جلسه چهارم؛ سرای آخرت و لقای خداوند، هدف اساسی زندگی و حرکت انسان

تاریخ: 
دوشنبه, 2 آبان, 1384

بسم‌ الله الرحمن الرحیم

آن‌چه پیش رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1384/08/02 مصادف با شب 21 رمضان المبارک 1426 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

تا ملاقات خدا

(4)

سرای آخرت و لقای خداوند، هدف اساسی زندگی و حرکت انسان

یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِیهِ

در جلسات گذشته گفتیم كه انسان در این دنیا زندگى همراه با رنج و زحمتى را سپرى مى كند كه سراسر حركت است. این حركت در بستر حركت دیگرى قرار دارد كه زمان را رسم مى كند و به عالم ظهور حقایق منتهى مى شود كه در آن عالم حضور خداى متعال درك مى شود. سپس این سئوال مطرح شد كه آیا این معنا با آن نكته لطیفى كه عرفا در باب لقاى الهى بیان مى كنند منافات دارد؟ براساس معنایى كه ما گفتیم، این ملاقات، دیدارى عمومى براى همه انسان ها با خداى متعال است؛ البته براى برخى مطلوب و ممدوح است و براى برخى دیگر موجب ناراحتى و عذاب خواهد بود. حال، سئوال این است كه آیا ممكن است این آیات به گونه اى بر آن لقائى كه عارفان و اولیاى خدا آرزو مى كنند ـ با آن لذت و سرورش ـ هم دلالت داشته باشد؟ براى پاسخ این سؤال باید مقدمه اى را بیان كنیم: ما در مقام گفتگو مقصود خودمان رابا الفاظى ویژه ـ كه طبق قرارداد بر معنایى خاص دلالت مى كند ـ به مخاطب مى فهمانیم. اما گاهى معناى اصلى لفظ مراد ما نیست. براى نمونه جمله «فلانى دست و دل باز است»، بر این معنا دلالت مى كند كه اهل جود و سخاوت است. و این مراد غیر از معانى دست و سایر مفردات است. دلالت هاى التزامى، كنایى و... به گونه اى از قبیل تداعى معانى است؛ یعنى نخست معنایى به ذهن ما مى آید و از آن به معناى دیگرى منتقل مى شویم. معمولاً مرثیه خوان ها ابتدا مقدمه اى از قبیل: حدیث یا قطعه اى تاریخى و... بیان مى كنند تا ذهن مخاطب براى ذكر مصیبت آماده شود. این در واقع استفاده از تداعى معانى است. خیلى از منبرى ها در ایام محرم و غیر آن، در اواخر سخنان خود مثلاً ذكر مى كنند كه آزار رساندن به حیوانات و آتش زدن خانه پرندگان جایز نیست و سپس به بیان واقعه كربلا و آتش زدن خیمه هاى اباعبدالله الحسین(علیه السلام)مى پردازند. گاهى این انتقال بسیار كارساز است و زمینه ذهنى را براى تأثر از مطلب اصلى به خوبى فراهم مى كند. استفاده از یك معنا براى انتقال به معناى دیگر، صنعتى بلاغتى است كه در قرآن هم به آن توجه شده است. گاهى قرآن به بیان مطلبى بسیار مهم مى پردازد، ولى یك دفعه به معنایى دیگر منتقل مى شود كه چندان مناسبتى بین آن ها است. براى نمونه در سوره نحل ضمن بیان انواع نعمت هاى خدا و مخلوقاتى كه براى استفاده انسان آفریده شده، مى فرماید: وَ الْخَیْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِیرَ لِتَرْكَبُوها وَ زِینَةً وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ1خدا براى شما اسب ها، استران و الاغ ها را آفریده كه سوارش شوید و حتى این ها را براى زینت به كار گیرید و نیز خدا چیزهاى دیگرى هم مى آفریند كه از آن بهره ها مى برید ولى هنوز آگاهى ندارید. قبل از آن هم فرموده: وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلى بَلَد لَمْ تَكُونُوا بالِغِیهِ إِلاّ بِشِقِّ الْأَنْفُسِ.2؛ هم خود شما را سوار مى كنند و هم بار و بنه تان را از شهرى به شهر دیگر منتقل مى كنند. سپس مى فرماید: وَ عَلَى اللّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ وَ مِنْها جائِرٌ وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِینَ3؛ بر عهده خدا است كه راه راست را به شما نشان بدهد. برخى از راه هایى كه در پیش روى تان است و شما مى پیمایید، كج راهه است، خدا ضمانت نكرده كه هر جا شما مى روید حتماً به مقصد برسید، البته اگر خدا مى خواست به گونه اى شما را راهنمایى و مجبور مى كرد كه در راه راست حركت كنید و حتماً هم به منزل برسید، ولى خدا چنین چیزى اراده نفرموده، بلكه اراده كرده كه خودتان اختیار داشته باشید. سپس، دوباره به ذكر نعمت هاى خویش مى پردازد. سخن از راه رفتن و به مقصد رسیدن، زمینه اى ذهنى فراهم مى كند كه خدا بفرماید: اى انسان! تو مقصد دیگرى هم دارى كه باید به آن برسى، خدا باید آن را برایت تعیین كند و راهش را به تو نشان دهد، ولى صرف نشان دادن خدا كافى نیست، بلكه خودت هم باید همت كنى وآن راه را بپیمایى. در آیه دیگرى مى فرماید: وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَ الْأَنْعامِ ما تَرْكَبُونَ4؛ خدا كشتى ها و چهارپایان را براى سوارى شما آفرید. لِتَسْتَوُوا عَلى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ وَ تَقُولُوا سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنّا لَهُ مُقْرِنِینَ وَ إِنّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ وقتى خوب سوار شدید و قرار گرفتید، فقط در اندیشه این نباشید كه چگونه زود به منزل برسید، به این هم بیندیشید كه خدا چه نعمت شگفتى در اختیارتان قرار داده است. یاد قلبى هم كافى نیست، بگویید: منزه است آن خدایى كه این مركب را در اختیار ما قرار داد. وَ إِنّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ مهم تر از این به یاد داشته باشید كه سفرى در پیش دارید كه مقصد نهایى آن خدا است. انتقال از این سفر به سفر دیگر، تداعى معانى است، البته چون عموم مردم براى این تداعى معانى آمادگى ندارند، خدا منت مى گذارد و خودش آن معنایى را كه باید به آن انتقال پیدا شود، بیان مى كند. پس انتقال ذهن از معنایى به معناى دیگر به ویژه اگر معناى دوم مهم تر باشد، نعمتى است كه خدا به انسان موهبت كرده است. البته عكس این هم وجود دارد؛ یعنى گاهى انسان با معانى پستى آشنا است و به آن معناى پَست منتقل مى شود كه كار شیطان است.

