جلسه اول

جلسه اول

بسم الله الرحمن الرحیم

‌‌‌الحمد لله رب العالمین و الصلاة والسلام على سید الانبیاء و المرسلین و على اله الطیبین الطاهرین المعصومین

 

انسان شناسى، مقدمه مدیریت و سایر علوم انسانى

در این سلسله مقالات، چند گفتار را به مبحث كاربرد «انسان شناسى» در «دانش مدیریت» اختصاص داده‌ایم. به عنوان مقدمه‌اى بر این موضوع، به ضرورت و اهمیت رابطه انسان شناسى و دانش مدیریت اشاره مى‌كنیم.

   طبیعى است كه در تمامى رشته‌هاى علوم انسانى، «انسان» به عنوان یكى از موضوعات تحقیق، مورد مطالعه و بحث قرار مى‌گیرد و آنچه كه بین تمامى علوم انسانى مشترك است و ستون فقرات این علوم را تشكیل مى‌دهد، انسان و ابعاد وجودى انسان است. هر كدام از این علوم به نحوى درباره یكى از ابعاد یا عوارض انسان بحث و گفتگو مى‌كند، زیرا در همه علوم انسانى پیوسته این سؤال مطرح مى‌شود كه خود «انسان» چیست. وقتى كه موضوع این علوم روشن‌تر شود، بحث از ابعاد و تجلّیات وجودى موضوع «انسان» بهتر و دلنشین‌تر خواهد شد، بلكه منطقى‌تر همین است كه در همه رشته‌هاى علوم انسانى، بخشى به نام «انسان شناسى» وجود داشته باشد، زیرا در تمامى این رشته‌ها شناخت انسان یك نیاز است. اما نیاز بعضى از آنها به شناخت «انسان» دو چندان است.

   در پاسخ به این سؤال كه آیا علوم انسانى نیز واقعاً علم‌اند یا خیر، باید گفت:

اگر «علم، Science» را اعم از دانش تجربى و غیر تجربى بدانیم، در آن صورت علوم انسانى و همچنین انسان شناسى دینى و فلسفى نیز جزو علوم خواهند بود، اما اگر «علم» را منحصر به دانشى بدانیم كه شیوه تحقیق آن صرفاً تجربى است، باید این مجموعه را «معارفى Knowledge» در كنار علوم به حساب آوریم.

   به هر حال، بسیارى از علوم انسانى به‌طور مستقیم، بُعدى از ابعاد وجودى انسان را مورد بحث و مطالعه قرار مى‌دهند؛ مثلا، روان شناسى بُعد روانى انسان را مورد مطالعه قرار مى‌دهد. البته امروزه روان شناسى، بر خلاف آنچه از اسمش بر مى‌آید، با شیوه تجربى انسان را بررسى مى‌كند، گرچه در بعضى از دانشگاههاى دنیا «روان شناسى فلسفى» هم كه كاملا غیر تجربى است، به عنوان یك رشته معتبر مطرح است، ولى عُمدتا «روان شناسى» به عنوان یك رشته دانشگاهى؛ علمى است كه با شیوه تجربى به بحث مى‌پردازد. به هر حال، «روان شناسى علمى» و «روان شناسى فلسفى» هر دو در باره بُعد روانى انسان بحث مى‌كنند.

   «جامعه شناسى» هم از بُعد اجتماعى، انسان را مورد بحث و بررسى قرار مى‌دهد. سایر رشته‌هاى علوم انسانى هم كم و بیش از ابعاد مختلف انسان بحث مى‌كنند، اما بعضى از آنها جنبه ثانویه دارند؛ یعنى، اینكه یك سلسله علوم قبلا در باره انسان بحث كرده‌اند و علوم دیگر از نتایج آن مباحث استفاده مى‌كنند. بسیارى از علوم كاربردى، از جمله مدیریت، از همین قبیل‌اند. در این علوم از انسان به‌طور مستقیم بحثى نمى‌شود، بلكه از دست آوردهاى سایر علوم در مورد انسان استفاده مى‌كنند.

   «مدیریت» علمى است كه از روان شناسى و جامعه شناسى و بعضى دیگر از شاخه‌هاى علوم انسانى استفاده مى‌كند و مسائل خاص خودش را مورد بحث و تحقیق قرار مى‌دهد. مدیریت رفتار انسانى، در موارد بسیارى از بركات روان شناسى اجتماعى، روان شناسى تربیتى و جامعه شناسى بهره مى‌گیرد. با این توضیح ارتباط علوم انسانى با «انسان شناسى» روشن شد.

   البته «انسان شناسى، Anthropology» به معناى خاص امروزى، بیشتر به مباحث زیستى مى‌پردازد و كمتر به مباحث روانى انسان توجه دارد، ولى «انسان شناسى» مورد توجه ما، فراتر و جامع‌تر از این اصطلاح است. منظور ما از «انسان شناسى» این است كه خاصیت انسان را بشناسیم، هدف از آفرینش او و هدف از كمال انسان را بشناسیم، كیفیت تحلیل این هدف تكاملى و همچنین كیفیت شكل گرفتن اراده و اختیار انسان را مورد بررسى قرار دهیم، اصل مختار بودن انسان و ارتباط آن را با مسایلى از قبیل: جبر طبیعى، جبر تاریخى و جبر اجتماعى مورد بررسى قرار دهیم.

   اما سؤالى كه مطرح مى‌شود این است: بحث كردن درباره انسان شناسى كه در واقع شامل انسان شناسى فلسفى و انسان شناسى دینى و همچنین مباحثى از روان شناسى علمى است، براى كسانى كه در رشته مدیریت تحقیق مى‌كنند چه ضرورتى دارد؟ لذا لازم است قبل از هر چیز، ارتباط «انسان شناسى» با «مدیریت» روشن شود.

 

ارتباط انسان‌شناسى با مدیریت

علاوه بر اینكه مدیریت یكى از رشته‌هاى علوم انسانى است و محور آن انسان است و بدین جهت سزاوار است كه در كنار تحقیقات مدیریت از خود انسان هم بحث شود، در رشته مدیریت نیاز خاصى به شناخت انسان احساس مى‌شود.

