صوت و فیلم

صوت:
,

فهرست مطالب

درس هفتم: نصاب توحید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

درس هفتم _ نصاب توحید

ممكن است توحید به معناى ایجاد و وحدت هم بیاید. حالا باید دید در مدارك اسلامى آن جا كه صحبت از توحید خداست، به معناى یگانه دانستن است یا یكى كردن و یا حتى آن جا كه توحید به عنوان یك اصل اسلامى مطرح مى شود، به معناى توحید خداست یا ایجاد وحدت در هر چیز.
بعضى از گروههاى التقاطى توحیدى كه یك اصل اسلامى هست به معناى ایجاد وحدت در جامعه معنا كرده اند، گفته اند اصل، اول این است كه باید جامعه بى طبقه به وجود بیاید، همه طبقات به وجود بیاید، همه طبقات یكى بشوند، پس توحید را به معناى ایجاد وحدت در جامعه گرفته اند، پس ربطى به خدا ندارد اصلى است كه باید جامعه را یكى كرد، یكپارچه كرد و بعضى از كسانى كه قبلاً در ایران مقامى هم داشتند یك وقت نوشته بودند كه توحید به عنوان یك اصل در شناخت و در فلسفه اسلامى مطرح است.
در بینش اسلامى اشیاء رو به وحدت مى روند؛ اضداد باید وحدت پیدا كنند؛ توحید را این جورى معنا كرده اند، چنان كه سایر اصول را هم معانى از این قبیل برایش تراشیده بودند كه بعضى هایش به قول عربها: «مِمّا یَضحَكُ بِهِ الثَّكلى؛ یعنى زن بچه مرده هم وقتى این حرف ها را بشنود خنده اش مى گیرد. ولى خوب وقتى آدم براى سخن گفتنش و چیز نوشتنش ضابطه اى قائل نشد و همه چیز را در راه افكار و خیالات خودش به بازى گرفت همه چیز مى شود گفت. گفت: دروغ استخوان ندارد كه گلوگیر باشد»؛ وقتى آدم بنا گذاشت كه هر چه مى خواهد بنویسد و هر چه مى خواهد بگوید، خوب با همه چیز بازى مى كند؛ با لغت، ادبیات، قرآن و همه چیز. حالا ما به عنوان سؤال مطرح مى كنیم مى گوییم توحیدى كه اصل اول جهان بینى اسلام است به چه معناست؟ یعنى یگانه كردن جامعه، یكتاسازى اجتماع یا به عنوان یكى كردن و یكى گرایى و وحدت گرایى در همه چیز و یا به معناى یگانه دانستن خدا نیست این سؤال است.
عرض مى كنیم كه در قرآن كلمه توحید و مشتقاتش مثل: (وحد ـ یوحد ـ موحدا) اصلاً به كار نرفته است سرتاسر قرآن را شما بررسى مى كنید یك جا كلمه توحید ذكر نشده افعالى هم از توحید كه از باب تفعیل است همان طورى كه عرض كردم، (وحد ـ یوحد ـ موحد) اصلاً به كار نرفته است. این از عجایب است پس آن اصلى كه قرآن به عنوان اساسى ترین اصل معرفى مى كند با چه بیانى ذكر شده است: «قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَد ـ اِنَّما اِلهُكمْ اِلهُ واحِد ـ اُعبُدُاللّه ما لَكُم مِنْ اِله غَیره ـ لا اِله اِلاّ اللّه»؛ «لا اِله اِلاّ هوَ»؛ اولین اصل قرآن به این صورت ها مطرح است اصلاً كلمه توحید به كار نرفته است تا ما بنشینیم و دعوا بكنیم كه توحید قرآن به چه معناست؟
آنچه قرآن به عنوان اولین اصل مطرح مى كند این است كه باید «معتقد باشیم كه جز اله واحدى نیست»؛ باید جز «الله»؛ را پرستش نكنید «اِلهُكُمْ اِلهٌ واحِدٌ». و «لَقَدْ بَعْثنا فىِ كُلِّ اُمَّة رَسُول اَنْ اعْبُدوا اللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطاغُوت»؛ این سرلوحه دعوت همه انبیا است. پرستش «الله»؛ و اجتناب از «طاغوت».