البته در برخى آیات جاى این انتقال ارزشمند هست، ولى به هر دلیل ذكر نشده است: وَ عَلامات وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ [5]؛ «ما نشانه هایى براى انسان ها قرار دادیم و به واسطه ستاره راه خود را مى یابند»؛ براى نمونه با ستاره قطبى مى توان جهت قبله را شناخت. یكى از حكمت هاى آفرینش ستاره ها آن است كه انسان ها در بیابان و دریا راه خود را پیدا كنند كه در این آیه بر آن تأكید فرموده است. هنگامى كه خدا این را مى فرماید، آیا جا ندارد بگوییم: در تاریكى ها و ابهام هاى زندگى از چه كسى استفاده كنیم؟! پس شایسته است در این جا هم خدا راهى براى بندگان قرار دهد. البته آن كسى كه آمادگى ذهنى دارد و اهل تفكر و تدبر است، ذهنش به این معنا منتقل مى شود. انتقال از هدایت ظاهرى به وسیله خورشید، ماه و ستارگان به هدایتى معنوى كه بوسیله پیامبران و ائمه حاصل مى شود، امرى مقبول و مطلوب است. به نظر شما اگر كسى از این معناهاى ظاهرى به آن معناى اصلى منتقل شود، كار نادرستى كرده است؟! این معنا تفسیر لفظى نیست و گاهى در برخى روایات بطن و گاهى تأویل نامیده شده است. البته در این جا لغزشگاه هایى وجوددارد؛ كسانى كه ریگ هایى در كفش دارند، با سوء استفاده از این روایات تأویلاتى براى آیات قرآن درست كرده و گفته اند: همان تأویلاتى مراد است، نه این ظواهر! عمدتاً غُلات و ملاحده بودند كه از دوران خود ائمه اطهار(علیهم السلام) این كار را آغاز كردند. براى نمونه گفتند: «اقیموا الصلوة»؛ یعنى ولایت على را داشته باشید و افزودند: كسى كه ولایت على را دارد، به نماز احتیاج ندارد! معناى وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ این نیست كه على(علیه السلام) امام است، بلكه مى گوید این ستاره نعمت است، ولى نعمت برتر، ستاره اى است كه روح تو و راه زندگى تو را روشن مى كند. معناى اول معناى ظاهر آیه است و باید آن را پذیرفت، ولى جا دارد كه از آن به معناى دیگرى منتقل شود و بگوید: مگر امكان دارد آن خدایى كه ماه و ستاره و خورشید را قرار داده است تا گمراه نشویم، ما را در راهى كه براى آن آفریده شده ایم، بى راهنما بگذارد؟! برخى از مفسران كه گرایش هاى عرفانى داشتند، نخست ظاهر آیه را درست تفسیر كرده اند ـ البته شاید تفسیرشان ضعف هایى هم داشته باشد ـ سپس اضافه كرده اند كه: از باب اشاره، معناى دیگرى هم استفاده مى شود. مانند این كه گفته شود «بالنجم»؛ اشاره به على علیه السلام است، نه این كه لفظ النجم به معناى على باشد. داستان هشام الدین حكم را شنیده اید؟ در مجلس درس آن عالم معتزلى كسى بلند شد و پرسید: آیا شما چشم و گوش دارید؟ آیا چشم و گوش شما گاهى اشتباه نمى كند؟ پاسخ داد: آرى. پرسید: چگونه پى مى بریى كه كدام درست است؟ جواب داد: با عقلى كه خدا به من داده. گفت: خدا براى رفع اشتباه چشم و گوش تو راهى قرار داده است تا بتوانى صحیح و خطا را تشخیص دهى؛ ولى راهى قرار نداده تا در بین این همه عقاید موجود كه در آن باطل هاى بسیارى وجود دارد، حق و باطل شناخته شود؟ مى خواست با این انتقال، امامت را ثابت كند. اگر دلیل اشاره این گونه باشد كه ما را از معنایى به معنایى لطیف تر، پربارتر و مؤثرتر منتقل كند اشكالى ندارد؛ ولى حق نداریم بگوییم كه مراد متكلم فقط معناى دوم بوده است. بعد از ذكر این مقدمه برمى گردیم به پاسخ سؤال كه در آغاز بحث طرح كردیم. گفتیم كه مجموعه حركت هاى زندگى انسان در بستر حركت عام جهان قرار گرفته است و به سوى خدا جریان دارد. در قیامت این حقیقت آشكار مى شود كه مؤثر اصلى در جهان خدا است و انسان حضور پروردگار را درك مى كند. آیا جا ندارد كه ذهن انسان از این معنا به این معنا منتقل شود كه بكوشد تا ملاقاتش با خدا در روز قیامت آرمانى باشد؛ هم چون دیدار محبوبى كه پس از هزاران سال دورى، خود را در آغوش او مى بیند؟ نه این كه وقتى خودش را در برابر خدا مى بیند، به او گفته شود: اخسأ و لاتكلم، خفه شو و حرف نزن! و با او مانند یك حیوان پست رفتار كند، سپس هم دستور بدهد او را در آتش جهنم، بیندازند! انتقال از این معنا كه هدف از این آفرینش، آن جهان است، پس چرا به این اهداف پَست، محدود و گذرا اكتفا كنیم و آن را هدف خود قرار ندهیم؟ این انتقال از یك ملاقات به ملاقات دیگرى است. شاید كسانى كه در این موارد به ویژه آیاتى مانند: فَمَنْ كانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً گفته اند: منظور لقاى مخصوص اولیاى خدا است، مرادشان نه تفسیر لفظى، بلكه انتقال از معناى ظاهر به معناى باطن بوده است. به هر حال، عالَم آخرت در زبان قرآن عالم رجوع الى الله است: ثُمَّ الى رَبِّكُم تُرْجَعُونَ6؛ یا وَ إِنَّكُمْ الى ربكم تحشرون یا اِعلَموا اَنَّكُم اِلَیهِ تُحشَرون7؛ روزى بساط این عالم برچیده خواهد شد: وَ السَّماواتُ مَطْوِیّاتٌ بِیَمِینِهِ8؛ ـ یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ كَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ9؛ وقتى این جهان سرآمد، در عالَم دیگر قدرت خدا و سلطنت الهى ظهور خواهد كرد: لِمَنِ الْمُلْكُ الْیَوْمَ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ10. الْأَمْرُ یَوْمَئِذ لِلّهِ11؛ حال، آیا شایسته نیست كه ما با اراده خود رسیدن به آن عالم و سعادت در آن را هدف خویش قرار دهیم؟! پس خوب است كه این سیر با رنج و دشوارى را براى رسیدن به آن انجام دهیم تا سرانجام به لقایى نایل شویم كه با هیچ چیز دیگر قابل مقایسه نیست.

 


1؛ نحل، 8

2؛ نحل، 7

3؛ نحل، 9

4؛ زخرف، 12

5؛ نحل، 16

6؛ سجده، 11

7؛ بقره، 203

8؛ زمر، 67

9؛ انبیا، 104

10؛ غافر، 16

11؛ انفطار، 19