صوت و فیلم

صوت:
,

فهرست مطالب

جلسه پانزدهم؛ اختلاف و انحراف در شناخت حق؛ ویژگی‌های مبغوض‌‏ترین انسان‌‏ها نزد خداوند

تاریخ: 
چهارشنبه, 12 ارديبهشت, 1386

بسم الله الرحمن الرحیم

اختلاف و انحراف در شناخت حق؛ ویژگی‌های مبغوض‌‏ترین انسان‌‏ها نزد خداوند 

آن چه پیش رو دارید گزیده‌‌ای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1386/02/12 ایراد فرموده‌‌اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

در جلسات گذشته بیان شد كه مبغوض‌‌ترین مخلوقات نزد خدا كسانی هستند كه عالم حقیقی نیستند و به علم تظاهر می‌‌كنند و گاهی علاوه بر این تظاهر، بر مسند قضاوت تكیه می‌‌زنند و بدون آگاهی از احكام قضایی یا جزایی اسلام به قضاوت در میان مردم می‌‌پردازند: «تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضَائِهِ الدِّمَاءُ1»؛ خون‌‌های‌‌؛ ناحقی كه در اثر قضاوت نادرست آن‌‌ها ریخته شده از ستم این قضاوتها فریاد می‌‌زند. «وَ تَعَجُّ مِنْهُ الْمَوَارِیث»؛ در اثر این نوع قضاوت حق ورثه درست ادا نمی‌‌شود و ناله آن‌‌ها هم بلند می‌‌شود. نزد چنین اشخاصی قرآن اگر درست معنا و تفسیر شود بی ارزش‌‌ترین كالاست و اگر تحریف شود، معنایش تغییر داده شود و قرائتی جدید برای آن ارائه شود خیلی گران‌‌بها است. حضرت در یكی از خطبه‌ها می‌‌فرمایند: «إِنَّهُ سَیَأْتِی عَلَیْكُمْ مِنْ بَعْدِی زَمَانٌ لَیْسَ فِیهِ شَیْ‌‌ءٌ أَخْفَی مِنَ الْحَقِّ وَ لَا أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ2»؛ زمانی خواهد آمد كه در آن زمان چیزی مخفی‌‌تر از حق و آشكارتر از باطل نیست. «وَ لَا أَكْثَرَ مِنَ الْكَذِبِ عَلَی اللَّهِ وَ رَسُولِه»؛ هیچ چیزی بیشتر از دروغ بستن بر خدا و پیامبر او نیست. آن قدر دروغ بر خدا و پیغمبر می‌‌بندند كه از خبرهای راست شایع‌‌تر می‌‌شود. «وَ لَیْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِكَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِیَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ3»؛ نزد اهل آن زمان‌‌؛ هیچ چیز كسادتر از قرآن نیست در صورتی كه درست تلاوت و تفسیر شود، «وَ لَا أَنْفَقَ مِنْهُ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِه»؛ اما اگر تحریف شود خیلی پرمشتری و پر قیمت است. «وَ لَا فِی الْبِلَادِ شَیْ‌‌ءٌ أَنْكَرَ مِنَ الْمَعْرُوف»؛ در میان مردم هیچ چیز ناشناخته‌‌تر از معروف و كار خوب نیست، «وَ لَا أَعْرَفَ مِنَ الْمُنْكَر»؛ و با هیچ چیز چون منكرات آشنا نیستند. «فَقَدْ نَبَذَ الْكِتَابَ حَمَلَتُه»؛ حاملین قرآن كه باید قرآن را حفظ و نگهداری كنند، قرآن را رها می‌‌كنند و آن را به فراموشی می‌‌سپارند. «فَالْكِتَابُ یَوْمَئِذٍ وَ أَهْلُهُ طَرِیدَانِ مَنْفِیَّان»؛ در چنین جامعه‌‌ای قرآن و اهل قرآن دو چیز تبعید شده هستند، یعنی از جامعه رخت بربسته‌‌اند و در میان جامعه جایی ندارند. هیچ كس به این‌‌ها پناه نمی‌‌دهد. «لَا یُؤْوِیهِمَا مُؤْوٍ فَالْكِتَابُ وَ أَهْلُهُ فِی ذَلِكَ الزَّمَانِ فِی النَّاسِ وَ لَیْسَا فِیهِم»؛ قرآن همراه مردم است اما مردم همراه آن نیستند. آن‌‌ها قرآن را در جیب و خانه خود نگه می‌‌دارند، اما از نظر اعتقادی و عملی همراه قرآن نیستند. «فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَی الْفُرْقَة»؛ چنین جامعه‌‌ای بر اختلاف اجماع