ایمان، گوهر دعوت انبیا (3)

ایمان، گوهر دعوت انبیا (3)

در این جلسه تصمیم داریم درباره «متعلَّق ایمان» بحث كنیم. پس از آن كه گفتیم گوهر دعوت همه انبیا «ایمان» است، اكنون این سؤال مطرح مى‌شود كه: ایمان به چه چیز؟ اهمیت این سؤال وقتى روشن مى‌شود كه به گرایش هاى انحرافى كه در دهه هاى اخیر درباره تفسیر مفاهیم دینى پیدا شده، توجه كنیم. كسانى كه سنّشان اقتضا مى‌كند شاید به خاطر نداشته باشند كه در دوران نهضت امام خمینى(قدس سره) كسانى به نام اسلام، ولى با گرایش ماتریالیستى و الحادى و التقاطى به تفسیر آیات قرآن و تدوین مفاهیم دینى مى‌پرداختند. بقایاى این افراد هنوز هم وجود دارند و مثل سابق عناوینى مثل «مجاهد»، «انقلابى» و «اسلامى» را نیز یدك مى‌كشند. براى مثال، آنان وقتى درباره ایمان، كه مكرر در قرآن بر آن تأكید گردیده، صحبت مى‌كردند، مى‌گفتند: منظور این است كه انسان باید در زندگى به هدفى ایمان داشته باشد واین كه در قرآن گفته شده «ایمان بالله» یا «ایمان بالیوم الاخر» اینها فقط مصادیق ایمان هستند نه این كه متعلَّق ایمان نتواند چیزى غیر از اینها باشد. مهم، داشتن «هدف» وایمان به آن است. اینان همه آنچه را كه درباره اهمیت ایمان و نكوهش كفر و شرك در قرآن و روایات آمده، به همین صورت تفسیر مى‌كردند و با این جمله جواب مى‌دادند كه، بلى اینها همه مصادیق ایمان هستند و آنچه مهم است اصل ایمان است و این كه «متعلَّق ایمان» چه باشد اهمیتى ندارد.

شاید یك بار دیگر هم اشاره كرده باشم كه در آن زمان كتابى منتشر شده

بود به نام «توحید» و اتفاقاً نویسنده اش هم یك به اصطلاح عمامه به سر و روحانى نماى طرفدار فداییان خلق بود. او در آن كتاب مدعى شده بود كه منظور از «الله» و «ایمان بالله» یك امر خارجى و ایمان به واقعیتى خارجى نیست؛ بكله منظور از آن «ایده آل اخلاقى» است. «الله» یعنى ایده آل اخلاقى، یعنى «خوبىِ» ایده آلى را در ذهن تصور كنیم كه مجمع همه خوبى ها است، این موجود فرضى و تصورى، نامش «الله» است. معناى «لا اله الا الله» نیز چیزى جز این نیست. لا اله الا الله یعنى نفى هر آنچه كه غیر از ایده آل اخلاقى است. «ایمان بالله» هم یعنى ایمان به خوبى ها. البته مطالب دیگرى نیز از همین مقوله در آن كتاب یافت مى‌شود. هم چنین كتاب هاى مشابهى از نویسندگان دیگر نیز در آن زمان وجود داشت و حتى كتاب هایى كه به عنوان «تفسیر قرآن» نوشته مى‌شد، مملوّ از مطالب این چنینى بود. متأسفانه آن روزها، این حرف ها به جهت نو بودن و رواج گرایش هاى ماركسیستى، در میان بسیارى از جوانان پاك دل ما خریدار پیدا كرده بود و موجب انحراف فكرى آنان گردیده بود.

خوشبختانه پس از پیروزى انقلاب و مخصوصاً با تلاش ها و روشن گرى هاى مرحوم شهید مطهرى كه جانش را نیز بر سر این راه گذاشت، كم كم این انحرافات از سطح افكار عمومى جامعه به كنار زده شد. به ویژه با بیانات مرحوم امام(قدس سره) كه سخنش براى مردم حجت بود، جوانان ما دیگر فریب این گونه افكار انحرافى را نمى‌خوردند و از آنها فاصله گرفتند. اما متأسفانه اخیراً شاهدیم كه همان آهنگ هاى فكرى از نو ساز شده اند و در گوشه و كنار، به خصوص در دانشگاه ها و مراكز علمى همان نغمه ها و احیاناً با رنگ و لعاب جدید شنیده مى‌شود. مجدداً به اصطلاح، قرائت ها و تفسیرهاى جدید از دین و قرآن پیدا شده و مفاهیم نوى در این زمینه مطرح مى‌شود و بیم آن مى‌رود كه باز همان گرایش هاى الحادى به شكلى جدید رواج یابد.

 

اگر به خاطر داشته باشید آن روزها «توحید» را به «جامعه بى طبقه ماركسیستى» تفسیر مى‌كردند. مى‌گفتند: توحید یعنى یگانه كردن و یكى كردن جامعه و همان چیزى كه ماركس مى‌گوید. نامش را هم در كتاب ها و نوشته هاى خودشان گذاشته بودند: جامعه تراز نوین، و منظورشان همان جامعه بى طبقه ماركسیستى بود. متأسفانه كسانى هم باور كرده بودند كه بله، توحید قرآن و پیامبر و على(علیهما السلام) همان چیزى است كه ماركس ملحد و منكر خدا گفته است!

امروزه نیز همان بازى ها و نیرنگ ها، منتها با قالب و الفاظ جدید و با عنوان «قرائت هاى جدید از دین» مطرح مى‌شود. اساس اندیشه «قرائت هاى جدید از دین» انكار دین است، منتها براى فریب دادن مردم و با توجه به این كه بالاخره جامعه ما صدها سال است كه با «دین» عجین گشته است، دست به توجیه و عوام فریبى مى‌زنند و در میان حرف هایشان نامى هم از اسلام و دین مى‌برند؛ و گرنه به نظر بنده شواهد قطعى وجود دارد كه اینان ایمان به هیچ یك از حقایق دین ندارند.

