بقاء و كمالیابى در انسان


بقاء و كمالیابى در انسان

 

بیدارى از غفلت و توجه به حقیقت

 

 

 علم به نفس و توجه به نفس

توجه جبرى و توجه اختیارى

توجه از امور ارزشى و اخلاقى است

آثار توجه به نفس

پیدایش حقیقت جوئى در انسان

فطرت و درك حقیقت

قرآن و فطرت حقیقت جویى

آفات و موانع حقیقت جویى

مرز اخلاقى تجسس و كنجكاوى

 

 

 

بیدارى از غفلت و توجّه به حقیقت

 

نخستین موضوعى كه در بخش اخلاق فردى؛ یعنى، آن بخش از اخلاق كه به تنظیم رابطه انسان با خودش مطرح مى شود، موضوع توجّه، التفات، هوشیارى و بیدارى است در مقابل حالت غفلت و بى توجّهى. از این رو، علماء اخلاق و كسانى كه مراتب سیر انسانى را بررسى كرده اند مانند ارباب سیر و سلوك و عرفاء منزل اوّل از منازل سیر و سلوك انسان به سوى تعالى و تكامل را «یقظه» قرار داده اند كه به معنى بیدارى و هوشیارى در مقابل غفلت بكار مى رود.

در قرآن كریم، آیات بسیارى، شاید بیش از بیست مورد، دلالت مى كنند بر اینكه ریشه شقاوت و تباهى انسان و مفاسد و رذائل اخلاقى وى غفلت است كه ما در اینجا به بعضى از آنها اشاره مى كنیم:

در یكى از آیات، كه قبلا هم در مواردى به آن اشاره شد، چنین آمده است:

«وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثیراً مِنَ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاّیَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ اَعْیُنٌ لایُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ اذانٌ لاّیَسْمَعُونَ بِها اُولئِكَ كَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ اُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ.»(1)

[و محققاً، براى جهنم بیافریده ایم بسیارى از جن و انس را (آنان را كه) برایشان دلهائى است كه با آنها نمى فهمند و برایشان چشمهائى است كه با آنها نمى بینند و برایشان گوشهائى است كه با آنها نمى شنوند آنان همانند چارپایان و بلكه گمراه تر از چارپایانند آنان همان غفلت زدگان هستند].

 


1ـ اعراف/ 179.

از سیاق این آیه، كاملا، روشن است كه مایه بدبختى كسانى كه به عذاب ابدى و شقاوت جاودانى مبتلا مى شوند، همان غفلت و ناآگاهى ایشان از حقائقى است كه انسانیت انسان اقتضاى آگاهى، التفات و توجّه به آنها را دارد و به همین لحاظ، این افراد از نظر ارزش از حیوانات هم كه مقتضاى طبعشان غفلت و ناآگاهى است پست تر مى شوند.

در آیه دیگرى پس از آنكه درباره كسانى سخن مى گوید كه پس از ایمان، كفر ورزیدند و زندگى دنیا را بر آخرت برگزیدند در توصیف و تحلیل روانى آنان اضافه» مى كند كه:

«اُوْلئِكَ الَّذینَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَاَبْصارِهِمْ وَاُولئِكَ هُمُ الْغافِلُون.»(1) [آنان كسانیند كه خدا بر دلهاشان و گوشها و دیده هاشان مهر زده و آنان همان غفلت زدگانند].

در این آیه نیز روشن است، آنچه موجب شد كه خداى متعال بر دل آنان مهر بزند تا قواى ادراكیشان از مسیر صحیح منحرف شود و كارآیى نداشته باشند همان غفلت و بى توجّهى ایشان است.

یكدسته دیگر از آیات، غفلتهاى خاصّى را مورد توجّه قرار داده اند كه به بعضى از آنها نیز اشاره مى كنیم و مخصوصاً، نكته هاى خاصّى را كه در بعضى از این آیات هست، مورد توجّه قرار مى دهیم.

در یكى از این آیات آمده است:

«اِقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَهُمْ فى غَفْلَة مُعْرِضُوْنَ ما یَأْتیهِم مِنْ ذِكْر مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَث اِلاّ اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ یَلْعَبُوْنَ لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ.»(2)

[روز حساب مردم بسیار نزدیك شده و آنها در حال غفلت (و بى خبرى) روى گردانند هیچ پند و موعظه و كلام جدید و نوى از سوى پروردگارشان نیاید جز آنكه آنرا بشنوند


1ـ نحل/ 108.

2ـ انبیاء/ 5 و 2.

ولى (غرق در اوهام و تخیلات) به بازى (خود) سرگرم شوند و دلهاشان (به امور پست مادى و دنیوى) مشغول باشد].

در هر یك از سه آیه فوق، واژه اى هست كه با بحث ما ارتباط پیدا مى كند: در آیه نخست، واژه غفلت به كار رفته، در آیه دوّم جمله «و هم یلعبون» و در آیه سوم «لاهیة قلوبهم».

آیات فوق، نمونه هائى از آن آیات هستند كه در بالا گفتیم: غفلت را منشأ فساد و تباهى انسان دانسته اند. طبعاً، از همین آیات نیز مى توان دریافت كه آنچه در نقطه مقابل غفلت واقع مى شود؛ یعنى، توجّه و التفات و آگاهى، نیز مایه سعادت انسان خواهد بود.

البته، لفظى كه به طور كامل محتوى مفهوم مورد نظر ما در مقابل مفهوم غفلت باشد، نمى توان، بطور قطع، مشخّص ساخت؛ ولى، شاید بتوان گفت: جامع تر از همه الفاظى كه چنین محتوائى دارند همان واژه «ذكر» است كه به معنى آگاهى و هشیارى به كار مى رود.

كلمه «ذكر» گاهى در مقابل نسیان واقع مى شود كه در اینصورت، به معنى فراموش نكردن و ادامه توجّه است و گاهى نیز به معنى یادآورى خواهد بود؛ یعنى، توجهى كه پس از نسیان و فراموشى بر انسان عارض مى شود؛ چنانكه، خود غفلت نیز اعمّ است و شامل دو نوع غفلت مى شود چه غفلت اصلى و ابتدائى و چه غفلتى كه پس از ذكر و آگاهى و توجّه و پس از زدوده شدن غفلت ابتدائى مجدّداً عارض بر انسان مى شود.

 

علم به نفس و توجه به نفس

اكنون، براى توضیح بیشتر مطلب مورد بحث و مشخّص شدن ارتباط آن با مدلى كه براى بررسى ساختمان روانى انسان ارائه كردیم باید بگوئیم: اصولا، نفس در

موجودیّت خود و ذاتاً عین علم و آگاهى است و یكى از نخستین كارهائى كه بلاواسطه از نفس سرمى زند، همان آگاهى و توجّه است.

توجّه، گرچه با علم رابطه شدید دارد؛ ولى، عین علم نیست و با آن، تفاوت دارد. بسیار اتّفاق مى افتد كه چیزهائى را مى دانیم؛ ولى، توجّهى به دانسته هاى خویش نداریم. علم، ممكن است براى نفس یك حالت انفعالى باشد؛ ولى، توجّه پیوسته، براى نفس، یك فعّالیت است كه از آن صدور مى یابد.

 

توجه جبرى و توجه اختیارى

توجه انسان گاهى به وسیله عوامل طبیعى خارج از نفس به چیزى منعطف مى شود. مخصوصاً، در دوران كودكى و شیرخوارگى كودك بوسیله عوامل طبیعى جلب مى شود و تقریباً یا تحقیقاً، بعضى از مراتبش غیر اختیارى است. مثلا، وقتى معده اش خالى شود، توجّهش به گرسنگى یا به غذا جلب مى شود یا اگر صدمه اى بر بدنش وارد شود مثل اینكه پایش بسوزد یا حشره اى او را نیش بزند توجه كودك به آن موضع خاصّ جلب خواهد شد و شروع به گریه مى كند.

سپس انسان به تدریج در مسیر تكاملى خود به مرحله اى مى رسد كه خودش مى تواند در توجّه یا عدم توجّه به اشیاء مختلف، نقش تعیین كننده اى داشته باشد؛ یعنى، وارد مرحله اختیارى توجّه خواهد شد كه آن نیز به نوبه خود داراى مراتب گوناگونى خواهد بود؛ ولى، همه مراتب در این حقیقت مشتركند كه توجّه او تحت تسلّط وى قرار مى گیرد.

در اینجا لازمست یادآورى كنیم: آنچه از این دو نوع توجّه؛ یعنى، توجّه جبرى و توجّه اختیارى در علم اخلاق طرح مى شود و موضوع بحثها و بررسیهاى اخلاقى قرار مى گیرد همان نوع اختیارى توجّه خواهد بود و نوع جبرى آن كه به هیچ وجه تحت تسلّط و اختیار انسان قرار نمى گیرد، هیچگاه، نمى تواند متّصف به حسن و

قبح اخلاقى بشود و یا مورد مدح و ذمّ یا ستایش و سرزنش قرار گیرد.

قرآن كریم هم اگر گاهى كسانى را بخاطر غفلتشان مذمّت مى كند در جائى است كه اختیار انسان در پیدایش غفلت و دست كم در ادامه آن نقشى داشته باشد. نیز اگر ما مى گوئیم: توجّه و التفات خوب است و مطلوبیّت دارد آن را مى گوئیم كه با اختیار انجام مى گیرد و آن بخش از توجّه كه جبرى است نمى تواند از هیچ ارزش اخلاقى، برخوردار باشد.

