فهرست مطالب

درس چهارم: كمال نهایى انسان: «قرب الى الله»

درس چهارم

كمال نهایى انسان: «قرب الى الله»

وَ نَفْس وَ ما سَوّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها. وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها؛1

قسم به نفس و آن‌كه او را نیكو ساخت؛ سپس پلیدكارى و پرهیزكارى‌اش را به آن الهام كرد؛ كه هر كس آن را پاك گردانید قطعاً رستگار شد؛ و هر كه آلوده‌اش ساخت قطعاً زیان كار گردید.

 

«كمال خواهى»، فطرى انسان

سخن در باب تزكیه نفس بود و آیات ابتداى سوره شمس را مطلع سخن قرار دادیم. گفتیم از این آیات شریفه استفاده مى‌شود كه نفس انسان، هم استعداد ترقّى و تكامل، و هم استعداد سقوط و تنزل دارد. اگر آن را «تزكیه» كردیم، رشد مى‌كند و بارور مى‌شود، و اگر آن را «تدسیه» كردیم، رو به ضعف و سستى رفته فاسد مى‌گردد. در این میان، همه انسان ها به طور فطرى طالب كمال هستند. هیچ انسانى نیست كه نقص وجودى را خوش داشته باشد. هر انسانى به طور غریزى و فطرى به دنبال آن است كه روز به روز كامل‌تر شود. حتى یك نفر نیز پیدا نمى‌شود كه تمایل قلبى‌اش این باشد كه تكاملش متوقف گردد و یا هر روز از روز پیش وضعش بدتر شود! اگر انسان بداند كه امكان نیل به مرتبه‌اى از كمال براى او وجود دارد، آرزو مى‌كند كه به آن مرتبه نایل شود. این علاقه و میل فطرى به كمال، موهبتى است كه خداى متعال در وجود انسان قرار داده و یكى از نعمت هاى بزرگ الهى است. تصور كنید اگر چنین گرایشى


1. شمس (91)، 7ـ10.

در نهاد انسان نبود، همیشه خمود و بى حال گوشه‌اى نشسته بودیم و چندان حركتى نمى‌كردیم. این، گرایش به كمال است كه موتور محرك ما براى سعى و تلاش بیشتر است. هدف خداوند از آفرینش انسان این بوده كه به اراده خود مسیر تكامل را بپیماید؛ از همین رو چنین گرایشى را در فطرت او قرار داده است.

البته در مقام عمل، انسان گاه در تشخیص این‌كه مصداق كمال چیست اشتباه مى‌كند. بدیهى است كه هیچ انسانى، نیرو، پول، امكانات و استعدادهاى خود را به كار نمى‌گیرد تا به دست خود، خویشتن را به چاه بیندازد و در جهت نقص بیشتر حركت كند؛ به عكس، همه تلاش هاى هر انسانى براى پیشرفت كردن، بهتر شدن و تكامل است. چیزى كه هست این است كه احیاناً در تعیین مصداق و تشخیص راه از چاه دچار اشتباه مى‌شود. براى مصون ماندن از چنین اشتباهاتى خداوند به انسان عقل داده است؛ البته عقل تا حدودى در این زمینه روشن گر است، اما بى مدد وحى قطعاً راه به جایى نمى‌برد. از همین رو خداى متعال انبیا را فرستاد تا راه صحیح زندگى را به مردم نشان دهند. آنان به منظور ایجاد انگیزه در مردم براى پیمودن راه و دورى از چاه، از دو ابزار «تبشیر» و «انذار» استفاده مى‌كنند: فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ؛1 پس خداوند پیامبران را نوید دهنده و بیم دهنده برانگیخت.

برخى از مصادیق كمال، كاملاً روشن و واضحند و هیچ انسانى در كمال بودن آنها تردید ندارد؛ «علم» از جمله این موارد است. همه مى‌دانند و هیچ كس تردیدى ندارد كه «علم» خوب است و كمال، و «جهل» بد است و نقص. به همین دلیل هم همه انسان ها فطرتاً دوست دار و خواهان علم هستند و به دنبال آنند كه هر روز بیشتر بدانند و حقایق بیشترى بر آنان مكشوف گردد. هیچ انسانى طالب «نادانى» نیست، بلكه به عكس، تا بتواند از آن گریزان است.