متعلَّق ایمان در آیات قرآن

از این روى با توجه به آن سابقه، و حركت هایى كه در سال هاى اخیر مشاهده مى‌كنیم جاى آن دارد كه این مسأله را به دقت و با یك وسواس علمى خاص دنبال كنیم و ببینیم این كه مى‌گوییم، گوهر دعوت انبیا «ایمان» است، ایمان «به چه چیز» است و «متعلَّق ایمان» چیست. براى این كار، بهترین و مطمئن ترین راه، مراجعه به خود قرآن است كه ببینیم قرآن كه ما را دعوت به ایمان نموده، ایمان به چه چیز را از ما خواسته است. تعداد آیاتى كه درباره «متعلَّق ایمان» ذكر شده باشد زیاد است و ما در این جا فقط به دو، سه نمونه اشاره مى‌كنیم.

یكى از تعبیرهایى كه در قرآن شایع است و بارها تكرار شده «ایمان بالله و

بالیوم الاخر» است: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الاَْخِرِ وَ مَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ1؛ و برخى از مردم مى‌گویند: «ما به خدا و روز بازپسین ایمان آورده ایم»، ولى گروندگان [ راستین] نیستند. امروزه هم هستند كسانى كه مى‌گویند: «امنا بالله و بالیوم الاخر»؛ ولى دروغ مى‌گویند و «ما هم بمؤمنین». همین «یوم الاخر» را قبل از انقلاب كسانى بودند كه مى‌گفتند، «یوم الاخر» یعنى «روز انقلاب»؛ انقلاب كارگران و زحمت كشان بر علیه سرمایه داران و مرفّهان. متأسفانه برخى از آنها عمامه به سر بودند كه هنوز هم زنده هستند و بعضى از این گروه ها و گروهك ها را رهبرى مى‌كنند و شاید هنوز نوار درس تفسیرشان باشد كه «یوم الاخر» را به روز انقلاب تفسیر مى‌كردند. «ساعة» را كه از نام هاى قیامت در قرآن است، مى‌گفتند این ساعتى است كه باید مخفى باشد تا انقلاب لو نرود! و خزعبلاتى از این قبیل كه متأسفانه دوباره كما بیش در حال رایج شدن است.

از دیگر متعلقات ایمان كه آن هم به صورت توأم در قرآن تكرار شده «ایمان به خدا و روز قیامت» است.

آیاتى نیز وجود دارند كه «متعلَّق ایمان» را با تفصیل بیشترى ذكر كرده اند؛ نظیر این آیه در سوره بقره: لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الاَْخِرِ وَ الْمَلئِكَةِ وَ الْكِتَبِ وَ النَّیَیِّینَ2؛ نیكوكارى آن نیست كه روى خود را به سوى مشرق و [ یا] مغرب بگردانید، بلكه نیكى آن است كه كسى به خدا و روز بازپسین و فرشتگان و كتاب [ آسمانى] و پیامبران ایمان آوَرَد. در این آیه ایمان به ملایكه و كتاب هاى آسمانى و پیامبران الهى نیز اضافه شده است.

 


1. بقره (2)، 8.

2. بقره (2)، 177.

آیات دیگرى نیز وجود دارند كه در آنها به خصوص بر ایمان به فرشتگان تأكید شده است: ءَامَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُؤنَ كُلٌّ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ مَلئِكتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ...1؛ پیامبر بدان چه از جانب پروردگارش بر او نازل شده است ایمان آورده است و مؤمنان همگى به خدا و فرشتگان و كتاب ها و فرستادگانش ایمان آورده اند. جاى این سؤال هست كه چه خصوصیتى دارد كه ما باید ایمان به فرشتگان و «مَا اَنْزَلَ الله» داشته باشیم؟

در آیه دیگرى مى‌فرماید: قُلْ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ مَا اُنْزِلَ إِلَیْنَا وَ مَا أُنْزِلَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْمَعِیلَ وَ إِسْحَقِ وَ یَعْقُوبَ وَ الاَْسْبَاطَ وَ مَا أُوتِىَ مُوسَى وَ عِیسَى وَ مَا أُوتِىَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لاَنُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَد مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ. فَإِنْ ءَامَنُوا بِمِثْلِ مَا ءَامَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا.... این آیه خطاب به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مى‌فرماید به اهل كتاب، به اینهایى كه خودشان را طرفدار حضرت موسى یا حضرت عیسى مى‌دانند بگو عقیده ما مسلمانان این است كه به همه آنچه بر پیامبران الهى، از حضرت ابراهیم گرفته تا اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و موسى و عیسى و سایر پیامبران نازل شده ایمان داریم و هیچ فرقى بین آنها نمى‌دانیم: لاَنُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَد مِنْهُمْ. اگر شما هم راست مى‌گویید و واقعاً به خدا ایمان دارید ایمان واقعى و راستین این است كه به همه آنچه خداوند نازل كرده ایمان داشته باشید، نه فقط به یك پیامبر خاص و آنچه بر او نازل شده است. اگر ایمانشان مثل شما شود مقبول است: فَإِنْ ءَامَنُوا بِمِثْلِ مَا ءَامَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا، اما اگر خواستند بعضى را قبول كنند و برخى را انكار نمایند، این ایمان مورد قبول خداوند نیست: وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ ءَامِنُوا بَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا نُوْمِنُ بِمَا أُنْزِلَ عَلَیْنَا وَ یَكْفُرُونَ بَمَا وَرَائَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَهُمْ2...؛ چون به آنان گفته شود: به آنچه خدا نازل كرده ایمان آورید،


1. بقره (2)، 285.

2. بقره (2)، 91.

مى‌گویند: ما به آنچه بر [ پیامبر] خودمان نازل شده ایمان مى‌آوریم و غیر آن را با آن كه [ كاملا ] حق و مؤید همان چیزى است كه با آنان است، انكار مى‌كنند.

