بخش سوم: شرح فرازهایى از دعاى ابوحمزه ثمالى

 

بخش سوم

شرح فرازهایى از

دعاى ابوحمزه ثمالى

 

(1)

اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لا اَدْعُو غَیْرَهُ وَ لَوْ دَعَوْتُ غَیْرَهُ لَمْ یَسْتَجِبْ لى دُعائى وَاَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لا اَرْجُو غَیْرَهُ وَ لَوْ رَجَوْتُ غَیْرَهُ لاََخْلَفَ رَجائى ؛

سپاس خدایى را كه جز او را نخوانم و اگر غیر او را بخوانم دعایم مستجاب نمى‌گردد، سپاس خدایى را كه به جز او امید ندارم و اگر به دیگرى امیدوار شوم، امیدم برنیاید.

دعاى ابوحمزه

دعایى كه به نام دعاى «ابوحمزه ثمالى» معروف است و در سحرهاى ماه رمضان خوانده مى‌شود، از دعاهاى بسیار شریف و پرمحتوایى مى‌باشد كه از امام على بن الحسین(علیه السلام) نقل شده است.

این دعا را «ابوحمزه» كه یكى از اصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق(علیهم السلام) بوده، از امام سجاد(علیه السلام) نقل كرده است. ابوحمزه از بزرگان زمان خود بوده تا جایى كه او را «سلمان زمانه» گفته‌اند. خود این دعاى عظیم الشأن نیز مى‌تواند بیانگر معرفت و شخصیّت او باشد.1


1ـ مرحوم مجلسى در بحار الانوار (ج 98، ص 82، روایت 2) سند این دعا را بدین طریق نقل مى‌كند: ابو محمد هارون بن موسى تلعكبرى به اسناد خود از حسن بن محبوب (كه هر دو از روایان بزرگ مى‌باشند) از ابى حمزه ثمالى نقل كرده‌اند كه حضرت على بن الحسین(علیه السلام) در شبهاى ماه رمضان تمام شب را نماز مى‌خواند و چون سحر فرا مى‌رسید این دعا را مى‌خواند.

علت اینكه این دعا به نام ابوحمزه معروف گردیده یا از این جهت است كه ابوحمزه آن را نقل كرده و یا آنكه امام سجاد(علیه السلام) آن را به ابوحمزه تعلیم داده است.

ابوحمزه كیست؟ ابوحمزه، ثابت بن دینار، اهل كوفه و از قبیله ثماله بود. بعضى نیز گفته‌اند كه او از قبیله بنى ثعل بوده، لكن چون در بین بنى ثماله منزل داشته به ثمالى معروف گردیده است. ابوحمزه زمان امام سجاد، امام باقر و امام صادق(علیهم السلام) را درك كرده و از آنان روایت كرده است. به نظر برخى،او خدمت امام كاظم(علیه السلام) نیز رسیده است. از ایشان نقل شده كه او از نیكان صحابه و افراد مورد اعتماد آنان در نقل حدیث است. همچنین از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است كه فرمود: «ابوحمزه در زمان خود مانند سلمان در زمان خود مى‌باشد.» (نجاشى، رجال، ص 290 ـ 289، چاپ بیروت)

شیخ ابوعمرو كشّى، محمد بن عمر بن عبدالعزیز، كه از مهمترین صاحبان رجال و نویسندگان حالات اصحاب ائمه(علیهم السلام) است در رجال خود آورده كه به خط ابى عبدالله، محمد بن النعیم الشّاذانى، دیدم كه نوشته بود از فضل بن شاذان شنیدم كه گفت از ثقه شنیدم كه حضرت رضا(علیه السلام) فرمود:

«اَبُوحَمْزَةُ فى زَمانِهِ كَلُقْمأنَ فى زَمانِهِ وَ ذلِكَ اَنَّهُ خَدَمَ اَرْبَعَةً مِنّا: عَلِىَّ بْنَ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد وَ بُرْهَة مِنْ عَصْرِ مُوسَى بْنِ جَعْفَر.»

در رجال مامقانى از داود رقّى از یك نفر خراسانى، كه به زیارت قبر امیرالمؤمنین(علیه السلام) رفته بود، نقل كرده است كه گفت: پس از زیارت قبر امیرالمؤمنین(علیه السلام) ، به كوفه رفته، و جمعى را دیدم كه گرد پیرمردى نشسته و به سخنان او گوش فرا داده‌اند. چون نزدیك شدم، فهمیدم كه از شیعیان مى‌باشند. پرسیدم این پیرمرد كیست؟ گفتند: ابوحمزه است. من هم نشستم. در بین سخن گفتن او، عربى آمد و گفت: از مدینه آمده ام و دیدم كه جعفر صادق(علیه السلام) از دنیا رفت. ابوحمزه از شنیدن این خبر صیحه كشید و افسوس خورد. سپس پرسید: آیا وصیتى كرد؟ عرب گفت: در باره پسرش عبدالله و موسى و در باره منصور وصیت كرد. ابوحمزه گفت: سپاس خداى را كه ما را گمراه نكرد و ما را به كوچك راهنمایى نمود و بزرگ را شناسانید و امر بزرگ را پوشانید. پس از آن در كنار قبر امیرالمؤمنین(علیه السلام) نماز خواند. مرد خراسانى نقل مى‌كند كه من پیش رفتم و معناى كلامش را پرسیدم. گفت: بزرگ داراى عیب بدنى است (پس نمى‌تواند امام باشد) و كوچك را كه نام برده براى این بوده كه جانشین خود قرار داده است ... سپس خراسانى به مدینه رفت و خدمت امام كاظم(علیه السلام) رسید و قضیه را از او سؤال كرد. آن حضرت فرمود: مگر ابوحمزه در كنار قبر امیرالمؤمنین(علیه السلام) براى شما نگفت؟ مؤمنى كه دل او به نور خدا روشن شده باشد علمش كامل است.

این احادیث مقام و منزلت ابوحمزه را نشان مى‌دهد. از این گذشته، به طور كلّى هر گاه ائمه(علیهم السلام) دستوراتى به بعضى از اصحاب خود مى‌دادند مطابق ظرفیت و استعداد آنها بود كسى كه به اهمیّت و عظمت این دعا پى ببرد به بزرگى مقام و كمال ابوحمزه آگاهى مى‌یابد.

ما فقرات این دعا را از مفاتیح الجنان مرحوم حاج شیخ عباس قمى به نقل از مصباح شیخ نقل مى‌كنیم.

رابطه تكوینى بین خدا و مخلوق

دعاهاى منقوله از ائمّه(علیهم السلام) با اینكه گاهى با بیانى بسیار ساده ذكر شده، مشتمل بر مطالب بسیار بلندى است و جا دارد كه انسان در آنها تأمّل نماید و از آنها بهره بر گیرد. هر قدر حال انسان مناسبتر باشد و بیشتر دقت كند، مى‌تواند از این دعاها بیشتر استفاده كرده و توشه برگیرد. گر چه محتواى بعضى از دعاها، همچنین بعضى از آیات قرآن، مطالبى است كه براى ما به درستى قابل درك و فهم نیست و به اصطلاح، از متشابهات به شمار مى‌رود، ولى گاهى توجه به همین مضامین نیز مى‌تواند براى انسان مفید باشد؛ مثلاً، در دعاى افتتاح مى‌خوانیم:

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى مِنْ خَشْیَتِهِ تَرْعَدُ السَّمَاءُ وَ سُكّانُها وَ تَرْجُفُ الاَْرْضُ وَ عُمَّارُها وَ تَمُوجُ الْبِحارُ وَ مَنْ یَسْبَحُ فِى غَمَراتِها» ؛

ستایش خدایى را كه آسمان و ساكنانش از خوف او بانگ رعد سر مى‌دهند و زمین و اهلش از ترس او به خود مى‌لرزند و دریاها و هر كه

در اعماق آن شناور است از خشیت وى جوشان و خروشان است.

در قرآن نیز، آمده است:

«یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خیفَتهِ» ؛1

رعد و جمیع فرشتگان از خوف خدا به تسبیح او مشغولند.

و در جاى دیگر مى‌فرماید:

«یُسَبِحُّ لِلّهِ ما فِى السَّمواتِ وَ ما فِى الاَْرْضِ» ؛2

هر چه در آسمانها و زمین است، همه به تسبیح خدا مشغولند.

همچنین مى‌فرماید:

«اِنْ مِنْ شَى اِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ» ؛3

موجودى نیست جز آنكه به تسبیح و ستایش او مشغول است ولى شما تسبیح آنها را نمى‌فهمید.

اینها مواردى است كه ما از درك كامل آنها عاجزیم. مفسّران نیز معمولاً معتقدند كه این آیات و ادعیه از متشابهاتند. گاهى نیز برخى به قدر فهم خود توجیهاتى مى‌كنند. اما در هر صورت، اینها از یك واقعیت، كه رابطه بین خدا و مخلوقات است، حكایت دارد. این رابطه را مى‌توان به یك جاذبه قوى تشبیه كرد؛ خدا تكویناً بندگان خویش را به سوى خود مى‌كشاند و هر موجودى به اندازه شعاع وجودى و به قدر علم و ادراك خود تكویناً رابطه بین خود و خدا را درك مى‌كند. خداوند در بین همه


1ـ رعد /13.

2ـ جمعه /1؛ تغابن /1.

3ـ اسراء /44.

موجودات به انسان امتیاز خاصى داده كه مى‌تواند از این رابطه تكوینى آگاهى یابد. او مى‌تواند با اختیار خود، این رابطه را تقویت نماید و به سوى او برود.

اشتغالات، مانع از درك رابطه تكوینى

انسانها معمولاً به دلیل اشتغالات مادى و دنیوى خویش، به این رابطه تكوینى، كه در عمق وجود آنها ریشه دارد، توجّهى ندارند. غالباً در طول سال، به دلیل گرفتاریها و اشتغالات فردى و اجتماعى، توفیقى نمى‌یابیم كه به این رابطه توجه كنیم، ولى ماه مبارك رمضان، كه بیشتر توفیق دعا و مناجات پیدا مى‌شود، فرصت بسیار مناسبى است كه انسان قدرى از زندگى مادى صرف نظر كند و توجه خود را فقط به خدا معطوف نماید؛ تا به اندازه صفاى ذاتى اش، جلوه عظمت الهى را بنگرد و اسماء و صفات جمال و كمال او را درك نماید.

درك صفات جمال و جلال الهى جذابیت خاصى دارد. از جمله اینكه انسان با خدا انس پیدا مى‌كند، به گونه اى كه دوست ندارد این حالت از او سلب شود؛ چنان عظمت خدا را درك مى‌كند كه بى اختیار، به خاك مى‌افتد و در مقابل حق كرنش مى‌نماید. با دست یافتن به این حالات ـ بر حسب مراتب معرفت ـ چنان سرور و لذّتى انسان را فرا مى‌گیرد كه همه لذّتهاى مادى و دنیوى در برابر آن هیچ است. افرادى كه از چنین لذایذى برخوردار گردیده‌اند در گذشته بسیار بوده‌اند و اكنون نیز كم نیستند.

وقتى انسان توجه خود را از مادیات به سوى خدا معطوف سازد،

كشش و جاذبه اى بین خود و خدا احساس مى‌كند كه قابل توصیف نیست. در آن حال، خود را به خدا و خدا را به خود نزدیك مى‌بیند. خدا از ما دور نیست. او در قرآن مى‌فرماید:

«نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» ؛1

ما از رگ گردن به انسان نزدیكتریم.

اما ما با اعمال و كردار ناشایست خویش موجبات دورى خود را از خدا فراهم مى‌سازیم. اگر انسان از اعمال زشت و آرزوهاى شیطانى و نفسانى خود دست بكشد و هوسهاى دنیوى و غیر خدایى را از خود دور سازد به خدا نزدیك مى‌شود.

امام سجاد(علیه السلام) در همین دعاى «ابوحمزه» مى‌فرماید:

«وَ اَعْلَمُ اَنَّكَ لاتَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ اِلاّ اَنْ تَحْجُبَهُمُ الاعْمَالُ (الآمالُ) دُونَكَ» ؛

خدایا، مى‌دانم كه تو از بندگانت پنهان نیستى، بلكه آنان با اعمال (و آرزوهاى)شان بین خود و تو حجاب ایجاد مى‌كنند.

افزایش محبت نسبت به خدا، در اثر توجه به رأفت الهى

شایسته است كه انسان در محتواى این دعاها دقت كند و پیش خود مجسّم نماید كه چگونه امام سجاد(علیه السلام) در نیمه هاى شب ماه رمضان، دست به آسمان بلند مى‌نمود و با خداى خویش چنین راز و نیاز مى‌كرد:


1ـ ق /16.

«اَلْحَمْدُ لِِّلهِ الَّذى لا اَدْعُو غَیْرَهُ وَ لَو دَعَوْتُ غَیْرَهُ لَمْ یَسْتَجِبْ لى دُعائى» ؛

ستایش خدایى را كه فقط او را مى‌خوانم، در حالى كه اگر دیگرى را خوانده بودم جواب مرا نمى‌داد.

اگر گاهى امید ما ناامید مى‌شود به دلیل این است كه به غیر خدا امید بسته ایم. از این رو،امام سجاد(علیه السلام) مى‌فرماید:

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لا اَرجُو غَیْرَهُ وَ لَوْ رَجَوْتُ غَیْرَهُ لاََخْلَفَ رَجَائى» ؛

ستایش خدایى را كه جز او به هیچ كس امیدى ندارم و اگر به دیگرى امید داشتم امیدم را ناامید مى‌كرد.

و در جاى دیگرى به خدا عرض مى‌كند:

«كَیْفَ اَرْجُو غَیْرَكَ وَالْخَیْرُ بِیَدِكَ كُلُّهُ» ؛1

چگونه به غیر تو امید داشته باشم در صورتى كه هر خیر و نیكویى به دست تو است؟

این كلمات را باید از زبان امام سجاد(علیه السلام) بخوانیم. فقط كسى مانند او مى‌تواند این چنین با خدا سخن بگوید و چنین ادعایى داشته باشد، وگرنه ما به مرتبه اى نرسیده ایم كه بخواهیم از جانب خودمان این گونه ادعا كنیم.

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى یَحْلُمُ عَنّى حَتّى كَاَنّى لاذَنْبَ لی» ؛

ستایش خدایى را كه نسبت به من حلم مىورزد و با من چنان رفتار مى‌كند كه گویى اصلا گناهى مرتكب نشده ام.

البته باید توجه داشت كه این همه حلم و گذشت خداوند مخصوص


1ـ مفاتیح الجنان، مناجات خمس عشره، مناجات چهارم.

این دنیاست كه عقوبت اعمال زشت انسان را به تأخیر مى‌اندازد تا شاید باز گردد و از اعمال زشت خود پشیمان شود. لذا، نسبت به انسان گنهكار چنان رأفت و رحمت از خود نشان مى‌دهد كه وقتى همین انسان گنهكار به سوى او مى‌رود گویا دوستش به سراغ او آمده است؛ نمى‌گوید تو بودى كه بارها با من مخالفت كردى و مرتكب معصیت شدى. نه تنها او را طرد نمى‌كند، بلكه به گونه اى با او رفتار مى‌كند كه گویا اصلا گناهى مرتكب نشده است.

وقتى انسان به این حقایق توجه كند جاذبه اى كه بین او و خدا وجود دارد تقویت مى‌شود و محبتش نسبت به خدا بیشتر مى‌گردد. لذا، دوست دارد كه بیشتر با خدا حرف بزند و با او انس بگیرد و آماده مى‌شود كه از كارهاى زشت خویش دست بكشد و از تعلقاتى كه به امور مادى و دنیوى دارد، صرف نظر نماید؛ چرا كه مى‌فهمد تنها كسى كه با او رابطه حقیقى دارد خداست و بس. تنها كسى كه مى‌تواند امیدها را تحقق بخشد خداست و تنها او مى‌تواند حاجات انسان را برآورد. توجه به این معانى لطیف موجب مى‌شود كه به تدریج، پرده هایى كه بین انسان و خدا وجود دارد از میان برداشته شود و به قدر ظرفیت خویش، احساس كند كه به خدا نزدیك است. خداوند نیز صداى او را مى‌شنود و آماده است كه به خواسته هاى او پاسخ مثبت دهد. در دعاى افتتاح، در توصیف خداوند مى‌فرماید:

«...اَلْباسِطِ بِالْجُودِ یَدَهُ» ؛

آنكه دست عنایتش به جود و بخشش بر خلق گشاده است.

بنابر این، خداوند خوان عنایت خویش را براى خلق گسترده است؛ این ما هستیم كه باید با اعمال اختیارى، در خود حالى ایجاد كنیم كه بتوانیم از فیوضات الهى بهره مند شویم، و گرنه او نسبت به بندگان خود بخل نمىورزد. ما با گرفتاریها، سرگرمیها و آلودگیهایى كه براى خود ایجاد كرده ایم فرصت توجه به این مسائل را نمى‌یابیم، در صورتى كه خدا در همه جا و همه وقت حاضر است و اگر او را بخوانیم صداى ما را مى‌شنود و جواب مى‌دهد، بلكه بالاتر از آن، در روایت قدسى، نقل شده كه خداوند مى‌فرماید:

«اُناجِیهِ فی ظُلَمِ الْلَّیْلِ وَ نُورِ النَّهارِ» ؛1

در تاریكى شب و روشنى روز، من با او (آدمى) نجوا مى‌كنم.

یعنى به جاى آنكه بنده با خدا حرف بزند، خداوند با او صحبت مى‌كند. وقتى بنده دوست خدا شود، اگر از خدا غفلت كند او خودش یاد خویش را به دل بنده مى‌اندازد. الطاف آشكار و پنهان خداوند نسبت به بندگانش به قدرى فراوان است كه قابل بیان نیست. و ما در پرتو وجود ائمه اطهار(علیهم السلام) از چنین حالات و عنایاتى آگاهى یافته ایم. و براى آنكه از خرمن فیوضات الهى خوشه اى برگیریم دعایى مى‌خوانیم و مطلبى اظهار مى‌داریم تا شاید مشمول عنایت او واقع شویم و آلودگى هاى ما را پاك كند، و گرنه ما به قدرى به دست و پاى خویش بند زده ایم كه اگر چشم امیدى به خدا و اولیاى او نباشد، نمى‌توانیم خود را نجات دهیم. اگر


1ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 77، ص 24، روایت 6.

انسان این گونه حالات معنوى را در یابد و حلاوت آنها را بچشد به چیزهاى دیگر اعتنایى نخواهد كرد. اولیاى خدا كه این حلاوت را دریافته اند چنین مى‌گویند:

اِلهى ما اَلَذَّ خَواطِرَ الاِْلْهامِ بِذِكْرِكَ عَلَى الْقُلُوبِ وَ ما اَحْلَى الْمَسیرَ اِلَیْكَ بِالاَْوْهامِ فِى مَسالِكِ الْغُیُوبِ وَ ما اَطْیَبَ طَعْمَ حُبِّكَ وَ ما اَعْذَبَ شِرْبَ قُرْبِكَ» ؛1

اى خداى من، چقدر یاد تو كه با الهام خطور كند بر دلها، لذتبخش است! و چه اندازه فكر و اندیشه ها كه در پرده هاى غیب به سوى تو سیر مى‌كنند، شیرین است! چقدر طعم محبّتت خوش و شربت قربت گوارا است!

بنابر این، باید دعا كنیم و اگر هم نمى‌توانیم ـ كه نمى‌توانیم ـ دست كم، از دعا كنندگان حقیقى تقلید كنیم؛ یعنى مانند كسانى كه حقیقتاً مناجات مى‌كنند، عمل كنیم تا شاید خداوند ما را نیز مورد عنایت خویش قرار دهد. گاهى خدا كسانى را كه مانند بندگانش عمل مى‌كنند دوست دارد. در روایتى، آمده است كه در دربار فرعون، دلقكى بود كه گاهى براى خنداندن فرعون از حضرت موسى تقلید مى‌كرد، لباس پشمینه اى مى‌پوشید، چوبى به دست مى‌گرفت و مقابل فرعون مى‌ایستاد و مى‌گفت: من پیغمبرم، از سوى خدا، آمده ام، یا ایمان بیاور یا چنین و چنان مى‌كنم. بر حسب روایت، وقتى خدا فرعون و فرعونیان را غرق كرد این دلقك را


1ـ مفاتیح الجنان، مناجات خمس عشره، مناجات دوازدهم.

غرق نكرد، فرمود: او كسى است كه شبیه بنده و دوست ما مى‌شد؛ از اینجهت او را غرق نكردم.

بنابر این، ما هم خودمان را شبیه دوستان خدا مى‌سازیم، جملاتى را كه آنها خوانده‌اند، مى‌خوانیم تا شاید خدا ما را، از اینرو كه خود را شبیه دوستان او ساخته ایم1، مورد عنایت و لطف خود قرار دهد.

«اِلهى اِنْ كانَ قَلَّ زادُنا فِى الْمَسیرِ اِلَیْكَ فَلَقَدْ حَسُنَ ظَنُّنا بِالتَّوَكُّلِ عَلَیْكَ وَ اِنْ كانَ جُرْمُنا قَدْ اَخافَنا مِنْ عُقُوبَتِكَ فَاِنَّ رَجائَنا قَدْ اَشْعَرَنا بِالاَْمْنِ مِنْ نِقْمَتِكَ»؛ 2

معبودا، اگر توشه ما در سفر به سوى تو اندك است، ولى حسن ظنمان به اعتماد بر تو بسیار است و اگر گناهانمان ما را از عقوبتت مى‌ترساند، امیدمان به كرمت ما را نوید ایمنى از انتقامت مى‌بخشد.


1ـ من تشبّه بقوم فهو منهم، بحارالانوار ج 11 ص 174 روایت 19. على(علیه السلام) نیز فرمود: من تشبه بقوم الا او شك ان یكون منهم نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 19 ص 27.

2ـ مفاتیح الجنان، مأخوذ از مناجات خمسة عشر امام سجاد(علیه السلام) ، مناجات الراغبین.

( 2)

...اَدْعُوكَ یا سَیِّدى بِلِسان قَدْ اَخْرَسَهُ ذَنْبُهُ، رَبِّ اُناجیكَ بِقَلْب قَدْ اَوْبَقَهُ جُرْمُهُ، اَدْعُوكَ یا رَبِّ راهِباً راغِباً راجِیاً خائِفاً، اِذا رَأَیْتُ مَوْلاىَ ذُنُوبى فَزِعْتُ وَ اِذا رَأَیْتُ كَرَمَكَ طَمِعْتُ، فَاِنْ عَفَوْتَ فَخَیْرُ راحِم وَ اِنْ عَذَّبْتَ فَغَیْرٌ ظالِم .

اى آقا و سید من، تو را مى‌خوانم با زبانى كه گناهش آن را لال كرده؛ پروردگارا، با تو راز و نیاز مى‌كنم با دلى كه جرمش آن را هلاك كرده؛ پروردگارا، تو را مى‌خوانم با دلى ترسان و شوقمند و امیدوار و هراسان. اى مولاى من، چون به گناهم بنگرم زار بنالم و چون به كرم تو نظر افكنم طمع بسته، امیدوار مى‌گردم، پس اگر مرا ببخشى تو بهترین مهربانانى و اگر عذاب كنى ستم نكرده اى!

توجه به صفات خدا در دعا

دعا در واقع، توجهى است از سوى انسان به خدا و تقویتى است براى رابطه بندگى. در این رابطه، یك طرف خداى متعال و طرف دیگر بنده گنهكار قرار دارد. وقتى بنده به گناهان خود توجه مى‌كند حالت شرمندگى

و خجالت در او پیدا مى‌شود و وقتى به رحمت واسعه الهى توجه پیدا مى‌كند امیدوار مى‌گردد. این حالت خوف و رجا باید همیشه در انسان وجود داشته باشد.

در دعاهاى شریفه، به این نكته بسیار توجه داده شده است. كه دعا كننده همواره خود را بین خوف و رجا ببیند؛ از یك سو، وقتى گناهان خویش را مى‌نگرد زبانش بسته مى‌شود، اظهار پشیمانى مى‌كند و از سوى دیگر، وقتى به رحمت واسعه الهى توجه مى‌نماید امیدوار مى‌شود، مستغرق تماشاى صفات جمال الهى مى‌گردد، حالت انبساط پیدا كرده زبانش باز مى‌شود، لب به سخن مى‌گشاید و رحمت خدا را درخواست مى‌كند. از این رو، امام سجاد(علیه السلام) به پیشگاه خدا عرض مى‌كند:

«اَدْعُوكَ یا سَیِّدی بِلِسان قَدْ اَخْرَسَهُ ذَنْبُهُ رَبِّ اُنَاجیكَ بِقَلْب قَدْ اَوْبَقَهُ جُرْمُهُ» ؛

سرورم، تو را مى‌خوانم با زبانى كه گناهان آن را لال كرده است؟ (وقتى به گناهان خود توجه مى‌كنم از شدّت شرمندگى نمى‌توانم با تو حرف بزنم.) خداى من، با تو مناجات مى‌كنم با دلى كه جرم و گناه آن را هلاك كرده (و روزنه امیدى در آن باقى نگذاشته) است.

و همین مضمون را در مناجات خمس عشره مى‌گوید:

«اِلهى اِرْحَمْ عَبْدَكَ الَّذَلیلَ ذااللِّسانِ الْكَلیلْ» ؛

اى خدا، بر بنده ذلیلت كه زبانش از شرم بسته است، ترحّم كن.

سپس عرض مى‌كند:

«...اِذَا رَأیْتُ مَولاىَ ذُنُوبی فَزِعْتُ وَ اِذَا رَأیْتُ كَرَمَكَ طَمِعْتُ» ؛

اى مولاى من، چون به گناهان خود مى‌نگرم زار مى‌نالم و چون به عفو و كرم تو نظر مى‌كنم به رحمتت طمع مى‌بندم (و زبانم باز مى‌شود.)

مشابه این مطلب را امام حسین(علیه السلام) در دعاى عرفه بیان مى‌كند:

«اِلهى كُلَّما اَخْرَسَنى لُؤُمى اَنطَقَنى كَرَمُكَ وَ كُلَّما آیَسَتْنى اَوْصافى اَطْمَعَتْنى مِنَنُكَ» ؛

اى خدا هر چند خوارىِ من زبانم را لال مى‌كند كرم و بزرگوارىِ تو نطقم را گویا مى‌كند و هر چند اوصاف (ناشایسته) من مرا مأیوس مى‌كند احسان (بى پایان) تو مرا به طمع مى‌اندازد!

