فهرست مطالب

درس سوم: نگاهی به سیر تفكّر فلسفی(در دو قرن اخیر)

 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌درس سوم‌

 

‌‌‌‌‌‌نگاهی به سیر تفکر فلسفی‌

‌‌‌‌‌‌(در دو قرن اخیر)

 

 

شامل:

—  ایدئالیسم عینی

—  پوزیتویسم

—  عقل‌گرایی و حس‌گرایی

—  اگزیستانسیالیسم

—  ماتریالیسم دیالکتیک

—  پراگماتیسم

—  مقایسه‌‌ای اجمالی

 

 

 

 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ایدئالیسم عینی

همچنان‌که قبلاً اشاره شد بعد از رنسانس، نظام فلسفی پایداری در مغرب‌زمین به وجود نیامد بلکه همواره نظریات و مکاتب مختلف فلسفی، در حال زایش و مرگ بوده و هستند. تعدد و تنوع مکتب‌ها و ایسم‌ها از قرن نوزدهم رو به افزایش نهاد. در این نگاه گذرا، مجال اشاره به همه آنها نیست و تنها به بعضی از آنها اشارهٔ سریعی خواهیم کرد:

بعد از کانت (از اواخر قرن هیجدهم تا اواسط قرن نوزدهم) چند تن از فلسفه آلمانی شهرت یافتند که اندیشه‌های ایشان کمابیش از افکار کانت، ‌سرچشمه می‌گرفت و می‌کوشیدند که نقطهٔ ضعف فلسفه وی را با بهره‌گیری از مایه‌های عرفانی جبران کنند، و با اینکه اختلافاتی در میان نظریات ایشان وجود داشت، در این جهت شریک بودند که از یک دیدگاه شخصی شروع می‌کردند و با بیانی شاعرانه، به تبیین هستی و پیدایش کثرت از وحدت می‌پرداختند و به‌نام «فلسفه رومانتیک» موسوم شدند.

ازجمله ایشان «فیخته» شاگرد بی‌واسطهٔ کانت است که سخت علاقه‌مند به اراده آزاد بود، و در بین نظریات کانت، بر اصالت اخلاق و عقل عملی تأکید می‌کرد. وی می‌گفت: عقل نظری، نظام طبیعت را بسان یک نظام ضروری می‌نگرد، ولی ما در خودمان آزادی و میل به فعالیت اختیاری را می‌یابیم و وجدان ما نظامی را ترسیم می‌کند که باید برای تحقق بخشیدن به آن تلاش کنیم. پس باید طبیعت را تابع «من» و نه امری مستقل و بی‌ارتباط با آن، تلقی نماییم.

همین گرایش به آزادی بود که او و سایر رومانتیک‌ها مانند شلینگ را به اصالت روح

(که ویژگی آن را آزادی می‌شمردند) و نوعی ایدئالیسم سوق داد؛ مکتبی که به‌دست «هگل» سامان یافت و به‌صورت یک نظام فلسفی نسبتاً منسجم درآمد و به‌نام «ایدئالیسم عینی» نامیده شد.

هگل که معاصر شلینگ بود، جهان را به‌عنوان افکار و اندیشه‌هایی برای روح مطلق تصور می‌کرد که میان آنها روابط منطقی حکم‌فرماست نه روابط علّی و معلولی، به‌گونه‌ای که دیگر فلاسفه قائل هستند.

به نظر وی سیر پیدایش ایده‌ها، از وحدت به کثرت و از عام به خاص است. در مرتبه نخست، عام‌ترین ایده‌ها یعنی ایدهٔ «هستی» قرار دارد که مقابل آن یعنی ایدهٔ «نیستی»، از درون آن پدید می‌آید و سپس با آن ترکیب شده به‌صورت ایدهٔ «شدن» درمی‌آید. شدن که جامع (سنتز) هستی (تز) و نیستی (آنتی‌تز) است، به‌نوبهٔ خود در موقعیت «تز» قرار می‌گیرد و مقابل آن از درونش ظاهر می‌شود و با ترکیب شدن با آن، سنتز جدیدی تحقق می‌یابد و این جریان همچنان ادامه پیدا می‌کند تا به خاص‌ترین مفاهیم بینجامد.

