بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
وَ إِیّاكَ أَنْ تُطیحَ بِكَ مَطِیَّةُ اللَّجاجِ وَ إِنْ قارَفْتَ سَیّئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَها بِالتَّوبَةِ؛
بپرهیز از آن كه مركب ستیزهجویى و لجاجت چون اسب چموش تو را بردارد و به گرداب هلاكت درآورد! و اگر به گناهى آلوده شدى زود آن را با توبه محو كن!
تاكنون چند فراز از وصیت مولا امیرالمؤمنین على(علیه السلام) به فرزندشان امام حسن مجتبى(علیه السلام)را شرح و تفسیر نمودهایم. حضرت(علیه السلام) عبارت شریف فوق توجه ما را به خطر لجاجت و نیز به تأخیر انداختن توبه معطوف مىدارند؛ خطرى كه به شدت از آن غافل مىباشیم. همه ما لجاجت را در بچهها فراوان مشاهده نمودهایم كه گاهى از همان اوان كودكى بر سر یك موضوع، اصرار فراوان و بیرون از حوصله دارند و به اصطلاح لجبازى مىكنند و وقتى كه به آنها گفته مىشود كارى را انجام بدهید، مخالفت مىكنند و هر چه اصرار مىشود آنها بدتر و به شكل حادترى رفتار مىنمایند و بر همان كار و رفتارى كه انتخاب كردهاند، اصرار مىورزند. البته این صفت وقتى در نفس رسوخ پیدا كرد و به صورت ملكه درآمد تنها در كارهاى بچهگانه تأثیر نمىگذارد؛ بلكه در تمام مراحل و در سنین جوانى، میانسالى و حتى پیرى و تا لب گور، زندگى انسان را تحت تأثیر قرار مىدهد. چه بسا آدمى به این صفت پلید مبتلا باشد و خودش هم متوجه نباشد.
نكتهاى كه اینك باید بررسى كنیم علتیابى این حالت و روحیه است كه چرا آدمى به این
صفت پلید مبتلا مىشود؟ چه رخ مىدهد كه وقتى انسان كار غلطى انجام مىدهد، اصرار دارد آن را ادامه بدهد و دوست ندارد با آن مخالفت كند و یا آن را رها نماید؟ از چه روى اعتراف به اشتباه براى انسان بسیار سخت مىگردد؟
كسانى كه بچه دارند و یا مقدارى با بچهها معاشرت دارند مىدانند كه براى بچهها خیلى سخت نیست كه عذرخواهى كنند و یا بگویند اشتباه كردیم. به عكس، افراد بزرگسال بیشتر اصرار دارند تا رفتار خودشان را ادامه دهند و كمتر حاضرند اعمال خود را تصحیح نمایند و بگویند: اشتباه كردهایم؛ بلكه با تمام همّت و تلاش مىگویند: همان كارى را كه انجام دادهایم، درست بوده است.
ریشه این رفتار، غریزه ذاتى و طبیعى حبّ ذات است كه در همه انسانها وجود دارد. این غریزه مثل سایر غرایز یك حالت افراط، یك حالت تفریط و یك حالت اعتدال دارد. دوست داشتن ذات، فى حد نفسه نه تنها بد نیست، بلكه مطلوب نیز مىباشد. به یقین اگر كسى خود را دوست نداشته باشد، براى تكامل خودش قدمى برنمىدارد و حتى براى حفظ جان خودش هم هیچ تلاشى نمىكند. پس محبت به خود، حبّ ذات و علاقه داشتن به ادامه حیات به خودى خود مطلب بدى نیست؛ بلكه عاملى است كه خداوند سبحان قرار داده است تا هر موجود زندهاى به این وسیله حیات خودش را تأمین و كمالات وجودى را كسب نماید. اگر این عامل نبود، هیچ موجود زندهاى براى تكامل در حیات مادّى و معنوى خویش تلاش نمىكرد.
بعد از ضرورت اصل وجود چنین غریزهاى، آنچه اهمیت دارد، میزان ارضاى آن است كه باید همانند همه امور غریزى از مرز اعتدال خارج نشود و به افراط و تفریط منحرف نگردد تا بتواند آدمى را به سوى كمال كه مقتضاى چنین غریزهاى است، سوق دهد.
