بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
اِعْرِفِ الْحَقَّ لِمَنْ عَرَفَهُ لَكَ، رَفِیعًا كَانَ أَوْ وَضِیعًا، وَاطْرَحْ عَنْكَ وَارِدَاتِ الْهُمُومِ بِعَزَائِمِ الصَّبْرِ وَ حُسْنِ الْیَقِینِ؛
نسبت به آنكه حق تو را شناسد، حقشناس باش؛ بلندمرتبه باشد یا فروپایه. با دل نهادن بر شكیبایى و اعتقاد عارى از گمان و تردید اندوههایى را كه به تو روى مىآورند از خود دور ساز.
تاكنون در حد عنایت الهى و توفیق حضرت حق جل جلاله، توضیحات مختصرى درباره گزیدههایى از این نامه شریف بیان نمودیم. اینك در این بخش، حضرت(علیه السلام) به موضوع حقشناسى و رعایت حقوق دیگران مىپردازند و مىفرمایند: نسبت به كسانى كه نسبت تو حقشناس هستند، حقشناس باش؛ چه آن شخص داراى موقعیت اجتماعى برترى باشد و چه در سطح اجتماعى پایینتر. در هر صورت جایگاه اجتماعى دیگران نباید در حقشناسى شما تأثیر بگذارد. به عبارت دیگر در انجام وظیفه اجتماعى و رعایت حقوق دیگران، ملاكى جز رعایت حق انسانهاى دیگر در نظر نداشته باشید؛ یعنى به میزان ثروت و دارایى و موقعیت اجتماعى و مقام و منزلت صاحب حق توجه نداشته باشید؛ چه ذىحق فقیر باشد چه غنى؛ گمنام باشد یا مشهور؛ داراى مقام و منزلت اجتماعى باشد یا بىاعتبار و ناشناخته و... باید حق شخص حقشناس را رعایت و ادا كنید. ملاك و معیار باید تنها حق باشد. حق هر كسى را مىباید ادا كنید. البته در این عبارت گهربار واژهاى به كار رفته كه ممكن است موجب
برخى توهمهاى نابهجا شود؛ چه حضرت مىفرمایند: نسبت به كسى كه درباره تو حقشناس است قدرشناس باش. ممكن است بگوییم لازمه این سخن آن است كه اگر كسى حقشناس نبود ما هم نباید نسبت به او حقشناس باشیم. آیا واقعاً این گونه است؟ این سؤال از اهمیت خاصى برخوردار است و جواب مبسوط و مشروحى مىطلبد كه به میزان ظرفیت این مقال، بسط كلام داده، توضیح و شرح مختصرى ارائه مىكنیم.
براى روشنشدن پاسخ سؤال فوق ابتدا باید ببینیم خود «حق» چیست. حق یك واژه طرفینى است و همیشه دو طرف دارد. با توجه به این كه هر یك از دو طرف حق، گاه شخص حقیقى، گاه شخصى حقوقى (شخصیت) و گاه چیزى غیر از این دو است، براى حق تقسیمات متعددى ارائه مىگردد؛ مثلاً یك گروه از حقوق، حقوق الهى هستند كه بین خداوند و مخلوقاتش برقرار مىشود و برخى حقوق، حقوق اجتماعى مىباشند كه بین انسانها با یكدیگر بر پا مىشود و... . به هر حال واژه حق در تحقق خود، نیازمند وجود حداقل دو طرف مىباشد؛ یعنى دو طرف (اعم از فرد یا گروه) هستند كه نسبت به هم حق متقابل دارند؛ مثلاً حق همسایه را در نظر آورید. وقتى این همسایه بر همسایه دیگر حق دارد، متقابلا آن همسایه نیز بر این همسایه حقى پیدا مىكند؛ چراكه حق، مفهومى متقابل است و در این معنا تفاوتى وجود ندارد كه حق بین دو برادر، یا دو خواهر، یا دو همدرس، یا دو رفیق، یا حتى دو همسر باشد. وقتى شوهر بر زن حق دارد، زن هم از حق و اولویتى برخوردار مىگردد.
