بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1387/07/01 مطابق با شب بیست و دوم ماه مبارک رمضان 1429 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«اللّهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ آلِهِ، وَ جَنّبْنَا الْإِلْحَادَ فِی تَوْحِیدِكَ، وَ الْتّقْصِیرَ فِی تَمْجِیدِكَ، وَ الشّكّ فِی دِینِكَ، وَ الْعَمَی عَنْ سَبِیلِكَ، وَ الْإِغْفَالَ لِحُرْمَتِكَ، وَ الِانْخِدَاعَ لِعَدُوّكَ الشّیْطَانِ الرّجِیمِ»
انسان برای محفوظ ماندن از موانع پیشرفت در راه تقرب به خدا، باید اهتمام داشته و به درگاه خداوند دعا کند و توسل بجوید. امام سجاد(ع) در فرازی از دعای ورود به ماه رمضان از خداوند چنین خواستند كه خدایا ما را از انحراف در توحید، كه اساس همه عقاید است، و از شك در دین و از فریب شیطان در مقام عمل، حفظ فرما.
دعا باید برخاسته از دل باشد. صرف لقلقه زبان، دعا كردن نیست. دعا آن است كه انسان درخواست واقعی داشته و از خدا، با تمام وجود چیزی را بخواهد. اگر دعا تنها «اُدْعُونی»، نباشد و در كنار خواندن خدا، از او درخواست نیز بشود، خدا نیز در پی آن «أَسْتَجِبْ لَكُمْ»؛ عنایت فرموده و دعا را مستجاب مینماید. ما دعاهایی كه از پیغمبر اكرم و ائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین وارد شده است را روخوانی میكنیم. این دعا كردن نیست. اگر بخواهیم دعا كنیم باید توجه به معنای دعا داشته و از عمق دل آن را از خدا خواسته و به لوازم آن ملتزم باشیم. ما معتقدیم كه همه امور در دست قدرت خداست. اگر مریضی دعا كند كه خدایا به من شفا بده و از دارویی كه برای درمان او در نظر گرفته شده استفاده نكند، دعای او برای شفا، هیچگاه مستجاب نمیشود. داروها را خدا آفریده و خاصیت تاثیر آن را نیز خدا عنایت فرموده است. اگر كسی به دوا و پزشك دسترسی یا امكان خرید دارو را نداشت و یا اینكه از اسباب عادی نا امید بود، میتواند بدون دکتر و دارو هم انتظار استجابت دعا را داشته باشد. اما كسی كه اسباب درمان برای او فراهم است و از آن استفاده نمیكند، چنین فردی درخواست واقعی ندارد. در واقع «دعا كردن»؛ نیست؛ لقلقه زبانی و «دعا خواندن»؛ است.
هنگامی كه از خدا میخواهیم خدایا ما را از انحراف در توحید حفظ فرما، باید بدانیم خدا راههایی برای حفظ شدن ما از انحراف و شك قرار داده است. شیوه مصون ماندن از انحراف و شك در توحید و دین، با صراحت در قرآن آمده است. این بدان معناست كه همانند درمان بیماری و دسترسی به دارو، خداوند در این مسئله نیز نسخه درمان و دارو را ارایه فرموده است. اگر انسان به این نسخه و دارو بیاعتنایی كرده و از خدا نیز بخواهد كه خدایا ما را حفظ فرما! دعای چنین فردی واقعی نیست، و دعایی شبیه شوخی و گاهی شبیه استهزاء است. اگر صاحبخانه آب خنك یا شربت آب لیموی خنك و گوارایی را برای مهمانان بر سر سفره گذاشته است و مهمانان با وجود آب و شربت به صاحب خانه بگویند، از ما رفع عطش كن! در حالی كه آب برای رفع تشنگی وجود دارد این سخن به گونهای، استهزا و مسخره صاحب خانه به شمار میآید. وقتی خدا برای رفع نیازهای، ما راه قرار داده و خود نیز فرموده است كه از این راه استفاده كنید، مصالحی در نظر گرفته است كه باید از آن راه رفته و به دستور خدا عمل كرد، تا پاسخ و نتیجه آن را دید. همه آنچه انسان در اختیار دارد برای خداست. انسان باید همه آنها را به كار گرفته و استفاده كند؛ اگر كمبودی وجود دارد از خدا رفع آن كمبود را بخواهد. اگر اسباب عادی وجود نداشت آن هنگام از خدا بخواهد تا از راه غیر عادی او را شفا دهد، چنین چیزی معقول است. اما اگر اسباب عادی فراهم است و انسان از آن استفاده نكند و فقط دعا كند، این یا شوخی و یا بدتر از شوخی یعنی استهزاء است.