در آیه دیگرى مى‌فرماید كسانى كه مى‌خواهند بین پیامبران الهى جدایى بیندازند و به برخى ایمان بیاورند و به برخى كافر شوند، كافران حقیقى همانان هستند: إِنَّ الَّذِینَ یَكْفُرونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بْبَعْض وَ نَكْفُرُ بِبَعْض وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذَلِكَ سَبِیلا أُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقٍّا1...؛ كسانى كه به خدا و پیامبرانش كفر مىورزند، و مى‌خواهند میان خدا و پیامبران او جدایى اندازند، و مى‌گویند: «ما به بعضى ایمان داریم و بعضى را انكار مى‌كنیم» و مى‌خواهند میان این [ دو ] راهى براى خود اختیار كنند، آنان در حقیقت كافرند.

پس اجمالا روشن است قرآن كه مى‌فرماید ایمان بیاورید، ایمان به هر چیزى نیست، ایمان به «الله» است، ایمان به «یوم الاخر» است، ایمان به «انبیاى الهى» است، ایمان به «كتاب آسمانى» است، ایمان به فرشتگان است. در این میان روشن است كه ایمان به «انبیا» و «كتب آسمانى» متلازمند؛ یعنى وقتى به پیامبران الهى ایمان آوردیم و آنها را تصدیق كردیم، طبیعتاً مطالب و كتاب هایى را هم كه آنان مى‌گویند از جانب خدا آورده اند تصدیق خواهیم كرد و به آنها نیز ایمان خواهیم آورد. اما سؤالى كه باقى مى‌ماند این است كه ایمان به ملایكه چه خصوصیتى دارد؟ پاسخ این پرسش، با توجه به مقدمه اى كه ذیلا به آن اشاره مى‌كنیم روشن خواهد شد.

رابطه «ایمان به ملایكه» و بحث «تجربه نبوى»

یكى از شبهه هایى كه امروزه مطرح مى‌شود این است كه انبیا هم بشر بوده اند و


1. نساء (4)، 150ـ151.

شناخت ها و معرفت هاى بشرى احتمال خطا و اشتباه دارند و به اصطلاح «جایزالخطا» هستند. هیچ انسانى از آن جهت كه انسان است ایمن نیست از این كه مطلبى را از اساس اشتباه درك كند یا با آن كه درست درك كرده، به هنگام بیان و نقل آن براى دیگران دچار اشتباه شود. به همین جهت با توجه به این كه تمامى انبیا بشر بوده اند، نه به درك آنها و نه به نقل آنها اعتمادى نیست؛ چون در هر دو مورد احتمال خطا و اشتباه وجود دارد. این در حالى است كه خودِ فاصله تاریخى و زمانى بین ما و انبیا، امكان اشتباه در نقل مطالب از آنها به ما و یا تحریف هاى عمدى در مطالب آنان را به شدت افزایش مى‌دهد. بر فرض كه از این مسأله نیز صرف نظر كنیم، كلام در خود انبیا است كه چون بشر هستند، هم در ادراك و هم در نقل مطالب مصونیتى از خطا و اشتباه ندارند. اضافه كنید این مطلب را كه وحى در واقع یك علم حضورى است و در علم حضورى، مفاهیم و الفاظ نقشى ندارند؛ ادراكى است از خود شىء كه شخص در درون خودش آن را مى‌یابد. بنابراین، درك خود وحى و ارتباط با آن فقط آن زمانى است كه پیامبر حالتى را در درون خودش ادراك و «تجربه» مى‌كند. در آن جا لفظ و مفهوم وجود ندارد. اما وقتى مى‌خواهد آن احساس و تجربه شخصى خودش را براى ما بیان كند، این دیگر گزارش و اِخبارى از آن علم حضورى است كه نبى و پیامبر آن را در قالب الفاظ و مفاهیم مى‌ریزد و بیان مى‌كند. پس آنچه پیامبر براى ما بیان مى‌كند اصلا وحى نیست، گزارش وحى و «تجربه دینى» او است؛ چون وحى اصولا مفهوم و لفظ ندارد و از سنخ علم حضورى است. پس این آیات قرآن، تماماً كلام خود پیامبر هستند، نه كلام خدا. اینها تفسیر وحى هستند نه خود وحى. در تفسیر وحى هم پیامبر طبعاً بر اساس ادبیات و نیز علوم و معارف رایج آن زمان و آن جامعه و محیط خودش عمل مى‌كرد. هم چنین ذوق و سلیقه ادبى و نیز بهره او از علوم زمان خودش،

در این تفسیر دخالت مى‌كرد. بنابراین هیچ اعتمادى به قرآن نیست و كاملا احتمال خطا و اشتباه در آن وجود دارد.

نتیجه چنین تفكرى روشن است. هرچه ما تلاش كنیم كه چیزى را براى دین اثبات كنیم و به آن نسبت دهیم، پاى آن به جایى بند نیست؛ چون محكم ترین منبع و سند ما قرآن است و قرآن هم كه وضعش به این صورت درآمد كه هم ردیف سایر معارف بشر و نظریه پردازان و مفسران شد و از اعتبار و حجیت افتاد.

این شبهه كه امروزه به آن سر و صورت علمى داده اند و آن را به این شكل درآورده اند، سابقاً به این صورت مطرح مى‌شده كه، این حرف هایى كه پیامبر مى‌زند ما كه نمى‌بینیم خدا و ملایكه بر او نازل كنند، از كجا معلوم كه القائات جنیان و شیاطین نباشد؟ در زمان خود پیامبر هم همین شبهه را مطرح مى‌كردند و اتفاقاً در قرآن از زبان كفار و مشركان نقل شده كه مى‌گفتند: این كلام بشرى است: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّمَا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ...1؛ و نیك مى‌دانیم كه آنان مى‌گویند: «جز این نیست كه بشرى به او مى‌آموزد.» قرآن شدیداً این نسبت ها را رد كرده و مى‌فرماید: وَ مَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیطِینَ2؛ و شیطان ها آن را فرود نیاورده اند. یا مى‌فرماید: وَ مَا هُوَ بِقَوْلِ شَیْطان رَجِیم3؛ و [ قرآن] سخن دیو (شیطان) رانده شده نیست.