«قدرت» نیز مانند «علم» است. براى هر انسانى روشن است كه «قدرت» یك كمال است و «ضعف» و «عجز» نقص محسوب مى‌شود. هیچ كس دوست ندارد عاجز و ناتوان باشد و كارى از دستش نیاید. همه انسان ها فطرتاً طالب «توانایى» و «قدرت»اند. قطعى ترین و یقینى ترین صفات كمالیه خداوند نیز «علم» و «قدرت» است.

از دیگر چیزهایى كه انسان به طور فطرى طالب آن است «سعادت» است. همه انسان ها


1. بقره (2)، 213.

بالفطره طالب خوشى هستند. هیچ كس نیست كه ناخوشى و بدبختى را دوست بدارد. هیچ كس مایل نیست به درد و رنج و گرفتارى مبتلا باشد. آنچه انسان فطرتاً در پى آن است، خوشى، لذت، آسایش، آرامش، راحتى و در یك كلمه «سعادت» است.

بنابراین خداى متعال از یك طرف اصلِ میل به «كمال» را در انسان قرار داده و از طرف دیگر نیز میل به «مصادیق كمال» را نیر در او به ودیعت نهاده است.

«قرب الى اللّه»، كمال نهایى انسان

اما آن كمال اصلى و نهایى انسان چیست؟ چه وقت مى‌توان گفت، وجود انسان حقیقتاً كامل شده است؟ همان‌گونه كه در جلسه قبل نیز اشاره كردیم، آنچه از تعالیم انبیا بر مى‌آید این است كه تكامل انسان در «قرب به خدا» است. این مفهومى است كه همه انبیا آن را به پیروان خود تعلیم داده‌اند و مى‌توان آن را امرى فطرى دانست. در جلسه قبل اشاره كردیم كه حتى مشركان و بت پرستان در پى قرب به خدا بودند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى؛1 ما آنها [بت ها] را جز براى آن‌كه ما را هرچه بیشتر به خدا نزدیك گردانند، نمى‌پرستیم. این سخن، نشان از فراگیر بودن این مفهوم، بین مؤمن و مشرك دارد. بت پرست هم طالب «قرب» است، اما مسیر را اشتباهى انتخاب كرده است.

پیش از این اشاره كردیم كه تا دست كم مرتبه نازلى از قرب به خداى متعال در خود ما پیدا نشود، حقیقت این معنا بر ما مخفى خواهد ماند. با این حال مى‌توان به كمك برخى قیود سلبى و اوصاف ایجابى، كارى كرد كه این مفهوم از آن حالت «مجهول مطلق» بودن در آید و دایره معنا محدودتر شود تا جستجوى حقیقت آسان‌تر گردد.

ما معمولاً مفهوم قرب را در امور مادى به كار مى‌بریم و مرادمان از آن، قرب مكانى یا قرب زمانى است. اما آیا این معنا از قرب در مورد خدا نیز متصوَّر است و امكان دارد؟ آیا وقتى مى‌گوییم، به خدا نزدیك مى‌شویم، منظور این است كه فاصله مكانى یا زمانى ما با خداوند كمتر مى‌شود؟!

مسلّماً قرب و بعد مكانى و زمانى در مورد خدا بى معنى است. خداوند هیچ نسبتى با زمان


1. زمر (39)، 3.

و مكان ندارد كه بخواهد به زمان و مكانى نزدیك‌تر و از زمان و مكانى دورتر باشد. برخى مى‌پندارند خدا در آسمان است و در نتیجه هرچه در آسمان بالاتر برویم به خدا نزدیك‌تر مى‌شویم! این پندار ناشى از ضعف معرفت این افراد در مورد خداى متعال است. اینان گاهى در تأیید سخن خود به معراج پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) اشاره مى‌كنند كه خداوند آن حضرت را به آسمان ها برد و تا آن جا بالا رفت كه قرآن مى‌فرماید: ثُمَّ دَنا فَتَدَلّى . فَكانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى؛1 سپس نزدیك آمد و نزدیك‌تر شد؛ تا [فاصله اش] به قدر دو [انتهاى]كمان یا نزدیك‌تر گردید. مى‌گویند، قرآن خود فاصله مكانى را تصویر كرده و فرموده، پیامبر(صلى الله علیه وآله) به اندازه‌اى به خدا نزدیك شد كه فاصله آن حضرت با خداى متعال از فاصله دو كمان نیز كمتر بود!

