سقیفه، عبرتى مهم در تاریخ اسلام

 

 

 

 

گفتار ششم

 

سقیفه، عبرتى مهم در تاریخ اسلام

 

در مباحث گذشته بیان شد كه فضایل امیرالمؤمنین(علیه السلام) به دو دسته تقسیم مى‌شود؛ دسته اول، فضایل و مواهبى است كه خداوند به آن حضرت عطا فرموده است (فضایل اعطایى) و دسته دوم، فضایلى است كه آن حضرت با سعى و تلاش خود آنها را كسب كرده است (فضایل اكتسابى). فضایل اعطایى را نیز به دو دسته تكوینى و تشریعى تقسیم كردیم. آنچه در این زمان براى ما اهمیت بیشترى دارد فضایل تشریعى حضرت على(علیه السلام) است كه مصداق بارز آن مسأله خلافت و امامت آن حضرت است.

 

آخرین تدبیر پیامبر(صلى الله علیه وآله)  براى تثبیت خلافت امام على(علیه السلام)

مسأله خلافت و امامت حضرت امیر(علیه السلام) از آغاز بعثت پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و پیش از علنى شدن آن مطرح بوده و بیان آن براى دیگران از ماجراى «یوم الدار» شروع شده و پس از آن به مناسبت‌هاى گوناگون، تا آخرین لحظات عمر شریف پیامبر(صلى الله علیه وآله) ادامه داشته است. آنچه در میان تمام موارد برجسته تر از سایر ادله است، داستان غدیر است كه درباره آن كتاب‌هاى

فراوانى نوشته شده و بحث‌هاى بسیارى انجام گرفته است. با وجود این كه از جریان غدیر تا رحلت پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) هفتاد روز بیشتر فاصله نبود، لكن طى همین مدت نیز آن حضرت اهتمام زیادى نسبت به تبیین مسأله خلافت و امامت امیرالمؤمنین(علیه السلام) داشتند، تا حجت بر مردم تمام شده و بهانه‌اى براى هیچ كس در این زمینه باقى نماند. اما با وجود تمام تأكیدات پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر این مسأله، امكان عصیان و مخالفت از بین نرفت؛ چرا كه در غیر این صورت، از سنّت فراگیر الهى، كه امتحان و آزمایش انسان‌ها است، تخلف مى‌شد. مقدمات امتحان الهى باید به گونه‌اى مهیا شود كه زمینه اطاعت و عصیان به طور مساوى فراهم باشد.

پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در آخرین روزهاى حیات خود، تدبیرى اندیشیدند تا كسانى كه احتمالا با خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام) موافق نبودند و ممكن بود در مخالفت با این امر توطئه چینى كنند در مدینه نباشند. از همین رو دستور تجهیز سپاه را صادر كرده و فرمودند: تمام مسلمانانى كه قادر بر جهاد هستند همراه با این سپاه براى جهاد به جانب مرزهاى روم ـ جایى كه جعفر بن ابى طالب(علیه السلام) و زید بن حارثه به شهادت رسیده بودند ـ حركت كنند. آن حضرت اسامة بن زید را كه جوانى برومند بود به جاى پدرش كه در جنگ قبل به شهادت رسیده بود، به عنوان فرمانده سپاه منصوب نموده، اصرار كردند كه تمام كسانى كه توانایى شركت در جنگ را دارند تحت امر اسامه براى شركت در جنگ همراه با این سپاه بروند. مورخان شیعه و سنى نقل كرده‌اند كه تأكیدات پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى شركت مسلمانان در این جنگ به اندازه‌اى بود كه در هیچ یك از جنگ‌ها سابقه نداشت. آن حضرت ضمن تأكید بر پیوستن افراد به سپاه اسامه، فرمودند: نَفَذُوا جَیْشَ أُسامَة لَعَنَ اللّهُ مَنْ

تَأَخَّرَ عَنْهُ؛1 خدا لعنت كند كسى را كه از لشكر اسامه تخلف نماید و در این جنگ حضور پیدا نكند. این تدبیرى بود براى این كه كسانى كه احیاناً ممكن بود هنگام رحلت پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فتنه‌اى برپا كنند، در مدینه حضور نداشته باشند، تا مسأله خلافت و امامت امیرالمؤمنین(علیه السلام) با مشكلى مواجه نشود.