اكنون جاى این پرسش است كه آیا انسان در چه مرحله از مراحل رشد خویش و در كدام نقطه از سیر تكاملیش به توجّه اختیارى دست پیدا مى كند و قادر است متعلّق توجّه خویش را خود برگزیند؟

البتّه این سؤال به این بحث اخلاقى مربوط نمى شود؛ بلكه مطلبى روانشناسانه است كه باید در روانشناسى رشد مورد بحث و بررسى قرار گیرد. آنچه موضوع یك بحث اخلاقى از این دست كه ما بدان اشتغال داریم قرار خواهد گرفت عبارتست از فاعل مكلّف كه در خودش وجود این قدرت را احساس مى كند كه توجّه او و متعلّق توجّه او تحت تسلّط او و به اختیار خودش برانگیخته مى شود. حال در چه دورانى این كار براى او ممكن و میسّر شده و در كدام مرحله از مراحل رشد خویش چنین توانى پیدا كرده؟ چندان مهم نیست ممكن است كسانى با تمرین بسیار و با گذشت زمان چنین قدرتى پیدا كنند؛ چنانكه كسانى نیز از بدو تولّد و یا حتّى قبل از تولّد در عالم رحم نیز از این قدرت برخوردار باشند؛ آنچنانكه، درباره امامان معصوم(علیه السلام) و رسول اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و بعضى دیگر از انبیاء اعتقاد بر اینست كه حتى در رحم مادر و قبل از تولّد نیز از علم اختیار و توجّه برخوردارند. در هر حال، این مسأله اى نیست كه پاسخ دادن به آن براى ادامه دادن به این بحث اخلاقى چندان ضرورت و اهمیّتى داشته باشد.

بهرحال، تمركز حواس و توجّه اختیارى داراى مراتب و درجات مختلف و

شدّت و ضعف است كسانى در این زمینه چنان نیرومند و پرقدرت مى شوند كه در هر حال، روى هر چیزى كه دلشان بخواهد مى توانند متمركز شوند و توجّهشان را از چیزهاى دیگر منصرف سازند و در مقابل، كسانى هم پیدا مى شوند كه تا آخر عمر هم از آن استقلال كافى و وافى برخوردار نمى شوند؛ ولى، كم و بیش هر انسان بالغ و مكلّفى تا حدودى از این قدرت برخوردار است كه مى تواند توجّه خود را به اختیار خویش به چیزى منعطف و از چیز دیگر منصرف سازد.

در اینجا باید به این حقیقت، توجّه كنیم كه تمركز حواس، فعل اختیارى نفس است كه به صورت تجلّى از آن صادر مى شود؛ یعنى، فعل اختیارى نفس منحصر به یك نوع خاصّى نیست بلكه اقسام و انواع مختلفى دارد و یكى از انواع آن همانست كه به صورت تجلّى از نفس صدور مى یابد. براى توضیح این سخن، اشاره مى كنیم به تقسیمى كه در فلسفه روى فاعلیّت انجام گرفته و گفته مى شود فاعلیّت، اقسامى دارد و یكى از اقسام آن، «فاعلیّت بالقصد» است. منظور از فاعلیّت بالقصد آنست كه فاعل در آن، نخست تصوّر و سپس مفیدبودن آن را تصدیق مى كند و بعد از انجام مقایسه ها و سنجشهائى تصمیم مى گیرد براى انجام كار و در نهایت اراده مى كند و كار را به انجام مى رساند.

كسانى بر این گمانند كه فعل اختیارى انسان در همین فعل قصدى خلاصه مى شود و متعلّق آن نیز صرفاً اشیاء خارجى خواهد بود مثل خوردن، خوابیدن، حرف زدن، راه رفتن و ...؛ ولى، باید توجّه داشته باشیم كه این گمانى باطل و سخنى نادرست است؛ زیرا، اقسام دیگرى از فاعلیت وجود دارد كه گرچه ارادى و قصدى نیستند؛ مع الوصف، در زمره افعال اختیارى شمرده مى شوند و یكى از روشنترین مصادیق آن، فاعلیّت انسانست نسبت به خود اراده. اراده برخلاف نظر مشهور كه آن را از مقوله كیف نفسانى به شمار آورده فعل نفس است؛ یعنى، نفس نسبت به اراده، فاعلیّت دارد و آن را ایجاد مى كند و برخوردش نسبت به آن برخورد انفعالى

نیست. البتّه، فاعلیّت نفس نسبت به خود اراده، فاعلیّت بالقصد نیست تا مسبوق به اراده قبلى باشد و از تسلسل سر درآورد كه باطل و ناممكن است؛ بلكه، از نوع فاعلیّت بالتجلّى است و از آنجا كه هیچ عاملى انسان را در اراده كردن مقهور نمى كند این كار بطور جبرى انجام نمى گیرد و بنابراین، جزء افعال اختیارى نفس خواهد بود.

از سخن فوق اجمالا، به این نتیجه مى توان دست یافت كه چون گفتیم: فعل اختیارى منحصر به افعال قصدى و ارادى و نیز افعال خارجى نیست بنابراین، افعالى نیز كه مى توانند متّصف به حسن و قبح شوند و در محدوده علم اخلاق و كاوشها و ارزشهاى اخلاقى قرار گیرند، منحصر به افعال خارجى و كارهاى ارادى نخواهند بود؛ بلكه، مى توانند افعالى باشند كاملا درونى مثل فكركردن توجّه كردن و شامل همه كارهاى اختیارى انسان مى شود اعمّ از اینكه ارادى و قصدى باشد یا نباشد مثل فعل بالتجلّى كه نام بردیم و اقسام دیگر فعل اختیارى كه در فلسفه ما مورد بحث قرار گرفته اند.

 

توجّه از امور ارزشى و اخلاقى است

با توجّه به آنچه كه، در زمینه وسعت دائره فعل اختیارى و اعمّیت آن از فعل قصدى و ارادى، در بالا گفتیم، مى توان به این نتیجه رسید كه بحث درباره اینكه چه فكرى خوب است و چه فكرى بد، یك بحث مربوط به علم اخلاق خواهد بود؛ زیرا، فكركردن و اندیشیدن، چنانكه گفتیم، در حوزه افعال اختیارى به مفهوم وسیع آن قرار دارد و بنابراین، جزء افعال ارزشى و اخلاقى شمرده مى شود چنانكه خود اراده كردن نیز مثل اندیشیدن از افعال اختیارى درونى و در نتیجه، ارزشى و اخلاقى خواهد بود و مى تواند مورد مدح و ذمّ قرار گیرد؛ اعمّ از اینكه از نظر فقهى منشأ ثواب و عقاب هم، كه بر اطاعت و سرپیچى نسبت به واجبات و محرّمات فقهى

مترتّب مى شوند، باشد یا نباشد. در هر حال، این مسلّم است كه از نظر اخلاقى، اراده انسان، هرچند كه به خاطر وجود موانع منشأ انجام كارى هم نشود و در اعضاء و جوارح انسان ظهور و بروزى پیدا نكند، خود به خود موضوع حسن و قبح و ارزش گذارى اخلاقى است و آثار معنوى و اخروى خواهد داشت، هر چند كه این آثار، متفاوت باشند با آن ثواب و عقابى كه بر واجبات و محرّمات فقهى بار مى شوند.

بدیهى است كه در محدوده فقه معمولا از آن افعال خارجى بحث مى شود كه واجب یا حرامند، امر یا نهى بر آنها تعلّق مى گیرد و منشأ آثار خاصّى در آخرت مى شوند؛ ولى، این بدان معنا نیست كه اراده هاى خوب و بد كه افعال درونى انسان هستند هیچ اثرى ندارند نه تنها اثر ندارند؛ بلكه، احیاناً ممكن است آثارى بر آنها بار شود مهمتر از آثار افعال واجب یا حرام خارجى است از سوى دیگر ثوابها و عقابهاى آخرت منحصر به نعمتهاى بهشت و عذابهاى جهنّم نیست. بالاترین ثوابها توجّه و عنایت خدا و رضایت او از انسانست و بدترین عذابها براى كسانى كه دركش را داشته باشند بى توجّهى و بى عنایتى خداوند خواهد بود. در یكى از آیات قرآن كریم خداى متعال مى فرماید: «لایُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلایَنْظُرُ اِلَیْهِمْ.»(1) [خداوند با آنان سخنى نگوید و نگاهشان نكند]، آرى، ممكن است كه كارهائى داراى اینگونه آثار باشند و مع الوصف از نظر فقهاء هم واجب و یا حرام نباشند.

در هر حال، هر كارى اختیارى كه در درون انسان و در فكر و روان وى انجام گیرد قطعاً، نسبت به سعادت و شقاوت وى بى تأثیر نیست اعمّ از اینكه آن كار از نظر فقهى واجب یا حرام باشد یا نباشد و بالتّبع خواه ثواب و عقابى را كه بر اطاعت از، و مخالفت با واجب و حرام فقهى مترتّب مى شود به دنبال داشته باشد یا نداشته باشد؛ چراكه، نیّتها و اراده هاى خوب و بد هم آثار خوب و بد و ثوابها و عقابهائى مناسب با خودشان در آخرت براى نیّت كننده یا اراده كننده به دنبال خواهند داشت


1ـ ال عمران/ 77.

هر چند این آثار و ثوابها و عقابها از نوع نعمتهاى بهشتى یا عذابهاى جهنّمى نباشند.

ما در بحث هاى گذشته به هنگام برشمردن ابعاد و خصوصیّتهاى ذاتى نفس، گفتیم: نفس ذاتاً متحرّك است تا آنجا كه، مى توان گفت: نفس خود، یك حركت و پویش است و شاید سبب نامگذارى نفس به روح در همین حركت ذاتى نهفته باشد اكنون مى گوئیم: نخستین تجلّى این حركت نفسانى، پیدایش توجّه در درون نفس است به این معنى، كه توجّه به نوبه خود نمود و نشانه تغییرى است كه در درون نفس پدیدار گشته، آنكس كه غافل از چیزى بوده است هنگامى كه توجه به آن چیز پیدا مى كند، در واقع، حالش تغییر مى كند و در روح و روان و نفس او چیزى كه نبوده حادث مى شود كه این به نوبه خود یك حركت است و از آنجا كه هیچ حركتى بى جهت نیست طبعاً، نفس انسان نیز در این حركت خود، جهتى را دنبال خواهد كرد.