در هر حال چون از ابتدا چنین شبهات و القائاتى وجود داشته و خداوند پیش بینى مى‌كرده كه بعدها در عصر مدرنیته و پست مدرن نیز كسانى نظیر این سخنان را مطرح خواهند كرد، كه این قرآن كلام خدا نیست و كلام خود پیامبر یا حتى تصور و خیال و احساس شخصى او است، از این جهت بر مسأله


1. نحل (13)، 103.

2. شعراء (28)، 210.

3. تكویر (81)، 25.

«ایمان به فرشتگان» پاى فشرده است. خداوند تأكید دارد كه این مطالب را فرشتگان الهى بر پیامبران نازل مى‌كنند و القائات شیاطین و یافته هاى خود آنان نیست: وَ مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلاِّ وَحْىٌ یُوحَى1؛ و از سر هوس سخن نمى‌گوید. این سخن به جز وحیى كه وحى مى‌شود نیست.

فرشته چگونه موجودى است؟ ما فرشته را نمى‌شناسیم و با وجود آن كه انبیا و اولیاى الهى از آن سخن گفته اند و در خود قرآن نیز مكرر از آن صحبت شده، اما حقیقت وجودى فرشته براى ما معلوم نیست. ما فقط برخى اوصاف فرشتگان را مى‌شناسیم. ویژگى اصلى فرشته، در مقابل جن یا هر نیروى دیگرى نظیر تخیلات انسان، این است كه خطا و اشتباه نمى‌كند: ...لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ2؛ ...از آنچه خدا به آنان دستور داده سرپیچى نمى‌كنند و آنچه را كه مأمورند انجام مى‌دهند.

پس ایمان به فرشته داشته باشید، یعنى ایمان داشته باشید به آن موجودى كه آورنده وحى است و موجودى است كه خطا و اشتباه در كار او نیست: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُول كَرِیم. ذِى قُوَّة عِنْدَ ذِى الْعَرْشِ مَكِین. مُطَاع ثَمَّ أَمِین3؛ و آن سخن فرشته بزرگوارى است؛ نیرومند [ كه ] پیش خداوند عرش، بلند پایگاه است. در آنجا مطاع و امین است. اینها آیات سوره تكویر است كه در مكه و اوایل بعثت نازل شده است. از همان ابتدا تأكید دارد كه این قرآنى كه بر تو نازل مى‌شود سخن تو نیست، بلكه سخن فرشته است: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسوُل كَرِیم. آن هم فرشته اى كه: ذُوقُوَّة؛ یعنى نیرومند و داراى قوّت است. در سوره نجم مى‌فرماید: عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى4؛ آن [ قرآن] را [ فرشته] شدید القوا به او


1. نجم (53)، 3ـ4.

2. تحریم (66)، 6.

3. تكویر (81)، 19ـ21.

4. نجم (53)، 5.

آموخته است. تأكید بر این صفت (قوى بودن) فرشته چه مناسبتى دارد؟ مناسبتش این است كه قرآن مى‌خواهد بفرماید، این فرشته كه وحى را از خدا دریافت مى‌كند نیرومند است و مى‌تواند بر همه شیاطین و قواى تخریب كننده وحى غلبه كند. با ذكر این صفت (از میان ده ها صفت ملایكه) قصد افاده این مطلب را دارد، كه فرشتگان آن قدر قدرت دارند كه وحى را همان گونه كه دریافت مى‌كنند به پیامبر برسانند: عِنْدَ ذِى الْعَرْشِ مَكِینٌ؛ هم قوى است و هم نزد خداوندِ صاحب عرش داراى مكانت و منزلت است، و به همین جهت خدا او را حامل وحى قرار داده است.

مُطَاع ثَمَّ أَمِینٌ؛ یعنى آن فرشته مطاع است؛ چون بسیارى از آیات را جبرییل امین با گروهى از ملایكه مى‌آورند، و در این جا مى‌فرماید جبرییل فرماندهى است كه فرمانش را مى‌برند. علاوه بر مطاع بودن «امین» نیز هست. در جاى دیگرى هم مى‌فرماید: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ االاَْمِینُ عَلَى قَلْبِكَ...1؛ روح الامین آن را بر دلت نازل كرد. تأكید مى‌كند كه قرآن به وسیله این روح «امین» بر تو نازل مى‌شود، كه باز تأكیدى است بر این كه وحى را بدون خطا و كم و كاست به تو مى‌رساند.

آیه اى كه شاید صریح ترین آیه در این زمینه باشد آیات آخر سوره «جن» است: عَلِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ اَحَدًا. إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِنْ رسُول فَإِنَّهُ یَسْلُكُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَلَتِ رَبِّهِمْ وَ أَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ وَ أَحْصَى كُلَّ شَىْء عَدَدًا2؛ داناى نهان است و كسى را بر غیب خود آگاه نمى‌كند جز پیامبرى كه از او خشنود باشد كه [ در این صورت] براى آن [ وحى] از پیش رو و از پشت سر نگاهبانانى بر خواهد گماشت تا معلوم بدارد كه


1. شعراء (26)، 193ـ194.

2. جن (72)، 26ـ28.

