در چند جلسه گذشته بیان كردیم كه بین آنچه برخى از ما به عنوان «نماز» انجام مىدهیم با نمازى كه اولیاى خدا مىخوانند و شریعت مقدس اسلام از ما خواسته، تفاوت زیادى وجود دارد. علت این فاصله نیز عمدتاً به این مسأله بازمى گردد كه نمازهاى ما با حضور قلب نیست. الفاظى را بر زبان مىآوریم، حركاتى را انجام مىدهیم و گاهى ممكن است با مستحبات زیادى نیز همراه باشد، ولى همه اینها به مثابه پیكرى بى جان است؛ چرا كه آن اثرى را كه باید، از آن ظاهر نمىشود.
در ادامه، براى پیدا كردن حضور قلب در نماز، به بیان راه كارهایى پرداختیم كه از آیات و روایات و سخنان بزرگان در این باره استفاده مىشود. بنا شد كلمات نورانى قرآن و روایات و سخنان بزرگان را در این زمینه با هم مرور كنیم و بازگو نماییم، تا بلكه از نورانیت آنها تأثیر بپذیریم و دل هایمان تحت تأثیر قرار گیرد. امیدواریم كه در اثر این كار تغییر حالى در ما پیدا شود و نمازهایمان اندكى با گذشته تفاوت پیدا كند و به نمازهاى صالحان و اولیاى خدا شباهتى به هم رساند. برخى از این مطالب را در جلسات گذشته مرور كردیم و اكنون باید ادامه آن را پى گیریم.
براى آنكه نماز ما روح پیدا كند و نمازى تأثیرگذار باشد، از جمله چیزهایى كه باید به آن توجه و در باره آن تأمل كنیم مسأله «خشوع» است. قرآن كریم بر خشوع در نماز تأكید كرده است: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛1 به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، همانان كه در نمازشان خاشعاند. در جایى دیگر مىفرماید: وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها
1. مؤمنون (23)، 1 ـ 2.
لَكَبِیرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخاشِعِینَ؛1 از شكیبایى و نماز یارى جویید؛ و به راستى آن [نماز]گران است مگر بر خاشعان. مىفرماید، نماز بارى گران است مگر براى كسانى كه اهل خشوع باشند. آیات و روایات متعدد دیگرى نیز در این زمینه وجود دارد كه در این جلسه به اندازهاى كه فرصت باشد به آنها اشاره خواهیم كرد. ابتدا باید ببینیم اصولا خشوع چیست و سپس به این مسأله بپردازیم كه چه باید بكنیم تا در نمازمان خشوع داشته باشیم.
در زبان فارسى، معادلى كه ترجمهاى رسا براى واژه «خشوع» باشد و كاملاً مفهوم آن را بیان كند كمتر یافت مىشود. شاید بهترین معادلى كه براى این كلمه بتوانیم پیشنهاد كنیم، تعبیر «فرو شكستن» باشد. بررسى موارد كاربرد این واژه در قرآن، مىتواند به بهتر روشن شدن مفهوم آن كمك كند.
از جمله مواردى كه قرآن این مفهوم را در باره آن به كار برده است، در مورد «صدا» مىباشد. قرآن كریم در بیان اوصاف و احوال روز قیامت مىفرماید: وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاّ هَمْساً؛2 روز قیامت، هیبت و عظمت خداى متعال آن چنان ظهور مىكند كه صداها فرو مىشكند و از این رو سخنى جز به آهستگى و آرامى شنیده نمىشود. در آن روز هر كس چیزى مىگوید، ولى چون حضور خداوند بر فضا سایه افكنده است، از فرط عظمت وجود پروردگار، كسى توانایى بلند صحبت كردن ندارد؛ فَلا تَسْمَعُ إِلاّ هَمْساً؛ كسى را یاراى آن نیست كه بلند صحبت كند. قرآن كریم این شكسته شدن صدا ـ یعنى اینكه كسى صدایش درست از حنجره در نمىآید و نمىتواند محكم سخن بگوید ـ را به «خشوع اصوات» تعبیر كرده است.