آنچه بعد از میزان ارضاى این غریزه اهمیت دارد، تشخیص مصداق «كمال» است كه آدمى چه چیز را كمال خود بداند؟ به یقین انسان خودش را دوست دارد و مىخواهد كاملتر شود؛ این مقدار، هیچ عیب و نقصى ندارد و یك عامل مثبت است؛ اما باید دید كه كمال چیست؟ در جایى كه آدمى خودش نمىداند كمال او چیست، باید عامل معرفتى و شناخت عقلانى نیز ضمیمه بشود. به بیان دیگر درست است كه آدمى خود را دوست دارد و كمال خود را مىطلبد،
اما براى تشخیص مصداق كمال خود، نیازمند عامل دیگرى به نام شناخت و معرفت است كه وقتى در كنار غریزه كمالجویى قرار گرفت، سعادت آدمى را رقم مىزند.
یك سلسله گرایشها و تمایلات به طور خود به خود در انسان پیدا مىشود و جهت حركت او را در زندگى تحت تأثیر قرار مىدهد؛ مثلا عوامل طبیعى، وراثتى، اجتماعى و محیطى، در اعمال، رفتار و جهتگیرىهاى زندگى انسان مؤثر است. حتى گاهى بدون توجه و بهگونهاى ناخودآگاه و بدون به كارگیرى عقل یا دستور و تعلیمى، خود به خود خواستههایى در او پیدا مىشود و مسیر حیات او را تغییر مىدهد. از این روى باید در كنار عامل غریزى كمالجویى، نیروى شناخت و فكر هم به كمك آید تا از بین راههاى عدیده و رهزنهاى متعدد، راه صواب را كه به كمال حقیقى آدمى ختم مىگردد به او بنمایاند.
نیروى غریزى استقلالطلبى، نیروى دیگرى است كه خداوند متعال به آدمى بخشیده است؛ به عنوان یك نمونه ساده، بچه در سنین كودكى اگر بتواند خودش روى پاى خود بایستد و بدون كمك دیگران راه برود، اجازه نمىدهد كسى دستش را بگیرد. شاید تجربه كرده باشید كه بچه تا زمانى كه نمىتواند راه برود، حاضر است دستش را در دست پدر، مادر و یا بزرگتر خود بگذارد تا او را راه ببرند؛ اما همین كه توانست خودش راه برود، دیگر دستش را مىكشد و اجازه نمىدهد به او كمك كنند و هر چه سعى و تلاش مىشود تا دستش را بگیرند كه نیفتد و یا به هنگام عبور از خیابان دچار حادثه نشود، به آسانى حاضر نمىشود كه دیگرى دستش را بگیرد و او را در راه رفتن كمك نماید؛ چراكه مىخواهد به خودش متّكى باشد. این روحیه، همان حس استقلالطلبى است كه به طور غریزى و خدادادى در وجود انسان به ودیعه نهاده شده است. این نیروى غریزى همانند هر نیروى دیگر مىتواند یك حالت مطلوب و یك حالت نامطلوب داشته باشد. رشد مطلوب آن، اینگونه است كه بچه در زندگى سربار دیگران نباشد و نیازهاى خودش را خود تأمین كند كه این حالت، اثر بسیار مطلوبى است. اما اگر این حالت به تفریط منتهى گردد، باعث مىشود كه بچه همیشه سربار دیگران در همه كارها منتظر
كمك پدر، مادر و یا شخص دیگرى باشد. براى چنین شخصى اگر مشكلى پیش بیاید، سعى نمىكند خودش آن مشكل را حل نماید؛ بلكه دایم چشم به كمك این و آن دوخته و منتظر یارى دیگران است تا به او كمك كنند. طبعاً چنین كسى در مسایل معنوى هم تلاش زیادى نخواهد كرد؛ چراكه یاد نگرفته است كه خودش تلاش بكند؛ بلكه عادت نموده است كه همیشه در سایه كمك دیگران تلاش كند. واضح است كه این كار و این روحیه، روحیه خوبى نیست؛ چون آدمى را موجودى طفیلى بار مىآورد. اما از جانب دیگر، حالت افراط در این غریزه هم مضرّ است؛ چون باعث مىگردد آدمى در تمام امور، خود را توانمند و قدر قدرت ببیند و خویش را بىنیاز از همگان بپندارد و چه بسا تا مرز خدایى و برترى بر تمام خلایق خود را بالا بكشد. البته این روحیه از جهالت آدمى سرچشمه مىگیرد و چنین شخصى همانند بچهاى است كه در اوایل نمىفهمد كه اگر بخواهد از خیابان عبور كند، خطر تصادف با ماشین او را تهدید مىكند. این بچه، حاضر نیست دستش را در دست پدر و مادر بگذارد و مىخواهد خودش به تنهایى از خیابان عبور كند؛ چراكه دچار افراط در استقلالطلبى است و نمىفهمد كه در اینجا باید دیگران به او كمك كنند و بدون كمك دیگران، جانش در خطر است. به هرحال هم افراط و هم تفریط در این غریزه مضرّ هستند. اتكاى به نفس و استقلال داشتن اگر چه پسندیده است، ولى افراط در آن خطرهاى فراوانى دارد. اگر پدر و مادر بگذارند این خواست و روحیه به همین صورت در بچه رشد كند، باعث مىشود كه خطرهاى زیادى حیات بچه را تهدید كنند.