بنابر این اصل توحید به عنوان یك اصل اسلامى هیچ معنایى جز توحید خدا آن هم به عنوان یكى دانستن، یكى شمردن، معنایى ندارد. در نهج البلاغه و احادیث اسلامى هم هر جا توحید به عنوان یك اصل اسلامى مطرح شده است به همین معناست. پس معنا كردن توحید به هر شكل دیگرى به عنوان تفسیر به رأى این اصل اسلامى، جز انحراف یا نادانى یا غرض ورزى چیز دیگرى نمى باشد. این مقدمه مطلب كه توحید به عنوان یك اصل اسلامى، یعنى یگانه دانستن خدا ـ و مسائل دیگر چه حق باشد چه باطل ربطى به این اصل ندارد ـ فرض كنید اگر در اسلام جامعه بى طبقه مطرح باشد، این ربطى به توحید به عنوان اصل اعتقادى اسلام ندارد اگر اثبات مى شد كه نظر اسلام است كه جامعه باید به سوى جامعه بى طبقه سیر كند باز این ربطى به توحید نمى داشت، حالا معنى توحید را دانستیم به معناى یگانه دانستن و یكتا شمردن خدا.
اما یگانه دانستن یكى در این كه موجودى جز «الله»؛ وجودش از خودش نیست، به تعبیر فلسفى توحید در وجوب خود، یعنى تنها «الله»؛ (تبارك و تعالى) است كه وجودش ذاتاً ضرورى است و سایر موجودات وجودشان از اوست پس مسأله اول توحید در وجوب وجود است.
دوم این كه آفریننده اى جز اله نیست كه نتیجه طبیعى همان مسأله است، این مى شود توحید در خالقیت، مسئله سوم توحید در تدبیر و ربوبیت تكوینى است یعنى بعد از این كه پذیرفتیم كارگردان جهان و تدبیركننده جهان كیست، آیا غیر از خدا كسى دست اندركار تدبیر جهان هست كه بدون اجازه و اراده او در تدبیر جان مؤثر باشد، اگر كسى قائل باشد كه جهان را «اللّه»؛ آفریده ولى بعد از آفرینش، اداره جهان به دست كسان دیگرى است. یا «الله»؛ دخالتى در اداره جهان ندارد و یا اگر دارد، شریك هایى هم در اداره جهان دارد، این شرك در ربوبیت یا در تدبیراست، در این مرحله موحد كسى است كه معتقد باشد كه همان گونه كه جهان در آفرینش نیازى به غیر الله ندارد، تدبیر و اداره و ربوبیت تكوینى جهان هم منحصر به اوست.
مسأله دیگر توحید در ربوبیت تشریعى است، یعنى حالا كه آفریننده ما خداست، اختیار وجود ما هم به دست اوست، تدبیر زندگى ما هم بطور مستقل از اوست، معتقد باشیم به این كه جز او حق فرمان دادن و قانون وضع كردن براى ما ندارد، هر كس دیگرى بخواهد به دیگرى دستور بدهد، امر بكند، باید به اجازه «الله». هر قانون باید به پشتوانه امضاى الهى و اجازه الهى رسمیت پیدا كند، جز «الله»؛ كسى حق قانون وضع كردن براى انسانها را ندارد، همه هستى از اوست، كى حق دارد، بدون اذن او، براى مخلوقات او، امر و نهى كند، فرمان بدهد، قانون وضع كند، این توحید در ربوبیت تشریعى است.یكى دیگر از مراتب توحید، توحید در الوهیت و معبودیت است، یعنى كسى جز «الله»؛ سزاوار پرستش نیست، همان كه مفاد «لا اله الاّ الله»؛ هست؛ معبودى جز «اللّه»؛ نیست. این هم نتیجه طبیعى آن اعتقادات قبلى است، وقتى هستى ما از «اللّه»؛ است، اختیار ما هم به دست اوست. تأثیر استقلالى در جهان از اوست، حق فرمان دادن و قانون وضع كردن هم منحصر به اوست. دیگر جاى پرستش براى كس دیگرى باقى نمى ماند، باید فقط او را پرستید، چون پرستیدن در واقع اظهار بندگى كردن است، بى چون و چرا خود را در اختیار كسى قرار دادن و اظهار این كه من مال تو هستم، یعنى بندگى هم این معنا را افاده مى كند، چنین امرى نسبت به كسى سزاوار است كه او واقعاً مالك باشد.