اگر از خدا واقعاً میخواهیم كه ما را از شك در دین، و الحاد در توحید حفظ فرماید، باید بدانیم كه خدا فرموده است كه چه كار باید كرد كه از خطر الحاد و شك در امان بود. به كار نبستن نسخه درمان و استفاده نكردن از دارویی كه خدا عنایت فرموده ؛ نوعی كفران نعمت و شبیه استهزا است. خدای متعال بخشی از آیات كریمه قرآن را اختصاص به این داده است كه به ما نشان دهد از انحراف در دین مصون باشیم. قرآن گاهی با امر و نهی و گاهی در قالب داستان مطالبی را بیان كرده است. داستان كسانی كه در توحید اشكال داشتند: یا دهری بودند، یا بتپرست بودند، یا ملائكه را میپرستیدند، یا جنیان را میپرستیدند. قرآن با اشاره به چنین كسانی و بیان داستان زندگی آنان، علت انحراف فكری و عقیدتی آنان را گفته و راه مصون ماندن از این انحرافات را نشان داده است.
قرآن در داستان حضرت ابراهیم(ع) اشاره میكند: «إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ الَّتماثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ»1؛ زمانی كه ابراهیم(ع) به پدر و نزدیكان خود میگوید این مجسمهها چیست كه شما در برابر آنها خضوع كرده و آنها را عبادت میكنید؟! آنان میگویند: «قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِینَ»2؛ این سنت آباء و اجدادی ماست. پدران ما این گونه عبادت میكردند. چندین آیه در قرآن اشاره به این نكته دارد ؛ كه هنگامی كه به بت پرستان میگویند این بتها چیستند كه میپرستید؟! آیا آنها چیزی میفهمند یا كاری برای شما انجام میدهند؟ آیا سود و زیانی دارند؟ «أَوْ یَنْفَعُونَكُمْ أَوْ یَضُرُّونَ»3. آنها در پاسخ میگویند: «قالُوا إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلی آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ»4؛ پدران ما این گونه عبادت میكردند و ما نیز همان روش آباء و اجدادی را حفظ میكنیم. این افراد در مقام تشخیص راه صحیح، معرفت صحیح، و مبنای اعتقادی و دینی، تحقیق و فكر نمیكنند. انسان برای یك امر عادی سالها زحمت كشیده و تحقیق میكند. اما برای این كه چه كسی را باید پرستش نمود؟ آیا بتها قابل پرستش هستند یا نیستند؟ در پاسخ میگوید: چون پدرانمان اینگونه عبادت میكردند ما نیز همانگونه عبادت میكنیم! این همان تقلید كوركورانه و اهمیت ندادن به دین است. ؛ این داستان هشداری است برای انسان تا برای دین ارزش قائل باشد. سعادت دنیا و آخرت انسان در گرو دین است. اگر دین آسیب دید و شك وارد آن شد «وَ الشَّكَّ فِی دِینِكَ»؛ بسیاری از امور زندگی انسان نیز آسیب میبیند.
خداوند در سوره زخرف آیه 23 درباره اساس و اهمیت دین میفرماید: «وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلاّ قالَ مُتْرَفُوها إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلی آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ»5؛ هیچ پیغمبری را نفرستادیم، برای هیچ مردمی، مگر این كه افراد خوشگذران آن امت، در برابر پیامبر خود این شعار را تكرار میكردند «پدران ما چنین میكردند، ما نیز چنین میكنیم.»؛ خدا میفرماید افراد خوشگذران و مترفین هر قومی این را میگفتند و استثنا ندارد «ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ»؛ هیچ پیغمبری را برای هیچ قومی نفرستادیم مگر این كه مترفین آن قوم میگفتند ما از پدران خود پیروی میكنیم. روشن است مترفین که از نخبگان جامعه بودند، و مردم دیگر جامعه نیز از ایشان تبعیت میكردند. برای پدران احترام خاصی قایل بودند.