   مدتى است كه تعدادى از اساتید دانشگاه در مطالعات مباحث مدیریت به این نتیجه رسیده‌اند كه باید یك سلسله مباحث تحقیقى جدید انجام داد تا بتوان قدمى فراتر از آنچه تا به حال برداشته شده است برداشت. تنها نقل كلمات دیگران و طرح كردن آنها در دانشگاه‌ها، حتى در رسانه‌هاى تحقیقى براى رسیدن به هدف والاى اعتلاى فرهنگى كه مخصوصاً بعد از انقلاب مطرح شده است كافى نیست،

علاوه بر این، بعضى از مباحث مورد نیازما در «مدیریت» یا در دانشگاه‌هاى جهانى مطرح نشده و یا به‌طور خیلى ضعیف مورد بحث واقع شده است كه به دلیل عقاید خاص دینى و بالاخص با توجه به فلسفه انقلاب، باید این مباحث را گسترده‌تر و عمیق‌تر بررسى كنیم.

   یكى از نیازهاى ما در مباحث مدیریت، پرداختن به مبحث «ارزشهاى انسانى» است. نیاز ما به بررسى ارزشهاى انسانى مدیریت، بسیار جدّى است. یك دلیل آن این است كه نتیجه تحقیقات مدیریت نشان مى‌دهد: اگر اعضاى یك سازمان تولیدى از ارزشهاى اخلاقى بهره‌مند باشند، بازده كار، بیشتر و هزینه آن كمتر است و شاید بتوان گفت تثبیت ارزشهاى اخلاقى، بهترین شیوه كنترل نیروى انسانى است، یعنى از آنجا كه در هر مركز تولیدى كنترل نیروى انسانى یكى از اصول كار مدیریت است، ناچار باید گروه زیادى از نیروهاى انسانى را در این راه به كارگرفت و این امر مستلزم صرف هزینه‌هاى كلان مادى و اتلاف نیروى انسانى است، به گونه‌اى كه تقریباً بخش عظیمى از نیروهایى كه در یك مؤسسه كار مى‌كنند صرف جمع آورى اطلاعات از دیگران، ارزیابى، بررسى باز دهى كار و .... مى‌شود و این وضعیت، باعث مى‌شود كه گروهى از نیروهاى انسانى از كار مولّد یا از ارائه خدمات باز بمانند، چون مجبورند وقت و نیرویشان را در بخشهاى غیر تولیدى بگذرانند و این كار خود هزینه سنگینى را بر مؤسسه تحمیل مى‌كند. علاوه بر این، گاهى در بسیارى از سازمانها و كارخانجات، مخصوصاً در مؤسسات بزرگ، به این نتیجه مى‌رسند كه این نیروى كنترل كننده كافى نیست، زیرا خود اینها نیز به نیروى كنترل كننده دیگرى نیاز دارند، لذا به ایجاد سیستم اطلاعات دیگرى روى مى‌آورند و همینطور ... هرچند هم كه این وضعیت ادامه پیدا كند، باز به نتیجه نهایى نمى‌رسد و این جریان همچنان ادامه پیدا مى‌كند تا جایى كه كار به كسانى منتهى شود كه در درون خود عامل كنترل كننده داشته

باشند. بدون درونى شدن ارزشها، حتى مدیر یك مؤسسه هم مورد اطمینان نیست و كسى باید او را كنترل كند و باید كسانى هم باشند كه مسئولان كنترل و بازرسى را كنترل كنند كه گزارشهاى آنها صحیح باشد؛ حقایق را كتمان نكنند، یا مطالبى را جعل نكنند و براى این گروه كنترل هم همین سخن صادق است، اما اگر به جاى این همه نیروى انسانى كنترل كننده بتوان ارزشها را در درون كارمندان به وجود آورد؛ یعنى آنها را به یك سلسله اصول اخلاقى ارزشمند پاى‌بند كرد، به حدى كه بتوان به خود آنان اعتماد كرد، در این صورت هم نیروهاى مُراقب، آزاد شده و مى‌توانند به كار مولّد بپردازند و هم هزینه‌اى را كه صرف آنها مى‌شود، مى‌توان در جاى دیگر به كار گرفت. علاوه بر این، كارگران بیش از پیش احساس شخصیت و ارزش خواهند كرد، زیرا افرادى كه دائماً خودشان را تحت كنترل مى‌بینند، احساس حقارت مى‌كنند، اما وقتى كه به آنها اعتماد شود و واقعاً قابل اعتماد هم باشند؛ خود آنها هم احساس ارزش و شخصیت مى‌كنند كه به نوبه خود هم آثار اقتصادى و روانى و انسانى دارد و هم براى توسعه بسیار مفیدتر است، زیرا كه در این صورت نیروى فعال و مولد افزایش مى‌یابد.

 

راه ترویج ارزشهاى اخلاقى

وقتى كه این نتیجه براى ما ثابت شد، به‌دنبالش این مسأله مطرح مى‌شود كه چگونه ارزشهاى اخلاقى را در میان افراد رواج دهیم و چگونه افراد را وادار كنیم كه این ارزشها را بپذیرند و به آنها پاى‌بند شوند؛ یعنى، اینكه چگونه افراد متعهد تربیت كنیم و تعهد را در كنار تخصص ایجاد كنیم.

   انجام این عمل به دو مقدمه نیاز دارد، اول: اینكه باید ارزشها را بررسى نماییم، ملاك اعتبارشان را بدانیم و تعیین كنیم كه آیا از جهت نظرى هم قابل قبول‌اند یا نه. ثانیاً: روش ترویج و رسوخ دادن ارزشها در اذهان دیگران و پاى‌بند كردن آنها

به این ارزشها را بیاموزیم؛ یعنى، چه كارى را باید انجام دهیم كه فردى را متعهد و عامل به دانسته‌هاى خود بار آوریم، زیرا بسیارى از افراد از لحاظ فكرى و نظرى، خوبى و درستى امرى را تصدیق مى‌كنند، ولى در عمل مطابق آن رفتار نمى‌نمایند. پس چه باید كرد كه افراد با این ارزشها بار آیند و عامل درونى آنها جایگرین سیستم كنترل بیرونى شود؟ روشن است كه بخشى از این كار به «روان‌شناسى» ارتباط دارد؛ یعنى، تا زمانى كه از غرایز انسان، میلها و كششهاى درونى افراد آگاهى نداشته باشیم و ندانیم كه چگونه مى‌توان میلى را تقویت كرد، به چه وسیله‌اى مى‌توان آن را برجسته و بر سایر امیال حاكم كرد و چگونه فعل و اراده اختیارى انسان شكل مى‌گیرد نمى‌توان در انجام چنین امر مهمى موفق شد.

