فصل دوم: پلورالیسم

 

فصل دوم

 

 

پلورالیسم

 

پلورالیسم و عرصه‌هاى مختلف آن

مفهوم پلورالیسم دینى

ارزیابى پلورالیسم دینى در بُعد نظرى

پلورالیسم دینى در بُعد عملى

حقّانیت چند دین و مذهب؟

صراط‌هاى مستقیم

انگیزه طرح تفكر پلورالیسم دینى در جامعه ما

دلایل اندیشه پلورالیسم

انگیزه‌هاى پیدایش اندیشه پلورالیسم

 

 

 

 

پلورالیسم و عرصه‌هاى مختلف آن

پلورالیسم یعنى چه و در چه عرصه‌هایى قابل طرح است؟

پاسخ: پلورال بمعناى جمع و كثرت است. لذا پلورالسیم یعنى كثرت‌گرایى یا گرایش به تعدّد و كثرت.

گرایش پلورالیستى در قبال گرایش مونیستى و وحدت‌گرایى است. ما در عرصه‌هاى مختلف زندگى اجتماعى با این پرسش مواجه هستیم كه كار در انحصار یك فرد یا یك گروه باشد، و یا در اختیار چند فرد یا چند گروه؟ اگر ما چند فرد یا چند گروه را براى انجام كارى پذیرفتیم این را پلورالیسم مى‌گویند و در قبال آن اگر یك فرد یا گروه را پذیرفتیم این را مونیسم مى‌گویند.

زادگاه این واژه مغرب زمین است. در گذشته هر كس در كلیسا چند منصب داشت یا كسى كه معتقد بود در كلیسا مى‌توان چند منصب داشت پلورالیست خوانده مى‌شد. اما امروزه در عرصه فرهنگى پلورالیست به كسى گفته مى‌شود كه در یك عرصه فكرى خاص اعم از سیاسى، مذهبى، هنرى و یا غیر آن صحت همه روش‌هاى موجود را بپذیرد. این گرایش نقطه مقابل اعتقاد به انحصارگرایى است؛ یعنى اعتقاد به اینكه تنها یك روش یا یك مكتب بر حق است و سایر روش‌ها و مكاتب نادرست مى‌باشند.

پلورالیسم در عرصه‌هاى گوناگونى مطرح مى‌شود. در هر كدام از این زمینه‌ها گاه به معناى پذیرش كثرت و نظرات مختلف در مقام عمل است، به این معنا كه با یكدیگر همزیستى مسالمت‌آمیز داشته باشند و به نظر یكدیگر احترام بگذارند و اجازه اظهار نظر و رأى بدهند. این پلورالیسم عملى است. گاهى نیز به معناى پلورالیسم نظرى و علمى به كار مى‌رود، به این معنا كه قائل به صحت همه انظار مختلف در عرصه سیاست یا فرهنگ یا اقتصاد یا دین بشویم، یا قائل شویم كه همه انظار بخشى از حقیقت را در بردارند و چنان نیست كه یكى حق محض و خالص و دیگرى باطل و نادرست باشد.

در گذشته كه جوامع به اندازه امروز توسعه نیافته و ارتباط آنها با یكدیگر كم بود مسأله

خاصى به نام پلورالیسم مطرح نبود. اما امروزه با گسترش جوامع و ایجاد ارتباط گسترده در میان آنها این مسأله مطرح گردیده است؛ بخصوص پس از شدّت گرفتن جنگ‌هاى فرقه‌اى و مذهبى و نتایج ویرانگر و خانمانسوز آنها این تفكر تقویت شد كه مذاهب و عقاید دیگران را باید پذیرفت و با آنها از در آشتى در آمد، زیرا نفع جامعه انسانى در سازگارى مذاهب و مكاتب گوناگون با یكدیگر است.

مبناى پلورالیسم در بُعد عملى همزیستى مسالمت‌آمیز است. لذا توصیه مى‌كنند كه كثرت‌هاى موجود در جامعه به جاى تنازع و اصطكاك با یكدیگر، نیروهاى خود را صرف خودسازى درونى نمایند و بایكدیگر به صورت مسالمت‌آمیز زندگى كنند. این سخن به این معنا نیست كه همه گروهها یكدیگر را حق بدانند، بلكه باید وجود كثرت را بعنوان یك واقعیت بپذیرند. اما این منافاتى ندارد با آنكه هر گروهى خود را بر حق بداند و دیگران را بر باطل.

در بعد نظرى و علمى مقتضاى پلورالیسم این است كه انسان نباید سخت‌گیر و مطلق‌گرا باشد و روى یك فكر خاص تعصّب بورزد و آن را صددرصد صحیح و حق بداند. در حقیقت بازگشت آن به نوعى شك‌گرایى در بُعد معرفت‌شناسى است.

 

مفهوم پلورالیسم دینى

پلورالیسم دینى یعنى چه؟

پاسخ: پلورالیسم دینى گاهى در بُعد نظرى و فكرى مطرح مى‌شود و گاهى در بُعد عملى.

منظور از پلورالیسم دینى در بُعد عملى یعنى احترام به عقیده طرف مقابل و هر مذهب و دینى كه بدان معتقد است و زندگى مسالمت‌آمیز در كنار یكدیگر. بنابراین پلورالیست یعنى كسى كه معتقد است دو یا چند نوع طرز تفكر ـ صرفنظر از اثبات و نفى نظرى ـ باید در كنار یكدیگر زندگى مسالمت‌آمیز داشته باشند و مزاحمت اجتماعى براى دیگرى ایجاد نكنند. امّا در مقابل اگر كسى قایل به حذف یكى از این دو از صحنه اجتماع باشد و فقط یكى را مجاز در عمل بداند ضد پلورالیسم است. مثلا در مورد مذهب كاتولیك یا مذهب پروتستان برخى مى‌گویند یكى از دو مذهب باید حاكم باشد و لذا باید با دیگرى مبارزه كرد تا از بین برود. اما براساس پلورالیسم دینى باید این دو مذهب، اگر چه از حیث نظرى هر كدام دیگرى را باطل مى‌داند، در عمل با یكدیگر برادرانه زندگى كنند. و امّا پلورالیسم دینى در بُعد نظرى به معناى

حقانیت فى‌الجمله همه ادیان و مذاهب است. توضیح و تفصیل بیشتر این مطلب در ضمن پرسش‌هاى بعدى خواهد آمد.

