فصل اول:آفرینش زن

 

فصل اول

 

 

آفرینش زن

 

 

 

تساوى زن و مرد در آفرینش

تفاوت‌هاى زن و مرد

عقل زن

برترى مرد بر زن

آیه‌هاى موهمِ برترى مرد بر زن

خطاب‌هاى مذكّر در قرآن، و برترى مرد

رابطه تفاوت‌هاى تكوینى با اختلاف‌هاى قانونى

تلازم تفاوت تكوینى با تفاوت حقوقى

 

 

 

 

تساوى زن و مرد در آفرینش

گفته مى‌شود كه از دید اسلام، زن فرع، و مرد اصل است، و زن، در انسانیّت از مرد پست‌تر است. آیا این سخن صحیح است؟

جنس مرد و زن در حالى كه هر دو انسان هستند، مشترك است و در اصل ویژگى‌هاى انسانى اشتراك دارند؛ امّا دو صنفِ (صنف به اصطلاح علم منطق) متفاوت هستند و توجّه كامل به اشتراك‌ها و اختلاف‌هاى این دو قشر، ما را در حلِ مسائل و فهم حقوق و تكالیف آن‌ها یارى خواهد كرد.

موارد اشتراك مرد و زن بر اساس آن‌چه از مطالعه قرآن كریم به دست مى‌آید مى‌تواند بدین صورت دسته‌بندى شود:(1)

1. مرد و زن از لحاظ ماهیت انسانى و لوازم آن، یكسانند؛ یعنى هردو «انسان» هستند. نهایت این‌كه در عین داشتن وحدت نوعى، به دو صنف منطقى یا (به تعبیر عرفى) به دو جنس تعلّق دارند. از قدیم نظریّه‌اى (اگرچه نادر) وجود داشته كه زن‌ها را انسان نمى‌دانسته و براى ایشان ماهیت دیگرى قائل بوده است. اسلام این نظریّه را به كلّى رد مى‌كند. در آیه اوّل سوره نسا مى‌خوانیم:

یا أَیُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِی خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْس واحِدَة وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها؛ اى مردم! از پروردگارتان كه شما را از یك تن آفرید و همسر او را از او آفرید، بترسید.

عبارت «خَلَقَ مِنْها زَوْجَها» در این آیه شریفه به روشنى نشان مى‌دهد كه جفت حضرت آدم(علیه السلام) (حضرت حوّا) از جنس خود او بوده است.(2)

همچنین اشتراك آدم و حوّا در فریفته شدن با وسوسه‌هاى شیطانى، خود بیانگر اشتراك سرنوشت آنان است. مقایسه‌اى كوتاه میان قرآن كریم و تورات در باب فریب خوردن آدم و حوّا، در این مورد، نكته‌آموز خواهد بود. طبق آن‌چه در تورات، سفر پیدایش، باب سوم، آیات


1. ر.ك: محمّدتقى مصباح یزدى، جزوه حقوق و سیاست در قرآن، درس 206.

2. در این زمینه همچنین ر.ك: اعراف (7)، 189؛ نحل (16)، 72؛ روم (30)، 21؛ فاطر (35)، 11؛ شورى (42)، 11؛ حجرات (49)، 13؛ قیامت (75)، 37ـ39.

1ـ13 آمده است، مار با زن (حوّا) به گفتوگو مى‌پردازد و او را وسوسه مى‌كند و مى‌فریبد و سرانجام «چون زن دید كه آن درخت براى خوراك نیكو است و به نظر خوش‌نما و درختى دل‌پذیر و دانش‌افزا است، پس از میوه‌اش گرفته بخورْد و به شوهر خود نیز داد و او خورد». آدم هنگامى كه مورد خطاب عتاب‌آلود خداوند واقع مى‌شود، مى‌گوید: «این زنى كه قرینِ من ساختى، وى از میوه درخت به من داد كه خوردم»؛ آن‌گاه خداوند «به زن گفت: این چه كار است كه كردى؟! زن گفت: مار مرا اِغوا نمود كه خوردم». بر این اساس، یهودیان و مسیحیان را عقیده بر این است كه شیطان، حوّا و حوّا، آدم را فریفت.

قرآن كریم، در هر سه موضعى(1) كه به داستان آدم و حوّا مى‌پردازد، مى‌فرماید كه آن‌ها یكسان مورد خطاب و نهى خداوند متعالى قرار گرفتند و با هم، فریفته وسوسه‌هاى شیطان شدند؛ بنابراین، چنین نبوده كه عامل فریب حوّا، شیطان و عاملِ فریب آدم حوّا باشد؛ بلكه وسوسه‌گر و فریب دهنده هر دو، شیطان بوده است.

2. مرد و زن بر اثر عبودیّتِ خداى متعالى و انجام تكالیفى كه برعهده آنان است، به طور مساوى و یكسان استكمال مى‌یابند. چنین نیست كه بعضى از انواع و مراتب كمالات انسانى، به مردان اختصاص داشته باشد و زنان را در آن سهمى و مشاركتى نباشد، یا به عكس.(2)

3. در هر یك از دو جناحِ حقّ و باطل، هم مرد و هم زن وجود دارد و چنین نیست كه تكیه جناح حق یا جناحِ باطل بر مردان یا زنان باشد. آن‌چه انسان‌ها را (اعمّ از مرد و زن) در دو جناح حقّ و باطل جاى مى‌دهد، ایمان حقیقى و كفر باطنى و نفاق است، نه زن یا مرد بودن. مردان و زنانى كه به راستى ایمان آورده‌اند و كارهاى شایسته مى‌كنند، با هم در پیوندند و مردان و زنان كافر و منافق نیز با یك‌دیگر ارتباط دارند.(3)

4. بسیارى از تكالیف و مسؤولیت‌ها میان مردان و زنان مشترك است؛ چه در آیاتى كه فقط صیغه مذكّر آمده(4) و چه در آیاتى كه هر دو صیغه به كار رفته است. از جمله آیه‌هایى كه در


1. بقره (2)، 35 و 36؛ اعراف (7)، 19ـ23؛ طه (20)، 117ـ122.

2. ر.ك: بقره (1)، 221؛ نساء (4)، 124؛ نمل (27)، 97؛ توبه (9)، 72؛ احزاب (33)، 35؛ فتح (48)، 5 و 6؛ حدید (57)، 12؛ یس (36)، 56 ؛ غافر (40)، 8.

3. ر.ك: توبه (9)، 67 و 68 و 71؛ نور (24)، 26.

4. نكته‌اى كه باید توجّه داشت این است كه بیش‌تر خطاب‌هاى قرآنى و اوامر و نواهى آن، متوجّه مردان و زنان با هم است و هیچ اختصاصى به مردان ندارد؛ اگرچه به دلیل ویژگى زبانِ عرب از جهت صرفى با صیغه‌هاى مذكر آمده باشد؛ براى مثال، عبارتِ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَیْكُمُ الصِّیامُ» (بقره، 183) به این معنا است كه اى مردان و زنان با ایمان! روزه بر شما واجب شده است.

آن، هر دو صیغه ذكر شده، آیات 30 و 31 سوره نور است:

قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ... وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ؛ به مردان با ایمان بگو چشم هاى خود را [از نگاه به زنان نامحرم ]فرو گیرند و عفاف خود را حفظ كنند... و به زنان با ایمان بگو چشم‌هاى خود را [از نگاه به مردان نامحرم] فرو گیرند و دامان خویش را حفظ كنند.