كرده‌‌اند، یعنی گویا توافق كرده‌‌اند كه با هم اختلاف داشته باشند. «وَ افْتَرَقُوا عَلَی الْجَمَاعَة»؛ این‌‌ها از جماعتی كه حق هستند، و اندكند، پراكنده شده و جدا افتاده‌‌اند. «كَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْكِتَابِ وَ لَیْسَ الْكِتَابُ إِمَامَهُم»؛ رفتار این‌‌ها با قرآن طوری است كه گویا این‌‌ها امام و پیشوای قرآن هستند و كتاب دنباله‌‌رو آن‌‌هاست. هر چه آن‌‌ها می‌‌گویند، قرآن باید آن را تصدیق كند نه این كه قرآن هر چه می‌‌گوید، آن‌‌ها باید تأیید كنند! «فَلَمْ یَبْقَ عِنْدَهُمْ مِنْهُ إِلَّا اسْمُه»؛ از قرآن جز نامی نزد آن‌‌ها باقی نمانده است. «وَ لَا یَعْرِفُونَ إِلَّا خَطَّهُ وَ زَبْرَهُ4»؛ آن‌‌ها قرآن را خوب خطاطی و تزیین می‌‌كنند، اما از محتوای قرآن خبری نیست.
«وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّی تَعْرِفُوا الَّذِی تَرَكَه»؛ بدانید هرگز راه درست را نخواهید شناخت مگر این كه ترك كنندگان آن و كج‌‌راهان را بشناسید. اگر می‌‌خواهید بدانید راه صحیح و حق كدام است باید اهل باطل را بشناسید. این تعبیر خیلی عجیب است كه تنها راه شناخت رشد، شناخت كج‌روان است. «وَ لَنْ تَأْخُذُوا بِمِیثَاقِ الْكِتَابِ حَتَّی تَعْرِفُوا الَّذِی نَقَضَه»؛ هرگز شما به پیمانی كه با قرآن دارید وفا نمی‌‌كنید مگر كسانی را كه پیمانشان را با قرآن شكستند، بشناسید. اگر شناختید كه چه كسانی نسبت به قرآن پیمان‌‌شكنی كردند آن وقت می‌‌توانید پیمان خود را با قرآن حفظ كنید و نسبت به آن وفادار باشید. «فَالْتَمِسُوا ذَلِكَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِه»؛ اگر می‌‌خواهید حق را بشناسید به سراغ اهل آن بروید و از آن‌‌ها جویا شوید «فَإِنَّهُمْ عَیْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْل»؛ كسانی كه اهل رشد و هدایت هستند زندگی علم هستند، یعنی علم با آن‌‌ها زنده است. اگر آن‌‌ها نباشند علم مرده است و با وجود آن‌‌ها جهل می‌‌میرد. «هُمُ الَّذِینَ یُخْبِرُكُمْ حُكْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِم»؛ آن‌‌ها وقتی قضاوت می‌‌كنند و حكمی صادر می‌‌كنند گویای آن است كه سرمایه هنگفتی از علم و معنویت دارند. سكوت آن‌‌ها دلیل منطق آن‌‌هاست. ظاهرشان از باطن‌‌شان حكایت می‌‌كند. «لَا یُخَالِفُونَ الدِّینَ وَ لَا یَخْتَلِفُونَ فِیه»؛ نه رفتارشان مخالفتی با دین دارد و نه خودشان با هم اختلافی دارند.
یكی از نكاتی كه در كلام حضرت روی آن تكیه شده، این است كه عالم نمایان خودشان با هم اختلاف پیدا می‌‌كنند و وجه اشتراكشان این است كه همه اهل اختلاف هستند. آنها معیار صحیحی برای شناختن حق ندارند تا همه دور آن جمع شوند. هر كس تمایلات خاصی دارد. وقتی اختلاف پدید آمد حق گم می‌‌شود. «فَماذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلال». در كلمات قصار حضرت امیرعلیه‌‌السلام آمده است كه هیچ جا دو سخن با هم اختلاف ندارند مگر این كه یا یكی یا هر دو سخن باطل باشد. وقتی آرای مختلف پدید آمد نشانه این است كه همه دیدگاه‌‌ها بر حق نیستند.