قبض و بسط یا تجلّى اسماء جمال و جلال الهى

همچنان كه ذكر شد، بین انسان و خدا رابطه اى تكوینى وجود دارد. وقتى خدا لطف مى‌كند و درى به روى انسان باز مى‌شود او مى‌تواند اوج بگیرد، با خدا مناجات كند و با او مأنوس شود. براى تقریب به ذهن، كودكى را فرض كنید كه مرتكب خطایى در حق مادرش شده، ولى پناهى جز مادر ندارد. لذا هر چند هم كه خطاكار باشد پناهى غیر از مادر خود نمى‌جوید. بنده نیز وقتى به نیاز خود به خداوند توجه مى‌كند با اینكه گنهكار است، چاره اى جز این نمى‌بیند كه خود را در دامان رحمت الهى بیندازد. دراین حالت، گاهى عظمت و جلال الهى برایش ظهور مى‌كند و گاهى عفو و رحمت و صفات جمالیه او. به طور كلى، حالاتى كه اولیاى خدا با محبوب خود دارند دو گونه است: گاهى به صفات و اسماى جلال الهى توجه مى‌كنند و آنقدر غرق عظمت الهى مى‌شوند كه خود را در نهایت پستى و

حقارت مى‌بینند و مرعوب قدرت الهى شده، ترس و خشیت الهى سراسر وجود آنها را فرا مى‌گیرد، در این حالت كه اصطلاحاً به آن «قبض» مى‌گویند، زبان بنده بسته مى‌شود، احساس مى‌كند دلش گرفته و پرده اى بر آن افكنده شده است. ولى گاهى به صفات و اسماى جمال الهى توجه مى‌كنند، غرق تماشاى صفات جمالیه الهى مى‌شوند، حالت «انبساط» پیدا مى‌كنند، دوست دارند كه با خدا حرف بزنند و با او درد دل كنند. در این حالت زبان بنده باز مى‌شود و از سخن گفتن با خدا بسیار لذّت مى‌برند، این حالت را اصطلاحاً «دَلال» مى‌گویند، یعنى نوعى ناز و عشوه؛ حالتى كه در آن زبان بنده باز مى‌شود به گونه اى با خدا سخن مى‌گوید كه گویا با سخنان و در تصور خود خدا را تهدید مى‌كند ـ العیاذ بالله ـ امام سجاد(علیهما السلام) در همین دعاى ابوحمزه به خدا عرض مى‌كند:

«لَئِنْ اَدْخَلْتَنى الَنّارَ لاَُخْبِرَنَّ اَهْلَ النَّارِ بِحُبّى اِیّاكَ» (لَكَ)

خدایا، اگر مرا به دوزخ ببرى به اهل آن (و دشمنانت) خواهم گفت كه من تو را دوست دارم!

و در جاى دیگرى مى‌گوید:

«اِلهى اِنْ اَدْخَلْتَنى اَلنّارَ فَفى ذلِكَ سُرُورُ عَدُوِّكَ وَ اِنْ اَدْخَلْتَنى الْجَنَّةَ فَفى ذلِكَ سُرُورُ نَبِیِّكَ وَ اَنَا وَاللّهِ اَعْلَمُ اَنَّ سُرُورَ نَبِیِّكَ اَحَبُّ اِلَیْكَ مِنْ سُرُورِ عَدُوِّكَ» ؛

خدایا، اگر مرا به بهشت ببرى پیغمبر تو مسرور مى‌شود، ولى اگر به جهنّم ببرى دشمن تو (شیطان) شادمان مى‌گردد و به خدا سوگند، من مى‌دانم كه نزد تو شادى پیامبرت محبوب تر از شادى دشمنت مى‌باشد.

یعنى من مطمئنم كه چون تو شادى پیامبرت را به خوشحالى دشمنت ترجیح مى‌دهى مرا به دوزخ نخواهى برد.

لسان داعى در این دو حالت كاملا متفاوت است؛ در حالت «بسط» زبان حالت ناز و عشوه دارد، ولى در حالت «قبض» خوف و خشیت تمام وجود داعى را فرا مى‌گیرد و قدرت بر تكلّم ندارد، چه رسد به اینكه با ناز و كرشمه سخن گوید. در این حالت، حتى گاهى حالت غش و از خود بى خود شدن، به آنان كه معرفت كاملى دارند، دست مى‌دهد. در حالات حضرت على و امام سجاد(علیهما السلام) از این قبیل مطالب بسیار نقل شده است. در دعاهایى كه از این بزرگواران نقل شده نیز آثار این دو حالت را كاملا مى‌توان دریافت. بویژه در دعاهاى «ابوحمزه»، «كمیل»، «صباح»، «دعاى عرفه امام حیسن(علیه السلام) »، «مناجات خمس عشره» و دعاهاى زیاد دیگرى كه در صحیفه سجادیه و سایر كتب ادعیه وجود دارد مى‌توان آثار این دو حالت «قبض» و «بسط» را به خوبى مشاهده كرد.

امام سجاد(علیه السلام) در قسمتى از دعاى ابوحمزه مى‌گوید:

«فَمَنْ یَكُونُ اَسْوَءُ حالا مِنّى اِنْ اَنَا نُقِلْتُ عَلى مِثْلِ حالى اِلى قَبْرى» ؛

اگر در چنین حالى مرا به قبر ببرند، چه كسى از من بدحال تر است؟

و در جاى دیگر مى‌گوید:

اگر مرا به دوزخ ببرى به دشمنانت خواهم گفت من دوست خدا بوده ام!

گویا مى‌خواهد به خدا بگوید: به همه خواهم گفت كه خدا دوستش را به دوزخ برده است! البته این نوع سخن گفتن ما را نشاید، بلكه فقط آنان كه به معرفت كامل رسیده‌اند مى‌توانند از سر دلال و ناز چنین كلماتى را بگویند.

اینها نمونه هایى از حالت «دلال» است كه بر اثر مشاهده صفات جمال الهى، به اولیاء الله دست مى‌دهد.

از تقارنى كه بین این مضامین وجود دارد، مى‌آموزیم كه در هیچ حال، نباید از رحمت خدا مأیوس شد، در عین حال نباید خود را از مكر الهى ایمن دانست، بلكه انسان باید همواره بین خوف و رجا باشد؛ از یك سو متوجه باشد كه اگر خداوند او را عذاب كند، مستحق عذاب است و از سوى دیگر، بداند كه اگر خدا تمام گناهان او را هم بیامرزد چیزى از او كاسته نمى‌شود:

«فَاِنْ عَذَّبْتَ فَغَیْرُ ظَالِم وَ اِنْ عَفَوتَ فَخَیْرُ راحِم» ؛

اگر گناه مرا عفو كنى، تو بهترین عفو كننده هستى و اگر گناهان مرا نیامرزى و مرا عقوبتى كنى، باز هم به من ستم نكرده اى.

بنده مؤمن باید با تكرار این مطالب، خود را بسازد و همواره بین خوف و رجا باشد تا نه مبتلا به غرور شود و از مكر خدا غافل گردد و نه از رحمت الهى مأیوس شود؛ چرا كه هر دو از گناهان كبیره است.

بندگان شایسته خدا، حتى اولیا و پیغمبران(علیهم السلام) كه معصوم نیز بوده‌اند، وقتى حالت خوف در آنها ظهور مى‌كرد چنان بر خود مى‌لرزیدند كه قابل وصف نبود. امیرالمؤمنین یا امام سجاد(علیهما السلام) همچنین سایر ائمه(علیهم السلام) در مناجاتها، حالات خوف عجیبى برایشان پیدا مى‌شد كه گاهى از شدت آن غش مى‌كردند. از سوى دیگر، وقتى به فضل و رحمت خدا توجه مى‌كردند آن گونه حالت انبساط پیدا مى‌كردند؛ همچون بچه اى كه در آغوش مادر خود ناز مى‌كند. این دو حالت نباید با هم منافات داشته

باشد، انسان نباید به گونه اى باشد كه اگر به رحمت و فضل الهى توجه كرد، گناهان، خردى و پستى خویش را فراموش كند. لازمه وجود رابطه بین خدا و عبد وجود این دو حالت است.

ما نیز، همان گونه كه ائمه علیهم السلام در دعاها و مناجاتهاى خود به ما آموخته‌اند، باید خود را این گونه تربیت كنیم: هم به پستى و خطاى خود توجه داشته باشیم و هم به رحمت و وسعت لطف و عفو پروردگار.

اعتراف به گناه، موجب تقرّب به خدا

خدا دوست دارد كه بندگان او به گناهان خود اعتراف كنند. این اعتراف براى خدا هیچ نفعى در بر ندارد. بنده چه به گناهان خود اعتراف كند و چه نكند چیزى بر ملك و جبروت الهى افزوده یا از آن كاسته نمى‌شود. اما اینكه خدا دوست دارد، بنده به گناهش اعتراف كند، به این دلیل است كه بنده به ذلت و خوارى و گناهان خود آگاهى پیدا كند و عفو خدا را بیشتر احساس نماید.

در واقع، انسان با اعتراف به خردى و حقارت و خطاى خود، لذت عفو الهى را مى‌چشد. تا انسان پستى خویش را درك نكند، نمى‌تواند طعم عفو الهى را بچشد؛ زیرا هر قدر انسان بیشتر به گناهان خود توجه نماید و پستى خود را درك كند عفو خدا براى او لذت بخش تر مى‌شود و رحمت او را بیشتر درك مى‌كند.

در بعضى از دعاها، با عبارات گوناگون، بیاناتى وارد شده كه به اصطلاح مى‌توان گفت رحمت الهى را به جوشش در مى‌آورد؛ نه اینكه

انسان در خدا اثر بگذارد، بلكه انسان، خود حالى پیدا مى‌كند كه استحقاق دریافت رحمت الهى را پیدا مى‌نماید؛ مثلاً، در یكى از این دعاها آمده است كه خدایا، چگونه بنده اى را كه این همه در حق او لطف كرده اى عقاب خواهى كرد؟ از همان ابتدا كه او را آفریده اى و حتى پیش از تولّدش وسایل مورد نیاز او را فراهم كردى، او را با انواع نعمتهاى خود پرورش دادى و در عین حال كه معصیت مى‌كرد نوید عفو و بخشش و مغفرت به او دادى و او را به توبه و استغفار دعوت نمودى تا به لطف و رحمت تو امیدوار باشد، دعوتش نمودى و در دلش محبت خود را قرار دادى تا آنجا كه به سوى عبادتگاههاى تو مى‌شتافت. به رحمت تو نظر داشت و از خوف تو گریه مى‌كرد.

این دعاها در واقع، دل انسان را متوجه خدا مى‌سازد و در انسان، استعداد درك رحمت الهى را ایجاد مى‌كند و به تعبیر دیگر، رحمت خدا را به جوشش در مى‌آورد.

بنابر این، بسیار مناسب است كه گاهى كه فرصتى پیش مى‌آید انسان گناهان خود را شماره كند و نیز به الطاف بیكران الهى توجه كند. بدین وسیله، به یاد مى‌آورد كه از ابتداى عمر خود، چقدر گناه كرده و چقدر با خواست خدا مخالفت نموده است؛ آن هم گناهانى كه براى هر یك از آنها كافى است كه سالها به عقوبت مبتلا شود، لكن خداوند همه آنها را نادیده گرفته و حتى همواره رحمت خود را در باره او جارى داشته است.

این اعترافات موجب مى‌شود كه استعداد درك رحمت خدا در انسان پدید آید؛ زیرا انسان هر چه فقر و بیچارگى خود را بیشتر درك كند در

مقابل خداوند بیشتر سر تعظیم فرود مى‌آورد و بیشتر مورد لطف و فضل الهى واقع مى‌شود.

«اِلهى اَتَوَسَّلُ اِلَیْكَ بِفَقْری اِلَیْكَ» ؛1

خدایا، من با اعتراف به فقر و بیچاره گى ام به درگاهت متوسل مى‌شوم.

آرى، آنچه بین ما و خدا حایل است انانیّت و غرور ماست. اگر انسان این پرده ها را بدرد و خود را آن گونه كه هست ببیند به بیچارگى و ذلت خود واقف گردد، مشمول رحمت واسعه الهى واقع مى‌شود و به نعمتهاى عظیم ترى نایل مى‌گردد.

قرآن مى‌فرماید هنگامى كه حضرت یونس(علیه السلام) به خطاى خود اعتراف كرد، مورد توجّه و رحمت خدا قرار گرفت:

وَذَاالنُّونِ اِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ اَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادى فِى الظُّلُماتِ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّی كُنْتُ مِنَ الظّالِمینَ.» 2

وذاالنون (یونس) در آن هنگام كه خشمگین (از میان قوم خود) رفت و چنین مى‌پنداشت كه ما بر او تنگ نخواهیم گرفت؛ (اما موقعى كه در كام نهنگ فرو رفت) در آن ظلمتها صدا زد: (خداوندا) جز تو معبوى نیست منزهى تو، من از ستمكاران بودم.

در این هنگام خداوند دعاى او را اجابت فرمود:

فَاْسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِى الْمُؤْمِنینَ» 3؛


1ـ مفاتیح الجنان، دعاى عرفه امام حسین(علیه السلام) .

2ـ انبیاء /87.

3ـ انبیاء /88.

پس ما دعاى او را به اجابت رساندیم و از اندوه نجاتش دادیم و این گونه مؤمنان را نجات مى‌دهیم.

بنابراین، اظهار ذلت و اعتراف به گناه در پیشگاه الهى براى خدا، نفعى ندارد و به این وسیله، چیزى براى خدا حاصل نمى‌شود كه قبلا ـ العیاذ بالله ـ فاقد آن بوده است. انسان كوچكتر از آن است كه بتواند با اعمال خود در خدا اثرى ایجاد كند. ما هر چه گناه كنیم یا هر چه او را اطاعت نماییم در خدا تأثیرى ایجاد نمى‌شود، بلكه اگر او را عبادت كنیم او با فیّاضیت خود، ایمان و معرفت ما را بیشتر مى‌كند و موجب مى‌شود ما حالاتى معنوى پیدا كنیم. این همین كه توفیق پیدا كرده ایم تا به گناهان خود اعتراف كنیم تفضّلى است كه خدا عطا فرموده و لطفى از سوى اوست.

امام حسین(علیه السلام) در دعاى عرفه به خداوند عرض مى‌كند:

«اِلهی تقدَّس رِضاكَ اَنْ یَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ فَكَیْفَ یَكُونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنِّى» ؛1

خدایا، شأن تو اجلّ از آن است كه علتى ایجاد كرده باشى كه موجب رضایت و خشنودى تو گردد، چه رسد به اینكه من كارى كنم كه به وسیله آن رضایت تو را جلب نمایم.

خدا بلند مرتبه تر از آن است كه تحت تأثیر فعل بندگانش قرار گیرد. در واقع، ما با اعتراف به گناهان خود و انجام كارهایى كه مورد پسند خداست خود را مستعد رحمت او مى‌كنیم و با اعمالمان، خویش را تحت رحمت


1ـ مفاتیح الجنان. دعاى عرفه امام حسین(علیه السلام) .

واسعه او قرار مى‌دهیم. به عنوان تشبیه، رحمت و فیض الهى همچون آبشارى دایماً در حال ریزش است و آدمى باید كارى كند كه در مسیر این رحمت قرار گیرد؛ ظرفیتى پیدا كند كه بیشتر بتواند از این رحمت استفاده نماید، نه اینكه چنین باشد كه كار ما رحمت خدا را ایجاد كند یا در خدا، حالى به وجود آورد كه موجب شود با ما رفتار خاصى داشته باشد. رفتار خداوند ثابت است. ما باید با انجام اعمال شایسته، توبه و انابه، تضرع و دعا، لیاقت درك رحمت خدا را در خود ایجاد كنیم؛ به ظرف وجودى خویش قابلیتى ببخشیم كه رحمت الهى دریافت كند و این حاصل نمى‌شود، مگر به درك بندگى و ذلت خود در مقابل خدا.

هر چه این مطلب را بیشتر بفهمیم ظرفیت دریافت رحمت بیشترى پیدا مى‌كنیم و هر چه انسان خود را نیازمندتر و حقیرتر ببیند و به فقر خود اعتراف داشته باشد، از سوى خدا بیشتر به او لطف مى‌شود. كسى كه خود را غنى مى‌داند به سوى خدا نمى‌رود تا چیزى از او بخواهد، چنین كسى خود را محتاج نمى‌بیند كه از خدا درخواست كند. لذا، مشمول رحمت خدا واقع نخواهد شد. از این رو، اقرار به عجز و نیاز، اعتراف به ذلت در مقابل خدا در واقع، توسعه ظرفیت خودمان براى دریافت رحمت بیشتر از سوى خداست. اگر استعداد بیشترى پیدا كنیم از رحمت خدا بیشتر بهره مى‌بریم. بر این اساس، خداوند در قرآن مى‌فرماید:

«ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ اِلاّ لِیَعْبُدُونِ» ؛1


1ـ ذاریات /56.

جن و انس را نیافریدم، مگر براى آنكه مرا عبادت كنند.

خداوند نیازى به عبادت بندگان خود ندارد، لكن حاصل بندگى همین ظهور فقر و نیاز و مملوكیّت است كه موجب تكامل خود ما مى‌شود و از راه عبادت و بندگى مى‌توانیم بیشتر از فیوضات او بهره ببریم.

این مطلب نیز باید مورد توجه باشد كه اظهار عجز و نیاز در بارگاه ربوبى اختصاص به امور مادى و دنیوى ندارد، امور اخروى را نیز شامل مى‌گردد. همان گونه كه مادیات و اصلاح امور مادى را از خدا مى‌خواهیم، باید معنویات و امور اخروى را نیز از خدا بخواهیم؛ زیرا دنیا و آخرت و آنچه در آنها مى‌باشد از اوست و هموست رب العالمین.

براى اینكه ما ذلّت و حقارت خود را بیشتر احساس كنیم، خداوند دستور داده كه اولیاى او را واسطه قرار دهیم. (آنها وسایط نزول فیض الهى به موجودات، از جمله انسانها، مى‌باشند.) بنابراین تقرّب به اولیاى خدا نیز در واقع، تقرّب به اوست. (اِنَّ ذِكْرَنا مِن ذِكْرِ اللّه) آنها از طریق بندگى خدا به آن مقام دست یافته‌اند. وقتى ببینیم كه آنان چه مقامى دارند آنگاه به ارزش بندگى خدا پى مى‌بریم و مى‌فهمیم كه در سایه بندگى او، مى‌توان به چه مقاماتى رسید.

در تشخیص وظیفه نیز، باید خدا ما را كمك كند تا بفهمیم كه چه اعمالى مورد رضایت خداست و اولیاى او چه كارهایى را دوست دارند. اینها را نیز باید خدا به ما بفهماند، وسایل فهم آنها را نیز او باید فراهم كند. علاوه بر آن، توفیق را نیز او باید عطا كند، تا به وظیفه خود عمل نماییم. اگر كار خیر و نیكى از ما سرمى زند، لطف خداست كه شامل حال ما مى‌شود؛

به یاد خدا بودن و ذكر خدا نمودن نیز توفیقى از جانب او مى‌طلبد و نعمتى است كه خودش باید عطا فرماید. از این رو، نباید براى اعمال خود ارزشى قایل باشیم و تصوّر كنیم كه با انجام آنها به جایى مى‌رسیم؛ زیرا آنها بیش از انجام وظیفه اى كه خدا براى ما تعیین كرده نیستند. نتیجه صحیح و مطلوب در گرو اراده خداست؛ باید او اراده كند تا كار ما نتیجه مطلوب داشته باشد. قرآن در آیات متعدّدى به این حقایق اشاره مى‌كند در جایى، خداوند پس از آنكه مى‌گوید: ما ملائكه را به كمك شما فرستادیم تا شما را در جنگ بر ضدّ كفار یارى رسانند، مى‌فرماید:

«وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ اِلاّ بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ ما النَّصْرُ اِلاّ مِنْ عِنْدِاللّهِ الْعَزیزِ الْحَكیمِ»؛ 1

فرشتگان را خدا نفرستاد مگر براى آنكه بشارت و مژده فتح باشد، تا دلهاى شما را مطمئن سازد امّا بدانید كه نصرتى نیست، مگر از جانب خداى شكست ناپذیر حكیم.

یعنى حتى ملائكه هم از پیش خود نمى‌توانند كارى انجام دهند و نزول ملائكه، كه موجب پیروزى مسلمانان شد، نیز به اراده و خواست خدا بود. تصوّر نشود كه بر خلاف خواست خدا یا صرف نظر از اراده او، كسى مى‌تواند كارى انجام دهد. آنجا كه گرفتارى براى ما پیش مى‌آید نتیجه اعمال خودمان و بازتاب اعمال زشتى است كه مرتكب شده ایم. در عین حال، باید به لطف خدا نیز امیدوار باشیم تا گرفتاریهاى ما را رفع


1ـ انفال /10.

كنند. اما خداوند در صورتى گرفتاریها را رفع مى‌كند كه ما از كارهاى زشت خود پشیمان شویم و از كفران نعمتهاى او دست برداریم.

در هر حال، باید به لطف خدا امیدوار باشیم و به خود و اعمالمان مغرور نگردیم. مسلمانان صدر اسلام تا وقتى كه به خدا امید داشتند مشمول رحمت او بودند و در جنگها، بر خصم پیروز مى‌شدند؛ اما وقتى مغرور شدند، با اینكه عِدّه و عُدّه فراوان داشتند، شكست خوردند. قرآن مى‌فرماید:

«وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْر وَ اَنْتُمْ اَذِلَّةٌ»؛ 1

خداوند شما را در جنگ بدر یارى كرد، با اینكه (از هر حیث در مقابل دشمن) ضعیف بودید.

اما در جاى دیگر مى‌فرماید:

«یَوْمَ حُنَیْن اِذْ اَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ مِنَ اللّهِ شَیْئاً»؛ 2

در روز حنین (جنگ حنین ) كه فریفته بسیارى لشكر خود شدید، آن فراوانى به كار شما نیامد (و شكست خوردید).

اینها براى آن است كه بدانیم باید فقط اعتمادمان به خدا باشد، نه به اسباب مادى و نه به اعمالمان. خداوند كفّار را به اسباب دنیوى واگذار كرده، اما مؤمن را به اسباب مادى واگذار ننموده است؛ او خود متكفّل پیروزى مؤمن است، به شرط آنكه ایمان خود را محافظت كند:


1ـ آل عمران /123.

2ـ توبه /25.

«وَ لاتَهِنُوا وَ لاتَحْزَنُوا وَ اَنْتُمُ الاَْعْلَوْنَ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» 1؛

در كار دین سستى نكنید و اندوهگین مباشید؛ شما برترین (مردم جهان) هستید، اگر در ایمان ثابت قدم باشید.

بنابر این، باید به فكر تقویت ایمان خود باشیم و به لطف و رحمت خدا امیدوار باشیم و هرگز به اعمال ناچیز خود مغرور نشویم. در این صورت، شرایط هر قدر هم كه بد باشد هراسى نخواهیم داشت؛ زیرا معتقدیم كه باید فقط به وظیفه عمل كرد؛ پیروزى را خداوند ضمانت كرده است.


1ـ آل عمران /139.

(3)

اَللّهُمَّ اِنّى كُلَّما قُلْتُ قَدْ تَهَیَّأْتُ وَ تَعَبَّأتُ وَ قُمْتُ لِلصَّلواةِ بَیْنَ یَدَیْكَ وَ ناجَیْتُكَ اَلْقَیْتَ عَلَىَّ نُعاساً اِذا اَنَا صَلَّیْتُ وَ سَلَبْتَنى مُناجاتَكَ اِذا اَنَا ناجَیْتُ، مالى كُلَّما قُلْتُ قَدْ صَلُحَتْ سَریرَتى وَ قَرُبَ مِنْ مَجالِسِ التَّوابینَ مَجْلِسى عَرَضَتْ لى بَلیَّةٌ اَزالَتْ قَدَمى وَ حالَتْ بَیْنى وَ بَیْنَ خِدْمَتِكَ، سَیِّدى لَعَلَّكَ عَنْ بابِكَ طَرَدْتَنى وَ عَنْ خِدْمَتِكَ نَحَّیْتَنى...

اى خدا، من چندانكه با عزم و جزم با خود گفتم و خویش را مهیا و آماده اطاعتت ساختم و در پیشگاه تو به نماز ایستادم، در آن هنگام مرا به خواب انداختى و به گاه مناجات حال راز و نیاز از من باز گرفتى! اى خدا، چه شده كه هر چه با خود عهد كردم كه باطنم را نیكو گردانم و به محافل اهل توبه و مقام توّابین نزدیك شوم، حادثه و بلایى پیش آمد كه به عهد خود ثابت قدم نماندم و آن حادثه بین من و خدمتت حایل گردید؟ اى آقاى من شاید (نكند) مرا از درگاه لطفت رانده اى و از خدمت بندگى ات دورم ساخته اى!

بارگاه ربوبى، بلند مرتبه تر از عبادت بندگان

اشتغالات انسان در دنیا به گونه اى است كه موجب غفلت او از خداى

متعال و عوالم غیب مى‌شود. هنگامى كه انسان مى‌خواهد از عالم خاكى پا برون بگذارد و به عالم قدس توجّه كند افكار و اشتغالات دنیوى آنچنان او را به خود مشغول مى‌كند كه حال دعا و مناجات از او سلب مى‌شود. اما در بین اوقات بسیارى كه از انسان تلف مى‌شود، لحظاتى پیش مى‌آید كه انسان به دعا و مناجات و نماز با حضور قلب موفق مى‌شود. این لحظات براى انسان بسیار مغتنم است.

گاهى انسان با ملاحظه كمى توفیقات خود و دیگران و توجه به جوامع بشرى و میلیاردها انسانى كه به فكر همه چیز و به یاد همه چیز هستند غیر از یاد خدا، به این فكر مى‌افتد كه دستگاه الهى چقدر غریب است! گذشته از سایر اقوام و ملل، حتى بیشتر مسلمانان نیز از خدا و جهان آخرت غافلند، چه رسد به كسانى كه یا اصلا به خدا معتقد نیستند و یا از ادیان منحرف پیروى مى‌كنند.

مشهور است كه یكى از عرفا هنگامى كه براى تهجّد و شب زنده دارى بیدار شده بود، با ملاحظه مردمى كه در آن هنگام، غافلانه در خواب بودند، این فكر براى او پیدا شد كه دستگاه الهى چقدر خلوت است! اما بعدها از طریق الهام دریافت كه دستگاه الهى چنان بلند مرتبه است كه همه موفق به راهیابى به آنجا نمى‌شوند.