همچنین در آیه دوم از همین سوره مى‌خوانیم: الزّانِیَةُ وَ الزّانِی فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِد مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَة؛ هر یك از زن و مرد زناكار را صد تازیانه بزنید.

در آیه 38 سوره مائده نیز آمده است: وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللّهِ؛ دست مردِ دزد و زن دزد را به كیفر عملى كه انجام داده اند، به سبب مجازات الاهى قطع كنید.

5. بین مرد و زن، هیچ تفاوت ناروا و ظالمانه‌اى نباید وجود داشته باشد. هنگام طلوع آفتاب اسلام، اعراب مشرك، آداب و رسومى داشتند كه به سبب آن، بر جنس مؤنّث ستمى بزرگ مى‌رفت؛ براى مثال، دختران را زنده به گور مى‌كردند كه قرآن كریم در سوره نحل (آیه 58 و 59) و تكویر (آیه 8 و 9) این رسم را به سختى نكوهش مى‌كند یا بچّه‌هاى چارپایان را اگر زنده مى‌ماندند، فقط از آنِ مردان مى‌دانستند و آن‌ها را بر زنان حرام مى‌پنداشتند. قرآن این تبعیض‌ها و ستم‌ها را به شدّت تقبیح و رد مى‌كند.(1)

6. همان‌گونه كه مردان در فعّالیت‌هاى اجتماعى و سیاسى مستقلّند، زنان نیز استقلال اجتماعى و سیاسى دارند، نه این‌كه تابع مردان باشند. تا آن‌جا كه تفاوت‌هاى جسمى و روانى و حكمت الاهى چیزى را اقتضا نكند، آنان به طور یكسان در شؤون اجتماعى، حقّ مشاركت دارند. بهترین آیه‌هایى كه بر استقلال زنان در امور اجتماعى ـ سیاسى دلالت مى‌كند، آیه‌هاى 10 و 12 از سوره ممتحنه است كه مى‌فرماید:

اى كسانى كه ایمان آورده‌اید! هنگامى كه زنانِ با ایمان براى هجرت نزد شما آیند، آن‌ها را


1. انعام (6)، 140.

آزمایش كنید ـ خداوند به ایمانشان آگاه‌تر است ـ هرگاه آنان را مؤمن یافتید، آن‌ها را به سوى كافران باز نگردانید. نه آن‌ها براى كافران حلالند و نه كافران براى آن‌ها حلال، و آن‌چه را همسران آن‌ها [براى ازدواج با این زنان] پرداخته‌اند، به آنان بپردازید و...(1)

اى پیامبر! هنگامى كه زنان مؤمن نزد تو آیند تا با تو بیعت كنند كه چیزى را شریك خدا قرار ندهند؛ دزدى و زنا نكنند؛ فرزندان خود را نكشند؛ تهمت و افترایى پیش دست و پاى خود نیاورند [= به شوهرانشان، جز فرزندان خودِ ایشان را نسبت ندهند] و در هیچ كار شایسته‌اى مخالفتِ فرمان تو نكنند، با آن‌ها بیعت كن و براى آنان از درگاه خداوند آمرزش بطلب كه خداوند آمرزنده و مهربان است.(2)

7. زنان نیز همچون مردان، مالك مى‌شوند و از استقلال اقتصادى بهره‌مند هستند. در دنیاى غرب، تا همین چند دهه اخیر، زنان استقلال اقتصادى نداشتند؛ حال آن‌كه در جهان اسلام به سبب آموزه‌هاى قرآن، زنان از ابتدا دسترنج خود را مالك و در ارث سهیم شدند.(3)

8. همان‌گونه كه پدران داراى یك سلسله حقوق خانوادگى هستند، مادران نیز حقوقى دارند كه از حقوق پدران هم بیش‌تر است. بى‌شك، تأثیر تكوینى پدر و مادر در تشكیل خانواده، تولّد فرزندان، تهیه وسایل معاش آنان و نیز تعلیم و تربیت ایشان، منشأ یك رشته حقوق خانوادگى براى آنان مى‌شود. همچنین، بدون تردید مادر از آن رو كه نزدیك نُه ماه، فرزند را در شكم خود دارد و تقریباً دو سال، او را شیر مى‌دهد و پرستارى و حضانتِ او را عهده‌دار است، تأثیرى بیش از پدر دارد؛ بنابراین باید حقّى بیش از او داشته باشد؛ به همین جهت، قرآن و روایات، افزون بر آن‌كه حقوق مشتركى را براى والدین اثبات مى‌كنند، بر حقوق مادر بیش‌تر پاى مى‌فشرند. روایات بسیارى وجود دارد كه نشان مى‌دهد، حقّ مادر بیش از پدر، و بهشت زیر پاى مادران است و سفارش‌هاى شگفت‌انگیز دیگرى كه از ذكر آن‌ها صرف‌نظر مى‌كنیم.

برخى از آیه‌هاى قرآن(4) حقوق مشترك پدر و مادر را گوشزد مى‌كند؛ از جمله در سوره


1. ممتحنه (60)، 10.

2. همان، 12.

3. ر.ك: نساء (4)، 32 و 33.

4. ر.ك: عنكبوت (29) ،8؛ بقره (2)، 83؛ نساء (4)، 36؛ انعام (6)، 151؛ مریم (19)، 14.

اسرا، آیه 23 و 24 مى‌خوانیم:

و پروردگارت فرمان داده، جز او را نپرستید و به پدر و مادر نیكى كنید. هرگاه یكى از آن دو یا هر دوى آن‌ها نزد تو به سنّ پیرى رسند، كم‌ترین اهانتى به آن‌ها روا مدار و بر آن‌ها فریاد مزن و گفتار لطیف وسنجیده وبزرگوارانه به آن‌ها بگو، و بال‌هاى تواضع خویش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرود آر و بگو پروردگارا! همان‌گونه كه آن‌ها مرا در كوچكى تربیت كردند، مشمول رحمتشان قرار ده.

در پاره‌اى دیگر از آیه‌ها، فزونى حقوق مادر بر حقوق پدر، همراه با علّت آن، ذكر مى‌شود؛(1)براى مثال در سوره أحقاف، آیه 15 آمده است:

ما به انسان سفارش كردیم كه به پدر و مادرش نیكى كند. مادرش او را با ناراحتى حمل مى‌كند و با سختى برزمین مى‌گذارد، و دوران حمل و از شیر گرفتنش 30 ماه است....

ذكر سختى‌هاى مادر، افزون بر حقوق مشترك والدین، مقدّمه و اشاره‌اى براى حقوق و مقام برتر او است.

جهت‌هاى مشترك میان مرد و زن و لوازم حقوقى آن‌ها، بیش از موارد نام‌برده است كه از ذكر بقیه در مى‌گذریم. نتیجه سخن این شد كه مرد و زن، در ماهیت انسانى مشترك و یكسان هستند و تبعیضى وجود ندارد.