   علاوه بر «روان شناسى» براى موفقیت در درونى كردن ارزشها، به مسائل دیگرى هم نیاز داریم؛ مثلا، پرداختن به مباحث «فلسفه اخلاق» تا آنجا كه با نیروى انسانى سر و كار دارد مورد نیاز است، اما قبل از استفاده از آن در امور عملى، باید ابعاد نظرى آن امور مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد؛ مثلا باید روشن شود كه ارزشها چیستند، ملاك آنها چیست و به چه دلیل ارزشها باید بر انسانها حاكم شوند. از طرف دیگر باید بیاموزیم: چگونه این ارزشها را در درون افراد حاكم كنیم، به گونه‌اى كه به این ارزشها پاى‌بند و متعهد شده و آنها را رعایت كنند. اینجاست كه شدیداً به مسائل انسانى احتیاج پیدا مى‌كنیم. پس یكى از نیازهاى اخلاقى ما، ایجاد تعهد و مسئولیت در افراد است؛ تا زمانى كه انسان را نشناسیم و ابعاد روحى او را درك نكنیم، تربیت او به‌طور صحیح ممكن نیست. در واقع بین مسائل كاربردى تربیتى و روان شناسى ارتباط تنگاتنگى وجود دارد. پس ایجاد انگیزه در نیروى انسانى، به شناخت حالات روحى انسان و شناخت اینكه چگونه مى‌شود انگیزه كار را در فرد ایجاد كرد، بستگى دارد.

   در دنیاى مادى امروز، ریشه انگیزه‌ها را صرفاً در منافع مادى جستجو مى‌كنند

و اما اینكه آیا همیشه و تنها منافع مادى انگیزه ایجاد مى‌كند یا نه، بحثى است كه نیاز به گفتگو و تحقیق بیشترى دارد و امروزه به‌طور جدّى، تردیدهایى در آن به وجود آمده است. اینجاست كه باید فراتر از بُعد مادى انسان، واقعیتى دیگر را جستجو كرد تا به این نكته پى‌برد كه انگیزه‌هاى روانى به مراتب از انگیزه‌هاى مادى قوى‌ترند. به هر حال، در مباحث «مدیریت» باید به شناخت انسان و ابعاد روانى او اهمیت بیشترى داده شود.

 

انسان‌شناسى و فلسفه اخلاق

علاوه بر اهمیت انسان شناسى در مدیریت، «فلسفه اخلاق» هم از «انسان شناسى» بى‌نیاز نیست. البته در فلسفه اخلاق، مكاتب مختلفى وجود دارد. گروهى از فلاسفه، اخلاق را یك سلسله اعتبارات قرار دادى تلقى مى‌كنند؛ به این معنا كه هیچ پایه عقلائى و واقعى براى آن قائل نیستند. طبق این نظر، ارزش اخلاقى تابع قراردادهاى اجتماعى است: در جامعه‌اى ممكن است عملى ارزش به حساب آید و در جامعه‌اى ضدّ ارزش محسوب شود؛ بستگى به نوع قرارداد اجتماعى دارد. در مقابل، بعضى از مكاتب دیگر معتقدند كه ارزشهاى اخلاقى، مبانى واقعى و تكوینى دارند و ریشه آنها در فطرت آدمى نهفته است. (كه البته اینها هم به دسته‌هاى متفاوتى تقسیم مى‌شوند و ما در صدد ورود در بحث تخصصى آن نیستیم).

   به هر حال، اگر بخواهیم ارزشهاى انسانى را به‌طور حقیقى درك كنیم ـ صرف نظر از ارزش‌هاى قراردادى ـ باید روح انسان را بشناسیم. از این جهت كه ارزشها ابزارى هستند كه انسان را در جهت رسیدن به كمال نهایى كمك مى‌كنند، نیازمندیم كه انسان و كمال نهایى او را تا حدّ مقدور بشناسیم در غیر این صورت، شناخت ارزشها ممكن نخواهد بود. طبق مبناى فلسفى ما اصول ارزشها واقعى و

حقیقى‌اند، نه تابع قرار داد، به همین جهت ثبات دارند و تابع شرایط و تغییر جوامع نیستند. بنابر این، در فلسفه اخلاق براى شناخت ارزشها باید انسان را از آن جهت كه حركتى تكاملى و هدفى نهایى دارد بشناسیم و رعایت ارزشهاى اخلاقى نیز در واقع، پیمودن راههایى است كه انسان را به كمال مقصود مى‌رساند. بدون دانستن اینكه انسان كیست و كمالش چیست، نمى‌توان فهمید كه راه رسیدن به كمال كدام است. پس شناخت انسان، ملازم با شناخت راهى است كه او را به كمال نهایى مى‌رساند و وجود فلسفه اخلاقى صحیح، براى رسیدن به كمال ضرورت دارد. به هر حال، به دلایل مختلف كه به بعضى از آنهااشاره شد، باید مسائل «انسان شناسى» در تحصیلات عالى و پیشرفته مدیریت، حتى وسیع‌تر و فراتر از انسان شناسى علمى ـ به اصطلاح رایج ـ مورد بحث و تحقیق قرارگیرد.

 

دانشمند دینى و تحقیق عمیق در علوم اسلامى

روشن است كه در زمینه «شناخت انسان» اگر بخواهیم تنها به داده‌هاى علوم تجربى وآنچه تا به حال تحقیقات بشر به آن نایل شده است اكتفا كنیم پیشرفتى نكرده‌ایم، علاوه بر این، در بسیارى از موارد ممكن است نظریات رایج به دلایلى با مذهب و عقاید اسلامى سازگار نباشد، لذا پذیرش آنها ممكن نیست؛ یعنى ممكن است بین نظریات پذیرفته شده در یك علم با نظرهایى كه در دین مطرح میشود ناسازگارى باشد. این واقعیتى است كه در متون دینى اسلام، راجع به شناخت انسان مطالبى هست كه گاهى با معلومات ناشى از علوم انسانى سرسازش ندارند و پى‌بردن به این موضوع كه نظریات علوم انسانى با نظرهاى مطرح شده در منابع دینى، در چه جاهایى توافق یا تخالف دارند نیاز به مطالعه‌اى عمیق و جدّى دارد. مطالعه و بررسى مقایسه‌اى در این باب به هر دلیل كه باشد مطلوب است و لو اینكه براى ارضاى حس كنجكاوى و اطلاع یافتن از نظر دیگران یا بدست