بنابر این، با وجود گرفتاریها و مشكلات فراوان، اگر گاهى خداوند توفیقى به انسان عطا مى‌كند كه به دعا و مناجات بپردازد، باید بسیار شاكر باشد. در عین حال، انسانى كه از این توفیقات برخوردار است نباید با این تصوّر، كه ما در پیشگاه الهى از اهمیت بالایى برخورداریم، گرفتار غرور

شود. این توفیقات از جمله نعمتهاى بسیار بزرگ خداوند است كه شكر و سپاس فراوانى را مى‌طلبد:

اِلهى مِنْ اَعْظَمِ النِّعَمِ عَلَیْنا جَریانُ ذِكْركَ عَلى اَلْسِنَتِنا وَ اِذْنُكَ لَنا بِدُعائِكَ»؛ 1

خدایا از بزرگترین نعمتهایت بر ما این است كه ذكر تو بر زبان ما جارى مى‌شود. و اینكه اجازه دادى تا با تو مناجات كنیم و تو را بخوانیم.

این نعمتها را به آن دلیلى كه ما پیش خدا عزیز هستیم به ما نداده‌اند، بلكه براى آزمایش میزان شكرگزارى به ما عطا شده است. هر نعمتى كه انسان از آن قدردانى نكند از او سلب مى‌شود. بنابر این، در حال برخوردارى از نعمت نیز، براى آنكه از انسان سلب نشود باید خایف باشد و به این حقیقت توجه نماید كه نعمتهاى معنوى و اخروى از حیث ارزش با نعمتهاى مادى و دنیوى قابل مقایسه نیست.

در زیارت حضرت معصومه(علیها السلام) ، به خدا عرض مى‌كنیم:

«فَلاتَسْلُبْ مِنّی مَا اَنَا فیهِ» ؛

خدایا، این نعمتى را كه به من عطا فرموده اى از من سلب مكن.

با وجود آنكه بیشتر نمازها و دعاهاى ما چیزى بیش از تقلید و تشبّه به اولیاء خدا نیست، ولى توفیق به انجام همین مقدار نیز نعمت بسیار با ارزشى است كه باید قدردان آن باشیم و از خداوند بخواهیم كه آن را از ما مگیرد و آن را افزون كند. بسیارند كسانى كه در نتیجه عدم قدردانى، از نعمتهاى الهى محروم شده‌اند.


1ـ مفاتیح الجنان مناجات خمس عشره، مناجات 13.

دلایل سلب توفیق از انسان

امام سجاد(علیه السلام) در قسمتى از دعاى «ابوحمزه» به خداوند عرض مى‌كند:

«اَللّهُمَّ اِنّی كُلّما قُلْتُ قَدْ تَهَیَّاتُ وَ تَعَبَّأتُ وَقُمْتُ لِلصَّلوةِ بَیْنَ یَدَیْكَ وَ نَاجَیْتُكَ اَلْقَیْتَ عَلَىَّ نُعاساً اِذَا اَنَا صَلَّیْتُ وَ سَلَبْتَنی مُنَاجَاتَكَ اِذَا اَنَا نَاجَیْتُ مالی كُلّما قُلْتُ قَدْ صَلَحَتْ سَریرتی وَ قَرُبَ مِنْ مَجَالِسِ التَّوابینَ مَجْلِسی عَرَضَتْ لی بَلِیَّةٌ اَزَالَتْ قَدَمی وَ حالَتْ بَینی وَ بَیْنَ خِدْمَتِكَ سَیدى لعَلَّكَ عَنْ بابِكَ طَرَدْتَنى وعَنْ خِدمَتِكَ نَحیّیتَنیَ اَو لَعَلَّكَ رَأَیْتَنی مُسْتَخِفَّاً بِحَقِّكَ فَاَقْضَیْتَنى اَوْ لَعَلَّكَ رَأیْتَنى مُعْرِضاً عَنْكَ فَقَلَیْتَنی اَو لَعَلّكَ وَجَدْتَنی فی مَقامِ الْكاذِبینَ فَرَفَضْتَنی اَو لَعَلّكَ رَأیْتَنی غَیْرَ شَاكِر لِنَعْمَائِكَ فَحَرَمْتَنی اَوْ لَعَلَّكَ فَقَدْ تَنی مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَا فَخَذَلْتَنی اَو لَعَلَّكَ رَأیْتَنی فِی الْغَافِلینَ فَمِنْ رَحْمَتِكَ آیَسْتَنی اَو لَعَلَّكَ رَأَیْتَنی آلِفَ مَجالِسِ الْبَطّالینَ فَبَینی وَ بَیْنَهُمْ خَلَّیْتَنی اَو لَعَلَّكَ لَمْ تُحِبَّ اَنْ تَسْمَعَ دُعَائی فَبَاعَدْتَنی اَو لَعَلَّكَ بِقِلَّةِ حَیائی مِنْكَ جَازَیْتَنی»؛

پروردگارا، هر گاه من خود را مهیّا و آماده اطاعت تو ساختم و در پیشگاه تو به نماز ایستادم و مشغول مناجات با تو شدم مرا به خواب انداختى و حال راز و نیاز را از من گرفتى. چه شد كه هر چه با خود عهد كردم و گفتم كه پس از این، باطن خود را نیكو خواهم كرد و به جمع اهل توبه در مى‌آیم، برایم حادثه اى پیش آمد كه به عهد خود ثابت قدم نماندم و آن بلیّه بین من و خدمت تو، حایل گردید، اى سرور من، شاید تو مرا از درگاه (لطف) خود رانده اى و از خدمت (و بندگى)ات دور ساخته اى یا شاید دیدى كه من حق (بندگى) تو را خفیف شمردم و بدین سبب، مرا (از درگاهت) دور ساخته اى

یا شاید دیدى كه من از تو روى گردانم، بدین سبب بر من غضب نموده اى یا شاید مرا در زمره دروغگویان یافته (از نظر عنایت خود) دور كرده اى یا شاید دیدى كه از نعمتهایت شكرگزارى نمى‌كنم لذا، مرا محروم ساخته اى؟ یا شاید مرا در مجالس اهل علم نیافته اى، از اینروى، به خوارى و خذلانم انداخته اى یا شاید مرا در میان اهل غفلت یافته اى و (بدین جرم،) از رحمت خود نومید ساخته اى یا شاید دیده اى كه به مجالس اهل باطل الفت گرفته ام، پس مرا بین آنها وا گذاشته اى یا شاید دوست نداشته اى كه دعایم را بشنوى و مرا از درگاهت رانده اى یا شاید به جرم و گناهم مكافات كرده اى و یا اینكه شاید به دلیل بى شرمى (در حضورت،) مجازاتم نموده اى.

از مطالعه و دقت در این فراز درمى یابیم كه آن گونه نیست كه هر وقت بخواهیم حال دعا و مناجات و عبادت خدا براى ما میسّر باشد. تجربه نیز ثابت كرده است كه این حالات بطور كامل، در اختیار انسان نیست. بسیارى از اوقات، با اینكه انسان مى‌خواهد دعا و نماز باحالى داشته باشد، اما وقتى به خود مى‌آید متوجه مى‌شود كه در حال دیگرى بوده است، و فراموش مى‌كند كه در حال نماز یا دعاست. از این فقرات استفاده مى‌شود كه اعمال گذشته ما موجب بروز این حالات و سلب توفیقات مى‌شود.

انسانى كه شب و روز خود را به بطالت و كارهاى بیهوده مى‌گذارند، نمى‌تواند در نماز و مناجات، توجه خود را كاملا متمركز كند و از راهیابى خیالات باطل به ذهن خود جلوگیرى نماید. معاشرت با افرادى كه كارهاى نادرست انجام مى‌دهند یا حرفهاى لغو و بیهوده مى‌زنند موجب مى‌گردد كه حالات و رفتار آنها در روح انسان تأثیر بگذارد و حال دعا و

مناجات از انسان سلب شود. دورى از علما و بندگان شایسته خدا، همچنین ارتكاب گناهان موجب سلب توفیق عبادت از انسان مى‌شود. در برخى از روایات، وارد شده است كه گاهى خداوند بنده اى را به دلیل ارتكاب معصیت، از توفیق تهجّد و شب زنده دارى محروم مى‌كند و این عقوبت گناهى مى‌باشد كه در روز مرتكب شده است.

بنابراین، اگر انسان بخواهد به دعاى باحال، نماز با حضور قلب و تلاوت قرآن توفیق یابد باید از پیش، مقدمات آن را فراهم كند. اگر زمینه سازى قبلى نباشد، هنگام خواندن نماز و دعا نمى‌توان حال مناسب پیدا كرد.

این فقرات از دعاى «ابوحمزه» به ما تذكر مى‌دهد كه كاملا مراقب خود باشیم تا مبادا با انجام رفتارى نامناسب، حال دعا و حضور قلب در عبادات از ما سلب شود. كسانى كه مى‌خواهند موفق به تهجّد و عبادت در شب گردند باید در روز مراقب گفتار و كردار خود باشند؛ چشم و گوش خود را از آنچه نباید ببینند و بشنوند، حفظ كنند، دل خود را به امور باطل متوجه نسازند، و خیالات واهى به مخیّله خود راه ندهند؛ زیرا تمام این موارد مانع از حضور قلب مى‌شود. از اینرو، مى‌توان گفت كه همه گرفتاریهاى انسان به دست خود او ایجاد مى‌شود؛ اوست كه با اعمال خود، نعمتهاى معنوى را از خود دور مى‌كند. كلید حلّ همه این مسائل نیز به دست خود اوست.

نتیجه اعمال

اعمال اختیاریى كه انسان در این عالم انجام مى‌دهد، دو نتیجه در پى دارد: یكى در این عالم ظاهر مى‌شود و دیگرى در عالم آخرت ظاهر مى‌شود.

نتیجه دنیوى كارهاى خوبى كه انسان انجام مى‌دهد توفیق براى انجام كارهاى خوب بیشتر است و بعكس، نتیجه اعمال زشتى كه مرتكب مى‌شود از یك سو، موجب سلب توفیق از انجام كارهاى خوب است و از سوى دیگر، آمادگى بیشترى براى ارتكاب معصیت پیدا مى‌كند. بنابراین، به دو دلیل عمده، انسان باید از انجام اعمال خلاف دورى گزیند: یكى نتایج اخروى این اعمال، كه همان عذاب آخرت است و دیگرى سلب توفیق از انجام كارهاى خوب و آلوده شدن بیشتر به كارهاى زشت در این دنیا. توجه به این نتایج موجب مى‌شود كه انسان بیشتر مراقب اعمال خود باشد و تقواى الهى پیشه كند؛ هر غذایى را نخورد، هر حرفى را نزند و به طور كلّى، هر كارى را كه هوس دارد انجام ندهد. بلكه رضایت خدا را در اعمالش در نظر گیرد. با تقوى و بندگى خدا مى‌توان توفیق دعا و مناجات را، كه در واقع حضور در محفل انس الهى است، به دست آورد.

در موارد دنیوى نیز این گونه است كه هر كسى را به مجلس انس راه نمى‌دهند؛ هر كس ممكن است با افراد گوناگونى از دوستان و آشنایان ارتباط داشته باشد، اما مجلس انس او معمولاً با خواص است. بسیارند كسانى كه مسلمانند و هیچ گونه دشمنى با خدا ندارند، ولى در عین حال، موفق به انس با خدا نمى‌شوند. تنها كسانى توفیق حضور در بزم انس با خدا را مى‌یابند كه در اعمال و رفتار و معاشرتهاى خود با دیگران دقت بیشترى مبذول دارند و خدا را همیشه به یاد داشته باشند.

آنان كه در طول عمر خویش، به دلیل برخى لغزشها و انحرافها، آلودگیهایى پیدا كرده‌اند باید سعى كنند كه در ماه مبارك رمضان، كه توفیق

ضیافت الهى نصیب آنها شده و به میهمانى و مجلس انس الهى دعوت شده‌اند، خود را از آلودگیها پاك سازند و بكوشند كه در این ماه شریف، خود را به داشتن تقواى الهى عادت دهند تا پس از این ماه نیز تقواى آنها ادامه داشته باشد.

یكى از بهترین بركات این ماه این است كه انسان موفق به انجام بهترین عبادات مى‌شود. در این ماه، انسان بر تمام اعمال خود مراقبت بیشترى به كار مى‌گیرد؛ هر غذایى را نمى‌خورد و سعى مى‌كند كه هر كلامى را نگوید، چشم و گوش خود را كنترل مى‌كند و... از اینرو، هر قدر كه در این ماه دقت و تمرین بیشترى در كنترل این امور داشته باشد، استفاده بیشترى نیز از این ماه عاید او مى‌شود. پس از اتمام این ماه نیز باید تلاش كند تا نتایجى را كه در سایه یك ماه تمرین به دست آورده است، محافظت نماید تا توفیقات او همچنان استمرار داشته باشد.

به هر حال، براى اینكه انسان همیشه حال دعا و مناجات داشته باشد باید از پیش، زمینه آن را فراهم آورد؛ در طول روز، ساعتى به دور از افكار و كارهاى دنیوى براى پرداختن به حالات خود و امور اخروى اختصاص دهد و در مجالس علما و بندگان شایسته خدا حضور پیدا كند؛ زیرا معاشرت با پاكان و نیكان، انسان را به یاد خدا مى‌اندازد، همان گونه كه معاشرت با اهل باطل و دنیاپرستان انسان را از خدا غافل مى‌سازد. و نیز زیارت قبور بزرگان و اولیاى الهى و امام زادگان از جمله امورى است كه انسان را به یاد خدا مى‌اندازد و توجه او را از دنیا كم مى‌كند.

و اگر اندكى توفیق یافتیم، باید مراقب باشیم كه گرفتار غرور نشویم و با

نگاه حقارت آمیز به دیگران، خود را برخوردار از كمالات و توفیقات به حساب نیاوریم.

گرچه توفیق انجام اعمال شایسته نعمت بزرگى است، اما معلوم نیست كه همیشه این توفیق براى ما ادامه داشته باشد یا دیگران براى همیشه از آن محروم باشند. چه بسیار افرادى كه اهل طاعت و عبادت بوده‌اند، اما عاقبت آنها به خیر ختم نشده است و چه بسیار افرادى كه اهل معصیت بوده‌اند، اما عاقبت رستگار گردیده‌اند. لذا، حتى به افراد معصیت كار هم نباید با چشم حقارت آمیز نگاه كرد. آنچه بسیار مبغوض خداوند است، غرور و خودپسندى مى‌باشد تا آنجا كه در برخى روایات آمده است كه گاهى براى اینكه افراد به غرور گرفتار نشوند خداوند توفیق نماز شب را از آنها سلب مى‌كند؛1 زیرا غرور به قدرى براى انسان مضر است كه نماز شب هم نمى‌تواند آن را جبران نماید.

اَللّهُمَّ احْمِلْنا فى سُفُنِ نِجاتِكَ وَ مَتِّعْنا بِلَذیذِ مُناجاتِكَ وَ اَوْرِدْنا حِیاضَ حُبِّكَ وَ اَذِقْنا حَلاوَةَ وُدِّكَ وَ قُرْبِكَ وَاجْعَلْ جِهادَنا فیكَ وَ هَمَّنا فى طاعَتِكَ و... 2

بار خدایا، ما را در كشتیهاى نجاتت بنشان و به لذت مناجاتت كامیاب گردان، و بر جویبارهاى محبّتت واردساز و شیرینى محبّت و قربت را بما بچشان و كوشش ما را در راه خودت قرار ده و همّت ما را در طاعتت مقرر فرما... آمین یا رب العالمین.


1ـ كلینى، اصول كافى، ج 2 (باب الرضا بالقضاء) روایت 4.

2ـ مفاتیح الجنان، مناجات خمسة عشره امام سجاد(علیه السلام) . مناجات المطیعین.

(4)

«اِلهی لَو قَرَنْتَنی بِالاَْصْفَادِ وَ مَنَعْتَنی سَیْبَكَ مِنْ بَیْنِ الاَْشْهَادِ وَ دَلَلْتَ عَلى فَضَایِحی عُیُونَ الْعِبَادِ وَ اَمَرْتَ بی اِلَى النَّارِ وَ حُلْتَ بَیْنی وَ بَیْنَ الاَبْرارِ مَا قَطَعْتُ رَجائی مِنْكَ وَ مَا صَرَفْتُ تَأمیلی لِلْعَفْوِ عَنْكَ وَ لا خَرَجَ حُبُّكَ مِنْ قَلْبی اَنَا لا أَنْسى ایَادیَكَ عِنْدی وَ سِتْرَكَ عَلَىَّ فی دَارِالدُّنْیَا...» ؛

اى خدا، اگر گردنم را به زنجیر قهرت ببندى و عطایت را از میان همه خلق، از من منع كنى و در چشم بندگانت رسوایى ام را آشكار سازى و فرمان دهى كه مرا به آتش دوزخ كشند و بین من و نیكان جدایى افكنى، باز هم رشته امیدم از تو قطع نخواهد شد و از امیدى كه به عفو و بخششت دارم منصرف نمى‌شوم و محبتت از دلم بیرون نخواهد رفت. من هرگز عطا و بخششها و پرده پوشیهایت بر من را در دنیا فراموش نخواهم كرد.

خوف و رجا، لازمه ایمان

یكى از موضوعاتى كه در دعاهاى شریف، بویژه دعاهاى ماه مبارك رمضان، با تعبیرهاى گوناگون بر آن تكیه شده مسأله خوف و رجا و تعادل بین آنهاست.

بطور طبیعى، وقتى انسان عظمت الهى را به خوبى درك كند، احساس خودباختگى و كوچك بینى و خضوع و خشوع در او پدید مى‌آید. این حالت روانى در نهاد انسان نهفته است كه وقتى عظمتى را درك كرد در مقابل آن احساس خودباختگى مى‌كند. لذا كسى كه عظمت خدا را به درستى درك كند نمى‌تواند بدون خوف باشد. چرا اولیاى الهى چنان خائف بودند كه گاه رنگ رخسارشان دگرگون مى‌شد. و گاه چنان بر خود مى‌لرزیدند كه قابل وصف نیست! آیا مى‌توانیم از حضرت على(علیه السلام) و امام سجاد(علیه السلام) و نیز سایر ائمه معصومین(علیهم السلام) تصویر درستى بدون در نظر گرفتن حالات خوف آنها داشته باشیم؟

البته مؤمن ضمن اینكه چنین خوفى دارد، در عین حال چنان به رحمت حق امیدوار است كه گویى هیچ خطایى مرتكب نشده است.

امام صادق(علیه السلام) مى‌فرماید: از جمله وصایاى «لقمان حكیم» به فرزندش این بود كه:

«خَفِ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خیفَةً لَوْ جِئْتَهُ بِبِرِّ الثَّقَلَیْنِ لَعَذَّبَكَ وَ اَرْجُ اللّهَ رَجاءً لَوْ جِئْتَهُ بِذُنُوبِ الثَّقَلَیْنِ لَرَحِمَكَ» ؛1

آنچنان از خداى عز و جل بترس كه (گویى) اگر نیكیهاى جن و انس را انجام داده باشى باز خدا (به دلیل بعضى از اعمال ناپسندت) تو را عذاب خواهد نمود و آن گونه به او امیدوار باش كه (گویى) اگر گناهان جن و انس را مرتكب شده باشى، خداوند از سر رحمت واسعه خویش تو را مورد رحمت قرار خواهد داد.


1ـ محمد بن یعقوب كلینى، اصول كافى ج 2، ص 67، روایت 1.

در روایات فراوانى آمده است كه بیم و امید در دل مؤمن با هم مساوى است؛ نه خوف بر قلب او غالب مى‌شود، بگونه اى كه او را از رحمت الهى مأیوس سازد و نه امید بر دلش غلبه پیدا مى‌كند، به طورى كه مغرور شود. امام صادق(علیه السلام) مى‌فرماید:

«اِنَّهُ لَیْسَ مِنْ عَبْد مُؤمِن اِلاّ وَ فى قَلْبِهِ نوُرانِ: نُورُ خیفَة وَ نُورُ رَجاء؛ لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ یَزِدْ عَلى هذا وَ لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ یَزِدْ عَلى هذا» ؛1

در قلب هر مؤمنى دو نور وجود دارد: نور خوف و نور رجا. اگر هر یك از آنها وزن شود بر دیگرى فزونى ندارد.

و در روایت دیگرى نیز فرمود:

«نَجْوىَ العارِفینَ تَدُورُ عَلى ثَلاثَةِ اُصوُل: اَلْخَوُفِ وَالرَّجاءِ وَالْحُبِّ؛ فَالْخَوْفُ فَرْعُ الْعِلْمِ وَالرَّجاءُ فَرْعُ الْیَقینِ وَالْحُبُّ فَرْعُ الْمَعْرِفَةِ» 2؛

نجواى عارفان بر پایه سه اصل است: خوف، رجا و محبّت؛ خوف نتیجه علم (كامل به خدا و صفات او) است و رجا ثمره یقین (به خدا) است و محبت محصول معرفت (و شناخت كامل) خداست.

ظهور كامل خوف و رجا در امام سجاد(علیه السلام)

امام سجاد(علیه السلام) در این قسمت از دعاى «ابوحمزه» مى‌فرماید:

«اِلهی لَو قَرَنْتَنی بِالاَْصْفَادِ وَ مَنَعْتَنی سَیْبَكَ مِنْ بَیْنِ الاَْشْهَادِ وَ دَلَلْتَ عَلى فَضَایِحی عُیُونَ الْعِبَادِ وَ اَمَرْتَ بی اِلَى النَّارِ وَ حُلْتَ بَیْنی وَ بَیْنَ الاَبْرارِ مَا


1ـ محمد بن یعقوب كلینى، اصول كافى، ج 2، ص 67، روایت 1.

2ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 70 ص 22، روایت 22.

قَطَعْتُ رَجائی مِنْكَ وَ مَا صَرَفْتُ تَأمیلی لِلْعَفْوِ عَنْكَ وَ لا خَرَجَ حُبُّكَ مِنْ قَلْبی اَنَا لا أَنْسى ایَادیَكَ عِنْدی وَ سِتْرَكَ عَلَىَّ فی دَارِالدُّنْیَا...» ؛

خداوندا، اگر گردن مرا با زنجیرها ببندى و عطایت را از میان همه خلق، از من منع كنى و رسوایى هایم را به چشم بندگانت عیان سازى و فرمان دهى كه مرا به آتش دوزخ كشند و میان من و نیكان جدایى افكنى هرگز رشته امیدم از تو قطع نخواهد شد و از امیدى كه به عفو و بخششت دارم منصرف نمى‌شوم و محبتت از دلم برون نمى‌رود. من عطاها و بخششها و پرده پوشیهاى تو را بر خودم در دنیا فراموش نمى‌كنم.

نظیر این سخنان در سایر مناجات و دعاهایى كه از ائمه معصومین(علیهم السلام) نقل شده فراوان وجود دارد؛ حضرت امیر(علیه السلام) در شعرى كه منسوب به اوست مى‌گوید:

اِلهی لَئن عَذَّبْتَنی اَلْفَ حِجَّة *** فَحَبْلُ رَجائی مِنْكَ لا یَتَقَطَّعُ 1

معبودا، اگر مرا هزار سال عذاب كنى *** باز رشته امیدم از رحمتت قطع نخواهد گشت

و در دعاى كمیل به خدا عرض مى‌كند:

«یا مَوْلاىَ فَكَیْفَ یَبْقى فِى الْعَذابِ وَ هُوَ یَرْجُو ما سَلَفَ مِنْ حِلْمِكَ اَمْ كَیْفَ تُؤْلِمُهُ النّارُ وَ هُوَ یَأْمُلُ فَضْلَكَ وَ رَحْمَتَكَ»

اى مولاى من، چگونه (بنده ات) در آتش عذاب خواهد ماند در حالى كه به سابقه حلم بى پایانت امید دارد. و چگونه آتش به او آسیب رساند و حال آنكه به فضل و كرمت چشم دارد.


1ـ مفاتیح الجنان، ص 238.

در خواندن این جملات، باید قدرى تأمل كنیم و به خود رجوع نماییم، ببینیم آیا واقعاً ما مى‌توانیم چنین ادعایى داشته باشیم؟ آیا مى‌توانیم این گونه صادقانه با خدا صحبت كنیم؟ آیا واقعاً اگر در روز قیامت، خداوند پیش چشم خلایق، ما را رسوا كند، به غل و زنجیر بكشد و به سوى دوزخ روانه سازد باز هم به رحمت او امیدواریم، بلكه بالاتر از آن، مى‌توانیم ادعا كنیم كه محبت او از دلمان بیرون نمى‌رود و باز هم او را دوست داریم؟

چنین ادعایى مشكل است. و ما نمى‌توانیم صادقانه چنین ادّعائى بكنیم. رفتار و كردار ما در این دنیا گواه این مطلب است؛ اگر گرفتارى مختصرى براى ما پیش آید و مدتى طول بكشد زبان به اعتراض نسبت به خدا مى‌گشاییم؛ نه تنها محبتى در دلمان باقى نمى‌ماند، بلكه ـ خداى ناكرده ـ كینه او را هم به دل مى‌گیریم. چنان به دنیا دلبستگى داریم كه تصوّر دست شستن از آن را نداریم.

بنابراین، مى‌توان گفت كه حال ما اقتضاى چنین ادعاهایى را ندارد و این قسمت از دعا را، مانند بسیارى از قسمتهاى دیگر آن، نمى‌توانیم از زبان خودمان بگوییم. تنها كسانى مانند امام سجاد و حضرت امیر(علیهما السلام) مى‌توانند این گونه با خدا سخن بگویند و چنین ادعا كنند. ما باید این جملات را از زبان ایشان بگوییم. ولى باید سعى كنیم كه این حالات را در خود به وجود آوریم و به این مسائل نزدیك شویم.

راه تحصیل محبت نسبت به خدا

الف ـ توجه به نعمتهاى خدا: كسب محبت نسبت به خدا موجب دور ساختن

انسان از نافرمانى خدا و سرپیچى از دستورات او مى‌شود. چه كنیم كه چنین محبتى نسبت به خدا در دل ما پدید آید تا اگر بلا و گرفتارى به ما روى آورد از او دور نشویم؟ چه كنیم كه به گونه اى به خدا امیدوار باشیم كه حتى وقتى ما را به سوى دوزخ مى‌كشند باز هم امید به رحمت او در دل ما باشد؟

این حالات را در آن دنیا نمى‌توان كسب نمود؛ جاى كسب چنین حالات و صفاتى در این دنیاست، این حالات در آنجا تجلّى مى‌یابد.

راه به دست آوردن محبت خدا و امیدوار شدن به او چیست؟ در همین فقراتى كه از دعاى «ابوحمزه» ذكر شد، امام سجاد(علیه السلام) مى‌فرماید كه اگر محبت تو از دل من بیرون نمى‌رود به این دلیل است كه نعمتهاى تو را در حق خودم فراموش نمى‌كنم، پرده پوشى هاى تو را در مورد گناهانم از یاد نمى‌برم. از این جملات استفاده مى‌شود كه اگر انسان بخواهد محبت خدا در دلش پایدار گردد، باید پیوسته به یاد خدا و نعمتهاى فراوان او باشد.