 

تفاوت‌هاى زن و مرد

اختلاف مهم و اساسى زن و مرد كه سبب حقوق و تكالیف متنوّع آن‌ها مى‌شود چیست؟ آیا مى‌توان گفت بین زن و مرد تفاوتى اساسى غیر از تفاوت بیولوژیك وجود ندارد و این اختلاف‌هاى ظاهرى سبب تفاوت در حقوق نمى‌شود؟

درباره این گونه پرسش‌ها باید گفت: عقل انسانِ مادّى و متعارف، بسى قاصرتر از آن است كه بتواند تفاصیل و جزئیّات این امور را دریابد. آن‌چه به ذهن انسان مى‌رسد، چیزى بیش از كلّیّات و برخى از جزئیّات نیست، زیرا بشر اساساً بر شناسایى همه مصالح و مفاسد واقعى توانا نیست؛ وگرنه مى‌توانست احكام و قوانینى اخلاقى و حقوقى وضع كند كه تأمین‌كننده سعادت و كمال راستین همگان باشد و در این صورت، از وحى، نبوّت و دین بى‌نیاز مى‌شد. رمز نیاز دائم بشر به وحى و نبوّت همین ناتوانى عقل او است؛ به همین دلیل نمى‌توان ادّعا كرد


1. ر.ك: لقمان (31)، 14 و 15.

كه انسان به همه مصالح و مفاسد احاطه علمى دارد و مى‌تواند جمیع احكام و قوانین الاهى را توجیه عقلانى كند. فقط خداى متعالى بر همه مصالح و مفاسد، كسر و انكسار آن‌ها، و ظرایف و دقایق امور احاطه دارد.

در این بحث، آن‌چه ما در مى‌یابیم و ادّعا مى‌كنیم، این است كه بین زن و مرد اختلاف‌هایى وجود دارد كه منشأ آثار متنوّعى در زندگى اجتماعى مى‌شود؛ بنابراین، حقوق و تكالیف اجتماعى متفاوت است. براى آگاهى از جزئیّات بیش‌تر درباره تفاوت حقوق و تكالیف باید از شرع بپرسیم؛ زیرا دقایق امور در این باب نیز همچون ابواب دیگر بر ما پوشیده است.

تفاوت‌هایى كه سبب تنوّع حقوق و احكام مى‌شوند، به دو بخش كلّى قابل تقسیم است:

أ. تفاوت‌هاى جسمانى كه با تجربه حسّى قابل درك است و در فیزیولوژى و آناتومى مورد مطالعه قرار مى‌گیرد.

ب. تفاوت‌هاى روحى كه آگاهى به آن از طریق تجربه حسّى مقرون به تجزیه و تحلیل‌هاى عقلانى، امكان‌پذیر است و در علم روان‌شناسى از آن بحث مى‌شود.

عمده‌ترین محورهاى تفاوت جسمانى زن و مرد عبارتند از:

1. دستگاه تناسلى: دستگاه تناسلى مرد و زن اختلاف روشنى دارند. یاخته‌هاى جنسى مرد(اسپرم) با یاخته‌هاى جنسى زن (تخمك) نیز داراى تفاوت‌هاى اساسى هستند. این تفاوت‌هاى آشكار سبب شده كه سهم مرد در تولید فرزند با سهم زن متفاوت بوده، و اصلا قابل قیاس نباشد. وظیفه طبیعى زن در تولید مثل، كارى است كه به وى اختصاص دارد و از مرد بر نمى‌آید.

2. تفاوت در شكل پستان: پستان‌هاى زن به گونه‌اى طرّاحى شده كه نوزاد به راحتى مى‌تواند از آن تغذیه كند و به طور طبیعى مسؤولیتِ شیردادن و نگهدارى از كودك بر عهده مادر خواهد بود. قرآن كریم نیز بر سهم مادر در دو سال اوّل زندگى تأكید مى‌كند.(1)

3. دوره قاعدگى در زنان: حكمت الاهى، اندام زن را به گونه‌اى پى ریخته است كه در هر ماه، چند روزى، مقدارى از خون خود را دفع كند. زن در این مدّت به طور معمول حالتى بیمارگونه دارد؛ دچار ضعف جسمى است و دستخوش حالت‌هاى روحى غیر عادى مى‌شود؛ به همین جهت نیازمند استراحت نسبى است؛ حالتى كه در مرد وجود ندارد.


1. ر.ك: بقره (2)، 233؛ لقمان (31)، 14 و 15؛ احقاف (46)، 15.

4. نیازهاى جنسى و توانایى تولید مثل: زن از لحظه‌اى كه آبستن مى‌شود تا زمانى كه وضع حمل كند و اغلب حتّى مدّتى كه فرزند را شیر مى‌دهد، آمادگى براى آبستنى دوباره ندارد و میل جنسى او كاهش مى‌یابد؛ در حالى كه توان و میل جنسى مرد اغلب تعطیل بردار نیست.
دستگاه تناسلى زن به طور معمول هر ماه فقط یك تخمك بالغ رها مى‌سازد و در مدّتى كوتاه آماده بارورى است؛ به همین جهت دوران تولید مثل و نیاز جنسى زن و مرد متفاوت است.

5. نیروى بدنى: این اختلاف كه به طور كامل، محسوس نیز هست، با تحقیقات تجربى و آمارى نیز تأیید شده است. آمارها، نشان مى‌دهد كه نیروى بدنى مرد، به طور میانگین از نیروى بدنى زن بیشتر است. میزان تحمّل كارهاى سخت در مردها بیش از زن‌ها است. بدن مرد خشن‌تر و با صلابت‌تر و بدن زن به طور معمول لطیف‌تر و ظریف‌تر است.

مهم‌ترین تفاوت‌هاى روحى و نفسانى زن و مرد عبارتند از:

1. برخوردارى زن از عواطف، انفعالات و احساسات بیش‌تر: برخوردارى بیش‌تر زن در این سه بُعد روانى به طور معمول سبب تأثیرپذیرى بیش‌تر و ابراز رفتارهاى دیگرخواهانه از سوى زنان است. این ویژگى باعث مى‌شود كه زن، خیلى زودتر از مرد بخندد و بگرید و دستخوش سایر انفعالات شود؛ همان‌طور كه عاطفه بیش‌تر زن نیز سبب مهر و محبّت، رقّت قلب و عطوفت مادرى و... مى‌شود.

یكى از نتایج این اختلاف، نقص نسبى حزم و دور اندیشى او است. غلبه احساسات و عواطف؛ قدرت تفكّر، دوراندیشى و داورى درست را سلب مى‌كند. زن به طور معمول در همه دوران عمر، دچار چنین حالتى است. روحیه انفعالى زن، قدرت حكومت و نظارت عقل را ضعیف مى‌كند؛ به همین جهت داورى‌هاى او اغلب سطحى و غیر واقع گرایانه است.

این ویژگى روحى زن، در جاى خود، نتایج بسیار مطلوبى را نیز به همراه دارد. تصدّى كارهاى بسیارى نیازمند برخوردارى از احساسات بیش‌تر و ملایمت افزون‌تر است. زنان در انجام این گونه كارها موفّق‌ترند. بچه‌دارى، غذا دادن به كودك، نظافت و شست و شوى او، بازى با كودك و مراقبت از او، پاسخگویى به نیازهاى عاطفى‌اش و... همه از كارهایى است كه با روحیه او سازگار، بلكه مطلوب او است؛ در حالى كه مردان اغلب چنین نیستند. این حقیقت مورد تأیید روان‌شناسان بهویژه روان‌شناسان زن نیز قرار گرفته است.

