صوت و فیلم

صوت:

ولایت، تداوم رسالت

قم، دفتر مقام معظم رهبرى
تاریخ: 
چهارشنبه, 30 بهمن, 1381

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّةِ المعصومین‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح ملكوتی امام راحل و شهدای والامقام اسلام، صلواتی اهدا بفرمایید.

قبل از هر چیز، فرارسیدن عیداللّه الأكبر، عید غدیرخم را به پیشگاه مقدس ولی امر، بقیةاللّه الأعظم‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف و مقام معظم رهبری و مراجع عظام و همه علاقه‌مندان به مكتب اهل‌بیت تبریك و تهنیت عرض می‌کنم و از خداوند متعال درخواست می‌کنیم كه به بركت صاحب این روز همه ما را مورد عنایت خاص خودش و مشمول ادعیه زاكیه حضرت بقیةاللّه قرار دهد.

امروز روز عید ولایت است و در بهترین امكنه منسوب به ولایت، مناسب‌ترین موضوعی كه جا دارد درباره‌اش گفتگو بشود همین مسئله‌ای است كه از نعمت‌های بزرگ خدا بر جامعه ما، بلكه بر همه مسلمین، بلكه بر همه جهانیان به شمار می‌رود و متأسفانه آن‌طور كه بایدوشاید خود ما كه افتخار استفاده از این نعمت عظمای الهی را داریم، آن‌طور كه بایدوشاید معرفت كامل نسبت به این نعمت نداریم و به‌خصوص جوانان و نوجوانان ما كه در این عصر بیشتر احتیاج دارند به اینكه معارف اسلامی را بهتر و عمیق‌تر بیاموزند. جا دارد كه در این ایام، فرصت را غنیمت بشماریم و در حد توان گوینده و اقتضای مجلس در این باره گفتگویی انجام بگیرد.

طبعاً آنچه مورد یقین همه ماست و از ضروریات مذهب ما، بلكه پایه اصلی مذهب تشیع به شمار می‌رود، احتیاج به بحث ندارد ولی در اطرافش سؤال‌هایی مطرح می‌شود كه به‌خصوص طبع جوانان این زمان، دوست دارند كه مسائل را با دلایل قابل‌فهم و قابل‌قبول بشنوند و بپذیرند که البته خود همین، یك نعمت الهی برای جامعه ما و بلكه برای جامعه بشریت است كه روزبه‌روز حس حقیقت‌جویی در نسل‌های معاصر و علی‌القاعده در نسل آینده قوی‌تر می‌شود و به اعتقادات تقلیدی و تلقینی اكتفا نمی‌کنند. یك نعمت بزرگی است كه این احساس در وجود جوان‌های ماست كه می‌خواهند وقتی مطلبی به آن‌ها گفته می‌شود، با دلیل قابل قبولی درك كنند و بپذیرند و طبعاً وقتی مطلبی با دلایل محكم پذیرفته شد به زودی هم قابل تشكیك نخواهد بود.
اجمال قضیه كه برای جوان‌های ما مورد سؤال واقع می‌شود همان است كه در چنین روزی پیغمبر ‌اكرم در موقعیت خاصی كه در مراجعت از حجةالوداع داشتند و در واقع چند روزی بیشتر به آخر عمرشان نمانده بود (در حدود 70 روز)، در یك بیابان بی آب و علفی، در یك وقت گرم و سوزانی، همه جمعیت حجاج را كه برای فراگرفتن آیین حج از اطراف بلاد جمع شده بودند، جمع كردند و آن خطبه معروف را ایراد كردند و امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه را به جانشینی خودشان معین كردند. این چیزی است كه همه ما شیعیان به آن یقین داریم و جزء ضروریات اعتقاد ماست. حالا تشكیكاتی که در این مقدمات از طرف بعضی‌ها یا از روی جهل و یا از روی عناد شده، آن‌ها بماند. آن محل سؤالی كه من می‌خواهم امروز مطرح كنم و تا حدی كه خدا توفیق بدهد، برای پاسخش مزاحم شما بشوم و البته مخاطب‌های اصلی ما جوان‌ها هستند كه بالمباشره یا بالتسبیب باید این مطالب را به آن‌ها رساند؛ آن سؤال اصلی این است كه شما می‌گویید جبرییل امین در این ماه‌های اخیر عمر شریف پیغمبر اكرم از طرف خدا پیامی برای ایشان آورد كه باید علی را رسماً به‌عنوان جانشینی خودت به جامعه معرفی كنی. این را كه عرض می‌کنم رسماً، به‌خاطر این است كه پیغمبر اکرم از روز اولی كه دعوت خودشان را آشكار كردند امیرالمؤمنین را به جانشینی تعیین كردند، در یوم الإنذار كه در آن مجلس از خویشانشان دعوت كردند و مهمانی دادند و تفصیلش را همه می‌دانید و من هم نمی‌خواهم وقت شما را بگیرم؛ همان روز فرمودند هركس اولین بار به من ایمان بیاورد، او جانشین من خواهد بود؛ و در آن مجلس هیچ‌کس جز علی ایمان نیاورد و همان‌جا معلوم شد كه جانشین پیغمبر چه كسی است. حتی بزرگان قریش كه در آنجا حضور داشتند از سر طعن و طنز به ابوطالب گفتند كه خب، معلوم شد كه تو باید فردا از پسرت اطاعت بكنی؛ برای اینكه او ایمان آورد، شد جانشین، شد حاكم و تو باید حتی از پسرت اطاعت بكنی! به ابوطالب یك نوع طعن زدند. از همان روز معلوم بود كه جانشین پیغمبر چه كسی است؛ ولی از آن روز ایشان رسماً بفرمایند که من علی را تعیین كردم یا خداوند متعال تعیین كرده، به این صورت نبود. در طول دوران رسالت پیغمبر هم به مناسبت‌های مختلفی حضرت امیرالمؤمنین را معرفی كردند، كه بزرگان زحمت کشیده‌اند روایاتش را حتی از منابع اهل تسنن جمع‌آوری کرده‌اند كه یكی از بزرگ‌ترین و بهترین کتاب‌هایی كه در این زمینه نوشته شده كتابی است كه امروز به نام كتاب الغدیر نامیده شده است. خدا ان‌شاءاللّه نویسنده این كتاب را با مولایش، امیرالمؤمنین محشور بفرماید.

می‌گویند جبرئیل این پیام را آورد كه شما باید رسماً علی را تعیین بكنی ولی حضرت این امر را فوری تلقی نكردند و چند روز به تأخیر انداختند. گویا بر‌حسب بعضی از روایات، این امر، این پیام، این وحی، در روز عرفه نازل شده بود كه باید حضرت علی را به جانشینی خودت تعیین بكنی و هنوز اعمال حج را به جا نیاورده بودند. چند روز گذشت تا اعمال حج هم تمام شد و مردم حركت كردند و به محل غدیر خم رسیدند. آنجا جبرئیل نازل شد و به‌حسب بعضی از روایات، مهار شتر پیغمبر را گرفت و این آیه را تلاوت كرد كه يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ؛[1] یعنی آن دستوری كه داده شده بود كه علی را به جانشینی تعیین بكنی، این رسالت خودت را انجام بده و الا رسالتت را انجام نداده‌ای. بعدش هم یك جمله‌ای داشت که وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ؛ خدا تو را حفظ خواهد كرد و خدا قوم كافر را هدایت نخواهد كرد.