رسول گرامى اسلام نیز فرمود:

«اَحِبُّوا اللّهَ لِما یَغْذُوكُمْ بِهِ مِنْ نِعَمِهِ» ؛1

خدا را دوست بدارید كه او از نعمتهایش شما را غذا مى‌دهد.

در حدیث قدسى، آمده است كه خداى متعال به موسى بن عمران(علیه السلام) ، خطاب فرمود: «اى موسى، مرا پیش مردم محبوب كن» (كارى كن كه مردم مرا دوست بدارند.) حضرت موسى(علیه السلام) عرض كرد: چه كنم؟ خطاب شد: «نعمتهاى مرا به یاد آنها بیاور...»2


1ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 70، ص 16، روایت 7.

2ـ محمد باقر مجلسى، ج 2، ص 4، روایت 6 ، باب 8.

وقتى انسان بفهمد كه كسى به او لطفى دارد به طور طبیعى، نسبت به او محبت پیدا مى‌كند، بخصوص موقعى كه انسان به گرفتارى و بلا دچار شود و راه گریزى هم نداشته باشد. هر كس در زندگى خود موقعیتهاى خاصى برایش پیش آمده كه گرفتاریهایى داشته و یكى از نزدیكان یا دوستان او به كمكش شتافته و او را یارى داده است. انسان این محبت و لطف را تا آخر عمر از یاد نمى‌برد و قهراً نسبت به آن شخص محبتى در دلش ایجاد مى‌شود.

بنابراین، براى اینكه نسبت به خدا محبت پیدا كنیم باید تك تك نعمتها و الطاف او را به یاد آوریم. نعمتهاى خداوند آنقدر فراوان است و ما آنچنان در آنها مستغرقیم كه وجودشان را درك نمى‌كنیم و به ارزش آنها آگاه نیستیم، مگر هنگامى كه ابتلاى سختى برایمان روى دهد و نعمت یا نعمتهایى از ما سلب گردد، آنگاه متوجه مى‌شویم كه چنین نعمتى هم داشته ایم، ولى قدر آن را ندانسته ایم.

دعاى «جوشن صغیر» یكى از دعاهایى است كه در این زمینه داراى مضامین والایى مى‌باشد. این دعا گرفتاریهایى كه مردم به آنها مبتلا هستند ـ و امكان دارد كه ما نیز به آن مبتلا شویم ـ بیان مى‌دارد. در ابتدا، به دشمنیهاى بدخواهان و دشمنان اشاره مى‌كند كه چگونه خداوند ما را از آنها محافظت كرده است:

«اِلهی كَمْ مِنْ عَدُو انْتَضى عَلَىَّ سَیْفَ عَدَاوَتِهِ وَ شَحَذَ لی ظُبةَ مِدْیَتِهِ وَ اَرْهَفَ لی شَبَاحَدِّهِ وَ دَافَ لی قَوَاتِلَ سُمُومِهِ وَ سَدَّدَ اِلَىَّ صَوَائبَ سِهَامِهِ وَ لَمْ تَنَمْ عَنّی عَیْنُ حِرَاسَتِهِ وَ اَضْمَرَاَنْ یَسُومَنی الْمَكْرُوهَ وَ یُجَرِّ عَنی ذُعَافَ

مَرَارَتِهِ نَظَرْتَ اِلى ضَعْفی عَن احْتِمالِ الْفَوَادِحِ...»؛ پروردگارا، چه بسیار دشمنى كه بر من شمشیر عداوت بر كشید و خنجر كین تیز كرد و نیزه خشم تند نمود و سموم كشنده براى كشتن من آماده ساخت و با تیرهایى كه به هدف اصابت مى‌كند مرا نشانه گرفت و چشمش از مراقبت من به خواب نمى‌رفت و در دل داشت كه مرا آماج هر شكنجه قرار دهد و شربت ناگوار مرگ بچشاند (ولى تو آن دشمن را از من دفع نمودى و) به ضعف و ناتوانیم نظر كردى...

سپس مى‌فرماید:

«اِجْعَلْنی لِنَعْمَائِكَ مِنَ الشّاكرینَ وَ لاِلائك مِنَ الذّاكرینَ» ؛

مرا از شكرگزاران نعمتها و یادكنندگان احسانت قرار ده.

بنابراین، لازم است برنامه اى براى خود ترتیب دهیم كه در شبانه روز، لحظاتى را به تفكر در نعمتهاى الهى و یادآورى آنها و خطا پوشیهایش اختصاص دهیم؛ نعمتهاى خدا را به یاد بیاوریم و بر آنها خدا را ستایش كنیم. گر چه آدمى اگر تمام عمرش را صرف شكرگزارى نعمتهاى خداوند كند، به فرموده امام حسین(علیه السلام) 1 نخواهد توانست حتى شكر یكى از نعمتهاى خدا را بدون توفیق او به جا آورد. شكر نمودن و بدست آوردن مقام شاكرین منزلتى است كه خداوند به بندگان مؤمنش عطا مى‌فرماید.


1ـ امام حسین(علیه السلام) در دعاى عرفه مى‌گوید: «لَوْ عُمْرتُها اَنْ اُوءَدِّىَ شُكْرَ واحِدَة مِنْ اَنْعُمِكَ مَا اسْتَطَعْتُ ذلِكَ اِلاّ بِمَنِّكَ الْمُوجَبِ عَلَىَّ بِهِ شُكْرَكَ اَبَداً جَدیداً.»؛

(اى خدا) اگر قرنها عمر كنم نخواهم توانست شكر یكى از نعمتهایت را به جا آورم مگر به توفیق تو (كه آن نیز نعمت دیگرى است و) شكر جدید و پیوسته اى مى‌خواهد.

وگرنه بنده كى مى‌تواند شكر نعمتهاى او را به جا آورد؟ امام سجاد(علیه السلام) مى‌فرماید:

فَألائُكَ جَمَّةٌ ضَعُفَ لِسانى عَنْ اِحْصائِها وَ نَعْماؤُكَ كَثیرَةٌ قَصُرَ فَهْمى عَنْ اِدْراكِها، فَضْلا عَنْ اِسْتِقْصائِها؛ فَكَیْفَ لى بِتَحْصیلِ الشُّكْرِ وَ شُكْرى ایّاكَ یَفْتَقِرُ اِلى شُكْر؛ فَكُلَّما قُلْتُ لَكَ الْحَمْدُ وَجَبَ عَلىَّ لِذلِكَ اَنْ اَقُولَ لَكَ الْحَمْدُ» ؛1

(اى خدا) آنقدر نعمتهایت زیاد است كه زبانم از شمارش آنها ناتوان و بحدى فراوان است كه فهمم از ادراك آنها قاصر است تا چه رسد كه همه را بتواند اندازه بگیرد. پس من چگونه توانم شكر آنها را به جاى آورم و حال آنكه شكر تو گفتن (هم یكى از نعمتهاى تو است و) شكرى بر آن لازم است. پس هرگاه حمد و شكرت گویم بر آن نیز تو را حمد و شكر دیگرى لازم است!

از دست و زبان كه برآید *** كز عهده شكرش به در آید

یكى از راههایى كه به وسیله آن مى‌توانیم نعمتهاى خدا را بهتر بشناسیم این است كه خود را با كسانى كه فاقد این نعمتها هستند مقایسه كنیم و از این راه، متوجه شویم كه خداوند متعال چه نعمتهاى بزرگى به ما عنایت كرده كه دیگران از آن محروم‌اند. توجه به این نعمتها موجب پیدایش محبت نسبت به خدا مى‌شود و حالت شكرگزارى و امیدوارى در انسان به وجود مى‌آورد.


1ـ مفاتیح الجنان، مناجات خمس عشره، مناجات ششم.

امام سجاد(علیه السلام) در بخش دیگرى از دعاى «ابوحمزه» به بیان نعمتهاى الهى پرداخته و مى‌گوید:

اَناَ الصَّغیرُ الَّذى رَبَّیْتَهُ وَ اَنَا الجْاهِلُ الَّذى عَلَّمْتَهُ وَ اَنَا الضّالُّ الَّذى هَدَیْتَهُ وَ اَنَا الْوَضیعُ الَّذى رَفَعْتَهُ وَ اَنَا الْخائِفُ الَّذى امَنْتَهُ وَ الْجائِعُ الَّذى اَشبَعْتَهُ وَالعَطْشانُ الَّذى اَرْوَیْتَهُ وَ الْعارِى الَّذى كَسَوْتَهُ وَ الْفَقیرُ الَّذى اَغْنَیْتَهُ وَالضَّعیفُ الَّذى قَوَّیْتَهُ وَالذَّلیلُ الَّذى اَعْزَزْتَهُ وَالْسَقیمُ الَّذى شَفَیْتَهُ» ؛

(اى خدا) من آن طفل صغیرى هستم كه تو او را پروراندى و نادانى كه او را دانش عطا فرمودى و گمراهى كه هدایتش نمودى و خوار و ذلیلى كه عزت و رفعتش بخشیدى و ترسانى كه او را ایمن ساختى و گرسنه اى كه او را سیر نمودى و تشنه اى كه او را سیراب كردى و برهنه اى كه او را پوشانیدى و فقیرى كه او را بى نیاز كردى و ناتوانى كه توانایى اش دادى و ذلیلى كه عزیزش گردانیدى و مریضى كه او را شفا بخشیدى.

توجه به این نعمتها علاوه بر اینكه موجب ازدیاد محبت انسان نسبت به منعم مى‌شود، امید را نیز در دل انسان زنده مى‌كند. خدایى كه این همه به انسان نعمت داده است، نمى‌خواهد بدون دلیل، او را به دوزخ ببرد. او راه سعادت را بر روى انسان مى‌گشاید، ولى ناسپاسى بندگان و سركشى آنان اقتضا مى‌كند كه خداوند حكیم بین آنها و بندگان صالح خویش تفاوت قایل شود. از اینرو، آنان را كه عناد مىورزند عذاب مى‌كند.

ب ـ توجه به عیب پوشى خدا: در مورد گناهانى كه دور از چشم دیگران مرتكب شده ایم، خدا زمینه اى فراهم كرده است كه مردم متوجه آنها نشوند تا رسوا شویم این نیز از نعمتهاى بسیار بزرگى است كه خداوند به

انسان ارزانى داشته است. گاهى در خلوت، انسان كار زشتى مرتكب مى‌شود، ولى خداى متعال گناه او را مى‌پوشاند و مانع از اطلاع دیگران مى‌شود. اگر غیر از این بود انسان نمى‌توانست در اجتماع ظاهر شود. لذا امام سجاد(علیه السلام) مى‌فرماید:

«اَنَا لااَنسى اَیَادیَكَ عِنْدی وَ سِتْرُكَ عَلَىَّ فی دَارِ الدُّنْیا» ؛

خداوندا، نعمتهایى را كه به من عطا كرده اى و عیب پوشیهایت را كه در دنیا نسبت به من داشته اى فراموش نمى‌كنم.

بنابر این، براى دست یافتن به محبت خدا و ازدیاد آن و امیدوارى به رحمت و عفو الهى، باید براى خود برنامه اى تنظیم كنیم كه در هر روز، مدتى را به تفكر در نعمتهاى الهى و یادآورى آنها اختصاص دهیم. محبت خدا و خوف و رجا هیچ كدام خود به خود به وجود نمى‌آیند، بلكه باید آنها را با كوشش به دست آورد.

اگر در ماه مبارك رمضان خود را براى چنین كارى آماده نسازیم، هیچ موقعى مناسبتر از آن نخواهیم یافت. اگر از این فرصتها بهره بردارى نكنیم روزى خواهد آمد كه حسرت مى‌خوریم و پشیمان مى‌شویم؛ ناگهان به خود مى‌آییم و ملاحظه مى‌كنیم كه ماه رمضان دیگرى گذشته است، اما از گناهان خود توبه نكردیم؛ گرفتاریهایى را كه براى خود درست كرده ایم علاج ننمودیم؛ بر آتشهایى كه بر جان خود افروخته ایم آبى نپاشیدیم؛ حقوقى را كه از مردم بر عهده ماست، نپرداختیم؛ غیبتها، تهمتها، دروغها و سایر گناهان خود را جبران نكردیم.

[اَللّهُمَّ ] اَفَبِلِسانى هذا الْكالِّ اَشْكُرُكَ اَمْ بِغایَةِ جُهْدى فى عَمَلى اُرْضیكَ؟ وَ ما قَدْرُ لِسانى یا رَبِّ فِى جَنْبِ شُكْرِكَ وَ ما قَدْرِ عَمَلى فى جَنْبِ نِعَمِكَ وَ اِحْسانِكَ. 1

بار خدایا! آیا با این زبان كُند شكر تو را توانم گفت یا با نهایت كوشش در كارم رضایت و خشنودیت را بدست توانم آورد؟ [ولى ] زبانم را چه توانى است در اداء شكرت و اعمالم را چه ارزشى است در برابر نعمت هاى بى پایانت؟


1ـ فرازى از دعاى ابوحمزه.

(5)

یا مَوْلاى بِذِكْرِكَ عاشَ قَلبى وَ بِمُناجاتِكَ بَرَّدْتُ اَلَمَ الْخَوْفِ عَنّى؛

اى مولاى من، تنها به «یاد» تو دلم «زنده» است و با مناجات تو، درد ترس (فراق) را در خود تسكین مى‌دهم.

در این فراز كوتاه به دو مطلب مهم اشاره شده است؛ ذكر خدا و حیات معنوى (حیات دل).

ذكرالله

جهت اصلى و هدف كلى تمام تكالیف شرعى، بویژه عبادات، ایجاد و تقویت رابطه انسان با خداست و روح همه آنها توجّه به خدا و «یاد» اوست. به عبارت دیگر، شرط صحت این اعمال و در مواردى شرط كمال آنها این است كه توجّه انسان در حین انجام آنها به خدا باشد. در مورد نماز كه بالاترین عبادت است و خیلى به آن سفارش و تاكید شده است، قرآن مى‌فرماید:

«اَقِمِ الصَّلوةَ لِذِكْرى» 1 نماز را براى «یاد» من بپا دار.


1ـ طه /14.

و در مورد سایر عبادات نیز فقها مى‌گویند: اگر بدون توجه و یاد خدا انجام شود، امتثال امر خدا نشده است.

حقیقت ذكر

«ذكر» یعنى چه؟ ذكر در عربى به موارد گوناگونى اطلاق مى‌شود، مى‌توان گفت ریشه همه آنها همان چیزى است كه مادر فارسى به آن «یاد» مى‌گوییم. البته گاهى به مناسبت به كتب آسمانى و نیز به انبیاء ذكر اطلاق شده است مثلاً، قرآن در مورد «تورات» مى‌فرماید:

«وَلَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبوُرِ مِنْ بَعْدِ «الذِّكْرِ» اَنَّ الاَْرْضَ یَرِثُها عِبادى الصّالِحوُنَ». 1

در زبور بعد از ذكر (تورات) نوشتیم: «همانا بندگان شایسته ام وارث زمین خواهند شد».

به خود قرآن نیز در آیات زیادى ذكر اطلاق شده است از جمله:

«اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا «اَلذِّكْرَ» وَاِنّا لَهُ لَحافِظوُنَ». 2

ما ذكر (قرآن) را نازل كردیم و ما خود نگهدار آنیم.

شاید اطلاق ذكر به كتب آسمانى و شخص انبیا به این جهت است كه اینها مردم را متوجه خدا مى‌كنند؛ مردم با خواندن این كتب و دیدن انبیا به یاد خدا مى‌افتند. (به قول اُدبا علاقه سببیّت وجود دارد).

بنابراین اصل معناى لغوى ذكر همان یاد و توجّه است. یاد كسى یا


1ـ انبیاء/ 105.

2ـ حجر /9.

چیزى گاهى فقط در دل است و گاهى علاوه بر دل به زبان نیز سرایت مى‌كند. وقتى شما مى‌گوئید به «یاد» دوستم افتادم یا فلان حادثه و خاطره به «یادم» آمد، این یاد امرى قلبى است كه در ذهن شما خطور كرده است. حقیقت یاد همین توجّه قلبى و حضور در دل است. گاهى این یاد از دل به زبان سرایت مى‌كند، به دوست خود مى‌گویید، «ذكر خیر» شما بود. یعنى علاوه بر یاد قلبى، در زبان نیز اسم او برده شد. ذكر زبانى ناشى از توجّه قلبى است؛ تا ذهن انسان متوجه چیزى نشود بر زبان جارى نمى‌شود، لذا ذكر زبانى حاكى از توجّه قلبى كه حقیقت ذكر است مى‌باشد.

در اینجا خوب است اشاره كنم كه در امور عادى همواره ذكر زبانى همراه با توجّه قلبى است؛ امّا متأسفانه در مورد ذكر الهى، معمولاً اذكار ما بدون توجّه قلبى است. گاهى نماز مى‌خوانیم، قرآن مى‌خوانیم، اما چیزى كه اصلاً در ذهن و توجّه ما نیست «یاد» خداست. در حالى كه حقیقت و فلسفه نماز چیزى جز توجّه به خدا نیست. حتى هنگامى كه دعا مى‌كنیم و از خدا درخواست حاجت مى‌نماییم نیز به خدا توجّه نداریم. بسیارى از ماها وقتى كه نماز مى‌خوانیم، اگر كسى با چشم بصیرت بنگرد، كشكولى از زن و فرزند و كسب و كار و خانه و ماشین و پست و مقام و... مى‌بیند. مجموعه اى از این خیالات هستیم. چیزى كه اصلاً وجود ندارد توجّه و یاد خداست.

به هر حال حقیقت ذكر همان توجه قلبى است. قرآن مى‌فرماید:

«وَاذْكُرْ رَبَّكَ فى نَفْسِكَ تَضَّرُعَاً وَخیفَةً وَدُوْنَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ»؛ 1


1ـ اعراف /205.

پروردگارت را در دل خود، از روى تضرع و خوف و (در زبان) آهسته و آرام یاد كن.

یاد خدا نیاز به داد و فریاد ندارد. شایسته نیست انسان نعره بزند و اسم خدا را بر زبان بیاورد. این آیه بما دستور مى‌دهد كه ذكر خدا به صورت زمزمه و زیرلب باشد. البته در مواردى كه ذكر الله «شعار» تلقى مى‌شود، مثل «اذان» یا «تكبیر» در میدان نبرد، باید بلند باشد تا هدف مورد نظر تأمین شود.

آرامش، تنها در سایه یاد خدا

زندگى انسان در این جهان همواره با اضطرابها و دلهره ها همراه است، حتى بعضى مكتب هاى «انسان شناسى» اضطراب و دلهره را مقوّم وجود و زندگى انسان و به عبارت دیگر، فصل ممیّز انسان مى‌دانند، مى‌گویند: انسان بودن انسان به این است كه اضطراب و دلهره داشته باشد. البته این نظر خیلى افراطى است، امّا بخشى از حقیقت را بیان مى‌كند. انسانها معمولاً در اثر عوامل گوناگون دچار نوعى اضطراب و دلهره هستند؛ همواره نگران آینده هستند. گو اینكه این حالت از جهاتى مفید است و مى‌تواند اثرات مثبتى داشته باشد، ولى اساساً حالت مطلوبى نیست؛ انسان فطرتاً طالب آرامش خاطر است. اگر كم و بیش، نگرانیهایى دارد، باید در سایه آرامش بالاترى محو شود؛ عمق دل انسان باید آرام و مطمئن باشد، نگرانیهاى جزیى باید همانند موجهاى سطحى باشند كه بر سطح دریا ظاهر مى‌شود، امّا عمق دریا آرام است. ژرفاى قلب انسان نیز باید آرام و با اطمینان باشد و نگرانیها همچون امواج سطحى و زودگذر باشند وگرنه زندگى بر انسان تیره و تار خواهد شد.

چه عاملى مى‌تواند به انسان طمأنینه و آرامش خاطر بخشد؟ قرآن مى‌فرماید: تنها یاد خدا مى‌تواند دلهاى مضطرب و پریشان را آرام نماید؛

«اَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنّ الْقُلوُبُ» 1؛

آگاه باشید! تنها با یاد خدا دلها آرامش مى‌یابد.

كسانى كه واقعاً به یاد خدا هستند و این یاد در عمق جان آنها نفوذ و رسوخ كرده چنان آرام و مطمئن‌اند كه هیچ حادثه اى نمى‌تواند آنان را مضطرب و پریشان سازد. در زمان ما، امام خمینى از نمونه چنین كسان مى‌باشد. بزرگترین حوادث پیش مى‌آید ـ حوادثى كه كوهها را متزلزل مى‌كند ـ ولى این مرد الهى آرامش خود را از دست نمى‌دهد، گویى چیزى واقع نشده. این چه دلى است؟ از كجا مایه مى‌گیرد؟ شرق و غرب با او سر ستیز دارند، ولى او محكم و استوار هدف خود را دنبال مى‌كند. این آرامش و قدرت تنها در سایه توجّه به خدا پیدا مى‌شود. اگر ما بهره اى از این آرامش نداریم یا كم داریم، بدین جهت است كه یاد خدا در دل ما ضعیف است. هر چه یاد و توجّه به خدا قویتر باشد آرامش دل بیشتر است.

به عنوان تشبیه خیلى ناقص، كشتى یا قایقى را در ساحل دریا تصور كنید، اگر این كشتى یا قایق در ساحل به چیز ثابت و محكمى متصل نباشد، امواج دریا آن را حركت داده جابجا مى‌كند و اگر امواج شدید شود آن را متلاطم و سرانجام غرق مى‌كند، ولى اگر در ساحل به جاى محكمى بسته شده باشد هر چه امواج شدید باشد آنرا متزلزل نمى‌كند، ممكن است اندك تكانى بخورد، ولى غرق نمى‌شود.


1ـ رعد /28.

مؤمن نیز به قدرت لایزال الهى تكیه مى‌زند، لذا حوادث نمى‌تواند او را از پاى درآورد.

روایات مؤمن را به كوه تشبیه كرده‌اند و حتى قویتر از آن معرفى نموده‌اند؛ چرا كه بر اثر طوفان، ذراتى از كوه جدا مى‌شود ولى تندباد حوادث نمى‌تواند ذره اى از ایمان مؤمن كم كند.

«المؤمن كالجبل الراسخ لایحرّكه العواصف»؛ 1

مؤمن مانند كوه استوار است، بادهاى حوادث او را نمى‌لرزاند.

چرا؟ چون دلش با جایى ارتباط دارد كه لرزش و دگرگونى و نابودى در آن راه ندارد. بنابراین «یاد» خدا علاوه بر رستگارى ابدى، موجب آرامش خاطر در دنیا (نعمت ارزشمندى كه قابل توصیف نیست) نیز مى‌شود.

توجه خاص خدا به اولیائش

خداوند در قرآن راجع به ذكر تعبیر لطیفى دارد كه قابل تأمل است، مى‌فرماید:

«فَاْذْكُروُنى اَذْكُرْكُمْ»؛ 2 به یاد من باشید، تا من نیز به یاد شما باشم!

این تعبیر با دیدگاههاى مختلف و با مراتب مختلف از معرفت قابل تحلیل هاى گوناگون است. البته خدا در هیچ حال از هیچ كسى و هیچ چیزى غافل نیست؛

«وَما ربُّكَ بِغافِل عَما یَعْمَلوُنَ»3؛


1ـ بحارالانوار، ج 24 ص 104، روایت 15. (مضمون عبارت)

2ـ بقره /250.

3ـ هود /123.

و هیچ چیز را نیز فراموش نمى‌كند؛ «وَما كانَ رَبُّكَ نَسِیّاً»؛1

علم خداوند بر گذشته و حال و آینده به طور یكسان احاطه دارد و چیزى از او مخفى نیست؛

«وَما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّة فى الاَْرْضِ وَلا فِى السَّماءِ»؛ 2

از اینجا معلوم مى‌شود اینكه مى‌فرماید: «به یاد من باشید تا من به یاد شما باشم» این یاد چیز دیگرى است، یاد خاصى است كه خدا نسبت به دوستانش دارد. آن توجه عمومى كه نسبت به كل آفرینش دارد منظور نیست.

برخى از مفسرین در تفسیر این آیه گفته‌اند: خداوند مى‌خواهد بفرماید: «شما با اعمال خیر مرا یاد كنید تا من با رحمت و پاداش نیك شما را یاد كنم». این یك برداشت از آیه است كه شمه اى از حقیقت را بیان مى‌كند، اما ممكن است این آیه به مطلب دقیق و لطیفترى اشاره داشته باشد؛ كسانى كه طعم محبت را یافته و شیرینى آن را چشیده‌اند پیوسته خواهان این هستند كه محبوبشان به آنها توجه نماید، مثلاً اگر در مجلسى نشسته كه محبوبش هم حضور دارد، دوست دارد كه گاهى محبوب با گوشه چشم به او توجه كند. محب صادق آنقدر از این توجّه محبوب لذّت مى‌برد كه از تمام لذات مادى برتر و ارزنده تر است. خداى متعال با دوستان خودش از این اشارتها بسیار دارد.

بر این اساس خدا مى‌فرماید: اگر مى‌خواهید من به شما توجّه (خاص) نمایم (و گوشه چشمى به شما داشته باشم) شما نیز به یاد من باشید؛


1ـ مریم /64.

2ـ یونس /61.

گرت هواست كه معشوق نگسلد پیوند *** نگاه دار سر رشته تا نگهدارد

لذا كسانى كه ذره اى حلاوت محبت الهى را چشیده‌اند، لحظه اى از یاد او غافل نمى‌شوند. دلشان هرگز از او غافل نیست، حتى در حال خواب نیز متوجه خدا هستند. از خواب كه برمى خیزند اول چیزى كه بر زبان مى‌آورند ذكر خداست. برخى از بزرگان مى‌فرمودند: انسان در اثر تمرین به جایى مى‌رسد كه نه تنها در حالت انفرادى یاد خدا از او جدا نمى‌شود، بلكه در حین انجام سایر كارها و رسیدگى به امور زندگى و معاشرت با مردم نیز توجّه به خدا در دل انسان وجود دارد. ممكن است در حال خواب نیز توجه باقى باشد و حتى توجّهات شدیدترى در حالت خواب براى انسان پیش آید. شاید به همین علّت گفته شده كه: «خواب مؤمن عبادت است».

بنابراین، یاد خدا موجب توجّه خاص خدا به بنده ذاكرش مى‌شود، در اواخر عمر شریف مرحوم علامه گاهى از ایشان درخواست نصیحت مى‌كردند چند بار كه چنین درخواستى تكرار شد ایشان همین آیه شریفه «فاذكرونى اذكركم» را تلاوت مى‌كردند.

