زمینه هاى قیام عاشورا(1)

زمینه هاى قیام عاشورا(1)

ـ پیشینه تاریخى واقعه عاشورا

ـ زمینه هاى اجتماعى انحراف جامعه

ـ عوامل انحراف جامعه

ـ تشابه جامعه ما با زمان امام حسین(علیه السلام)

ـ راه مقابله با سیاست هاى شیطانى

 

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمدللّه ربّ العالمین، والصّلوة والسّلام على سیّد الانبیاء والمرسلین، أبى القاسم محمّد وعلى آله الطیبین الطاهرین المعصومین. اللّهم كن لولیك الحجة بن الحسن صلواتك علیه وعلى آبائه فى هذه الساعة وفى كل ساعة ولیاً وحافظاً وقائداً وناصراً ودلیلا وعیناً حتى تسكنه أرضك طوعاً وتمتعه فیهاً طویلا. السلام علیك یا ابا عبد اللّه وعلى الارواح التى حلّت بفنائك.

فرارسیدن ایام سوگوارى سالار شهیدان ابى عبد الله الحسین(علیه السلام) را به پیشگاه ولىّ عصر ارواحنا فداه، مقام معظّم رهبرى، مراجع تقلید و همه شیفتگان مكتب اهل بیت(علیهم السلام) تسلیت عرض مى‌كنیم و از خداى متعال درخواست مى‌كنیم كه در دنیا و آخرت دست ما را از دامان آن حضرت كوتاه نفرماید.

شب هاى گذشته چند سؤال مطرح شد و هدف این بود كه این گونه سؤال ها را كه به طور طبیعى براى نوجوانان مطرح مى‌شود، در حدّ توان و با بیانى نسبتاً روشن و قابل فهم عرضه كنیم تا خدمتى به فرهنگ عاشورا كرده باشیم. البته جواب این سؤال ها براى همه ما به صورت اجمال ثابت است. اما در مقام بحث و گفتگو، شاید براى نوجوانان به صورت تفصیلى مشخص نباشد.

سؤال این بود كه چرا باید براى سیدالشهداء(علیه السلام) عزادارى كنیم؟ و بعد این سؤال مطرح شد كه چرا در میان ائمه اطهار(علیهم السلام)بیش تر توجهات به سیدالشهداء(علیه السلام) معطوف است و عمده عزادارى ها براى ایشان و به نام آن حضرت انجام مى‌شود؟ و چرا در روایات براى سیدالشهداء(علیه السلام) ویژگى هاى خاصى ذكر شده است؟ و چرا این توجهات و عزادارى ها در فرهنگ شیعه جایگاه خاصى را به خود اختصاص داده است؟ در این زمینه، مطالبى عرض شد.

 

وقتى سؤال عمیق تر بررسى شود طبعاً این پرسش مطرح مى‌شود كه چرا باید شرایطى پیش بیاید كه على رغم آن كه زمان زیادى از رحلت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نگذشته بود، نوه عزیز او به این صورت فجیع به شهادت برسد؛ به صورتى كه اگر نگوییم در تاریخ بى نظیر است، مى‌توان گفت بسیار كم نظیر است. شاید بخشى از حوادث آن را بتوان در تاریخ یافت، اما نمونه اى از حوادث كربلا را به صورت یكجا در هیچ موردى نمى‌توان دید. در تاریخ، نمونه این مجموعه مصیبت ها را كه در ظرف چند روز پى در پى اتفاق افتاده باشد، سراغ نداریم. البته ما از تاریخ تمام كشورهاى عالم اطلاع نداریم، اما به اندازه اى كه شنیده ایم و نقل كرده اند این گونه حادثه اى را با این خصوصیات نمى‌توان یافت.

به هر حال وضع بسیار فجیعى بود. حتى اگر ما فرض كنیم بسیارى از مطالب نقل شده در كتاب هاى مقتل و آنچه مرثیه خوان ها مى‌گویند، چندان اعتبار و سندى نداشته باشد البته كسانى كه با تاریخ و مقتل آشنایى دارند، مى‌دانند كه ممكن است بسیارى از این مطالب واقع شده باشد. اما یك سرى قطعیات وجود دارد كه جاى هیچ شك و تردیدى در آن ها نیست. اگر فقط به همان موارد قطعى هم توجه كنیم مى‌بینیم بسیار رفتارهاى قساوت آمیز، بى رحمانه، دور از انصاف، دور از انسانیت و حتى دور از خوى عربى انجام شده است. آخر عرب ها در میان اقوام دنیا ویژگى هایى را به خود اختصاص مى‌دهند و به آن مى‌بالند و آن ها را از صفات برتر خود مى‌دانند و كمابیش نیز این طور است. مثلاً مهمان نوازى براى عرب ها یك صفت شناخته شده و ثابت است. این صفت از قدیم براى عرب ها شناخته شده بود و حالا هم همین طور است. صفت ممتاز و خوى پسندیده اى است كه اعراب دارند. البته بسیارى از مردمان دیگر هم كه به صورت قبیله اى و ایل نشینى زندگى مى‌كنند این صفت را دارند. امّا شاید در عرب ها از قدیم این صفت برجسته تر بوده است. اگر كسى بر عربى وارد شود و چیزى از او نخورد، نیاشامد، تناول نكند، این به منزله جنگ با او تلقّى مى‌شود. آن قدر پذیرایى از مهمان را لازم مى‌دانند كه اگر كسى بر آن ها وارد شود، حتماً باید چیزى تناول كند. با توجه به این صفت عرب، آن ها از یك گروه مهمان با دوازده هزار نامه دعوت مى‌كنند، ولى حتى از دادن یك جرعه آب به طفل شش ماهه آن ها امتناع مى‌كنند. این قساوت را در كجاى تاریخ مى‌توان یافت؟

چرا این مصیبت ها اتفاق افتاد؟ چطور شد كه این حادثه عظیم، این مسائل غیر قابل

وصف و غیر قابل هضم كه تصوّر آن مشكل است و انسان به سختى مى‌تواند باور كند كه چنین چیزهایى واقع شده باشد، اتفاق افتاد؟ البته این سؤال براى هر كسى ممكن است مطرح شود، طبعاً براى نوجوانى كه تازه با این مسائل آشنا مى‌شود، بصورت جدى تر مطرح مى‌شود، كه چرا این گونه شد؟ آیا عدّه اى دشمنان كافر از خارج مرزهاى اسلامى این حوادث را آفریدند؟ آیا آن ها كه با فرزندان پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به این صورت برخورد كردند، از كفار، از مشركین یا از مذاهب دیگر بودند؟ یهودى بودند یا نصرانى بودند؟