برخی از دانشمندان گفتهاند، اساس بت پرستی از آنجا پیدا شد كه اقوام یادبود پدران خود را در قالب مجسمهای جهت احترام میساختند. این مسئله آهسته آهسته تبدیل به بتپرستی شد. البته این یك احتمال است. همیشه این گونه نبوده است. كه پدر احترام داشته باشد. در بعضی از زمانها نیز برعكس، حرف پدران حرف كهنه و بیارزش میشود. در زمانه جدید هم دیگر حرف و منش پدران قابل اعتنا و قابل تقلید نبوده و الگوها و بتهای دیگر مطرح میشود. الگو شدن افراد در گذشته نیز سابقه داشته است. تنها برای این زمان نیست كه ورزشكاران یا هنرپیشههای سینما الگو میشوند. در گذشته نیز ثروتمندان و كسانی كه در جامعه مقام و امكانات و وسایل رفاه در اختیار داشتند، برای دیگران الگو میشدند. وجه آن هم روشن است. این خاصیت در افراد ضعیفالعقل وجود دارد كه وقتی امتیازی در كسی میبینند، علاوه بر آن ویژگی ممتاز، ویژگیهای دیگر او را نیز تقلید میكنند. در این نوع تقلید دیگر به خوبی و بدی ویژگیهای الگو توجه نمیشود. این همان تقلید كوركورانه است.
در قرآن داستانی در این جهت ذكر شده كه واقعا آموزنده و تكان دهنده است. داستان بنیاسرائیل در قرآن بسیار تكرار شده و در روایات نیز آمده، آن چه در میان بنیاسرائیل گذشته، بر شما نیز خواهد گذشت؛ «حَتَّی لَوْ دَخَلُوا جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوه»6. قرآن برای داستان بنیاسرائیل خیلی اهمیت قائل است. برای این كه این داستان بسیار آموزنده است و باید از آن عبرت بگیریم. اصل قوم بنیاسرائیل از زمان سلطنت حضرت یوسف در مصر شكل میگیرد، زمانی كه یوسف(ع) در مصر سكونت نمود و عزیز مصر شد و برای برادران خود پیغام فرستاد تا به مصر بیایند. یوسف پسر اسرائیل و پسر یعقوب بود. هنگامی كه برادران او آمدند، قوم بنیاسرائیل در مصر سكونت كردند. پس از سالها بنیاسرائیل، زاد و ولد كردند و جمعیت زیادی را در مصر تشكیل دادند. با فراوانی جمعیت این قوم، فراعنه آنها را به بیگاری گرفته و آنان را به كارهای سخت واداشتند. چون فراعنه بنیاسرائیل را اتباع بیگانه مصر میدانستند. در كشورها معمولا بیگانگان و اتباع دیگر كشورها، كارهای آسان را در اختیار ندارند و كارهای سخت برای آنها است. فراعنه نیز بنیاسرائیل را به بیگاری كشیده و آنان را برده میدانستند. در این باره حضرت موسی به فرعون فرمود كه تو بر ما منت میگذاری «أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ»؟7؛ بنیاسرائیل را به بردگی گرفتهای و منت میگذاری كه بنی اسرائیل در كشور من زندگی میكنند؟ بنیاسرائیل شرایط زندگی سختی را در مصر تحمل میكردند. دیگر تحمل آنان به سر آمده و به خدا متوسل شدند. بنیاسراییل سالهای سال گریه و تضرع و دعا كردند تا خدا حضرت موسی را برای نجات آنها مبعوث فرمود. پس از سالها تلاش و آوردن دلیل و حجت و معجزه و سخن گفتن با فرعون و نزول بلا، فرعون به وزیرش گفت: «یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ * أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلی إِلهِ مُوسی»8من آسمانها را به دنبال خدای شما جستوجو می كنم! بعد از این همه سختی خداوند به بنیاسرائیل دستور داد تا از مصر فرار كنند و فرعونیان دنبال آنها آمدند و در دریا غرق شدند. خداوند به قوم بنیاسرائیل - كه همه سختیها و مرارتها را طی سالهای سال تحمل كرده و با عنایت خدا از شر فرعون نجات پیدا كرده بودند - دستور داد تا رو به موطن اصلی حضرت ابراهیم و یعقوب حركت كنند. ؛ بنی اسرائیل در بین راه به قومی رسیدند که «یَعْكُفُونَ عَلی أَصْنامٍ لَهُمْ»9؛ بنیاسرائیل آنجا را سرزمینی، خوش آب و هوا یافتند. در آنجا تپه بلند و زیبایی وجود داشت كه ساختمان مجللی در بالای آن ساخته و اطراف آن باغ و گلكاری شده بود. بنیاسرائیل پرسیدند اینجا چیست؟ گفتند: اینجا بت خانه است و كسانی به اینجا میآیند و بت ها را پرستش میكنند. چون از بازدید بتخانه زیبا به نزد موسی باز گشتند به موسی گفتند: ای موسی برای ما نیز بتی همچون بت آنان، قرار بده. «یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ»؛ بنیاسرائیلی كه معجزات موسی را دیده بودند، و میدانستند خدا موسی را برای نجات آنها فرستاده و تازه از شر فرعون و جنایات او و از «یُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَكُمْ»10؛ سر بریده شدن فرزندان آسوده شده بودند، با دیدن بتخانه زیبا، به جای شكر خدا به فكر بتپرستی افتادند. به موسی(ع) گفتند برای ما خدایی قرار بده كه همچون خدایان آنان، خانه زیبا و مجلل داشته و بتوانیم او را دیده و با او صحبت كنیم. موسی گفت: «قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ»؛ شگفتا كه مردم نادان و نابخردی هستید. با فرعون برای این نزاع و جنگ كردم كه ادعای خدایی میکرد و خدای یگانه را قبول نداشت. پس از این همه نزاع و درگیری با فرعون اكنون باید با شما مردم نادان و نابخرد بستیزم.
بنیاسرائیل علاقه فراوانی به ارتباط با خدای محسوس و ملموس داشتند. گاهی به موسی میگفتند: «أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً»11؛ این خدایی كه میگویی به ما نشان بده تا آشكارا او را ببینیم. گاهی میگفتند: «لَنْ نُؤمِنَ لَكَ حَتّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً»12؛ ما ایمان نمیآوریم تا این كه خدا را آشكارا ببینیم. این فكر غلط، با دیدن بتپرستان و آیین آنان و آن تپه زیبا و باغ و بتكده مجلل، به ذهن بنیاسرائیل افتاد. در اینجا دیگر تقلید از آباء و اجداد مطرح نبود، چون پدران بنیاسرائیل كه بتپرست نبودند. آنان در مقابل بتپرستان احساس حقارت كردند، و همین احساس حقارت باعث شد، تا آیین آنها را برتر از دین خود بدانند. اگرچه این انحراف در بنیاسرائیل زمینه داشت. عموم بنیاسرائیل حسگرا بودند. پذیرفتن چیزی كه محسوس نبود، برای آنان خیلی سخت بود. با داشتن چنین زمینه و بستر مساعدی، وقتی زیبایی و عظمت بتخانه بتپرستان را دیدند به فكر بتپرستی افتادند. هدف از ذكر داستان بنیاسرائیل در قرآن این است كه به مسلمانان هشدار دهد آنچه بر آنان گذشت ممكن است بر شما نیز بگذرد. اگر آنها وارد سوراخ سوسماری شده باشند، شما نیز وارد خواهید شد «حَتَّی لَوْ دَخَلُوا جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوه».
ممكن است ما نیز به دنبال امور محسوس باشیم، وقتی از كسی امتیاز و زیبایی میبینیم، نباید احساس حقارت كنیم، و به دنبال پیروی و دنبالهروی از آن فرد برتر و دارای امتیاز، باشیم. آیا چون برخی توانستهاند اختراعات و اكتشافاتی داشته باشند ما باید لباسمان نیز مثل آنها باشد!؟ مگر لباس اكتشاف و اختراع را به آنها داده است؟ انسان وقتی كم عقل شد این گونه قیاس و تصور میكند که هر كس امتیازی داشته باشد پس همه امور دیگر او نیز خوب است. این یعنی پذیرفتن فرهنگ بیگانه و فرهنگی كه اسلام نمیپذیرد. تنها برای این كه عدهای شهرهای زیبا و صنایع پیشرفته یا ثروت كلان دارند، ما نیز باید به دنبال آنان رفته و در همه امور همانگونه باشیم كه آنها هستند؟ این كار بسیار غلطی است.