اهمیت و ارزش توجّه خدا به بنده را وقتى خوب درك مى‌كنیم كه توجّه كنیم بالاترین حسرت كفار در قیامت بى توجّهى خداوند به آنهاست. خداوند وقتى مى‌خواهد شدّت عذاب و حسرت كفّار را در قیامت بیان كند، مى‌فرماید:

«لا یُكَلِّمُهُمُ اللهُ وَلا یَنْظُرُ اِلَیْهِمْ»، 1


1ـ آل عمران /77.

خدا با آنان سخن نمى‌گوید و به آنان نظر (لطف) ندارد.

این بالاترین و جانكاه ترین عذاب براى آنان است. گرچه ما اكنون درك نمى‌كنیم كه بى توجّهى خدا چقدر دردناك است، ولى در آخرت كه پرده ها كنار مى‌رود اهمیّت این مسأله روشن مى‌شود به طورى كه كفّار نیز آن را درك مى‌كنند.

ذكر خدا در همه حال

سخن را با روایاتى كه بیان مى‌دارد ذكر خدا در هر حال خوب است به پایان مى‌بریم. از آنجا كه انسان داراى جنبه مادى و حیوانى نیز هست، لذا به ناچار، گاهى باید اعمالى انجام دهد كه مربوط به این بعد انسان است، انسان ابتداءً تصور مى‌كند در این حالات ذكر خدا خوشایند نیست، ولى خداوند مى‌فرماید: در چنین حالاتى نیز خدا را از یاد نبرید. لذا به ما دستور داده شده كه در بعضى از این حالات رو به قبله نباشیم.

دعاهاى متعددى كه از معصومین(علیهما السلام) براى بسیارى و شاید تمام حالات انسان نقل شده و اكثراً خود آن بزرگواران آنها را مى‌خواندند در همین راستا است كه بنده نباید هیچ گاه از یاد خدا غافل باشد.

در حالات رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده:

«وَكانَ لا یَجْلِسُ وَلا یَقوُمُ اِلاّ عَلى ذِكْرِ اللهِ جَلَّ اِسْمُهُ» ؛1

به زمین نمى‌نشست و برنمى خاست مگر با ذكر خدا.


1ـ طبرسى، مكارم الاخلاق،ص 14.

حتى ذكرهایى كه حضرت در هنگام برخاستن یا نشستن مى‌فرموده نقل شده است. هرگاه لباس جدید مى‌پوشید ذكر خاص مى‌فرمود. هنگام خوابیدن ذكر مخصوصى و در بعضى مواقع آیة الكرسى را مى‌خواند و چون از خواب بلند مى‌شد ابتدا به سجده مى‌افتاد و خدا را ستایش مى‌فرمود؛ امام باقر(علیه السلام) فرمود:

«ما اِسْتَیْقَظَ رَسوُلُ اللهِ مِنْ نَوْم اِلاّ خَرَّ للهِ ساجِداً»1؛

هیچ گاه رسول خدا از خواب بیدار نشد مگر اینكه براى خدا سجده كرد.

بعد از بیدار شدن مى‌فرمود: اَلْحَمْدُللهِ الْذى اَحْیانى بَعْدَ مَوْتى و... و ذكرهاى زیاد دیگرى كه از ائمه هدى نقل شده همه بیانگر این است كه مؤمن باید همواره در ذكر خدا باشد در هر حالى و انجام هر عملى را به ذكر خدا آغاز نماید.

خداوند به موسى بن عمران(علیه السلام) فرمود: یا موسى، در هیچ حالى مرا فراموش مكن و از یاد من غافل مشو. موسى(علیه السلام) عرض كرد: خدایا، در برخى حالات شرم دارم كه متوجّه حضور تو باشم. خطاب شد:

«اِنَّ ذِكْرِى حَسَنٌ عَلى كُلِ حال»2؛

حتى در آن حالات هم یاد من نیكوست.

از نظر قرآن نیز هیچ چیز نباید مانع از توجه مؤمن به خدا باشد. در اوصاف مؤمنان صادق مى‌فرماید:

رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَیْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَاِقامِ الصَّلوةِ»؛ 3


1ـ طبرسى، مكارم الاخلاق، ص 39.

2ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 13 ص 343، روایت 21.

3ـ نور /37.

[مؤمنان ] پاك مردانى هستند كه نه تجارت و نه معامله اى آنان را از یاد خدا و به پاداشتن نماز غافل نمى‌كند.

با اینكه در ظاهر به كسب و كار و معاشرت با مردم مشغول هستند ولى توجّه آنان همواره به خداست. هیچ چیز موجب غفلت آنان از خدا نمى‌شود. در وصف چنین مؤمنانى خداوند در شب معراج به پیامبرش فرمود:

«ثُمَّ یُقالُ لَها: كَیْفَ تَرَكْتِ الدّنیا؟ فَتَقوُلُ: اِلهى وَعِزِّتِكَ وَجَلالِكَ لا عِلْمَ لى بِالدُّنْیا اَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنى خائِفٌ مِنْكَ. فَیْقوُلُ اللهُ صَدَقْتَ عَبْدى؛ كُنْتَ بِحَسَدِكَ فِى الدُّنْیا وَروُحُكَ مَعى». 1

وقتى مؤمن از دنیا مى‌رود، از او پرسیده مى‌شود چگونه دنیا را ترك كردى؟ ( در دنیا چه خبر بود؟) در پاسخ مى‌گوید: خداوندا؛ به عزت و جلالت سوگند كه من به دنیا علم و آگاهى ندارم، (چرا كه) از روزى كه مرا خلق كردى از مقام تو ترسان بوده ام. در این هنگام خداوند مى‌فرماید: راست گفتى اى بنده من، بدنت در دنیا بود، ولى روحت نزد من بود.

انس با خدا، لذت اولیاء

آرى مؤمنان حقیقى اگر به دنیا توجّه دارند، توجّهى سطحى و از روى ناچارى است ولى عمق دلشان متوجّه خداست. اگر گاهى به نعمت هاى دنیا توجه مى‌كنند بدین جهت است كه هدیه اى از محبوبشان است اگر از


1ـ بحارالانوار، ج 77، ص 21.

دست محبوب گلى یا میوه اى به عاشق برسد، آن هدیه براى محب از همه جهان بیشتر ارزش دارد.

اولیاء خدا نه تنها در دنیا به لذّات مادى توجه ندارند، بلكه در آخرت نیز كه مؤمنین متوسط متنعم به نعمت هاى الهى هستند آنان با خداى خویش خلوت مى‌نمایند.

در حدیث معراج مى‌فرمایند:

وَاِذا تَلَذَّذَ اَهْلُ الْجَنَّهِ بِالطَّعامِ وَالشَّرابِ، تَلَذَّذوا اُولئِكَ بِذِكْرِى وَكَلامى وَحَدیثى. 1

در هنگامى كه اهل بهشت از طعام و شراب بهشتى لذّت مى‌برند، لذت این دسته یاد من و گفتگو با من است.

با اینكه طعام و شرابهاى بهشتى بسیار ارزنده تر از خوردنى ها و نوشیدنیهاى دنیاست و اساساً قابل قیاس با اینها نیست و كسانى كه داراى همت بلند هستند از لذتهاى حرام دنیا چشم مى‌پوشند تا به آن طعام ها و شراب هاى بهشتى برسند، ولى در عین حال آنان كه حلاوت توجه به خدا و انس با او را درك كرده‌اند به آن طعام ها و شراب ها نیز توجه ندارند. «دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را».

این مؤمنان حتى از اینكه گاهى به غیر از انس با خدا به چیز دیگرى تلذذ جویند، از خدا طلب مغفرت مى‌كنند. امام سجاد(علیه السلام) در مناجات خود به خدا عرض مى‌كند:


1ـ محمد باقر مجسلسى، بحارالانوار، ج 77، ص 23، روایت 6.

«وَاَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِ لَذَّة بِغَیْرِ ذِكْرِكَ وَمِنْ كُلِ راحَة بِغَیْرِ اُنْسِكَ وَمِنْ كُلِ سُروُر بِغَیْرِ قُرْبِكَ»1.

اى خدا، از اینكه از چیزى غیر از یاد تو لذت ببرم آمرزش مى‌طلبم و از هر راحتى جز انس با تو و از هر نشاط و سرورى جز مقام قرب تو طلب مغفرت مى‌كنم.

اینان در ذكر او چه یافته‌اند كه چنین بى اعتنا به دیگر لذایذ شده‌اند؟

پاسخ این سؤال را از آیه «فاذكرونى اذكركم» مى‌توان دریافت و در حدیث معراج نیز به صورت روشن ترى بیان فرمود:

«اَنْظُرُ اِلَیْهمْ كُلَ یَوْم سَبْعینَ مَرَةً».

این در واقع همان چیزى است كه آنان در ذكر خدا یافته‌اند: توجه محبوب به آنها. رزقنا اللّه و ایاكم انشاءا....

اَللهُمَ اجْعَل لِسانَنَا بِذِكْرِكَ لَهِجاً وَقَلْبَنا بِحُبّكَ مُتَیِّماً وَمَنْ عَلَیْنا بِحُسْنِ اِجابَتِكَ. 2

بار خدایا! زبان ما را به ذكرت گویا ساز و دلمان را از عشق و محبتت بى تاب گردان، و منّت نه بر ما به حسن اجابتت.


1ـ مفاتیح الجنان، مناجات خمس عشره.

2ـ مفاتیح الجنان مأخوذ از دعاى كمیل.

(6)

یا مَوْلاى بِذِكْرِكَ عاشَ قَلبى وَ بِمُناجاتِكَ بَرَّدْتُ اَلَمَ الْخَوْفِ عَنّى؛

اى مولاى من، تنها به «یاد» تو دلم «زنده» است و با مناجات تو، درد ترس (فراق) را در خود تسكین مى‌دهم.

برخى ویژگى هاى قلب

یاد خداوند و «ذكر الله» در آیات شریفه قرآن و كلمات ائمه اطهار(علیهم السلام) مورد توجّه و تاكید خاص قرار گرفته است و به عنوان كیمیایى كه به زندگى محدود و موقّت انسان ارزش بى نهایت مى‌بخشد و قلب انسان را براى دریافت حقایق روشن مى‌سازد، مطرح شده است.

از خصوصیات قلب پاك و سالم این است كه مى‌تواند آیینه تمام نماى حقایق باشد؛ چنانچه دل آدمى به حالت فطرى و طبیعى خود باشد و در اثر گناه و توجّه شدید به دنیا زنگار نگرفته باشد حقایق را در خود منعكس مى‌كند، ولى اگر از حالت فطرى خود خارج شود دیگر نمى‌تواند حقایق را چنانكه باید درك كند، جلادهنده چنین دلى «ذكر خدا»ست حضرت على(علیه السلام) مى‌فرماید:

اِنَّ اللهَ سُبْحانَهُ جَعَلَ الذِّكْرَ جَلاءً لِلْقُلوُبِ، تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وُتُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ.... 1

همانا خداى سبحان یاد (خود) را روشنى بخش (جلاى) دلها كرد تا به بركت آن شنوایى جایگزین كرى و بینایى جانشین كورى شود.

«جلا» در موردى بكار مى‌رود كه چیزى كدر شده، و زنگ زده باشد، و زنگار و آلودگى آن را بر طرف كنند، و در نتیجه حالت صیقلى پیدا كند، مانند فلزى كه در مجاورت هوا زنگ مى‌زند وقتى زنگ آن را بر طرف كنند صیقلى و برّاق مى‌شود. دل آدمى نیز بر اثر عواملى زنگ مى‌زند، از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) روایت شده كه فرمود:

«اِنَّ الْقُلوُبَ تَصْدَأ كَما یَصْدَأ الْحَدیدُ قیلَ یا رَسوُلَ اللهِ وَما جَلاؤُها؟ قالَ قِرائَةُ الْقُرآنِ وَذِكْرُ الْمَوْتِ».

همانا قلب ها مانند آهن زنگ مى‌زند و جلاءدهنده آن خواندن قرآن و یاد مرگ است. 2

در عبارت فوق حضرت على(علیه السلام) مى‌فرماید: دل، چشم و گوش دارد و در اثر عواملى كر و كور مى‌شود و حقایق را به درستى درك نمى‌كند: آیینه دل كدر مى‌شود و حقایق را منعكس نمى‌كند، حضرت علاج اینها را یاد خدا معرفى مى‌كند و مى‌فرماید: در اثر ذكر، چشم دل بینا و گوش دل شنوا مى‌شود آنگاه حقایقى را مى‌بیند كه قبلاً از درك آنها عاجز بود در ادامه مى‌فرماید:

«وَیَتَنَسِّموُنَ بِدُعائِهِ رَوْحَ التَّجاوُزِ»؛


1ـ نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 222.

2ـ مستدرك الوسایل، ج 2 ص 104، روایت 1548.

گویا دل شامّه دارد كه آن نیز بر اثر همان عوامل بسته مى‌شود و ذكر الهى آن را باز و تقویت مى‌كند لذا مى‌فرماید: «كسانى كه متذكر خدایند نسیم رحمت الهى را استشمام مى‌كنند».

از اینجا معلوم مى‌شود چشم دل ما و حواس دل ما مختل است كه خیلى چیزهایى كه اولیاء خدا مى‌فهمند احساس نمى‌كند. اگر اندكى احساس داشت سنگینى بار گناه را احساس مى‌كرد.

اولیاء خدا مى‌دانند یك گناه چه عواقبى دارد و چقدر سنگین است كه چنان بى تاب مى‌شوند و بر خود مى‌لرزند.

وقتى گناه زیاد شد ـ یكى شد دو تا... هزار تاـ یك موقع مى‌بیند یك كامیون سنگ، بلكه بالاتر، روى دوش او قرار گرفته است. اگر این را احساس كرد، بى اختیار فریاد مى‌زند چون نمى‌تواند آن را تحمل كند اگر فریاد ما بلند نیست به خاطر این است كه نمى‌فهمیم، حواس دل ما از كار افتاده احساس نمى‌كند. شامّه قلب ما تعطیل است كه بوى تعفن گناه را احساس نمى‌كند وگرنه بوى مردار را احساس مى‌كرد. ما جیفه (مردار) را مى‌خوریم و بویش را هم احساس نمى‌كنیم!

«اَیُحِبُ اَحَدُكُمْ اَنْ یَأكُلَ لَحْمَ اَخیهِ مَیْتا». 1

ما نه تنها از غیبت كردن احساس تعفن نمى‌كنیم حتى لذّت هم مى‌بریم معلوم مى‌شود شامّه دل ما ضعیف است، حضرت على(علیه السلام) مى‌فرماید: كسى كه توجّه به خدا شغل آنها شده نسیم رحمت الهى را استشمام


1ـ حجرات /12. آیا كسى دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ (به یقین) همه شما از آن كراهت دارید.

مى كنند، نسیم رحمت خدا بوى دل انگیزى دارد اما ما آن را درك نمى‌كنیم و با آن آشنا نیستیم؛ چون شامه دل ما ضعیف گشته است.

روشن است كه منظور از ذكر خدا لقلقه زبان نیست، تلفظ الفاظ به زبان بدون راه یافتن آنها در دل از هر منافق و كافرى هم برمى آید، اداء لفظ كه مؤونه اى ندارد. بلكه ملاك و محور چیز دیگرى غیر از زبان است و حقیقت از آنِ دل است یادى كه در دل نفوذ كند و آن را روشن سازد.

البته هر چند حقیقت ذكر همان توجّه قلبى است ولى اذكار زبانى نیز بى تأثیر و فایده نیست و از بسیارى سخنان بیهوده و لغو بهتر است ائمه هدى همواره (غیر از هنگامى كه به صحبت با اصحاب یا پاسخ دادن به سؤالات آنان مشغول بودند) زبانشان ذاكر بود. امام صادق(علیه السلام) فرمود: پدرم امام باقر(علیه السلام) زبانش به سقف دهانش چسبیده بود.1 كنایه از اینكه همواره ذكر «لااله الا الله» مى‌گفت.

دل بسان دریا است كه ذكر در آن تأثیر مى‌گذارد، گاهى این ذكر همچون سنگریزه اى است كه با افتادن در دریا موجى سطحى و گذرا ایجاد مى‌كند و به زودى محو مى‌شود، مانند بسیارى از اذكار و عباداتى كه ما انجام مى‌دهیم، موجى سطحى است و عمق دلمان در جاى دیگرى است، الفاظ بر زبانمان جارى است، ولى هزاران جاى دیگر فكر مى‌كنیم و موقعى به خود مى‌آئیم كه عبادتمان به پایان رسیده است، ولى گاهى ذكر چون طوفانى سهمگین عمق دل را زیر و رو مى‌كند و اثرى پایدار مى‌گذارد. پس یك ویژگى قلب این است كه اگر پاك و سالم باشد مى‌تواند


1ـ محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 46، ص 297، روایت 29.

حقایق را به درستى درك كند.

ویژگى دیگر قلب آدمى این است كه مى‌تواند محل گذر هر چیز باشد. چنانچه انسان عنان آن رها سازد هر لحظه ممكن است به كسى و چیزى سپرده شود و چنان بازار مكاره اى گردد كه خود انسان از آن بى خبر باشد. كافى است انسان دقایقى در خود تأمل كند و هر چه در دل او خطور مى‌كند یادداشت كند، آنگاه خواهد دید كه چه جنجالى در دل اوست و خود بى خبر است! گاه در یك عبادت چند دقیقه اى (مثلاً نماز دوركعتى) چنان افكار گوناگون انسان را به خود مشغول مى‌دارد. و به این سو و آن سو مى‌برد كه وقتى انسان متوجّه مى‌شود خودش شگفت زده مى‌گردد. این نه فقط در بیدارى است كه خواب انسان را نیز در مى‌نوردد و در خواب نیز به صورت رؤیا منعكس مى‌شود.

ارزش قلب

ارزش دل و قلب به آن چیزى است كه در آن راه مى‌یابد: در واقع، دل از چیزى كه به او سپرده شده كسب ارزش مى‌كند. از این رو، گاهى چنان سقوط مى‌كند و بى ارزش شود كه در حد یك «اسطبل» و پست تر از آن! و گاه چنان اوج مى‌گیرد و بالا مى‌رود كه «عرش رحمن» مى‌شود؛ «قلب المؤمن عرش الرحمن» و این به اختیار خود انسان است. شخصى كه دائماً در فكر مال و منال و گاو و گوسفند و مزرعه خود مى‌باشد و از اندیشه آنها بیرون نمى‌رود، آیا دل وى جز «طویله» است؟ یا دلى كه همواره در فكر این زمین و آن ملك و فلان خانه و خرید و فروش و كلاه گذارى و... است آیا چیزى غیر از بنگاه

معاملات ملكى است؟ اگر دل كسى را كه پیوسته در فكر این ماشین و آن ماشین، این مدل و آن مدل است پاركینگ اتومبیل معرفى كنیم گزاف گفته ایم؟

در مقابل، مى‌توان دل را به كسى سپرد كه مصداق «قلب المؤمن عرش الرحمن» باشد. اگر خدا در دل جاى گیرد و دل به او سپرده شود و به تعبیر مولى على(علیه السلام) «یَقْطَعوُنَ بِهِ اَیامَ الْحَیوةِ»1 چنان باشد كه روزگار زندگى به یاد او سپرى شود، این دل جایگاه الهى و عرش خداست. پس ذكر خدا دل را تا این حد بالا مى‌برد و ارزشمند مى‌سازد.

بنابراین دل را اگر به حال خود واگذارى محل بى دروازه اى (كاروانسرایى) خواهد شد كه از اطراف و اكناف قافله ها مى‌آیند و مى‌روند و ممكن است خود شخص هم از آن بى خبر باشد ولى اگر انسان دل را به اختیار خود درآورد آنگاه خواهد فهمید كه چه عنصر گرانبهایى است و چقدر استعداد رشد و تكامل دارد؛ الماسى است گرانقدر و پنهان در دل خاك كه معدن شناسى ماهر مى‌خواهد كه آن را از ضمیر خاك بیرون آورد و ارزش آن را معلوم سازد.

گوهرشناسان این وادى انبیا و اولیاى معصومین(علیهم السلام) هستند، الماس شناس دل، حضرت على(علیه السلام) است كه مى‌فرماید: «دل را با ذكر خدا جلا دهید تا حقیقتش آشكار شود» گوهرشناس حقیقى این دریا امام سجاد(علیه السلام) است كه مى‌فرماید: «حیات دل و زنده بودن قلب به ذكر و یاد خداست.» اگر یاد خدا در دل نباشد چیزهاى دیگرى خواهد بود و ارزش دل به همان چیزى است كه دل به آن توجه دارد.


1ـ نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 222.

به هرحال یاد خدا آثار بسیارى دارد كه فرصت طرح آن نیست. از مهمترین اثار آن كه امام سجاد(علیه السلام) در اینجا به آن اشاره فرموده «حیات دل» است:

حیات معنوى انسان

زندگى و حیات داراى مراتبى است؛ یك مرتبه از آن در مقابل جمادات است كه به گیاهان نسبت مى‌دهیم. و بر این اساس گیاه را به «زنده» و «مرده» (خشك) تقسیم مى‌كنیم. گیاه یك نحوه حیاتى دارد كه از جمله آثار آن، رشد و نموّ و تولید مثل است. این مرتبه را حیات «نباتى» مى‌نامند. مرتبه بالاتر، حیات «حیوانى» است و لازمه آن علاوه بر رشد و نمو، نوعى تحرّك و ادراك است. موجودى كه واجد این آثار باشد از حیات حیوانى برخوردار است.

انسان هم حیات نباتى دارد و هم حیات حیوانى، هم رشد و نموّ دارد و هم ادراك، احساس و تحرّك، البته در سطحى عمیق تر و وسیع تر از حیوان و گیاه. بنابر این، از این جهت با گیاه و حیوان مشترك مى‌باشد. معمولاً معنایى كه ما از زندگى و حیات مى‌فهمیم همین است. لازمه زندگى نباتى تغذیه و رشد است. لازمه زندگى حیوانى نیز ادراك و حركت ارادى است. لذا، اگر چنین آثارى از كسى سر زند، مى‌گوییم زنده است، و گرنه مرده اى بیش نیست.

ولى آن گونه كه از قرآن شریف و اخبار اهل بیت(علیهم السلام) استفاده مى‌شود، انسان مى‌تواند حیاتى برتر از حیات نباتى و حیوانى داشته باشد: حیات «معنوى» این حیات برتر لوازمى دارد كه اگر انسان فاقد آن باشد به حقیقت، انسان نخواهد بود، هر چند از نظر حیات حیوانى زنده به حساب

آید. آنچه را كه ما ملاك زنده بودن انسان مى‌دانیم معمولاً ملاك زندگى حیوانى است، نه زندگى انسانى. غذا خوردن، نفس كشیدن، ادراك، تحرّك و مانند آن لازمه زندگى نباتى و حیوانى است. امّا زندگى انسانى چیز دیگرى است. قرآن مى‌فرماید:

«اَوَ مَنْ كَانَ مَیْتاً فَأحْیَیَنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِى النّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخَارِج مِنْهَا» ؛1

آیا كسى كه مرده بود و ما او را زنده كردیم (حیات تازه اى به او بخشیدیم) و به او نورى عطا نمودیم كه با آن میان مردم برود مانند كسى است كه در تاریكیها فرو رفته و نمى‌تواند از آن رهایى یابد؟

از این آیه استفاده مى‌شود كه انسان مى‌تواند نوعى حیات داشته باشد كه لازمه آن نورانیت است. بنابر این، اگر انسان از نورانیت برخوردار باشد زنده است و اگر از آن محروم باشد انسانى است مرده، گر چه حیات نباتى و حیوانى داشته باشد.

فَالصُّورَةُ صُورَةُ اِنْسان وَالْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوان لا یَعْرِفُ یابَ الْهُدى فَیَتَّبِعَهُ وَلا بابَ الْعَمى فَیَصُدَّ عَنْهُ «فَذلِكَ مَیِّتُ الاَْحْیاءِ»2.

صورت او صورت انسان است. (ولى) دل او دل حیوان، نه راه رستگارى را مى‌شناسد كه آن را بپیماید و نه راه گمراهى را تا از آن بازگردد؛ چنین كسى «مرده اى است میان زندگان».

در این جمله از دعاى «ابوحمزه» (بِذِكْرِكَ عَاشَ قَلْبی ) نیز امام


1ـ انعام /122.

2ـ نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 87.

سجاد(علیه السلام) به این حیات برتر اشاره دارد؛ حیاتى كه قوام آن یاد خداست، همان گونه كه قوام حیات نباتى به رشد و نمو و قوام حیات حیوانى به شعور و ادراك و مانند آن است.

همچنان كه اگر اكسیژن به انسان نرسد، در فاصله كوتاهى از بین مى‌رود، قلب مؤمن نیز به گونه اى است كه اگر از یاد خدا غافل شود و متوغّل در مادیات گردد حیات خویش را از دست مى‌دهد.

همان گونه كه ذكر شد، زندگى و حیاتى كه ما مى‌شناسیم معمولاً منحصر در زندگى نباتى و حیوانى است كه هر كدام آثار و لوازمى دارد. ولى چنان كه از قرآن و كلمات اهل بیت(علیهم السلام) استفاده مى‌شود و با شواهد عقلى نیز تأیید مى‌گردد،انواع دیگرى نیز از حیات وجود دارد كه ما با عقل ناقص خود نمى‌توانیم از كمّ و كیف آن آگاهى یابیم.

یكى از مراتب حیات، حیات ایمانى است و شاید بتوان گفت كه حیات حقیقى انسان همین است و طبق آنچه در روایات وارد شده، روحى به نام «روح الایمان» در مؤمن وجود دارد كه منشأ حیات اوست، در پرتو این روح، مؤمن تا وقتى كه مرتكب معصیتى نشده از حیات دیگرى برخوردار است، اما هنگامى كه گناهى از او سر زد این روح از او جدا مى‌شود. با توبه و بازگشت به خدا، مجددّاً این روح باز مى‌گردد.

غیر از «روح الایمان» انواع دیگرى نیز از روح وجود دارد كه مخصوص انبیا و اولیاى خداست؛ مانند «روح القدس» كه پیامبر اكرم و ائمه اطهار(علیهم السلام) از آن برخوردار بوده‌اند.