تاریخ مى‌گوید خیر، چنین چیزى نبود. هیچ كس تا حالا نگفته است كه یهودیان آمدند حادثه كربلا را آفریدند، با این كه قرآن مى‌فرماید: «أَشَدُّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُود»1؛ ولى هیچ كس نگفته است كه این حادثه را یهودیان ایجاد كردند و قاتلان سیدالشهداء(علیه السلام) یهودى بودند، هیچ كس نگفته است كه قاتلان سیدالشهداء(علیه السلام) نصرانى بودند، هیچ كس نگفته است كه قاتلان سیدالشهداء(علیه السلام) زرتشتى بودند و هیچ كس نگفته است كه قاتلان سیدالشهداء(علیه السلام) مشرك بودند. چطور شد كه مسلمان ها خودشان اقدام به چنین كار پستى كردند، یك چنین گناه بزرگى و یك چنین جنایت نابخشودنى را مرتكب شدند؟

سؤال بسیار مهم و بجایى است، و جا دارد كه جوابى روشن و تفصیلى به آن داده شود. به عنوان مقدمه براى رسیدن به جواب كامل، باید حداقل تاریخ صدر اسلام از زمان ظهور پیامبر(صلى الله علیه وآله) و سپس زمان خلفا را مرور كنیم و براى این كه به جواب روشن و قانع كننده اى برسیم باید آن تاریخ را به صورت تحلیلى بررسى كنیم. ولى این بررسى تحلیلى، در حدّ تخصّص بنده و در ظرفیت یك مجلس نیست. بنا بر این باید حداقل مرورى اجمالى به آن تاریخ بكنیم. كسانى كه مایل باشند مى‌توانند بیش تر تحقیق كنند.

پیشینه تاریخى واقعه عاشورا

در زمان ظهور و حیات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در میان مسلمانان كسانى بودند كه اسلام را چندان قبول نداشتند و به دلایلى از روى كراهت مسلمان شده بودند، و تظاهر به اسلام كرده بودند. در این زمینه نیز در قرآن آیاتى آمده و حتى سوره اى به نام «منافقون» داریم، و در موارد متعددى در اسلام صحبت از منافقان شده است كه اظهار ایمان مى‌كنند و دروغ مى‌گویند، و حتى بر


1. مائده، 82.

اظهار ایمان قسم مى‌خورند: «اِذا جائَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ اِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ وَ اللّهُ یَعْلَمُ اِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ یَشْهَدُ اِنَّ الْمُنافِقینَ لَكاذِبُونَ»1، تا آخر سوره. و موارد فراوانى از آیات دیگر درباره وجود این گروه در میان مسلمانان و این كه به صورت واقعى ایمان نیاورده بودند. قرآن حتى آن كسانى را كه ایمان ضعیف و متزلزلى داشتند، نیز گاهى جزء منافقان به حساب مى‌آورد. مثلاً در یك جا در وصف آنان مى‌فرماید: «... وَ اِذا قامُوا اِلى الصَّلوةِ قامُوا كُسالى یُراءُونَ النّاسَ وَ لایَذْكُرُونَ اللّهَ اِلاّ قَلیلا»2، از اوصاف منافقان این است كه با كسالت در نماز شركت مى‌كنند؛ در مسجد نماز مى‌خوانند اما كسل و بى حال هستند و از روى ریاكارى است و در دل به خدا توجه نمى‌كنند مگر اندكى. به هر حال این آیه نشان مى‌دهد كه مرتبه اى از توجه را داشته اند. شواهد زیادى هست كه قرآن كسانى را كه ایمان ضعیفى داشتند و ایمان آن ها به حد نصاب نمى‌رسیده نیز جزو منافقان حساب كرده است. البته الان در صدد بررسى مصادیق این آیات نیستیم. گروهى از ایشان كسانى بودند كه بعد از فتح مكه مسلمان شدند و پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)على رغم دشمنى ها و كینه توزى هاى فراوانى كه كرده بودند دست محبت بر سر این ها كشید، و آنان را «طُلَقاء» یعنى «آزاد شدگان» نامیدند، بسیارى از بنى امیّه از این ها هستند. آنان بعداً در بین مسلمانان بودند و با آن ها معاشرت و ازدواج داشتند. ولى بسیارى از ایشان ایمان واقعى نداشتند. نه تنها ایمان نداشتند، بلكه اصلا به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) حسد مى‌بردند: «أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُم اللّهُ مِنْ فَضْلِه»3 بعضى از این افراد از قریش بودند، من را معذور بدارید كه بگویم چه كسانى! شواهدى وجود دارد كه وقتى نام پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) را در اذان مى‌شنیدند، ناراحت مى‌شدند. دو عشیره در قریش بودند كه حكم پسر عمو را داشتند. در مورد پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى‌گفتند این پسر عمو را ببین، طفل یتیمى بود، در خانواده فقیرى بزرگ شد، حالا به جایى رسیده كه در كنار اسم خدا نام او را مى‌برند، و از این وضعیت ناراحت مى‌شدند.

به هر حال بعضى از آنان بعد از وفات پیامبر(صلى الله علیه وآله) در حدود بیست و پنج سال به منصب هایى در جامعه اسلامى رسیدند تا بالاخره نوبت به حكومت امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسید. خوب، مى‌دانید قبل از این كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) به حكومت ظاهرى برسد، معاویه در شام از


1. منافقون، 1.

2. نساء، 142.

3. نساء، 54.