یكی از عوامل انحراف در توحید آن است كه انسان در مقابل افراد دارای امتیاز مادی و ظاهری، با خودباختگی و حقارت، از آنان كوركورانه تقلید و پیروی كند. افراد ضعیفالنفس، یا كسانی كه «هویت شخصی»؛ ندارند ممكن است از دوران كودكی تحت عوامل محیط، تربیت خانواده و تأثیرات ژنتیكی، به این مشكل روانی دچار باشند. برخی از نوجوانان همیشه نگاه میكند ببینند دیگران چگونهاند، تا خود را شبیه آنان كنند. اگرچه در بین كودكان هستند كسانی هم كه اصلا به رفتار دیگران اعتنا ندارند. همیشه فكر میكنند كه آیا این كار درست است یا خیر؟ اگر كسی به آنان مطلبی را بگوید میپرسند: به چه دلیل؟ البته این نوع افراد بسیار كم هستند. به ویژه در دوران كنونی كه نوجوانان به همسالان خود چشم دوختهاند تا هر گونه كه آنها هستند، آنان نیز آنگونه باشند. چنین افرادی برای خود هویتی قائل نیستند. البته اصل این كه انسان از دیگران چیزی یاد بگیرد، یك نعمت بزرگ خداست. اساس تمدن براساس یادگیری است. اگر انسان از دیگران چیزی یاد نمیگرفت، سخن گفتن را نیز نمیآموخت. آموختن از دیگران نعمت بزرگیاست؛ اما باید این اصل تعدیل شود. انسان در اموری از دیگران بیاموزد و تقلید كند، كه مطمئن باشد كار مفید و صحیحی است.
چه فرد و چه جامعه اگر برای خود هویت، شخصیت و اصالتی قائل نباشد و سریع با دیدن هر جذابیت و امتیازی تابع دیگران و همرنگ جماعت شود، هیچگاه رشد نخواهند كرد و همواره دنبالهرو دیگران خواهند بود. انسان باید عقل خود را به كار بگیرد تا ببیند كه چه كاری درست و چه كاری نادرست است. این كه چون همه یک كاری را انجام می دهند، پس ما نیز باید آن كار را انجام دهیم، اصلاً دلیل عقلی نیست. پیش از انقلاب نگاه بیشتر جامعه به غرب بود؛ در لباس، در شكل، در خانهسازی، در سایر مسایل زندگی و حتی سیاست؛ نگاه جامعه و حاكمان آن به غرب دوخته شده بود. تا جایی كه برخی روشنفكران میگفتند: «ما وقتی سعادتمند میشویم كه از فرق سر تا ناخن پا فرنگی شویم!»؛ این تعبیر از تقیزاده سیاستمدار و روشنفکر معروف آن زمان است. امروز نیز با برخی الفاظ همان فکر را مطرح میكنند. ممكن است با صراحت نگویند ولی در دل همین مطلب را آرزو میكنند. بیگانگان كه برتریهای ظاهری دارند، در همه چیز الگو میشوند. باید بین علم و فرهنگ تفكیك قائل شد. اسلام به آموختن علم تأكید فراوانی دارد. «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّین»13؛ اسلام میگوید تا دورترین نقاط عالم، اگر علمی را میشود بدست آورد، بروید و بیاموزید. اما آموختن علم به این معنا نیست كه فرهنگ غلط آنها را بپذیرند. پس از انقلاب، یكی از تصورات غلط روشنفكران این بوده ؛ و هست، كه، تمدن و فرهنگ را غیر قابل تفكیك میدانند. خیال میکنند اگر جامعهای علم و صنعت غربی را بخواهد باید فرهنگ غربی را نیز بپذیرد، اگر جامعهای میخواهد فرهنگ بومی خود را حفظ كند باید از علم و صنعت غربی چشم پوشی كند و علم و صنعت غرب با فرهنگ آن همراه است. این مطلب را به دروغ القاء میكنند. در حالی كه این گونه نیست. علم و صنعت را میتوان با حفظ فرهنگ بومی و دینی آموخت. بسیاری از كشورهای شرقی هنوز كه هنوز است، آداب و رسوم و لباس سنتی خود را حفظ كردهاند و از ما نیز هم در صنعت و هم در علم؛ پیشرفتهتر و توسعه یافتهتر هستند. علم را باید از هر كسی فرا گرفت؛ اما فرهنگ غلط را باید نفی كرد. البته اگر فرهنگ صحیح الهی باشد، حتما اسلام آن را میپذیرد.