با توجه به ادله قطعى كه در مورد جسم نبودن و زمان و مكان نداشتن خداوند متعال در دست داریم، چنین سخنانى را قطعاً باطل مى‌دانیم. به طور یقین، مراد از قرب در این آیه، قرب مكانى نیست و این تعبیر نیز از قبیل «تشبیه معقول به محسوس» است كه نمونه هاى نظیر آن در قرآن فراوان است.

حقیقت «قرب الى الله»

برخى معناى دیگرى براى «قرب الى اللّه» مطرح كرده‌اند كه در ابتدا ممكن است تعریفى دقیق و صحیح به نظر برسد، اما این معنا نیز خالى از اشكال نیست. آنان گفته‌اند، وجود انسان در ابتداى خلقت ناقص است و نقص ها و ضعف هاى فراوانى دارد. طىّ حیات خود، هر چه انسان این ضعف ها، نقص ها و «فقدان»ها را به «وجدان» تبدیل كند و صفات وجودى بیشترى در خود محقق كند به خدا نزدیك‌تر مى‌شود؛ چرا كه خداوند كمال مطلق و «وجود محض» است، بنابراین هرچه یك موجود حظّش از وجود بیشتر باشد به خدا نزدیك‌تر است؛ مثلاً هرچه صفت «علم» كه یك وصف وجودى است، در انسان بیشتر تقویت گردد و معلومات او بیشتر شود، بیشتر به خدا نزدیك مى‌شود.

در ارزیابى این نظر باید بگوییم كه هر وصف وجودى، موجب تقرب به خداوند نمى‌شود. اضافه شدن وزن بدن و چاقى یك صفت وجودى است؛ آیا هرچه انسان وزنش بیشتر و چاق‌تر


1. نجم (53)، 8ـ9.

شود به خدا نزدیك‌تر مى‌گردد؟! داشتن زور بازو یك صفت وجودى است؛ آیا هرچه زور بازوى انسان بیشتر شود و مثلاً قهرمان وزنه بردارى دنیا شود، به خدا نزدیك‌تر مى‌گردد؟! یا در مورد صفت علم، ما مى‌دانیم كه در اسلام كسب برخى از علوم، حرام یا دست كم محل اشكال است؛ آیا آموختن چنین علومى موجب تقرّب بیشتر به خداوند مى‌گردد؟!

از این رو این معنا نیز معنایى دقیق و صحیحى نیست. تأمل در روایات و آثارى كه در آنها براى قرب الى اللّه ذكر شده، مى‌تواند ما را در درك معناى حقیقى قرب به خداوند كمك كند. روایتى است معروف در اصول كافى كه سندهاى متعدد دارد. شیخ بهایى نیز در كتاب «اربعین» خود پیرامون آن بحث كرده است. این روایت مشتمل بر معارف بلندى است و بزرگان علماى اخلاق بسیار به این روایت، اعتنا كرده‌اند. متن روایت، كه طبق نقل مرحوم كلینى در اصول كافى، امام صادق(علیه السلام) آن را از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل مى‌كند، چنین است: قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ اَهانَ لِىَ وَلِیّاً فَقَدْ اَرْصَدَ لِمُحارَبَتى وَ ما تَقَرَّبَ اِلَىَّ عَبْدٌ بِشَیْئ اَحَبَّ اِلَىَّ مِمّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ اِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ اِلَىَّ بِالنّافِلَةِ حَتّى اُحِبُّهُ فَاِذا اَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذى یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذى یُبْصِرُ بِهِ وَلِسانَهُ الَّذى یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتی یَبْطِشُ بِها اِنْ دَعانى اَجَبْتُهُ وَ اِنْ سَأَلَنى اَعْطَیْتُهُ...؛1 خداى متعال مى‌فرماید: هر كس به یكى از دوستان من بى حرمتى كند به من اعلان جنگ كرده است؛ و نزدیك نشد بنده‌اى به من به چیزى كه محبوب‌تر از انجام اَعمالى باشد كه بر او واجب كرده ام؛ و او با انجام مستحبات تا آن جا نزد من مقرب مى‌شود كه او را دوست مى‌دارم. پس وقتى او را دوست داشتم گوش او مى‌شوم كه با آن مى‌شنود، و چشم او مى‌شوم كه با آن مى‌بیند، و زبان او مى‌شوم كه با آن سخن مى‌گوید، و دست او مى‌شوم كه با آن كار انجام مى‌دهد. اگر مرا بخواند او را اجابت مى‌كنم؛ و اگر از من چیزى بخواهد به او عطا مى‌كنم.