طرف خلیفه دوّم به عنوان یك عامل، یك والى یا به اصطلاح امروزى استاندار منصوب شده بود؛ و بعداً از طریق خلیفه سوّم كاملا تأیید و تثبیت شد. حتى چون خویشاوندى با خلیفه سوّم داشت اختیارات بیش ترى به او داده شد. لذا معاویه در شام دستگاهى براى خود فراهم كرده بود. شام از مدینه دور بود و جزء منطقه تحت نفوذ دولت روم به شمار مى‌رفت. مردم شام تازه مسلمان بودند. آنان بیش تر با رومى‌ها در تماس بودند و بسیارى از آن ها با هم ارتباط نزدیك داشتند. مردم شام با توجه به منطقه جغرافیایى و حاكمى كه در طول ده ها سال بر آن ها حكومت كرده بود،آن قدر فرصت پیدا نكرده بودند كه معارف اسلامى را به صورت صحیح و كامل یاد بگیرند. معاویه هم چندان علاقه اى به این كه آنان اسلام را به خوبى یاد بگیرند، نداشت. او مى‌خواست ریاست و سلطنت كند؛ كارى نداشت به این كه مردم ایمان داشته باشند یا نه. تا بالأخره بعد از این كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خلافت ظاهرى رسیدند، معاویه به بهانه این كه على(علیه السلام) قاتل عثمان است شروع به شورش كرد و بناى جنگ با آن حضرت را گذاشت. من به طور خلاصه بیان مى‌كنم و فقط اشاره اى به نقطه هاى عطف تاریخ دارم.

معاویه مدتى را در جنگ با امیرالمؤمنین(علیه السلام) گذراند تا به كمك عمرو عاص و بعضى دیگر از خویشاوندان، دوستان، بستگان و بزرگان قریشِ قبل از اسلام، توانست با توطئه ها و نقشه ها و به كمك خوارج، جنگ صفین را به ضرر امیرالمؤمنین(علیه السلام) خاتمه دهد. در آن جنگ مسأله حكمیّت را مطرح كردند و خلافت را به معاویه دادند و بالاخره امیرالمؤمنین(علیه السلام) به دست خوارج به شهادت رسید.

بعد از آن حضرت، نوبت به امام حسن(علیه السلام) رسید و امام حسن(علیه السلام) هم مدّت كوتاهى مبارزه اى را كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) شروع كرده بودند، ادامه داد. پس از مدّتى، معاویه از زمینه هایى استفاده كرد و كارى كرد كه امام حسن(علیه السلام) مجبور به پذیرفتن صلح شد. از این مقطع تا حدودى به وقایع نزدیك مى‌شویم. از این جا به بعد نقشه هایى كه معاویه مى‌كشد، بسیار ماهرانه است. اگر بخواهیم در آن دوران و دوران هاى گذشته چند سیاستمدار نشان دهیم كه از اندیشه مؤثرترى نسبت به طبقه متوسّط مردم برخوردار بودند، و در سیاست شیطانى نبوغى داشتند، حتماً باید معاویه را نیز جزو سیاستمداران شیطانى به حساب آوریم. البته این یك بررسى تحلیلى است؛ اگر بخواهیم این مطلب را تفصیلا از نظر تاریخى اثبات كنیم باید اسناد و مدارك را بررسى كرد. اما تحلیل این است كه معاویه به این نتیجه رسید كه باید از زمینه هایى

به نفع حكومت و توسعه قلمرو سلطنت خود استفاده كند. اسم حكومت آن ها «خلافت» بود، امّا در واقع مثل روم و فارس حكومت سلطنتى بود. اصلا آن ها آرزوى كسرى و قیصر شدن و برپایى چنین سلطنتى را داشتند. آنان براى برقرارى و ادامه حكومت خود در جامعه آن روز زمینه هایى را یافتند كه مى‌توانستند از آنها بهره بردارى كنند.

زمینه هاى اجتماعى انحراف جامعه

1. سطح فرهنگى جامعه؛ اوّلین زمینه، سطح نازل فرهنگى مردم بود. درست است كه چند دهه از اسلام و گسترش اسلام گذشته بود، اما ارتقاء فرهنگى چیزى نیست كه به این سادگى و سرعت از مدینه تا اقصى نقاط شام گسترش یابد و در اذهان مردم نفوذ پیدا كند. این كه همه كاملا با فرهنگ اسلامى تربیت شوند و سطح معرفت آن ها بالا رود به این سادگى ها تحقق یافتنى نیست. مخصوصاً وقتى حكومت منطقه در دست كسى مثل معاویه باشد. به هر حال، یكى از زمینه هایى كه معاویه روى آن حساب مى‌كرد، نازل بودن سطح فرهنگ جامعه بود.

2. روح زندگى قبیله اى؛ یكى دیگر از زمینه هاى مورد استفاده معاویه این بود كه روح زندگى قبیله اى در زمینه فرهنگى چنین اقتضا مى‌كرد كه اگر رئیس قبیله در كارى پیشقدم مى‌شد، همه افراد قبیله و دست كم اكثریّت به راحتى به دنبال او راه مى‌افتادند. این روحیه، هم در جهت مثبت و هم در جهت منفى نمونه هاى فراوانى دارد. اگر رئیس قبیله اى به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)ایمان مى‌آورد، به سادگى و بدون هیچ مقاومتى سایر افراد قبیله همه مسلمان مى‌شدند؛ و اگر رئیس قبیله مرتد مى‌شد، همچنان كه بعد از رحلت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) اتفاق افتاد، به راحتى افراد قبیله هم به دنبال او از اسلام برمى‌گشتند. این تبعیت افراد قبیله از رئیس خود از زمینه هایى بود كه معاویه روى آن حساب مى‌كرد و از آن بهره بردارى مى‌كرد.

3. ضعف ایمان؛ زمینه دیگر، ضعف ایمان مردم بود. به خصوص در منطقه شام كه مردم فاقد مربیان دینى بودند، این ضعف بیش تر مشهود بود. حتى در خود مدینه كه مردم زیر نظر پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) تربیت شده بودند و هنوز مدتى از وفات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نگذشته بود، داستان غدیر را فراموش كردند، چه رسد به مردم شام در آن روزگار كه داستان هاى عجیبى درباره نادانى و جهالتشان در تاریخ ثبت شده است. این ها زمینه هایى بود كه معاویه از آن استفاده مى‌كرد:

جهالت مردم، نازل بودن سطح فرهنگ مردم، حاكم بودن روح قبیله اى. در اصطلاح به این موارد «زمینه» مى‌گویند.

