فهرست مطالب

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

وجه تسمیه خطبه(1)

این خطبه را خود امام(علیه السلام) بدان اسم نام‌گذارى نكرده است‌؛ از این رو بررسى دقیق علت آن چندان ضرورتى ندارد‌؛ ولى به دو وجه از وجوهى كه ذكر شده اشاره مى‌كنیم:

1. گفته‌اند: قاصعه، صفت شترى است كه در بعض حالات چیزى از دهانش خارج مى‌شود و بعد آن را مى‌بلعد،(2) و چون امام(علیه السلام) هنگام ایراد سخن بر چنین شترى سوار بودند، این خطبه را قاصعه گفتند‌؛(3)


1. این خطبه را كه مبسوط‌ترین خطبه‌هاى نهج‌البلاغه است، در نسخه‌هاى متعدد این‌گونه مى‌توان یافت: ترجمه و شرح مرحوم فیض‌الاسلام، و شرح ابن میثم بحرانى، خطبه 234‌؛ صبحى صالح و معجم نهج‌البلاغه، خطبه 192‌؛ منهاج البراعه مرحوم میرزا حبیب‌الله خوئى، خطبه 191‌؛ شرح ابن ابى الحدید معتزلى، خطبه 238‌؛ همچنین مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار، ج 14، ص 477ـ465، حدیث 37 آن را نقل كرده و تا ص 484 به بیان آن پرداخته‌اند.

2. حالتى را كه شتر، چیزى را كه دوبار جویده شده مى‌بلعد، قَصْع گویند (قَصَعَتِ النّاقةُ بِجِرَّتِها، اى ردّتها الى جوفها) و بعضى گفته‌اند: قَصْع، مربوط به حالتى است كه دهان خود را از آن پر كرده است. صحاح، ج 3، ص 1266. توضیح «جِرَّة» در این عبارت را در جلد دوم چنین آورده است: آنچه شتر براى نشخوار بیرون مى‌آورد، جِرّة گویند. همان، ج 2، ص 611.

3. جوهرى در ادامه بیان خود درباره لفظ «قصع» آورده است: در حدیث آمده است كه حضرت در حالى كه بر مركبى سوار بودند كه به جویدنِ دوباره مشغول بود، براى مردم به ایراد سخن پرداختند. همان، ج 3، ص 1266.

2. بعضى قاصعه را تقریباً «كوبنده» معنا كرده‌اند‌؛(1) یعنى این خطابه، گردن‌فرازان و مستكبران را توبیخ كرده، از طغیان و سركشى برحذر مى‌دارد.

وجوه دیگرى نیز گفته شده‌؛(2) ولى ـ همان طور كه گفتیم ـ جستوجو در این مورد ضرورى به نظر نمى‌رسد‌؛ اما با توجه به مضمون خطبه، ظاهراً وجه دوم در بین وجوهى كه مطرح شده، دلچسب‌تر است.

 

مقدمه

حكومت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، تنها 25 سال با رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فاصله داشت و ظاهراً این خطبه در اواخر حكومت حضرت كه حدود چهار سال و نه ماه دوام یافت، ایراد شده است‌؛ از این رو این پرسش مطرح مى‌شود كه مردم كوفه كه لشكریان آن بزرگوار هم از همین‌ها تشكیل مى‌شد، چه كرده بودند كه امام(علیه السلام) آنها را این‌گونه سرزنش مى‌كند و مى‌فرمایند: شما در سركشى افراط كرده و به عصبیت و حمیّت جاهلیت برگشته‌اید و ارزش‌هاى اسلام را زیر پا گذاشته‌اید؟


1. العین، ج 1، ص 138.

2. مانند:

الف) از بین برنده، زائل كننده: الماءُ یَقْصَعُ العَطَشَ‌؛ آب تشنگى را فرو مى‌نشاند. همان

ب) تحقیر كننده (ابلیس و پیروانش): قَصَعَهُ قَصْعاً صَغَّرَهُ وحَقَّرَهُ‌؛ فلانى را كوچك شمرد و چیزى به حساب نیاورد. مجمع البحرین، ج 4، ص 379.

ج) قَصَعْتُ هامَتَه‌؛ با دست گشوده بر سرش كوفتم. صحاح، ج 3، ص 1266.

در پاسخ این پرسش، با توجه به مضمون خطبه باید گفت: امام(علیه السلام)ریشه مفاسد را «روح تكبر» دانسته و آن را سبب فساد انسان و از بین رفتن اخلاق فردى و اجتماعى و سقوط امت‌ها مى‌شمارند.

بسیار جاى تعجب است كه مردمى كه سال‌ها پاى منبر امیرالمؤمنین(علیه السلام)و پیش از آن پاى منبر رسول خدا(صلى الله علیه وآله)بوده‌اند، این گونه به آفت‌هاى اخلاقى مبتلا شدند كه این چنین مخاطب حضرت قرار گرفتند.

نكته مهم در این مقام، «بهره‌بردارى از سخنان نورانى حضرت در جوامع امروز» است. ما هم باید توجه داشته باشیم كه بسیارى از مفاسد اخلاقى ـ چه در فرد و چه در اجتماع ـ از خصلت شیطانى «تكبر و خودبزرگ‌بینى» سرچشمه مى‌گیرد.

 

مناسبت خطبه

ساكنان شهر كوفه در آن زمان، مجموعه‌اى از عشایر مختلف بودند و هر قبیله محله‌اى را به خود اختصاص داده بود. روحیه قبیله‌گرایى و افتخار به پدران و اجداد، دوباره در بین جوان‌هاى مسلمان پیدا شده بود و گاهى بین دو جوان بر سر مسائل بسیار جزئى درگیرى لفظى پیدا مى‌شد و به كشمكش‌هاى قبیله‌اى و قتل و خونریزى مى‌انجامید.

امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) براى زدودن چنین روحیه‌اى این خطبه را ایراد فرمودند.

در جوامع امروز نیز، این روحیه وجود دارد. برترى‌جویى غربى‌ها در جهان امروز نیز نشأت گرفته از همان «تكبر»هاست. آنان براى شرقى‌ها ـ هرچند عالم و محقق باشند ـ ارزشى قائل نیستند و مى‌كوشند هر مطلب

ارزشمندى را به خود نسبت داده، بگویند ریشه آن در غرب است. فسادى كه امروز صهیونیست‌ها در عالم بپا كرده‌اند، مبتنى بر همین است كه خود را نژاد برتر و مقصود از آفرینش دانسته و دیگران را طفیلى وجود خود مى‌دانند. قرآن كریم به خودخواهى آنها اشاره كرده و پاسخ مى‌دهد:

«وَقالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللهِ وَأَحِبّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَیُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ ...‌؛ یهود و نصارا گفتند: ما پسران خدا و دوستان او هستیم. بگو (اگر چنین است) پس چرا شما را بجهت گناهانتان عذاب مى‌كند؟ (نه، چنین پندارى غلط است) بلكه شما (هم) انسان‌هایى از مخلوقات خدا هستید (و امتیاز خاصى ندارید. خداوند) هر كس را كه بخواهد، مى‌آمرزد و هر كس را كه بخواهد، عذاب مى‌فرماید ...».(1)

به هر حال این «تكبر جمعى» مانند «تكبّر فردى» ریشه بسیارى از مفاسدِ گذشته و حال است‌؛ محور بحث هم در حقیقت، همین است‌؛ از این رو امام(علیه السلام) خطبه را با یك براعت استهلال از اینجا شروع مى‌كنند: «بزرگى مخصوص خداست» تا ذهن‌ها براى رها كردن خودبزرگ‌بینى و روى آوردن به فروتنى و خاكسارى آماده شود‌؛ چرا كه تا این صفت در انسان وجود داشته باشد، نه به سعادت فردى مى‌رسد و نه مى‌تواند به كمالاتى دست یازد كه مقدمه ثواب اخروى و قرب الاهى است. جامعه‌اى هم كه به چنین بلایى مبتلا باشد، هیچ‌گاه روى سعادت را نخواهد دید.

از حضرت حق‌تعالى، توفیق توضیحى مختصر از این خطبه بسیار زیبا، رسا و عالى را به اندازه توان مسئلت مى‌كنیم.


1. مائده (5)، 18.

الْحَمْدُ للهِ الَّذِی لَبِسَ الْعِزَّ وَالْكِبْرِیَاءَ وَاخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ خَلْقِهِ وَجَعَلَهُمَا حِمًى وَحَرَماً عَلَى غَیْرِهِ وَاصْطَفَاهُمَا لِجَلاَلِهِ وَجَعَلَ اللَّعْنَةَ عَلَى مَنْ نَازَعَهُ فِیهِمَا مِنْ عِبَادِهِ...‌.

الْحَمْدُ للهِِ الَّذِی لَبِسَ الْعِزَّ وَالْكِبْرِیَاءَ‌؛ ستایش براى خدایى است كه عزت و بزرگى را پوشید.

در این بیان، عزت و بزرگى مانند لباسى تصوّر شده كه كسى آن را بپوشد. البته خداى تعالى نیازى به پوشیدن لباس ندارد و حتى استعمال لباس معنوى هم در مورد خداى تعالى صحیح نیست‌؛ بلكه این یك تعبیر ادیبانه و تشبیهى بسیار زیباست و به معناى لباس پوشیدن خداوند نیست. وجه شباهت هم این است: همان‌گونه كه لباس در جایى به كار مى‌رود كه ملبوس را كاملا پوشش دهد و هیچ قسمتى از آن بیرون نمانَد، ذات خدا هم بگونه‌اى است كه نمى‌توان براى آن حیثیتى فرض كرد كه عین عزت و كبریایى نباشد. انگار عزت و كبریا، ذات الاهى را فراگرفته است. البته ذات حضرت حق‌تعالى نه جزء دارد و نه سطحى كه پوشیده شود‌؛ ولى ابزار كار عقل انسان، همین مفاهیم است‌؛ از این رو از روى مسامحه مى‌توان گفت: هیچ سهمى از وجود خداى تعالى و هیچ شأنى از وجودش، بى‌بهره از عزت و كبریایى نیست.

عزت و كبریا چیست و چه تفاوتى با هم دارند؟

مقدمتاً باید بگوییم صفات الاهى ‌چه ذاتى چه فعلى‌ـ از حیثیات مختلف خداى تعالى حكایت نمى‌كند‌؛ چون خداوند حیثیت‌هاى مختلف ندارد و به قول اهل معقول «بسیط من جمیع الجهات» است و هیچ تكثر و تعددى براى او قابل تصور نیست. در كنار صفاتى كه به خداى تعالى

نسبت داده مى‌شود، باید یك صفت سلبى در نظر گرفت‌؛ به این معنا كه «صفات، زاید بر ذات نیستند». این همان ذات است كه عقل ما این مفاهیم را از آن انتزاع مى‌كند. همه این صفات، عین هم و همه عین ذات هستند.

هنگامى كه ما وقتى مى‌گوییم «ما علم و قدرت داریم»، علم ما چیزى است و قدرت ما چیزى دیگر. مى‌توانیم علم داشته باشیم، ولى قدرت نداشته باشیم، یا قدرت داشته باشیم، ولى علم نداشته باشیم، یا هیچ‌یك را نداشته باشیم‌؛ چون علم ما غیر از قدرت است و هر دو غیر ذات‌؛ ولى در مورد خداوند چنین نیست. در خداى تعالى، ذاتْ عین علم، علمْ عین قدرت و قدرتْ عین ذات است و همه صفات، عین هم و همه، عین ذات هستند. بررسى بیشتر این بحث مجال دیگرى مى‌طلبد و در حوصله این نوشتار نمى‌گنجد‌؛ در اینجا هم باید توجه داشت كه اگر عزت و كبریا به خداى تعالى نسبت داده شده، دو چیز جداى از یكدیگر و زاید بر ذات پروردگار متعال نیست.

در اینجا سؤالى مطرح مى‌شود كه عزت و كبریایى چه ویژگى دارند كه در این كلام مخصوص خداى تعالى شمرده شده، و غیر از صفاتى همچون علم است كه ما مى‌توانیم ادعا كنیم كه علمى داریم، هرچند آن هم عطاى خداوند است؟!

پاسخ این است كه ما در گفت‌وگوهایمان واژه «عزت» و «عزیز» را نیز در غیر خدا به كار مى‌بریم كه عزت‌هاى نسبى یا ناقص و یا عاریتى هستند‌؛ ولى عزت مطلق، كامل و اصیل، مخصوص خداى تعالى است و تنها اوست كه در مقابل كسى سر تسلیم فرود نمى‌آورد و كسى بر او غالب نیست چنانكه علم ذاتى و مطلق نیز مخصوص خداست.

البته خداوند مراتبى از آنچه را كه به او اختصاص دارد، به اولیاى خود مرحمت مى‌فرماید‌؛ مثلاً علم غیب مخصوص خداى تعالى است، چنان كه در دعاها مى‌خوانیم: «یا مَنْ لا یَعْلَمُ الْغَیْبَ اِلاّ هُو».(1) ولى در قرآن پس از اشاره به این اختصاص، استثناى آن را ذكر كرده و در مورد اعطاى آن به بعض بندگان مى‌فرماید:

«عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً * إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول...(2)‌؛ (خداوندْ) داناى غیب (و نهان) است. پس كسى را بر غیب خود آگاه نخواهد نمود، مگر بر آن فرستاده‌اى كه رضایت داشته باشد (و خود اراده فرماید)».

در مورد عزت هم گرچه در آیاتى مثل «...‌فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً‌...»(3) آن را به خود اختصاص داده، در جاى دیگر از اعطاى آن به رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، و مؤمنان خبر مى‌دهد:

«... وَللهِِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَلكِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ».(4)

همچنین با اشاره به مشیت خود در «عزت بخشیدن به هر كه بخواهد» مى‌فرماید:

«... تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِكَ الْخَیْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَیْء قَدِیرٌ».(5)

بنابراین منافاتى ندارد كه عزّت كامل حقیقى مطلق و اصیل، از آنِ خداى تعالى باشد و بعض بندگان خود را فراخور حالشان از آن بهره‌مند فرماید.


1. مفاتیح الجنان، دعاى جوشن كبیر.

2. جن (72)، 26 و 27.

3. فاطر (35)، 10.

4. منافقون (63)، 8.

5. آل عمران (3)، 26.

كبریا: در فارسى واژه معادلى براى آن وجود ندارد و باید قدرى آن را توضیح داد:

ریشه آن «ك ب ر» و هم‌خانواده كِبَر به معناى بزرگى،(1) در مقابل صِغَر به معناى كوچكى است. بزرگى و كوچكى، دو مفهوم متضایفند‌؛ یعنى پس از مقایسه دو چیز مى‌گوییم: چون این یكى علاوه بر همه اجزاى آن یك، جزء دیگرى هم دارد، «كبیر» و دیگرى «صغیر» است.

باید توجه داشت كه «كِبَر» و «كِبْر» فقط تفاوت اندكى در تلفظ دارند و در هر دو، معناى «بزرگى» لحاظ شده است ولى هر یك مورد استعمال خاصى دارند و به جاى یكدیگر استعمال نمى‌شوند. «كِبْر» به خلاف «كِبَر» بر «امرى قلبى» اطلاق مى‌شود و از كیفیت نفسانى خاصى حكایت مى‌كند كه بر اساس آن، انسان خود را بزرگ ببیند. خداوند تعالى بعضى بندگان خود را در مورد داشتن چنین صفتى، این گونه یاد مى‌فرماید:

إِنَّ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللهِ بِغَیْرِ سُلْطان أَتاهُمْ إِنْ فِی صُدُورِهِمْ إِلاّ كِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِیهِ فَاسْتَعِذْ بِاللهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ(2)‌؛ همانا كسانى كه بدون آنكه هیچ‌گونه دلیل محكمى داشته باشند (نزد آنان باشد و بتوان به آن استناد نمود) به جدال با آیات الاهى مى‌پردازند، در سینه‌هاشان چیزى جز «خودبزرگ‌بینى» وجود ندارد (آن هم چیزى است كه هرگز) به آن (قلّه بلند خیالى) دست نخواهند یافت‌؛ پس به خدا پناه ببر‌؛ چراكه او شنواى بیناست.

حال این «خودبزرگ‌بینى» گاهى به صورت نسبى در نظر گرفته مى‌شود و


1. «كِبَر» متضاد «صِغَر» است، و در سنّ انسان، به بزرگسالى اطلاق مى‌شود. لسان العرب، ج 12، ص 12 و كتاب العین، ج 5، ص362.

2. غافر (40)، 56.

از مقایسه با امثال خود (مثل برادر، خواهر و دوستان) درك مى‌شود، و گاهى مطلق است كه همان «كبریا» است و فوق آن بزرگى نیست‌؛(1) بنابراین تفاوتى كه بین «عزت» و «كبریا» هست، این است كه در دومى نیاز به اضافه كردن قید «مطلق» نداریم‌؛ به خلاف عزت كه به طور مطلق از آنِ خداست و این خداوند است كه هر كه را بخواهد، خود عزت مى‌بخشد. امام(علیه السلام)با این استعاره، از اختصاص این دو صفت به حضرت حق‌تعالى خبر دادند.

اما انسان، به سبب نادانى، صفات الاهى را به خود نسبت مى‌دهد‌؛ چنان‌كه خداى تعالى در مورد قارون مى‌فرماید:

قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْم عِنْدِی أَوَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعاً ...;‌... گفت: من این ثروت را بر اساس دانشى كه دارم (و به ریزه كارى‌هاى اقتصادى آشنا هستم) به دست آورده‌ام. (خداى تعالى در پاسخ این مطلب واهى مى‌فرماید:) آیا او نمى‌داند قبل از او از میان نسل‌هاى گذشته كسانى را خداوند نابود ساخته است كه از او قدرتمندتر و مال اندوزتر بوده‌اند؟».(2)

امروز نیز افرادى در مقابل تذكر نسبت به رعایت حقوق فقرا پاسخ مى‌دهند: ما خون دل خوردیم و با زحمت فراوان این ثروت را جمع كردیم‌؛ چگونه آن را به دیگران بدهیم‌؛ در حالى كه توجه ندارند كه علم، قدرت و دیگر نعمت‌ها را خداى تعالى عطا فرموده است و ما آنها را ایجاد نكرده‌ایم.


1. الكبریاء: عظمت و پادشاهى... و كاربرد آن فقط در مورد خداى تعالى است. لسان العرب، ج 12، ص 12.

الكبریاء: اسم للتكبر و العظمه، كتاب العین، ج 5، ص 361.

الكِبر بالكسر: العظمة و كذلك الكبریاء، صحاح اللغه، ج 2، ص 801.

الكبر: العظمة و التجبّر كالكبریاء، تاج العروس، ج 3، ص 514.

2. قصص (28)، 78.

حتى گاهى سركشى انسان به اینجا مى‌رسد كه خود را خداى مردم، آن هم برترین خدایان مى‌نامد ‌چون مشركان خدایان متعدد مى‌پرستیدند‌ ـ و بنده طغیانگرى چون فرعون نداىِ «أَنَا رَبُّكُمُ الأَْعْلى‌؛ من پروردگار بزرگ شما هستم»(1) سر مى‌دهد.

آرى، انسان هنگامى كه به خیال خود قدرتى به هم زد و احساس بى‌نیازى كرد، در دلش ادعاى خدایى پدید مى‌آید.

خداوند تعالى ریشه طغیان‌گرى را همین «احساس بى‌نیازى» ‌كه خود حاكى از تكبر است‌ـ مى‌داند:

كَلاّ إِنَّ الإِْنْسانَ لَیَطْغى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى.(2)

كسى كه در اثر حماقت و نادانى خود را بزرگ یافت، تصور مى‌كند از او بزرگ‌ترى نیست‌؛ از این رو خویش را برتر از همگان و خالى از اشتباه دانسته و به آراى همه بزرگان به دید انتقادى مى‌نگرد. یا به امورى مثل «اطاعت مردم از وى» كه آن هم عطاى خداست، فریب خورده و مى‌پندارد كسى شده است و از اینكه با یك امضاى او شهرهایى بمباران و ویران گردد، لذت مى‌برد.

چنین كسى در واقع چیزى را كه مخصوص خداى تعالى بوده، غصب كرده است. انسان در مقابل خدا چیزى ندارد تا بگوید بزرگ هستم یا كوچك. هر چه هست، مال اوست و هر كه هر چه دارد، از او دارد‌؛ از این رو نمى‌توان بادى به غبغب انداخت و خود را بزرگ دانست‌؛ ولى متأسفانه این باد كه در احادیث هم به ما یاد داده‌اند از آن به خداى تعالى پناه ببریم،(3) در دماغ ما هست.


1. نازعات (79)، 24.

2. علق (96)، 6 و 7.

3. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله): «أَعوذُ بِكَ مِنْ نَفْخَةِ الْكِبْریاء». بحارالانوار، ج 73، ص 1932 و المحجة البیضاء، ج 6، ص 229.

ممكن است از مراتب ضعیف آن چشم‌پوشى شود‌؛ ولى اگر به حدى رسید كه مفاسدى را به بار آورد، آن هنگام متوجه خواهیم شد كه باد خطرناكى در دماغ ما بوده است. این باد، شیطانى است و كسانى كه چنین باشند، در واقع به جنگ خدا رفته‌اند و مشمول لعن و نفرین الاهى قرار مى‌گیرند.

خلاصه آنكه: محور بحث، «اختصاص عزت و بزرگى به خداى تعالى» است و اینكه دیگران حق چنین ادعایى را ندارند.

«وَاخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ خَلْقِهِ‌؛ خداوند این عزت و كبریایى را براى خویش برگزید و براى خلق خود سهمى قائل نشد».

البته منافاتى با «تُعِزُّ مَنْ تَشاء» ندارد‌؛ چون این عزّت، اعطایى است نه در عرْض عزّت خداى تعالى.

«وَجَعَلَهُمَا حِمًى(1) وَحَرَماً(2) عَلَى غَیْرِه». خداوند این دو را قُرقگاه و خط قرمز قرار داده و به هیچ كس اجازه عبور از آن را نداده است‌؛ بنابراین ورود در چنین حریمى، به معناى جنگ با خداست.

«وَاصْطَفَاهُمَا لِجَلاَلِهِ وَجَعَلَ اللَّعْنَةَ عَلَى مَنْ نَازَعَهُ فِیهِمَا مِنْ عِبَادِهِ». اگر بنده‌اى به ستیز با خدا برخاسته، چیزى از اینها را براى خود ادعا كند، خداوند او را لعنت مى‌كند و از رحمت خود به دور مى‌دارد.


1. الحَمِى: چراگاه یا خانه‌اى كه دیگران حق ورود بدان را نداشته باشند، جاى قرق شده، ملك شخصى. الرائد، ج 1، ص 698.

2. الحرم: حریم و ملك شخصى كه از آن دفاع و نگهدارى كند، آنچه شكستن آن نارواست. همان، ص 669.

سنّت آزمایش

ثُمَّ اخْتَبَرَ بِذَلِكَ مَلاَئِكَتَهُ الْمُقَرَّبِینَ لِیَمِیزَ الْمُتَوَاضِعِینَ مِنْهُمْ مِنَ الْمُسْتَكْبِرِینَ‌؛ آن‌گاه (خداوند با اختصاص این دو صفت به خود)، فرشتگانِ مقرب درگاه خود را آزمود، تا فروتنانِ ایشان را از گردن‌كشان جدا سازد.

یكى از معارف اساسى تمام ادیان الاهى ‌به ویژه اسلام‌ـ بیان این نكته است كه هدف آفرینشِ موجوداتِ مكلَّف، آزمایش آنها بوده است تا جوهر واقعى خویش را ظاهر سازند و معلوم شود كه آیا راه حق و ترقى را بر‌مى‌گزینند یا مسیر سقوط و نزول را.

خداى تعالى در آیاتى از قرآن كریم این حقیقت را بازگو فرموده است‌؛ از جمله:

الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً(1)‌؛ (خداوند) كسى است كه مرگ و زندگانى را آفرید، تا شما را بیازماید (و معلومتان گردد كه) كدامینتان نیكوكارترید.

 

تعبیرهاى گوناگون آزمایش

در قرآن كریم براى بیان این مفهوم، از تعبیرات مختلفى استفاده شده است. گاهى ماده «ب‌ل‌و»(2) به كار گرفته شده، گاهى ماده «م‌ح‌ن»(3) این


1. ملك (67)، 2.

2. مشتقات این ریشه 37 مورد، در 26 قالب به كار رفته و نوعاً در آزمایش الاهى است (مانند آیه دوم سوره ملك كه در متن گذشت). البته «لایبلى» در آیه 120 طه ظاهراً از ریشه ب‌ل‌ى به معناى كهنه شدن است. ر.ك: كتب لغت، تفاوت «ب‌ل‌و» و «ب‌ل‌ى».

3. این ماده، فقط دو بار در قرآن كریم استعمال شده: ممتحنه، 10 و حجرات، 3 و فقط مورد اخیر به آزمایش الاهى مربوط است. مرحوم طبرسى پس از نقل: «أُولئِكَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى» فرموده‌اند: «اَىْ اخْتَبَرها فَأخْلَصَها لِلتَّقْوى»، مجمع البیان، ج 9 و 10، ص 196.

مفهوم را بیان كرده، و در برخى موارد بیان این مفهوم در مشتقات «م‌ح‌ص»(1) دیده مى‌شود. ممكن است واژه‌هاى دیگر نیز، در این جهت نقشى را ایفا كنند‌؛(2) ولى ظاهراً بیش از همه آنها، ماده «ف‌ت‌ن»(3) استعمال شده باشد.

یكى از تعبیرهایى كه در احادیث اهل‌بیت(علیهم السلام) براى بیان آزمایش به كار رفته و در این فراز از خطبه حضرت (علیه السلام)نیز دیده مى‌شود، «اختبار»(4)است كه امام(علیه السلام) با این تعبیر، به آزمون فرشتگان اشاره فرمودند.

 

چه موجوداتى آزمایش مى‌شوند؟

خداوند تعالى در قرآن كریم، در كنار انسان از موجود مكلَّف دیگرى به


1. از این واژه نیز دو مورد در قرآن كریم به چشم مى‌خورد: آل‌عمران، 154 و 141. مرحوم شیخ طوسى در توضیح مورد اخیر (وَلِیُمَحِّصَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا) فرموده‌اند: «لِیَبْتَلِیَ». التبیان، ج 3، ص 3. ابن منظور نیز ثلاثى مجرد، و باب تفعیل آن را، پالایش و خالص كردن دانسته است. لسان العرب، ج 7، ص 90.

2. براى مثال، ممكن است ماده «علم» به نحوى بیانگر این معنا باشد‌؛ مانند آیه 166 و 167 آل‌عمران: «وَلِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ * وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ نافَقُوا». مرحوم فیض كاشانى در توضیح فرموده‌اند: «لیتمیز الفریقان»، صافى، ج 1، ص 398. مشابه: كنز الدقائق، ج 2، ص 276.

3. بررسى شصت موردى كه در قرآن كریم از این ریشه به كار رفته، ضرورى به نظر نمى‌رسد‌؛ ولى اكثر آن موارد به بحث ما مربوط است، هرچند مواردى هم به معناى آشوب استعمال شده‌؛ مانند: انفال (8)، 73 و بقره (2)، 217.

4. در كتب لغت «اختبار»، «تخبّر»، «مخبَره» و «مخبُره»، «علم به چیزى خاص» معنا شده است. قاموس المحیط، ج 2، ص 26‌؛ لسان العرب، ج 4، ص 227 و تاج‌العروس، ج 3، ص 167. رك: العین، ج 4، ص 258.

البته در قرآن كریم ماده «خبر» در باب افتعال به كار رفته است.

نام «جن» یاد فرموده است و هرجا سخن از پاداش و كیفر به میان مى‌آید، جن و انس مخاطب هستند‌؛ مانند:

یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالإِْنْسِ أَلَمْ یَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْكُمْ آیاتِی وَیُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ یَوْمِكُمْ هذا قالُوا شَهِدْنا عَلى أَنْفُسِنا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیوةُ الدُّنْیا وَشَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِینَ(1)‌؛ اى گروه جن و انسان! آیا پیامبرانى از (جنسِ) خودتان براى بازگو كردن آیات من و ترساندن شما از ملاقات چنین روزى، به سوى‌تان نیامد؟ (در پاسخ) گفتند: ما علیه خود گواهى مى‌دهیم. (اینان را) دنیا فریبشان داد و علیه خود گواهى دادند كه كفر ورزیده‌اند.

درباره ویژگى‌هاى جن، چگونگى زندگى آنها و آنچه به ایشان مربوط مى‌شود ـ غیر از آنچه در قرآن كریم دیده مى‌شود ـ(2) با بررسى دقیقِ احادیث اهل‌بیت(علیهم السلام) مى‌توان به اطلاعات قابل توجهى دست یافت‌؛(3)ولى چون سر و كارى با آنها نداریم، فعلا به بحث و بررسى در این زمینه نیازى نیست. آنچه براى ما مهم است، توجه به «در معرض امتحان بودن» ما است.

 

معناى آزمایش الاهى

واضح است كه براى خداى تعالى، چیز مجهولى وجود ندارد و پیش از


1. انعام (6)، 130.

2. از این طایفه، 29 بار در قرآن در دو قالب «جنّ» و «جانّ» یاد شده و در تفاسیر نكاتى ذیل آیات مربوط بیان شده است. ضمن اینكه هفتاد و دومین سوره قرآن كریم به نام «جن» است.

3. در این مورد روایات فراوانى در ابواب مختلف به طور پراكنده وجود دارد‌؛ ولى جلد 63 بحارالانوار، ص 42 تا آخر به آنها اختصاص یافته است‌؛ باب 2: حقیقة الجن و احوالهم، پس از آیات، مشتمل بر 118 حدیث‌؛ باب 3: ذكر ابلیس و قصصه، پس از آیات مشتمل بر 177 حدیث‌؛ آن‌گاه «تتمّه» از ص 283 تا 347 مشتمل بر تحقیقاتى سودمند است.

آزمون، از نتیجه آن آگاه است‌؛ ولى موجوداتى را كه راهشان دو سویه است و توان ترقى و تنزل، هر دو را دارند، در شرایط خاصى قرار مى‌دهد تا زمینه گزینش برایشان فراهم شود و از این رهگذر به كمال ممكن برسند.

البته این مفهوم و مفاهیمى از این قبیل را خداوند براى فهم ما در چنین قالب‌هایى ریخته است‌؛ از این رو از جهات ادبى و بررسى جنبه‌هاى حقیقى و استعارى و كنایى جاى دقت هست‌؛ ولى شرح و بسط آن در این مقال نمى‌گنجد.

باید توجه داشت كه در این گونه موارد، براى انتساب این مفاهیم به خداوند، لوازم مادى آن نباید لحاظ شود. براى مثال «رحمت» از صفاتى است كه در مورد خداى تعالى به كار رفته است‌؛ ولى ما نمى‌توانیم آثار مادى آن كه جنبه‌هاى انفعالى و اثرپذیرى است، به خداوند نسبت دهیم. انسان با دیدن صحنه‌اى رقّت آور (همچون تهیدستى كه به دلیل نیاز به لقمه‌اى نان توان حركت ندارد و یا بیمارى كه از شدت رنج به خود مى‌پیچد) تحت تاثیر قرار مى‌گیرد، دلش مى‌سوزد و درصدد رفع مشكل بر‌مى‌آید‌؛ اما در خداوند متعال چنین حالتى وجود ندارد‌؛ بلكه لازمه آن حالت كه «رفع نیاز نیازمند و كمك به درمانده» است، مورد نظر است. و خداوند بدون آن مقدمات انفعالى، كاستى‌ها و نارسایى‌هاى بندگانش را رفع مى‌كند.

  «امتحان» نیز به معناى كشف مجهول براى خداوند نیست و به منظور «جدا كردن نیكان از بدها»(1) انجام مى‌گیرد‌؛ هرچند از پیش كاملا از نتیجه


1. «ما كانَ اللهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتّى یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ...»‌؛ خداوند مؤمنان را بر آنچه شما بر آن هستید رها نمى‌كند تا اینكه آلوده و پلید را از پاك و پاكیزه جدا سازد. آل عمران (3)، 179.

پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در مواردى از جمله خطبه غدیر، به این سنت الاهى اشاره فرمودند:

«معاشر الناس، ان الله عز و جل لم یكن یذركم على ما انتم علیه حتى یمیز الخبیث من الطیب...»‌؛ بحارالانوار، ج 37، ص 204 ـ 217، از احتجاج، ص 66 ـ 58.

آگاه است. حتى انسان‌ها نیز امتحان را همیشه براى پى بردن به ندانسته‌ها به كار نمى‌گیرند‌؛ مثلا ممكن است آموزگار پیش از آزمون تا حدودى از نتایج آگاهى داشته باشد و با شناختى كه از شاگردانش دارد، در مورد بعضى پیش‌بینى قطعى كند‌؛ ولى با این حال از گرفتن آزمون صرف‌نظر نمى‌كند.

 

وسیله آزمایش

ممكن است تصور شود آزمون همیشه با رنج‌ها و دشوارى‌ها همچون فقر و بیمارى همراه است و آزمایش فقط با امور ناخوشایند به عمل مى‌آید‌؛(1)در حالى كه نعمت‌هاى پرورگار هم، خود وسیله‌اى براى این هدف است. خداى تعالى این حقیقت را این‌گونه بیان فرموده است:

...وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً...(2)‌؛ ما شما را با خیر و شر (هم آنچه خوشایند شما هست، و هم آنچه كه نیست) مى‌آزماییم.

در داستان حضرت سلیمان ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ نیز، به این مهم


1. چه بسا این ذهنیت با توجه به آیاتى مثل «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْء مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْص مِنَ الأَْمْوالِ وَالأَْنْفُسِ وَالثَّمَراتِ وَبَشِّرِ الصّابِرِین‌؛ و هرآینه قطعاً شما را به شمه‌اى از ترس و گرسنگى و كمبود مالى و جانى و (كمبود در) بهره‌ها (ى زندگى) آزمایش خواهیم نمود. و (اى پیامبر عزیز(صلى الله علیه وآله) صبرپیشگان را مژده بده»، درود و رحمت و آمرزش پروردگار مهربان و تأیید هدایت‌یافتگى آنها كه در آیه 157 اشاره شده است (بقره، 155)، و بدون عطف نظر به آیاتى همچون (نمل، 40) كه هم‌اكنون به آن اشاره مى‌شود، پدید آمده باشد.

2. انبیاء (21)، 35.

اشاره شده: آصف بن برخیا كه بهره‌اى از علم‌الكتاب داشت، تخت بلقیس را پیش از چشم به هم زدن ‌از سرزمین سبأ‌ـ نزد حضرت حاضر كرد. قرآن عكس‌العمل آن بزرگوار را چنین ترسیم مى‌فرماید:

...فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی ءَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّما یَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ كَرِیمٌ(1)‌؛ آن گاه كه آن (تخت بلقیس) را نزد خود حاضر دید، فرمود: این از فضل پرورگار من است تا مرا بیازماید كه شكر (این نعمت) مى‌گزارم یا ناسپاسى مى‌نمایم. و كسى كه شكر كند، این سپاسگزارى به نفع خود اوست و كسى كه ناسپاسى كند، پس پروردگار من، بى‌نیاز و بزرگوار است.

در احادیث اهل‌بیت(علیهم السلام) این حقیقت به وضوح مشهود است. براى نمونه مى‌توان به حدیثى كه از امام رضا(علیه السلام) در مورد زكات نقل شده، اشاره كرد:

عِلَّةُ الزَّكاةِ مِنْ أَجْلِ قُوتِ الْفُقَراءِ وَتَحْصینِ أَمْوالِ الاَْغْنیاءِ، لاَِنَّ الله تَبارَكَ وَتَعالى كَلَّفَ أَهْلَ الصِّحَةِ الْقِیامَ بِشَأنِ أهْلِ الزَّمانةِ والْبَلْوى كَما قالَ اللهُ عزَّ و جلَّ: «لَتُبْلَوُنَّ فی أَمْوالِكُمْ» بِإِخْراجِ الزَّكاةِ «وَفی أَنْفُسِكُم بِتَوْطینِ الاْنْفُسِ عَلَى الصَّبْرِ...(2)‌؛ علت (تشریعِ) زكات تأمین خوراك مورد نیاز فقیران، و حفظ اموال توانگران است‌؛ چون خداى‌تعالى انسان‌هاى سالم را موظف به رسیدگى احوال درماندگان و مستمندان نموده است‌؛ چنان كه (در قرآن كریم) فرموده است: «حتماً در اموالتان» با پرداخت زكات، و «جان‌هایتان» با آماده نمودن خود براى صبر و تحملِ (شداید) آزمایش مى‌شوید...‌.


1. نمل (27)، 40.

2. بحار‌الانوار، ج 6، ص96، به نقل از عیون اخبار الرضا(علیه السلام). مرحوم صدوق این حدیث را در كتاب دیگرشان علل الشرایع با اندكى تفاوت نقل فرموده‌اند، كه آن را در بحارالانوار، ج96، ص 18 مى‌توان یافت.

بنابراین همه موقعیت‌هایى كه در زندگى ما وجود دارد، آزمایش است‌؛ منتها چون بعض امور چشمگیر و سرنوشت‌ساز است و در زندگى ما نقطه عطفى به شمار مى‌آید و اشتباه در آنها گاهى جبران‌ناپذیر است، آن موارد را امتحان مى‌دانیم‌؛ در حالى كه آزمون، اختصاصى به آن امور ندارد و هر لحظه چشم و گوش و دل ما مورد آزمایش و سپس بازخواست مى‌باشد.(1)

 

تكبّر در مورد خداوند

با توجه به مذموم بودن صفت خودبزرگ‌بینى و زیبایى تواضع و فروتنى، این پرسش مطرح مى‌شود كه چرا یكى از اسماى خداى متعال «المتكبر» است؟

«هُوَ اللهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللهِ عَمّا یُشْرِكُونَ».(2)

پاسخ این است كه تواضع فقر محض، در مقابل خداوند غنى مطلق،(3)زیباست و چنین موجودى شایسته تكبر نیست‌؛ ولى اظهار بزرگى از خداوند تعالى كه بزرگ مطلق است و از هر چه بتوان وصف كرد بزرگ‌تر است،(4) بسیار زیباست. و اصولا آفرینش براى اظهار قدرت است.


1. «...إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْئُولا». (اسراء (17)، 36).

2. حشر (59)، 23.

3. «یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللهِ وَاللهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»، فاطر (35)، 15.

4. شخصى در محضر مبارك امام صادق(علیه السلام) گفت: «الله اكبر». حضرت پرسیدند خداوند از چه چیز بزرگ‌تر است؟

عرض كرد: از همه چیز. امام(علیه السلام)فرمودند: براى خداوند حدّ تعیین كردى. پرسید: پس چه بگویم؟ حضرت پاسخ دادند: بگو: «الله اكبرُ مِنْ اَنْ یُوصَف‌؛ خداوند از آنچه بتوان وصف كرد، بزرگ‌تر است». كافى، ج 1، ص 117، حدیث 8‌؛ همچنین ر.ك: بحارالانوار، ج 84، ص 366 از التوحید و 380، از علل الشرایع‌؛ ج 93، ص 218 از التوحید و معانى الاخبار و 219 از المحاسن.

یعنى همان گونه كه خداوند با وحى به انبیاى بزرگ(علیهم السلام) علم خود را اظهار مى‌فرماید، و قرآن كریم كه به وسیله جبرئیل امین(علیه السلام) بر قلب پاك پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) نازل شد، مصداق علم حق‌تعالى است، به همین گونه خلقت عالم هم اظهار قدرت خداست. و اگر این نباشد، نه عالمى آفریده مى‌شود، نه وحى نازل مى‌گردد و نه هیچ صاحب فضیلتى به امتیاز لایق خود مى‌رسد.(1) نعمت‌هاى فراوان و غیر قابل شمارشِ پروردگار،(2)حوادث عظیم در طول تاریخ و همه امور این جهان، آثار بزرگىِ خداوند است و حق‌تعالى با انجام این امور، بزرگىِ خود را به حق اظهار مى‌فرماید‌؛ ولى اگر ما اظهار بزرگى كردیم، چیزى را اظهار كرده‌ایم كه به هیچ وجه در شأن ما نبوده‌؛ از این رو ما را دعوى «بزرگى» نیامده و براى ما «تكبر» صفتى مذموم است.

البته بر اساس تفاوتى كه بین تكبر و استكبار وجود دارد، استكبار در مورد خداوند راه ندارد، به خلاف تكبر‌؛ چرا كه استكبار در موردى است كه مدعى آن، «بزرگى» ندارد‌؛ بلكه خودش را به دروغ به آن منتسب مى‌كند‌؛ ولى تكبر هم در این گونه موارد به كار مى‌رود و هم در موردى كه حقیقتاً بزرگى وجود داشته باشد‌؛ یعنى در مورد خداى متعال.


1. هود، 3: «وَیُؤْتِ كُلَّ ذِی فَضْل فَضْلَهُ...‌؛ و به هر صاحبِ امتیازى، امتیازش را مى‌دهد (هر بنده‌اى كه به نحوى استحقاق اجرى بیش از دیگران داشته باشد، حقش ضایع نخواهد شد و خداوند عطایش خواهد فرمود.» ر.ك: المیزان، ج 10، ص 142.

2. «وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللهِ لا تُحْصُوها...‌؛ و اگر در مقام شمارش نعمت‌هاى خداوند برآیید، یاراى برشمردن همه آنها (و احصاى جمیع آنها) را نخواهید داشت». ابراهیم (14)، 34 و نحل (16)، 18.

جبّار بودن خداوند

در آیه 23 حشر در كنار «المتكبر» صفت «الجبار» هم در مورد حضرت حق‌تعالى ذكر شده است. همان گونه كه در مورد تكبّر توضیح داده شد، اگر این صفت هم به انسان نسبت داده شود، زشت و مذموم است‌؛ چنان كه حضرت عیسى بن مریم ـ على نبینا و آله و علیهما السلام ـ از اینكه خداى تعالى ایشان را از این صفت همچون شقاوت به دور نگه داشته، به نیكى یاد مى‌فرماید:

وَبَرًّا بِوالِدَتِی وَلَمْ یَجْعَلْنِی جَبّاراً شَقِیّاً.(1)

و خداوند بر قلبى كه این صفت ـ همچون تكبر ـ در آن باشد، مُهر نهاده است:

...‌كَذلِكَ یَطْبَعُ اللهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّر جَبّار.(2)

ولى اگر صفتى براى خداى تعالى شمرده شود، زشت نیست‌؛ چون جبروت و شكوه خود را به حق اظهار مى‌فرماید.(3)

پس اگر نور‌افشانى براى خورشید عیبى به شمار نمى‌رود ـ چون اظهار نورى است كه در ذات اوست ـ اظهار عظمت از خداى بى‌نیازى كه خالق همان خورشید و ماه و همه موجودات است، بسیار سزاوار و بجاست‌؛ اما ادعاى بزرگى براى ما، ادعایى دروغ است و با ساختار وجود ما نمى‌سازد‌؛ چرا كه وجود ما سراسر نقص و عیب و فقر است‌؛


1. مریم (19)، 32.

2. غافر (40)، 35.

3. حاصل مطلبى كه مرحوم طبرسى ذیل آیه شریفه فرموده‌اند، این است كه «جبّار»، از عظمت سلطنت و شوكت پادشاهى حكایت مى‌كند و اختصاص به خداى تعالى دارد. این واژه اگر در مورد بندگان خدا استعمال شود، (مثل این آیه) جنبه مذمّت و نكوهش دارد. مجمع البیان، ج 9 و 10، ص 400.

آن هم ادعاى بزرگى در برابر كسانى كه از ما عزیزترند یا ممكن است عزیزتر باشند.

البته «ذلت» در پیشگاه پروردگار و پرهیز از «خودبزرگ‌بینى» در برابر دیگران، هیچ منافات با عزت اعطایى خداى تعالى به اهل ایمان ندارد‌؛ چرا كه ذاتاً از آنِ بنده نیست و موهبتى است كه او عنایت فرموده:

...وَللهِِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَلكِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ(1);‌...‌و عزت و سربلندى از آنِ خدا و رسول او(صلى الله علیه وآله) و مؤمنین است‌؛ ولى دورویان از درك آن عاجزند.

فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَهُوَ الْعَالِمُ بِمُضْمَرَاتِ الْقُلُوبِ وَمَحْجُوبَاتِ الْغُیُوبِ: «إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِین * فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ * فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلاّ إِبْلِیسَ»(2)اعْتَرَضَتْهُ الْحَمِیَّةُ فَافْتَخَرَ عَلَى آدَمَ بِخَلْقِهِ وَتَعَصَّبَ عَلَیْهِ لاَِصْلِهِ‌...‌؛ خداوند منزّهى كه تنها او به آنچه در دل‌ها پنهان است و از اسرارى كه در نهان‌ها مخفى است، كاملا آگاه است، فرمود: «من بشرى از گِل مى‌آفرینم‌؛ پس هنگامى كه او را نظام بخشیدم و «از روح خود»(3) بر او


1. منافقون (63)، 8‌؛ همچون (آل‌عمران، 26) كه دلالت تام بر انتساب عزّت همه سربلندان به ذات مقدس پروردگار دارد: «...تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشاء...».

2. ص (38)، 74 ـ 71.

3. این عبارت، ترجمه تحت اللفظى «من روحى» است، و به هیچ وجه تصوّر ناصواب برخى كوته‌اندیشان را كه برداشتشان از آن به گونه‌اى از «جزئیت» برمى‌گردد، نباید به قلب (این حَرمِ پاكیزه خداى تعالى. بحارالانوار، ج 70، ص 25) راه داد و باید لغزش‌هایى از این دست را نتیجه نامبارك بى‌مهرى به كلام نورانى آل البیت(علیهم السلام) دانست:

امام صادق(علیه السلام) در مورد نسبت داده شدن روح به خداوند «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» (حجر، 29) فرمودند: (خداى تعالى) همان‌گونه خانه‌اى از خانه‌ها را (به عنوان محل توجه بندگان به او) برگزید و به «بَیْتى» (بقره، 125) تعبیر فرمود، به همین ترتیب گزینش روحِ دمیده شده در انسان و شرافت آن را از میان دیگر ارواح با این اضافه كردن بیان فرمود. التوحید، ص 171، ب 17، حدیث 3 و نورالثقلین، ج 4، ص 239، حدیث 429.

