گرایش به مال و فرزند


گرایش به مال و فرزند

مال چیست؟

مال و ملك

فطرت و علاقه به مال

ارزش اخلاقى علاقه به مال

مال و فرزند در قرآن

فرزنددوستى و فطرت

آثار منفى تحصیل مال و فرزند

دو وسیله آزمایش


 

گرایش به مال و فرزند

 

انسان به مال و فرزند، علاقه فراوان دارد. مال و فرزند، در قرآن كریم غالباً، همراه یكدیگر مورد توجّه قرار گرفته اند مثل:

«وَاعْلَمُوا أَنَّما اَمْوالُكُمْ وَاَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللّهَ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظیمٌ.»(1)

[و بدانید كه اموال و فرزندان شما وسیله آزمایش اند و نزد خدا پاداشى بزرگ هست].

«وَما اَمْوالُكُمْ وَلا اَوْلادُكُمْ بِالَّتى تُقَرِّبُكُمْ عَنْدَنا زُلْفى.»(2)

[این اموال و فرزندان شما نیستند كه شما را در نزد ما مقرّب سازند].

«وَاَمْدَدْناكُمْ بِاَمْوال وَبَنیْنَ وَجَعَلْناكُم اَكْثَرَ نَفیراً.»(3)

[شما را به اموال و فرزندان مدد كردیم و نفراتتان را افزون نمودیم].

«اَلْمالُ وَالْبَنُونَ زینَةُ الْحَیواةِ الدُّنْیا وَالْباقِیاتُ الصّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ.»(4)

[مال و فرزندان زینت بخش زندگى است و اعمال صالح نزد خدا بهتر است].

در آیات بالا و آیات فراوان دیگرى(5) پیوسته، این دو چیز مطلوب و مورد علاقه انسان همراه هم ذكر شده، ارزشهاى مثبت و منفى مشتركى براى آن دو مطرح گردیده و با تعابیر گوناگون از آن دو یاد شده است. تعابیرى مانند «اموال واولاد»،


1ـ انفال/ 28.

2ـ سباء/ 38.

3ـ اسراء/ 6.

4ـ كهف/ 46.

5ـ 310 و 3116 و 969 و 1839 و 1846 و 1977 و 3355 و 26134 3435و 3437 و 5720 6814 و 7112 و 7313 و 12.

«المال والبنون»، «مالا وولدا»، «انعام وبنین» و نظایر آنها پیوسته، در كنار هم آمده و مورد ارزیابى قرار گرفته گویى این دو داراى حكم واحدى هستند.

ما نیز در این نوشته به قرآن اقتدا كرده و این دو موضوع را همراه آورده و از زوایاى مختلف به تجزیه و تحلیل آن دو پرداخته ایم.

 

مال چیست؟

مال چیزى است كه انسان، بوسیله آن، مى تواند نیازهاى خود را تأمین كند و از این رو، به شدّت مطلوب انسان است. این تعریف اعمّ است: هم شامل كالاهاى مصرفى مانند آب و غذا و لباس مى شود كه به طور مستقیم، مورد بهره بردارى انسان قرار مى گیرند و هم شامل پول و طلا و نقره مى شود كه غیر مستقیم و از طریق مبادله با كالاهاى مصرفى در تأمین خواسته هاى انسان، نقش دارند و هم شامل زمین و كارخانه و ابزارهاى گوناگون تولید مى شود كه با كشت و زرع یا كار روى آنها مى توانند واسطه تأمین احتیاجات گوناگون انسان بشوند. پس هر چیزى كه مورد رغبت انسان است و نیازى از نیازهاى جسمى یا روحى وى را به شكلى، مستقیم یا غیر مستقیم، تأمین مى كند، مال است.(1)

 

مال و ملك

مفهوم مال با مفهوم ملك فرق دارد: مال معمولا یك عین خارجى است كه به شكلى مورد بهره بردارى انسان در تأمین نیازهاى گوناگونش قرار مى گیرد ولى، ملك یك امر اعتبارى و قراردادى است.

در تعریف ملك مى توان گفت: «تسلّط اعتبارى انسان بر شىء است كه مى تواند


1ـ «مال چیزى است كه نیازى از نیازهاى انسان را بالفعل یا بالقوّه برطرف سازد و تأثیر آن در رفع نیاز انسان، شناخته شده، مشروع و مورد قبول نوع مردم بوده داراى كمیابى نسبى باشد.» اقتباس از «مبانى اقتصاد اسلامى» دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، ص221 به بعد.

به شكلى از آن بهره مند شود.» بعضى از فلاسفه گفته اند: ملكیّت از مقوله اضافه است، بعضى دیگر گفته اند، از مقوله جده است، و نظر سوّمى آن را جده اعتبارى دانسته است.

در هر حال، قوام ملكیّت به این است كه انسان، نوعى تسلّط قانونى بر یك شىء داشته باشد كه به طور مشروع بتواند در آن، به دلخواه خود تصرّف كند. شاید بهترین تعریف ملكیّت همین تسلّط اعتبارى و قانونى باشد كه لازمه آن، اضافه مالكیّت و مملوكیّت است.

 

فطرت و علاقه به مال

آیا علاقه «مالكیّت» فطرى است یا آن كه در محیط جامعه و به كمك عقل به وجود مى آید؟

در پاسخ به پرسش بالا باید گفت: این ادّعا را كه «ملكیّت» یك علاقه فطرى مستقل است» مشكل مى توان اثبات كرد. اگر فرض كنیم، یك فرد به تنهایى در روى زمین زندگى مى كرد، اصولا مسأله مالكیّت برایش مطرح نبود. انسان چون حبّ ذات دارد، هر چیزى كه برایش مفید است، مى خواهد در اختیارش باشد و با توجّه به این كه دیگران مى توانند آن را از وى بربایند، این انگیزه در او پیدا مى شود كه حقّ تصرّف در آن را به خود اختصاص دهد كه این همان معناى «مالكیّت» است.