از دیگر مواردى كه قرآن كریم تعبیر خشوع را در مورد آن به كار برده، «خشوع وجوه» است؛ مىفرماید: وُجُوهٌ یَوْمَئِذ خاشِعَةٌ؛3 در روز قیامت، برخى چهره ها در حالت خشوع است. ظاهراً مصداق این آیه شریفه، صورت ها و وجوه كافران و گنه گاران است. كافران و گناه كاران در روز قیامت چهره هایشان در هم فرو شكسته است.
1. بقره (2)، 45.
2. طه (20)، 108.
3. غاشیه (88)، 2.
موارد دیگرى نیز از كاربرد این واژه در قرآن وجود دارد كه فعلا محل بحث ما نیست. در این جا فقط خواستیم با ذكر برخى از موارد كاربرد این واژه در قرآن، تا حدودى مفهوم آن را روشن كرده باشیم.
اگر بخواهیم مفهوم خشوع را دریابیم و این حالت را تصور كنیم، ابتدا باید توجه كنیم كه خشوع، حالتى تصنّعى و ساختگى نیست. ممكن است انسان بتواند در ظاهر، چهره و حالت بدن خود یا صدایش را به صورتى در بیاورد كه فرو شكستگى در آن ظاهر باشد، ولى این خشوع واقعى نیست، بلكه اداى خشوع را در آوردن است! خشوع حقیقى از دل سرچشمه مىگیرد. ابتدا باید دل بشكند و سپس آن شكستگى به اعضاى ظاهرى و حركات ما سرایت كند؛ هم چنان كه قرآن كریم مىفرماید: أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ؛1 آیا براى كسانى كه ایمان آوردهاند هنگام آن نرسیده كه دل هایشان به یاد خدا و آن حقیقتى كه نازل شده است نرم [و فروشكسته]گردد؟ آیا هنگام آن نرسیده كه مؤمنان، از یاد خدا دلشان بشكند؟
اما «شكستن دل» چگونه و به چه معنا است؟ آیا دل ما چیزى مادى است كه بشكند؟! و اگر دل بشكند چه مىشود؟ در عربى، از شكستن دل، با «انكسار القلب» تعبیر مىشود. این حالت زمانى اتفاق مىافتد كه انسان گرفتارى و نیازى حادّ و سخت داشته باشد و دستش از همه جا كوتاه و امیدش از همه كس قطع شده باشد. این جا است كه دل انسان مىشكند. اما این حالت، خشوع نیست و خشوع، امرى فراتر از این است. خشوع در جایى است كه «انانیّت» و «منیّت» انسان در هم فرو بشكند.
همه ما براى خود شخصیت و هویت مستقل، و به تعبیرى، «انانیت» و «منیت» قایل هستیم. از دیدگاه مباحث اخلاقى و معارف اسلامى، بزرگ ترین اشكال و نقص ما نیز همین مسأله است! این اشكال آن جا به اوج خود مىرسد كه ما در مقابل خداى متعال احساس «انانیت» كنیم. وجود این حالت در انسان نسبت به انسان هاى دیگر نیز زشت است، اما نه آن چنان كه موجب سقوط بیش از حد انسان و بى ارزش شدن كارهایش شود. «انانیت» در مقابل خداوند
1. حدید (57)، 16.
یعنى این حالت كه: «خدایا تو یكى، من هم یكى!» این حالت، زمینه و سرمنشأ گمراهى ها، انحراف ها و فسادهاى انسان مىشود. همین حالت است كه اگر ادامه پیدا كند و اوج بگیرد بدان جا مىرسد كه انسان نداى «انا ربكم الاعلى»1 سر مىدهد! فرعون كه این سخن را مىگفت، نمود «انانیت» و «منیت» او بود.