پیام هاى پروردگار خود را رسانیده اند؛ و [ خدا] بدان چه نزد ایشان است احاطه دارد و هر چیزى را به عدد شماره كرده است. اولاً مى‌فرماید، خداوندِ عالم غیب، هر كسى را بر غیب خویش آگاه نمى‌سازد؛ نه از آن جهت كه او بخل دارد، بلكه بدان سبب كه همه كس از نظر وجودى، لیاقت و ظرفیت دریافت وحى را ندارد: ...أَللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ...1؛ ...خدا بهتر مى‌داند كه رسالتش را كجا قرار دهد. ... وَ لَكِنَّ اللَّهَ یَجْتَبِى مِنْ رُسُلِهِ مِنْ یَشَاءُ...2؛ و لكن خدا از میان فرستادگانش هر كه را بخواهد بر مى‌گزیند. پس از آن كه پیامبرى را برگزید، وحى خود را این گونه به او نازل مى‌كند كه: یَسْلُكُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا. از آن جا كه سر و كار ما با محسوسات است، نزول وحى را این گونه مجسم مى‌كند كه گویى از مكانى در عرش اعلى مى‌خواهد به مكان پایین ترى در زمین منتقل شود، كه این فاصله در واقع فاصله وجودى مقام الوهیت تا قلب مبارك پیامبر(صلى الله علیه وآله) است، نه این كه واقعاً فاصله مكانى باشد. به هر حال از باب تشبیه معقول به محسوس مى‌فرماید، این گونه است كه در این فاصله، از مقام ربوبى تا قلب پیامبر، این وحى از جلو و پشت سر محافظت مى‌شود و با یك اسكورت كامل از مبدأ تا مقصد مى‌رسد. «رصد» به معناى كمین است؛ یعنى درجاى جاى این مسیر كاملا در كمین و مراقبند كه كوچك ترین خلل و آسیبى به این وحى و پیام الهى وارد نگردد. دلیلش هم روشن است: لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَلَتِ رَبِّهِمْ، تا اطمینان كامل و صد در صد وجود داشته باشد كه رسالت الهى عیناً و بى هیچ كم و زیادى به مردم مى‌رسد. مى‌فرماید: ما حساب تعداد حروف این پیام را هم داریم و مراقبیم كه حتى یك حرف آن كم و زیاد نشود: وَ أَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ وَ أَحْصَى كُلَّ شَىْء عَدَدًا. اگر این گونه


1. انعام (6)، 124.

2. آل عمران (3)، 179.

نباشد و احتمال خطا و خلل در انتقال پیام الهى برود، هدف بعثت و نبوت كه هدایت است محقق نمى‌شود.

پس ترسیم قرآن از چگونگى نزول وحى این است كه به وسیله حاملان «ذوقوة» و نیرومندى كه قدرت دفع هر گونه نیروى اخلال كننده در وحى را دارند، نازل مى‌شود. این حاملان «امین» هستند، «رسولان كریم» و «عباد مكرمى1» هستند كه به فرمان خداى متعال كار مى‌كنند. هم چنین به هنگام نزول وحى، محافظت تام و تمام از آن به عمل مى‌آید و با اسكورت ویژه از ساحت قدس ربوبى تا قلب مبارك نبوى نزول پیدا مى‌كند. این همه، براى آن است كه اطمینان كامل حاصل شود پیام و رسالت الهى به درستى و بى هیچ كم و زیادى دریافت و ابلاغ مى‌شود: لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رَسَلَتِ رَبِّهِمْ.2

اكنون این آیات محكم و روشن را مقایسه كنید با سخنانى كه این به اصطلاح روشن فكران و افراد ملى ـ مذهبى درباره قرآن و وحى مطرح مى‌كنند، كه پیامبر هم بشر بوده و بشر جایزالخطا است، پس از كجا معلوم كه درست فهمیده باشد و بعد هم درست بیان كرده باشد؟ این كوردلان یا اصلا قرآن نخوانده اند یا خود را به نفهمى زده اند و یا قرآن را دروغ مى‌دانند. البته ممكن است بگویند خود همین آیاتى كه شما ذكر كردید همان احتمال خطایى كه گفتیم در آنها وجود دارد. اگر چنین سخنى گفته شود اجمالا پاسخش این است كه علاوه بر دلیل نقلى، ما «دلیل عقلى» هم بر این مطلب داریم كه وحى باید عارى از هر گونه خطا و اشتباه به مردم برسد. آن دلیل عقلى هم بر اساس حكمت خداى متعال است كه اگر خداى «حكیم» غرضش به هدایت انسان ها تعلق گرفته و با بعثت پیامبران و ارسال كتاب هاى آسمانى مى‌خواهد كه مردم


1. انبیا (21)، 26.

2. در سوره انبیا آیه 26 و 27 در وصف ملایكه مى‌فرماید: ...عِبَادٌ مُكْرَمُونَ لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ؛ [فرشتگان] بندگانى ارجمندند كه در سخن بر او پیشى نمى‌گیرند، و خود به دستور او كار مى‌كنند.

به هدایت دست یابند، حتماً باید مقدماتى فراهم كند كه آن پیام هدایت بدون كوچك ترین خلل و زیاد و كمى به مردم برسد.

ایمان به همه انبیا، لازمه ایمان حقیقى

در هر صورت، پس نتیجه بحث این شد كه «متعلَّق ایمان»، به طور خلاصه، خدا، قیامت، ملایكه، كتب آسمانى و همه انبیاى الهى هستند. ما باید به همه اینها و به همه پیامبران ایمان داشته باشیم و هیچ یك از آنان را استثنا نكنیم: لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَد مِنْهُمْ. اگر بگوییم، یكى را قبول داریم و یكى را قبول نداریم به منزله انكار همه است: أُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقّاً.