به عبارت دیگر الوهیت نتیجه اعتقاد به ربوبیت است. انسان كسى را مى پرستد كه معتقد باشد، یك نوع آقایى بر او دارد، ربوبیت تكوینى و تشریعى «الله»؛ پیدا شده و نتیجه طبیعى آن این است كه جز او هم كسى پرستش نشود، یكى دیگر از مظاهر توحید، این است كه عملاً انسان پرستش كسى جز «الله»؛ نكند، مسأله قبلى اعتقاد به این بود كه كسى جز «اللّه»؛ سزاوار پرستش نیست، مسأله دوم این است كه انسان عملاً جز «الله»؛ را نپرستد، این را توحید در عبادات گویند.
اگر ملاحظه كرده باشید در آیه ها، شرك در عبادت به عنوان یك گناه، پنداشته شده است یا وقتى گناهان كبیره را مى شمارند مى گویند، اولین گناه كبیره شرك به «الله»؛ است. این شرك، شرك در عبادت است كه در مقام عمل، انسان غیر «الله»؛ را بپرستد اگر چه معتقد هم نباشد كه این سزاوار پرستش است ولى به خاطر مصالحى براى خودش، این كار را انجام دهد، این شرك در عبادت است.
باز یكى دیگر از شؤون توحید، توحید در استعانت است، این كه عملاً انسان از كس دیگرى جز الله كمك نخواهد وقتى ما مؤثر حقیقى را «اللّه»؛ شمردیم، معنایش این است كه جز به اراده او سود و زیان به ما نمى رسد. آنوقت از كه مى خواهیم كمك بگیریم، كسى كه همه چیز به دست اوست؟ و یا از گداى دیگرى مثل خودمان.
پس یكى از مظاهر توحید، توحید در استعانت است:؛ ایّاكَ نَعبُدُ وَ ایّاكَ نَستَعِین;؛ تنها تو را پرستش مى كنیم و تنها از تو یارى مى خواهیم «این هم یك توحید، این مطلب كه كامل بشود به صورت یك صفت نفسانى درمى آید كه در اخلاق اسلامى به آن توكل و اعتماد بر خدامى گویند».
بسیارى از آیه ها را وقتى ملاحظه مى فرمایید بعد از امر به پرستش خدا، امر به توكل بر خداست: وَ عَلَیهِ فَتَوَكَّلُوا اِنْ كُنتُمْ مُؤمِنیِن;؛ اگر ایمان به خدا دارید پس تنها بر او توكل كنید، باز از مظاهر توحید این است كه انسان جز از «الله»؛ نترسد، وقتى مؤثر حقیقى اوست دیگر از كى بترسیم؟ كس دیگرى كاره اى نیست قدرتى ندارد تا من از او بترسم هر تأثیرى در اصل از اوست، دیگران ابزارند، مجراى كارند، موحد كامل كسى است كه جز از اللّه نمى ترسد، آیات زیادى داریم كه امر مى فرماید از خدا بترسید و از غیر خدا نترسید:اَلَّذینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ وَ یَخشَونَ وَ لا یَخشَونَ اَحَداً الاّ اللّهَ فَلا تَخافُوهُم وَ خافُونِ اِنْ كُنتم مُؤمِنیِن؛ از مردم نترسید، از من بترسید.