2. میل زن به محبوبیّت و توجّه بیشتر: تفاوت مهمّ دیگرى كه كم و بیش معلول تفاوت

پیشین است، میل بیش‌تر زن به محبوبیّت و مورد توجّه قرارگرفتن است و در برابر، مرد به مهرورزیدن و دوست داشتن تمایل دارد. یكى از نیازهاى روحى زن آن است كه از مرد دلربایى، و نظر او را به خود جلب كند در صورتى كه مرد درصدد است دل خود را گرو دهد و شیفته شود. مردان به طور معمول عاشق‌پیشه، و زنان معشوق پیشه‌اند.

نكته بسیار جالب توجّه آن‌كه دست آفرینش، وسیله دلربایى را نیز در اختیار زن نهاده است. چنین نیست كه زن در پى شكار دل‌ها باشد؛ امّا دام و دانه‌اى در اختیار نداشته باشد. جذّابیت زن براى مرد چنان است كه او را در كار دلربایى به طور كامل موفّق مى‌سازد. آن‌كه این همه جذّابیت به زن داده، در مرد نیز آمادگى فراوانى براى مجذوبیّت قرار داده است.

3. میل افزون زن به خودآرایى و خودنمایى: یكى از دل مشغولى‌هاى زن كه از تفاوت اوّل سرچشمه مى‌گیرد، این است كه با استفاده از وسایل ممكن و در دسترس، خود را بیاراید و زیباتر جلوه كند و با زیركى خاصّى مى‌كوشد تا آراستگى و زیبایى خود را به دیگران، به ویژه مردان بنمایاند تا بدین وسیله، آنان را در دام عشق خویش گرفتار سازد.

4. میل زن به حامى داشتن: تفاوت روحى دیگر زن و مرد كه آن نیز به نوعى از تفاوت اوّل سرچشمه مى‌گیرد، میل زن به تحت حمایت قرار گرفتن است؛ در حالى كه مرد به طور معمول به حمایت كردن از دیگران میل دارد. به تعبیر دیگر، زن اغلب دوست دارد به مرد پناه ببرد و مرد خوش دارد كه زن را در پناه خود بگیرد.

مرد و زن تفاوت‌هاى جسمى و روحى كم اهمیت‌ترى نیز دارند كه از ذكر آن‌ها صرف‌نظر مى‌كنیم.

تفاوت‌هاى جسمى و روانى گفته شده، سبب اختلاف‌هاى اساسى در زندگى فردى، خانوادگى و اجتماعى مرد و زن مى‌شود كه به طور قطع باید هنگام تعیین حقوق و تكالیف، مورد توجّه كامل قرار گیرد. تعبیه و طرّاحى این تفاوت‌ها براى تشكیل و حفظ نظام خانواده و در نتیجه حفظ و بقاى نسل بشر لازم و اجتناب‌ناپذیر است.

 

عقل زن

گفته مى‌شود كه مغز زن از مرد كوچك‌تر است و مرد، قدرت تعقّل بیش‌ترى دارد. در برخى نقل‌ها هم تعابیرى وارد شده كه به نظر بعضى، بر ضعف قواى عقلى زن دلالت

مى‌كند. آیا مى‌توان گفت: عقل زن از مرد كم‌تر است و آیا این براى زن نقص شمرده نمى‌شود؟

(1)در زمینه اختلاف‌هاى طبیعى زن و مرد به تفاوت‌هایى اشاره شده است كه چندان محكم و قطعى نمى‌نماید (موارد مهم و مسلّم در بخش مربوط به تفاوت‌ها گذشت)؛ براى مثال گفته‌اند كه مغز زن با مغز مرد اختلاف حجمى دارد و از آن كوچك‌تر است. اگر این مطلب ثابت باشد، بعید نیست كه سبب تفاوت‌هایى روانى به ویژه در امر شناخت و آگاهى بشود. همچنین گفته‌اند كه قدرت فهم و ادراك زن در همه زمینه‌ها (یا دست كم در زمینه امور عقلى و استدلالى) از مرد كم‌تر است. براى ما، هنوز این ادّعاها اثبات نشده است. روایات وارد شده در این زمینه هم چندان روشن و قطعى نیست و در مورد هریك توجیه‌هایى ذكر شده است.

تحقیق‌هاى روان‌شناختىِ آمارى، بر این دلالت مى‌كند كه استعداد فراگیرى زن در بعضى از علوم و معارف، مانند رشته‌هاى ریاضى و فلسفه از مرد ضعیف‌تر است و نیز مدّعى شده‌اند كه بهره هوش زن(2) از مرد كم‌تر است؛ امّا به گمان ما هنوز چندان روشن نیست و جاى بحث و گفت و گو دارد كه آیا «هوش» نامى است كه به یك قوّه داده‌اند یا اسمى براى مجموعه‌اى از چند قوّه و استعداد، مانند حافظه و سرعت انتقال و تعمّق در امور است. مسأله شناخت، ابعاد و وجوه متعدّد دارد و به ظاهر، روان‌شناسان به مجموع این ابعاد و وجوه، نام واحدى، یعنى هوش را اطلاق كرده‌اند. شاید اساساً نتوان بهره هوش زن و مرد را مقایسه كرد؛ زیرا چه بسا در پاره‌اى از مراحل گوناگون شناخت و فراگیرى، زن قوى‌تر، و در پاره‌اى دیگر، مرد قوى‌تر باشد. به هرحال، ثبوت این قبیل مطالب یقینى نیست و به فرض آن‌كه یقینى هم باشد، امورى نیست كه شایان توجّه و سفارش باشد.

نكته‌اى كه این‌جا باید سفارش فراوان به آن شود، این است كه زن به سبب عواطف و احساسات بسیار شدید چنان‌كه باید و شاید نمى‌تواند بر خود مسلّط باشد و چون ضبط و مهار عواطف و احساسات، شرط اوّلِ تفكّر صحیح و داورى است، زن در این بُعد بسیار آسیب‌پذیر است؛ امّا مرد ـ از آن‌جا كه عواطف و احساسات ضعیف‌ترى دارد ـ با سهولت بیش‌ترى مى‌تواند بر خود تسلّط یابد و با فرو نشاندن گرد و غبارهایى كه احساسات برمى‌انگیزد، به


1 ر.ك: محمّد تقى مصباح یزدى، جزوه حقوق و سیاست در قرآن، درس 209.

2. بهره هوش یا ضریب هوش، به معناى نسبت سنّ عقلى فرد به سنّ واقعى او ضرب در عدد 100 است.

روشنى واقعیت‌ها را ببیند و براساس آن داورى كند؛ بنابراین شاید بتوان گفت این‌كه قدرت تعقّل در مرد بیش‌تر است، از قوّت خودِ مرد سرچشمه نمى‌گیرد؛ بلكه معلول ضعفِ دشمنان تعقّل در او است.

نتیجه بحث این مى‌شود كه به هرحال یا به واسطه قدرت بیش‌تر تعقّل مرد ـ چنان‌كه برخى قائل شده‌اند ـ یا به جهت نبودِ مزاحم و دشمن بر سر راهِ عقل، در مجموع، مردان از تعقّل و تدبیر افزون‌ترى بهره‌مند هستند و همین عامل سبب تفاوت‌هایى در حقوق و تكالیف زن و مرد مى‌شود؛ البتّه توجّه داریم كه وقتى زن و مرد را مقایسه مى‌كنیم، منظور زن و مرد معیّنى نیست؛ بلكه غالب و طبیعت زنان و مردان را در نظر مى‌گیریم و این قواعد كلّى، همواره استثناهایى نیز دارد.