عوامل انحراف جامعه

امّا سه عامل هم وجود داشت كه معاویه از آن ها براى كار بر روى این زمینه ها استفاده مى‌كرد. البته استفاده از این عوامل چیز تازه اى نیست، امّا معاویه آن ها را خوب شناخت و به خوبى از آن ها بهره بردارى كرد. معمولاً همه سیاستمداران دنیا از قدیم الایّام تا جدیدترین دوران در دنیاى مدرن از همین سه عامل استفاده مى‌كرده و مى‌كنند.

1. تبلیغات؛ عامل اوّل تبلیغات است كه همه سیاستمداران سعى مى‌كنند به وسیله آن، افكار مردم را عوض كنند و به جهتى كه مى‌خواهند سوق دهند. از آن جا كه فرهنگ ها و جوامع فرق مى‌كنند، كیفیت به كار گرفتن عوامل تبلیغاتى نیز فرق مى‌كند. آن روز عوامل تبلیغاتى در درون جامعه اسلامى مسأله اومانیسم، پلورالیسم یا حقوق بشر امروزى نبود، كسى به این حرف ها گوش نمى‌داد، اسلام حاكم بود. مردم به پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و خدا معتقد بودند، قرائت هاى گوناگون از دین و حرف هایى از این قبیل هم خریدار نداشت. ولى عوامل دیگرى بود كه مى‌توانستند در تبلیغات از آنها استفاده كنند.

از جمله ابزار تبلیغاتى مورد استفاده در آن زمان، هنر و ادب، به ویژه شعر بود. شعر در میان اعراب آن عصر جایگاه بسیار مهمى داشت. همه شما كم و بیش مى‌دانید معاویه سعى مى‌كرد شعراى معروف و برجسته اى را به كار بگیرد تا اشعارى در مدح او و ذمّ مخالفانش بسرایند و در میان مردم منتشر كنند. شاید یكى از برجسته ترین این شاعران، اخفل نصرانى بود. شاعر بسیار ماهرى بود، و شاگردانى را براى این كار تربیت مى‌كرد.

اما بین كسانى كه به اسلام بیش تر گرایش داشتند آنچه براى آن ها معتبر بود، قرآن و حدیث بود. لذا معاویه سعى مى‌كرد كسانى را تقویت و تشویق كند كه حدیث بسازند. ابوهریرة یكى از حدیث سازان معروف است كه خود علماى اهل تسنن درباره او كتاب ها نوشته اند. احادیث عجیبى جعل مى‌كرد، و آن احادیث جعلى را به پیامبر(صلى الله علیه وآله)نسبت مى‌داد. مردم ساده لوح هم زود باور مى‌كردند. همین طور كسانى كه آن زمان به نام قُرّاء نامیده مى‌شدند. قارى بودن در آن زمان مقام مهمى بود، البته قرائت فقط این نبود كه مثلاً با لحن یا با تجوید قرائت قرآن بكنند.

علماى بزرگ دین را در آن زمان قارى مى‌نامیدند و ایشان كسانى بودند كه قرآن را به خوبى مى‌خواندند و آن را تفسیر مى‌كردند، مفاهیم قرآن را تبیین مى‌كردند و غالباً حافظ قرآن بودند. معاویه به خصوص سه دسته قرّاء، شاعران و محدّثان، را به كار مى‌گرفت تا دستگاه تبلیغات منسجم و همه جانبه اى را به نفع خود به راه اندازد.

2. تطمیع؛ عدّه اى را با استفاده از ابزار شعر، حدیث و قرآن فریب مى‌داد، اما همه تحت تأثیر این تبلیغات نبودند. رؤساى قبیله ها را بیش تر از راه تطمیعِ دادن پست و مقام، هدایا، جوایز سنگین و كیسه هاى طلا فریب مى‌داد و آن ها را مجذوب خود مى‌كرد. یك سكه طلا امروز براى ما خیلى ارزش دارد، یك كیسه طلا، صد هزار دینار طلا و یا حتى یك میلیون دینار طلا چقدر ارزش دارد گفتن این ارقام آسان است. هنگامى كه براى رئیس قبیله اى سكه هاى طلا را مى‌فرستاد، كم تر كسى بود كه در برابر آن سكه هاى طلا خاضع نشود. معاویه رؤساى قبایل را به این وسیله مى‌خرید.

3. تهدید؛ و بالأخره سایر مردم جامعه را هم با تهدید، مطیع خود مى‌كرد. كسانى كه مخالفت مى‌كردند، به محض این كه به معاویه بد مى‌گفتند و انتقادى مى‌كردند، فوراً جلب مى‌شدند، آنان را كتك مى‌زدند، زندانى مى‌كردند، و در نهایت مى‌كشتند. معاویه خیلى راحت با این سه عاملِ «تبلیغ» به وسیله شعرا، محدّثین و قرّاء، و عامل «تطمیع» نسبت به رؤساى قبایل و اشخاص سرشناس، و عامل «تهدید» نسبت به سایر مردم، و به كار گیرى این ابزارها جامعه را به سوى اهداف شیطانى خود منحرف كرد.

معاویه جامعه شام را با این سه عامل و در سایه زمینه هایى كه اشاره شد آن گونه كه مى‌خواست ساخت و اداره كرد. این كار معاویه چه نتایجى داد؟ مردم چگونه تربیت شدند؟ الان فرصت نیست كه این مطلب را به تفصیل بیان كنیم. بارها شنیده اید كه معاویه جامعه دلخواه خود را بعد از شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اندكى هم در زمان امام حسن(علیه السلام) ، تا حدود بیست سال، (تقریباً از سال چهل تا شصت هجرى) ساخت. قبل از شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام) حدود بیست سال دیگر هم از زمان عمر بن خطّاب تا شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام) ، معاویه در شام حكومت كرده و زمینه هایى را فراهم كرده بود. براى این كار تجربه كافى داشت، اشخاص را شناسایى و آزمایش كرده بود و نهایتاً این نقشه را با استفاده از این سه عامل به اجرا گذاشت.