تعابیرى بسیار عجیب و بلند است؛ این‌كه خدا گوش و چشم و زبان و دست بنده‌اى شود! به راستى خداوند چگونه گوش و چشم انسان مى‌شود؟ چگونه ممكن است وقتى انسانى سخن مى‌گوید، بگوییم این او نیست كه حرف مى‌زند، خدا است كه زبان به سخن باز كرده است؟!


1. اصول كافى، ج 2، ص 252، روایت 7.

بزرگان در شرح و تفسیر این حدیث بیان هاى مختلفى ذكر كرده‌اند. آنچه مسلّم است قطعاً ظاهر معانى این عبارات مقصود نیست. ظاهر این حدیث این است كه، خدا گوش مى‌شود، یا خدا چشم مى‌شود، و یا زبان و دست! اینها موجوداتى مادى و اندام هایى محدود و حقیر از وجود انسان‌اند، و حال آن‌كه خداوند موجودى است غیرمادى، نامحدود و عظمتى بى انتها دارد.

یكى از معانى معقول براى این روایت این است كه بگوییم این تعبیرها كنایه از شدت نزدیكى خدا به بنده است. این بنده به مقامى رسیده كه گویى خداوند در همه جا و همه حال كنار او و همراه او است. چنین كسى در هر آن، مورد عنایت خاص خدا قرار دارد و خداوند در تك تك افعالش عنایت ویژه دارد و خود متكفل انجام آن مى‌شود. براى افراد عادى و معمولى عنایات خاص خدا بسیار محدود و معدود است، اما چنین بنده‌اى پیوسته مشمول لطف و عنایت مخصوص حضرت حق است.

هركدام از ما در زندگى خود معمولاً كم و بیش تجربه هایى از عنایات خاصه پروردگار داریم و آن را احساس كرده ایم. اگر نمونه هایى را كه در این زمینه براى همه افراد پیش آمده است، بخواهند در كتابى بنویسند قطعاً دایرة المعارفى بزرگ با ده ها جلد كتاب قطور خواهد شد. مواردى كه انسان خودش برنامه و حساب و كتاب خاصى نداشته، اما كارها درست همان طور كه او مى‌خواسته درست شده و انجام گردیده است. مناسب است یكى، دو مورد را كه الآن در ذهن دارم اشاره كنم:

طلبه‌اى كه سال ها در نجف اقامت داشت و در سفرى به ایران آمده بود، مى‌گفت: مدت ها بود كه از مادرم خبرى نداشتم. پدر و مادرم سال ها بود كه با هم اختلاف داشتند و من نمى‌دانستم كه مادرم كجا است و چه مى‌كند. از نجف آمدم و به مشهد مقدس مشرف شده، به امام رضا(علیه السلام) عرض كردم، آقا من مى‌خواهم مادرم را ببینم! مى‌گفت، بعد از زیارت از حرم بیرون آمدم و بر حسب اتفاق مادرم را در یكى از رواق هاى حرم مطهر پیدا كردم!