در هر صورت غیر از آنچه كه ما مى‌بینیم و با ادراكات حیوانى خود

درك مى‌كنیم، چیزهاى دیگرى نیز وجود دارد كه خدا، پیامبر او و ائمه اطهار(علیهم السلام) از آنها خبر داده‌اند. اگر ما خدا و پیامبر او را پذیرفته ایم باید به چنین امورى نیز اعتقاد داشته باشیم. ارزش این گونه زندگیها هرگز با حیات حیوانى و نباتى، كه ما مى‌شناسیم، قابل مقایسه نیست. تنها كسانى كه از آن برخوردار هستند ارزش آن را مى‌دانند.

تفاوت مراتب حیات

وقتى گیاهى را كه زنده است، تنفس مى‌كند و رشد و نمو مى‌نماید با گیاهى كه حیات خود را از دست مى‌دهد و خشك مى‌شود، مى‌سنجیم، مى‌بینیم كه آنها با هم تفاوت چندانى ندارند؛ اما وقتى یك حیوان زنده را با یك حیوان مرده مقایسه كنیم، مى‌بینیم كه با یكدیگر تفاوت قابل توجّهى دارند.

این تفاوت در انسان زنده و انسان مرده بسیار است، حیات (مادى) انسان از ارزش فراوانى (دست كم براى خود فرد) برخوردار است تا آنجا كه اگر كسى میلیاردها تومان ثروت داشته باشد حاضر است بپردازد تا مدتى اندك بر عمر خود بیفزاید؛ حتى حاضر است كه میلیونها تومان خرج كند تا یكى از اعضاى بدنش، مانند چشم، گوش و مانند آن، سالم بماند.

این به دلیل تفاوت مراتب حیات و برترى حیات (مادى) انسان نسبت به حیات حیوان و گیاه است. در حیات مادى، انسان از مادیات و دارایى خود دست مى‌شوید تا این حیات مدتى بیشتر ادامه پیدا كند. همین تفاوت، بلكه به مراتب بیشتر از آن، بین زندگى مادى و حیات معنوى انسان وجود دارد. زندگى معنوى انسان بسیار ارزنده تر از حیات مادى

اوست، حتى با آن قابل مقایسه نیست. البته براى كسى كه ارزش آن را درك كند چنین است. آنان كه به ارزش حیات معنوى پى برده و لذت آن را چشیده‌اند حاضرند تمام عالم را فدا كنند تا لحظه اى به یاد خدا باشند. چگونه مى‌توانیم به این ارزش پى ببریم؟ ما كه باید به زحمت، خود را آماده كنیم تا در شبانه روز، چند دقیقه اى یادى از خدا كنیم و نمازى بخوانیم و بر خدا منّت هم مى‌گذاریم چقدر با این گونه افراد فاصله داریم!

بسیارى از انسانها از این حیات انسانى محرومند، حتى تفهیم این مطالب نیز به آنها دشوار است. چگونه مى‌توان به انسان غافلى كه جز امیال و غرایز خود را نمى‌شناسد فهماند كه حیات انسان منحصر به حیات نباتى و حیوانى نیست؟ چگونه باید به آنها گفت كه انسانیت انسان در خوردن و خوابیدن و برخوردارى از لذتهاى مادى و حیوانى خلاصه نمى‌شود؟ خداوند در توصیف این قبیل انسانها مى‌فرماید:

«اُولئِكَ كَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ» ؛1

آنان همانند چهارپایان، بلكه از آنها نیز گمراه ترند.

همچنان كه گیاهان از حیات حیوانات و درك شعور آنها بى خبرند و حیوانات نیز از ویژگیهاى زندگى انسان ناآگاه‌اند، ـ هرگز نمى‌توان به یك حیوان تفهیم كرد كه لذّت حاصل از دیدن یك اثر هنرى زیبا چگونه است. تفكّر و كشف و اختراع چه لذتى دارد، حیوان نمى‌تواند اینها را درك كند او فقط آنچه مربوط به حیات حیوانى است درك مى‌كند ـ ما نیز نسبت به حیات برتر و والاى انسانى چنین حالتى داریم. هر چه اولیاء الهى بگویند،


1ـ فرازى از دعاى ابوحمزه.

یاد خدا چنین و چنان است لذّتى دارد كه هیچ لذّت مادى با آن برابرى نمى‌كند، انسان مى‌تواند داراى حیاتى باشد كه با حیات حیوانى قابل قیاس نیست، گوهر انسانى چیزى غیر از خوردن و خوابیدن و شهوت است، اینها در مقابل آن لذّت روحانى و حیات والا همچون اسباب بازى مى‌ماند كه كودك خود را با آن سرگرم مى‌كند... كسى كه دور از این مطالب است نمى‌تواند آنها را درك كند حتى گاهى به نظرش مسخره مى‌آید!

از آنجا كه خدا ما را هدایت فرموده و مى‌دانیم كه این مطالب واقعیت دارد نباید بى تفاوت از كنار آنها بگذریم. باید بدانیم كه ائمه اطهار(علیهم السلام) و بزرگان دین این مطالب را از آنرو براى ما گفته‌اند كه دل ما به آنها متوجه گردد و دنبال به دست آوردن آنها برویم. بدانیم كه چنین چیزهایى نیز وجود دارد و تصور نكنیم كه لذّات در همین مادیات و خوردن و خوابیدن خلاصه مى‌شود. اینها از آثار حیوانیت انسان است، نه از لوازم انسانیت و كمال او. اینها كمال انسانیت انسان نیست. كمال انسانى او بسى بالاتر از لذتهاى حیوانى است. امید است ما كه ادعا مى‌كنیم كه از خدا، اسلام، پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه(علیهما السلام) پیروى مى‌كنیم از چنین زندگیها و لذات معنوى برخوردار شویم.

اَللّهُمَ اشْغَلْنا بِذِكْرِكَ وَاَعِذْنا مِنْ سَخَطِكَ وَاَجِرْنا مِنْ عَذابِكَ وَاْرزُقْنا مِنْ مَواهِبِكَ وَاَنْعِمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلِكَ.

خدایا، ما را مشغول دار بذكرت و پناه ده از خشمت و امان ده از عذابت و روزى كن از بخششهایت و انعام فرما به فضلت. آمین یا ربّ العالمین.

(7)

یا مَوْلاى بِذِكْرِكَ عاشَ قَلبى وَ بِمُناجاتِكَ بَرَّدْتُ اَلَمَ الْخَوْفِ عَنّى؛

اى مولاى من، تنها به «یاد» تو دلم «زنده» است و با مناجات تو، درد ترس (فراق) در خود تسكین مى‌دهم.

بحث درباره ذكر و برخى آثار آن بود. از جمله آثار مهمى كه امام سجاد(علیه السلام) به آن اشاره فرمود «حیات معنوى انسان» است كه در سایه یاد خدا نصیب انسان مى‌شود.

همانگونه كه حیات نباتى و حیوانى آثار و لوازمى دارد حیات معنوى نیز آثار و لوازمى دارد و همانگونه كه ادامه حیات نباتى و حیوانى در گرو تغذیه مناسب است، این نوع حیات هم نیازمند تغذیه مخصوص به خود مى‌باشد. غذاى این حیات «یاد خدا» است.

مراتب یاد خدا

قبلا گفتیم دل آدمى بسان دریایى است كه ذكر در آن تأثیر مى‌گذارد. گاهى ذكر همچون سنگریزه اى است كه با افتادن در دریا موجى سطحى و گذرا ایجاد مى‌كند و به زودى محو مى‌شود، مانند بسیارى از اذكار و عباداتى كه

ما انجام مى‌دهیم، موجى سطحى است و عمق دلمان در جاى دیگرى است، الفاظ بر زبانمان جارى است ولى هزاران جاى دیگر فكر مى‌كنیم و وقتى به خود مى‌آییم كه عبادتمان به پایان رسیده است ولى گاهى ذكر و توجّه به خدا چون طوفانى سهمگین عمق دل را زیر و رو مى‌كند و اثرى پایدار مى‌گذارد. از این رو ذكر و توجّه همه مردم یكسان نیست.

در زمینه یاد خدا و توجه به او، مردم حالات گوناگونى دارند كه آنها را مى‌توان به چند دسته تقسیم كرد: یك دسته از مردم نه تنها از یاد خدا لذت نمى‌برند، بلكه یاد خدا موجب تنفّر قلب و دلتنگى آنان مى‌گردد. قرآن كریم درباره اینها مى‌فرماید:

«وَ اِذَا ذُكِرَاللّهُ وَحْدَهُ اِشْمَأزَّتْ قُلُوبُ الّذینَ لایُؤمِنوُنَ بِالاْخِرَةِ»؛ 1

مردمى كه به آخرت ایمان ندارند هنگامى كه از خدا به یكتایى یاد مى‌شود ملول و دلتنگ مى‌شوند.

دسته دوم كسانى‌اند كه وقتى نسبت به خدا احساس نیاز مى‌كنند، كه گرفتاریهاى شدیدى به آنها روى آورد و با اسباب عادى رفع نمى‌شود و یا دستشان از اسباب عادى كوتاه گردد به یاد خدا مى‌افتند و خدا را یاد مى‌كنند:

«فَاِذا رَكِبوُا فِى الْفُلْكِ دَعَوُ اللهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدّینَ فَلَمّا نَجّیْهُمْ اِلَى البَرِّ اِذا هُمْ یُشْرِكونَ» ؛2

وقتى سوار كشتى شوند (و خود را در میان امواج خروشان دریا گرفتار


1ـ زمر /45.

2ـ عنكبوت /65.

ببینند) خدا را به اخلاص كامل مى‌خوانند و هنگامى كه آنان را از این مهلكه نجات بخشیدیم، (دو باره به او) شرك مىورزند.

دسته سوم افرادى هستند كه نگران سرنوشت خود در روز قیامت هستند. گناهانى مرتكب شده‌اند، خواستار آمرزش آنها هستند لذا به خدا توجّه پیدا مى‌كنند تا گناهان آنها را ببخشد و یا طالب نعمتها و ثوابهاى اخروى هستند. بهشت و حور و قصور مى‌خواهند، لذا به خدا توجّه مى‌كنند در واقع، این گروه براى فرار از عذاب و رسیدن به نعمتهاى اخروى خدا را یاد مى‌كنند. این نوع توجّه به خدا گرچه در حد خود مطلوب است، چون حاكى از وجود ایمان فرد به خداوند است. ولى در این نوع ذكر در واقع، توجّه انسان ابتداء به نیاز خودش مى‌باشد و بعد از طریق آن به خدا توجّه مى‌شود. چه بسا، اگر از طریقى غیر از خدا نیاز او برطرف مى‌شد با خدا و ذكر و توجّه به او كار نداشت.

دسته چهارم كسانى هستند كه احساس مى‌كنند به یاد خداوند نیاز دارند، نه براى رفع نیازهاى شخصى فوق، بلكه احساس مى‌كنند بدون یاد خدا گمشده اى دارند و تنها با یاد خداست كه آرامش مى‌یابند؛ به تعبیر دیگر نفس یاد خدا براى اینان «اصالت» دارد؛ نه اینكه وسیله اى براى رفع نیاز باشد. به فرموده امام سجاد(علیه السلام) احساس مى‌كنند، با یاد خدا دلشان زنده مى‌گردد و بدون آن احساس دل مردگى دارند.

قوام زندگى آنها و حیات آنها به یاد خدا و ذكر اوست. همان گونه كه وقتى جلوى نفس كشیدن انسان گرفته شود، به هیجان مى‌آید و ناراحت مى‌شود، حتى مشرف به مرگ مى‌گردد، آنان نیز اگر یاد خدا را نداشته

باشند دچار اضطراب و نگرانى مى‌شوند، اما وقتى یاد خدا در قلبشان پیدا شد، آرامش و اطمینان خاطر خاصى براى آنان حاصل مى‌شود. قرآن در این زمینه مى‌فرماید:

«اَلَّذینَ امَنُوا وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبَهُمْ بِذِكْرِاللهِ، اَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُ الْقُلُوب»؛ 1

آنها كه ایمان آورده‌اند و دلهایشان به یاد خدا مطمئن و آرام است. همانا تنها با یاد خدا دلها آرامش مى‌یابد.

همان گونه كه استنشاق هواى سالم موجب حیات و دوام زندگى ماست، یاد خدا نیز براى چنین مردمى موجب حیات دل است.

چنین افرادى چنان از غفلت از خدا گریزانند كه ما از مرگ. ما مرگ را فقط مرگ حیوانى و نباتى مى‌دانیم، اما اینان مرگ خویش را در غفلت از یاد خدا مى‌بینند.

گرچه این حالت از مراتب والاى ذكر است و از مراتب قبل بسیار باارزشتر است، ولى در این مرتبه نیز هنوز «من» مطرح است. یعنى انسان در این حالت مى‌خواهد به یاد خدا باشد. و از یاد خدا لذت مى‌برد. در واقع، با یاد خدا دل «خود او» آرامش مى‌یابد. به عبارت دیگر در این حالت نیز انسان براى رفع نیازى (اما نیازى بالاتر از نیازهاى قبلى) به خدا توجّه دارد. براى رفع این نیاز و رسیدن به آرامش به خدا توجه مى‌كند لذا هنوز مرتبه اى از حبّ ذات وجود دارد.

ولى اگر انسان در راه معرفت به خداوند پیش رود، به جایى مى‌رسد كه دیگر توجّه ندارد كه خودش هم هست و نیازى دارد، بلكه تمام توجّه اش


1ـ رعد /28.

به خداست و كاملاً از خود و امیال خودش غافل است به طورى كه حب ذات دیگر اصالتى ندارد و هر چه هست محبّت به خداست. در اینجا به جاى آنكه انسان خدا را براى خود بخواهد و بخواند خود را براى او مى‌خواهد، بلكه اصلاً خودى نمى‌شناسد و تنها او را مى‌بیند (رسد آدمى به جایى كه به جز خدا نبیند)

در شب معراج خدا به پیامبرش فرمود: بعضى بندگان من به مراتبى مى‌رسند كه ذكر من و شكر نعمتهاى من شغل آنها مى‌شود و همّى غیر از آن ندارند. سپس خدا مى‌فرماید با این بندگان چنین و چنان مى‌كنم تا آنجا كه مى‌فرماید:

وَلاََ سْتَغْرِقَنّ عَقْلَهُ بِمَعْرِفَتى وَلاََ قُوَمنَّ لَهُ مَقامَ عَقْلِهِ. 1

اینها حقایقى است كه در روایات آمده و درك حقیقى این حالات براى خیلى از ماها مشكل است امید است خداوند به لطف خود معرفت ما را زیاد و چنین حالاتى نصیب ما فرماید.

دلبستگى به دنیا، مانع یاد خدا

آنچه موجب مى‌شود كه انسان از اندیشه در كمالات والاى انسانى غافل گردد، دلبستگى به دنیا و لذتهاى دنیوى است. تا زمانى كه این دلبستگى ها وجود دارد از این امور بى خبریم. در حدیث معراج، خداوند به پیامبرش مى‌فرماید:


1ـ مستدرك الوسائل، ج 12، باب 61، ص 36، روایت 13446، به نقل از دیلمى در ارشاد القلوب.

«یا اَحْمَد لَوْ صَلَّى الْعَبْدَ صَلاةَ اَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ وَ یَصوُمُ صِیامَ اَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرضِ وَ یَطْوى عَنِ الطَّعامِ مِثْلَ الْمَلائِكَةِ وَلَبِسَ لِباسَ الْعابِدینَ ثُمَ اَرى فى قَلْبِهِ مِنْ حُبِّ الدُّنْیا ذَرّةً اَوْ سُمْعَتِها اَوْ رِئاسَتِها اَو صیتِها اَوْ زِینَتِها لا یُجاوِرُنى فى دارى وَ لاََنْزِعَنَّ مِنْ قَلْبِهِ مَحْبَّتى وَ لاَُ ظلَمنّ قَلْبَهُ حَتّى یَنْسانى وَ لااُذیقُهُ حَلاوَةَ مَحَبَّتى» ؛1

اى احمد، اگر بنده همانند اهل آسمان و زمین عبادت كند و مانند اهل آسمان و زمین روزه بگیرد، و چون ملائكه از غذا دست بشوید و لباس عبادت كنندگان بر تن كند ولى در قلبش ذرّه اى علاقه به دنیا، شهرت، ریاست، آوازه یا زیور دنیا باشد به جوار من راه نمى‌یابد و از قلبش محبت نسبت به خود را بر مى‌كنم و دلش را تاریك مى‌گردانم تا آنجا كه مرا فراموش كند و شیرینى محبّت به خودم را به او نمى‌چشانم.

همت اولیاى خدا چنان بلند و عالى است كه بدانچه ما دل خوش كرده ایم اعتنایى ندارند، حتى نعمتها و خوشى هاى اخروى، كه دست یابى بدانها نهایت آرزوى ماست، در نظر آنان، بى ارزش است. همت آنان در حدى است كه به خدا عرض مى‌كنند: خدایا، اگر مرا به دوزخ ببرى اما محبت تو را در دل داشته باشم و تو از من راضى باشى من آن را به بهشتى كه به دور از رضایت تو باشد ترجیح مى‌دهم.

تا وقتى كه محبت خدا در دل انسان ایجاد نشود نمى‌توان چنین ادعایى كرد.


1ـ طبرسى، مستدرك الوسائل، ج 12، باب 61، ص 36، روایت 13446، به نقل از دیلمى در ارشاد القلوب

براى آنكه محبت خدا در دل ایجاد شود باید از تعلقات و وابستگى هاى دنیوى دورى گزید و در فكر جلب رضایت الهى بود. مؤمن از صبح كه از خواب بر مى‌خیزد باید در فكر بندگى خدا باشد، بیندیشد كه خدا از او چه مى‌خواهد. اگر غذا مى‌خورد، درس مى‌خواند، كسب مى‌كند و به طور كلى، هر كارى انجام مى‌دهد براى این باشد كه فرمان خدا را اطاعت كند و رضایت او را كسب نماید. چنین كارى ممكن است، اما به اراده و همت قوى نیازمند است. اگر كسى این گونه زندگى كند، از لذّات و نعمتهاى دنیوى، آسایش و خوشى او نیز كاسته نخواهد شد. حتى رنج و غم او از دیگران كمتر خواهد بود. چنین شخصى دیگر به ریاست، ثروت و مانند آن دل نمى‌بندد و غم از دست دادن یا نرسیدن به آنها را ندارد، همّ او فقط خدا و یاد اوست.

مؤمن خود را بنده خدا مى‌داند، اعتقادش این است كه هر چه دارد از اوست، از خود چیزى ندارد؛ نه مالى، نه فرزندى، نه مقام و مرتبه اى و نه چیز دیگرى. هر چه هست متعلّق به اوست. لذا، در صدد است كه رضایت الهى را جلب كند. چنین انسانى بنده واقعى خداست، هر چه را او گفته به دیده منّت مى‌پذیرد؛ از محرمات چشم مى‌پوشد و به وظایف خود عمل مى‌نماید. آنگاه به حیات برتر انسانى دست مى‌یابد و زندگى واقعى پیدا مى‌كند.

برخورد انسان با كمبودها و نیازهاى مادى و معنوى

انسان فطرتاً طالب كمال و سعادت خود مى‌باشد، دوست دارد تا آنجا كه

ممكن است نواقص و عیوب خود را رفع كند. اصولا خداوند هر موجود زنده اى، بخصوص انسان، را به گونه اى آفریده است كه ذاتاً در صدد كسب كمال باشد و از چیزهایى كه براى سعادت و كمال خود مضر مى‌داند دورى گزیند. از این مطلب به «حب ذات» تعبیر مى‌شود؛ یعنى هر موجود زنده اى خود، حیات خود و كمال خود را دوست دارد.

همه ما، كم و بیش، كمبودهایى در خود مى‌یابیم، نواقص و عیوبى در خود مى‌بینیم و در حدّ توان خود، مى‌خواهیم كه آنها را رفع كنیم؛ اما در اینجا دو مشكل وجود دارد: اول اینكه ما عیوب و نواقص واقعى خود را به درستى درك نمى‌كنیم و نیازهاى اساسى خود را به خوبى، نمى‌شناسیم. دوم آنكه هنگام تأمین نیازها وقتى بین آنها تعارضى پیش مى‌آید یا در تقدم و تأخّر آنها، دچار خطا مى‌شویم؛ غالباً نیازهاى مادى را بر نیازهاى معنوى مقدّم مى‌داریم، چون بیشتر با آنها مأنوس هستیم.

اگر امر دایر شود بر اینكه براى رفع یك نقص مادى تلاش كنیم یا براى رفع یك نقص معنوى، فكر و تلاش ما متوجّه نواقص و كمبودهاى مادّى مى‌شود؛ زیرا آنها را بیشتر و بهتر درك مى‌كنیم. از درد مادّى بیشتر رنج مى‌بریم و بیشتر با لذّت ها و خوشیهاى مادى و دنیوى آشنا هستیم؛ اگر هم احیاناً متوجه بعضى از كمبودهاى معنوى و نیازهاى اخروى خود بشویم براى تأمین آنها تمایل چندانى از خود نشان نمى‌دهیم و دوست نداریم كه به سراغ آنها برویم.

از این رو خداوند انبیا را مبعوث كرد تا اولا انسان را نسبت به نیازهاى واقعى و كمبودهاى حقیقى اش آگاه سازند؛ به او بفهمانند كه غیر از

نواقص حیوانى، مادى و دنیوى، كه درك مى‌كند، كمبودهاى بزرگتر و مهمترى نیز دارد و به او بفهمانند كه باید بیشترین تلاش خود را براى رفع نواقص معنوى و تأمین نیازهاى اخروى مصروف سازد. ثانیاً او را نسبت به اهمیت امور معنوى و ناچیز و بى ارزش بودن امور مادى و دنیوى، در مقابل آنها آگاه سازند.

انبیا آمده‌اند تا به انسان بفهمانند كه غیر از لذتهاى مادى، لذتهاى دیگرى نیز وجود دارد كه با خوشیها و لذّتهاى مادى هرگز قابل مقایسه نیست. آنان مى‌خواهند كه علاقه و دلبستگى انسان را از امور مادى و لذّتهاى بى ارزش و زودگذر دنیوى قطع نمایند و تمام توجّه انسان را به سوى امور معنوى و لذّتهاى پایدار اخروى معطوف سازند.

انبیا مى‌خواهند به ما بفهمانند كه لذّتهاى مادى، كه به آنها انس گرفته ایم و آنها را براى خود مهم مى‌دانیم، ارزش چندانى ندارند؛ باید از آنها دل بركنیم تا لذّتهاى مهمتر را بچشیم و به كمبودهاى واقعى و انسانى خود پى ببریم و درصدد رفع آنها برآییم.

پیامبران به انسان تفهیم مى‌كنند كه ظرفیت ترقى و تكامل او از حیوانات بیشتر است و به همان اندازه كمبودها و نیازهاى او نیز بیشتر مى‌باشد. فاصله ما تا نقطه اوجى كه خدا براى ما در نظر گرفته و استعداد رسیدن به آن قله را به ما داده، بسیار است. خداوند به قدرى به انسان ظرفیت ترقّى و تكامل داده كه براى ما قابل تصوّر نیست. بنابر این، آنان انسان را به این نكته متوجه مى‌سازند و او را به تلاش و كوشش در جهت رسیدن به كمال نهایى خویش و رفع نواقص و كمبودهاى خود دعوت مى‌نمایند.

پس باید به این واقعیت پى ببریم كه نواقص و كمبودهاى ما منحصر به امور مادى و دنیوى نیست. كاستى هاى دنیوى، چه فردى باشد و چه اجتماعى، همه در مقابل امور معنوى و كاستى هایى كه سعادت ابدى ما را تهدید مى‌كند بسیار ناچیز و بى ارزش است.

آرى، انسان با حیوان تفاوت دارد. زندگى انسانى با زندگى حیوانى یكى نیست. زندگى انسانى لوازم دیگرى دارد، غیر از خوردن و خوابیدن و كامجویى از لذتهاى مادى و حیوانى. اگر ما به خدا و پیامبران معتقد هستیم و آنچه را كه آنها مى‌گویند راست مى‌شماریم، اگر پذیرفتیم كه وراى این حیات حیوانى حیات دیگرى نیز وجود دارد ـ حیاتى كه درخور انسانیت انسان است ـ رفتارمان نیز باید این اعتقاد را تصدیق كند. نباید اعمال و كردار روزمره ما چنین طرز تفكّرى را تكذیب نماید. باید بین رفتار كسى كه به چنین حیاتى معتقد است با آنكه زندگى را منحصر در حیوانیات مى‌داند، تفاوتى وجود داشته باشد، ما به طور قطع، به وجود چنین حیات انسانى اعتقاد داریم، اما به دلیل سستى اراده و ضعف ایمان، در عمل، كوتاهى مى‌كنیم؛ ایمان ما ضعیف است و در نتیجه، تأثیر آن در اعمال و رفتار ما بسیار ناچیز مى‌باشد، ولى افرادى بوده و هستند كه داراى ایمانى قوى بوده و به مقاماتى از كمال و سعادت نایل آمده‌اند.

فریب دنیا، مانع از نیل به حیات معنوى

ما به دست خود، اسباب انحطاط و تنزّل درجات كمالى خویش را فراهم آورده ایم؛ بارهایى بر دوش خود گذاشته ایم كه كمرمان زیر آنها خمیده

شده است، به دست و پاى خویش غل و زنجیرهایى بسته ایم كه نمى‌توانیم حركت كنیم، شاید امیرالمؤمنین(علیه السلام) از زبان ما در دعاى «كمیل» به خدا عرض مى‌كند كه

«اَللّهُمَّ عَظُمَ بَلایی وَ اَفْرَطَ بی سُوءُ حَالی وَ قَصُرَتْ بی اَعْمالی وَ قَعَدَتْ بی اَغْلالی وَ حَبَسَنی عَنْ نَفْعی بُعْدُ اَمَلی وَ خَدَعْتَنىِ الدُّنْیا بِغُرُورِها وَ نَفْسی بِجِنَایَتِهَا وَ مِطالی» ؛

خدایا، گرفتاریهایم فراوان است، بدحالى ام از حد گذشته، اعمال (نیك)ام بسیار ناچیز، غل و زنجیرهاى (علایق) مرا زمین گیر ساخته، آرزوهاى دور و دراز (دنیوى) مرا از نفع خود دور كرده و از یك سو، دنیا با خدعه و غرور خود و از سوى دیگر ، نفس (سركش)ام با جنایت خود و امروز و فردا كردن، مرا فریب داده‌اند.

آیا در خواندن این جملات صادقیم؟ آیا واقعاً مى‌فهمیم كه كمرمان زیر بار گناه خمیده است؟ آیا مى‌دانیم كه با اعمال بد خویش به دست و پاى خود، غل و زنجیر زده ایم و دنیا و زیور آن ما را فریب داده است؟

قرآن مى‌فرماید:

«مَا الْحَیاةُ الدُّنیا اِلاّ مَتاعُ الغُرُورِ» ؛1

زندگانى دنیا جز متاعى فریبنده بیش نیست.