 

برترى مرد بر زن

بعضى از آیه‌ها و روایات، بر تفاوت تكوینى و تشریعى زن و مرد دلالت مى‌كند و در ضمن نوعى برترى را براى مرد نشان مى‌دهد؛ مثل آیه «لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَة» و «الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى النِّساء». آیا وجود این اختلاف‌ها ستم به زنان شمرده نمى‌شود؟

بیش‌تر كسانى كه این شبهه را به صورت اشكال مطرح مى‌كنند، زن را ستمدیده مى‌پندارند و قصد دفاع از حقوق زن را دارند؛ امّا پاسخ ما، هم از زن و هم از مرد نفى مظلومیت مى‌كند. در مقام پاسخ، دو بخش تكوین و تشریع را تفكیك، و هریك را به اختصار ذكر مى‌كنیم:

الف) نظام تكوین: اساساً فقط در جایى مى‌توان از عدل و ظلم سخن گفت كه حقّى وجود داشته باشد. موجود، پیش از این‌كه موجودیّت یابد، وجود ندارد تا حقّى داشته باشد؛ یعنى حقّ این‌كه از پدید آورنده خود بخواهد كه او را پدید آورد یا نیاورد؛ با این ویژگى‌ها یا با آن ویژگى‌ها به وجود آورد؛ بنابراین هیچ موجودى نمى‌تواند درباره اصل آفرینش یا كیفیّت آفرینش خود اعتراضى داشته باشد؛ چرا كه براى هیچ آفریده‌اى حقّى نیست. هیچ مخلوقى نمى‌تواند به خداى متعالى اعتراض كند كه چرا مرا آفریدى و از دیار عدم بیرون كشیدى. هیچ انسانى از خداوند طلب‌كار نیست به این‌كه به طور مثال چرا مرا حیوان قرار دادى نه گیاه؛ چرا مرا مرد قراردادى نه زن، یا به عكس؛ چرا به من دو چشم دادى نه سه چشم یا یك چشم؛ چرا حافظه و هوش مرا قوى‌تر نساختى و مانند این پرسش‌ها.

اعطاى وجود، تعیین حد و چگونگى وجود در اختیار خداى متعالى است و بس. او است كه براساس حكمت بالغه خویش و مصالحى كه فقط خودِ او از آن‌ها آگاهى دارد، هرچه را بخواهد و به هرگونه كه بخواهد مى‌آفریند.

اختلاف‌هاى تكوینىِ اجناس، انواع و اصناف موجودات گوناگون، لازمه نظام تكوینى و به خیر و صلاح همه آفریدگان است؛ بنابراین در اصلِ آفرینش هر موجود و ویژگى‌هایى كه به آن داده شده است، سخن از حق، عدل، ستم و اعتراض نمى‌توان گفت و آن‌جا جاى خیر و مصلحتِ كلّ نظام آفرینش است و بس.

ب) نظام تشریع: در تشریعیّات، سه قسم عدل و ظلم ممكن است:

1. در مقام تكلیف؛

2. در مقام داورى؛

3. در مقام اعطاى پاداش و كیفر.

هریك از آیه‌هاى قرآنى كه عدل را براى خداى متعالى اثبات و یا از او ظلم را نفى مى‌كند، به یكى از این سه قسم اشاره دارد.

اگر خداوند، تكلیفى را برعهده كسى مى‌گذاشت كه قدرت انجام آن را نداشت، یا تكلیفى را بر دوش كسى مى‌نهاد، ولى در برابر آن تكلیف، حقّى به او نمى‌داد، در این دو صورت، در مقام تكلیف، ستم كرده بود.

اگر خداى بزرگ پس از این‌كه تكالیفى عادلانه بر اساس مصالح و حكمت‌ها بر انسان‌ها وضع كرد، براى هر كسى پاداش یا كیفرى نامتناسب با كارى كه كرده بود، تعیین مى‌كرد، در این صورت در مقام داورى و تعیین پاداش و كیفر ستم روا داشته بود.

سرانجام اگر خداى متعالى پس از این‌كه پاداش‌ها و كیفرها را عادلانه تعیین كرد، در عمل نه پاداش نیكوكاران را مى‌داد و نه كیفر بدكاران را یا این‌كه نیكوكاران را كیفر، و بدكاران را پاداش مى‌داد، در این صورت در مقام اِعطاى پاداش و كیفر، ظالمانه رفتار كرده بود.

حال مى‌پرسیم: خداوند كدام یك از این سه قسم ظلم را برزنان یا مردان روا داشته است؟

فهم این‌كه خداوند بزرگ مرتكب هیچ یك از ستم‌هاى دوم و سوم نشده است، هیچ دشوار نیست. اگر اشكالى وجود دارد، فقط در فهم این مطلب است كه وى مرتكب ستمى از قسم اوّل (ظلم در مقام تكلیف) هم نشده است.

براى توضیح این مطلب از قرآن استفاده مى‌كنیم. در آیه 228 سوره بقره مى‌خوانیم:

وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ...؛ و براى زنان، همانند وظایفى كه بر دوشِ آن ها است، حقوق شایسته اى قرار داده شده و مردان بر آنان برترى دارند.

معناى جمله نخست این است كه حقوق و تكالیف زنان با هم متعادل است. همان‌گونه كه مى‌دانید، این قاعده كلّى حقوقى است كه همیشه اگر براى كسى حقّى جعل شود، تكلیفى نیز متناسب با آن حق بر او وضع خواهد شد، و برعكس اگر بر كسى تكلیفى قرار داده شود، حقّى نیز متناسب با آن تكلیف براى او جعل خواهد شد. جمله اوّل این آیه نیز به همین نكته اشاره دارد و تصریح مى‌كند كه اگر بر زنان، تكالیفى مقرّر شده، حقوقى نیز مثل همان تكالیف براى ایشان معیّن شده است تا به ایشان ظلمى (از نوع ظلم در مقام تكلیف) نشده باشد؛ البتّه عین این مطلب در مورد مردان هم صدق مى‌كند.

دقّتى كه این‌جا باید به كار برد، این است كه متعادل بودن حقوق و تكالیف زنان، و متوازن بودن حقوق و تكالیف مردان یك چیز است، و تساوى و هم‌رتبه بودن زن و مرد چیز دیگر. قرآن كریم اوّلى را مى‌پذیرد و دوّمى را رد مى‌كند. جمله نخست آیه مورد مطالعه، بر پذیرش مطلب اوّل، و جمله دوم آن، بر ردّ مطلب دوم دلالت دارد. اگر به مقتضاى نیروها و توانایى‌هاى بیش‌ترى كه مرد به طور تكوینى دارا است، تكالیف و مسؤولیت‌هاى سنگین‌ترى بر عهده‌اش گذاشته شود، در بخش تكلیف، بر او ستمى نشده است. حال اگر به ازاى این تكالیف و مسؤولیت‌ها، حقوق و مزایایى بیش‌ترى برایش معیّن شود، باز هم بدون شك در مقام تكلیف، بر او ستمى نرفته؛ زیرا تعادل میان حقوق و تكالیف او رعایت شده است.