 

ارزیابى پلورالیسم دینى در بُعد نظرى

كثرت‌گرایى دینى در بُعد نظرى یعنى چه؟ و آیا قابل پذیرش است؟

پاسخ: پلورالیسم دینى بطور اجمال و اختصار به معناى حقانیّت ادیان متعدّد است اما بیان و تفسیر این مطلب در ضمن كلمات به سه نوع متفاوت مطرح شده است:

یكم: هیچ دینى باطل محض و یا حقّ مطلق نیست، بلكه هر دینى داراى آموزه‌هاى صحیح و آموزه‌هاى نادرست است.

دوم: حق و حقیقت واحد است و هر یك از ادیان راهى به سوى آن حق واحد است.

سوم: قضایاى دینى از قبیل گزاره‌هاى غیرحسى‌اند؛ و این گزاره‌ها یا اصولا بى‌معنا هستند و یا اگر هم معنایى داشته باشند قابل اثبات نیستند، بنابر این همه در یك ردیف‌اند و هر فردى هر دینى را بپسندد مى‌تواند اختیار كند.

 

توضیح تفسیر اوّل

گویندگان این نظر، حقیقت را مجموعه‌اى از اجزاء و عناصر مى‌دانند كه هر یك از بخش‌هاى آن، در یك دین و آیین پیدا مى‌شود. اینگونه نیست كه یك دین كاملا نادرست و باطل باشد و هیچ تعلیم یا حكم صحیح و خوبى نداشته باشد، كمااینكه دینى كه هیچ آموزه نادرست و خلاف واقع نداشته باشد نیز نداریم. بسیارى از احكام مسیحیت در اسلام هم به گونه‌اى آمده است، لذا نمى‌توان گفت مسیحیت بطور كلى باطل است. همچنین اسلام در بسیارى از موارد با یهودیت موافق است، پس نمى‌توان گفت یهودیت یا اسلام تماماً مردود هستند.

وقتى خوبى‌ها و حقیقت‌ها در بین ادیان پخش شده است، پس نمى‌توان گفت یك دین به طور كلى درست و دین دیگر نادرست است، بلكه باید به همه ادیان و مذاهب به یك اندازه احترام گذاشت و نیز مى‌توان بین مذاهب گزینش كرد. یعنى آموزه‌هایى از ادیان را گرفت و تلفیقى از آن‌ها را پذیرفت؛ بخشى را از یهودیت بگیریم، بخشى را از اسلام و بخشى را هم از آیینى دیگر.

بررسى تفسیر اوّل

اصل اینكه بسیارى از ادیان، بلكه كلّ مذاهب، كم یا بیش داراى عناصر حقّى هستند، موردپذیرش است. باطلِ صددرصد در عالم نداریم. و چنین سخنى أصلا قابل پذیرش هیچ انسانى نیست. اما از سوى دیگر اگر منظور این است كه همه ادیان موجود در عالم، بهرحال داراى عقاید یا احكام باطل‌اند و هیچ دین كامل و جامعى نداریم، این سخن البته مورد پذیرش ما نیست. اسلام مى‌گوید آنچه دین الهى و شریعت محمد(صلى الله علیه وآله) است كاملا صحیح و با نزول اسلام دین به كمال و نعمت به تمام رسیده است. و آنچه در مكاتب دیگر آمده، اگر موافق با اسلام باشد، صحیح و در غیر این صورت باطل است. به هیچ وجه بُت‌پرستى، حیوان‌پرستى، و... با اسلام و دین غیرمحرَّف توحیدى یكسان نیستند. وجدان هر انسان منصفى بین این ادیان و مذاهب و تعالیم آنها با یكدیگر تنافر آشكار مى‌بیند.

بعلاوه اسلام دینى است كه آشكارا ایمان به بعضى از آیات و كفر و نپذیرفتن برخى دیگر از آیات را رد مى‌كند و مى‌گوید تبعیض بین تعالیم و دستورات دین مساوى با عدم پذیرش كلّ دین و كفر به آن است. خلاصه اینكه اسلام كلا بر حق است و هیچ باطلى در آن راه ندارد.

 

توضیح تفسیر دوم

این نظر بر آن است كه دین حق بمنزله قلّه واحدى است كه همه ادیان موجود در عالم راههایى هستند به سوى آن نقطه واحد. هر دینى مى‌خواهد ما را به آن حق واحد راهنمایى كند و بهرحال به مقصد مى‌رساند، خواه از راهى طولانى یا راهى كوتاهتر یا به نحو یكسان. كسى كه به مسجد مى‌رود یا به كلیسا یا كنشت یا بتخانه، همه به دنبال معبود و مطلوب واحدى هستند.

 

بررسى تفسیر دوم

این بیان در مقام مثال و تشبیه قابل تصورّ است، اما نسبت میان ادیان مختلف اینگونه ترسیم نمى‌شود. وقتى اسلام اولین مسأله و اوّلین سخنش این است كه «خدا یكى است» و راه رستگارى، پذیرفتن توحید است، این راه چگونه با راه مسیحیتى كه دعوت به تثلیث مى‌كند یكى است؟ چگونه ما را نهایتاً به نقطه واحدى مى‌رسانند!؟ قرآنى كه در برخورد با عقیده تثلیث مى‌گوید: «كسانى كه براى خداوند فرزند قائل شده‌اند، حرفى زده‌اند كه جا دارد آسمانها

از هم پاشیده شود و زمین از هم بشكافد و كوهها پاره پاره گردند.»(1) آیا با قائلین به تثلیث در راه و هدف مشترك است!؟ دینى كه از گوشت خوك و مشروبات الكى برحذر مى‌دارد، با مذهبى كه آنها را تجویز مى‌كند آیا در نتیجه و نهایت به یك جا مى‌رسند!؟

 

توضیح تفسیر سوم

در اینجا برخى از پوزیتیویستها به صورت افراطى همه این قضایا را بى‌معنا مى‌دانند و برخى دیگر مى‌گویند شاید معنا داشته باشند، امّا قابل اثبات نیستند، و شاید براى عده‌اى خوب و صحیح و براى عده‌اى دیگر بد و خطا باشند، یا در زمانى خوب باشند و در زمان دیگر بد. ما شناخت قطعى و صددرصد از واقع نمى‌توانیم پیدا كنیم. یقین صددرصد به یك قضیه، نشانه عدم دقت و تحقیق در آن مسأله است، و نظایر این دیدگاه‌ها. خلاصه این امور یك نوع بازى زبانى و تابع گرایش‌هاى اجتماعى و فردى است. یكى از پایه‌ها و ریشه‌هاى دعوت به تسامح و تساهل در دنیاى كنونى به همین بحث برمى‌گردد.

