صوت و فیلم

صوت:
,

فهرست مطالب

جلسه چهاردهم؛ خوف و خشیت

تاریخ: 
چهارشنبه, 4 مهر, 1386

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش رو دارید گزیده ‌‌ای از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1386/07/04 مطابق با پانزدهم ماه مبارك رمضان 1428 ایراد فرموده ‌‌اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

خوف و خشیت

تذكر یك نكته

درباره خوف از خدا و معنای آن نكات ظریفی وجود دارد كه لازم است بیشتر مورد دقت و بررسی قرار گیرند. بعضی از ابهامات یا سوء تفاهم‌‌ها دراین زمینه به تفاوتهای زبان فارسی با عربی مربوط می‌‌شود. به عنوان نمونه وقتی در فارسی می‌‌گوییم: چیزی را از كسی پرسیدم؛ یك شخص است كه سؤال می‌‌كند؛ شخصی هم هست كه از او سؤال می‌‌شود و می‌‌گویند: این مطلب را از او پرسیدم. مطلبی هم هست كه مورد سؤال است. اما در عربی اینطور نیست. در عربی شخص را مسؤول بی‌واسطه قرار می‌‌دهند، می‌‌گویند:«سئلته عن المسألة»، مثلاً «سئلت اباعبدالله(ع) عن الخوف». «سائل»؛ شخص راوی است و «مسؤول»، شخص امام است و خوف می‌‌شود «مسسؤول عنه». ولی به دلیل تفاوت فارسی با عربی در این مورد گاهی در ترجمه و توضیح مطلب اشتباهات جزئی رخ می‌‌دهد. مثلاً در آیه‌‌ی شریفه: «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً1»؛ یعنی از چیزی كه نمی‌‌دانی پیروی مكن. درباره‌‌ی این چشم و گوش از تو سؤال می‌‌شود. مسؤول توئی و چشم و گوش مسئول عنه هستند. روز قیامت از تو سئوال می‌‌كنند: چه چیزهایی را با چشمت نگاه كردی؟ با گوشت چه شنیدی؟ ولی بعضی خیال می‌‌كنند یعنی از خود چشم سؤال می‌‌شود. البته خود اعضای بدن هم در روز قیامت حرف می‌‌زنند، اما معنای این آیه نیست.

خوف از چه؟

وقتی می‌‌گوییم از چیزی می‌‌ترسم؛ باید دقت كرد، از چه می‌‌ترسم؟ یك عامل خوف داریم، یعنی چیزی كه موجب حالت نگرانی در انسان می‌‌شود. یكی هم متعلق خوف است كه وقتی من نگران می‌‌شوم از آن است و گاهی یك موضوع سومی مطرح می‌‌شود؛ مثلاً شاگردی كه درس نخواند، می‌‌ترسد رفوزه شود. عامل ترسش چیست؟ درس نخواندن. از چه می‌‌ترسد؟ از رفوزه شدن. یك عامل دیگر هم وجود دارد و اینكه چه كسی رفوزه‌‌اش می‌‌كند؟ معلم. این جا هم می‌‌توانیم بگوییم از معلم می‌‌ترسد. اما از معلم می‌‌ترسد نه از آن جهت كه معلم است، بلكه چون عاملی است كه او را رفوزه می‌‌كند. در مورد خوف مؤمن هم همین طور است: انسان می‌‌ترسد، چرا؟ چون گناه كرده است. از چه می‌‌ترسد؟ می‌‌ترسد عذاب شود. اگر بخواهد عذاب بشود چه كسی عذابش می‌‌كند؟ خدا. كار دست اوست. او نظام ترتب عذاب بر گناه را مقرّر فرموده است. آن كه منشأ ترس است گناه خودش است. اما باید خوف از خدا هم داشته باشم. پس از یك جهت صحیح است بگوییم از گناه می‌‌ترسیم چون سببی است كه موجب ترس ما می‌‌شود. از جهت دیگر اینكه عذاب بشویم می‌‌ترسیم. چون متعلق خوف است. به اعتبار سومی می‌‌ترسیم از خدا چون او است كه عذاب می‌‌كند؛ هر سه نسبت صحیح است منتها باید توجه داشته باشیم یكی به اعتبار منشأ خوف، یكی متعلق خوف و دیگری این كه چه كسی آن اثر را مترتب می‌‌كند.