شخص دیگرى كه از سفر عمره و زیارت خانه خدا مراجعت كرده بود، نقل مى‌كرد: سفر ما طورى بود كه براى انجام كارهایمان مى‌بایست ماه رجب را در مدینه باشیم و نمى‌توانستیم براى عمره رجبیه ـ كه بسیار فضیلت دارد ـ مشرّف شویم. به علت تعهدى كه كرده بودم، اصولا رفتن براى عمره رجبیه براى من مشكل شرعى داشت. از طرفى هیچ دلم نمى‌خواست حال كه

در این سرزمین مقدس هستم، عمره رجبیه را از دست بدهم. دو سه روز بیشتر به آخر ماه رجب باقى نمانده بود. یكى از شب ها كه به حرم مطهر نبوى مشرف شدم عرضه داشتم، یا رسول اللّه! از شما مى‌خواهم كه وسیله‌اى براى تشرف به عمره فراهم كنید؛ به دیگران هم نمى‌گویم و دیگر هم چنین تقاضایى از شما نخواهم كرد! مى‌گفت، انتظار داشتم كه فردا كارم درست شود. البته مقدماتى فراهم شد، ولى به جایى نرسید. شب بعد كه به حرم مشرف شدم، عرض كردم آقا خبرى نشد! از حرم برگشتم و به هتل آمدم. در آن جا دیدم مرا صدا مى‌زنند، كه فلانى ماشین آماده حركت به مكه است. من براى این‌كه بفهمم این عنایت آقا رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) است یا خیر، گفتم: من در مدینه كار دارم! اما دیدم با یك ماشین سوارى لوكس آمده‌اند كه به زور مرا به مكه ببرند!

در دعاى عرفه مى‌خوانیم: اِلهى اَغْنِنى بِتَدْبیرِكَ لى عَنْ تَدْبیرى وَ بِاخْتیارِكَ عَنْ اِخْتیارى؛ خدایا با تدبیر خودت مرا از تدبیر خودم بى نیاز گردان و با اختیار خودت مرا از اختیار خودم بى نیاز كن. معناى این دعا تنبلى كردن نیست كه من خودم فكر نكنم و براى كارهایم چاره اندیشى نداشته باشم، بلكه در واقع طلب همان عنایات خاصه الهى است؛ همان است كه در قرآن مى‌فرماید: وَ مَنْ یَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ؛1 و هركس بر خدا توكل كند پس خدا او را بس است. بنده متوكِّل، گرچه خود به دنبال انجام امور خویش است، اما از صمیم دل باور دارد و معتقد است كه این خدا است كه باید كارها را درست كند و امور را به انجام برساند و این تلاش هاى ظاهرى من، بى اراده او ثمرى ندارد. چنین كسى وقتى مى‌گوید: وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللّهِ؛2 كارم را به خدا واگذار مى‌كنم؛ حقیقتاً و از صدق دل سررشته امور خود را به او مى‌سپارد، گرچه برحسب تكلیف، در ظاهر خودش نیز تلاش مى‌كند.

در این روایت شریف هم كه از اصول كافى نقل كردیم شاید مراد همین باشد كه بنده به مقامى رسیده كه حقیقتاً مى‌بیند هر تأثیر و تأثرى و هر حركت و سكونى به اراده خداى متعال است. چنین كسى هنگامى كه سخن مى‌گوید، مى‌بیند كه او نیست كه حرف مى‌زند بلكه خدا است كه این امر وجودى را ایجاد مى‌كند. وقتى نگاه مى‌كند، با همه وجود مى‌یابد كه در حصول این فعل خدا حضور دارد.


1. طلاق (65)، 3.

2. غافر (40)، 44.

در آخر این روایت مى‌فرماید هنگامى كه بنده‌اى به این مرتبه رسید: اِنْ دَعانى اَجَبْتُهُ وَ اِنْ سَأَلَنى اَعْطَیْتُهُ؛ اگر مرا بخواند او را اجابت مى‌كنم و اگر از من چیزى درخواست كند به او مى‌دهم. چنین بنده‌اى به مقام «مستجاب الدعوه» بودن مى‌رسد.

قرب یا آثار قرب؟!

