بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
همه میدانیم که استقرار اهداف انبیا و ائمه اطهارصلواتاللهعلیهماجمعین در جامعه نیاز به فعالیتهای جمعی دارد و به غیر از وظایف فردی که هر کسی در داخل خانه خودش و در تنهایی نیز میتواند انجام دهد، دستکم نیمی از وظایف دینی ما مربوط به فعالیتهای اجتماعی است و باید در ارتباط با دیگران و با کمک دیگران به انجام رسد. در اینجا دو سؤال اساسی مطرح میشود. یکی اینکه کیفیت ارتباط افراد با یکدیگر در چه شکلی باشد و در چه قالبی طراحی شود و دیگر اینکه محور نشستها، گفتوگوها و بحثها چه باشد. توجه به این دو مسأله همانند دو بال یک پرنده است که هر دو ضرورت دارد و باید متناسب و متوازن رشد کنند. اینگونه نیست که وقتی یک جوجه بال درمیآورد، ابتدا یکی از بالهایش رشد کند و سپس به سراغ بال دیگر برود. بالها باید متناسب و با هم رشد کنند.
زمانی بود که کارهای اداری قوانین خاصی نداشت و حاکم شهر، همه کارهای شهر را در نظر داشت و همه کارها با اراده او تنظیم میشد و همین باعث هرج و مرج و به همریختگی و از همپاشیدگی میشد. این بود که نخبگان هر جامعهای به فکر افتادند که تنظیماتی برای کارهای اجتماعی و اداری پیشبینی کنند و کمکم آن را به صورت قانون، آییننامه، بخشنامه و امثال آن درآوردند، اما مبالغه در همین کار نیز باعث کندشدن کارها و نرسیدن به هدف میشود. در کشور ما نمونههای بسیاری وجود دارد که آنچنان افراد در دام بروکراسی برای رسیدن به قالبها و رعایت آنها افتادهاند که گاهی اصل کار به فراموشی سپرده شده است. یکی از نمونههاییکه کمابیش سالهاست همه ما با آن آشنا هستیم مسأله سرمایهگذاری در کارهای اقتصادی است. در مجلس قانون وضع میشود که باید سرمایهگذاری کرد. امتیازاتی برای سرمایهگذار میگذارند، مالیاتش را حذف میکنند و راههای اداری این کار را نیز تنظیم میکنند تا افراد را به سرمایهگذاری تشویق کنند. ولی پس از این که یک فرد سرمایهاش را از خارج به کشور میآورد و میخواهد وارد کار شود با انبوهی از مشکلات اداری از قبیل امروز بیا اینجا، فردا برو آنجا، امروز جلسه تشکیل نشده، امروز مسئول اداره نیست و... روبهرو میشود؛ گاهی میبینید یک سال طول میکشد تا پروژهای به ثبت برسد یا اجازه شروعش را بگیرد. یکی از بستگان ما که در آلمان زندگی میکرد برای کاری به ایران آمده بود. چند روز از این اداره به آن اداره برای یک امضا میرفت و هر روز به بهانهای کارش انجام نمیگرفت. او میگفت این کار در آلمان، زیر یک سقف و دور یک میز در یک ساعت انجام میگیرد. ده کارمند دور یک میز نشستهاند، یکی امضا میکند به دیگری میدهد. او آنرا چک میکند و به آن مهر میزند و بالاخره کاری که در ایران در مدت یکماه به سرانجام نرسید در یک ساعت تمام میشود. در همه کارها ما با دو مشکل افراط و تفریط روبهرو هستیم. گاهی کارهای بسیاری به عهده یک نفر گذاشته میشود که وقت نمیکند نظمی به کارش بدهد و چند مسئولیت بپذیرد و باعث لوث شدن مسئولیتها میشود. گاهی نیز یک کار ساده که باید در یک ساعت انجام بگیرد مدتهای طولانی در پیچ و خم ادارات مختلف گیر میکند. این مثل را زدم که توجه داشته باشیم که همیشه باید محتوا و قالب با هم متناسب باشند. حالا در سیره اهلبیت شما ملاحظه بفرمایید، همان زمان که امیرمؤمنانسلاماللهعلیه خلیفه بودند و در کوفه که پایتخت کشور اسلامی بود، زندگی میکردند، معمولا همراه والیان شهرهای دیگر دو نماینده نیز میفرستادند که یکی به عنوان تعلیمدهنده قرآن و معارف دین و دیگری به عنوان خازن بیتالمال و مسئول جمعآوری اموال عمومی و صرف کردن آنها بود. در آن زمان کل تشکیلات اداری جامعه اسلامی با سه اداره برگزار میشد، که هر اداره نیز غالبا یک عضو داشت، اما کمکم نیازها شدید، جمعیت افزوده و ارتباطات بیشتر شد و به تبع آن، همه این تشکیلات و تقسیم کارها نیز رشد کرد. اما در طول تاریخ هرجا بروکراسی بیش از حد بوده، ضربه خوردهایم و بهجای اینکه کارها سرعت بگیرد، کندتر شده و گاهی بسیاری از خدمات تعطیل شده است.
