بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
ولا تَخُنْ مَنِ ائْتَمَنَكَ و إِنْ خانَكَ، وَ لا تَذَعْ سِرَّهُ وَ إِنْ أذاعَ سِرَّكَ، وَ لا تُخاطِرْ بِشَىْء رَجاءَ أَكْثَرَ مِنْهُ وَاطْلُبْ فَإِنَّهُ یَأْتیكَ ما قُسِّمَ لَكَ، والتّاجِرُ مُخاطِرٌ؛
خیانت مكن به كسى كه تو را امین دانسته است، گرچه او خیانت كند! راز او را فاش مساز، هرچند او سرّ تو را فاش سازد! به امید [رسیدن به] بیشتر خطر را بر خود مپذیر! تو در پى طلب روزى باش كه همانا آنچه مقدّر شده است، به تو خواهد رسید! سوداگر [ى كه در پى كسب مىباشد] خویش را به خطر افكنده است.
در شرح و تفسیر وصیتنامه حضرت على(علیه السلام) به امام حسن(علیه السلام) به این بخش رسیدیم كه آن حضرت(علیه السلام) به یكى از عامترین ارزشهاى اخلاقى در نظام ارزشى اسلام مىپردازند؛ به این معنا كه بسیارى از اعمال پسندیده و ارزشى، شروطى دارد كه وقتى آن شرایط فراهم نباشد، ارزشمندى آن اعمال هم باقى نخواهد ماند. اگر چه بسیارى از اعمال خوب و پسندیده در ظاهر به صورت مطلق مطرح مىشوند و ارزش عام و كلى دارند، ولى موارد استثنایى براى آنها وجود دارد؛ مثلا همه ما مىدانیم «راست گفتن» از نظر اسلام بسیار خوب است، اما مواردى پیش مىآید كه نباید راست گفت و حتى باید دروغ گفت. اگر جان مؤمنى در خطر باشد و با یك دروغ نجات پیدا مىكند در این جا دروغ گفتن واجب است. پس با این كه راست گفتن یك ارزش عام در نظام ارزشى اسلام است، ولى گویا موارد استثنایى نیز وجود دارد. گاه بر عكس، عملى كه از آن نهى گردیده و به طور مطلق انجام آن عمل كارى بد و زشت تلقى شده است، در مواردى جایز تلقى مىگردد؛ مثلا بدرفتارى و كتكزدن به هیچ كس جایز نیست و كارى بسیار
زشت و ناپسند است، اما اگر همین رفتارها به عنوان قصاص باشند و یا به عنوان «مقابله به مثل» انجام بگیرند، دیگر آن زشتى و بدى را ندارند. در ماه حرام نباید اقدام به جنگ نمود؛ اما اگر دشمن اقدام به جنگ كرد، دیگر جنگ كردن اشكالى ندارد و یا در مسجد الحرام نباید جنگ نمود؛ ولى اگر دشمن اقدام كرد، دیگر هیچ منع و اشكالى براى جنگیدن وجود ندارد.
برخى از ارزشها، چه مثبت و منفى، موارد استثنایى ندارند و نسبت به هر كسى، در هر جایى و در هر زمانى باید رعایت شوند؛ از جمله این ارزشهاى مطلق، «امانتدارى» را مىتوان نام برد. یكى از مهمترین ارزشهاى عام و كلى كه هیچ استثنایى براى آن ذكر نشده است، «امانتدارى» مىباشد. از این روى اگر كسى چیزى رابه امانت نزد شما سپرد و شما آن امانت را پذیرفتید، در هر شرایطى باید از آن شىء مراقبت كنید تا آن را به صاحبش پس بدهید. امانتگذار هر كه باشد و آن امانت هر چه باشد، نباید تأثیرى در تعهد شخص امین داشته باشد. هیچ شرطى براى امانتدارى وجود ندارد؛ زمان، مكان، شىء به امانت سپرده شده، شخص امانتدار و شخص امانتگذار هیچ خصوصیتى ندارند. در هر كجا و هر زمانى كه باشد، بدون هیچ قید و شرطى باید اداى امانت نمود. لذا هر كسى، چه كافر و چه مسلمان، در هر زمانى و در هر جایى، هر چیزى را كه به عنوان امانت نزد شما سپرد و شما امانتدارى آن را تعهد كردید، باید آن را ادا كنید؛ حتى اگر شما از دشمنتان امانتى را پذیرفتند، باید اداى امانت نمایید.