علاقه به «مال» نیز یك علاقه اوّلیه و اصلى نیست، بلكه، یك علاقه فرعى و دست دوّم است. انسان، اصالتاً و در ابتدا، تأمین نیازمندیهاى خود را خواهان است و از این اعیان و اموال، صرفاً، به عنوان وسیله اى براى ارضاى خواسته ها و تأمین نیازهایش استفاده مى كند و به همین جهت به آنها دلبستگى پیدا مى كند.

اما انسان در اصل به خود، آب، غذا، لباس، همسر و دیگر چیزهایى را كه نیازهاى جسمى یا روحى اش را برطرف مى كنند، علاقمند مى شود و بعد از آن كه متوجّه شد كه شىء دیگرى در تحصیل این نیازها به وى كمك مى كند، به آن نیز علاقه پیدا مى كند. پس علاقه او به مثل پول یك علاقه صرفاً وسیله اى است.

 

بنابراین، نمى توان گفت: یكى از علاقه هاى اصیل و فطرى انسان، علاقه به مال است. مگر آن كه مال را یك عنوان انتزاعى بدانیم براى اشیاى مورد نیاز مستقیم انسان.

پس ثروت، خود به خود، چیزى نیست كه انسان فطرتاً به طرفش كشیده شود. بلكه، گرایش انسان به ثروت یك گرایش ثانوى است كه به تبع تمایل اصیل نسبت به مایحتاج زندگى اش، در انسان پیدا مى شود ولى در بسیارى از مردم در اثر انحراف از مسیر فطرى، علاقه به مال و ثروت، اصالت پیدا مى كند و حیثیت وسیله بودن آن فراموش مى شود.

 

ارزش اخلاقى علاقه به مال

آیا علاقه به مال، از نظر اخلاقى چه ارزشى دارد: مذمون و نكوهیده است یا ممدوح و ستایش شده و یا خنثى است و از هیچ بار ارزشى مثبت یا منفى برخوردار نیست؟

دادن پاسخ دقیق به این سؤال، تا حدّ زیادى به استقلال و عدم استقلال این میل، بستگى دارد. اگر آن را یك علاقه ثانوى برشماریم، چون مال وسیله اى است براى تحصیل چیزهایى مورد نیاز انسان، ارزش مال هم، تابعى از ارزش آنها خواهد بود. بنابراین، اگر آنها ارزش مثبت داشته باشند، مال هم به تبع آنها ارزش مثبت پیدا مى كند و اگر آنها ارزش منفى داشته باشند، علاقه به مال نیز داراى ارزش منفى است.

برعكس، اگر علاقه به مال را یك میل مستقلّ و غیر وابسته حساب كنیم، باید بگوییم مثل سایر خواسته هاى فطرى كه قبل از این مورد بحث قرار گرفته اند، این میل نیز خود به خود، نه خوب است و نه بد؛ بلكه، ارزش مثبت یا منفى آن، از یك سو به انگیزه تحصیل مال، و از سوى دیگر، به این كه از چه راهى به دست مى آید و در چه راهى صرف مى شود بستگى دارد. اگر از راه نامشروع تحصیل شود، چون مانع دستیابى انسان به كمالات دیگر مى شود، داراى ارزش منفى است. یا اگر مال را وسیله اى قرار دهد براى انجام كارى كه ارزش مثبت دارد، تحصیل مال هم كه

واسطه آن است، مطلوب خواهد بود و برعكس، اگر مال را براى مصارف نادرست بخواهد، تحصیل آن هم ارزش منفى پیدا مى كند.

 

مال و فرزند در قرآن

در قرآن، با تعابیر مختلفى از مال یاد مى شود:

الف: در برخى آیات مال و فرزند را به عنوان زینت معرفى كرده است از جمله در یك مورد مى گوید:

«زُیِّنَ لِلْنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَالْبَنینَ وَالْقَناطیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالاَْنْعامِ وَالْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الحَیواةِ الدُّنْیا.»(1)

[دوستى خواسته هائى چون زن و فرزندان و مقادیر زیاد طلا و نقره و اسبها و چارپایان و كشت و زرع براى مردم زینت داده شده اینها نعمتهاى زندگى دنیا هستند].

آنچه در این آیه نام برده شده مثل: «القناطیر المقنطرة من الذّهب والفضّة» و «الخیل المسوّمة» و «الانعام والحرث»، همگى از مصادیق مالند و همه در نظر انسان، زینت داده شده، انسان را به سوى خود جذب مى كنند؛ براى آن كه از آنها بهره مند گردد.

آرى اینها زینت زندگى دنیااند و ارزش مثبت یا منفى آنها، به نیّت انسان و انگیزه فراهم آوردن آنها بستگى دارد. اگر او حیات دنیا را براى عبادت انجام وظیفه و در نهایت براى تكامل خودش مى خواهد، اینگونه زندگى و متعلّقات آن ارزش مثبت اخلاقى دارد. برعكس، اگر زندگى دنیا و متعلّقات آن را هدف قرار دهد و آنچنان سرگرم آن شود كه وى را از اهداف بالاترى كه مى بایست به آن برسد، باز دارد، از جهت اخلاقى داراى ارزش منفى است. دل بستن به زندگى دنیا و زینت هاى آن، در اخلاق اسلامى، نه تنها مذموم، بلكه ریشه هر خطا و انحرافى شمرده شده است.

در آیه دیگرى مى گوید:

 


1ـ آل عمران/ 14.