در مبارزات سیاسی و فعالیتهای دینی و اجتماعی نیز همین گونه است. بهخصوص در کیفیت تأسیس دانشگاهها، برنامهها، درسها، کلاسها و... که از دانشگاههای اروپا اقتباس شد و کار خوب و لازمی نیز بود، اما در بسیاری از موارد گرفتار افراط در بروکراسی شد و مثلا با شرایطی که برای دانشجو یا استاد معین کردند بسیاری از تحصیل واماندند. مادامی که در مقابل این کمبودها، مزایا و پیشرفتهای بیشتری به دست میآید، کمبودها قابل توجیه است، ولی باید بدانیم که اگر بنا شد همه وقتها صرف قالبسازی شود به طوری که از محتوا عقب بیفتیم، به نتیجه نمیرسیم و نه عقل و نه سیره ائمهصلواتاللهعلیهماجمعین آن را تأیید نمیکند. ما باید اصالت را به کار بدهیم و تنظیمات، شکل و قالب را به اندازه ضرورت توسعه بدهیم. ولی اگر وقت بسیاری برای طراحی تشکیلات صرف کنیم و اصل و محتوای کار عقب بماند، چه بسا سالها بگذرد و کسانی وقتشان صرف شود و به هدف مطلوب نرسیم.
از جمله مسائلی که در طول تاریخ انقلاب تجربه کردهایم و نتایج مثبت و منفیاش را شاهد بودهایم، مسأله حزب است. پیش از انقلاب نخبگان کشور، یعنی همان کسانی که از مسائل سیاسی اجتماعی چیزی میدانستند و در مسیر مبارزه با دستگاه استکبار و استعمار بودند، ناخودآگاه با اقتباس از خارجیها تصور کردند که برای مبارزات سیاسی باید حزب تشکیل بدهند. همانطور که دیگران همین کار را میکنند، حتی جاهایی که انقلابهای ضد استعماری سوسیالیستی شکل گرفت و به نتیجه رسید غالبا با تشکیل احزاب مارکسیستی همراه بود. در اروپا نیز در کشورهایی مثل مجارستان و چکسلواکی، و کشورهای بسیاری در آمریکای لاتین و آفریقا که حکومتهای جدید سوسیالیستی تشکیل شد، ابتدا با تشکیل احزاب سوسیالیستی شروع شد. اکثر این کشورها که استقلال پیدا کردند و از زیر بار استعمار درآمدند ابتدا احزاب مارکسیستی تشکیل دادند. تا آنجا که در ذهن بسیاری از روشنفکران ما این جای گرفت که مارکسیسم علم مبارزه است و ما اگر بخواهیم مبارزه کنیم به علم مبارزه نیاز داریم. من به یاد میآورم که روشنفکران، دانشگاهیان و نخبگان کشور ما حتی در محیطهای طلبگی، کسانی همین را تبلیغ میکردند که اسلام سر جای خودش، اسلام محتوای هدف ما و ایده ماست، ولی برای مبارزه با شاه، به علمی نیاز داریم که در اسلام نیست و این علم را باید از مارکسیسم بگیریم. با اینکه عنوان کارشان مبارزه با غربگرایی و استعمار بود، ولی ناخودآگاه از غرب تقلید میکردند. میگفتند برای ایجاد تحول باید حزب تشکیل داد و حزب نیز ساختار خاصی دارد و بالاخره برای مبارزه با استعمار باید احزاب مارکسیستی باشد که خود این از غرب سرچشمه گرفته بود. یکی از افراطیترین شکلهای این تفکر در سازمان مجاهدین بود که برخی ازبنیانگذاران آنها افراد متدین، انقلابی، با نیت خوب، فداکار، شجاع، اهل نماز و روزه و تهجد بودند. چند نفر از آنها مهندس بودند که در دستگاه شاه، ماهی دوازده هزار تومان[1] حقوق داشتند که فقط 500 تومان از آن را خرج زندگی خودشان میکردند و بقیه صرف مبارزه میشد. اینها در این دام افتادند که ما نماز، روزه و ارزشهای اسلام را قبول داریم، اما اینها به ما یاد نمیدهد