از سوى دیگر، به زن نیز ظلمى نشده است اگر بنا به اقتضاى توانایى كم‌تر او، تكالیفِ سبك‌ترى از وى بخواهند و متناسب با این تكالیف، حقوق كم‌ترى برایش تعیین كنند. تا این‌جا مطلب روشن است؛ امّا اگر حقوق بیش‌تر مرد با اختیارهاى كم‌ترِ زن مقایسه شود، ممكن است توهّم شود كه به زن ظلم شده است؛ در حالى كه اگر حقوق و اختیارهاى مرد بیش‌تر نمى‌بود (با توجّه به تعادل میان حقوق با تكالیف، و تكالیف با توانایى‌ها) در آن صورت به مرد ستم شده بود؛ پس برترى مرد بر زن در مقام تشریع (همچون مقام تكوین) ظلم نیست؛ بلكه عین عدل است.نكته قابل ملاحظه این‌كه در این آیه وجه برترى مرد توضیح

داده نشده است. با توضیحاتى كه ضمن پرسش‌هاى دیگر آمده، روشن مى‌شود كه توان مرد در زمینه تعقّل، تدبیر، كار بدنى و اقتصادى بیش‌تر است. براساس این تفاوت تكوینى، تكلیف اداره زندگى، خانواده و هزینه آن بر دوش مرد گذاشته شده، و در پى این تكلیف، حقّ مدیریّت و تصمیم‌گیرى در امور خانوادگى (و اجتماعى) به مردان داده شده است؛ بنابراین به قرینه آیه شریفه «الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى النِّساءِ...،(1) منظور از «درجه» در آیه كریمه «وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَة»(2)روشن مى‌شود.

 

آیه‌هاى موهمِ برترى مرد بر زن

پاره‌اى از آیه‌هاى قرآنى(3) مانند آیه 21 و 22 سوره نجم، مى‌فرماید: «أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الاُْنْثى * تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزى؛ آیا پسر خاصّ شما است و دختر خاص او [=خداوند ]این قسمتى ظالمانه است». مفاد این آیه‌ها این است كه به هرحال، زن از مرد پست‌تر است؛ زیرا در این آیه‌ها، مشركان سرزنش مى‌شوند كه چرا در حالى كه خود پسران را دوست مى‌دارند، فرشتگان الاهى را دختران خداى متعالى مى‌انگارند. اگر دختر، هم‌عرضِ پسر مى‌بود، چرا خداوند این تقسیم را نمى‌پذیرد و آن را ستمگرانه مى‌داند؟

قرآن كریم، روش محاوره و گفتوگوى جدلى را مى‌پذیرد و خود، از این شیوه كه براى ساكت كردن خصم و مخالف است، بر مبناى آن‌چه خودِ وى پذیرفته، استفاده مى‌كند. آن‌چه در آیه‌هاى مذكور آمده، در واقع سخنانى جدلى است نه برهانى؛ یعنى محكومیّت مشركان را براساس آن‌چه نزد خودشان مسلّم است، معلوم مى‌دارد، نه بر پایه آن‌چه از دیدگاه خودِ قرآن درست است.

برترى پسر و مرد بر دختر و زن، اصلى است كه نزد مشركان مسلّم بوده، نه قرآن. قرآن كریم به مشركان نشان مى‌دهد كه بر مبناى این اصل مسلّمشان، محكوم هستند و سخنى ظالمانه مى‌گویند وگرنه چنان‌چه گذشت، قرآن ناقص‌تر بودن زن از مرد را به لحاظ انسانیت و لوازم آن مردود مى‌داند.


1. نساء (4)، 24.

2. بقره (2)، 228.

3. ر.ك: نحل (16)، 57ـ59 و 62؛ صافّات (37)، 149ـ157؛ زخرف (43)، 16ـ19؛ طور (52)، 39.

خطاب‌هاى مذكّر در قرآن و برترى مرد

چرا خطاب‌هاى قرآنى به طور عمده متوجّه مردان است؟ آیا قرآن اصالت را به مردان مى‌دهد و زنان را طفیلى مردان قلمداد مى‌كند؟

(1)براى روشن شدن پاسخ این شبهه، باید به یك مقدّمه توجّه كرد: در پاره‌اى از زبان‌ها مثل فارسى، از لحاظ صرفى و نحوى میان مرد و زن، و مذكّر و مؤنّث فرقى نیست؛ امّا در زبان عربى و برخى زبان‌هاى دیگراین فرق وجود دارد؛ یعنى افعال، ضمایر، اسماى اشاره، اسماى موصول و صفات براى مذكّر و مؤنّث یكسان به كار نمى‌روند؛ بنابراین اگر سخن فقط درباره مردان باشد، صیغه‌هاى مذكّر به كار مى‌رود، و اگر گفت و گو فقط درباره زنان باشد صیغه‌هاى مؤنّث به كار مى‌آید. حال اگر كلام هم درباره مردان و هم زنان باشد، چه باید كرد؟ پاسخ این است كه در این‌گونه موارد نیز در زبان عربى از صیغه‌هاى مذكّر سود مى‌جویند. به بیان دیگر، در زبان عربى در دو جا از صیغه مذكّر استفاده مى‌شود:

أ. آن‌جا كه فقط درباره مردان سخن گفته مى‌شود؛

ب. جایى كه درباره مجموعه‌اى از مردان و زنان سخن در میان است.

بنابر این قاعده، اگر بخواهیم بگوییم كه همه (اعمّ از مردان و زنان) باید پارسا و پرهیزگار باشند، چاره‌اى نداریم جز این‌كه مقصود خود را با گفتن «فَلْیَتَّقُوا اللّه»(2) برسانیم. همان‌طور كه خواننده منصف ملاحظه مى‌كند، این گونه جمله‌سازى جز معناى تن دادن به قواعد صرفى و نحوى زبان عربى را ندارد و بحث ارزش‌گذارى در كار نیست؛ پس هرگز نباید بر اصیل دانستن مردان و تابع انگاشتنِ زنان حمل شود. قرآن كریم نیز از دستور زبان عربى عدول نكرده است؛ از این رو عبارت‌هایى مانند «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» را نباید به معناى «اى مردانى كه ایمان آورده‌اید» گرفت؛ بلكه باید آن را به معناى «اى كسانى كه ایمان آورده‌اید» دانست كه هم شامل مردان و هم شامل زنان مى‌شود؛ به همین جهت، تا كنون شنیده نشده است كه زمان نزول آیه‌هاى قرآنى، زنى یا مردى اعتراض كرده باشد كه چرا قرآن فقط با مردان سخن مى‌گوید و به زنان اعتنایى ندارد یا كم‌تر اعتنا دارد، یا پرسیده باشد كه آیا فلان حكم الاهى و امر و نهى قرآنى، مختصّ مردان است یا شامل زنان هم مى‌شود. همه مردم با عرف عربیّت خودشان


1 ر.ك: محمّد تقى مصباح یزدى، جزوه حقوق و سیاست در قرآن، درس 206.

2. نساء (4)، 9.

درمى‌یافتند كه اگرچه بسیارى از آیه‌ها و جمله‌هاى قرآنى با صیغه‌هاى مذكّر بیان شده است، به همه آن‌ها (چه مرد و چه زن) توجّه دارد.

آن‌چه ذكر شد، درباره بخشى از خطاب‌هاى قرآنى بود. بخش دیگر، خطاب‌هایى است كه در آن‌ها واقعاً مردان مخاطب هستند و بس؛ آیاتى كه زنان سپیدپوستِ سیاه‌چشم را از نعمت‌هاى آخرتى مى‌شمارد كه نصیب مردان پارسا و پرهیزگار خواهند شد(1) یا آیه‌اى كه مى‌فرماید:

أُحِلَّ لَكُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِكُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ...؛(2) آمیزش با زن‌هایتان در شبِ روزه براى شما حلال شد. ایشان پوشش شمایند و شما پوشش ایشان هستید[= هر دو زینت هم و سبب حفظ یك‌دیگرید].