سؤال اول این است كه با اینکه چند روز قبل، مثلاً هشت، نه روز قبل، این دستور از طرف خدا به پیغمبر نازل شده بود، چرا پیغمبر اطاعت این امر را تأخیر انداختند؟ جواب ساده‌ای هم داده شده، كه در خود آیه هم گویا می‌تواند اشاره به این باشد كه ایشان نگران بودند كه این امر الهی مورد قبول مردم واقع نشود، هیچ، نگران بودند در اصل رسالت ایشان تشكیك بشود؛ یعنی وقتی پیغمبر اكرم بفرماید كه من پسر عمم، علی را، البته این را دیگر تمام مردم، دوست و دشمن می‌دانستند كه پیغمبر اكرم هیچ‌کس را به اندازه علی دوست نمی‌دارد. این، دیگر آشكار بود؛ وقتی می‌خواهد پسر عم خودش و داماد خودش را به جانشینی خودش تعیین كند، شاید بسیاری از مردم بگویند که این یك نوع خویش و قوم بازی است، باندبازی است، حالا خودش كه مدتی مثلاً بر مردم ریاست كرده، می‌خواهد از این عالم برود، پسر عموی خودش را، آن را كه دوست‌تر دارد، خویش و قومش است، آن را كه نزدیک‌تر است، می‌خواهد او را بر مردم مسلط كند تا این ریاست در خانواده خودشان باقی بماند. آنچه در اذهان دنیاپرستان معمولاً وجود دارد كه وقتی خودشان از دنیا می‌روند، می‌خواهند ترکه‌شان، میراثشان، موقعیتشان، مقامشان، محبوبیتشان به فرزندشان یا نزدیک‌ترین افرادشان منتقل بشود. چون خود پیغمبر اكرم فرزند ذكوری نداشتند، می‌خواهند به پسر عمویشان كه ضمناً دامادشان هم هست و به‌منزله فرزندشان حساب می‌شود چون دخترشان در خانه اوست، می‌خواهد به او منتقل بشود. اگر چنین توهمی در مردم تقویت شد و موجب شك شد، این شك به اصل رسالت سرایت می‌کند؛ یعنی می‌گویند شاید آن حرف‌هایی هم كه قبلاً می‌زد، آن‌ها هم از طرف خدا نبود؛ نه‌تنها نسبت به اصل این مسئله شك بكنند بلکه ممكن است نسبت به اصل رسالت به شك بیفتند. كسی كه -العیاذباللّه - یك دروغ بگوید، یك ادعای كذب بكند، خب دو تا، سه تایش هم ممكن است. چه‌بسا ادعاهایی هم كه قبلاً كرده بود آن‌ها هم درست نبود. این بود كه به‌حق جای این نگرانی بود كه اگر پیغمبر اكرم، این حکم و دستور را بخواهد ابلاغ بفرماید، عکس‌العمل مردم چه خواهد شد و همه مردم هم كه مثل سلمان و ابوذر نبودند كه مطمئن باشند هر چه پیغمبر می‌گوید از طرف خداست؛ وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ* إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ.[2]

این داستان را می‌خواهم بین پرانتز نقل برایتان بكنم؛ در همین سفر حجّةالوداع كه پیغمبر، تازه برگشته بودند، یكی از احكامی كه نازل شده بود و در این سفر به مردم ابلاغ شد، تشریع حج تمتع بود. مردم حج را می‌دانستند چون این سنت ابراهیمی بود و در میان مشركین هم حتی فی‌الجمله اعمال حج شناخته شده بود؛ طواف و سعی بین صفا و مروه و این‌ها چیزهایی بود كه قبل از اسلام هم مردم می‌دانستند که از سنت حضرت ابراهیم است. یكی از احكامی كه در این حج نازل شد این بود كه كسانی كه حج می‌آیند و با خودشان هَدْی [قربانی] نیاوردند، مثل كسانی كه از شهرهای دور می‌آیند، مقیم آنجا نیستند، باید اول عمره‌شان را انجام دهند و بعد، از احرام خارج شوند و بعد نیت حج تمتع كنند. سابقاً این اعمال توأماً انجام می‌گرفت و دیگر وقتی برای عمره می‌آمدند، بین عمره و حج از احرام خارج نمی‌شدند. وقتی آیه نازل شد فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ تا آخر آیه، پیغمبر اكرم فرمودند: كسانی كه با خودشان هدی آوردند، آن‌ها مثل خود پیغمبر از احرام خارج نشوند اما كسانی كه هدی نیاورده‌اند، آن‌ها از احرام خارج شوند و بعد برای رفتن به عرفات قصد حج تمتع كنند. طبیعتاً مسلمانان وقتی چنین دستوری را می‌شنوند، با جان و دل می‌پذیرند، حكمی است که از طرف خدا نازل شده است، این‌جوری عمل كنیم؛ اما بعضی از شخصیت‌های معروف مسلمین كه جایگاه مهمی هم در جامعه داشتند و بعدها هم به مقاماتی رسیدند، اعتراض كردند؛ گفتند كه ما از احرام خارج نمی‌شویم و تعبیرات زشتی كردند كه من شرمم می‌آید حتی آن عبارت را بخوانم و معنا كنم. این یك فرد ساده بیابانی نبود كه تازه با اسلام آشنا شده باشد و مثلاً شك دارد كه پیغمبر چیزی از ناحیه خودش می‌گوید یا كه دستور خداست. اول صریح و صاف می‌آید با یك تعبیر زشتی می‌گوید: من هرگز چنین كاری نمی‌کنم! و پیغمبر هم در جواب می‌فرماید: تو هرگز به این حكم ایمان نخواهی آورد.