دمیدم، پس براى او به سجده بیفتید. آن‌گاه همه فرشتگان، جز ابلیس، سجده نمودند» چرا كه خودخواهى به او روى آورد، پس به خاطر (برتربودن ماده) آفرینش خود بر (حضرت) آدم (على نبینا و آله و علیه السلام) افتخار نمود، و به جهت اصل خود (آتش) بر آن حضرت عصبیت نمود.

 

معناى حمیت و تعصب

ما معمولا تعصب را به عنوان صفتى مذموم مى‌دانیم و در موردى به كار مى‌بریم كه لجاجت در آن روا نیست. اصل این واژه به نوعى وابستگى بر‌مى‌گردد.(1) حال ممكن است وابستگى به خانواده، ایل و تبار، حزب و دسته و یا هر چیز دیگر باشد. چه بسا این حالت تا بدان‌جا پیش رود كه انسان خود را به دفاع از آنچه به آن دل بسته ـ چه حق باشد چه باطل ـ ملزم بداند و دست به توجیه زشتى‌ها زده و زیبایى‌هاى طرف مقابل را بى‌ارزش، بلكه زشت جلوه دهد. این تعصّبى منفى است‌؛ ولى اگر انسان در دفاع از حق پافشارى كند و از خود سرسختى نشان دهد، تعصبى ارزشمند است‌؛ چنان كه انسان از اعتقاد راستین خود، از ناموس و مقدسات خود دفاع كرده، و در این راه كمترین اغماضى ابراز نكند.(2)


1. حمایت و دفاع از كسى كه امورش به انسان سپرده شده باشد یا به جهتى، به او مربوط باشد. مجمع البحرین، ج 2، ص 122.

2. امام پنجم(علیه السلام) مؤمن را از كوه محكم‌تر معرفى فرموده‌اند‌؛ چرا كه كوه به مرور زمان دستخوش حوادث شده و قسمت‌هایى از آن كاسته مى‌شود‌؛ ولى مؤمن هرگز چیزى از دینش كم نمى‌شود:

«الْمُؤمِنُ أَصْلَبُ مِنَ الْجَبَلِ، الْجَبَلُ یُسْتَقَلُّ مِنْهُ وَالْمُؤمِنُ لا یُسْتَقَلُّ مِنْ دینِهِ شَىْء‌؛ مؤمن از كوه محكم‌تر است (چراكه) كوه (به مرور زمان در اثر حوادث) از آن كاسته مى‌گردد‌؛ ولى از دین فرد باایمان چیزى كم نخواهد شد». اصول كافى، ج 2، ص 241، حدیث 37 و بحارالانوار، ج 67، ص 362، حدیث 66.

در گذشته «بى‌تعصب»، یك دشنام شمرده مى‌شد‌؛ ولى امروز در بعضى جاها نه تنها دشنام نیست، بلكه نوعى ستایش به شمار مى‌رود‌؛ همان گونه كه «بى‌حیایى» را ناسزا مى‌دانستند‌؛ اما اكنون اصلا «حیا» را «عیب» دانسته و براى اشتباه گرفتنِ آن با «خجالت» مى‌گویند: انسان نباید حیا داشته باشد. در فرهنگ غرب واژه‌هایى چون «ناموس»، «غیرت» و امثال آن نه تنها مفهومى ندارد، بلكه چه بسا ارزش‌هایى منفى محسوب مى‌شود.

حمیّت(1) نیز همچو تعصّب، از جانبدارى و تأكید بر دفاع از چیز خاصى حكایت دارد و باید كوشید تا با پذیرش رنگ جاهلیت، از نظر فرهنگ بلند قرآنى مورد مذمّت واقع نشود:


1. امام(علیه السلام) در حكمت 44 (47) نهج‌البلاغه در مورد شجاعت انسان مى‌فرمایند: «...‌وَشَجاعَتُهُ عَلى قَدْرِ أَنَفَتِه‌؛ میزان شجاعت و دلاورى هر فرد به اندازه خشم درونى او در مقابل موارد ناخوشایند است». مرحوم طریحى در توضیح آن آورده‌اند: «الأَنَفَةُ حمیة الأَنْفِ وَثَورانُ الغَضَب لِما یتخیل من مكروه یعرض استنكاراً له و استنكافاً من وقوعه و ظاهر كونه مبدءاً للشجاعة فى الاقدام على الامور‌؛ برانگیخته شدن و جوشش خشم در مورد نپذیرفتن آنچه ناملایمش مى‌داند و جلوگیرى از وقوع آن را «أَنَفة» گویند، و از آن جهت كه عملا او را به انجام امورى خاص وا مى‌دارد كه در شرایط عادى از او سر نمى‌زند، نقطه پیدایش شجاعت است. مجمع البحرین، ج 5، ص 28 و ر.ك. ج 1، ص 107 و ج 4، ص 286.

إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ كَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ‌...(1)‌؛ به خاطر بیاور هنگامى كه كافران در دل‌هاى خود، خشم و نخوت جاهلیت داشتند...‌.

 

اختیار فرشتگان

آیات متعددى از قرآن كریم بر دورى فرشتگان از گناه دلالت دارد‌؛ مانند:

...‌وَالْمَلائِكَةُ وَهُمْ لا یَسْتَكْبِرُونَ‌... * یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَیَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ(2)‌؛ فرشتگان (نیز براى خدا سجده مى‌كنند) و استكبار نمىورزند (بلكه) از پروردگارشان كه حاكم و محیط بر آنهاست، مى‌ترسند و هر آنچه فرمان داده شوند (بى‌چون و چرا) انجام مى‌دهند.

حال این پرسش مطرح است كه آیا اطاعت و عبادت آنان اختیارى است؟ و اگر اختیارى در كار نباشد، آیا مى‌توان آن را ارزشمند دانست؟

در پاسخ باید گفت: اختیار دو نوع است:

1. اختیار به معناى گزینش یكى از دو راه یا بیشتر، پس از قرار گرفتن بر سر دو یا چند راهى‌؛

2. به معناى انجام دادن كارى به خواست خود، بدون اینكه از طرف عامل دیگرى تحت فشار و اجبار قرار گیرد.

مسلم خداى‌تعالى در انجام دادن همه امور، مختار است و هیچ‌گاه تحت تأثیر عامل دیگرى قرار نمى‌گیرد‌؛ در نتیجه «اختیار» حضرت


1. فتح (48)، 26.

2. نحل (16)، 49 ـ 50‌؛ همچنین در آیه 6 تحریم، در مورد فرشتگان مأمور عذاب فرمود: «لا یَعْصُونَ اللهَ ما أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُون‌؛ هر آنچه خداوند فرمانشان دهد سر برنتافته و تمام اوامر را دقیقاً به انجام مى‌رسانند». و آیات دیگر.

حق‌تعالى به معناى دوّم است. در فرشتگان نیز، به همین معنا است یعنى بدون اینكه بر سر دو یا چند راه قرار گیرند برنامه‌اى خاص را برگزینند، با میل و رغبت خود و با كمال لذّت، به عبادت پروردگار متعال مى‌پردازند و هیچ گونه جبرى هم وجود ندارد.

هر فرشته از آغاز خلقتش طبق فرمان الاهى به كار خاصى پرداخته و داراى جایگاه معیّنى است:

وَما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ(1)‌؛ هیچ كس از ما نیست مگر آنكه براى او مقام (و مرتبه‌اى) معین است.

حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) با اشاره به آفرینش آسمان و زمین و موجودات، درباره فرشتگان مى‌فرمایند:

...‌مِنْهُمْ سُجُودٌ لا یَرْكَعُونَ، وَرُكُوعٌ لا یَنْتَصِبُونَ، وَصافُّونَ لا یَتَزایَلُونَ، وَمُسَبِّحُونَ لا یَسْأَمُونَ...‌؛(2) (بعضِ) از آنها (پیوسته) در حال سجود هستند و ركوع نمى‌كنند و (برخى) به ركوع پرداخته و به پا نمى‌ایستند. (دسته‌اى) به صف ایستاده از جاى خود بیرون نمى‌روند، و (عده‌اى نیز) به تسبیحِ (خداوند) مشغولند و خسته نمى‌شوند...‌.

 

اختیار جنّ و انس

در مقابل، خداوند موجوداتى دارد كه سر دو راهى قرار مى‌گیرند و انگیزه


1. صافات (37)، 164. سیاق آیات در مورد ملائكه است، آنها كه خود تسبیح و تهلیل را در مكتب معصومان(علیهم السلام) آموخته‌اند‌؛ از این رو آنچه در تفاسیر روایى در مورد ارتباط این آیه با ائمه(علیهم السلام) وارد شده، منافاتى با آنچه در صدد بیان آن هستیم ندارد. ر.ك: البرهان، ج 6، ص 459 ـ 460، حدیث 13 ـ 16 و نورالثقلین، ج 6، ص 237 ـ 238، حدیث 127 ـ 125.

2. نهج‌البلاغه، خطبه اوّل.

طى كردن هر دو طریق را هم دارند و باید آزادانه یك راه را برگزینند. قرآن كریم «جن و انس» را آفریده‌هایى با این ویژگى معرفى فرموده است‌؛ از این رو آزمون آنان با توجه به وجود انگیزه طاعت و عصیان در درونشان، واضح است.

 

آزمایش فرشتگان

اكنون جاى این پرسش است كه آیا چنین آزمونى براى فرشتگان الاهى معنا دارد؟ آیا آنچه در قرآن كریم در این زمینه به چشم مى‌خورد، حقیقت است یا نوعى مجاز؟

در پاسخ باید گفت: ظاهراً امتحان اصلى، از ابلیس بود‌؛ موجودى كه آن‌چنان عبادت كرده بود كه فرشتگان وى را از خود مى‌پنداشتند و حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در ادامه همین خطبه زیبا فرموده‌اند: «شش هزار سال كه معلوم نیست از سال‌هاى دنیا یا سال‌هاى آخرت (كه هر روزش هزار سال است) خداوند را عبادت كرده بود»‌؛ از این رو باید آزمایشى به عمل آید تا معلوم شود كه عبادت او هم مثل آنان است یا كاسه‌اى زیر نیم كاسه دارد، هرچند عبادتى این‌چنین طولانى كرده است.

البته این خود زنگ خطرى براى ما نیز هست. باید كاملا توجه داشته باشیم و با تصوّر سپرى كردن شصت سال عمر خود در راه ترویج اسلام، خویش را مصون از خطر انحراف و ضلالت ندانیم.

 

ماده آزمون

خودبزرگ‌بینى، چیزى بود كه بود یا نبود آن مى‌بایست آشكار شود، و سجده بر حضرت آدم ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ با توجه به ماده

اصلى خلقت وى، وسیله‌اى براى آزمایش قرار گرفت. آرى، این صفت، هنگام عمل ظاهر مى‌شود و در طرز رفتار، نشست و برخاست، توقعات و عكس‌العمل در مورد انتقادها و تذكرات خود را نشان مى‌دهد. البته برخى نیز با تظاهر به فروتنى، در صدد فریب این و آن هستند كه باید كاملا توجه كرد و دانست كه تواضع ظاهرى، همیشه دلیل بر فروتنى باطنى نیست.

به هر حال، فرشتگان كه لذتى جز فرمانبرى حق‌تعالى ندارند، بى‌درنگ به سجده افتادند‌؛ ولى ابلیس با كمال بى‌ادبى، با ادّعاىِ برترىِ ماده اصلىِ پیدایش خود و بى‌توجه به اینكه هر دو مخلوق او هستند، زبان به اعتراض گشوده و عرضه داشت:

...‌لَمْ أَكُنْ لأَِسْجُدَ لِبَشَر خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصال مِنْ حَمَإ مَسْنُون(1)‌؛ من (آن موجودى) نیستم كه براى بشرى كه از گل خشكى(2) مایل به سیاهى(3) و متغیر(4) آفریده‌اى، سجده نمایم.

و با مقایسه‌اى غلط، این چنین عصیانگرى را آغاز كرد:

أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نار وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِین(5)‌؛ من از او برترم، (چرا كه) مرا از آتش و او را از گِل آفریده‌اى (و چون آتش از گل والاتر است، پس من زیر بار فرمان نمى‌روم).


1. حجر (15)، 33.

2. مرحوم شیخ طوسى پس از بیان «گل خشك» به عنوان معناى صَلصال، فرموده‌اند: بعضى آن را مشتق از «صَلَّ اللَّحْمُ وَأَصَلَّ إِذَا انْتَنَّ(گوشت بدبو شد)»، «گل بدبو» معنا كرده‌اند‌؛ ولى همان معناى اول اقواست‌؛ چون خداى تعالى فرموده: «خَلَقَ الإِْنْسانَ مِنْ صَلْصال كَالْفَخّارِ» (الرحمن، 14). التبیان، ج 6، ص 331.

3. جمع «حمأة»، گِل مایل به سیاهى. همان.

4. در مورد مسنون دو قول است: ریخته شده و متغیر. همان.

5. ص (38)، 76.

در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى‌خوانیم: وى در این هنگام عرضه داشت: قسم به عزّتت! اگر مرا از سجده بر آدم معاف دارى، آن‌چنان تو را عبادت مى‌كنم كه كسى هرگز چنین پرستشى نكرده باشد. خداوند در پاسخ فرمود:

إِنّی أُحِبُّ أَنْ اُطاعَ مِنْ حَیْثُ اُریدُ(1)‌؛ من دوست دارم به همان نحو كه اراده نموده‌ام، اطاعت شوم.

 

مقدّم داشتن خواست خدا

برخى بر این باورند كه باید كار خوب را از آن جهت كه نیك است، انجام داد، نه از آن نظر كه خدا فرمان داده است. اینان با ارزش‌هاى اسلامى فاصله زیادى دارند‌؛ چرا كه در اسلام «اطاعت خدا» معیار ارزش است، و كارى كه فقط به لحاظ فایده شخصىِ آن انجام شود، نوعى خودپرستى است و دوست داشتن خود، ربطى به دوستى خدا ندارد.

آنچه حضرت ابراهیم(علیه السلام) را به آن درجه رسانید، اطاعت بى‌چون و چراى فرمان الاهى بود و به تعبیر دلنشین قرآن كریم، آن بزرگوار پس از فراهم شدن زمینه‌هایى خاص، آنچه به ایشان محول شده بود به زیبایى به اتمام رساند (فَأَتمّهن).

حضرت ابراهیم(علیه السلام) آن‌چنان غرق در طاعت پروردگار بود كه هنگام افكندن وى به آتش در پاسخ امین وحى خداى تعالى، حضرت جبرئیل(علیه السلام) كه پرسید: «یا ابراهیم ألك حاجة (اى ابراهیم! نیازى ‌به من‌ـ دارى؟)»، فرمودند: إِلَیْكَ فَلا (به شما خیر). این در واقع یك جمله ناتمام بود كه ایشان تمامش كرد.


1. بحارالانوار، ج 2، ص 262، حدیث 5‌؛ ج 11، ص 145، حدیث 14 و ج 63، ص 250، حدیث 110.

شاید مهم‌ترین كلمه‌اى كه حضرت ابراهیم(علیه السلام) بوسیله آن مورد آزمایش قرار گرفت و با ترجیح خواست خدا بر خواهش‌هاى خویش، آن را به خوبى به انجام رسانید، جریان ذبح فرزندى بود كه در سنّ پیرى به ایشان عطا شده بود.(1) همو كه ابراهیم(علیه السلام) مأموریت یافت وى را همراه مادر در بیابانى خشك و بى‌آب و علف سكونت دهد(2) و آن هنگام كه براى تجدید دیدار به سویش شتافته بود، از سوى حق‌تعالى مأمور به ذبح او در منا شد. ایشان وحى الاهى را كه در خواب تلقى فرموده بودند، این‌چنین با فرزند در میان گذاشتند:

...‌یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ماذا تَرى...(3)‌؛ ...‌اى پسركم! همانا من در خواب چنین دیده‌ام كه سر تو را مى‌بُرم‌؛ نظر تو چیست؟...‌.

پسر نیز كه در همین مكتب درس تسلیم را به خوبى آموخته بود، بى‌درنگ پاسخ داد:

یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصّابِرِینَ(4)‌؛ اى پدر! آنچه (از سوى خدا) مأموریت یافته‌اى، انجام ده (و) به خواست خدا مرا از شكیبایان خواهى یافت.

پدر نیز بى‌درنگ به امتثال امر حق‌تعالى پرداخته و درنگ را جایز نشمرد و از این جهت، از سوى خداوند به نیكوترین وجه مورد تحسین قرار گرفت.(5)


1. «الْحَمْدُ للهِِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِیلَ وَإِسْحاقَ إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ الدُّعاءِ». ابراهیم (14)، 39‌؛ مشابه: هود (12)، 72 و حجر (15)، 54.

2. «رَبَّنا إِنِّی أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِواد غَیْرِ ذِی زَرْع عِنْدَ بَیْتِكَ الْمُحَرَّمِ...». ابراهیم (14)، 37.

3. صافات (37)، 102.

4. همان.

5. «قالَ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً». بقره (2)، 124.

بر اساس احادیث فراوان مقام امامت، مقام بلندى بود كه پس از عبد بودن، نبى بودن، رسول بودن، خلیل بودن و انجام دادن آزمایش‌هایى متنوع به حضرت داده شد. براى مثال ر.ك: اصول كافى، ج 1، ص 175، احادیث 2 و 4‌؛ بحارالانوار، ج 12، ص 13‌؛ ج 25، ص 206 و ج 18، ص 278.

به‌حق باید گفت براى آزمایش‌هایى این چنین، نمونه‌هایى جز آنچه در زندگى معصومان(علیهم السلام) به ویژه حضرت ابى‌عبدالله الحسین(علیه السلام) وجود داشته، نمى‌توان یافت.

تحقیر، مجازاتى درخور پیشواى گردنكشان

فَعَدُوُّ اللهِ إِمَامُ الْمُتَعَصِّبِینَ وَسَلَفُ الْمُسْتَكْبِرِینَ الَّذِی وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبِیَّةِ وَنَازَعَ اللهَ رِدَاءَ الْجَبرِیَّةِ وَادَّرَعَ لِبَاسَ التَّعَزُّزِ وَخَلَعَ قِنَاعَ التَّذَلُّلِ‌؛ پس (این) دشمن خدا، پیشواى تعصب‌پیشگان و پیشرو گردن‌كشان است كه بنیان عصبیت را پایه‌ریزى كرد و با خدا در جامه عظمت و بزرگى نزاع نمود و (غاصبانه) لباس عزت و سربلندى پوشید و پوشش ذلت را (كه لازمه عبودیت است)، از تن به در آورد.

ابلیس هنگامى‌كه جدّى بودن فرمان الاهى را دید، با خدا اعلام جنگ كرد و براى گمراه ساختن فرزندانِ پدرى كه مأمور به سجده بر او شده بود، سوگند خورد.(1)

أَلاَ تَرَوْنَ كَیْفَ صَغَّرَهُ اللهُ بِتَكَبُّرِهِ وَوَضَعَهُ بِتَرَفُّعِهِ فَجَعَلَهُ فِی الدُّنْیَا مَدْحُوراً وَأَعَدَّ لَهُ فِی الاْخِرَةِ سَعِیراً‌؛ آیا نمى‌بینید خداوند چگونه وى را به خاطر خودبزرگ‌بینى كوچك نمود و به سبب بلندپروازى به زمین زد؟ پس در دنیا او را مطرود و رانده شده قرار داد و در سراى آخرت برایش آتشى سوزان فراهم فرمود؟


1. «قالَ فَبِعِزَّتِكَ لاَُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ * إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ»، ص (38)، 82 و 83.

زنگ خطر

امام(علیه السلام) با بیان داستان ابلیس ملعون ما را از آنچه وى را به این سرنوشت دچار كرد برحذر مى‌دارند و با شیوایى بى‌نظیر كلامشان خطر جبران‌ناپذیر عاقبت «تكبر» در دنیا و آخرت را بیان مى‌فرمایند. امید آنكه پروردگار مهربان گوش جان ما را پذیراى سخن آن بزرگوار كه خود نیز همچون جان جانانشان رسول‌الله(صلى الله علیه وآله) «طبیبٌ دوّار بطبّه»(1) بودند، قرار دهد و با نصب‌العین قرار دادن همه سخنان آن بزرگوار و جانشینان پاك حضرت(علیهم السلام)، ما را شكرگزار این نعمت بى‌بدیل(2) مقرر فرماید‌؛ چرا كه: «كَلامُكُم نُورٌ وَأمرُكُمْ رُشْدٌ وَوَصِیَّتُكُم التَّقْوى».(3)

وَلَوْ أَرَادَ اللهُ أَنْ یَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُور یَخْطَفُ(4) الاَْبْصَارَ ضِیَاؤُهُ وَیَبْهَرُ(5)الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ(6) وَطِیب یَأْخُذُ الاَْنْفَاسَ عَرْفُهُ(7) لَفَعَلَ وَلَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الاَْعْنَاقُ خَاضِعَةً وَلَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِیهِ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ‌...‌؛ اگر خداوند اراده مى‌فرمود كه (حضرت) آدم ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ را از نورى كه پرتوش خیره كننده چشم‌ها، و زیبایى آن سرگردان كننده عقل‌ها، و بوى خوش آن نوازش دهنده نفَس‌ها باشد، حتماً چنین


1. نهج‌البلاغه، خطبه 107 (108).

2. خداى تعالى در قرآن كریم پس از ذكر ادلّه روشنى كه بر بنى‌اسرائیل نازل فرموده، در موردِ بى‌توجهى به نعمت‌هایش هشدار داده و خود را شدید‌العقاب خوانده است. بقره (2)، 211.

3. زیارت جامعه كبیره.

4. «خطفت الشیء واختطفته: اذا اجتذبته بسرعة»، تهذیب اللغه، ج 7، ص 110.

5. «البهر: الغلبة»، همان، ج 6، ص 154.

6. رُواء: منظره نیكو. لسان العرب، ج 5، ص 382.

7. عَرْف: بو. گفته مى‌شود: مَا أَطْیَبَ عَرْفهُ: چه خوشبوست. صحاح‌اللغه، ج 4، ص 1400.

مى‌نمود. و در آن صورت همه در مقابل آن فروتنى مى‌نمودند و براى فرشتگان آزمونى ساده بود.

وَلَكِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ یَبْتَلِی خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا یَجْهَلُونَ أَصْلَهُ تَمْیِیزاً بِالاِْخْتِبَارِ لَهُمْ وَنَفْیاً لِلاِْسْتِكْبَارِ عَنْهُمْ وَإِبْعَاداً لِلْخُیَلاَءِ مِنْهُمْ‌؛ ولى خداوند بندگان خود را با هدف مشخّص و ممتاز نمودن آنها و از بین بردن روحیه خودبزرگ‌بینى از ایشان و دور نمودن گردن‌فرازى از آنان، بوسیله چیزى كه اصل آن را نمى‌دانند، مى‌آزماید».

 

ماده مجهول در آزمون

آرى، در امتحان باید نقطه مجهولى گنجانده شود تا میزان قابلیت موجود مورد آزمایش روشن شود. براى مثال اگر حضرت ابراهیم(علیه السلام)، از ابتدا مى‌دانستند كه قوچى بهشتى فداى اسماعیل ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ مى‌شود،(1) به دست گرفتن كارد و كشیدن بر گلوى فرزند هنرى نبود. آنچه اهمیت داشت، این بود كه تا آخر بپندارد این كار باید انجام شود و اراده جدّى خداوند است‌؛ چنان كه هنگام پرتاب شدن در دل آتش مى‌بایست از گلستان شدن آتش در پایان آزمون(2) بى‌خبر باشند‌؛ وگرنه تسلیم و رضا، آزمون دشوارى نبود.

حبط اعمال

فَاعْتَبِرُوا بِمَا كَانَ مِنْ فِعْلِ اللهِ بِإِبْلِیسَ إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِیلَ وَجَهْدَهُ(3) الْجَهِیدَ وَكَانَ قَدْ عَبَدَ اللهَ سِتَّةَ آلاَفِ سَنَة لاَ یُدْرَى أَمِنْ سِنِی


1. «وَفَدَیْناهُ بِذِبْح عَظِیم». صافات، 107. ر.ك: تفسیر نورالثقلین، ج 6، ص 227 ـ 228، احادیث 95 ـ 99.

2. «قُلْنا یا نارُ كُونِی بَرْداً وَسَلاماً عَلى إِبْراهِیمَ».، انبیاء (21)، 69.

3. «فى الدعاء: اعوذ بك من جهد البلاء هو بفتح الجیم مصدر قولك اجهد جَهدك2 فی هذا الامر ای ابلغ غایتك». مجمع البحرین، ج 3، ص 31. «الجهد: المشقّة، یقال جهدت نفسى». مجمل اللغه، ج 1 و 2، ص 200.

الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی الاْخِرَةِ عَنْ كِبْرِ سَاعَة وَاحِدَة‌؛ پس، آنچه را خداوند، با ابلیس انجام داد‌؛ مایه پند و عبرت قرار دهید‌؛ زیرا كه خداى‌تعالى عمل طولانى و تلاش بىوقفه او را به خاطر ساعتى(1)خودبزرگ‌بینى محو و نابود ساخت‌؛ (ابلیسى كه) شش هزار سال عبادت كرده بود (و براى شما) معلوم نیست(2) از سال‌هاى دنیا یا سال‌هاى آخرت بوده است.(3)

ممكن است خداى ناكرده انسان پس از سال‌ها گام برداشتن در مسیر صحیح و انجام دادن اعمال شایسته، خود سبب بر باد فنا رفتن همه آنها شود.

خداى تعالى در آیاتى از قرآن كریم به این امر اشاره فرموده و


1. اهل لغت، ساعت را به دو معنا گرفته‌اند: یكى به معناى «یك بیست و چهارم شبانه روز»، و یكى «مقدار اندك زمان». ر.ك: لسان العرب، ج 6، ص 431 و تاج‌العروس، ج 21، ص 241. بر این اساس ممكن است مقصود امام(علیه السلام)، تكبرِ حتى كمتر از یك چشم به هم زدن باشد‌؛ چنان كه در قرآن كریم هم در مورد اجل امت‌ها (مانند اعراف، 34) همین سخن است.

2. ظاهراً امام(علیه السلام) با مبهم گذاشتنِ آن، در صدد توجه دادن مخاطبان به اهمیت مسئله بوده‌اند، و به هیچ وجه دلالت بر معلوم نبودن مطلب براى اَبَر مردى كه خود فرمود: «أیّها النّاس سلونى قبل أن تفقدونى. فلاَنَا بِطُرُقِ السَّماء أعلمُ منّى بِطُرُقِ الأرض»، ندارد. نهج‌البلاغه، خطبه 231 (189).

3. مرحوم خویى در شرح بر نهج‌البلاغه با اشاره به «حج، 47» و «سجده، 5» سال آخرتى را هزار سال دانسته و سپس به سؤالى در مورد «معارج، 4» پاسخ مى‌دهد كه سخن از پنجاه هزار سال به میان آورده است. پس از محاسبه، رقم شش هزار سال آخرت را با دو میلیارد و صد و شصت هزار سال دنیا برابر دانسته‌اند. معلوم مى‌شود كه ایشان سیصد و شصت روز را میانگین سال قمرى و شمسى قرار داده است. ر.ك: منهاج البراعه، ج 11، 275 ـ 278.

گناهانى از قبیل شرك،(1) كفر،(2) ارتداد،(3) نفاق،(4) انكار قیامت،(5) بلند كردن صدا در پیشگاه باعظمت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)،(6) مخالفت با فرمان حضرت،(7) ناخشنودى از رضوان پروردگار(8) و... را عامل آن دانسته است.(9)

از احادیث نورانى اهل‌بیت(علیهم السلام) نیز مطالب بسیار ارزشمندى استفاده مى‌شود، و در آنجا علاوه بر گناهان فوق، موارد فراوانى همچون منّت نهادن،(10) حسد،(11) زنا،(12) ظلم به اجیر،(13) نسبت دادن امور خلاف عفت،(14) بى‌تابى در مصیبت،(15) نگاه زن شوهردار به نامحرم(16) و موارد دیگرى كه در این مقال نمى‌گنجد، دیده مى‌شود. و باید به تأسّى


1. آیاتى مثل زمر (39)، 65‌؛ انعام (6)، 88 و توبه (9)، 17.

2. مانند مائده (5)، 5.

3. مانند بقره (2)، 217.

4. مانند توبه (9)، 69.

5. مانند اعراف (7)، 147 و كهف (18)، 105.

6. مانند حجرات (49)، 2.

7. مانند محمد(صلى الله علیه وآله) (47)، 32.

8. مانند محمد(صلى الله علیه وآله) (47)، 28.

9. البته در مواردى نیز، بدون استفاده از ماده «ح‌ب‌ط» به معناى آن اشاره فرموده‌؛ مانند: فرقان (25)، 23.

10. بحارالانوار، ج 96، ص 141، حدیث 4، به نقل از امالى مرحوم صدوق.

11. همان، ج 40، ص 98، به نقل از شیخ مفید، اختصاص.

12. همان، ج 7، ص 214، به نقل از شیخ صدوق، ثواب الاعمال.

13. همان، ج 76، ص 332، به نقل از شیخ صدوق، امالى.

14. همان، ص 364، به نقل از شیخ صدوق، ثواب الاعمال.

15. همان، ج 71، ص 96، حدیث 63، به نقل از مشكاة الانوار، ص 22 و 23.

16. همان، ج 76، ص 362، به نقل از شیخ صدوق، ثواب الاعمال.

از حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) از ارتكاب گناهانى كه سبب حبط اعمال مى‌شود به خداى بزرگ پناه برد.(1)

البته از نظر اعتقادى «حبط و تكفیر» در جاى خود مورد بحث علمى قرار گرفته،(2) و بررسى آن هرچند خالى از فایده نیست، از حوصله این نوشتار بیرون است.

سنّت یكسان خداوند در مورد همه گردن‌كشان

فَمَنْ ذَا بَعْدَ إِبْلِیسَ یَسْلَمُ عَلَى اللهِ بِمِثْلِ مَعْصِیَتِهِ؟ كَلاَّ مَا كَانَ اللهُ سُبْحَانَهُ لِیُدْخِلَ الْجَنَّةَ بَشَراً بِأَمْر أَخْرَجَ بِهِ مِنْهَا مَلَكاً. إِنَّ حُكْمَهُ فِی أَهْلِ السَّمَاءِ وَأَهْلِ الاَْرْضِ لَوَاحِدٌ، وَمَا بَیْنَ اللهِ وَبَیْنَ أَحَد مِنْ خَلْقِهِ هَوَادَةٌ(3) فِی إِبَاحَةِ حِمًى حَرَّمَهُ عَلَى الْعَالَمِینَ‌؛ بعد از ابلیس چه كسى با ارتكاب همان نافرمانى كه از وى سر زد، از عذاب الاهى در امان خواهد ماند؟ هرگز (چنین نخواهد شد) و خداوند سبحان، با خصلتى كه به خاطر آن، فرشته‌اى(4) را از بهشت راند، انسانى را (با داشتن همان ویژگى) به آنجا راه نخواهد داد. (چرا كه) حكم او بین اهل آسمان و زمین یكسان است و بین او و هیچ یك از مخلوقاتش در مورد اجازه


1. «واعوذ بك.... من الذنب المحبط للأعمال...»، فروع كافى، ج 5، ص 46. و بحارالانوار، ج 33، ص 453.

2. كشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، ص 328ـ325 (و نسخه دیگر ص 554 ـ 561) مقصد ششم، مسئله ششم و هفتم‌؛ المیزان، ج 2، ص 167 ـ 188‌؛ مجمع‌البیان، ج 1 و 2، ص 552. و...‌.

3. الهوادة: الصلح و المیل. لسان‌العرب، ج 15، ص 157.

4. ابلیس بر اساس آیه 50 سوره كهف، از طایفه جنّ است‌؛ ولى به لحاظ كثرت عبادت، در آیات متعددى مانند بقره (2)، 34‌؛ اعراف(7)، 11‌؛ حجر(15)، 31 و ص (38)، 74 در عداد فرشتگان شمرده شده و تعبیر امام(علیه السلام) از وى به عنوان فرشته بدین لحاظ است.

ورود به قُرقگاهى كه بر همه جهانیان تحریم فرموده، توافق‌نامه‌اى منعقد نگردیده است.

امام(علیه السلام) پس از اشاره به عبادت بسیار طولانى ابلیس، و نابود شدن همه آنها با اندك زمانى تكبر، مخاطبان آن روز و همیشه خود را به این خطر جدى توجه مى‌دهند و ایشان را از نزدیك شدن به این صفت زشت بر حذر مى‌دارند‌؛ چرا كه هیچ گاه عبادت‌هاى ما ‌با توجه به مدت عمرى كه به طور طبیعى در اختیار داریم‌ـ از نظر مدت به عبادت وى نخواهد رسید، و جایى كه خداوند به سبب وجود خودبزرگ‌بینى در موجودى كه از شدت عبادت در زمره فرشتگان به شمار مى‌رفت آن گونه معامله كرد، با اهل زمین نیز همان رفتار را مى‌كند‌؛ زیرا این منطقه ممنوعه‌اى است كه هر كس به آن نزدیك شود، به همان سرنوشت دچار خواهد شد، و براى همگان یكسان است.

 

احكام ویژه

البته ممكن است خداوند در شرایطى ویژه، به لحاظ بعض مصالح، در مورد اقوامى حكم خاصى صادر فرماید‌؛ همچنان كه در مورد بنى‌اسرائیل چنین اتفاقى افتاد. خداى تعالى پس از بر شمردن برخى از گناهان آنان، ظلم را سبب ممنوعیت آنان از بعضى امور حلال معرفى فرموده است:

فَبِظُلْم مِنَ الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّبات أُحِلَّتْ لَهُمْ...‌.(1)

همچنین به گروهى تحت عنوان «اصحاب السبت» اشاره شده است. آنها روز شنبه على‌رغم وجود ماهى فراوان، از صید آن منع شدند و با توجّه به


1. نساء (4)، 160، با عنایت به آیات 155 ـ 161.

اینكه ماهیها در روز شنبه كنار ساحل جمع مى‌شدند چاره‌اى اندیشیده و حكم خدا را بازیچه قرار دادند. به این ترتیب كه حوضچه‌هایى ایجاد كردند و ماهى‌هایى را كه شنبه در آن حوضچه‌ها گرفتار مى‌آمدند، در روز یكشنبه به راحتى از آب مى‌گرفتند. سرانجامِ كار آنها همراه كسانى كه ایشان را نهى از منكر نكردند، مسخ شدن و به بوزینه تبدیل شدن بود. خداى تعالى در خلال داستان، علت ممنوعیت آنها از صید ماهى در روز شنبه را تبهكارى‌شان ذكر فرموده است:

وَسْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ الَّتِی كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَیَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا یَفْسُقُونَ‌؛(1) از ایشان در مورد آن آبادى كه نزدیك دریا بود، جویا شو، آن‌گاه كه در روز شنبه (از مسیر حق) تجاوز مى‌نمودند، آن هنگام كه ماهى‌ها در روز استراحتشان (شنبه) به صورت انبوه به نزد آنان مى‌آمدند و در غیر روز تعطیلى (سایر ایام هفته، در ساحل دیده نمى‌شدند و) به نزد آنان نمى‌آمدند. ما آنها را این‌گونه به دلیل تبهكارى‌شان مبتلا نمودیم.

در این گونه موارد تحریم بعض امور، جهت خاصى داشته است‌؛ ولى اگر چیزى حرمتِ ذاتى داشته باشد ـ به جز در مواردى محدود ـ استثناپذیر نیست‌؛ مثلا مردار و شراب، در همه ادیان حرام بوده است و اگر مواردى مثل اضطرار تجویز شود، به معناى نقض حكم حرمت و تافته جدا بافته


1. اعراف (7)، 163، در تفسیر كنز الدقائق آمده است: «اى مثل هذا البلاء الشدید نبلوهم بسبب فسقهم». (ج 3، ص 622). در آیات 164 ـ 166 به نهى از منكر عده‌اى از مردم و مخالفت برخى با این عده اشاره فرموده و در پایان نجات را از آن كسانى دانسته است كه نهى از منكر كرده بودند. در آیات ذیل نیز با اشاره از این گروه یاد شده: بقره (2) 65‌؛ نساء (4) 47 و نحل (16)، 124.

دانستن بعض افراد نیست و هر كس چنین عذرى داشته باشد، حكم حرمت در مورد او جارى نخواهد بود و اختصاص به جمعیت و نژاد خاصى ندارد‌؛ ولى براى مثال استثنا كردن معدود افرادى از بنى‌اسرائیل از حكم تحریم كه بر بقیه ثابت بود، خلاف حكمت پروردگار است‌؛ یعنى خداى حكیم، هیچ‌گاه بدون جهت، اجازه صید ماهى را به عده‌اى از همان بنى‌اسرائیل نداده است.

هشدار امام (علیه السلام)

فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللهِ عَدُوَّ اللهِ أَنْ یُعْدِیَكُمْ بِدَائِهِ، وَأَنْ یَسْتَفِزَّكُمْ(1) بِنِدَائِهِ، وَأَنْ یُجْلِبَ عَلَیْكُمْ بِخَیْلِهِ وَرَجِلِهِ‌؛ پس اى بندگان خدا، از دشمن خدا برحذر باشید تا مبادا شما را به درد خود مبتلا سازد و به نداى خویش شما را با خفّت و خوارى، به سرعت از حق دور و به خود جذب نماید و با لشكر پیاده و سوارش شما را احاطه نماید.

امروز مى‌بینید افرادى همان راه شیطان را رفته و به همان خطرها هم گرفتار شده‌اند. در واقع همان تكبر است كه انسان را به ایجاد تردید در احكام الاهى وامى‌دارد تا براى بعض احكام خداوند تاریخ مصرف خاصى را در نظر گرفته و زمان آن را پایان یافته بداند یا اصل «حكم خدا بودن آن را» انكار كند و یا ـ العیاذ بالله ـ پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) را خطاكار بشمرد. گاهى با تمسخر به سراغ احكام كیفرى اسلام رفته و تازیانه خوردن را مخصوص حیوانات دانسته و براى انسان بى‌حرمتى به حساب آورد.


1. «الاستفزاز، الازعاج والاستنهاض على خفّة و اسراع، وأصله القطع». مجمع‌البیان، ج 5 و 6، ص 656، ذیل اسراء (17)، 64.

اینان با دعوى اسلام چنین مى‌گویند‌؛ چنان كه ابلیس هم بدون اینكه خداى‌تعالى را انكار كند، مى‌گفت: اگر این تكلیف را از من بردارى، تو را آن‌چنان مى‌پرستم كه كسى چنین عبادتت نكرده باشد. و چون خود را رانده شده درگاه حق‌تعالى دید، بر گمراه كردن بندگان خدا سوگند یاد نمود، هرچند ظاهر عباداتشان محفوظ باشد. آرى، غرور و هوس‌بازى و استمرار گناه انسان را به چنین ورطه‌اى مى‌كشاند و سرانجامى كه خداى‌تعالى براى اینان ترسیم فرموده، به مسخره گرفتن آیات الاهى است:

ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللهِ وَكانُوا بِها یَسْتَهْزِءُونَ‌؛(1) سپس عاقبت بدكاران، دروغ انگاشتن آیات خداوند و مسخره كردن آنها شد.(2)

مواظب لشكریان ابلیس باشید كه با لشكر پیاده و سواره‌اش شما را محاصره نكند‌؛ زیرا او یارانى دارد كه براى انسان نادیدنى است:

إِنَّهُ یَریكُمْ هُوَ وَقَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنّا جَعَلْنَا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ‌؛(3) او و دار و دسته‌اش شما (انسان‌ها) را از آنجا كه شما آنها را نمى‌بینید، مى‌بیند. ما شیاطین را سرپرست افراد بى‌ایمان قرار دادیم.


1. روم (30)، 10.

2. این ترجمه بر اساس آن است كه «عاقبة» خبر مقدم باشد و «أنْ كذّبوا» اسم مؤخّر‌؛ ولى مرحوم طبرسى، پیش از این وجه، تركیب دیگرى ذكر كرده‌اند، و آن اینكه، به جاى «أنْ كذّبوا» «السُّوأى» را اسم كان بدانیم، و عبارت بعدى را بیان علتِ این «بدعاقبتى» در نظر بگیریم (مجمع البیان، ج 7و8، ص 463). در این صورت معنا چنین است: سپس عاقبت بدكاران، «بدى» خواهد بود‌؛ چرا كه اینان آیات خداوند را دروغ انگاشته و به مسخره گرفته بودند. ر. ك: المیزان، ج 16، ص 159‌؛ اعراب القرآن الكریم، ج 7، ص 476 و الجدول فى اعراب القرآن و صرفه، ج 10، ص 156.

3. اعراف (7)، 27.

آرى، او تمام یاران و فرزندان(1) خود را براى دور كردن بشر از مسیر بندگى، یعنى تنها راه سعادت دنیا و آخرت، به كار گرفته و حتى برخى از انسان‌ها با وى هم‌داستان شده و به تعبیر قرآن كریم، به دشمنى با سفیران الاهى و پخش مطالب فریبنده مى‌پردازند:

وَكَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِیّ عَدُوًّا شَیاطِینَ الإِْنْسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى بَعْض زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَلَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَما یَفْتَرُونَ‌؛(2) و این‌گونه براى هر پیامبرى، شیاطینى از انسان‌ها و جنیان قرار دادیم، برخى از آنان گفتار زینت داده شده را براى فریبكارى به برخى دیگر مى‌فرستند. و اگر پروردگارت مى‌خواست (چنین نكنند،) نمى‌كردند پس آنها را با دروغ‌هایى كه مى‌بندند، به حال خود واگذار.

اینان كسانى هستند كه سرپرستى ابلیس را پذیرفته و به خداى تعالى شرك ورزیده‌اند:

إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ.(3)

 

جدّى بودن دشمنى ابلیس

علت اینكه امام(علیه السلام) این همه بر مسئله خطر شیطان ـ لعنه الله ـ تأكید مى‌فرمایند، كم اهمیت بودنِ آن در نظر بسیارى از مردم است. براى روشن شدنِ این حقیقت، به دوران كودكىِ خود نظرى مى‌افكنیم و روزهایى را به خاطر مى‌آوریم كه پدر و مادر دلسوزانه ما را از همنشینى با رفیق بد، بر حذر مى‌داشتند، و ما احیاناً ضمن تصدیق اجمالى آنها، مسئله


1. كهف (18)، 50.

2. انعام (6)، 112.

3. نحل (16)، 100.

را خیلى جدّى نگرفته و براى محروم كردن خود از سرگرمى چند دقیقه‌اى با كسانى كه با تمایلات و كشش‌هاى درونى‌مان موافق بودند، دلیلى نمى‌دیدیم. آرى، این دشمن سوگند خورده(1) هم با به كارگیرى تمام ترفندهاى خود، انسان را از راه همان خواهش‌هاى نفسانى گوناگونى كه دارد، به سرپیچى از فرمان خداى‌تعالى وا مى‌دارد‌؛ در حالى كه خداوند صراحتاً دشمنى او را گوشزد كرده و سرانجام مسیر مورد نظر وى را عذاب سوزان جهنم معرّفى فرموده است:

إِنَّ الشَّیْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَكُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ.(2)

و همگان را از رهروى راهش نهى فرموده است:

یا أَیُّهَا النّاسُ كُلُوا مِمّا فِی الأَْرْضِ حَلالاً طَیِّباً وَلا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ.(3)

اكنون از خود بپرسیم: آیا پرهیز از شیطان، همانند احتیاطى است كه از یك دشمن خونى مى‌كنیم؟ یا با او طرح دوستى و رفاقت ریخته و احیانا مى‌پنداریم كه ما هم گاهى كلاه سرش گذاشته و دشمنى‌هایش را جبران مى‌كنیم؟ آرى، پدر مهربانمان، حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) از روحیه بى‌خیالى ما به خوبى خبر دارند‌؛ از این رو با تأكید فراوان و عباراتى بسیار گویا، این خطر جدّى را بیان فرمودند تا ما قدرى به خود آمده و از آنچه ما را به سوى آن سوق مى‌دهد، به شدت بپرهیزیم.


1. ص (38)، 82.

2. فاطر (35)، 6.

3. بقره (2)، 168.

جلوه‌اى از آمادگى ابلیس

«فَلَعَمْرِی لَقَدْ فَوَّقَ(1) لَكُمْ سَهْمَ الْوَعِیدِ، وَأَغْرَقَ(2) إِلَیْكُمْ بِالنَّزْعِ الشَّدِیدِ، وَرَمَاكُمْ مِنْ مَكَان قَرِیب».

امام(علیه السلام) به جان شریف خود سوگند یاد كرده و با تأكید، به نزدیك بودن ابلیس و آمادگى كامل او براى رها كردن تیر كشنده‌اش اشاره مى‌فرمایند‌؛ تیرى كه بر چلّه كمان نهاده شده و از نقطه‌اى نزدیك آماده پرتاب است. آن هم از سوى تیرانداز كاركشته‌اى كه پیرى در او اثر نكرده و از زمان حضرت آدم ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ تا امروز تجربه‌ها كسب كرده است، و گستاخانه خداوند را گمراه كننده خود دانسته، و با بى‌ادبى در پیشگاه پروردگار بزرگ بر تصمیم قاطع خود در مورد زینت دادن زشتى‌ها براى انسان و گمراه ساختن همه آنها پافشارى مى‌كند:

فَقالَ: «رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی لاَُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأَْرْضِ وَلاَُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ».(3)

كمك انسان به تحقق خواسته‌هاى ابلیس

قَذْفاً بِغَیْب بَعِید وَرَجْماً بِظَنّ غَیْرِ مُصِیب صَدَّقَهُ بِهِ أَبْنَاءُ الْحَمِیَّةِ وَإِخْوَانُ الْعَصَبِیَّةِ وَفُرْسَانُ(4) الْكِبْرِ وَالْجَاهِلِیَّةِ.


1. فوق بر وزن قفل، جمع آن افواق، قسمت بالاى تیر را گویند كه زِه كمان واقع مى‌شود. منهاج البراعه، ج 11، ص 283 و تهذیب اللغه، ج 9، ص 254.

2. تا آخر كشیدن كمان را گویند. مقصود امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) هم از جمله «لَقَد أغْرَقَ فِی النَّزْع»، به درجه آخر رساندن است. مجمع البحرین، ج 5، ص 222.

3. حجر (15)، 39.

4. فُرسان، همچون فوارس، جمع فارسِ به‌معناى اسب‌سوار است. مجمع البحرین، ج4، ص92.