در یك روایت بسیار جالب، امام سجاد(علیه السلام) مىفرماید: اگر قاتل پدرم سر بریده او را نزد من به امانت بسپارد، امانتدارى نموده، آن را به او رد خواهم كرد. دقت كنید كه گوینده این سخن ثمین، امام سجاد(علیه السلام) مىباشند و شىءِ مورد امانت، سربریده حضرت سیدالشهداء(علیه السلام)است كه امانتى مهمتر از آن در هستى سراغ نداریم و از طرفى دیگر كسى جز قاتل سیدالشهدا(علیه السلام) سر امام حسین(علیه السلام) را به امانت نمىدهد. حال با وجود این، امام سجاد(علیه السلام)مىفرمایند: اگر سر بریده پدرم را به امانت از او بپذیرم، امانتدارى كرده، آن امانت را به او رد
خواهم كرد. اگر بنا بود براى این حكمِ ارزشى استثنایى وجود داشته باشد، باید این مورد استثنا مىشد؛ ولى امام مىفرماید این هم مستثنا نیست و در اینجا نیز باید به دقت اداى امانت كرد.
واضح است كه اگر انسان از اول امانت را نپذیرد و یا شىء مورد امانت چیزى باشد كه نباید آن را بپذیرد، آن مسأله دیگرى است كه باید در جاى خودش بحث شود. ولى وقتى امانت پذیرفته شد دیگر ادا و حفظ آن واجب است و تردیدى در آن نیست كه باید وفادار بود و در امانت خیانت نكرد.
معمولا وقتى صحبت از امانت و امانتدارى مىشود، فوراً امانت در مال به ذهن سبقت مىگیرد؛ در حالى كه دایره امانت وسیعتر از امانتهاى مالى است تا جایى كه یك راز شنیدارى یا دیدارى را هم شامل مىگردد؛ مثلا اگر كسى سرّ زندگى خود را به شما مىگوید و شما هم قول مىدهید كه این راز را نگهدارید، باید در حفظ این سخن نیز امانتدارى كنید. از این روى در هیچ شرایطى حق ندارید این راز را افشا نمایید؛ چون تعهد كرده و قول دادهاید كه افشا نكنید. البته اگر از اول مخفى داشتن آن را قبول نمىكردید، مسأله دیگرى بود. اگر كسى به شما گفت: مىخواهم سرّى را به تو بگویم كه تا زندهام حق ندارى به كسى بگویى و شما هم قول دادید كه این كار را مىكنم، نباید آن را به كسى بگویید؛ چرا كه این كار یك قِسم خیانت در امانت محسوب مىشود و آن راز نزد شما یك امانت مىباشد و باید آن را حفظ كنید.
بنابراین برخى اعمال، مانند امانتدارى، از ارزش اخلاق ثابتى برخوردار هستند و هرگز از این ارزش جدا نمىشوند و هیچ عاملى نمىتواند آنها را از جایگاه ارزشى خاص خود جدا كند؛ ولى بعضى اعمال ورفتارها به تناسب شرایط از جایگاه خود عدول مىكنند؛ مانند این كه گاهى یك كار بد و ناشایست به دلیل اتصاف به عناوین مختلف، مثل عنوان «مقابله به مثل» جایز مىشود: وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبوُا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ ...(1). به مقتضاى اصل «مقابله به مثل» كه یكى از اصول مورد عنایت قرآن كریم و روایات است، گاه برخى اعمال ناپسند، جایز مىشود؛
1. نحل (16)، 126.