یكى از ابعاد غریزه استقلالطلبى این است كه كه آدمى شخصیت خاصى براى خودش قایل است؛ مثلا وقتى حرفى مىزند درصدد برمىآید تا آن حرف را به كرسى بنشاند و یا دوست دارد اگر رفتارى انجام مىدهد، این رفتار از سوى دیگران پذیرفته شود. خواست طبیعى و فطرى انسان آن است كه هم خودش و هم عملكرد و رفتارش، بدون قید و شرط، مورد پذیرش دیگران واقع شود. اگر بنا باشد حرفى كه مىزند، غلط و اشتباه تلقى گردد و رفتارى كه انجام مىدهد بد و ناشایست شمرده شود و چیزى را كه دوست دارد، نزد همه بىمورد و نابجا تلقى شود، لازمهاش این است كه در اجتماع پذیرفته نشود و مطرود گردد كه چنین امرى
خلاف خواست طبیعى انسان است. آدمى مىخواهد نزد دیگران محبوب و مطلوب باشد؛ دیگران او را بپذیرند و به او احترام بگذارند. این خواست و میل طبیعى باید در راه تربیت و كمال به كار گرفته شود.
در وهله اول، انسان دوست دارد پدر و مادر و همسالانش او را بپذیرند. در مرحله بعد، دوست دارد جامعه او را پذیرا باشد ولى بعد كم كم مىفهمد آن كسى كه پسند او ارزش دارد و مهم است كه انسان را بپذیرد، اینها نیستند. آن كسى كه باید آدمى را بپذیرد، خداست و بس.
میل به محبوب بودن نزد دیگران امر پسندیدهاى است كه از عوامل فطرى براى رشد انسان به شمار مىآید؛ اما به شرط این كه عامل دینى و عقلانى به آن ضمیمه شود تا زمینه تربیت وى را فراهم آورد. انسان با عنایت به نیروى برخاسته از این غریزه و جهتدهى عوامل دینى و عقلانى كمكم مىفهمد كه بالاتر و برتر از مطلوب بودن نزد انسانهاى دیگر، مطلوب بودن و محبوب بودن نزد خداوند عالم است و عاقبت تمام تلاش انسان باید صرف تحصیل مطلوبیت و محبوبیت در نزد خداوند شود كه منتهاى كمال انسانى است. از این روى پدران، مادران و مربیان باید سعى كنند به تدریج این خواست و میل فطرى را جهت بدهند. این خواست در دوران بچگى ابتدا اقتضا مىكند هرگونه كه همسالان او مىخواهند، همانگونه باشد و در قدم بعد مىخواهد همرنگ جماعت شود؛ چراكه مىپندارد آنها بهتر هستند و باید كارى بكند كه مورد پسند بهترها قرار بگیرد. ولى پدر، مادر و مربى باید كمكم به وى بفهمانند كه همه یك نوع رفتار را نمىپذیرند؛ مثلا بچهها یك چیز را و بزرگترها چیز دیگرى را مىپسندند. باید به وى بفهمانند كه اگر پیش بزرگترها شخصیت و محبوبیت یابد، برتر و بالاتر از این است كه پیش بچههاى همسال خودش یا كوچكتر از خودش محبوبیت داشته باشد. وقتى این درك در او ظهور پیدا كرد كه باید محاسبه كند كه محبوبیت نزد چه كسى مطلوبتر است، آنگاه سعى مىكند كه محبوب اصلى را پیدا كند و همه را در راه رضاى او فدا نماید. بنابراین اگر این میل فطرى تربیت شود چنین نتیجه ایدهآلى را به بار مىآورد؛ ولى اگر تربیت نشود و در حالت خامى باقى بماند، بیش از یك انسان مقلد و خودكمبین تربیت نمىشود. واضح است كه چنین فردى همیشه به دیگران چشم دوخته تا ببیند دیگران چه كار