«اَلْمالُ وَالْبَنُونَ زینَةُ الحَیوةِ الدُّنْیا»(1) و مال و فرزند را زینت و آرایش زندگى دنیا معرفى مى كند. و چنانكه بیان شد باید ارزش آنها با مقایسه با ارزشهاى اصیل و اهداف والاتر و بهتر، ارزیابى شود.

ب) در بعضى از روایات، اموال و فرزندان، به عنوان نعمتهائى خداداد براى بشر معرفى شده اند كه این به تنهایى دلیل ارزش اخلاقى آنها نیست؛ ولى، از یك سو، نعمتى است كه زمینه سپاس و شكرگزارى انسان در برابر خدا را فراهم مى كند و از سوى دیگر، استفاده از آنها اگر به انگیزه تقویت براى عبادت و انجام وظیفه باشد، در این صورت، داراى ارزش مثبت اخلاقى است. آیاتى مانند آیه:

«وَاَمْدَدْناكُمْ بِاَمْوال وَبَنینَ وَجَعَلْناكُمْ اَكْثَرَ نَفیراً.»(2)

[شما را (در مقابل دشمن نیرومندتان بخت نصر) بوسیله اموال و فرزندان، كمك كردیم و تعدادتان را بیش از دشمن قرار دادیم].

و آیه:

«اَمَدَّكُمْ بِأَنْعام وَبَنینَ.»(3)

[شما را با چارپایان و فرزندان كمك نمود].

در این آیه چارپایان را ذكر كرده كه نوعى مال است.

ج) در بعضى از آیات وعده مى دهد كه اگر فلان كار را بكنید، داراى مال و فرزند بیشترى خواهید شد. از این وعده الهى، مى توان فهمید كه داشتن مال و فرزند و دوست داشتن آن دو، خود به خود، بد نیست.

از جمله در یكى از این آیات مى فرماید:

«فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ اِنَْهُ كانَ غَفّاراً یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْكُمْ مِدْراراً وَیُمْدِدْكُمْ بِاَمْوال وَبَنینَ وَیَجْعَلْ لَكُمْ جَنّات وَیَجْعَلْ لَكُمْ اَنْهاراً.»(4)

 


1ـ كهف/ 46.

2ـ اسراء/ 6.

3ـ شعرا/ 133.

4ـ نوح/ 10 تا 12.

[پس گفتم (اى مردم) از پروردگارتان طلب آمرزش كنید كه بسیار آمرزنده است تا باران از آسمان بر شما فرو فرستد و به وسیله اموال و فرزندان كمكتان كند و باغها و نهرها در اختیارتان قرار دهد].

اگر مال و فرزند، ارزش منفى مى داشت، هیچگاه خداوند به مردم چنین وعده اى نمى داد، در آیه دیگرى مى خوانیم:

«لَقَدْ رَضِىَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ اِذْیُبایِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فى قُلُوبِهِمْ فَاَنْزَلَ السَّكینَةَ عَلَیْهِمْ وَاَثابَهُم فَتْحَاً قَریبَاً وَمَغانِمَ كَثیرَةً تَأْخُذُونَها وَكانَ اللّهُ عَزیزاً حَكیماً وَعَدَكُمُ اللّهُ مَغانِمَ كَثیرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَكَفَّ اَیْدِىَ النّاسِ عَنْكُمْ.»(1)

[خداوند از مؤمنین، هنگامى كه با تو (اى پیامبر) در زیر آن درخت بیعت كردند، خشنود شد. پس از آنچه در دل داشتند آگاه بود و آرامش بر (دل) ایشان فرو فرستاد و به پیروزى نزدیك و غنیمتهاى فراوانى كه بگیرند پاداششان داد و خداوند عزیز و حكیم است خداوند به شما غنیمت زیادى كه بگیرید وعده داده بود پس در انجام آن شتاب كرد و دست مردم (دشمن) را از سر شما كوتاه كرد].

با توجه به این كه خداوند، در آیه نخست مى گوید: استغفار خدا كنید تا شما را به مال و فرزند كمك كند، و در آیه دوّم مى گوید: چون با پیامبر بیعت و در جنگ شركت مى كنند، خداوند غنیمت فراوان نصیبشان مى كند، این خود گواه بر این است كه، مال و فرزند ارزش منفى ندارد. وگرنه خداوند با چنین تعبیرى آنها را وعده نمى داد و این چنین مردم را تشویق نمى كرد كه استغفار كنید یا به جهاد بروید؛ تا مال و فرزند و غنیمت نصیبتان شود.

البته، اگر كسى، تنها به خاطر گرفتن غنیمت در جهاد شركت كند و جان خود را به مخاطره بیندازد، خیلى دون همّتى كرده و در واقع، چنین عملى غیر عاقلانه


1ـ فتح/ 18 تا 20.

است. بنابراین خداوند آن را به عنوان انگیزه اصلى جنگ نمى پسندد؛ بلكه، او از این عامل، فقط براى تقویت انگیزه اصلى مؤمنین براى شركت در جهاد استفاده كرده، وعده غنیمت مى دهد تا آنان كه به سوى جبهه و براى مقابله با دشمن براى خدا حركت مى كنند، سریع تر و با انگیزه اى قوى تر اقدام به این كار كنند.

بدیهى است كه مؤمنین قوىّ الایمان هم غنیمت جنگى را دوست مى داشتند؛ زیرا، با دستیابى به آن، بر قدرت و شوكت اسلام مى افزودند و با كمك آنها بر مشركین پیروز مى شدند.

د) در تعدادى از آیات آمده است كه بعضى از انبیا(علیهم السلام) از خداوند در خواست فرزند كردند و یا پس از آن كه خدا به آنان فرزند داد خیلى خوشحال شدند. از این طرز برخورد انبیا كه اسوه و مقتداى دیگران هستند و رفتار و گفتارشان حجّت و پیام الهى است، معلوم مى شود كه اجمالا، فرزند، مطلوبتر و ارزشمند است.