براساس این مبناى فلسفى، برخى قائل به پلورالیسم دینى شده و مى‌گویند اساساً دین درست و دین نادرست یا دین حق و دین باطل نداریم. بكار بردن درست و نادرست در این امور، خود خطاست. این گزاره‌ها یا بى‌معنا هستند و یا غیرقابل بررسى و اثبات یا ردّ. به عبارت دیگر و با قدرى تسامح مى‌توان گفت همه این ادیان و صراط‌ها بر حق و مستقیم‌اند.

در اینجا بعضى بین گزاره‌هاى دینى فرق گذاشته مى‌گویند: آنچه از واقعیت‌ها و هست‌ها حكایت مى‌كند معنادار است و صدق و كذب در آن راه دارد مثل قضیه «خدا یكى است» و آنچه از قبیل بایدها و نبایدها است، صدق و كذب در آن راه ندارد مثل قضیه «باید عدالت ورزید» و «نباید ظلم كرد».

 

بررسى تفسیر سوم

بحث از فلسفه پوزیتویسم و معنادارى گزاره‌هاى غیرحسى و حس گرایى یا عقل‌گرایى در باب معرفت، به محلّ دیگرى مربوط است و به طور مفصل در بحث‌هاى فلسفى و معرفت‌شناسى آمده است.(2) در اینجا فقط اشاره مى‌كنیم كه با توجه به اینكه در عرصه معارف و علوم بشرى


1. مریم/ 90، 91.

2. ر.ك: مصباح یزدى، محمد تقى؛ آموزش فلسفه، ج 1، درس سیزدهم تا نوزدهم.

تكیه صددرصد بر حس و عدم اعتماد بر عقل، از دیدگاه ما مردود است و با توجه به اینكه تنها راه بررسى صحت و سقم یك سخن حس و تجربه نیست ـ بلكه از راه عقل هم مى‌توان قضیه‌اى را اثبات یا رد كرد؛ مثل مباحث ریاضى و فلسفى ـ این نظریه و مبنا از نظر ما به طور كامل مردود است. افزون بر این ما بالوجدان بین قضایاى «خداوند وجود دارد» و «نباید ظلم كرد» و «باید نماز خواند» با قضیه «نور چراغ ترش مزه است» تفاوت مى‌بینیم. اگر سه قضیه نخست بى‌معنا بودند نباید به لحاظ معنایى با قضیه چهارم تفاوتى مى‌داشتند.

وقتى گزاره‌هاى دینى معقول و قابل بررسى‌اند و اثبات و ردّ آنها ممكن است، در اینصورت اشكال قبلى مطرح مى‌شود كه سه گزاره: «خدا وجود ندارد»، «خدا یكى است» و «خدا سه تا است»، چگونه مى‌توانند با هم جمع شوند و همگى درست باشند؟ آیا حقیقتاً، بر طبق مبناى پلورالیسم، مى‌توان به صحّت هرسه قضیه اعتقاد پیدا كرد؟ یا هر سه اعتقاد را به یك اندازه درست و ارزشمند دانست؟

 

پلورالیسم دینى در بُعد عملى

آیا پلورالیسم دینى در بعد عملى در طول تاریخ اسلام وجود داشته است؟

پاسخ: پلورالیسم دینى بین دو فرقه از یك مذهب یا بین دو مذهب از یك دین و یا حتى بین دو دین مطرح است. مثلا مى‌توان آن را بین اسلام، مسیحیت و یهودیت كه در جوامع نزدیك به هم یا حتى در یك منطقه جغرافیایى واحد یا در یك شهر زندگى مى‌كنند در نظر گرفت كه پیروان این ادیان بدون هیچ برخورد فیزیكى با یكدیگر بصورت مسالمت‌آمیز زندگى مى‌كنند. در حالى كه هر كدام خود را حق و دیگرى را باطل مى‌داند و حتى با یكدیگر مباحثات و مناظراتى هم انجام مى‌دهند. در اسلام چنین چیزى وجود دارد. قرآن كریم و سیره پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و ائمه اطهار(علیهم السلام) مسلمانان را به داشتن چنین روابطى توصیه مى‌كنند. وحدتى كه ما امروزه در شعارهایمان مطرح مى‌كنیم و شیعه و سنّى را بدان دعوت مى‌نماییم، در زمان حضرت صادق(علیه السلام) نیز مطرح بوده و آن حضرت شركت در نمازها و تشییع جنازه برادران اهل سنّت را توصیه مى‌كرده‌اند. از بیمارانشان عیادت مى‌نموده و از هر كمكى كه مى‌توانسته‌اند نسبت به آنها مضایقه نمى‌كرده‌اند. حتّى فراتر از این، از صدر اسلام رابطه مسلمانان با اهل ذمّه دوستانه و صمیمانه بوده و با یكدیگر معامله یا مشاركت مى‌كرده و به یكدیگر وام مى‌داده و از

بیماران یكدیگر عیادت مى‌نموده‌اند. اما در عین حال از حیث نظرى و فكرى هر كدام از آنها دین خود را بر حق مى‌دانسته است. در هر صورت این موضوع از مسائل قطعى اسلام است و جاى هیچ شكى در آن نیست و اندیشمندان مسلمان اعم از شیعه و سنّى در این تردیدى ندارند كه زندگى مسالمت‌آمیز با اهل كتاب پذیرفته شده است. البته این موضوع بمعناى تأیید مذهب آنها نیست. حتى مى‌توان گفت به نظر اسلام در صورت امضاى قرارداد صلح با مشركان مى‌توان، به حكم ثانوى، با آنان همزیستى مسالمت‌آمیز داشت؛ كمااینكه در صدر اسلام ما شاهد صلح پیامبر(صلى الله علیه وآله) با مشركان و قرارداد عدم تعرّض به جان و مال بین دو طرف هستیم.