که چگونه باید مبارزه کنیم و با همین توهم که مارکسیسم علم مبارزه است، خواستند بین اسلام و مارکسیسم تلفیق کنند. اینها واقعا هم اسلام را میخواستند و هم مارکسیسم را بهعنوان علم انقلاب و روش فعالیت اجتماعی سیاسی پذیرفته بودند. اما وقتی این دو با هم تضاد و اصطکاک پیدا میکرد، کمکم کفه اسلام سبک میشد و اولین نمود آن این بود که گفتند لازم نیست همیشه مثل مقدسها به رساله عملیه مراجعه کنیم، ما احکام اسلام را از خود قرآن یاد میگیریم. با این کار ارتباطشان با روحانیت و اسلامشناسان واقعی ضعیف شد. یکی از به اصطلاح اسلامشناسان آن وقت روی این مسأله تکیه میکرد که قرآن میگوید: بَیَانٌ لِّلنَّاسِ نمیگوید بیانٌ للعلماء!
آن روز گذشت، اما هنوز آن شعار در اعماق دل برخی از سیاستمداران دسته اول کشور ما رسوخ دارد و رسوباتش هنوز کارساز است. نشانه این رسوبات این است که معتقدند آخوندها میگویند فلان چیز حلال حرام است؛ حالا اگر دو تار از موی یک زن پیدا باشد یا نباشد چه تأثیری دارد؛ ما باید به مسائل اساسی مثل مبارزه با انحراف اقتصادی ـ که البته خودشان بیشتر در دام همین انحرافات میافتندـ و امثال آن بپردازیم. این همان راهی است که شکل افراطیاش را سازمان مجاهدین تجربه کردند و ابتدا رسالهها کنار رفت و گفتند: ما از خود قرآن و حدیث استفاده میکنیم. سپس گفتند فهم قرآن و حدیث در مدرسه و کتابخانه به دست نمیآید و باید آن را همان طور که ما میفهمیم در میدان مبارزه به دست آورد.
ما از همه اینها باید درس بگیریم و در دام بروکراسی نیفتیم. به اندازه نیاز باید سازماندهی و شبکهسازی را توسعه داد و از آن استفاده کرد، ولی افراط در آن مانع پیشرفت کار و صرف نیرو میشود.
ما باید ببینیم ریشه مشکل از کجاست و راه برونرفت از آن کدام است؟ بیش از سی سال از پیروزی انقلاب میگذرد و شرایط مختلف و دولتهای مختلف با رؤسای جمهور متعددی را که همه براساس همین قانون اساسی و انتخابات سر کار آمدهند تجربه کردهایم. در دهه اول انقلاب، حضرت امام بر کارها اشراف داشتند و بعد از رحلت ایشان نیز مقام معظم رهبری که به حقیقت نائب شایسته و بدل احسنی برای ایشان هستند. نظام، نظام سنجیدهای بوده و براساس اسلام و قواعد عقلایی حسابشده و سنجیده برنامهریزی شده است، اما در عمل کمبودها، اشتباهات و انحرافاتی واقع شده است. البته عنایت الهی و همت مردم مخلص و ولایتمدار ما همیشه پشتوانه و حافظ این انقلاب بوده و انشاءالله تا ظهور ولیعصرعجلاللهفرجهالشریف خواهد بود، ولی به هر حال کمبودها به صورتهای مختلف از همان ابتدا وجود داشته است. اولین رئیسجمهور چگونه انتخاب شد؟ بیشترین تبلیغات برای اولین رئیسجمهور از طرف بیت و از فرزندان بیواسطه امام برای بنیصدر بود. البته خود امام موافق نبود، ولی بالاخره بعضی از فرزندان ایشان حمایت میکردند. امام از آن جایی که با آن دید و فراست الهیاش مسأله رشد اجتماعی مردم را هدف اول خود میدانست، جلوگیری نمیکرد و شخصا در تعیین رئیسجمهور دخالت نمیکرد. میگفت: کار باید طبق مقررات انجام بگیرد، این مردم هستند که باید انقلاب را حفظ کنند و باید رشد کنند و خودشان بفهمند. در دولتهای