طبیعى است كه اگر توجّه انسان جبرى باشد خود انسان در جهت دهى به آن توجّه نیز اختیارى ندارد؛ ولى، اگر توجّه اختیارى باشد انسان در جهت دادن به آن نیز بطور فعّال و اختیارى عمل خواهد كرد و از آنجا كه، ما در محدوده علم اخلاق، افعال و رفتار اختیارى را مورد بررسى و ارزیابى قرار مى دهیم، در بحث و بررسى و ارزیابى توجّه نیز آن نوعش مورد نظر خواهد بود كه نفس را در انجام و جهت دهى آن، اختیار و نقش فعال باشد و صرفاً، بصورت انفعالى پدید نیاید یا بصورت جبرى بر او تحمیل نشود. چنین توجّهى، آنست كه براى مكلّف در حالت بیدارى و هشیارى حاصل مى گردد. شخصى كه در خواب است و یا كودك اگر هم توجّهى برایشان حاصل شود، غیر اختیارى خواهد بود، تكلیفى بر آن بار نمى شود و در محدوده علم اخلاق قرار نمى گیرد.

البتّه، محور سخنان ما افراد معمولى و نوعى انسان خواهد بود و بدیهى است كه در اینجا هم مثل هر جاى دیگر افراد استثنائى نیز وجود دارند و كسانى هستند كه

حتّى در خواب نیز نفس آنان فعّال و از توجّه برخوردار است. در یك روایت چنین آورده اند كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: «تنام عینى و لاتنام قلبى(1)» [چشمم به خواب مى رود ولى دلم به خواب نمى رود]. پیامبر در خواب هم دلش بیدار و متوجّه است چنانكه در بیدارى.

در هر حال، توجّه غیر اختیارى، مثل توجّه در حال خواب یا توجّه كودك كه تحت تأثیر عوامل طبیعى و جبرى خارجى برانگیخته مى شود، خارج از بحث خواهد بود. وقتى انسان به حدّى برسد كه قادر به كنترل توجّه خویش باشد و در تعیین جهت توجّه خویش یا به عبارت دیگر در جهت دهى توجّه خود بطور فعّال برخورد كند، چنین توجّه قابل كنترلى مى تواند موضوع بحث اخلاقى قرار بگیرد. ستایش از آن كسانیستكه به این حدّ از تسلّط بر خویشتن رسیده و به اختیار خود جهت صحیحى به توجهشان بخشیده اند و نكوهش از آن كسانیستكه مى توانند توجّه كنند و نمى كنند و یا مى توانند توجّه خویش را در جهت صحیح هدایت كنند مع الوصف در جهت غلط توجّه مى كنند و ثواب و عقاب، در این زمینه، مال آنانیست كه قادرند توجّه خویش را به چیزى معطوف دارند و از چیز دیگر منصرف سازند.

با توجّه به آنچه گذشت مى توان دریافت: منظور از غفلت در آیات قرآن كه مورد مذمّت قرار گرفته، غفلت مطلق نیست؛ چون هیچ انسانى در حالت بیدارى و هشیارى غافل مطلق نیست و ناگزیر، به چیزى توجّه خواهد داشت.

بطور كلّى مى توان گفت: غفلتهاى متعارف ما نسبت به یك چیز، به نوبه خود، حاصل توجّهى است كه نسبت به چیز دیگر پیدا كرده ایم؛ یعنى، معمولا، توجّه ما به چیزى منعطف مى شود و از چیزهاى دیگر غافل مى شویم. وقتى توجّه انسان روى یك امر مادّى یا معنوى متمركز شد بطور طبیعى، او از بسیارى از حقائق كه در عالم مى گذرد غافل خواهد شد.

 


1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 76، ص 189، روایت 18.

البته، كم و بیش مى توان توجّه را روى چند چیز تقسیم نمود؛ ولى، بهر حال دائره توجّه انسان محدود است و اشخاص عادى نمى توانند در یك آن به همه چیز توجّه كنند؛ هرچند، چنانكه قبل از این گفتیم، در اینجا نیز افراد استثنائى وجود دارند و ممكن است در این زمینه نیز كسانى به مراتبى از كمال برسند و به قول عرفاء مقام جمع الجمعى پیدا كنند و قادر باشند دائره وسیعى از اشیاء را مورد توجّه خویش قرار دهند؛ ولى، اینگونه افراد خارج از بحث فعلى ما هستند و افراد متعارف كه محور بحث و بررسى اخلاقى ما در این نوشته خواهند بود دائره توجّهشان معمولا، به یك یا چند چیز محدود، معطوف مى شود و تمركز كامل تنها نسبت به یك چیز بر ایشان میسّر مى شود.

اكنون، كه معلوم شد غفلت مطلق، مورد مذمّت قرآن نیست و در حال بیدارى و هشیارى مصداق ندارد، این پرسش مطرح مى شود كه كدام غفلت و به عبارتى دیگر غفلت از چه چیزى به شقاوت انسان منتهى خواهد شد و قرآن از چه نوع غفلتى و كدامیك از غافلان نكوهش كرده است؟

در پاسخ مى گوئیم: در بسیارى از آیات قرآن، متعلّق غفلت ذكر شده است: در بعضى از آیات متعلّق غفلت ذكر خدا است. مثل:

«وَلاتُطِعْ مَنْ اَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَاتَّبَعَ هَواهُ وَكانَ اَمْرُهُ فُرُطاً.»(1)

[و فرمان نبر از آنكس كه دلش را از یاد خود غافل ساخته ایم و از هواى نفس خویش دنباله روى كند و امر زندگى وى به تباهى كشیده است].

در بعضى از دیگر آیات متعلّق غفلت، آیات خدا است. مثل:

«وَالَّذینَ هُمْ عَنْ ایاتِنا غافِلُونَ اُوْلئِكَ مَأْواهُمُ النارُ.»(2)

[كسانیكه از آیات و نشانه هاى ما غافلند آنان جایگاهشان آتش است...].

 


1ـ كهف/ 28.

2ـ یونس/ 8 و 7.

و در گروه سوّمى از آیات، متعلّق غفلت، آخرت است مثل:

«یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَهُمْ عَنِ الاْخِرَةِ غافِلُوْنَ.»(1)

[... ظاهرى از زندگى دنیا را درك مى كنند و از آخرت غافلند].

با توجّه به آیات قرآن كه چند نمونه از آنها را در بالا آوردیم و بر اساس بینش اسلامى مى دانیم خدا، قیامت، آیات خدا و چیزهاى دیگرى هستند كه باید مورد توجّه باشند؛ ولى صرف نظر از دلائل عقلى و نقلى و آیات و روایات نیز مى توان پرسید: فطرت انسان در این زمینه چه اقتضائى دارد؟

توضیح آنكه: ما در گذشته گفتیم: حبّ ذات از ابعاد اصلى انسان و امور فطرى است كه در نهاد وى ریشه دارد. مقتضاى حبّ ذات در انسان اینست كه توجّه به خودش داشته باشد؛ چراكه، توجّه اختیارى در واقع مى توان گفت: بیشتر زائیده تمایل، تعلّق، محبّت و یا عداوت زیاد خواهد بود. این از ویژگیها و خاصیّتهاى نفس انسانى و از نعمتهاى الهى است كه گرچه موجود بسیطى است، قادرست همانطور كه به چیزهاى دیگر توجّه مى كند به خودش نیز توجّه كند و عاملى كه موجب خود توجّهى نفس مى شود حبّ ذات است كه در انسان ریشه اى فطرى دارد.

هم چنین گفتیم: حبّ ذات از آنجا كه عین وجود نفس است؛ یعنى، ممكن نیست نفس موجود باشد؛ ولى، نسبت به خودش محبّت نداشته باشد اختیارى نیست پس نمى تواند بار ارزشى مثبت یا منفى داشته باشد و نمى توان هیچكس را بلحاظ خود دوستیش ستایش و یا نكوهش كرد.

در هر حال اصیلترین محبّت ها در روان انسان عادى همین حبّ ذات است و از آنجا كه محبّت، توجّه انسان را نسبت به محبوب و متعلق آن بر مى انگیزد این نوع خود دوستى از محبّت نیز توجّه انسان را نسبت به خودش جلب مى كند. متأسفانه انسان به خاطر اشتغال و توجّه بیش از اندازه به مادیّات آنچنان مسخ مى شود كه


1ـ روم/ 7.

حتّى خودش را هم فراموش مى كند و به اصطلاح از خود بیگانه مى شود و گاهى تا مرز سكر و مستى و جنون پیش مى رود.

قرآن كریم در مواردى به این حالت مستى و از خودبیگانگى انسان غرق شده در مادیّات اشاراتى دارد؛ مثل اینكه درباره شخص رباخوار مى گوید:

«اَلَّذینَ یَأْكُلُونَ الرِّبا لایَقُومُوْنَ اِلاّ كَما یَقُوْمُ الَّذى یَتَخَبَطُّهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ.»(1)

[آنانكه ربا مى خورند برنخیزند مگر چون برخاستن كسیكه شیطان دیوانه اش كرده است].

بعضى از رباخواران در خلوت هم با خودشان حرف مى زنند پیوسته در حال محاسبه و در فكر چك و سفته هستند، به هنگام راه رفتن در خیابان اصلا متوجه چیزى نیستند و حالت جنون آمیزى پیدا مى كنند، چنین كسى كه از خود بیگانه شده آنچنان غرق در ثروت طلبى است كه از همه چیز دیگر غافل است و اصلا نمى فهمد چه كار مى كند.

در تعلّق مربوط به شهوات و تمایلات جنسى نیز گاهى این حالت پیش مى آید و خداوند درباره قوم لوط مى گوید:

«لَعَمْرُكَ اِنَّهُمْ لَفى سَكَرْتِهِمْ یَعْمَهُوْنَ.»(2)

[به جان تو قسم كه آنها در مستى خود غرق و غافل مى شوند].

و در بعضى آیات نیز قرآن به این حالت غفلت و از خودبیگانگى كه بخاطر تعلّق شدید به چیزهاى دیگر پیدا مى شود واژه لهو را اطلاق كرده یك جا مى گوید:

«اَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ.»(3)

[كثرت طلبى شما را به خود مشغول داشت تا آنگاه كه گورستان را زیارت كردید].