اما با وجود اصرار فراوان پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در مورد شركت افراد در جنگ، ابوبكر و عمر همراه با آن سپاه عازم نشدند و به منزل پیغمبر(صلى الله علیه وآله) آمدند. حضرت با دیدن آنان بسیار ناراحت شدند و پرسیدند: مگر من نگفتم كه همه باید به جهاد بروند و كسى اجازه تخلف از لشكر اسامه را ندارد؟ آنها در جواب گفتند: چون حال شما مناسب نبود، نخواستیم شما را در مدینه تنها بگذاریم و در بین راه از دیگران جویاى سلامتى شما شویم! ما به سبب علاقه‌اى كه به شما داشتیم همراه با سپاه نرفتیم و خواستیم در كنار شما حضور داشته باشیم!2

با این اقدام آنان، این تدبیر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نتیجه نداد و كسانى كه باید در جهاد شركت مى‌كردند، از همراهى با سپاه خوددارى نموده و از امر حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) تخلف كردند. بار دیگر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در آخرین لحظه حیات تدبیرى دیگر اندیشیدند. آن حضرت در حال احتضار فرمودند: قلم و دواتى بیاورید تا مطلبى را بنویسم كه اگر به آن عمل كنید هرگز گمراه نشوید. برخى از كسانى كه در آن جا حاضر بودند و شمّ سیاسى داشتند و مى‌توانستند حوادث را پیش بینى كنند، متوجه شدند كه آنچه پیغمبر(صلى الله علیه وآله)


1. بحارالانوار، ج 27، باب 1، روایت 4؛ هم چنین ر.ك: همان، ج 28، باب 3، روایت 3.

2. همان، ج 22، باب 1، روایت 19.

قصد نوشتن آن را دارد به احتمال بسیار قوى در مورد امامت امیرالمؤمنین(علیه السلام) است و این كار مانع اجراى نقشه‌هاى آنها مى‌شود. از این رو از این كار ممانعت كردند. بر اساس نقل مورخان و محدثان اهل تسنن، عمر بن خطاب گفت: اِنَّ النَّبِىَّ قَدْ غَلَبَ عَلَیْهِ الْوَجَعُ؛1 یعنى درد بر پیامبر غلبه كرده است! هم چنین نقل شده است كه وى حتى تعبیرى جسارت آمیزتر به كار برد و گفت: اِنَّ رَسولَ اللّهِ(صلى الله علیه وآله) یَهْجُرُ؛2 یعنى ـ نعوذ بالله ـ رسول خدا هذیان مى‌گوید! مى‌دانیم كه این تعبیر معمولاً در مورد كسى به كار مى‌رود كه بخواهند نسبت به او بى اعتنایى كنند و او و سخنش را كم اهمیت جلوه دهند.

حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) از این تعبیر غضبناك و ناراحت شدند. پس از این مجادلات، بعضى از اصحاب به آن حضرت عرض كردند، اگر اجازه بفرمایید قلم و دوات بیاوریم. حضرت فرمودند أبَعْدَ الَّذى قُلْتُمْ؛3 یعنى، بعد از این سخنانى كه گفتید؟! به تعبیر دیگر، به این ترتیب اكنون اگر هم چیزى بنویسم، خواهید گفت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) هذیان نوشته است!

 

ماجراى سقیفه

این گونه بود كه این تدبیر نیز كه نهایت لطف و رحمت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به امت بود، مفید واقع نشد. سرانجام روح از بدن مبارك پیغمبر(صلى الله علیه وآله) پرواز كرد، در حالى كه سر مبارك آن حضرت در آغوش امیرالمؤمنین(علیه السلام) قرار داشت.