بعد نیز کمبودهایی به صورتهای مختلف وجود داشته، اما بالاترین لطمهها را ما از آن دولتهایی خوردهایم که نسبت به ارزشهای اسلامی کمتوجه بودند. روشن است که ارزشهای اسلامی دو نوع ارزش را شامل میشود. یک دسته از ارزشها، ارزشهای عقلایی است که همه عالم قبول دارند، مانند عدالت، صلح، مبارزه با تبعیض. اینها اختصاص به اسلام ندارد و هر عاقلی اینها را دوست دارد؛ البته اسلام نیز بر آنها تأکید میکند. ولی ارزشهای اسلامی، ارزشهایی است که فرهنگ اسلامی آن را اقتضا میکند، مانند ایمان، تقوا، توجه به خدا، عبادات، تعبد به احکام شرع، رعایت عفاف و حیا در جامعه و بعضی از مسائل اخلاقی دیگری که اسلام به صورتی یا بنیانگذار آن است و یا بیشترین تأکید را روی آنها داشته و احکام شرعی را براساس آنها جعل کرده است.
اگر ما واقعا اسلام را با همه ابعادش پذیرفتهایم، نمیشود بخش فرهنگی، اخلاقی و مسائل جنسیاش را ندیده بگیریم و بگوییم اینها مهم نیست و چیزی که مهم است مبارزه با ظلم است. مبارزه با ظلم شعار اصلی مارکسیسم بود و پیشرفت مارکسیسم در عالم نیز تحت همین عنوان بود. شعارشان این بود: «کارگران، رنجبران، کشاورزان، متحد شوید علیه ستمگران.» این شعار را ما نمیتوانیم بگوییم که فقط برای اسلام است. هر انسان عاقلی میفهمد که باید با ظلم مبارزه کرد. با اینحال آیا رواست که بگوییم اصل این است و همه چیز دیگر فرع است و مهم نیست؟! آیا این کار توجیه دارد که هدفمان را همین قرار بدهیم و وقتی توجه پیدا میکنیم که این شعار تنها از آن اسلام نیست، بگوییم ما از اسلام فراتر رفتهایم و اصلا جهانی فکر میکنیم و دوران اسلامگرایی گذشته و آنچه برای ما نیز مطلوب است، همین عدالت است؟ حال این شعار چه اندازه با واقعیت و عمل وفق بدهد یا ندهد، مسأله دیگری است، ولی به هرحال طرح شعار است.
بدون شک یکی از آسیبهای بزرگ که در سطوح عالی مطرح شده و به سطوح دیگر نیز سرایت کرده، کم بها دادن به ارزشهای اسلامی است. وقتی این مسأله مطرح میشود که ضامن اجرا برای ارزشهای اسلامی در جامعه چیست، آنها که خود به این مسائل توجه ندارند، میگویند اینها وظیفه دولت نیست؛ این مسایل کار فرهنگی میخواهد و باید کار فرهنگی کنید تا مردم خودشان به این ارزشها علاقهمند شوند و خودشان اجرا کنند. مثال معروف این آسیب، مسأله حجاب و عفاف است. میگویند بروید کار تبلیغی کنید تا مردم خودشان دوست بدارند حجاب داشته باشند و به آن عمل کنند؛ ما که مانع آنها نمیشویم. این کار فرهنگی است و کار دولت نیست. صرفنظر از اینکه دولت نیز وزرات ارشاد و فرهنگ اسلامی دارد و در قانون اساسی نیز بر وظایف فرهنگی قوه مجریه تاکید شده، چنین بهانهای میآورند. آیا این سخن درست است؟! آیا ارزشهای خاص ربطی به دولت و نظام ندارد؟ پاسخ به اینگونه سؤالات به یک سلسله مسائل بسیار ریشهای درباره چیستی، وظیفه و حیطه دخالت دولت و تفاوت دولت اسلامی با دولت غیر اسلامی برمیگردد. اینها مسائلی است که به فلسفه علوم سیاسی برمیگردد و مطلب سادهای نیست که با چند جمله بتوان آنرا جواب گفت و قضیه را حل کرد. در واقع ریشه این درخت نامیمون به مسائل شناختی و فکری برمیگردد.