باز از مظاهر توحید این است كه امیدى جز به «الله»؛ نداشته باشیم، همچنین این نتیجه طبیعى اعتقاد به ربوبیت تكوینى است، اگر واقعاً معتقدیم كه مؤثر حقیقى در جهان خداست، امید به چه كسى داشته باشیم؟ كس دیگرى كه در اصل كاره اى نیست، پس امیدها هم باید منحصر به او باشد و بالاخره از مظاهر توحید، توحید در محبت است كسى كه معتقد باشد همه كمالها و جمالها در اصال از خداست، محبت او هم در اصال به خدا تعلق مى گیرد، آنها دیگر عاریه اى است، ما محبتى به هر كسى یا هر چیزى داشته باشیم به واسطه آن است كه كمالى دارد و یا جمالى دارد، وقتى دانستیم كه این كمالها و جمالها عاریه اى است، آن كس كه كمال ذاتى دارد و جمال ذاتى دارد فقط «الله»؛ هست، نباید جز او را در اصال دوست بداریم، موحد كامل كسى است كه دل تنها در گرو محبت خدا دارد، و اگر كس دیگرى را دوست دارد در شعاع محبت خداست، به خاطر خداست، چون این طبیعى است كه وقتى انسان كس دیگرى را دوست دارد، این علاقه اش به تعلقاتش هم سرایت مى كند وقتى آدم رفیقى داشت كه به او علاقه مند بود، لباسش و كتابش را هم دوست دارد، خانه اش را هم دوست دارد، محبت به «الله»؛ لازمه اش این است كه آن چه انتساب به خدا دارد، از جهتى كه منتسب به اوست مورد علاقه قرار مى گیرد و بالاخره توحید به جایى مى رسد كه انسان عیاناً مشاهده مى كند كه كل هستى و تمام شؤون هستى نیازمند به «اللّه»؛ است بلكه جز نیاز چیزى نیست و این همان مطلبى است كه در لسان فلسفى گفته مى شود: «عالم هستى عین ربط است»؛ عین تعلق است نه چیزى است كه داراى ربط و تعلق، و تعلق است»؛ این مطلب یك وقت به صورت اعتقاد در انسان ظاهر مى شود در اثر برهان و گاهى اگر معرفت انسان كامل تر بشود و ایمانش كامل تر بشود به حدى مى رسد كه این قیقت را «شهود»؛ مى كند این واقعیت را مى یابد این مراتب توحید است.
آیا كسى كه مى خواهد از نظر اسلام، موحد بشود و جزو جرگه مسلمین دربیابد در این عالم از مسلمانها و موحدین شمرده بشود و در عالم آخرت هم با سعادت در بهشت وارد بشود، باید همه این مراتب را داشته باشد یا اولین مرتبه اش هم كافى است و یا حد نصابى دارد. تا یك حدى حتماً ضرورت دارد كه اگر مادون آن شد پذیرفته نیست در این عالم جزو مسلمین به حساب نمى آید و در عالم آخرت هم اهل سعادت ابدى نخواهد بود كدام یك از اینهاست؟
اگر آخرى باشد كه انسان باید توحیدش به آن حدى برسد كه اشاره كردم، افراد بسیار اندكى در طول تاریخ به چنین مقامى رسیدند كه چنین شهودى داشته باشند؛ عیاناً با علم حضورى این مطلب را بیابند، افراد در طول تاریخ بودند پس بقیه باید ساقط بشوند. بدیهى است كه چنین چیزى نیست از آن طرف اگر اولین مرتبه اش كافى باشد یعنى كسى اعتقاد داشته باشد به این كه واجب الوجود یكى است اما خالقیت، ربوبیت، معبودیت براى دیگران قائل باشد كه بله آن موجودى كه وجودش از خودش است «الله»؛ است اما عالم آفریده كسان دیگرى هم هستند حالا این اعتقاد خودش متناقض است خودش یك حرفى است ولى بسیارى از عقاید هست كه لازمه اش تناقض است اما خود شخص توجه نداردكه این دو اعتقاد با هم نمى سازد و لذا به هر دو معتقد مى شود كه بر اثر نقص معرفت و بینش است یا نه؟ حالا بفرمایید كه كسى كه معتقد شد كه آفریننده جهان هم جز «الله»؛ كسى نیست اما بعد از این كه خدا جهان را آفرید تدبیر جهان را به بعضى از مخلوقاتش واگذار كرد یا احتیاج به اجازه او هم نبود كه واگذار بكند خود به خود این موجوداتى كه به وجود آمده اند به كار تدبیر جهان پرداختند و كار را از دست خدا گرفتند اتفاقاً عمده عقاید شرك آمیز در طول تاریخ مربوط به همین مسأله است حتى مشركین عرب كه قرآن در مورد آنها مى گوید:اِنَّما المُشرِكُونَ نَجَسٌ؛ اینها پلید هستند:فَاقتُلُوهُم حَیثُ ثَقِفتُمُوهُمْ;؛ هر كجا اینها را پیدا كردید بكشیدشان چون مشركین پلیدى، كه مسلمین را از خانه هایشان بیرون رانده بودند، حتى چنین مشركینى معتقد نبودند كه آفریننده عالم چند تا است این ها معتقد بودند كه كارگردانان جهان متعدد هستند. ملائكه كارگردانان جهان هستند و اینها دختران خدا هستند. خدا چند تا دختر دارد حالا كم یا زیاد بستگى به سخاوت آنها دارد، این دختران خدا كارگردانان جهان هستند و بتها را به عنوان مجسمه هاى آنها مى ساختند و پرستش مى كردند به خاطر این كه به آن ملائكه تقرب پیدا كنند ملائكه هم كارگردانان جهان هستند.
از طرفى این دختران خیلى خیلى پیش خدا عزیز هستند خدا روى حرف اینها حرف نمى زند. وقتى چیزى از او بخواهند دیگر حرفشان را به زمین نمى اندازد بنابر این شفیعشان پیش خدا هم خواهند بود: مانَعبُدهُم الاّ لیُقَرَّبُونا اِلى اللّه زُلفى؛ یعنى مشركین عرب معتقد به «الله»؛ بودند:؛ وَ لَئِن سَألتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَالاَرضِ لَیَقُولُنَّ اللّه؛ شركشان در ربوبیت و عبادت است. همین طور مشركین كه در زمان حضرت یوسف بودند ایشان نمى فرماید كه:؛ أخالِقٌ واحِدٌ خَیرٌ اَم خالِقُون مُتَعدِّدُون؛ مى فرماید:اَربابٌ مُتَفَرِقُونَ خَیرٌ اَم اللّه الواحِد القهّار؛ پیداست شرك آنها در ربوبیت بوده است. آیا اگر كسى معتقد شد خالق یكى است اما ارباب جهان متعدد است، رب هاى متعدد دارد؟ صاحب اختیاران متعدد دارد؟ مثلاً اختیار زمین با یكى است، اختیار حیوانات با یكى است، اختیار خشكى با یكى است، اختیار دریا با یكى است ولى همه را «الله»؛ آفریده است چنین شخصى از نظر اسلام موحد است یا مشرك؟ بدون شك، این هم مشرك است یعنى توحید در خالقیت كافى نیست. حالا اگر كسى معتقد شد كه مدیر تكوینى جهان یكى است، همان «الله»؛ كه جهان را آفریده او هم تدبیر تكوینى مى كند ولى كسانى هستند حق دارند براى مردم قانون وضع كنند و اطاعت این ها واجب است مثل اطاعت خدا، خدا قانونى مى فرستد و احیاناً مى گوید فلان كار را بكنید. یك كسان دیگرى هم هستند، آنها هم در كنار خدا یك قانون دیگرى وضع كنند و بگویند این هم مى بایست انجام بشود مردم هم بگویند بله، هم بگویند نه؛ هم آنچه خدا گفته باید انجام بشود و هم آنچه ... گفته مثل اطاعت خدا اطاعت او هم واجب است. این شرك در ربوبیت تشریعى است:اَتَّخِذُوا اَحبارَهُم وَ رُهبانَهُم اَربابٌ مِن دُونِ اللّهِ؛ یهود و نصارى معتقد بودند كه بزرگان كلیسا و كنیسه حق تشریع و قانون دارند یا احكام الهى را مى توانند عوض كنند، در آن تصرف نمایند. كما این كه الان هم شوراى كلیساى كاتولیك چنین حقى را دارد یك چیزى را حلال كند یا حرام كند.