در میان چنین مردمی، حالا این شخص که عرض كردم شخص برجسته و سرشناسی بود، آدم ساده‌ای نبود. طبعاً آن‌هایی كه آشنایی‌شان با اسلام كمتر است، بیابان‌نشین هستند، مراتب علم و معرفتشان پایین‌تر است، آن‌ها به طریق اولی در پذیرفتن دستورات دین ضعیف‌تر هستند. با چنین مردمی كه این یک شخص برجسته و معروفشان است، پیغمبر بفرماید كه آیه بر من نازل شده است كه باید حضرت علی را بعد از خودت جانشین قرار دهی و همین‌ها كسانی بودند كه خودشان را برای جانشینی پیغمبر آماده كرده بودند. خب، هركس باشد، به‌حسب طبع بشری این نگرانی را خواهد داشت كه وقتی من این را بگویم چه خواهند گفت؟ چه خواهند كرد؟ نكند صریحاً بایستند و بگویند تو دروغ می‌گویی و این ادعای رسالتی كه می‌کنی دروغ است و بعد این شك به سایر مسائل سرایت بكند، اگر این دروغ شد از كجا سایر حرف‌هایی كه زده‌ای راست باشد؟! آن وقت است كه اساس اسلام و رسالت پیغمبر از بین خواهد رفت. این نگرانی کاملاً بجا بود و الا پیغمبر اكرم از اینكه رسالت الهی را در مقابل مشركین، كسانی كه آن‌چنان به سنت‌های جاهلی و بت‌پرستی مقید بودند بی‌پروا می‌فرمودند، به بت‌ها تعرض می‌کردند، سنت‌های آن‌ها را تخطئه می‌کردند، رفتارهای آن‌ها را تخطئه می‌کردند، گاهی بعضی‌هایش با عبارات خیلی زننده‌ای در قرآن وارد شده بود. پیغمبر هیچ‌وقت باكی نداشت از اینكه وقتی حكم خدا را بفرماید مردم نپذیرند، ایمان نیاورند، حتی در مقام جنگ و ستیز با او بربیایند، حتی در مقام كشتن او بربیایند؛ ابائی نداشت و برای همه چیز آماده بود اما در این مورد نگران بود. این نگرانی برای جان خودش نبود، برای مسائل شخصی و خانوادگی هم نبود؛ می‌ترسید اظهار این حكم باعث شود كه اصل رسالتش زیر سؤال برود و همه زحمت‌هایی كه كشیده شده، همه بر باد برود و البته پیغمبر اکرم تلقی‌شان این نبود كه این حكم فوریت دارد و الا باز مقام عصمت ایشان اقتضا می‌کرد كه وقتی خدا می‌فرماید الآن این كار را بكن، دیگر بدون هیچ تردیدی انجام بدهد. حالا لحن آن كلام چه بوده و وحی چگونه نازل شده بوده، چون آن دستوری كه داده شده مشخص نیست به چه لحنی دستور داده شده كه علی را تعیین كن، مضمونش نقل شده است. قطعاً آن لحن كلام طوری بوده كه معنایش فوریت نبوده فلذا حضرت فوریت نفهمید و درصدد این بود كه یك موقعیت مناسبی پیش بیاید كه این نگرانی كمتر شود و همین‌طور فكر می‌کرد که كی، كجا، به چه صورتی، با چه مقدماتی بیان بكند كه عکس‌العمل منفی ضعفاءالایمان و منافقین كمتر باشد تا مبادا به اصل مسئله رسالت خطری وارد بشود. تا اینکه در موقعیت غدیرخم، آنجایی كه راه حجاج از هم جدا می‌شد، سر چهار راهی بود، در آنجا جبرئیل نازل شد و گفت حالا وقتش است و دیگر تأخیر بیش از این صحیح نیست؛  يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ.

تا اینجا سؤال و جواب، دشواری چندانی ندارد؛ یعنی شما این مقدمات را برای هر جوانی، خوب توضیح بدهید به‌راحتی می‌پذیرد كه نگرانی پیغمبر جا داشت و وقتی خداوند متعال مصونیت پیغمبر را تضمین كرد و فرمود خدا تو را حفظ می‌کند و نگران نباش، دیگر حجت بر پیغمبر تمام شد و وظیفه‌اش را انجام داد؛ اما دنباله آیه یك تعبیراتی هست كه یک‌خرده جای سؤال و ابهام بیشتری دارد؛ می‌فرماید: وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ؛ و اتفاقاً مفسرین، به‌خصوص مفسرین غیر شیعه، این جا به دست و پا افتاده‌اند كه این وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ یعنی چه؟! مثلاً اگر به كسی بگویند تو حكم حج را برای مردم بگو، اگر این حكم را نگویی این وظیفه‌ات را انجام نداده‌ای؛ به قول امروزی‌ها، این یك «توتولوژی» است. خب، اگر نكردی، خب نكردی دیگر؛ اینکه گفتن ندارد دیگر. آقا! امروز صبح اگر یك كسی نمازش را نخوانده، نخوانده است. خب معلوم است، فرض این است كه نخوانده، خب، نخوانده؛ ضرورت به شرط محمول است. اگر این كار را نكنی، رسالتت را نسبت به این دستور عمل نکرده‌ای. خب، اگر نكردی، نكردی دیگر، اینکه گفتن ندارد. پس یعنی چه که إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ؟! این احتمال كه بگوییم اگر این كار را نكنی آن رسالتی كه نسبت به این پیام داشتی انجام ندادی، اینکه حرف لغوی است. خب اگر رسالتی را كه نسبت به این پیام داشت انجام نداد و تبلیغ نكرد، خب تبلیغ نكرده دیگر، اینکه حرف لغوی است. كلام الهی از چنین مطالب لغوی منزه است.

اگر بگوییم رسالت یعنی كل رسالت پیغمبر از آغاز تا انجام، آن وقت اگر یكی از هزاران مطلبی كه وظیفه پیغمبر بوده بیان نشود این كل بیان نشده است، این یعنی چه؟ چه مناسبتی دارد؟ یك توجیه دیگر این است كه بگوییم از آن جهتی كه این كل و این مجموعه، یك مجموعه هزار عضوی بوده است یعنی هزار تا مطلب را كه می‌گفتند این رسالت به‌عنوان یك مجموعه انجام می‌گرفت. وقتی 999تایش را گفتند، مجموعه هزارتایی انجام نگرفته است. به‌خاطر آنكه آن یکی‌اش انجام نگرفته است می‌شود بگویند مجموعه هزارتایی انجام نگرفته است. این هم در لَغویت شبیه آن است. برای اینكه وقتی بگوییم آقا! یك كسی هزار تومان بدهكار است، 999 تومانش را داده است، بگویند اگر آن یك تومان را ندهی همه هزار تومان را ندادی، فقط 999 تومانش را دادی. خب، این هم بدیهی است و گفتن ندارد. اگر یعنی مجموع را ندادی، از آن جهتی كه مشتمل بر این یكی است، وقتی این یكی نبود، مجموع هزار عضوی انجام نگرفته است ولی منافات ندارد كه 999تایش انجام گرفته باشد. این هم در لغویت شبیه همان اولی است. خب، بالاخره بازگشتش به این است كه یعنی این یكی را انجام نداده‌ای، این هم كه گفتن ندارد.

آیا در هیچ موردی است كه خدا دستوری به پیامبر داده باشد، بگوید این كار را بكن، اگر نكردی، نكردی؛ اگر این حكم را تبلیغ نكنی، وظیفه خودت را انجام نداده‌ای؟ در هیچ موردی چنین چیزی نداریم و اصلاً گفتن آن‌هم لغو است. پس این یعنی چه که وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ، اگر این حكم را بیان نكنی و این پیام خدا را به مردم نرسانی رسالتت را انجام ندادی؟ كدام رسالت؟ نسبت به همین حكم؟ یا نسبت به مجموع از آن جهتی كه مشتمل بر این حكم است؟ یعنی عدد هزارتا تكمیل نمی‌شود؟ این هم كه گفتن ندارد. هیچ معنای دیگری نمی‌تواند داشته باشد جز اینكه اگر این پیام را نرسانی اصل رسالتت انجام نگرفته است. هیچ احتمال معقول دیگری اینجا وجود ندارد. آن وقت سؤال می‌شود كه مگر اهمیت این موضوع چقدر بود كه اگر این انجام نمی‌گرفت كل رسالتی كه پیامبر در طول 23 سال با آن‌همه خون دل انجام داد، در جنگ‌ها شركت كرد، دندان مباركش شكست، آن‌همه گرسنگی‌ها را در شعب ابی‌طالب تحمل كرد، آن‌همه فحش‌ها و تهمت‌ها و زجرها و شکنجه‌ها را تحمل كردند، نگرانی‌های مسلمان‌ها و خانواده‌اش را تحمل كرد؛ همه این‌ها بر باد می‌رود، برای اینكه یك چیز را نگفتی؟! این یك چیز در آن مجموعه چه نقشی دارد؟ چه تأثیری دارد؟

حالا برای اینكه مقداری سؤال موجه‌تر باشد یعنی تشكیكش بیشتر باشد، خب، بگوییم اگر رسالتش را انجام نداده است، تا امروز كه آن كار را انجام نداده، آنچه انجام داده در گرو این یكی است و اگر این یكی بیاید آن‌ها هم قبول می‌شود مثل «اجازه ناقل در بیع فضولی». اگر این جزء انجام بگیرد، آن‌های دیگر هم درست می‌شود؛ اگر این جزء انجام نگیرد، آن‌های دیگر هم باطل است، هیچ چیز نیست. پس آن‌هایی كه قبل از امروز در جنگ‌ها شركت كردند، به شهادت رسیدند، آن‌ها تكلیفشان چه می‌شود؟! آن‌ها مسلمان نبودند؟! آن‌ها رسالت پیغمبر را عمل نكرده بودند؟! پیغمبر رسالتش را نسبت به آن‌ها ابلاغ نكرده بود؟! این مسلمانی فقط شرطش این است كه این یكی به آن اضافه شود، اگر این اضافه نشود اسلام، بی اسلام! رسالت، بی رسالت! این چه مطلبی است كه می‌تواند این اهمیت را داشته باشد؟!