مىكنند، او هم همان كار را انجام دهد. چون مىخواهد مورد پذیرش دیگران واقع شود، همانند بچهها آنچه همسالانش دوست مىدارند، او هم همان كار را مىكند تا در نزد همسالان خود و سایر قشرهاى جامعه محبوب باشد. اما اگر همین میل فطرى درست تربیت شود، آدمى مىفهمد كه باید محبوب خود را خودش گزینش كند، نه آن كه چیزى را دوست بدارد كه دیگران دوست مىدارند و یا محبوبیت نزد افرادى را بخواهد كه آنها را نمىشناسد. آنگاه این سؤال برایش مطرح مىشود كه محبوبیت پیش چه كسى از همه مهمتر است؟ از آنجا كه با فكر صحیح و دوراندیشى به این سؤال پاسخ مىدهد، محبوبیت نزد خدا از محبوبیت نزد هر كسى براى او مهمتر، برتر و مطلوبتر است. این جاست كه این حالت در وى پیدا مىشود كه هیچ خواستى جز كسب رضاى الهى نداشته باشد. تعبیراتى همچون «ابتغاء وجه ربّه» در آیه وَ مَا لاَِحَد عِندَهُ ومِنْ نِّعْمَة تُجْزى * إِلاّ ابْتِغَآءَ وَجْهِ رَبِّهِ الاَْعْلَى(1) و «وجه الله» در آیه اِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُریدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُورا(2) و «مرضات اللّه» در آیه وَمَن یَفْعَلْ ذَلِكَ ابْتِغآءَ مَرْضَات اللّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظیِما(3)، و تعبیرات دیگرى از این قبیل كه در قرآن شریف وارد شده است بر این اساس كه انسان همین میل فطرى خود را به شكل صحیح تربیت نماید، و محبوبیت نزد دیگران را ملاك قرار ندهد و تنها رضایت خداوند محبوبیت نزد او را بطلبد.
چنین وضعیتى در میل كمالطلبى نیز وجود دارد و باید این حس و میل را نیز تربیت نمود؛ مثلا این روحیه كه آدمى مىخواهد شخصیت خود را بروز بدهد و این را براى خودش كمال مىداند، یك میل فطرى و الهى است. ولى باید به او راه رسیدن به كمالات و تشخیص آنها را بفهمانیم تا خود تشخیص دهد كه كمال واقعى او چیست؟ باید بهگونهاى تربیت شود تا بداند هر راهى كه مىرود كمال نیست و باقى ماندن در آن راه و اصرار ورزیدن بر آن نیز درست نمىباشد؛ یعنى باید بفهمد كه انسان گاهى نیز اشتباه مىكند و كمالش در این است كه از اشتباهش دست بردارد و از گناهى كه مرتكب شده است، زود توبه كند و اگر نسبت ناروا به كسى داده و یا توهینى نموده است، سریع عذرخواهى كند و اگر كار غلطى از او صادر شده
1. لیل (92)، 20 و 19.
2. انسان (76)، 9.
3. نساء (4)، 114.
است، هر چند به كسى هم ضرر نزده باشد، از آن كار دست بردارد و بر آن اصرار نورزد.
اگر میل فطرى و خواست درونى خوددوستى با میل كمالطلبى ضمیمه گردد، آنگاه مىتواند جهت صحیح رفتار خود را پیدا كند و از رفتار غلط روى گرداند؛ مثلا از لجبازى به انعطافپذیرى، حقجویى و تسلیم بودن در مقابل حق روى آورد. البته این حالت، آثار زیادى دارد كه پرداختن به آنها از حوصله این مقال خارج است.
با بیان فوق، مشخص مىشود كه چگونه و چرا انگیزه لجبازى براى آدمى پیدا مىشود و به همان راه غلطى كه مشغول است ادامه مىدهد. در واقع منشأ این روحیه، یك خواست فطرى در انسان است كه مىخواهد به شكلى كمال خود را رقم زند و شخصیت خود را تثبیت نماید. او گمان مىكند اگر چنین وانمود شود كه مرتكب خطا شده است، شخصیتش لطمه مىخورد؛ از این روى براى این كه چنین برداشتى در ذهن دیگران شكل نگیرد، سعى مىكند از رفتار و گفتار خویش تا حد امكان دفاع نماید. در این جا لازم است كمى پیامدهاى این روحیه را بررسى كنیم.