آوردن اطلاعات دیگرى در این زمینه باشد. یكى از وظایف دانشمند دینى همین است كه ابتدا باید دیدگاه دین را در مورد موضوع خاصى بدست آورد و بعد از آن تحقیق كند كه آیا نظر دین با نظر مقبول در آن علم موافق است یا تعارض دارد و اگر تعارض دارد این تعارض در كجاست آیا این تعارض سطحى است یا اصولى، زیرا ناسازگارى بین منابع دینى و اطلاعات علمى گاهى در دو جهت كاملا متضاد است به حدّى كه یكى، دیگرى را كاملا نفى و طرد مى‌كند؛ یعنى، یا باید این را پذیرفت یا آن را و راه سومى وجود ندارد و گاهى برخورد آنها سطحى و قابل رفع است. به هر حال شناخت نقاط موافق و مخالف، امرى ضرورى است. توجه داشته باشیم كه مرحله شناخت با مرحله پذیرش متفاوت است؛ یعنى، در ابتدا باید كوشید از میان نظرهاى متفاوت، نظر حق را بدست آورد و بعد از آن، اقدام به پذیرش كرد. به عنوان مثال، مى‌دانیم كه بین نظریات ارسطو و افلاطون در بعضى از مسائل علمى اختلاف است حال، اولین اقدام این است كه با بررسى این دو نظر، محل اختلاف را به خوبى دریابیم و از آن میان قول صحیح را انتخاب كنیم، در خلال این تفحص مسائل جدیدى براى محقق روشن مى‌شود؛ مثلا، مى‌داند كه علاوه بر ارسطو، افلاطون هم در این باب نظریاتى داشته است و اینكه قول كدام یك در این باب مقبول تر است و... و بعد از روشن شدن این موضوعات، نوبت به پذیرش یكى از آنهامى‌رسد. در مقایسه بین نظریات اسلام و سایر نظریات در علوم انسانى نیز همین مراحل طى مى‌شود. طبعاً كسى كه از اول گرایش اسلامى داشته و معتقد است آنچه از طرف خدا و پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) آمده صحیح است، نمى‌تواند نظرى غیر از آن را بپذیرد و براى سایر نظریات در برابر نظر خدا و پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) اعتبارى قائل نیست. صرف نظر از این موضوع كسى كه مى‌خواهد بدون هیچ وابستگى فكرى نظریاتى را در مورد موضوعى خاص بررسى كند، باید از نظریاتى كه در دین مطرح شده است آگاه شود، زیرا ممكن است رأى جدیدى را

كشف كند كه دیگران به آن نرسیده‌اند یا ممكن است بتوان از دین، مسائلى را استنباط كرد كه علم در آینده، همان نتایج را اثبات كند. پس باید به عنوان یك پژوهش‌گر بى‌طرف با صرف‌نظر از اعتقادات قطعى دینى، از نظرهایى كه اسلام در باره مسائل انسان و علوم انسانى مطرح كرده است آگاه شویم.

   فرض ما این است كه دست كم بادو گروه محقق سروكار داریم: اول، كسانى كه حقانیت اسلام را قبلا پذیرفته و شكى در آن ندارند و اگر بدانند كه چیزى واقعاً از اسلام است، در پذیرفتن آن تردیدى به خود راه نمى‌دهند. دسته دوم، كسانى كه به اسلام عقیده ندارند، اما پژوهش‌گرانى آزاد و بى‌طرف‌اند و مى‌خواهند واقعیت را در زمینه‌هاى دینى بررسى كنند؛ مثلا مى‌خواهند بدانند نظر دین در مورد انسان چیست، ارزشهاى انسانى كدام است و منشأ ارزشهاى انسانى از كجاست به هر حال، كسى كه در صدد درك نظریات دین است نباید تعصب ضدّ دینى داشته باشد.

 

انسان‌شناسى پیش نیازى ویژه براى مدیریت

با توجه به تمامى این مسایل احساس مى‌شود كه تحقیقات جامع و كامل درباره مدیریت، مترتب برشناخت انسان است و در واقع شناخت انسان از جهاتى، پیش نیازى براى «مدیریت» است. مهمترین جهت این است كه مدیریت به هر حال، متضمن توصیه به رفتارهاى خاص انسانى است كه در قالب باید و نبایدها و ارزشها، مطرح مى‌شوند و این بایدها و نبایدها نیز طبق تفكرات گوناگون، مبانى متفاوت پیدا مى‌كنند، گاهى مبناى ارزشها سود و منافع اقتصادى است، بنابر این بایدها و نبایدها نیز بر همان اساس شكل مى‌گیرند. هدف خاص یك سازمان تولیدى، بایدهاى حاكم بر رفتار كارگران را تعیین مى‌كند؛ یعنى، وقتى كه مثلا هدف عمده یك مؤسسه تأمین سود بیشتر است، بایدهاى آن هم بر همین اساس

است كه چگونه باید رفتار كرد كه سود بیشتر عاید مؤسسه شود و این یك مسئله كاملا اقتصادى است كه ارتباط آن با «مدیریت» بدین صورت است كه مدیر باید چگونه رفتارى را با كارگران داشته باشد كه كار بهتر انجام گیرد و در نتیجه سودبیشترى عاید مؤسسه شود. روشن است كه در اینجا فقط هدف مادى مطرح است.

 

اسلام و ارزشهاى برتر در مدیریت اقتصادى

نخستین سؤال این است كه آیا در راستاى مدیریت و با همین هدف اقتصادى، ارزش دیگرى مى‌تواند مطرح شود؛ یعنى، اینكه آیا ممكن است براى افزایش تولید، صرفاً از تشویق مادى استفاده نكنیم و براى كنترل نیروى كار نیازى به سیستم كنترل مدیریت نداشته باشیم. همانطور كه در ابتدا اشاره شد، جواب این سؤال مثبت است. براى رسیدن به آن مرحله، باید به جاى تقویت سیستم كنترل در مدیریت، ارزشهاى اخلاقى را تقویت كرد و این بهترین جانشین براى سیستم كنترل پیچیده است، زیرا این كار، بسیارى از نیروهاى انسانى را براى فعالیتهاى تولیدى آزاد مى‌كند و هزینه كار را پایین مى‌آورد. پس، از دید اقتصادى هم به ارزشهاى اخلاقى و شناخت آن ارزشها و همچنین شناخت انسان نیازمندیم. سؤال مهم‌تر این است كه آیا از دیدگاه اسلام، همین كه مؤسسه‌اى به اهداف اقتصادى خود برسد به هدف مطلوب خود رسیده است یا اینكه غیر از اهداف اقتصادى، اهداف بالاترى هم مورد نظر است، اهدافى كه در صورت تعارض با اهداف اقتصادى، آنها را تحت الشعاع خود قرار مى‌دهند؟ مسلماً اهداف صرفاً اقتصادى با كرامت انسانى سازگار نیست، بلكه اقتصاد، تنها وسیله‌اى است كه ممكن است او را در راه رسیدن به هدف نهایى یارى دهد. این گونه نیست كه براى كسب منفعت و ایفاى مدیریت، هر روشى مطلوب باشد، بلكه باید روشهایى را براى مدیریت انتخاب كرد كه به كرامت انسانى كارمندان لطمه‌اى نزند؛ یعنى، نه تنها مانع تكامل