بدون شك این تعبیر، یك تعبیر تنزیلی است؛ یعنی این معنایش این نیست كه اگر این را بیان نكنی پیامی را كه راجع نماز گفتی، آن پیام باطل است؛ پیامی را كه راجع به زكات گفتی، آن پیام باطل است؛ پیامی كه راجع به جهاد بوده، آن پیام باطل است؛ اعمالی كه انجام داده‌اید، نمازهایی كه خودت و دیگران خوانده‌اید، همه این‌ها پوچ است. اینکه قطعاً معنایش نیست. معنای اینكه رسالتت را انجام نداده‌ای، یك نوع تنزیل است؛ یعنی به‌منزله این است كه این رسالت انجام نگرفته است. نظیرش را در آیات دیگر داریم كه نمی‌خواهم اینجا وقت شمارا بگیرم. تعبیر شایعی هم است، عرفیت دارد، عقلاییت دارد كه وقتی یك مطلبی خیلی مهم باشد، یك ویژگی‌های خاصی را داشته باشد، می‌تواند نفی آن به‌منزله نفی كل تلقی بشود اما نه هر جزیی نسبت به هر كلی. همان‌طور كه عرض كردم یك كسی 1000 تومان بدهكار است، 999 تومانش را داده، بگویند اگر این یك تومان آخری را ندادی، انگار هیچ چیز ندادی! این قابل قبول نیست. آن فرد می‌گوید: عمده‌اش را که داده‌ام، فقط یك تومانش مانده است. وقتی می‌شود چنین تنزیلی كرد و گفت اگر این یكی را به جا نیاوری مثل این است كه اصلاً هیچ كار نکرده‌ای، باید این یكی آنقدر مهم باشد، آنقدر در رسالت نقش داشته باشد، در هدفی كه از ارسال پیغمبر وجود داشته این باید آنقدر نقش داشته باشد كه نبودنش به‌منزله نبودن كل است. حالا چطور؟ چه چیزی می‌تواند این نقش را داشته باشد؟ حالا نمی‌خواهم وقت شما را بگیرم، خوشبختانه اكثریت حضار مجلس اهل فضل هستند؛ منظور من از اهل فضل یعنی درس خوانده هستند. الحمدللّه همه اهل فضل هستند. برای توضیح بیشتر، به نظر من در جایی كه بیشتر و بهتر از همه بیان شده تفسیر شریف المیزان است، مراجعه بفرمایید در ذیل آیه بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ، آنجا مرحوم علامه طباطبایی بیان رسایی ارائه فرمودند، دیگران هم از ترجمه‌هایش می‌توانند استفاده كنند. من حالا نمی‌خواهم تفصیل مطلب را عرض كنم، وقت شما را بگیرم. می‌خواهم از دقایق وقتی كه مزاحم شما هستم، در حد فهم خودم بهترین استفاده را بكنم. اجمالاً می‌فهمیم این چیزی كه دستور داده شد که در آخرین ایام حیات پیامبر به مردم گفته شود، آنقدر در رسالت پیغمبر مؤثر بود كه نبودنش به‌منزله نبودن كل بود. ما وقتی به تفسیر آیه یا به روایات مراجعه كنیم، تعبداً این را قبول می‌کنیم، می‌گوییم خب، این را خدا فرموده است دیگر؛ خدا فرموده که اگر حكم وصایت و خلافت علی را بیان نكنی به‌منزله این است كه كل رسالتت از بین رفته است. این خیلی مهم است؛ از این آیه استفاده می‌کنیم، تعبداً هم می‌پذیریم. همه ما میدانیم هر چه خدا بفرماید حق محض است و همچنین هر چه پیغمبر و هر چه ائمه اطهار فرموده‌اند همه حق است اما خیلی فرق است بین اینكه آدم یك مطلبی را تعبداً بپذیرد یا اینكه یك توجیه معقول قابل فهمی داشته باشد، مخصوصاً برای جوان‌های این عصر عرض می‌کنم. این روحیه را دارند كه نمی‌خواهند مطالب را با تعبد محض بپذیرند؛ می‌خواهند هر چیزی یك دلیلی داشته باشد، یك توجیه روشنی داشته باشد. خب، توجیه اینكه عدم ابلاغ ولایت علی به‌منزله ترك رسالت است چه می‌تواند باشد؟

برای اینكه ما بخواهیم این را مقداری روشن كنیم، برگردیم به اصل رسالت پیغمبر كه اصلاً كار پیغمبر چه بود؟ برای چه مبعوث شده بود؟ آنوقت ببینیم که كدام جزء از این رسالت است كه اگر انجام نشود به‌منزله این است كه كل رسالت ترك شده است؟ آیا پیغمبر اكرم مبعوث شده بود كه یك نفر، دو نفر، ده نفر از مردم خاصی را هدایت بكند؟ این جوابش روشن است. همه می‌دانند که پیغمبر مبعوث برای یك نفر و دو نفر نبود؛ مبعوث الی جمیع الناس، الی یوم القیامه بود. بنا نبود بعد از او پیغمبری مبعوث شود و كتابی نازل شود. این‌ها را بر اساس همان اصول مسلّم خودمان عرض می‌کنم و الا برای كسانی كه تشكیكاتی داشته باشند، همان اصول را باید با دلیل خاص خودش بیان كرد. ما چون بحمداللّه این اصول را قبول داریم، می‌خواهیم بر اساس این اصول این مطلب را تبیین كنیم.