فرض كنید وقتى كه با دوستان خود گفتوگو كنید و معناى عباراتى از یك كتاب را توضیح مىدهید رفیقتان مىگوید نه، اینگونه نیست و معنایش چیز دیگرى است؛ او مىگوید: معناى عبارت همین است كه من گفتم. شما هم مىگویید: معناى عبارت همان است كه من مىگویم و توضیح مىدهید كه اینجا را غلط خواندى و معناى این كلمه را اشتباه بیان كردى و... . به هرحال انسان در مقابل اینگونه حرفها و عكسالعملهاى متقابل كه واقع مىشود ممكن است به اشكال مختلف عكسالعمل نشان دهد. یك شكل واكنش آن است كه آدمى بر سخن خود اصرار ورزد و به گفته خود ادامه بدهد و حرف خود را به كرسى بنشاند؛ یعنى على رغم این كه مىداند و مىفهمد اشتباه مىكند، اما بر سخن نادرست خود اصرار و پافشارى نماید. چنین حالتى به نوعى همان لجاجت است. این حالت از زندگى ما خیلى دور نیست؛ ولى ما به آن توجه نمىكنیم. گاهى تأثیر این روحیه به جایى مىرسد كه آثار بسیار بدى را به دنبال
مىآورد. اگر این حالت در نفس انسان رسوخ پیدا كند و ملكه وى بشود، مفاسد فراوانى در پى دارد؛ مثلا هر حرفى كه مىزند آن را حرف صحیح تلقى مىكند و حاضر نیست بگوید اشتباه كردم. این اصرار بىدلیل، مفاسد فردى و اجتماعى فراوانى را در پى خواهد داشت. از این روى اگر چنین شخصى موقعیت اجتماعى مهمى به دست آورد یا به سرپرستى یك مجموعه برسد، باعث گمراهى خود و دیگران و بروز مفاسد اجتماعى غیر قابل جبران مىشود. اگر این ملكه رسوخ پیدا كند، بهگونهاى كه حاضر نشود به اشتباه خود اعتراف نماید، به یقین باعث مىگردد مردم هم گمراه شوند و به غلط بیفتند و مفاسد اجتماعى فراوانى بروز نماید. این روحیه از همان خوى كودكانه لجبازى سرچشمه مىگیرد و در زمان پیرى هم كه مرجع تقلید، مسؤول كشور، اداره و یا سرپرست خانواده است، دست از آن برنمىدارد.
خوب است تا هنوز نوجوان و جوان هستیم و فرصت از كف نرفته و این خصلت ناپسند، در وجودمان ریشه محكم نكرده است، خود را از این خطر رها سازیم. اگر اندك گرایشى در وجود شما هست كه مانع مىشود به كار غلط خود اعتراف كنید و اشتباه خود را قبول و جبران نمایید، بدانید در راه خطرناكى پیش مىروید و به جاى بدى منتهى خواهید شد. باید بفهمید كه هر چه موقعیت اجتماعى شما بالاتر برود، دامنه تأثیر منفى این خطر بیشتر خواهد شد و مفاسد آن سنگینتر مىگردد. باید در وجود خودمان كاوش كنیم و ببینیم تا چه اندازهاى این صفت در ما رسوخ و ثبات یافته است و در كجا ظهور پیدا مىكند و در هر حال هرچه زودتر جلوى آن را بگیریم و آن را علاج كنیم وگرنه نتیجه بسیار خطرناكى را پیش روى داریم.
خوب است در اینجا به میان درمان و علاج بیمارى لجاجت بپردازیم. براى تصویر درست درمان لجاجت، ابتدا حالت و روحیه یك كودك لجباز را تصور كنید. در مقام رفتار با وى و مواجهه با او چه مىكنید؟ اگر او لجبازى كرد چه اقدامى را به كار مىگیرید؟ فرض كنید بچهاى مریض است و غذایى برایش بد است و با این حال، اصرار مىكند كه حتماً باید من این غذا را بخورم و یا انواع كارهاى بچهگانه دیگر را كه بچهها با اصرار و پافشارى تمام درصدد انجام آن
هستند. اگر در این موارد با چنین فردى درگیر شوید و شما هم لجبازى كنید، نزاع درمىگیرد و معلوم نیست چه قدر زیان و خسارت وارد مىسازد؛ ولى اگر خواسته باشید عاقلانه با او برخورد كنید تا وى را منصرف سازید، لازم است سعى كنید چیزى را كه دوست دارد و به آن علاقمند است برایش مهیا نمایید تا توجه او به آن چیزى كه مطلوبتر است معطوف گردد. فرض كنید به یك اسباب بازى خاص یا رفتن به پارك و جاهایى از این قبیل علاقه زیادى دارد. در حالتى كه او لجبازى مىكند سعى نمایید او را متوجه آن اسباب بازى خاص كنید و یا به آن یا جایى كه دوست دارد ببرید تا از این حالت