در برخى موارد این گونه مىنماید كه حق، بیش از یك طرف ندارد و به تعبیرى، حق یكطرفه برقرار شده است؛ مانند این كه یكى از افراد خانواده یا جامعه بر دیگرى حق دارد، بدون این كه در قبال این حق براى دیگرى و طرف مقابل حقى در نظر گرفته شده باشد؛ مثلا پدر از آن جهت كه پدر است نسبت به فرزند خود حقوقى دارد (اعم از حقوق مادّى و غیر مادّى) كه در مواردى حتى اگر پدر از دنیا برود این حق همچنان محفوظ است؛ مانند حقوقى كه شرع مقدس براى پدر نسبت به فرزند بزرگ وضع نموده است. ثبوت این حقوق متوقف بر
این نیست كه فرزند هم حقى بر پدر داشته باشد و چنین حقى را براى فرزند هم قایل شویم. در این موارد در حالى كه پدر از دنیا رفته و دیگر نمىتواند كارى براى فرزند خود انجام دهد، بر فرزند خود حق دارد؛ یعنى فرزند نسبت به پدر عهدهدار وظیفهاى است كه باید انجام دهد؛ مثلا باید نمازهاى قضا شده پدر را به جا آورد یا حقوق اخلاقى و استحبابى دیگرى بر عهده فرزند قرار مىگیرد كه لازم است انجام دهد؛ مانند این كه براى پدر خود خیرات انجام دهد. چنین حقوقى، حقوق یكطرفه هستند؛ لذا حتى در زمان فوت پدر كه وى در قید حیات نیست این حقوق وجود دارند. اینگونه نیست كه حق پدر در صورتى ثابت باشد كه فرزند هم بر پدر حقى داشته باشد و او نیز حق فرزند را رعایت كند؛ بلكه اگر پدر كافر مشرك یا حتى فاسق باشد، حقوقى بر فرزند خود دارد كه مىباید ادا گردد؛ مثلا اگر پدر مشرك باشد و فرزند خود را به شرك دعوت كند، فرزند نباید در پذیرش شرك از او اطاعت كند؛ اما مىباید وظیفه فرزندى را ادا نماید و حق پدر را رعایت كند؛ مثلاً به او بىاحترامى روا مدارد. قرآن كریم مىفرماید: وَ وَصَّیْنَا الاِْنْسَنَ بِوَلَدِیْهِ حُسْنًا؛(1) و به انسان سفارش كردیم كه به پدر و مادر خود نیكى كند. در جاى دیگر مىفرماید: وَ إِنْ جَاهَدَاكَ عَلَى أَنْ تُشْرِكَ بِى مَا لَیْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا وَصَحِبْهُمَا فِى الدُّنْیَا مَعْرُوُفًا؛(2) اگر والدین تلاش كردند تو را مشرك سازند، قبول نكن؛ اما: و صَحِبْهُمَا فِى الدُّنْیَا مَعْرُوفًا؛ در زندگى دنیا با آنها خوشرفتار باش. لذا اگر فرزندى مؤمن، پدرى كافر داشته باشد و پدر هرگز حق فرزند را رعایت نكند، فرزند مىباید احترام پدر را رعایت نماید. این حق، در ظاهر، حقى یكطرفه است و اینگونه نیست كه در صورتى رعایت حق پدر واجب باشد كه پدر نیز حق فرزند را رعایت نماید.
در هر حال با صرف نظر از برخى حقوق، مانند حق پدر و مادر، در بسیارى از موارد، ضرورت رعایت حق دیگران، بهخصوص حقوق اخلاقى، منوط به این است كه طرف مقابل نیز تا
1. عنكبوت (29)، 8.
2. لقمان (31)، 15.
اندازهاى حق را رعایت كند؛ كه اگر یكى از طرفینْ حقوق دیگرى را رعایت نكند، بر طرف دیگر لازم و واجب نیست كه حقوق وى را رعایت نماید؛ مثلاً اگر یكى از دو رفیق ناسازگارى پیشه كند و جفا و بىمهرى نشان دهد و در نهایت، حقوق طرف مقابل را رعایت نكند، در این صورت ضرورت ندارد كه طرف دیگر حقوق او را رعایت كند. چه بسا رعایت حقوق از جانب یكى از طرفین و خوشرفتارى وى، موجب جرىتر شدن شخص متخلف گردد. پس در برخى موارد، رعایت حق دیگران مشروط به این است كه طرف مقابل هم حق را محترم بشمارد. البته همچنان كه اشاره كردیم رعایت برخى از حقوق مشروط به رعایت متقابل نیست؛ لذا اگر یكى از طرفین، حق را رعایت نكند موجب آن نمىشود كه طرف دیگر هم بتواند حق وى را زیر پا بگذارد؛ بلكه بر دیگرى لازم است كه حق طرف مقابل را رعایت كند؛ نظیر برخى حقوقى كه در مورد دوست یا پدر و مادر وجود دارد.