هگل این سیر سه‌حدی (تریاد) را «دیالکتیک» می‌نامید و آن را قانونی کلی برای پیدایش همه پدیده‌های ذهنی و عینی می‌پنداشت.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پوزیتویسم

در اوایل قرن نوزدهم میلادی اگوست کنت فرانسوی که «پدر جامعه‌شناسی» لقب یافته است، یک مکتب تجربی افراطی را به‌نام «پوزیتویسم» (‌اثباتی، تحصلی، تحققی) بنیاد نهاد(1) که اساس آن را اکتفا به داده‌های بی‌واسطهٔ حواس تشکیل می‌داد و از یک نظر، نقطهٔ مقابل ایدئالیسم به‌شمار می‌رفت.

کنت ‌حتی مفاهیم انتزاعی علوم را که از مشاهدهٔ مستقیم به‌دست نمی‌آید، متافیزیکی و غیرعلمی می‌شمرد و کار به‌جایی رسید که اصولاً قضایای متافیزیکی، الفاظی پوچ و بی‌معنا به حساب آمد.

اگوست کنت برای فکر بشر، سه مرحله قائل شد:(2) نخست، مرحلهٔ الهی و دینی، که حوادث را به علل ماورایی نسبت می‌دهد؛ دوم، مرحلهٔ فلسفی، که علت ‌حوادث را در جوهر نامرئی و طبیعت اشیاء می‌جوید؛ و سوم مرحلهٔ علمی که به‌جای جست‌وجو از چرایی پدیده‌ها، به چگونگی پیدایش و روابط آنها با یکدیگر می‌پردازد، و این همان مرحلهٔ اثباتی و تحققی است.

شگفت‌آور این است که وی سرانجام به ضرورت دین برای بشر اعتراف کرد، ولی معبود آن را «انسانیت» قرار داد و خودش عهده‌دار رسالت این آیین شد و مراسمی برای پرستش فردی و گروهی تعیین کرد.

آیین انسان‌پرستی که نمونهٔ کامل اومانیسم است، در فرانسه، انگلستان، سوئد و امریکای شمالی و جنوبی، پیروانی پیدا کرد که رسماً به آن گرویدند و معابدی برای پرستش انسان بنا نهادند، ولی تأثیرات غیرمستقیمی در دیگران هم به‌جای گذاشت که در اینجا مجال ذکر آنها نیست.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عقل‌گرایی و حس‌گرایی

مکاتب فلسفی مغرب‌زمین به دو دستهٔ کلی تقسیم می‌شوند: عقل‌گرایان و حس‌گرایان. نمونهٔ بارز دستهٔ اول در قرن نوزدهم، ایدئالیسم هگل بود که حتی در انگلستان هم طرف‌دارانی پیدا کرد؛ و نمونهٔ بارز دستهٔ دوم پوزیتویسم بود که تا امروز هم رواج دارد و ویتگنشتاین، کارناپ و راسل از طرف‌داران این مکتب‌اند.

غالب فلسفه الهی از عقل‌گرایان، و غالب ملحدان از حس‌گرایان هستند و در میان موارد غیرغالب می‌توان از «مک‌تاگارت» فیلسوف هگلی انگلیسی نام برد که گرایش الحادی داشت.

تناسب حس‌گرایی باانکار و دست‌کم شک در ماوراء طبیعت، روشن است و چنین بود که پیشرفت فلسفه‌های حسی و پوزیتویستی، گرایش‌های مادی و الحادی را

به‌دنبال می‌آورد و نبودن رقیب نیرومند در جناح عقل‌گرایان، زمینه را برای رواج آنها فراهم می‌کرد.

چنان‌که اشاره شد مشهورترین مکتب عقل‌گرای قرن نوزدهم، ایدئالیسم هگل بود که به‌رغم جاذبهٔ ناشی از نظام نسبتاً منسجم و وسعت مسائل و دیدگاه‌ها، فاقد منطق قوی و استدلال‌های متقن بود و طولی نکشید که حتی از طرف علاقه‌مندان هم مورد انتقاد و معارضه واقع شد. از‌جمله دو نوع واکنش هم‌زمان ولی مختلف در برابر آن پدید آمد که یکی از طرف «سون کی‌یرکگارد» کشیش دانمارکی و بنیان‌گذار مکتب اگزیستانسیالیسم، و دیگری از طرف «کارل مارکس» یهودی‌زادهٔ آلمانی و مؤسس ماتریالیسم دیالکتیک انجام گرفت.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اگزیستانسیالیسم