یكى از انبیاى نامبرده، حضرت زكریا(علیه السلام) است كه در سه تا از سوره هاى قرآن كریم داستان زندگى او آمده است. در سوره آل عمران فرماید: [زكریا كه عهده دار رسیدگى به وضع تربیت مریم شد، هرگاه كه به صومعه مى رفت تا از حال او باخبر شود و به وضع او رسیدگى كند، در نزد او، رزقى مى دید كه موجب شگفتى او مى شد. سرانجام، از او پرسید: اى مریم! این روزى از كجا براى تو مى رسد؟ مریم گفت: از جانب خداوند كه خداوند هر كه را خواهد بى حساب روزى دهد. در اینجا بود كه زكریا پروردگارش را خواند كه اى پروردگار من از لطف خود، فرزندى پاك و پاكیزه به من عطا فرما كه تنها تو شنوا و اجابت كننده دعایى.

[پس فرشتگان او را كه در محراب به نماز ایستاده بود، ندا دادند كه خدا ترا به یحیى مژده مى دهد كه نبوّت عیسى كلمه الله را تصدیق و تأیید مى كند و خود نیز پیشوا و پارسا و پیامبرى از شایستگان خواهد بود](1).

 


1ـ آل عمران/ 37 تا 39.

و در سوره مریم آمده است كه:

[(خداوند) از رحمت پروردگارت بر بنده خود زكریا یاد مى كند].

[هنگامى كه آهسته پروردگار خود را خواند گفت: پروردگارا استخوانهایم سست و سبك شده و موهایم سپید گشته و با این حال، با دعا به درگاه تو چشم امید دارم. من از بازماندگان پس از خودم بیمناكم و همسرم نازا و عقیم است. پس از نزد خود، فرزندى به من عطا فرما تا وارث من و وارث خاندان یعقوب باشد. و او را شایسته قرار ده. (خداوند در پاسخ فرمود) اى زكریّا، ترا به پسرى كه نامش یحیى است و تاكنون، همنامى برایش قرار نداده ایم مژده مى دهیم](1).

و در سوره انبیاء آمده است:

«وَزَكَریّا اذْنادى رَبَّهُ رِبِّ لا تَذَرْنى فَرْداً وَاَنْتَ خَیْرُ الْورِثینَ.»(2)

[زكریا پروردگار خویش را ندا در داد كه اى ربّ من مرا تنها (و بدون پشت) مگذار و تو بهترین وارثان هستى].

حضرت زكریا(علیه السلام) از خداى متعال درخواست فرزند كرد و خدا حضرت یحیى را به او عطا فرمود. البته، جاى این سؤال هست كه او فرزند را براى چه مى خواست؟ آیا صرفاً اظهار میل طبیعى بود یا علّت دیگرى داشت.

از آیات استفاده مى شود كه او در واقع، فرزندى مى خواست تا وارث خاندان یعقوب باشد، چراغ هدایت را در این خاندان روشن نگهدارد و رفتار و كردارش مرضى خدا باشد.(3)

حضرت ابراهیم(علیه السلام) و همسرش به نقل قرآن، از این كه فرشتگان مژده فرزندشان دادند، بسیار شادمان گردیدند و بشارت خداوند، بر مطلوبیّت داشتن فرزند دلالت دارد.

 


1ـ مریم/ 1 تا 7.

2ـ انبیاء/ 89.

3ـ مریم/ 5 «وانى خفت الموالى من ورائى وكانت امرأتى عاقر فهب لى من لدنك ولیّاً یرثنى ویرث من آل یعقوب وجعله ربّ رضیاً.»

هـ) در بخشى از آیات، دعاى به فرزندان به عنوان یك كار پسندیده انبیا یا نیكان طرح شده است. ابراهیم پیامبر خدا(علیه السلام) پیوسته به یاد فرزندانش بود و برایشان دعا مى كرد و خیر دنیا و آخرت را از درگاه خداوند برایشان درخواست مى نمود.

ابراهیم و فرزندش اسماعیل(علیهم السلام) به هنگام بناى كعبه، از خداوند درخواست كردند كه «خداوندا از فرزندان ما امتى مسلمان قرار ده تا تسلیم فرمان تو باشند و فرستاده خود را یكى از همانها قرار ده تا آنان را هدایت كند. آیات تو را برایشان بخواند و كتاب و حكمتشان بیاموزد.(1)

او در جاى دیگر دعا مى كند كه: پروردگارا... من و فرزندانم را از پرستش بتها دور بدار(2)

یا اینكه: «پروردگارا! فرزندان مرا از نمازگزاران قرار ده و دعاى مرا (درباره ایشان) به اجابت رسان.»(3) و هنگامى كه خداوند او را به مقام امامت رساند، او از خداوند درخواست كرد كه این مقام به فرزندانش هم داده شود.»(4)

البته، حضرت ابراهیم(علیه السلام) براى مؤمنین هم دعا كرده است؛ اما نسبت به فرزندان خود، دعاى خاص مى كرد و عنایت ویژه داشت و از سوى خداوند هم، مورد نكوهش قرار نگرفته است. در هر حال، این فطرى است كه هر كسى به فرزندان خود علاقه بیشترى داشته باشد.

خداوند در قرآن، به مؤمنین تلقین مى كند و به آنان مى آموزد كه به فرزندان خویش دعا كنند: در آنجا كه مى فرماید:

«وَعِبادُ الْرَحمنِ الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَى الأَرْضِ هَوْناً... وَالَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ اَزْواجِنا وَذُرِّیتِنا قُرَّةَ اَعْیُن وَاجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ اِماما.»(5)

 


1ـ بقره/ 128 و 129.