اصولا هر نوع گناهى، در مرتبهاى از «انانیت» ریشه دارد، و مضمون آیه شریفه قرآن نیز همین است: أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ؛2 آیا دیدى آن كس را كه هواى نفسش را معبود خویش قرار داد؟ وقتى انسان هواى نفسش را خداى خویش قرار دهد، قواى ادراكى او نیز درست كار نمىكند و منحرف مىگردد. در این حالت چشم و گوش انسان بسته و دلش كور مىشود. خداوند نیز چنین افرادى را گمراه مىكند و آنان راهى براى هدایت نخواهند داشت: أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْم وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ؛3 پس آیا دیدى كسى را كه هوس خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مُهر زده و بر دیدهاش پرده نهاده است؟ آیا پس از خدا چه كسى او را هدایت خواهد كرد؟ آیا پند نمىگیرید؟ این آیه شریفه به خوبى بیان گر آن است كه ریشه همه كوردلى ها و انحرافات از حق و حقیقت این است كه كسى خودش را و هوى و هوسش را به جاى خدا بنشاند. هنگامى كه انسان انگیزه و محرك كارهایش را خواهش نفس قرار داد دیگر خدا را نمىبیند؛ هر چه مىبیند «خود» و «هوس خود» است. وقتى به كسى مىگویند: «چرا این كار را مىكنى؟» و او پاسخ مىدهد: «چون دلم مىخواهد»، این همان «مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ» و «انانیت» است. مگر ما در مقابل خدا از خود چیزى و وجودى داریم؟! اگر واقعاً و حقیقتاً به خدا ایمان و اعتقاد داشته باشیم، مىدانیم كه همه هستى از آنِ او است و ما از خود هیچ نداریم و «بنده»اى بیش نیستیم. «بنده» مالك هیچ چیز نیست و از او جز «بندگى» نشاید! اگر كسى حقیقتاً «خدا» را شناخته باشد و به «خدا» ایمان آورده باشد، در هر كارى به دنبال این است كه خدا از او چه خواسته؛ همان را انجام مىدهد. اگر از او بپرسند: «چرا حرف زدى؟» مىگوید: «چون خدا مىخواست.» اگر بپرسند: «چرا سكوت كردى؟» باز هم مىگوید: «چون خدا مىخواست.» اگر بپرسند: «چرا نشستى؟»
1. نازعات (79)، 24.
2. جاثیه (45)، 23.
3. همان.
مى گوید: «چون خدا مىخواست.» و اگر بپرسند: «چرا بلند شدى؟» باز هم خواهد گفت: «چون خدا مىخواست.» اما اگر وقتى از او بپرسند: «چرا این كارها را كردى؟» بگوید: «چون دلم مىخواست.» او همان كسى است كه قرآن در وصفش مىفرماید: اِتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ. این حالت اگر استمرار یابد، كار انسان به آن جا مىانجامد كه مىگوید: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى؛1 پروردگار بزرگ ترِ شما من هستم! اصلاً نه خداى خود، كه خداى شما و خداى همه دیگران من هستم و همه باید مرا اطاعت كنند، تابع من باشند و مطابق میل و سلیقه من رفتار نمایند! هرگاه احساس كردیم كه انگیزه حركات و رفتارهاى ما دلمان است، بدانیم كه به سوى «هوا پرستى» مىرویم. هرگاه دیدیم اراده تسلط بر دیگران را داریم و مىخواهیم همه تابع ما باشند و ما دستور دهیم و آنها اطاعت كنند، بدانیم كه به سوى «فرعونیت» پیش مىرویم. فرعون نه تنها خود را خداى خویش مىدانست و تابع هوى و هوس نفسش بود، بلكه مىخواست خداى دیگران نیز باشد و آنان نیز طبق خواسته او رفتار كنند!
اگر در نمازمان متوجه باشیم كه چه مىكنیم و نماز خواندن به چه معنا است، دچار هوى پرستى نخواهیم شد. نماز اظهار عبودیت و تسلیم در برابر خدا و فرمان او است. نماز تن دادن به خواست خدا و گذشتن از خواست خود است.