1. صحیح بخارى، روایت 5237.

2. صحیح مسلم، روایت 3090.

3. بحارالانوار، ج 22، باب 1، روایت 19.

بعد از رحلت ایشان نیز بلافاصله داستان سقیفه پیش آمد. انصار و مهاجران در سقیفه جمع شدند و درباره جانشینى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) به گفتگو پرداختند. یكى از بزرگان طایفه خزرج ـ كه حدود نیمى از مسلمانان مدینه را تشكیل مى‌دادند ـ به نام «سعد بن عباده» به سقیفه آمد و در حالى كه بیمار بود و نمى‌توانست با صداى بلند صحبت كند، گفت: كسى حرف‌هاى مرا با صداى بلند براى دیگران بازگو كند. سپس خطبه‌اى انشا كرد و ابتدا به تعریف از مهاجران و ذكر سابقه آنها در اسلام و لزوم احترام نسبت به ایشان پرداخت. سپس گفت: با این وجود، مدینه شهر ما انصار است و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) در میان ما عزت یافت، اسلام در شهر ما رواج پیدا كرد و ما بودیم كه به مهاجران كمك كردیم و زندگى آنها را سامان دادیم. بنابراین امامت و رهبرى جامعه حق انصار است.

اما از سوى دیگر مهاجران ـ كه پدران همسران پیغمبر(صلى الله علیه وآله) هم در میان آنها بودند ـ نیز برنامه‌هایى در نظر داشتند كه بر اساس آنها در مقابل شروع به بحث كردند. آنها نیز به تعریف از انصار و ذكر خدمات آنها نسبت به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مهاجران پرداختند. سپس گفتند: اما ما مهاجران بودیم كه در زمان غربت اسلام به پیامبر(صلى الله علیه وآله) ایمان آوردیم، سابقین و اولین در اسلام ما هستیم و قرآن ما را با وصف «السّابِقُونَ الاَْوَّلُونَ»1 ستایش كرده است. علاوه بر این كه بسیارى از خویشاوندان پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نیز در بین مهاجران هستند.

بر اساس بعضى از نقل‌ها یكى از مهاجران گفت: در بین ما كسى هست كه اگر براى خلافت پیشگام شود هیچ كس با او مخالفت نخواهد كرد، و او على بن ابى طالب(علیه السلام) است.

 


1. توبه (9)، 100.

بحث و گفتگو بین مهاجران و انصار در مورد انتخاب امام و خلیفه بالا گرفت تا جایى كه گفتند: براى این كه حق هیچ یك از دو طرف ضایع نشود، دو جانشین انتخاب كنیم، «مِنّا اَمیرٌ و مِنْكُمْ اَمیر». بزرگان قوم گفتند: این كار موجب وهن مسلمانان و اختلاف میان آنان مى‌شود و عزت ما از بین خواهد رفت؛ از این رو تنها باید یك خلیفه انتخاب شود. سرانجام ابوبكر برخاست و ماهرانه، خطبه‌اى انشا كرد. او ابتدا به ستایش و تمجید از انصار پرداخت و سپس موقعیت و افتخارات مهاجران را نیز بیان كرد و گفت: براى حفظ وحدت امت اسلامى، امیر از مهاجران باشد و از میان انصار وزیرى براى او انتخاب شود و ما قول مى‌دهیم كه بدون مشورت انصار كارى انجام ندهیم. با شنیدن این سخنان بعضى از انصار به طرفدارى از او برخاستند، تكبیر گفته و با ابوبكر بیعت كردند. در این هنگام سعد بن عباده برخاست و دست به شمشیر برد؛ عمر نیز در برابر او شمشیر كشید و كار به جنگ و نزاع كشیده شد. اما با وساطت عده‌اى دیگر از مسلمانان و خارج كردن سعد بن عباده از معركه، غائله خاتمه یافت و خلافت ابوبكر تثبیت شد.