در آیه دیگرى آمده است كه:

 


1ـ بقره/ 275.

2ـ حجر/ 72.

3ـ تكاثر/ 3 و 2.

«ذَرْهُمْ یَأْكُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الاَْمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ(1)

[بگذارشان بخورند و كام جویند و آرزو مشغولشان بدارد كه به زودى مى فهمند (بدى كار و سرانجام كارهاى زشت خود را درك مى كنند)].

و در موارد دیگرى از آیات نیز آمده كه نیازى به ذكر آنها نیست.

مى توان گفت: علّت اینكه بسیارى از افعال به عنوان «لهو» تحریم شده همین است كه انسان را از خود غافل و بیخود مى كند؛ زیرا منشأ صدور هر كار صحیحى در انسان، توجّه به خویشتن است: توجّه به اینكه چه كسى هست؟ كجا هست؟ چه كارى برایش مصلحت دارد و چه كارى مصلحت ندارد؟ چه كارى را باید انجام دهد و چه كارى را نباید انجام دهد؟

صرفاً، در صورت توجّه است كه انسان مى تواند راه درست را انتخاب كند. امّا وقتى عوامل خارجى آنچنان بر وى مسلّط شدند و مقهورش كردند كه اصلا غافل شد و دیگر توجّهى به خودش ندارد قدرت گزینش از او گرفته خواهد شد و به اصطلاح قرآن گرفتار حالت لهو مى شود حالتى كه در بعضى مراتب حرام است و در مراتب دیگرى اخلاقاً مذموم.

آیات نامبرده این حقیقت را كه توجّه به خویش، به لحاظ حبّ ذات و خوددوستى انسان ریشه فطرى دارد مورد تأیید قرار داده است. نیز همین مطلب از آیه دیگرى نیز استفاده مى شود آیه اى كه مى گوید:

«یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا عَلَیْكُمْ اَنْفُسَكُمْ لایَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ اِذا اهْتَدَیْتُمْ.»(2)

[اى كسانیكه ایمان آورده اید بر شما باد(توجّه به) خودتان آنكس كه گمراه شود به شما زیانى نرساند هر گاه شما هدایت یابید].

این آیه مى گوید كه انسان باید به خودش بپردازد و به فكر منافع و مصالح واقعى


1ـ حجر/ 3.

2ـ مائده/ 105.

خودش باشد؛ ولى، این در صورتى میسور است كه انسان توجّه به خویش داشته باشد و در صورت غفلت، تشخیص اینكه چه كارى براى انسان مفید است كه انجام دهد و چه كارى مضرّ و زیانبار است كه باید ترك كند امرى دشوار است و به فكر انسان راه پیدا نمى كند.

بنابراین، مى توان گفت: توجّه به خویش ریشه اصلى همه كارهاى خیر و مفید خواهد بود، چنانكه غفلت و بى توجهى نسبت به خویش و به اصطلاح از خودبیگانگى، آینده انسان را یكباره تباه مى كند. خداوند در یكى از آیات قرآن مى فرماید:

«وَلاتَكُونُوا كَالَّذینَ نَسُوْا اللّهَ فَاَنْساهُمْ اَنْفُسَهُم.»(1)

[و همانند آن كسان مباشید كه خدا را از یاد بردند پس خدا نیز آنان را از یاد خودشان برد

این آیه ظهور دارد در اینكه خودفراموشى و از خودبیگانگى كیفر غفلت از خدا است. غفلت از خدا یك گناه است و خداوند انسان را در مقابل این گناه چنین كیفر مى كند كه وى را از خویش غافل مى سازد و او را از یاد خود مى برد؛ یعنى، فراموشى و غفلت از خویش یا از خودبیگانگى به عنوان عقوبت تلقّى شده است.

 

آثار توجّه به نفس

توجّه به خود مراتبى دارد كه بر هر مرتبه آثار ویژه اى مترتّب خواهد شد. آثارى كه بر اساس تنوع استعدادها و مراتب معرفت و ایمان انسانها متنوّع خواهد بود.

از یك سو، توجّه به نفس، منشأ تقویت علم حضورى در نفس انسان خواهد شد.

البتّه، هر كسى نسبت به خودش علم حضورى دارد؛ ولى، از آنجا كه علم حضورى به نفس عین نفس است. و به اصطلاح در اینجا علم و عالم و معلوم


1ـ حشر/ 19.

متحدّند، هر قدر نفس انسان كاملتر و تجردّش بیشتر باشد علم حضورى او نسبت به خودش كاملتر، روشنتر و عمیقتر خواهد بود.

علم حضورى انسان در گام نخست به صورت یك ادراك فطرى مبهم و ناآگاهانه در نفس وى به ودیعت نهاده شده؛ تا آنجا كه بلحاظ ابهام و خفاى آن گاهى انسان حقیقت انسانى خویش را با بدن خود اشتباه مى گیرد و گمان مى كند «من» در انسان همان بدن مادّى است و وجود حقیقت روح را در وراى بدن مادّى انكار مى كند و یا مورد تردید قرارش مى دهد. منشأ این انكار یا تردید و این اشتباه بزرگ، چیزى نیست جز ضعف ادراك حضورى نفس نسبت به خودش كه زمینه اشتباه آنرا با بدن فراهم مى كند.

در مراحل بعد كه علم حضورى نفس، در اثر شكوفائى و بازشدن جوهر نفس، روشنتر و قوى تر مى شود، دیگر چنین اشتباهى اتفاق نمى افتد؛ یعنى، نفس مجرّد انسان آشكارا حقیقت خود را مى یابد و متوجّه مى شود كه موجود دیگرى است غیر از بدن و بدن به منزله لباس یا مركبى است براى نفس و یا مرتبه ضعیفى از وجود نفس است.

سپس به تدریج، علم حضورى در مسیر تقویت و كمال خویش به جائى مى رسد كه باب معرفت هاى ارزنده دیگرى و از آن جمله، معرفت توحیدى را به روى انسان باز مى كند.

انسان وقتى درك حضوریش بالا رفت و حقیقت وجود خویش را یافت، مى بیند كه یك موجود رابط و طفیلى و كاملا، وابسته به خداى متعال است و هر اندازه كه وابستگى خودش را به خدا بیشتر درك كند خدا را بهتر خواهد شناخت كه مى توان گفت: یكى از معانى جمله «من عرف نفسه فقد عرف ربه» كه در روایات آمده احتمالا همین است.

بنابراین، توجّه به نفس، منشأ تقویّت علم حضورى به نفس است و یك حركت

تكاملى است كه از درون نفس مى جوشد و منشأ معرفت حضورى خداوند و درك شهودى توحید خواهد شد. خداشناسى حضورى و توحید شهودى از مهمترین نتائج توجّه به نفس خواهد بود؛ چراكه، از بُعد اخلاقى و معنوى و تكامل انسانى از اهمیّت فوق العاده اى برخوردار است و كمتر كسى توفیق دسترسى به آن را پیدا مى كند.

تلازم میان خودشناسى و خداشناسى كه از روایت فوق استفاده مى شد، به طریق دیگرى در یكى از آیات قرآن مورد تأكید قرار گرفته است: آیه اى كه مى گوید:

«وَلاتَكُونُوا كَالَّذینَ نَسُوا اللّهَ فَاَنْساهُمْ اَنْفُسَهُمْ اُوْلئِكَ هُمُ الْفاسِقُوْنَ.»(1)

[و مباشید همچون كسانیكه خدا را از یاد بردند پس ما آنان را از یاد خودشان بردیم آنان همان تبهكاران هستند].

این آیه گویاى این حقیقت است كه بى توجهى و غفلت از خدا سبب فراموش كردن خویش و خراب شدن آینده انسان مى شود به ویژه كه در آیه قبل از آن این جمله آمده كه «وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَد.»(2) [انسان باید بیندیشد كه چه براى فردایش پیش فرستاده است].

پس ملاحظه مى شود در حالیكه در روایت فوق خداشناسى را از لوازم خودشناسى به شمار آورده است در آیه فوق نیز خودفراموشى را از لوازم غفلت از خدا برشمرده و نتیجه هر دو بیان عبارتست از وجود یك رابطه ویژه واقعى و تكوینى میان نفس انسان كه مخلوق و معلول و وابسته است و خدا كه خالق و علّت و مستقلّ و غیر وابسته است و این رابطه تكوینى میان دو موجود؛ یعنى، انسان و خدا، منشأ رابطه ویژه اى است میان شناخت این دو موجود كه بلحاظ وابستگى شدید و عمیق وجود انسان به خدا شناخت كامل او جداگانه و منهاى شناخت خدا كه سرچشمه هستى اوست انجام نخواهد گرفت.

 


1ـ حشر/ 19.

2ـ حشر/ 18.

پیدایش حقیقت جوئى در انسان

از سوى دیگر، توجّه به نفس اثر دیگرش عبارتست از جستجو و تحصیل یك سلسله از علوم حصولى و كسب معرفتهاى ذهنى خاصّ. علومى كه در صعود و حركت تكاملیش نقش مثبت دارند.

توجّه به نفس موجب مى شود كه انسان درباره خویش بیندیشد و در نتیجه، نفس انسانى را بشناسد كه چگونه موجودى است، از كجا آمده و در دنیاچه موقعیّتى دارد و به كدام سو در حركت خواهد بود؟ [مِنْ اَیْنَ، فى اَیْنَ، اِلىاَیْنَ].

