در قرآن كریم هدف از بعثت انبیا، به خصوص پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) تعلیم و تزكیه بیان شده است. در برخى از آیات قرآن، «تزكیه» قبل از «تعلیم» آمده1 و در برخى نیز «تعلیم» قبل از تزكیه ذكر شده است.2 البته این تقدیم و تأخیر در موارد مختلف، نكته تفسیرى دارد كه بایستى در جاى خود بحث شود. در هر حال، این دو واژه را در زبان فارسى مىتوان به «آموزش و پرورش» ترجمه كرد؛ كه «تعلیم» را معادل «آموزش» و «تزكیه» را معادل «پرورش» قرار دهیم. البته در مورد تعلیم و آموزش باید توجه داشت كه در این بخش آنچه هدف و وظیفه اصلى پیامبران و جانشینان ایشان است، تعلیم مطالبى است كه در سعادت انسان نقش اساسى دارند و بشر خود به تنهایى به آنها دسترسى ندارد، یا به طور معمول، با وجود اهمیت فوق العاده شان، از آنها غفلت مىورزد. به عبارت دیگر، آنچه وظیفه انبیا است «آموزش معارف دینى» است. سایر علوم و فنون نیز اگرچه ممكن است اهمیت فراوانى در زندگى بشر داشته باشند، اما از چیزهایى هستند كه اولا، دست رسى به آنها با عقل و تجربه بشرى ممكن است و ثانیاً، نقش چندانى در سعادت واقعى انسان ندارند و بشر با ندانستن آنها چندان ضرر نمىكند. ندانستن علومى كه صرفاً مربوط به زندگى دنیا است سعادت ابدى انسان را به خطر نمىاندازد، اما ناآگاهى نسبت به معارف اصیل و اساسى دین، موجب محروم شدن انسان از سعادت ابدى مىگردد.
همان طور كه اشاره شد، با توجه به آیات قرآن، هدف بعثت انبیا را مىتوان در دو بعد اساسى خلاصه كرد: 1. آموزش معارف دین؛ 2. پرورش و تربیت انسان. این دو وظیفه در وهله اول بر عهده انبیا و بعد از ایشان بر دوش اوصیاى آنان مىباشد؛ از جمله، ائمه اطهار(علیهم السلام)
1. نظیر این آیه: وَ یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ؛ آل عمران (3)، 164.
2. نظیر این آیه: وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ یُزَكِّیهِمْ؛ بقره (2)، 129.
كه اوصیاى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) هستند به انجام این وظیفه قیام كردهاند. پس از ائمه(علیهم السلام) نیز علما و تربیت یافتگان مكتب اهل بیت(علیهم السلام) این وظیفه را بر عهده دارند.
در این میان باید توجه داشت كه «پرورش» نیز همانند «تعلیم» و «آموزش» دایرهاى وسیع و گسترده دارد كه مسایل زیادى، از جمله پرورش بدن را نیز در برمى گیرد كه از آن به «تربیت بدنى» تعبیر مىشود. گرچه ممكن است تمام موارد تربیت مطلوب باشد، اما روشن است كه وظیفه و هدف انبیا فعالیت در تمام زمینه هاى تربیت نیست؛ هم چنان كه در مورد «آموزش» نیز چنین است.
وظیفه اصلى انبیا، تربیت انسان براى ترقى و تكامل معنوى و روحى، و رسیدن به هدف نهایى است كه از خلقت انسان در نظر بوده است؛ یعنى نزدیكى و قرب به خداى متعال.
نیاز به «تعلیم و تربیت»، این دو هدف اساسى بعثت انبیا نه تنها امروزه مرتفع نشده است، كه با رشد و پیچیدهتر شدن زندگى و تمدن بشرى افزونتر نیز گردیده است. پیش از این اگر كسى مىخواست آنچه را كه در زمینه معارف دینى براى او لازم است و او را از انحراف فكرى و عقیدتى مصون مىدارد فرا بگیرد، كافى بود چند صباحى به مكتب خانهاى برود و قرآن و اصول و فروع دین را در سطحى ساده بیاموزد. اما امروزه نیاز ما به آموزش مسایل دینى تا بدان حد وسعت یافته، كه اگر تمام عمر خود را صرف آموختن این مسایل كنیم، باز هم به فراگیرى تمام آنچه براى سعادت لازم است، قادر نخواهیم بود.