خود منصرف بشود. اما اگر او بگوید من حتماً باید این غذا را بخورم و شما هم در مقابل بگویید نباید بخورى، این برخورد باعث مىگردد تا حالت لجبازى در او راسختر گردد و احیاناً ضرر زیادى را هم به دنبال بیاورد. اولین ضرر و پیامد این برخورد كشمكشانه این است كه كودك را بد تربیت مىكنید. شما براى منصرفساختن وى از این روش غلطى كه پیش گرفته است، باید سعى نمایید چیز دیگرى را كه بیشتر دوست دارد، به او عرضه كنید. اصولا چیزهایى كه انسان به آنها علاقه پیدا مىكند و دنبال آن مىرود ـ چه خوب و چه بد ـ وقتى با چیز مطلوبترى مواجه مىگردد، از درجه مطلوبیت قبلى آن كاسته مىشود. البته این قاعده منحصر به لجاجت نیست و در سایر گرایشهاى حیوانى و انسانى نیز وجود دارد. هر یك از غرایز انسان كه طغیان كند دیگر نمىشود جلوى آن را گرفت؛ مگر این كه چیز مطلوبترى براى وى مطرح شود. شهوت، غضب، خودخواهى و... هریك مركبى هستند كه اگر به چموشى افتادند، دیگر نمىشود به آسانى جلوى آنها را گرفت. در مرتبه اول باید سعى كرد كه به حالت طغیان تبدیل نشوند؛ مثلا در مورد شهوت ابتدا باید سعى نمود تا شدت و حدّت پیدا نكند و شهوتطلبى ظهور ننماید والاّ جلوگیرى از آن بسیار سخت است. به گفته بزرگى، سعى كنید دیگ شهوت به جوش نیاید والاّ به سهولت و آسانى نمىتوانید آن را از جوش بیندازید. در مورد غضب هم، به محض این كه انسان احساس مىكند در حال عصبانى شدن است، باید سعى كند مقدارى خود را از معركه كنار بكشد و از طغیان آن جلوگیرى نماید؛ ولى اگر غضب طغیان كرد، دیگر به این آسانى نمىشود جلوى آن را گرفت. در لجاجت هم وضعیت به همینگونه است. در وهله نخست باید
سعى كنیم آن را مهار نماییم. اگر مطلب اشتباه را یكبار گفته، بازگشت از آن نسبتاً آسان است؛ اما اگر ده مرتبه حرفى را تكرار كرد و گفت همین طور است كه من مىگویم و جز این نیست و هرچه دیگران گفتند و مىگویند، همه اشتباه كردهاند، دیگر برگشت از این روحیه و رها كردن آن بسیار مشكل است. لذا باید سعى كنیم تا هنوز به حالت طغیان نرسیدهایم، جلوى خودمان را بگیریم و به ویژه در قضاوتها عجله نكنیم.
وقتى انسان حرفى را زد دیگر برگشت از آن سخن، مشكل است؛ پس سعى كنیم حرفهاى خود را با متانت، تدبیر و تأنّى بگوییم و در قضاوت و سخن گفتن عجله نكنیم. این یكى از راههاى ممانعت از پیدایش صفت لجاجت و طغیان این مركب چموش است اگر چیزى از ما مىپرسند، زود جواب ندهیم و مقدارى تأمل و تحمل كنیم تا كمتر گرفتار اشتباه و خطا شویم؛ چراكه وقتى زود جواب مىدهیم احتمال بروز خطا، زیادتر مىشود و وقتى خطا رخ داد، اقرار به اشتباه بسیار سخت است. اما وقتى تأمل كنیم و با فكر و اندیشه جواب دهیم، زمینه لجاجت كمتر مىشود. بایستى در تمام رفتارهاى جوارحى، جوانحى، كلامى و... تأمل نموده، بهترین نوع و شكل آن را انتخاب كنیم. از این روى وقتى پیشنهاد كارى مىشود، خوب است یك ساعت تأمل و تفكر كنیم و اگر فرصت هست حتى یك روز تأمل كنیم و آن گاه تصمیم بگیریم.
لقمان حكیم در یكى از نصایح خود مىفرماید(1): وقتى با شما مشورت مىكنند، سه روز مهلت بخواهید و در مواقع نماز، درباره آن فكر كنید. اگر كسى از شما مشورت خواست بگویید: سه روز دیگر جواب مىدهم. بعد از این كه نماز صبح خود را خواندید، مقدارى درباره این موضوع فكر كنید و آن گاه تصمیم بگیرید؛ چون نماز براى شما صفا و خلوصى به همراه مىآورد كه بعد از نماز بهتر مىتوانید فكر كنید. بنابراین اگر در مسأله مهمى از شما نظر خواستند، زود نظر ندهید و ابراز عقیده نكنید. اگر در مواردى فرصت هست تا دو الى سه روز مهلت بخواهید و متناسب با وقت، صبر و حوصله به خرج دهید و هرگز در نظردادن و ابراز
1. بحارالانوار، ج 76، ص 271، روایت 28.