پیغمبری مبعوث شده، دارای كتاب، شریعت و رسالتی كه تا پایان قیامت همین شریعت خواهد بود، این كتاب باید هدایتگر تمام انسان‌ها در طول تاریخی باشد كه بعد از این تحقق خواهد یافت؛ هزار سال، ده هزار سال، صد هزار سال، چه گیریم، كدام قوم؟ اهل كدام قاره؟ همه قاره‌ها. خب، این رسالتی كه پیغمبر اكرم نسبت به همه انسان‌ها در همه زمان‌های آینده، تا روز قیامت دارد، باید به نحوی انجام بگیرد كه قابل تحقق باشد. اگر به یك نفر بیایند بگویند كه آقا! تو باید همه اهل زمین را در آن واحد، حتی آن‌هایی كه تا روز قیامت بناست متولد بشوند تو باید هدایت كنی! این حرف قابل قبولی به نظر نمی‌رسد؛ آخر من امروز دارم زندگی می‌کنم، هزارسال آینده را چطور هدایت كنم؟! من اینجا، در جزیرةالعرب زندگی می‌کنم، مردمی كه در قاره آمریكا زندگی می‌کنند و آن روز اصلاً كسی خبر نداشت که آمریكایی هم وجود دارد، آنجا زندگی می‌کنند، من چگونه هدایتشان كنم؟! این چه تكلیفی است؟! پیغمبر، اول باید وحی را از جبرییل دریافت كند یا احیاناً از راه‌های دیگری، مستقیماً، بعد امكان این را داشته باشد كه این هدف رسالت تحقق پیدا كند، یعنی یك كاری بكند كه در طول زمان، نسل‌های آینده هم بتوانند از این رسالت استفاده بكنند. اگر این رسالت جوری ابلاغ شود كه فقط منحصر به مردم عربستان باشد، آن‌هم نسل معاصر، این نسل كه عوض بشود دیگر فراموش بشود، قابل انتقال به كشورهای دیگر هم نباشد؛ فقط همان مردم، در همان زمان بشنوند. آن وقت هركس خواست، بپذیرد، هركس نخواست، نپذیرد؛ اما رسالتش طوری ابلاغ شود كه فقط منحصر به یك قطر خاصی از اقطار عالم و یك زمان خاصی از ازمنه باشد. وقتی این زمان گذشت، به طور طبیعی آن رسالت فراموش بشود؛ آیا هدف از رسالت پیغمبر تحقق پیدا كرده بود؟

اگر شریعت پیغمبر وقتی بیان می‌شد به‌گونه‌ای بیان می‌شد و شرایط طوری بود كه من و شما امروز هیچ خبری از آن نداشتیم، آیا هدف از ارسال چنین نبی‌ای تحقق یافته بود؟ یا این نقض غرض بود؟ غرض الهی از ارسال پیغمبر آخرالزمان به‌عنوان آخرین پیغمبر و بیان شریعتش به‌عنوان آخرین شریعت نقض شده بود؟ اصلاً امکان عمل نداشت. امکان اینکه به گوش همه مردم برسد نداشت. یا باید عمر پیغمبر آن‌چنان طولانی بشود، صدها سال، مثل عمر حضرت نوح فرض کنید و شرایط اجتماعی آن‌چنان فراهم شود كه امكان رساندن این پیام به نسل‌های آینده و به مردم كشورهای دیگر فراهم شود؛ اما اگر عمر پیغمبر همه‌اش از اول تا آخرش همان 23 سال است كه هنوز بخشی از شریعت هم نازل نشده است، همان ایام آخر عمر پیغمبر نازل شد، حالا آیا بعد از حجةالوداع حكم دیگری هم بعد از رسالت نازل شده یا نه، کم‌وبیش مورد اختلاف است، اما 70 روز دیگر بیشتر به پایان عمر پیغمبر باقی نیست. در این 70 روز پیغمبر چه كار می‌تواند بكند كه بعد از خودش این رسالتش به همه جهان برسد و مردمی كه در اعقاب این‌ها هستند، نسل‌های آینده، بعد از دو سه نسل كه دیگر صدای پیغمبر به‌کلی خاموش شده و ناقلین آن‌هم فراموش کرده‌اند، این رسالت باقی بماند؟ جوابش این است كه خود قرآن بیان فرموده است؛ خدا وقتی کتاب‌های آسمانی را نازل كرد، درباره هیچ‌کدام ضمانت نكرد كه این كتاب، برای همیشه سالم بماند و همان‌طور هم كه میدانیم، هیچ‌کدام هم سالم نماند؛ از كتاب حضرت نوح، از كتاب حضرت ابراهیم هیچ خبر و هیچ اثری نیست؛ هیچ جایی كتابی به نام كتاب حضرت ابراهیم یا کتاب حضرت نوح نداریم. دو تا كتاب، یكی به نام حضرت موسی، یكی به نام حضرت عیسی داریم. كتابی كه منصوب به حضرت عیسی است خود مسیحیان هم می‌گویند که برای خود حضرت عیسی نیست. چهار نفر از شاگردانش بعداً با الهام این را نوشته‌اند. اینکه كتاب خدا نشد؛ و اما تورات، حالا بخش‌های مختلفی كه دارد هیچ، آن اصلی‌ترین متنی كه به ادعای یهودی‌ها بر خود حضرت موسی نازل شده، مشتمل بر مطالبی است كه هیچ آدم عاقلی نمی‌تواند بپذیرد كه این‌ها از طرف خدا برای هدایت انسان‌ها نازل شده است و بالاخره خود آن‌ها هم کم‌وبیش، منصفینشان اعتراف دارند كه این تورات كامل دست‌نخورده نیست. هیچ جا هم در هیچ كتابی از این دو تا كتابی كه، به‌اصطلاح به نام كتاب آسمانی وجود دارد، نیامده است كه خدا ضمانت كرده است كه این كتاب، سالم به دست نسل‌های آینده برسد؛ همچون چیزی نیست و نرسیده است، تحریف شد؛ اما در مورد قرآن فرموده است إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ؛[3] این كتاب را ما ضمانت كردیم كه سالم به دست نسل‌های آینده برسد. پس رسالت پیغمبر با این ضمانت خدا كه قرآن سالم به دست نسل‌های آینده برسد، تا رسالت پیغمبر با این ضمانت خدا که قرآن سالم به دست نسل‌های آینده برسد تا حدی تأمین می‌شود؛ یعنی آنچه ما می‌توانیم، افراد عادی، از قرآن استفاده کنند كه در زمان پیغمبر هم می‌توانستند استفاده كنند، بعدش هم وقتی متن به دستشان برسد، به‌طور عادی از آن استفاده می‌کنند، این باقی خواهد ماند و این تضمین الهی دارد، رسالت پیغمبر در این حد تحقق یافت؛ اما سؤال این است که آیا در زمان خود پیغمبر مطالبی نبود كه مردم نمی‌توانستند از قرآن استفاده كنند و جواب سؤالشان را بیاموزند و باید از خود پیغمبر سؤال كنند؟ آیا چنین چیزی بود یا نبود؟ خوشبختانه همه ما مسلمان‌ها معتقدیم، این‌ها از چیزهایی است كه هیچ اختلافی در آن نیست، هر انسان مسلمانی باید روزی هفده ركعت نماز بخواند. این مطلب را از هیچ جای قرآن می‌شود استفاده كرد كه نمازها هفده ركعت است؟ هیچ جا ندارد. نماز صبح دو ركعت است؛ از هیچ جای قرآن می‌شود استفاده كرد؟ چه رسد به تفصیل آن كه حالا چگونه بجا آوریم. در مورد زكات، زكات بدهید؛ اما از چه باید بدهید؟ چه قدر بدهید؟ از قرآن استفاده نمی‌شود. ده‌ها آیه درباره زكات داریم اما هیچ جا نفرموده که زكات به چه چیزهایی تعلق می‌گیرد و چه مقدار باید داد. حالا دستوری از خدا آمده که زكات بدهید؛ خب، مردم می‌بایست چه كار بكنند؟ خود قرآن راه‌حلش را بیان كرده است؛ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ؛[4] ما قرآن را به این صورت نازل كردیم، تو باید محتوایش را، مقاصدش را و تفاصیلش را برای مردم تبیین كنی؛ یعنی مردم غیر از خود قرآن احتیاج به بیان پیغمبر دارند. همان كه ما اسمش را می‌گذاریم سنت؛ در مقابل قرآن می‌گوییم كتاب و سنت. اگر بیانات خود پیغمبر نبود، مسلمانان در همان زمان خود پیغمبر هم گیج می‌ماندند كه چه باید بكنند؛ نمازشان را چگونه بخوانند؛ نمازی كه باید روزی پنج بار بخوانند اما كیفیتش در قرآن نیست؛ زكات می‌خواهند بدهند، باید برای چه چیز و چه مقدار بدهند؛ بیان نشده است.