روحى و معنوى آنان نشود كه در این جهت آنها را كمك كند. به هر حال، این موضوع فعلا به عنوان یك سؤال مطرح است كه آیا در سیستم مدیریت اسلامى، غیر از اهداف مؤسسات و سازمانهاى فعلى كه عمدتاً اهداف مادى و اقتصادى است، ممكن است هدفى بالاتر از این اهداف وجود داشته باشد. به بیان دیگر، كسى كه رهبر جامعه است و مدیریت جامعه‌اى را بر عهده دارد، رفتار او با جامعه چگونه باید باشد؟ آیا باید اهداف مادى و صرفاً اقتصادى مؤسسات تولیدى را بپذیرد یا آنكه باید اهداف بالاترى را بر این مؤسسات حاكم كند؛ یعنى آنها را ملزم كند كه اهداف بالاترى را بپذیرند و آنها را وادار كند كه اهدافشان را توسعه دهند؛ یعنى اینكه تنها به منافع شخصى خود یا منافع مؤسسه شخصى خود اكتفا نكنند و منافع كل جامعه را در نظر بگیرند، حتّى منافع سایر جوامع و به‌طور كلى منافع انسانیت را هم در نظر بگیرند. اینها یك سلسله ارزشهاى خاصى است كه معمولا در دانشگاههاى غربى مطرح نمى‌شود یا اینكه به سادگى از كنار آن مى‌گذرند، در حالى كه بررسى این مسائل براى ما ضرورى است و طرح این مسائل از دیدگاه اسلامى ضرورت داد. تا زمانى كه این مسائل را نشناسیم و آنها را حل نكنیم، نمى‌توانیم نظریات اسلام را به دنیا ارائه دهیم. البته این گفته‌ها به این معنا نیست كه نتیجه تحقیقات اسلامى در این زمینه حتماً مثبت است. ممكن است محقّقى بعداز تلاشهاى فراوان به این نتیجه برسد كه در اسلام هم براى كارهاى تولیدى، هدفى وراى اهداف اقتصادى فرض نمى‌شود، امّا مهم این است كه انگیزه، براى انجام چنین تحقیقاتى ایجاد شود. به هر حال، بررسى و طرح این مسأله بخودى خود ارزشمند است. كافى نیست كه ما به گفته یا تحقیق دیگران قناعت كنیم و دنباله رو دیگران باشیم. آیا صِرف این كه دیگران چنین عمل كردند، دلیل مى‌شود بر اینكه ما هم از آنها پیروى كنیم؟ البته این سخن در یك بحث علمى نمى‌گنجد، ولى از این جهت كه ما مردمى انقلابى هستیم و اهداف و

آرمانهاى ویژه‌اى داریم كه باید براى تحقق آنها تلاش كنیم، بررسى این مسائل هم جزو اهداف ما قرار مى‌گیرد و باید جزو فعالیتهاى علمى ما و دانشگاه‌هاى ما باشد و مطرح كردن اینها با بى‌طرفى علمى منافات ندارد، زیرا ما ادعا نمى‌كنیم كه چون اسلام این سخن را گفته است، شما هم این نظر را بپذیرید، بلكه دعوت مى‌كنیم بر اینكه تحقیق كنید، جهات مسأله را بى‌طرفانه بررسى كنید؛ شاید به نتایج دقیق و قطعى برسید. علاوه بر این، نباید روشهاى علمى را در روشهایى كه تا به حال إعمال شده است منحصر بدانید، شاید شیوه‌هاى دیگرى هم براى كشف حقایق وجود داشته باشد كه هنوز بشر به آنها دست پیدا نكرده است.

   به هر حال، با این توضیحات نیازما به بررسى مسأله «انسان شناسى»، بخصوص در ارتباط با تحقیقات پیشرفته در مسائل مدیریت تطبیقى، روشن‌تر مى‌شود. امیدواریم كه با همكارى دو جانبه سروران ارجمند دانشگاهى و حوزوى قدمهاى بلندترى در این راه برداشته شود و نتیجه این فعالیتها یك قدم فراتر از گذشته باشد و در نهایت باعث شكوفایى علوم انسانى شود ونتایج سودمند آن عاید مدیریت جامعه و موجب بهبود وضع زندگى مردم از لحاظ مادّى و معنوى گردد.

 

پرسش و پاسخ

1. مقصود از طرح «انسان‌شناسى» در مباحث مدیریت چیست؟

پاسخ: بحث «انسان‌شناسى» به عنوان مقدمه مباحث مدیریت و مسائل ارزشى است كه در مدیریت مورد بحث واقع مى‌شود. طرح مقدماتى بحث انسان‌شناسى، زیربناى مبحث اصلى ارزشهایى است كه در مدیریت، به عنوان بحثى تطبیقى، میان اسلام و سایر مكاتب مطرح مى‌شود؛ یعنى، براى اینكه با بصیرت بیشترى، بحث مدیریت را دنبال كنیم، ترتیب منطقى آن اقتضا مى‌كند كه ابتدا از «انسان‌شناسى» شروع كنیم.

2. این ادعا كه سیر تاریخى بشر، با پشت سر گذاشتن مرحله «متافیزیكى» و «فلسفى» هم اكنون به مرحله كمال نهایى خود «تجربى» رسیده است، تا چه اندازه صحت دارد؟