در بسیارى از مواقع، تا زمانى كه طرف مقابل موقعیت اجتماعى و مالى دارد، حقوق وى را رعایت مىكنند؛ اما به محض اینكه از موقعیت اجتماعى خود، ساقط مىشود و ثروت وى از كفَش مىرود، دوستانْ جفاكار مىشوند و حقوق رفاقت فراموش مىگردد؛ چنانكه گویى اصلا رفاقتى بین آنها وجود نداشته است. در چنین موقعیتى است كه حضرت(علیه السلام) شرط رعایت حقوق دیگران را این مىداند كه، طرف مقابل نیز حق تو را رعایت كند، نه این كه صاحب حق از موقعیت اجتماعى و مقام و منزلتى رفیع برخوردار باشد؛ بلكه حتى اگر موقعیت اجتماعى وى پایین نیز باشد به سبب حقشناسىاش، مىباید حقوق او را رعایت كنید: إِعْرِفِ الْحَقَّ لِمَنْ عَرَفَهُ لَكَ رَفِیعًا كَانَ أَوْ وَضِیعًا.
این كلام حضرت(علیه السلام) هشدارى است در مورد غفلتهایى كه انسان به طور طبیعى به آن مبتلا مىشود. برخى افراد بهگونهاى تربیت شدهاند كه وقتى رفیق آنها موقعیت اجتماعى خود را از دست مىدهد، اندك اندك وى را فراموش مىكنند؛ در حالى كه مؤمن نباید اینگونه رفتار كند. مؤمن باید حقشناس باشد و در همه حالات حقوق دیگران را رعایت نماید؛ هرچند صاحب حق هیچ موقعیت اجتماعىیى نداشته باشد. تنها معیار رعایت حقوق دیگران آن است كه طرفْ نسبت به شما حقشناسى داشته باشد و حق شما را تضییع نكرده باشد.
انسان خواهناخواه در زندگى با مشكلات و مصایب مختلف روحى و روانى مواجه مىشود. گاه گرهى در كارش مىافتد، گاه عزیزى را از دست مىدهد، گاه حادثهاى آینده او را به خطر مىاندازد و... . به هر حال انسان هرگز در زندگى از این نوع مشكلات مصون نیست و خواهناخواه با آنها مواجه خواهد شد؛ البته بیش و كم دارد و هر كسى به حسب ظرفیت خود هُموم و غُموم خاصى خواهد داشت. كسى كه موقعیت اجتماعى برترى و مسؤولیت سنگینترى متوجه او است، نسبت به كسى كه چنین مسؤولیتى ندارد همّ و غمّش بیشتر خواهد بود. همانگونه كه طالبان دنیا بیشترِ همّ و غمّشان به خاطر دنیاست، كسانى كه دغدغه مسؤولیتهاى الهى و اجتماعى را دارند نیز بیشتر از ناتوانى در انجام تعهدها و مسؤولیتهایشان واهمه دارند و اگر موانعى در انجام وظایفشان پیش بیاید، دچار نگرانى مىشوند. گاه این همّ و غمها آنقدر شدت پیدا مىكنند كه آدمى را از كار مىاندازند و انسان به ضعف اعصاب یا ضعف قلب مبتلا مىگردد و حتى در صورت استمرار، دچار افسردگى شدید مىشود. به هر حال انبوهى از امراض جسمى و ناراحتىهاى روحى، هستى او را تهدید مىكنند و در اثر غم زیاد، قدرت كار و تلاش از او سلب مىشود و به یك عنصر فلج در پیكر اجتماع بدل مىگردد. بىتردید چنین وضعیتى براى هیچ كسى مطلوب نیست. چنین شخصى نه به كار دنیا و نه به كار آخرت خود مىرسد و پیوسته با غم و غصه و افسردگى و نگرانى شدید دست به گریبان است و حتى حضور قلب در نماز از وى گرفته مىشود و توان عبادت را هم نخواهد داشت و در یك كلام به یك عنصر و عضو كاملاً فلج تبدیل مىگردد.