آن هنگام كه ابلیس چنین گستاخى كرد، از سرانجام كار مطمئن نبود و به سبب نداشتن علم غیب، تیر به تاریكى انداخت. او با عصبانیتْ مصمّم بود همگان را گمراه كند و با صراحتْ این تصمیم خود را اعلام كرد. متأسفانه برخى انسانها به گمان وى جامه عمل پوشانیدند. خداى تعالى از تحقق این گمان این چنین یاد مى‌فرماید:

وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ.(1)

اینان چه كسانى هستند؟ كسانى‌اند كه امام(علیه السلام) با به كارگیرى تعابیر زیباى ادبى، علت بیچارگى آنان را تعصب و حمیت احمقانه، و سوار بودنشان بر مركب تكبر و نادانى معرفى فرمودند.

سرانجام اطاعت از شیطان

حَتَّى إِذَا انْقَادَتْ لَهُ الْجَامِحَةُ(2) مِنْكُمْ، وَاسْتَحْكَمَتِ الطَّمَاعِیَّةُ مِنْهُ فِیكُمْ، فَنَجَمَتِ(3) الْحَالُ مِنَ السِّرِّ الْخَفِیِّ إِلَى الاَْمْرِ الْجَلِیِّ اسْتَفْحَلَ(4) سُلْطَانُهُ عَلَیْكُمْ، وَدَلَفَ(5) بِجُنُودِهِ نَحْوَكُمْ، فَأَقْحَمُوكُمْ(6) وَلَجَاتِ(7) الذُّلِّ، وَأَحَلُّوكُمْ وَرَطَاتِ الْقَتْلِ‌؛ تا بدان‌جا كه سركشان شما (كسانى كه در


1. سبأ (34)، 20.

2. كشتى یا اسب و هرچه را كه خارج از كنترل حركت كند و نتوان آن را رام كرد، «جامح» گویند. العین، ج 3، ص 88.

3. نجمت: ظاهر شد، منهاج البراعه، ج 11، ص 289.

4. استفحل الامر: یعنى عظمت یافت، بزرگ شد. الصحاح، ج 5، ص 1790 و 2003.

5. «دلفت الكتیبة الى الكتیبة فی الحرب اى تقدمت‌؛ در جنگ، لشكرى به لشكر دیگر روى آورد». لسان العرب، ج 4، ص 390.

6. اقتحام، با شدّت و نیرو وارد چیزى شدن‌؛ قُمحه: مهلكه. مجمع البحرین، ج 6، ص 134.

7. ولجات، همچون وَلَج، و اولاج، جمع الوَلَجَة، به معناى غارى است كه كوه‌پیمایان از باران و مانند آن، به آنجا پناه مى‌برند. صحاح، ج 1، ص 347.

مقابل وى ایستادگى مى‌كردند) رام و فرمانبردار او شدند و طمع او (در مورد گمراه نمودن شما) محكم گردید. پس این حالت از خفا و نهان برون آمد و (ارتباط شما با ابلیس) واضح و آشكار شد. (بر این اساس) سلطنت او بر شما قوت یافت و با لشكریانش به سوى شما حملهور گردید و در نتیجه (آنان) شما را در پناهگاه‌هاى خوارى وارد ساختند و به گودال مهالك فرودتان آوردند.

هنگامى كه ابلیس تأثیر وسوسه‌هاى خود را ـ حتّى در آنانى كه از وى دل خوشى نداشتند و در مقابلش مى‌ایستادند ـ ملاحظه كرد، حرص و طمعش افزون شد. او از آن پس با عزمى راسخ‌تر به اغواگرى پرداخت و آنچه در دل‌ها به صورت «زمینه‌اى مناسب» پنهان بود، به فعلیت رسید كه تسلط كامل او و لشكریانش را در پى داشت. در این صورت سرنوشتى جز خفّت و خوارى و ارتكاب قتل و خونریزى ـ و آنچه در عبارات بعد به آن اشاره مى‌شود ـ در انتظار رهروان راه باطل او نخواهد بود:

وَأَوْطَئُوكُمْ إِثْخَانَ(1) الْجِرَاحَةِ طَعْناً(2) فِی عُیُونِكُمْ وَحَزّاً(3) فِی حُلُوقِكُمْ، وَدَقّاً(4) لِمَنَاخِرِكُمْ(5) وَقَصْداً لِمَقَاتِلِكُمْ، وَسَوْقاً بِخَزَائِمِ(6) الْقَهْرِ إِلَى النَّارِ


1. إثخان فی القتل، كشت و كشتار زیاد را گویند. همچنین به معناى ضعیف و زبون كردن به وسیله جراحت وارد كردن نیز هست‌؛ مانند آیه 4 سوره محمد(صلى الله علیه وآله): «... حَتّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُم..‌؛ یعنى بر آنان چیره شدید و جراحت‌هاى فراوان بر آنها وارد كردید». منهاج البراعه، ج 11، ص 283.

2. ضربه زدن (با نیزه). قاموس المحیط، ج 4، ص 346.

3. حزّ، به معناى بریدن. مجمع البحرین، ج 4، ص 15‌؛ یا بریدن بدون جدا شدن. تاج العروس، ج 15، ص 104.

4. كوبیدن و له كردن، لسان العرب، ج 4، ص 378.

5. «المنخران: ثقبا الانف... و الجمع: مناخر». مجمع البحرین، ج 3، ص 490.

6. در سوراخ بینى شتر حلقه‌اى از مو، قرار دادن (و رام كردن)، مجمل اللغه،2
ج 1 و 2، ص 287. تعبیر «خزائم» براى تشبیه به شترى است كه به این وسیله رام مى‌شود، و بسیار فرمانبرتر از اسبى است كه با افسار رام گردد. سید ابوالقاسم خوئى، منهاج البراعه، ج 11، ص 289.

الْمُعَدَّةِ لَكُمْ، فَأَصْبَحَ أَعْظَمَ فِی دِینِكُمْ حَرْجاً وَأَوْرَى(1) فِی دُنْیَاكُمْ قَدْحاً مِنَ الَّذِینَ أَصْبَحْتُمْ لَهُمْ مُنَاصِبِینَ وَعَلَیْهِمْ مُتَأَلِّبِینَ‌؛(2) شما را با وارد نمودن زخم‌هاى گران، (اینچنین) لگدمال نمودند: سرنیزه‌ها را در چشم‌هاتان فرو كردند، حلقوم‌هایتان را بریدند، سوراخ بینى‌هایتان را له كردند، (تا اینكه) شما را كشته و با كمال انقیاد به سوى آتشى كه برایتان مهیا شده، سوق‌تان بدهند‌؛ بنابراین (شیطان) بزرگ‌ترین مشكل دین شما و آتش‌افروزترین عنصر براى دنیاى شماست. (حتّى خطر او) از (خطر) كسانى كه به وضوح و آشكار با آنان سر جنگ دارید و یكصدا با آنان دشمنى مى‌كنید، (به مراتب جدى‌تر و) شدیدتر است.

امام(علیه السلام) با عباراتى بسیار زیبا، عمق عداوت و كینه آن دشمن سوگند خورده را ترسیم فرمودند. اولین ضربه كارى وى را كور كردن انسان دانسته‌اند كه خود هشدارى بسیار جدّى است‌؛ چرا كه رزمنده نابینا توان مقابله با دشمن را ندارد و ضربه‌هاى مهلكى بر وى وارد مى‌شود، و طبعاً بریده شدن گلو را كه در جمله بعد ذكر شده، در پى خواهد داشت. چنین كسى با كمال بدبختى، با خشونت بینى‌اش به خاك مالیده و پایمال گشته و به هلاكت خواهد رسید. چنین فردى كه همچون شترى بینى‌اش را سوراخ كرده‌اند و با عبور دادن چوبى از آن، جلو سركشى و چموشى او را گرفته‌اند، استحقاق قهر و غضب پروردگار را كسب كرده، و دشمن نیز او را به همان سو هدایت خواهد كرد.


1. مرحوم طبرسى، در آیه «أَفَرَأَیْتُمُ النّارَ الَّتِی تُورُونَ» (واقعه، 71)، «ایراء» را آتش افروختن با چیزى همچون فندك یا سنگ چخماق دانسته‌اند. مجمع البیان، ج 9 و 10، ص 336.

2. هم‌صدایى و یكپارچه شدن مردم در دشمنى با كسى (العین، ج 8، ص 341) یا از هر سو به او حملهور شدن. قاموس المحیط، ج 1، ص 156.

اینجاست كه حضرت به نتیجه‌گیرى پرداخته‌اند و از مخاطبان خویش مى‌خواهند به خود آمده و خطر را جدّى بگیرند و بیشتر از آنچه به یك دشمن ظاهرىِ تا دندان مسلح فكر مى‌كنند و در پى بهترین شیوه رویارویى با او هستند، در اندیشه مقابله با شیطان باشند و بدانند كه این دشمن قسم خورده، به دنبال دچار كردن همگان به درد خود یعنى «تكبر» است. او ـ چنان كه اشاره شد ـ خداوند را به جهت امر به سجده، «اغواگر» خوانده و در مقابل، درصدد فریب بنى‌آدم برمى‌آید:

قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی لاَُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأَْرْضِ وَلاَُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ‌؛(1)گفت: پروردگار من، چون مرا اغوا نمودى، حتماً (گناهان را) برایشان در روى زمین مى‌آرایم، و قطعاً همه آنها را خواهم فریفت.

بهانه اغواگرى خود را چیزى كه او اغواى خداوندى‌اش مى‌خواند، دانسته و تصمیم جدّى خویش مبنى بر گمراه ساختن بندگان خدا را با قاطعیت اعلام مى‌كند. طبیعى است كه او از همان راهى كه منجر به بیچارگى خودش شد، به سوى هدف گام برمى‌دارد و درصدد مبتلا كردن انسان‌ها به همان درد خانمانسوز (خودبرتربینى) بر‌مى‌آید‌؛ چرا كه او دشمنى است سوگند خورده و خطرناك، و زخم او از هر زخمى كارى‌تر است.

ایستادگى در برابر ابلیس

فَاجْعَلُوا عَلَیْهِ حَدَّكُمْ،(2) وَلَهُ جِدَّكُمْ،(3) فَلَعَمْرُ اللهِ لَقَدْ فَخَرَ عَلَى أَصْلِكُمْ،


1. حجر (15)، 39.

2. حالت خشم و غضب عارض بر انسان را «حدّة» گویند. مجمع‌البحرین، ج 3، ص 35.

3. «عظمت»، «بهره» و «بریدن»، سه معنایى است كه براى «جِدّ» گفته شده است. بعید نیست كه «جدّیت» هم به همان معناى اخیر مربوط باشد‌؛ چراكه انسان با «جدّیت» است كه كار مورد نظر را یكسره مى‌كند، و انگار آن را «بریده»، و تكلیفش را قطعى كرده است. مقاییس اللغه، ج 1، ص 407.

وَوَقَعَ فِی حَسَبِكُمْ،(1) وَدَفَعَ(2) فِی نَسَبِكُمْ،(3) وَأَجْلَبَ(4) بِخَیْلِهِ عَلَیْكُمْ، وَقَصَدَ بِرَجِلِهِ(5) سَبِیلَكُمْ‌؛ تیزى و حدّتتان را علیه او به كار گیرید و تمام تلاش خود را براى مقابله با او به كار بندید‌؛ پس سوگند به خدا! بر اصل و ریشه شما تفاخر نمود و به حسَب شما طعنه زد و نسَب شما را بى‌ارزش دانست، لشكریان سواره خود را تا سر حد توان بسیج نموده و متوجه شما ساخت و با پیاده نظامش راه را بر شما بست.

امام(علیه السلام)، نرمش و رفاقت با شیطان را روا ندانسته و به كارگیرى بالاترین تندى و خشم را در مقابل وى فرمان مى‌دهند حضرت، نهایت تلاش و كوشش در دورى از او و قطع كامل رابطه با وى را از ما مى‌خواهند و سوگند یاد مى‌كنند كه او هم ماده خلقت خود را از شما برتر دانست و هم با بیانى توهین‌آمیز در مورد پدر شما، او را از «حمأ مسنون»(6) دانسته و گفت:


1. حَسَب، برشمردن افتخارات پدران را گویند. تاج العروس، ج 2، ص 269.

2. راندن و دور نمودن. مجمع‌البحرین، ج 4، ص 325‌؛ مصباح المنیر، ج 1، ص 196.

3. نَسَب، یعنى برشمردن پدر و نیاكان كسى. تاج‌العروس، ج 4، ص 261.

4. «وَأَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِكَ وَرَجِلِكَ» (اسراء، 64)‌؛ یعنى هر قدر كه خودت و یاران و پیروان و فرزندانت مى‌توانید، علیه انسان به كار بگیرید. (ولى بدانید كه بر آن دسته از بنى آدم كه «بندگى» مرا پذیرفته‌اند، سلطه‌اى نخواهید داشت). مجمع البیان، ج 5 و 6، ص 658.

5. الرَّجِلْ، جمع راجِل، مثل تَجِرْ و تاجِر، و رَكِبْ و راكب. التبیان، ج 6، ص 499. مشابه: العین، ج 6، ص 102.

6. در صفحات گذشته گفته‌ایم «حمأ» جمع حمأة به معناى گل مایل به سیاهى است و «مسنون» هم به دو معنا آمده: ریخته شده و متغیّر. در مورد صلصال نیز دو معنا ذكر شده: 1. خاك خشك و سفال‌؛ 2. بدبو‌؛ ولى معناى دوّم با آیه 14 الرحمن: «خَلَقَ الإِْنْسانَ مِنْ صَلْصال كَالْفَخّارِ» نمى‌سازد‌؛ چون خاك خشك سفالین، بدبو نیست. ر.ك: التبیان، ج 6، ص 330 و 331.

لَمْ أَكُنْ لأَِسْجُدَ لِبَشَر خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصال مِنْ حَمَإ مَسْنُون(1)‌؛ من هیچ‌گاه براى بشرى كه آن را از خاك سفالینى مایل به سیاهى و خشك آفریدى، سجده نخواهم نمود.

او كسى است كه حسب و نسب شما را به باد مسخره گرفته و با قسم به عزت خداوند(2) كمر بر گمراه كردن شما بسته و تمام لشكریان سواره و پیاده خود را علیه شما بسیج نموده و آنان دست به دست یكدیگر، در مقابل شما وارد عمل مى‌شوند:

شیوه‌هاى حمله ابلیس و یاران وى

یَقْتَنِصُونَكُمْ(3) بِكُلِّ مَكَان، وَیَضْرِبُونَ مِنْكُمْ كُلَّ بَنَان(4)، لاَ تَمْتَنِعُونَ بِحِیلَة، وَلاَ تَدْفَعُونَ بِعَزِیمَة(5)، فِی حَوْمَةِ(6) ذُلّ وَحَلْقَةِ ضِیق


1. حجر (15)، 33.

2. ص (38)، 82.

3. «القنص و القنیص: «الصَّید...» وصِدتُ وقنصتُ واصطدت و اقتنصت یستوی تصریفها». العین، ج 5، ص 65.

4. تعبیرى است كه در (انفال، 12)، در داستان جنگ بدر آمده و مقصود، قطع دست و پاهاست (مجمع‌البیان، ج 3 و 4، ص 809). و در اینجا كنایه از استیصال و بیچارگى انسان (غافل) در برابر شیطان است و چنان كه از انسان بى‌دست و پا كارى ساخته نیست، كسانى هم كه در دام ابلیس گرفتار آیند، این گونه در مقابل وى بى‌اراده خواهند شد.

5. هم تصمیم قاطعانه را گویند و هم در مورد سوگند به كار مى‌رود (صحاح، ج 5، ص 1985). بنابراین در توضیح عبارت نهج‌البلاغه غیر از معناى تصمیم‌گیرى، مى‌توان گفت: سوگند شما در باز‌داشتن آنها كارآیى ندارد.

6. محل تجمع و تمركز در جنگ را گویند، همچنان‌كه در مورد تجمع آب و شن هم گفته مى‌شود. صحاح، ج 5، ص 1908.

وَعَرْصَةِ(1) مَوْت وَجَوْلَةِ(2) بَلاَء‌؛ آنان هرجا بتوانند شما را شكار نموده و دست و پایتان را قطع مى‌نمایند. (در این صورت) نه با تدبیر و طرح نقشه توان مقابله با آنها را خواهید داشت، و نه توان تصمیم‌گیرى در راندن آنها، (در حالى كه شما) در انبوهى از ذلت و تنگنایى سخت، و عرصه مرگ و جولانگاه بلا گرفتار آمده‌اید.

حاصل آنكه ابلیس با به كارگیرى تمام امكانات خود و هماهنگى با شیطان‌هاى جنّى و انسانى با شدت و خشونت و بى‌رحمى كامل درصدد تنگ كردن عرصه بر شماست. او مى‌خواهد از همان راه استكبارى كه سببب بدبختى خودش شد، گمراهتان سازد. وى در این مسیر، از تمام ترفندهاى كهن و تجربه‌شده خود كمال بهره‌بردارى را خواهد كرد.

تا اینجا با بیان رساى حضرت، به خطر توجه كردیم‌؛ اكنون براى دستیابى به پاسخ این پرسش كه «راه مقابله با این خطر جدّى چیست؟» در پیشگاه باعظمت مولایمان زانوى ادب زده، گوشِ جان به كلام حیات‌بخش ایشان مى‌سپاریم:

شیوه مقابله با خطر

«فَأَطْفِئُوا مَا كَمَنَ فِی قُلُوبِكُمْ مِنْ نِیرَانِ الْعَصَبِیَّةِ وَأَحْقَادِ الْجَاهِلِیَّةِ فَإِنَّمَا تِلْكَ الْحَمِیَّةُ تَكُونُ فِی الْمُسْلِمِ مِنْ خَطَرَاتِ(3) الشَّیْطَانِ


1. ابن فارِس (متوفاى 395) در مقاییس اللغة (ج 4، ص 267) براى «عَرْصْ» دو معنا از لغت‌شناس بزرگ، مرحوم خلیل بن احمد (متوفاى 175 ق) نقل مى‌كند (العین، ج 1، ص 297): سایه افكندن چیزى بر چیزى، و اضطراب. سپس به توضیح و بررسى مى‌پردازد. ظاهراً هر دو معنا با عبارت نورانى نهج‌البلاغه تناسب دارد.

2. جَولان: دَوَران‌؛ از این رو اطراف چاه را به دلیل دوَران، آن جُول، و بركه و غدیر را هم به سبب دوَران آب، مِجْوَل گویند. مقاییس اللغه، ج 1، ص 495.

3. به یاد آوردن پس از فراموشى. مجمع‌البحرین، ج 3، ص 291.

وَنَخَوَاتِهِ(1) وَنَزَغَاتِهِ(2) وَنَفَثَاتِهِ‌؛(3) پس آنچه از آتشِ (سوزان) تعصب و كینه‌هاى جاهلیت در دل‌هاتان پنهان است خاموش سازید چرا كه (چنین ضعف‌هایى) در دل مسلمان (پیدا شود) از وسوسه‌هاى شیطان، و تكبر و كشاندن او (به مفاسد) و دمیدن‌هاى اوست».

امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) براى مقابله با ترفندهاى شیطان، به «خاموش كردن آتش تعصّب و كینه‌هاى جاهلیت» امر فرمودند. همان‌گونه كه پیش‌تر گفتیم، «خودبزرگ‌بینى» همچون درختى است با شاخه‌هاى متعدد، و عصبیت احمقانه و حمیت جاهلانه، از همان شاخه‌هاست و از ریشه آن درخت تغذیه مى‌كند.

البته گاهى حالت خودبرتربینى به صورت گروهى ظاهر مى‌شود و انسان‌؛ قبیله، شهر، تیم بازى خود و مواردى از این قبیل را برتر دانسته و از مطرح كردن و مقدّم دانستن آنها لذت مى‌برد‌؛ مثلا اگر امروز وابسته به تیم خاصى هست، از پیروزى آن اظهار شادمانى مى‌كند و فردا اگر عضو تیم مقابل شد، پیروزى تیم جدید برایش شادى‌آفرین است‌؛ چرا كه وابستگى خودش به این یا آن مطرح است‌؛ از این رو قوم‌گرایى، نژادپرستى و قدرى فراتر «ملى‌گرایى»، همه به نوعى در «خود برتربینى» ریشه دارد و با معیارهاى اسلامى سازگار نیست. انسان مؤمن تنها ملاكش «حق» است و


1. همان خودبزرگ‌بینى است. در لغت آمده است: «النخوة، العظمة. تقول تنخّى فلان، اذا تكبّر». العین، ج 4، ص 310.

2. مرحوم طبرسى آن را «ایجاد مزاحمت براى وادار كردن به كارى» معنا كرده و همچنین فرموده‌اند به معناى «ایجاد فساد» نیز گفته شده است و سپس از زجاج نقل كرده‌اند كه این تعبیر در مورد اندك وسوسه ابلیس به كار مى‌رود. مجمع‌البیان، ج 3 و 4، ص 787.

3. حالتى شبیه دمیدن. لسان‌العرب، ج 14، ص 223.

بس. «جانبدارى» یا «نكوهش» او، به سبب «حق» یا «باطل» بودن چیزى است، نه قومیت و نژاد و آب و خاك و امثال آن كه همه جلوه‌هایى از آن صفت شیطانى است.

نكته دیگر آنكه حالت «خودبرتربینى» به لحاظ آثارش مراتب متعددى دارد. بعض مراتب آن، فقط سزاوار نكوهش اخلاقى است گاهى هم در حدّ كراهت و زمانى هم در حدّ حرمت خواهد بود و حتى بعض موارد آن ‌همانگونه كه در جریان ابلیس اتفاق افتاد‌ـ به كفر مى‌انجامد. بر این اساس، اگر انسان كمترین اثرى از این پدیده خانمانسوز را در وجود خود احساس كرد، پیش از اینكه این نهال ضعیف و شُوم به درختى كهنسال تبدیل شود و انسان سر از وادىِ «أَنَا رَبُّكُمُ الأَْعْلى» در‌آورَد، باید به مبارزه با آن بپا خیزد و به لحاظ اهمیت فوق‌العاده مطلب، كمر همت را محكم بسته و از تمام مظاهر آن به شدت دورى گزیند. او باید توجه داشته باشد كه این عصبیت‌ها كه همچون آتشى زیر خاكستر، گاه نسبت به قبیله، گاه آب و خاك، گاه نژاد و ملّیت و... بروز مى‌كند، در آغاز آن‌چنان ظریف است كه انسان به وجود آن توجه نمى‌كند و احیاناً خود را به كلى از آن مبرّا مى‌داند.

به همین دلیل است كه مقتداى مشفق‌مان، زمینه‌هاى به ظاهر ناچیز این صفت شیطانى را خطرناك دانسته و انسان را به درمان بر‌مى‌انگیزانند و با عباراتى زیبا آن را از تحریكات و دمیدن‌هاى ابلیس مى‌دانند. حضرت به سرانجامِ این بادكردن‌ها اشاره فرموده و از ابتلاى به همان سرنوشت كه خود ابلیس دچار شد بر حذرمان مى‌دارند، و به طور واضح بهترین درمان را بیان مى‌فرمایند:

فروتنى، درمان تكبر

«وَاعْتَمِدُوا(1) وَضْعَ التَّذَلُّلِ عَلَى رُءُوسِكُمْ وَإِلْقَاءَ التَّعَزُّزِ تَحْتَ أَقْدَامِكُمْ وَخَلْعَ التَّكَبُّرِ مِنْ أَعْنَاقِكُمْ‌؛ به نهادن (تاج) فروتنى بر سر، و افكندن بزرگ‌طلبى به زیر پا، و كنار افكندن تكبر از گردن روى آورید».

امام(علیه السلام) با عباراتى بسیار بلیغ و زیبا، فروتنى را ـ على رغم اینكه ممكن است خوارى تصور شود ـ تاج كرامت دانستند، و به عكس، تكبر و غرور را بادى شیطانى كه باید همچون بادكنكى زیر پا گذاشت و از بین برد. همچنین با گوشزد كردن سنگینى بار تكبر، انسان را به تلاش براى دستیابى به حالت مطبوعى كه با زمین گذاشتن بار گران حاصل مى‌شود، سفارش فرمودند‌؛ چرا كه این صفت زشت، تقیّدى دست و پاگیر در تمام امور زندگى (مانند طرز سخن گفتن، نشست و برخاست كردن، لباس پوشیدن و...) در پى خواهد داشت. و با كنار گذاشتن این بار سنگین كه انسان بر خود تحمیل كرده، انبساط و آرامشى زیبا به دست مى‌آید و طبعاً پیروزى انسان را در زمینه‌هاى مختلف زندگى به دنبال خواهد داشت.

بهترین سنگر

وَاتَّخِذُوا التَّوَاضُعَ مَسْلَحَةً(2) بَیْنَكُمْ وَبَیْنَ عَدُوِّكُمْ إِبْلِیسَ وَجُنُودِهِ،


1. اعتماد، همچون اتّكاء و اتّكال، تكیه دادن را گویند. صحاح، ج 2، ص 512.

2. مَسلحه (به فتح میم) به دو معنا آمده است: یكى، به معناى مرز و محل دیده‌بانى، و جایى كه بیم حمله دشمن مى‌رود و دیگرى: جمعیتى داراى سِلاح و مجهّز (تاج العروس، ج 6، ص 478 ـ 479). بنابراین ممكن است غیر از آنچه در متن به عنوان ترجمه عبارت ذكر شد، در معناى آن گفت: فروتنى را همچون سپاهى گران علیه ابلیس به كار بندید.

فَإِنَّ لَهُ مِنْ كُلِّ أُمَّة جُنُوداً وَأَعْوَاناً وَرَجِلا(1) وَفُرْسَان‌؛ در مصاف با دشمنتان، ابلیس و لشكریان وى، فروتنى را كمینگاه و سنگرى (ارزشمند و مغتنم) قرار دهید‌؛ زیرا او از هر امّت، لشكریان و یارانى پیاده و سواره دارد.

از آنجا كه حضرت، هم‌صداى با قرآن كریم،(2) شیطان را دشمنى قسم‌خورده و بى‌رحم معرفى فرمودند، اكنون باید به عنوان راهنمایى دلسوز و رهبرى مشفق، شیوه‌اى عملى براى مقابله با این دشمن غدّار در این مصاف سرنوشت‌ساز ارائه دهند تا از این رهگذر رهنمودى رهگشا براى برخورد با چنین دشمن خطرناكى در اختیار رهپویان راستین خویش بگذارند. دشمنى كه علاوه بر لشكریان جنّى‌اش از میان هر امّت، هستى‌فروشانى را اجیر كرده و آنها را به حالت سواره و پیاده نظام آرایش جنگى داده است.

بر این اساس، «تواضع و فروتنى» را بهترین سنگر و نقطه امن براى مقابله با چنین دشمن خون‌آشامى معرفى فرمودند. سنگرى كه با استفاده از آن به خوبى مى‌توان جلو تمام حملات وى را گرفت و ذائقه‌اش را با طعم تلخ ناكامى آشنا نمود.

تكبّرِ بدفرجام قابیل، نمونه‌اى روشن

وَلاَ تَكُونُوا كَالْمُتَكَبِّرِ عَلَى ابْنِ أُمِّهِ مِنْ غَیْرِ مَا فَضْل جَعَلَهُ اللهُ فِیهِ


1. مرحوم خلیل، رَجْل را جمعیتى پیاده (نظام) معنا كرده و همچون رَكْب كه جمع راكب به معناى سواران است دانسته‌اند. العین، ج 6، ص 102.

2. مانند: ص (38)، 82.

سِوَى(1) مَا أَلْحَقَتِ الْعَظَمَةُ بِنَفْسِهِ مِنْ عَدَاوَةِ الْحَسَدِ، وَقَدَحَتِ(2) الْحَمِیَّةُ فِی قَلْبِهِ مِنْ نَارِ الْغَضَبِ، وَنَفَخَ الشَّیْطَانُ فِی أَنْفِهِ مِنْ رِیحِ الْكِبْرِ الَّذِی أَعْقَبَهُ اللهُ بِهِ النَّدَامَةَ(3)، وَأَلْزَمَهُ آثَامَ الْقَاتِلِینَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ‌؛ و همچون كسى نباشید كه بدون هیچ مزیت و برترى الاهى بر فرزند مادر خویش بزرگى فروخت و تنها (عامِل آن) عظمتى (دروغین و پندارى) بود كه در اثر دشمنى حسودانه در خود احساس كرد و تعصب هاى احمقانه در دل وى با آتش خشم و غضب شعلهور گردید و ابلیس در بینى وى باد كبر  و غرور دمید، آن‌چنان حالتى كه منجر به این شد كه خداى تعالى پشیمانى را برایش پیش آورد، و تا قیامت در گناه آدم‌كشان شركتش داد.

امام(علیه السلام) به عنوان نمونه‌اى بارز، به جریان غم‌بارى كه در زندگى «اولین دو برادر تاریخ» رخ داد، اشاره فرمودند. حضرت به منظور روشن شدن عمق دشمنى ابلیس، بر پیوند مادرى آن دو (علاوه بر پیوند پدرى) تأكید فرمودند و این نكته را گوشزدمان كردند كه آتش‌افروزى او چنان است كه پیوندى این‌چنین مستحكم را گسسته و ارتباط قلبى دو انسانى را كه در دامان یك مادر بزرگ شده‌اند،(4) با این «خشونت» از هم مى‌گسلد.


1. «سِوى» در اینجا، همچون استثنا منقطع است‌؛ یعنى این یك برترى خدادادى نبود‌؛ بلكه تنها یك خودبزرگ‌بینى بود. منهاج البراعه، ج 11، ص 293.

2. برافروختن آتش.

3. مرحوم طبرسى در آیه 31 مائده در مورد جمله «أَصْبَحَ مِنَ النّادِمِین»، پشیمانى قابیل را همچون فردى دانسته‌اند كه از «سر درد» بعد از میگسارى ناراحت است و نه از اصل شرب خمر. پشیمانىِ او هم از كشتن برادرش هابیل، به گونه‌اى نبود كه (در پیشگاه خداى مهربان) «توبه» محسوب شود. (مجمع البیان، ج 3 و 4، ص 286). مرحوم شیخ طوسى هم نقل قول فرموده‌اند كه پشیمانى او به سبب پیامدهاى دنیایى این عمل زشت بوده است و اگر به نحو صحیح توبه مى‌نمود مقبول خداى توبه‌پذیر بود و استحقاق پاداش پیدا مى‌كرد. التبیان، ج 3، ص 501.

4. مرحوم خوئى در شرح نهج‌البلاغه به جنبه‌هاى عاطفى عمیق برخاسته از2 كانون پرمهر مادر اشاره كرده و آورده‌اند: «انما قال «ابن امه» مع كونهما من اب و أمّ لان الاخوین مع اُمّ اشد حنواً ومحبة وتعاطفاً من الاب لان الامّ هى ذات الحضانة والتربیة...». منهاج البراعه، ج 11، ص 292.

حربه‌اى كه دشمن این گونه بى‌رحمانه آن را به كار گرفته و دنبال فرصت مناسب است، چیزى جز خود بزرگ‌پندارى و به دنبال آن، برافروخته شدن آتش كینه و حسد نیست. و چه پیامدى بدتر از اینكه خداى تعالى طعم ناگوار پشیمانى را براى همیشه به مذاقش آشنا ساخت و در همه قتل‌هاى جهان سهیمش كرد‌؛ چرا كه بر اساس حدیثى از پیامبراكرم(صلى الله علیه وآله) هر كس سنت نیك یا بدى بگذارد، علاوه بر پاداش یا كیفر خود، در پاداش یا كیفر عمل كنندگان به آن سهیم است:

مَنْ سَنَّ سنةً حسنة كان له اجرُها واجرُ من عمِل بها. من سنّ سنةً سیّئة كان علیه وزرُها ووزرُ من عمِل به‌؛(1) هركس رَوشى نیك را پایه‌گذارى نماید، هم اجر و پاداش چنین عملى را دریافت مى‌كند، هم در پاداش افرادى كه به آن روش عمل نمایند سهیم خواهد بود. و هر فردى كه روش زشتى را بنا نهد، هم بار سنگین این عمل (ناپسند) را به دوش خواهد كشید، هم در وزر و وبال كسانى كه به آن روشِ (ناپسند) عمل كنند، شریك خواهد بود.

آرى، اولین نزاع بر سر امرى موهوم اتفاق افتاد و جوانه آغازینِ روح خودبزرگ‌بینى در قابیل به صورت جمله ناموزونِ «لأََقْتُلَنَّك»(2) پدیدار شد، در حالى كه هیچ امتیازى در برترى‌طلب دیده نمى‌شد و حسادتى كه خود از تكبر وى ریشه گرفته بود، كارش را به این نقطه تاریك كشاند و با خود


1. بحارالانوار، ج 74، ص 204‌؛ و ر.ك: ج 71، ص 258‌؛ ج 77، ص 166 و ج 100، ص 7 و 23.

2. مائده (5)، 27.

چنین اندیشید كه من با داشتن چنین عظمتى نباید اجازه بدهم فرد دیگرى بزرگ‌تر از من یا حتى مثل من پیدا شود‌؛ در حالى كه معیار برترى حقیقى، «تقوا» بود كه در دل هابیل وجود داشت و با جمله زیباى «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِین‌؛ خدا فقط از باتقوایان قبول مى‌فرماید»(1) اظهار شد.

تجاوز و فساد، پیامدهاى تلخ «تكبّر»

أَلاَ وَقَدْ أَمْعَنْتُمْ(2) فِی الْبَغْیِ(3) وَأَفْسَدْتُمْ فِی الاَْرْضِ، مُصَارَحَةً للهِِ(4)بِالْمُنَاصَبَةِ(5)، وَمُبَارَزَةً لِلْمُؤْمِنِینَ بِالْمُحَارَبَةِ. فَاللهَ اللهَ فِی كِبْرِ الْحَمِیَّةِ وَفَخْرِ الْجَاهِلِیَّةِ، فَإِنَّهُ مَلاَقِحُ الشَّنَئَانِ(6) وَمَنَافِخُ الشَّیْطَانِ الَّتِی خَدَعَ بِهَا الاُْمَمَ الْمَاضِیَةَ، وَالْقُرُونَ(7) الْخَالِیَةَ‌؛(8) هان، شما تجاوز (از حق) را


1. همان.

2. در لغت، «أمعنَ فی...» براى مبالغه به كار مى‌رود. ر.ك: لسان العرب، ج 13، ص 146.

3. اهل لغت، براى بغى دو معناى نیك و بد مطرح كرده‌اند: اگر انسان از عدالت فراتر رفته و احسان كرد، یا پس از واجبات به مستحبات پرداخت، معناى خوب گذشتن از حدّ است، و اگر از حق گذشته و به باطل یا مشتبه روى آورد (مانند همین عبارت حدیث)، معناى زشت آن است. ر.ك: راغب اصفهانى، مفردات ماده بغى.

4. «صارح بِما فی نَفْسِهِ: أَبْداهُ و اَظْهَرَهُ». (تاج العروس، ج 6، ص 536). بنابراین مُصارَحه، به معناى آشكار كردن «پنهانى‌هاى دل» است.

5. نصب به معناى دشمنى كردن است. مجمع البحرین، ج 2، ص 173.

6. شنئان، به معناى به دل گرفتن دشمنى دیگران است. مرحوم طبرسى در توضیح لغوى این كلمه آورده‌اند: «شئنت الرجل اشنأه... شنئاناً: ابغضته». مجمع البیان، ج 3 و 4، ص 236.

7. قرن، اهل زمان خاصى را گویند كه پیامبر یا دانشمندى بسیار برجسته در میان آنها باشد ـ چه كم باشند چه زیاد ـ ریشه آن نیز، به معناى نزدیك بودن است‌؛ چرا كه آنان در برهه‌اى از زمان به یكدیگر نزدیك هستند. همان، ج 6، ص 298.

8. «القرون الخالیة»، به معناى نسل‌هاى گذشته است‌؛ از این رو جمله خَلا قرنٌ‌؛ یعنى نسلى گذشت. لسان العرب، ج 4، ص 208.

به نهایت رساندید (و بسیار سركش شدید) و با اعلام دشمنى آشكار با خداوند و وارد جنگ شدن با اهل ایمان به فساد در زمین پرداختید. از تعصب‌هاى متكبرانه و نابخردانه به خداى تعالى پناه ببرید‌؛ چرا كه این (روحیه) پیدایش دشمنى را در پى خواهد داشت و محل دمیدن شیطان است‌؛ یعنى همان ابزارى كه با آن، امّت‌هاى گذشته و نسل‌هاى پیشین را فریفته است.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) مردم را از اینكه تكبر دوران جاهلیت در دل‌هاشان مانده باشد، به شدت بر حذر مى‌دارند. همان‌ها كه بر ارزش‌هاى خیالى و دور از حقیقت (مانند شجاعت نیاكان یا برترى نژادى و یا پیروزى‌هاى پدران گذشته خود) پاى مى‌فشردند. خوبان آنها كسانى بودند كه آبرسانى به حاجیان را سند افتخار خویش مى‌دانستند.(1)

ریشه همه اینها به یك نوع «خود بزرگ‌بینى» برمى‌گردد‌؛ از این رو امام(علیه السلام) همان را آغازى نامبارك براى رویش دشمنى‌ها معرفى فرمودند‌؛ چرا كه هر یك از دو دسته‌اى كه با هم درگیرى لفظى پیدا كرده و به بیان فضایل خود پرداخته‌اند، مى‌كوشند امتیازهاى طرف مقابل را تحت‌الشعاع قرار دهند. با وجود چنین زمینه‌اى، همواره دشمنى به رشد فزاینده خود در اجتماع ادامه خواهد داد و شیطان ‌همان دشمن قسم‌خورده‌ـ نیز همچون كسى كه به بادكنكى مى‌دمد، امور واهى را در نظر آنان جلوه مى‌دهد و به حساسیت در برابر مسائل بى‌ارزش ترغیبشان مى‌كند‌؛ همان‌گونه كه نسل‌هاى گذشته را این‌چنین فریب داد و ایجاد زمینه‌هاى تكبر و نخوت در دل‌هایشان، شعله‌هاى اختلاف و كشمكش را در بین آنها برافروخت. تا آنجا كه امام(علیه السلام) در موردشان فرمودند:


1. خداى تعالى در آیه 19 سوره توبه، به برتر بودن ویژگى‌هاى حضرت امیر مؤمنان(علیه السلام) بردارندگان این‌گونه افتخارات اشاره فرموده است.

سرنوشت امّت‌هاى پیشین

حَتَّى أَعْنَقُوا(1) فِی حَنَادِسِ(2) جَهَالَتِهِ وَمَهَاوِی ضَلاَلَتِهِ(3)، ذُلُلا عَنْ سِیَاقِهِ، سُلُساً(4) فِی قِیَادِهِ، أَمْراً تَشَابَهَتِ الْقُلُوبُ فِیهِ وَتَتَابَعَتِ الْقُرُونُ عَلَیْهِ، وَكِبْراً تَضَایَقَتِ الصُّدُورُ بِهِ‌؛ (امّت‌هاى گذشته) در تاریكى‌هاى گمراهى شیطان شتاب گرفتند و با كمال ذلت و خوارى به آنچه وى آنها را به سوى آن فرا مى‌خواند گردن نهادند. و این همان عامل مشتركى بود كه در همه آنها وجود داشت و قلب‌هاى آنها در طى نسل‌هاى پى در پى به همان سو گرایش داشت، تكبّرى كه خود موجب گرفتگى و ضیق صدر آنها مى‌گشت.(5)

معمولا ساربان‌ها، مركب‌ها را به دو صورت مى‌راندند: یكى از پشت سر، با خواندن «حُدى» و امثال آن، و یكى با كشیدن مهار از جلو. امام(علیه السلام) پیروان شیطان را به این دو حالت تشبیه فرموده و با این بیان، تسلیم كامل آنها را در مقابل تمام نیرنگ‌هاى وى ترسیم فرمودند. حضرت علت چنین انقیاد كاملى را وجود «روح تكبّر» دانسته و آن را بیمارى مشترك مخاطبان خود با تمام اقوام گذشته عنوان فرمودند‌؛ كبر و غرورى كه آن‌چنان در


1. عَنَق، در لغت نحوه خاصى از سرعت در پیمودن راه را گویند. ر.ك. مصباح المنیر، ص 432.

2. الحِندِس، شب بسیار تاریك و ظلمانى. صحاح‌اللغه، ج 3، ص 916.

3. مهاوى جمع مهواة، به معناى محل سقوط است. در لغت، «هَوِىّ» سریعاً سقوط كردن، و هُوِىّ به سرعت بالا رفتن است. «الهاویة» هم از اسامى جهنم است و عبارت است از هر پرتگاهى كه عمق آن پیدا نیست. تهذیب اللغه، ج 6، ص 259.

4. روان و مطیع. مصباح المنیر، ص 285.

5. «فَمَنْ یُرِدِ اللهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِْسْلامِ وَمَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ كَذلِكَ یَجْعَلُ اللهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لا یُؤْمِنُون»‌؛ انعام (6)، 125.

دل‌هاشان رشد كرده و ریشه دوانیده كه حتى جاى تنفس هم برایشان باقى نگذاشته است. آرى، شیطان با دستیابى به چنین روحیه خطرناكى، راه نفوذ بسیار مناسبى در دل‌ها یافته و اسباب شقاوت ابدى را فراهم مى‌كند.

أَلاَ فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ مِنْ طَاعَةِ سَادَاتِكُمْ وَكُبَرَائِكُمُ، الَّذِینَ تَكَبَّرُوا عَنْ حَسَبِهِمْ، وَتَرَفَّعُوا فَوْقَ نَسَبِهِمْ، وَأَلْقَوُا الْهَجِینَةَ(1) عَلَى رَبِّهِمْ وَجَاحَدُوا اللهَ عَلَى مَا صَنَعَ بِهِمْ، مُكَابَرَةً لِقَضَائِهِ وَمُغَالَبَةً لاِلاَئِهِ‌؛ (حضرت در اینجا سایر مردم را كه مورد استهزا و تمسخر فخرفروشان قرار گرفته‌اند، مخاطب ساخته و فرمودند:) كاملا متوجه باشید و به شدت از پیروى و فرمانبردارى مهتران و (به ظاهر) بزرگانتان پرهیز نمایید، همانها كه ریشه خود را (كه آبى گندیده بیش نبودند) فراموش كرده و مرتبه‌اى بالاتر از آنچه لایق هستند، ادعا نموده‌اند و (با انتساب پستى‌هاى دگران به خداى تعالى) این فعل قبیح را به خدا منسوب دانسته و با انكار نعمت‌هاى فراوانى كه خالق مهربان در حقشان ارزانى داشته، با اراده حتمى حضرت حق‌تعالى از درِ گردن‌كشى وارد شده و الطاف بیكران او را كمرنگ و بى‌ارزش قلمداد نموده‌اند.

 

ظلم‌پذیران

روشن است كه فخرفروشى گردن‌كشان، خود حاكى از وجود جمعیتى است كه این صفت زشت و شیطانىِ آنان را بر‌مى‌تابند و عكس‌العمل مناسبى نشان نمى‌دهند و به این ترتیب بستر مناسبى براى حركت ایشان در مسیر تباهى به وجود مى‌آوردند و امتیازاتى را كه آنان براى خود قائل هستند ‌چه واقعى و چه موهوم و خیالى‌ـ به رسمیت مى‌شناسند‌؛ در


1. بیان كردن عیوب. لسان العرب، ج 15، ص 42.

حالى كه اگر پاى چنین افراد سست‌عنصرى در میان نبود، هیچ‌گاه تكبرى محقق نمى‌شد‌؛ چرا كه قوام این صفت شوم، اظهار بزرگى نسبت به دیگران است. و اگر «دیگرانى» در كار نباشند و همه یك دست باشند، زمینه خودبرتربینى وجود نخواهد داشت.

بنابراین در جامعه‌اى كه تكبر وجود دارد، مردم دو دسته هستند: دسته‌اى كه امام(علیه السلام) در اینجا از آنها به «كُبَرا» یاد كرده است و به سبب ارزش‌هاى موهوم، خود را سر و گردنى از دیگران بالاتر مى‌پندارند. و دسته دیگر كسانى‌اند كه متأسفانه به فخرفروشى آنان گردن مى‌نهند و همواره نمونه‌هاى فراوانى از ایشان به وضوح مشهود بوده و هست‌؛ از این رو طرز لباس پوشیدن، اصلاح سر و صورت و حتى راه رفتن‌ها در میان اقشارى از جوامع ـ به ویژه جوانان ـ بر اساس ژستى كه از فلان ستاره معروف سینما، یا قهرمان فوتبال یا كشتى، و... دیده شده، دستخوش تغییرات فراوان و سریع مى‌شود، و این رهروان كوتاه‌فكر از چنین پیروى غیر منطقى و غلط بر خود بالیده و به لحاظ رعایت دقیق «مُد» غرق لذت و سرور مى‌گردند.

 

خاستگاه متكبران

اینان نوعاً از طبقات مرفّه جامعه هستند، و رفاه و تمكّن بیشتر خود را ملاك برترى بر دیگران مى‌شمارند. آنان ریاست را هم حق خود مى‌پندارند و در مقابل از بقیه مردم انتظار فرمانبرى و انقیاد كامل دارند. امروز هم مى‌بینیم كه در پیشرفته‌ترین و متمدن‌ترین اقوام ‌به خیال خودشان‌ـ فقط پول حاكم است و بس‌؛ از این رو در انتخابات ریاست جمهورى اكثر نقاط جهان، چنین افرادى برنده میدان هستند.

ملاك قوت و ضعف

در جوامع مختلف، معیار شناخت قوت و ضعفْ متفاوت است‌؛ مثلا در برخى جوامع قدیمى كه از سلاح‌هاى پیشرفته خبرى نبوده است، «قوت بدنى و زور بازو» ملاك بوده است و پهلوان‌ترها در جامعه ارزشمندتر بوده‌اند‌؛ بنابراین شخص یا اشخاصى كه از نیروى فردى یا قبیله‌اىِ بیشترى برخوردار بوده‌اند ـ با داشتن زمینه روحىِ مورد بحث ـ همین ویژگى را دست‌آویزى براى به زیر فرمان كشیدن دیگران قرار مى‌دادند. بعدها كه «پول» به معناى رایج امروز آن ‌در چند قرن اخیر‌ـ جایى براى خود دست و پا كرد، برترى‌جویان از آن همچون دستاویزى كارآمد بهره بردند و براى زیر سلطه بردن دیگران كوشیدند.