امروزه همانگونه كه علوم مادى گسترش یافته و به رشته هاى گوناگون تخصصى تقسیم گردیده، علوم و معارف دینى نیز رشد و گسترشى چشم گیر داشته و به رشته هاى مختلفى تقسیم گردیده است. صدها سال پیش این امكان وجود داشت كه فردى با چند سال درس خواندن، به تمام علوم بشرى احاطه پیدا كند. برخى از بزرگان و فیلسوفان، نظیر فارابى و ابن سینا كه «معلم» نامیده مىشوند، از جمله همین افرادند كه در مدتى كوتاه تمامى علوم مهم زمان خویش را فرا گرفتند. اما امروزه حتى براى یك رشته از علوم باید ده ها سال زحمت كشید و در نهایت نیز احاطه به تمام جوانب و گرایش هاى فرعى همان یك رشته میسر نخواهد گشت. این مسأله در مورد علوم دینى نیز صادق است. امروزه شاخه هاى علوم اسلامى آن قدر متنوع و گسترده است كه براى متخصص شدن در هر یك از رشته هاى علوم اسلامى و حوزوى باید سال ها
زحمت كشید. به طور معمول، ده ها سال زمان لازم است تا كسى در فقه و اصول به درجه اجتهاد برسد، به گونهاى كه بتواند در تمام ابواب فقه اظهار نظر نماید.
آنچه گفتیم، در حوزه «تعلیم» و «آموزش» قابل فهم و تصدیق است، اما آیا در زمینه «تزكیه» و «پرورش» نیز مسأله به همین صورت است؟ در یك جمله به طور خلاصه، مىتوان گفت با وضعیتى كه در حال حاضر در جامعه بشرى شاهدیم، افت اخلاقیات و معنویت آن چنان بارز و چشم گیر است كه بسیارى از اندیشمندان در شرق و غرب عالم معتقدند بشر امروز از «بحران معنویت» رنج مىبرد. از این رو مىتوان گفت در این عصر، نیاز بشر به تزكیه و پرورش، به مراتب بیش از نیاز او به تعلیم و آموزش است.
خداوند انبیا را با هدف «تعلیم» و «تزكیه» بشر به رسالت مبعوث كرد: هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ؛1 او است آن كس كه در میان بى سوادان فرستادهاى از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بدیشان بیاموزد. انبیا و اوصیاى آنان نیز با تحمل رنج ها و مصایب، این رسالت را انجام دادند و رفتند. آخرین آنان نیز پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) بودند.
اما امروزه كه مردم از حضور انبیا و اوصیاى آنان بى بهرهاند، و همانگونه كه اشاره شد نیاز به «تعلیم» و «تزكیه» هم چنان پابرجا و بلكه بسى بیشتر است، چه كسى باید این بار سنگین را به دوش بكشد؟ آیا خدا و پیامبر براى این مسأله تدبیرى اندیشیدهاند؟ با بررسى در روایات معلوم مىشود كه این وظیفه بر دوش علماى دین گذاشته شده است. در روایتى چنین آمده كه پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) فرمودند: رَحِمَ اللّهُ خُلَفائى. فَقیلَ: یا رسولَ اللّهِ و مَنْ خُلَفاؤكَ؟ قالَ الَّذینَ یُحْیُوْنَ سُنَّتى وَ یُعَلِّمونَها عِبادَ اللّهِ؛2 خدا رحمت كند جانشینان مرا. عرض شد: یا رسول اللّه، جانشینان شما چه كسانى هستند؟ فرمودند: كسانى كه سنّت مرا زنده مىكنند و آن را به بندگان خدا مىآموزند. گرچه در این روایت صریحاً به مسأله «تزكیه» اشاره نشده و فقط «تعلیم» ذكر گردیده، اما با توجه به اینكه تزكیه باید براساس تعالیم دینى و وحیانى باشد، بدیهى است كه این علماى دین هستند كه باید متكفّل این امر گردند. به علاوه، «سنّت پیامبر» فقط تعلیم نبوده، بلكه به تصریح آیه، تعلیم و تزكیه در سنّت پیامبر دوشادوش یكدیگرند. بنابراین احیاى سنّت پیامبر كه فرمود «یُحْیُوْنَ سُنَّتى» در قیام به امر تعلیم و تزكیه، هردو، است. اضافه كنید این
1. جمعه (62)، 2.