یك وقت، یك سؤال كلامی می‌کنیم كه چرا خدا قرآن را طوری نازل نکرده‌ كه همه این‌ها تفصیلاً در آن بیان شده باشد؟! این یك توقع خیلی بیجایی است. اگر بنا بود قرآن طوری نازل شود كه همه این‌ها در قرآن باشد، اولاً حجم قرآن از یك دائرة‌المعارف صد جلدی بیشتر می‌شد. در چه مدتی این قرآن باید نازل بشود؟ چگونه باید برای مردم بیان شود؟ چگونه حفظ شود؟ آن‌وقت‌هایی كه كتابت اصلاً كار مشكلی بود، چند نفر نویسنده بیشتر وجود نداشتند. اگر یك همچون حجمی از مطالب می‌خواست نازل بشود و همه به‌عنوان متن قرآن حفظ شود و مردم یاد بگیرند و منتقل شود، اصلاً امكان نداشت؛ این توقع خیلی بیجایی است. راهی كه خدا تعیین فرمود و حكمت الهی اقتضا می‌کرد این بود كه یك مطالب اصولی، مطالب ضروری‌تر، مطالب کلی‌تر، اگر بخواهیم به زبان امروزی بگوییم قانون اساسی یك كشور، آن را به صورت یك كتاب منظم بر پیغمبر نازل كند اما تفاصیلش، قوانین عادی‌اش، آن‌ها را باید بر عهده خود پیغمبر بگذارد كه با آن علمی كه خدا به او می‌دهد و آن وحی‌های غیر قرآنی كه به او می‌شود، تفاصیلش را برای مردم بیان كند. پیغمبر هم همین كار را كرد و مردم هم یاد گرفته بودند كه باید چه كار بكنند. وقتی یك آیه كلی نازل می‌شد و به آن‌ها خوانده می‌شد و تفصیلش را نمی‌دانستند که چه كنند، خدمت خود پیغمبر می‌آمدند و عرض می‌کردند که آقا! این آیه‌ای که نازل شده ما باید این كار را بكنیم، اما چگونه این کار را انجام بدهیم؟ ایشان هم بیان می‌فرمودند که كیفیتش اینجور است؛ مردم هم عمل می‌کردند. نماز كه نازل شد، پیغمبر دستورش را برای مردم بیان فرمودند. زكات كه نازل شد، احكامش را بیان فرمودند؛ مردم هم یاد گرفتند و عمل كردند.

پس برای اینكه این رسالت پیغمبر، هدفش تحقق پیدا كند، امكان این داشته باشد كه مردم تا روز قیامت از این دین استفاده كنند، یكی باید متن این قرآن برخلاف سایر كتب آسمانی دست‌نخورده باقی بماند. اگر بنا بود این كتاب هم تحریف شود، باز نیاز به یك پیغمبر جدیدی بود، دیگر خاتم‌النبیین نمی‌شد. علاوه بر اینکه این متن محفوظ است، باید آن بیانات توضیحی و تفصیلی هم به آن ضمیمه شود و الا باز ابهام باقی می‌ماند؛ می‌گفتند نماز بخوانید، هركس می‌رفت به سلیقه خودش نماز می‌خواند. یكی یك ركعت می‌خواند، یكی پنج ركعت می‌خواند، یكی فارسی می‌خواند، یكی ترکی می‌خواند، یكی عربی می‌خواند چون كیفیت خاصی كه بیان نشده بود و چه‌بسا اكثر این‌ها و یا همه این‌ها بر خلاف آن مقصود الهی بود. پس پیغمبر باید تفاصیل احكام را بیان بكند و به متن قرآن ضمیمه بشود تا آن رسالت تحقق پیدا كند. تا خود پیغمبر بود، حالا از اینجا، هم حجیت سنت اثبات می‌شود؛ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ، و هم عصمت خود پیغمبر در بیان آن تفاصیل و الا اگر پیغمبر اشتباه می‌کرد، مثل این بود كه بیان نكرده است.

مردم در زمان پیغمبر، آیات قرآن را می‌خواندند و تفاصیلش را از خود پیغمبر سؤال می‌کردند.
یك چیز یادم افتاد، مناسبت این روز را هم دارد، حیفم آمد که آن را نقل نكنم. این را میان پرانتز بگویم، صلواتی بفرستید. یك سؤالی كه امروز در ذهن خیلی‌ها هست و در زمان ائمه هم وجود داشت این بود كه وقتی شیعیان می‌گفتند علی از طرف خدا به خلافت منصوب شده است بعضی‌ها می‌گفتند خب چرا اسم علی در قرآن نیامده است؟! خب، می‌خواست بگوید که بعد از پیغمبر، علی آمده، مسئله تمام بود دیگر. امروز هم از این سؤال‌ها زیاد می‌کنند، مخصوصاً كسانی كه ریگی در كفش دارند. در زمان امام صادق، اتفاقاً آمدند این سؤال را مطرح كردند. گفتند مخالفین به ما می‌گویند که چرا اسم علی صریحاً در قرآن بیان نشده است؟ امام فرمود: به آن‌ها بگویید آیا در قرآن بیان شده است كه نماز را چگونه بخوانید؟ راوی می‌گوید: نه، بیان نشده است. خب، مردم چگونه متوجه شدند كه چطور باید نماز بخوانند؟ خب، رفتند از پیغمبر پرسیدند. از آن‌ها سؤال كنید كه آیا بیان شده است كه زكات چگونه بدهید؟ نه، بیان نشده است. مردم از كجا فهمیدند که تكلیفشان نسبت به زكات چیست؟ رفتند از پیغمبر پرسیدند. آیا نازل شد إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا...؛[5] باید از اولواالامرتان اطاعت كنید، أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ؟[6] مثل این است كه فرمود أَقِيمُوا الصَّلَاةَ؛ مثل این است كه فرمود آتُوا الزَّكَاةَ. همان‌طور كه مردم موظف بودند بروند تفصیلش را از خود پیغمبر بپرسند، وقتی می‌فرماید: اولواالامر را اطاعت كنید، باید از خود پیغمبر بپرسند كه اولواالامر كیست و همین كار را كردند.

جابر بن عبداللّه انصاری و عده‌ای آمدند از پیغمبر ‌اكرم پرسیدند كه آقا می‌فرمایید أَطِيعُوا اللَّهَ، فهمیدیم یعنی چه؛ أَطِيعُوا الرَّسُولَ، فهمیدیم یعنی چه؛ اما وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ را نمی‌دانیم یعنی چه؟ از كی باید اطاعت كنیم؟ به‌حسب آن روایت، پیغمبر اكرم اسم 12 امام را به جابر بن عبدالله انصاری بیان نمود. این قصه را نقل كردم كه بدانید اصلاً سنت الهی بر این نبود كه جزئیات همه‌چیز را در قرآن بیاورد، این امكان نداشت. گاهی اگر یك جزئیاتی بیان شده است حكمتی داشته است و الا بنا بر این نبود. بنا بود قواعد كلی بیان شود و پیغمبر ‌اكرم تفاصیل آن‌ها را بیان كند.

