مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)؛ گامی در مسیر تولید علوم انسانی اسلامی

در مراسم افتتاحيه سال تحصيلي 88-89؛ قم
تاریخ: 
دوشنبه, 13 مهر, 1388

 

بسم الله الرحمن الرحیم

مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمةالله‌علیه؛ گامی در مسیر تولید علوم انسانی اسلامی

قم ـ مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) ـ 1388/07/13؛ ـ مراسم افتتاحیه سال تحصیلی 88-89

الحمدلله رب العالمین و الصلوة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین، حبیب اله العالمین، ابی‌القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین. الّلهمّ کن لولیک الحجة ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه أرضک طوعاً و تمتّعه فیها طویلاً.

خدا را شکر که توفیق عنایت فرمود، در جمع نورانی شما عزیزان، که افتخار سربازی و خدمتگزاری در پیشگاه مقدس حضرت ولی عصر ـ‌ارواحنا له الفداء‌ـ را دارید، حاضر شوم. امیدوارم که خدای متعال بر زبان ما آنچه برای گوینده و شنونده مفید است، جاری کند.
زمانی که در مقطع ابتدائی، مدرسه می‌رفتیم، برای ما به تازگی کلاس انشا گذاشته بودند. می‌گفتند: درباره فواید علم، انشا بنویسید. معمولاً در همه مدارس چنین برنامه‌هایی اجرا می‌شود. غالباً آنچه می‌نوشتیم، این بود که بسی آشکار و واضح است که علم خیلی خوب و خیلی مفید است و باید همه علم بیاموزیم و چیزهایی از این قبیل. الآن نیز عرض می‌کنم که بسی آشکار و واضح است که تحصیل علم و تولید علم، خیلی خوب است. به زبان امروز، نهضت نرم افزاری خیلی خوب است و به قول بعضی از بزرگان، برای خوبی علم، همین بس که هیچ کسی حاضر نیست، او را جاهل بنامند. هر کسی این امر بدیهی، یا شبه بدیهی را درک می‌کند و دوست دارد تحصیل علم کند. چنین فردی، خواه ناخواه، قسمتی از انگیزه‌اش این است که چه علمی را انتخاب کند؟ با توجه به اینکه برای یک فرد، همه علوم، دست یافتنی نیستند، این سؤال برای طالب علم مطرح می‌شود که در میان طیفی از علوم، کدام رشته را انتخاب کند؟ در درجه بعد، این سؤال مطرح می‌شود که برای فراگیری آن دانش، کدام مرکز و در صورت امکان، کدام استاد را انتخاب کند؟ به ناچار هر کسی برای خود معیارهایی را در نظر می‌گیرد. ممکن است این معیارها معقول و شناخته شده و قابل تأکید و سفارش باشد و نیز ممکن است معیارهایی شخصی باشد که چه بسا نمی‌خواهد به آن تصریح کند؛ مثل منفعت‌های شخصی، علایق شخصی، مطلوبیت یک علم در محیطی که آن محیط برای او مهمّ بوده است، و یا انگیزه‌های مختلف دیگر.
فرض را بر این می‌گذاریم که فردی، ورای انگیزه‌های شخصی یا فضای فرهنگی حاکم بر یک گروه، یک شهر، یا یک کشور، می‌خواهد دلیلی عقلی برای انتخاب رشته علمی خود داشته باشد؛ً یک دلیل قانع کننده و عقل‌پسند برای انتخابش داشته باشد. آنچه را که چنین شخصی می‌تواند به عنوان مرجع در نظر گرفته باشد، فهرست وار اشاره می‌کنم.

دوگونه علم‌آموزی

انگیزه افراد در فراگرفتن علوم، متفاوت است. گاهی انگیزه اصلی انسان از آموختن یك علم صرفاًً این است که عالم شود؛ حتی اگر هیچ کس از علم او بهره‌ای نبرد. البته چنین مواردی نادر است و شاید فقط در مورد بعضی علوم و در مقاطعی خاص اتفاق بیافتد. اما در اكثریت قریب به اتفاق موارد، انگیزه افراد از فراگرفتن علم و دانش این است که خود ایشان یا دیگران بتوانند از آن استفاده کنند. علاوه بر این، ملاك‌هایی نیز برای انتخاب یك علم، مد نظر قرار می‌گیرد كه بعضی از آنها با هر دو انگیزه سازگار است.