عقیده عجله ننمایید كه بعد بازگشت از آن مشكل است. البته اگر بعد از تفكر و تأمل هم اشتباه كردید، باید بپذیرید؛ چراكه بازگشت از اشتباه از اصرار كردن بر آن نفع بیشترى دارد و موجب حفظ شخصیت شما مىگردد. وقتى مردم بفهمند كه شما اشتباه كردهاید، اما با وجود داشتن اشتباه خود باز هم آن را ادامه مىدهید، از شما نفرت پیدا مىكنند. مردم انسان لجباز را دوست ندارند. خود ما هم همینطور هستیم. پس چرا با لجبازى كارى مىكنیم كه موجب نفرت دیگران مىشود!؟ گمان مىبریم كه شخصیت خود را حفظ مىكنیم، در صورتى كه با همین اعمال نكوهیده، شخصیت خود را از بین برده و كوچك مىسازیم. شاید براى مدتى كوتاه بتوانیم كسى را فریب دهیم و بگوییم همین است كه ما مىگوییم، ولى بالأخره بعد از مدتى واقعیت آشكار مىشود و پرده اعتبار ما دریده و لجبازى ما بر ملا مىگردد. این حالت را همه ما در زندگى روزمره مكرر تجربه كردهایم؛ یا خود سخت به آن مبتلا هستیم و یا گرفتار افراد مبتلاى به این روحیه مىباشیم. باید بدانیم كه اگر چه ممكن است یكى، دو بار طرف مقابل متوجه شود و یا قانع بشود و یا فریب بخورد و چیزى نگوید، ولى بالاخره روزى اشتباه، مشخص و واقعیت، معلوم و مشت ما باز خواهد شد. وقتى فهمیدیم كه حرف غلطى زدهایم و كار اشتباهى از ما سر زده است، باید زود از این اشتباه برگردیم. اگر به كسى توهین نمودیم، زودعذرخواهى كنیم؛ چون هر چه بیشتر وقت بگذارد كدورت عمیقتر و بیشتر رسوخ مىنماید و علاج آن دشوارتر مىشود. اگر گناهى نمودیم زودتر توبه كنیم و اصرار بر گناه را كه خود یك نوع لجبازى است، كنار بگذاریم. لجاجت، انسان را به آنجا مىرساند كه علىرغم این كه حق را مىفهمد، آن را انكار مىكند و حتى حاضر نیست در ذهن خود آن را قبول كند.
شاید براى برخى مشكل باشد كه بپذیرند انسان با وجود این كه حقانیت چیزى را مىفهمد و یقین دارد مطلب حقى است با اصرار و پافشارى بگوید حق نیست. تصور این روحیه مشكل است تا چه رسد به تصدیق آن كه بسیار مشكلتر مىباشد؛ لذا مىگویند نمىشود یك چنین روحیهاى در آدمى بروز كند. اما قرآن مىفرماید: وَ جَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ...(1)؛ فرعونیان وقتى آیات الهى را در دست موسى دیدند، یقین كردند كه درست و حقیقت است، اما
1و2. نمل (27)، 14.
آن را انكار كردند، چرا؟ ظُلْماً وَ عُلُوّا(1)؛ برترى طلبى در آنها قوى بود و مىدیدند اگر بخواهند حرف موسى(علیه السلام) را قبول كنند و مقدارى انعطاف به طرف حق پیدا كنند، دیگر نمىتوانند بر مردم تسلط كامل داشته باشند.
روحیه برترىطلبى و تسلطجویى بسیار روحیه خطرناكى است. تِلْكَ الدَّارُ الاَْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدوُنَ عُلُوًّا فِى الاَْرْضِ وَ لاَ فَسَادًا ...(2)؛ كسى كه روحیه برترىطلبى در او باشد اهل بهشت نخواهد بود. این روحیه، رفتارو سرنوشت انسان را رو به ویرانى مىكشاند.