همانند جنگ. البته موارد تمسك به آن اصل در جاى خود ذكر گردیده است؛ اما در مورد «امانتدارى» این اصل جارى نیست تا به مقتضاى اصل «مقابله به مثل» امانتدارى از جایگاه ارزشى خود عدول كند و خیانت در امانت جایز گردد. اگر شما كسى را امین شمردید و امانتى را به او سپردید، ولى او خیانت كرد این خیانت وى باعث نمىشود تا اگر بعد از مدتى او هم امانتى به شما سپرد و شما هم امانت او را پذیرفتید، در آن خیانت كنید. هرگز به مقتضاى اصل «مقابله به مثل» حرمتِ خیانتِ در امانت از بین نمىرود تا با خود بگویید: چون او خیانت كرد، من هم حق خیانت كردن پیدا مىكنم؛ بلكه هیچگاه حق ندارید خیانت كنید. اگر رازى را به كسى گفتید و او آن را افشا كرد و بعد از مدتى مجدداً او رازى را به شما سپرد، شما حق ندارید به این بهانه كه چون او راز مرا افشا كرده است، سرّ او را فاش كنید و «مقابله به مثل» نمایید. هرگز «مقابله به مثل» در اینجا جایز نیست. «امانتدارى» و «حرمت خیانت در امانت» عامترین ارزش اخلاقى است كه هیچ استثنا ندارد. برخى ارزشهاى اخلاقى همانند «صدق در گفتار» استثنا دارد و در برخى موارد مىتوان با وجود دلیل، دروغ گفت؛ اما امانتدارى استثنا ندارد.
یكى دیگر از اصول ارزشى و اخلاقى عام، «وفاى به عهد» است كه از عامترین ارزشهاست. از این روى اگر با كسى قرار گذاشتید، پیمان بستید و چیزى را تعهد كردید، باید نسبت به تعهد خود وفادار باشید. خداوند سبحان در قرآن كریم مىفرماید: اگر با مشركان قرارداد و پیمان بستید، باید وفادار باشید. البته اصل وفاى به عهد یك استثنا دارد و آن، جایى است كه طرفِ قرارداد، پیمان خود را با شما نقض كند كه در این صورت شما هم مىتوانید نقض پیمان كنید. البته این را دیگر نقض پیمان نمىتوان گفت؛ چون «قرارداد» یك پدیده طرفینى است و اگر یكى از طرفینِ قرارداد، پیمان خود را نقض نماید، دیگر تعهدى باقى نمىماند تا به رعایت آن ملزم باشیم. اما در مورد امانتدارى حتى چنین موردى هم وجود ندارد كه اگر فرد امین شما سرّتان را فاش كرد، شما هم حق داشته باشید سرّ او را فاش كنید و یا اگر او در امانت شما خیانت كرد، شما هم حق داشته باشید در امانتش خیانت كنید. بنابراین اگر بگوییم در نظام
ارزشى اسلام، عامترین ارزشها «امانتدارى و درستكارى» است، سخن گزافى نگفتهایم. وَلا تَخُنْ مَنِ ائْتَمَنَكَ وَ اِنْ خانَك؛ كسى كه تو را امین شمرد و امانتى را به تو سپرد، به او خیانت مكن، هر چند كه او به تو خیانت كرده باشد. وَ لا تَذَعْ سِرَّةُ وَ اِنْ اَذاعَ سِرَّك؛ سرّ او را فاش نكن، هر چند او سرّ تو را فاش نموده باشد. پس در امانتدارى، اصل «مقابله به مثل» جارى نیست.