 

تحقیر، شگردى مستكبرانه

نكته قابل توجه آن است كه همواره تكبر پیشگان براى نیل به هدف نامقدس خود، سعى در زدودن «اعتماد به نفس» مردم داشته‌اند تا از این رهگذر آنان از درون، ارزشى براى خود قائل نبوده و براى پذیرش سخن «بزرگترها» كاملا آماده باشند. یكى از مناسب‌ترین امورى كه آنها در این جهت به كار مى‌گیرند، تحقیر و تمسخر در ابعاد و شكل‌هاى مختلف و حساب شده است. قرآن كریم در فرازى از نقل داستان حضرت موسى ‌على نبینا و آله و علیه السلام‌ـ بیان مى‌فرماید كه فرعون، مزیّن نبودن حضرت به زیور آلات طلا و لكنت زبان پیش از رسالت آن بزرگوار(1) را وسیله‌اى براى بى‌ارزش جلوه دادن ایشان در نظر مردم قرار داده بود و در


1. مجمع البیان، ج 9 و 10، ص 78.

مقابل، به موقعیت شاهانه خود مى‌بالید و آن را معیارى براى حقانیت مى‌شمرد. قرآن كریم تمكین مردم در برابر فرعون و پذیرش ستم وى را به بى‌مقدار دانستن آنها مستند فرموده و آنان را به سبب داشتن چنین ویژگى‌هاى نكوهیده‌اى فاسق شمرده است:

وَنادى فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قالَ یا قَوْمِ أَلَیْسَ لِی مُلْكُ مِصْرَ وَهذِهِ الأَْنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی أَفَلا تُبْصِرُونَ * أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَلا یَكادُ یُبِینُ * فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَب أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقْتَرِنِینَ * فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِینَ.(1)

كتاب الاهى این طبقه‌بندى غلط اجتماعى را بارها مطرح فرموده و مخاطبان خود را از پى‌آمدهاى خطرناك آن بر حذر داشته است‌؛ گاه از كلمه «ضعفاء»(2) استفاده شده و گاه مشتقات این ماده از باب استفعال به كار رفته است‌؛(3) چنان كه در مقابل نیز، گاه سخن از «كبراء»(4) به میان آمده و زمانى نمایاندن چهره زشت آنان به عهده واژه «استكبار»،(5) گذاشته شده است.

 

شركت ظلم‌پذیران در گناه

ممكن است پرسیده شود: آیا طبقه ضعیف در مفاسد اجتماعى نقش دارند، و بخشى از گناه حاكمان ستمگر به دوش آنها هست یا نه؟


1. زخرف (43)، آیات 51 ـ 54.

2. ابراهیم (14)، 21 و غافر (40)، 47.

3. سبأ (34)، 31 ـ 33.

4. احزاب (33)، 67.

5. ابراهیم (14)، 21‌؛ سبأ (34)، 31 ـ 33 و غافر (40)، 47.

بعید نیست افرادى با نظر ابتدایى آنها را تبرئه كرده و همه گناه را بر دوش طبقه مستكبر و زورگو بگذارند‌؛ چرا كه ستمگران، پیشگامان مفاسد اجتماعى‌اند و طبقه ضعیف را به دنبال خود مى‌كشند.

قرآن كریم از استمرار این طبقه‌بندى ‌استكبار و استضعاف‌ـ تا جهنم خبر مى‌دهد و با توجه دادن مردم به «بیزارى جستن» پیروانِ سبك‌مغز از سران تبهكار، به دنبال تبرّى آنان از پیروان، ایشان را از عواقب شوم و زشت تبعیت كوركورانه برحذر مى‌دارد:

إِذْ تَبَرَّأَالَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَرَأَوُا الْعَذابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأَْسْبابُ * وَقالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَمِنْهُمْ كَما تَبَرَّؤُا مِنّا كَذلِكَ یُرِیهِمُ اللهُ أَعْمالَهُمْ حَسَرات عَلَیْهِمْ وَما هُمْ بِخارِجِینَ مِنَ النّارِ.(1)

در مقابل، استكبارپیشگان در پاسخ پیروان كوتاه‌فكر خود منطق شیطان را به كار برده و با اشاره به تسلط نداشتن خود بر آنها، كار خود را در وسوسه و اغواگرى منحصر مى‌كنند.(2) مستضعفان پس از نومیدى از این مجادله، دستى را كه مى‌بایست در دنیا به سوى خدا دراز مى‌كردند، بلند كرده و عذاب دوچندان را براى آنان مى‌طلبند.(3) پاسخى كه از خداى تعالى


1. بقره (2)، 166 ـ 167.

2. گفتوگوى شیطان با تبهكاران در آیه 22 سوره ابراهیم بیان شده است. همچنین توجه به گفت و گوى دو طبقه پیشوایان گمراهى و پیروانشان در جهنم ضرورى است. براى نمونه: «وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْض یَتَساءَلُونَ * قالُوا إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ * قالُوا بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِینَ * وَما كانَ لَنا عَلَیْكُمْ مِنْ سُلْطان بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغِینَ * فَحَقَّ عَلَیْنا قَوْلُ رَبِّنا إِنّا لَذائِقُونَ * فَأَغْوَیْناكُمْ إِنّا كُنّا غاوِینَ * فَإِنَّهُمْ یَوْمَئِذ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ * إِنّا كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ». صافات (37)، 27 ـ 34‌؛ اعراف (7)، 38‌؛ سبأ (34)، 31 ـ 33‌؛ ص (38)، 56 ـ 64‌؛ شعراء (26)، 96 ـ 102 و...

3. اعراف (7)، 38.

دریافت مى‌كنند، از دوچندان بودن كیفر هر دو گروه حكایت مى‌كند: «لِكُلّ ضِعْفٌ وَلكِنْ لا تَعْلَمُون».(1)

چرا دو برابر؟

شاید بهترین وجهى كه مفسران در بیان وجه دو برابر بودن عذاب هر دو گروه ذكر فرموده‌اند‌؛ این باشد: علاوه بر پیمودن راه كفر و عصیان كه گناه مشترك مستكبران و مستضعفان است، گناه اختصاصى دسته اول، تلاش براى گمراه كردن و ایجاد زمینه غفلت از یاد خدا در جامعه است، و گناه اختصاصى دسته دوّم، حالت تسلیم و انقیاد، و گرم كردن بازار متكبران است‌؛ چرا كه اگر اینان زیر بار زور نمى‌رفتند و ظلم‌ستیزى پیشه خود مى‌كردند، قهراً بزرگان خیالى به قدرتى شیطانى دست نمى‌یافتند و جُرم «اغواگرى»شان استمرار نمى‌یافت‌؛ از این رو همان گونه كه عده‌اى بازخواست مى‌شوند كه چرا ستم كردید، دسته دیگر مخاطب این پرسش هستند كه چرا با ظلم‌پذیرى، بازار ستمگران را رونق بخشیدید؟

 

سخنى با فرودستان

امام(علیه السلام) به خصوص به ضعفا خطاب كرده و از پیروى قدرتمندان بر حذرشان داشته‌اند و با این رهنمود كه فردا عذر «ضعف و ناچارى از پیروى» پذیرفته نخواهد بود، آنان را به حفظ هویت و عزّت در پناه اطاعت از خداى تعالى امر فرمودند. و در حقیقت لباس كهنه و خانه خشتى و نداشتن امكانات رفاهى آن چنانى را عذرى مقبول براى گردن نهادن به خواست‌هاى نامشروع گردن‌فرازان نشناختند. اصولا عزت نفس و حفظ


1. همان.

شخصیت والاى انسانى، نكته بسیار درخشانى است كه به زیبایى در كلمات نورانى اهل‌بیت(علیهم السلام) بر آن تأكید شده است. از آن جمله مى‌توان به سخن حكیمانه امیر مؤمنان(علیه السلام) در بخش اخیر نهج‌البلاغه اشاره كرد كه فرمودند:

ما أَحْسَنَ تَواضُعَ الاغْنِیاءِ لِلْفُقَراءِ طَلَباً لِما عِنْدَاللهِ، وَأَحْسَنُ مِنْهُ تِیهُ(1) الْفُقَراءِ عَلَى الاَغِنِیاءِ إتِّكالا عَلَى‌الله‌؛(2) چه زیباست فروتنى توانگران در پیشگاه تنگدستان با هدفِ نیل به آنچه نزد خداست، و زیباتر از آن، سرفرازى تنگدستان در برابر دولتمردان به جهت توكل بر حضرت حق‌تعالى.

آرى، برخورد بزرگوارانه تهیدستان با توانگران به شرط ریشه داشتن در اعتماد كامل به قادر متعال ‌همچنان‌كه حضرت فرمودند‌ـ به هیچ روى به معناى فخرفروشى و خودبرتربینىِ مذموم نیست‌؛ بلكه فریاد این حقیقت والاست كه ما هرگز عزت و كرامت نفس خویش را در برابر موقعیت‌هاى گذراى مادى نخواهیم فروخت و آن را از بزرگ‌ترین نعمت‌هاى الاهى دانسته و با خم كردن سر در مقابل زورمداران از كف نخواهیم داد.

دستورالعمل روح‌بخش امیر مؤمنان(علیه السلام) هم در موارد جزئى و فردى عزّت مى‌آفریند و هم در سطح وسیع‌تر و در روابط بین‌المللى نویدبخشِ نشاط و افتخار روزافزون است‌؛ یعنى همان گونه كه در موردى خاص تهیدست مؤمنى، فخرفروشى توانگرِ مغرور را با بى‌اعتنایى پاسخ گفت، ملّت بزرگى هم كه از مكتب اهل‌بیت(علیهم السلام) بهره گرفته است، در برابر همه زورمداران جهان با اقتدار و عظمت برخورد كرده و هرگز در مقابل دستگاه حاكم امریكا و دیگر ستمگران كه بویى از انسانیت نبرده‌اند، سر


1. تیه: تكبر، بزرگى فروشى. صحاح، ج 6، ص 2229.

2. نهج‌البلاغه، حكمت 398 (406).

تسلیم فرود نخواهد آورد. این چنین ملتى با عزت والایى كه لازمه بندگى راستین خداوند است، از ارتكاب گناه بزرگِ «ظلم‌پذیرى و تمكین ستم‌پیشگان» به شدت احتراز خواهد كرد.

حاصل آنكه حضرت، آنها را از پیروى مهتران تكبرپیشه بر حذر داشتند. از همان طایفه كه پیدایش خود از قطره آب گندیده‌اى را به دست فراموشى سپرده و با انداختن گناه به گردن خداوند خود را تبرئه مى‌كنند و مى‌گویند: خداوند چنین خواسته كه این نژاد یا گروه، یا جمعیت از ارزش‌هایى كه ما بهره‌مند هستیم، محروم باشند و ما بر آنها مسلط باشیم‌؛ در حالى كه این به روشنى گردن‌كشى در برابر تدبیر حكیمانه پروردگار و انكار نعمت‌هاى الاهى است.

بعضى ویژگى‌هاى متكبران

فَإِنَّهُمْ قَوَاعِدُ أَسَاسِ الْعَصَبِیَّةِ، وَدَعَائِمُ(1) أَرْكَانِ الْفِتْنَةِ، وَسُیُوفُ اعْتِزَاءِ(2) الْجَاهِلِیَّةِ. فَاتَّقُوا اللهَ وَلاَ تَكُونُوا لِنِعَمِهِ عَلَیْكُمْ أَضْدَاداً، وَلاَ لِفَضْلِهِ عِنْدَكُمْ حُسَّاد‌؛ این تكبّرمنش‌ه‌؛ پایگاه و شالوده تعصب‌هاى شیطانى، و نقطه اتكاى آشوب و فساد، و شمشیر برّانِ فخرفروشى جاهلیت هستند. پس تقواى الاهى پیشه كنید و (به جاى شكر و سپاس) با نعمت‌هاى (بیكرانِ) او به ضدیت و مخالفت


1. دِعامه (به كسر دال) هر آن چیزى را گویند كه دیوار در حال فرو ریختن را با آن نگه مى‌دارند. مصباح المنیر، ج 1، ص 194.

2. در لغت، اعتزاء را همچون إنتِماء، نسبت دادن دانسته‌اند ـ چه نسبت راستین باشد، چه دروغین. (در اینجا هم ظاهراً مراد برشمردن احمقانه افتخارات پندارى پدران و نیاكان است.) لسان العرب، ج 15، ص 52‌؛ چنان كه رجز خواندن براى جنگ براى معرفى پدران خود را نیز، «ادعاء» و «اعتزاء» گویند. صحاح، ج 6، ص 2337.

بر‌نخیزید، و در برابر فضل او (كه بر اساس حكمت به برخى عطا مى‌شود) دچار رشك و حسد نگردید.

در اینجا امام(علیه السلام) با اشاره به سه ویژگى بارز نخوت‌مداران، خطر آنها را هشدار داده و علاج آن را تقواى الاهى دانستند و با گوشزد كردن نعمت‌هاى بى‌انتهاى خداى تعالى، مخاطبان را به جاى ضدّیت و ناسازگارى با نعمت‌هاى فراوان خداوند به شكرگذارى فراخوانده، و از ابتلا به حسد برحذر داشتند. در واقع حضرت، توجه فرودستان را به این نكته مهم جلب مى‌كنند كه شما هم مراقب باشید كه خداى ناكرده به همان بیمارى مبتلا نشوید‌؛ با صرف نعمت‌هاى حق‌تعالى در راه رضاى او شكرگذار حقیقى باشید و از بیمارى خانمانسوز رشك و حسد بپرهیزید.

خداى‌تعالى در آیات متعددى به حسد ورزیدن كفار به مسلمانان اشاره فرموده و آن را انگیزه اصلى آنها در ایجاد انحراف دانسته است:

وَدَّ كَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ یَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِكُمْ كُفّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ...‌.(1)

امروز هم جوامع غربى از زندگى سعادتمندانه مسلمانان و حاكم بودن جوّ بسیار صمیمانه در بین آنان رنج مى‌برند‌؛ چرا كه خود على رغم برخوردارى از فن‌آورى‌هاى پیشرفته، و صعود به نقاط مرتفعى از علم و صنعت روز، به شدت از امراض مقاربتى، ایدز و...‌، كه از همین فسادهاى گوناگون اخلاقى پدید آمده است، رنج مى‌برند و حتى براى خواب و استراحت به داروهاى خواب‌آور روى مى‌آورند. طبعاً چنین وضعیت متفاوتى سبب رشك و حسدشان شده و در صدد مبتلا كردن جامعه


1. بقره (2)، 109.

اسلامى به همان بدبختى‌ها بر‌خواهند آمد. البته خداى‌تعالى در موارد دیگرى نیز، این صفت نكوهیده را مذمت كرده است‌؛(1) مثلا در مورد نعمت‌هاى فراوان آل‌ابراهیم(علیهم السلام) و حسادت در مورد آن فرموده است:

أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَیْناهُمْ مُلْكاً عَظِیماً.(2)

براساس احادیث، مقصود از آل‌ابراهیم، ائمه(علیهم السلام) هستند (نَحْنُ وَاللهِ النّاسُ اْلمَحْسُودُون)(3) و مراد از ملك عظیم، لازم‌الاطاعه بودن حضرات آنان است.(4)‌و(5)

شاید علت اینكه امام(علیه السلام) در این قسمت این نكته را گوشزد فرمودند (...‌وَلا لِفَضْلِهِ عِنْدَكُم حُسّادا) وجود كسانى از غیر بنى‌هاشم، و كینه آنها به این طایفه باشد.

پرهیز از خلط حق و باطل

وَلاَ تُطِیعُوا الاَْدْعِیَاءَ(6) الَّذِینَ شَرِبْتُمْ بِصَفْوِكُمْ كَدَرَهُمْ، وَخَلَطْتُمْ بِصِحَّتِكُمْ مَرَضَهُمْ، وَأَدْخَلْتُمْ فِی حَقِّكُمْ بَاطِلَهُمْ، وَهُمْ أَسَاسُ الْفُسُوقِ،


1. ماده حسد غیر از مورد مذكور و نساء (4)، 54‌؛ در فتح (48)، 29 و فلق (113)، 5 به كار رفته است.

2. نساء (4)، 54.

3. نور الثقلین، ج 2، حدیث 304.

4. همان، حدیث 305.

5. همان، ص 75 ـ 80، حدیث 297 ـ 312.

6. مفرد آن «دَعِىّ» است. در لغت «دَعِىّ» را از ماده «دِعْوَة» و در مورد نسبت به پدر دانسته‌اند‌؛ در مقابل «دَعْوَة» كه همان دعوتى است كه براى صرف غذا استعمال مى‌شود. (و در فارسى نیز به كار مى‌بریم). صحاح، ج 6، ص 2337. باید افزود: این لفظ هم در پسرخوانده به كار مى‌رود، هم در مورد فردى كه پدرِ مشخصى ندارد. قاموس المحیط، ج 4، ص 474 (و در اینجا همین مراد است).

وَأَحْلاَسُ(1) الْعُقُوقِ(2) اتَّخَذَهُمْ إِبْلِیسُ مَطَایَا ضَلاَل وَجُنْداً بِهِمْ یَصُولُ عَلَى النَّاسِ، وَتَرَاجِمَةً یَنْطِقُ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ، اسْتِرَاقاً لِعُقُولِكُمْ وَدُخُولا فِی عُیُونِكُمْ وَنَفْثاً فِی أَسْمَاعِكُمْ فَجَعَلَكُمْ مَرْمَى نَبْلِهِ وَمَوْطِئَ قَدَمِهِ وَمَأْخَذَ یَدِهِ‌؛ از مردمان بى‌اصل و نسَب فرمان نبرید‌؛ همان‌ها كه آب گواراى خود را با آب آلوده آنها آمیخته و نوشیدید و سلامت خود را با مرض آنها ممزوج كرده و مسلك باطل آنها را به مرام حقّ خویش وارد نموده، به التقاطى‌گرى روى‌آور شدید. آنها، شالوده هر فسق و فجور و ملازمان عصیان و سركشى هستند. شیطان ایشان را مركب راهوارِ گمراهى و لشكریان (مجهزى) براى حمله به مردم قرار داده است و منویّات درونى خود را از زبان آنان ابراز مى‌نماید و به وسیله آنها در چشم‌هایتان نفوذ كرده و در گوش‌هایتان مى‌دمد (نسبت به حقایق كر و كورتان مى‌نماید). شما را هدف تیر (سهمگین) خود قرار داده و به لگدمال نمودنتان همّت گماشته و (به راحتى) شما را در اختیار خواهد گرفت.

 

عبرت از گذشتگان

امیرالمؤمنین(علیه السلام) كه ترجمان راستین قرآن كریم هستند، بر اصل اساسى «درس‌آموزى از سرنوشت پیشینیان» تأكید فراوان دارند‌؛ نكته والایى كه در جاى جاى نهج‌البلاغه حضرت ـ همچون كلام خداى‌تعالى در قرآن مجید ـ به زیبایى به چشم مى‌خورد. اصولا همسویىِ چشمگیر كلام وحى با سخنان پر نور همه معصومان(علیهم السلام) كه در موضوعات گوناگون جان دل‌دادگان به این هر دو را نوازش مى‌دهد، خود دلیلى گویا بر حقانیت آنها و نشأت گرفتنشان از یك منبع زلال و پاكیزه است.


1. حِلس، هم به جهاز شتران گفته مى‌شود، هم به زیرانداز و گلیمِ خانه. مصباح المنیر، ج 1، ص 146.

2. سرپیچى كردن از پدر و نیكى نكردن به او. همان، ج 2، ص 422.

آرى، همچنان كه بر اهل انس با قرآن پوشیده نیست، خداى تعالى در كتاب عزیزش، ذهن مخاطب را كاملا به تدبر در سرنوشت گذشتگان و بهره‌بردارى كامل از نقاط ضعف و قوت آنها متوجه مى‌فرماید.(1) حضرت مولى الموحدین(علیه السلام) در این جهت با اشاره به سرنوشت شوم گردن‌كشانِ گذشته، مخاطب را از ابتلا به چنین دردى خانمانسوز بر حذر داشته، عواقب آن را گوشزد مى‌فرمایند:

فَاعْتَبِرُوا بِمَا أَصَابَ الاُْمَمَ الْمُسْتَكْبِرِینَ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنْ بَأْسِ اللهِ وَصَوْلاَتِهِ(2) وَوَقَائِعِهِ وَمَثُلاَتِهِ(3). وَاتَّعِظُوا(4) بِمَثَاوِی(5) خُدُودِهِمْ(6)وَمَصَارِعِ(7) جُنُوبِهِمْ وَاسْتَعِیذُوا بِاللهِ مِنْ لَوَاقِحِ(8) الْكِبْرِ كَمَا


1. عبارات «افلم یسیروا»، «اولم یسیروا» و «سیروا»، كه در قرآن كریم فراوان دیده مى‌شود، ما را به درس گرفتن از تاریخ پیشینیان وا مى‌دارد. براى نمونه: «أَوَلَمْ یَسِیرُوا فِی الأَْرْضِ فَیَنْظُرُوا كَیْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ كانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَآثاراً فِی الأَْرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللهُ بِذُنُوبِهِمْ وَما كانَ لَهُمْ مِنَ اللهِ مِنْ واق». غافر (40)، 21. همچنین از كلماتى مثل: «ذكرى»، «موعظه»، «عبرت» و... مى‌توان بهره جست. هرچند در آیات فراوانى (مانند قصص، 78) این حقیقت را بدون استفاده از چنین ریشه‌هایى در مى‌یابیم.

2. حملهور شدن. مصباح المنیر، ص 352.

3. عقوبت‌هایى را گویند كه درس عبرت براى دیگران مى‌شوند و بدین ترتیب از ارتكاب چنین عملى جلوگیرى خواهد شد (تفاسیر، ذیل آیه 6 سوره رعد).

4. اتّعاظ: پذیرش موعظه و پند.

5. مثاوى، جمعِ مثوى به معناى منزل و مسكن است. مصباح المنیر، ص 88.

6. خدّ: گونه.

7. مَصرَع: محل فرود آمدن و افتادن‌؛ در اینجا مقصود، قبر است.

8. بارور شدن جانداران و گیاهان را لقاح گویند و چنان‌كه از تفاسیر (همچون مجمع البیان، ذیل آیه 22 سوره حجر) استفاده مى‌شود، لواقح در معناى مُلقحات است‌؛ یعنى باروركنندگان.

تَسْتَعِیذُونَهُ مِنْ طَوَارِقِ(1) الدَّهْرِ‌؛ به آنچه از عذاب الاهى و برخورد قدرتمندانه خداوند، و به وجود آوردن اتفاقات تلخ، و سرانجام عذاب‌هاى ریشه‌كن كننده حق‌تعالى نسبت به امت‌هاى تكبرپیشه گذشته، به وقوع پیوسته، درس بگیرید. همچنین از بستر خاكى كه گونه‌هاى (ناز پرورده) آنها را (در بر گرفت) و نقاطى كه پهلوهاى آنها در آن فرود آمد، پند و اندرز بیاموزید و (بر این اساس) همچنان كه از حوادث بنیان‌برانداز روزگار به خداى‌تعالى پناه مى‌برید، از هر آنچه رویش و رشد كبر و نخوت را در پى دارد، به خداى یگانه پناه آورید.

امام(علیه السلام) به نكته بسیار لطیف و زیبایى اشاره فرمودند و آن اینكه همه مردم هنگام بروز حوادث خطرناك طبیعى یا تسلط نارواى تبهكاران و احتمال منجر شدن آن به پستى و ذلت، و قتل و غارت، با تمام وجود رو به سوى خدا كرده و با كمال اخلاص رفع شرّ را از درگاهش مسئلت مى‌كنند‌؛ چرا كه خطر سیل و زلزله، و نیز وحشیگرى‌هاى دیوسیرتان را در مى‌یابند و با آثار تلخ و جانكاه آن آشنایند‌؛ لكن در عین حال به كبر و غرورى كه در دلشان هست و پیامدهایى به مراتب وحشتناك‌تر به دنبال دارد توجه نمى‌كنند‌؛ بلكه خیلى هم با آن مأنوسند و حاضر نیستند از آن جدا شوند و آن را از دل بیرون برانند، حال آنكه آن خطرها حداكثر باعث از دست رفتن مشتى خاك یا كوتاه شدن عمر دنیوى بعضى عزیزان مى‌شود، یا در اثر آن انسان چند سالى با مشكلات نقص عضو دست و پنجه نرم مى‌كند و یا حتّى زندگى دنیایى خود را از دست مى‌داد‌؛ ولى هیچ گاه با عذاب ابدى قابل قیاس نیست و به زندگى زودگذر دنیاى فانى مربوط مى‌شود، در حالى كه بلاى تكبر و غرور، بدبختى و عذاب جاودانى و محرومیت از


1. حوادث كوبنده روزگار.

نعمت‌هاى جاویدان بهشتى را به دنبال خواهد داشت‌؛ از این رو امام(علیه السلام) آنان را از بى‌توجهى به چنین عواقب مخاطره‌آمیزى كه در اثر خو گرفتن با این صفت شیطانى حاصل شده، بر حذر داشته و از ایشان مى‌خواهند كه از خداى‌متعال براى ریشه‌كن كردن چنین زمینه‌اى از دل خود، استمداد جویند تا خدا این زشتى را از دلشان بیرون ببرد و به آفات آن مبتلا نشوند.

عمومیت ممنوع بودن تكبر

فَلَوْ رَخَّصَ اللهُ فِی الْكِبْرِ لاَِحَد مِنْ عِبَادِهِ لَرَخَّصَ فِیهِ لِخَاصَّةِ أَنْبِیَائِهِ وَأَوْلِیَائِهِ، وَلَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ كَرَّهَ إِلَیْهِمُ التَّكَابُرَ وَرَضِیَ لَهُمُ التَّوَاضُعَ، فَأَلْصَقُوا(1) بِالاَْرْضِ خُدُودَهُمْ، وَعَفَّرُوا(2) فِی التُّرَابِ وُجُوهَهُمْ، وَخَفَضُوا أَجْنِحَتَهُمْ لِلْمُؤْمِنِینَ‌؛ پس اگر بنا بود، اجازه تكبر به احدى از بندگانش بدهد، چنین اجازه‌اى را در خصوص پیامبران و اولیاى خود صادر مى‌فرمود و لكن خداوند خودبزرگ‌بینى را براى آنها نامطلوب نمود و فروتنى را از ایشان پسندید. آنان نیز، گونه‌ها بر زمین نهاده و چهره‌ها بر خاك ساییدند و براى اهل ایمان خاكسارى نمودند.

انبیاى عظام(علیهم السلام) هم با آن مقام باعظمتى كه داشتند، در برابر اهل ایمان فروتنى مى‌كردند و به تعبیر قرآن كریم به «خفض جناح» مى‌پرداختند. خداوند پیامبر عظیم‌الشأن اسلام(صلى الله علیه وآله) را به خصوص مورد این خطاب قرار داده و فرمود: «وَاخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»،(3) آن بزرگوار نیز در


1. لَصِقَ...: لَزِقَ: چسبانیدن‌؛ صحاح اللغه، ج 4، ص 1549.

2. تعفیر، همچون تمریغ، به خاك مالیدن است. همان، ج 2، ص 751.

3. شعراء (26)، 215.

فرمان بردن از امر حق‌تعالى آن‌چنان در برابر مؤمنان تواضع مى‌فرمودند كه گویى مورد منّت و نعمت آنان قرار گرفته‌اند.

وَكَانُوا قَوْماً مُسْتَضْعَفِینَ قَدِ اخْتَبَرَهُمُ اللهُ بِالْمَخْمَصَةِ(1) وَابْتَلاَهُمْ بِالْمَجْهَدَةِ(2) وَامْتَحَنَهُمْ بِالْمَخَاوِفِ وَمَخَضَهُمْ(3) بِالْمَكَارِهِ‌؛ آنها مردمى بودند كه دیگران ضعیفشان مى‌شمردند‌؛ خداوند ایشان را با گرسنگى، دشوارى‌ها و ترسْ آزمود، و با امور ناخوشایند خالصشان نمود.

مستضعف، یا به معناى «ضعیف شمرده شده و چیزى به حساب نیامده» است، یا «به ضعف و ناتوانى كشیده شده». در اینجا براى بیان سنّت آزمایش، از چهار ماده استفاده شده كه تقریباً همه آنها به معناى آزمون و بیان حقیقت حال است تا بدین وسیله شایستگى ایشان براى احراز این مقام والا آشكار شود. بنابراین وجود چنین حالاتى در بندگان خوب خدا، دلیل بر پستى آنان نزد خداوند نیست، همان گونه كه برخوردارى دشمنان ایشان از ثروت‌هاى كلان و نعمت‌هاى فراوان، نشانه عزت آنها نزد حق‌تعالى به شمار نمى‌رود. خداوند در سوره مباركه فجر نگرش انسان به نعمت‌ها و دشوارى‌ها را این گونه بیان مى‌فرماید:

فَأَمَّا الإِْنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَكْرَمَنِ * وَأَمّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ‌* كلاّ...(4)


1. گرسنگى. مصباح المنیر، ص 182.

2. مشقّت، سختى زیاد هنگامى كه مركب سوارى را بیش از حد طاقت به طى مسیر وادار مى‌كنند از این «ماده» استفاده مى‌شود: «جَهَدَ دابَّتَهُ و أَجْهَدَها». مصباح المنیر، ص 112 و صحاح اللغه، ج 2، ص 460.

3. گرفتن سرشیر از شیر‌؛ خالص كردن. لسان العرب، ج 13، ص 47.

4. فجر (89)، 15 ـ 17.

خداوند پس از بیان تفسیر انسان از گسترده شدن نعمت و كاسته شدن آن، و تأكید بر آزمون بودن هر دو حالت، چنین نگرشى را مردود مى‌شمارد. نه ثروت دلیل عزیز بودن نزد خداست، نه فقر دلیل ذلت‌؛ بلكه هر دو وسیله آزمونى است كه حق‌تعالى از بندگانش به عمل مى‌آورد. او هر كه را به هر نحو صلاح بداند، امتحان مى‌كند و ما نباید پیشنهاد كنیم‌؛ چرا كه او وضعیت هر كس را بهتر مى‌داند. در فرازى از حدیثى قدسى آمده است:

وَإنَّ مِنْ عِبادِىَ الْمُؤمِنینَ لَمَنْ لا یَصْلُحُ ایمانُهُ إلاّ بِالْفَقْرِ وَلَوْ أَغْنَیْتُهُ لاََفْسَدَهُ ذلِكَ، وَإنَّ مِنْ عِبادِىَ الْمُؤمِنینَ لَمَنْ لا یَصْلُحُ إیمانُهُ إلاّ بِالْغِنى وَلَوْ أفْقَرْتُهُ لاََفْسَدَهُ ذلِكَ، وَإنَّ مِنْ عِبادِىَ الْمُؤمِنینَ لَمَنْ لا یَصْلُحُ ایمانُه إلاّ بِالسُّقْمِ وَلَوْ صَحَّتْ جِسْمُهُ لاََفْسَدَهُ ذلِكَ، وَإنّ مِنْ عِبادِىَ الْمُؤمِنینَ لَمَنْ لا یَصْلُحُ إیمانُهُ إلاّ بِالصِّحَّةِ وَلَوْ أسْقَمْتُهُ لاََفْسَدَهُ ذلِكَ. إنّی اُدَبِّرُ عِبادی بِعِلْمی بِقُلُوبِهِمْ فَإِنّی عَلیمُ خَبیرٌ‌؛(1) و ایمان برخى از بندگان مؤمنم، تنها با تنگدستى درست خواهد شد و اگر او را توانگر نمایم، همان (توانگرى) تباهش خواهد نمود. (و در نقطه مقابل،) صلاحِ ایمان بعض بندگان باایمانم، در توانگرى است و اگر تنگدستش نمایم، همان (نادارى) او را به تباهى خواهد كشید. (چنان‌كه) بعضى از بندگان مؤمنم، فقط با بیمارى ایمانشان محفوظ خواهد ماند، و اگر بدن آنها صحیح و سالم باشد، آن (سلامتى) موجب فسادشان خواهد گشت (و در مقابل،) مصلحت دسته دیگرى از بندگان باایمانم در سلامتى و تندرستى است و اگر بیمارشان نمایم، همین (مرض و ناخوشى) زوال ایمانشان را در پى خواهد داشت. من بندگانم را با علم و آگاهى و شناختى كه از دل‌هاشان دارم‌؛ تدبیر مى‌نمایم‌؛ چرا كه من دانا و آگاهم.


1. علل الشرایع، ج 1، ص 47 (نسخه دیگر، ص 23)، حدیث 7 و بحارالانوار، ج 70، ص 16، حدیث 8.

بنابراین، بود و نبود نعمت‌ها، هر دو وسیله آزمایش است‌؛ ولى مردم كوتاه‌فكر برخوردارى بیشتر از نعمت‌ها را دلیل برترى مى‌دانند.(1)

 

تناسب آزمون با افراد

آزمایش باید به گونه‌اى باشد كه توان پاسخگویى وجود داشته باشد‌؛ مثلا هیچ گاه حل فرمول‌هاى پیچیده ریاضى عالى را از یك دانش‌آموز ابتدایى نباید خواست‌؛ از این رو اگر خداوند یك هزارم امتحان‌هاى انبیا و اولیا را از ما به عمل آورد، همان اول مردود خواهیم شد. داستان‌هاى قرآن كریم درباره آزمایش‌هاى سخت و مصیبت‌هاى بزرگ انبیا(علیهم السلام) و صبر آنان بسیار قابل توجه، و درس‌هاى بسیار زیبایى براى مقابله با دشوارى‌ها است‌؛ یعنى ضمن آنكه آزمون افراد عادى در آن حد از دشوارى نیست، توجه به شیوه برخورد ایشان با آن ناملایمات و پشت سر گذاشتن سختى‌ها، سرمشق گرانبهایى است كه انسان را براى مقابله با گرفتارى‌ها مقاوم مى‌كند. البته هر چه انسان درجه نزدیك‌ترى به آنان كسب كرده باشد، طبعاً با آزمایش‌هاى دشوارترى روبه‌رو خواهد شد‌؛ چنان كه از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل شده است: «اعظمُ الناسِ بلاءً الانبیاءُ ثمّ الامثل، فالامثل».(2)


1. چنان كه این حقیقت به زیبایى در سوره مباركه قصص جلوه‌گر است، خداوند عكس‌العمل مردم را در برابر دیدن گنج قارون چنین ذكر مى‌فرماید: «یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظّ عَظِیم» (قصص، 79)‌؛ و سپس بعد از فرو رفتن قارون و گنجش در مورد پشیمانى آنها از آرزوى قبلى مى‌فرماید: «وَأَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالاَْمْسِ یَقُولُونَ وَیْكَأَنَّ اللهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَیَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللهُ عَلَیْنا لَخَسَفَ بِنا وَیْكَأَنَّهُ لا یُفْلِحُ الْكافِرُونَ» (قصص، 82).

2. بحارالانوار، ج 12، ص 348‌؛ ج 11، ص 69‌؛ ج 67، ص 200، 201، 207، 222، 231‌؛ ج 81، ص 188، 189 و 195 و‌...‌.

فَلاَ تَعْتَبِرُوا الرِّضَى وَالسُّخْطَ بِالْمَالِ وَالْوَلَدِ، جَهْلا بِمَوَاقِعِ الْفِتْنَةِ وَالاِْخْتِبَارِ فِی مَواضِعِ الغِنى و الإقتارِ(1)، فَقَدْ قَالَ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى: «أَیَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مال وَبَنِینَ * نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ بَلْ لا یَشْعُرُونَ»‌؛(2) بنابراین شما به لحاظ ناآگاهى از موقعیت‌هاى ویژه آزمون الاهى، و بى‌اطلاعى از جایگاه خاص توانگرى و تنگدستى در آزمایش‌هاى حق‌تعالى، (هیچ‌گاه) داشتنِ مال و فرزند را میزان و ملاك خشنودى و ناخشنودى خداوند به حساب نیاورید‌؛ زیرا خداى تعالى فرموده است: آیا اینان مى‌پندارند مال و فرزندانى كه به آنها عطا كردیم، درصدد تسریع در فراهم نمودن نیكى‌ها براى آنها هستیم؟ نه، چنین نیست و آنان (حقیقت مطلب را) درك نمى‌كنند.

خداوند متعال در آیات فراوان دیگرى بر این پندار غلطْ خط بطلان كشیده و اعطاى ثروت و مكنت را ملاك محبوبیت صاحبان آن نمى‌داند: «فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَلا أَوْلادُهُمْ إِنَّما یُرِیدُ اللهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كافِرُونَ».(3)

آزمون مستكبران و مستضعفان به وسیله یكدیگر

فَإِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ یَخْتَبِرُ عِبَادَهُ الْمُسْتَكْبِرِینَ فِی أَنْفُسِهِمْ بِأَوْلِیَائِهِ الْمُسْتَضْعَفِینَ فِی أَعْیُنِهِمْ‌؛ خداوند بندگان تكبرپیشه‌اى كه خود را


1. در بعضى نسخه‌ها «فی موضِع الغنى و الاقتدار» دیده مى‌شود. «إقتار» هم در مقابل غِنى به معناى تنگدستى است.

2. مؤمنون (23)، 55ـ56.

3. توبه (9)، 55، (شبیه 85). از دارایى‌ها و فرزندان آنان تعجب منم‌؛ چراكه خدا مى‌خواهد بدین وسیله در زندگانى دنیا آنها را شكنجه دهد، و (سرانجام) در حال كفر جانشان بیرون آید.

بزرگ مى‌پنداشتند، به اولیاى خود كه در چشم آنها كوچك شمرده مى‌شوند، مى‌آزماید.

هنگامى كه جامعه به دو دسته مستكبر و مستضعف تقسیم شد، بدانیم كه هر دو وسیله آزمایش یكدیگرند.

مستكبر باید از روح استكبارى كناره بگیرد، تواضع كند‌؛ از نعمت‌هاى خدادادى خود به مستمندان برساند و حقّى براى ایشان در اموال خود در نظر بگیرد(1) تا از امتحان سرفراز بیرون آید. مستضعف هم ظلم‌پذیر نباشد، ذلّت را از خود دور كند، به دفاع از حق خویش برخیزد یا حداقل دست خود را به حرام آلوده نكند و بر سختى‌ها و تلخى‌ها صبر كند‌؛ همچنان كه حق‌تعالى در این‌مورد فرموده است: «...‌یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ لا یَسْئَلُونَ النّاسَ إِلْحافاً‌...».(2)

اینان آن‌چنان آبرودارى مى‌كنند و به اصطلاح صورت خود را با سیلى سرخ نگه مى‌دارند كه دیگران ثروتمندشان مى‌پندارند.

خداوند، ماهیت نعمت‌هاى دنیا را «ابزار آزمایش» بودن معرّفى فرموده و اصالتى به آن نداده است‌؛ بلكه براى روشن شدن این نكته براى همگان است كه آیا بندگان، در برابر بود و نبود این نعمت‌ها به وظایف دینى خود عمل مى‌كنند یا به غرور و تكبر، از سویى و ناسپاسى و بى‌صبرى از سوى دیگر گرفتار مى‌شوند‌؛ چنان كه فرمود:

وَهُوَ الَّذِی جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الأَْرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْض دَرَجات لِیَبْلُوَكُمْ فِی ما آتاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِیعُ الْعِقابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ.(3)


1. معارج (70)، 24 ـ 25: «وَالَّذِینَ فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسّائِلِ وَالْمَحْرُومِ».

2. بقره (2)، 273.

3. انعام (6)، 165.

امیر مؤمنان(علیه السلام) از میان همه گردن‌كشان فرعون را كه صراحتاً «أَنَا رَبُّكُمُ الأَْعْلى»(1) را فریاد مى‌كرد، مثال مى‌زنند، بزرگ تبهكارى كه به ربّ بودن اكتفا نكرده، ادعاى «برترین رب بودن» داشت. استدلال وى این بود كه این نهرها، تحت قدرت من است و اگر بخواهم، جلو آنها را خواهم گرفت و به مزارع شما نمى‌رسد، و این همان ربوبیت است‌؛ چرا كه اختیار زندگى شما دست من است.

اگر بنا بود ما كسى را براى هدایت فرعون بفرستیم، چه مى‌كردیم؟ طبعاً شخصى با شوكت و جلال ظاهرى برمى‌گزیدیم كه آثار عظمتى در او ظاهر باشد و تناسبى بین او و فرعون وجود داشته باشد‌؛ ولى خداوند، دو چوپان پشمینه‌پوش را در حالى كه چوبدستى هم به دست دارند، مأمور انجام دادن چنین مهمى كرد و پیام داد كه اگر دست از بیگارى گرفتن بنى‌اسرائیل بر ندارى، نزول عذابْ قطعى است.

بر اساس بعضى احادیث(2)، حضرت موسى و هارون ـ على نبینا و آله و علیهما السلام ـ مدت زیادى جلو دربار ماندگار شدند و مورد استهزاء قرار مى‌گرفتند كه شما كجا فرعون كجا؟ اینجا دربار «أَنَا رَبُّكُمُ الأَْعْلى» است. با این لباس آمده‌اید با فرعون هم‌سخن شوید؟ آورده‌اند: یك روز دلقك فرعون كه طبق روال كار خود با شوخى و بازى درآوردن وى را مى‌خنداند، به ذهنش رسید نقش حضرت موسى و هارون ـ على نبینا و آله و علیهما السلام ـ را بازى كند‌؛ از این رو لباسى پشمینه به تن كرد و چوبدستى هم به دست گرفت و جلو فرعون ایستاد. وى پرسید: این چه


1. نازعات (79)، 24.

2. بحارالانوار، ج 13، ص 143.

وضعى است؟ گفت: فردى آمده تو را به طاعت خویش خوانده و مدعى است اگر سرپیچى كنى، عذاب بر تو نازل خواهد شد‌؛ آن‌گاه با حركات مسخره‌آمیز صحنه‌هایى شاد و پرخنده براى فرعون و فرعونیان به نمایش گذاشت. آنان پس از تفریح و خوش‌گذرانى، اشتیاق پیدا كردند كه صاحبان این ادعا، خود بیایند و ـ نستجیر بالله ـ چنین تئاترى را بازى كنند. بدین وسیله این دو پیامبر والامقام ـ على نبینا و آله و علیهما السلام ـ وارد كاخ فرعون شدند.

وَلَقَدْ دَخَلَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ وَمَعَهُ أَخُوهُ هَارُونُ(علیهما السلام) عَلَى فِرْعَوْنَ وَعَلَیْهِمَا مَدَارِعُ(1) الصُّوفِ وَبِأَیْدِیهِمَا الْعِصِیُّ(2) فَشَرَطَا لَهُ إِنْ أَسْلَمَ بَقَاءَ مُلْكِهِ وَدَوَامَ عِزِّهِ. فَقَالَ: أَلاَ تَعْجَبُونَ مِنْ هَذَیْنِ یَشْرِطَانِ لِی دَوَامَ الْعِزِّ وَبَقَاءَ الْمُلْكِ وَهُمَا بِمَا تَرَوْنَ مِنْ حَالِ الْفَقْرِ وَالذُّلِّ؟ فَهَلاَّ أُلْقِیَ عَلَیْهِمَا أَسَاوِرَةٌ مِنْ ذَهَب إِعْظَاماً لِلذَّهَبِ وَجَمْعِهِ وَاحْتِقَاراً لِلصُّوفِ وَلُبْسِهِ؟‌؛ حضرت موسى و هارون ـ على نبینا و آله و علیهما السلام ـ در حالى بر فرعون وارد شدند كه لباس‌هاى پشمینه بر تن [داشتند]، و عصا به دست گرفته بودند، و بقاى سلطنت و استمرار عزت وى را موكول به پذیرش دعوت خود نمودند. فرعون گفت: تعجب نمى‌كنید این دو نفر با این حالت فقر و ذلتْ استمرار عزت و سربلندى و باقى ماندن پادشاهى مرا مشروط نموده‌اند؟ وى در حالى كه براى طلا و اندوختن آن عظمت و ارزش فراوان قائل بود، و لباس پشمینه و پوشیدن آن را كوچك مى‌شمرد، ادامه داد: اگر آنها در این ادعا راست مى‌گویند، پس چرا دست‌بندهاى طلا به آنها داده نشده است؟


1. جمع مدرعه است: جبّه‌اى پشمینه با چاكى در قسمت جلو آن العین، ج 2 و ص 35، لسان العرب، ج 4، ص 331.

2. جمع عص‌؛ مانند طه (20)، 66.

براى فرعون، چنین دعوتى فوق‌العاده، از دو چوپان پشمینه‌پوش، بسیار مضحك و مسخره مى‌نمود. ملاك ارزش در منطق وى، فقط پول بود و منزلت افراد، بر اساس توانگرى مالى آنها تعیین مى‌شد. بر این اساس، طبعاً لباس پشمینه نزد او بسیار حقیر و بى‌ارزش به نظر مى‌رسید.

 

سادگى ظاهرى انبیا و اولیا(علیهم السلام) و عزم راسخ ایشان

حال چرا خداوند براى انبیاى خود عزت و شوكت ظاهرى قرار نداد تا بتوانند با كمك‌هاى مالى، مردم را به سوى خود ترغیب كنند؟ مگر نه این است كه احزاب براى جمع كردن هواداران، سر كیسه را شل مى‌كنند؟ چرا خداوند گنج‌هاى فراوان در اختیار ایشان نگذاشت؟

جذابیت شوكت و اقتدار ظاهرى فرعون و ابهّت اقتصادى وى در بین مردم، به حدى بود كه حضرت موسى ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ دست به دعا برداشته و عرضه داشت:

«...‌رَبَّنا إِنَّكَ آتَیْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلاََهُ زِینَةً وَأَمْوالاً فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا رَبَّنا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِكَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلا یُؤْمِنُوا حَتّى یَرَوُا الْعَذابَ الأَْلِیمَ‌؛(1) پروردگارا، به فرعون و درباریانش اموالى را در زندگى دنیا دادى تا بتوانند دیگران را گمراه و از راه تو منحرف كنند، پروردگارا، اموالشان را نابود كن و دلهاشان را سخت گردان تا ایمان نیاورند مگر هنگامى كه عذاب دردناك را ببینند.

امام(علیه السلام) در مورد پاسخ این پرسش فرموده‌اند:

وَلَوْ أَرَادَ اللهُ سُبْحَانَهُ لاَِنْبِیَائِهِ حَیْثُ بَعَثَهُمْ أَنْ یَفْتَحَ لَهُمْ كُنُوزَ


1. یونس (10)، 88.