 

حقّانیت چند دین و مذهب؟

آیا مى‌توان به حقانیت چند دین و مذهب و آیین قائل شد؟

پاسخ: همانطور كه گذشت پلورالیسم و كثرت‌گرایى یك بُعد عملى دارد كه از این جهت اسلام داعیه‌دار نرمش و مدارا و همزیستى مسالمت‌آمیز با پیروان ادیان و مذاهب مختلف است. اگر نگوییم مبتكر و پیشقدم در این زمینه اسلام است، لااقل اسلام موافق با رعایت حقوق اقلیت‌هاى مختلف دینى و مذهبى است و در این جهت توجه به سخن بلند و معروف مولا على(علیه السلام)كفایت مى‌كند كه وقتى شنیدند اصحاب معاویه خلخال از پاى یك دختر یهودى كشیده‌اند، فرمود: اگر شخص مسلمان از غصه این امر بمیرد، جا دارد.

اما سخن بر سر این است كه در برخورد با پدیده كثرت در میان ادیان و مذاهب، آیا مى‌توان همه را بر حق دانست؟ آیا مى‌توان گفت اسلام حقّ است، مسیحیت هم حقّ است؟ براى پاسخ به این سؤال نگاهى به محتواى اسلام و مسیحیت مى‌اندازیم تا ببینیم كه مى‌توان به حقانیت هر دو اعتراف كرد یا پذیرفتن حقانیت یكى مستلزم انكار دیگرى است؟

اوّلین مسأله‌اى كه در اسلام داریم، اصل «توحید» است. یعنى خداوند یكى است و قابل تجزیه و تعدّد نیست و نه از كسى زاده شده و نه فرزندى دارد. اما اوّلین اصل در مسیحیت «تثلیث» است. گذشته از فرقه‌هاى نادر و شاذ، مذهب كاتولیك و پروتستان و ارتدوكس كه سه مذهب مهم مسیحیت‌اند مى‌گویند سه خدا ـ اب و ابن و روح القدس ـ داریم. و راه نجات از شقاوت و عذاب، قبول تثلیث است. در تفسیر این سه اصل و اُقنومْ مطالب بسیارى گفته و نوشته شده است و جز عده قلیلى كه تثلیث را امرى خارج از اصل مسیحیت مى‌دانند، بقیه آن را قبول دارند و به نحوى الوهیت مسیح یا فرزند خدا بودن او را مى‌پذیرند.

قرآن در برخورد با امثال این سخن مى‌فرماید: كسانى كه براى خداوند فرزند قائل شده‌اند، حرفى زده‌اند كه جا دارد آسمانها از هم پاشیده شود و زمین از هم بشكافد و كوهها پاره پاره گردند.(1) یا در جاى دیگر مى‌فرماید به خداوند یكتا و پیامبرانش ایمان آورید و قائل به تثلیث نشوید كه این براى شما بهتر است.(2) یا مى‌فرماید: كسانى كه مى‌گویند خداوند یكى از سه خدا است كافر شده‌اند.(3)

آیا عقل هیچ انسانى ـ چه رسد به انسان مسلمان ـ مى‌پذیرد كه توحید و تثلیث هر دو صحیح و حقّ‌اند. یكى مى‌گوید تا موحّد نشوى و خداى یگانه را نپذیرى وارد جرگه مسلمانان نمى‌شوى و شرط اولیه براى ورود به اسلام و حقانیت، توحید است؛ و دیگرى مى‌گوید تا تثلیث را نپذیرى مسیحى نمى‌شوى و نجات پیدا نمى‌كنى و به سعادت نمى‌رسى. بین این دو سخن، فاصله بسیار است. كما اینكه اگر این دو دین را با بودائیت كه مى‌گوید نه خدایى وجود داشته و نه وجود خواهد داشت، مقایسه كنیم هیچگاه این‌ها با هم جمع نمى‌شوند. «خدا وجود دارد» با «خدا وجود ندارد» متناقض هستند، همانگونه «خدا سه تا است» با «خدا وجود ندارد»، متناقض هستند. جمع بین اینها به شوخى و افسانه نزدیكتر است تا به مطلبى جدّى و واقعى.

همچنین اگر نگاهى به شریعت و احكام اسلام و مسیحیت بیندازیم، مى‌بینیم كه اعتراف به حقانیت هر دو غیر ممكن است. اسلام مى‌گوید خوردن گوشت خوك حرام است. مسیحیت مى‌گوید گوشت خوك حلال است. در اسلام، على(علیه السلام) مى‌فرماید اگر یك قطره شراب در چاهى بریزد و از آب آن چاه گیاهى بروید و از آن گیاه حیوانى و گوسفندى بخورد، من از گوشت آن گوسفند نمى‌خورم. اما در مسیحیت آمده است كه وقتى كشیشى نان را در شراب زد و دهان شما گذاشت، نان را كه خوردید این شراب تبدیل به خون عیسى مى‌شود.(4) با توجّه به این موارد و موارد فراوان دیگر نظیر آن، آیا انسان عاقل مى‌پذیرد كه اسلام یك صراط مستقیم به حق و قلّه كمال و سعادت باشد و مسیحیت هم یك صراط مستقیم، بودائیت هم صراطى دیگر و ...؟!


1. مریم/ 90، 91.

2. نساء/ 171.

3. مائده/ 73.

4. اشاره به مراسم عشاء ربانى. ر. ك: از جمله به كتاب مقدس، عهد جدید انجیل متى، باب 26.

صراط‌هاى مستقیم

آیا قائل‌شدن به صراط‌هاى مستقیم در دایره اسلام صحیح است؟

پاسخ: اعتقاد به صراط‌هاى مستقیم بر حسب تفسیر پلورالیسم به وجود حقایق متعدّد و مختلف در مسأله واحد، همان گونه كه در پاسخ به پرسش قبلى اشاره كردیم، به هیچ وجه قابل قبول نیست.