2ـ ابراهیم/ 35.

3ـ ابراهیم/ 40.

4ـ بقره/ 124.

5ـ فرقان/ 74 و 63.

[بندگان خداى رحمان كسانى هستند كه... و كسانى اند كه مى گویند: پروردگارا، همسران و فرزندان ما را مایه چشم روشنى مان قرار ده و ما را پیشواى تقواپیشگان بگردان].

و) در بعضى از آیات، فرزند صالح، به عنوان نعمت خاصّ و پاداش عمل شایسته تلّقى شده است.

قرآن از قول حضرت ابراهیم(علیه السلام) آورده است كه:

«وَأَعْتَزِلُكُمْ وَما تَدْعُونَ مِْنْ دُونِ اللّهِ وَأَدْعُوا رَبّى عَسى اَلاّ اَكُونَ بدُعاءِ رَبّى شَقِیّاً فَلَمّا اعْتَزَلَهُمْ وَما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَهَبْنالَهُ اِسْحاقَ وَیَعْقُوبَ وَكُلاَّ جَعَلْنا نَبِیّاً.»(1)

[(ابراهیم به آذر گفت:) من از شما و بتهایى كه به جاى خدا مى خوانید و مى پرستید كناره مى گیرم و پروردگارم (خداى یكتا) را مى خوانم، باشد كه با دعا به درگاه او از شقاوت و بدحالى دور شوم. پس چون ابراهیم(علیه السلام) از آنان و بتهایى كه جز خدا مى پرستیدند، كناره گیرى نمود ما هم (به پاداش او) اسحاق و یعقوب را به او عطا كردیم و همگان را پیامبران خود قرار دادیم].

از این آیات، استشعار مى شود: فرزندانى چون اسماعیل، اسحاق و یعقوب از نعمتهاى خداوند هستند كه به عنوان پاداشى در برابر تبعید از وطن و هجرت او از مشركین، به ابراهیم داده شده اند.

در آیه دیگرى مى فرماید:

«وَوَهَبْنا لَهُ اَسْحاقَ وَیَعْقُوبَ وَجَعَلْنا فى ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْكِتابَ وَآتَیْناهُ اَجْرَهُ فِى الدُّنْیا وَاِنَّهُ فِى الآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحینَ.»(2)

[و به ابراهیم، اسحاق و یعقوب را عطا كردیم و نبوّت را در نسل او قرار دادیم و پاداش او را در دنیا به او دادیم و او در جهان آخرت از صالحان است].

 


1ـ مریم/ 48 و 49.

2ـ عنكبوت/ 27.

شاید بخشیدن فرزند صالحى چون: اسماعیل، اسحاق و یعقوب مصداق همان اجر دنیوى باشد كه در ذیل آیه ذكر شده است. بویژه كه دو سلسله از پیامبران خود را از نسل ابراهیم قرار داده است: یكى انبیاء بنى اسراییل از نسل حضرت اسحاقند. دوّم اولاد اسماعیل كه منتهى به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) مى شوند.

و در آیه سوّمى مى فرماید:

«وَوَهَبْنا لَهُ اِسْحاقَ وَیَعْقُوبَ نافِلَةً وَكُلاَّ جَعَلْنا صالِحینَ.»

[ما اسحاق را (كه فرزند بىواسطه اش بود) و یعقوب را (كه نوه اش بود) نیز به عنوان بخشش اضافى به او عطا كردیم و همگان را صالح و شایسته قرار دادیم].

ز) آیاتى داریم حاكى از این كه خداوند فرزند انسانهاى مؤمن را كه در ایمان از پدرانشان تبعیت كرده اند، در بهشت نیز همراهشان قرار مى دهد.

آنجا كه مى فرماید:

«وَالَّذینَ آمَنوُا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِایمان اَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُم.»(1)

[آنان كه ایمان آوردند و فرزندانشان، در ایمان پیرویشان نمودند، فرزندانشان را به آنان ملحق كنیم].

البته، فرزندانى كه مؤمن باشند، به هر حال خود به بهشت مى روند؛ ولى، آنچه را كه در این آیه مطرح شده، همراه بودن با پدران است كه نعمتى است زاید بر نعمت بهشت. از این رو است كه به دنبالش مى فرماید: و از پاداش عملشان هیچ نكاهیم.

یا مى فرماید:

«رَبَّنا وَأَدْخِلْهُمْ جَنّاتِ عَدْن الَّتى وَعَدْتَهُمْ وَمَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَاَزْواجِهِم وَذُرِّیّاتِهِم اِنَّكَ اَنْتَ العَزیزُ الْحَكیمُ.»(2)

[فرشتگان درباره مؤمنین دعا مى كنند: پروردگارا، آنان را به همراه پدران، همسران و


1ـ طور/ 21.

2ـ غافر/ 8.

فرزندانشان كه صالح اند در بهشت و باغهایى كه بهترین جاى زندگى است و از قبل به آنان وعده داده بودى].

بدیهى است كه منظور، در این آیه نیز، همانند آیه قبل، همراه بودن آنان است هرچند كه در این آیه از واژه الحاق استفاده نشده.

از مجموعه این آیات استفاده مى شود كه داشتن مال و فرزند، خود به خود، ارزش منفى ندارد و هدف اسلام این نیست كه انسان در دنیا بدون فرزند و تنها در بیغوله اى زندگى كند و یا دست از كار و تلاش براى تحصیل مال و معاش بردارد.