خدا كه ترس ندارد!

كسانی به خاطر این كه این‌‌ها را از هم تفكیك نمی‌‌كنند می‌‌گویند: خدا كه ترس ندارد، خیلی هم مهربان است! بله، خدا خیلی مهربان است اما گناه تو جهنّم زاست. خدا موجودی است عین جود و كرم و فیاضیت و رحمت و رأفت. ولی او بر اساس حكمت خودش این نظام را برقرار كرده است كه نتیجه گناه گرفتار شدن در عذاب باشد. بعضی برای این كه از چنگ تكلیف فرار كنند، می‌‌گویند: خدا كه ترس ندارد، آخوندها بیخود می‌‌گویند كه باید از خدا ترسید! این نكته‌‌ای است در ادبیات كه گاهی موجب می‌‌شود در معانی و مطالب خلط شود و كسانی هم كه شیطان‌‌اند بتوانند مغالطه كنند و بگویند: اصلاً بزرگترین گناهان ترس است و از هیچ چیز نباید ترسید؛ خدا هم كه ترس ندارد و موجود مهربانی است!
پس این همه آیات خوف و خشیت الهی، آن رفتار انبیاء و ائمه‌‌ی اطهار و بزرگان دین كه گریه‌‌ها می‌‌كردند و ناله‌‌ها داشتند، برای چیست؟ می‌‌گویند اینها لابد دروغ نقل شده است! در حالی كه با اندكی دقت معلوم می‌‌شود چنین نیست و آن‌‌ها دچار مغالطه شده‌‌اند.

مفهوم خشیت

مفهوم ترس، مخصوصاً خشیت، یك مفهوم وسیع‌‌تری نیز دارد كه در ادبیات ما هم به كار می‌‌رود، منتها چون معنای لطیفی دارد خیلی شایع نیست. آن هم جایی است كه وقتی انسان در مقابل عظمتی كه ابهت زیادی دارد واقع می‌‌شود ، یك حالت انفعال و خودباختگی پیدا می‌‌كند. كانّه آب می‌‌شود. چنین عكس العملی بستگی دارد به این كه بر اساس چه معیاری عظمت را شناخته باشید. شاید همه‌‌ی ما تجربه كرده‌‌ایم كه وقتی در مقابل شخصیت بزرگی (مثلاً مرجع عظیم‌الشأن تقلیدی) قرار می‌‌گیریم، احساس كوچكی می‌‌كنیم. به طور طبیعی و به همان اندازه كه معرفت داریم، دست و پایمان را جمع می‌‌كنیم. كانّه فشرده می‌‌شویم. با این كه اینجا ترس از عذاب یا عقاب نیست اما احساس عظمت كردن در طرف لازمه‌‌اش این است كه انسان یك احساس كوچكی و حقارت در خودش‌‌پیدا شود.

معرفت در عظمت

اگر واقعاً آن شخص خیلی عظیم باشد، هر چه معرفت قوی‌‌تر باشد انسان به همان نسبت احساس حقارت بیشتری می‌‌كند. وقتی عظمت ده برابر باشد، احساس كوچكی باید ده برابر باشد. نسبت معكوس است. بین یك مرجع تقلید با امام معصوم چند درجه هست؟ چند درجه؟ اگر به یك زبان بگوییم هزار درجه، زیاد نگفته‌‌ایم. هر انسانی را با امام معصوم مقایسه كنید نمی‌‌شود گفت چقدر بزرگ است؛ خاك پای امام معصوم بر همه‌‌ی هستی برتری دارد. اگر كسی واقعاً عظمت مقام پیغمبر اكرم(ص) یا امامان معصوم(ع) را درك كند، باید آب شود، حتی اگر هیچ گناهی هم نكرده باشد! تازه او مخلوق خدا است. اگر كسی بتواند با كامل‌‌ترین معرفت ممكن آن عظمت الهی را درك كند، جا دارد قالب تهی كند، «فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا2»؛ وقتی عظمت خدا برای كوه جلوه كرد، كوه از هم پاشید، «وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً»؛ و موسی از هوش رفت. حالاتی كه در پیغمبر اكرم(ص) و ائمه‌‌ی اطهار(ع) موقع نماز و دعا و مناجاهات‌‌ها بوده است را شنیده‌‌ایم اما خیلی جدی نمی‌‌گیریم. می‌‌گوییم شاید روایتش ضعیف است. امّا ده‌‌ها و صدها روایت از این دست متواتر اجماع است. امام سجّاد(ع)، امیر المؤمنین(ع)، امام حسن(ع) نزدیك مسجد كه می‌‌رسیدند رنگ از صورتشان می‌‌پرید. اینجا خانه‌‌ی خداست! وقتی می‌‌خواستند برای نماز تكبیر بگویند اینقدر می‌‌لرزیدند كه استقرار برایشان مشكل بود. ترس از گناه و عذاب نبود، عظمت الهی را درك می‌‌كردند. اینها كلاسشان از ما بالاتر است، هر چه صحبت بكنیم به اندازه‌‌ی خیالاتمان است. این كلاسش برای اولیاء خداست، كسانی كه شمّه‌‌ای از تجلیّات الهی را درك كرده باشند. به هر حال، این هم یك نوع ترس است. همان درك عظمت است و در مقابلش آب شدن و له شدن. این خشیت‌‌ها همه از جلال الهی است.