سال هاى آخر عمر معاویه كه رسید وصیّتى كرد. خیلى علاقه داشت كه این سلطنت در

خاندانش باقى بماند. مى‌خواست یزید جانشین وى بشود، خودش هم خوب مى‌دانست كه یزید آن گونه كه باید و شاید لیاقت حكومت را ندارد. خیلى هم سعى كرد او را به وسیله افرادى تربیت كند، و حتى كسانى را گمارد كه مراقب او باشند. معاویه براى یزید وصیتى هم كرد. بنا بر آنچه نقل شده است در آن وصیت خطاب به یزید گفت: من زمینه اى براى سلطنت تو فراهم كردم كه هیچ كس دیگر براى فرزندش نمى‌توانست فراهم كند. حكومت براى تو مهیّا است. به این شرط كه تو چند چیز را رعایت كنى. نخست دستوراتى نسبت به مردم مدینه و حجاز به او داد. گفت مردم عراق مى‌خواهند هر روز حاكمشان عوض شود، اگر هر روز گفتند حاكم را عوض كن تو هم این كار را بكن. این بهتر از این است كه صد هزار شمشیر علیه تو كشیده شود. همچنین گفت مردم حجاز را احترام كن، این ها خود را متولّى اصلى اسلام مى‌دانند، هر وقت نزد تو آمدند از آن ها پذیرایى كن. جوایزى به آنان بده، و اگر آن ها نیامدند تو نماینده اى نزد آن ها بفرست تا جویاى احوال آنان بشود و از آن ها دلجویى كند. این نصیحت ها را به یزید مى‌كند. بعد مى‌گوید: چند نفر هستند كه به آسانى زیر بار تو نمى‌روند؛ فرزند عمر، فرزند زبیر و بالاخره فرزند على(علیه السلام) . این سه نفر كه دو نفرشان از فرزندان خلفا هستند، یك نفر دیگر هم فرزند زبیر كه در مقام احراز خلافت بود، و از اصحاب شوراى شش نفرى به شمار مى‌رفت، باید مراقب این سه نفر باشى. معاویه در مورد هر یك از آن ها به یزید مى‌گوید كه با آن ها چگونه رفتار كند، تا به امام حسین مى‌رسد و مى‌گوید: با حسین(علیه السلام) مقابله نكن! تا مى‌توانى سعى كن از او بیعت بگیرى، اگر بیعت نكرد و با تو جنگید و بر او پیروز شدى باز هم با او مهربانى كن. به صلاح تو نیست با حسین(علیه السلام) دربیفتى. حتّى اگر كار به جنگ كشید، در جنگ هم پیروز شدى، بعد هم با حسین(علیه السلام) بد رفتارى نكن، فرزند پیامبر(صلى الله علیه وآله)است. در میان مردم جایگاه خیلى مهمى دارد و شخصیّت او با دیگران بسیار فرق دارد.

این نصیحت ها را به یزید كرد ولى به هر حال این گونه نشد. یزید به محض این كه به خلافت رسید ـ بر اساس آنچه در تاریخ نقل شده است ـ فوراً به حاكم مدینه دستور داد از این چند نفر بیعت بگیرد، و اگر بیعت نكردند سر آن ها را ببُرد! البته تفصیل این مطالب را نمى‌خواهم عرض كنم. این داستان ها را بارها شنیده اید. نوجوان ها ممكن است خیلى نشنیده باشند، ولى به هر حال نمى‌خواهم بحث را در نقل تاریخ بگذرانم. خواستم تحلیلى بكنم كه چگونه شد كه مردم به این آسانى در مدّت كوتاهى دست از اسلام كشیدند، و نوه پیامبرشان را

كشتند. آن هم چه فرد عزیز و دوست داشتنى، كسى كه همین افراد هنگامى كه ظاهر او را مى‌دیدند، عاشق جمالش مى‌شدند؛ اخلاق او را كه مى‌دیدند عاشق اخلاقش مى‌شدند؛ اگر كسى از او چیزى مى‌خواست به گونه اى به او مى‌داد كه نگاه آن سائل در چشم آن حضرت نیفتد و خجالت نكشد؛ چنین كسى را به این وضع قساوت آمیز و ضد انسانى كشتند. چرا باید این گونه بشود؟

بیان این مقدمه براى آن بود كه ببینید فرهنگ آن جامعه چگونه فرهنگى بود؟ مردم چگونه بودند؟ مؤمنان واقعى كه ایمان در اعماق دلشان نفوذ كرده باشد، نه تنها در آن زمان كم بودند، بلكه همیشه كم بوده اند و همیشه كم خواهند بود. هنر رهبر در جامعه این است كه فكر و عقیده افراد متوسّط را جهت بدهد و اگر به سطح عالى برسانند، عملا امكان ندارد. هنر یك رهبر شایسته این است كه سعى كند روز به روز افكار متوسّط را و لو اندكى، به سوى خیر جهت بدهد، تا آن ها به حق نزدیك تر شوند. ولى به هر حال مؤمنان كاملى كه هیچ شرایطى نتواند آن ها را عوض كند، بسیار كم هستند، آن زمان هم خیلى كم بودند. معاویه با استفاده از ضعف هاى فرهنگى، ضعف ایمان و ضعف شناخت، توانست به وسیله سه عامل تبلیغ و تهدید و تطمیع، مردم را به جهتى كه مى‌خواهد سوق بدهد.

اگر امام حسین(علیه السلام) یا امام حسن(علیه السلام) یا هر امام دیگرى در این شرایط مى‌خواستند با معاویه مقابله كنند، ترور پنهانى را در پى داشت، و بعد هم به كمك دستگاه هاى تبلیغاتى خود با اشعارى كه مى‌سرودند و یا با احادیثى كه جعل مى‌كردند، انبوهى از اتهامات و افترائات علیه آن ها رواج مى‌دادند و عده اى وعاظ السلاطین و آخوندهاى دربارى هم بودند كه عامل گمراه كردن مردم مى‌شدند و مى‌شوند. همیشه و در همه جا نقش آن ها براى گمراه كردن مردم از همه بیش تر بوده است، به خصوص در یك جامعه دینى كه مردم چشمشان به دهان علما است.

قرآن مى‌گوید كه هر فساد و اختلافى كه در هر دینى پیدا شد به دست همین علماى خود فروخته بوده است: «فَما اخْتَلَفُوا فیهِ اِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُم الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُم»1. سر رشته فساد، ایجاد اختلاف، آشوب، انحراف و فتنه در دست كسانى بود كه راه را بلد بودند، دزدانى بودند كه با چراغ آمده بودند و حاكمانى مثل معاویه این گونه افراد را شناسایى مى‌كردند، با پول مى‌خریدند و آن ها را تطمیع مى‌كردند. اگر یكى از این علما هم غیرتى داشت او را با تهدید و


1. جاثیه، 17.