2. بحار الانوار، ج 2، باب 8، روایت 83.
مطلب را كه عملا نیز در طول تاریخ اسلام نهاد یا گروه دیگرى غیر از «روحانیت» و «حوزه»ها متصدّى امر تزكیه نبودهاند.
در هر صورت، همانگونه كه در مورد خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) مرزى بین «تعلیم» و «تزكیه» وجود ندارد، طبیعى است كه در مورد «خلفا»ى آن حضرت نیز همینگونه باشد. اصولا چنان ارتباط تنگاتنگى بین این دو وجود دارد كه اصلاً جداسازى آنها غیر ممكن است و تعلیم هم كه انجام مىشود در راستاى نیل به تزكیه و كمالات روحى و معنوى است.
بنابراین در كار علما و حوزه هاى علمیه تعلیم و تزكیه باید همواره در كنار هم باشند و اهمیت لازم و كافى به هر دو داده شود. لكن در عمل مشاهده مىكنیم كه گاهى برخى از رشته هاى علوم اسلامى برجسته مىشود و مورد توجه خاص واقع مىگردد، به گونهاى كه سایر رشته ها در حاشیه قرار گرفته و كم و بیش از آنها غفلت مىشود. در این میان، یكى از امورى كه آفت غفلت گاه و بى گاه به آن سرایت كرده، مسایل مربوط به تزكیه و مسایل اخلاقى و معنوى است. البته بحمداللّه پس از پیروزى انقلاب اسلامى در ایران، حركت هاى خوبى در حوزه انجام شده و رشته هاى گوناگون علمى مورد توجه قرار گرفته است؛ گرچه شاید هنوز در بسیارى از رشته هاى علوم اسلامى آنگونه كه شایسته و بایسته است رشد و توسعه كافى صورت نگرفته است. به هرحال، آنچه بیشتر مایه تأسف است جاى خالى تزكیه و برنامه هاى تربیت اخلاقى و معنوى در حوزه است. غفلت نسبت به این مسأله، تا حدود زیادى هم چنان استمرار یافته و تا كنون تلاشى قانونمند و منظم در این زمینه در حوزه انجام نشده است.
شاید یكى از عواملى كه به این مسأله دامن زده و باعث مهجوریت اخلاق و مباحث مربوط به تزكیه و تربیت معنوى در حوزه ها گردیده، استنكاف بزرگان و علما و تواضع بیش از حد آنان در این زمینه است. آنان نگرانند كه مبادا به خودستایى یا مطرح كردن خویش و شهرت مبتلا شوند، و به همین روى، از انجام این وظیفه مهم پرهیز مىكنند. به تعبیر دیگر، تصور مىشود كسى كه در صدد تربیت اخلاقى دیگران برمى آید، خود را تزكیه شده و بى نیاز از تربیت مىداند و بر همین اساس این شایستگى را براى خود قایل است كه براى دیگران درس اخلاق بگوید و آنان را تربیت كند. كسانى كه در صدد تهذیب نفس هستند از چنین خودستایى هایى گریزانند و تا حد ممكن سعى مىكنند خود را در معرض شهرت و تعریف و
تمجید دیگران قرار ندهند. بسیار دیده و شنیده شده، هنگامى كه از ایشان درخواست درس اخلاق یا توصیه و نصیحتى مىشود، آنان با كمال تواضع مىگویند، ما نیز آلودهایم و بیش از شما نیاز به نصیحت و تزكیه و تربیت داریم.
البته چنین رفتارى نشانه وارستگى علما است و بحمداللّه چنین شخصیت هایى در حوزه كم نیستند؛ اما به نظر مىرسد یك مسأله در این جا از نظر دور مىماند. اگر همه بخواهند با این توجیهات از وظیفهاى كه در مورد تزكیه جامعه دارند طفره بروند، این مسؤولیت مهم اجتماعى بر زمین خواهد ماند. مگر در ادامه یكى از دو وظیفه مهم انبیا، تزكیه افراد و جامعه بر عهده علما نیست؟ چه كسى باید این وظیفه را عهده دار شود؟ اگر كسانى كه مهذبتر از دیگران هستند از انجام این وظیفه پرهیز كنند، آن گاه كسانى كه صلاحیت ندارند وارد این عرصه خواهند شد؛ كه اگر زیان نداشته باشند، نتیجه مثبتى از كار آنان انتظار نمىرود. به هرحال، تزكیه نیز مانند تعلیم، امرى واجب است. همانگونه كه در مورد تعلیم نمىتوان به علت پرهیز از خودستایى، تدریس و تحقیق را تعطیل كرد، اجتناب از وظیفه تزكیه دیگران، براى پرهیز از آفات اخلاقى نیز جایز نیست.