برخی معیارها

1. کمیت منفعت

اگر یک علمی نفع بسیار زیادی داشت، چه برای خود شخص و چه برای دیگران، آن علم نسبت به سایر علوم مطلوب‌تر خواهد بود؛ یعنی انسان وقتی محاسبه کرد که این مقدار از آثار خیر (مثلاً هزار میلیون) بر علم من مترتّب می‌شود، و بر علم دیگری کمیت کمتری (مثلاً نصف آن)، طبعاً آن علمی که منفعت بیشتری دارد، مطلوب‌تر خواهد بود. اگر انسان مخیر شود بین معامله‌ای که یک میلیون درآمد دارد و معامله‌ای که صد میلیون سود دارد، باید کدام را انتخاب کند؟ هیچ عاقلی یک میلیون را بر صد میلیون ترجیح نمی‌دهد، حتی گاهی ارقام ریزش را هم حساب می‌کنند. پس یکی از معیارها این است که منفعت یک علم بیشتر از منفعت علم دیگری باشد.

2. جای‌گزین‌ناپذیری

هنگامی که انسان برای خدمت به جامعه، تحصیل علم می‌کند، معنای آن این است که احساس می‌کند جامعه به یک رشته‌ای از علوم نیاز دارد که به قدر کافی، عالم آن علم وجود ندارد. در این حالت، دو صورت متصّور است: یک وقت جامعه عالم این علم را ندارد، ولی می‌تواند از جای دیگر عاریه بگیرد. مثلاً حدود سی یا چهل سال قبل، جامعه ما از جهت پزشک کمبود داشت؛ ولی از چند کشور پزشک استخدام می‌کرد، حتّی از فیلیپین، بنگلادش، پاکستان و هندوستان. در همین قم پزشک‌هایی از کشورهای خارجی وجود داشتند. ولی علومی هم هستند که دانشمندان آن را نمی‌توان وارد کرد. طبعاً علمی که عالم آن قابل جایگزینی نیست، اولویت پیدا می‌کند؛ چون در میان علومی که ما می‌شناسیم، نیاز به چنین علومی بیشتر خواهد بود.