در جاى دیگر، مى‌فرماید:

«فَلاَ تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیاةُ الدُّنیا وَ لایَغُرَّنَّكمْ بِاللهِ الْغَرُورُ» ؛2


1ـ آل عمران /185.

2ـ لقمان /33.

زندگانى دنیا شما را فریب ندهد و در برابر خدا مغرورتان نسازد.

فریب زندگى دنیا یعنى چه؟ و چگونه انسان را فریب مى‌دهد؟ بزرگترها وقتى مى‌خواهند بچه اى را گول بزنند به جاى چیز با ارزشى كه طلب مى‌كند با یك شكلات یا چیز دیگرى او را گول مى‌زنند و سرگرمش مى‌كنند. ما منافعى داریم كه باید به آنها برسیم؛ اما دنیا و لذّتهاى آن پیش ما زیبا و ارزنده جلوه نموده ما را فریب مى‌دهد و مانع از دستیابى ما به لذّتهاى واقعى و منافع اصیل است. متأسفانه نه تنها دنیا و ظواهرش ما را فریب مى‌دهد، بلكه گاهى خود ما نیز خود را گول مى‌زنیم و مى‌گوییم آنچه كه انبیا مى‌گویند همان است كه دل ما مى‌خواهد و یا همان چیزى كه شیطان مى‌گوید همان است كه خدا گفته!

اگر آنچه انبیا و ائمه(علیهم السلام) فرموده‌اند درست باشد ـ كه درست است ـ ما از واقعیات بسیار دور هستیم، سخت در اشتباهیم و بیراهه مى‌رویم. اگر دعاى «كمیل» از حضرت على(علیه السلام) است و اگر دعاى «ابوحمزه» و دعاهاى صحیفه سجادیه از امام سجاد(علیه السلام) مى‌باشد، پس ما چگونه پیرو آنها هستیم، در حالى كه هیچ شباهتى به آنان نداریم؟ آیا مضامین این دعاها را باور داریم؟ آیا این مسائل واقعیت دارد یا نه؟ دنیایى كه ما را فریب داده و مى‌دهد و زیباییهاى ظاهرى كه ما را از رسیدن به نفع واقعى باز داشته، آیا چیزى غیر از لذتهاى زودگذرى است كه بدانها دل بسته ایم؟ آیا غیر از این است كه دوست داریم هر روز از غذایى لذیذتر از روز پیش تغذیه كنیم؟ آیا غیر از این است كه مى‌خواهیم هر روز شكل زندگى و ظاهر خانه، فرش، مدل ماشین و سایر وسایل زندگى مان را عوض كنیم؟

آیا فریب دادن و گول زدن دنیا چیزى غیر از اینهاست؟ باید بیندیشیم كه چه چیزى را از ما گرفته‌اند كه به جاى آن، اینها را به ما داده‌اند؟ استعداد دست یافتن به چه چیزهاى ارزشمند را داشته و داریم، ولى از آنها غافل شده و به این امور زودگذر دل خوش كرده ایم؟ آرى، به واقع، ما از حیات انسانى و زندگى ایمانى محروم شده و از حیات برتر، كه قوام آن یاد خداست، غافل گشته ایم.

(8)

وَارْحَمْنى صریعاً عَلَى الْفِراشِ تُقَلِّبُنى اَیْدى اَحِبَّتى وَتَفَضَّلْ عَلَىَّ مَمْدُوداً عَلَى الْمُغْتَسَلِ یُقَلَّبُنى صالِحُ جیرَتى وتَحَنَّنْ عَلَىَّ مَحْمُولاً قَدْ تَناوَلَ الاَْقْرِباءُ اَطْرافَ جِنازَتى وَجُدْ عَلَىَّ مَنْقوُلاً قَدْ نَزَلْتُ بِكَ وَحیداً فى حُفْرَتى وَارْحَمْ فى ذلِكَ الْبَیْتِ الْجَدیدِ غُرْبَتى حَتى لا اَسْتَاْنِسَ بِغَیْرِكَ؛

خدایا، آنگاه كه در بستر مرگ افتاده ام (و قادر بر حركت نیستم) و دوستانم مرا حركت مى‌دهند، بر من ترحّم كن و آن هنگام كه در مَغْسَل قرار گرفته ام و همسایگان صالح مرا به چپ و راست مى‌گردانند بر من تفضّل كن و وقتى كه مرا به طرف قبر مى‌برند و خویشاوندان اطراف جنازه ام را گرفته‌اند بر من مهربانى كن، و هنگامى كه مرا به قبر منتقل مى‌كنند و به تنهایى بر تو وارد مى‌شوم بر من كرم نما، و در آن خانه جدید (قبر) بر غریبى ام رحم كن تا با غیر تو انس نگیرم.

دلیل غفلت انسان از توجه به آخرت

انسان در پرتو غرایزى كه خداوند در وجود او به ودیعت نهاده است، نیازهاى مادى خویش را درك مى‌كند، براى تأمین آنها به ابزار و وسایل

مادى متوسّل مى‌شود و از همنوعان خویش كمك مى‌گیرد. انسان به طور غریزى، گرسنگى، تشنگى، نیاز جنسى، احتیاج به مسكن و سایر نیازهاى دنیوى و مادى خویش را درك مى‌كند و به دنبال تأمین آنها مى‌رود. از اینرو، به آن دسته از اسبابى كه این گونه نیازهاى او را تأمین مى‌نماید و چنین لذایذى را براى او به وجود مى‌آورد، همچنین به كسانى كه او را در این راه كمك مى‌كنند و رنجها و دردهاى او را كاهش مى‌دهند، علاقمند مى‌شود و با آنها انس مى‌گیرد. معمولاً انس و علاقه انسان به زن و فرزند، دوستان و خویشان و به طور كلّى، به همه كسانى كه به شكلى در زندگى با او شریك هستند، به همین دلیل است. امّا انس به امور مادى و دنیوى، توجّه انسان را از امور معنوى باز مى‌دارد و وى را غافل مى‌سازد. انسان از یك سو، تصوّر مى‌كند كه نیازهاى او منحصر به همین نیازهاى مادى و دنیوى است و از سوى دیگر، تصور مى‌كند كه تأمین احتیاجات او از راه همین وسایل مادى و به وسیله همین افرادى است كه با آنها مأنوس مى‌باشد. اما از این حقیقت كه نیازهایى كه او معمولاً با آنها آشنایى دارد بخش ناچیزى از نیازهاى او مى‌باشد غافل است؛ آن هم نیازهایى كه فقط مربوط به زندگى محدود دنیاست. او نمى‌داند كه نیازهاى اصیل او چیزهاى دیگرى است؛ نیازهایى كه در ارتباط با عالم نامحدود آخرت مى‌باشد. به تصوّر انسان، افرادى كه در این دنیا با او مأنوس‌اند همیشه با او و همراه او هستند؛ اما باید توجّه داشته باشد كه بدون تردید، روزى خواهد رسید كه همه آنها ما را رها خواهند ساخت.

همه ما كم و بیش با امور دنیوى و لذایذ مادى و با اشیا و افرادى كه

نیازهاى ما را تأمین مى‌كنند مأنوس هستیم و هر وقت از آنها دور مى‌شویم احساس دلتنگى و غربت مى‌كنیم و به طور كلّى، افكارمان بر محور امور مادى و دنیوى است. اما باید دانست كه این دنیا گذراست، نه دایمى و روزى خواهد رسید كه باید از این دار فانى رخت بر بندیم. اكنون باید به فكر دار باقى باشیم و ببینیم كه آیا در آن عالم، نیاز یا نیازهایى داریم یا نه؟ اگر در زندگى ابدى خویش احتیاجاتى داریم، آنها با چه وسیله و از چه طریقى تأمین مى‌شود؟ آیا نیازهاى ما در آن عالم همانند نیازهاى این جهانى ماست؟ آیا وقتى انسان از این دنیا رفت به غذا، لباس و وسایل مادى نیاز دارد؟ همان گونه كه روزگارى بشر این گونه تصور مى‌كرد و همراه مردگان مقدارى خوراك و وسایل زندگى دفن مى‌نمود، به تصور اینكه زمانى به كارش آید؟

روشن است كه عالم آخرت با عالم دنیا متفاوت است. انبیا آمده‌اند تا به انسان بفهمانند كه نیازهاى او در آن جهان از قبیل نیازهاى دنیوى نیست. در آنجا، نیازهاى انسان چیزهاى دیگرى است. اشیاى دنیوى در آنجا براى او سودى ندارد و حتى نمى‌تواند آنها را با خود بدانجا ببرد. روزى خواهد آمد كه همه دوستان، نزدیكان و خویشاوندان انسان را رها مى‌كنند؛ اگر هم بخواهند به او كمكى كنند از دستشان بر نمى‌آید، روزى كه او مى‌خواهد این عالم را ترك كند، در حالى كه در بستر مرگ افتاده و مرگ را پیش چشم خود مشاهده مى‌كند باید از هر آنچه اندوخته است چشم بپوشد، سرمایه هایى را كه پس انداز نموده رها كند و از دوستان و نزدیكانى كه به آنها دلبستگى داشته جدا شود. در این حال، اگر انسان به

جاى دیگر و به كس دیگرى دلبستگى نداشته باشد انبوهى از غصّه و وحشت او را فرا مى‌گیرد و هیچ راه گریزى هم نخواهد داشت.

در آن هنگام، اعضا و جوارح او یكى پس از دیگرى از كار مى‌افتند و سرانجام روح از بدنش پر مى‌كشد. روح، جریانات پس از مرگ را مشاهده مى‌كند: دوستان و آشنایان جنازه او را بر مى‌دارند و به سوى قبرستان مى‌برند، جنازه را در قبرى دفن مى‌كنند، خروارى خاك بر روى او مى‌ریزند و بالاخره، پس از ساعتى به خانه هاى خویش مراجعت مى‌نمایند. آنگاه او مى‌ماند و تنهایى قبر! قبرى كه امام سجاد(علیه السلام) آن را این گونه توصیف مى‌كند:

فَمَنْ یكونُ اَسْوَءَ حالا مِنّى اِنْ اَنَا نُقِلْتُ عَلى مِثْلِ حالى اِلى قَبْرى لَمْ اُمَهِّدْهُ لِرَق ْدَتى وَلَمْ اَفْرُشْهُ بالْعَمَلِ الصّالِحِ لِضَجْعَتى وَمالى لا اَبْكى وَلا اَدْرى اِلى ما یَكوُنُ مَصیرى وَاَرى نَفْسى تُخادِعُنى وَایّامى تُخاتِلُنى وَقَدْ خَفَقَتْ عِنْدَ رَأسى اَجْنِحَةُ الْمَوْتِ فَمالى لا اَبْكى اَبْكى لِخرُوجِ نَفْسى، اَبْكى لِظُلْمَةِ قَبْرى، اَبْكى لِضیقِ لَحْدى و....

واى بر من اگر در چنین حالى منتقل شوم به قبرى كه آنرا براى خوابیدن خود مهیا نكرده ام و با عمل صالح آن را فرش نكرده ام چرا نگریم در حالى كه نمى‌دانم مسیرم كجاست، اكنون مى‌بینم كه نفس با من خدعه و نیرنگ مى‌كند و روزگار با من مكر مىورزد در حالى كه عُقاب مرگ بر سرم پر و بال گشوده است پس چرا نگریم؟ مى‌گریم بر خارج شدن روح از بدنم، مى‌گریم بر تاریكى قبرم، مى‌گریم به تنگى جایگاهم و....

یك عمر تلاش و زحمت براى اندوختن ثروت، ساختن خانه، خرید

وسایل زندگى و مؤانست با دیگران، همه، از این لحظه به بعد تمام مى‌شود، او باید تنها و با حالتى غریبانه به سر برد. این حالت چقدر طول خواهد كشید؟ مدتش بسیار طولانى است. اصلا با عمر دنیا قابل مقایسه نیست. در این مدت طولانى، كه باید در عالم برزخ و پس از آن در عالم قیامت و آخرت بماند، هیچ یك از اندوخته هایش او را به كار نمى‌آید. چه باید بكند؟ چه كارى مى‌تواند بكند؟

انس با خدا، برترین توشه پس از مرگ

اگر انسان بخواهد پس از ترك این جهان، دچار غم غربت نگردد و با دست خالى این جهان را ترك نكند باید از همین دنیا و پیش از مرگ به فكر آن روز باشد، و زاد و توشه مناسب برگیرد. (تَزَّوُدا فَاِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَقوى) نه آنكه تمام همّ و غم خود را در دنیا و لذایذ آن متمركز نماید. لازم است از هم اكنون بداند كه با چه كسى باید مأنوس گردد كه در روز غربت او را تنها وا نگذارد، باید با كسى انس بگیرد كه مى‌تواند نیاز اصلى او را تأمین كند، همان كه با فراهم آوردن اسباب و وسایلى در این دنیا، زمینه تأمین نیازهاى مادى و معنوى او را آماده كرده است. امام زین العابدین(علیه السلام) در فقراتى از دعاى «ابوحمزه» به حقایق فوق توجّه كرده و به خداوند چنین عرض مى‌كند:

«وَ ارْحَمْنی صَریعاً عَلَى الْفِراشِ تُقَلّبُنی اَیْدی اَحِبَّتى وَ تَفَضَّلْ عَلَىَّ مَمْدُوداً عَلَى الْمُغْتَسَلِ یُقَلِّبُنی صَالِحُ جیرَتی وَ تَحَنَّنْ عَلَىَّ مَحْمُولا قَدْ تَنَاوَلَ الاَقْرِبَاءُ اَطْرافَ جِنَازَتی وَجُدْ عَلَىَّ مَنْقُولا قَدْ نَزَلْتُ بِكَ وَحیداً فی حُفْرَتی َوَ ارْحَمْ

فی ذلكَ الْبَیْتِ الْجَدیدِ غُربَتی حَتّى لااَسْتَأنِسَ بِغَیْرِكَ»؛

(خدایا،) آنگاه كه در بستر مرگ افتاده ام و (خودم نمى‌توانم حركت كنم، بلكه) عزیزانم مرا از این پهلو به آن پهلو مى‌كنند بر من ترحّم كن و آن هنگام كه در مَغْسَل دراز كشیده ام و همسایگان صالحم مرا به راست و چپ مى‌گردانند (و غسل مى‌دهند) بر من تفضّل كن و وقتى كه مرا مى‌برند و خویشاوندان اطراف جنازه ام را گرفته‌اند بر من مهربانى كن و هنگامى كه مرا (به سوى قبر) منتقل مى‌كنند و به تنهایى در قبرم بر تو وارد مى‌شوم بر من كَرم نما و در آن خانه جدید بر غریبى ام رحم كن تا با غیر تو انس نگیرم.

مهمترین نكته این فقرات این است كه به خدا عرض مى‌كند: «خدایا، در آن خانه جدید بر تنهایى ام رحم كن تا به غیر تو انس نگیرم.» مگر ممكن است كسى كه در این عالم طعم انس با خدا را چشیده باشد، وقتى وارد قبر مى‌شود با غیر خدا انس بگیرد؟ یا مگر ممكن است كسى كه در دنیا با غیر خدا مأنوس بوده است وقتى وارد قبر مى‌شود فقط با خدا انس داشته باشد؟

خداوند به داود فرمود:

یا داوُدُ اَبْلِغْ اَهْلَ اَرْضى اِنِّى حَبیبُ مَنْ اَحَبَّنى وَجَلیسُ مَنْ جالَسَنى وَموُنِسٌ لِمَنْ اَنَس بِذِكْرى وَ صاحِبٌ لِمَنْ صاحَبَنى؛ 1

اى داود، به اهل زمین بگو من دوست كسى هستم كه مرا دوست بدارد و


1ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 70، ص 26، روایت 28.

همنشین كسى هستم كه با من مجالست كند و مونس كسى هستم كه با ذكر من انس دارد و مصاحب كسى هستم كه همراه من باشد.

انسان در دنیا با هر چه انس گرفته باشد دلش با آن است؛ و حشرش در قیامت نیز با آن است:

اَنْتَ مَعَ مَنْ اَحْبَبْتَ وَلَكَ مااكْتَسَبْتَ؛ 1

با كسى خواهى بود كه او را دوست دارى و براى توست آنچه بدست آورى.

كسى كه در این دنیا فقط به اموال، دوستان، زن و فرزند خود توجه دارد وقتى او را در قبر مى‌گذارند و رهایش مى‌كنند، انبوهى از حسرت و اندوه به او هجوم مى‌آورد. در آن عالم، كسى مى‌تواند به خدا انس بورزد كه در اینجا نیز چنین انسى را براى خود فراهم نموده باشد، با خدا آشنا شده و دل به او بسته باشد. ما كه اگر یك ساعت در خانه تنها باشیم، زن و فرزند یا دوستى با ما نباشند و كارى نداشته باشیم كه با آن خود را سرگرم نماییم، احساس تنهایى و وحشت مى‌كنیم، معناى انس با خدا را نمى‌دانیم، لذّت آن را درك نكرده ایم. اگر یكى از دوستان یا نزدیكان خود را مدتى نبینیم، برایش دلتنگ مى‌شویم، اما آیا تاكنون هیچ شده است كه براى نماز دلتنگ شده باشیم؟ آیا تاكنون پیش آمده است كه به انتظار به دست آوردن فرصتى براى دعا و مناجات باشیم و بخواهیم گوشه خلوتى پیدا كنیم و با خدا راز و نیاز نماییم؟

ما معمولاً اگر در جاى خلوتى باشیم احساس وحشت مى‌كنیم، به


1ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج27، ص105، روایت 75.

دنبال كسى مى‌گردیم تا با او صحبت كنیم. اگر هم كسى را پیدا نكردیم در عالم خیال، با خود حرف مى‌زنیم و به هر شكلى كه باشد خود را مشغول مى‌كنیم. ما كه این گونه هستیم به طور طبیعى، پس از ورود به قبر، نمى‌توانیم به زودى همه چیز را فراموش كنیم و با خدا مأنوس گردیم.

بنابر این، اگر بخواهیم كه در آن عالم دچار غربت و ناراحتى نشویم، باید از این دنیا مقدّمات انس با خدا را فراهم نماییم تا در آنجا با ما باشد و ما را رها نسازد. باید دست كم، یكى از كسانى كه با آنها انس مى‌گیریم خدا باشد. باید براى خود برنامه اى تنظیم كنیم، اوقات خلوتى داشته باشیم و در آن اوقات به غیر از خدا به چیز دیگرى توجه نكنیم؛ دنیا و همه چیز آن، مال و ثروت، كار، زن و فرزند، دوستان، آشنایان و همه چیز را فراموش نماییم و فقط به او توجه كنیم و به یاد او باشیم.اگر چنین نكردیم در عالم برزخ حسرت عظیمى را به دنبال خواهیم داشت؛ غربت و تنهایى و رنج و اندوهى ما را فرا خواهد گرفت كه هیچ كس و هیچ چیز آن را جبران نتواند كرد.

در وصایاى حضرت فاطمه زهرا به حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمده است كه فرمود:

اِذا اَنَا مِتُّ فَتَوّلَّ اَنْتَ غُسْلى وجَهِّزْنى ... وَاجْلِسْ عِنْدَ رَأسى قَبالَةَ وَجْهى فَاَكْثِرْ مِنْ تِلاوَةِ الْقُرآنِ و الدُعاءِ1؛

هنگامى كه من مُردم، خودت على جان، مرا غسل ده و كفن كن... و وقتى مرا دفن كردى بالاى سرم، مقابل صورتم بنشین و زیاد قرآن بخوان.


1ـ عزیزالله عطاردى، مُسند فاطمه الزهرا(س)، (انتشارات عطارد چاپ اوّل) ص 401.

چون دل آن حضرت با خدا انس دارد دوست دارد كه گوش وى هم با كلام خدا مأنوس باشد.

كسانى هستند كه منتظرند، حتى براى چند لحظه، فراغتى پیدا كنند و به سراغ قرآن بروند. آنان از خواندن قرآن و شنیدن آن لذّت مى‌برند. آنان عاشقانه به نماز و عبادت رو مى‌آورند؛ آیا تاكنون عاشقى از سخن گفتن با معشوق خود كسل شده است؟ ولى دل ما در هنگام نماز جاى دیگرى است، همچون مرغى كه در قفس اسیر و به انتظار باز شدن در قفس مى‌باشد، ما نیز منتظریم كه هر چه زودتر نمازمان تمام شود یا ماه رمضان به اتمام رسد. در حال نماز هم كه هستیم دایماً حواسمان متوجّه این سو و آن سوست كه چه كسى آمد و چه كسى رفت. اینها همه شاهد بر این است كه با خدا و یاد او انسى نداریم.

چگونه با خدا مأنوس شویم؟

از خداوند خواهانیم كه به لطف خود به ما همتى عطا كند تا در عمق جان و دل خود نسبت به خدا انس و محبت پیدا كنیم و بتوانیم با او مأنوس شویم. این كار شدنى است، لكن باید از خدا توفیق بخواهیم و خودمان نیز اراده كنیم. البته این كار به تمرین هم نیازمند است.

یكى از راههاى ساده این كار آن است كه براى خود برنامه اى تنظیم كنیم و در شبانه روز، براى مدّتى جاى خلوتى را انتخاب كنیم و توجّه خویش را از همه چیز غیر از خدا قطع نماییم. این كار ممكن است كه با دعا، نماز، مناجات، قرائت قرآن و یا مانند آن باشد؛ مهم این است كه

فراموش نكنیم كه خدا حاضر و ناظر است، ما را مى‌بیند و پیوسته به ما لطف دارد و از صمیم قلب، از گناهان خود استغفار كنیم و به قدرى كه میسّر است این برنامه را ادامه دهیم تا بتوانیم به الطاف خدا در آن عالم امیدوار باشیم.

وقتى انسان از این دنیا برود نتیجه اعمالش را خواهد دید؛ آنگاه هر چه بگوید:

«رَبِّ ارْجِعُوُنِ لَعَلّی اَعْمَلُ صَالِحاً فیَما تَرَكْتُ» ؛1

خدایا، مرا به دنیا باز گردان تا شاید اعمال صالحى را كه ترك كرده ام، انجام دهم.

در جواب او، گفته مى‌شود: «كَلاّ»؛ هرگز، وقت آن گذشته است. بنابر این، باید دقایق عمر را غنیمت شمرد، در بین هزاران كار دنیوى خود، یك كار هم براى آخرت خود انجام دهیم. در میان هزاران محبوب و مأنوس كه داریم، گوشه اى از دل خود را هم به خدا و یاد او اختصاص دهیم. اگر همه دل خود را به خدا و انس با او اختصاص نمى‌دهیم دست كم، خدا را در كارهایمان شریك گردانیم.

معروف است روزى مرحوم شیخ جعفر شوشترى روى منبر گفت مردم؛ من امروز مى‌خواهم سخنى بر خلاف گفته تمام انبیا و اولیاء بگویم! مردم تعجّب كردند. فرمود تمام انبیا مردم را به توحید دعوت كرده‌اند، ولى من مى‌خواهم شما را به شرك دعوت كنم؛ همه انبیاء و اولیا مى‌گفتند كار را فقط براى خدا انجام دهید، امّا من مى‌خواهم بگویم خدا را نیز در


1ـ مؤمنون /99 ـ 100.

كارهایتان شریك كنید! شما كه موّحد نمى‌شوید و دل را مخصوص خدا نمى‌كنید دست كم، گوشه اى از دلتان را به خدا بسپارید؛ دربست دل را به غیر خدا ندهید چرا كه روزى پشیمان مى‌شوید.

[اَللّهُمَ ] اَغْرسْ فى اَفْئِدتِنا اَشْجارَ مَحَبَّتِكَ وَاَتْمِمْ لَنا اَنْوارَ مَعْرِفَتِكَ وَاَذِقْنا حَلاوَةَ عَفْوِكَ وَلَذَّةَ مَغْفِرتِكَ وَاَقْرِرْ اَعْیُنَنا یومَ لِقائِكَ بِرُؤیَتِكَ. 1

بار خدایا، در دلهاى ما نهال محبّتت را بكار، و نور معرفت خود را بر ما بتاب، و شیرینى عفو و لذّت آمرزشت را به ما بچشان و چشم ما را روز ملاقات بدیدارت روشن فرما.


1ـ مفاتیح الجنان، مناجات خمسة عشر امام سجاد(علیه السلام) ، مناجات الزاهدین.

(9)

ارزش ایمان

«اَللهُمَّ اِنّی اَسْئَلُكَ ایماناً تُباشِرُ بِهِ قَلْبی وَ یَقیناً حَتّى اَعْلَمَ اَنَّهُ لَنْ یُصیبَنی اِلاّ مَا كَتَبْتَ لی وَ رَضِّنی مِنَ الْعَیْشِ بِمَا قَسَمْتَ لی یَا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ»؛

پروردگارا، ایمانى ثابت كه همیشه در قلبم برقرار باشد و یقینى صادق از تو درخواست مى‌كنم تا بدانم كه جز آنچه قلم تقدیر تو نگاشته است به من نخواهد رسید و مرا از (وسایل) زندگانى به هر چه قسمتم كرده اى راضى و خشنود ساز، اى مهربانترین مهربانان.

این فقره آخرین جملات از دعاى شریف «ابوحمزه» است. گویا امام سجاد(علیه السلام) پس از دعا و مناجات، آخرین و بالاترین خواسته خود را در این دو جمله خلاصه نموده از خداوند درخواست «ایمان ثابت» و «رضا به قضاى الهى» مى‌كند.

از اینجا، استفاده مى‌شود كه ایمان از چه اهمیتى برخوردار است كه امام سجاد(علیه السلام) پس از این مناجات طولانى از خدا درخواست مى‌كند كه به او «ایمان» عطا نماید. همچنین به دلیل آنكه ایمان پس از به وجود آمدن، در معرض آفات قرار دارد، از خداوند درخواست مى‌كند كه ایمانى

به او عطا كند كه راسخ و ثابت در قلب او باشد. اگر ایمانى براى انسان حاصل شد نباید مغرور شود و تصور كند كه براى همیشه باقى و ثابت خواهد ماند.

زبان انسان از توصیف ارزش ایمان عاجز است. ایمان گوهر گرانبهایى است كه مایه آرامش روح انسان مى‌باشد، در گرفتاریها و كشمكشهاى زندگى، پناهگاه انسان است و بالاتر از همه، ایمان موجب سعادت ابدى انسان و نجات او از عذاب اخروى است.