الذِّهْبَانِ(1) وَمَعَادِنَ الْعِقْیَانِ(2) وَمَغَارِسَ الْجِنَانِ(3) وَأَنْ یَحْشُرَ مَعَهُمْ طُیُورَ السَّمَاءِ وَوُحُوشَ الاَْرَضِینَ لَفَعَلَ، وَلَوْ فَعَلَ لَسَقَطَ الْبَلاَءُ وَبَطَلَ الْجَزَاءُ وَاضْمَحَلَّتِ الاَْنْبَاءُ، وَلَمَا وَجَبَ لِلْقَابِلِینَ أُجُورُ الْمُبْتَلَیْنَ وَلاَ اسْتَحَقَّ الْمُؤْمِنُونَ ثَوَابَ الْمُحْسِنِینَ وَلاَ لَزِمَتِ الاَْسْمَاءُ مَعَانِیَهَ‌؛ و اگر خداوند هنگام فرستادن پیامبرانش، اراده مى‌فرمود گنج‌هاى طلا، و كان‌هاى زر ناب و باغ‌هاى پردرخت در اختیارشان قرار دهد، و پرندگان آسمان و حیوانات وحشى زمین را با ایشان همراه سازد، مى‌توانست انجام دهد‌؛ ولى در این صورت آزمایش بى‌معنا مى‌گشت، پاداش جا نداشت، و خبرى از عالم قیامت باقى نمى‌ماند، و كسانى كه قابلیت دریافت اجر و مزد داشتند، به اجر و پاداش نمى‌رسیدند، و اهل ایمان پاداش نیكوكارى‌شان [را] دریافت نمى‌نمودند و نام‌ها با معانى مطابقت نمى‌نمود (مؤمن و كافر مصداق نمى‌یافت).

آرى، هدف خلقت، آزمایش است‌؛ چنان كه خداوند خود فرموده است:

الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ و َالْحَیاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً.(4)

به همین دلیل اگر خداوند چنین مى‌كرد، راه امتحان بسته و نقض غرض مى‌شد‌؛ بنابراین آزمایش به عمل آمد تا معلوم شود چه كسى به خدا ایمان دارد و چه كسى هدفى جز دنیا در سر نمى‌پروراند، و بساط كیفر و پاداش گسترده باشد و عنوان‌هایى چون ایمان و كفر اختیارى مصداق خارجى پیدا كند.


1. ذُهبان، همچون اَذهاب، جمع ذهب به معناى طلاست (ر.ك: مصباح المنیر، ص 210). در بعضى نسخه‌ها، به كسر ذال دیده مى‌شود و در بعضى به ضمّ، مرحوم علامه مجلسى هم هر دو را ثبت كرده‌اند. بحارالانوار، ج 14، ص 479.

2. طلاى خالص. بحارالانوار، ج 14، ص 479، (در توضیحِ همین خطبه).

3. جمع مغرس، محل كاشتن و غرس درختان.

4. ملك (67)، 2.

وَلَكِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ أُولِی قُوَّة فِی عَزَائِمِهِمْ وَضَعَفَةً فِیمَا تَرَى الاَْعْیُنُ مِنْ حَالاَتِهِمْ‌؛ اما خداى سبحان پیامبران خود را صاحبان اراده قوى، ولى در چشم مردمِ (ظاهربین) ضعیف و ناتوان قرار داد.

آنچه مردم مى‌دیدند، لباس پشمینه بود و خانه‌اى از خشت و گل‌؛ ولى خداوند آن‌چنان اراده آهنین به ایشان عطا فرموده بود كه همه نیروهاى فیزیكى جهان، یاراى مقابله با آن را نداشت. سیرى كوتاه در تاریخ پرافتخار انبیا(علیهم السلام) ارمغان‌آور نكاتى بسیار زیبا و شگفتى‌آور و آموزنده و رهگشا خواهد بود.(1) مدت پیامبرى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به حسب ظاهر از بسیارى از پیامبران(علیهم السلام) كمتر بود‌؛ ولى شدت ابتلا، و اذیت و آزارهاى هیچ یك از آن پاكان به پاى رنج و محنت حضرت نمى‌رسید. این واقعیت به زیبایى در جمله‌اى نورانى از ایشان به چشم مى‌خورد: «ما اُوذِیَ نَبِیٌّ مِثْلَ ما اُوذِیت».(2) در برابر سیل عظیم پیشنهادهاى شیطانى مشركان در مورد دست برداشتن از دعوت توحید، فرمودند: اگر خورشید را در یك دستم و ماه را در دست دیگرم قرار دهند، از این ادعاى حقم عقب‌نشینى نخواهم كرد.(3)


1. چهار جلد از مجموعه قیّم بحارالانوار (11 ـ 14) به تاریخ پیامبران گذشته ‌على نبینا و آله و علیهم السلام‌ـ اختصاص یافته است ‌؛ مثلا حضرت ایوب ‌على نبینا و آله و علیه السلام‌ـ، ج 12، ص 339 ـ 372.

2. بحارالانوار، ج 39، ص 56.

3. جلدهاى 15 ـ 22 بحارالانوار (هشت جلد) به تاریخ نورانى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) اختصاص دارد. عبارت فوق را در جلد 9، ص 143 و جلد 18، ص 182 مى‌توان یافت. همچنین در جلد 35، ص 87 مى‌خوانیم: «یا عمّاه لَوْ وُضِعَتِ الشَّمْسَ فی یمینى وَالْقَمَرُ فی شِمالی ما تَرَكْتُ هذَا الْقَولَ حتّى اُنْفِذَهُ أوْ أُقتَلَ دُونَهُ». آن‌گاه گریستند. حضرت ابوطالب(علیه السلام) به حضرت خطاب كردند: كارت را انجام بده به خدا قسم! هرگز دست از یاریت برنمى‌دارم.

در سیره نورانى اهل‌بیت پاك حضرت(علیهم السلام) نیز كه در غیر پیامبرى، وارث همه ویژگى‌هاى ایشان بودند، درجه بالایى از تحمل شداید و ناملایمات به وضوح دیده مى‌شود.(1) در همین مسیر، كسانى كه خوشه‌چین خرمن پرفیض ایشان بوده‌اند، با تأسّى به آنان، افتخارات فراوانى بر تارك تاریخ از خود به یادگار گذارده‌اند. این میثم تمّار است كه حتى در بالاى دار، در آخرین لحظات عمر بابركت خویش دست از مدح مولى‌الموحدین(علیه السلام) بر‌نمى‌دارد. این سعید بن جبیر است كه وقتى با درخواست نارواى حَجّاج مبنى بر بى‌ادبى به امیرالمؤمنین(علیه السلام) روبه‌رو مى‌شود، زبان به مدح بلیغ حضرت مى‌گشاید و تهدید به بیرون كشیدنِ زبان از پشت حلق، كمترین تردیدى در عزم راسخ وى ایجاد نمى‌كند و سرانجام ثناگویان به فیض عظیم شهادت نایل مى‌شود. و این دیگر درس‌آموختگان این مكتب هستند كه با ارّه سر از تنشان جدا كردند، در دیگ آب جوش افكنده شدند، در چاه‌هاى بى‌آب و غذا زندانى گشتند‌؛ ولى حاضر نشدند كمترین لبخند رضایت بر چهره كریه آن نورستیزان، پدید آورند.(2)


1. جلد 23 ـ 53 بحارالانوار، (31 جلد) پس از بیان كلیاتى در اصل امامت، به تاریخ اهل‌بیت(علیهم السلام) پرداخته شده است.

2. در این زمینه نمونه‌هاى فراوانى در تاریخ تشیع یافت مى‌شود. در این میان جریان قطع دست سارق و مدح بسیار زیباى وى در پاسخ منافقى كه درصدد سوء استفاده از این فرصت بود، بسیار جذاب و قابل استفاده است. بحارالانوار، ج34، ص 267، به نقل از الخرائج و الجرائح.

مَعَ قَنَاعَة تَمْلاَُ الْقُلُوبَ وَالْعُیُونَ غِنًى، وَخَصَاصَة تَمْلاَُ الاَْبْصَارَ وَالاَْسْمَاعَ أَذًى‌؛ آن‌چنان روح قناعت و عزت نفسى داشتند كه هر كه مى‌دید و مى‌شنید، خیره مى‌گشت.

حتّى شدت گرفتارى‌هاشان به حدّى بود كه انسان تحمّل دیدن و شنیدن آن را ندارد و چشم و گوش انسان از اطلاع بر چنین وقایعى آزرده مى‌شود. با این همه لب به شكایت نمى‌گشودند و همواره سپاس‌گذار خداوند بودند. ایشان با عمل خویش این حقیقت را اثبات كردند كه ملاك مقام نزد خداوند و معیار رضایت او، قدرت و مكنت مادى نیست، و ضعف ظاهرى در امور مالى و روبه‌رو بودن با مشكلات فراوان زندگى، دلیل بر سخط و غضب الاهى نخواهد بود.

وَلَوْ كَانَتِ الاَْنْبِیَاءُ أَهْلَ قُوَّة لاَ تُرَامُ(1) وَعِزَّة لاَ تُضَامُ(2) وَمُلْك تُمَدُّ نَحْوَهُ


1. «رُمت الشى ارومُه‌... طلبته» (مصباح المنیر، ص 246). بنابراین «لا تُرام» به معناى این است كه عظمت آن در حدى است كه كسى در خود یارایى چنین خواسته‌اى را نمى‌بیند.

2. ضَیْم: مظلوم و مغلوب شدن. در لغت آمده است: «وَهُوَ كَالْقَهْرِ وَالاِْضْطِهادِ» (مقاییس اللغه، ج 3، ص 383). این ترادُف را در زیارت جانسوز حضرت زهرا(علیها السلام)به نقل از مرحوم شیخ طوسى این گونه مى‌بینیم:

«...‌السَّلاَمُ عَلَیْكِ أَیَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ السَّلاَمُ عَلَیْكِ أَیَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ‌...». تهذیب الاحكام، ج 6، ص 10 نیز: بحارالانوار، ج 100، ص 195.

أَعْنَاقُ الرِّجَالِ وَتُشَدُّ إِلَیْهِ عُقَدُ الرِّحَالِ(1) لَكَانَ ذَلِكَ أَهْوَنَ عَلَى الْخَلْقِ فِی الاِْعْتِبَارِ، وَأَبْعَدَ لَهُمْ فِی الاِْسْتِكْبَارِ، وَلاَمَنُوا عَنْ رَهْبَة(2) قَاهِرَة لَهُمْ أَوْ رَغْبَة مَائِلَة بِهِمْ، فَكَانَتِ النِّیَّاتُ مُشْتَرَكَةً وَالْحَسَنَاتُ مُقْتَسَمَةً‌؛ اگر انبیاى عظام(علیهم السلام) مجهز به نیرویى دست‌نیافتنى و فوق همه نیروها بودند و شكست‌ناپذیر و مغلوب‌ناشدنى و به سلطنتى دست یافته بودند كه گردن‌ها به سوى آن كشیده مى‌شد (و مردم را به خود جذب مى‌كرد) و از اطراف و اكناف براى دیدن آن، بار سفر مى‌بستند، در این صورت مردم به راحتى مى‌پذیرفتند و به بدبختى استكبار مبتلا نمى‌گشتند. ایمانشان یا از ترسى ناشى از قهر و غلبه بود، و یا از طمعى برخاسته از ثروت‌اندوزى و مال‌دوستى. در چنین حالتى انگیزه‌ها بازشناسى نمى‌شد و نیت‌هاى پاك و صادق با قصدهاى دنیایى و شیطانى آمیخته مى‌گردید.

وَلَكِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ أَرَادَ أَنْ یَكُونَ الاِْتِّبَاعُ لِرُسُلِهِ وَالتَّصْدِیقُ بِكُتُبِهِ وَالْخُشُوعُ لِوَجْهِهِ وَالاِْسْتِكَانَةُ(3) لاَِمْرِهِ وَالاِْسْتِسْلاَمُ(4) لِطَاعَتِهِ أُمُوراً لَهُ خَاصَّةً لاَ تَشُوبُهَا مِنْ غَیْرِهَا شَائِبَةٌ.

خداى متعال چنین خواسته است كه اگر انسان تسلیم حق شد و خضوع كرد، این عمل صرفاً براى خداوند باشد و هیچ گونه شائبه غیر خدایى در آن راه نداشته باشد. و اگر كسى درصدد فریب دادن خدا و مؤمنان بر‌آمد، باید توجه به «یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِر»(5) برایش تعیین كننده باشد و بداند پنهان‌كارى و دورویى را پایانى نزدیك در پیش است و عملكرد وى با هر قصد نیك و بدى در وانفساى قیامت ظاهر خواهد شد.


1. شدّ عقد الرحال: بار و بنه سفر به سویى بستن.

2. ترس. صحاح، ج 1، ص 140.

3. خضوع و ذلّت. همان، ج 6، ص 2190.

4. انقیاد و گردن نهادن، مصباح المنیر، ص 287.

5. طارق (86)، 9.

پاداش بیشتر براى آزمون سخت‌تر

وَكُلَّمَا كَانَتِ الْبَلْوَى وَالاِْخْتِبَارُ أَعْظَمَ كَانَتِ الْمَثُوبَةُ وَالْجَزَاءُ أَجْزَلَ‌؛ هرچه امتحان دشوارتر و آزمون بزرگتر باشد، طبعاً ثواب و پاداش آن بیشتر و ارزنده‌تر خواهد بود.

اراده پروردگار، بر همگانى بودن دایره امتحان است و كسى استثنا نخواهد شد. مواد امتحان، فراتر از طاقت افراد نیست، ولى پاداشى كه در قبولى امتحان مى‌برد، بسى بیشتر از عمل خواهد بود.

آرى، این سنّت تغییرناپذیر الاهى است كه «آزمونْ جدّى است»، و مواد امتحان را هم خودِ خداى حكیم تعیین مى‌فرماید. در چنین شرایطى است كه رهروان راه نورانى «عبودیت» از پویندگان وادى «اَنانیت و خودخواهى» بازشناخته مى‌شوند، و پیروان ابلیس (همو كه بر سر تعیین ماده امتحان با خالق هستى به مشاجره پرداخت(1)) از گردونه خارج خواهند شد‌؛ چرا كه فرد مورد آزمایش را نرسد كه با برگزار كننده امتحان كه بر همه زوایاى او و همه هستى اِشراف دارد، به جدال برخیزد. و این حقیقتى است كه مولایمان با نوایى دلنشین و هشدار دهنده در همیشه تاریخ فریاد مى‌كند:

... لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَلَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً و لَتُساطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ...‌؛(2)


1. ابلیس پس از آنكه مأمور به سجده بر حضرت آدم ـ على نبینا و آله و (علیه السلام) ـ شد، قسم یاد كرد كه اگر «این سجده» را از من نخواهى، آن‌چنان تو را عبادت مى‌كنم كه مانند آن را كسى انجام نداده باشد. خداوند فرمود: من دوست دارم آن‌گونه كه خودم مى‌گویم اطاعت شوم. بحارالانوار، ج 63، ص 250.

2. نهج‌البلاغه، خطبه 16‌؛ اصول كافى، ج 1، ص 369، حدیث 1‌؛ بحارالانوار،2  ج 32، ص 47، حدیث 30 و ج 5، ص 218، حدیث 12.

خطبه‌اى است بسیار زیبا و گویا و در عین حال كوتاه كه امام(علیه السلام)، پس از مرگ عثمان ایراد فرمودند و طى آن، ورود امّت اسلام را به مرحله‌اى بسیار حسّاس و سرنوشت‌ساز اعلام كردند، دورانى كه مؤمنان راستین از شعارمَدارانِ بى‌بهره از شعور جدا مى‌شدند، و گاهِ آن رسیده بود كه مؤمنان با محوریّت حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) شناخته شوند‌؛ چراكه: «لَوْلا أنْتَ یا عَلِىُّ لَمْ یُعْرَف الْمُؤمِنُونَ بَعْدی». بحارالانوار، ج 39، ص 19 و ج 102، ص 106‌؛ مشابه: ج 68، ص 137‌؛ ج 39، ص 207‌؛ ج 37، ص 273 و... از منابع مختلف.

(امام(علیه السلام) به هنگام بیعت مردم با ایشان به خداوند سوگند یاد كردند:) قطعاً و بدون تردید زیر و رو خواهید گشت و حتماً غربال خواهید شد و همچون چیزى كه در میان دیگ (در اثر شدت حرارت آتش) در حال مخلوط شدن(1) (و غلیان) است، شما نیز این‌گونه آمیخته خواهید شد (و امتیازهاى پندارى و بى‌پایه، بر باد فنا خواهد رفت).

به راستى مگر نه این است كه این، روشنگرىِ آن عبد صالحِ حق تعالى است كه خدایش «صالح المؤمنین» لقب داده،(2) و شاهد رسالتِ والاترین رسولان(صلى الله علیه وآله) مقرّرش فرموده،(3) و تحت اِشراف سرور كائنات(صلى الله علیه وآله) از


1. در لغت آمده است: وقتى دو چیز را در میان ظرفى ریخته و با دست آنها را بزنیم تا مخلوط شود، آن را «سَوْط» مى‌گویند. (قاموس المحیط، ج 2، ص 541). شاید این نكته از كلام امام(علیه السلام) به دست آید كه همان‌گونه كه آنچه در دیگ ریخته شود، جوهره درونى آن ظاهر خواهد شد، شما نیز در فراز و نشیب روزگار، و صحنه آزمون الاهى هویت واقعى‌تان ـ چه بخواهید، چه نخواهید ـ بارز خواهد شد.

2. تحریم (66)، 4. ر.ك: البرهان فى تفسیر القرآن، ج 8، ص 51 ـ 54، احادیث 8 ـ 17.

در حدیث شماره 9 آمده است: محمد بن عباس 52 حدیث از خاصه و عامه در این زمینه (كه مراد از صالح المؤمنین، حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) هستند) نقل كرده است‌؛ همچنین ر.ك: آیات ولایت در قرآن، ص 409 ـ 417، مشتمل بر توضیحاتى در مورد شأن نزول آیه و اشاره به منابع متعدد از فریقین.

3. رعد (13)، 43. ر.ك: البرهان فى تفسیر القرآن، ج 4، ص 298 ـ 304، احادیث 1 ـ 25‌؛ همچنین آیات ولایت در قرآن، ص 317 ـ 324، بحثى در شأن نزول و دلالت آیه كریمه و اشاره به منابع مختلف خاصه و عامه.

چشمه زلال وحى، بالاترین بهره را دریافته؟ مهربانْ آفریدگار بى‌همتایى كه در جاى‌جاى كتاب هدایتش به نیكوترین بیان، بندگان را از آزمون‌هاى فراروى آنها به وضوح خبر داده است‌؛ همچون:

أَحَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَكُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَهُمْ لا یُفْتَنُونَ * وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْكاذِبِینَ‌؛(1) آیا مردم این‌گونه پنداشته‌اند كه (به صِرف اظهارِ ایمان و اینكه) بگویند ایمان آوردیم، رها خواهند شد؟ هرآینه به تحقیق گذشتگانشان را آزمودیم‌؛ پس خداوند حتماً آنان را كه راست گفتند، معلوم خواهد كرد و قطعاً دروغ‌گویان را نیز مشخص خواهد فرمود».

بنابراین، درخواستِ چشم‌پوشى از برگزارى آزمون، خواسته‌اى ناهماهنگ با سنّت خداى حكیم، و بى‌بهره از اجابت پروردگار كریم است و بزرگ آموزگارِ بشریت، مخاطبانِ آن روز و هر روز خود را از ابراز چنین حاجتى نهى اكید فرموده، و پناه بردن به خدا را از گمراهى، و كسب نتایج نامطلوب در آزمون را سفارش فرموده است:

لا یَقُولَنَّ أَحَدُكُم اللّهمَّ إنّی أَعوذُ بِكَ مِنَ الْفِتْنَةِ لاِنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ إلاّ وَ هُوَ مُشْتَملٌ عَلى فِتْنَة، وَلكِنْ مَنِ اسْتَعاذَ فَلْیَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلاّتِ الْفِتَنِ، فَإنَّ سُبْحانَهُ یَقُولُ: وَاعْلَمُوا أَنَّما أمْوالُكُم وَ أولادُكُمْ فِتْنَةٌ...‌؛(2) قطعاً هیچ‌یك از شما نباید بگوید خدایا از آزمایش به تو پناه مى‌برم (و امتحانم نكن) چراكه كسى نیست كه در بردارنده امتحان نباشد‌؛ ولى اگر مى‌خواهد به خدا پناه آورَد، از موارد گمراه كننده آزمون (كه به سوء


1. عنكبوت (29)، 2 و 3.

2. بحارالانوار، ج 94، ص 197، به نقل از نهج‌البلاغه، حكمت 90 (93).

اختیار انسان مربوط مى‌شود) به خدا پناه ببرد. خداى تعالى مى‌فرماید: و بدانید كه دارایى و فرزندانتان وسیله آزمایش هستند».(1)

حال اگر نیك بنگریم، خواهیم فهمید خداى تعالى كسب درجات بالاتر را گذراندن آزمون‌هاى متناسب با آن قرار داده است كه در این صورت زبان به اعتراض نخواهیم گشود و خداوند حكیم را كردگارى مهربان خواهیم شناخت كه با پاداش بیشتر، بنده رنجدیده و بردبار خود را دلجویى كریمانه خواهد فرمود. در حدیث وارد شده است:

أفْضَلُ الاَْعْمالِ أحْمَزُه‌؛(2) بالاترین اعمال، دشوارترین آنهاست.

 

پاسخى اساسى به پرسش‌هایى فراوان

حال كه سخن به اینجا رسید، مناسب است ـ هرچند به طور فشرده ـ به نمونه‌اى از پرسش‌هاى زیادى كه ریشه مشترك آنها در همین بحث است، و احیاناً ذهن برخى از مؤمنان را رنج مى‌دهد، اشاره كنیم، و بیش از حوصله بحث، به شرح و بسط آن نپردازیم. براى مثال:

الف. پرپر شدنِ گل‌هاى باغ عترت به دست جفاپیشگان خفّاش‌صفت، با توجه به قرائن غیر قابل انكار بر علم آنان به اتخاذ چنین تصمیم‌هاى شیطانى ابلیس‌باوران، و مبادرت نكردن به بر هم زدن آن شرایط‌؛ چنان‌كه در محراب خونین كوفه و صحراى تفتیده كربلا اتفاق افتاد‌؛


1. مرحوم سید رضى پس از نقل كلام حضرت در تفسیر آیه مذكور (انفال، 28)، از عمق بیان تفسیرى امام(علیه السلام) اظهار شگفتى مى‌كند.

2. بحارالانوار، ج 70، ص 191 و 237‌؛ ج 82، ص 229 و 279 و ج 85، ص 332.

البته توجه به «بیان»هاى مرحوم علامه مجلسى ذیل موارد فوق، براى آشنایى بیشتر با جوانب مختلف بحث، مناسب است.

ب. برخى ازدواج‌هاى رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) و همچنین آل كرامشان همچون امام مجتبى و امام جواد(علیهما السلام). با توجه به اینكه واضح است این برگزیدگان معصوم حق‌تعالى(علیهم السلام) از سرانجامِ كار به خوبى آگاه بودند.

البته آن‌گاه كه این‌گونه پرسش‌ها با چنین بیانى تكمیل گردد پررنگ‌تر خواهد شد:

حضرت خضر در پاسخ حضرت موسى ـ على نبینا و آله و علیهما السلام ـ در مورد كشتن پسربچه بى‌گناه فرمود:

وَأَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَكُفْراً* فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْراً مِنْهُ زَكاةً وَأَقْرَبَ رُحْم‌؛(1) و اما آن پسربچه، پدر و مادرش مؤمن بودند، پس ترسیدیم كه آن دو را به وادى طغیانگرى و كفر وارد نماید (و آنان از فرط محبت به او دست از ایمان بردارند) اراده ما (بر اساس فرمان الاهى) این شد كه پروردگارشان به جاى او فرزندى صالح‌تر و پاك‌تر، و بامحبت‌تر به آنها عطا فرماید.(2)

بنابراین پیش از اینكه بالغ شود و پدر و مادر خود را كافر كند، خداوند به دست این پیامبر والامقام ‌على نبینا و آله و علیه السلام‌ـ ریشه فساد را خشكانید و چنین اتفاق نامباركى تحقق نیافت.

پاسخ: در این زمینه مباحث فراوانى مطرح شده و ما نیز در جاى خودش به تفصیل بحث كرده‌ایم‌؛ در اینجا اجمالا باید گفت: از آنجا كه این جهان محل آزمایش است، باید حالت امتحان كاملا حفظ شود تا حجت تمام گردد و معصومان(علیهم السلام) در همین جهت مأمور به استفاده از همه


1. كهف (19)، 80 و 81.

2. سخن از احتمال كشتن والدین نیست‌؛ بلكه كلام در كافر كردن آنهاست. ر.ك: مجمع البیان، ج 5 و 6، ص 753‌؛ برهان، ج 5، ص 59 و نور الثقلین، ج 4، ص 315.

دانسته‌هاى خود نبوده‌اند تا بازار امتحان گرم باشد‌؛ چنان‌كه در مورد قدرت نیز چنین است.(1)

و اما حضرت خضر ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ مأموریت الاهى داشتند كه شمّه‌اى از واقعیت‌هاى پشت پرده را ‌بنا بر مصالحى كه در جاى خود از آن سخن رفته است‌ـ به یكى از پیامبران ممتاز خدا، حضرت موسى بن عمران ‌على نبینا و آله و علیهم السلام ـ بنمایاند.

لذا ازدواج‌هایى كه از آن سخن به میان آمد، و عملكرد همه معصومان(علیهم السلام) (همچون رفتن حضرت على بن موسى الرضا(علیه السلام) به مجلس مأمون و شواهد فراوانى كه در همان مجلس، و حتى هنگام حركت حضرت از مدینه به خراسان، از آگاهى از سوء نیّت آن پادشاه ستمگر عباسى حكایت مى‌كرد)(2) همه و همه بر اساس اطاعت فرمان الاهى و در


1. گوشه‌هایى از قدرت‌نمایى‌هاى آنان و به كار گرفتن برخى از توانمندى‌هایى كه حق تعالى به ایشان ارزانى فرموده، در منابع شیعه و غیر شیعه به چشم مى‌خورد‌؛ ولى تقدیر الاهى استفاده كامل نكردن از آن بوده تا جوهره افراد در صف مقابل به خوبى آشكار شود.

2. تمام 23 بابِ جلد 49 بحارالانوار به حضرت امام رضا(علیه السلام) اختصاص داده شده و از «منابع كهن» احادیث فراوانى نقل شده است. باب 15ـ10 به جریان فراخوانى به توس كه به شهادت حضرت انجامید و وقایع بعد آن مربوط است. مطلب متن را مى‌توان ـ براى مثال ـ در حدیث 2 و 3 از باب 10، ص 117 جستوجو كرد.

در دیگر جلدهاى این مجموعه پرقیمت، به رفتار نامناسب و در عین حال شیطنت‌آمیز مأمون برمى‌خوریم‌؛ مثلا در ج 25، ص 136، حدیث 6 (از عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج 2، ص 202،) پس از نقل گزارشى از یكى از مجالسِ امام(علیه السلام)، هنگامى كه راوى حدیث فریبِ ظاهر ریاكارانه مأمون را خورد، حضرت با تأكید او را از این ساده‌اندیشى برحذر داشته و مأمون را فردى ستمگر و قاتل خودشان معرفى فرمودند: «لاَ یَغُرَّنَّكَ مَا أَلْفَیْتَهُ عَلَیْهِ مِنْ إِكْرامِی وَالاْسْتِماعِ مِنِّی فَإِنَّهُ سَیَقْتُلُنِی بِالسَّمِّ وَهُوَ ظَالِمٌ لِی. أَعْرِفُ ذَلِكَ بِعَهْد مَعْهُود إِلَیَّ مِنْ آبَائِی عَنْ رَسُولِ الله(صلى الله علیه وآله) فَاكْتُمْ هَذَا عَلَیَّ مَا دُمْتُ حَیّاً».

(همچنین: ج 102، ص 36، حدیث 23 از عیون‌اخبار الرضا(علیه السلام)، ج 2، ص 229، حدیث 1، مشتمل بر اِخبار به شهادت و «بشارت بازدید حضرت از زوّار خود در قیامت»).

مسیر مهیّا كردن زمینه آزمایش انجام شده است. از این رهگذر، هم «حرّیت» حرّ بن یزید ریاحى و امثال او بر همگان آشكار خواهد شد، هم تبهكارى امثال عمر بن سعد در ترجیح استاندارى رى بر جان مقدس جگرگوشه رسول خدا(صلى الله علیه وآله).

چه زیباست نوازش جان به كلام روح‌بخش جانان، و با دلى پرامید و نشاط، زانوى ادب در پیشگاه باجلالت امام صادق(علیه السلام) بر زمین زدن و با بیان دلپذیر حضرت، با تمام وجود چنین روزِ پرطراوتى را انتظار كشیدن:

لاَ تَذْهَبُ الدُّنْیَا حَتَّى یَخْرُجَ رَجُلٌ مِنِّی یَحْكُمُ بِحُكُومَةِ آلِ دَاوُدَ وَ لاَ یَسْأَلُ بَیِّنَةً یُعْطِی كُلَّ نَفْس حَقَّهَ‌؛(1) این جهان به پایان نخواهد رسید مگر آنكه (قبل از پایان آن) مردى از خاندان من ظهور فرماید و به حكم آل داود ‌على نبینا و آله و علیهم السلام‌ـ حكم نماید، و (در دادگاه عدل خود) بیّنه و دلیلى طلب ننماید و دقیقاً حقّ هركسى را به او عطا فرماید.

آرى، حضرت بقیة الله الاعظم ـ عجل الله تعالى فرجه الشریف ـ مأمور به واقع هستند و همچون حضرت داود ـ على نبینا و آله و علیهم السلام ـ كه از سوى خداوند چنین وظیفه‌اى داشتند،(2) عمل خواهند فرمود. (ان شاء الله تعالى)

 

تنوّع آزمایش‌ها

گاهى با آزمون‌هاى بسیار پر اهمیت، مسیر زندگى فرد یا اجتماع


1. اصول كافى، ج 1، ص 397، حدیث 2 و بحارالانوار، ج 52، ص 319، حدیث 21، به نقل از بصائر الدرجات.

2. ص (38)، 26.

دستخوش تحولى اساسى مى‌شود، و بسیارى از مردم، فقط این موارد را آزمایش‌هاى الاهى مى‌شناسند‌؛ ولى واقعیت این است كه ما هر لحظه در معرض امتحان‌هاى گوناگون پروردگار متعال هستیم و این جهان بر اساس اختبار و ابتلا بنا نهاده شده است‌؛(1) از این رو همه آنچه در وجود خود ما و محیط اطراف ما قرار داده شده، صورت‌هاى گوناگونى از سنّت كلى آزمایش است.

حال، گاهى خداوند بعض بندگان خود را وسیله آزمون دیگر بندگان قرار مى‌دهد، چه در موارد غیر اختیارى مثل كمبودهاى مختلف جسمى، روحى، اقتصادى، اجتماعى(2) و‌... یا حوادث سهمگین طبیعى، و چه در موارد اختیارى مثل ستم‌هاى گردن‌كشان كه تضییع حقوق دیگر افراد جامعه را در پى دارد. در هر یك از این موارد، هر انسان باید وظیفه خود را در برابر وضعیت موجود بسنجد، و سپس آنچه را حق‌تعالى از وى خواسته است، به بهترین صورت انجام دهد.

گاهى نیز، صدور احكام خاصى وسیله سنجش افراد قرار مى‌گیرد‌؛ چنانكه در مواردى مثل تغییر قبله(3) ذبح فرزند(4) و نمونه‌هاى فراوان دیگر


1. امام(علیه السلام) در خطبه 194 (203) در مورد دنیا فرموده‌اند: «... فَفِیهَا اخْتُبِرْتُمْ وَلِغَیْرِها خُلِقْتُمْ...‌؛ شما در دنیا آزمایش مى‌شوید‌؛ ولى براى جهانى دیگر آفریده شده‌اید».

2. قال‌الله‌تعالى: «...‌وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْض‌دَرَجات لِیَبْلُوَكُمْ فِی ما آتاكُم...». انعام (6)،165.

3. قال الله تعالى: «...وَما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی كُنْتَ عَلَیْها إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَیْهِ وَإِنْ كانَتْ لَكَبِیرَةً إِلاّ عَلَى الَّذِینَ هَدَى اللهُ وَما كانَ اللهُ لِیُضِیعَ إِیمانَكُمْ إِنَّ اللهَ بِالنّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیم»‌؛ بقره (2)، 143.

4. خداى تعالى، پس از بیان تسلیم و انقیاد حضرت ابراهیم و اسماعیل ـ على نبینا و آله و علیهما السلام ـ در مورد ذبح، مى‌فرماید: «إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِین». صافات (37)، 106.

دیده مى‌شود. حتى گاهى جمادات، محك مناسبى براى میزان پایبندى مدعیان حقیقت و ایمان در نظر گرفته مى‌شوند‌؛ همچنان كه در اینجا امیر مؤمنان(علیه السلام) سنگ‌هاى بر هم چیده شده كعبه معظمه را یادآور شده و فرمودند:

حج، آزمایشى بزرگ

أَلاَ تَرَوْنَ أَنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الاَْوَّلِینَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ ‌صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِ‌ـ إِلَى الاْخِرِینَ مِنْ هَذَا الْعَالَمِ بِأَحْجَار لاَ تَضُرُّ وَلاَ تَنْفَعُ وَلاَ تُبْصِرُ وَلاَ تَسْمَعُ‌؛ آیا نمى‌بینید ‌توجه نمى‌كنید‌ـ خداى تعالى از اولین انسان‌ها و از خود حضرت آدم ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ گرفته تا نسل‌هاى بعد، همگان را به سنگ‌ها‌(ى خانه كعبه كه) سود و زیانى ندارند و بینایى و شنوایى ندارند، آزموده است؟

حكمت آزمایش، و سرّ مطلب باید مخفى باشد تا این امر تحقق یابد، و الاّ اگر مثلا آموزگار، دانش‌آموزان را از پرسش‌هاى امتحان كاملا آگاه سازد، آزمایشى صورت نمى‌گیرد. طبعاً باید نوعى ابهام وجود داشته باشد تا افراد مختلف از یكدیگر جدا و بازشناسى شده و رتبه آنها مشخص گردد.

حج هم اگر به سفر به سوى منطقه‌اى بسیار خوش آب و هوا و دیدن مناظر دل‌انگیز طبیعى و پر كردن ساعت‌هاى فراغت خلاصه مى‌شد و جاذبه‌هاى رنگارنگ در آن بود، میزان پایبندى انسان به اطاعت حق‌تعالى روشن نمى‌شد‌؛ ولى اینجا سخن از چند بار دور سنگ‌هایى چرخیدن و به كیفیتى خاص در بیابان‌هایى خشك و بى‌آب و علف توقف كردن است. همچنین باید با شرایطى ویژه سنگ‌هایى پرتاب كرد‌؛ با تیغ به سراغ یكى‌از مظاهر زیبایى ظاهرى (موى سر) رفت‌؛ با آدابى خاص قربانى كرد‌؛(1) از این رو با


1. سخن در بیان سیر مناسك حج نیست‌؛ بلكه با اشارتى گذرا به بعضى نكات آن، بر ویژگى‌هاى آزمون و ابتلا تأكید شده است.

توجه به عدم اطلاعِ كامل از حكمت‌ها و اَسرار آن، مى‌توان به میزان دین‌پذیرى و گردن نهادن عملى (و نه شعارى) افراد مختلف، به مبانى دین و معارف بلند قرآن كریم پى برد.

مكه، شهرى بى‌گل و گیاه با سنگ‌هاى سیاه و دره‌هاى پر پیچ و خم است و زمینه مساعدى براى دامدارى نیز، در آن دیده نمى‌شود. خداوند عزیمت به سوى چنین شهرى را با شرایطى خاص بر ساكنان دیگر نقاط زمین واجب فرموده است. آنان طى مراسم ویژه‌اى باید مُحرم شده و پس از هفت بار طواف گرد خانه خدا، هفت مرتبه فاصله بین دو نقطه معین را طى كنند. روز نهم راهى بیابانى خشك و كویرى شوند كه اخیراً به زحمت قدرى آبرسانى و درختكارى شده، جایى كه پیش‌تر، روز قبل از عرفه، مشك‌ها را براى رفع عطش حاجیان به آن منطقه حمل مى‌كردند و به این مناسبت آن روز را روز ترویه نامیده‌اند.

آیا این خیل عظیم، در پى شركت در همایش علمى یا سخنرانى حماسى و شورانگیز یا مزایده و مناقصه بسیار پر سود و یا امورى از این قبیل هستند؟ به راستى چه عاملى چنین تجمّع پرشورى را سبب شده و اینان با كدامین هدف، سراسیمه خود را به آن نقطه مى‌رسانند و مى‌كوشند حداكثر پیش از غروب در آنجا حاضر شوند؟ دعا، ذكر، مناجات و استفاده‌هاى معنوى فراوان، بسیار بجا و ضرورى است‌؛ ولى سخن در این است كه چرا بر «اصل توقف در آنجا در زمانى معیّن» تأكید شده و از واجبات حج شمرده شده است؟ چرا پس از غروب همان روز سیل خروشان جمعیت به پیروى از پیامبرى والامقام(صلى الله علیه وآله) كه بین نماز

مغرب و عشا جمع فرمودند و فاصله نیفكندند، با شتاب، رو به سوى بیابانى مشابه گذاشته و با توقفى كوتاه در مشعر الحرام، رهسپار بیابان سومى به نام «مِنى» شده و خود را براى انجام دادن امورى ویژه مهیّا مى‌كنند؟

پاسخ همه این پرسش‌ها در كلمه «بندگى» خلاصه مى‌شود. آرى، آنچه بسیار پر اهمیت است، چون و چرا نكردن و خاضعانه به فرمان حق تعالى گردن نهادن است. بدیهى است كه چنین حالتى آن‌گاه پدید مى‌آید كه اسرار كار تاحدودى بر انسان پنهان باشد. و اینجاست كه میزان حكمفرمایى «انانیت و خودپسندى‌ها» بر روح افراد بشر محك زده مى‌شود و فرصتى بسیار نیكو براى اصلاح خود و پرهیز از چنین خطرى پدید مى‌آید.

البته تلاش براى پى بردن به بعضى اسرار عبادات و احكام، بایسته است و خود معصومان(علیهم السلام) نیز رهنمودهایى گرانبها در این زمینه ارائه فرموده‌اند‌؛(1) ولى شیوه نیكویى كه خود آن الگوهاى الاهى بر آن تأكید اكید كرده‌اند تعبّد و كُرنش است و بس‌؛ چرا كه سخن از فرمان بزرگ خداوندى است كه كمترین نقصان و كمبود در او راه ندارد و از شبهه كمترین نارسایى و ضعف به دور است‌؛ از این رو تأخیر در انجام دادن فرمان و خداى ناكرده نافرمانى، از باور نداشتن مبدأ و معاد و یا حداقل ‌كه نوعاً نیز چنین است‌ـ كم‌توجهى به این حقیقت والا حكایت مى‌كند.

البتّه تا اندازه‌اى مى‌توان به حكمت بعض عبادات (مثل آثار مثبت


1. از بهترین مجموعه‌هاى حدیثى در این زمینه مى‌توان به علل الشرایع مرحوم شیخ بزرگوار صدوق ـ اعلى‌الله مقامه ـ اشاره كرد. بزرگ دانشمندى كه هر یك از آثارشان ویژگى زیباى خود را دارد. ایشان در این كتاب به گردآورى احادیثى پرداخته‌اند كه معصومان(علیهم السلام)گوشه‌هایى از حكمت بى‌انتهاى تعالیم دین را تبیین فرموده‌اند.

روزه بر سلامت جسم و روح) دست یافت‌؛ ولى اولا این موارد در مقایسه با مجموعه دستورات دین، بسیار اندك است‌؛ ثانیاً همان گونه كه گفته شد، ارزش عبادت، به تسلیم محض است‌؛ وگرنه پس از آگاهى از مصالح و آثار بى شمار فرمان و قرار گرفتن تحت تأثیر جاذبه‌هاى فراوان مادى آن، انجام دادن دستورات چندان هنرى نیست.

 

حج، در هم شكننده روح تكبر

آنچه حضرت مولى‌المتقین(علیه السلام) از آغاز تا انجام خطبه بر آن تأكید فراوان دارند، هشدار رسا و واضح در مورد خطر «تكبر و خود بزرگ‌بینى» است، و از جمله اسرار مهم اعمال حج، در هم شكستن این خصلت خطرناك از راه تقویت روح بندگى در برابر حضرت حق جلّ و علا است‌؛ چرا كه همین ویژگى شُوم بود كه ابلیس را با آن سابقه طولانى به چنان بدبختى غیر قابل تصورى دچار كرد.

انسان باید بداند براى «عبادت» خلق شده،(1) و مصلحت دنیا و آخرت او قطعاً در پیمودن همین راه نورانى است. لازمه رسیدن به این قله افتخار، انجام دادن دقیق امور عبادى و پرهیز از هر گونه اعتراض و گردن فرازى است. «انانیت» با «عبودیت» سازگار نیست، و اینكه جهانِ امروز، در مخالفت و كارشكنى علیه كشور ما این قدر جدّى است، براى همین بوى خوش بندگى است كه مشام جان را نوازش مى‌دهد و مردم از اینكه در مسیر «بنده خدا بودن» ‌ـ این اكسیر عزّت و عظمت دنیا و آخرت‌ـ حركت كنند و در پى اجراى احكام حیات‌بخش اسلام برآیند، لذت مى‌برند.


1. «وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِْنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِِ». ذاریات 51، آیه 56.

انسان باید با بندگى خاضعانه همان حالت «أَنَا رَبُّكُمُ الأَْعْلى»(1) كه در باطنش وجود دارد و گاه به صورتى بسیار ضعیف، و گاه واضح و روشن دیده مى‌شود، از درون خود بزداید.

امروز بعضى از روشنفكران غرب‌زده دوران تكلیف را پایان یافته تلقى مى‌كنند و معتقدند ما باید حقمان را از همه «حتى از خدا» بگیریم. آنان مى‌گویند كلمه «عبد» به فرهنگ جاهلى كه دوران رواجِ برده‌دارى بوده، مربوط مى‌شود و امروز «عبد» وجود ندارد و انسان موجود نیرومند و توانایى است كه باید از خدا و دیگران حق خود را باز ستانَد.

طرز تفكر دشمن همین است: خدا یكى، من هم یكى‌؛ یعنى «من» در برابر خالق هستى حق عرض‌اندام دارم و مى‌توانم خود را چیزى به حساب بیاورم. حالا اگر اسلام بخواهد «روح بندگى» را ـ كه آمادگى پذیرش تعالیم وحى و سرانجام قرار گرفتن در مسیر سعادت را به دنبال دارد ـ در انسان زنده كند و زمینه را براى نیل او به درجات بلند كمال انسانى مهیا سازد، باید با «روح تكبر» كه بزرگ‌ترین مانع این هدف والاست، به مبارزه برخیزد.

آرى این قرآن كریم است كه خطر هواپرستى را به زیبایى ترسیم و سرنوشت آن را عدم امكان بهرهورى حتى از نور پاك هدایت پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) ذكر فرموده است:

أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَیْهِ وَكِیلاً.(2)

بزرگ‌پیشواى اهل تقوا(علیه السلام)، در این فراز از كلام روح‌افزاى خویش، به


1. سخن نارواى فرعون. نازعات (79)، 24.

2. فرقان (25)، 43: آیا مى‌بینى كسى را كه هواى نفس خویش را معبود خود قرار داده است؟ پس (در چنین وضعیتى، حتى) تو مى‌توانى وكیل او باشى (و به دفاع از وى برخیزى)؟

آزمایش بندگان خدا به وسیله سنگ‌هایى اشاره مى‌كنند كه خود منشأ سود و زیانى نیستند. سخن در این نیست كه خاصیتى براى این سنگ‌ها ذكر شده باشد‌؛ چرا كه این همان روش بت‌پرستان است، نكته این است كه خداوند از ما خواسته است براى او و به احترام او از دورترین نقاط خود را به این نقطه رسانده و گرد این سنگ‌ها طواف كنیم. این عبادت خداست، نه عبادت خانه‌؛ چنان كه سجده بر حضرت آدم ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ پرستش حضرت نبود‌؛ بلكه كرنش در پیشگاه بزرگ خالقى بود كه مخلوق برگزیده خود را معرفى كرده و سجده بر او را به احترام فرمان خودش خواسته بود، نه پرستش آن شخصیت ارجمند ر‌؛ بنابراین عبادت حقیقى، انجام دادن كار به نیّت اطاعت خداى تعالى است. البته دستور خداوند قطعاً مصالحى نیز در بر دارد و نهى حق‌تعالى، در مورد عملى است كه ارتكابش حتماً مفاسدى را در پى دارد‌؛ ولى هرچه هدف انسان در اطاعت خداى متعال راسخ‌تر باشد، ارزش كار بالاتر خواهد رفت و درجه تقرب و كمال افزون‌تر خواهد شد.(1)

موقعیت طبیعى خانه خدا

فَجَعَلَهَا بَیْتَهُ الْحَرَامَ الَّذِی جَعَلَهُ لِلنَّاسِ قِیَاماً(2) ثُمَّ وَضَعَهُ


1. به همین دلیل گاهى در احادیثِ مشتمل بر ثواب و پاداش یك عمل، ارقام مختلفى به چشم مى‌خورد و ممكن است در بدو امر، ناهمگونى تلقى شود، در حالى كه چنین نیست و ملاك پاداش هر عمل، درجه اخلاص عمل كننده است‌؛ بنابراین چه بسا همان عمل به ظاهر مشابه از فرد دیگرى سر بزند‌؛ ولى به سبب اخلاص بیشتر، براى او اجر بیشترى لحاظ شود.

2. مرحوم طبرسى ذیل آیه 97 مائده در تفسیر عبارتى مشابه حدیث فوق (قیاماً للناس) فرموده‌اند: «اى لمعایش الناس و مكاسبهم لانه مصدر قاموا كان المعنى قاموا بنصبه ذلك لهم فاستثبت معایشهم بذلك و استقامت احوالهم به لما یحصل لهم فى زیارتها من التجارة و انواع البركة». مجمع‌البیان، مجلّد 2، ص 247.