پاسخ: این موضوع، در جامعه‌شناسى و بالاخص در فلسفه اجتماعى ریشه دارد. بر اساس تئورى كه از زمان «اگوست كنت» در جامعه‌شناسى مطرح شده است، جامعه بشرى مراحل تكاملى متافیزیكى و فلسفى را پشت سر گذاشته تا به زمان معاصر و دوران «تجربى» رسیده است. صاحبان این تئورى مدعى‌اند كه بشر در ابتدا به دلیل ترس از ناامنى‌ها و براى پناه بردن به مأمنى خاص و دلایل دیگر به یك سلسله امور وهمى و غیرواقعى پناهنده مى‌شده است. او در دوران انحطاط و ضعف عقل و معلومات، براى توجیه بعضى از پدیده‌هاى زندگى و همچنین تسكین روانى و رهانیدن خود از ناامنى و اضطراب، به اوهام و خیال و امور وهمى و غیرواقعى، از قبیل خدایان، ارواح، طلسمات و... روى مى‌آورده است، اما وقتى كه یك مرحله به جلو گام برداشت و كاملتر شد، به دوران عقلانیت و فلسفى رسید و بر اساس عقل و فلسفه، به توهّمات خویش جنبه استدلالى داد، اما كم‌كم از مرحله عقلانى محض هم پایین‌تر آمد،مثلا، در فلسفه افلاطونى براى توجیه پدیده‌هاى عالم مادى، «عالم مُثُل» و عقول مطرح مى‌شود، ولى ارسطو یك گام از مرحله ذهنیت و توهم پایین‌تر گذارد و به جاى «مُثُل»، «صورت نوعیه» در اجسام مادى را مطرح كرد و سرانجام همه این توهمات فرو ریخت و انسان در سومین مرحله از تكامل تاریخى خود، به علم و مسائل قابل تبیین علمى و تجربى روى آورد. در دوران علم و تجربه هر پدیده‌اى به‌طور طبیعى، تحلیل و تفسیر مى‌شود؛ مثلا، باران پدیده‌اى است كه علت طبیعى شناخته شده‌اى دارد و نیازى به توجیه آن با توهماتى از قبیل: اراده خدا، تسلط ارواح و تأثیر اجنّه ندارد. هر وقت عامل طبیعى آن ایجاد شد، باران مى‌بارد. این مرحله كمال، آخرین مرحله تكاملى است كه بشر از بند اوهام رسته و از سكون و ركود بیرون آمده است، زمانى كه بشر به

خدایان اعتقاد داشت، حركت تكاملى در زندگى او رخ نمى‌داد و پیوسته در اوهام خود غوطه‌ور بود، وقتى كه به مرحله فلسفى رسید، اندكى ترقى كرد، ولى از زمانى كه به مرحله علمى و تجربى پا گذاشت، حركت تكاملى او سرعت گرفت و به این همه اختراع و پیشرفت علمى دست پیدا كرد، پس معلوم مى‌شود كه آخرین مرحله كمال آدمى همین است.

   روشن است كه فقط بعد از بررسى میزان اعتبار و ارزش این تئورى با شیوه‌هاى جامعه‌شناختى است كه مى‌توان در مورد اصالت و اعتبار آن قضاوت كرد (درست است كه بعضى جنبه‌هاى آن با دین و ارزشهاى انسانى هم مرتبط است، اما این نظریه اصولا نظریه‌اى جامعه‌شناختى است).

   از دیدگاه اسلام و بسیارى از جامعه‌شناسان، مسایل فردى و اجتماعى، تابع قوانین تجربى و طبیعى نیست. در مبحث «روش‌شناسى» بحث مفصلى در گرفته است كه آیا شیوه تحقیق در علوم تجربى، قابل تعمیم به علوم انسانى، مخصوصاً روان‌شناسى و جامعه‌شناسى هست یا نه؟ یكى از نظریاتى كه اخیراً ابراز شده و در میان جامعه‌شناسان فرانسوى نیز طرفداران زیادى پیدا كرده این است كه: پدیده‌هاى اجتماعى منحصر به فرد و غیرقابل تكرار است؛ یعنى، اجراى شیوه تحقیق تجربى در جامعه‌شناسى، مقبول و كارآمد نیست، زیرا پدیده‌هاى جامعه‌شناختى تكرارپذیر نیستند. آیا با همان قطعیتِ مسایل تجربى، كسى مى‌تواند ادعا كند: تا زمانى كه بشر به خدا و دین معتقد باشد، پیشرفت نمى‌كند و اگر دین و خدا را كنار گذاشت پیشرفت مى‌كند. برعكس، امروزه نشانه‌هایى در دست است كه بشر در زمانهاى بسیار دور، از تمدنى بسیار پیشرفته برخوردار و در عین حال، به خدا و عالم ماوراى ماده هم معتقد بوده است.

   از مطالعه آثار باستانى مى‌توان فهمید كه بشر در قدیم‌الایام از علم و تمدن پیشرفته‌اى برخوردار بوده است. از ساخت اهرام مصر هزاران سال مى‌گذرد، ولى

بشر امروزى با همه پیشرفت علوم و تكنولوژى نتوانسته است به درستى رمز و راز آنها را كشف كند. این كه چگونه در وسط این اهرام خلائى ایجاد شده كه از فساد و گندیدن اشیاء جلوگیرى مى‌كند، مثلا مقدار گندمى كه از چند هزار سال پیش در آنجا گذاشته شده هنوز هیچ تغییرى نكرده است،از معماهاى آن تمدن است. بشر امروزى به قواعد علمى حاكم بر اینها پى نبرده است چه رسد به اینكه فوق آنها را ایجاد كند! و این اهرام، ساخته دست همان خداپرستان و معتقدان به دین و آخرتند.

   پس بر فرض كه كاربرد روش علمى و تجربى را در این مورد درست بدانیم، مى‌توان ادعا كرد كه «تجربه» خلاف ادعاى آنان را اثبات مى‌كند! هیچ انسان عالم منصفى، نمى‌تواند خدمت اسلام به تمدن و فرهنگ و پیشرفت بشر را انكار كند. خدمتى كه اسلام به تمدن و فرهنگ بشرى كرد، با كدام حركت اجتماعى قابل مقایسه است؟ همه دانشمندان منصف اروپایى و غربى، حركت علمى غرب را مرهون مسلمانها مى‌دانند. اگر اسم مرحله صنعتى شدن را بتوان «تكامل» گذاشت، غرب در همین تكامل هم مرهون اسلام است، اما به اعتقاد ما «تكامل» تنها بر جایى اطلاق مى‌شود كه رشد و كمال، همه جانبه و فراگیر باشد و رشد یك جانبه را نمى‌توان «تكامل» نام نهاد.