اما بر طبق تفسیر پلورالیسم به وجود حقیقت واحد و عدم دسترسى بشر به آن، در این فرض هم اعتقاد به صراطهاى مستقیم بصورت كلّى باطل است، لكن فقط در محدوده‌اى بسیار جزئى مى‌توان آنرا پذیرفت؛ همان كه مفسّران در كتاب‌هاى خود از آن به «سبُل» تعبیر كرده‌اند و نه «صراط‌ها». «صراط» یعنى یك بزرگراه اصلى كه یكى بیشتر نیست و با یقینیات اثبات مى‌شود. در مواردى راه‌هاى فرعى‌اى وجود دارند كه ممكن است در آنها انحرافاتى پیش بیاید كه به اصل دین لطمه‌اى نمى‌زنند ولى پذیرفتن این راه‌ها به معناى متعدد بودن «صراط مستقیم» نیست. لذا خداوند در قرآن «صراط» را واحد در نظر گرفته است و «سُبل» را متعدد؛ مى‌فرماید: «وَاِنَّ هَذَا صِرَاطِى مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُبُل(1)؛ این است راه راست من از آن پیروى كنید و از راه‌هاى دیگر متابعت ننمایید.» البّته در متنِ «صراط مستقیم» و در كنارِ آن هم سبُل متعددّى وجود دارد كه قابل قبول‌اند؛ مثلا خداوند مى‌فرماید: «اَلَّذیِنَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا(2)؛ كسانى كه در راه ما كوشش مى‌كنند ما آنان را به راه‌هاى خویش هدایت مى‌كنیم.» در این آیه «سبُل» قابل قبول دانسته شده‌اند كه به منزله خطوطى در بزرگراهِ صراط مستقیم بشمار مى‌روند.

 

انگیزه طرح تفكر پلورالیسم دینى در جامعه ما

انگیزه طرح تفكر پلورالیسم دینى در جامعه ما چیست؟

پاسخ: چندى است كه در مطبوعات و نشریات و سخنرانى‌ها از سوى بعضى افراد مشكوك، تفكر پلورالیسم در باب ادیان ترویج مى‌شود و تأكید مى‌گردد كه اسلام خوبیهایى دارد و مسیحیت و سایر ادیان و آیین‌ها نیز خوبیهایى دارند؛ و باید با دیده احترام و رأفت و تسامح به عقاید دیگران نگاه كرد و همانطور كه دوست داریم دیگران به عقیده ما احترام بگذارند و آنها


1. انعام/ 153.

2. عنكبوت/ 69.

را به دین خود دعوت مى‌كنیم، به سایرین هم باید حق بدهیم كه خود را بر حق بدانند و به سوى دین خود دعوت كنند و عقیده آنها نیز محترم و معتبر است.

انگیزه طرح اینگونه مباحث و تفكرّات در جامعه ما مى‌تواند چنین امورى باشد:

الف) جلوگیرى از صدور فرهنگ اسلامى و فرهنگ انقلاب: وقتى همه سخن‌ها و ادیان و عقاید صحیح بود، پس لزومى ندارد كه سایرین هم به اسلام دعوت شوند. وقتى سخن یك مسیحى هم صحیح است چه لزومى دارد كه او هم بیاید و مسلمان شود. وقتى مادّیون هم سخنشان حق است و سلیقه‌شان اقتضاى آن را دارد، چه لزومى‌دارد كه الهیون آنها را به سوى خدا دعوت كنند. چرا موحّد، مشرك را به توحید دعوت كند و چرا ... در نتیجه فكر انقلابى و اسلامى در محدوده خاصى باقى مى‌ماند و بالندگى و تحرّك و دعوت خود را از دست خواهد داد و عقیم خواهد شد.

ب) هموار كردن راه نفوذ افكار و عقاید و ارزشهاى مادى و غربى در جامعه ما: وقتى دین و فرهنگ و ارزشهاى ما مطلق نبود و تنها دینِ حق را اسلام ندانستیم، قهراً راه براى سایر ادیان و مكاتب باز مى‌شود. وقتى سایر فِرَق و مذاهب هم حق هستند، چرا ما از سلیقه‌ها و مزایا و ارزشهاى دیگران پیروى نكنیم؟!

نتیجه دو مطلب بالا، از بین رفتن تعصّب و عِرق مذهبى است. و وقتى غیرت و حمیّت دینى كه مانع نفوذ افكار انحرافى و غلط است لطمه خورد و روحیه تسامح و تساهل و بى‌تفاوتى نسبت به عقاید و مقدّسات و ارزشها در بین جوانان و افراد جامعه رسوخ كرد در این هنگام است كه دشمنان اسلام و انقلاب به هدف خود مى‌رسند؛ زیرا راه نفوذ و تحمیل ارزشهاى مادى و غربى باز شده و زمینه سلطه مجدد جهان كفر و استكبار فراهم گردیده است.

 

دلایل اندیشه پلورالیسم

طرفداران پلورالیسم چه ادّله و شواهدى را براى نظر خود ارائه مى‌كنند؟

پاسخ: در ابتدا باید دانست كه گویندگان پلورالیسم براى دیدگاه خود ادلّه و شواهد متعددى از قبیل عقلى، تاریخى، قرآنى و ادبى و ... مطرح مى‌كنند كه پرداختن به همه آنها میسّر نیست و در اینجا به بخشى از آنها اكتفا مى‌نماییم. قائلین به پلورالیسم از سه مسأله در این جهت كمك مى‌گیرند:

الف) پلورالیسم در مسائل سیاسى، اجتماعى، اقتصادى؛

ب) نسبیّت در ارزش‌ها؛

ج) نسبیّت در معرفت.

در اینجا به توضیحى كوتاه در هر مورد مى‌پردازیم:

الف/ 1ـ پلورالیسم سیاسى ـ اجتماعى: امروزه در جهان، كشورهاى مختلف، انواع مختلف حكومت دارند، بعضى رژیم سلطنتى دارند، بعضى رژیم جمهورى، بعضى ریاستى و بعضى پارلمانى، و هر كدام به شیوه‌هاى مختلف اداره كشور را بعهده دارند.

در فلسفه سیاست وقتى سؤال كنیم كه كدام نوع رژیم حكومتى بهتر است، جواب قاطعى نمى‌دهند و مى‌گویند هر كدام مزایا و محاسنى دارند همان گونه كه نواقص و معایبى نیز دارند.