توجه به این نكته نیز حایز اهمیت است كه مسائل نقلی متد خاصی دارد. اصول فقه كه به معنای روش‌‌شناسی تفقه است، نحوه استفاده از متون دینی را به ما یاد می‌‌دهد. تجربه نشان می‌‌دهد كه رسیدن به جواب قطعی در همه مسائل دینی میسر نیست، البته این نكته به مسائل دینی اختصاصی ندارد. امروزه علومی كه با روش‌‌های تجربی اثبات می‌‌شود و بعضی به آن می‌‌بالند و مدعی هستند علم حقیقی آن است كه با تجربه اثبات شود. در حالی كه یك نظریه تجربی اثبات می‌‌شود و پس از چندی همان نظریه ابطال می‌‌شود. اگر ما در علوم تعبّدی با یك منبع موثقی كه معصوم است حضوراً ارتباط پیدا كنیم و از او حكمی را بشنویم و یقین داشته باشیم كه آن معنایی كه او اراده كرده است فهمیده‌‌ایم، می‌‌توانیم یقین پیدا كنیم كه حكم خدا همان است كه از معصوم شنیده‌‌ایم. همچنین اگر حكمی به تواتر ثابت شد در آن شكّی نداریم، اما اگر در سند احتمال ضعفی وجود داشت یا دلالت كاملاً روشن نبود فقها باید زحمت بكشند و تشخیص دهند كه كدام یك از روایت‌‌ها معتبرتر است و كدام یك دلالتش عقلایی‌‌تر است. در چنین جایی ممكن است فقیهی دیگر نظرش متفاوت باشد و خواه ناخواه اختلاف فتوا پیدا شود. از چنین اختلافی گریزی نیست. تا دسترسی به امام معصوم‌‌؛ علیهم‌‌السلام نداشته باشیم چاره‌‌ای جز پیمودن این راه نیست. فقهاباید ده‌‌ها سال زحمت بكشند تا فتوای قوی‌‌تر را انتخاب كنند و این تلاش ثواب جهاد فی سبیل الله دارد. این جا دیگر توقع نیست كه همه فقها فتوایشان یكی شود. امیرالمؤمنین‌‌علیه‌‌السلام نیز قطعاً از چنین اختلافی شكایت نمی‌‌كند آنجا كه می‌‌فرماید: ای مردم چرا اختلاف دارید، بلكه جایی است كه به خاطر حضور معصوم می‌‌توان رفع اختلاف كرد. در چنین جایی اختلاف مورد نكوهش قرار می‌‌گیرد.
نكته دیگری كه در سخنان حضرت قابل تأمل بیشتر است این است كه می‌‌فرماید هرگز حق را نمی‌‌شناسید تا تاركان حق را بشناسید. البته جایی كه مطلبی برهان عقلی دارد لزومی ندارد انسان نظریات باطل را بشناسد و ببیند چه كسانی حرفهای باطل می‌‌زنند تا به درستی برهان عقلی پی ببرد. به عنوان مثال دانش آموزی كه راه حلّ یك مسأله ریاضی ساده را می‌‌خواهد به درستی بشناسد لزومی ندارد ببیند كسانی كه مسأله را غلط حل كرده‌‌اند چه كار كرده‌‌اند. اما در مسائلی كه باطل به زبان و لباس حق تجسم می‌‌یابد و افرادی حق و باطل را مخلوط می‌‌كنند و باطل را با لباس زیبا حق جلوه می‌‌دهند. این جاها باید دقت كرد تا فریب ظاهر را نخورد. كسانی كه اهل فن نیستند درست نمی‌‌توانند حقیقت را تشخیص دهند. برای مقابله با لغزش باید كسانی را كه راه باطل می‌‌روند، شناسایی كرد آن وقت است كه می‌‌توان فهمید دیدگاه صحیح كدام است. حضرت امام (رضوان الله علیه) می‌‌فرمودند وقتی سیاستمداران و رادیوهای خارجی روی مسئله‌‌ای اصرار می‌‌كنند، درست باید عكس آن را عمل كرد چون آن‌‌ها دل‌سوز ما نیستند. اگر راهی را به ما ارائه می‌‌دهند پیداست كه می‌‌خواهند ما را فریب دهند. وقتی اهل باطل چیزی را تأیید می‌‌كنند، انسان باید بفهمد حق بر خلاف آنست؛ اگر استدلالی می‌‌كنند باید در صحت استدلالشان شك كرد. اگر این‌‌ها اهل استدلال صحیح بودند خودشان این همه انحرافات نداشتند و این همه به فساد مبتلا نمی‌‌شدند. به همین جهت حضرت می‌‌فرمایند: ما باید اهل باطل را بشناسیم، چون اگر تاركان حق شناخته نشوند امور برای كسانی كه متخصص نیستند، مشتبه می‌‌شود. باید بدانیم كسانی كه تابع علی نیستند، دروغ می‌‌گویند تا بتوانیم راه حق، راهی را كه علی پسند است پیدا كنیم.


1. نهج البلاغه، ص 59.

2. نهج البلاغه، ص‌‌؛ 204.

3. همان.

4. نهج البلاغه، ص 205.