در مسیر حركت بر طبق خواست خدا، به خصوص جوان ها باید زیاد كار كنند و از همان ابتدا خود را عادت دهند كه براى حركات و اعمال و رفتار خودشان انگیزه الهى جستجو كنند. از سوى دیگر نیز تنها در صدد این نباشند كه فرمان برانند و دیگران اطاعت كنند و به آنها خدمت نمایند، بلكه تلاششان این باشد كه خود هر چه بیشتر به دیگران خدمت كنند. اگر یك جوان از همان ابتدا این دو امر را تمرین و تكرار كند، روح فرعونیت و انانیت در او ضعیف مىشود و قوّت نخواهد گرفت. اگر از ابتدا سعى كنیم در هر كارى ببینیم وظیفه ما چیست و خداى متعال از ما چه خواسته است، در دام انانیت نمىافتیم و در گرداب «مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» گرفتار نمىشویم.
به هر حال انسان قبل از آنكه بر اساس تربیت انبیا و مربّیان الهى ساخته شود و پرورش یابد،
1. نازعات (79)، 24.
این حالت «منیّت» و «انانیّت» در او هست و باید به فكر باشد و به تدریج آن را اصلاًح و درمان كند. اگر مراقب نباشیم، سدّ «انانیّت» در وجود ما به سان دیوارى ضخیم و بتونى خواهد شد كه به این آسانى ها قابل شكستن و «فرو شكستن» نخواهد بود: وَ لا یَكُونُوا كَالَّذِینَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ؛1 و مانند كسانى نباشند كه از پیش بدان ها كتاب داده شد و انتظار بر آنان به درازا كشید، و دل هایشان سخت گردید. برخى انسان ها به جایى مىرسند كه به تعبیر قرآن دل هایشان حتى از سنگ هم سختتر مىشود! قرآن در آیه اى، در وصف قساوت قلب بنى اسرائیل مىفرماید: ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِیَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ؛2 سپس دل هاى شما بعد از این، سخت گردید، همانند سنگ، یا سختتر از آن؛ چرا كه از برخى سنگ ها جوى هایى بیرون مىزند، و پارهاى از آنها مىشكافد و آب از آن خارج مىشود، و برخى از آنها از بیم خدا فرو مىریزد. بعضى از انسان ها آن قدر دلشان سخت است كه حتى یك قطره اشك هم از چشم آنها نمىآید. اینان از سنگ هم سخت ترند. در مقابل نیز كسانى هستند كه دل هایشان زود مىشكند؛ به مانند دیوارى كه زود ترك برمى دارد. یك مرحله و مرتبه از دل شكستگى این است كه دیوار دل انسان تركى ضعیف و كوچك برمى دارد. گاهى دل شكستن شدیدتر است به طورى كه دیوار دل شكافى عمیق بر مىدارد. گاهى نیز این شكستن بسیار شدید است؛ آن چنان كه خانهاى با تمام سقف و دیوارهایش به یك باره فرو بریزد! در این حالت، دیوار «انانیت» انسان ناگهان فرو مىریزد و از آن هیچ اثرى باقى نمىماند؛ گویى كه اصلاً خانهاى و دیوارى نبوده است. خشوع كامل همین حالت اخیر است؛ حالتى كه اصلاً دیوار دل انسان پودر مىشود و ذرات آن هم در هوا گم مىشوند! اگر چنین حالتى براى انسان پیش بیاید و دل انسان اینچنین فرو بشكند، خواه نا خواه و بدون اختیار، اثر آن در چهره و ظاهر انسان نیز ظاهر مىشود؛ مثلاً بى اختیار و بدون اینكه خود بخواهد، صدایش یك حالت گرفتگى و شكستگى پیدا مىكند. اگر انسان در این حال نماز بخواند، آن گاه مصداق این آیه شریفه است كه: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛3 به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، همانان كه در نمازشان فروتناند.
1. حدید (57)، 16.
2. بقره (2)، 74.
3. مؤمنون (23)، 1 ـ 2.