 

فرزنددوستى و فطرت

بر اساس شواهدى مى توان گفت كه فرزنددوستى یك میل فطرى است. البته، مردم انگیزه هاى متفاوتى در جهت تقویت این میل فطرى دارند: در جوامع عشیره اى، فرزند منشأ قدرت بیشتر انسان مى شود. در مورد بعضى از مردم دیگر، فرزند را براى كمك به هنگام پیرى و درماندگى دوست مى دارند و سرانجام، انگیزه دیگر این است كه فرزند را، دنباله وجود خود تلقّى مى كنند، یعنى، شخص وقتى توجّه پیدا مى كند كه زندگى اش ابدى نیست و سرانجام، مى میرد، وجود فرزند را در واقع، مرتبه ضعیف ترى از وجود خود تلقّى مى كند و بقاى فرزند را پس از مرگ خود، بقاى خویش مى شمارد و این فكر مایه آرامش او خواهد شد. البته، در وراى همه این انگیزه هاى مختلف كه نام بردیم، یك میل اصیل و مستقل فطرى به داشتن فرزند نیز در نهاد انسان وجود دارد و به نظر ما، این خود، تفاوت روشنى است میان دو انگیزه مال دوستى و فرزنددوستى: علاقه به مال، اصیل نیست؛ بلكه به عنوان وسیله اى براى تأمین سایر نیازمندیها، مطلوب است، اما فرزند را مى توان گفت: اصالتاً، مطلوب است و خواست مستقل فطرى به آن تعلّق مى گیرد.

از اینجا است كه مى بینیم كسانى كه از داشتن فرزند، محرومند، آرام و قرار

ندارند و به شدت احساس این كمبود، آنان را رنج مى دهد و از روى ناچارى حاضر مى شوند كه فرزندخوانده براى خود برگزینند.

داشتن فرزندخوانده، سنتى است كه در بسیارى از جوامع، وجود داشته است. قرآن كریم هم در مواردى به این سنّت اشاره كرده است. به نقل قرآن، یكى از كسانى كه اقدام به گرفتن فرزندخوانده كرد، عزیز مصر بود. او كه یوسف را از بازار برده فروشان خریده، به خانه برد، به همسر خود سفارش كرد كه از او خوب نگهدارى و پذیرایى كند، باشد تا او را به فرزندى خود انتخاب كنند.(1)

همسر فرعون نیز، كه ظاهراً فرزندى نداشت به همین جهت، فرعون راقانع كرد كه از كشتن موسى (در دوران نوزادى اش) صرف نظر كند تا او رابه فرزندى خود برگزینند.(2)

از این مطالب، كم و بیش، مى توان استشمام كرد كه علاقه به فرزند، یك علاقه فطرى است و انسان را آرام نمى گذارد تا آنجا كه، وقتى به طور طبیعى ارضا نشد، انسان، از طریق انتخاب فرزند خوانده، در فكر ارضاى بدلى آن مى افتد.

 

تحصیل مال و فرزند از نظر اخلاقى

آیا تحصیل مال و فرزند از نظر اخلاقى، چه حكمى دارد: ارزش مثبت دارد یا منفى؟ جواب این سؤال، با توجّه به اصولى كه از پیش گفته ایم، معلوم مى شود: علاقه به مال و فرزند در صورتى كه تمركز پیدا كند، موجب غفلت از كمالات


1ـ یوسف/ 21. «و قال الذى اشتراه من مصر لامرأته اكرمى مثواه عسى ان ینفعنا او نتّخذه ولدا و كذلك مكّنا لیوسف فى الارض.»

و كه یوسف را از مصر خریده بود به همسرش گفت: مواظب او باش شاید ما را نفعى بخشد یا به فرزندى اش برگیریم].

2ـ قصص/ 9 «وقالت امرأة فرعون قرّة عین لى ولك لا تقتلوه عسى ان ینفعنا او نتّخذه ولدا وهم لا یشعرون.»

[همسر فرعون به او گفت: این طفل نور دیده من و توست او را مكشید باشد كه به ما نفعى رساند یا او را به فرزندى برگیریم و آنان (عاقبت كار را) نمى دانستند].

معنوى خواهد شد و كار به جایى مى رسد كه مال و فرزند را منشأ ارزش و برترى مى داند و از كمالات واقعى و معنوى غافل مى شود.

علاقه به مال و تلاش براى تحصیل آن، در این وضع انحرافى كه جایگاه اصلى خود را از دست مى دهد و با كمالات معنوى و اخروى او تزاحم پیدا مى كند، داراى ارزش منفى اخلاقى خواهد بود.

قرآن كریم در بسیارى از آیات، انسان را هشدار مى دهد كه علاقه به مال و فرزند نباید براى او هدف بشود و او را از دستیابى به اهداف اصیل زندگى باز دارد. قرآن، از كسانى كه ملاك ارزش را مال و فرزند مى دانستند، به صورت نكوهیده اى یاد كرده و در داستان طالوت مى گوید:

«وَقالَ لَهُمْ نَبَیُّهُمْ اِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا اَنّى یَكوُنُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَیْنا وَنَحْنُ اَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَم یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قاَلَ اِنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْكُم وَزادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ یُؤْتى مُلْكَهُ مَنْ یَشاءُ وَاللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ.»(1)

[پیامبرشان به آنها گفت كه: خداوند، طالوت را به پادشاهى شما برانگیخته است گفتند: او چگونه بر ما پادشاهى خواهد داشت در صورتى كه ما شایسته تر از او هستیم و او مال فراوان ندارد.

او گفت: خدا او را بر شما برگزید و در دانش و نیروى جسمى بر شما فزونیش بخشید و خدا فرماندهى را به هر كه خواهد مى دهد و خداوند توانا و داناست»].