بِأَوْعَرِ(1) بِقَاعِ(2) الاَْرْضِ حَجَراً وَأَقَلِّ نَتَائِقِ(3) الدُّنْیَا مَدَراً(4) وَأَضْیَقِ بُطُونِ الاَْوْدِیَةِ قُطْراً بَیْنَ جِبَال خَشِنَة وَرِمَال(5) دَمِثَة(6) وَعُیُون وَشِلَة(7) وَقُرًى مُنْقَطِعَة لاَ یَزْكُو بِهَا خُفٌّ(8) وَلاَ حَافِرٌ(9) وَلاَ ظِلْفٌ‌؛(10)(خداوند)، چنین سنگ‌هایى را خانه محترم خود، كه قوام همه امور مردم به اوست، مقرر فرمود‌؛ سپس آن را در نقطه‌اى از زمین كه ناهموارترین سنگ‌ها و كم‌حاصل‌ترین خاك‌هاى جهان و تنگ‌ترین درّه‌ها بین كوه‌هایى خشن و شنزارهایى نرم و چشمه‌هایى كم‌آب و روستاهایى بریده از یكدیگر قرار داد، جایى كه نه شتران خوبى را به بار مى‌آورد، نه اسب‌هایى قابل توجه و نه گاو و گوسفندانى قابل استفاده».

خداى تعالى جهت آزمایش، همان سنگ‌هایى را كه به خودى خود منشأ هیچ اثرى نیستند، در نقطه‌اى قرار داد كه نه تنها جاذبه توریستى ندارد‌؛ بلكه كمترین امكانات رفاهى در آن به زحمت تهیه مى‌شود. سنگلاخ‌بودن،


1. (زمین یا هر چیزِ) ناهموار و سخت را گویند. مصباح المنیر، ص 665.

2. بِقاع، جمع بقعه است و بقعه را «قطعه‌اى از زمین» معنا كرده‌اند. همان، ص 57.

3. «وَإِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ». (اعراف، 171): بلند كردیم، نتائق جمع نتیقة: مكان مرتفع.

4. مَدَر: خاك به زمین چسبیده. مصباح المنیر، ص 566.

5. جمع رَمْل: شنزار.

6. نرم. مصباح المنیر، ص 199.

7. كم‌آب. صحاح، ج 5، ص 1841.

8. پاى شتر. مَجمعُ فِرْسِنِ الْبعیر. العین، ج 4، ص 143.

9. سُمِ اسب. در مقاییس اللغه حفر را كندن معنا كرده و افزوده است به سُم اسب هم به همین جهت حافر گویند. ج 2، ص 84.

10. سُمِ گاو و نشخواركنندگانِ مانند آن. العین، ج 8، ص 160.

بى‌حاصل‌بودن و موقعیت جغرافیایى خاصّ این سرزمین، قابل تردید نیست و به لحاظ این وضعیت طبعاً امكان دامدارى و پرورش انواع چهارپایان در آن وجود ندارد. منطقه‌اى كه فاصله فراوان بین محل‌هاى مسكونى آن، بهترین گواه بر وضعیت دشوار طبیعى است‌؛ زیرا رویش گل و گیاه و وجود چراگاه‌هاى پربار، و چشمه‌سارهاى پر طراوت و باغستان و كشتزارهاى پر نعمت، بندگان خدا را براى بهرهورى از الطاف بیكران الاهى به سوى خود جذب كرده و تراكم جمعیت و كم‌فاصله شدن نقاط مسكونى را در پى‌خواهد داشت.

توجه دل‌هاى مشتاقان به سوى كعبه

ثُمَّ أَمَرَ آدَمَ(علیه السلام) وَوَلَدَهُ أَنْ یَثْنُوا(1) أَعْطَافَهُمْ(2) نَحْوَهُ فَصَارَ
مَثَابَةً لِمُنْتَجَعِ(3) أَسْفَارِهِمْ وَغَایَةً لِمُلْقَى رِحَالِهِمْ‌؛ سپس حضرت
آدم ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ و فرزندانش را امر به توجه نمودن سوى آن فرمود، و بدین سان كعبه معظمه، به محلِ رفت و شد
براى مسافرت‌(هاى سودمند) و جایگاه مطلوبى براى باراندازشان مبدّل گشت.


1. مرحوم طبرسى، ذیل آیه 9، حج: «ثانِیَ عِطْفِه: اى متكبراً فى نفسه عن ابن عباس».

2. «یقول العرب ثنى فلان عِطفه اذا تكبّر و تجبّر، وعِطفا الرجل جانباه عن یمین او شمال وهو الموضع الذی یعطفه الانسان ای یلویه ویمیله عند الاعراض عن الشیء». (مجمع البیان، ج 7 و 8، ص 116). عرب تعبیر ثنّى عِطْفَهُ را هنگام بیان تكبّر كسى به كار مى‌برد. شانه‌هاى راست و چپ انسان هم كه هنگام روى‌گردانى از چیزى برگردانده مى‌شود، «عِطْفَا الرَّجُل» گفته مى‌شود.

3. پس (خانه كعبه) محل تردّد براى مسافرت‌هاى سودمندشان شد. صحاح، ج 3،
ص 1288.

تَهْوِی إِلَیْهِ ثِمَارُ(1) الاَْفْئِدَةِ مِنْ مَفَاوِزِ(2) قِفَار(3) سَحِیقَة(4) وَمَهَاوِی(5)فِجَاج(6) عَمِیقَة وَجَزَائِرِ بِحَار مُنْقَطِعَة، حَتَّى یَهُزُّوا(7) مَنَاكِبَهُمْ(8) ذُلُلا یُهَلِّلُونَ(9) للهِِ حَوْلَهُ وَیَرْمُلُونَ(10) عَلَى أَقْدَامِهِمْ شُعْثاً(11) غُبْراً(12) لَهُ، قَدْ نَبَذُوا السَّرَابِیلَ(13) وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَشَوَّهُوا(14)بِإِعْفَاءِ(15) الشُّعُورِ مَحَاسِنَ خَلْقِهِمُ‌؛ از بیابان‌هاى خشك و بى‌آب و علف، و دور، و دره‌ها و فاصله‌هاى ژرف بین كوه‌ها و جزیره‌هاى از هم پراكنده دریاها، عشق و محبت مخلصانه و نابِ (شیفتگان و حق‌پرستان) به سوى آن (خانه باعظمت الاهى) پَر مى‌كشد، به نحوى كه (خود را به آن كعبه آمال رسانیده و) به عنوان اظهار ذلّت (و مسكنت در پیشگاه كبریایى حق‌تعالى) شانه‌ها را «لا اله الاّ الله» گویان بر گِرد خانه كعبه به


1. منظور از میوه قلب، پاك‌ترین و ناب‌ترین محبت‌هاى خالصانه‌اى است كه خود صاحب دل در آن به ودیعت نهاده: «القَلْبُ حَرَمُ اللهِ فَلا تُسِْكنْ حَرَمَ اللهِ غَیْرَ اللهِ». بحارالانوار، ج 70، ص 25، حدیث 27.

2. جمع مفازه: فلات. وجه تسمیه آن را در العین، ج 7، ص 389 مى‌توان دید.

3. جمع قَفْر: خالى از آبادانى. همان، ج 5، ص 151.

4. سَحْق: دورى. همان، ج 3، ص 37. بنابراین، سحیق‌؛ به معناى دور است.

5. جمع مَهوى: مابین دو كوه و مانند آن. صحاح، ج 6، ص 2538.

6. راهِ دور. مجمع البیان، ج 7 و 8، ص 133.

7. قال الله تعالى: «وَهُزِّی إِلَیْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِِ». (مریم، 25) حركت و تكان دادن.

8. منكب: شانه.

9. تهلیل: لااله‌الاّالله گفتن.

10. پیمودن.

11. جمع اشعث: ژولیده موى.

12. جمع اغبر: گردآلود.

13. آنچه (همچون پیراهن یا زره) بر تن انسان پوشیده مى‌شود، سِربال نامیده مى‌شود و جمع آن «سَرابیل» است. مصباح المنیر، ص 272.

14. الشَّوَهُ: بدتركیبى در خلقت. همان، ص 328.

15. اعفاء: رها كردن مو و پیرایش ننمودن.

حركت در‌آوردند و ژولیده موى و گرد و غبار گرفته در حالى كه لباس‌ها‌(ى زیبا و تجمّل) را به كنارى افكنده (و با پوششى بسیار ساده) زیبایى‌هاى طبیعى و خدادادى خود را با رها كردن موها (و نرسیدن به پیرایش آن) (حسب ظاهر) پریشان نموده‌اند، با پاى پیاده مسیر (عشق و بندگى) را طى مى‌نمایند.

در آن چند روز باید تمام حواس، خود را بر بندگى و خاكسارى متمركز كرد و از آینه و زیور فاصله گرفت، و به این ترتیب با خودبزرگ‌بینى، و استكبار به ستیز پرداخت، و براى همیشه زندگى این درس حیات‌بخش را مورد توجّه قرار داد.

علت سختى آزمون

ابْتِلاَءً عَظِیماً وَامْتِحَاناً شَدِیداً وَاخْتِبَاراً مُبِیناً وَتَمْحِیصاً بَلِیغاً جَعَلَهُ اللهُ سَبَباً لِرَحْمَتِهِ وَوُصْلَةً إِلَى جَنَّتِهِ. وَلَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ أَنْ یَضَعَ بَیْتَهُ الْحَرَامَ وَمَشَاعِرَهُ الْعِظَامَ بَیْنَ جَنَّات وَأَنْهَار وَسَهْل وَقَرَار جَمَّ(1)الاَْشْجَارِ دَانِیَ الثِّمَارِ مُلْتَفَّ الْبُنَى مُتَّصِلَ الْقُرَى، بَیْنَ بُرَّة(2) سَمْرَاءَ(3)وَرَوْضَة خَضْرَاءَ، وَأَرْیَاف(4) مُحْدِقَة(5) وَعِرَاص(6) مُغْدِقَة(7) وَرِیَاض


1. فراوان. مصباح المنیر، ص 110.

2. البُرّ: القمح (گندم). همان، ص 43.

3. صحاح پس از اشاره به استعمال آن در رنگ (سبزه)، «سمراء» را گندم و «الأَسْمَران» را آب و گندم معنا كرده است. ج 2، ص 688.

4. سرزمین حاصلخیز. صحاح، ج 4، ص 1367.

5. اِحداق، احاطه كردن و در بر گرفتن است. مصباح المنیر، ص 125.

6. مفرد آن «عَرصه» است و به حیاط منزل و بخشى كه در آن ساختمان‌سازى نشده، اطلاق مى‌گردد. مصباح المنیر، ص 402.

7. قال الله تعالى: «لأََسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقا» (جن، 16) اى كثیر‌؛ مصباح المنیر، ص 443.

نَاضِرَة (1) وَطُرُق عَامِرَة لَكَانَ قَدْ صَغُرَ قَدْرُ الْجَزَاءِ عَلَى حَسَبِ ضَعْفِ الْبَلاَءِ‌؛ (آرى، قرار گرفتن كعبه معظمه در چنین موقعیت جغرافیایى خود) آزمونى بزرگ، مهم، روشن و رساست، كه خداوند تعالى آن را سببى براى رحمت خود، و رهنمودى به سوى بهشت خویش مقرر فرمود. و اگر خداى تعالى اراده فرموده بود خانه باعظمت خود و عبادتگاه‌هاى بزرگ خویش را در كنار باغستان‌ها و نهرهاى روان، و سرزمین‌هاى هموار و نرم، با درختان متراكم و در هم آمیخته، میوه‌هاى دسترس و قابل استفاده، ساختمان‌هاى متصل به یكدیگر، آبادى‌هاى نزدیك به هم، گندم‌هاى خوش‌رنگ (بین سفیدى و سیاهى) و گلستانى سرسبز، سرزمینى پرگیاه، بستان‌هاى فراوان (و مملوّ از محصولات چشمگیر)، كشتزارهاى شاداب و سرزنده و راه‌هاى آباد قرار دهد، ارزش پاداش با سبكى و آسانى آزمایش، پایین مى‌آمد.

ممكن است پرسشى در بعض اذهان پدید آید: چه مى‌شد خداوند این همه سختى در زندگانى انسان قرار نمى‌داد و همگان با آزمونى ساده به بهشت مى‌رفتند و جهنم پر از خیل عظیم تبهكاران نمى‌شد؟

پاسخ در كلام دلنشین حضرت مولى الموحدین(علیه السلام) به خوبى دیده مى‌شود: ارزش هدایاى پر ارج الاهى و پاداش‌هاى غیر قابل تصور حق‌تعالى مقتضى آزمونى است مشكل‌تر از آنچه با طبع تن‌پروران سازگارى دارد‌؛ هرچند با این همه باید گفت: آزمایش هم از حدّ توان بشرى ساده‌تر است و قابل تحمّل،(2) و هم خداى تعالى سختى آن را براى تقواپیشگان به آسانى تبدیل خواهد فرمود.(3)


1. قال الله تعالى: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذ ناضِرَة» (قیامه، 22) شاداب و بانشاط.

2. نكته‌اى واضح است و در احادیث و ادعیه نیز بر آن تأكید شده‌؛ مانند دعاى عدیله: «وَلَمْ یُكَلِّفِ الطَّاعَةَ إلاَّ دُونَ الْوُسْعِ وَالطَّاقَةِ». مفاتیح الجنان.

3. «تِجارَةٌ مُرْبِحَةٌ یَسَّرَها لَهُم رَبُّهُمْ». ترجمه و شرح فیض‌الاسلام، خطبه 184.

آرى، اگر كعبه معظمه در چنین موقعیت زیباى جغرافیایى واقع مى‌شد، دلها را براى دیدن آن مناظر و سیر و سفر به سوى آن دیار برمى‌انگیخت، و طبعاً پاداش چندانى هم در پى نداشت‌؛ ولى خداى تعالى خواسته است مردم رنج و زحمت تحمل كنند و در مقابل، پاداش نیكو دریافت دارند. این ظاهر قضیه است، و حقیقت مطلب هم «اظهار بندگى» و ترجیح اراده حق‌متعال بر خواست نفسانى خود و تن دادن به فرمان اوست. هر قدر روح بندگى قوى‌تر شود، كمال انسانى بالاترى به دست مى‌آید، و در نتیجه انسان به قرب خداى تعالى و مقام خلافت الاهى نزدیك‌تر مى‌گردد.

وَلَوْ كَانَ الاَْسَاسُ الْمَحْمُولُ عَلَیْهَا وَالاَْحْجَارُ الْمَرْفُوعُ بِهَا بَیْنَ زُمُرُّدَة خَضْرَاءَ وَیَاقُوتَة حَمْرَاءَ وَنُور وَضِیَاء لَخَفَّفَ ذَلِكَ مُصَارَعَةَ(1)الشَّكِّ فِی الصُّدُورِ، وَلَوَضَعَ مُجَاهَدَةَ إِبْلِیسَ عَنِ الْقُلُوبِ، وَلَنَفَى مُعْتَلَجَ(2) الرَّیْبِ مِنَ النَّاسِ‌؛ و اگر پایه‌هایى كه بناى بیت‌الله‌الحرام بر آن استوار است، و سنگ‌هاى بر هم چیده شده آن، از زمرد سبز و یاقوت سرخ بود و تلألؤ و درخشش (عظیمى) داشت، زمینه پدیدآمدن شك و شبهه را در سینه‌ها (بسیار) كم مى‌كرد، و تلاش پى‌گیر ابلیس (ملعون) را از دل‌ها برمى‌داشت و خاستگاه امواج شك و تردید را از بین مى‌برد.

برقرار بودن آزمایش و مهیا شدن زمینه آزمون مى‌طلبد كه راه براى


1. مُصارِعه، گلاویز شدن و درگیرى است و مقصود از این جمله، پایین آمدن میزان درگیرى نفس انسان با شك و تردید است.

2. درگیرى فیزیكى افراد را «اعتلاج القوم» و «تلاطم امواج» را «اعتلاج الامواج» گویند. العین، ج 1، ص 229.

انحراف و كجى هم فراهم باشد تا ارزش گزینش راه صحیح، و ترجیح آن بر مسیر نادرست روشن شود.

خود خداوند در تقسیم آیات نورانى قرآن كریم به دو دسته محكم و متشابه، به وسیله مناسب بودن آیات متشابه براى كج‌اندیشان و بیماردلان اشاره كرده و مى‌فرماید:

...‌فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ وَما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللهُ وَالرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ...‌.(1)

گاهى این پرسش مطرح مى‌شود كه چرا در قرآن كریم به نام مبارك امیر مؤمنان(علیه السلام) و خلافت حضرت تصریح نشده است؟

با توجه به آنچه گذشت، پاسخ این پرسش آشكار مى‌شود‌؛ چرا كه لازمه انجام آزمون، مهیا بودن زمینه است و باید توان انتخاب گزینه‌هاى مختلف براى انسان محفوظ باشد، و در غیر این صورت آزمایش بى‌معنا است و باطل‌گرایان دست‌آویزى نخواهند داشت. اگر نام مبارك حضرت در قرآن كریم صریحاً ذكر مى‌شد، آنها دیگر نمى‌توانستند ده‌ها و صدها بار تصریح پیغمبر خدا(صلى الله علیه وآله) را كه یكى از بازرترین آنها در غدیر خم (یعنى هفتاد روز پیش از ارتحال جانسوزشان) بر تارك تاریخ به زیبایى نقش بست، زیر پا بگذارند و به روى مبارك حضرت شمشیر بكشند. خداوند بر آن نیست كه به هر قیمت، مردم در مسیر صحیح گام بردارند و باطل عملا غیر قابل دسترسى باشد‌؛ بلكه بناى حق‌تعالى بر این است كه انسان همواره بین دو یا چند گزینه مخیّر باشد و به انتخاب بپردازد تا عملكرد


1. آل عمران (3)، 7. ر.ك: تفاسیر روایى: «نحن الراسخون فی العلم».

صحیح او ارزشمند باشد، نه همچون زندگانى زنبور عسل كه ستمى در كندوى‌شان به چشم نمى‌خورد. مشیت حق تعالى بر این تعلق گرفته است كه انسان با درك صحیح راه درست، از همه جاذبه‌هاى گذرا، اما پرزرق و برق شیطانى بگذرد و با قرار دادن خود در مسیر فطرت پاك وتغییرناپذیر الاهى،(1) در راه صحیحى كه خالق هستى آن را نشان داده است، حركت كند‌؛ سپس از این رهگذر ـ بر اساس هماهنگى تكوین و تشریع كه مقتضاى اعتقاد راستین به توحید است ـ راهى هموار و قابل عمل و در عین حال مطابق رضاى حق‌تعالى و منتهى به بهشت و رضوان در پیش گیرد، و لیاقت مقام «بنده خوبِ خدا شدن» را پیدا كند‌؛ ولى اگر نتواند گناه كند، هنرى نخواهد بود، و جوهره زیباى «انسانیت» او ظاهر نمى‌شود.

به علاوه، سیرى كوتاه در آیات ولایت و بررسى كارشناسانه و تحقیقى آن ـ ‌نه صِرف اظهار نظرى از پیش تعیین شده‌ـ به خوبى ثابت مى‌كند كه خلافت آن حضرت بطور شفاف و واضح از آیات نورانى قرآن كریم استفاده مى‌شود، و به راستى این جمله معروف به ذهن خواننده منصف تداعى مى‌شود كه: «الِكنایَةُ اَبْلَغُ مِنَ التَّصْریح»(2) یا اینكه «در خانه اگر كس است، یك حرف بس است».(3)


1. روم (30)، 30.

2. براى مثال، خداى تعالى در آیه 67 مائده، همه زحمات 23 ساله پیامبرى والامقام(صلى الله علیه وآله)

را كه خود فرمود: «ما اُوذی نبىّ مثل ما اُوذیت‌؛ هیچ پیامبرى همچون من آزار ندید» (بحارالانوار، ج 39‌؛ ص 56) بر ابلاغ پیام ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) موكول كرد و فرمود: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْكافِرِین». در این خصوص به چند نكته باید توجه كرد:

1. سبب نزول: شیعه: محمد بن یعقوب كلینى، اصول كافى، ج 1، ص 289. عامه: حاكم حسكانى (كه ذهبى در مورد او گفته است: «الإمامُ المُحَدِّثُ البارِعُ ابوالقاسِمُ عُبَیْدُالله‌...». (سیر اعلام النبلاء، ج 13، ص 590، شماره 4209) و نیز گفته است: «شَیخٌ مُتْقِنٌ ذو عِنایة تامَّة لِعِلْمِ الْحَدِیثِ» (تذكرة الحفاظ، ج 3، ص 1200، شماره 1032). چنین شخصیتى از علماى عامه در شواهد التنزیل، ج 1، ص 246 ـ 258 چند حدیث نقل كرده است‌؛ همچنین المنار، ج 6، ص 463‌؛ الدرالمنثور، ج 3، ص 116 ـ 120‌؛ جامع البیان طبرى، ج 6، ص 198 ـ 200‌؛ و نیز الغدیر، ج 1، ص 214 ـ 216 احادیثى از عامه نقل كرده: آیه در مورد ولایت حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)است.

2. زمان نزول: غیر از مدارك فوق، مستدرك حاكم، ج 2، ص 11‌؛ تاریخ مدینة دمشق (ابن عساكر)، ج 42، ص 237 و المنار، ج 6، ص 423: غدیر خم.

3. مكان نزول: در بعض مدارك فوق به مكان نیز اشاره شده: نقطه‌اى نزدیك جحفه با فاصله یك میل (تاج العروس، ج 8، ص 283) یا دو میل (معجم البلدان، ج 4، ص 188) و یا سه میل (همان).

محتواى «ما أُنْزِل» چیست؟ پاسخ: «ما أُنْزِل» مطلبى است با این ویژگى‌ها: 1. به جنبه رسالت حضرت مربوط است: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ»‌؛ 2. از سوى خداست (مِنْ رَبِّك)‌؛
3. نرساندن آن همه زحمات گذشته را بر باد مى‌دهد: «وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه»‌؛
4. به شدت نگرانى حضرت را از احتمال ارتداد مردم در پى دارد و خداوند دلدارى مى‌دهد‌؛ 5. خطر، از ناحیه همان «مردم» اطراف حضرت است‌؛ چرا كه در زمان نزول، از قدرت مشركان و یهود خبرى نبود‌؛ 6. مخالفت با این پیام، كفر است (در مقابل ایمان نه اسلام): «إِنَّ اللهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الكافِرِینَ»‌؛ 7. با این همه باید مجمل ذكر شود تا اینكه:
الف) تشنگى فهم تفسیر آن در جان خواننده افزایش یافته، به اهمیت والاى آن بهتر پى‌ببرد‌؛ ب) بیانگرى پیامبراكرم(صلى الله علیه وآله) كه در 44 نحل (لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِم)، 64 نحل، 7 حشر و‌... ذكر شده و نیز عدم انفكاك قرآن از حدیث (پیامبر و آل(علیهم السلام)) مورد تأكید واقع شود‌؛ چرا كه همان گونه كه نماز و حج و دیگر امور دین را پیامبراكرم(صلى الله علیه وآله) بیان فرمودند، تفسیر «ما أُنْزِل» هم از بیان حضرت بى‌نیاز نیست. به شهادت قطعى تاریخ و حدیث، حضرت در پى نزول این آیه امیرالمؤمنین(علیه السلام) را جانشین خویش از سوى خداى تعالى معرفى فرمودند: منابع شیعه: بحارالانوار، ج 37، ص 109 و صدها مورد دیگر. منابع عامه: فرائد السمطین، ج 1، ص 64، حدیث 30‌؛ مسند احمد، ج 4، ص 281 و ج 1، ص 118‌؛ ابن مغازلى، ص 18، حدیث 24‌؛ ینابیع الموده، ص 31‌؛ الصواعق المحرقه، ص 122‌؛ تاریخ مدینة دمشق ج 42، حدود 600 صفحه است و تماماً در مورد حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)مى‌باشد. این دسته را در صفحات 204 تا 241 مى‌توان یافت‌؛ سیر اعلام النبلاء، ج 1 و 2، ص 620 كه خود در پاورقى این صحفه چند منبع ذكر كرده است‌؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 62، حدیث 29، سیر اعلام النبلاء، ج 7، ص 570 و نمونه‌هاى فراوان دیگر.

این نكته نیز شایان ذكر است كه شمس‌الدین محمد بن عثمان، معروف به ذهبى، از شخصیت‌هاى برجسته عامه است كه سخن وى در مورد علوم حدیث و رجال در بین ایشان از مقبولیت ویژه‌اى برخوردار است. وى در مجموعه سیر اعلام النبلاء، ج 7،
ص 570 در ترجمه «المطلب بن زیاد بن ابى‌زهیر» (شماره 1258) پس از ذكر جمله «فاشار بیده ثلاثاً فاخذ بید على(رحمه الله) فقال: من كنت مولاه فعلىّ مولاه» مى‌گوید: «هذا حدیث حسنٌ عال جدّاً ومتنه فمتواتر‌؛ (این حدیث غدیر (سندش) نیكو‌؛ بلكه جداً عالى است و متن آن نیز متواتر است و بسیار نقل شده است».

یگانه نكته‌اى كه باقى مى‌ماند و دست‌آویز بسیار كهنه كسانى است كه كثرت احادیث پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) را در تفسیر «ما أُنْزِل» به ولایت حضرت مولى‌الموحدین(علیه السلام) نمى‌توانند انكار كنند، تحریف معنوى حدیث است، به این معنى كه «مولى» را به «دوست» تفسیر كرده و به یكباره به پندار واهى خویش از تحمل بارى گران آسوده‌خاطر مى‌شوند‌؛ ولى اولا، آیا چنین تفسیر به رأیى در همه جا رواست و به راحتى مى‌توانیم كلام اشرف كاینات(صلى الله علیه وآله) را كه «وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحى» (نجم، 3 و 4)‌؛ هر گونه بخواهیم تفسیر كنیم، یا اینكه «در اینجا» چاره‌اى جز این نیست؟

ثانیاً، قرائن قطعیه بر «ولایت به معناى سرپرستى و فرمانفرمایى» دلالت دارد‌؛ از آن جمله:

الف) اقرار گرفتن پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در مورد اولى بالتصرف بودن خود و ذكر آیه 6 سوره احزاب: «النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِم». ر.ك: فرائد السمطین، ج 1، ص 64‌؛

ب) فهم مخاطبان حدیث و آیندگان: در آن اجتماع فوق صد هزار نفرى، حسّان بن ثابت برخاست و اشعار معروف خود (ینادیهم الیوم الغدیر نبیهم...) را در مورد ولایت سرپرستى انشا كرد. همچنین غدیریه‌ها و چكامه‌هایى كه مرحوم علامه امینى از تمام قرن‌هاى گذشته ثبت كرده‌اند، از چنین برداشت صوابى حكایت مى‌كند‌؛

ج) احتجاج‌ها و مناشده‌هاى خود حضرت(علیه السلام) بر اثبات حقانیت خود و بیان «سرپرست و مطاع بودن»‌؛

د) تبریك‌هاى صحابه از جمله عمر و ابوبكر با تعبیر «اصبحت مولاى» كه متضمن معناى صیرورت و پدید آمدن حالت جدید است. ذهبى در سیر اعلام النبلاء، ج 14، ص 323، حدیث بسیار زیبا و خواندنى از ابوحامد غزالى در این زمینه نقل كرده است‌؛

ه‌) شرایط جوّى، شدت گرماى سوزان، سخنرانى تفصیلى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و در یك كلمه قرائن حالیه و مقالیه فراوان بر اینكه حمل «مولى» بر «صرف دوستى»، چیزى جز انكار حقیقت قطعى تاریخ نیست‌؛

و) نزول آیه 3 مائده: «الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُم...» در پى تبلیغ ولایت حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)به عنوان مهر تأیید الاهى بر حسن انجام ابلاغ پیام. بنا بر نقل مسلّم شیعه و غیر شیعه‌؛ از جمله: شواهد التنزیل، ج 1، ص 209 ـ 245، حدیث 216 ـ 240‌؛ جامع البیان، ج 6،
ص 186‌؛ الدر المنثور، ج 3، ص 104 ـ 106‌؛ روح‌المعانى، ج 6، ص 167 ـ 171، بیضاوى، ج 1، ص 439، ابن كثیر، ج 2، ص 597‌؛ فخر رازى، ج 12، ص 26‌؛ المنار،
ج 6، ص 442‌؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 357 و‌...‌. ر.ك: بر كرانه غدیر.

 

 

وَلَكِنَّ اللهَ یَخْتَبِرُ عِبَادَهُ بِأَنْوَاعِ الشَّدَائِدِ وَیَتَعَبَّدُهُمْ(1) بِأَنْوَاعِ الْمَجَاهِدِ وَیَبْتَلِیهِمْ بِضُرُوبِ الْمَكَارِهِ إِخْرَاجاً لِلتَّكَبُّرِ مِنْ قُلُوبِهِمْ وَإِسْكَاناً لِلتَّذَلُّلِ فِی نُفُوسِهِمْ وَلِیَجْعَلَ ذَلِكَ أَبْوَاباً فُتُحاً(2) إِلَى فَضْلِهِ وَأَسْبَاباً ذُلُلا لِعَفْوِهِ‌؛ ولى خداى تعالى بندگان خود را به سختى‌هاى گوناگون مى‌آزماید و به شیوه‌هاى مختلف آنان را به فرمانبردارى و تلاش و پایمردى فرا مى‌خواند و به شكل‌هاى متفاوت ناملایمات به آزمون‌شان مى‌پردازد‌؛ این همه، در راستاى زدودن تكبر و خودبرتربینى از دل‌هاى آنها، و جایگزین شدن و استقرار فروتنى در جان‌هاى ایشان است تا اینكه سرانجام خود همین امور را درب‌هاىِ گشاده به سوى فضل (و اِكرام) خویش و وسیله‌اى هموار و مناسب براى عفو و بخشش خود قرار دهد.


1. تعبّدَه: از او خواست كه فرمانبردار شود. معجم الوسیط، ج 2، ص 579.

2. الفُتُح: درِ بزرگ و گشاد و باز. همان، ص 672.

این سخن نورانى امام(علیه السلام)، بیان‌كننده حقیقت والایى است كه در كلام وحى نیز، بر آن بارها تأكید شده‌؛ از آن جمله:

كُتِبَ عَلَیْكُمُ الْقِتالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَیْئاً وَهُوَ خَیْرٌ لَكُمْ وَعَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‌؛(1) جنگ بر شما در حالى واجب شد كه خوشایندتان نبود و چه‌بسا چیزى را دوست نداشته باشید، در حالى كه براى شما خوب باشد و (در مقابل) چه‌بسا چیزى را دوست بدارید و حال آنكه برایتان شرّ باشد. و خدا (خیر و صلاح شما را) مى‌داند و (اما خودِ) شما از آن ناآگاه هستید.

طبع راحت‌طلب انسان، از جبهه و جنگ و سلاح و كشمكش گریزان است‌؛ ولى در بعض شرایط سعادت دنیا و آخرت انسان، در گرو همین تحمل سختى‌ها و آوارگى‌ها و جان‌بازى‌ها و فداكارى‌هاست. همان گونه كه حضرت به امر حیاتى «حج» اشاره فرمودند، و دست‌آورد ارزنده گذر از پیچ و خم دشوار آن را تقویت روح عبادت، و تمرینى زیبا براى تسلیم محض در برابر خالق بى‌نیازى دانستند كه خیر و سعادت بندگان را نیك مى‌شناسد و انقیاد كامل را تنها راه ترقى‌شان مقرر فرموده است.

بیمارى‌هاى اخلاقى و ریشه‌ها

فَاللهَ اللهَ فِی عَاجِلِ الْبَغْیِ وَآجِلِ(2) وَخَامَةِ الظُّلْمِ وَسُوءِ عَاقِبَةِ الْكِبْرِ


1. بقره (2)، 216.

2. «الآجل والآجلة ضد العاجل والعاجلة». صحاح اللغه، ج 4، ص 1621 (به ترتیب: آخرت و دنیا). قال الله تعالى: «إِنَّ هؤُلاءِ یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَیَذَرُونَ وَراءَهُمْ یَوْماً ثَقِیلا». (انسان (76)، 27).

فَإِنَّهَا مَصْیَدَةُ(1) إِبْلِیسَ الْعُظْمَى وَمَكِیدَتُهُ الْكُبْرَى الَّتِی تُسَاوِرُ(2) قُلُوبَ الرِّجَالِ مُسَاوَرَةَ السُّمُومِ الْقَاتِلَةِ، فَمَا تُكْدِی(3) أَبَداً وَلاَ تُشْوِی(4) أَحَداً، لاَ عَالِماً لِعِلْمِهِ وَلاَ مُقِلاّ(5) فِی طِمْرِهِ(6)‌؛ خدا را خدا را از نظر دور مدارید‌؛ در مورد (پى‌آمدهاى دنیوى و) سریعِ سركشى و تجاوز از حق، و (كیفرِ) زیان‌بار و دردناك ستم در آخرت و بدى عاقبت خودبزرگ‌بینى، چرا كه (این امور) مهم‌ترین دام و كمینگاه شیطان و بزرگ‌ترین جایگاه فریب و نیرنگ اوست. دام و حیله‌اى كه همچون زهر كشنده با قلب انسان آمیخته گردیده (و او را از پاى در‌مى‌آورد)، و هرگز سست و كُند نمى‌گردد و هیچ كس را در هدف‌گیرى اشتباه نمى‌گیرد (كسى از آن جان سالم بیرون نخواهد برد). نه علم دانشمند و نه لباس كهنه درویش (هیچ یك موجب قطع طمع ابلیس ملعون نمى‌گردد).

درس بسیار آموزنده‌اى كه از این فراز از خطبه پر بركت گرفته مى‌شود و براى همگان ـ به ویژه دست‌اندركاران امور اخلاقى و تربیتى ـ از اهمیت والایى برخوردار است، «توجه به ریشه‌ها» است.

براى مثال، گاهى ممكن است پزشك با معاینه‌اى سطحى، مشكل بیمار خود را «دل‌دردى ساده» تشخیص داده و دارویى برایش تجویز كند.


1. وسیله شكار. مصباح المنیر، ص 353.

2. با یكدیگر دست و پنجه نرم كردن و سعى در مغلوب كردن طرف مقابل. همان، ص 295.

3. مرحوم طبرسى در آیه شریفه: «وَأَعْطى قَلِیلاً وَأَكْدى» (نجم، 34) فرموده‌اند: أكدى، به معناى «خوددارى از بخشش» است. مجمع البیان، ج 9 و10، ص 180. در جمله متن، این فعل به صورت منفى به كار رفته‌؛ از این رو این گونه معنا مى‌كنیم: هیچ‌گاه «بى‌تأثیر» و سُست نخواهد شد.

4. «یقال: رماه فأشواه: اذا لم یصب المقتل...» (به خطا رفتنِ تیر). صحاح اللغه، ج 6، ص 2396. بنابراین منفى آن، به معناى خطا نرفتن و اصابت به هدف است.

5. ناتوان و كم‌بضاعت.

6. طِمر، لباس كهنه و پوسیده را گویند و جمع آن اطمار است. صحاح اللغه، ج 2، ص 726.

اگر بیمار، شكایت دل‌درد خود را به پزشكى حاذق‌تر برده و با وى به گفتوگو بنشیند، چه بسا عامل دردش «زخم معده» باشد و با مراجعه به پزشكى با تجربه‌تر، منشأ زخم معده را، در «مشكلات روحى و افسردگى روانى» بیابد و سرانجام با مراجعه به روان‌شناسى متعهد، این واقعیت برایش ملموس شود كه سرچشمه افسردگى وى، ضعف روحى و ریشه‌دارى همچون «زود‌رنج بودن» و «پرتوقعى» است كه از دوران كودكى او را همراهى مى‌كرده است. به یاد مى‌آورد كه از دیرباز مسائل پیش پا افتاده برایش دشوار مى‌نمود و از زمین و زمان توقع چرخش بر وفق مراد خود را داشت. بسیار روشن است كه علاج قطعى بیمارى وى، در گرو خشكاندن ریشه اصلى است و هر اقدام دیگر چیزى جز مسكّنى زودگذر كه خود پدید آورنده پیامدهاى ناخوشایند دیگرى است، و به تدریج همان خاصیت موقت را نیز از دست خواهد داد، نخواهد بود.

بر همین منوال مشكلات رایجى كه شكایت از آن فراوان دیده مى‌شود، باید بررسى شود و با شناسایى ریشه‌هاى آن، با آن برخوردى منطقى و لازم گردد. نمونه‌هایى از این موارد را مى‌توان «نداشتن حضور قلب در نماز و دیگر افعال عبادى»، «تمركز نداشتن هنگام مطالعه»، ذكر كرد‌؛ همچنین «عصبانى شدن‌هاى بى‌جهت و پشیمانى و پیامدهاى دیگر كه خود فصل جدیدى از رنج و اندوه را براى انسان رقم مى‌زند» نیز، از مواردى است كه متأسفانه براى بسیارى از مردم مطرح است.

در این موارد چه باید كرد؟ آیا همچون دل‌دردى كه با چند قرص مسكن پاسخ داده مى‌شود، با آن به مقابله برخیزیم یا در صدد از بیخ و بن بر كندن ریشه برآییم؟

بسیارى از كسانى كه مقامى را اشغال مى‌كنند، در صدد توجیه كارهاى ناصواب خود برآمده و لب به اعتراف نمى‌گشایند و یا خداى ناكرده اعترافشان همراه اهداف غیر منطقى است. اینان فقط به منافع خود مى‌اندیشند و بس. قرآن كریم این خصلت نكوهیده را این گونه وصف فرموده است:

وَإِذا تَوَلّى سَعى فِی الأَْرْضِ لِیُفْسِدَ فِیها وَیُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ * وَإِذا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِْثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهادُ‌؛(1) و هنگامى كه برگردد (یا ریاست و مقامى پیدا كند)، به تلاش براى ایجاد فساد در زمین مى‌پردازد، و در پى نابودى كشتزارها وكشتار انسان‌ها برمى‌آید، و خداوند فساد و تباهى را دوست ندارد. و آن‌گاه كه (مصلحان اندرزش دادند و) به او گفته شد از خدا بترس (و حریم الاهى را رعایت كن) عزّت (و عظمتِ پندارى) او را به گناه (و ادامه تبهكارى) وادار نمود. چنین فردى را دوزخ كافى است و البته جایگاه بدى است.

حتى اگر رسیدنشان به خواسته‌هاى نفسانى مستلزم لگدمال كردن ارزش‌هاى اخلاقى جامعه، ایجاد فساد و هلاكت نسل‌ها و امكانات آنها باشد، برایشان اهمیتى ندارد. آنچه آنها را شیفته خود كرده، نیل به شهوت‌هاى گوناگون دنیاست و اگر راه دستیابى به آن، جلب رضایت مقطعىِ مردم باشد، به هر نحو ممكن خود را به آب و آتش زده و در كسب وجاهت ملّى از هر كوششى فروگذار نمى‌كنند، هرچند همان مردم با گذشت اندك زمانى حقیقت را بیابند و چهره واقعى آنها را بازشناسند.

اینجاست كه دل دادن به كلام جانان و آویزه گوش كردن سخن پرمهر و محبت


1. بقره (2)، 205 ـ 206.

پدر بصیرمان، حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) وظیفه حتمى انسانى ما است. راهنماى پرعاطفه و دلسوخته‌اى كه همچون محبوب بى‌مثالشان، رسول‌اكرم(صلى الله علیه وآله)، درخور وصفى بلند هستند كه خود درباره آن حضرت فرمودند:

...‌طَبیبٌ دَوّارٌ بِطبِّه قَدْ أَحْكَمَ مَراهِمَهُ وَاَحْمى مَواسِمَهُ‌...‌؛(1) پزشك دلسوزى كه به خاطر طبابتش، همواره گردش مى‌كند و مرهم‌هایش را (براى زخم دل‌ها) محكم و آماده نموده و ابزارها را سرخ كرده و تافته است.

اما افسوس و صد افسوس كه بیمار، قدر پزشك حاذق بى‌توقع را ندانسته و سال‌ها در كنار نهج‌البلاغه زیبایشان كه گوشه‌اى از رهنمودهاى رهگشاى ایشان(2) و حاوى درمان دردهاى بى‌علاج آن امام هُمام است و به حق باید «آشناى ناآشنایش»(3) نامید، عمر سپرى كند و خداى ناكرده به این فرجام نامیمون برسد كه: «...‌یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللهِ...‌».(4)

آرى، این خطبه قاصعه امیرمؤمنان(علیه السلام)است و خدا را شاكریم كه پاى سخن حضرت نشسته و گوش جان به كلام روح‌بخش وى سپرده‌ایم.


1. نهج‌البلاغه، خطبه 107 (108).

2. مرحوم سید رضى (359 ـ 406 ق) كه خود استاد بلاغت و ادبیات بوده‌اند، از میان مجموعه سخنان امام(علیه السلام) حدود یك‌سوم را گلچین كرده‌اند و مجموعاً 241 خطبه، 79 نامه و 489 حكمت كوتاه را گردآورده‌اند. مسعودى (متوفاى 346ق) در مروج الذهب تعداد خطبه‌هاى حضرت را 480 خطبه ثبت كرده است. مرحوم سید رضى حدود نصف این تعداد از خطبه‌ها را نقل فرموده‌؛ ولى در بسیارى از موارد به نقل بخشى از خطبه‌ها بسنده كرده‌اند. ر.ك: سید جمال دین‌پرور و همكاران، در محضر خورشید.

3. كمتر كسى است كه نام زیباى نهج‌البلاغه را نشنیده باشد‌؛ ولى متأسفانه على رغم این آشنایى ابتدایى، كمتر كسى است كه با این تالى تلوِ قرآن كریم انس داشته باشد.

4. زمر (39)، 56: «دریغا بر (عمر بر باد رفته‌اى كه قدر ندانستم و) در كنار خدا، به كم‌كارى سرگرم شدم».

در احادیث اهل‌بیت(علیهم السلام) به مناسبت‌هاى مختلف ریشه‌هایى براى كفر ذكر شده است(1) (مانند حرص، استكبار و حسد)(2) ولى در اینجا امام(علیه السلام)«كبر» را ریشه اصلى دانسته و تمام پلیدى‌ها حتى آن دو ریشه دیگر را ناشى از این صفت نكوهیده شناخته‌اند. و این خود رهنمودى پرارج براى رهپویان راه نورانى عبودیت، و نسخه‌اى شفابخش از آن طبیب فرزانه آسمانى است كه همواره باید فرا روى‌مان باشد و با تمام وجود از این ریشه‌یابى حكیمانه و مغتنم بهره برده و با استعانت از خداى تعالى از ابتلا به چنین دردِ دردآفرینى گریزان باشیم.

 

مرزناشناسى دام شیطان

ممكن است تصور شود فرهیختگان به لحاظ بهرهورى از نعمت والاى دانش، و تهیدستان به سبب نداشتنِ ثروت و مكنت به عنوان عاملى تكبّرآفرین، در برابر چنین مرض سعادت‌سوزى از مصونیت برخوردار هستند و دشمن قسم‌خورده، هرگز طمع تزریق چنین سمّ مهلكى را به آنها نخواهد كرد‌؛ ولى هشدار رسا و بلیغ پیشواى اهل تقوا(علیه السلام)، در قالب جمله‌اى كوتاه و پرمعنا، كمترین جایى براى چنین خوش‌خیالى باقى نخواهد گذاشت:

وَلاَ تُشْوِی أَحَداً لاَ عَالِماً لِعِلْمِهِ وَلاَ مُقِلاّ فِی طِمْرِهِ‌؛ دام تكبر شیطان به كسى ترحم نخواهد كرد، نه عالم به خاطر علم و دانشش و نه درویش به لحاظ جامه كهنه و فرسوده‌اش.


1. بحارالانوار، ج 72، ص 104 ـ 123 مشتمل بر 20 حدیث.

2. بحارالانوار، ج 72، ص 104، حدیث اول.

او هیچ گاه طمع خود را از دانشوران و نكته‌سنجان و از مستمندان و فرودستان برنخواهد داشت. وى در سوگندى كه با جسارت كامل به عزّت(1) خداى بزرگ یاد كرد، هیچ یك از این دو ویژگى را استثنا نكرد، و تنها ملاك او براى استثنا، مخلَص(2) بودن است.(3)

قالَ فَبِعِزَّتِكَ لاَُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ * إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ.(4)

گاهى دیده مى‌شود تهیدستى از اینكه یكى از اجدادش از سوى پادشاهى ظالم حاكم كوره‌دهى دورافتاده بوده، افتخار مى‌كند. پرسش این است كه آن شخص جز سوزان‌تر كردن آتش جهنم براى خود، چه گلى به سر مردم زده تا نوه چندمش كه خود در فقر و فلاكت روزگار سپرى مى‌كند، به چنان منصب بر باد رفته‌اى مباهات كند؟

چنان كه در مورد علم باید گفت نه‌تنها مصونیت‌آفرین نیست، بلكه بر اساس گزارش قرآن كریم اختلاف‌هاى پدید آمده در ادیان را دانش‌آموختگان ایجاد كرده‌اند:

...‌وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ
بَغْیاً بَیْنَهُمْ‌... .(5)


1. در میان صفات فراوان، انتخاب این صفت از سوى آن عابد پرسابقه رانده شده، بسیار جاى تأمل و دقت دارد. ص (38)، 82.

2. به صیغه اسم مفعول، كسانى كه خداوند خالصشان كرده است، و از حیطه نفوذ و سوء استفاده ابلیس، به دور هستند.

3. البته خداى تعالى هم در سوره مباركه حجر، در پاسخ وى، اصل را بر سلطه نداشتن او بر بندگان خود دانست و فقط كسانى را كه خود پیروى از شیطان را برگزیده باشند، مقهور وى معرفى فرمود: «إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَكَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِینَ». حجر (15)، 42.

4. ص (38)، 82ـ83‌؛ مشابه: حجر (15)، 40.

5. بقره (2)، 213‌؛ جاثیه (45)، 17‌؛ آل‌عمران (3)، 19 و‌...‌.

خداوند تعالى تفرقه‌افكنى در دین را محصور در اهل دانش و فضل كرد و فرمود: «وَمَا اخْتَلَفَ فِیه إِلاّ‌...»