خشوع این نیست كه انسان در نماز لحنش را به صورت تصنعى تغییر دهد، یا سرش را كج كند یا گردنش را فرو اندازد. اینها تصنّع است، خشوع حقیقى نیست. اگر واقعاً دل بشكند، آن دیوار منیت مىشكند و سقف بت خانه خودپرستى فرو مىریزد و آثار آن به صورت غیرارادى در چهره و ظاهر و رفتار هم ظاهر مىشود.
ممكن است به ذهن بیاید كه آیا اصولا این كار درستى است كه كسى به چنین حالتى برسد؟! كسانى كه با خدا رابطه ندارند، اصلاً این حالت را نشانه ضعف شخصیت فرد مىدانند. آنها مىگویند اگر انسان دلش بشكند، اشكش جارى شود، قلبش به طپش بیفتد و صدایش حالت گرفتگى پیدا كند، اینها نشانه ضعف شخصیت فرد و ضعف اعصاب و روان او است! در مقابل، كسانى كه به وجود خدا معتقدند و خدا را مىشناسند و عظمت او را درك مىكنند، نظرشان این است كه نبودن چنین حالتى اشكال و نقص است. ما معتقدیم كه اصلاً اقتضاى فطرت انسان همین است. وقتى كه انسان از خود هیچ ندارد و همه چیزش از خدا است، این چه ژست دروغینى است كه در برابر خدا بگیرد و براى چه دیوار بتونى «منیّت» را در مقابل خدا درست كند؟! اشكال و اشتباه این است كه انسان در مقابل خدا براى خودش شخصیت و انانیتى قایل شود.
قرآن كریم در وصف خودش مىفرماید، ویژگى قرآن این است كه انسان هایى كه بر فطرت پاك و مستقیم خود هستند، وقتى قرآن را مىشنوند به طور طبیعى مو بر اندامشان راست مىشود: اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ؛1خدا زیباترین سخن را [به صورت] كتابى متشابه، داراى آیاتى مجزّى و پیوسته، [یا متضمّن وعده و وعید] نازل كرده است. آنان كه از پروردگارشان مىهراسند، پوست بدنشان از آن به لرزه مىافتد. البته این حالت، حالتى آنى است و باقى نمىماند، بلكه یك لحظه اتفاق مىافتد و تمام مىشود. چگونگى بروز این حالت را باید روان شناسان توضیح بدهند. این حالت چیزى شبیه پاسخ هاى غیرارادى است كه ما به محرك هاى طبیعى مىدهیم. اگر ناگهان صداى نسبتاً شدیدى بلند شود، انسان به صورت طبیعى یك مرتبه از جا مىپرد و تكانى مىخورد. این
1. زمر (39)، 23.
حالت غیر اختیارى است و یك تاب و واكنش طبیعى محسوب مىشود. در مورد برخى ادراكات نیز این گونه است كه گاهى انسان در شرایطى خاص و تحت تأثیر ادراكى خاص، به طور غیر اختیارى مو بر اندامش راست مىشود. بدیهى است كه تا این حالت براى انسان پیش نیاید درك واقعیت آن ممكن نیست، اما قرآن مىفرماید كسانى در اثر شنیدن قرآن دچار این حالت مىشوند.
براى تقریب به ذهن و تشبیه، فرض كنید انسان با تصور اینكه كسى در منزل نیست وارد خانه مىشود، لباسش را در مىآورد و خیلى راحت و با وضعى بى تكلف و بسیار خودمانى به خوردن و آشامیدن و استراحت كردن مىپردازد. در این حال ناگهان صدایى مىشنود! به محض شنیدن صدا به طور طبیعى ابتدا انسان جا مىخورد و كمى مىترسد. با خود مىگوید، كسى در خانه نبود، پس این صدا از كجا است؟ چون كاملاً مطمئن بوده كسى در خانه نیست، اگر یك باره در باز شود و كسى داخل گردد، یك ترس آنى برایش دست مىدهد. به هر حال حالت مخصوصى است كه قابل وصف نیست و انسان تا خودش در آن واقع نشود، نمىفهمد. این حالتى عادى است و پاسخ طبیعى انسان به محرك محیطى محسوب مىشود. حال اگر فردى كه وارد اتاق شده یكى از اهل خانه باشد انسان بلافاصله به حال طبیعى و اولیه خود باز مىگردد؛ و آن حالت ترس و شوك تمام مىشود.