البته بودهاند بزرگانى كه در شرایط خاصى علم خود را ظاهر نمىكردهاند، تا آن جا كه حتى كسانى كه با آنان معاشرت داشتهاند، پس از سال ها نیز از فضل و مراتب علمى آنان مطلع نبودهاند. این رفتار شاید بدان دلیل بوده كه در آن جامعه یا در آن زمان ضرورتى براى اظهار فضل و علم وجود نداشته است. نقل شده كه مرحوم تنكابنى، صاحب حاشیه بر رسایل، به مناسبتى مدتى در ساوه سكونت داشتند. با اینكه ایشان از مجتهدان بزرگ بودند، اما در این مدت علم خود را اظهار نمىكردند. پس از مدتى یكى از دوستان ایشان به ساوه مىآید و با تعریف از فضل و كمال آیت اللّه تنكابنى سراغ خانه ایشان را مىگیرد. كسانى كه آن اوصاف را مىشنوند بسیار تعجب مىكنند و از فضل و كمالات آقاى تنكابنى اظهار بى اطلاعى مىكنند!
در هر حال، ممكن است در برخى موارد پرهیز از مطرح كردن خود كمال به حساب آید، اما قطعاً چنین كارى همیشه پسندیده نیست. اگر همه علما براى پرهیز از شهرت و ریا و... از تدریس و اظهار علم خوددارى كنند، پس چه كسى باید عهده دار امر تدریس و تعلیم گردد؟! مسأله تزكیه نیز به همین صورت است. اگر همه افراد وارسته، به منظور پرهیز از خودنمایى و خودستایى، از نصیحت و راهنمایى دیگران و گفتن درس اخلاق خوددارى كنند، این تكلیف خطیر بر زمین خواهد ماند؛ هم چنان كه متأسفانه تا كنون بر زمین مانده و اقداماتى كه انجام
شده و مىشود به هیچ وجه كافى نبوده و نیست. حتماً كسانى باید از باب واجب كفایى به این مهم اقدام كنند تا جایى كه احساس شود به قدر كفایت رسیده است.
بنده نیز صلاحیت انجام این كار را براى خود قایل نیستم و خود را به تربیت محتاجتر از دیگران مىبینم؛ اما از خود مىپرسم، اگر براى انجام این تكلیف اقدامى نكنم آیا فرداى قیامت مؤاخذه نخواهم شد؟ آیا مىتوانم به بهانه اینكه مىخواهم به یك آفت اخلاقى گرفتار نشوم، این تكلیف واجب را به كلى كنار بگذارم؟! و همان طور كه عرض كردم مسأله، رسیدن به حد كفایت است. گرچه بزرگانى در حوزه درس اخلاق دارند، ولى به نظر مىرسد نیاز حوزهاى با این عظمت، با این تعداد جلسات برطرف نمىشود. از این رو امثال بنده، با همه ضعف ها و نقص هایى كه در خود سراغ داریم، به ناچار و از سر انجام تكلیف وارد این عرصه مىشویم و در حد وسع و توان خود به انجام این وظیفه اقدام مىكنیم.
چون هدفْ تزكیه نفس است، جا دارد ابتدا تعریفى از خود «تزكیه» داشته باشیم. «تزكیه» واژهاى عربى است و در زبان فارسى، لفظ واحدى كه دقیقاً معناى آن را برساند و معادل آن باشد، سراغ نداریم. براى بیان معناى دقیق آن در فارسى باید چند واژه را كنار هم بگذاریم. مفاهیمى از قبیل: شكوفایى استعدادها، بالندگى، و رشد و كمال یافتن، در معناى «تزكیه» مندرج است. قرآن این مفهوم را در مقابل «تدسیه» به كار برده است؛ آن جا كه مىفرماید: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها. وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها.1
مورد اصلى استعمال این كلمه در پرورش درخت است؛ زمانى كه باغبانى به درخت رسیدگى مىكند، آن را هرس نموده، آب و خاك و نور مناسب آن را تأمین مىكند تا درخت رشد كرده و به ثمر برسد. در این كارِ باغبان، هم جهت اثباتى هست و هم جهت سلبى. براى رشد درخت، از یك سو دادن آب و كود و فراهم كردن نور و حرارت كافى لازم است و از سوى دیگر، قطع شاخه هاى اضافه و هرس كردن آن نیز ضرورى است. علاوه بر كارهاى ایجابى و اثباتى، حذف زواید و برطرف كردن آلودگى ها نیز در شادابى و بارورى هرچه بهتر و بیشتر درخت تأثیر دارد.