كسانى كه بقاى مقام و منافعشان، تأسیس فرقه‌هاى مختلف را مى‌طلبید ـ و به تعبیر قرآن كریم و نهج‌البلاغه، ریشه آن بغى و سركشى بود ـ چنین اقدامى كردند، عملى كه در جاى دیگر قرآن كریم، از آثار شرك شمرده است:

وَلا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِینَ * مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَكانُوا شِیَعاً كُلُّ حِزْب بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ(1)

آرى، اگر عالم در چنگال شیطان گرفتار آمد، بسیار خطرناك‌تر از دیگران خواهد بود. كسى كه مى‌خواهد مذهب ایجاد كند، باید سابقه ذهنى از معارف دینى و اطلاعات وسیع در مسائل اعتقادى داشته باشد تا بتواند پدیده مشابهى ارائه كند.

ممكن است كسانى وسوسه كنند كه شما از فلان شخص چه كم دارید؟ ببینید او چه پست‌هایى را به دست آورده، شما هم نباید كناره بگیرید، گوشه‌نشینى با تعالیم اسلام سازگارى ندارد‌؛ پس خودتان را مطرح كنید تا مردم استفاده كنند. حال فردى ناشناخته چگونه مى‌تواند به عنوان شخصیتى «مطرح» جلوه كند؟ غالباً این چنین افراد، «نوآورى» را وسیله‌اى مناسب براى هدف خود دانسته و در پى مطرح كردن مطالبى تازه به شیوه‌اى مورد قبول مردم برمى‌آیند. براى مثال اگر در جامعه ما كه بر خون مقدس صدها هزار پاكباخته استوار شده، كسى اصل اسلام را


1. روم (30)، 31ـ32.

انكار كند، مورد اعتنا واقع نخواهد شد‌؛ ولى اگر با پذیرش ظاهر دین، محتوایى تحریف شده ارائه دهد، از وى استقبال مى‌كنند‌؛ مثلا بگوید شما اسلام حقیقى را نشناخته‌اید و من از اسلام چیزى كشف كرده‌ام كه تا به حال كسى به آن دست نیافته است‌؛ چرا كه قرآن كتابى ابدى است و حقایق آن باید تدریجاً كشف شود. بر این اساس من براى نجات نسل جدید از كفر و الحاد، نوآورى كرده و قرائت جدیدى از دین ارائه نموده‌ام!

اوایل انقلاب لایحه‌اى در مورد قانونى كردن احكام قصاص مطرح شد، عده‌اى از قاضیان وابسته به جبهه ملى طى اطلاعیه‌اى آن را خلاف حقوق بشر و مردود دانستند. بنیان‌گذار معظم نظام خروش بر‌آورده و صریحاً آنها را به لحاظ مردود دانستن احكام اسلامى، محكوم به ارتداد كردند.

حال عده‌اى برخاسته‌اند و دوباره همان نغمه شوم را سر مى‌دهند و در قالب نجات نسل جوان از دین‌گریزى، براى دین تاریخ مصرفِ پایان‌یافته‌اى اعلام مى‌كنند و عملا دست‌آوردى جز همان كه شعار پرهیز از آن را سرمى‌دادند، به ارمغان نخواهند آورد.

در همایش ننگین برلین هم آن عمامه به سر گفته بود: اسلام واقعى، غیر از چیزى است كه معروف شده. اسلام طرفدار آزادى و مساوات است. رسوایى سخن وى به حدى بود كه كمونیست‌ها گفته بودند بر اساس معیارهایى كه شما از اسلام ارائه مى‌كنید، ما از شما مسلمان‌تر هستیم. بعد هم طرفداران او در روزنامه‌هایشان نوشتند یاد بگیرید اسلام را چگونه باید تعریف كرد‌؛ یعنى اسلام نه نماز و روزه خواسته، نه قوانین كیفرى دارد، و نه تازیانه و اعدام.

حقیقت این است كه این افراد براى اسلام و دورى نسل جدید از آن نه دل سوزانده‌اند و نه مى‌سوزانند‌؛ بلكه در پى دست و پا كردن موقعیتى و طرفدارانى هورایى هستند و بس. و این حالت ریشه‌اى جز «كبر و خودبزرگ‌بینى» ندارد‌؛ از این رو حجت بر حق خداى تعالى(علیه السلام)، هشدار پدرانه داده و مخاطب را در مورد پیامدهاى اسف‌بار دنیوى و اخروى «تكبّر» متوجه خداوند بزرگ كردند(1) و این خصلت خطرناك را بزرگ‌ترین دام شیطان دانستند كه همچون سمّ كشنده با ورود به خون و سرایت به قلب، مرگ را قطعى مى‌كند و تدبیرى در مورد آن نمى‌توان اندیشید. صفت زشت «خودبرتربینى» هم اگر در دل جایگزین شد و قلب انسان را تسخیر كرد، چاره‌اى نخواهد داشت و خداى ناكرده سرنوشت نامبارك آن جهنّم ‌محل ذلت و خفت، و خوارى و سرافكندگى(2)‌ـ خواهد بود. همان گونه كه گفته شد، شیطان رجیم هیچ حد و مرزى را نمى‌شناسد و بناى بر استثناى كسى هم ندارد.

حكمت تشریع عبادات

وَعَنْ ذَلِكَ مَا حَرَسَ اللهُ(3) عِبَادَهُ الْمُؤْمِنِینَ بِالصَّلَوَاتِ وَالزَّكَوَاتِ


1. برخى شارحان نهج‌البلاغه، براى نصب اللهَ اللهَ، فعل «اتّق» را عامل نصب «اللهَ اللهَ فى عاجل البغى» قرار داده‌اند.

«تقوا» به معناى رعایت دقیق حدود الاهى است، و با «ترس» مرادف نیست‌؛ از این رو این تقدیر، معناى دور از ذهنى نمى‌باشد، و اگر «اذكر» و مانند آن هم در تقدیر باشد، تقریباً نتیجه همان خواهد شد.

2. «رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ‌...». آل عمران (3)، 192.

3. حراست: حفاظت. مصباح المنیر، ص 129.

وَمُجَاهَدَةِ الصِّیَامِ فِی الاَْیَّامِ الْمَفْرُوضَاتِ، تَسْكِیناً لاَِطْرَافِهِمْ(1)وَتَخْشِیعاً لاَِبْصَارِهِمْ وَتَذْلِیلا لِنُفُوسِهِمْ وَتَخْفِیضاً(2) لِقُلُوبِهِمْ وَإِذْهَاباً لِلْخُیَلاَءِ(3) عَنْهُمْ، وَلِمَا فِی ذَلِكَ مِنْ تَعْفِیرِ(4) عِتَاقِ(5) الْوُجُوهِ بِالتُّرَابِ تَوَاضُعاً، وَالْتِصَاقِ كَرَائِمِ الْجَوَارِحِ بِالاَْرْضِ تَصَاغُراً، وَلُحُوقِ الْبُطُونِ بِالْمُتُونِ(6) مِنَ الصِّیَامِ تَذَلُّلا، مَعَ مَا فِی الزَّكَاةِ مِنْ صَرْفِ ثَمَرَاتِ الاَْرْضِ وَغَیْرِ ذَلِكَ إِلَى أَهْلِ الْمَسْكَنَةِ وَالْفَقْرِ. انْظُرُوا إِلَى مَا فِی هَذِهِ الاَْفْعَالِ مِنْ قَمْعِ(7) نَوَاجِمِ(8) الْفَخْرِ وَقَدْعِ(9) طَوَالِعِ(10)الْكِبْرِ‌؛ و به همین دلیل است كه خداوند بندگان خود را با نماز و زكات و روزه در روزهاى مقرّر (از شرّ ابتلا به كبر و غرور) حفظ فرموده است تا از این رهگذر اعضا و جوارحشان آرام، دیدگان‌شان (به جاى خیره شدن و بى‌حساب نگریستن) خاشع(11)، جان‌هایشان فروتن و


1. سر و دست‌ها و پاها. قاموس المحیط، ماده طرف.

2. پایین آوردن، در مقابل رفع به معناى بالا بردن. همان، ماده خفض.

3. الخیلاء: كبر. همان، ماده خیل.

4. خاك‌مالى كردن. مصباح المنیر، ص 417.

5. یكى از معانى «عتیق»، «قسمتِ نیكو و دلپذیر هر چیزى» است. همچنین گفته مى‌شود: «ما أَبْیَنَ العِتْقُ مِنْ وَجْهِ فُلان‌؛ چقدر از چهره فلانى بزرگوارى هویدا است.» لسان العرب، ج 10، ص 236.

6. المتن: الظَّهر (پُشت). مصباح المنیر، ص 562.

7. مقهور و رام كردن. قاموس المحیط، ماده قمع.

8. در مورد هر آنچه شكوفا و ظاهر شود، مى‌توان گفت: نَجَمَ. لسان العرب، ج 12،
ص 568.

9. بازداشتن و جلوگیرى كردن. قاموس المحیط، ماده قدع.

10. ظهور و بروز. العین، ج 2، ص 11.

11. حالات چشم در شرایط گوناگون روحى، مختلف است و در هر موقعیت، گویاى ویژگى خاصى از نهان انسان است‌؛ از جمله هنگامى كه انسان در برابر عظمت فوق‌العاده‌اى قرار مى‌گیرد، به خوبى خشوع در حركات چشم نمایان است، و احیاناً قطراتى اشك نیز فرو مى‌غلطد.

قلب‌هایشان (به جاى گردنكشى و افزون‌طلبى، در پیشگاه باعظمت الاهى) اظهار كوچكى نموده و نخوت و تكبر از آنها زدوده گردد‌؛ چرا كه در این عبادات با به خاك مالیدن بهترین جاى صورت، و رساندن ارزشمندترین عضو بدن به زمین، و چسبیدن شكم به پشت در اثر روزه، فروتنى و كوچكى و ذلت خود را در درگاه خداى تعالى اعلام مى‌دارد. علاوه بر اینكه (غیر از مبارزه با تكبّر، فایده دیگرى كه) در زكات (وجود دارد،) رساندن محصولات زمین (گندم، جو، خرما و كشمش) و غیر آن (طلا و نقره و شتر و گاو و گوسفند) به درماندگان و تهیدستان است. 

(اكنون نیك) بنگرید و اثر (زیباى) این اعمال را در ریشه‌كن نمودن آثار اولیه فخر و مباهات، و از بین بردن جرقه‌هاى كبر و خود بزرگ‌بینى مورد توجه قرار دهید.

از مهم‌ترین حكمت‌هاى تشریع عبادات این است كه به گونه‌اى تنظیم شده كه انسان با نهایت تذلل، پیشانى بر خاك بساید و در پیشگاه حق‌تعالى كمال كرنش و خاكسارى خود را ابراز دارد. و این با روح استكبارى كسانى كه خدمت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مى‌رسیدند و تقاضاى برداشتن وجوب سجده را داشتند، سازگار نبود. آنان در مقابل، آمادگى خود را براى هرگونه جانبازى و فداكارى اعلام مى‌كردند‌؛ ولى پیامبر والامقام(صلى الله علیه وآله) دین بى‌سجود را بى‌ارزش دانسته و فرمودند: «لا خَیْرَ فی دین لَیْسَ فیهِ رُكُوعٌ وَ سُجُود».(1)


1. بحارالانوار، ج 18، ص 203، از مناقب ابن شهرآشوب(رحمه الله): ابن عباس فى قوله «وَإِنْ كادُوا لَیَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنا» (اسراء، 73) قال وفدُ ثقیف: نبایعك على ثلاث: لا ننحنى ولا نكسر الهاً بایدینا و تمتّعنا باللات سنة، فقال(صلى الله علیه وآله): لا خیر فی دین لیس فیه ركوع و سجود‌...‌‌؛ گروهى از «ثقیف»، به رسول اكرم(صلى الله علیه وآله)عرضه داشتند: ما با شما به سه شرط بیعت مى‌كنیم: خم نشویم (یعنى ركوع و سجده به‌جاى نیاوریم)، به دست خودمان بتى را نشكنیم و یك سال از بتِ «لات» بهره‌مندمان كنى (یعنى اجازه بدهى تا آزادانه عبادتش كنیم). حضرت فرمودند: دینى كه ركوع و سجود در آن نباشد، خیر و خوبى نخواهد داشت».

همچنین بحارالانوار، ج 17، ص 53‌؛ ج 40، ص 31 و ج 85، ص 100.

چند نكته در مورد عبادات

نماز، صرف یك ورزش نیست‌؛ زیرا ممكن است بسیارى از امور، جنبه ورزشى بیشترى داشته باشد‌؛ بلكه باید گفت: در نماز دو جهت وجود دارد: اول، جهت نفى‌كنندگى، و آن نفى روح تكبر و خودبزرگ‌بینى است كه امام(علیه السلام) در اینجا این نكته را بیان فرمودند‌؛ دوم، جهت مثبت. از آیات كریمه قرآن و احادیث فراوان اهل‌بیت(علیهم السلام)استفاده مى‌شود كه «یاد خدا»، سرچشمه بركات فراوان، بلكه تنها منبع تمام كمالات مطلوب است. خداى تعالى در آیات متعدد این حقیقت والا را گوشزدمان فرموده‌؛ مانند:

اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْكَ مِنَ الْكِتابِ وَأَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَذِكْرُ اللهِ أَكْبَرُ وَاللهُ یَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ.(1)

روزه هم از راه چشیدن طعم گرسنگى، تشنگى و توجه به نیاز همیشگى به روزى‌رسان مهربان مى‌شود‌؛ همچنین با لمس مشكلات اقتصادى و معیشتى مستمندان و بینوایان، و ایجاد انگیزه براى رفع نیازمندى‌هاى آنان تواضع را در انسان پدید مى‌آورد.

زكات هم در كنار ویژگى تكبرستیزى و تقویت روحیه تعبّد و تسلیم، باعث تعدیل در تقسیم امكانات رفاهى و ضروریات زندگى است.


1. عنكبوت (29)، 45‌؛ طه (20)، 14: «وَأَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِی»، و آیات دیگر.

تعصّب بى‌پایه

وَلَقَدْ نَظَرْتُ فَمَا وَجَدْتُ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِینَ یَتَعَصَّبُ لِشَیْء مِنَ الاَْشْیَاءِ إِلاَّ عَنْ عِلَّة تَحْتَمِلُ تَمْوِیهَ(1) الْجُهَلاَءِ أَوْ حُجَّة تَلِیطُ(2) بِعُقُولِ السُّفَهَاءِ غَیْرَكُمْ. فَإِنَّكُمْ تَتَعَصَّبُونَ لاَِمْر مَا یُعْرَفُ لَهُ سَبَبٌ وَلاَ عِلَّةٌ. أَمَّا إِبْلِیسُ فَتَعَصَّبَ عَلَى آدَمَ لاَِصْلِهِ وَطَعَنَ عَلَیْهِ فِی خِلْقَتِهِ، فَقَالَ: أَنَا نَارِیٌّ وَأَنْتَ طِینِیٌّ. وَأَمَّا الاَْغْنِیَاءُ مِنْ مُتْرَفَةِ(3) الاُْمَمِ فَتَعَصَّبُوا لاِثَارِ مَوَاقِعِ النِّعَمِ فَقالُوا: «نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالا وَأَوْلاداً وَما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ»‌؛(4) من در حالات جهانیان نظر افكندم‌؛ ولى جز شما كسى را نیافتم كه حتّى بدون سبب(5) و علتى كه بتوان به وسیله آن امر را بر ناآگاهان مشتبه نمود یا برهانى كه نابخردان را فریفت، بر چیزى پافشارى بیجا و لجاجت نماید. شما نسبت به امورى كه اصل و اساسى ندارد، با تعصّب برخورد مى‌نمایید، (در حالى كه دیگر سركشان براى عمل زشت خود حداقل دستاویزى دارند)‌؛ اما شیطان در مقایسه خود با حضرت آدم ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ، خمیرمایه پیدایش خویش را مطرح نموده (و بر آن اساس) آن حضرت را بر آفرینش مورد سرزنش قرار داد و گفت: من از آتش هستم و تو از گِل. و توانگرانِ مستِ ناز و نعمت، از


1. «موَّهَ تمویهاً الحق»‌؛ حق را با باطل درآمیخت. «موَّة علیه الخبر»‌؛ خبر را به خلاف واقع به او رسانید. الرائد، ج 1، ص 1693.

2. «لاط به: طیَّنهُ»‌؛ با سرشت وى آمیخته گردید، برایش دوست‌داشتنى شد. قاموس المحیط، ماده لاط.

3. «التُّرفة: النعمة. والمترف الذی ابطرته النعمة وسعةُ العیش‌؛ مترف، كسى را گویند كه نعمت و گشاده‌دستى او را مست كرده است. تهذیب اللغه، ج 14، ص 193‌؛ تاء مترَفة نیز، بر كثرت و مبالغه دلالت دارد‌؛ مانند علاّم و علاّمة.

4. سبأ (34)، 35.

5. مقصود، علت و سبب فلسفى نیست‌؛ بلكه مقصود علت عرفى است‌؛ چنان كه گفته مى‌شود فلانى در این امر تعلّل كرد‌؛ یعنى علتى بیان كرد و بهانه‌اى آورد.

امت‌هاى مختلف، بهره‌مندى خود از نعمت‌هاى متنوع خدادادى و پیامدها(ى خوشایندى) را كه برخوردارى از آن نعمت‌ها در پى دارد، عنوان نموده و گفتند ما چون از مال و فرزندان بیشترى برخوردار هستیم، به عذاب الاهى دچار نخواهیم گشت.

همان گونه كه پیش‌تر نیز بیان شد، یكى از آثار «خودبرتربینى» در كنار پیامدهاى شُوم دیگر، «تعصّب‌هاى بى‌مورد» و پافشارى‌هاى بى‌دلیل و اساس است.

 

تعصّب ممدوح

البته اگر حمایت قاطع و تعصب ـ حتى از جان و مال و عزیزان مایه گذاشتن ـ در مسیر حق و دفاع از حقیقت باشد، نه‌تنها نكوهیده نیست، بلكه وظیفه‌اى دینى و انسانى است. احادیث اهل‌بیت(علیهم السلام)نیز هم‌صدا با عقل سلیم، این گونه ارزش‌هاى والا را ممدوح مى‌شمارد. براى نمونه مى‌توان از این حدیث بهره جست:

عَنْ أبی جَعْفَر(علیه السلام): الْمُؤمنُ أَصْلَبُ مِنَ الْجَبَلِ، الْجَبَلُ یُسْتَقَلُّ(1) مِنْهُ، وَالْمُؤْمِنُ لا یُسْتَقَلُّ مِنْ دِینِهِ شَیْءٌ.(2)

در این گفتار پر‌ارج، امام باقر‌العلوم(علیه السلام) مؤمن راستین را به لحاظ ایستادگى و حراست از دست‌آوردهاى دین، از كوه محكم‌تر دانستند‌؛ چرا كه كوه با تمام استحكام و ثباتش، گاهى دستخوش حوادث طبیعى (مانند سیل‌هاى خروشان، رانش زمین، آتشفشان و...) مى‌شود یا انسان با ابزارهاى


1. مرحوم علاّمه مجلسى ذیل حدیث، «یُسْتَقَلُّ» را از ماده «قِلَّة» به معناى نقص و كم شدن گرفته‌اند و توضیح داده‌اند كه به مرور زمان با تَبَر، تیشه، كلنگ و... از آن كاسته مى‌شود‌؛ ولى دین مؤمن با شبهات و تردیدها آسیب نمى‌بیند.

2. اصول كافى، ج 2، ص 241، حدیث 37 و بحارالانوار، ج 67، ص 362، حدیث 66.

مختلف به كاوش در آن مى‌پردازد‌؛ در نتیجه، بخشى از حجم عظیم آن كاسته مى‌شود‌؛ ولى دین‌باوران، آن‌چنان در مقابل ضربه‌هاى دشمنان كه در امور دین با مقیاسى بسیار فزون‌تر از عالم طبیعت رخ مى‌دهد، مقاومت مى‌كنند كه مجال طمع كمترین رخنه و نفوذ را از دشمن سوگند خورده مى‌گیرند. این مقاومت پرشور را ـ چه غیرت دینى بنامیم، چه استقامت و پایمردى، چه دفاع از ارزش‌ها، چه تعصّب حكیمانه یا هر نام دیگر ـ پدیده‌اى است كه رهبران معصوم الاهى(علیهم السلام)، با عباراتى شیوا به گونه‌هاى مختلف بر اهمیت و ضرورت آن تأكید ورزیده‌اند. آرى، آن بزرگواران، ترجمان راستین كتاب خدایند، و پروردگار جلیل، خود برخورداران از این صفت زیبا را در كتاب عزیزش مژده‌ها مى‌دهد و ایشان را تحت سرپرستى ویژه خویش(1) در دنیا و آخرت قرار داده و فرموده است:

إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی كُنْتُمْ تُوعَدُونَ * نَحْنُ أَوْلِیاؤُكُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَفِی الآْخِرَةِ وَلَكُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُكُمْ وَلَكُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ * نُزُلاً مِنْ غَفُور رَحِیم.(2)

پیداست كه استقامت در دین با این پیامدهاى والا، در عرف دنیاپرستان و حق‌ستیزان با استهزا و نسبت‌هاى ناروا همراه خواهد بود‌؛ ولى این همه، كمترین خللى در عزم راسخ ایشان پدید نخواهد آورد.


1. در مورد اینكه «نحن اولیاؤكم» سخن خداوند است یا فرشتگان، دو قول هست‌؛ ولى نتیجه یكى است‌؛ چرا كه اگر مقصود، ولایت و سرپرستىِ فرشتگان هم باشد، به لحاظ طولى بودن ولایت آنان در مقایسه با ولایت خداى تعالى، خود از عنایت خاص پروردگار مهربان و سرپرستى ویژه برایشان حكایت مى‌كند.

2. فصلت (41)، 30 ـ 32.

تعصب مذموم، شاخه شوم تكبر

حال اگر پافشارى بر مطلب، خاستگاه عقلانى نداشته باشد، و هواهاى نفسانى با شكل‌هاى مختلف، انگیزه آن باشد، امرى نكوهیده و ضد ارزش خواهد بود. اینكه انسان بدون كمترین وجه معقول به دفاع از چیزى برخیزد و بكوشد ‌حق یا ناحق‌ـ آن را به كرسى بنشاند، و چشم‌بسته و مطلق از تبار و عشیره، و قوم و قبیله، و دیار و شهر خود و ملیت و نژاد خویش حمایت و جانبدارى كند، ثمره همان خودبرتربینى است كه به این صورت جلوه‌گر شده است.

آن گونه كه نقل شده و در بخش‌هاى قبلى گذشت، تجمع قبایل مهاجر از نقاط مختلف، «كوفه» را به شهرى گسترده تبدیل كرده بود، و هر دسته از آنان در نقطه‌اى از آن دیار مى‌زیستند. كم‌كم روحیه قوم‌گرایى و افتخار هر یك از قبایل به ویژگى‌هاى قومى خویش، به درگیرى‌هاى لفظى و سپس كشمكش و زد و خورد، و حتى احیاناً كشت و كشتار نیز انجامید. امروزه نیز بیش و كم این تقابل زشت و غیر معقول بین ‌مثلا‌ـ ساكنان دو شهر به هم نزدیك در قالب متلك گفتن‌ها و ادا درآوردن‌ها دیده مى‌شود، و گاه به شوخى یا جدى لب به تمسخر گشوده و به ملیت یا زبان خاصى اهانت مى‌كنند.

واضح است این گونه تعصب‌ها، از نظر عقل و شرع مذموم است و ریشه در همان «خودبرتربینى» و در نتیجه، «بى‌ارزش دانستن دیگران» دارد. این «خود» گاهى در قالب «یك فرد»، ظهور مى‌یابد، و گاهى به شكل «خود جمعى» جلوه مى‌كند و فامیل، قبیله، شهر، استان و كشورى كه به نحوى وابستگى به آنها دارد، مظهر همان «خود» گشته و از حمایت بى‌دریغ و بى‌حساب برخوردار مى‌شود و یا حتى پا را فراتر نهاده و به

عنوان عضوى از ساكنان یك قاره، انسان‌هایى را كه در دیگر قاره‌ها روزگار مى‌گذرانند، به دیده حقارت مى‌نگرد، و یا صِرف زیستن در یكى از دو نیمه كره خاكى را ملاك بازشناسى همه ارزش‌ها دانسته و كمترین ارزشى براى نیمه مقابل در نظر نمى‌گیرد.

در نكوهیده و نادرست بودن چنین پندارى ابلهانه، تردیدى نیست‌؛ ولى پیشواى اهل تقوا و فضیلت(علیه السلام)، در این فراز، «وضعیت اسف‌بارترى» را به تصویر كشیده‌اند و دست مخاطبان خود را حتى از همان دستمایه‌هاى پوچ و خیالى نیز خالى دانسته و فرمودند: جز شما در تمام عالم كسى را نیافتم كه بدون ارائه دست‌آویزى براى لجاج و عناد خویش كه دست كم مورد قبول برخى كوته‌فكران قرار گیرد، به این پایه اصرار ورزد، و بدون كمترین بهانه و عذر این مقدار به امور واهى افتخار كند. و این بدترین نوع تعصب است‌؛ چرا كه مثلا ابلیس براى تعصّب و عصیان خویش، «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نار وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِین» را دست‌آویز خود قرار داد، و برترى آتش را بر خاك بهانه سركشى خویش دانست و دست كم یك صورت استدلالى اقامه كرد، و یا توانگران گمراه، تكبّر خود را به «برخوردارى‌شان از نعمت‌هاى حق‌تعالى» مستند كرده و آن را دلیل عزیزتر بودن خویش در پیشگاه پروردگار اعلام مى‌دارند. آنان در پى القاى این پرسش در دل دیگران هستند: آیا مى‌شود خداوندى كه در این دنیا این اندازه به ما لطف فرموده، و بر دیگران برتریمان عطا فرموده و مال و فرزندان فراوان برایمان مقرر داشته، در سراى دیگر ما را به شكنجه و عذاب مبتلا سازد؟‌: «وَقالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالاً وَأَوْلاداً وَما نَحْنُ بِمُعَذَّبِین».(1)


1. سبأ (34)، 35.

شما را چه مى‌شود كه چنین نغمه‌اى ساز كرده‌اید؟ آیا عضویت در این طایفه یا آن قبیله، و سكونت در این شهر و آن دیار، همچون این مثال نیست كه كسى بگوید: من چون من هستم، تعصب و تكبر مىورزم؟ آیا این گونه بلندپروازى‌ها حتى در منطق ساده‌اندیشان و كوته‌بینان قابل توجیه و دفاع است؟ آیا این داعیه پوچ و بى‌اساس، دست كم با ادبیات سُست حاكم بر عصبیت‌گرایان همخوانى دارد؟

حقیقت این است كه این گونه لجاجت‌ها و گردن‌فرازى‌هاى بیجا، حتّى بر اساس طرز تفكّر بسیار سطحى افراد نیز، پذیرفتنى نیست و حداقلِّ وجاهت عرفى در آن دیده نمى‌شود. با این همه، متأسفانه در جهان پر‌ادعا و به ظاهر متمدن امروز، «ملى‌گرایى» كه چیزى جز همین «منطق بى‌منطقى» نیست و با هیچ معیار قابل قبولى نمى‌توان بر عقلانى بودن آن استدلال كرد، طیف گسترده‌اى از شهروندان جوامع گوناگون را فریفته است‌؛ آنان نیز به دلیل گرفتار آمدن در چنگال بیمارى مزمن «كموزنى»(1) به راحتى، به فراخوانى‌هاى رنگارنگ و مداوم آن پاسخ مثبت داده و به تعبیر زیباى امیر مؤمنان(علیه السلام) همچون پشه‌هاى ریزى هستند كه به سادگى دستخوش حركت باد شده و در جهت وزش آن پرواز مى‌كنند.(2)


1. «وَأَمّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ * فَأُمُّهُ هاوِیَة». قارعة (101)، 8 و 9.

2. پیشواى والامقام پیامبرباوران ـ صلوات الله علیهما و آلهما ـ در سخن متین و معروفى كه با كمیل بن زیاد(رحمه الله)، مردم را به سه دسته «عالم ربانى، متعلم على سبیل نجاة و همج رعاع» (همان پشه‌هاى بى‌اراده) تقسیم كرده و در توضیح دسته سوم فرمودند: «اَتباع كلّ ناعق یمیلُونَ مَع كلِّ ریح لَمْ یَسْتَضیئوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَلَمْ یَلْجَؤوا إلى رُكن وَثیق». امام(علیه السلام) در ادامه به اهمیت «علم»، «نیافتن انسانى دانش‌طلب و مطمئن براى دریافت افاضات خود» و «وجود حجت خدا در بین مردم به صورت پنهان یا آشكار» اشاره فرمودند. نهج‌البلاغه، حكمت 139 (147).

اگر شما به ایرانى بودن خود مى‌نازید، دیگرى هم به افغانى بودن خود افتخار مى‌كند‌؛ سومى هم سكونت خود را در عراق ملاك فخر و مباهات قرار مى‌دهد و... . سرانجام هر ملیت و نژاد و رنگ و زبانى بدون ارائه هیچ گونه مزیت عقلانى و عقلایى، صِرفِ «خود بودن خود» را علَم كرده و در پى تحقیر و تمسخر دگران بر‌مى‌آید‌؛ بنابراین همان گونه كه مى‌بینیم، «ناسیونالیسم» و «ملى‌گرایى» هیچ پایگاه متین و منطقى ندارد و معیار مناسبى براى طبقه‌بندى جوامع بشرى نیست.

امروزه حتى در پیشرفته‌ترین كشورها، چنین رایحه نامطبوعى مشام جان را مى‌آزارد. براى مثال در كانادا دو نژاد انگلیسى و فرانسوى، در دو بخش آن كشور روزگار سپرى مى‌كنند. فرانسوى زبان‌ها ـ همچون اكثریت انگلیسى‌زبان ـ با عصبیت بر نژاد و زبان خویش تأكید مى‌ورزند. یا در كشور بسیار كوچك و معروف به پیشرفت و تمدنِ بلژیك، تابلوهاى سر خیابان‌ها با چند خط و زبان، نام هر كوى و برزن را نشان مى‌دهند و ساكنان هر محل، حاضر به سخن گفتن به زبان محل دیگر نیستند. در عصر ما زبان انگلیسى با پشتوانه‌هاى سیاسى و اقتصادى، زبان رایج و بین‌المللى شناخته شده است و همه‌جا به عنوان ابزارى مشترك جهت تبادل افكار به كار گرفته مى‌شود‌؛ ولى مثلا اگر در آلمان كسى به زبان انگلیسى مطلبى بپرسد، مخاطب گرچه مقصود وى را درك كند و توان پاسخ به همان زبان هم داشته باشد، حاضر نیست انگلیسى جواب دهد‌؛ یا به همان زبان آلمانى خود پاسخ مى‌دهد و یا احیاناً به اشاره

بسنده مى‌كند‌؛ چرا كه نسبت به زبان خود «تعصّب» دارد و نژاد خویش را برتر از نژاد انگلیسى مى‌داند. حتى پلیس آن كشور هم حتى‌الامكان به غیر آلمانى سخن نمى‌گوید.

آرى، باید این بیمارى مهلك را كه امروزه متأسفانه در سراسر جهان شیوع دارد و پیامدهاى غم‌بار آن نیز در نقاط مختلف جهان‌دیده مى‌شود، از لحاظ روان‌شناختى بررسى كرد و به درمان ریشه‌اى آن توجه لازم مبذول داشت.

 

ریشه روانى تعصب

«حبّ ذات» از اصیل‌ترین ویژگى‌هاى روانى انسان است كه بر اساس آن، انسان «خود» را از همه چیز بیشتر دوست دارد و طبعاً به هر چیزى كه به «خودش» مربوط شود، محبت ویژه مىورزد.

در ابتدا این دوستى، به خود شخص مربوط مى‌شود‌؛ ولى كم‌كم این «خود» بزرگ‌تر مى‌گردد. در آغاز به خانواده‌اش سرایت مى‌كند‌؛ سپس اهل محله، روستا، شهر و قوم را در بر مى‌گیرد. رفته رفته به كشورى كه در آن زندگى مى‌كند و آن‌گاه نژادى كه وابسته به آن است و قاره‌اى كه كشورش در آن واقع شده، تعلق مى‌گیرد. این ارتباط قلبى را حتّى در مورد یكى از دو نیمكره نیز مى‌توان مشاهده كرد‌؛ از این رو مى‌بینیم ‌ براى مثال‌ ـ ساكنان كشورهاى غربى على‌رغم اختلافات موجودشان، در مقابل نیمكره شرقى، به دیدگاه نسبتاً مشترك رسیده و به دفاع از بلوك غرب ‌تنها به دلیل اینكه در آن بخش دیده به جهان گشوده‌اند‌ـ بر‌مى‌خیزند و دقیقاً همین موضعگیرى با همان ریشه حب ذات، در شهروند شرقى توجه انسان را به خود جلب مى‌كند.

در حقیقت نعمت بسیار پر‌ارج «حب ذات» را خداوند حكیم براى برانگیختن انسان به سوى كسب مدارج كمال در نهاد پاك او به ودیعت نهاده و زمینه بسیار مساعدى براى حركت انسان به سوى رشد و تقرّب است‌؛ ولى او از این نعمت سوء استفاده كرده و آن را به خاستگاه صفت زشت «خودبرتربینى» تبدیل كرده است.(1) این انسان ظلوم جهول(2) به جاى بهرهورى از این نعمت بى‌بدیل حق‌تعالى كه انسان را به مقابله با خطرها وا‌مى‌دارد و سپر محكمى براى دفع تهدیدهاى گوناگون جهان خارج است، آن را به حربه‌اى برّان تبدیل، و به دشمن سوگند خورده خود تقدیم مى‌كند. او در این زمین حاصلخیز عوض كشت زیباترین گل‌ها، به غرس درخت نامبارك «تكبر و غرور» و آن گاه پرورش و آبیارى آن مى‌پردازد و به راستى مشمول آیات فراوان كفران نعمت شد و از استمرار فیض الاهى خود را بى‌نصیب مى‌كند.(3)

بنابراین اگر تعصب به معناى جانبدارى و حمایت جدّى از حق و ارزش‌هاى پر‌بهاى دینى باشد، و انسان با رهنمود فطرى «حب ذات»، بر حفظ چنین آرمان‌هایى خداپسندانه پاى فشارد، در حقیقت موفق به شكر عملىِ این نعمت بى‌بدیل الاهى شده و از شهد آثار آن شیرین‌كام


1. و این از مصداق‌هاى بارز آیه شریفه ذیل است، و باید از تهدید سهمگین خداى تعالى به خود او پناه برد: «سَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ كَمْ آتَیْناهُمْ مِنْ آیَة بَیِّنَة وَمَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ فَإِنَّ اللهَ شَدِیدُ الْعِقابِ». بقره (2)، 211.

2. «إِنّا عَرَضْنَا الأَْمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَالأَْرْضِ وَالْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَأَشْفَقْنَ مِنْها وَحَمَلَهَا الإِْنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولا». احزاب (33)، 72.

3. «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهِ كُفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ * جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها وَبِئْسَ الْقَرار». ابراهیم (14)، 28 و 29‌؛ ابراهیم (14)، 7 و‌...‌.

مى‌گردد‌؛ ولى در نقطه مقابل به همان اندازه نیز استفاده نادرست و غیر منطقى از آن، سعادت‌سوز و مهلك خواهد بود‌؛ چرا كه به مصداق «حبّ الشىء یُعمی و یُصم»،(1) عشق و علاقه كنترل نشده و بى‌مورد، چشم و گوش خِرد وى را كور و كر كرده و دیوانهوار به دفاع از چیزى مى‌پردازد كه دل در راه آن از كف داده و بدون رعایت حق و باطل، فقط درصدد نیل به آن است.

تعصب ارزشى

فَإِنْ كَانَ لاَ بُدَّ مِنَ الْعَصَبِیَّةِ فَلْیَكُنْ تَعَصُّبُكُمْ لِمَكَارِمِ الْخِصَالِ وَمَحَامِدِ الاَْفْعَالِ وَمَحَاسِنِ الاُْمُورِ الَّتِی تَفَاضَلَتْ فِیهَا الْمُجَدَاءُ(2) وَالنُّجَدَاءُ(3) مِنْ بُیُوتَاتِ الْعَرَبِ وَیَعَاسِیبِ(4) القَبَائِلِ بِالاَْخْلاَقِ الرَّغِیبَةِ(5) وَالاَْحْلاَمِ(6)


1. ظاهراً به این تعبیر در احادیث وارد نشده‌؛ ولى امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نامه‌اى به یكى از اصحاب خویش ضمن ارائه رهنمودهایى بسیار زیبا و رهگشا فرمودند: «فَإنّ حُبَّ الدُّنیا یُعْمی وَ یُصِمُّ وَ یُبْكِمُ وَیُذِلُّ الرِّقابَ فَتَدارَكْ ما بَقِیَ مِنْ عُمرِكَ وَلا تَقُلْ غَداً...‌؛ پس همانا دنیادوستى (انسان را) كور و كر و گنگ مى‌نماید و گردن‌ها (كنایه از شخصیت والاى انسان) را ذلیل مى‌كند. پس باقیمانده عمرت را دریاب و نگو فردا (به اصلاح خود مى‌پردازم چراكه فردا دیر است)». اصول كافى، ج 2، ص 136، حدیث 23 و بحارالانوار، ج 70 (67)، ص 75.

2. مجد: عزّت، سرفرازى (العین، ج 6، ص 89). مُجَداء: جمع مجید.

3. نَجْدَة: شجاعت، دلیرى، بى‌باكى. همان، ص 83.

4. یعسوب: امیر و فرمانده زنبور عسل، به نحوى كه به هر طرف رو كند آنان نیز رو كنند‌... . العین، ج 1، ص 242. یعاسیب القبائل: بزرگان قبیله‌ها. ابن میثم، شرح نهج‌البلاغه، ج 4، ص 267.

5. رغبت، همان مطلوبیت است (ر.ك: مقاییس اللغه، ج 2، ص 415 و العین، ج 4، ص 413) و رغیبه، به معناى پسندیده و مطلوب، صفت مشبهه به معناى مفعول است.

6. مرحوم طبرسى در آیه «أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ» (طور، 32) مى‌فرمایند: «أتَاْمُرُهُمْ عُقُولُهُمْ بِما یَقُولُونَهُ لَكَ...». مجمع‌البیان، ج 9 و 10، ص 168.

الْعَظِیمَةِ وَالاَْخْطَارِ(1) الْجَلِیلَةِ وَالاْثَارِ الْمَحْمُودَةِ‌؛ پس اگر باید تعصّب و پاى‌فشارى و اصرار بر چیزى باشد، این حالت را در مورد صفاتِ والا و كردار پسندیده و امور نیكو قرار دهید، ویژگیهاى ارجمندى كه سرفرازان و دلیران خاندان‌هاى اصیل عرب و افراد برجسته قبیله‌ها در كسب آنها از یكدیگر سبقت مى‌گیرند به وسیله منش‌هاى مطلوب و خواستنى و خِردهاى بلند و مراتب والا و آثار پسندیده.

مقتداى تقواپیشگان(علیه السلام) توجه مخاطبان خود را به ارزش‌هاى راستین جلب كرده و آنها را درخور تأكید و اصرار دانسته‌اند و از آنان خواسته‌اند (به جاى پافشارى بر امور واهى) به صفات برجسته پیشینیان توجه كرده و سعى خود را در جهت حفظ و استمرار آن ویژگى‌ها تنظیم كنند‌؛ مثلا میهمان‌نوازى و سخاوت، ترحم، غیرت، تواضع و فروتنى و دیگر صفات نیكشان را پر‌رنگ كرده با عمل به لوازم آنها، جان خویش را به چنین زیور زیبایى بیارایند.

نكته قابل دقت این است كه پیش از اینكه انسان به متعلقات وابستگى‌هاى شهرى، نژادى و... بیندیشد، نفس كار را بنگرد و زیبایى آن «عمل» را مدّ نظر قرار دهد، نه «تبار خاص» عمل كننده را.

ذكر چند نمونه

فَتَعَصَّبُوا لِخِلاَلِ الْحَمْدِ مِنَ الْحِفْظِ لِلْجِوَارِ وَالْوَفَاءِ بِالذِّمَامِ،(2)


1. از جمله معانى «خَطَر»، بلندى منزلت است و به انسان شریف، «عظیم الخَطَر» گویند. العین، ج 4، ص 213.

2. لغت، «ذمام» به معناى «حُرمت» آمده‌؛ یعنى چیزى كه احترام آن لازم است. مصباح المنیر، ص 210.

وَالطَّاعَةِ لِلْبِرِّ وَالْمَعْصِیَةِ لِلْكِبْرِ وَالاَْخْذِ بِالْفَضْلِ وَالْكَفِّ عَنِ الْبَغْیِ وَالاِْعْظَامِ لِلْقَتْلِ وَالاِْنْصَافِ لِلْخَلْقِ وَالْكَظْمِ لِلْغَیْظِ وَاجْتِنَابِ الْفَسَادِ فِی الاَْرْضِ‌؛ پس بر خصلت‌هاى ستوده تأكید ورزید، همچون: رعایت حق همسایگى، وفاى به عهد، اطاعت (از كسى كه به) كار نیك (دعوت مى‌نماید) و سرپیچى (از دعوت فردى كه به) تكبر و غرور (فرا مى‌خواند)، كسب فضیلت، دورى و اجتناب از ستم، بااهمیت دانستنِ (گناه) آدم‌كشى، برخورد منصفانه با مردم، فرو بردن خشم و غضب، و پرهیز از فساد و تباهى در زمین.

 

حق همسایه

از جمله صفات نیكى كه پاى فشردن بر آن بجاست، رعایت حقوقى است كه خداوند در مورد همسایگان بر انسان مقرّر فرموده است‌؛ مسئله بسیار مهمى كه امام(علیه السلام) هنگام وصیت نیز، در كنار امور مهم دیگر بر آن این گونه تأكید فرمودند:

اللهَ اللهَ فِی جِیرَانِكُمْ فَإِنَّهُمْ وَصِیَّةُ نَبِیِّكُمْ مَا زَالَ یُوصِی بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ‌؛(1) در مورد همسایگانتان خدا را در نظر بگیرید، چه آنكه ایشان از سوى پیامبرتان(صلى الله علیه وآله) سفارش شده‌اند. آن بزرگوار پیوسته درباره (نیكى به) آنها سفارش مى‌فرمودند تا آنجا كه گمان بردیم نزدیك است برایشان سهمیه ارث مقرّر فرماید».

 

وفاى به عهد

از مواردى كه تأكید بر آن بایسته است، احترام به تعهدات فردى و اجتماعى است كه از اخلاق جهانى شمرده مى‌شود. اسلام نیز همچون


1. نهج‌البلاغه، نامه 47، وصیت حضرت.

دیگر ادیان بر این پدیده زیبا كه همگان به ضرورت آن اذعان مى‌كنند، تأكید فرموده است‌؛ مثلا خداوند تعالى در سوره نهم قرآن كریم كه اعلام برائت از مشركان را در بر دارد و به همین نام نیز معروف است، پس از اشاره به پیمان‌شكنى‌هاى آنان چنین استثنایى را ذكر مى‌فرماید:

...إِلاَّ الَّذِینَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ.(1)

مادام كه آنان پیمان خود را نشكسته‌اند، شما نیز پیمان‌شكنى نكنید‌؛ یعنى گرچه كافر حربى هستند و به جنگ مسلمان‌ها آمده‌اند، با این حال اگر پیمانى امضا شد و صلح یا معاهده عدم تعرض موقتى صورت گرفت، به آن پایبند باشید، مگر اینكه آنان عهدشكنى كنند، كه در این صورت شما نیز باید از خود دفاع كنید.

خداى تعالى در مورد عدم تعهد آنها به قراردادهایشان فرموده است:

لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِن إِلاًّ(2) وَلا ذِمَّةً.(3)

و در واقع، فرمان جنگ را به همان پیمان‌شكنى‌هایشان مربوط مى‌داند، و جنگ را وسیله مناسبى براى بازدارندگى آنها از قتل و فساد مى‌شمرد:

وَإِنْ نَكَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ.(4)


1. توبه (9)، 5.

2. مرحوم شیخ طوسى پس از نقل شش قول در معناى آن، «عهد» را ریشه همه آنها دانسته و فرموده‌اند: «وَالاءَصلُ فی جَمِیعِ ذلِكَ «الْعَهْدُ» وَهُوَ مَأْخُوذٌ مِنَ الاَلیلِ وَهُوَ البَرِیقُ یُقالُ ألَّ یؤلُّ اذَا لَمعَ...». التبیان، ج 5، ص 178.

3. توبه (9)، 10.

4. همان، 12.

مواظب باشید فریب آنها را نخورید‌؛ زیرا: «لا أَیْمانَ لَهُم» «ایمان» جمع «یمین» بمعناى عهد و سوگند است، و این غیر از ایمان به معناى اعتقاد قلبى است‌؛ زیرا سخن در مورد مشركان است و بى‌ایمانى از ویژگى‌هاى آنهاست. حال اگر دین‌ناباوران به تعهدات اخلاقى و اجتماعى خویش پایبند بودند، شما هم پیمان‌ها را محترم بشمارید‌؛ ولى اگر آن‌ها را نقض كردند، شما نیز نباید همچنان پایبند به آن مقررات باشید.

در واقع باید گفت: این، منشور حقیقى حقوق بشر است، نه آنچه مدعیان دروغین شعار مى‌دهند. امام(علیه السلام) وفادارى به پیمان را امرى درخور تأكید و پافشارى دانسته و براى دورى جامعه از هرج و مرج، رعایت آن را تا سر حدّ ممكنْ ضرورى شمرده‌اند.

 

لزوم دو برخورد متفاوت با نیكى و تكبر

پیشواى اهل تقوا(علیه السلام)، پى‌گیرى كار نیك و پذیرش نداى نیكى را ‌همچون سرپیچى از هر آنچه انسان را به سوى تكبر فرا بخواند‌ـ درخور تأكید دانسته و تعصّب و اصرار را در اینجا ممدوح معرفى فرمودند. براى مثال مى‌توان به «حِلف الفضول»(1) (پیمان جوانمردان) اشاره كرد كه پیش از


1. دانشمند معاصر، آقاى سید جعفر مرتضى در اثر زیباى خود در مورد تاریخ پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)، زمان این پیمان را هنگام بازگشت قریش از جنگ «فجار (پیش از بعثت)، و به دعوت زبیر بن عبدالمطلب (غیر از زبیرى كه در جنگ جمل با حضرت امیر مؤمنان(علیه السلام)جنگید) دانسته و هم‌پیمانان را «بنى‌هاشم»، «بنى‌المطلب»، «بنى اسد بن عبد العزى» و «زهره» و «تیم» مى‌دانند. ایشان درباره انگیزه انعقاد آن آورده‌اند: مردى از زبید به مكه آمد و كالایى را كه همراه داشت، به عاص بن وائل فروخت‌؛ ولى او در مقابل، پول نپرداخت. مرد زبیدى هم‌پیمانان خود را فرا خواند و هنگامى كه با سكوت آنان روبه‌رو شد، بر كوه ابوقبیس رفت و فریاد مظلومیت سر داد. اینجا بود كه زبیر بن عبدالمطلب بپا خاسته و با تشكیل پیمان «حلف الفضول»، با گروه تازه تشكّل یافته خود نزد عاص بن وائل رفته و حق مرد غریب را از وى باز ستاندند. براى استفاده از این تحقیق و نكات زیباى آن مى‌توان به الصحیح من سیرة النبىّ الاعظم(صلى الله علیه وآله)، ج 1، ص 97 ـ 108، و كتب دیگر مراجعه كرد.