ما معتقدیم تنها نظام مبتنی بر محوریت ولایتفقیه، حافظ این ارزشهاست. اگر در رأس هرم قدرت، چنین قدرت قانونی و شرعی حاکم باشد، میتواند در چارچوب قانون و مقررات مربوط به خودش تا اندازهای این مسایل را رعایت کند؛ البته اینکه میگویم تا اندازهای، برای این است که این عالم، هیچگاه پاک و منزه از عیوب، نقایص و کمبودها نبوده است. در زمان هیچ پیغمبر و هیچ امامی چنین نظامی به وجود نیامده است که در آن هیج گناهکار، خاطی و خائنی وجود نداشته باشد. همیشه این مسایل بوده است و کمابیش همیشه نیز خواهد بود. همانگونه که اگر ما در مسائل امنیت مالی، مجریان دلسوز و دستگاه قضایی فعالی داشته باشیم، دزدی کم میشود، اگر در مسائل معنوی و فرهنگی نیز مسئول شایسته و ابزار مناسبی داشته باشیم، بیدینیها، بیاخلاقیها و بیعفتیها کاهش پیدا میکند. ما معتقدیم ولایتفقیه است که میتواند این کار را عهدهدار بشود و اسلامی بودن کل نظام را تضمین کند. همه دنیا نیز حکومت ما را به عنوان حکومت ولایتفقیه میشناسند، اما باید مراقب باشیم که ممکن است روزگاری سر از بالین برداریم و ببینیم که مسئولان ما این اصل را زیر سؤال بردهاند. گاهی در جلسات خصوصی به زبان نیز میگویند، اما گاهی نیز فریبکاری میکنند و میگویند: ما طرفدار ولایتفقیه هستیم. اگر این طور شد، وظیفه ما چیست؟ اگر این انقلاب برای ما از آن جهت ارزش دارد که انقلابی اسلامی است، نه یک انقلاب مارکسیستی، آزادیبخش، رهاییبخش، اگر ارزش این انقلاب به اسلامی بودن آن بود و مردم فرزندانشان را برای اسلام به جبههها فرستادند، باید بیشترین دغدغه ما حفظ ارزشهای اسلامی باشد. محور حفظ این ارزشها نیز شرعا و قانونا یک مقام است. بنابراین ما باید او را محور قرار بدهیم و بدانیم در هر جا، هر کس در جهت تقویت این نظام و این منصب حرکت میکند، در جهت پیشرفت انقلاب کار میکند و هر جا حرکتی در جهت تضعیف این مقام انجام بگیرد، دانسته یا ندانسته بر ضد انقلاب کار میکند و آب به آسیاب دشمن میریزد. مقیاس ما ولایت است؛ چون اصل ارزش ما دین است. جامعه ما کشتهها داد، فداکاریها کرد، زندانها رفت، شکنجهها دید، کسانی مثل آیتالله سعیدی رضواناللهعلیه سالها زیر شکنجه بودند و حتی زیر شکنجه شهید شدند، تا دین زنده بماند. اینها به دنبال پیشرفت اقتصادی یا رفاه اجتماعی خود را فدا نکردند. در وصیتنامه کدام شهید آمده است که من برای پیشرفت اقتصاد شهید شدم؟! در کدام وصیتنامه نیامده که ما برای اسلام و برای ولایت شهید شدیم؟ اگر مقیاس ما این است، باید به کسی که بیشتر به ولایت پایبند است علاقه داشته باشیم و با کسی که بیشتر با این مقام ضدیت میکند _ چه از داخل و چه از خارج _ بیشتر مخالفت کنیم. البته فعالیت اجتماعی در جهت تقویت این محور، نیاز به کار جمعی، تشکیلات و نظم دارد، اما مواظب باشیم در دام بروکراسی نیفتیم. به اندازه ضرورت و به اندازهای که توان فعالیت داریم هر چه اقتضای نظم است رعایت کنیم، اما اگر زیادهروی کنیم مثل این است که سفره بزرگی با انواع بشقابها، قاشق و چنگالهای متعدد و ظرفهای متنوع بگذاریم، اما از غذا خبری نباشد. این دو باید متناسب با هم باشد. در ابتدای انقلاب، کسانی از روی حسن نیت کوشیدند که حزب بهوجود بیاورند. مرحوم دکتر بهشتی رضواناللهعلیه در این راه پیشقدم بود. مقام معظم رهبری، مرحوم دکتر باهنر از مؤسسان حزب جمهوری بودند. افراد دیگری نیز همراهی کردند که بدون شک خالصترین نیتها را داشتند. امامرضواناللهعلیه نیز تأییدی کردند و یک بار فرمودند: اگر حزب نیز تشکیل میدهید حزب جمهوری باشد. بالاخره کار حزب در اثر همان تقلید از سنتهای غربی به آنجا رسید که خود امام دستور انحلال آن را دادند؛ البته باز احزاب دیگری تشکیل شد و از آنجا که بنای مربی این نیست که همه چیز فراگیر را در یک قالب تنگ قرار بدهد، امام آنها را نفی نکرد. منظور این است که خود افراد رشد کنند. شما اگر میخواهید فرزندتان درست تربیت شود باید کمی آزادی عمل به او بدهید تا رشد بکند. اگر او را در قالب تنگی قرار دهید و درباره هر رفتاری به او امر و نهی کنید هیچگاه رشد نمیکند و طفیلی بار میآید. برای رشد باید میدان عمل بازی باشد تا فرد بتواند تجربه کند و بدیها و خوبیها را بفهمد و برای عمل، انگیزه پیدا کند. از اینرو جلوی این کارها را نگرفتهاند. فعالیت اجتماعی در قالب تشکیلات، جمعیتها، سازمانها و احزاب مختلف مانعی ندارد، اما باید بدانید که باید به دنبال ارزشهای اسلامی باشید و در این قالبها گم نشوید. مقام معظم رهبری نیز در همین فرمایشات اخیر که در اجلاس خبرگان داشتند، تأکید فرمودند که خیلی با احزاب و امثال آن موافق نیستند. منظور این است که این قالب حزب که از سنتهای غربی اقتباس شده است، انسان را در محدودیتهایی قرار میدهد. اولا از رشد بسیاری از افراد جلوگیری میکند؛ چون هنوز وارد حزب نشدهاند، با ما همکاری نمیکنند. دوم اینکه آنهایی که وارد حزب شدهاند، مجبورند طبق چارچوبهای که از بالا به پایین به آنها دستور داده میشود، حرکت کنند. این نیز قالبی است که با ارزشهای فرهنگ اسلامی موافق نیست؛ هر کسی باید خودش رشد کند و وظیفهاش را بفهمد و در کارش حجت داشته باشد؛ البته کسانی که تجربه و تخصص بیشتری دارند، میتوانند آگاهیها و مشورتهای بیشتر و بهتری بدهند و افراد به قول آنها بیشتر اطمینان پیدا کنند؛ اما به هر حال هر کس هر کاری میکند باید خودش مسئول آن باشد و خودش برای آن حجت داشته باشد که این کار من درست است. تنها مسئولیت در مقابل شورای مرکزی نیست، مسئولیت در برابر خداست.