علوم دینی نافع‌ترین و مهمترین‌ترین علوم

با فرض این‌که ما اسلام و اعتقادات ضروری آنرا را پذیرفته‌‌ایم، و به آخرت و ابدیت و جاودانگی انسان معتقد هستیم، علوم از این زاویه نیز قابل تقسیم‌اند. برخی از علوم تنها برای زندگی دنیا مفید هستند و در مقابل، برخی دیگر هم برای دنیا و هم برای آخرت، و یا فقط برای آخرت مفید هستند. این دو از لحاظ کمیت چه اندازه فرق دارند؟ منافع دنیوی هرچقدر هم که باشد، محدود است و روزی تمام می‌شود. اما زندگی آخرت، پایان‌‌پذیر نیست. اگر علمی برای زندگی آخرت مفید بود، فایده‌اش بی‌نهایت است. بین متناهی و نامتناهی هیچ نسبتی نیست؛ بنابراین اگر رشته‌هایی از علوم باشد که فایده‌ای برای آخرت داشته باشد، صددرصد بر سایر رشته‌هائی از علوم که فقط منفعت دنیوی دارد، اولویت خواهد داشت. ما معتقدیم، علوم دینی اینگونه است. علوم دینی باعث می‌شود، انسان بتواند سعادت اخروی را کسب کند؛ یعنی نتیجه‌اش بی‌نهایت است. اما علوم دنیوی هرچه باشد، منافع آن محدود است. پزشکی که جان کسی را از مرگ نجات می‌دهد، موجب می‌شود که فرد، ده سال، بیست سال یا صد سال دیگر زنده بماند، امّا بالاخره فرد از دنیا می‌رود. علمی که اقتصاد یک مملکت را رونق می‌دهد، نتیجه‌اش ده سال، بیست سال، صد سال و یا حتّی هزار سال، خواهد بود و سرانجام، تمام می‌شود. امّا اگر علمی باعث شد که انسان به بهشت برود، این تمام شدنی نیست: «... خالِدینَ فیها أبَدا...»1.؛ پس این علوم به طور واضح و با دلیل عقل پسند، بر علوم غیر دینی رجحان دارد.
البتّه، گاهی ممکن است برای تأمین سعادت اخروی یک جامعه، به مقدماتی نیاز باشد که آن مقدمات، با علوم مادّی فراهم می‌شود. مثلاً برای اینکه جامعه اسلامی تحقق پیدا کند و پایدار شود، باید در مقابل دشمن مهاجم، دفاع کرد. دفاع احتیاج به تجهیزات جنگی دارد و تجهیزات جنگی را باید با علوم مادّی به دست آورد. کسب این علوم و این آموزش‌ها و مهارت‌ها، مقدمه است برای آن نتیجه معنوی که برقراری نظام اسلامی است. این یک حالت عرَضی است که برای علوم مادّی پیدا می‌شود. اگر چنین شرایطی پیش آمد، این مقدمات هم در واقع، جزء علوم معنوی می‌شود؛ یعنی نتیجه‌اش به آخرت منتهی می‌شود و در سعادت ابدی انسان‌ها و جامعه، مؤثر خواهد بود. توجّه داشته باشیم که اگر زمانی جامعه نیاز به علومی مادّی داشت که آن علوم مادّی مقدمه برقراری نظام دینی و رسیدن مردم به سعادت ابدی بود، آن علوم مادّی، حکم علوم معنوی را پیدا می‌کنند. بنابراین یک جهت برتری برای علوم دینی و معنوی آن است که نفعش خیلی بیشتر است، به اندازه‌ای که نمی‌توان نسبتی بین آنها برقرار کرد.
ملاک دیگر، در نظر گرفتن اولویت نیازهای جامعه بود. گفتیم گاهی جامعه نیازمند به عالمی است، امّا می‌توان آن عالم را از جای دیگر استخدام کرد. مثل پزشکی که ما از پاکستان یا از فیلیپین استخدام کنیم. می‌دانیم که در مورد علوم دینی، چنین چیزی میسّر نیست. اگر تمام ثروت کشور، همه معادن نفت و طلا و ذخایرمان را بدهیم که شخصیتی مثل حضرت امام یا مثل آقای مطهری را به ما بدهند، میسّر نیست. اگر بخواهیم شخصیتی مثل امام تربیت شود، باید در همین کشور، در همین مدرسه‌ها، با همین محدودیت‌ها و کمبودها، بزرگ شود. جای دیگر، مثل امام پرورش نمی‌یابد. اینگونه افراد، مراجع، علما، مفسرین، فیلسوفان اسلامی و... جای دیگر تربیت نمی‌شوند و از جای دیگر نمی‌توان آنها را استخدام کرد. این معیار دوم است برای اینکه ما علوم دینی را بر علوم مادّی ترجیح دهیم. جهات دیگری هم وجود دارد که به جهت اختصار، از آنها می‌گذریم.

شرائط مفید بودن علوم دینی

اگر فرض کنیم، همه کسانی که تحصیلات دینی را انتخاب کرده‌‌اند، براساس همین معیارهای عقلانی انتخاب کرده باشند ـ‌که اگر غیر از این باشد، خلاف حکم عقل و موجب ضرر است «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی‌‌؛ خُسْرٍ»2‌ـ ، یک سؤال دیگر مطرح می‌شود: آیا علوم دینی به هر صورتی کسب شود، این فواید را خواهد داشت؟ یا اینکه آن نتایج مطلوب که سعادت ابدی و بهشت برین و منافع نامتناهی است، شرطی هم دارد؟ آیا هر کس که تحصیل علوم دینی می‌کند به آن نتایجِ بی‌نهایت می‌رسد؟ آیا چنین برتری بر سایر علوم را خواهد داشت؟ یا اینکه به قول دانشگاهیان: علم شرط لازم آن است، نه شرط کافی، یعنی باید تحصیل علم کرد، امّا مشروط به یک یا چند شرط؟
علاوه بر تجربه‌های عینی و دلایل عقلی، روایات و آیات فراوانی داریم، مبنی بر اینکه علم شرط لازم است و نه شرط کافی؛ بلکه گاهی ممکن است تحصیل همین علوم دینی باعث ضرر بیشتر شود. مَثل معروفِ «چو دزدی با چراغ آید، گزیده‌تر برد کالا»؛ همین مطلب را می‌رساند. افرادی بودند و هستند، کم یا زیاد، که ضررشان برای اسلام از جاهلان بیشتر است! ای کاش تحصیل علوم دینی نکرده بودند و ای کاش که روحانی نشده بودند!
روایات فروان در مذمّت عالم بی‌عمل، در کتب روائی از جمله : جلد اول بحارالانوار، و جلد اول اصول کافی، باب علم، وارده شده است، علاوه بر اینکه تجربه هم نشان داده است که اینگونه افراد چه ضررهائی دارند. برای نمونه به یک آیه در این زمینه اشاره می‌کنم. قرآن می‌فرماید:؛ «كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْكُمَ بَیْنَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فیهِ إِلاَّ الَّذینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُم‌‌...»3؛ : اختلاف در دین پدید نیامد، مگر از ناحیه عالمان، آن هم از روی ناحق «بغیاً بَینَهُم»!؛ این معنا چند مرتبه در قرآن تکرار شده است که اختلافات در دین که موجب انحراف، گمراهی و فساد جامعه شده، جز از ناحیه عالمان نبوده است. نمی‌فرماید: عالمان هم مؤثر بودند، بلکه می‌گوید: «وَ مَا اخْتَلَفَ فیهِ إِلاَّ الَّذینَ أُوتُوهُ». ضمیر «هُ»؛ به کتاب که قبلاً ذکر شده برمی‌گردد. پس این جور نیست که وجود علم، علّت تامّه یا شرط کافی برای سعادت باشد. علم دینی از این جهت که تأثیرش در سعادت ابدی، بیش از سایر علوم است و مقدمه نزدیک‌تری برای رسیدن انسان به سعادت است، امتیاز دارد. حال، سؤال می‌شود اگر اینگونه است، آن شرط دیگر که شرط لازم را کافی می‌کند، چیست؟ یا به تعبیر طلبگی، آن جزء اخیر علّت تامّه کدام است؟ ما به غیر از این، چه چیز دیگری باید داشته باشیم تا بتوانیم هم خودمان به سعادت ابدی برسیم و هم دیگران را برسانیم؟
این جزء اخیر علّت تامّه، یا به اصطلاح شرط کافی، به سه امر منشعب می‌شود:

1. اتّخاذ منبع و روش صحیح

امر اول اینکه ما باید علم دینی را از منابع صحیح آن أخذ کنیم و واقعاً علم باشد، نه مانند کسانی که امیرالمؤمنین –؛ علیه السلام –؛ درباره آنها می‌فرمایند: «... وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِماً وَ لَیْسَ بِهِ فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ أَضَالِیلَ مِنْ ضُلَّال...»4: «و دیگرى كه او را دانشمند نامند، امّا از دانش بى‌‌بهره است، یك دسته از نادانى‌‌ها را از جمعى نادان فرا گرفته، و مطالب گمراه كننده را از گمراهان آموخته است». چون منظور از علم در اینجا، قضایای علمی و موضوع و محمول نیست؛ بلکه مقصود، علم واقعی است و آن علمی است که مطابق واقع باشد و بتواند ما را به حقیقت برساند؛ امّا اگر در یک علم، نتایجی گرفتیم یا آرایی اتخاذ کردیم که خلاف واقع بود، به سعادت نخواهیم رسید. مثلاً در فلسفه می‌بایست به این نتیجه برسیم که این عالم آفریننده‌ای دارد. حال اگر کسی در فلسفه به این نتیجه برسد که این عالم آفریننده‌ای ندارد، اگرچه آن هم فلسفه است، امّا فلسفه‌ای مادّی و خلاف واقع است. در فقه و اصول و کلام هم می‌توانیم همین حرف را بیاوریم. اگر کسی در کلام، همانند خوارج به این نتیجه برسد که ـ‌العیاذ بالله‌ـ علی ـ‌علیه‌السلام‌ـ واجب القتل بود، اگرچه آن هم کلام است، امّا این علم نتیجه‌ای در جهت سعادت فرد ندارد؛ بلکه درست نتیجه‌اش معکوس است. یا اگر در احکام فقهی به یک نتایجی برسد که خلاف ضروریات دین است و به آن معتقد شود و عمل کند، این علم انسان را به سعادت نمی‌رساند. پس شرط این که علوم دینی، اعم از تحصیل این علوم، تعلیم این علوم، و تحقیق در این علوم، ما را به سعادت برساند، این است که آنرا از منابع صحیح، اتخاذ کنیم. باید هم منابع، معتبر باشد و هم روش استفاده و استنباط، روش صحیحی باشد. منظور از روش در استنباط احکام، روش فقاهت و به فرمایش امام ـ‌قدّس سرّه‌ـ فقه جواهری است. در هر علمی، روش مخصوص خودش وجود دارد که اگر از آن روش استفاده شود، نتیجه صحیح به دست می‌آید و اگر روش غلطی در پیش گرفته شود، نتیجه مطلوبی نخواهد داشت؛ بلکه نتیجه معکوس می‌شود. این یک شرط است.