دستور اخلاقى دیگرى كه در زندگى همه انسانها ـ اعم از مؤمن و غیر مؤمن ـ معتبر است، پرهیز از طمع و آز مىباشد كه خود، دستور اخلاقى مفید و آموزندهاى است. در بسیارى از موارد آدمى از روى حرص و طمع، منافع قطعى خود را به امید رسیدن به منافع مظنونِ بیشتر رها مىكند؛ در حالى كه این عمل هیچ وجه عقلایى ندارد. متأسفانه نه تنها امروز نمونههاى زیادى از آن را مىشناسیم، بلكه خود نیز فراوان به آن مبتلا هستیم؛ مثلا بسیارى از افراد به محض این كه مىشنوند فلان جنسى قرار است گران شود، تمام دار و ندار خود را مىفروشند تا آن جنس را بخرند و انبار كنند و به محض گران شدن، آن را بفروشند. بىتردید این عمل كارى زشت و نكوهیده است كه زشتى آن براى اهل ایمان، مضاعف تلقى مىگردد. این عمل بسیار زشت، در واقع به نوعى نشانه عدم اعتماد به خداست كه جز حرص و آزمندى هیچ عنوان دیگرى ندارد. این عملكرد علاوه بر قباحت اخلاقى و گاه حرمت فقهى، از نظر عقلا نیز عملى ناپسند است كه هیچ مجوّز عقلایى ندارد. به تعبیر دیگر گاه آدمى بر اساس یك قاعده عقلایى و بر مبناى محاسبات صحیح به كارى اقدام مىكند و متاعى را مىدهد تا به منفعت بیشترى دست یابد، در این صورت هیچ ایراد و عیبى بر وى وارد نیست؛ چون عملى را انجام داده است كه همه انسانها در مسیر زندگى بهتر انجام مىدهند و زندگى صحیح جز این نوع كارها نیست؛ مثلا كشاورز دانه هایى كه در دست دارد روى زمین مىریزد تا محصول بیشترى از زمین بردارد. چیز نقدى را رها مىكند و در زمین مىریزد به امید این كه محصولى برداشت كند. واضح است كه این كار، عملى عقلایى و صحیح است و راه محصول برداشتن همین است كه تا نكارد، نمىدروَد. انسان زحمت مىكشد به امید این كه مزد بگیرد، و در مسیر كسب معاش
و منفعت معمولا متاع موجود را از دست مىدهد؛ اما گاهى از روى حرص و آز، متاع نقد و قابل توجهى را مىدهد به امید این كه شاید ده سال دیگر مقدار بیشترى به دست آورد و منفعت فزونترى كسب كند. واضح است كه این كار نه تنها عقلایى نیست، از نظر شرع هم مذموم است. حضرت على(علیه السلام) در این فراز وصیت خود مىفرماید: وَلا تُخاطِرْ بِشَىء رَجاءَ اَكْثَرَ مِنْه؛ متاع موجود را صرفاً به امید این كه بیشتر از آن را به دست آورى، به خطر نینداز و از بین مبر! منفعتى را كه الآن در كف دارى و نگهدارى آن میسور و معقول مىباشد، غنمیت بشمار و آن را به امید واهى رسیدن به سود بیشتر از كف مده! مگر این كه دو نكته را رعایت كرده باشى: 1. رسیدن به آن آرزو، به قضاوت عقل، ممكن باشد؛ یعنى به حكم عقل باید آن گاه به كارى اقدام نماییم كه وجود منفعت مشروع و صحیح، تضمین شده باشد و طبق یك منطق عقلانى رسیدن به آن نفع بیشتر، صحیح و پذیرفته شده باشد. 2. راه نیل به آن نفع، یك روش صحیح و درست باشد.
این پند حضرت على(علیه السلام) در واقع نهى از رفتار حریصانه و آزمندانه است؛ رفتارى كه انسان از روى حرص و طمع، منافع موجود خود را به گمان باطلِ رسیدن به منافع بیشتر از دست بدهد. به یقین این عمل از نظر عقلا و به حكم عقل، كارى صحیح نیست و از دیدگاه اسلامى هم رفتارى مذموم مىباشد؛ چراكه از بىاعتمادى به خداوند سبحان سرچشمه مىگیرد.
انسان باید به دنبال روزى برود. سنت الهى بر این است كه انسان روزى خودش را در این عالم با تلاش خود به دست بیاورد. خداوند سبحان نخواسته كه انسان در این عالم بىكار بنشیند تا روزىاش از آسمان نازل گردد. البته گاهى اوقات به طور استثنایى، خداوند از آسمان مائدهاى خاص نازل مىفرماید كه آن هم مطابق مصالحى است كه در نظر دارد و بر اساس حكمت رقم مىزند.