1. شمس (91)، 9ـ10.
تزكیه در مورد انسان نیز همین دو بعد را دارد؛ هم لازم است چیزهایى را در نفسْ ایجاد كنیم و هم لازم است چیزهایى را بزداییم و از بین ببریم. این، جهت تشابه تزكیه درخت و تزكیه انسان است؛ اما این دو، تفاوت هایى نیز دارند.
1. ارادى و اختیارى بودن: یكى از تفاوت هاى اساسى تزكیه درخت و تزكیه انسان در مورد اراده و اختیار است. درختى كه باغبان تربیت مىكند از خود ارادهاى ندارد. این باغبان است كه مطابق خواست و اراده خود به درخت رسیدگى مىكند؛ به آن آب و كود مىدهد و شاخ و برگ زاید آن را قطع مىكند. در تمام این مراحل، درخت از خود فعالیتى نمىكند و اختیارى براى رد یا قبول رسیدگى و تربیت باغبان ندارد و كاملاً تسلیم شرایط و محیطى است كه باغبان یا دیگران براى آن فراهم مىآورند.
اما تزكیه انسان این گونه نیست، بلكه با اراده و اختیار خودِ او انجام مىگیرد. كسى نمىتواند انسان را با اجبار و تحمیل به سوى رشد و خوبى ها رهنمون شود و بى آنكه خود بخواهد او را بهشتى كند. قرآن كریم در مورد هدایت، خطاب به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىفرماید: إِنَّكَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ؛1 در حقیقت، تو هركس را دوست دارى نمىتوانى راهنمایى كنى، لیكن خدا است كه هر كه را بخواهد راهنمایى مىكند. آرى، حتى پیامبر(صلى الله علیه وآله) با آن مقام عظیم، و ولایت معنوى خود بر انسان ها، نمىتواند هركس را كه خود خواست هدایت كند. هدایت كار خدا است و هركه را او بخواهد، هدایت مىكند. در مورد تزكیه نیز قرآن اینچنین مىفرماید: بَلِ اللّهُ یُزَكِّی مَنْ یَشاءُ؛2 بلكه خدا است كه هركه را بخواهد پاك مىگرداند. براساس این آیه، تزكیه نیز مانند هدایت كار خدا است.
در این جا ممكن است این شبهه پیش بیاید كه، اگر هدایت و تزكیه در اختیار خداوند است، پس باید منتظر بمانیم و ببینیم خدا چه زمان اراده خواهد كرد كه ما هدایت شویم؛ چون او است كه باید این كار را انجام دهد!
در پاسخ باید بگوییم، یكى از مسایلى كه قرآن كریم اهتمام بر تعلیم آن دارد، مسأله «توحید افعالى» است. توحید افعالى یعنى اینكه یگانه فاعل و مؤثر حقیقى را خدا بدانیم؛ چرا
1. قصص (28)، 56.
2. نساء (4)، 49.
كه هر فاعلى غیر از خدا، فعل و تأثیرش را از خدا گرفته و از خود چیزى ندارد. قرآن در مورد روییدن دانه و گیاهان، خطاب به مشركان مىفرماید: أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ؛1 آیا شما آن [دانه] را زراعت مىكنید یا ماییم كه زراعت مىكنیم. با این استفهام انكارى، تأكید مىكند كه زارع حقیقى خداوند است. خداى متعال با ذكر مواردى از این قبیل در قرآن، مىخواهد ذهن مؤمن را متوجه «توحید افعالى» و این نكته كند كه سرسلسله همه اسباب و علل در دست خدا است. او است كه این سلسله اسباب و علت ها را مىجنباند و به حركت در مىآورد. البته تعبیر «سلسله جنبانى» نیز در این جا ناقص است؛ زیرا نقش خداوند در افعال، حركت ها و پدیده هاى این عالم، بیش از سلسله جنبانى است. در هر حال، مؤمن باید متوجه باشد كه اختیار همه امور در دست خدا است و هیچ كارى، فعلى و حركت و سكونى بدون اذن او انجام نمىگیرد.