2. تزکیه و سلامت قلب

بعد از اینکه انسان علم صحیح را به دست آورد، ممکن است آنرا عمداً به صورت دیگری منعکس کند. ممکن است حقیقت را یافته باشد، امّا به خاطر انگیزه‌ای خاص، خلاف حقیقت را در جامعه باز گو کند. قرآن در این باره، مثال‌های فراوانی درباره بسیاری از علمای بنی اسرائیل، از احبار و رهبان، زده است که اینها عمداً حقایق را تحریف می‌کردند: «فَوَیْلٌ لِلَّذینَ یَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَیْدیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلیلاً فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَیْدیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَكْسِبُونَ».5؛ چیزهایی را خودشان می‌نوشتند و می‌گفتند: این آیه تورات است. «مِنَ الَّذینَ هادُوا یُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِه‌‌...»6: حقایق را تحریف می‌کردند: یا تحریف لفظی، به این معنا که چیزی از آنرا کم می‌کردند یا چیزی به آن می‌افزودند، و یا تحریف معنوی که آن مهمتر است، به این معنا که تفسیر به رأی می‌کردند.
پس برای اینکه ما بتوانیم از علم استفاده کنیم، غیر از یاد گرفتنِ مفاهیم و حتّی تولید مفاهیم جدید و تولید علم جدید، در درجه اول باید سعی کنیم علم صحیح باشد یعنی از منابع صحیح با روش صحیح استنباط شده باشد. علاوه بر این باید انگیزه داشته باشیم که علم صحیح را در جامعه نشر دهیم. اگر علاقه به مال، علاقه به جاه، به مقام، به ثروت، و به سایر امور دنیا داشته باشیم، باعث می‌شود که گاهی انسان، برای خشنودی مردم یا جلب جوایز و کمک‌هائی، فتوای معکوس بدهد. اگر چنین بود، این علم نه فایده‌ای برای خود شخص خواهد داشت و نه برای جامعه؛ بلکه جز ضرر چیزی نخواهد داشت. پس شرط دوم این است که انسان تقوی و اخلاص داشته باشد. خودسازی کند تا از علمش سوءاستفاده نکند. ضرر حبّ مال و شرف، آن طور که در روایات آمده است، برای دین یک مسلمان از گرگی که به گله بی‌چوپانی حمله کند، بیشتر است.7