ممكن است به ذهن بیاید كه چرا انكار یك پیامبر به منزله انكار همه انبیا و «كفر حقیقى» است؟ كسى كه مثلاً حضرت عیسى(علیه السلام) یا حضرت موسى(علیه السلام)را قبول دارد، بالاخره لااقل همین یك پیامبر را پذیرفته، پس چگونه مى‌گوییم همه انبیا را منكر است؟ در پاسخ باید بگوییم، ما از كسانى كه یكى از پیامبران، مثلاً حضرت موسى یا عیسى(علیهما السلام)را قبول دارند سؤال مى‌كنیم آیا این ایمان شما بدین سبب است كه عیسى یا موسى از قوم و قبیله خودتان است یا به علت این است كه او پیامبر خدا است؟ اگر بگویند، از این جهت است كه خویشاوند و هم خون خودمان است، روشن است كه این «خویشاوند پرستى» و «قبیله پرستى» است نه خداپرستى و خلاصه، ایمان نیست بلكه كفر حقیقى است. گزینه دیگر این است كه بگویند، ایمان ما از آن جهت است كه عیسى (یا موسى) پیامبر خدا است و آنچه براى ما موضوعیت دارد خود خدا و فرمان او است نه عیسى یا موسى و خویشاوندى. در این حالت مى‌گوییم، اگر ملاك اصلى «فرمان خداوند» است، فرض مى‌كنیم خداوند پیامبر الف را ابتدا مى‌فرستد و دستوراتى مى‌دهد و سپس پیامبر ب را مى‌فرستد و برخى دستورات قبلى را كه به وسیله پیامبر الف فرستاده بوده نسخ و ملغا مى‌كند و

دستورات تازه اى صادر مى‌كند. در این جا «ایمان به خدا» چه اقتضایى دارد؟ آیا گر كسى «ایمان واقعى» به خدا داشته باشد دستورات پیامبر الف را اطاعت مى‌كند یا دستورات پیامبر ب را؟ بدیهى است كه اگر كسى واقعاً به دستورات خداوند التزام داشته باشد، وقتى خود خداوند به وسیله پیامبر ب دستور پیامبر الف را نقض كرد، دستور دوم را اطاعت مى‌كند. یا اگر یك پیامبر ابتدا دستورى از طرف خدا آورد و پس از مدتى همان پیامبر حكم جدیدى بر خلاف حكم اول از طرف خداوند آورد و دستور اول را لغو كرد، روشن است كه اقتضاى ایمان به خدا این است كه دستور دوم اجرا گردد. این مورد كه اصطلاحاً «نسخ »نامیده مى‌شود در مورد برخى از احكام شریعت خود ما، اسلام، واقع شده است. یكى از آنها مسأله «جهت قبله» است. پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)بنا به فرمان الهى چندین سال به سوى بیت المقدس نماز مى‌خواند. پس از چند سال آیه نازل شد كه «فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» و دستور داده شد كه از این پس به سوى مسجدالحرام وكعبه نماز بخوان. اگر كسى واقعاً به پیامبر ایمان داشته باشد، پس از نزول این آیه، به جانب كعبه، و نه به سوى بیت المقدس، نماز خواهد خواند. وقتى دو دستور مناقض و منافى، یكى مقدّم و یكى مؤخر، از ناحیه مولا صادر شد، هر كسى مى‌فهمد كه باید دستور دوم را رعایت كند.

در بحث ما نیز خداوند ابتدا حضرت موسى و سپس حضرت عیسى(علیه السلام) را فرستاده و فرض این است كه ما آنها را از آن جهت كه پیامبر خدا هستند پذیرفته ایم. ما ابتدا مدتى به دستوراتى كه حضرت موسى(علیه السلام)از جانب خدا آورده بود عمل كردیم. پس از حضرت موسى(علیه السلام) حضرت عیسى(علیه السلام) از سوى خدا دستوراتى كه بعضاً منافى احكام حضرت موسى بود آورد. این جا اگر كسى واقعاً به حضرت موسى ایمان دارد باید حضرت عیسى را هم قبول داشته باشد؛ چون هر دو پیامبر هستند و از طرف یك خدا آمده اند. پیرو واقعى حضرت موسى كسى است كه به حضرت عیسى نیز ایمان داشته باشد و پیرو

واقعى حضرت عیسى كسى است كه به پیامبر اسلام ایمان داشته باشد؛ چون خود حضرت عیسى یكى از مطالبى كه فرموده این بوده كه پس از من پیامبرى به نام احمد خواهد آمد: مُبَشِّرًا بِرَسُول یَأْتِى مِنْ بِعْدِى اسْمُهُ أَحْمَد1. به این ترتیب، انكار پیامبر اسلام، یعنى انكار سخن حضرت عیسى و نبوت آن حضرت. اگر كسى بگوید ایمان به حضرت عیسى دارم ولى ایمان به پیامبر اسلام نمى‌آورم، ایمان او به حضرت عیسى هم دروغ است؛ چون یكى از سخنان حضرت عیسى بشارت به ظهور پیامبر اسلام و اطاعت از او است. از همین رو است كه مى‌گوییم، ایمان به برخى پیامبران و انكار برخى دیگر، در واقع انكار همه انبیا است. قرآن نیز به همین دلیل تأكید مى‌كند كه: لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَد مِنْهُمْ. هم چنین به همین سبب است كه ما در اسلام، نه فقط اهانت به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) بلكه اهانت به هر كدام از پیامبران را موجب كفر و ارتداد مى‌دانیم.

دیدگاه هاى دیگر در مورد متعلَّق ایمان

همان گونه كه اشاره كردیم در مقابل این تفسیر از «متعلَّق ایمان» كه به روشنى از آیات قرآن استفاده مى‌شود، تفسیر دیگرى كه از ایمان در زمان رواج ماركسیسم در ایران مى‌شد این بود كه مى‌گفتند، آنچه مهم است اصل ایمان است؛ مهم این كه انسان به ایده آل و هدفى ایمان داشته باشد و براى رسیدن به آن تلاش كند. انسان وقتى ایمان به هیچ هدف و ایده الى نداشته باشد، تلاش نمى‌كند و دچار خمودى و سكون مى‌شود. قرآن كه تأكید بر ایمان داشتن مى‌كند فقط به همین دلیل است كه انسان به تلاش و حركت بیفتد و براى رسیدن به آن ایده آلى كه در نظر گرفته نیروها و استعدادهاى خود را بارور كند.

البته آن روزها مى‌گفتند آن ایده آلى كه بهشت انسان در آن است جامعه


1. صف (61)، 6.