از سوى دیگر، انسان با پى بردن به اعماق، زوایا و پیچیدگیهاى نفس، آن را به عنوان آیتى از آیات الهى و مظهر بسیارى از صفات الهى مى شناسد و با چنین برداشتى از نفس میدان تازه اى از فكر براى او آشكار مى شود و در نهایت به علم و معرفت حصولى درباره خدا و اسماء و صفات او منتهى خواهد شد؛ یعنى، در واقع، علم به نفس با توجّه به ویژگى وابستگى نفس، سكّویى مى شود براى صعود به قلل خداشناسى و معرفت نسبت به اسماء و صفات او. بر این اساس، رابطه عمیقى كه بین انسان كه مخلوق و وابسته است با خدا كه خالق، مربّى و تكیه گاه اوست، برایش كشف مى شود و از طریق این شناخت حصولى نیز به نوع دیگرى از خداشناسى؛ یعنى، خداشناسى حصولى دست پیدا خواهد كرد و احتمالا مى توان گفت: آیاتى از قرآن مثل:

«وَفِى الاَْرْضِ ایاتٌ لِلْمُوْقِنینَ وَفى اَنْفُسِكُمْ اَفَلا تُبْصِرُوْنَ.»(1)

[و در زمین نشانه هائى (از خدا) است براى اهل یقین و در جانهاتان (نیز آیات و نشانه هاى خدا هست) آیا نمى بینید

و یا مثل آیه:

 


1ـ ذاریات/ 2.

«سَنُریْهِمْ ایاتِنا فىِ الاْفاقِ وَفى اَنْفُسِهِمْ حَتّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الْحَقُّ.»(1)

[به زودى نشانه خود را در آفاق (و اطراف جهان) و در جانهاشان به آنان مى نمایانیم تا برایشان آشكار شود كه او حقّ است].

و آیات دیگرى نظیر آیات فوق، ناظر به همین معرفت و خداشناسى حصولى است.

اینكه انسان نفس خویش را به عنوان آیت و نشانه الهى مورد مطالعه قرار دهد در تحصیل معرفتهاى ارزشمند دیگر مؤثّر خواهد بود.

سومین اثر و منفعت توجّه به نفس اینستكه انسان را به فكر منافع و مصالح خویش مى اندازد.

انسان چنانكه گفتیم بر اساس حب نفس و خوددوستى توجّه به خویش پیدا مى كند و از آنجا كه حبّ ذات ریشه و اساس حدوث و بقاء حبّ هاى دیگرى مثل حبّ بقاء، حبّ كمال، حبّ علم، حبّ قدرت و ... خواهد بود چنانكه قبلا، اشاره كردیم؛ از این رو، توجّه به نفس منشأ مى شود كه این ابعاد نفسانى نیز مورد توجّه قرار گیرند و در صدد بر مى آید تا این ابعاد وجودى مورد محبّت خویش را بشناسد، راه وصول به آنها را تشخیص دهد و سپس در راه تحصیل آنها بكوشد.

مختصر آنكه توجّه به نفس از سه نظر مفید خواهد بود و یا سه اثر مفید بر آن، مترتّب مى شود: نخست آنكه معرفت حضورى آگاهانه اى نسبت به نفس و سپس معرفت شهودى و حضورى آگاهانه اى نسبت به خداى متعال پیدا مى كند.

دوّم آنكه منشأ معرفت حصولى به نفس و آغاز و انجام آن مى گردد و از این رهگذر به خداشناسى حصولى و سایر معارف لازم دست پیدا خواهد كرد.

سوّم آنكه موجب مى شود تا انسان در فكر شناختن كمالات و مصالح خودش و راه كسب آنها بیفتد و براى تحصیل آنها تلاش كند و از سوى دیگر عیوب و نواقص و مفاسد خویش را باز شناسد و خود را از آلوده شدن و سقوط باز دارد. و بدیهى است


1ـ فصّلت/ 53.

كه ارزش والاى هر یك از این آثار به نوبه خود، اهمیّت توجّه به نفس را اثبات خواهد كرد.

توضیح آن كه انسان با توجه به نفس خویش و شؤون مختلف آن به وجود بسیارى از خواسته ها و میلهاى موجود در نفس پى مى برد. خواسته ها و میلهایى كه تأمین نیازهاى درونى انسان را طلب مى كنند، مثل میل به برقرارى ارتباط با دیگران، میل به تحصیل كمال، میل به كسب علم و قدرت و غیره، و در خواهد یافت كه وجود هر یك از این میلهاى درونى، انسان را وادار به تلاشى خاصّ براى وصول به متعلق خود خواهد كرد.

بنابراین، انسان از یك سو مى فهمد كه به اشیایى در ماوراى خود نیازمند است و براى تأمین نیاز خود باید آنها را به دست آورد. از سوى دیگر درك مى كند كه صرف وجود تمایلات و خواسته ها در نفس كافى نیست، بلكه، باید براى بدست آوردن آنچه را كه مى خواهد و بدان نیازمند است، به كار و تلاش بپردازد. او به خوبى مى فهمد كه به كمك كار خود و بعضى از اشیاى خارجى است كه مى تواند این نیازها را برطرف و خواسته و تمایلات خویش را اشباع سازد.

انسان هر چند نسبت به دو حقیقت نامبرده آگاهى دارد اما نسبت به دو چیز دیگر، بویژه در مراحل، اولیّه، آگاهى ندارد. او نمى داند این اشیاى خارجى كه مى تواند با كمك آنها نیازهاى خود را برطرف كند چه هستند.

همچنین، بر فرض شناختن خود آنها، از كیفیّت استفاده از آنها بى خبر است. پس بر وى لازم است آنچه را كه در رفع نیازمندیهایش مؤثّرند و نیز طرز استفاده از آنها را باز شناسد تا در مجموع قادر به رفع نیازمندیهاى خویش باشد.

از اینجاست كه مى گوییم: علم دوستى و حقیقت جویى، نقش چشمگیر خود را در تأمین نیازها و اشباع سایر تمایلات ایفا مى كند. وقتى انسان به این حقیقت توجه كرد كه نیازهایش بوسیله چیزهایى تأمین مى شود كه قبلا باید آنها را بشناسد،

حقیقت جویى و علم دوستى فطرى وى جهت مشخص خود را پیدا مى كند و انسان مى فهمد كه به دنبال شناخت و آگاهى یافتن از چه چیزهایى باید باشد. وى در خواهد یافت باید چیزهایى را بشناسد كه بتوانند نیازهاى وى را برطرف سازند و مصالح زندگى وى را تأمین كنند و به هنگام ارضاى میل به شناخت اشیایى كه مورد نیاز انسانند و مى توانند در تكامل وى مؤثّر باشند باید از قوّه عاقله كمك گرفت.

معرفتهاى لازم بوسیله قوایى به دست مى آید كه در درون انسان وجود دارند: هم میل به شناخت در انسان وجود دارد و هم ابزار شناخت، چه آنهایى كه مربوط به نفس است و چه آنهایى كه به بدن و اندامهاى مادّى تعلّق دارند همگى را دستگاه آفرینش در اختیار انسان قرار داده است و نفس، اصل وجود آنها را با علم حضورى درك مى كند؛ ولى، آگاهى از كیفیّت به كار گرفتن و نتایجى كه از آنها حاصل مى شود از نوع علم حصولى مى باشد. وجود عقل را كه بوسیله آن مى اندیشیم، با تأمّل در ذات خود مى یابیم اما داده ها و ادراكاتى كه از آن حاصل مى شود و نتایجى كه از كاربرد عقل و اندیشه براى ما حاصل مى شود دیگر عین ذات ما نیست، تا نفس با مشاهده حضورى خود آنها را در خود بیابد بلكه جزو علوم اكتسابى است كه از خارج از ذات انسان براى وى حاصل مى گردد.

انگیزه كسب علم، خود به خود، جهت معیّنى ندارد و متعلّق خاصّى را نشان نمى دهد؛ بلكه، با همه دانستنیها نسبت مساوى دارد و انسان را تشنه كسب علم نسبت به همه آنها مى كند؛ ولى، با توجّه به جهات دیگرى كه در نفس هست، دست كم در مرحله اوّل، اولویّت را به چیزهایى مى دهد كه در راه تكامل نفس مؤثّر باشند.

در اینجا این نكته نیز قابل ملاحظه است كه چون نفس، داراى ابعاد مختلف است، توجه به آن، اقتضا دارد كه همه ابعادش را مورد توجه قرار دهیم و اگر توجه ما صرفاً، در یكى از ابعاد نفسانى تمركز یافت، این خود انحراف از مسیر فطرت خواهد بود؛ چرا كه، ساختمان متعادل و فطرى نفس اقتضاى تمركز در یكى از ابعاد و غفلت از دیگر ابعاد آن را ندارد.

 

ساختمان فطرى نفس اقتضا مى كند كه همه ابعاد و شؤون مختلف آن مورد محبت و توجّه خودش باشد. توجّه ناقص و یك بعدى، منشأ كج روى خواهد شد و آثار بدى را ببار مى آورد و یك سونگرى، به نوبه خود، عامل اتّصاف افعال انسان به بدى و منشأ ارزش منفى آنها مى شود و هر چه كه نفس انسان در این زاویه پیش برود انحراف بیشترى از مسیر اصلى فطرت پیدا خواهد كرد. مثلا، اگر در مقام توجّه به نفس فقط به بعد مادّى آن توجّه كنیم و از بعد معنوى آن، غفلت ورزیم، طبیعى است كه فعالیّتهاى عضوى و ظاهرى، نیز در همان بعد مادى متمركز خواهد شد و صرفاً، لذّتهاى مادّى، علوم و دانشهاى مادّى، بقا مادّى و كمال مادّى جاى آرمانها و اهداف نهایى ما را پر مى كنند، همه تلاشها و فعالیّتهاى ما را جهت مى دهند و عمر ما تنها مصروف آنها خواهد شد. بنابراین، براى این كه در اعمال و رفتار خود گام درست برداریم باید در مقام توجّه به نفس، همه سونگر باشیم، همه ابعاد نفس را در نظر بگیریم و در اعماق روح و روان خود، همه جهات و شؤون نفس را مورد توجّه قرار بدهیم.