یكی از عوامل انحرافات اعتقادی انسان چشم دوختن به برتریهای مادی دیگران و خودباختگی و تقلید كوركورانه از آنهاست. ما بسیاری از میراثهای گذشته خود را زمانی میپذیریم و قبول میكنیم كه از سوی غربیها گفته شود. تا زمانی كه مهر تایید غربیها بر پای مطلبی نباشد آن را نمیپذیریم؛ این یعنی «بیهویتی». بیهویتی منشأ بسیاری از مفاسد از جمله انحراف در عقاید و دین است.
عامل دیگر، ضعیف بودن مردم در مسائل عقلی و استدلال قوی است. حتی بزرگانی كه عمری را در مسائل عقلی سپری كردهاند، گاهی در استدلالات اشتباه میكنند. معلوم میشود كه حتی فیلسوفی كه سی یا چهل سال عمر خود را در فلسفه و استدلالات عقلی گذرانده، ممكن است اشتباه نماید، چه رسد به عموم مردم كه اصلا با استدلال عقلی و فلسفی آشنایی ندارند. در خیلی از امور انسان اشتباه میكند. خدا در قرآن فرموده است كه اكثریت مردم عقل خود را به كار نمیگیرند: «أَكْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ»14؛ برای این كه شرایط زندگی افراد اجازه نمیدهد كه در مسایل عقلی متخصص شوند و بتوانند استدلالات صحیح را از غلط تشخیص دهند.
بسیاری از مردم تحت تاثیر مغالطات واقع میشوند. ممكن است كسی حرفی بگوید و دلیلی نیز برای آن بیاورد، اما آن دلیل مغالطه بوده و از نظر منطقی، ریشه محكمی نداشته باشد اما ظاهر فریبنده آن مغالطه مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد. بسیاری از سخنان و نظرات اجتماعی و سیاسی اینگونه است. متأسفانه در دنیای كنونی پایه و اساس تبلیغات به ویژه در رسانهها براساس مغالطه است. برای آن كه انسان از مغالطات مصون باشد یا باید قدرت عقلی؛ خود را ؛ تقویت نموده و در مسائل عقلی و فلسفی تبحر و تخصص پیدا كند و یا از متخصصان مورد اعتماد و حكیمان الهی، بهره گیرد. همه عقلای عالم در زندگی هر گاه بخواهند چیزی را كه نمیدانند، دانسته و فرا بگیرند، به كارشناس مورد اعتماد مراجعه میكنند؛ نمونه آن رفتن به نزد پزشك است. بیشتر مردم جامعه پیش از آنكه به افراد قابل اعتماد مراجعه نمایند؛ تحت تاثیر گفتگوهای عادی و مغالطات قرار گرفته و با تبلیغات غلط، دچار انحرافات فكری میشوند. قرآن به این نكته بسیار توجه كرده است.
آنهایی كه میخواهند با تبلیغات خود ما را جذب نمایند به آیهای از قرآن تمسك نموده و از آن سوء استفاده میكنند، این نیز نوعی تبلیغات غلط است «فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»15؛ بعضی این آیه را اینگونه معنا میكنند كه همه باید همهی حرفها را گوش كنند و به هر كدام كه بهتر است، عمل كنند. بر فرض صحیح بودن این معنا، آیا نباید تشخیص دهید كه كدام اَحسن و بهتر است. اگر كسی استدلال غلطی را به شكل زیبایی تحویل دهد، از كجا میتوان فهمید كه این استدلال درست است یا غلط؟؛ خداوند در سوره نساء میفرماید: «وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْكُمْ فِی الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللّهِ یُكْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَ الْكافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً»16. اگر دیدید كسانی نسبت به مسائل دینی و اعتقادات دینی با زبان استهزاء و مسخره سخن میگویند، و دین شما را مسخره نموده و بدگویی میكنند، با آنان همنشین نشوید. دیگر اینجا نمیشود گفت: باید ببینیم که چه میگویند «بَشِّرْ عِبادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ»؛ شما وقتی باید بشنوید و گوش بسپارید كه بتوانید استدلال غلط و صحیح را از هم تشخیص دهید؛ زمانی مجازید همه چیز را بشنوید كه قدرت تعقل و فكر و استدلال داشته باشید. عموم مردم این قدرت را ندارند و از همین رو اگر سخنی كه خوش ظاهر و جذاب باشد را بشنوند، تحت تأثیر قرار میگیرند.
«یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ»17؛ كار شیطان القاء سخنان زیبا به پیروان خود است. شیطان به پیروان و تابعین خود یاد میدهد كه چگونه برای فریب مردم سخنان زیبا و جذاب بگویند. مردم نیز به سخنان زیبا گوش میكنند و فریب میخورند. قرآن میگوید به سخنی گوش ندهید، نمیگوید بروید گوش بدهید. میگوید: «نَزَّلَ عَلَیْكُمْ فِی الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللّهِ یُكْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ»؛ هنگامی كه كافران و مسخره كنندگان، از دین خدا انتقاد و شبههافكنی میكنند، به سخنان آنان گوش فرا ندهید. اگر سخنان آنان را بشنوید: «إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ»؛ شما نیز مثل آنها خواهید شد. بعد میفرماید «إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَ الْكافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً»؛ اگر انسان مؤمن غیر كارشناس در جلسه و محفل آنها شركت نموده و به حرفهای آنها گوش دهد آهسته آهسته اهل نفاق شده و همنشین كافرین در جهنم خواهد شد.
در سوره انعام خطاب به پیغمبر(ص) گفته شده كه از همنشینی با شبههافكن پرهیز كنند. این خطاب به پیغمبر(ص) برای آن است كه ما استفاده كنیم، چرا كه شأن پیغمبر اكرم(ص) بالاتر از اینهاست، پیغمبر(ص) عاقلترین عقلا بود و بهتر از همه میفهمید كه چه مطلبی درست است و چه مطلبی غلط. اما آیه برای تعلیم به دیگران در قالب خطاب به پیغمبر(ص) آمده است. سپس میفرماید «وَ إِمّا یُنْسِیَنَّكَ الشَّیْطانُ»؛ اگر شیطان باعث فراموشی شد و با آنان نشستی، هرگاه كه دستور خدا را به یاد آوردی از جا برخیز «فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْری مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ»؛ وقتی خدا به پیغمبر(ص) این گونه میگوید، به دیگر افراد عادی چه باید بگوید؟ برخی میگویند در این صورت آزادی فكر نیست! این درست مثل آن است كه در پزشكی میگویند در كنار كسی كه بیمار است، نباید نشست و از غذایی كه خورده نباید استفاده كرد تا میكروب به دیگران سرایت نكند؛ این محدودیت یعنی عدم آزادی؟! سخن شبههافكن نیز بیماری و خطرناك و مسمومیت است؛ اگر انسان میتواند خود را كنترل كرده و مصونیت پیدا كند، اشكالی ندارد؛ اما اگر نمیتواند، در معرض سرایت بیماری است. اگر بخواهیم از بیماری مصونیت پیدا كرده و از انحراف در توحید و شك در دین حفظ شویم باید با منحرفین معاشرت نكنیم؛ مگر آن كه عالم شویم و بتوانیم جواب شبهههای آنها را بدهیم؛ آن وقت نه تنها باید سخن آنان را بشنویم بلكه، باید دست آنها را گرفته و نجات داده و آنها را راهنمایی كنیم.
1. انبیاء / 52.
2. انبیاء / 52.
3. شعراء / 73.
4. زخرف / 22.
5. زخرف / 23.
6. بحارالأنوار، ج 51، ص 128، باب 2.
7. شعراء / 22.
8. غافر/ 36-37.
9. اعراف / 138.
10. بقره / 49.
11. نساء / 153.
12. بقره / 55.
13. بحارالأنوار، ج 1، ص 177، باب «فرض العلم و وجوب طلبه».
14. مائده / 103.
15. زمر / 17-18.
16. نساء / 140.
17. انعام / 112.