قرآن مىفرماید، اثر طبیعى شنیدن آیات قرآن براى انسان هایى كه بر فطرت طبیعى و اوّلى خود هستند نیز همینگونه است. با شنیدن آیات قرآن، ابتدا دچار یك حالت شوك مىشوند و مو بر اندامشان راست مىشود: تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ آمنوا. اما از آن جا كه آنان مؤمنند و با خدا آشنا هستند و او را مىشناسند، پس از آن لحظات اولیه، وقتى مىبینند كه این خدا و همان آشناى همیشگى است كه سخن مىگوید، بلافاصله به حالت طبیعى باز مىگردند و احساس آرامش مىكنند: ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللّهِ؛1 سپس پوستشان و دلشان به یاد خدا نرم مىگردد. نه تنها ناراحت نمىشوند، بلكه به خدا انس مىگیرند و آرامش ویژهاى بر جان و روح آنان حاكم مىگردد. ابتدا تصور مىكردند غریبه و بیگانهاى است، اما بلافاصله مىفهمند همان یار مهربان است؛ از این رو آرام مىشوند. البته در مقابل نیز كسانى هستند كه چون با خدا بیگانهاند، هنگامى كه نام خدا برده مىشود و حضور خدا را حس مىكنند ناراحت و
1. همان.
نگران مىشوند! قرآن كریم در این باره مىفرماید: وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ؛1 و چون خدا به تنهایى یاد شود، دل هاى كسانى كه به آخرت ایمان ندارند منزجر مىگردد. اما كسانى كه با خدا آشنا هستند و روحشان آمادگى انس با خدا را دارد، پس از آن حالت اولیه، وقتى مىفهمند در حضور خدا هستند، بر حسب درجه معرفتشان و به اندازهاى كه عظمت خدا را درك مىكنند، حالت خشوع و فرو شكستن در خود برایشان پیدا مىشود.
باز از باب تشبیه و تقریب به ذهن بیشتر، فرض كنید سربازى با این تصور كه كسى حضور ندارد در ساعت غیر موظف خود به استراحت مىپردازد. ناگهان چشم باز مىكند و فرماندهاش را بالاى سرش مىبیند؛ در این جا چه حالى به او دست مىدهد؟ دچار حالت انفعال شدیدى مىشود و خجالت مىكشد، خجالتى كه توأم با ترس است. هیبت و عظمت مقام مافوق باعث مىشود دست و پایش را گم كند، در عین حال كه خجالت مىكشد كه جلوى فرماندهاش خوابیده و پایش را دراز كرده است. هر چه شخصیت آن فردى كه انسان در چنین صحنهاى با او روبرو مىشود بزرگتر و عظمتش بیشتر باشد، این حالت خودباختگى و ترس توأم با شرمندگى و خجالت نیز شدیدتر و بیشتر خواهد بود. بین درك عظمت آن شخص و شدت انفعال، رابطه مستقیم وجود دارد؛ هر چه احساس كند كه او مقام و درجهاش منیعتر و عظمتش بیشتر است، انفعال سرباز هم بیشتر مىشود. نظیر این احساس را مؤمنان در برابر خدا دارند. درجه فرو شكستن و فرو ریختن آنها بستگى به میزان درك و معرفتى دارد كه از عظمت و بزرگى خداى متعال دارند. در هر حال، چنین حالت انفعالى كه در این مثال ذكر كردیم و كمابیش براى هر كسى در زندگى پیش آمد كرده است، شبیه ترین و نزدیك ترین حالت ها به حالت «خشوع» است.