غریزه حقیقت جویى، به طور فطرى، در گام نخست، ما را وادار به مطالعه و شناخت نفس مى كند و در نتیجه، براى ما روشن مى شود كه نفس چه وابستگى هایى به خارج از خود دارد؟ در كجاى هستى قرار گرفته؟ آیا مستقلّ است یا وابسته؟ و اگر وابسته است به چه چیزهایى بستگى دارد؟

و هنگامى كه پاسخ سؤالات فوق براى ما روشن شد و این حقیقت را درك كردیم كه وجود ما مستقلّ و دائم به ذات خویش نیست؛ بلكه، وابسته و نیازمند است، از راه عقل و اندیشه به این نتیجه مى رسیم كه خداوند او را به وجود آورده و در هر لحظه، نعمت بزرگ هستى را به او اعطا و افاضه مى كند و این خود در واقع، مهمترین و اساسى ترین رابطه میان نفس و یك موجود دیگر است كه ما آن را كشف مى كنیم؛ چرا كه، این رابطه در واقع همان رابطه اشراقى است كه اساس هستى و

هویّت او را به تمام معنا و با همه ابعاد و جنبه ها و شؤونى كه دارد تشكیل مى دهد. آرى در همین رابطه است كه ما كشف مى كنیم قوام وجودى نفس انسان به خداى متعال است و سپس سایر وابستگیهاى نفس مثل بستگیهایى را كه، براى بقاى زندگى دنیوى، به موجودات مادّى و براى تأمین مصالح و منافع خود به جامعه دارد همه را مى شناسیم و همه آنها را به این عنوان مى شناسیم كه در شعاع آن وابستگى اصیل؛ یعنى، بستگى وجودى انسان به خدا، قرار مى گیرند. بنابراین، حبّ علم و حقیقت جویى انسان در نهایت به شناخت خداوند كه سرچشمه هستى انسان است منتهى خواهد شد.

 

فطرت و درك حقیقت

از زاویه دیگر فطرت حقیقت جویى انسان، از آنجا كه به دنبال دركواقعیّت است، در مقام كسب علم آموزش علمى را اقتضا مى كند كه بهروشنى واقعیّت حقیقى را به وى نشان دهد. مقتضاى فطرت حقیقت جویىانسان این نیست كه صرفاً، یك اعتقادى را پیدا كند. آنچه كه فطرت انسانىو میل حقیقت جویى وى را سیراب مى كند عبارت است از كسب علم مطابق با واقع، و رسیدن به مرحله یقین و دورشدن از جهل و شك و گمان. اكتفاكردنبه ظنّ و گمان و وهم، انحرافى از مسیر فطرت حقیقت جویى انسان خواهد بود. بنابراین، اگر با علم حضورى قادر به مشاهده حقایق نیست، حدّاقلّ، از طریقعلم حصولى قطعى باید به حقایق دست یافت. پس از نظر اخلاقى تلاش براى كسب علم یقینى و كشف درست واقعیّتها لازم است و اكتفا به چیزى كمتر از آنبا وجود امكان معرفت یقینى داراى ارزش منفى خواهد بود و اگر در مرحله سابقبر این، غفلت و بى توجّهى به خویش داراى ارزش منفى بود در این مرحله باقى ماندن در شكّ و تردید و یا اكتفاكردن به ظنّ و گمان و وهم و ماندن در

اعتقادات نادرست و جهل مركّب امورى نكوهیده هستند و از ارزش منفى اخلاقى برخوردار خواهند بود.

 

قرآن و فطرت حقیقت جویى

در این زمینه نیز آیات قرآن در موارد زیادى به روشنى دلالت دارند و در بسیارى از موارد، روى یقین و ارزش مثبت انسانهاى اهل یقین تكیه كرده اند. اهل یقین یعنى، كسانى كه در جستجوى یقین هستند و به ظنّ و گمان اكتفا نمى كنند.

خداوند در نخستین آیات سوره بقره مى فرماید:

«الم ذلِكَ الْكِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدَىً لِلْمُتَّقینَ. ... وَالَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِما اُنْزِلَ اِلَیْكَ وَما اُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالاْخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ. اُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَاُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.»(1)

[این كتاب بدون تردید راهنماى پرهیزگاران است كسانى كه... و كسانى كه به آنچه بر تو (اى پیامبر اسلام) و آنچه كه قبل از تو فرو فرستاده شده است ایمان و به جهان آخرت یقین آورند آنان (كه از صفات نامبرده برخوردارند) بر هدایتى از سوى پروردگار خویش (و در صراط مستقیم) هستند و همانان به فلاح و رستگارى دست یافته اند].

در این آیات، بر صفت یقین به آخرت، به عنوان یك صفت برجسته كه نشانه هدایت به راه راست و منشأ فلاح و رستگارى انسان است تكیه شده است.

در آیه دیگرى مى گوید:

«وَفِى الاَْرْضِ ایاتُ لِلْمُوقِنینَ وَفى اَنْفُسِكُمْ اَفَلا تُبْصِروُنَ.»(2)

[و در زمین نشانه هائى (آشكار از خدا) براى كسانى كه در جستجوى یقین هستند وجود دارد و در درون جانتان نیز، پس مگر نمى بینید؟]

 


1ـ بقره/ 5 و 4 و 2 و 1.

2ـ ذاریات/ 20 و 21.

این آیات نیز گویاى این حقیقت اند كه براى كسانى كه جویاى یقین باشند راه باز و زمینه خداشناسى فراهم است. پس هر كس به حقیقت نرسید كوتاهى از خود او خواهد بود و آنچنان كه بزرگان ادب گفته اند:

برگ درختان سبز در نظر هوشیار *** هر ورقش دفترى است معرفت كردگار

آرى راههاى خداشناسى و آیات الهى چه در برون و چه در درون نفس، فراوان و بى حدّ و حصر است.

در آیه دیگرى آمده است كه:

«یُدَبِّرُ الاَْمْرَ یُفَصِّلُ الاْیاتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ.»(1)

[(خداوند) نظام جهان را تدبیر و آیات و نشانه ها(ى علم و حكمت و قدرت خویش) را توسعه و تفصیل مى دهد، باشد كه شما به ملاقات پروردگار خود یقین آورید].

آرى جستجوى یقین را هدف بالاى تدبیر نظام جهان و توسعه آیات الهى به شمار آورده و به عنوان یك خواسته و مطلوب، در چارچوب این نظام، رجا و امید تحقّق آن را ابراز مى دارد.

همچنین در آیات مختلف با تعابیر گوناگون مثل «قَدْ بَیَّنَا الاْیاتِ لِقَوْم یُوقِنُونَ.»(2) و تعابیر دیگر از اهل یقین یاد كرده بدین وسیله ارزش والا و ارج و قرب آنها را گوشزد مى كند.

آیات فراوان دیگرى با تعابیر مختلف تعقّل، تدبّر و تفكّر، انسان را نسبت به كشف حقیقت و درك واقعى موجودات ترغیب مى كنند كه در گذشته به مناسبتهایى از آنها یاد كرده ایم و در اینجا دیگر آنها را تكرار نمى كنیم.

در بعضى از آیات خداوند به مذمّت كسانى پرداخته كه نیروهاى ادراكى خدادادى خود را به درستى به كار نمى اندازند تا واقعیّتها را آنچنان كه هستند كشف


1ـ رعد/ 2.

2ـ بقره/ 118.

كنند و از كیفر سختى كه این افراد در پیش دارند خبر داده اند و ما در اینجا به یكى از آنها اشاره مى كنیم كه خداوند در آن مى فرماید:

«وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كثَیراً مِنَ الْجّنِ وَالاِْنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ اَعْیُنٌ لا یُبْصِروُنَ بِها وَلَهُمْ اذانٌ لایَسْمَعُونَ بِها اُولئِكَ كَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ اُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ.»(1)

[و محقّقاً، بسیارى از جنّ و انس را براى جهنّم بیافریدیم (آنان را كه) دلهایى دارند كه با آنها (حقایق را چنانكه هستند و باید بفهمند) نمى فهمند و چشمهایى دارند كه با آنها (اشیاء را آنچنان كه بایسته و شایسته است) نمى بینند. و گوشهایى دارند كه با آنها (نداى حق را چنانكه باید بشنوند و درك كنند) نمى شنوند، آنان همانند چهارپایان و بلكه گمراه تر از آنهایند آنها همان غفلت زدگان هستند].

گرچه، قبلا نیز به این آیه اشاره كرده ایم ولى این آیه از آن جهت كه ریشه شقاوت را در غفلت معرّفى مى كند مورد توجّه ما بود؛ ولى، این بار از این لحاظ به آیه نامبرده استشهاد مى كنیم كه عقل را آنچنان كه باید به كار نمى گیرند و با آن به كشف واقعى اشیا نمى پردازند. چرا كه مسلّماً هر انسانى با چشم و گوش و دل خود چیزهایى را درست یا نادرست درك مى كند و براى خودش برداشتى و تفسیرى از جهان و انسان دارد. و مسلّماً منظور آیه این نیست كه با آن هیچ نمى فهمند و هیچ ادراكى از جهان ندارند؛ چرا كه، وقتى قوّه ادراك باشد خواه نا خواه چیزهایى ذهن و فكر و قواى ادراكى انسان را به خود مشغول مى سازد و حتى چارپایان هم با گوش و چشم و حواسّ خود چیزهایى درك مى كنند. و افراد مورد مذمّت از كفّار و مشركین به هر حال براى خودشان افكار و عقایدى داشتند كه نسبت به آنها پایبند بودند و زیر بار سخنان حقّ پیامبر خدا و آیات الهى نمى رفتند. بنابراین، آیه در صدد انكار اصل ادراك و فهم و دیدن و شنیدن آنان نیست؛ بلكه، از آنجا كه آنان معتقد به یك


1ـ اعراف/ 179.

مشت اوهام و خرافات و عقاید شرك آلوده بودند و در جهل مركّب و یا ظنّ و گمان باطل و یا شكّ و تردید به سر مى بردند آیه شریفه فوق، آنان را در مقابل نداشتن درك صحیح و مطابق با واقع و تفسیر عقل پسند و به كار نبردن درست و دقیق قواى ادراكى شان تهدید مى كند كه این هم به نوبه خود شعبه و یا شاخه اى از غفلت خواهد بود.