 

عكس العمل حضرت على(علیه السلام)  پس از اطلاع از جریان سقیفه

در این میان، خبر این واقعه به حضرت امیر(علیه السلام) رسید، در حالى كه آن حضرت پیكر مبارك پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را تجهیز كرده و در قبر گذاشته بود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) با شنیدن این خبر بیل را در زمین فرو كرد، سر مبارك را به آسمان بلند كرد و آیات ابتداى سوره عنكبوت را تلاوت كردند:

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. الم. أَحَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَكُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ. وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا

وَ لَیَعْلَمَنَّ الْكاذِبِینَ. أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ أَنْ یَسْبِقُونا ساءَ ما یَحْكُمُونَ؛1

سپس فرمودند: این همان امتحان و فتنه الهى است كه خداوند فرموده هیچ امتى از آن بى نصیب نخواهند ماند.2

فتنه و امتحان كه در این آیات آمده، غالباً مترادف با هم به كار مى‌روند؛ گرچه از نظر معناى لغوى با یكدیگر تفاوت دارند. در آیات دیگرى از قرآن نیز این دو واژه به یك معنى به كار رفته است؛ نظیر این آیه كه مى‌فرماید: وَ اعْلمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ؛3 یعنى بدانید كه دارایى و فرزندان شما وسیله آزمایش الهى هستند. در آیه‌اى دیگر مى‌فرماید: وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً؛4 یعنى شما را با خوبى‌ها و بدى‌ها مى‌آزماییم. آیات ابتداى سوره عنكبوت نیز ـ كه حضرت على(علیه السلام) با شنیدن خبر ماجراى سقیفه تلاوت كردند ـ اشاره به این مطلب دارد كه آیا مردم تصور مى‌كنند با صِرف ادعاى ایمان، خداوند آنها را رها كرده، نمى‌آزماید؟ وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ؛ ما پیشینیان را امتحان كردیم، شما را نیز خواهیم آزمود. صِرف این كه اظهار ایمان كنید، نماز بخوانید و جهاد و انفاق كنید، كافى نیست؛ بلكه باید تمام مراحل مختلف ایمان را طى كنید و در هر مرحله امتحان شوید تا پایه ایمان شما مشخص شود. این سنّت الهى بر سایر سنّت‌هاى خداوند حاكم است و خدا هیچ گاه از آن دست برنمى دارد. خداوند ابتدا راه را روشن كرده، اتمام حجت مى‌كند تا مقدمات لازم براى كسانى كه در صدد شناخت حق


1. عنكبوت (29)، 1 ـ 3.

2. شرح این ماجرا در بحارالانوار، ج 28، باب 4، ص 181 نقل شده است.

3. انفال (8)، 28.

4. انبیاء (21)، 35.

هستند فراهم باشد؛ اما زمینه امتحان را نیز باقى مى‌گذارد.

در نهج البلاغه1 نقل شده است كه شخصى از امیرالمؤمنین(علیه السلام) سؤال كرد: منظور از فتنه‌اى كه در این آیه آمده چیست؟ حضرت در پاسخ فرمود: اتفاقاً من نیز از پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) درباره فتنه‌اى كه این آیه مى‌فرماید مؤمنان در آن واقع خواهند شد سؤال كردم؛ پیامبر(صلى الله علیه وآله) به اجمال فرمودند: بعد از من فتنه‌هایى در این امت واقع خواهد شد. من گفتم: یا رسول الله! آیا به خاطر دارید در جنگ احد، بعد از شهادت بسیارى از مؤمنان، من به این دلیل كه فوز شهادت نصیبم نشده بود ناراحت بودم و به محضر شما از این امر گلایه كردم؛ شما نیز فرمودید: «أبْشِرْ فَاِنَّ الشَّهادَةَ مِنْ وَرائِكَ» و به من بشارت دادید كه من نیز به شهادت خواهم رسید. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند: بلى، به خاطر دارم؛ لكن تو چگونه با شهادت روبرو خواهى شد و چگونه بر آن صبر خواهى كرد؟ حضرت على(علیه السلام) مى‌فرماید: در جواب پیامبر(صلى الله علیه وآله) عرض كردم: یا رسول الله! در برابر شهادت باید خدا را شكر كرد، جاى صبر و شكیبایى نیست. من مشتاق شهادت هستم و آرزوى نایل شدن به آن را دارم.