گرایش رومانتیکی که به‌منظور توجیه آزادی انسان پدید آمده بود، سرانجام در ایدئالیسم هگل به‌صورت یک نظام فلسفی جامع درآمد و تاریخ را به‌عنوان جریان اصیل و عظیمی معرفی کرد که براساس اصول دیالکتیک پیش می‌رود و تکامل می‌یابد و بدین‌ترتیب از مسیر اصلی منحرف گردید؛ زیرا در این نگرش، اراده‌های فردی نقش اصیل خود را از دست می‌داد، و ازاین‌رو مورد انتقادات زیادی قرار گرفت.

یکی از کسانی که منطق و فلسفه تاریخ هگل را شدیداً مورد انتقاد قرار داد، کی‌یرکگارد بود که بر مسئولیت فردی انسان و اراده آزاد وی در سازندگی خویش، تأکید می‌کرد. وی انسانیت انسان را در گرو آگاهی از مسئولیت فردی به‌خصوص مسئولیت در برابر خدا می‌دانست و می‌گفت: «نزدیکی و پیوند و ارتباط با خداست که آدمی را انسان می‌سازد».

این گرایش که با فلسفه پدیدارشناسی (فنومنولژی) ادموند هوسرل تقویت می‌شد، به پیدایش اگزیستانسیالیسم انجامید و اندیشمندانی مانند هایدگر و یاسپرس در آلمان، و مارسل و ژان‌پل سارتر در فرانسه، با دیدگاه‌های مختلف الهی و الحادی به آن گرویدند.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ماتریالیسم دیالکتیک

بعد از رنسانس که فلسفه و دین در اروپا دچار بحران شدند، الحاد و مادیگری کمابیش رواج یافت و در قرن نوزدهم چند تن از زیست‌شناسان و پزشکان، مانند فوگت، بوخنر و ارنست هكل بر اصالت ماده و نفی ماوراء طبیعت تأکید کردند؛ ولی مهم‌ترین مکتب فلسفی ماتریالیسم به‌وسیله کارل مارکس و انگلس پی‌ریزی گردید. مارکس، منطق دیالکتیک و اصالت تاریخ را از هگل، و مادیگری را از فویرباخ گرفت و عامل اصلی تحولات جامعه و تاریخ را که به گمان وی طبق اصول دیالکتیک و مخصوصاً براساس تضاد و تناقض صورت می‌گیرد، عامل اقتصادی دانست و آن را زیربنای همه شئون انسانی معرفی کرد و سایر شئون اجتماعی و فرهنگی را تابع آن شمرد.

وی برای تاریخ انسان، مراحلی قائل بود که از مرحلهٔ اشتراکی نخستین آغاز می‌شود و به‌ترتیب از مراحل برده‌داری و فئودالیسم و سرمایه‌داری می‌گذرد و به سوسیالیسم و حکومت کارگری می‌رسد و سرانجام به کمونیسم ختم می‌شود؛ یعنی مرحله‌‌‌ای که مالکیت به‌طور کلی لغو می‌گردد و نیازی به دولت و حکومت هم نخواهد بود.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پراگماتیسم

در پایان این مرور سریع، نگاهی بیفکنیم بر تنها مکتب فلسفی که به‌وسیله اندیشمندان امریکایی در آستانهٔ قرن بیستم به وجود آمد و مشهورترین ایشان ویلیام جیمز روان‌شناس و فیلسوف معروف است.

این مکتب که به نام پراگماتیسم (اصالت عمل) نامیده می‌شود، قضیه‌ای را حقیقت می‌داند که دارای فایدهٔ عملی باشد، و به دیگر سخن، حقیقت عبارت‌است‌از معنایی که ذهن می‌سازد تا به‌وسیله آن به نتایج عملی بیشتر و بهتری دست یابد. این نکته‌ای است که در هیچ مکتب فلسفی دیگری صریحاً مطرح نشده است، گو اینکه ریشهٔ آن را در سخنان هیوم می‌توان یافت؛ در آنجا که عقل را خادم رغبت‌های انسان می‌نامد و ارزش معرفت را به جنبهٔ عملی منحصر می‌کند.

اصالت عمل به معنایی که گفته شد، نخستین‌بار توسط شارل پیِرْس امریکایی مطرح شد و بعد به‌صورت عنوانی برای مشرب فلسفی ویلیام جیمز درآمد؛ مشربی که طرف‌دارانی در امریکا و اروپا پیدا کرد.