همینطور امروزه دموكراسى امر پذیرفته شده‌اى است و گفته مى‌شود مردم باید از طریق احزاب مختلف در اداره حكومت نقش ایفا كنند. اگر یك حزب واجد اكثریت باشد و همیشه حكومت را بدست بگیرد، مطلوب و مقبول نیست، بلكه باید تضارب آراء و اختلاف انظار وجود داشته باشد و هر یك، مدتى زمام امور را بعهده گیرند. پس پلورالیسم حزبى امروزه امرى پذیرفته شده است.

الف/ 2ـ پلورالیسم اقتصادى: در بُعد اقتصادى نیز وجود قطب‌هاى مختلف اقتصادى موجب رفع ظلم و ستم از ناحیه عده‌اى خاص مى‌شود و ترقى و توسعه اقتصادى در گرو وجود قدرتهاى مختلف اقتصادى در جامعه است.

با ذكر اینگونه امور، طرفداران پلورالیسم مسأله دین را هم به امر سیاست و اقتصاد و حزب، قیاس كرده و نتیجه مى‌گیرند كه در عرصه‌هاى مختلف اجتماعى، تكثر مطلوب است و باید در پى ایجاد و رشد آن بود. البته با توضیحى كه در پاسخ پرسش‌هاى قبلى راجع به پلورالیزم دینى دادیم روشن شد كه این قیاس اشتباه است.

ب) نسبیت در ارزش‌ها: بسیارى از مسائل و علوم وجود دارند كه كثرت‌بردار نیستند؛ یعنى نمى‌توان به درستى دو یا چند نظریه با هم، در مورد آنها اعتقاد داشت. مسائل فیزیك،
شیمى، ریاضى و هندسه از این قبیل هستند. با توجه به این نكته، از پلورالیست‌ها سؤال مى‌شود كه چرا شما گزاره‌هاى دینى و دین را به اقتصاد و سیاست تشبیه مى‌كنید؟ چرا دین و گزاره‌هاى دینى نظیر مسائل فیزیك و ریاضى نباشند كه یك پاسخ صحیح بیشتر ندارند؟ همان

گونه كه زاویه تابش و بازتابش، یا برابر هستند یا برابر نیستند، و دو ضربدر دو یا مساوى چهار هست و یا مساوى چهار نیست، در مقابل این پرسش دینى هم كه «خدا هست یا نیست؟» یك پاسخ صحیح بیشتر وجود ندارد و نمى‌توان «كثرت پاسخ‌هاى صحیح» را پذیرفت. در اینجا پلورالیست‌ها در مقام پاسخ‌گویى نكته دیگرى را مطرح مى‌كنند و مى‌گویند مسائل انسانى و ارزشى و فرهنگى، كه مسائل دینى نیز از جمله آنهاست، امورى اعتبارى‌اند و واقعیت خارجى ندارند، بنابراین تابع سلیقه انسان‌ها هستند. به عنوان نمونه توجه كنید كه نمى‌توان بطور قطعى و حقیقى گفت از میان رنگ‌ها، رنگ سبز بهتر است یا رنگ زرد، و یا فلان بوى خوش از همه بهتر است، یا فلان غذا از همه بهتر است، فلان شخص از همه زیباتر است، یا فلان آب و هوا از بقیه بهتر است، یا آداب و رسوم مردم كشور چین و ژاپن از فلان عادت مردم كشورهاى افریقایى ـ بهتر است. امور دینى نیز همین گونه هستند و مثلا نمى‌توان بطور قطعى و حقیقى گفت نماز به طرف مكه بهتر است یا به طرف بیت‌المقدس، اسلام بهتر است یا مسیحیت، و توحید و دین الهى بهتر است یا تثلیث یا مادى‌گرایى. همه این امور و هزاران مورد نظیر اینها وابسته به عادات و سلیقه مردم است و واقعیتى غیر از اعتبار و خوشایند انسان‌ها ندارند. بنابراین قابل تغییرند و مى‌توان مدتى رنگ سبز را پسندید و مدتى زرد را و زمانى صورتى را. در یك جامعه "نشستن" علامت احترام است و در جامعه دیگر "ایستادن" و در كشورى "خم و راست شدن."

ج) نسبیت در معرفت: ركن سوم و اصل دیگرى كه در تقویت پلورالیسم از آن سود جسته مى‌شود، مسأله نسبیت در معرفت است كه ریشه دو اصل اوّل و اهمّ امور در این مسأله نیز هست. گفته مى‌شود نه تنها معرفت در زمینه ارزشها نسبى است، بلكه اصولا معرفت در همه زمینه‌ها به نوعى نسبى است. اگر بخواهیم شفّاف‌تر بگوییم، اصلا معرفت بى‌نسبیّت نمى‌شود؛ منتهى در بعضى امور واضح و روشن است و در بعضى امور خفىّ و پنهان. نسبیت در علوم حقیقى و در تمام معارف بشرى وجود دارد و جمیع معارف ما در ترابط و تأثیرگذارى بر یكدیگر هستند و هندسه معارف بشرى مرتب و با تغییر درشاخه‌هاى مختلف علوم، در حال تغییر است.

در پایان اضافه مى‌نماییم كه در جامعه ما افزون بر امور ذكر شده كسانى در ظاهر اسلامى و دینى سعى كرده‌اند از مفاهیم دینى و متون مقدس هم براى این عقیده، دلیل و شاهد اقامه كنند. و در مواردى حتّى به متون ادبى و اشعارِ امثال مولوى و عطّار هم تشبّث مى‌كنند كه در تك تك ادّله و استنادات یاد شده، نكات مختلفى مورد غفلت یا تغافل واقع شده است كه در جاى خود، مورد نقد و ارزیابى قرار گرفته و در این كتاب نیز ما به برخى از آنها اشاره كرده‌ایم.

انگیزه‌هاى پیدایش اندیشه پلورالیسم

بطور كلّى چه انگیزه یا انگیزه‌هایى موجب پیدایش تفكّر پلورالیسم شده است؟

پاسخ: براى گرایش به پلورالیسم مى‌توان دو انگیزه عقلایى برشمرد: الف) انگیزه عاطفى و روانى. ب) انگیزه اجتماعى.