تا اینجا معلوم شد كه مردم باید تفاصیل احكام را از پیغمبر سؤال كنند و بیان پیغمبر، حجت است. بعد از وفات پیغمبر چه؟ بخش اول كه قرآن بود، ضامن بقا داشت. دو چیز احتیاج داشتیم؛ یكی متن قرآن، یكی تفسیرش. بلاتشبیه، مثل قانون اساسی و قوانین عادی. قانون اساسی‌اش تضمین شد که باقی بماند. قوانین عادی‌اش چه؟ آیا ضمانتی بود برای اینکه اولاً آنچه را تا روز قیامت لازم است پیغمبر‌ اکرم همه را بیان كرده باشد؟ اصلاً این كار شدنی نبود. مگر پیغمبر ا کرم در طول این بیست و چند سال چه اندازه فرصت داشت كه تفاصیل همین احكام را بیان كند؟ یك مروری روی تاریخ بكنید. مدتی كه در شعب ابی طالب بود، مدتی محصور بود، مدت‌ها 72 غزوه با آن سرایا، با آن مشكلات، در لابه‌لای این فرصت‌ها، دقایقی، ساعت‌هایی، روزهایی پیدا می‌شد كه یك فراغت نسبی پیدا می‌شد و پیغمبر این احكام را برای مردم بیان می‌کردند، آن‌هم غالباً می‌آمدند و سؤال می‌کردند، مورد حاجت بود، بیان می‌کردند. اگر می‌خواستند احكامی كه امروز مربوط به فضا است را بیان کنند هنوز هواپیمایش اختراع نشده بود، پیغمبر اكرم قوانین مربوط به فضا را بیان كنند، مگر می‌شد؟! چنین چیزی امكان داشت؟! نه وقتش بود، نه مردم سر در می‌آوردند که اصلاً یعنی چه. یا مسائل دیگری، مثلاً قوانین راهنمایی و رانندگی؛ راننده از سمت راست حركت كند یا از سمت چپ؟ نه مردم می‌فهمیدند که چه می‌گوید و نه امكان بیان داشت. پس اولاً همه آنچه که مردم در تفاصیل احكام احتیاج داشتند را پیغمبر بیان نكرد یعنی امكان بیان نداشت، نه اینکه او قصوری كرد و تقصیری داشت. آیا آنچه را بیان فرمود ضمانتی داشت كه سالم به دست من و شما برسد؟ قرآنی كه نازل شده بود را خدا ضمانت كرد كه تا روز قیامت سالم باقی بماند. متن قرآن، واوش و فائش هم معین شد؛ این‌ها همین است، هیچ دست نمی‌خورد، تغییری نمی‌کند، خدا هم ضمانت كرد؛ اما هیچ جا ضمانت فرمود كه آنچه پیغمبر می‌گوید، من این را برای هزاران سال آینده سالم حفظ می‌کنم؟! همچون ضمانتی برای این وجود نداشت. نه همه آنچه لازم بود را پیغمبر بیان فرمود و نه می‌توانست بیان كند، تازه همان چیزهایی كه بیان كرد ضمانتی برای محفوظ ماندنش نداشت؛ می‌گویید نه! آیا مردم هرروز برای نمازشان نمی‌بایست وضو بگیرند؟! آیا مردم نمی‌دیدند که پیغمبر چگونه وضو می‌گیرد؟! یك چیز مخفی بود؟! می‌رفت در صندوقخانه وضو می‌گرفت که كسی نبیند؟! یا جلوی همه مردم وضو می‌گرفت؟! آب بیاورید، وضو می‌گرفت. شیعه و سنی آمدند و تفاصیل و روایاتش را نقل كردند. آیا امروز مسلمان‌ها اتفاق دارند كه وضوی پیغمبر چگونه بوده است؟ آیا آب را از این جا پایین می‌ریخت، یا از این جا می‌ریخت؟ هرروز هم مردم می‌دیدند. هیچ ضمانتی داشت كه كیفیت وضوی پیغمبری كه مردم هرروز می‌دیدند، سالم به دست من و شما برسد؟ چه رسد به مطالبی كه یك بار در عمر بیان می‌شد؛ گاهی مطالب فنی بود كه خیلی باید با دقت بیان شود. چه ضمانتی داشت كه این‌ها سالم به دست من و شما برسد؟!

در بین ده‌ها هزار یا صدها هزار كلام پیغمبر، تعداد معدودی به نحو متواتر نقل شده است كه آن‌ها بلاتشبیه، قائم‌مقام آیات قرآن هستند، یعنی قطعی السند و قطعی الدلالة هستند؛ حال در سندش بحث است؛ اما همه آنچه مردم احتیاج دارند كه فقط همین روایات متواتر نبود. در تمام جزئیات زندگی‌شان باید تفاصیلش را از پیغمبر دریافت كنند و نه پیغمبر می‌توانست تفاصیل همه‌ را بیان كند و نه آنچه را بیان كرد ضمانتی داشت كه سالم به دست من و شما برسد و یقین داریم كه آنچه پیغمبر فرموده سالم به دست همه نرسیده است، اگر رسیده باشد به دست بعضی‌ها، كه مثلاً ما معتقدیم كه آنچه از طریق اهل‌بیت به ما رسیده است اطمینان بیشتری به آن داریم.

پس مردم بعد از پیغمبر نسبت به تفاصیل احكام چه كار كنند؟ آن نسلی كه احكام را از پیغمبر یاد گرفته بودند گیرم 10 سال، 20 سال، 50 سال باقی بمانند و این احكام را بیان كنند و سالم هم برسد، اما نسل سوم و چهارم چه؟ و بالاخره بعد از 1400 سال، من و شما احكام اسلام را از كجا یاد بگیریم؟ عمر پیغمبر هم كه بیش از آن 63 سال نبود، عمر نوح نكرد، حكمت الهی اقتضا نمی‌کرد. البته اگر حكمتش اقتضا می‌کرد خدا می‌توانست ولی حكمت الهی اقتضا نكرد، هیچ‌کس هم چنین احتمالی نداد. پس مردم چگونه باید دینشان را یاد بگیرند؟ یعنی امكان یادگیری آن باشد، اگر بخواهند بتوانند یاد بگیرند، تا هدف از رسالت الهی تحقق بیابد. رسالت پیغمبر برای چه بود؟ برای اینكه انسان‌ها تا روز قیامت بتوانند احكام خدا را بشناسند. با این شرایط چنین چیزی امكان نداشت. فقط یك راه بود و آن اینكه بعد از پیغمبر كسی باشد كه در تبیین احكام مثل خود پیغمبر باشد. خب، پس چرا نمی‌گویید بعدش یک پیغمبر دیگر است؟ نه، جبرئیل دیگر نازل نمی‌شود، وحی دیگری نیامده است؛ دین، همان است كه بر پیغمبر اسلام نازل شده است. چرا پیغمبری ختم شد؟ این دیگر حكمت الهی است. این چیزی است كه ما هیچ جوابی از خودمان نمی‌توانیم بدهیم، جایی هم نفرموده‌اند. حكمت الهی اقتضا می‌کرد که سلسله رسالت به وجود مقدس نبی اكرم، محمد بن عبداللّه‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله ختم شود و ختم شد؛ اما هدف از این رسالت باید به‌گونه‌ای امكان تحقق داشته باشد. تنها راهش این بود كه كسانی كه به‌منزله خود پیغمبر هستند، كلامشان مثل كلام پیغمبر حجت است، معصوم است، خطا و لغزشی در آن‌ها راه ندارد و شرایط دیگری كه برای این كار لازم است، در آن‌ها باشد. فقط فرقشان این است كه وحی مستقیم از جبرئیل بر آن‌ها نازل نمی‌شود؛ أنتَ مِنّی بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى، إلّا أنَّهُ لا نَبيَّ بَعدی؛ إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ، وَتَرَی مَا أَرَی، إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ؛ هرچه من می‌شنوم تو هم می‌شنوی، هرچه من می‌بینم تو هم می‌بینی، فرقش این است كه فقط من نبی هستم و تو نیستی. به عنوان تشبیه برای بچه‌ها و نوجوان‌ها، مثل اینكه یك كسی در یك مجلسی با یك نفری دارد سخن می‌گوید، یك شخص دیگری هم كه محرم است نشسته است، نامحرم راز نیست، اما او طرف سخن نیست؛ فرض کنیم كسی دارد با پدری سخن می‌گوید، فرزند او هم كه کاملاً محرم است حضور دارد. طرف مخاطب، پدر است ولی پسر هم کاملاً حرف‌ها را می‌شنود و می‌بیند که چه حرفی دارد بین این دو نفر ردوبدل می‌شود.