اما چرا قانون خلقت و اراده الهى بر این استوار گردیده است كه انسان در این عالم باید تلاش كند تا روزىاش را به دست بیاورد؟ در پاسخ باید گفت كه این عمل خود، حكمتهایى دارد. وجود مصالح زیادى موجب مىگردد تا این مسیر فرا روى آدمى گشوده شود. آدمى
هنگامى در معرض امتحان و در مسیر كسب فضایل قدم مىگذارد كه تلاش كند. در مسیر تلاش است كه آدمى مورد آزمون قرار مىگیرد و بر سر دو راهىهایى واقع مىشود كه باید راه صحیح را از مسیر غلط، كار درست را از كار نادرست و روش صواب را از روش ناصواب تشخیص دهد و آنچه را كه مورد رضایت خداست، برگزیند و از آنچه مرضىّ او نیست، پرهیز نماید. اگر آدمى وارد تلاش زندگى نشود، رخدادها و امورى كه سرنوشت وى را رقم مىزنند پیش نمىآید. آدمى باید زمینههاى رشد خود را در تلاش و كوشش، جستجو كند. به بیان دیگر، این عالم با همه سختىها و تلاشها براى این آفریده شده است كه انسان بر سر دو راهىها قرار بگیرد و با انتخاب راه صحیح، كمال خود را رقم زند: ... لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا ...(1). اما وقتى كه وارد معركه زندگى نشود، دیگر زمینه آزمایش شدن فراهم نمىگردد و این مسایل براى او پیش نمىآید و در نتیجه زمینه رشد و تكامل هم براى وى فراهم نمىشود. هر چه انسان بیشتر از اجتماع كناره بگیرد و كمتر وارد زمینههاى سخت و تكالیف مشقتآفرین شود از آثار نیكو و ایدهآل آن بیشتر محروم مىماند.
انسان باید براى روزى خود تلاش كند تا خوب و بد و زشت و زیباى زندگى را خود به دست خویشتن برگزیند و در پى آن، سعادت و شقاوت خود را رقم زند. البته روزى تنها نان و آب نیست. هر چیزى را كه انسان در این عالم بخواهد، از علم، دانش، مقام، فرزند، همسر و...، جملگى روزى الهى هستند كه باید براى رسیدن به آن تلاش كند. هر چند خداوند سبحان به خاطر مصالحى به كسانى علم لدنّى عطا مىفرماید، اما سنت الهى بر این است كه علم از راه زحمتكشیدن، درسخواندن و تلاش به دست آید و همین طور مقام، منزلت، فرزند، متاعدنیا، همسر و... .
نباید فراموش كنیم كه مردم در طى نمودن مسیر زندگى گاهى سخت دچار افراط و تفریط مىشوند. برخى دراین مسیر آن قدر تلاش مىكنند كه گویا دست خداوند منان بسته است.
1. هود (11)، 7.
ایشان تمام همّ و غم خود را صرف یك لقمه نان مىكنند و لذا هر لقمهاى كه دارند باز درصدد هستند تا یك لقمه دیگر بر آن بیفزایند. در مقابل هم كسانى هستند كه از روى تنبلى، تنآسایى و گاهى هم با سوء استفاده و یا سوء فهم از معارف الهى، مىگویند: هر چه مقدّر است، همان محقق مىشود و هرچه قسمت است، همان رقم مىخورد و به این بهانه هیچگونه كوشش و تلاشى نمىكنند. واضح است كه هر دو بینش و هر دو عملكرد غلط است. آدمى باید روزى خود را از جانب خداوند بداند و از او بخواهد و با این حال، مشقت و سختى كار و تلاش را به عنوان یك وظیفه بر خود بپذیرد. البته تشخیص این كه آدمى چه قدر باید به كوشش خود تكیه نماید و چه اندازه خود را به خداوند متعال بسپارد، مشكل است ولیك در این میان حد وسطى كه از افراط و تفریط به دور باشد ایدهآل و مطلوب مىباشد؛ نه به افراط حریصانه مبتلا گردد و نه به تنبلى، تنآسایى و راحتطلبى دل خوش دارد.