در مورد تزكیه انسان هم گرچه مىگوییم به اراده خود او است، اما نباید تصور كنیم كه ما مستقل از تأثیر و اراده خداوند مىتوانیم این كار را انجام دهیم. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) ، ائمه اطهار(علیهم السلام) و دیگر مربیان جامعه هرچه انجام دهند در امتداد اراده الهى است: وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ یَشاءَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ؛2 و تا خدا، پروردگار جهانیان، نخواهد [شما نیز]نخواهید خواست.
از این رو است كه قرآن كریم گاهى تزكیه را به خدا، گاهى به پیامبر و گاهى به خود انسان نسبت مىدهد. در جایى مىفرماید: بَلِ اللّهُ یُزَكِّی مَنْ یَشاءُ؛3 بلكه خدا هر كه را بخواهد پاك مىگرداند. در این آیه تزكیه به خدا نسبت داده شده است. در جایى دیگر مىفرماید: یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ؛4 [پیامبر] آنان را پاك مىگرداند و كتاب و حكمت بدیشان مىآموزد. در این آیه تزكیه را كار پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىداند. در جاى دیگر نیز تزكیه را به خود انسان نسبت داده، مىفرماید: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها؛5 به تحقیق رستگار شد كسى كه آن [نفس] را پاك گرداند. راز اینكه یك فعل (تزكیه) به سه فاعل (خدا، پیامبر، و خود انسان) نسبت داده شده فاعلیت طولى است. فاعل مستقل خدا است و فاعلیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و انسان با اجازه خداوند و در طول فاعلیت خداى متعال است؛ و این همان معناى توحید افعالى است.
1. واقعه (56)، 64.
2. تكویر (81)، 29.
3. نساء (4)، 49.
4. آل عمران (3)، 164.
5. شمس (91)، 9.
در هر حال، یكى از تفاوت هاى اساسى تزكیه انسان و تزكیه درخت، در داشتن و نداشتن اختیار است. درخت از خود اختیارى ندارد و نمىتواند در مقابل عمل باغبان كه در صدد تزكیه آن برمى آید، مقاومتى نشان دهد و یا انتخابى داشته باشد. اما تزكیه انسان امرى ارادى و اختیارى است. كسى نمىتواند بر انسان تأثیر قهرى و جبرى داشته باشد و انسان بخواهد و نخواهد او را به سمت و سویى خاص ببرد. بر فرض هم كه كسى بتواند تأثیر قهرى در دیگرى داشته باشد، این تأثیرى نیست كه موجب رشد و كمال انسان گردد. كمال انسان در آن است كه با «اراده و اختیار خود» راه صحیح را انتخاب كند و در مسیر خوبى و صلاح طى طریق نماید.
از همین رو كسى كه به امر تزكیه انسان ها مبادرت مىورزد، باید زمینهاى فراهم آورد كه آنان با اراده و اختیار خود در جهتِ نیل به كمالات انسانى تلاش كنند. «اراده» فعل خود انسان است و كسى نمىتواند آن را در انسان ایجاد كند، اما مربى مىتواند مقدماتى را فراهم كند كه توجه متربّى به خوبى ها و كمالات معطوف گردد و به اراده كردن آنها تشویق شود. اصل میل به خوبى و گرایش به كمال در نهاد همه انسان ها هست و انسان فطرتاً به خوبى و كمال گرایش دارد. كار مربّى این است كه این فطرت را بیدار كند و رشد و تعالى بخشد. اگر این گرایش و میل فطرى به كمال در نهاد انسان نبود هیچ كس نمىتوانست او را تزكیه كند؛ چرا كه تزكیه انسان امرى ارادى است، و تا انسان میل به چیزى نداشته باشد هرگز آن را اراده نمىكند.
بنابراین معناى تزكیه انسان این است كه كسانى در صدد برآیند و براى دیگران زمینهاى فراهم كنند كه آنان با اراده خود به سوى خوبى ها و كمال سوق داده شوند؛ برخلاف تزكیه درخت، كه امرى قهرى است و بى هیچ گونه دخالتى از ناحیه خود درخت، اتفاق مىافتد.