این نوع خطاب‌ها چگونه توجیه مى‌شوند؟ پاسخ این است كه هم در جامعه صدر اسلام و هم در اجتماع مطلوب و آرمانىِ این دین، مردان به مراتب بیش از زنان در صحنه‌هاى اجتماعى حضور داشته و دارند؛ چرا كه در این امور، مردان بسى بیش‌تر از زنان دخالت مى‌كنند و تأثیر مى‌گذارند؛ در نتیجه، هرخطابى در عمل و در واقع متوجّه آنان است؛ به ویژه وقتى خطاب كننده پیامبر باشد كه مرد است؛

امّا این مطلب بدان معنا نیست كه به مردان اصالت داده شده است و زنان اساساً به شمار نیامده‌اند و از لحاظ انسان بودن، ضعیف‌تر و كم‌تر از مردان شمرده شده‌اند؛ پس علّت اصلى این‌گونه خطاب‌ها، همین است كه مكالمه پیامبر به طور طبیعى بیش‌تر با مردان جامعه است.

 

رابطه تفاوت‌هاى تكوینى با اختلاف‌هاى قانونى

(شبهه باید و هست)

به چه دلیل، ناهمانندى‌هاى تكوینى و طبیعى، خاستگاه ناهمسانى‌هاى اجتماعى و حقوقى مى‌شود؟ آیا درست است كه بگوییم چون زن و مرد تفاوت‌هاى تكوینى و طبیعى دارند، باید در حقوق و تكالیف هم متفاوت باشند؟

(3)باید گفت به همان نحو كه وجوه اشتراك تكوینى مرد و زن، زمینه اشتراك‌هاى تشریعى


1. دخان (44)، 54؛ طور (52)، 20؛ واقعه (56)، 22.

2. بقره (2)، 187.

3 ر.ك: محمّد تقى، مصباح یزدى، جزوه حقوق و سیاست در قرآن، درس 208.

آن دو را فراهم مى‌سازد، وجوه افتراق تكوینى آنان نیز منشأ یك سلسله تفاوت‌ها و اختلاف‌هاى تشریعى (چه در حوزه امور فردى و چه در امور اجتماعى) مى‌شود.

منشأ این پرسش، همان شبهه معروفِ «استنتاج باید از هست» است. این بحث را میان متفكّران غربى، نخستین بار دیوید هیوم (1711 ـ 1771 م) فیلسوف اسكاتلندى طرح كرده است. به عقیده هیوم و پیروان وى، «باید»ها و «نباید»هاى اخلاقى و حقوقى هیچ‌گاه نمى‌تواند از «هست» و «نیست»هاى تكوینى به دست آید و فیلسوفان اخلاق و حقوق باید از این نوع مغالطه به شدّت بپرهیزند؛ بنابراین، اختلاف‌هاى طبیعى هرگز نمى‌تواند مجوّز حقوق و تكالیف متفاوت باشد. این شبهه كه اساساً فلسفى و بلكه منطقى است، با علوم گوناگونى سر و كار دارد و بحث گسترده‌اى را مى‌طلبد كه خلاصه بحث را ذكر مى‌كنیم تا زمینه مساعدى براى حقوق و تكالیف گوناگون زن و مرد فراهم آید.

شبهه مذكور، به زبان منطقى چنین تقریر مى‌شود: در نتیجه قیاس، هرگز نمى‌توان لفظى را به كار برد كه در هیچ‌یك از دو مقدّمه آن نیامده باشد؛ بنابراین، از ضمیمه كردن دو مقدّمه كه بر هست و نیست مشتمل است، نمى‌توان نتیجه‌اى را به دست آورد كه باید و نباید را در بر داشته باشد؛ پس از نظر منطقى، استنتاجِ باید از هست چگونه مى‌تواند صحیح باشد؟

خلاصه پاسخ این است: هرقضیه‌اى كه از قبیل «هست»ها است، همیشه جزئى به نام «مادّه» دارد كه اغلب ذكر نمى‌شود. این جز مى‌تواند ضرورت، امكان یا امتناع باشد. اگر قضیه‌اى بیانگر ارتباط علّى و معلولى باشد ـ مانند قضیه شرطیه‌اى كه در آن، تحقّقِ شرط، علّت تامّه تحقّق جزا است ـ مادّه آن قضیه، ضرورت بالقیاس خواهد بود؛ یعنى وجود معلول، در ظرف تحقّقِ وجود علّت، ضرورت بالقیاس دارد. این مادّه قضیّه مى‌تواند در نتیجه قیاس منطقى به صورت لفظِ «باید» ظاهر شود؛ پس در این گونه موارد، بایدى كه در نتیجه قیاس مى‌آید، چیزى نیست كه در هیچ یك از دو مقدّمه نباشد؛ براى مثال اگر بتوان گفت كه تركیب اكسیژن و ئیدروژن (به نسبت معیّن و در وضعى خاص) علّت پیدایش آب است، این قضیه را به صورت شرطیّه نیز مى‌توان بیان كرد؛ یعنى بگوییم: «اگر اكسیژن و ئیدروژن با یك‌دیگر تركیب شوند، آب پدید مى‌آید»، و بعد این قضیه را به آن ضمیمه مى‌كنیم كه «امّا آب پدید آمده است». در این صورت، قیاسى استثنایى حاصل مى‌شود كه نتیجه آن این است: «باید اكسیژن و ئیدروژن با یك‌دیگر تركیب شده باشند».

این بایدى كه در نتیجه آمده، بیانگر ضرورت بالقیاسى است كه از ارتباط علّت تامّه (تركیب اكسیژن و ئیدروژن) و معلول (پیدایش آب) در قضیّه شرطیّه استفاده شده است.

این مطلب مختصّ علم معیّنى نیست ؛ بلكه در همه علوم مثل ریاضیات، طبیعیّات، الاهیّات، منطق، اخلاق و حقوق جریان دارد؛ بنابراین خطا است اگر بپنداریم كه فیلسوفان اخلاق و حقوق هر وقت بایدها را از هست‌ها استخراج مى‌كنند، به مغالطه افتاده‌اند؛ به طور مثال، در علم حقوق، از افزودن قضیه «اگر احكام و تكالیف اجتماعى به طور كامل رعایت شود، سعادت جامعه حاصل مى‌آید»، به قضیّه «امّا سعادت جامعه مطلوب است»، قیاسى پدید مى‌آید كه نتیجه‌اش این است: «باید احكام و تكالیف اجتماعى به طور كامل رعایت شود». ملاحظه مى‌شود كه در قضیّه شرطیّه و كبراى قیاس، باید وجود ندارد؛ بلكه فقط ملازمه‌اى میان شرط و جزا هست؛ با این حال، در نتیجه قیاس بایدى پدیدار مى‌شود بدون این‌كه دچار خطایى منطقى شده باشیم. بایدهایى كه در اخلاق وجود دارد نیز نظیر همین بایدهاى حقوقى است؛ البتّه باید توجّه داشت، بایدى كه از ضرورت بالقیاس استنتاج مى‌شود، در جایى است كه سخن بر سر یك علّت تامّه و معلول آن باشد؛ پس چنین نیست كه از هر قضیّه شرطیّه‌اى بتوان یك باید استنتاج كرد. در مواردى كه علّیّت تامّه‌اى در كار نباشد و تحقّق شرط، علّت تامّه تحقّق جزا نباشد، استنتاجِ باید از هست مَغلطه‌آمیز است. مثال‌هاى واضح البطلانى كه مخالفانِ هرگونه استنتاجِ باید از هست، براى ارائه ضعفِ آن عرضه مى‌كنند، همه آن‌ها در مواردى است كه یا علّیّتى در كار نیست یا اگر هم هست، علّیّت ناقصه است؛ براى مثال مغالطه‌آمیز بودنِ استدلالِ كسانى كه اختلاف رنگ پوست آدمیان را دلیل تفاوت حقوق آنان و مجوّز تبعیض‌هاى نژادى مى‌دانند، از این سرچشمه مى‌گیرد كه رنگ پوست براى هیچ حقّ و تكلیفى علّت تامّه نیست، و اگر واقعاً رنگ پوست علّیّت تامّه مى‌داشت، در استدلال مذكور مغالطه‌اى نمى‌بود.