بى طبقه سوسیالیستى و كمونیستى است، امروزه مى‌گویند آن ایده آل، جامعه لیبرالى و دموكراسى لیبرال است، و ایمان به چنین جامعه اى و تلاش براى رسیدن به آن را تبلیغ مى‌كنند؛ ایمان به این كه منشأ همه چیز اراده خود انسان ها و مردم است و غیر از خود مردم و انسان ها هیچ كس و هیچ چیز حتى خدا نباید در سرنوشت آنها دخالت كند و برایشان تكلیف معیّن بدارد. در هر حال این یك نوع تفسیر از ایمان است كه 180 درجه در مقابل آن چیزى است كه از قرآن فهمیده مى‌شود و به نظر مى‌رسد بطلان آن روشن تر از آفتاب است و نیاز به بحث بیشترى ندارد.

گروه دیگرى معتقدند كه «متعلَّق ایمان» هر چیزى نمى‌تواند باشد، بلكه متعلَّق آن «خدا و پیامبر» است، اما ایمان به پیامبر خاصى لازم نیست و ایمان به هر یك از انبیا كافى است. هر یك از انبیا یك «صراط مستقیم» هستند و ایمان به هر یك از این «صراط هاى مستقیم» براى نیل به سعادت كافى است.

با بررسى قرآن معلوم شد كه این نظر نیز باطل است. از نظر قرآن ایمان به «همه انبیا» لازم است و ایمان به بعضى و كفر به برخى دیگر از آنان كفر حقیقى است: أُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقَاً. معناى این سخن كه، هر یك از انبیا «صراط مستقیم» هستند، این است كه اگر فقط به یكى از آنها ایمان بیاورید و بقیه را كنار بگذارید مشكلى ندارد و به هدایت دست یافته اید؛ در حالى كه از دیدگاه قرآن اگر همه انبیا را هم قبول كنید و به آنان ایمان بیاورید و فقط یكى را منكر شوید در راه باطل و مسیر كفر قدم گذاشته اید: ...وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ مَلَئِكتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَد مِنْ رُسُلِهِ1؛ ...و مؤمنان همگى به خدا و فرشتگان و كتاب ها و فرستادگانش ایمان آورده اند [ و گفتند: ] «میان هیچ یك از فرشتگانش فرق نمى‌گذاریم.»

 


1. بقره (2)، 258.

رابطه پذیرش تاریخى انبیا و ایمان

نكته دیگرى كه باید بدان توجه داشت این است كه منظور از ایمان به انبیا ایمان به یك قضیه تاریخى نیست: مثلاً منظور از ایمان به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)این نیست كه تنها قبول داشته باشیم در 1400 سال پیش فردى به نام «محمد» در جزیرة العرب پیدا شد كه گفت من پیامبر خدا هستم و كتابى هم به نام «قرآن» از جانب خدا آورد؛ و آن گاه معتقد باشیم آنچه كه او آن زمان آورده نه به درد این زمان مى‌خورد نه اصولا در این زمان قابل عمل است! این، ایمان به «تاریخ انبیا» است نه ایمان به «انبیا و پیامبر». این، نظیر آن است كه ما قبول داشته باشیم شخصى به نام «هیتلر» در آلمان پا به عرصه وجود گذاشت كه یكى از جنایت كاران بزرگ تاریخ بود.

توجه به این نكته از آن جهت مهم است كه متأسفانه امروزه كسانى پیدا شده اند و تفسیرى تاریخى از ایمان به پیامبر اسلام ارائه مى‌دهند. اینان با ادعاى مسلمانى و روشن فكرى مى‌گویند، آنچه پیامبر اسلام منادى آن بود «توحید» و پذیرش خداى یگانه بود و «گوهر دین» و آنچه «ذاتى دین» است همین یك مسأله است و بقیه مسایل تماماً از «عَرضیات دین» هستند و به مقتضاى شرایط زمان و مكان قابل تغییرند؛ خود پیامبر هم هیچ گاه مدعى نبود كه احكام و دستوراتى كه آورده «ابدى» است. بعد هم اضافه مى‌كنند كه آنچه پیامبر در آن روزگار، از احكام و قوانین آورده براى همان جامعه و همان زمان مناسب بوده و براى این زمان نه مفید است و نه قابل اجرا؛ پس تماماً باید تغییر كند.

در جلسات اولِ این بحث توضیح دادیم كه ایمان یك حالت قلبى است كه به دنبال آن «التزام به عمل» وجود داشته باشد و اگر این التزام به عمل وجود نداشته باشد و صرفاً «علم» و «تصدیق ذهنى» باشد، ایمان نیست. اشاره كردیم كه فرعون نیز مى‌دانست كه موسى پیامبر خدا و معجزاتش آیات الهى هستند

كه به دست او ظهور پیدا مى‌كنند؛ همان گونه كه فرعونیان نیز این را مى‌دانستند: وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ...1؛ و با آن كه دل هایشان به آن یقین داشت آن را انكار كردند. صرف «دانستن» ملاك نیست، «التزام» لازم است. صرف این كه بدانیم و قبول داشته باشیم پیامبرى در 1400 سال پیش آمده و از آن طرف بگوییم، حرف هایش به درد امروز نمى‌خورد، ایمان نیست؛ این كفر حقیقى است. مگر كفر به چه معنا است؟ كفر یعنى همین كه «التزام به عمل» نداشته باشیم، همین كه بگوییم، با این كه مى‌دانم این حرف ها را پیامبر گفته، ولى عمل نمى‌كنم. مگر كفر غیر از این است؟ آیا معناى «یهودى» یا «مسیحى» بودن این است كه بدانیم پیامبرى به نام حضرت موسى یا عیسى(علیهما السلام) بوده و كتابى به نام «تورات» یا «انجیل» داشته است؟ اگر یهودى یا مسیحى بودن به این «علم» باشد، همه ما و همه دنیا یهودى و مسیحى هستند! ملاك یهودى بودن این است كه فرد به سخنان حضرت موسى و آنچه در تورات آمده است عملا ملتزم باشد. مسلمان بودن یعنى این كه شما خود را ملتزم بدانید به آنچه پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) آورده عمل كنید. (البته این كه گاهى به دلیل اغواى نفس و شیطان معصیت مى‌شود، آن بحث دیگرى است.) اگر كسى فقط تاریخ پیامبر را قبول دارد و هیچ بنایى در عمل كردن به احكام و دستورات آن حضرت نداشته باشد باید این آیه را براى او تلاوت كرد كه: وَ قَالَتِ الاَْعْرَابُ ءَامَنَّا قُلْ بَلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِى قُلُوبِكُمْ...2؛ [ برخى از ] بادیه نشینان گفتند: «ایمان آوردیم»، بگو: «ایمان نیاورده اید، لیكن بگویید «اسلام آوردیم» و هنوز در دل هاى شما ایمان داخل نشده است.