سپس بار دیگر حضرت امیر(علیه السلام) از فتنه‌اى كه پس از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) گریبان گیر مسلمانان خواهد شد سؤال مى‌كند. آن حضرت در جواب مى‌فرمایند: بعد از من فتنه‌هایى به وجود خواهد آمد؛ مردم در دین دارى بر خدا منت مى‌گذارند، با این حال انتظار رحمت او را دارند. آنان فریب دنیا را خواهند خورد و به علت تمایلات نفسانى احكام دین را تغییر خواهند داد. «رشوه» را به عنوان هدیه خواهند گرفت. «ربا» را به عنوان بیع انجام داده


1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 155.

 و حرام خدا را حلال خواهند كرد. تمام این كارها به علت علاقه به دنیا انجام خواهد شد. این فتنه‌ها در امت من به وقوع خواهد پیوست و به دنبال آن تو نیز به شهادت خواهى رسید.

بنابراین پیامبر(صلى الله علیه وآله) مسأله امتحان و فتنه امت را پیش بینى كرده بود و امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمادگى مواجهه با آن را داشت. از همین رو هنگامى كه براى آن حضرت خبر آوردند كه گروهى در سقیفه براى انتخاب خلیفه و جانشین پیامبر(صلى الله علیه وآله) جمع شده اند، ایشان تعجب نكردند. حضرت على(علیه السلام) با شنیدن داستان سقیفه، ماجراى گفتگوى خود با رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را به خاطر آوردند و آیه فتنه را تلاوت كردند: أَحَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَكُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ .

 

عبرت‌هایى مهم از سقیفه

به هر حال، این فتنه واقع شد و هنوز هم دود آن به چشم همه مسلمانان مى‌رود. پس از آن نیز این فتنه ادامه داشته و خواهد داشت، تا زمانى كه حضرت ولىّ عصر(علیه السلام) ظهور بفرماید و این فتنه‌ها را رفع كند. اما منظور از نقل این داستان‌ها چیست؟ آیا صِرف حسرت خوردن بر وقوع این فتنه‌ها و نتایج تأسف بار آن و گریه بر مظلومیت مولا امیرالمؤمنین(علیه السلام) كافى است؟ یا این كه مسؤولیت ما بیش از اینها است؟ شكى نیست كه تمام این كارها لازم است و ما باید از كسانى كه مصالح اسلام و مسلمین را به بازى گرفتند قلباً ناراضى باشیم. هم چنین باید براى مظلومیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) متأسف باشیم و اشك بریزیم. اما تمام این كارها براى هدفى والاتر است و آن، پند گرفتن از این حوادث براى چگونگى برخورد با مسایل جامعه اسلامى در این زمان است. ما باید این وقایع را تفسیر و تحلیل كنیم تا دریابیم چرا این

قضایا اتفاق افتاد؟ آیا فتنه‌ها متعلق به صدر اسلام بود یا این كه نظیر آن براى ما نیز ممكن است اتفاق بیفتد؟ چرا حكایات اقوام پیشین بارها در قرآن كریم نقل شده است؟ قرآن مى‌فرماید: تكرار این داستان‌ها براى عبرت است، تا ما مراقب باشیم در موارد مشابه، اشتباهات پیشینیان را مرتكب نشویم. بسیارى از حوادث تاریخى دائماً به نوعى در قالب‌هاى جدید تكرار مى‌شوند و ما باید تحلیل روشنى از این حوادث داشته باشیم و از آنها عبرت بگیریم.