   انسانى كه سرش بزرگ، اما سایر اندامهایش خیلى كوچك است آیا از نظر جسمى انسان كاملى است؟ درست است كه غرب از نظر مادى و صنعتى پیشرفت كرده، اما از نظر اخلاقى و معنوى عقب‌گرد كرده است. مگر بُعد اخلاقى و اجتماعى و معنوى مربوط به انسان نیست؟ امروزه ضعف اخلاق و معنویت در غرب، بلاى رفاه اجتماعى آنان شده است، به گونه‌اى كه زندگى در بسیارى از كشورهاى جهان سوم از زندگى در شهرهاى امریكا، به مراتب راحت‌تر است. ساختمانهاى رفیع و صد طبقه! اما ساكنانى مضطرب و افسرده! افسردگى،

ناراحتى، مواد مخدر، ناامنى و...، ره‌آورد تكامل صنعتى امروز غرب و پشت پا زدن به معنویت و اخلاق است. پس چنین پیشرفتى، نشانه كمال آدمى نیست. پیشرفت صرفاً صنعتى، نقطه آرمانى انسان نیست و فقط در صورتى سودمند است كه در كنار آن آرامش، آسایش، تكامل و تعالى روح نیز موجود باشد.

 

3. در عصر حاضر، معیار «علمى بودن» مباحث، دو چیز است: 1. كمیت‌گرایى 2. كیفیت‌ستیزى. با این وصف، آیا مى‌توان این بحث را یك بحث علمى تلقى كرد؟

پاسخ: درست است كه جو غالب فعلى «كمیت‌گرایى» است، اما این گونه نیست كه مورد قبول تمامى دانشمندان باشد، بلكه دانشمندان فراوانى در میان جامعه شناسان و فلاسفه علم و روش شناسان علمى، محوریت «كمیت‌گرایى» در تحقیقات علمى را رد مى‌كنند. به هر حال، اصل این موضوع در «روش‌شناسى» علوم باید مورد بحث قرار گیرد كه آیا این طرز تفكر صحیح است یا نه.

   به عقیده ما منحصر كردن علم در كمیت‌گرایى، قابل قبول نیست و معتقدیم كه دایره معلومات بشر منحصر به چیزى نیست كه امروزه آن را «علم» مى‌نامند، بلكه دایره «علم» بسیار فراتر از تجربه و داده‌هاى حسى و به اصطلاح كمیات است و مى‌توان گفت: ارزش آن بخش از علم كه فراتر از دایره حس است، نه تنها كمتر از داده‌هاى حسى نیست، بلكه با ارزش‌تر است. ارزش ویژگى «كمیت گرایى»، عمدتاً در پدیده‌هاى مادى است. آنچه كه جنبه معنوى و روحى دارد با معیارهاى كمّى قابل اندازه‌گیرى نیست.

4. آیا مى‌توان گفت مسائل اجتماعى از دایره تجربه و تكرار بیرونند، بسیارى از مسائل كلى اجتماعى تكرار مى‌شوند (اگر چه تمامى ویژگیهاى آنها تكرارناپذیرند) اما آثار مشابهى را به دنبال دارند و آیا مسأله «سنت‌هاى تاریخى» كه بعضى آیات قرآن به آن اشاره مى‌كند خود دلالت بر قابلیت تكرار آن نمى‌كند؟

پاسخ: همان گونه كه بیان شد، تكرار پذیرى حوادث تاریخى موضوعى اختلافى است كه خود جامعه‌شناسان هم بر آن اتفاق نظر دارند و بنده هم به‌طور قاطع تكرار پذیرى آن را رد نكردم، بلكه تنها درصدد بیان اختلافات در مسأله بودم. علاوه بر دیدگاه‌هاى مخالف و موافق در این مورد، دیدگاه‌هاى متوسطى هم وجود دارد كه: پدیده‌هاى اجتماعى، شباهت‌هایى با هم دارند كه اگر آنها را گزینش و آزمایش كرده و تأثیر آنها را در سایر پدیده‌ها بررسى كنیم، قابل تعمیم است. ما هم قبول داریم كه در پدیده‌هاى اجتماعى جهات مشتركى وجود دارد، اما كشف و ارزیابى آن جهات مشترك، كار آسانى نیست. بسیارى از مواقع، تعیین رابطه علّى و معلولى در تجربه‌هاى علمى هم كار سختى است. از آنجا كه پدیده‌ها توأم و مقارنند، تعیین میزان تأثیر هر یك از آنها در معلول آسان نیست. در مسائل اجتماعى این كار به مراتب پیچیده‌تر است، چون هیچ پدیده اجتماعى جداى از شرایط خاص اجتماعى، محقق نمى‌شود، لذا ادعاى این موضوع كه فلان پدیده اجتماعى با پدیده‌اى كه مثلا ده قرن پیش به وقوع پیوسته، مشابه است و نتیجه‌گیرى از آن به عنوان یك «تجربه» كار بسیار دشوارى است. روشن است كه چنین ادعایى اگر از جانب خدا باشد پذیرفتنى است و آنچه را كه قرآن مجید به عنوان وجوه مشترك جوامع مطرح مى‌كند، قابل قبول و استناد است، اما استنباط چنین شباهتهایى در پدیده‌هاى اجتماعى، در صورتى كه از جانب بشر باشد، از قطعیت لازم برخوردار نیست.

 

5. آیا ارزشهاى اخلاقى كه در اقتصاد و مدیریت مطرح مى‌شود، صرفاً جنبه ذهنى و ایدآلى ندارد؟

پاسخ: اگر ما نتوانستیم ارزشهاى اخلاقى را در عمل پیاده كنیم حاكى از ضعف ماست، نه ناشى از ذهنى بودن ارزشهاى اخلاقى. آدمى فقط در صورتى مى‌تواند