ترس از خدا ؛ بالذات یا بالعرض؟

بدون شك یكی از ارزش‌‌های بزرگ در نظام ارزشی اسلام خوف از خداست. امّا نه خوف از ذات خدا. مگر وقتی انسان با خدا ارتباط پیدا می‌‌كند ضرر می‌‌كند؟ _العیاذ بالله_ بلكه از باب این كه خدای متعال اثر گناه را بر گناه را مترتب می‌‌كند و كیفر گناه را می‌‌دهد. پس بالذات از نتیجه‌‌ی گناه خودم می‌‌ترسم و بالعرض به خدا نسبت می‌‌دهم، از باب علاقه‌‌ی سبب و مسبب. بالذات و بالعرض در معقول یك معنایی دارد، در ادبیات معنایی دیگر. منظور این است: آن چه اصالتاً خطر را متوجه انسان می‌‌كند و منشأ ترس می‌‌شود، عمل خود انسان است. آن چه باید از آن ترسید اثر همین عمل است؛ خدا از آن جهت كه ایجاد كننده‌‌ی آن اثر است به او خوف تعلق می‌‌گیرد. تعبیرات این است كه «خَشِیَ رَبَّهُ»، «خافَ مَقامَ رَبِّهِ»، «وَ اخْشَوْنِ»؛ از من بترسید؛ از مردم و دیگران نترسید. اینها همه نسبتش به خداست از آن جهتی كه او ایجاد كننده‌‌ی آثار گناهان است. این در صورتی است كه ترس از گناه باشد! اما اگر خشیت به معنای احساس حقارت و خودباختگی در مقابل عظمت و شكوه و جلال الهی باشد، معنای دیگری است كه فقط به خدا و صفات خدا تعلّق می‌‌گیرد، یعنی وقتی عظمت خدا جلوه می‌‌كند باعث این حالت در انسان می‌‌شود.

در محضر زین العابدین(ع)

اكنون بخش هایی از مناجات الخائفین را مرور می‌‌كنیم: حضرت این مناجات را با این عبارت آغاز می‌‌كند: «إلهی أتُراكَ بَعْدَ الإِیمانِ بِكَ تُعَذِّبُنی». پیداست گوینده تحت تأثیر ترس از عذاب واقع شده است؛ عذابی كه خدا ایجاد می‌‌كند. منتها می‌‌خواهد كاری كند كه این ترس به حالت تعادل برسد. چون اگر این ترس در انسان برقرار باشد ممكن است به افراط بكشد. ممكن است به یأس از رحمت خدا منجر شود و یا حالات دیگری كه از حالت اعتدال خارج باشد. در مضامین دعای ابوحمزه هم هست كه: خدایا آتشی در دل من روشن می‌‌شود كه جز بَرْدِ عفو تو آن را خنك نمی‌‌كند. وقتی آتش شعله‌‌ور می‌‌شود انسان به طور فطری می‌‌خواهد این آتش را مقداری آرام و خاموش كند. راهش در مقام مناجات این است كه با زبانی صحبت كند و به چیزهایی متوسل شود كه عوامل رحمت و مهربانی را تقویت كند. مخاطب را بر سر مهر آورد. یك راهش ذكر كارهای خداپسندی است كه انجام داده و می‌‌تواند برای انسان منشأ خوبی شود و به واسطه‌‌ی انجام آن كارها یا حالات خوب از خدا بخواهد به او رحم كند. چون من می‌‌ترسم مرا عذاب كند، برای اینكه سر مهر بیاید و اراده‌‌ی عذاب نداشته باشد، مناسب است كه از زبان استرحام استفاده كنم. چیزی بگویم كه مخاطب را سر رحمت بیاورد. عرض می‌‌كند: خدایا آیا كسی را كه به تو ایمان آورده می‌‌خواهی عذابش بكنی؟