در این كلام بىبدیل، امام متقین على(علیه السلام) مىفرمایند: واْطلُبْ فَاِنَّهُ یَأْتیكَ ما قُسِّمَ لَك؛ دنبال روزى برو؛ ولى بدان آنچه براى تو مقدّر شده است، به تو خواهد رسید. بسیارى از افراد براى كسب مال فراوان تلاش زیادى مىكنند، اما دارایى خود را یا بیشتر از دست مىدهند و یا كمتر به دست مىآورند و گاه در آخر از گرسنگى مىمیرند. چه بسا ثروتمندانى كه در آخر عمر از گرسنگى جان دادند و شرایطى پیش آمد كه نتوانستند حتى یك لقمه از حاصل تلاش خود را بخورند. آن روى سكه هم افرادى هستند كه دست خالى بودند و عرضه هیچ كارى را نداشتند ولیك شرایطى فراهم شد كه روزى فراوان نصیب آنها گردید. این رویدادها و تجارب به ما مىآموزاند كه هیچ چیز در اختیار ما نیست تا هرگونه كه اراده نمودیم، عمل كنیم و به هدف برسیم؛ بلكه شخص دیگرى تصمیم گیرنده اصلى است. از این رو نباید فقط به تلاش خود اعتماد و اكتفا كنیم و بر این باور باشیم كه تنها به اندازه كوشش خود، به هدف نایل مىشویم و به هر مقدار كه در تلاش، كوتاهى كنیم از هدف دور مىمانیم و محروم مىشویم. باید طبق وظیفه و تكلیف تلاش نمود و نتیجه را از خداوند متعال خواست كه آنچه خداوند منان بخواهد همان خواهد شد. این اصل مسلّم در تمام روزىهاى مادّى؛ همچون غذا، پوشاك، مسكن و... و همه روزىهاى معنوى؛ همانند علم، معرفت، كمالات روحى و قلبى و... جارى و سارى
است. آدمى باید كوشش و تلاش كند و منتهاى سعى خود را هزینه نماید؛ اما آن كه روزى را تقسیم مىكند خداوند سبحان است و بس. گاه بدون تلاش، روزى فراوانى را نصیب برخى افراد مىفرماید؛ مثلا مال كثیر و یا حالت روحى ایدهآلى را عطا مىكند كه هرگز به فكر كسى خطور نمىكند. حضرت رسول خاتم(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند: اِنَّ لِرَبِّكُمْ فِى اَیَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحاتٌ...(1)؛ گاه پروردگار، فرصتهاى مناسبى را فراروى شما مىگشاید؛ یعنى فرصتهایى پیش مىآید و آدمى بهرههاى معنوى ایدهآلى مىبرد كه نه تنها براى آن تلاش نكرده است، بلكه حتى به ذهن او هم خطور نمىكند؛ به عنوان نمونه، گاه براى برخى افراد حالات روحى و جذبههایى پیش مىآید كه خودشان كمتر براى آن زحمت كشیدهاند و بر عكس برخى دیگر آن قدر زحمت مىكشند و سعى مىكنند تا سحرخیزى داشته باشند و دعا بخوانند تا حالى پیدا كنند، ولى به هیچ نتیجهاى نمىرسند.
البته نرسیدن به نتیجه مطلوب، چه در روزىهاى مادّى و چه در روزىهاى معنوى، نباید باعث شود كه ما از وظیفه خود دست بكشیم؛ مثلا به دلیل این كه من حال پیدا نمىكنم و... نمىتوان سحرخیزى و عبادت را رها نمود. انجام آن اعمال و هزینه نمودن همّت یك وظیفه است كه باید انجام بگیرد؛ اما این كه حال و جذبه پیدا كنیم و به آن روزى مطلوب برسیم، به دست قادر متعال است و بس.