3. بصیرت به اولویتهای زمان

حال اگر کسی، هم علم را از منابع صحیح و با روش صحیح، استنباط کرد و هم انسانی با تقوا بود و از تعلقات دنیوی مصون بود و واقعاً قصد داشت به وظیفه‌اش عمل کند و به دیگران ارائه بدهد، آیا این شرطِ کافی را دارد یا نه؟ باید گفت: خیر، کافی نیست و باز هم یک چیز دیگر می‌خواهد و شاید این از امور قبلی مخفی‌تر باشد. این شرط، جزء اخیرِ اخیر علت تامّه یا شرط کافی است، و آن این که در تطبیق آن معارف بر مواردی که مورد نیاز جامعه است، بصیر باشد. بتواند بین مفاسد و مصالح، اولویت‌ها را در نظر بگیرد. توانائی تشخیص صحیحِ موضوعات خارجی را داشته باشد. آن عالمی که می‌خواهد رهبری جامعه را داشته باشد ـ‌رهبری نه به معنای اصطلاحی آن که در قانون اساسی ماست؛ بلکه رهبری یعنی هدایت و ارشاد مردم، و علم صحیح را در اختیار مردم گذاشتن‌ـ باید بتواند موضوعات اجتماعی و مصلحت‌ها و شیطنت‌ها را تشخیص بدهد، توطئه‌ها را درک کند و به شرایط زمان و مصالح جامعه آگاه باشد؛ تا بتواند آن کلیاتی که از علوم یاد گرفته، بر موارد آن تطبیق کند و وظیفه امروز را تشخیص دهد. در طول تاریخ، افرادی بودند که واقعاً خوب درس خواندند و حقیقتاً با تقوی بودند؛ امّا در تشخیص مسائل اجتماعی، ضعف داشتند و در این وادی وارد نشدند. از وقتی خودشان را شناختند، سر و کارشان با کتاب و درس و مدرسه و محرابِ عبادت و حرم بود تا آن وقتی که از دنیا رفتند. با این سؤال که وظیفه ما در قبال آمریکا و انگلیس چیست؟ کاری نداشتند و اجازه طرح آن را هم نمی‌دادند. می‌گفتند: «این حرف‌ها را نزنید. حرف دنیا نزنید. فقه آل محمد ـ‌صلی الله علیه وآله‌ـ را بخوانید. مطالب روزنامه‌ها مزخرفات است. رادیو دروغ زیاد می‌گوید. تلویزیون صحنه‌های زشتی دارد. نه روزنامه بخوانید، نه رادیو گوش کنید، نه تلویزیون تماشا کنید و نه در مسائل دنیا وارد شوید. با تقوا باشید و عبادت خدا را انجام دهید...»! این حرف‌ها شاید؛ برای خود این شخص مشکلی ایجاد نکند، ولی این شخص نمی‌تواند جامعه را هدایت کند. البتّه گفتم «شاید»، چراکه بالاخره انسان در یک مسائلی یا دخالت می‌کند یا نمی‌کند؛ در بسیاری از موارد عدم دخالت، ممکن است ترک وظیفه باشد. فرمایشات مقام معظم رهبری ـ‌حفظه الله‌ـ در جلسه اخیری که با خبرگان داشتند، همین بود که «گاهی سکوت انسان باعث سوء استفاده دشمن می‌شود. آنجایی که نباید سکوت کرد، اگر سکوت کنیم به دشمن خدمت کرده‌‌ایم و به اسلام خیانت. اینگونه افراد طعمه بسیار خوبی برای شیاطین هستند که یک صغرا و کبرائی برایش بچینند و در یک واقعه‌‌ای، وادارش کنند، لااقل سکوت کند. این سکوت، به نفع یک طرف تمام خواهد شد».
پس عالمی که بخواهد «عالمٌ ینتفع به»؛ باشد، هدایت جامعه را عهده‌‌دار باشد و جوابی به مشکلات دینی مردم بدهد، سه شرط اساسی دارد: اول اینکه دین‌‌شناس خوبی باشد، دوم اینکه خودسازی کرده باشد، و سوم اینکه عالم به مصالح زمانش باشد، دشمن‌شناس و شیطان‌شناس باشد. شیاطین انس و جنّ را خوب بشناسد و بتواند در مقابل آنها موضع‌‌گیری صحیح داشته باشد. ظاهراً این مطالبی که عرض شد، خیلی احتیاج به دلایل پیچیده ندارد و به قضایایی که قیاسشان همراه آنهاست، نزدیک است.