كشتن از صحنه خارج مى‌ساختند. مثل بسیارى از بزرگان اصحاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) كه یكى پس از دیگرى ترور شدند، یا به بهانه هایى به دار زده شدند. حجر بن عدى، میثم تمّار و دیگران كه در ایمان خود راسخ بودند و هیچ كدام از این عوامل در آن ها تأثیر نمى‌كرد، عاقبتِ آن ها قتل و اعدام بود. گاهى این قتل و اعدام به صورت رسمى و گاهى هم ترور غیر رسمى بود. آنچه باعث مى‌شد كه مردم از دستورات اسلام منحرف شوند و حتى عواطف دینى، سنن قومى، اخلاق عشیره اى و قبیله اى و مهمان دوستى خود را هم از دست بدهند این سه عامل بود كه معاویه از آن ها استفاده مى‌كرد. در همه زمان ها همین سه عامل موجب فساد، فتنه و انحراف بوده، هست و خواهد بود.

اگر ما باید درسى از عاشورا بگیریم، باید این گونه درس بگیریم. فكر كنیم چگونه شد مردمى كه حسین(علیه السلام) را روى دست پیامبر(صلى الله علیه وآله)دیده بودند، و بارها مشاهده كرده بودند وقتى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بالاى منبر مشغول سخنرانى بودند و حسین(علیه السلام) از پله هاى منبر بالا مى‌آمد پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) پایین مى‌آمدند و او را در آغوش مى‌گرفتند؛ حضرت گریه او را تحمّل نمى‌كرد. این قدر رعایت حسین(علیه السلام) را به مردم سفارش مى‌كرد، اما همین مردم چنین رفتارى با امام حسین(علیه السلام) كردند.

تشابه جامعه ما با زمان امام حسین(علیه السلام)

امروز هم اگر كسى بخواهد جامعه اسلامى را از مسیر خود منحرف كند، ابزارى غیر از سه عامل تطمیع، تهدید و تبلیغات ندارد. شما خیال نكنید اگر كسى بخواهد حكومت انقلاب اسلامى ایران را نابود كند، حتماً باید از ینگه دنیا بیاید. بلكه در درون همین كشور منافقانى هستند و همان كارى را مى‌كنند كه منافقان صدر اسلام با حسین(علیه السلام) كردند. آن روز هم احتیاجى نبود از روم و ایران یا از چین و ماچین بیایند، پسر عموهاى خود حسین(علیه السلام) بودند. منظورم پسر عموى نزدیك و بدون واسطه نیست، بلكه عشیره هایى كه مربوط به قریش است. بنى امیه و بنى هاشم، عموزاده بودند. در جامعه امروزى علاوه بر مصیبت خیانت خودى ها، كمك هاى خارجى هم اضافه شده است. امّا نقش مستقیم را عوامل داخلى ایفا مى‌كنند. فكر نكنید اگر بخواهند مسیر انقلاب اسلامى ایران منحرف بشود حتماً آمریكا باید مستقیماً عمل كند. آمریكا عوامل داخلى را شناسایى مى‌كند، آن ها را به وسیله حمایت تبلیغاتى، كمك هاى

مالى و احیاناً قضایاى دیگرى، مانند ایجاد فتنه ها، آشوب ها و ترورها تقویت مى‌كند. درست است كه بسیارى از این ترورها به دست منافقان انجام گرفته است، اما منافقان كه آمریكایى نیستند؛ از كجا آمده اند؟ از همین جامعه ایرانى آمده اند و بسیارى از این ها به نام طرفدارى از اسلام به وجود آمدند. ملحدى كه امروز علیه اسلام و علیه امام(قدس سره)سخن مى‌گوید و در خارج مصاحبه مى‌كند، او از درون جامعه اسلامى سر بر آورده و شاید روزگارى هم به عنوان محافظ امامرحمة الله علیه در این جامعه زندگى مى‌كرده است؛ و امروز اسلام را انكار مى‌كند! و مى‌گوید امام(قدس سره)را باید به موزه تاریخ سپرد!1 چنین فردى حتماً نباید از آمریكا بیاید. لكن این كه چنین افرادى روزگارى به عنوان محافظ امامرحمة الله علیه در این جامعه زندگى مى‌كرده اند، به این معنا نیست كه آمریكا آن ها را تأیید نمى‌كند. چطور است كه وزیر خارجه آمریكا یا سایر شخصیت هاى بیگانه، از این كه ـ به اصطلاحِ خودشان ـ دموكراسى در ایران رواج پیدا كرده و مطبوعات آزاد شده اند كه هر غلطى بخواهند بكنند، اظهار خوشحالى مى‌كنند؟

اگر دشمنان امید دارند روزى بتوانند به ایران برگردند و سلطه شیطانى خود را دوباره از سر بگیرند، به دلیل همین انحرافاتى است كه گوشه و كنار در میان همین افراد پیدا شده است. متأسفانه برخى از این افراد در دستگاه حكومتى هم نفوذ كرده اند. اگر حسین(علیه السلام) «مصباح هدى» است، و نور هدایت را به دل هاى مردم مى‌تاباند، و راه را براى مردم روشن مى‌كند، در این زمان هم باید از نور حسین(علیه السلام) استفاده كرد.

از همان راهى كه دشمنان اسلام توانستند اسلام را مسخ و منحرف كنند و عاقبت، حسین(علیه السلام) را كشتند؛ امروز هم دشمنان اسلام مى‌خواهند از همان راه، حسین زمان را از مسیر خود برگردانند. امروز هم مى‌خواهند از همان عوامل و ابزار استفاده كنند؛ راه هاى كلى همان، تبلیغ، تهدید و تطمیع است. بنده هر چه فكر كردم عامل چهارمى پیدا نكردم، البته زمینه ها متفاوت است. ممكن است این ها از زمینه هاى دیگرى استفاده كنند. امّا عواملى كه از آن استفاده مى‌كنند همان سه عامل است.