كسانى كه غفلت نداشته باشند در تلاشند تا شناخت صحیحى از راه عقل و فكر و به كمك چشم و گوششان به دست آورند؛ چرا كه بینش صحیح و تفسیر درست جهان و انسان، اساس و پایه زندگى درست و رفتار صحیح و جهت درست یافته اى خواهد بود كه دنیا و آخرت و آینده و سرنوشت انسان، مرهون آن است و كسى كه نسبت به این امر حساس و ریشه اى بى توجّهى كند در واقع نسبت به آینده و سرنوشت خود و جهت دهى صحیح به زندگى، غفلت كرده است.

دسته دیگرى از آیات قرآن، ما را از پیروى و اتكا بر غیر علم با تعابیر مختلف بر حذر مى دارند مانند آیاتى كه مى گویند:

[هرگز به دنبال آنچه كه بدان علم ندارى حركت نكن چرا كه، گوش و چشم و دل همگى (در پیشگاه خدا) مسؤولند(1) (تا حقایق را به درستى بفهمند و بر اساس فهم صحیح آنها رفتارى كه از ما سر مى زند جهت صحیح خود را باز یابد)].

یا مى گویند:

[غیر خدا را عبادت مى كنند بدون آن كه بر آن، برهان و بدان علمى داشته باشند](2).

یا مى گویند:

[بر خدا افترا و دروغ مى بندند تا مردم را گمراه كنند بدون آنكه به گفته هاى خود علمى داشته باشند](3).

 


1ـ اسراء/ 36 «وَلاْ تَقْفُ، ما لَیْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ اِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ اُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلا.»

2ـ حج/ 71 «وَیَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطانَاً وَما لَیْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ.»

3ـ انعام/ 144 «اِفْتَرى عَلَىَ اللّهِ كَذِبَاً لِیُضلَّ النّاسَ بِغَیْرِ عِلْم.»

یا مى گویند:

[(گمراهان جز از ظنّ و گمان پیروى نكنند و حقاً كه ظنّ و گمان، (انسان را) از حق بى نیاز نمى كند](1).

یا:

[كسانى كه جدال مى كنند درباره خدا به غیر علم](2).

و آیات بسیار دیگرى كه با تعابیر مختلف از پیروى از ظنّ و گمان و تكیه و اعتماد به غیر علم، ما را باز مى دارند.

این راه صحیحى نیست كه انسان در مقام شناختن حقایق، به اعتقادات ظنّى اكتفا كند. نرفتن به دنبال علم و یقین و بسنده كردن به ظنّ و گمان، راه خطرناكى است و ضمانت صحّت ندارد. اگر ما اعتقاد و بینشى پیدا كردیم كه مطابق با واقع نبود از آنجا كه، اساسى ندارد نه تنها از آن تكاملى براى ما حاصل نمى شود، بلكه ما را به بیراهه مى كشاند.

كسى كه اساس روش زندگى و رفتارى خود را بر ظنّ و گمان بنا كند همانند كسى است كه پى ساختمان خویش را بر لبه پرتگاهى كه در حال ریزش است و به تعبیر قرآن «على شفا جرف هار» بنا كند كه در این صورت ساختمان او ریشه و اساسى ندارد و دیر یا زود فرو خواهد ریخت و در جهنّم سقوط مى كند. «فانهار به فى نار جهنّم.»(3)

پس دوّمین مرحله از مراحل تكاملى انسان پس از مرحله یقظه یا بیدارى از غفلت و هوشیارى این است كه انسان عقلش را به درستى به كار گیرد و با دقّت واقعیتها را همانطور كه هستند كشف كند و به حقایق دست یابد.

در این مرحله فضیلت اخلاقى عبارت است از اهتمام به كسب علم یقینى و در مقابل آن ماندن در حال شكّ و تردید و یا اكتفاكردن به ظنّ و گمان، عملى ناشایسته


1ـ نجم/ 28 «اِنْ یَتَّبِعُونَ اِلاَّ الظَنَّ وَاِنَّ الظَنَّ لا یُغْنى مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً.»

2ـ حج/ 8 3 «وَمِنَ النّاسِ مِنْ یُجادِلُ فِى اللّهِ بِغَیرِ عِلْم.»

3ـ توبه/ 109.

خواهد بود و همانطور كه در بالا یادآورى كردیم در قرآن از آن مذمّت شده است.

البته، جهل براى هر انسانى در ابتدا طبیعى است؛ چرا كه، انسان در آغاز جز در محدوده علوم فطرى كه نیمه آگاهانه و خیلى هم محدود است دیگر مسائل براى او مجهول و ناشناخته است؛ ولى، خداوند به او استعداد و توانایى داده كه خود را از این جهل و تاریكى برهاند و به صحنه روشن و نورانى وارد شود.

بنابراین، جهل ابتدایى امرى است غیر اختیارى و نمى تواند منشأ مدح و ذمّى براى انسان جاهل شود و نمى توان به وى گفت: چرا تو از آغاز، جاهل و نادان از مادر متولّد شده اى؟ در اینجا ممكن است این سؤال پیش آید كه پس چرا قرآن، انسان را به خاطر جهل و نادانیش، مورد مذمّت قرار داده است؟

در پاسخ به این سؤال، ما قبلا گفتیم هرچند اصل جهل ابتدایى غیر اختیارى است ولى از آنجا كه استعداد تحصیل علم در انسان وجود دارد باقى ماندن یا بیرون رفتن از جهل در اختیار انسان خواهد بود و اگر انسان در قرآن مورد مذمّت قرار گرفته به خاطر جهل ابتدایى جبرى نیست بلكه به لحاظ باقى ماندن در جهل و نادانى است كه با وجود قدرت و استعداد خارج شدن از آن امرى مذموم و نكوهیده خواهد بود و از این كه انسان تنبلى و سستى مى كند و براى خارج شدن از ظلمت و تاریكى فكرى نمى كند و دست به تلاش و كوششى نمى زند او را به باد انتقاد گرفته است. انسان بر اساس فرمان فطرت به ویژه در مسائل سرنوشت ساز تا حقیقت را كشف نكرده نباید آرام گیرد.

قرآن آشكارا كسانى را كه به بهانه نداشتن علم و یقین به آخرت، از تكالیف سنگین خود سرباز مى زدند و آسوده خاطر به دنبال درك حقایق و عمل به وظایف خود نمى رفتند مورد نكوهش قرار مى دهد. وقتى گفته مى شد: چرا معاد را قبول نمى كنید؟ مى گفتند: ما درباره معاد، یقین نداریم پس آن را نمى پذیریم، و قرآن آنان

را به خاطر این گفته، مورد مذمّت قرار مى دهد.(1)

این درست است كه انسان باید به هر چه یقین دارد عمل كند و ایمان آورد اما معناى این سخن، آن نیست كه در هر چه یقین ندارید در شكّ و تردید بمانید و یا به ظنّ و گمان اكتفا كنید. بلكه، این از وظایف انسانى است كه در مقام كسب یقین برآید و از حالت شكّ و تردید به در آید.

خداى متعال از سویى نیروى ادراكى و قدرت عقل و خرد و اندیشه به انسان داده است و از سوى دیگر، آیات بیّنات خود را بر انسان فرو فرستاده و نشانه هاى روشنى براى او قرار داده است كه به كمك آنها به خوبى قادر است كسب یقین كند.

بنابراین اگر قرآن مى گوید: «از ظن و گمان پیروى نكنید» مفهومش این است كه به دنبال كسب علم قطعى باشید نه آن كه در عمل، صرفاً، به آنچه كه بالفعل مى دانید اكتفا كنید و جز آن، مسؤولیّت دیگرى براى شما نیست.

 

آفات و موانع حقیقت جویى

همانطور كه قبلا هم گفته ایم مهمترین آفات و موانع در راه تحصیل علم یقینى، آفات روانى هستند كه انسان را از جستجوى حقیقت و وصول به علم قطعى باز مى دارند. كسى كه تابع هواى نفس است، از آنجا كه كشف واقعیّت ممكن است برایش درد سر ایجاد كند و وى را از رسیدن به خواسته هایش باز دارد، تمایلى به آن ندارد و از رفتن به دنبال حقیقت و تحصیل علم قطعى خوددارى مى كند.

در تحلیل این وضع به اینجا مى رسیم كه چنین شخصى در واقع، خود را بطور كامل نشناخته و به گمان آن كه تمام حقیقت و هستى وى همان بدن اوست، زندگى


«واذا قیل لهم اِنّ وعد الله حق والساعة لا ریب فیها قلتم ما ندرى ما الساعة ان نظنّ الاّ ظنّاً و ما نحن بِمُسْتَیْقِنینَ.»؛ سوره جاثیه/ 32.

[و به هنگامى كه گفته شود كه وعده خدا حق است و درباره قیامت تردیدى وجود ندارد گفتید، نمى دانیم قیامت چیست و جز گمانى نداریم و ما را (درباره آن) علم و یقینى نیست].

خود را در همین زندگى دنیوى و رسیدن به خواسته هاى نفسانى خلاصه مى كند. تمام توجهش در امور مادّى، متمركز خواهد شد و سایر ابعاد وجودى خود را به دست فراموشى مى سپرد. او علمى را دنبال مى كند كه فقط در خدمت هواى نفس و اشباع تمایلات مادّى باشد و در غیر این صورت، رنج تحصیل علم را نه تنها تحمّل نخواهد كرد؛ بلكه، اگر علمى برخلاف مقتضیات هواى نفس باشد و جلوى خواسته هاى نفسانى او را بگیرد مورد انكار او قرار خواهد گرفت. خداوند در یكى از آیات قرآن مى فرماید:

«وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَیْقَنَتْها اَنْفُسُهُمْ ظُلْمَاً وَعُلُوَّاً.»(1)

[از روى ظلم و برترى طلبى آن را انكار مى كنند در حالى كه بر آن یقین دارند

انگیزه برترى طلبى و تجاوز به دیگران منشأ مى شود تا به دنبال علم یقینى نروند و حتى اگر زمینه اش هم فراهم شده انكارش بكنند. بنابراین، هواى نفس یكى از آفات روانى است كه انسان را از جستجوى حقیقت و تحصیل علم قطعى باز مى دارد.