اگر با تشکیلات حزبی و امثال آن مخالفتی میشود به خاطر این ویژگیهای وارداتی آن است. اینها در فرهنگ اسلامی نیست، اما اصل کار دستهجمعی (با هم کار کردن) توصیه قرآن است؛ وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى. ما حتی در عباداتمان نیز همیشه به طور جمعی فکر میکنیم؛ حتى نماز که میخوانیم، خودمان را در جمع میبینیم، میگوییم «اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعین» نمیگوییم ایاک اعبد و ایاک استعین. در آخر نماز نیز میگوییم السلام علینا نمیگوییم السلام علیَّ. ما جمعیم. ما جامعه اسلامی هستیم و همه باید در فعالیتهای اجتماعی خداپسندمان به طور جمعی کار بکنیم. جمعی کار کردن نیز لوازمی دارد و همه عقلا میدانند که اگر جمعی بخواهند با هم کار کنند، نمیشود هر کس بگوید آنچه من میگویم درست است. در این صورت به نتیجهای غیر از پراکندگی و فردگرایی نمیرسیم. باید در جمع ما نوعی انعطاف نسبت به فعالیتها، و تصمیماتمان داشته باشیم؛ البته چارچوبهای نیز باید داشته باشیم که خط قرمز است که باید از ابتدای تصمیم به همکاری جمعی، آن را بدانیم. این خط قرمز محیط دایرهای است که در درون آن رفت و آمدها آزاد است، اما خروج از این دایره روا نیست. باید این دایره را تنظیم کنیم و چارچوبش را مشخص کنیم. اولین خط قرمز اسلام است. هیچ چیز به جای اسلام برای ما ارزش ندارد. ایرانی بودن اصلا چیز قابل عرضهای نیست و چیزی است که هر ملتی میتواند از آن دم بزند. انگلیسی بودن نیز برای انگلیسها ارزش دارد و عراقیبودن برای عراقیها. این چه ارزشی است؟ این ارزش از کجا آمده است؟ آیا ما میتوانیم به انگلیسیها بگوییم که ما ایرانی هستیم و به ایرانی بودنمان افتخار میکنیم، اما شما حق ندارید به انگلیسی بودن خودتان افتخار کنید؟! خب میگویند وطن ما انگلیس است و ما نیز به وطن خودمان افتخار میکنیم. اما اسلام واقعیتی است که براساس عقل و اراده خداست. این ارزش ثابتی است و نسبت به اشخاص و جوامع تفاوت نمیکند. اسلام اصل است و حرکت، شهادتها و انقلاب ما برای اسلام بوده است. حال آیا درست است که اینها را فراموش کنیم و به جای آن ایران و مکتب ایرانی بگذاریم؟! اگر دقت کنیم، القای این مطلب یکی از سفارشات استکبار جهانی برای نابود کردن اصالت اسلام و تشیع است و ما غافلانه به دنبال آن میرویم!
اعتقاد قطعی من این است که همه شما برای حفظ و رشد ارزشهای اسلامی، دل میسوزانید. ولی باید بدانیم نماد اسلام در نظام اجتماعی، ولایتفقیه است. حمایت از ولایتفقیه چیزی جدا از حمایت از اسلام نیست و این ولایتفقیه است که در واقع، ضامن بقای اسلام است و اگر این _ چه در عرصه فکر و اندیشه و چه در عرصه عمل خارجی _ لطمه بخورد، انقلاب ما بر باد است و چیزی از آن نخواهد ماند، همانطور که بسیاری از انقلابهای دنیا به همین سرنوشت دچار شدند. اما اگر اساس کار بر اراده خدا و اطاعت خدا باشد؛ مَا عِندَكُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ؛ هیچ وقت لطمه نمیخورد و حتى اگر با آسیبهای ظاهری نیز روبهرو شود باطنا بیشتر رشد میکند. بنابر این باید به یکدیگر درباره شناخت اسلام واقعی توصیه کنیم تا غیر اسلام را به جای اسلام به ما ارائه نکنند. باید نسبت به عمل به احکام اسلامی پایبند باشیم؛ اگر واقعا به اسلام علاقه داریم باید خودمان بهتر عمل کنیم. مگر میشود انسان به اسلام علاقمند باشد، اما خودش به آن عمل نکند و بگوید میخواهم به جامعه خدمت کنم؟! أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ؛ به مردم میگویید اسلام داشته باشید و خودتان را فراموش میکنید؟! پس شرط صداقت در اسلامخواهی این است که خودمان به احکام اسلام عمل کنیم و سپس در شناساندن اسلام به دیگران و اجرای احکام اسلام در جامعه بکوشیم.
از خدای متعال درخواست میکنم که نعمت وجود مقام معظم رهبری را تا ظهور حضرت ولیعصرعجلاللهفرجهالشریف بر سر همه ما مستدام بدارد و توفیق اطاعت کامل از منویات ایشان را به همه ما مرحمت کند، انشاءالله.
وفّقناالله و ایّاکم انشاءالله
والسلام علیکم ورحمهالله