2. امكان «خودتزكیه گى»: تفاوت مهم دیگر بین تزكیه انسان و تزكیه درخت این است كه انسان برخلاف درخت مىتواند «خودتزكیه» باشد. درخت خود نمىتواند زمینه رشد و نمو و تكامل خود را فراهم كند، اما چنین امكانى براى انسان وجود دارد. براى تزكیه، درخت راهى ندارد جز اینكه چشم به راه باغبانى باشد، اما انسان مىتواند با مدد همت خویش، مراتبى قابل توجه از تزكیه را خود و بى كمك مربى بپیماید. انسان همانگونه كه مىتواند «خودآموز» و «خودتعلیم» باشد، مىتواند «خودپرور» و «خودتزكیه» نیز باشد. البته تأثیر و كمك «معلم» و «مربى» در امر «تعلیم» و «تربیت» حقیقتى مسلّم و غیرقابل انكار است؛ اما سخن در این است كه انسان همیشه و ضرورتاً نباید در هر مرحله و هر زمینهاى منتظر معلم و مربى باشد. در بسیارى از موارد و مراحل، امكان «خودآموزى» و «خودپرورى» براى انسان وجود دارد.
بنابراین درست گفتهاند كه:
بى پیر مرو تو در خرابات *** هر چند سكندر زمانى
اما در بسیارى از مراحل و مراتب تزكیه و تكامل، نمىتوان نایل نشدن به آنها را به گردن نبود استاد و مربى انداخت. اگر شنیده ایم، بى استاد و مراد نباید راه طریقت و سیر و سلوك را در پیش گرفت، باید بدانیم كه این امر مربوط به مراتب عالى خودسازى و تزكیه نفس است. به طور قطع، بسیارى از مراحل و مراتب سیر و سلوك و تزكیه نفس، بى استاد و مربى نیز قابل دست رسى است. كمبودها، نقص ها و ضعف ها در این مراتب و مراحل را نباید ناشى از نبود استاد و مربى دانست؛ كه این، نوعى فرافكنى و عذرى غیرموجه است. آن گاه كه خطاب شود: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ،1 نمىتوان پاسخ داد كه من چون استاد و مربى نداشتم، نتوانستم خود را تزكیه كنم! آیا براى روزى كه قرآن مىفرماید در آن روز لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذ عَنِ النَّعِیمِ،2مى توان براى تزكیه نكردن نفس، نبود استاد را عذر قرار داد؟ آیا در مورد بسیارى از كارها كه انجام آنها بدون استاد ممكن بوده، سؤال نخواهند كرد؟
البته به یقین نمىتوان انكار كرد كه انسان براى بعضى از مراحل عالى سیر و سلوك معنوى، نیاز مبرم به استاد و راهنما دارد. كسى كه در راه سیر و سلوك گام مىنهد اگر با استادى آگاه و بصیر ارتباط نداشته باشد، ممكن است شیطان او را فریب دهد. اما سطح این مراحل بسیار عالىتر از مراحل ابتدایى تزكیه است. به عنوان مثال، این گونه خطرها مربوط به مراحلى است كه برخى كشف و شهودها براى فرد حاصل شده باشد. در این مراتب ممكن است در اثر دخالت شیطان، تشخیص مكاشفات ربّانى و الهى از مكاشفات نفسانى و شیطانى بر انسان مشتبه شود. این جا است كه استاد باید به یارى سالك بشتابد و او را دست گیرى كند. اما امثال بنده هنوز اندر خم یك كوچهایم و مراحلى را كه پیش رو داریم، بدون دست گیرى استاد نیز مىتوان طى كرد. البته براى همین مراحل نیز اگر استاد باشد قطعاً بسیار بهتر است، اما به هرحال براى نپیمودن مراتب اولیه تزكیه، نبود استاد عذرى موجه نخواهد بود. در این مراحل؛ آیات قرآن، احادیث و معارف اهل بیت(علیهم السلام) و كتاب هاى علما و بزرگان اخلاق و سیر و سلوك مىتوانند جاى خالى استاد را پر كرده و سالك را كفایت كنند.
1. صافات (27)، 24.
2. تكاثر (102)، 8.