ببینید امروز دشمنان اسلام در دنیا نسبت به اسلام چكار مى‌كنند. آیا از تبلیغات كم مى‌گذارند؟ كدام افترا و تهمتى است كه نمى‌زنند؟ و در همین روزنامه ها كه بسیارى از آن ها با بودجه بیت المال تأمین مى‌شود با تیراژهاى فراوان این تهمت ها و افتراها چاپ و پخش


1. ر.ك: كیهان، 1379/01/24، گزارش مصاحبه اكبر گنجى با نشریه آلمانى تاكس اشپیگل.

مى‌گردد. بسیارى از جوان هاى ناآگاه ما هم تحت تأثیر واقع مى‌شوند. فكر مى‌كنید گناه این افراد از گناه كسانى كه سیدالشهداء(علیه السلام) را به قتل رساندند كم تر است؟ این افراد، از آن ها چه كم دارند؟ آیا گناه این ها از گناه معاویه و یاران و طرفداران او كم تر است؟ آیا كسانى كه به نام دین از این افراد حمایت مى‌كنند، گناهشان از ابوهریره و امثال وى كم تر است؟ حتى به همان اندازه اى كه امروز اسلام در دنیا گسترش یافته است و بیش تر مطرح مى‌باشد، گناه این افراد هم بزرگ تر است. كسانى كه خدمت بكنند، اجرشان بیش تر است، و كسانى كه خیانت بكنند، گناهشان بزرگ تر است. چون محدوده این خدمت و خیانت وسیع تر است. زمانى كه معاویه تسلط یافت، بر عده اى از مردم مسلط شد كه شتر نر و ماده را از هم تشخیص نمى‌دادند؛ او نماز جمعه را روز چهارشنبه خواند و كسى هم اعتراض نكرد، حتى یكى از خلفاى اموى، در حال مستى نماز خواند و نماز صبح را چهار ركعت خواند، بعد گفتند نماز صبح دو ركعت است، گفت امروز حال خوشى داشتم، اگر مى‌خواهید بیش تر برایتان بخوانم! آن روز دشمنان اسلام بر چنین مردمى حكومت مى‌كردند، امروز فریب دادن جوانانى كه در انقلاب رشد كرده اند، به این آسانى ها ممكن نیست. اما حیله هاى دشمنان نیز بسیار پیچیده تر شده است.

نكته اى دیگر: شما تاریخ جاهلیت را پیش از بعثت پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)نگاه كنید، آیا در عرب كسى كه به بى رحمى حرمله باشد پیدا مى‌شود؟ كسى كه طفل شش ماهه اى كه در حال جان دادن است، آخرین لحظات حیاتش را مى‌گذراند، تیر سه شعبه زهر آلود به گلوى این طفل بزند؟ آیا جانورى از این پست تر پیدا مى‌كنید؟ آیا پیش از اسلام چنین كسانى بودند؟ من فكر نمى‌كنم در میان همه وحشى هایى كه در زمان قبل از اسلام زندگى مى‌كردند كسى به این قساوت وجود داشته باشد. بعد از ظهور و رشد اسلام بود كه شیاطینى چون یزید، شمر و حرمله با این همه قساوت، براى مبارزه با اسلام پیدا شدند. عجیب است، قرآن وقتى نازل مى‌شود، مؤمنان را هدایت مى‌كند، اما بر فساد، انحراف و كفر ظالمین مى‌افزاید، «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لایَزیدُ الظّالِمینَ اِلاّ خَساراً»؛1 نتیجه آب باران این است كه در جایى كه گُل مى‌روید، گل هاى با طراوت و خوشبو بیش تر مى‌شود، اما محلى كه گیاه سمّى مى‌روید، همان سمّ بیش تر خواهد شد. در جامعه اسلامى، سلمان ها، ابوذرها، عمارها، میثم تمّارها و سعید بن جبیرها رشد مى‌كنند. كسانى پیدا مى‌شوند كه در شب عاشورا مى‌گویند


1. اسراء، 82.

اگر هفتاد بار كشته شویم، باز هم آرزو داریم در ركاب تو به شهادت برسیم؛ این از یك طرف، اما از سوى دیگر آن قساوت ها و بى رحمى‌ها رشد مى‌كند. كسانى كه هدایت الهى را زیر پا مى‌گذارند و از رحمت خدا روى بر مى‌گردانند، بر شقاوت و قساوتشان افزوده مى‌شود.

انقلاب اسلامى ایران از یك طرف گل هایى پروراند كه در طول تاریخ اسلام كم نظیر هستند، اگر نگوییم بى نظیرند. بنده زمانى كه طلبه شدم، تا حدودى با تاریخ اسلام، آشنا شدم یكى از بخش هاى تاریخ كه بسیار بر من اثر مى‌گذاشت و مرا به اعجاب وا مى‌داشت، داستان حنظله غسیل بود است. در صدر اسلام جوانى بود به نام حنظله، این جوان عروسى كرد، صبح روز بعد از عروسى در جنگ اُحُد شركت كرد، در حالى كه هنوز فرصت نكرده بود از جنابت شب گذشته غسل كند در جنگ شركت كرد و به شهادت رسید. پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)فرمود ملائكه را مى‌بینم كه آب از آسمان آورده اند و حنظله را غسل مى‌دهند، به همین مناسبت وى حنظله غسیل الملائكه نامیده شد، یعنى حنظله اى كه ملائكه او را غسل داده اند.1 این داستان برایم بسیار عجیب بود، كه جوانى شب اول عروسى اش، از بستر عروسى برخیزد و در جبهه شركت كند و به شهادت برسد. اما در داستان انقلاب ما، صدها و هزارها حنظله غسیل الملائكه داشتیم. گل هایى روییدند كه حنظله غسیل الملائكه باید پاى آن ها را ببوسد. چقدر شهدایى داشتیم كه از خدا خواسته بودند جنازه شان پیدا نشود. یكى از طلاب كه از دوستان نزدیك خود ما بود2، چند سال در جبهه شركت داشت، تا به فرماندهى لشكر رسید، هنوز ازدواج نكرده بود، گفت فقط آرزو دارم با یك دختر سید ازدواج كنم، تا با فاطمه زهراء مَحرَم شوم، آمد ده هزار تومان قرض كرد و با یك دختر سید ازدواج كرد. بعد از چندین سال جنگ، روز سوم عروسى به جبهه برگشت و به شهادت رسید. از خدا خواسته بود كه جنازه اش پیدا نشود و پیدا هم نشد.