به اهمیت این ارزشها پى ببرد كه بتواند جامعه و مكتبى را خالى از ارزشها تصور كند، در آن صورت مى‌تواند بفهمد كه ارزشها تا چه اندازه مؤثرند. امروزه در فاسدترین جوامع هم ارزشهاى اخلاقى، هر چند در مرتبه‌اى بسیار ضعیف، وجود دارند. بعد از انقلاب اسلامى، در جامعه ما یك سلسله ارزشهاى اسلامى ایجاد و تقویت شده بود كه آثار بسیار عجیبى داشت. ایثارها و فداكارى‌هایى كه در دوران انقلاب و جنگ محقق مى‌شد، پدیده‌هایى استثنایى به شمار مى‌آمدند، اما متأسفانه این ارزشها حفظ و تقویت نشد و این نقص ناشى از عوامل متفاوتى، از جمله ضعف مدیران، مرشدان و رهبران جامعه بود كه نتوانستند به درستى از آن موقعیتها استفاده كنند و آن ارزشها را زنده نگه دارند و آن فداكارى‌ها نتایج عینى و خیره‌كننده همین ارزشها بودند! آثار شگفت آن ارزشها به حدى بود كه بعضى از نمونه‌هاى آن براى خود این ملت هم تعجب‌آور بود. قبل از انقلاب و جنگ، بهترین نمونه فداكارى و ایثار براى ما حنظله غسیل‌الملائكه، جوان تازه دامادى بود كه در ركاب رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم) به شهادت رسید، اما مردم ما با چشم خود صدها نفر بهتر از حنظله را مشاهده كردند كه در شرایطى به مراتب سخت‌تر از حنظله جنگیدند و جان فدا كردند. رفتار آنها بر همگان روشن كرد كه ارزشهاى اسلامى، قابل استفاده است و كاربرد عملى دارد اما باید راه آن را پیدا كرد، باید دید كه از چه راهى مى‌توان ارزشها را زنده كرد و چگونه آنها را در عمل به كار گرفت. جریان ارزشها در «مدیریت» و «اقتصاد» از همین قرار است. بعد از پذیرش این موضوع كه در مدیریت، یك سلسله ارزشهاى اخلاقى موجود است كه نتیجه اقتصادى و انسانى بهترى دارد، نوبت به این مى‌رسد كه چگونه افراد سازگار با ارزشها تربیت كنیم. براى انجام این كار، باید با صفات و ویژگیهاى روح انسان آشنا شویم كه چگونه مى‌شود آدمى ارزشى را مى‌پذیرد و ارزشهایى را طرد مى‌كند.

   بنابراین، نتایج عینى و قابل مشاهده ارزشها در همین جامعه اسلامى جایى را براى این تفكر كه ارزشها صرفاً آرمانى و پندارى‌اند باقى نمى‌گذارد.

6. الف: آیا مبحث «انسان‌شناسى» مقدمه مباحث «نظرى» مدیریت یا مقدّمه مباحث «عملى» آن است یا اینكه اساساً این بحث مربوط به مسایل تجریدى و هنجارى مدیریت است؟ ب: چرا مدیریت را بر «انسان‌شناسى» مبتنى دانستید؟

پاسخ: الف) از شیوه گفتار، روشن بود كه مقصود، بخشهاى هنجارى مدیریت است و اما پاسخ ب) این مسأله بیان شد كه كه اساساً هر رشته‌اى از رشته‌هاى علوم انسانى با «انسان‌شناسى» ارتباط دارد، زیرا موضوع و محور آن «انسان» است. مدیریت هم به عنوان رشته‌اى از علوم انسانى از «انسان‌شناسى» بى‌نیاز نیست، علاوه بر این دلیل عام، در مدیریت نیاز بیشترى به «انسان‌شناسى» احساس مى‌شود، زیرا در مباحث نظرى مدیریت، این موضوع مطرح است كه آیا مى‌توان ارزشهاى اخلاقى را جایگزین سیستم كنترل نمود یا اصلا سیستم كنترل جایگزین ندارد، تقریباً تمامى تحقیقات در مدیریت به این نتیجه رسیده‌اند كه رواج ارزشهاى اخلاقى، تا حدى مى‌تواند جانشین سیستم كنترل شود. پس بدین لحاظ، ارزشهاى اخلاقى باید مورد بررسى قرار گیرد. حال، وقتى كه مى‌خواهیم ارزشهاى اخلاقى را مطرح كنیم این موضوع پیش مى‌آید كه كدام یك از مكاتب فلسفه اخلاق قابل پذیرش است، اینجاست كه مجبوریم دیدگاه اسلام در مورد فلسفه اخلاق و ارزشهاى اخلاقى را نیز مطرح كنیم.

   از دیدگاه اسلام، ارزشها از كیفیت رابطه رفتار انسان با هدف نهائى به‌دست مى‌آید؛ یعنى، عملى ارزش حقیقى دارد كه در راستاى هدف نهایى او باشد. به عبارت دیگر، ارزشها، پلى ارتباطى بین وضع موجود انسان با وضع مطلوب و ایدآل او هستند این یك واقعیت است و تابع هیچ قراردادى هم نیست، پس براى پى بردن به ارزش انسانى و كمال او باید موقعیت انسان، مقصد و هدف نهایى او را بشناسیم. تا زمانى كه هدف نهایى او شناخته نشود، نمى‌توان گفت كه از چه راهى مى‌تواند به آن هدف برسد. ملاحظه مى‌فرمایید كه بدون طى این مسیر، از نظر منطقى نمى‌توان به مدیریت و مسائل ارزشى آن پرداخت.

7. آیا شیوه مدیریت جامعه فعلى، با معیارهاى اسلامى مطابق است؟

پاسخ: كسى در این جهت شك ندارد كه مدیریت فعلى جامعه اسلامى، آرمانى و كاملا مطلوب نیست، اما این سخن به معناى غلط بودن صددرصد آن و لزوم جانشینى آن با شیوه‌اى دیگر از مدیریت نیست، زیرا ما مسلمان و پیرو ائمه اطهار ـ سلام الله علیهم اجمعین ـ هستیم و زندگى و حكومت ایشان الگوى زندگى و حكومت ماست. با مرور كوتاهى به تاریخ حكومت على ـ علیه‌السلام ـ این حقیقت روشن مى‌شود كه حكومت آن حضرت هم ـ با اینكه سرمشق حكومت اسلامى بود ـ تا چه اندازه با مشكلات و نابسامانى‌ها مواجه بود. خیانتِ كارگزاران حكومتى، جنگ منافقان، خیانت عوامل حكومت و صدها مورد از این قبیل، نشان مى‌دهد كه تخلف از قوانین اسلامى، در درون حكومت على ـ علیه‌السلام ـ تا چه اندازه زیاد بوده است. حال از حكومتى كه امامت آن بر عهده معصوم نیست و مجریان آن در سطوح پایین، آشنایى كافى با قوانین اسلامى ندارند و علاوه بر این، مردم آن صدها سال تحت تسلط استكبار زندگى مى‌كرده‌اند، چه توقعى دارید؟ در عین حال، وقتى كه جهات مثبت آن را با جهات منفى آن مقایسه مى‌كنیم، هم از دیدگاه اسلامى و هم با بینش اقتصادى، به ارزش و اهمیت آن پى مى‌بریم.

حال، سؤال این است كه چگونه مى‌شود یك جمعیت چندین میلیونى را با این شرایط خاص اجتماعى به‌گونه‌اى اداره كرد كه هیچ كارگزار و كارمندى، دست به اعمال خلاف قانون و اسلام نزند؟ تنها راه قضیه، زنده كردن و تقویت ارزشهاى اسلامى است و الاّ نظام كنترل، به معناى فعلى، كار چندانى از پیش نخواهد برد.