ارزش ایمان و محبت

چون ایمان خیلی پیش خدا ارزش دارد. هم از آیات قرآن و هم از روایات استفاده می‌‌شود بزرگترین گوهری كه در عالم در میان انسان‌‌ها پیدا می‌‌شود ایمان است. این كه مؤمن مثل كعبه احترام دارد به واسطه‌‌ی چیست؟ به خاطر چشم و ابرویش است یا به واسطه‌‌ی ایمانش؟! این شخص اگر خدای ناكرده فردا ایمانش را از دست بدهد، دیگر ارزشی ندارد. آن كه به او ارزش می‌‌دهد ایمان است.؛ «أمْ بَعْدَ حُبِّی إیَّاكَ تُبَعِّدُنی»؛ یا آیا با اینكه من تو را دوست دارم، باز هم من را از درِ خانه‌‌ات دور می‌‌كنی؟ آیا می‌‌شود محبت تو در دلی باشد و تو او را از خودت دور كنی؟
محبّت خدا هم از فروع و از نتایج ایمان و زینت ایمان است.

امید به رحمت

«أمْ مَعَ رَجائی لِرَحْمَتِكَ وَصَفْحِك تَحْرِمُنی»؛ آیا با اینكه امید به رحمت و گذشت تو دارم، باز مرا از عفوت محروم می‌‌كنی؟ این از اخلاق بزرگان است، از مكارم اخلاق است كه اگر كسی امید به كسی بست، ولو خودش هم لیاقت و استحقاق نداشته باشد، اما چون امید بسته، ناامیدش نمی‌‌كنند. می‌‌گوید من استحقاق ندارم، اما امید به رحمت تو بسته‌‌ام. خدای من! با این كه امید دارم من را محروم می‌‌كنی؟

استجار به عفو خدا

«أمْ مَعَ اسْتِجارَتی بِعَفْوِكَ تُسْلِمُنی»؛ من به عفو تو پناه آوردم. كسی كه از یك دشمن خطرناكی فرار می‌‌كند، جایی را پیدا می‌‌كند و به آن پناه می‌‌برد كه دیگر آن دشمن به او دسترسی نداشته باشد. این را می‌‌گویند «استجار به». من عفو تو را پناهگاه خودم قرار داده‌‌ام، دشمن زیاد دارم؛ دشمنم همان گناه‌‌ها و شیاطین‌‌اند. اینها من را تعقیب و احاطه كرده‌‌اند؛ رهایم نمی‌‌كنند. برای این كه از شرّ این‌‌ها نجات پیدا كنم به عفو تو پناه آورده‌‌ام. آیا با اینكه من به تو و عفو تو پناهنده شده‌‌ام مرا رها می‌‌كنی؟ به من پناه نمی‌‌دهی؟ كسی كه كریم است، هر كسی ولو دشمن هم به او پناهنده شود محرومش نمی‌‌كند. من كه نه دشمن بلكه دوست تو هستم. قبول دارم خطا كرده‌‌ام اما این خطاها دشمنان من هستند كه می‌‌خواهند من را به هلاكت بكشانند. به همین سبب به عفو تو پناه آورده‌‌ام.
«حاشا لِوَجْهِكَ الكَریمِ أنْ تُخَیِّبَنی»؛ خیلی بعید است كه تو من را با این كه ایمان و محبّت به تو دارم و امید به تو بسته‌‌ام ناامید كنی و از درِ خانه‌‌‌ات برانی.


1. اسراء / 36.

2. اعراف / 143.