آنان به غلط بر این باور بودند كه او چون شخص ثروتمندى نیست، شایستگى فرماندهى را ندارد. در واقع، علاقه بیش از اندازه بنى اسراییل به مال و فرزند، اهداف و ارزشها را در نظرشان تغییر داده بود تا جایى كه منشأ اصلى ارزش و كمال انسان را مال و ثروت مى دانستند و مى پنداشتند هر كس پول بیشتر دارد براى حكومت شایسته تراست.

مشركین مكه نیز پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را تحمّل نمى كردند، به این بهانه كه چرا


1ـ بقره/ 247.

خداوند پیامبر خود را از میان بزرگان؛ یعنى، ثروتمندان عرب انتخاب نكرده است؟

«وَقالُوا لَوْلا نُزِّلَ هذا الْقُرانُ عَلى رَجُل مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظیم.»(1)

خداوند در پاسخشان مى گوید:

«اَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعیشَتَهُمْ فِى الْحیواةِ الدُّنْیا وَرَفَعْنا بَعْضَهُم فَوْقَ بَعْض دَرَجات.»(2)

این خداوند است كه ارزشهاى زندگى را در میان مردم تقسیم كرده، به هر كس هرچه صلاح مى دانسته داده است. مال و ثروت در دنیا وسیله آزمایشى بیش نیست كه بر اساس مصالحى بین مردم تقسیم كرده است.

ولى مشركین مكه چنان در ارزشهاى مادّى غرق بودند و ملاك عظمت و ارزش انسان را مال مى دانستند كه به گمان آنها، حتّى پیغمبر خدا هم باید از میان ثروتمندان برگزیده شود.

در آیه دیگرى مى گوید:

«فَلَوْلا اُلْقِىَ عَلَیْهِ اَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَب.»(3)

[(اگر او پیغمبر است) پس چرا دستبندهاى طلا ندارد؟]

اینگونه انحرافات فكرى و ارزشى، كم و بیش، در جوامع مختلف وجود دارد و فكر انسانها و حتى كسانى كه مؤمن و خدا پرستند، را به خود مشغول مى سازد، بنى اسراییل مردمى خداپرست بودند و به پیغمبر خدا ایمان داشتند و خودشان از پیغمبر خدا درخواست تعیین فرمانده داشتند؛ مع الوصف؛ براساس علاقه شان به ثروت، به عنوان تنها ملاك شایستگى فرماندهى، فرماندهى طالوت را كه ثروتمند نبود نمى پذیرفتند.

خداوند در قرآن، این بینش را به شدّت محكوم كرده مى گوید:

 


1ـ زخرف/ 31.

2ـ زخرف/ 32.

3ـ زخرف/ 53.

«وَیْلٌ لِكُلِّ هُمَزَة لُمَزَة اَلَّذى جَمَعَ مالا وَعَدَّدَهُ یَحْسَبُ اَنَّ مالَهُ اَخْلَدَهُ كَلاّ لَیُنْبَذَنَّ فىِ الْحُطَمَةِ.»(1)

این پندار كه مال باعث سعادت و جاودانگى انسان مى شود از بینشهاى غلطى است كه باید با آن مبارزه كرد. خداوند درباره ابولهب مى گوید:

«ما اَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَما كَسَبَ.»(2)

و درباره كفّار مى گوید:

«وَقالُوا نَحْنُ اَكْثَرُ اَمْوالا وَاَوْلاداً وَما نَحْنُ بِمُعَذَّبینَ.»(3)

[ما كسانى هستیم كه مال و فرزند بیشترى داریم و مورد عذاب خدا واقع نشویم].

از دید این كفار اگر عذابى هم نازل مى شد، به فقرا و بینوایان مى رسید. خانه هاى فقرا كه استحكامى ندارد و ویران مى شود نه خانه آنان كه استوار و محكم است! و فقرا گرفتار رنج و عذاب مى شوند نه آنان كه از كمك فرزندان زیادى برخوردارند!

در آیه دیگرى به ثروت از این رو، كه منشأ تكبّر مى شود ارزش منفى مى دهد و چنین ثروتمندانى را نكوهش كرده مى فرماید:

«عُتُلّ بَعْدَ ذلِكَ زَنیم اِنْ كانَ ذامال وَبَنینَ.»(4)

در آیه دیگرى، از این رو، كه مایه غرور و دنیاطلبى بیش از اندازه است به آن ارزش منفى داده مى فرماید:

«ذَرْنى وَمَنْ خَلَقْتُ وَحیدَاً وَجَعَلْتُ لَهُ مالا مَمْدُوداً وَبَنینَ شُهُوداً وَمَهَّدْتُّ لَهُ تَمْهیداً ثُمَّ یَطْمَعُ اَنْ اَزیدَ.»(5)

[مرا تنها بگذار، با آن كس كه آفریده، مال فراوان و پسران حاضر به خدمت به او داده،


1ـ همزه/ 5 1.

2ـ مسد/ 2.

3ـ سباء/ 35.

4ـ قلم/ 14.

5ـ مدّثر/ 15 11.

زمینه اقتدار و عزّتش را فراهم كرده ام، سپس باز هم طمع فزونى از من دارد].

این گونه آثار و عوارض است كه منشأ ارزش منفى مال و فرزند مى شود و اگر چنین عوارضى را در پى نداشت نكوهشى هم نمى داشت، چون مال و فرزند، خود به خود نعمت خداست و مى توان از آن استفاده درست كرد و اگر از راه مشروع و به خاطر مقصد صحیحى تحصیل شود، ارزش مثبت هم دارد.

 

وسیله آزمایش

قرآن، با كسانى كه مال و فرزند را هدف اصلى زندگى یا عامل تكامل و تقرّب انسان به خدا مى دانستند، مخالفت كرده و تنها به عنوان، دو وسیله آزمایش انسان، به آن دو مى نگرد.

