بسم الله الرحمن الرحيم
آنچه پيش رو داريد گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح يزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در شب 17 ماه مبارك رمضان 1427 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
خداى متعال انسان را در اين عالم آفريد تا دائماً بر سر دوراهیها قرار بگيرد و راه صحيح را انتخاب كند. بعد سير تكاملى خودش را با انتخاب و اختيار انجام بدهد. براى اينكه اين انتخاب عاقلانه انجام شود لازمهاش اين است كه انسان، علم و شناخت و آگاهى داشته باشد. برخى از اين شناختها بهوسیله عقل حاصل میشود و بعضیهایش از دسترس عقل دور است و نيز مطالبى هم هست كه حتى فيلسوفان و دانشمندان ولو با عقل بتوانند بفهمند اما غالباً از آن غفلت میکنند. براى اينكه اینها به حد يك آگاهى مطلوبى برسد غير از عقل، عامل ديگرى هم بايد باشد كه آن چه را عقل به آن نمیرسد به انسان تعليم كند و آنهایی را كه مورد غفلت قرار میگیرد به يادشان بياورد. هدف از اين معرفتها اين است كه انسانها در مقام بندگى و اطاعت خدا بر آيند و او را بشناسند و بفهمند كه بايد خدا را پرستيد و از او اطاعت كرد كه كمال انسان در همين است. نتیجهاش اين است كه به سعادت ابدى نائل بشوند «فِي مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِيك مُقْتَدِر»1. پس آن نقشى را كه انبياء ايفا میکنند اين است كه كمك كنند به بشر تا خدا را بهتر بشناسد و بهتر بپرستد. اگر اين دو تأمين شود بار بشر بسته است، چيز ديگر نمیخواهد. نهجالبلاغه هم روى همين مطلب تأكيد دارد كه پيغمبر اكرم مبعوث شد تا مردم را از جهل و ضلالت نجات دهد و به خداى متعال رهنمون شود و معرفت صحيح به آنها مرحمت كند. تشويقشان كند به اينكه خداپرست باشند و اطاعت خدا كنند. آن چه ضرورت دارد و اگر نباشد نقض غرض آفرينش میشود اين است كه بشر بتواند خدا را بشناسد و راه اطاعت و عبادت خدا را ياد بگيرد. به تعبير ديگر حكمت خدا ايجاب میکند كه پيغمبرانى را بفرستد نه اينكه ما رساله عمليه براى خدا بنويسيم كه بايد و واجب است پيغمبر بفرستى. اين واجب است يعنى مقتضاى حكمت خودت هست اگر اين كار را نكنى ـ فرضاً نمیکردی به فرض محال، با حكمت تو سازگار نبود.
آيا اين نيازى كه موجب میشد خدا انبياء را بفرستد تا راه خداشناسى و خداپرستى را بهتر به بشر بياموزند براى زمان خاصى بود ـ تا قرن ششم ميلادى (بعثت پيامبرصلیاللهعلیهوآله) ـ و ديگر بعدش احتياجى نيست؟ يا براى اين بود كه بشر تا بشر هست اين نياز را دارد. چون عقل بشر هر چه هم ترقى بكند، حقيقت عالم برزخ و بهشت و قيامت را نمیتواند بفهمد. حداكثر میفهمد كه بايد بعد از مرگ روح انسان باقى باشد و يك لذت و يا عذابى داشته باشد؛ اما آن چه نوع لذت و المى است و در كجا و با چه خصوصياتى واقع میشود عقل بشر نمیرسد. آن چه را كه بيشتر فيلسوفان و حكما ادعا كردند و در مقام اثباتش برآمدند اصل معاد است اعم از روحانى و جسمانى؛ اما خصوصيات معاد جسمانى را با عقل نمیشود اثبات كرد. كما اينكه اگر هزار سال آدم به عقلش فشار بياورد روش بندگى خدا را نمیتواند ياد بگيرد. ماه رمضان بايد روزه گرفت. ماه رمضان يعنى چه؟ آيا عقل میتواند بگويد ماه رمضان بايد سى روز يا بيست و نه روز باشد؟ بايد از اول طلوع فجر تا مغرب امساك كند، چرا يك خورده كمتر يا يك كمى بيشتر نه؟ و همینطور ساير احكام. اینها امورى تعبدى است و چون خدا اینگونه گفته، بايد همینگونه انجام دهند. بعضى حتى در احكام اجتماعى. تلاش میکنند دين را از مسائل دنيا جدا كنند ـ سكولاريزم ـ بگويند مسائل اجتماعى اصلاً ربطى به دين ندارد. از اوايل صدر اسلام آن چه مكتب اهل بيت را از مكتبى كه آن زمان رواج داشت ـ مكتب ابوحنيفه ـ مشخص میکرد همين بود كه ائمه اهل بيتعليهمالسلام قياس و اثبات احكام بهوسیله عقلهای متعارفى را كه ما داريم نهى میکردند. آن داستان را شنیدهاید كه اگر كسى انگشتى را ببرد چقدر بايد ديه بدهد، دو تا انگشت ببرد چقدر، چهار تا كه بشود جور ديگر میشود، نسبتها تغيير میکند. حضرت همين را با كسى كه مدعى قياس بود مطرح كردند و فرمودند: پس ببين كه دين با قياس درست نمیشود. قياس يعنى همين استدلال عقلى ما. در همين زمان هم بعضى كسانى كه متأسفانه به بعضى بيوت بزرگ انتصاب دارند به خود ما گفتند: شنيدم هنوز توى قم يك همچون آدمهایی هستند كه فكر میکنند در اين زمان هم میشود آدم را مثل الاغ كتك زد. حالا نيز میگویند و مینویسند: اين احكام جزايى اسلام براى بازدارندگى است اگر ما از يك راه ديگرى توانستيم جلوى دزدى و فحشا را بگيريم، لزومى ندارد اين احكام اجرا شود. میشود با راهها و راهكارهاى ديگرى جلو جرم را گرفت. چون منظور از احكام جزايى بازدارندگى است. اين گرایشها امروز در بين روشنفكرمآب ها شايع است. سؤال اين است كه وحى اگر بگويد كسى كه دزدى كرد چگونه بايد مجازاتش كرد عقل ما به آن خواهد رسيد؟ يا نه، اینها به عقل ما نمیرسد، خدا خودش بايد بگويد. بعضى میگویند اين توهين به كرامت انسان است. مجازات اعدام و حد زدن بايد ممنوع شود، چرا؟ چون عقل بشر امروز میگوید اين كارها زشت است، اینها توهين به انسانيت است. ما يا بايد اعلاميه حقوق بشر را بپذيريم يا اعلاميه خدا را، قرآن را. كسانى هم در مقام جمع برآمدند گفتند: خدا درست فرموده است اما اين ديگر تاريخ مصرفش گذشته است. میگویند تمدن ايران و روم و فيلسوفان و حكما و انبياء باعث شد انسان به بلوغ برسد آن وقت ديگر احتياجى به وحى ندارد. میخواهد نماز بخواند، خب هر جور میخواهد بخواند. به مسائل جدى زندگى كارى نداشته باشد. شما میدانید اعلاميه حقوق بشر میگوید نبايد اين كارها را بكنيد. ما اگر اين كارها را بكنيم دنيا به ما میخندد، میگوید شما هنوز عقلتان ناقص است! بالاخره چه كسى بايد جواب اين را بدهد؟ آيا نياز به دين و وحى در يك زمان خاصى بود و ديگر اين نياز برداشته شد؟ يعنى آن وقتى كه بشر نابالغ بود و حالا ديگر به بلوغ عقلى رسيده است! ديگر احتياجى ندارد. پس دين خداحافظ؟! از آن فقرات نهجالبلاغه كه اشاره كردم استفاده میشود انسان عقلش به بعضى چيزها، نه هيچ وقت رسيده و نه هيچ وقت خواهد رسيد؛ مانند بسيارى از جزئيات مربوط به مسائل اعتقادى، مثل آن چه كه مربوط به معاد است. اصلاً عقل به اين چيزها راه ندارد، عقل به يك سلسله قواعد كلى نائل میشود. اصل اين را كه مثلاً حساب و كتابى بايد باشد، میشود با عقل اثبات كرد اما «فِي سِلْسِلَة ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراع»2 يعنى چه؟ «لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ»3 يعنى چه؟ اینها را كه ديگر عقل نمیفهمد. اين نفهمیدنها هميشه براى عقل انسان ثابت است. انسان وقتى میمیرد بعدش چه طور میشود؟ هر كه میتواند بيايد و با يك دليل عقلى اینها را اثبات و بيان كند؟ مجموع حکمتهایی كه ايجاب میکند آدم پيش از طلوع خورشيد دو ركعت نماز بخواند ما یک صدمش را هم نمیتوانیم بفهميم. شيعه معتقد است احكام تابع مصالح و مفاسد واقعى است. اگر روزى پيامبرى فرصت كند كه دانهدانه، حکمتهای احكام را بگويد، ما هم توان فهمش را داشته باشيم، تصديق خواهيم كرد كه همه اینها مصلحت است؛ اما پيامبر هم وحیاش الهى است، نه با عقل خودش، چون عقل عادى انسانى اینها را نمیفهمد. بنابراين حكمت بعثت انبياء اين است كه آن نقصى را كه ذاتاً ادراكات انسان دارد كه مهمترینش ادراكات عقلى است، جبران كند و تكامل بخشد. تا رفع جهل شود و به كمال برسد. كمالى كه انسان بايد برسد كمالى است كه در سايه بندگى خدا پيدا میشود. تكامل يعنى رسيدن به عبوديت الهى. از چه راه؟ از همان راهى كه انبياء میگویند و هيچ راه ديگر هم ندارد. كمال يعنى چه؟ يعنى تسخير ماه و زهره؟ آسمانخراش صد طبقه؟ بعد از مرگ همه اینها تمام میشود، بايد آن را كه سعادت ابدى براى تو میآفریند بشناسى و آن، چيزى جز بندگى خداست؟ پولدار باشى يا فقير، در خانه گِلى بنشينى يا سيمانى و آهنى، فرقى نمیکند. بله، بايد انسان تلاش كند تا نعمتهای خدا را بهتر بشناسد و بهتر استفاده كند و بيشتر انگيزه شكر پيدا كند «لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ». حساب انبياء از نوابغ و علما، از حكما و مخترعين جداست. نه علم جاى دين را میگیرد و نه پيشرفت عقل و فلسفه و نه عرفان متعارف ما را از دين بینیاز میکند. عرفان واقعى همان حقيقت دين است همان خداشناسى است. اين سخن كه دين را تا قرن ششم احتياج داشتيم، بعد احتياج نداريم براى اين است كه دين را نشناختند. والا كسى كه دين را بشناسد میفهمد هيچ وقت بشر از دين، يعنى از محتواى وحیای كه انسان را به خدا نزديك میکند، مستغنى نخواهد بود.
خدا پيغمبران را میفرستد و حجت را بر مردم تمام میکند. کتابهای آسمانى را نازل میکند اما شياطين میآیند و اين نعمت خدا را خراب میکنند. اين شياطين چه كسانى هستند؟ قرآن تكيه میکند كه اين شیطنتها به دست آدميزاد انجام میگیرد. آن هم نه جاهلان و نه ثروتمندان و سياستمداران بلكه به دست آن كسانى كه عالم به آن کتابها هستند «كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فِيَمااخْتَلَفُوا فِيهِ» بعد میفرماید «وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ بَغْياً بَيْنَهُمْ»4 اختلاف در دين بهوسیله خود اصحاب كتاب ايجاد شد. كلام را تحريف و آيات را جابجا كردند. «يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ»5 پيغمبر ما كه آمد، خيلى از مطالبى كه شما مخفى میکردید افشاء كرد. بعد از پيغمبران دوره اول، اين نياز در جامعه پيدا شد كه آن تحریفهایی كه در کتابهای قبلى شد تصحيح شود. آنهایی كه مخفى بود آشكار و آنهایی كه تحريف شده و جابجا شده بود جاى اصلیاش معين بشود، صحيح بشود. حتى «يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ»6 با دست خودشان مینویسند سپس میگویند از طرف خداست. يعنى حتى اضافاتى هم علماى اهل كتاب میکردند و به خدا نسبت میدادند. پس پيغمبرى كه میآید علاوه بر اينكه آن چيز را كه به او وحى میشود، به مردم میرساند بايد غلطهای گذشتهها را هم تصحيح كند. اين كار ديگر براى حضرت آدم يا نوح نبود پيغمبر اسلام كه آخرين پيامبر هست بايد حقايق را براى هميشه براى مردم حفظ كند و بين مردم تعميم دهد بهگونهای كه باقى بماند. بايد غير از اصل ابلاغ احكام الهى آن احكامى را هم كه تحريف شده، تصحيح كند و آن چيزهايى كه اخفاء شده آشكار كند.
«فَبَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداًصلیاللهعلیهوآله بِالْحَقِّ لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ إِلَى عِبَادَتِهِ وَ مِنْ طَاعَةِ الشَّيْطَانِ إِلَى طَاعَتِهِ»7 خداوند پيامبر را مبعوث كرد تا (بهوسیله قرآن) بندگان را از عبادت بتها به عبادت خداوند رهنمون شود و از اطاعت شيطان به پيروى از خداوند «لِيَعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ» مردم خدا را بشناسند بعد از آنكه نسبت به او جاهل بودند. «وَ لِيُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إِذْ جَحَدُوهُ وَ لِيُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْكَرُوهُ» خلاصه همه تعبيراتى است كه مفاد همهاش اين است كه مردم خداشناس بشوند و ايمان به خداى يگانه بياورند.
در خطبه 159 میفرماید «أَرْسَلَهُ بِحُجَّة كَافِيَة وَ مَوْعِظَة شَافِيَة وَ دَعْوَة مُتَلَافِيَة أَظْهَرَ بِهِ الشَّرَائِعَ الْمَجْهُولَةَ وَ قَمَعَ بِهِ الْبِدَعَ الْمَدْخُولَةَ وَ بَيَّنَ بِهِ الْأَحْكَامَ الْمَفْصُولَةَ»8 خدا پیغمبر را فرستاد با حجت كافى و موعظه شافى و دعوتى كه تلافى كند كمبودها را، «ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ»9 پيغمبر را فرستاد با حجت عقلى و با موعظه. تعبير ما اين است كه ايجاد انگيزه بكند با تبشير و انذار. انگيزه عمل، غير از دانستن است. وقتى آدم را موعظه میکنند، یادآوریاش میکنند آن وقت آدم انگيزه پيدا میکند. پيغمبر را فرستاد تا «أَظْهَرَ بِهِ الشَّرَائِعَ الْمَجْهُولَةَ» احكامى بود كه خدا آنها را وضع فرموده بود ولى مجهول بود. «وَ قَمَعَ بِهِ الْبِدَعَ الْمَدْخُولَةَ» يك چيزهايى را قاطى دين كرده بودند كه بدعت بود اینها را ریشهکن كند اين وظايف پيغمبر است.
خطبه 301: «فَاِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ بَعَثَ مُحَمَّدً صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه» تا آن جا كه میفرماید «أَرْسَلَهُ بِالدِّينِ الْمَشْهُورِ... إِزَاحَةً لِلشُّبُهَاتِ وَ احْتِجَاجاً بِالْبَيِّنَاتِ وَ تَحْذِيراً بِالْآيَاتِ وَ تَخْوِيفاً بِالْمثلاًتِ»10 در اثر گذشت زمان و تصرفات شياطين انس و جن مسائلى بر مردم مشتبه شده بود واقعاً كسانى خيال میکردند كه عيسى پسر خداست استدلال هم میکردند. خيال میکردند كه اینها يك رموزى است كه خدا بهصورت عيسى نازل شده و شده پسر. اقانيم ثلاث و از اين حرفها. بسيارى از احكام بود كه علماى يهود اینها را مخفى يا عوض كرده بودند. وقتى آيات قرآن نازل شد بسيارى از اینها حقيقت را شناختند و بسيار شاد شدند كه از شادى اشك میریختند «تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ»11 من خودم شاهد بودم در ريودوژانيروى برزيل و در دانشگاهى كه براى کاتولیکها بود و جمعى كه از اصحاب كليسا بودند، از ما دعوت كرده بودند، كه درباره معارف اسلامى صحبت كنيم. آن جا، يك فرازهايى از دعاى عرفه را خواندم، گفتم: اسلام، خدا را اینگونه به ما نشان میدهد. ديدم پيرمردهايى بودند، همانطور كه من عرفه را میخواندم و توضيح میدادم اشك از چشمهایشان میریخت. طالبان حق، گوشه و كنار دنيا بسيار هستند شقاوت براى آن كسانى است كه اين حقايق را مكتوم كردند و حقايق دين را عوض كردند يا بدعتها در دين گذاشتند. وظيفه پيامبر اين است كه بدعتها را عوض كند، حقايق را بيان كند تا مردم با آن فطرت پاك و سالمشان، بشنوند و بپذيرند.
1. قمر، 55.
2. الحاقة، 32.
3. هود، 106.
4. بقره، 214.
5. مائده، 15.
6. بقره، 79.
7. نهجالبلاغه، نسخه صبحى صالح، خطبه 147، ص 204.
8. نهجالبلاغه، خطبه 161، ص 229.
9. نحل، 125.
10. نهجالبلاغه، نسخه فيض الاسلام، خطبه 301.
11. مائده، 83.