همانگونه كه گذشت زندگى انسان هرگز خالى از مشكلات و حوادث تلخ نیست. گاه این پیامدها تمام زمینههاى فعالیت دنیوى، اخروى، فردى و اجتماعى او را تحت تأثیر قرار مىدهد. مهم این است كه چه تدبیرى بیندیشیم تا خود را از انبوه آفات مصون سازیم و جلوى این مشكلات را سد نماییم.
نیازمند بیان نیست كه زندگى دنیا توأم با مصیبتها و ناگوارىهاى گوناگون است و هرگز از رنج و غم و اندوه خالى نمىشود. حال آنچه مهم است چارهاى است كه مىتوان به كار بست تا انبوه ناگوارىها و غمها بر آدمى مسلط نشوند و او را از انجام وظایفش باز ندارند؛ یعنى آدمى باید به گرفتارىها و ناگوارىها مسلط گردد، نه اینكه گرفتارىها و اندوهها بر وى مسلط شوند و او را از انجام مسؤولیتها باز دارند. به راستى راه علاج این مهم چیست؟
قبل از بیان راه علاجِ مناسب، توجه به یك نكته ضرورى مىنماید: به طور طبیعى افرادى كه حساسیت بیشترى دارند، بیشتر در معرض این آفات قرار دارند؛ یعنى برخى مردم در مواجهه با ناگوارىها با روحیهاى بسیار خونسرد رفتار نموده، در مقابل مشكلات، زیاد نگران نیستند و كمتر در تعارض با این ناگوارىها قرار مىگیرند. در مقابل، گروهى دیگر خیلى زود متأثر مىشوند و بهگونهاى سریع و عمیق تمام وجودشان تحت تأثیر واقع مىشود و تا مدتها همچنان متأثر باقى مىمانند و نمىتوانند خود را به سهولت از چنگال آنها نجات بخشند؛ این گروه دوم بیشتر در معرض خطرها و بیمارىهاى روانى؛ مانند احساس یأس و درماندگى، و افسردگى و اضطراب، یا بیمارىهاى جسمى، مانند فلج قرار مىگیرند، كه خود باعث پیچیدگى بیشتر مشكلات و بر زمینماندن كارها مىشود. حال مهم این است كه چنین افرادى چگونه مىتوانند از این آفات مصون بمانند؟ امام متقین على(علیه السلام) در اینباره مىفرمایند: براى آنكه از این گونه غمها در امان باشید باید دو نیروى حیاتى را در خود زنده كنید. آن دو نیرو عبارتند از: نیروى صبر و شكیبایى و نیروى یقین.
صبر یك مقوله مهم اخلاقى است و انسان از طرق مختلفى مىتواند این نیرو را تحصیل نماید. صاحب ملكه صبر مىتواند در برابر پیشامدهاى سخت و ناگوار مقاومت كند و زود تحت تأثیر واقع نشود. البته جایگاه این بحث، و بیان روشهاى كسب صبر، در كتابهاى اخلاقى است و ما در اینجا قصد ورود به آن بحثها را نداریم. در هر حال اگر آدمى بتواند ملكه صبر و شكیبایى را در خود تقویت كند، از تمام همّ و غمّ و آفات دنیا مصون مىماند. ناگوارىها و
رنجها و غمها موجب نگرانى مىشوند و آدمى را از پا در مىآورند؛ اما انسان صبور به كمك ملكه صبر، مقاومت درونى خود را افزایش مىدهد و در مقابله با سختىها و ناگوارىها شیوههاى بسیار متنوعى پیش مىگیرد كه هر قدر این عوامل قوىتر باشند آن نیروى مقاومت درونى قوىتر عمل مىكند.