جبرئیل با پیغمبر سخن می‌گفت اما علی هم حضور داشت و می‌شنید؛ او طرف سخن نبود، او پیغمبر نبود ولی إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ، وَتَرَی مَا أَرَی، إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ؛ اگر بعد از پیغمبر چنین كسی بود هدف رسالت امكان ادامه می‌داشت اما اگر نبود نقض غرض می‌شد و رسالت تحقق نمی‌یافت. هدف رسالت، هدایت تمام انسان‌ها بود.

بعد از علی چه؟ باز معصوم دیگری بود. تشریع این بود كه همیشه یك امام معصومی در میان مردم باشد تا مردم بتوانند دینشان را از او یاد بگیرند، همان چیزی را كه می‌بایست از پیغمبر یاد بگیرند منتها در بعضی از زمان‌ها مردم ناسپاس، نادان، ظلوم و جهول آمدند و خودشان را از چنین اشخاصی محروم كردند. آن دیگر نقص تشریع نبود. امام‌ها را یكی پس از دیگری به شهادت رساندند و بالاخره آن‌چنان مردم نسبت به اولیای خدا ستم كردند كه امام دوازدهم به امر الهی غایب شدند تا برای یك روزی كه ضرورت زمان و حكمت الهی اقتضا كند و همه مردم از امامت ایشان آشكارا استفاده كنند.

خب شاید یك كسی باز سؤال كند که چطور شد، چرا دوازده نفر؟! خوب بود 50 نفر می‌شد یا كمتر یا بیشتر. اولاً تعدادش را ما نمی‌توانیم تعیین كنیم. مگر ما می‌توانستیم بگوییم تعداد انبیاء باید چند تا باشد؟ مگر ما عقلمان می‌رسید كه چرا پیغمبر خاتم باید پیغمبر خاتم باشد؟ آن یك شرایط تكوینی دارد كه ما سرمان نمی‌شود. چه‌بسا آن كسی كه باید امام معصوم باشد، یك شرایط تكوینی می‌خواهد، به قول امروزی‌ها - یک‌خرده امروزی صحبت كنیم، یک‌خرده مدرن صحبت كنیم - شرایط ژنتیك می‌خواهد، یك عوامل ارثی باید در آن باشد، یك طهارت خاصی كه بتواند به مقام امامت برسد. همه نمی‌رسند. خب، امام‌ها برادر هم زیاد داشتند اما هیچ‌کدامشان صلاحیت امامت را نداشتند. خدا می‌دانست كه این دوازده نفر هستند كه صلاحیت امامت را دارند؛ بنابراین چرا دوازده نفر، نه كمتر، نه بیشتر؟ مثل این است كه چرا 124 هزار پیغمبر؟ حالا طبق آنچه از عدد پیغمبران مشهور است، نه كمتر، نه بیشتر. چرا حالا باید رسالت به پیغمبر ‌اكرم ختم شود؟ عقل ما به جواب این چراها نمی‌رسد. مثل احكامی كه عقل ما نمی‌رسد که چرا نماز صبح را باید دو ركعت بخوانند. اینجا فقط جای تعبد محض است؛ اما اینكه آیا هدف از رسالت در طول این مدت 11 امامی كه در میان مردم بودند، تحقق پیدا كرد یا نه؟ این جوابش آری است. آن‌ها در طول این زمان، فرصت پیدا كردند تا شاگردانی تربیت كنند، شاگردانشان را به بلاد مختلف بفرستند، احادیث و روایاتشان تا آن اندازه‌ای كه ضرورت جامعه بود منتشر شود. البته میدانید حتی وقتی یك كلامی را به یك گوینده‌ای القاء می‌کنند، آدم نمی‌تواند صد در صد مطمئن شود كه او درست فهمید و تا كنه مطلب را درك كرد. گاهی ممكن است برای خود شنونده هم ابهام‌هایی پیش بیاید. دو نفر یك كلام را از گوینده‌ای می‌شنوند، یك كسی، یك جوری می‌فهمد، یك كسی، یك جور دیگر؛ یک‌کمی کم‌وزیاد پیدا می‌شود. کم‌وزیادهایی كه در این نقل‌ها پیدا می‌شود، غالباً مال همین‌ها است. قصد سویی نیست؛ یك كسی به یك نکته‌اش توجه نكرده است. بالاخره یك جزئیاتی تا آخر هم مورد اختلاف باقی خواهد ماند. اما آنچه قوام رسالت پیغمبر است، استخوان‌بندی آن است، ستون فقرات دین است، غیر از آنچه در قرآن آمده بود، به‌وسیله ائمه اطهار‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين بیان شد و با بیان آن‌ها هدف از رسالت پیغمبر تحقق پیدا كرد. اگر نبود، فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ. اگر این دستگاه و این سیستم جانشینی معصوم، برای پیغمبر تعبیه نشده بود و این معصومین به مردم معرفی نشده بودند، هدف از رسالت، تحقق پیدا نمی‌کرد چون رسالت، مخصوص زمان خاصی یا افراد مخصوصی نبود.

پروردگارا! تو را به مقام و منزلت علی ابن ابیطالب كه بعد از پیغمبر عزیزترین بندگانت در درگاه تو هستند قسم می‌دهیم ایمان ما را تا آخرین لحظه حفظ بفرما!

بر معرفت ما و محبت ما بیفزا!

توفیق اطاعت از فرمایشات اهل‌بیت را به همه ما عنایت بفرما!

روح امام راحل و شهدای عزیز ما را امروز میهمان علی ابن ابیطالب قرار بده!

سایه مقام معظم رهبری را بر سر ما مستدام بدار!

خدمتگزاران به اسلام را موفق بدار!

دشمنان اسلام را نابود بفرما!

عاقبت ما را ختم به خیر بفرما!

والسلام علیكم و رحمة اللّه و بركاته


[1]. مائده، 67.

[2]. نجم، 3 و 4.

[3]. حجر، 9.

[4]. نحل، 44.

[5]. مائده، 55.

[6]. نساء، 59.