جیمز که روش خود را تجربی خالص می‌نامید، در تعیین قلمرو تجربه، با دیگر تجربه‌گرایان اختلاف‌نظر داشت و آن را علاوه بر تجربه حسی و ظاهری، شامل تجربه روانی و تجربه دینی هم می‌شمرد و عقاید مذهبی، مخصوصاً اعتقاد به قدرت و رحمت الهی را برای سلامت روانی مفید، و به همین دلیل حقیقت می‌دانست. خود وی که در بیست و نه سالگی دچار یک بحران روحی شده بود، با توجه به خدا و رحمت و قدرت او بر تغییر سرنوشت انسان، بهبود یافت، و ازاین‌رو بر نماز و نیایش تأکید می‌کرد، ولی خدا را هم کامل مطلق و نامتناهی نمی‌دانست بلکه برای او هم تکامل قائل بود، و اساساً عدم تکامل را مساوی با سکون، و دلیل نقص می‌پنداشت!

ریشهٔ این تکامل‌گرایی افراطی و تجاوزگر را در پاره‌ای از سخنان هگل، از‌جمله در مقدمهٔ «پدیدار‌شناسی ذهن» می‌توان یافت، ولی بیش از همه بِرْگسون و وایتهِد اخیراً بر آن اصرار ورزیده‌اند.

ویلیام جیمز همچنین بر اراده آزاد و نقش سزنده آن تأکید داشت و در این جهت با پیروان اگزیستانسیالیسم هم‌نوا بود.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مقایسه‌‌ای اجمالی

با این نگاه سریع بر سیر تفکر فلسفی بشر، ضمن آشنا شدن با تاریخچهٔ اجمالی فلسفه، روشن شد که فلسفه غربی بعد از رنسانس چه نشیب و فرازهایی را پیموده و از چه پیچ‌وخم‌هایی عبور کرده و هم‌اکنون در چه موقعیت متزلزل و تناقض‌آمیزی قرار دارد. با اینکه گهگاه موشکافی‌های ظریفی از طرف بعضی از فیلسوفان آن سامان انجام گرفته، و مسائل دقیقی مخصوصاً در زمینهٔ شناخت مطرح شده، و همچنین جرقه‌های روشنگری در

برخی از عقل‌ها و دل‌ها درخشیده است، ولی هیچ‌گاه نظام فلسفی نیرومند و استواری به وجود نیامده و نقطه‌های درخشان فکری نتوانسته است‌ خط راست پایداری را فراراه اندیشمندان ترسیم نماید، بلکه همواره آشفتگی‌ها و نابسامانی‌ها بر جوّ فلسفی مغرب‌زمین، حاکم بوده و هست.

این، درست برخلاف وضعی است که در فلسفه اسلامی جریان داشته و دارد؛ زیرا فلسفه اسلامی همواره یک مسیر مستقیم و بالنده را طی کرده و با وجود گرایش‌هایی که گهگاه به این سوی و آن سوی پیدا کرده، هیچ‌گاه از مسیر اصلی منحرف نشده و گرایش‌های فرعی مختلف مانند شاخه‌های درختی که در جهات مختلف می‌گسترد، بر رشد و شکوفایی‌اش افزوده است.

امید آنکه این سیر تکاملی به همت اندیشمندان متعهد همچنان ادامه یابد تا اینکه محیط‌های ظلمانی دیگر نیز در پرتو انوار تابناکش روشن گردند و از حیرت‌ها و سرگردانی‌ها رهایی یابند.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خلاصه

1. بعد از کانت، چند تن از فلسفه آلمانی با الهام گرفتن از اصالت عقل عملی در فلسفه وی و با بهره‌گیری از مایه‌های عرفانی برای جبران نقاط ضعف آن، مکتب فلسفی ویژه‌ای را ارائه کردند که به‌نام «رومانتیک» نامیده شد.

2. هگل با استفاده از پیش‌کسوتان (مانند فیخته) و معاصرینش (مانند شلینگ) و با بررسی نقادانه از سخنان ایشان، فلسفه جامع و نسبتاً منسجمی را به وجود آورد که به‌نام ایدئالیسم عینی نامیده شد.