كسى كه فقط ظهور پیامبر اسلام در جزیرة العرب در 1400 سال پیش را


1. نحل (27)، 14.

2. حجرات (49)، 14.

قبول دارد و مى‌گوید دستوراتش به درد امروز نمى‌خورد و قابل اجرا نیست، آیا چنین كسى مسلمان است!؟ آیا چنین كسى ایمان به «ما انزل الله» و «كتبه» و «رسله» دارد و از جمله مؤمنانى است كه قرآن در وصف آنان مى‌فرماید: وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ؟ این عین كفر است. این مقدار كه سهل است، حتى اگر «یك حكم» بلى «فقط یك حكم» از احكامى را كه یقین دارد پیامبر اسلام آورده انكار نماید و قبول نكند، از جرگه «ایمان» خارج است. اگر ایمان به احكام از آن جهت است كه خدا گفته، مگر این یكى را خدا نفرموده است؟ اگر عمل به بقیه، از این باب بوده كه مطابق میل و سلیقه اش بوده است، این خودپرستى و عین كفر است نه خداپرستى.

البته گاهى مطلبى براى انسان ثابت نمى‌شود كه این حكم خدا است، و از احكامى است كه دلیل قطعى ندارد و محل اختلاف فقهى است؛ آن بحث دیگرى است. بحث در این است كه حكمى را یقین داشته باشیم خدا و پیامبر فرموده اند و با این حال زیر بار آن نرویم. اگر این چنین باشد این كفر است. لازم هم نیست كه آن حكم از احكام «وجوبى» یا «تحریمى» باشد بلكه هر حكمى باشد همین وضع را دارد. اگر یقین دارد كه فلان «نماز مستحبى» را واقعاً پیامبر دستور داده و با این حال انكار كند و این حكم را در حد همان «استحباب» نپذیرد قطعاً كافر است.

البته باید توجه داشت كه بسیارى از اینها «كفر باطنى» است كه با «اسلام ظاهرى» قابل جمع است و از باب «قَالَتِ الاَْعْرَابُ ءَامَنَّا قُلْ بَلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الاْیِمَانُ فِى قُلُوبِكُمْ» مى‌باشد. اسلام ظاهرى كه در این آیه هم بدان اشاره شده چیزى است كه با شهادتین، گرچه ظاهرى و صورى باشد، حاصل مى‌شود و بسیارى از احكام اسلام بر آن بار مى‌شود. چنین اسلامى، منشأ طهارت بدن مى‌گردد، مى‌توان زن مسلمانى را به عقد او درآورد

یا از او دختر گرفت، ارث مى‌برد، در قبرستان مسلمان ها دفن مى‌شود و... . منافقان زمان پیامبر از همین قبیل مسلمان ها بودند، كسانى كه قرآن در وصف آنها مى‌فرماید: ...وَ لاَ یَأْتُونَ الصَّلَوةَ إِلاَّ وَ هُمْ كُسَالَى...1؛ و جز با [ حال] كسالت نماز به جا نمى‌آورند. اینها گر نماز هم مى‌خوانند به اجبار و به سبب ملاحظات اجتماعى است: إِنَّ الْمُنَفِقِینَ یُخَدِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خَدِعُهُمْ وَ إِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلَوةِ قَامُوا كُسَالَى یُرَاءونَ النَّاسَ وَ لاَ یَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلِیلاً. مَذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذَلِكَ لاَ إِلَى هَؤُلاَءِ وَ لاَ إِلَى هَؤُلاَءِ...2؛ منافقان، با خدا نیرنگ مى‌كنند، و حال آن كه او با آنان نیرنگ خواهد كرد؛ و چون به نماز ایستند با كسالت برخیزند. با مردم ریا مى‌كنند و خدا را جز اندكى یاد نمى‌كنند. میان آن [ دو گروه] دو دلند؛ نه با اینانند و نه با آنان. اینها كسانى هستند كه نمازشان هم سیاسى كارى و به دلیل ملاحظات سیاسى و اجتماعى است نه به سبب تسلیم قلبى در برابر خدا. این اسلام ظاهرى است كه مى‌شود به او دختر داد یا از او دختر گرفت و آن احكام دیگر را دارد؛ ولى در عین حال از نظر واقعى حكمش این است كه ممكن است از هر كافرى بدتر باشد: إِنَّ الْمُنَفِقِینَ فِى الدَّرْكِ الاَْسْفَلِ مِنَ النَّارِ...3؛ آرى، منافقان در فروترین درجات دوزخند.

به هر حال حساب «اسلام ظاهرى» با «ایمان» جدا است و بحث فعلى ما درباره «ایمان» است، نه آنچه موجب پاك بودن بدن و امثال آن مى‌شود. بحث در چیزى است كه موجب سعادت، فلاح و رستگارى انسان و نجات او از جهنم و عذاب مى‌گردد، نه آنچه كه با «درك اسفل من النار» هم قابل جمع است. آرى، به نص صریح قرآن، هستند نمازخوان هایى كه اسم اسلام و «مجاهد اسلام» را هم یدك مى‌كشند ولى در فروترین درجات آتشند.

 


1. توبه (9)، 54.

2. نساء (4)، 142ـ143.

3. نساء (4)، 145.