ایمان ـ هر چند هم كه ضعیف باشد ـ بزرگترین نعمتى است كه خداى متعال به انسان مرحمت مى‌كند. با اینكه آثار چنین ایمانى بسیار ضعیف و اندك است، ولى در عین حال، بسیار ارزنده و براى سعادت دنیوى و اخروى او بسیار با اهمیت است. مَثَل انسان نسبت به ایمان همچون ماهى در آب است؛ ماهى تا زمانى كه در آب است قدر آن را نمى‌شناسد ولى وقتى از آب بیرون افتاد، مى‌فهمد كه در چه نعمتى غرق بوده و اكنون از او سلب شده است. ما نیز، بحمدالله، از این نعمت بزرگ الهى بهره مندیم؛ هر چند ضعیف است، ولى حیات و زندگى ما در گرو آن است. اگرـ خداى ناكرده ـ همین ایمان ضعیف از ما سلب شود و حالت شك و تزلزل در ما به وجود آید، خواهیم فهمید كه چه نعمتى داشته ایم كه اكنون از ما سلب گشته است.

شخصى نقل مى‌كرد كه در مسافرت با كسى آشنا شدم، همه اعمال و حالات او طبیعى بود، جز آنكه شبهاى جمعه را مقیّد بود كه تا به صبح احیا بدارد. علّت این كار را از او سؤال كردم. او گفت: برایم مشكلى پیش

آمده بود، وقتى خدا گره از آن گشود با خود عهد كردم كه تا پایان عمر شبهاى جمعه را به احیا بگذرانم. از او پرسیدم كه مشكل شما چه بود؟ (شاید ما تصور مى‌كنیم كه مشكل او فقر یا بیمارى یا گرفتاریهایى از این قبیل بوده كه او را به چنین كار مشكلى وا داشته است.) او در جواب گفت: زمانى دچار شك و تردید در اعتقادات شده بودم و ایمانم متزلزل گشته بود. هر چه تلاش كردم كه خود را از این حالت برهانم، نتوانستم. به افراد متعدّدى مراجعه كردم، هر یك كتابهایى معرفى نمودند، مباحثات فراوانى انجام دادم؛ اما هیچ یك مؤثر واقع نشد، بلكه بر اضطرابم مى‌افزود تا آنكه شنیدم عالمى، به نام «شیخ حسنعلى اصفهانى»(رحمه الله) در مشهد مقدس، صاحب كرامات و مقامات معنوى والایى است و مشكلات مردم را حل مى‌كند. به او نامه اى نوشتم و شرح حال خود را بازگو كردم. چون اهل اهواز بودم ایشان در پاسخ نامه ام نوشتند: در فلان روز و فلان ساعت به كنار رودخانه «كارون» برو و در گوشه اى از نخلستانها بنشین، شاید خداوند مشكل تو را برطرف نماید. لذا، در همان روز و ساعت مشخص شده بدانجا رفتم و در گوشه اى متحیّر نشستم. در حالى كه مشغول تماشاى رودخانه بودم، دیدم گاومیشى در وسط آب مشغول شنا كردن است. به تدریج، به سمت من آمد تا به ساحل رسید، از آب بیرون آمد و چند دقیقه اى در نخلستان توقّف كرد تا آنكه بچه اى را كه در شكم داشت وضع حمل نمود. سپس آن را تمیز كرد و به او شیر داد! از تماشاى این منظره، همه شكهایم برطرف شد و روحم آرامش پیدا كرد. به شكرانه این نعمت، كه ایمان خود را باز یافتم و تزلزلم برطرف شد با خود

عهد كردم كه هر شب جمعه تا صبح شب زنده دارى كنم.

چنین افرادى كه مدتى از نعمت ایمان محروم شده‌اند و خداوند دوباره به آنان ایمان عنایت كرده است قدر این نعمت را بهتر مى‌دانند. كسانى كه از آثار سوء بى ایمانى و تزلزل در اعتقادات آگاهند و درد فقدان آن و طعم تلخش را چشیده‌اند وجود آن را مغتنم مى‌شمارند. ولى از آنجا كه هیچ گاه ایمان از ما سلب نشده است به خوبى نمى‌دانیم ایمانى كه داریم ـ هر چند كم رنگ و كم اثر است ـ چقدر با ارزش مى‌باشد. به قول ظریفى «بى خدایى نكشیده ایم كه بفهمیم ایمان به خدا چه نعمتى است»! باید تلاش كنیم كه ایمانمان در معرض آفات قرار نگیرد و پابرجا بماند و ان شاءالله با ایمان از دنیا برویم. اگر روزى رابطه انسان با خدا قطع شود و راه را گم كند و او تلاش نماید تا راهى پیدا كند ولى روزنه اى بر روى او باز نشود آنگاه مى‌فهمد كه به چه بلایى مبتلا شده است.

گناه و خطر زوال ایمان

نباید تصوّر كنیم كه ایمان، با آن همه كه ارزش دارد، براى ما ثابت و پابرجاست، بلكه این نعمت نیز همانند سایر نعمتها امكان زوال دارد. از اینكه روزى این نعمت از ما سلب شود، باید به خدا پناه ببریم. چه بسیار كسانى بوده‌اند كه ایمان داشته‌اند و اعمال صالح بسیار انجام مى‌دادند، ولى پس از مدتى در اثر عواملى ایمانشان ضعیف شده یا از آنان سلب گردیده است و بى ایمان از دنیا رفته‌اند.

خداوند براى هیچ كس ضمانت نكرده است كه اگر نعمتى به وى

ارزانى داشت از او سلب نكند، بلكه فرموده است:

«لَئنْ شَكَرْتُمْ لاَزیدَنّكمْ وَ لَئنْ كَفَرْتُمْ اِنَّ عَذابی لَشَدیدٌ» ؛1

اگر شكر نعمت بجاى آرید بر نعمت شما مى‌افزایم و اگر كفران نعمت كنید عذاب من دردناك است.

بنابر این، باید توجه داشت كه ایمان انسان پیوسته در معرض هجوم آفات و نابودى است. از یك سو، شبهات و وسوسه هاى شیطانى و از سوى دیگر، اعمال و كردار زشت و ناشایست ایمان انسان را مورد تهدید جدّى قرار مى‌دهند. در روایات بیان شده كسى كه مرتكب گناهى مى‌شود نقطه سیاهى در قلبش پدید مى‌آید و آنجا را آلوده و تیره مى‌كند اگر گناهان زیاد شد، تمام صفحه دل را فرا مى‌گیرد و چنین فردى دیگر رستگار نخواهد شد.2

باید از خدا بخواهیم كه ایمان ما را تقویت كند و آن را از آفات و دستبرد شیاطین جنّ و انس محفوظ بدارد و اگر خداى ناكرده گناهى مرتكب شدیم هر چه زودتر در صدد توبه و جبران آن برآییم تا تیره گیهایى را كه در اثر گناه در قلبمان پدید آمده است بزداییم. سیاهى دل آثارى دارد كه در انسان تأثیر مى‌گذارد، ولى ما متوجه نیستیم و تصور مى‌كنیم كه سالم هستیم. از جمله آثار گناه این است كه موجب قساوت قلب مى‌شود و به دنبال آن، انسان از دعا و مناجات با خدا، قرائت قرآن و توسّل به ائمه اطهار(علیهم السلام) لذّت نمى‌برد و در او میل به گناه، شهوترانى و


1ـ ابراهیم /7.

2ـ بحار، ج 73، ص 327، روایت 10.

لهو و لعب ایجاد مى‌شود. نزدیكى با اهل گناه و مجالست با آنان جاى مجالست با صالحان و بندگان شایسته خدا را مى‌گیرد و انسان علاقه پیدا مى‌كند كه با افرادى كه كم و بیش مانند خود او هستند همنشین باشد. اینها نشانه قساوت قلب و تیرگى دل است.

دلى كه نورانى است و با خدا ارتباط دارد از چیزهایى كه او را از خدا و یاد او دور مى‌سازد رنج مى‌برد؛ اگر با كسى كه اهل دنیا و لهو و لعب باشد همنشین گردد گویا در زندانى گرفتار آمده و در انتظار رهایى از این مجالست است؛

چو طوطى كلاغش بود هم نفس *** غنیمت شمارد خلاص از قفس

بنابر این، باید بدانیم كه اولا، ایمان ـ هر قدر هم كه ضعیف باشد ـ گوهر بسیار گرانبهایى است كه خدا به ما ارزانى داشته است. ثانیاً، نباید از این نكته غافل شویم كه ایمان انسان در معرض زوال است. لذا، باید پیوسته درصدد تقویت آن باشیم و تا آنجا كه ممكن است به تقویت اعتقادات خویش بپردازیم و از شبهات و آنچه موجب ایجاد شبهه مى‌گردد، دورى كنیم. اگر شبهه اى برایمان پیش آمد درصدد علاج آن برآییم و نگذاریم كه ذهن و دل ما جولانگاه وساوس شیطانى شود.

همچنین باید از گناه و آنچه انسان را به گناه نزدیك مى‌كند، اجتناب ورزیم. اگر خداى ناكرده، مرتكب گناهى شدیم هر چه سریعتر توبه كنیم و بالاتر از همه آنكه با كمال ذلّت و تضرّع، از خدا بخواهیم كه ایمان ما را حفظ و آن را تقویت نماید و براى این منظور، به ائمه اطهار(علیهم السلام) نیز متوسّل شویم.

فقرات مزبور از دعاى «ابوحمزه» ناظر به نكاتى است كه ذكر گردید:

«اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُكَ ایماناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبی وَ یَقیناً» ؛

پروردگارا، ایمان و یقینى كه پیوسته در قلب من حضور داشته باشد و از آن جدا نشود به من عنایت فرما.

برخى آثار ایمان

الف. یقین: وقتى ایمان در دل ثابت گردید ثمراتى به بار مى‌آورد؛ كه در اینجا امام سجاد(علیه السلام) به دو اثر آن اشاره فرموده است؛ یقین به تقدیرات الهى و رضا به قضاى الهى:

«حَتّى اَعْلَمَ اَنَّهُ لَنْ یُصیبَنی اِلاّ مَا كَتَبْتَ لی» ؛

خداوندا، به من یقینى عطا كن كه بدانم هیچ چیز به من نمى‌رسد، مگر آنچه كه تو برایم مقدّر ساخته اى.

یقین بالاترین و كاملترین مرحله ایمان است، ایمان خود متوقف بر معرفت است معرفت كامل موجب پیدایش صفت یقین در انسان مى‌شود. كسى به مرحله یقین برسد دیگر برایش فرق ندارد كه در رفاه باشد یا در سختى، در مقابل حوادث زندگى مادى بى تفاوت است چون دلش به جاى دیگرى محكم شده است. مؤمنى كه ایمانش كامل گشته و به مرحله یقین رسیده كار خود را به خدا وامى گذارد و مى‌داند نفعش در چیزى است كه خدا براى او پیش مى‌آورد.

لذا مؤمن خیالش آسوده است كه خدا عهده دار زندگى اوست و خیر او در چیزى است كه خدا پیش مى‌آورد، در حدیث معراج خداوند مى‌فرماید:

فَاِذا اسْتَیْقَنَ العَبْدُ لا یُبالى كَیْفَ اَصْبَحَ بِعُسْر اَمْ بِیُسْرِ»1.

پس هرگاه بنده ام به مقام «یقین» رسید، اهمیت نمى‌دهد كه زندگى او به سختى بگذرد یا به آسانى.

از امام رضا(علیه السلام) معناى «یقین» پرسیده شد. فرمود: امام باقر(علیه السلام) آن را چنین تفسیر كرده است:

اَلتَّوكُلُ عَلَى اللهِ وَالتَّسْلیمُ للهِ وَالرِّضا بِقَضاءِ اللهِ وَالتَفْویضُ اِلَى اللهِ2؛

یقین عبارت است از: توكّل بر خدا نمودن، تسلیم فرمان خدا بودن، و راضى به قضاى الهى بودن و واگذارى (امور) به خدا.

بنابراین اولین اثر ایمان این است كه انسان یقین پیدا مى‌كند كه آنچه را كه باید به او برسد خواهد رسید و آنچه را مقدّر نشده است به او نمى‌رسد.

امام صادق(علیه السلام) از حضرت على(علیه السلام) نقل كرده است كه فرمود:

«لا یَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الاِْیمانِ حَتى یَعْلَمَ اَنَّ ما اَصابَهُ لَمْ یَكُنْ لِیُخْطَئَهُ وَاَنَّ ما اَخطأهْ لَمْ یَكَنُ لِیُصیبَهُ وَاَنَّ الضّارَّ النّافِعَ هُوَ اللهُ؛ عَزَّوَجَلَّ» 3

هیچ بنده اى طعم ایمان را نمى‌چشد مگر آنكه علم (یقین) پیدا كند كه آنچه به او رسیده ممكن نبوده است كه به او نرسد و آنچه به او نرسیده غیر ممكن بوده است كه به او برسد. (آنچه بنا بوده به او برسد، رسیده است یا خواهد رسید و آنچه بنا نیست به او برسد، نرسیده و نخواهد رسید). و تنها كسى كه مى‌تواند سود و زیان برساند خداى عزّوجل است.


1ـ بحارالانوار، ج 77، ص 27، روایت 6.

2ـ بحارالانوار، ج 70، ص 138، روایت 4.

3ـ محمد تقى مجلسى، بحارالانوار، ج 70، ص 154، روایت 12.

این بینش كه آنچه در اثر تلاش و كوشش ما حاصل مى‌شود از خود ماست، بینش شرك آمیز است.

انسان موحد باید بداند كه وجودش از خداست نیروى بدنى و فكرى اش از خداست و موادى كه در آنها تصرّف مى‌كند از خداست، علاوه بر همه اینها استفاده از آنها نیز در گرو تدبیر اوست و چنان نیست كه هر كسى مالى اندوخت و ثروتى بدست آورد، بتواند به خوبى و بدون خواست خدا استفاده كند چه بسا كسانى كه ثروتها اندوختند (چه از راه حلال و چه از راه حرام) ولى موفق نشدند از آنها استفاده كنند. بنابراین استفاده بردن از مال نیز به خواست خدا بستگى دارد.

البته باید توجه داشت كه لازمه پذیرفتن یقین، اعتقاد به جبر نیست؛ یعنى چنین نیست كه انسان به دنبال كار و كوشش نرود و تنبلى را پیشه سازد و اعتقادات دینى را بهانه قرار دهد و بگوید هر چه مقدر شده باشد به من خواهد رسید، خواه كار كنم یا نكنم. گر چه در اینجا، مجالى براى مطرح كردن بحث جبر و اختیار به طور تفصیل نیست، لكن به اجمال مى‌گوییم كه آنچه مقدّر است: «تحقّق مسبّبات از راه اسباب است». خداوند در تقدیر امور، اسباب و عوامل را در نظر داشته است. یكى از این اسباب اراده خود انسان است كه جزو اسباب و مسبّبات است.

به عنوان مثال، اگر مقدّر شده است كه عمر كسى پنجاه سال باشد به این معناست كه خداوند مى‌داند كه وى در طول عمر خویش، چه كارهایى انجام مى‌دهد و چه كارهایى را ترك مى‌كند، چقدر بدانچه موجب طول 41عمر و یا كوتاهى آن مى‌شود، مانند صله رحم، یا قطع رحم، مراعات

حقوق پدر و مادر، مراعات بهداشت و مسائلى از این قبیل، اهمیت مى‌دهد.

بنابراین، خداوند بر اساس علم گسترده خود بر اعمال و رفتار اختیارى آن شخص، مقرّر فرموده است كه عمر او مثلاً پنجاه سال باشد. ولى چنین نیست كه وى بگوید مقدّر شده است، عمر من پنجاه سال باشد و كارهاى من تأثیرى در آن ندارد. آنچه خداوند مقدّر فرموده بر اساس همین افعال اختیارى انسان است.

استناد افعال اختیارى انسان به خداى متعال منافاتى با استناد آنها به خود وى ندارد؛ زیرا این استنادها در طول یكدیگر هستند و تزاحمى با هم ندارند. به دیگر سخن، استناد فعل به فاعل انسانى در یك سطخ است و استناد آن به خداى متعال در سطح بالاترى است كه در آن سطح وجود خود انسان و وجودماده اى كه كارش را روى آن انجام مى‌دهد و وجود ابزارهایى كه كار را بوسیله آنها انجام مى‌دهد همگى مستند به اوست. پس تأثیر اراده انسان به عنوان «جزء اخیر علت تامه» در كار خودش منافات با استناد وجود همه اجزاء علّت تامه به خداى متعال ندارد و این خدا است كه وجود جهان و انسان و همه شؤون وجودى او را در دست قدرت خود دارد و همواره به آنها وجود مى‌بخشد و هیچ موجودى در هیچ حالى و زمانى از او بى نیاز نیست. و استقلال از او ندارد. بنابراین كارهاى اختیارى انسان هم بى نیاز از خدا و خارج از قلمرو اراده او نیست و چنان نیست كه كار یا باید مستند به اراده انسان باشد یا مستند به اراده خدا، زیرا این دو اراده در عرض یكدیگر نیستند كه قابل جمع نباشند.

بلكه اراده انسان همانند اصل وجودش وابسته به اراده الهى است و اراده خداى متعال براى تحقق آن ضرورت دارد، وما تَشاؤنَ اِلاّ اَنْ یَشاءَاللهُ رَبُّ الْعالَمینَ؛ 1

قرآن مجید مى‌فرماید:

«مَا اَصَابَ مِنْ مُصیبَة فِى الارْضِ وَ لافی اَنْفُسِكُم اِلاّ فى كِتَاب مِنْ قَبْلِ اَنْ نَبْرَأهَا اِنَّ ذلِكَ عَلَى اللهِ یَسیرٌ» ؛2

هیچ مصیبت و رنجى در زمین و یا در وجود خودتان به شما نمى‌رسد مگر اینكه، قبل از آنكه آن را ایجاد كنیم، همه در كتاب (لوح محفوظ) ثبت شده است و این كار بر خدا آسان است.

سپس مى‌فرماید:

«لِكَیْلا تَأسَوا عَلى مَا فَاتَكُمْ وَ لاتَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» ؛3

تا هرگز بر آنچه از دست شما مى‌رود دلتنگ نشوید و بدانچه به شما مى‌رسد دلشاد نگردید.

اگر در این دنیا، نعمتى از ما گرفته شد؛ مثلاً یكى از عزیزان خود را از دست دادیم یا به فقر، بیمارى و مانند آن گرفتار شدیم، باید بدانیم كه اینها مقدّر و مكتوب است تا متأثر نشویم و خود را نبازیم؛ باید بدانیم كه نعمتى بوده كه خدا داده، سپس بنابر مصالحى آن را از ما گرفته است.

خداوند به حضرت موسى فرمود: محبوبترین بندگانم كسى است كه وقتى


1ـ تكویر /29.

2ـ حدید /22.

3ـ حدید /23.

محبوبش را از او مى‌گیرم با من منازعه نمى‌كند و تسلیم است.1

بنابر این، انسان مؤمن نباید به نعمتهاى دنیا دل ببندد و به دلیل از دست دادن آنها غمگین شود، بلكه پیوسته باید در فكر بندگى و انجام وظایف خویش باشد، نه اینكه در این فكر باشد كه چه چیزى را به دست آورده یا چه چیزى را از دست داده است.

ب ـ راضى بودن به قضاى الهى: دومین اثر ایمان رضا به قضاى الهى است:

«وَ رَضّنی مِنَ الْعَیْشِ بِما قَسَمْتَ لی یَا اَرْحَمَ الّراحمِینَ»؛

اى مهربانترین مهربانان، مرا بدانچه در زندگى قسمت مى‌فرمایى راضى بگردان.

خداى متعال براى بندگان خود تقدیراتى دارد و این تقدیرات گاهى موافق با خواسته ایشان است و به آن خرسند مى‌گردند و زمانى نیز از آن ناخشنود مى‌شوند. آنچه خداوند مى‌خواهد این است كه به مقدرات او راضى باشند و به قضاى او گردن نهند این تقدیر گاهى در امور تشریعى است و گاهى در امور تكوینى.

در امور تشریعى همان تكالیف، واجبات و محرمات است. رضایت در اینجا به معناى انجام واجبات و ترك محرمات است.

در امور تكوینى، باید به آنچه خدا براى بنده پیش مى‌آورد راضى باشد، چه واقعه ناگوار باشد و چه خوشایند. انسانها در برابر حوادث ناخوشایند آزموده مى‌شوند تا مشخص شود چه واكنشى نشان مى‌دهند


1ـ بحار، ج 82، ص 90.

برخى از آزمایشها مربوط به مرحله اول ایمان است تا معلوم شود آیا انسان در مقابل حوادث سخت، احكام الهى را رعایت مى‌كند یا عصیان مى‌كند؟ و مربته بالاتر مخصوص بندگان برجسته است كه آیا در برابر حوادث سخت از خدا شكوه مى‌كنند یا آنها را تحمل كرده، دم فرو مى‌بندند این مقام «صبر» است، بالاتر از صبر مقام «رضا» است، یعنى اهل رضا هم درد و رنج و گرفتارى را تحمل مى‌كنند و هم به آن رضایت مى‌دهند (در عمق دل هیچ ناراحتى و شكوه اى ندارند) چون از جانب خداست. این بالاترین مرحله ایمان است كه در آن صورت انسان از جان و دل به تقدیرات خداوند راضى است و به اینكه تقدیرات الهى از روى حكمت است، ایمان دارد. لذا خداوند در شب معراج به رسولش فرمود: محبوب ترین كارها نزد من توكل است و (بالاتر از آن) «رضایت» به آنچه تقدیر كرده ام.1

البته این بدان معنا نیست كه انسان دست از كار و كوشش بردارد، بلكه تلاش كردن خود جز عوامل تقدیر الهى به شمار مى‌رود. منظور این است كه به آنچه واقع شده راضى باشیم. و بدانیم هر حادثه اى بر حكمتى استوار است.

خداوند به موسى خطاب فرمود:

یا موسى ما خَلَقْتُ خَلْقاً اَحَبَّ اِلَىّ مِنْ عَبدى اَلْمُؤمِنْ وَاِنّى اِنَّما اِبْتَلَیتُهُ لِما هُوَ خَیْرٌ لَهُ. 2


1ـ بحارالانوار، ج 77، ص 21.

2ـ بحار ج 13، ص 348، روایت 36.

اى موسى، هیچ مخلوقى نزد من از بنده مؤمنم محبوبتر نیست؛ اگر گرفتارى و ابتلایى براى او پیش مى‌آورم خیر او در آن است. چرا كه من به صلاح بنده ام آگاه ترم.

مادرى كه به بچه مریض خود داروهاى تلخ و بدمزه مى‌خوراند مسلماً دوست فرزندش هست به جهت دشمنى با او نیست بلكه كار او از روى محبت و علاقه به فرزندش است كار خداوند نیز چنین است.

روایت زیادى داریم كه بیان مى‌كند گاهى خداوند صلاح بنده اى را در فقر مى‌بیند، امر دینش جز با فقر و تهیدستى اصلاح نمى‌شود. از روى محبت آن بنده را فقیر مى‌كند، و برخى جز با غنا و ثروتمندى ایمانشان حفظ نمى‌شود، آنان را غنى مى‌كند. گاهى فقر و غنا را وسیله امتحان بندگان قرار مى‌دهد.1

مجدداً تأكید مى‌كنم، انسان نباید دست روى دست بگذارد و از تلاش باز ایستد و بگوید كه خدایا، هر چه خیر است براى من پیش آور! بلكه انجام وظیفه مطلبى است و واگذارى كارها به خدا و رضا به قضاى او مطلب دیگر.

به هر حال انسان باید بدانچه كه خدا قسمت او كرده است ـ چه كم باشد و چه زیاد ـ راضى باشد. این رضایت هم نتیجه دنیوى دارد و هم نتیجه اخروى؛ در دنیا، انسان احساس آرامش و آسایش مى‌كند. در آخرت نیز از مقامهاى اهل «رضا» برخوردار مى‌گردد.


1ـ بحار ج 72، ص 327، روایت 12.

متأسفانه بیشتر مردم، در اثر ضعف ایمان، از وضع زندگى خویش راضى نیستند و شكایت مى‌كنند؛ بدانچه خدا به آنان داده قانع نیستند. از اینرو، هیچ گاه آرامش و آسایش ندارند و نگرانى سراسر زندگى آنان را فرا گرفته است. اما انسان مؤمن به این نكته توجه دارد كه بسیارى از چیزهایى را كه مردم آرزو مى‌كنند، داشته باشند و براى به دست آوردن آنها تلاش مى‌كنند، چه بسا به صلاحشان نباشد و حتى موجب ناراحتى و بروز مشكلات گردد.

در دعاى افتتاح، مى‌خوانیم: «لَعَلَّ الّذی اَبْطَأَ عَنِّی هُوَ خیرٌ لی لِعِلْمِكَ بِعَاقِبَةَ الاُمُورِ» ؛ خدایا، گاهى از تو چیزهایى را درخواست مى‌كنم، و تو اجابت آنها را به تأخیر مى‌اندازى؛ از این تأخیر اظهار ناراحتى مى‌كنم، امّا چه بسا، تأخیر در استجابت دعا برایم بهتر بوده است؛ زیرا تو از عاقبت كارها آگاهى.

قرآن كریم نیز مى‌فرماید:

«عَسى اَنْ تكْرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَكُمْ وَ عَسى اَنْ تُحِبُّوا شَیئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ» 1

چه بسا، چیزى را ناگوار شمارید، ولى به حقیقت، خیر و صلاح شما در آن باشد و چه بسا، چیزى را دوست بدارید، ولى در واقع، شرّ و فساد شما در آن باشد.

این مسأله بسیار اتفاق افتاده است كه حتى گاهى خود انسان مى‌فهمد


1ـ سوره بقره: 216

كه چیزهایى را كه بدانها علاقه مند بوده و دوست داشته كه واجد آنها باشد، اگر بدانها دست مى‌یافت به زیانش بود و بعكس، برخى چیزهایى را كه از وجودشان ناخشنود بوده و نسبت به آنها اظهار بیزارى مى‌كرده وقتى تحقّق یافته‌اند، در یافته است كه به خیر و نفع او بوده است.

قرآن در باره همسران مى‌فرماید:

«فَاِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى اَنْ تَكْرَهُوا شَیئاً وَ یَجْعَلَ اللهُ فیهِ خَیْراً كَثیراً» ؛1

اگر (همسرانتان) مورد پسند شما نیستند (اظهار كراهت نكنید) چه بسا، چیزى مورد پسند شما نباشد اما خداوند در آن خیر فراوانى قرار دهد.

بنابر این، در هر حال، انسان باید كار خود را به خدا واگذارد و نسبت به آنچه براى او پیش مى‌آورد راضى باشد. از اینرو، یكى از نتایج ایمان كامل یقین و دیگرى رضایت و خشنودى نسبت به قضاى خداوند است.


1ـ نساء /19.