در این انقلاب از یك طرف این گل ها روییدند، نوجوان ها و جوان هایى كه ره صد ساله را یك شبه پیمودند. اما در مقابل، منافقان ملحدى تربیت شدند كه نظیر آن ها در شیطنت و نفاق در طول تاریخ كم تر دیده مى‌شود. متأسفانه امروز این منافقان با احترام در همین جامعه زندگى مى‌كنند. چرا؟ براى این كه یك دستگاه تبلیغاتى از اول راه انداختند، و به وسیله آن خشونت را


1. ر.ك: بحارالانوار، ج 17، ص 26، باب 14، روایت 1.

2. منظور مرحوم شیخ مصطفى ردّانى پور اصفهانى است.

محكوم و تساهل و تسامح را ترویج كردند؛ غیرت را از مردم گرفتند تا در مقابل این حملات ناجوانمردانه به اساس اسلام، كسى اعتراض نكند و نفس نكشد؛ و اگر كسى به خود جرأت اعتراض بدهد او را طرفدار خشونت و تئوریسین خشونت معرفى مى‌كنند و او باید به اعدام محكوم شود! این نقش اول تبلیغات بود و هنوز به نحو اتمّ و اكمل ادامه دارد. این همان نقشى است كه معاویه و همه شیاطین عالم، هنگامى كه در مقام سیاست بازى قرار مى‌گیرند، بازى كرده اند. همچنین تطمیع، و پول و هدایا فرستادن، به جاهایى كه گفتنى نیست. به كسانى كه هم حزب و هم جبهه آن ها بودند، پست و مقام هایى بخشیدند. و بعد تهدید، على رغم این كه همه انواع خشونت را محكوم مى‌كنند، اما در تهدید مخالفان خود، از تهدیدهاى تلفنى، روزنامه اى و یا هر شكلى از آن فروگذارى نمى‌كنند. عین همان سیاست هایى كه معاویه عمل مى‌كرد.

راه مقابله با سیاست هاى شیطانى

حال اگر كسى بخواهد با این نوع سیاست بازى ها مقابله كند راه آن چیست؟ همان راهى است كه حسین(علیه السلام) نشان داد. شرط اول مقابله با این نوع سیاست بازى ها این است كه دل به دنیا نبندیم. حسین(علیه السلام) فرزندان، دوستان و یاران خود را به گونه اى تربیت كرده بود كه وقتى نوجوان سیزده ساله مى‌خواست ببیند كه آیا او به شهادت مى‌رسد یا نه، حضرت فرمودند كه مرگ در كام تو چگونه است؟ گفت «المَوتُ أَحْلى عِنْدى مِنَ الْعَسَل»،1 این شعار نبود، قاسم بن حسن در محضر عموى خود شعار نمى‌داد. آنچه را در عمق قلبش بود گفت. یعنى مرگ از عسل براى من شیرین تر است. آیا تصور آن را مى‌كنید كه مرگ در كام یك نوجوان سیزده ساله شیرین تر از عسل باشد؟ البته نه هر مرگى، مرگى كه در راه خدا، در راه انجام وظیفه، در راه خدمت به اسلام باشد، و الاّ مرگ كه شیرینى ندارد، چون صحبت از شهادت بود، حضرت فرمودند مرگ در نظر تو چطور است؟

اگر ما بخواهیم راه حسین(علیه السلام) را ادامه دهیم، باید با این توطئه هاى شیطانى پیچیده مقابله كنیم، اول باید آن روحیه را پیدا كنیم. «قُلْ اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونى یُحْبِبْكُم اللّه»2، و یا «قُلْ


1. وسیلة الدارین فى انصار الحسین(علیه السلام) ، ص 253.

2. آل عمران، 31.

یا اَیُّها الَّذینَ‌هادُوا اِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَولیاءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُوا الْمَوتَ»1 اگر دوست خدا هستید، آرزوى مرگ داشته باشید. مگر دوست، ملاقات محبوبش را دوست ندارد؟ ما باید این را ما یاد بگیریم. باید به خودمان تلقین كنیم، باید عملا در همین مسیر حركت كنیم؛ به آرزوهاى دنیا دل نبندیم؛ فریب این زرد و سرخ ها را نخوریم و مرگ در راه خدا و شهادت در راه خدا را بزرگ ترین افتخار بدانیم. در این صورت مى‌توانیم راه خدا را حفظ كنیم. این درسى بود كه ابى عبد الله به ما داد. چگونه ما مى‌خواهیم حسینى باشیم، و به او عشق بورزیم با وجود این كه این درس را از او یاد نگرفته ایم؟ در بین نوجوانان عزیز ما فراوانند كسانى كه از قاسم بن الحسن الگو بگیرند. در یكى از شهرها سخنرانى مى‌كردم، شب كه به منزل صاحبخانه برگشتم، پسر دوازده ـ سیزده ساله صاحبخانه گفت: من صحبت خصوصى با شما دارم ـ شاید جلوى چشم پدر و مادرش خجالت مى‌كشید و مى‌خواست به صورت خصوصى با من صحبت كند ـ زمانى كه مى‌خواستم از آن شهر برگردم، آن نوجوان گفت صحبت خصوصى ام را نتوانستم بگویم. كنارى رفتم و گفتم فرمایشتان را بفرمایید، گفت دعا كنید خدا شهادت را نصیب من كند! این بچه ها در مكتب امام حسین(علیه السلام) پرورش پیدا مى‌كنند. این ها همراه و هم سوى قاسم بن الحسن مى‌شوند. مردان كهنسال ما نیز رفیق حبیب ابن مظاهر مى‌شوند. ما باید از این قافله دور نمانیم، رمز پیروزى ما این است كه براى ما، مرگ در راه خدا شرف به حساب آید و افتخار باشد. اگر جنگى پیش آمد، حاضر باشیم به شهادت برسیم، همان طور كه شهداى ما افتخار كردند. چقدر جوان ها نزد امام مى‌رفتند و التماس مى‌كردند كه آقا دعا كنید ما به شهادت برسیم. متأسفانه طى چند سالى كه از جنگ گذشته، این ارزش ها تدریجاً به دست فراموشى سپرده مى‌شود. ولى این روزها باید به بركت نام حسین(علیه السلام) این ارزش ها از نو زنده شود.

 


1. جمعه، 6.