الف) برخى مى‌گویند اگر بخواهیم فقط یك دین یا مذهب را بر حق و اهل نجات بدانیم این امرى بعید است. زیرا هر كس در میان هر ملّت و گرایشى متولّد شده و نشو و نما پیدا كرده است، همان عقیده و راه را بر حق مى‌داند و سایرین را ناحق و گمراه. این فكر اختصاص به ما مسلمانان یا شیعیان یا امامیه ندارد. كما اینكه ما سایرین را ناحق مى‌دانیم، آنها هم به همین ترتیب ما را ناحق مى‌دانیم، آنها هم به همین ترتیب ما را ناحق مى‌دانند. اگر ما در میان ملت و دین دیگرى و از پدر و مادر دیگرى متولّد مى‌شدیم، فكر و ایده دیگرى داشتیم، همانگونه كه اگر یك مسیحى یا یهودىِ اروپایى یا آمریكایى، در تهران و قم متولد مى‌شد، دین و آیین دیگرى داشت. و همانگونه كه آنها باید احتمال حقانیت دین اسلام و پیامبر گرامى آن را بدهند و به دنبال تحقیق برآیند و كوتاهى نكنند، ما هم متقابلا باید احتمال دهیم كه راه‌هاى دیگر حقّ‌اند و تحقیق كنیم؛ چرا كه تولّد قهرى ما در یك نقطه از زمین و از پدر و مادرى خاص، مستلزم حقانیت ما از سویى و عدم حقانیت سایرین از سوى دیگر نیست.

از زاویه‌اى دیگر آیا مى‌توان پذیرفت از میان 6 میلیارد انسانى كه روى كره خاكى زندگى مى‌كنند فقط حدود 100 الى 200 میلیون نفر، ـ آن هم در صورتى كه واجبات و محرّمات شرعى را رعایت كنند و درِ نجات و بهشت را به روى خود نبندند ـ بر حق و اهل بهشت باشند، و هر كس غیر مسلمان باشد (= یهودى‌ها، مسیحى‌ها، زرتشتى‌ها، بودائى‌ها، هندوها و...) و هر كس غیر شیعه باشد (= فرق مختلف عامه) و هر كس غیر دوازده امامى باشد (= فرق دیگر شیعه و خاصّه) همه اهل گمراهى و عذاب و جهنّم باشند!!؟

این تحلیل، انگیزه روانى مى‌شود كه برخى، مذاهب و ادیان دیگر را هم بر حق بدانند. ما بر حقّیم ولى آنها هم اهل نجات و بهشت هستند. آنها هم به نظر خودشان برحقند و چه بسا خیلى نجیب‌تر و پاك‌تراز ما باشند و عمل به دین و آیین خود كنند.

ب) نكته دیگرى كه موجب تمایل به این نظریه شده است مواجهه با كشمكش‌ها و كدورت‌ها و جنگهاى خانمانسوزى است كه در طول تاریخ بشریت تاكنون همواره وجود

داشته است. چه بسیار خرابى‌ها و ویرانى‌ها و خونریزى‌هایى كه بر سر حقانیّت این یا آن آیین، و تعصّب و اصرار افراد بر عقاید خاصّ خود، رخ داده است. جنگهاى صلیبى بین مسلمانان و مسیحیان و جنگهاى فرقه‌اى بین شیعه و سنّى یا بین كاتولیك‌ها و پروتستانها، همه نمونه‌هایى از این قبیل هستند. ریشه همه این درگیرى‌ها و تنش‌ها تعصّب و اصرار بر نظر خود است. براى تنش‌زدایى و پایان دادن به این درگیرى‌ها باید قدرى تسامح كرد و سهل گرفت. اگر همه بیاییم و بگوییم، ما حق هستیم و شما هم برحقید، هم اسلام حق است و هم مسیحیت، هم تشیع و هم تسنّن، هم كاتولیك، هم ارتدوكس و هم پروتستان و... ریشه غائله كنده خواهد شد و بشریت به صلح و صفا و صمیمیت مى‌رسد.

تا اینجا كلام بر سر بیان آن دو انگیزه بود. اكنون آیا باید این دو انگیزه را تأیید كرد؟ و در صورت تأیید آن آیا راه حل دیگرى غیر از پلورالیسم وجود دارد یا نه؟ اگر راه دیگرى وجود دارد، كدام راه منطقى و صحیح است؟

براى پاسخ به راهى كه انگیزه روانى مطرح كرد باید مقدمتاً به دو نكته اشاره كرد:

1. مستضعف در معارف ما لااقل دو اصطلاح دارد: الف ـ مستضعف اجتماعى و اقتصادى كه طبقه محرومین جامعه هستند. ب ـ مستضعف فكرى كه در علم كلام به آن دسته از افراد گفته مى‌شود كه به جهت كوتاهى و قصور در فكر، حق را تشخیص نداده‌اند. مثلا دلیل بر وجود خداوند یا حقانیت اسلام را نفهمیده است، یا با این مسائل برخورد نكرده و اگر هم برخورد كرده و شنیده، احتمال صحّت نمى‌داده و در نتیجه پیگیرى نكرده است. این امور ناشى از محیط خانواده و جامعه باشد یا عدم تبلیغات یا تبلیغات مخالف، بهر حال راه دیگرى را طى كرده است.

2. جاهل در اصطلاح بر دو قسم است: الف ـ جاهل مقصر؛ یعنى كسى كه دسترسى به علم دارد یا احتمال خلاف در عقیده خود مى‌دهد ولى كوتاهى مى‌كند و به دنبال یافتن راه صحیح و حق نمى‌رود. این دسته در عرف و شرع مورد نكوهش‌اند. ب ـ جاهل قاصر؛ یعنى كسى كه یا غافل است و احتمال خلاف در گفتار و كردار خود نمى‌دهد و یا اگر هم احتمال بدهد و سخنى را ببیند یا بشنود، راه و وسیله‌اى براى رسیدن به حق در اختیار ندارد. این گروه عقلا و شرعاً مورد مذمّت نیستند.

اكنون با توجه به این دو نكته مى‌گوییم: مستضعف فكرى و جاهل قاصر؛ یعنى كسى كه

واقعاً به حقانیت اسلام و تشیع نرسیده باشد، معذور است. اگر چه به خطا رفته است و اعتقاد او حق نیست ـ چرا كه حق نمى‌تواند دو تا باشد، زیرا یا خدا هست و یا نیست؛ یا حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) پیامبر خدا و خاتم انبیا هست، یا نیست؛ جمع همه اینها، جمع نقیضین و محال است ـ اما ما این دسته را اهل عذاب و جهنّم نمى‌دانیم و بسیارى از مردم دنیا داخل در این طیف مى‌شوند. بله اگر كسى در شناخت حق كوتاهى كرد و یا حق را دید و عناد ورزید، البته هم عقل و هم شرع او را مستحقّ تنبیه مى‌دانند. هر شخصى به اندازه تقصیر و جرمى كه دارد مستحق تنبیه است.