به زبان حقوقى و در مسأله مورد بحث باید گفت: حقوق و تكالیف انسان‌ها باید براساس مصالح و مفاسد نفس‌الامرى و واقعى تعیین شود؛ بنابراین اگر اختلاف چنان باشد كه منشأ اختلاف در مصالح و مفاسد شود، ناگزیر سبب تفاوتى در حقوق و تكالیف خواهد شد، و در غیر این صورت، سبب تفاوت نخواهد بود؛ پس در زمینه حقوق (مانند سایر زمینه‌ها) اختلاف در هست‌ها در بعضى موارد، منشأ اختلاف در بایدها مى‌شود.

تلازم تفاوت تكوینى با تفاوت حقوقى؟

آیا در هر مورد كه بین انسان‌ها اختلافى تكوینى وجود دارد و منشأ آثار متفاوتى در زندگى اجتماعى مى‌شود، باید قوانین و مقرّرات گوناگونى وضع كرد؟ اصولا چه نوع اختلاف‌هایى بین زن و مرد سبب تفاوت حقوق مى‌شود و آیا زن و مرد با یك‌دیگر تفاوتى اساسى دارند؟

شكّى نیست كه انسان‌ها، چه از لحاظ بدنى و چه از لحاظ روحى، بسیار متفاوتند؛ به گونه‌اى كه حتّى دو انسان را (اگرچه برادر) نمى‌توان یافت كه از جمیع جهات بدنى و روحى مثل هم باشند. از طرف دیگر، اكثریت قریب به اتفّاق این اختلاف‌هاى جسمى و روحى، كم و بیش سبب آثار اجتماعى گوناگون مى‌شود؛ از این رو قانونگذار در مقامِ وضع قانون، سه راه بیش‌تر ندارد: یا همه اختلاف‌ها را در نظر بگیرد یا از همه اختلاف‌ها صرف‌نظر كند یا پاره‌اى از اختلاف‌ها را ملاحظه كند و از پاره‌اى دیگر چشم بپوشد. اگر همه اختلاف‌ها را در نظر بگیرد و بخواهد به مقتضاى هر اختلافى، قانونى خاص وضع كند، باید به ازاى هر فرد انسانى، یك مجموعه قانون فراهم سازد. بدیهى است كه چنین چیزى، نه عملى و نه مفید است. اگر از همه اختلاف‌ها صرف‌نظر، و تمام آدمیان را مشمول یك قانون كند و حقوق و تكالیفى یكسان برایشان قرار دهد، مصالح جامعه، هرگز چنان‌كه باید و شاید، حاصل نخواهد شد؛ پس باید فرض سوم را مدّ نظر قرار دهد و بعضى از اختلاف‌ها را در نظر گیرد و از بقیه چشم بپوشد. در این صورت، جاى این پرسش هست كه چه نوع اختلاف‌هایى باید سبب اختلاف در قوانین شود و چه قسم اختلاف‌هایى نباید چنین باشد.

به نظر مى‌رسد براى آن كه اختلاف تكوینى، سبب پیدایش قوانین و مقرّرات گوناگون شود، باید سه ویژگى داشته باشد:

1. دائمى باشد: از آن‌جا كه قوانین نمى‌تواند دم به دم تغییر یابد، فقط اختلاف‌هاى دائم و ثابت هنگام وضع قانون باید در نظر گرفته شود، نه اختلاف‌هاى موقّت و زودگذر.

2. غالبى یا عمومى باشد: اختلاف نباید مختص یك یا دو یا چند فرد معدود باشد. قانونگذار نمى‌تواند براى هریك از اعضاى جامعه، یك مجموعه قانون جداگانه تدوین كند. كار قانونگذار جز این نیست كه براى همه افراد جامعه یا قشرى به نسبت گسترده از آنان قانون وضع كند. اگر قشرى به نسبت بزرگ داراى خصلتى باشند، آن‌گاه مى‌توان براى آن قشر به مقتضاى خصلتِ مشترك، حكمى خاص صادر كرد.

3. در امور اجتماعى مؤثّر باشد: اختلافى كه در بازدهِ كار اجتماعى و در كمّ و كیف مشاركت در تأمین نیازهاى جامعه مؤثر نباشد، باعث وضع قوانین و مقرّرات گوناگون نمى‌شود؛ براى مثال، اگر اختلاف رنگ پوست، در نتیجه كار اجتماعى مؤثّر مى‌بود، آن‌گاه مى‌شد و مى‌باید براى هر نژاد، یك سلسله حقوق جدا تعیین كرد؛ امّا ویژگىِ هیچ رنگ پوست یا نژادى چنان نیست كه در امور اجتماعى، تأثیرى چشمگیر داشته باشد.

به نظر ما، زن و مرد داراى یك سرى اختلاف‌هاى تكوینى هستند كه مقتضىِ حقوق و تكالیف متفاوت است. در هر جامعه‌اى و در طول تاریخ، زنان با مردان اختلاف‌هایى دارند كه داراى سه ویژگى ذیل است:

اوّلا ثابت و دائمند؛ چرا كه در طول تاریخ بشرى به ندرت پیش آمده است كه تغییر جنسیتى حاصل، و مردى زن یا زنى مرد شود و این اختلافات در طول زندگى افراد باقى مى‌ماند.

ثانیاً عمومیّت دارند؛ زیرا هریك از دو قشر زن و مرد، به طور تقریبى نیمى از جامعه بشرى را تشكیل مى‌دهند.

ثالثاً چنان‌كه خواهد آمد، منشأ آثار گوناگون در زندگى اجتماعى مى‌شوند.

بنابراین به طور كامل معقول، صحیح و عادلانه است كه زنان و مردان، گذشته از حقوق و تكالیف مشتركى كه بر اساس وجوه اشتراك طبیعى و تكوینى خود دارند، در سایر حقوق و تكالیف متفاوت باشند. اگر اختلاف مردان و زنان در حقوق و تكالیف به طور كامل رعایت شود، هم مصالح زنان، هم مصالح مردان و هم مصالح جامعه تحصیل خواهد شد. از سوى دیگر، در صورت عدم رعایت نیز بسیارى از مصالح زنان، مردان و جامعه از بین مى‌رود.