اهداف تأسیس موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ـ‌قدس سره

آخرین مطلبی که می‌خواهم مطرح کنم ـ‌مخصوصاً برای عزیزانی که امسال به جمع ما ملحق شده اند‌ـ این است که مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ـ‌قدّس سرّه‌ـ با چه قصدی تأسیس شد و چه اهدافی را دنبال می‌کند؟ قاعدتاً این سؤال در ذهن مبارکتان وجود دارد: در حوزه برنامه‌های درسی وجود داشته، اعمّ از دروس سطح و دروس خارج، و در کنار این حوزه‌های دینی، دانشگاه‌ها علوم دانشگاهی را با رشته‌های خاص خودشان دنبال می‌کرده‌اند. در این میان، این مؤسسه آموزشی و پژوهشی، چه نقشی دارد؟ اگر هدف تدریس علوم دینی است، حوزه‌های علوم دینی بسیاری وجود دارد که مورد حمایت مراجع عظام هستند و بزرگان از مراجع هم در همین حوزه‌ها بزرگ شده‌‌اند و خودشان هم مشغول تدریس هستند و این نیاز را برطرف می‌کنند. اگر هدف آموزش علوم دانشگاهی است، دانشگاه‌های فراوان اعمّ از دولتی، آزاد، پیام نور، دانشگاه مجازی و... وجود دارد که روز به روز هم در حال توسعه است و این کار را می‌کنند. با این وجود نقش مؤسسه امام خمینی –؛ قدس سره –؛ چیست؟ شاید تصوّر برخی این باشد که با تأسیس این مؤسسه، افرادی می‌خواستند مزایای دانشگاه و مزایای حوزه‌های دینی را با هم تلفیق کنند؛ یعنی فارغ‌التحصیل اینجا هم مزایای دانشگاه را داشته باشد و مدرکی را که در دانشگاه هم معتبر است، به دست آورد و هم درس دینی خوانده باشد که در محیط‌های دینی به او احترام گذارند. به تعبیر دیگر هم حجت الاسلام باشد و هم دکتر! این یک مزیت است، که انسان درسی بخواند که در هر دو محیط پذیرفته شود.
اگر کسانی این تصوّر را دارند، خیلی اشتباه می‌کنند و شاید منشأ این اشتباه کوتاهی ما در تبیین هدف باشد. در این نظام آموزشی، کسانی باید وارد شوند که چند سال دروس دینی را خوانده باشند و نیز در طول تحصیل‌شان، سال‌ها دروس حوزه را ادامه دهند، و از طرف دیگر در بین درس‌هایشان هم دروس دینی از قبیل معارف قرآن، اعتقادات اسلامی و چیزهایی از این قبیل باید وجود داشته باشد، و در کنار اینها مطالبی که معمولاً در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود، نیز خوانده می‌شود. غرض از این کار این نبوده که دو فایده را یک جا جمع کنیم. هدف چیز دیگری است.
برای اینکه یک عالم دینی بتواند نقش صحیح خودش را در جامعه ایفا کند، از طرفی باید اسلام را خوب بشناسد، و از طرف دیگر، از چیزهایی آگاه شود که می‌تواند به عنوان رقیب اسلام، رقیب معارف اسلامی و جایگزین علوم اسلامی مطرح شود، و از طرف سوم، بتواند اثبات کند که راه اسلام، نظریات اسلام و آراء اسلام بر آراء غیراسلامی برتری دارد. برنامه آموزشی باید جوری تنظیم شود که علاوه بر اینکه اسلام خوب آموزش داده می‌شود، رقیبان اسلام و کسانی که افکار غیراسلامی را به جای نظریات اسلام مطرح می‌کنند، شناخته شوند و افراد توانائی اثبات برتری نظریات اسلامی بر نظریات غیراسلامی را پیدا کنند.
امروز از افرادی که سابقه انحراف دارند، حرفهائی شنیده می‌شود که امیدواریم نشانه استبصارشان باشد و هدف دیگری پشت پرده نباشد. می‌گویند: «علّت اصلی انحراف ما، که در جهت براندازی این نظام، اقداماتی انجام دادیم، این بود که در علوم انسانی ضعیف بودیم». این را کسی می‌گوید که بزرگ‌ترین ایدئولوگ و تئوریسین حرکت‌های اخیر سیاسی حساب می‌شود و دست کم هشت سال افکار او به صورت غیر مستقیم، این کشور را اداره می‌کرد و سال‌ها در پست‌های مهم کشور بوده است.
این اعتراف (که علّت انحراف ما ضعف در علوم انسانی بود) به چه معناست؟ یعنی آنجایی که باید نظریات واقعی اسلام را به مردم ارائه می‌دادیم، به علت جهل به نظریات اسلام، همان افکار بیگانگان را در قالب تئوری‌های علمی در اقتصاد، در سیاست، در حقوق، و در سایر موارد ارائه دادیم و خودمان هم عمل کردیم و فکر می‌کردیم دوران، دورانی است که این نظریات باید حاکم شود. گمان می‌کردیم، این دستاوردهای علوم انسانی باید جامعه را اداره کند و دوره مدیریت اسلام سپری شده است. حالا می‌فهمیم که اشتباه کردیم. ما اسلام را نشناختیم و این نظراتی که به آنها دل بسته بودیم، سرابی بیش نبود.