«خشوع» با نوعى «خود باختگى» همراه است. باز هم ناچاریم براى تقریب به ذهن و تشریح این حالت از مثالى استفاده كنیم: فرض كنید كسى خود را داراى موقعیت و شخصیتى معرفى كرده است؛ مثلاً از نظر علمى، خود را داراى درجه دكترى و استاد دانشگاه معرفى كرده است. پس از مدتى كه افراد با این چشم به او مىنگریستهاند ناگهان مشتش باز شود و معلوم گردد ادعایش صحت ندارد و نه تنها درجه دكترى ندارد كه اصلاً بى سواد است! این جا انسان به یك باره دچار حالت انفعال شدیدى مىشود و به قول سیاسیون، مىبرَد. علامت این
1. همان، 45.
حالت هم این است كه رنگش مىپرد، خود را مىبازد، اشك از چشمانش جارى مىشود و... .ما تصور مىكنیم گریه فقط از سر ترس یا براى غم و مصیبت است؛ اما گریه انواع مختلفى دارد. یك گریه، هنگامى است كه انسان احساس «بیچارگى» مىكند؛ این احساس كه چیزى در چنتهاش نیست و سرمایهاش را باخته است. در چشم مردم براى خودش شخصیتى ساخته بود؛ اكنون همه آن شخصیت به یك باره در هم فرو ریخته، و در پى آن انسان نیز كاملاً در هم فرو شكسته و بریده است.
بین فرو شكستن در مقابل خدا و فرو شكستن در پیش مردم یك تفاوت وجود دارد. فرو شكستن در مقابل مردم رنج آور است و انسان از آن عذاب مىكشد و برایش سخت است، اما وقتى این حالت در برابر خداوند به انسان دست مىدهد، انسان لذت مىبرد! برخى از بزرگان مىفرمودند، لذتى كه انسان از این حالت در مقابل خدا پیدا مىكند و اشكش به جهت خشوع در برابر خداوند جارى مىشود، از همه لذت هایى كه در دنیا وجود دارد بیشتر است، به طورى كه آرزو مىكنداى كاش هیچ چیز دیگرى جز همین حال نبود و همیشه این حال برایش باقى مىماند!
آرى، هستند كسانى كه حاضرند بهترین لذت هاى دنیا را بدهند براى آنكه یك لحظه این حال برایشان پیدا شود! این از آن جهت است كه اصلاً «خشوع» امرى فطرى است. و فطرت انسان اقتضا دارد كه در مقابل خدا براى خود استقلال و هویتى نبیند و همه هستى و وجود خود را وابسته به خدا و عین تعلّق و ربط به او ببیند.
به هر حال، براى رسیدن به مقصد و نمازى كه انسان را به معراج ببرد، راهى جز فرو شكستن وجود ندارد: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛1 به راستى كه مؤمنان رستگار شدند؛ همانان كه در نمازشان فروشكستهاند. اگر خداوند به انسان توفیق داد و چنین حالى پیدا كرد كه در مقابل خدا شكست و خود را در حالى یافت كه آن «انانیت»ها و سرمایه هاى دروغینى كه براى خود قائل بود، هم را فرو شكسته و نیست شده دید، به مقصد رسیده است. این تصور كه «خدا یكى، من یكى» باید فرو بریزد. حقیقت امر این است كه انسان در مقابل خدا چیزى به حساب نمىآید و چیزى از خود ندارد، و در تشبیهى ناقص، هم چون مومى در دست خدا است. انسان هر چه دارد، از علم و قدرت و جمال و كمال، همه پرتوى از كمال و جمال و علم و قدرت بى نهایت حضرت حق است. اگر انسان این حقیقت را درك كند
1. مؤمنون (23)، 1 ـ 2.
و به علم حضورى آن را بیابد، قطعاً خواهد شكست و هر چه بیشتر بشكند درجه و مرتبهاش بالاتر مىرود.