3. به ‌نظر وی پدیده‌های جهان، اندیشه‌های روح مطلق‌اند که براساس قوانین منطق دیالکتیک به وجود می‌آیند و تکامل می‌یابند. اصول دیالکتیک در عین حال که اصولی منطقی و ذهنی هستند، بر عالم عینی و خارجی نیز حکم‌فرما می‌باشند؛ زیرا طبق این

نگرش ایدئالیستی، دوگانگی ذهن و عین برداشته می‌شود و همه پدیده‌های عینی، پدیده‌های ذهنی روح مطلق نیز به‌شمار می‌روند.

4. اگوست کنت برای اندیشه انسان، سه مرحله قائل بود: مرحلهٔ الهی و دینی؛ مرحلهٔ فلسفی و متافیزیکی؛ و مرحلهٔ علمی و تحققی که مرحلهٔ نهایی فکر بشر است و به چگونگی پیدایش (نه چرایی) پدیده‌ها و روابط آنها با یکدیگر می‌اندیشد؛ روابطی که قابل درک حسی و اثبات تجربی است و این، نهایت چیزی است که انسان، توان شناخت واقعی آن را دارد و هر آن چیزی که قابل درک بی‌واسطهٔ حسی نباشد، علمی نخواهد بود بلکه یا از اساطیر مذهبی است و یا از اندیشه‌های فلسفی متافیزیکی.

5. فلسفه هگل به‌واسطهٔ ضعف منطق و سستی پایه‌های عقلی‌اش، مورد انتقادهای گوناگونی قرار گرفت و از‌جمله دو خط کمابیش مخالف با آن به‌صورت اگزیستانسیالیسم و ماتریالیسم دیالکتیک در برابر آن پدید آمد.

6. محور اصلی اگزیستانسیالیسم، اختیار انسان در ساختن خویش و رقم زدن سرنوشت خویش است. این گرایش با انگیزهٔ الهی و به‌وسیله یک کشیش دانمارکی به‌نام کی‌یرکگارد و با تأکید بر مسئولیت انسان در برابر خدای متعالی بنیاد گردید، ولی رفته‌رفته به‌صورت یک گرایش اومانیستی و بی‌تفاوت نسبت به دین، درآمد و امروز معروف‌ترین شاخه‌های آن، همان شاخهٔ الحادی سارتر است.

7. ماتریالیسم دیالکتیک به‌وسیله مارکس و انگلس به وجود آمد و جوهر آن را انکار ماوراء طبیعت و نیز حرکت تکاملی جهان ماده براساس قوانین دیالکتیک و مخصوصاً قانون تضاد و تناقض تشکیل می‌دهد.

8. پراگماتیسم تنها مکتب فلسفی است که به‌وسیله اندیشمندان امریکایی پی‌ریزی گردیده و اساس آن را اهتمام به‌کار و ابتکار در برابر اندیشه و تعقل تشکیل می‌دهد، و حتی حقیقت را مساوی با فکری می‌داند که در مقام عمل به‌کار آید.

9. معروف‌ترین چهرهٔ این مکتب، ویلیام جیمس روان‌شناس معروف است که بر

تجربه‌های درونی و دینی تکیه می‌کرد و نماز و نیایش را بهترین ضامن سلامت روان و داروی شفابخش امراض روانی می‌دانست و تأثیر آن را، هم در زندگی خویش تجربه کرده بود و هم در بیماران روانی. وی همچنان بر اراده آزاد انسان تأکید می‌کرد؛ چیزی که مورد انکار روان‌شناسان حس‌گرا و پوزیتویست بوده و هست.

10. در طول تاریخ فلسفه غرب، جرقه‌های روشنگری در عقل‌ها و دل‌ها درخشیده، ولی در اثر پراکندگی نتوانسته است خط مستقیم پایداری را در تفکر فلسفی آن سامان رسم نماید، برخلاف فلسفه اسلامی که هیچ‌گاه از مسیر اصلی منحرف نشده و اختلاف گرایش‌های فرعی، بر غنا و نضج آن افزوده است.

 

پی‌نوشت‌ها

1. قبلاً «کنت دوسن سیمون» چنین مکتبی را پیشنهاد کرده بود و ریشهٔ آن را در افکار کانت می‌توان یافت.

2. گویند اگوست کنت، این مراحل سه‌گانه را از پزشکی به نام دکتر بوردان گرفته بود.