شاهد بر این نظر فرازى از دعاى كمیل و سخن مولا على(علیه السلام) است كه مى‌فرماید:

«أَقْسَمْتَ أَنْ تَمْلاََهَا مِنَ الْكَافِرِینَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ وَ أَنْ تُخَلِّدَ فِیهَا الْمُعَانِدِین؛ یعنى خدایا تو قسم خورده‌اى كه جهنم را از كافران ـ جنّ و انس ـ پرنمایى و معاندان را در جهنّم، خالد و همیشگى قرار دهى.»

پس هر كس كه كافر باشد و در راه حق نباشد، به میزان تقصیرى كه دارد وارد جهنم مى‌شود ولى آنانكه براى همیشه در عذاب مى‌مانند افرادى هستند كه اهل عناد و ستیزه‌جویى‌اند.

نكته دیگرى كه باید توجه داشت این است كه در بحث پلورالیسم سخن بر سر این نیست كه من و شما در كدام شهر و كشور و از چه پدر و مادرى متولّد شده‌ایم و در كجا رشد و نموّ پیدا كرده‌ایم، بلكه كلام در این است كه از میان اقوال و آراى متفاوت و متناقض، از جهت معرفت‌شناختى و واقعى، یك نظر بیشتر نمى‌تواند درست باشد. و اما اینكه افراد مخالف چه بر سرشان خواهد آمد، امر دیگرى است كه قبلا اشاره شد.

و اما در مورد انگیزه اجتماعى پرهیز از جنگ و خونریزى باید گفت این امور موجب حقانیت دعاوى متفاوت و متناقض نبوده و نیست. مقوله حقانیت و عدم حقانیت و صواب و خطا در افكار غیر از مقوله عمل انسانها و كینهورزى‌ها و اشتباهات ماست. از یكى به دیگرى نمى‌توان پل زد، بلكه براى پرهیز از جنگها و خونریزى‌هاى غیر ضرورى راه صحیحى وجود دارد كه اسلام به نحو احسن آن را طى كرده است. توضیح این كه: افرادى كه شیعه دوازده امامى نیستند، خود به چند گروه متفاوت تقسیم مى‌شوند كه احكام جداگانه دارند:

الف) فرقه‌هاى شیعه و سنى كه مسلمان‌اند و جز معدودى از افراد (= ناصبى‌ها و اهل سبّ

و عناد با معصومین(علیهم السلام)) با امامیه در اصل خدا و دین و كتاب و ضروریات دین مشترك هستند و همگى تحت حكومت اسلامى بعنوان یك انسان و مسلمان از حقوق متناسب برخوردارند. بین این فرقه‌ها، هیچگاه دین توصیه به جنگ و درگیرى نمى‌كند.

ب) غیر مسلمانان یا كسانى كه یهودى و مسیحى و یا زرتشتى یا اصطلاحاً اهل كتاب‌اند. این عده هم در نظام اسلامى بر اساس قرارداد تحت حمایت هستند و جان و مال و ناموس آنها محترم است و همان طور كه مسلمانان خمس و زكات و مالیات پرداخت مى‌كنند اینها هم موظف به پرداخت نوعى مالیات (= جزیه) در ازاى خدمات ارائه شده‌اند. نسبت به پیروان این ادیان هم هیچگاه اسلام ابتدائاً دستور جنگ صادر نكرده است.

ج) كسانى كه اهل ادیان آسمانى نیستند اما با حكومت اسلامى معاهده و قرارداد بسته‌اند. این عدّه (= كفّار معاهَد) هم در همسایگى مسلمانان، بلكه در سرزمینهاى اسلامى طبق قرارداد به زندگى خود ادامه مى‌دهند و طرفین باید بر اساس شرایط قرارداد ـ كه مى‌تواند متفاوت باشد ـ عمل كنند. در مورد این گروه هم طبق قرارداد، حقّ تعرّض و درگیرى از طرفین سلب مى‌شود.

د) كسانى كه یا اصلا اهل پیمان و عهد نیستند و یا پیمان مى‌بندند و مى‌شكنند. این افرادِ یاغى و طاغى در هیچ حكومت و نظامى قابل تحمّل نیستند و اینها را باید با زور و قدرت و جنگ یا وادار به تسلیم كرد و یا از میان برداشت. این اصل در همه نظامهاى عالم هست و هیچ حكومت سالمى اجازه دزدى و تجاوز به حقوق دیگران را نمى‌دهد و با خلافكار برخورد خواهد كرد.

در كنار امور یاد شده، دینِ منطقى و معقول اسلام همیشه از مخالفین دعوت به بحث و گفتگو كرده و مى‌گوید ما اهل مباحثه و مناظره هستیم، اگر شما ما را قانع كردید و حقانیّت و صحت راه خود را اثبات كردید ما از سخن خود دست برمى‌داریم و به شما مى‌پیوندیم و اگر ما ثابت كردیم كه برحقّیم، شما هم بیایید و به ما ملحق شوید. حتّى بالاتر از این، مى‌گوید اگر هم تسلیم منطق و حق نمى‌شوید، بیایید طبق عهد و قرارداد با هم زندگى كنیم و خون یكدیگر را نریزیم، حرف ما را هم نمى‌خواهید، نپذیرید. نهایتاً اگر كسى حرف منطقى و حق را نپذیرفت و حاضر به صلح و معاهده و همزیستى نشد، هر ناظر منصفى تصدیق مى‌كند كه چاره‌اى جز برخورد نمى‌ماند. در تنازع و درگیرى كافى نیست كه یك طرف نزاع و تعرّص نكند، بلكه باید طرفین جلوى تجاوز و تعدّى خود را بگیرند تا رفع خصومت و جنگ شود. پس راه صحیح این نیست كه بگوییم همه برحقّند، بلكه مى‌توان فقط خود را حق دانست و در واقع هم فقط یك گروه بر حق باشد، اما هیچگاه با دیگران خصومت و جنگ نورزید.