قرآن در یك آیه مى گوید:

«وَما اَمْوالُكُمْ وَلا اَوْلادُكُم بِالَّتى تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى.»(1)

[اموال و فرزندان شما، مایه قرب و منزلت شما نزد ما نمى شود].

پس مال و فرزند علاوه بر آنكه هدف نهایى و اصیل نیستند، داشتن آنها نیز خود به خود، انسان را به هدف نهایى انسان كه قرب و منزلت در پیشگاه خدا باشد نمى رساند.

قرآن مى گوید: مال و فرزند، تنها دو وسیله آزمایش انسانند. پس نقش مال و فرزند در دستیابى انسان به كمال، بستگى به این دارد كه از آن دو به طرز صحیح استفاده كند.

قرآن در آیات مختلف، این دیدگاه ویژه خود را درباره مال و فرزند، اعلام داشته، یك جا مى گوید:

«وَاعْلَمُوا اَنَّما اَمْوالُكُم وَاَوْلادُكُم فِتْنَةٌ وَاِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظیمٌ.»(2)

[بدانید كه اموال و فرزندان شما وسیله امتحان شمایند].

 


1ـ سبا/ 37.

2ـ انفال/ 28.

قرآن كریم، نه تنها مال و فرزند كه همه نعمتهاى دنیا را وسیله آزمایش مى داند و طبیعى است، چیزى وسیله آزمایش انسان قرار مى گیرد كه جاذبه اى داشته باشد و انسان را به دنبال خود بكشاند. اگر انسان علاقه اى به مال و فرزند نمى داشت و نسبت به آن بى تفاوت مى بود، در این صورت، مال و فرزند، وسیله آزمایش او قرار نمى گرفت، تا معلوم شود آیا آن را از راه صحیح به دست مى آورد و در راه درست خرج مى كند؟ و آنجا كه باید از مال بگذرد مى گذرد یا نه؟

پس مال و فرزند، باید جاذبه اى داشته باشند تا وسیله آزمایش انسان شوند و با توجّه به این رابطه است كه مفاد آیه «اَلْمالُ وَالْبَنُونَ زینَةُ الحَیواةِ الدُّنْیا.»(1) در كنار آیه فوق روشن مى شود و هیچ منافاتى با آن نخواهد داشت. و در آیه دیگرى نیز صریحاً به این رابطه و دو طرف آن یك جا، اشاره كرده مى گوید:

«اِنّا جَعَلْنا ما عَلَى الأَرْضِ زینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ اَیُّهُمْ اَحْسَنُ عَمَلا.»(2)

[ما آنچه روى زمین است، زینت آن قرار داده ایم تا انسانها را بیازماییم كه كدامیكشان خوش رفتارترند و بهتر عمل مى كنند].

از سوى دیگر، مى بینیم كه در بعضى از آیات مى فرماید:

«اِنَّما اَمْوالُكُمْ وَاَوْلادُكُم فِتْنَةٌ وَاللّهُ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظیمٌ.»(3)

و اشاره مى كند كه اگر انسان را جاذبه هاى مادّى نفریبد و با گذشتن از آنها از عهده امتحان الهى برآید، به پاداشهاى بزرگتر و شیرین تر و پرجاذبه ترى كه نزد خداست نایل مى شود.

بنابراین، مال همانطور كه گفتیم خود به خود، خوب نیست، خود به خود، بد هم نیست، بلكه اگر نردبان صعود انسان و دستیابى به كمالش شود خوب است.


1ـ كهف/ 46.

2ـ كهف/ 7.

3ـ تغابن/ 15.

چنانكه، اگر سدّ راه و مانع تكامل انسان شود، باید آن را رها كرد و در چنین حالتى است كه خداوند مى فرماید:

«یا اَیُّها الَّذینَ امَنُوا اِنَّ مِنْ اَزْواجِكُمْ وَاَولادِكُمْ عَدُوّاً لَكُمْ فَاخْذَرُوهُم.»(1)

[اى آنان كه ایمان آورده اید بعضى از همسران و فرزندان شما دشمن شمایند پس از آنان دورى كنید].

یا مى فرماید:

«قُلْ اِنْ كانَ ابائُكُمْ وَاَبْنائُكُم وَاِخْوانُكُم وَاَزْواجُكُمْ وَعَشیرَتُكُمْ وَاَمْوالٌ اِقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَةُ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَمَساكِنُ تَرْضَونَها اَحَبَّ اِلَیْكُم مِنَ اللّهِ وَرَسُولِه وَجِهاد فى سَبیلِه فَتَرَبَّصُوا حَتّى یَأْتِىَ اللّهُ بِاَمْرِه.»(2)

[بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و اقوام شما و اموالى كه جمع آورى كرده اید، تجارتى كه از كسادى آن بیمناكید و خانه ها و مسكن هایى كه بدان دل بسته اید، در نزد شما محبوبتراند از خدا و رسول و جهاد در راه خدا پس منتظر امر خدا باشید].

پس ارزش منفى مال و فرزند، مربوط به این دلبستگى هاى بیش از حدّ است كه مانع از وصول به كمال مطلوب خواهد شد و انسان را از كارهاى خوب باز داشته و به كارهاى زشت وا مى دارد، و در روایت از معصوم آمده است كه:

«حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ كُلِّ خَطیئَة.»

[دنیا دوستى ریشه هر خطا و بدكارى است].

و ارزش مثبت آنها در سایه انگیزه الهى و رعایت موازین صحیح شرعى در تحصیل و مصرف آن و وسیله قرار دادن آنها براى تحصیل قرب و منزلت در پیشگاه خدا است.

 


1ـ تغابن/ 14.

2ـ توبه/ 24.