و تازه، اینها همه نه خودِ قرب، كه آثار قرب است! اگر آثار قرب اینها است پس خود قرب چه محشرى است؟! اثر قرب این است كه اگر این بنده اشاره‌اى كند، خداوند آنچه بخواهد برایش فراهم مى‌كند! اگر اثر این است پس خود مؤثر چه اكسیرى است؟! مؤثر چیزى است كه اصلاً به وصف در نمى‌آید؛ و اتفاقاً چون به وصف در نمى‌آمد تنها به ذكر آثار آن بسنده كردند! خودِ قرب آن بود كه همسر فرعون، جناب آسیه از خدا درخواست كرد. آسیه زنى ساده و مؤمنى عادى نبود، او انسانى با معرفت بود؛ چنان معرفتى كه حتى وقتى با میخ هاى بزرگ او را به چهار میخ كشیدند باز هم دست از خدا بر نداشت! چنین كسى از خدا چنین تقاضا مى‌كند: رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَكَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ؛1 خدایا در بهشت، نزد خودت خانه‌اى برایم بساز! همه بهشت از آن خدا است و نسبتِ همه خانه هاى آن با خداى «لا مكان» مساوى است؛ با این حال جناب آسیه خانه‌اى كنار خدا، نه كنار خدا، كه اصلاً پیش خود او مى‌خواهد! همه این تعابیر كنایى است. صحبت خانه و بهشت نیست، صحبت مقام است؛ مقامى كه انسان بیشترین نزدیكى را به خدا داشته باشد.

حقیقت این است كه آن مقام ها، عظمت ها و حقایقى كه با این الفاظ به آنها اشاره مى‌شود، فراتر از آن هستند كه در قالب لفظ بگنجند. از این رو وقتى در قالب هاى تنگ لفظى قرار مى‌گیرند محدودیت هایى به آنها تحمیل مى‌شود. بنابراین در این قبیل مباحث باید توجه داشت كه تعابیر غالباً كنایى هستند و چیزى بسیار فراتر از ظاهر خود را مد نظر دارند. در مورد بحث ما شبیه تعبیرات آیه مذكور و روایتى كه از اصول كافى نقل كردیم، در مناجات شعبانیه نیز وارد شده است: اِلهى هَبْ لِى كَمالَ الاِْنْقِطاعِ اِلَیْكَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْكَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ


1. تحریم (66)، 11.

 قُدْسِكَ؛ خدایا، كامل ترین انقطاع به سوى خودت را نصیبم گردان؛ و چشمان قلب هاى ما را به روشنى نگاه به خودت روشن كن، تا جایى كه چشمان قلب ها حجاب هاى نور را پاره كند و به معدن عظمت واصل شود و جان هاى ما در عزت بارگاه قدسى‌ات آویخته گردد!

آرى، روح انسان مى‌تواند آن چنان ترقى كند و كمال یابد كه مانند شعاعى به معدن نور وجود متصل گردد و هم چون رشته‌اى در بارگاه قدس و عزت الهى آویخته شود. چنین انسانى دیگر استقلالى ندارد و خودى نمى‌بیند، تنها معدنى از نور مى‌بیند كه شعاع هاى آن به هر سو پراكنده شده است. چنین بنده‌اى تعلق و وابستگى خود به آن وجود پاك نفوذناپذیر را با تمام وجود حس مى‌كند. در اصطلاح عرفا به چنین مرتبه‌اى «مقام فنا» گفته مى‌شود. مرتبه‌اى كه عبد كاملاً در خدا محو و فانى است و گویى «خود» از میان برداشته شده است.

عاشقى را تصور كنید كه سال ها در طلب معشوقش از این جا به آن جا سفر كرده است. سال ها آرزو داشته لااقل یك بار، هرچند از دور، او را ببیند، یا صدایش را بشنود؛ ناگهان شبى چشم باز كند و خود را آرمیده در آغوش معشوقش ببیند! آیا لذتى بالاتر از این براى او تصور دارد؟! امیرالمؤمنین و ائمه هدى(علیهم السلام) در مناجات شعبانیه چنین مقامى را از خدا طلب مى‌كنند؛ مقامى كه عبد گویا در آغوش خدا آرمیده و آرام گرفته است! فَتَصِیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ. این است آن فلاح و سعادتى كه فرمود هر كس نفسش را پاكیزه گرداند به آن دست مى‌یابد: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها.1 این همان مقام قرب الهى است.


1. شمس (91)، 9.