آفت دیگر تحصیل علم قطعى «تقلید» است. فطرت انسان اقتضا دارد راهى را براى كسب علم برگزیند كه او را به واقع برساند و اگر صرفاً به تقلید كردن از نظر و رفتار دیگران اكتفا كند و اعتقادات گذشتگان و آباء و اجداد خود را چشم و گوش بسته بپذیرد بدون توجه به اینكه آیا مطابق با واقع یا خلاف واقع است، در این صورت، او برخلاف فطرت خود قدم برداشته است. قرآن به شدّت تقلید بى دلیل را محكوم كرده چنانكه پیروى از هوا و هوس و نرفتن به دنبال درك حقایق را نادرست مى داند و از آنجا كه ما در گذشته به تفصیل در این زمینه ها پرداخته ایم در اینجا به همین مقدار خلاصه، بسنده مى كنیم و طالب تفصیل مى تواند به بحثهاى گذشته رجوع كند.

آفت و یا رذیلت دیگر آن است كه معلوماتى را كه به نحوى یا براى دنیا و یا براى آخرتش مفیدند رها كرده و به سراغ چیزى برود كه به دردش نمى خورد نه براى


1ـ نمل/ 14.

زندگى دنیوى اش مفید است و نه براى آخرتش. در این صورت، كار او لغو و بیهوده است و آیاتى كه كار لغو را مورد مذمّت قرار داده اند شامل این كار نیز كه مصداقى از كارهاى لغو است مى باشد.

 

مرز اخلاقى تجسّس و كنجكاوى

قرآن كریم در ارتباط با تحصیل علم بر نكته جالب و دقیق دیگرى نیز تكیه كرده است كه توجّه به آن براى ما مفید خواهد بود.

علم گرچه ذاتاً از ارزش والایى برخوردار است، اما در ارزشیابى علم نباید به ارزش ذاتى آن اكتفا كنیم و عوامل و ارزشهاى دیگر را مورد غفلت قرار دهیم. یكى از عواملى كه مى تواند ارزش علم را تحت تأثیر قرار دهد و یا در بالا بردن یا پایین آوردن آن، ارزش چشمگیرى داشته باشد، متعلق آن؛ یعنى «معلوم» است. بعضى از اشیا بگونه اى هستند كه نه تنها بر درك آنها فایده اى مترتّب نمى شود؛ بلكه، علم به آنها براى انسان، زیان بار نیز خواهد بود؛ یعنى، ارزش منفى شىء معلوم در حدّى است كه قابل مقایسه با ارزش ذاتى علم نیست و نه تنها به كلّى ارزش مثبت علم را منتفى مى سازد، بلكه، در مجموع علم به چنین معلومى در زندگى براى انسان، شرّ و بد و زیانبار به شمار مى رود و كمترین زیانش این است كه كار را بر انسان مشكل مى سازد.

این درست است كه انسان بر اساس حسّ حقیقت جویى و تجسّس مى خواهد همه چیز را بفهمد اما باید توجّه داشت كه دانستن هر چیزى به نفع او تمام نمى شود، بلكه درك بعضى از مطالب، مضرّ است و سبب پشیمانى او خواهد شد.

البته، میل به دانستن مانند هر میل دیگرى خود به خود حدّ ندارد و دایره وسیعى را شامل مى شود و انسان مایل است هر چیزى را بفهمد؛ اما راه فطرى هر میل و از آن جمله میل به دانستن، این است كه با توجه به سایر ابعاد وجودى انسان

و سایر میلها و خواسته ها و گرایشاتى كه خداوند در نهاد انسان قرار داده است جهت صحیح خود را پیدا كند و به اصطلاح باید بگوییم میلها و خواسته هاى انسان در مسیر فطرت یكدیگر را تعدیل مى كنند. عامل این تعدیل كه همه میلها و گرایشات انسان را در بزرگراه كمال انسانى و به اصطلاح قرآنى در صراط مستقیم قرار خواهد داد، عبارت است از میل به كمال انسانى، از آنجا كه انسان، میل فطرى به كمال همه جانبه خود دارد باید تلاشهاى علمى و همه تلاشهاى دیگر او نیز در همین مسیر قرار گیرد.

حقیقت جویى یك گرایش فطرى و لذّت طلبى هم یك میل فطرى است اما همانطور كه التذاذات ما باید به گونه اى باشد كه به سایر ابعاد نفس، زیاد نرساند و اگر بردن بعضى لذّتها، آلام و دردهاى بیشترى را به دنبال داشت یا انسان را از وصول به بعضى كمالات نفسانى و انسانى محروم كرد، دیگر نمى تواند مطلوب باشد، همچنین اگر كسب یك علم، مزاحم با كمالات دیگر انسانى شود، مانند علومى كه در شرع انور تحریم شده است ارزش چنین علمى در مجموع، منفى خواهد بود.

فى المثل، انسان به حسب طبع اوّلیه اش روح تجسّس و پرس و جو دارد و مایل است از محیط خصوصى زندگى و خلوت دیگران نیز آگاه شود؛ ولى، این آگاهى نه تنها نفعى به انسان نمى رساند كه احیاناً زیانهایى نیز به دنبال خود دارد و اگر این كار در بین مردم رایج بشود مشكلاتى در زندگى اجتماعى به وجود خواهد آورد. پس علومى از این دست كه از راه تجسّس از اسرار زندگى دیگران حاصل مى شود براى ما مفید نیستند و حسّ كنجكاوى و حقیقت طلبى خویش را نسبت به آن باید محدود كنیم.

قرآن ما را از این نوع كنجكاوى و تجسّس از اسرار دیگران باز مى دارد و آن را در زمره رذایل اخلاقى انسان به شمار آورده و مى گوید:

 

«یا اَیُهَا الَّذینَ امَنُوا اِجْتَنِبُوا كَثیراً مِنَ الظَّنِ اِنَّ بَعْضَ الظَّنِ اِثْمٌ وَلا تَجَسَّسُوا وَلا یَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً.»(1)

[اى كسانى كه ایمان آورده اید از بسیارى از گمانها برحذر باشید كه بعضى از گمانها گناه است و (در اسرار و محیط خصوصى زندگى دیگران كنجكاوى نكنید و پشت سر یكدیگر حرف نزنید].

آرى در آیه فوق اینگونه كنجكاوى در خصوصیّات زندگى دیگران را در كنار غیبت و بدگمانى، از رذایل اخلاقى به شمار آورده است و هر چند كه كنجكاوى و حقیقت طلبى ذاتاً ارزشمند است ولى در اینگونه موارد نه تنها ارزش مثبت خود را از دست مى دهد؛ بلكه به دلیل مفاسدى كه در چنین مواردى به ظهور خواهد پیوست از ارزش منفى نیز برخوردار خواهد بود و مورد نهى و تحریم الهى قرار گرفته است.

نمونه دوّمى كه قرآن كریم روى آن تكیه كرده و آن نیز الطاف تعلیمات قرآن خواهد بود و نوع دیگرى محدودیّت براى حسّ كنجكاوى شمرده مى شود در این آیه آمده است كه مى فرماید:

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَاِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حینَ یُنَزِّلُ القُرآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللّهُ عَنْها وَاللّهُ غَفُورٌ حَلیمٌ قَدْ سَأَلَها قَومٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ اَصْبَحُوا بِها كافِرینَ.»(2)

[اى كسانى كه ایمان آورده اید از چیزهایى كه هرگاه برایتان آشكار شود شما را ناراحت و محزون خواهد كرد و (برایتان مشكل به بار مى آورد) پرس و جو نكنید و هرگاه به هنگام نزول قرآن درباره آنها بپرسید برایتان آشكار شود و خداوند بخشنده و بردبار است. این چیزها را كسانى قبل از شما نیز سؤال كردند. (و پاسخ آن را شنیدند) و سپس نسبت به آن كافر گردیدند].

 


1ـ حجرات/ 12.

2ـ مائده/ 101 و 102.

آرى اگر هنگامى كه قرآن نازل مى شود از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) بپرسید او پاسخ شما را مى دهد؛ ولى، این به نفع شما نیست. كسى كه قرآن را براى شما فرو فرستاده آگاه تر است كه چه چیزى را به شما تعلیم دهد. پس سؤالى نكنید كه اگر جوابش روشن بشود به زیان شما باشد.

پرسش و سؤال، راه كسب علم و گرفتن اطلاعات است و از آنجا كه هر علمى مفید نیست هر سؤالى نیز درست و به جا نمى تواند باشد و ارزش مثبت یا منفى هر علمى به سؤالات مربوط به آن نیز سرایت خواهد كرد و از اینجاست كه قرآن در مواردى امر مى كند به اینكه درباره آنچه را كه نمى دانید بپرسید. «فَسْئَلُوا اَهلَ الذِّكْرِ إنْ كُنتُمْ لا تَعْلَمُونَ.»(1)

[پس سؤال كنید از اهل ذكر اگر نمى دانید.] و در مواردى از پرس و جو ما را منع مى كند كنجكاوى و پرس و جو درباره آنچه كه دانستنش حرام است و یا براى انسان مشكل مى آفریند و تكلیف او را سنگین و طاقت فرسا مى كند تا جایى كه ممكن است منشأ كفر و الحاد او بشود. از این رو در تعدادى از آیات به مؤمنین دستور مى دهد كه «لا تسئلوا عن اشیاء(2)» یا «و لا تجسّسوا» كه در بالا به آنها اشاره كردیم.

قرآن، داستان بنى اسرائیل را نقل مى كند كه با پرسشهاى بیجا و بى مورد خود از موسى، كار را بر خود مشكل مى ساختند و این كمترین زیانى است كه بر این سؤالهاى بنى اسرائیلى بار مى شود. بنابراین، حدّ و مرز كنجكاوى و پرس و جوى خود را باید رعایت كنیم تا درگیر نتایج سوء آن نشویم.

 


1ـ نحل/ 43.

2ـ مائده/ 101.