مراد از حسن یقین این است كه انسان به حسن تدبیر الهى اعتماد داشته باشد. ما در بحثهاى گذشته به این موضوع پرداختیم. یكى از تعلیماتى كه مورد اهتمام ادیان الهى واقع شده است و اسلام در آیات و روایات فراوانى به آن پرداخته، مسأله قضا و قدر الهى است؛ البته به همان معنایى كه در معارف الهى مطرح است؛ نه برداشت نادرست و جبرگرایانهاى كه در بین مردم وجود دارد. به اختصار مىتوان گفت اعتقاد به قضا و قدر الهى یعنى اعتقاد به اینكه عالم تدبیرى فراتر از تدبیرهاى جزیى ما اداره مىشود. ما در محدودهاى بسته و تنگ فكر مىكنیم و نقشه مىكشیم و براى انجام كارها، توان و قدرت اندك خود را به كار مىگیریم و در بسیارى از موارد با مشكل مواجه مىشویم و از رسیدن به مقصد باز مىمانیم. این خود نشان از آن دارد كه تدبیرى فراتر از آنچه ما اندیشیدهایم وجود دارد. همه ما در موارد متعددى تجربه كردهایم كه علىرغم در نظر گرفتن هدفى خاص و حركت در پى رسیدن به آن، به نتیجهاى بسیار مهمتر رسیدهایم كه هیچ انتظارش را نداشتیم، گاهى نیز برعكس با وجود دقت فوقالعاده و تلاش طاقتفرسا هرگز به هدف دست نیافتهایم. گاهى آدمى به دنبال كار خیرى حركت مىكند؛ ولى به جاى خیر، مصیبت مىآفریند. این نمونههاى ساده، جملگى از وجود مدبّرى برتر از انسان خبر مىدهد. اینكه گاه علىرغم خواسته ما؛ زلزله، سیل، آفات و بلاهایى رخ مىدهد و گروهى رابه كام مرگ فرو مىبرد و دچار نابسامانىها و گرفتارىها مىنماید، ثابت مىكند كه همه امور به خواست انسان محقق نمىشود. در تعالیم دینى بر این مسأله تأكید شده است كه انسان باید بداند بر كل نظام هستى و حوادث تلخ و شیرینى كه در این عالم اتفاق مىافتد تدبیر كلى الهى حاكمیت دارد. درست است كه در این موارد ما با پدیدههاى وحشتبار و غمانگیز مواجه
مىشویم و گمان مىكنیم كه به وقوع پیوستن این امور ناشى از نقص و كاستى در تدبیر جهان است؛ ولى از وجود نظم و تدبیر در كل نظام هستى درك مىكنیم كه مسایلى كلىتر و فراگیرتر وجود دارد كه ما از آنها غافلیم، و در واقع هم نباید از آنها مطلع باشیم؛ چون اینها وسیله آزمایش هستند و اگر آدمى آنها را بداند، آن آزمایش درست انجام نمىگیرد. شخص مؤمن به واسطه ایمان و حسن ظنّى كه به تدبیر الهى دارد، مىداند این حوادث عبث نیستند. نباید پنداشت كه اختیار حوادث، از دست خداوند قادر متعال خارج شده و این حوادث، خارج از تدبیر الهى به وقوع پیوسته است. همچنین نباید پنداشت كه خداوند سبحان مىخواهد مردم را به زحمت اندازد و آزار دهد. خداوند، رحیم و رئوف است؛ ولى این حوادث تلخ و ناگوار، در كل نظام هستى ضرورت دارد و مىباید واقع شود و ما چون نمىتوانیم مصلحت آن را درك كنیم، پذیرفتن آنها براى ما سخت مىآید. اگر ما نیز مسایل كلى عالم هستى را درك مىكردیم، تمام این پدیدهها را ضرورى مىیافتیم؛ چه لازمه یك تدبیر عاقلانه و حكیمانه تحقق چنین رخدادهایى است.
به هر حال اعتقاد به حكمت خداوند و مدبّرانه بودن افعال الهى و این كه نظام خلقت بر محكمترین شكل استوار گردیده است، باعث مىشود تا آدمى در برخورد با حوادث ناگوار و غم و اندوه بىشمار، آرامش خود را از كف ندهد. به هر میزان كه ما از حسن یقین و اعتماد به تدبیر الهى برخوردار باشیم، آرامش بیشترى خواهیم داشت. كودكى را فرض كنید كه در محیط خانواده به بیمارى مبتلا مىشود و مادر او را از تناول غذاهاى لذیذ منع مىنماید. در اینجا كودك ناراحت شده گریه مىكند؛ چون مىپندارد مادر خیرخواه او نیست و این ممانعتها خصمانه است. یا وقتى داروى تلخى در حلق او مىریزد، گمان مىبرد مادر با وى دشمنى دارد؛ یعنى به تدبیر مادر اعتماد و حسن یقین ندارد. اما كمكم كه بزرگتر مىشود و مىفهمد كه خوردن این داروى تلخ براى بهبود او ضرورى است، یا كمبود غذایى وى این داروى تلخ جبران مىشود و این كار مادر از روى محبت و نیكاندیشى است، به تدبیر مادر یقین پیدا مىكند و به كار او آفرین مىگوید و از خوردن تلخترین داروها نیز امتناع نمىكند. لذا مشاهده مىكنیم هر چه كودك رشد مىكند، مقاومت وى براى خوردن دارو كاهش مىیابد و راحتتر
داروهایش را مىخورد. گاه حتى با توصیه مادر، خودش دارو را مىخورد؛ چه دیگر هرگز گمان نمىبرد كه پدر و مادر با وى خصومت دارند.