و اما براى عبرت گرفتن از خصوص حوادثى كه ذكر آنها گذشت دو سؤال مهم مطرح است:

سؤال اول این كه، چرا مردم نسبت به حضرت على(علیه السلام) دشمنى ورزیدند و با وجود سفارش‌هاى فراوان پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مورد حضرت على(علیه السلام) ، آن حضرت را رها كردند؟ آنچه ما در مورد فضایل امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل كردیم، قطره‌اى از دریاى بى كران فضایل آن حضرت بود، كه با همین مختصر نیز امامت و ولایت آن حضرت به وضوح ثابت مى‌شود؛ اما چرا با این همه، آن حادثه رقم خورد؟

از آغاز ولادت حضرت على(علیه السلام) و تولد آن حضرت در كعبه، مردم دریافتند كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) شخصیتى فوق العاده و مورد عنایت خداوند است. پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نیز طى 23 سال بارها و به مناسبت‌هاى مختلف فضایل و مقامات امیرالمؤمنین(علیه السلام) را گوشزد كرده، حتى گاهى به خلافت ایشان تصریح مى‌كردند. آیا با وجود انبوهى از دلایل، شواهد و قراین، اگر پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) كسى واقعاً قصد شناختن جانشین پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را داشت، مقدمات لازم براى او فراهم نبود؟ آیا مسأله خلافت

حضرت امیر(علیه السلام) تا به این اندازه مخفى بود كه مردم خود اقدام به انتخاب جانشین براى حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) كردند؟ چرا مردم آن همه تأكیدات پیامبر(صلى الله علیه وآله) را در مورد امامت حضرت على(علیه السلام) به فراموشى سپردند و نخواستند آنها را به خاطر داشته باشند؟1 خوش بینانه ترین دلیلى كه براى رفتار مسلمانان در سقیفه مى‌توان ذكر كرد این است كه بگوییم آنها داستان غدیر را فراموش كردند، با وجود این كه بیشتر از هفتاد روز از آن حادثه مهم نگذشته بود!

چرا مردم باید این واقعه مهم را فراموش كنند؟ چرا هنگامى كه امیرالمؤمنین(صلى الله علیه وآله) براى احقاق حق خود در مقام احتجاج برآمدند و همراه با حسنین(علیهما السلام) و حضرت زهرا(علیها السلام) به در خانه مهاجران و انصار رفته و با آنها بحث كردند، نتیجه مثبتى حاصل نشد؟ این سؤال، جدى است. شاید عاملى كه موجب همراهى نكردن مردم آن روزگار با حضرت على(علیه السلام) شد، به نحوى در ما نیز وجود داشته باشد و از آن غافل باشیم. درون خود را جستجو كنیم و ببینیم آیا آنچه موجب دست كشیدن مردم از حضرت على(علیه السلام) شد در ما نیز وجود دارد یا نه؟ علت تبعیت نكردن مردم از حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و فراموش كردن سفارشات پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مورد آن حضرت، امرى كلى است و اختصاصى به آن زمان و آن مردم ندارد. از این رو باید تأمل كنیم و ببینیم آیا این عامل در ما و جامعه ما وجود ندارد؟

و اما سؤال دوم، در مورد نحوه رفتار امیرالمؤمنین(علیه السلام) بعد از رحلت


1. باید توجه داشت كه گاهى انسان عمداً مطلبى را فراموش مى‌كند. از نظر روان شناسى ثابت شده است كه اگر انسان نسبت به امورى علاقه نداشته باشد، آنها را از حافظه خود عقب زده، به فراموشى مى‌سپارد.

پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) تا آخرین روزهاى عمر شریفشان است. چه امرى موجب شد كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در بعضى موارد در مقابل دیگران سرسختى نشان دهد و در برخى موارد نیز با ملایمت و انعطاف برخورد كند؟

پاسخ این دو پرسش را، ان شاء الله، در مباحث آتى پى خواهیم گرفت.