یكى از بهترین راه هاى ایجاد خشوع و شكستگى، تأمل در آیات قرآن كریم است. اگر زمینه مساعد باشد و روح قابلیت داشته باشد تأثیر قرآن این است كه: إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِیًّا؛1 هرگاه آیات [خداى]رحمان بر ایشان خوانده مىشد، سجده كنان و گریه كنان به خاك مىافتادند. آرى، قرآن و آیات الهى در قلب هاى آماده چنان تأثیرى مىگذارد كه بى اختیار اشكشان جارى مىشود و به سجده مىافتند. در آیهاى دیگر مىفرماید: إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْكُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً؛2 چون [قرآن] بر آنان خوانده شود سجده كنان به روى در مىافتند و مىگویند: «منزه است پروردگار ما، كه وعده پروردگار ما قطعاً انجام شدنى است.» و بر روى زمین مىافتند و مىگریند و بر فروشكستگى آنها مىافزاید. آرى، اثر قرآن این است كه «یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً»؛ بر خشوع انسان مىافزاید.
البته قبلاً نیز اشاره كردیم كه خشوع مراتب دارد؛ مانند ظرفى كه مىشكند. گاهى ظرف فقط یك ترك بر مىدارد، گاهى دو نیم مىشود، گاهى چند تكه مىشود و گاهى اصلاً پودر مىشود. خشوع و شكستن دل نیز اینچنین است. گاهى ممكن است انسان آن چنان بشكند كه كاملاً محو حق متعال گردد و ذرهاى نیز خودش را نبیند. عالى ترین مراتب معراج كه فرمود: اَلصَّلوةُ مِعْراجُ المُؤْمِنِ،3 در چنین نمازى رخ خواهد داد، و در هر حال، شرط معراج شدن نماز این است كه با خشوع و شكستگى همراه باشد. براى پیدا شدن این حالت نیز باید مقدماتى را فراهم كرد. یكى از این مقدمات این است كه در باره عظمت خدا بیندیشیم؛ چرا كه انسان وقتى وجود خود را با عظمت بى نهایت وجود خداوند مقایسه كرد، آن گاه پى به حقارت خود مىبرد و خود به خود در برابر آن عظمت آب مىشود و فرو مىریزد. انسان مثلاً گاهى شیفته
1. مریم (19)، 58.
2. اسراء (17)، 107 ـ 109.
3. بحار الانوار، ج 82، باب 4، روایت 2.
عظمت علمى خودش مىشود و فكر مىكند دانشى دارد، اما وقتى با كسى مواجه شود كه دریاى علم است، بى اختیار در مقابل او به جهل خود اعتراف خواهد كرد و شخصیت علمى كاذبى كه از خود در ذهن خویش ساخته، فرو خواهد شكست. البته این فرو شكستن بستگى به این دارد كه عظمت طرف مقابل تا چه حد براى او معلوم شود و آن را درك كند. ما هر چه بتوانیم عظمت خدا را بیشتر درك كنیم خشوعمان بیشتر خواهد شد و احساس شكستگى بیشترى خواهیم كرد. این درك هم با مفاهیم و علوم حصولى حاصل نمىشود. ما در فلسفه و كلام و عرفان این مفاهیم را مىخوانیم كه خدا وجود بى نهایت است، هر كمالى را در حد بى نهایت دارد، و...، اما این مفاهیم اثر چندانى در دل ندارد. ممكن است انسان حتى استاد فلسفه و عرفان هم باشد و عظمت و لایتناهى بودن خداوند را با ادلّه مختلف براى دیگران اثبات كند، اما چنین علمى ملازم با خشوع نیست. چنین علمى تنها مىتواند نقش اِعدادى و زمینهسازى داشته باشد، اما آن درك عینى و ملموس عظمت الهى از آن در نمىآید. بنابراین، بحث در این واقع مىشود كه براى رسیدن به درك ملموس و عینىِ عظمت الهى، آن چنان كه خشوع از آن زاده شود، چه باید كرد؟ این بحثى است كه به یارى خداى متعال باید در جلسه آینده آن را پى بگیریم.