چنین تصور و ذهنیتى در رفتارهاى تربیتى و آموزش والدین نیز جریان دارد؛ یعنى كودكى كه در ابتدا با تنبیه والدین تن به انجام آدابى خاص مىداد، وقتى به رشد لازم مىرسد دیگر از تنبیهشدن ناراحت نمىشود؛ چون مىداند كه این تنبیه براى تأدیب و آموزش او لازم بوده است. همین طور وقتى معلم تكلیف سنگینى به شاگرد خود مىدهد، برخى دانشآموزان گمان مىبرند كه معلم، با آنها از در خصومت وارد شده است و سختگیرى بىمورد مىكند؛ اما پس از قبولى در امتحان و تشویقشدن و جایزه گرفتن، مىفهمند كه سختگیرى معلم براى تربیت و آموزش بوده و به این تدبیر، حسن اعتماد پیدا مىكنند و دیگر از تكلیف و سختگیرى معلم ناراحت نمىشوند. مؤمن نیز وقتى نسبت به مدبّر عالم هستى چنین ایمان و اعتمادى داشته باشد و تمام تدابیر او را نیكو و برخاسته از حكمت بىمنتهاى او بداند، هرگز به صرف مواجهه با یك حادثه ناگوار ابراز ناخرسندى نمىكند و آن را امرى با حساب و كتاب قلمداد مىكند. او با حسن یقین و اعتماد خود معتقد است كه تمام این اعمال و حوادث بهجا و درست است و ما به علت عدم احاطه بر مصالح كلى عالم هستى نمىتوانیم مصالح وقوع این پدیدهها را درك كنیم. بنابراین اگر ما معرفت خود را نسبت به خداى متعال بالا ببریم و باورهاى ذهنى و نگرشمان را نسبت به حضرت حق تصحیح كنیم، همیشه با آرامش و اطمینان خاطر به استقبال حوادث ناگوار و رخدادهاى تلخ مىرویم و حتى این حوادث براى ما ناگوار جلوه نخواهد كرد و در مواجهه با آنها در پى وظیفه خود هستیم؛ مثلاً اگر زلزلهاى رخ داده، در پى كمك به افراد مصیبتدیده و نجات جان آنان هستیم. به این ترتیب هم در میدان عمل وظیفه خود را انجام مىدهیم و هم نسبت به این كه چرا این حادثه در عالم رخ مىدهد تشویش خاطر نداریم و با تعلیل عقلى و یقینى مىدانیم كه این حادثه محصول تدبیر الهى بوده و هر چه او بخواهد صلاح است. این نگرش و باور ذهنى باعث مىشود غم و غصه دنیا نتواند ما را از فعالیت و تلاش باز دارد؛ بلكه به عكس، ما را در خدمت به دیگران و انجام وظیفه ترغیب مىكند؛ اما اگر چنین یقینى نسبت به تدبیر الهى نداشته باشیم در برخورد با غمها و اندوهها،
سخت افسردهخاطر مىشویم و توان حركت و پىگیرى كارها را از دست مىدهیم. پس اگر انسان بتواند چنین یقینى كسب كند كه تمام امور محقَق در عالم، محصول تدبیر حكیمانه الهى است، دیگر به راحتى مىتواند با تمام این مشكلات و غم و غصهها مقابله كند و محكوم آنها نشود. در این صورت، نه تنها غم و اندوه و نگرانى بر او مسلط نمىشود؛ بلكه به نردبانى براى تكامل هرچه بیشتر او تبدیل مىگردد.