علوم انسانی، نقطه ضعف کنونی ما

اینکه این افراد با چه نیتی چنین سخنانی را گفته‌‌اند، خدا می‌داند؛ امّا به هرحال یک حقیقتی بر زبان آنها جاری شده است. علیرغم پیشرفت‌های بسیار چشمگیر و خیره کننده‌ای که انقلاب ما در طول این سی سال داشته است، در جهت تولید علوم انسانی و اثبات برتری نظریات اسلام بر نظریات دیگران بسیار ضعیف بوده و هنوز هم ضعیف است. عدّه‌ای از آغاز انقلاب، بلکه سال‌ها قبل از انقلاب، نظرشان به این مطلب جلب شده بود که اگر حوزه بخواهد نقش خودش را در جامعه ایفا کند و مردم را به صراط مستقیم هدایت کند، علاوه بر دروس حوزوی، باید با علوم انسانی که در دنیا رایج است، آشنا شود و با نظر نقّادی به آنها نگاه کند. اگر حقایقی در آن وجود دارد، بپذیرد و اگر امور اشتباهی دارد، ردّ کند، ردّی منطقی و عالمانه، نه شعاری. برای تحقق چنین هدفی، ما از طرفی باید در علوم خودمان و روش تحصیل و تحقیق‌‌مان تجدیدنظر کنیم تا با صرف وقت کمتر نتایج بیشتری بگیریم، و از طرف دیگر باید باب ذهن‌‌مان را به روی افکار دیگران باز کنیم و در درجه اول، آنها را به عنوان نظریات مخالف، درست بشناسیم، تا در درجه بعد، بتوانیم آنها را نقد کنیم، و اگر احیاناً، نظریات صحیحی هم در میان آنهاست، از آنها استفاده کنیم.
این نیازی بود که برای جامعه احساس می‌شد. برای برطرف کردن این نیاز، امکان اینکه به عرش، دست دراز کنیم و از عالَم ملکوت، عالمانی این چنین وارد کنیم، که نبوده و نیست. در کشور دیگری هم این امکان نبود که چنین عالمانی تربیت یابند. هیچ راهی جز این نداشتیم که سعی کنیم، تدریجاً در خود حوزه علمیه قم، در کنار درس‌های دینی، با آن دروس هم آشنا شویم و آرام آرام با نظر انتقادی به آنها نگاه کنیم و زمینه را برای ردّ نظریات باطل و قبول نظریات حق، فراهم کنیم. نظام آموزشی مؤسسه با این هدف تأسیس شد. با این هدف، که در سی سال آینده یعنی مثل امروزِ انقلاب، ما عالمانی داشته باشیم که هم دین را خوب شناخته باشند و هم علوم انسانی روز را درک کرده باشند و هم قدرت گزینش، قدرت نقد و قدرت تولید علم داشته باشند. دوستانی هم ما را یاری کردند تا کار به اینجا رسید که امروز ملاحظه می‌فرمایید. هنوز ما برای رسیدن به هدف مطلوب، راهی دراز در پیش داریم.
این اجمالی بود پیرامون هدفِ این برنامه آموزشی. امیدواریم ـ‌ان شاءالله‌ـ اساتید محترم در ارتباطاتی که در طول دوران تحصیل با دوستان خواهند داشت، این مطلب را مفصّل‌تر و مشروح‌تر برای آقایان توضیح دهند. ما در کنار این هدف که توسعه در آموزش و تغییر در نظام آموزشی حوزه است، دو هدف دیگر را دنبال می‌کنیم که متأسفانه هنوز در هیچ‌‌کدام به موفقیت کامل نرسیده‌‌ایم. هدف دوم این است که ما باید در کنار آموزش، به تربیت اخلاقی و خودسازی توجّه کنیم. همان‌‌طور که عرض کردم، علم شرط لازم برای سعادت است، نه شرط کافی. غیر از علم، باید تقوی و تهذیب اخلاق داشت. در این راه هم تلاش زیادی کردیم که اکنون، فرصت بیان آن نیست. به هرحال این هدف، هنوز هم به قوت خود باقی است و آنرا دنبال می‌کنیم. هدف سوّم این است که سعی کنیم، شرایطی فراهم شود، که دوستان با ذهن بازتر و آگاهانه‌تر به مسائل سیاسی و اجتماعی نظر کنند. باید زمینه‌ای فراهم شود که فارغ التحصیلان این مؤسسه، به دام شیاطین نیفتند و تحت تاثیر افکار انحرافی و شبهات شیطانی، قرار نگیرند و بتوانند نقش صحیحی را در هدایت جامعه ایفا کنند. دست‌یابی به همه این اهداف در پرتو دعا و توسل به اولیای خدا امکان‌پذیر خواهد بود.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته


1. نساء / 57.

2. عصر / 2.

3. بقره / 213.

4. نهج البلاغه ، خطبه 87، ناشر: دارالهجرة، چاپ اول، ص 119.

5. بقره / 79.

6. نساء / 46.

7. عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(ع) قَالَ مَا ذِئْبَانِ ضَارِیَانِ فِی غَنَمٍ لَیْسَ لَهَا رَاعٍ هَذَا فِی أَوَّلِهَا وَ هَذَا فِی آخِرِهَا بِأَسْرَعَ فِیهَا مِنْ حُبِّ الْمَالِ وَ الشَّرَفِ فِی دِینِ الْمُؤْمِن‌‌.