این برترىطلبى از مراتب پایین شروع مىشود؛ از این روى براى ریشهكن ساختن این بیمارى انسان باید از همان ابتدا حواس خود را جمع كند. امام باقر(علیه السلام) مىفرماید: نمونهاى از برترىطلبى آن است كه انسان دوست بدارد كه بند لباس او بهتر از بند لباس رفیقش باشد و دیگران به او نگاه كنند(3). این هم یك نوع علو است كه مىتواند زمینه برترىطلبى مذموم را فراهم سازد. آدمى باید ببیند مصلحت او چیست و خدا چه مىخواهد و همان را انجام دهد؛ نه آنچه از روى برترىطلبى مىخواهد. این روحیه كه انسان آدمى دایماً خود را با دیگران مقایسه كند و بخواهد بر دیگران برترى داشته باشد، عاقبت به حسد، ظلم و تضییع حقوق دیگران منتهى مىگردد. و بالاخره نهایت این راه، به جحود و كفر ختم مىشود. «جحود»، آن نوع كفرى است كه از روى عناد انجام مىپذیرد؛ یعنى على رغم این كه مىفهمد حق چیست، از روى عمد آن را رد مىكند كه حالت بسیار خطرناكى است و زمینهساز انحرافهاى فراوان بعدى مىگردد. باید مواظب باشیم كه مبادا فكر برترىطلبى بر دیگران و جلوههاى رفتارى آن، یعنى لجاجت، در ذهن و اعمال ما ریشه پیدا كند، این روحیه كه چون این حرف را من گفتم پس حق است و باید حرف خود را به كرسى بنشانم جز «خود را برتر دانستن» نیست. اگر واقعاً حرف حقى است، چون حق است باید به آن پاىبند باشیم؛ نه به خاطر آن كه من گفتهام.
البته انعطافپذیرى در همه جا خوب نیست. انسان نباید در هر موردى انعطاف داشته باشد و گفته هر كسى را تأیید كند و بگوید درست است. روحیه تسامح كه غربىها ترویج مىكنند، درست نیست. انسان باید حق را بشناسد و نسبت به آن استقامت داشته باشد و در
2. قصص (28)، 83.
3. بحارالانوار، ج 79، ص 312.
مورد حق هیچ انعطافى نشان ندهد و تسامح ننماید. اما اگر فهمید كه حق نیست و اشتباه كرده است، دیگرنباید پافشارى و اصرار نماید. این روحیه باید در او باشد كه هر چه را فهمید حق است، به آن عمل كند و صد در صد به آن پاىبند باشد؛ ولى اگر فهمید اشتباه كرده و حق چیز دیگرى است باید به اشتباهش اعتراف كند و خودپسندى، خودخواهى و خودمحورى را كنار بگذارد؛ چراكه چنین روحیاتى مانع مىشود كه انسان رفتار خود را تصحیح كند. انسان باید تابع حق باشد و لجاجت را كنار بگذارد. لجاجت، مركب چموشى است كه اگر كسى سوار آن شود، به زمین مىخورد و هستى و نیستى خود را از كف مىدهد. نظیر مركب شهوت و غضب كه اگر طغیان كنند، تر و خشك را با هم مىسوزانند ولیك افسوس، در حالى كه ما از آثار شوم شهوت، غضب و لجاجت آگاهیم باز هم غفلت مىورزیم. لجاجت مركب چموشى است كه عاقبتش جز هلاكت نیست. امیرالمؤمنین(علیه السلام) به امام حسن(علیه السلام)مىفرمایند: اِیّاكَ اَنْ تُطیحَ بِكَ مَطِیَّةُ اللَّجاج(1)؛ مبادا مركب ستیزهجویى و لجاجت همچون اسب چموش تو را بردارد و به هلاكت درافكند. یا طبق برخى نسخهها: اِیّاكَ أَنْ تَجْمَحَ بِكَ مطِیَّةُ اللَّجاج؛ لجاجت مثل مركب چموشى است كه اگر سوار آن بشوید، شما را به زمین مىزند.
در هر دو نقل، حضرت على(علیه السلام) لجاجت را به مركبى چموش تشبیه فرمودهاند كه اگر انسان آن را مهار نكند و افسارش را درست در دست نگیرد، وى را سرنگون مىسازد و به هلاكت مىرساند. از آنجایى كه یكى از موارد فراوان لجبازى كه گناه هم مىباشد، لجاجت در رفتار بین انسانهاست؛ لذا ادامه لجبازى در واقع نوعى اصرار بر گناه محسوب مىگردد. از همین رو حضرت(علیه السلام) بعد از نهى از لجاجت مىفرمایند: وَ اِنْ قارَفْتَ سَیِّئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَها بِالتَّوْبَة؛ اگر به گناهى آلوده شدى زود آن را با توبه محو كن! اصرار بر گناه هم نوعى لجبازى است؛ چون همان كار غلطى را كه قبلا انجام داده است، تكرار مىكند.
1. طبق نسخه بحارالانوار.