مثلاً تا چندى پیش طلاق در مذهب كاتولیك حرام بوده است وقتى مردى با زنى ازدواج كرد الى الابد زن و شوهر هم هستند راهى براى طلاق وجود ندارد ولى اخیراً یك تجویزهایى از طرف شوراى كلیسا مثلاً شده كه در بعضى موارد هم مى شود. اختیار قانون دست آنهاست. دین مسیح چه مى گوید؟ آنچه شوراى كلیسا مى گوید؛ امروز هر چه گفت دین مسیح همین است فردا رأیش عوض شد باز دین عوض مى شود. همان دین است اما در این زمان مى شود این. چنین اعتقادى شرك در ربوبیت تشریعى است. قرآن ظاهراً اشاره به این مطلب دارد كه مى فرماید: یهود نصارى، احبار و رهبان خودشان را ارباب قرار دادند، رب شمردند. یعنى معتقد بودند كه مثلاً پاپ مى شود آفریننده جهان.
ظاهراً چنین اعتقادى در بین مسیحیان و كلیمیان نبوده است این همان است كه حق قانون گزارى اصیل را براى این ها در كتاب خدا قائل بودند و مى گفتند فرمان آنها هم واجب الاطاعه مى باشد. و بالاخره اعتقاد به این كه جز «الله»؛ كسى لایق پرستش نیست «الوهیت».
وقتى ما در قرآن بررسى مى كنیم و دقت مى كنیم مى بینیم تا این جا براى موحد بودن ضرورت دارد، یعنى از نظر قرآن كسى موحد است كه هم واجب الوجود را منحصر به «الله»؛ بداند، هم خالق را منحصر به «الله»؛ بداند، هم رب تكوینى را و هم «رب تشریعى»؛ را و هم «اله و معبود»؛ را و چون «اله»؛ اعتقاد به الوهیت و وحدت در الوهیت در مرتبه اخیر واقع شده است «چون كه صد آمد نود هم نزد ماست»؛ لذا این شعار را قرار داد «لا اله الاّ الله»؛ نمى فرماید «لا واجب الوجود الاّ الله ـ لا خالق الاّ الله ـ لا ربّ الاّ الله»؛ اینها به تنهایى كافى نیست باید برسد. تا این اعتقاد «معبودى هم جز الله نیست ـ پرستش منحصر به «الله»؛ است»؛ این جا حد نصاب توحید است. اگر این اعتقاد پیدا شد از نظر اسلام شخص موحد مى شود، در حدى كه توحیدش مقبول است، مى شود وى را مسلمان دانست و در آخرت هم وارد سراى سعادت خواهد شد. مادون این مرتبه كافى نیست فوق این مرتبه، چطور؟ فوق این مرتبه بسیار خوب است و انسان باید تلاش كند به آن برسد. هر قدر در مسیر تكامل پیش بروند مراتب توحیدش كامل تر مى شود. در واقع سیر تكاملى انسان در مسیر توحید پیش مى رود، ارزش یابى افراد از نظر فضیلت برحسب معیارهاى اسلامى به اندازه مرتبه توحیدشان مى باشد.