در بخش بعدى از وصیت، امیرالمؤمنین على(علیه السلام) دو تعبیر زیبا بیان مىدارند كه در ظاهر با هم ناسازگار مىنُمایند. آن حضرت(علیه السلام) از یك طرف مىفرمایند: لا تُخاطِرْ بِشَىْء رَجا أَكْثَرَ مِنْه؛ چیزى را كه در دست دارى به امید این كه بیشتر از آن را به دست آورى، به خطر نینداز! ولى از جانب دیگر مىفرمایند: اَلتّاجِرُ مُخاطِر؛ آن كه در پى تجارت است، خودش را به خطر مىاندازد؛ چون ممكن است در تجارت، سرمایه خود را هم از كف بدهد و در واقع به امید كسب بیشتر، همان سرمایه اولیه را هم از دست بدهد.
1. بحارالانوار، ج 71، ص 321، روایت 30 و ج 83، ص 352، روایت 4.
در مقام برطرف ساختن این توهم باید بدانیم همان طور كه شارحان و مفسران كلام على(علیه السلام) گفتهاند هر یك از این دو كلام ناظر به موقعیت خاصى مىباشد؛ یعنى كلام نخست حضرت(علیه السلام) به یك مقام و وضعیت نظر دارد و سخن دوم حضرت(علیه السلام) ناظر به موقعیت دیگرى است. در جمله اول كه مىفرمایند: لا تُخاطِرْ بِشَىْء...، مقصود آن است كه مبادا به استناد محاسبات نامعقول، امیدهاى واهى و آرزوهاى خام كه به سود بیشترى دست یابید، آنچه را در دست دارید از دست بدهید. در این مقام حضرت(علیه السلام) ما را از تكیه نمودن به امید و آرزوهاى بىجا بر حذر مىدارند كه مبادا حرص و طمع ما را وادارد تا به محاسبات نسنجیده اعتماد كنیم و آنچه را در دست داریم به امید رسیدن به نفع بیشتر از دست بدهیم. ولى در جمله دوم كه مىفرمایند: اَلتّاجِرُ مُخاطِر، در وهله نخست یك توهم را دفع مىفرمایند كه وقتى مىگوییم خود را به خطر نینداز، این مطلب نباید مانع از قبول مخاطرات معقول باشد. آدمى باید خطرات معقول را پذیرا باشد، همانگونه كه تاجر در تجارت چنین مىكند. در وهله دوم بیان مىدارند كه طبیعت تجارت و تمام كارهاى دنیوى بهگونهاى است كه آدمى باید میزانى از خطر را بپذیرد و از مقدارى از منافع خود بگذرد. كشاورزى كه زراعت مىكند، آن گاه كه دانه را به امید برداشتِ بیشتر در زمین دفن مىكند، در واقع نوعى خطر را متحمل شده و از منفعت موجود و نقد خود دست كشیده است. در حالى كه احتمال سبزنشدن بذرها را مىدهد باید این كار را بكند وگرنه كشاورزى محقق نمىشود. همین وضعیت در تجارت نیز وجود دارد. كسى كه اقدام به تجارت مىكند احتمال مىدهد كه سرمایه خود را از دست بدهد؛ ولى با وجود این گریزى از تجارت نیست. اگر تجارت نشود جنسى رد و بدل نمىشود و مردم از منافع موجود در این كار محروم مىمانند. پس خطركردن در اینجا مطلوب است؛ چون احتمال این خطر جزء طبیعت كار است كه براساس محاسبات دقیق، پذیرفته مىشود. ولى اگر بدون محاسبه دقیق و صرفاً با تكیه به امیدى خام و با انگیزههاى حریصانه و آزمندانه به استقبال خطر برویم و خطر را پذیرا شویم، مذموم است؛ چرا كه نه تنها سود بیشترى به دست نمىآوریم، بلكه آنچه در دست داریم نیز از كف مىدهیم. بنابراین عاقلانه به استقبال خطر رفتن، نیكو و غیر عاقلانه خطر را پذیرفتن، نكوهیده است.