طلوع اسلام بسته شد و پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نیز در آن حضور داشتند و پس از نبوت از آن به نیكى یاد فرمودند.

بر اساس این عهدنامه، هم‌پیمانان بر امور زیر تعهد كردند: یارى رساندن به ستمدیدگان، باز داشتن از زشتى‌ها و كارهاى ناصواب و...‌.

 

آستین بالا زدن در امور خیر

انسان باید همواره سبقت گرفتن در امور خیر را مدّ نظر قرار دهد و در عمل به كارهاى نیك همیشه پیشقدم باشد. اگر پاى گذشت و ایثار در كار باشد، بكوشد بهترین خودگذشتگى را داشته باشد و اگر پاى همكارى در بین باشد، وظیفه واگذار شده را به شایسته‌ترین وجه انجام دهد.

یكى از مسائل مهم روابط اجتماعى «نظم و انضباط» است، امرى كه رعایت آن، از مصداق‌هاى «به دنبال فضایل بودن» است. مرحوم آقاى دكتر بهشتى در این مورد توفیق چشمگیرى داشتند و مى‌توان گفت در مورد «نظم» تعصّب داشتند‌؛ مثلا براى ورود به مدرسه فیضیه، از راهروى راست وارد مى‌شدند و از راهروى چپ خارج مى‌شدند و شلوغى و ازدحام جمعیت، موجب شكستن این نظم نمى‌شد. ایشان در جلسات،

بیش از دیگران نظم را رعایت مى‌كردند. نزدیك اذان نگاهشان به ساعت بود و هنگام نماز، گفتوگو را رها كرده، به اداى فریضه الاهى مى‌پرداختند و پس از آن، بحث را پى مى‌گرفتند.

 

تجاوز نكردن به حقوق دیگران

چه زیباست، عزم راسخ در پرهیز از ستم، و چه افتخارآمیز است سخنان نورانى و حیات‌بخش امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خطبه بلیغى كه در بیزارى از ظلم ایراد فرمودند:

والله لاَنْ اَبیتَ عَلى حَسَكِ السَّعْدانِ مُسَهَّداً، أَوْ اُجَرَّ فی الأَغْلالِ مُصَفَّداً أَحَبُّ إلىَّ مِنْ اَنْ ألقَى اللهَ وَرَسُولَه یومَ القِیامةِ ظالماً لبَعْضِ العباد، وغاصباً لِشَىء مِنَ الحُطام، وَكَیْفَ أَظلِمُ أَحَداً لِنفس یُسْرِعُ إلَى البِلى قُفولها، ویَطُولُ فى الثَّرى حُلولُها.

در ادامه، پس از اشاره به جریان معروف برادرشان، عقیل و آهن گداخته، گرفتن دانه از دهان مورچه را این‌گونه زیبا به تصویر كشیدند:

وَاللهِ لَو اُعْطیتُ الاقالِیمَ السَّبعةَ بما تحتَ أَفلاكِها عَلى اَنْ اَعْصِى اللهَ فی نَملة اَسْلُبُها جُلْبَ شَعیرة، ما فَعَلْتُهُ‌؛ بخدا سوگند اگر همه اقلیم‌هاى هفتگانه را با همه آنچه در زیر افلاك آنهاست به من بدهند در مقابل اینكه نافرمانى خدا كنم درباره مورچه‌اى به اینكه پوست جوى را از آن بگیرم چنین كارى را نخواهم كرد!

آن‌گاه امام(علیه السلام) با تأكیدى دلنشین، بى‌اعتبارى دنیا و تعلق نداشتن نفس مقدسشان به نعمت‌هاى زایل شدنى دنیا، سخن به انجام بردند.(1)


1. نهج‌البلاغه، خطبه 215 (224). البته اشاره به نكات زیباى خطبه و توضیح مختصر آن، توفیق دیگرى مى‌طلبد.

اهتمام به حفظ جان مردم

دورى از جرم بزرگ قتل نفس، نكته دگرى است كه حضرتِ‌شان، آن را درخور تعصّب و پافشارى دانستند.

همسویى بسیار نزدیك قرآن كریم و سخنان اهل‌بیت(علیهم السلام)، گواه سرچشمه گرفتن آن دو از یك منبع پاك و زلال است. براى نمونه مى‌توان آیات متعددى را در قرآن كریم در این بحث ملاحظه كرد‌؛ از آن جمله:

وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللهُ إِلاّ بِالْحَقِّ وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً.(1)

در اینجا مى‌بینیم خداى تعالى ضمن اجازه قصاص، از آدم‌كشى نهى فرموده است. در جاى دیگر كشتن یك انسان را برابر با قتل همه مردم دانسته(2) و یا اینكه پرهیز از این گناه بزرگ را از ویژگى‌هاى بندگان ممتاز خدا (عباد الرحمن) بر‌شمرده است.(3)

آرى، انزجار از این كار زشت و بزرگ دانستن گناه آن، و سعى در پرهیز از آن، سزاوار تعصّب و تأكید است، نه انتساب به شهر و روستا و نژاد و ملیت و رنگ و قبیله خاص.

 

رعایت انصاف با خلق خدا

انصاف نیز، از دیگر امورِ زیبنده تعصب است. جا دارد انسان به جاى روى آوردن به امور واهى و بى‌پایه، و قرار دادن ابزار مناسب در اختیار شیطان


1. اسراء (17)، 33‌؛ نظیر: انعام (6)، 151.

2. مائده (5)، 32.

3. فرقان (25)، 68 و آیات دیگر.

رجیم، دقت فراوان در برخورد منصفانه با «بندگان خدا» را وجهه همت قرار داده و بر اساس رهنمودهاى فراوان پیشوایان پاك الاهى(علیهم السلام) «براى مردم آن را بپسندد كه براى خود خوش دارد» و رفتارى را كه براى خود ناخوشایند مى‌داند، براى دیگران نیز روا ندارد.

معصوم(علیه السلام)، رفتار منصفانه را در كنار مواسات با برادران دینى و یاد همیشگى خداوند، والاترین كردار دانستند:

سَیِّدُ الاَْعْمالِ، إنْصافُ النّاسِ مِنْ نَفْسِكَ، وَمُواساةُ الاَْخِ فِى اللهِ وَذِكْرُ الله عَلى كُلِّ حال.(1)

حقیقتاً اگر عموم مردم بر این ویژگى زیبا پایمردى و اصرار ورزند، و در هیچ امرى از جاده انصاف پاى برون ننهند، علاوه بر پیامدهاى فوق‌العاده اخروى، در همین جهان نیز بهشت زمینى و گلستانِ پر‌رونقى را مى‌سازند و سعادت و صلاح را براى همگان رقم مى‌زنند.

 

فرو بردن خشم

فرو بردن خشم و رهایى از سیطره فوق‌العاده طوفان غضب را نمونه


1. اصول كافى، ج 2، ص 145. مرحوم علامه مجلسى، این حدیث را در باب 35، جلد 75 به عنوان بیست و هشتمین حدیث از احادیث چهل و یك گانه‌اى كه تحت عنوان «الانصاف والعدل» از كتب روایى مختلف نقل كرده‌اند، آورده‌اند. (ص 24 ـ 41) و قبل از نقل احادیث به تعدادى آیات مربوط به بحث نیز اشاره دارند:

نساء (4)، 135‌؛ مائده (5)، 8‌؛ انعام (6)، 152‌؛ اعراف (7)، 29 و 181‌؛ شورى (42)، 15 و 17‌؛ حجرات (49)، 9 و حدید (58)، 25.

باید افزود، آنچه ایشان در این باب آورده‌اند، گوشه‌اى از رهنمودهایى است كه راهنمایان راه خدا(علیهم السلام) ارائه فرموده‌اند و خود مرحوم علامه مجلسى به طور پراكنده در بسیارى از ابواب بحارالانوار، احادیث دیگرى در این زمینه نقل فرموده‌اند.

دیگرى از امور سزاوار تعصّب بر‌شمردند‌؛ چنان كه خداى تعالى آن را از جمله ویژگى‌هاى بهشتیانى دانسته كه براى به دست آوردن آمرزش الاهى پیشى گرفته‌اند:

وَسارِعُوا إِلى مَغْفِرَة مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّة عَرْضُهَا السَّماواتُ وَالأَْرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ * الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرّاءِ وَالضَّرّاءِ وَالْكاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعافِینَ عَنِ النّاسِ وَاللهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ.(1)

و در آیه دیگر با یادآورى آمرزشِ خود، بندگانش را به چشم‌پوشى از خطاكاران تشویق فرموده است:

وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا(2) أَلا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللهُ لَكُمْ وَاللهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ.(3)

بررسى آیات كریمه قرآن در این باب و ارائه دورنمایى گذرا از احادیث بسیار زیبا و گوناگون و اشاره به برخى داستان‌هاى شیرین از سیره پیشوایان بى‌مانند شیعه(علیهم السلام)، در حوصله این نوشتار نمى‌گنجد‌؛ ولى یادآورى یك نكته مناسب و بجاست: در كنار استدلال‌هاى بسیار رسا و غیر قابل خدشه بر حقانیت جانشینان دوازده گانه پاك و معصوم پبامبر خاتم(صلى الله علیه وآله)، سیره و منش آن عزیزان در همه زمینه‌ها ـ از جمله برخورد بسیار محبّت‌آمیز و سازنده‌اى كه با خطاكاران و چشم‌پوشى كریمانه ایشان


1. آل عمران (3)، 133 ـ 134.

2. در مورد تفاوت «عفو» و «صفح» گفته‌اند: «صفح» مرتبه‌اى برتر است چرا كه ممكن است انسان كسى را عفو كند‌؛ ولى دست از ملامت وى بر‌ندارد‌؛ اما اگر حتى زبان به ملامت نگشود و خطا را كاملا نادیده گرفت «صفح» است‌؛ از این رو در قرآن كریم هم پس از ذكر مرتبه پایین‌تر، رتبه برتر را ذكر فرمود. جزائرى، فروق اللغات، ص 160، شماره 195‌؛ راغب اصفهانى، مفردات و تفسیر التبیان، ج 7، ص 422.

3. نور (24)، 22.

و گذشت از حق شخصى خویش داشته‌اند ـ سندى گویا و برهانى شفاف و قابل فهم براى همگان در این خصوص است‌؛ به گونه‌اى كه حتى بیگانگان نیز لب به سخن گشوده و به آیه شریفه‌اى استناد كرده‌اند كه حقانیت پیامبران(علیهم السلام) را بیان مى‌كند:

...‌اللهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ....(1)

ما نیز اگر به روز جزا ایمان داشته و زیاد به یاد خدا باشیم، بر اساس آیه ذیل باید پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و آل كرام ایشان(علیهم السلام)را كه وارثان آن حضرتند، «اسوه» قرار دهیم، و با چشم‌پوشى‌هاى بجا، در مسیر صلاح و اصلاح خود و مخاطبانمان بر‌آییم:

لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ یَرْجُوا اللهَ وَالْیَوْمَ الآْخِرَ وَذَكَرَ اللهَ كَثِیراً.(2)


1. انعام (6)، 124‌؛ براى نمونه، مى‌توان به عكس‌العمل زیباى حضرت امام مجتبى(علیه السلام)در برابر جسارت‌هاى مرد شامى اشاره كرد: امام(علیه السلام) پس از فراغت وى از دشنام دادن، به وى سلام كرده و با چهره‌اى خندان فرمودند: گمان مى‌كنم مرد غریبى هستى و احتمالا اشتباه گرفته‌اى‌؛ اگر درخواستى داشته باشى یا راهنمایى بخواهى و یا نیاز به مركب سوارى داشته باشى، نیازت را برطرف مى‌كنم‌؛ اگر از گرسنگى و برهنگى رنج مى‌برى یا پناه بخواهى و یا هر حاجتى داشته باشى، برایت برآورده مى‌كنم. وسایل پذیرایى و جاى مناسب دارم و تا هنگامى كه اینجا هستى، میهمان من خواهى بود. سخنان محبت‌آمیز حجت خدا(علیه السلام) بر قلب وى نشست و گریه‌كنان فریاد برآورد: «اشهد انك خلیفة الله فی ارضه اللهُ اعلم حیث یجعل رسالته» و افزود: شما و پدرتان در نظر من دشمن‌ترین افراد بودید‌؛ ولى از این پس دوست‌داشتنى‌ترین خلق خدا هستید. آن‌گاه بار و بنه خود را به آن سوى آورده و تا هنگام بازگشت، در محضر مبارك امام خویش بود و قلبش براى همیشه به محبت و دوستى اهل‌البیت(علیهم السلام) گره خورد. بحارالانوار، ج 43، ص 344.

2. احزاب (33)، 21. سجایاى درخشان اخلاقى آل‌البیت(علیهم السلام)، چیزى جداى از مكارم اخلاق پیامبر والامقام(صلى الله علیه وآله) نیست‌؛ از این رو بر اساس این آیه كریمه و به ضمیمه جدایى‌ناپذیر بودن چهارده معصوم(علیهم السلام)، تمام عملكرد ایشان براى ما الگوى آسمانى است.

پرهیز از تباهى در زمین

آخرین موردى كه مقتداى تقواپیشگان(علیه السلام) تعصّب در آنها را روا دانسته و در مقابل تعصب‌هاى ابلهانه همچون «ملى‌گرایى» مطرح فرمودند، دورى از تبهكارى و فساد در زمین است.

 

سرنوشت ملى‌گرایى

با نگاهى گذرا به ملى‌گرایان آن روز و امروز، و سایر كسانى كه تعصّب‌هاى بى‌جا مىورزند آشكارا روى آوردن به انواع تباهى‌هاو فسادها مشهود است. آنان به لحاظ پشت‌كردن به ارزش‌هاى والاى مورد اشاره حجّت‌خدا(علیه السلام)، ناگزیر در دامان ارزش‌هاى خیالى گرفتار آمده‌اند و همچون تشنگانى هستند كه تا «سراب» را از نزدیك نبینند، همواره آن را آبى گوارا مى‌پندارند‌؛ ولى به تعبیر قرآن كریم، آن‌گاه كه به آن نقطه رسیدند، ضمن اذعان به پوچى پندارهاى خویش، خداوند را در مقام محاسبه اعمال و كردارشان مى‌یابند و طبعاً پشیمانى سودى نخواهد داشت:

وَالَّذِینَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَراب بِقِیعَة یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتّى إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَوَجَدَ اللهَ عِنْدَهُ فَوَفّاهُ حِسابَهُ وَاللهُ سَرِیعُ الْحِسابِ.(1)

این در حالى است كه خداى تعالى با آیه معروف «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُمْ»،(2) ملاك برترى را تقوا دانسته و بس‌؛ از این رو هر افتخار دیگرى


1. نور (24)، 39.

2. حجرات (49)، 13.

فاقد پایه و مایه واقعى است و پیشوایان معصوم چنین پندار ناصوابى را محكوم دانسته‌اند.(1)

چنانكه بر اساس رهنمود آسمانى قرآن كریم، متكبران و فسادانگیزان در جهان جاوید جایى نخواهند داشت:

تِلْكَ الدّارُ الآْخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الأَْرْضِ وَلا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ.(2)

و جایگاه آنان جز آتش قهر خداوند چیزى نخواهد بود:

...‌أَلَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِینَ.(3)

دقّت در عوامل پیروزى و شكست گذشتگان

وَاحْذَرُوا مَا نَزَلَ بِالاُْمَمِ قَبْلَكُمْ مِنَ الْمَثُلاَتِ(4) بِسُوءِ الاَْفْعَالِ وَذَمِیمِ(5)الاَْعْمَالِ، فَتَذَكَّرُوا فِی الْخَیْرِ وَالشَّرِّ أَحْوَالَهُمْ، وَاحْذَرُوا أَنْ تَكُونُوا


1. براى نمونه، پیامبر مكرّم اسلام(صلى الله علیه وآله) در فرازى از خطبه زیبایى كه در تحف‌العقول نقل شده فرمودند:

«...‌ایها الناس ان ربكم واحد، وان اباكم واحد، كُلُّكم لآدم وآدم من تراب «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُمْ» ولیس لعربیٍّ على عجمیٍّ فضل الاّ بالتقوى. اَلا هل بلّغتُ؟ قالوا: نعم. قال: فلیبلّغ الشاهدُ الغائب‌؛ اى مردم همانا معبودتان یكى است و همه از یك پدر هستید. همه شما فرزندان آدم(علیه السلام) و آن حضرت هم از خاك هستند‌؛ «همانا گرامى‌ترین شما نزد خدا، باتقواترین شماست» هیچ فرد عربى بر غیر عرب، جز به تقوا برترى ندارد. هان! آیا مطلب را به خوبى رساندم؟ گفتند: آرى. فرمودند: پس حاضران به غایبان مطلب را برسانند». بحارالانوار، ج 76، ص 350 و تحف العقول، حدیث 13.

2. قصص (28)، 83.

3. زمر (39)، 60.

4. عقوبت‌هایى كه مایه عبرت دیگران مى‌شود. تفسیر التبیان ج 6، ص 222.

5. ذمیم، همچون مذموم، به معناى «ناستوده» است. مصباح المنیر، ص 210.

أَمْثَالَهُمْ. فَإِذَا تَفَكَّرْتُمْ فِی تَفَاوُتِ حَالَیْهِمْ فَالْزَمُوا كُلَّ أَمْر لَزِمَتِ الْعِزَّةُ بِهِ شَأْنَهُمْ(1) وَزَاحَتِ الاَْعْدَاءُ لَهُ عَنْهُمْ(2) وَمُدَّتِ الْعَافِیَةُ بِهِ عَلَیْهِمْ(3)وَانْقَادَتِ النِّعْمَةُ لَهُ مَعَهُمْ(4) وَوَصَلَتِ الْكَرَامَةُ عَلَیْهِ حَبْلَهُمْ(5) مِنَ(6)الاِْجْتِنَابِ لِلْفُرْقَةِ وَاللُّزُومِ لِلاُْلْفَةِ وَالتَّحَاضِّ(7) عَلَیْهَا وَالتَّوَاصِی بِهَا، وَاجْتَنِبُوا كُلَّ أَمْر كَسَرَ فِقْرَتَهُمْ(8) وَأَوْهَنَ مُنَّتَهُمْ(9) مِنْ تَضَاغُنِ(10)الْقُلُوبِ وَتَشَاحُنِ(11) الصُّدُورِ وَتَدَابُرِ النُّفُوسِ وَتَخَاذُلِ الاَْیْدِی‌؛


1. «باء» سببیه است‌؛ یعنى عزت و سربلندى به سبب آن امور با شأن آنان ملازم شد‌؛ مواردى كه عزت و عظمت را برایشان به ارمغان آورد. مرجع ضمیر «به»، در این عبارت، و «له» و «به» و «علیه» در عبارات بعدى، تعبیر «كلّ امر» است.

2. در لغت زاحَ به معناى تنحىّ (دور شد) آمده است (مصباح المنیر، ص 259). در واقع «له» به معناى «لاجله» است‌؛ یعنى دشمن به دلیل وجود چنین ویژگى‌هاى برجسته‌اى بود كه از آنها دورى گزید (و جز این چاره‌اى نمى‌دید).

3. در اینجا نیز «باء» سببیه است‌؛ یعنى عافیت و آسایش به سبب وجود این ویژگى‌هاى والا (از سوى خداى تعالى) بر آنها استمرار یافت.

4. انقیاد نعمت، در دسترس بودن و قابل بهره‌مند شدن از آن نیز، به همین جهت نصیبشان شد.

5. ریسمانى كه ایشان به آن تمسك كرده بودند، بر اساس این ویژگى‌ها زیبا بود كه با كرامت و بزرگوارى آمیخته شد.

6. «مِنْ» بیان براى «كلّ امر» است‌؛ یعنى پنج پیامد زیبایى كه ذكر شد، مبتنى بر امورى است كه در عبارات بعد مى‌آید، و شما باید ملتزم به آن باشید.

7. به كارگیرى باب تفاعل در این عبارات، بیانگر «طرفینى بودن» این حالات است. امام(علیه السلام)ترغیب و سفارش به محبت و صفا را از آحاد جامعه نسبت به یكدیگر مى‌خواهند. و آنان را از كینه‌توزى نسبت به یكدیگر باز مى‌دارند.

8. الظَّهْر (پشت، كمر) مصباح المنیر، ص 478.

9. القوّة. همان، ص 581.

10. ضغن و ضغینه، به معناى «كینه» و دشمنى ماندگار در قلب است. مجمع البحرین، ج 6، ص 275.

11. شَحَنَ (با فتح حاء) به معناى پر شدن است‌؛ مانند یس (36)، 41، و شحِنَ2 (با كسر حاء) كه در اینجا مراد است، به معناى اظهار عداوت مى‌باشد. همان، ص271.

از عقوبت‌هایى كه در نتیجه كارهاى زشت و كردار ناروا دامنگیر امّت‌هاى گذشته شده، بپرهیزید. حال آنان را در خیر و شر به دقت (مطالعه كرده و) به یاد داشته باشید. و از اینكه شما نیز به همان سرنوشت دچار شوید، برحذر باشید. پس از مقایسه این دو وضعیت، هر آنچه را كه موجب اقتدار آنان گشت، و یأس و نومیدى دشمن را در پى داشت، و آسایش ایشان را استمرار بخشید، و نعمت‌ها را در دسترسشان قرار داد، و بزرگوارى و سربلندى‌شان را موجب شد، مدّ نظر قرار داده و به آن پایبند باشید. این عوامل عبارت بودند از: دورى از تفرقه، و التزام به محبت و صمیمیّت، و تشویق و سفارش یكدیگر به آن. و در مقابل، از امورى چون كینه‌توزى و دشمنى، و دورى دل‌ها، و نداشتن همكارى عملى، كه پشتشان را شكست و موجب تبدیل نقاط قوت به نقاط ضعف و سستى بود، دورى نمایید.

حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) براى بیان پیامدهاى شوم تكبّر و تعصب و اعلام خطر به مخاطبان، سرنوشت امّت‌هاى گذشته را یادآورى فرمودند كه چگونه همدلى و صفا، آنها را به اوج عظمت و شكوه رسانید‌؛ ولى آن‌گاه كه «خودپسندى‌ها» و «بزرگ‌نمایى‌ها» باعث اختلاف‌شان شد‌؛ دل‌ها از هم فاصله گرفت و دست از یارى یكدیگر شستند، به حضیض ذلّت گرفتار آمدند.

همان تعصّبات قومى و پندارهاى واهى در مورد برترى «ملیّت» یا «زبان» و یا «رنگ» خاصى، سبب شد كه مهربانى و الفتْ جاى خود را به بغض و كینه بدهد، و در نتیجه به جاى آسایش و امنیّت، وحشت و خشونت حاكم شود. به جاى اینكه شهروندان در پیشرفت و تعالى یكدیگر بكوشند و در پیشبرد جامعه خویش هم‌فكرى و همنوایى داشته

باشند، آب به آسیاب دشمن ریختند، و از درون، زمینه تسلط نامبارك او را فراهم كردند.

سخن حیات‌بخش و تأكید و ترغیب زیبا و رساى آن امام هُمام، بر «پند گرفتن از پیشینیان» چون همیشه، تداعى‌گر همسویى قرآن و عترت است. این درس انسان‌ساز در جاى‌جاى كتاب خداى‌تعالى جلوه‌گر است و حضرت حق‌تعالى با عبارات مختلفى همچون «أَوَلَمْ یَسِیرُوا فِی الأَْرْضِ...»،(1) «سِیرُوا...»،(2) «عِبْرَة»،(3) «فَاعْتَبِرُوا»،(4) «أَوَلَمْ یَهْدِ لَهُم»،(5) «آیة»،(6)و...(7) ما را به درس گرفتن از گذشتگان فراخوانده است.(8)


1. این عبارت سه بار، و عبارت «أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الأَْرْض» چهار مرتبه ذكر شده‌؛ مانند: «أَوَلَمْ یَسِیرُوا فِی الأَْرْضِ فَیَنْظُرُوا كَیْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَكانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَما كانَ اللهُ لِیُعْجِزَهُ مِنْ شَیْء فِی السَّماواتِ وَلا فِی الأَْرْضِ إِنَّهُ كانَ عَلِیماً قَدِیرا».‌؛ فاطر (35)، 44.

2. هفت مورد در قرآن كریم دیده مى‌شود‌؛ همچون: «قُلْ سِیرُوا فِی الأَْرْضِ فَانْظُرُوا كَیْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلُ‌...».‌ روم (30)، 42.

3. مانند: «لَقَدْ كانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِی الأَْلْبابِ». یوسف (12)، 111.

4. «...فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الأَْبْصارِ». حشر (59)، 2.

5. «أَوَلَمْ یَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْقُرُونِ یَمْشُونَ فِی مَساكِنِهِمْ إِنَّ فِی ذلِكَ لآَیات أَفَلا یَسْمَعُونَ». سجده (32)، 26.

6. نپذیرفتن توبه فرعون: «فَالْیَوْمَ نُنَجِّیكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ «آیَة»...». یونس (10)، 92‌؛ همچون عنكبوت (29)، 35.

7. البته آیات فراوان دیگرى را با الفاظ مختلف گویاى این مطلب مى‌توان یافت‌؛ مانند:

«وَسَكَنْتُمْ فِی مَساكِنِ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ وَتَبَیَّنَ لَكُمْ كَیْفَ فَعَلْنا بِهِمْ وَضَرَبْنا لَكُمُ الأَْمْثال»‌؛ ابراهیم (14)، 45.

8. البته این تأكید زیبا را كراراً در كتب حدیث از جمله نهج‌البلاغه مى‌توان یافت. براى نمونه: «...اَىْ بُنىَّ إنّی وَإنْ لم أكُنْ عُمِّرْت عُمْرَ مَنْ كانَ قَبْلی فَقَدْ نَظَرْتُ فی أَعْمالِهِمْ وَفَكَّرتُ فی اخبارهم وسِرْتُ فی آثارِهِمْ حَتّى عُدْتُ كَأَحَدِهِمْ بَل كأنّی بِمَا انْتَهى اِلَىَّ مِنْ اُمورِهِم قَد عُمّرتُ مَعَ أوَّلِهِمْ إلى آخِرِهِمْ فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذلِكَ مِنْ كَدِرِه ونَفْعِهِ مِنْ ضَرَرِهِ...‌؛ اى فرزند عزیزم، همانا من گرچه عمر گذشتگانِ خود را نداشته‌ام (و در زمان آنها در این عالم خاكى نبودم)، در عملكرد آنها نظر افكندم و در اخبار آنان اندیشه نمودم و در آثارشان سیر كردم، به گونه‌اى كه یكى از آنان به حساب آمدم، بلكه به لحاظ آنچه از امور آنها دریافتم گویى از ابتدا همراه با نفر اول تا آخرشان بوده‌ام. لذا موارد زلال و شفاف را از (ناخالص و) كدر آن به خوبى شناختم، و سود و زیان آن را درك نمودم». فرازى از نامه 31.

وَتَدَبَّرُوا أَحْوَالَ الْمَاضِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ قَبْلَكُمْ كَیْفَ كَانُوا فِی حَالِ التَّمْحِیصِ(1) وَالْبَلاَءِ. أَلَمْ یَكُونُوا أَثْقَلَ الْخَلاَئِقِ أَعْبَاءً(2) وَأَجْهَدَ(3) الْعِبَادِ بَلاَءً وَأَضْیَقَ أَهْلِ الدُّنْیَا حَالا؟ اتَّخَذَتْهُمُ الْفَرَاعِنَةُ عَبِیداً فَسَامُوهُمْ(4)سُوءَ الْعَذَابِ، وَجَرَّعُوهُمُ الْمُرَارَ(5)، فَلَمْ تَبْرَحِ الْحَالُ بِهِمْ فِی ذُلِّ الْهَلَكَةِ وَقَهْرِ الْغَلَبَةِ، لاَ یَجِدُونَ حِیلَةً فِی امْتِنَاع وَلاَ سَبِیلا إِلَى دِفَاع‌؛ حالات


1. مرحوم طبرسى ذیل آیه 141 سوره مباركه آل عمران با نقل كلامى از مرحوم خلیل (العین، ج 3، ص 127) تمحیص را به معناى خالص كردن دانسته‌اند. (مجمع البیان، ج 1، ص 510) چنان كه در دعا نیز، این معنا مشهود است. مرحوم مجلسى در زیارت حضرت ابا‌عبدالله‌الحسین(علیه السلام) از مصباح الزائر نقل فرموده‌اند: «...قَد قَبلَ اللهُ سَعْیَنا وَ زِیارَتَنا مَحَّصَ اللهُ جَمیعَ ذُنوبِنا وَجرائِمَنا وَ خَطایانا...» . بحارالانوار، ج 100، ص 297.

2. فیّومى در مصباح المنیر، ص 391، «عِبْء» را از جهت وزن و معنا، همسان با «ثِقل» دانسته و جمع آن را «اعباء» گفته است.

3. براى بیان شدت سختى و رنج از این ماده استفاده مى‌شود (ر.ك. مصباح المنیر، ص 112) و وزن افعل التفضیل (اجهد) همچون «اثقل»، و «اضیق»، بر بیشتر بودن و شدیدتر آن حالات دلالت دارد.

4. مرحوم طبرسى ذیل آیه «یَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذاب» (بقره، 49)، ضمن ریشه‌یابى «سَوْمْ» در اینجا آن را «تحمیل كردن» معنا كرده‌اند: «یَسُومُونَكُم: یُكَلِّفُونَكُمْ مِنْ قَولِهِمْ: سامَهُ خُطّةَ خَسْف» (او را به پذیرش حالت نقصان و كاستى مجبور كرد) إذا كلّفَهُ إیّاه... وأصْلُ الْباب، السَّومُ الّذی هُوَ إرْسالُ الإبِلِ فِی الرَّعَیِ.

5. المرار، درختى بسیار تلخ، كه شتر هنگام خوردن آن اذیت مى‌شود (شرح لغات ضمیمه نهج‌البلاغه صبحى صالح). جرّعوهم: به آنها مى‌نوشاندند.

مختلف گذشتگان از اهل ایمان را در شرایط ویژه(اى كه براى) آزمایش، و رفع ناخالصى‌ها (در آن واقع شده بودند)، نیك بنگرید. آیا بیش از همگان، بار گران روزگار بر دوششان سنگینى نمى‌كرد؟ مشقت و سختى‌شان از دگران افزون نبود؟ تنگناهاى زندگى‌شان بیش از بقیه نبود؟ پادشاهان سركش آنها را به بردگى گرفته، شكنجه‌هاى سختشان مى‌دادند و تلخى‌هاى فراوان به كامشان مى‌ریختند. این وضعیت ذلت‌بار كشنده و سپرى كردن دوران در زیر یوغ چیره‌دستان به نحوى ادامه مى‌یافت كه به هیچ ترفندى قابل گریز نبود و راهى براى دفع آن به نظر نمى‌رسید.

وحدت و همدلى، صمیمیت و صفا، و دورى از تفرقه و اختلاف، طبعاً شوكت و عظمت، و عزت و افتخار در پى خواهد داشت‌؛ ولى میزان بُرد آن، به «نیّت» آحاد جامعه بستگى دارد‌؛ یعنى اگر بینش آنها مرزهاى زندگانى گذراى دنیا را در‌نوردید، و افق دیدِشان با جهان بى‌نهایت تناسب یافت، و با هدفِ تأمین عزت و سربلندى آن سرا، به دوستى و صفاى این منزل توجه نمودند، ضمن توفیق كسب سعادت جهانِ باقى، در این جهان گذرا نیز از آثار گواراى آن بهرهور خواهند شد، و علاوه بر برخوردارى از نعمت‌هاى غیر قابل تصور بهشتى و در رأس آن رضوان پروردگار متعال،(1)از داشتن جامعه‌اى پر‌نشاط و محبت، بهترین لذت ممكن را از این عبورگاهِ پر‌خطر خواهند برد. و اگر شعاع دید ایشان در حصار دنیا محدود شد و با سر دادن شعارهاى فریبنده همه همّ و غم خود و هم‌فكران را براى نیل به «دنیایى» بهتر، زیباتر و آبادتر معطوف كرده و تنها براى چنین


1. «وَعَدَ اللهُ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِناتِ جَنّات تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأَْنْهارُ... وَرِضْوانٌ مِنَ اللهِ أَكْبَرُ...». توبه (9)، 72.

هدفى كوشیدند، بر اساس عدلِ خالق متعال دسترنج خویش را دریافت كرده و با دورى از اختلاف و تشتّت، به قصد به دست آوردن دنیایى آرام و بى‌جنجال، تا اندازه‌اى كه خداى تعالى مقرر فرموده باشد، به این هدف دست خواهند یافت و دست كم در محدوده این جهان، حاصل هماهنگى و اتحاد خود را دریافت مى‌كنند.(1)

از مصادیق بارز تاریخى، كه قرآن كریم بیشترین تأكید را بر درس‌آموزى از سرنوشت ایشان فرموده است، قوم «بنى‌اسرائیل» هستند. جمعیتى كه سال‌هاى متمادى تحت بدترین شكنجه و آزارهاى فرعونیان روزگار گذراندند، و خداى تعالى وضعیتشان را این‌گونه به تصویر كشیده است:

وَإِذْ نَجَّیْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ یُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِساءَكُمْ وَفِی ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِیمٌ.(2)

نفس یادآورى خداوند و گوشزد كردن آن حالات، نمایانگر اهمیت مطلب و شدّت گرفتارى آنهاست‌؛ ولى با این حال، تعبیر «نجاتِ الاهى»، و «تحمیل» و «شكنجه‌هاى سخت»، و با لفظ «عظیم» از این ابتلا یاد كردن، عمق فاجعه را بهتر مجسّم مى‌سازد، به ویژه آنكه به بعض جزئیات این شكنجه‌هاى جسمى و روحى نیز اشاره فرموده و از قتل‌عام جوانان و سوء استفاده ناجوانمردانه از زنان، سخن به میان آورده است.


1. «مَنْ كانَ یُرِیدُ حَرْثَ الآْخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَمَنْ كانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها وَما لَهُ فِی الآْخِرَةِ مِنْ نَصِیب»‌؛ شورى (42)، 20.

در موارد فراوان دیگر در قرآن كریم بر این امر تأكید شده است‌؛ مثلا در سوره «إسراء» پس از آنكه در آیه 18 و 19، حقیقت مذكور در آیه فوق را بازگو فرموده، در آیه 20 به یك اصل كلى اشاره مى‌فرماید: «كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَهَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُورا».

2. بقره (2)، 49‌؛ مشابه: ابراهیم (14)، 6 و اعراف (7)، 141.

ولى در مقابل، پایمردى آنها در برهه‌اى از زمان، سرنوشت زیبایى برایشان رقم زد، و سرانجام طاغوت معروف تاریخ كه نداى شیطانى «أَنَا رَبُّكُمُ الأَْعْلى»(1) وى در كنار «ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسى وَلْیَدْعُ رَبَّه»(2) و «لاَُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلاف»(3) و نمونه‌هاى فراوان دیگر، براى روز دادرسى ثبت و ضبط شده(4) با كمال خفّت و خوارى در آخرین لحظات زندگانى تاریك خود، در حالى كه همه عربده‌هاى خویش را پوچ و خیالى یافته بود، اظهار ایمان كرد، و گفت: «آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِیلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِین».(5)

و این پاسخ درخور را دریافت كرد كه: «آلاْنَ وَقَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ».(6)

اما وى پیش از رسیدن به این نقطه پایان، براى حفظ تاج و تخت خود، فرمان قتل همه نوزادان پسر را صادر كرد‌؛ چرا كه بر اساس پیشگویى منجّمان یا اخبار انبیا(علیهم السلام) از مردى از بنى‌اسرائیل كه به پادشاهى وى خاتمه دهد، سخت در هراس بود. طبعاً پیامد چنین تصمیم خطرناكى، بنى‌اسرائیل را در وضعیتى بسیار اسف‌بار قرار مى‌داد، و موقعیتى پدید مى‌آمد كه در كلام بلیغ امام(علیه السلام) به زیبایى منعكس شده است.


1. نازعات (79)، 24.

2. غافر (40)، 26.

3. اعراف (7)، 124‌؛ طه (20)، 71 و شعراء (26)، 49.

4. بررسى عملكرد فرعون در قرآن كریم، خود تحقیق مستقلى مى‌طلبد و در حوصله این نوشتار نمى‌گنجد.

5. یونس (10)، 90.

6. همان، 91.

اینجا بود كه این سوخته‌دلان، یكصدا داد مظلومیت به درگاه داور دادگستر برده و با تضرّع و خشوع، سر به آستان وى ساییدند و رفع آن سختى‌ها را درخواست كردند.

خداوند متعال كه خود امر به دعا فرموده و اجابت را ضمانت كرده است (...ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَكُم...)،(1) و عنایات ویژه‌اش را به دعا و انابه موكول كرده،(2) نداى این دلسوختگان همصدا را اجابت فرمود. در حدیثى از حضرت امام صادق(علیه السلام) پس از اشاره به محكومیت بنى‌اسرائیل به چهارصد سال عذاب، در مورد اهمیت دعا و توبه مى‌خوانیم:

... فَلمّا طالَ بِبَنی إسرائیلَ الْعَذابُ ضَجُّوا وَبَكوا إلَى اللهِ أربعین صَباحاً فَأَوْحَى اللهُ إلى مُوسى وَهارونَ(علیهما السلام): یُخَلِّصُهُم مِنْ فِرعَونَ. فَحَطَّ عَنْهُم سَبْعینَ وَمِائَة سنة. وَقالَ أبُو عبدِاللهِ(علیه السلام): هكَذا أنتُم لَوْ فَعَلْتُم لَفَرَّجَ الله عَنّا فَأَمّا إذا لَم تَكُونُوا، فَإنَّ الاْمرَ یَنْتَهی إلى مُنْتَهاهُ‌؛(3)پس هنگامى كه عذاب بنى‌اسرائیل به درازا كشید، فریاد برآوردند و چهل روز در پیشگاه پروردگار گریستند. پس خداوند به حضرت موسى


1. غافر (40)، 60.

2. «قُلْ ما یَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُكُم...‌؛ بگو اگر نیایشتان نباشد، پروردگارم اعتنایى به شما نخواهد فرمود». فرقان (25)، 77.

3. تفسیر عیاشى، ج 2، ص 154، حدیث 49 و بحارالانوار، ج 13، ص 140، حدیث 57.

امام صادق(علیه السلام) شیعیان خود را امر به دعا براى فرج آل محمد(علیهم السلام) كردند، و تلویحاً این شبهه را پاسخ فرمودند، كه چرا این همه دعا تا كنون مستجاب نشده است؟ چرا كه دعاهاى مخلصانه، قطعاً در كاستن زمان غیبت مؤثر است. و اصولا نفس درخواست فرج آل محمد(علیهم السلام)خود در سازندگى انسان تأثیر بسزایى دارد. در جمله‌اى از خود حضرت صاحب‌الزمان(علیه السلام) نقل شده است: «وَأَكثِرُوا الدُّعاءَ بِتَعْجیلِ الفَرَجِ فَإنَّ ذلِكَ فَرَجُكُم‌؛ براى تعجیل فرج زیاد دعا كنید چراكه همین (زیاد به یاد آن روز بودن)، گشایش شماست». بحارالانوار، ج 52،
ص 92، حدیث 7 و ج 53، ص 181، حدیث 10، از احتجاج مرحوم طبرسى.

و هارون(علیهما السلام) وحى فرمود كه از (ستم) فرعون نجاتشان خواهد بخشید، پس صد و هفتاد سال (از محكومیت چهارصد ساله) را كم نمود. امام صادق(علیه السلام)(خطاب به منتظران فرجِ آل محمد(علیهم السلام)) فرمود: همچنین شما هم اگر چنین كنید (و دست تضرّع و نیاز به سوى پروردگار بى‌نیاز دراز كنید)، خداوند به «ما» گشایش خواهد داد. و اگر چنین ننمایید، كار به منتها درجه خود (از سختى و مِحنت) خواهد رسید».

تضرع و نیایش تا آنجا اثر دارد كه خداى‌تعالى اگر اراده فرماید، حتى قضاى حتمى را با اندك دعایى بر‌مى‌گرداند‌؛ چنان كه در قسمتى از دعاى بعد از نماز زیارت حضرت ابوالحسن الرضا(علیه السلام)مى‌خوانیم:

...أسْئَلُكَ بِالْقُدْرَةِ النّافِذَةِ فی جَمیعِ الاَْشیاءِ وَقَضائِكَ الْمُبْرَمِ الَّذی تَحْجُبُهُ بِأیْسَرِ الدُّعاءِ...‌.(1)

 

ثمره شیرین توجه به سنت‌هاى خداى تعالى

در دیدگاه فرهنگ اصیل اسلام «اتّفاق» و تصادف، در وقوع هیچ پدیده‌اى معنا ندارد‌؛ و خداى تعالى كار گزاف انجام نمى‌دهد و همه افعال او حكیمانه است. وظیفه ما، توجه كامل به سنّت‌هاى پروردگار متعال است. یكى از آنها، این سنّت است كه تا آن هنگام كه جمعیتى حالِ نیك یا بد خود را تغییر ندهند، خداوند در سرنوشتشان تغییرى ایجاد نخواهد فرمود:

...إِنَّ اللهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْم حَتّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ...‌.(2)

اكنون گوش دل به سخن روح‌افزاى مولایمان بسپاریم و دگرگونى آنان را از كلام جانان بشنویم:


1. مفاتیح الجنان، زیارت حضرت رضا(علیه السلام)، و بحارالانوار، ج 102، ص 55.

2. رعد (13)، 11.

فَأَبْدَلَهُمُ الْعِزَّ مَكَانَ الذُّلِّ، وَالاْمْنَ مَكَانَ الْخَوْفِ، فَصَارُوا مُلُوكاً حُكَّاماً وَأَئِمَّةً أَعْلاَماً، وَقَدْ بَلَغَتِ الْكَرَامَةُ مِنَ اللهِ لَهُمْ مَا لَمْ تَذْهَبِ الاْمَالُ إِلَیْهِ بِهِمْ. فَانْظُرُوا كَیْفَ كَانُوا حَیْثُ كَانَتِ الاْمْلاَءُ(1)


1. جمع مَلاَْ، به معناى «دسته‌اى از مردم».

2. مقصود از اعتدال قلب‌؛ سلامت روح و دورى آن از كینه‌ها و حسادت‌ها و صفات مشابه است.

3. رقاب، جمع رقبه، به معناى گردن است كه به لحاظ اهمیت آن در بدن، گاهى ‌مثل اینجا‌ـ بر «انسان» اطلاق مى‌شود‌؛ از این رو مقصود، از این جمله، پادشاهى بر همه انسان‌هاى روى زمین است.

گوشه و كنارِ زمین، اختیار امور جهانیان به دست آنها نبود؟ و آیا ایشان زمامدار امور مردم جهان نبودند؟

 

یكپارچگى در پرتو محبت و ترس از خدا

مهم‌ترین عامل پیروزى بشر بر همه مشكلات فردى و اجتماعى در همه زمان‌ها، «ارتباط با خداى تعالى» و محبت و دوستى(1) او و ترس(2) از


1. محبت خداى تعالى، شالوده همه نیكى‌ها و محك مناسبى براى تشخیص میزان خوبى همه امور است. خداوند در آیه ذیل «تمام محتواى دین» را كه در جمله «فَاتَّبعُونى» نهفته است، بر محبت خود مترتب فرموده است و پاداش آن را نیز دوست داشتنى شدن نزد خداوند مى‌داند:

«...‌قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْكُمُ الله‌...». آل عمران (3)، 31.

خداوند مهربان، در قرآن كریم تأكید فراوان بر این اكسیر گرانقدر فرموده. در احادیث دلنشین آل‌البیت(علیهم السلام) نیز، بر این امرِ والا تأكید زیادى شده است. مرحوم علامه مجلسى غیر از صدها حدیثى كه در ابواب مختلف نقل كرده‌اند، سى و ششمین باب از كتاب ایمان و كفر را به این مطلب اختصاص داده و احادیث فراوانى در این زمینه نقل كرده‌اند‌؛ مثلا در حدیث پنجم این باب، امام صادق(علیه السلام) با استناد به آیه فوق دین را چیزى جز دوستى ندانسته و فرمودند: «هل الدین الا الحبّ» (ج 69، ص 236 ـ 255، و بحارالانوار، ج27). یا در بعضى احادیث محكم‌ترین دست‌آویز دین شمرده شده است: همان، ص57، به نقل از محاسن برقى(رحمه الله).

مطلب در این مورد فراوان است‌؛ فقط به ذكر این نكته مهم بسنده مى‌كنیم كه اصولا در مقابل دو عامل سیل‌آساى غضب و شهوت، تنها عاملِ قدرتمند «محبت» است كه مى‌تواند بایستد و به نیكوترین وجه عقل را كمك مى‌كند.

2. «خوف»، «خشیت»، «وجل» و امثال آنها كلماتى هستند كه «ترس از خدا» را در كلام وحى نشان مى‌دهند براى مثال خداى‌تعالى در مورد كسانى كه از چنین نعمتى بهره‌مند باشند، فرموده است: «وَلِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ». الرحمن (55)، 46.

در احادیث نورانى اهل‌بیت(علیهم السلام) نیز به همین صورت شاهد اهمیت فراوان آن هستیم‌؛ مثلا در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «المؤمنُ بَیْنَ مَخافَتَینِ: ذَنْبٌ قَدْ مَضى لا یدری ما صَنَعَ اللهُ فیه و عُمر قد بقىَ لا یَدری ما یَكتَسِبُ فیهِ مِنَ الْمَهالِكِ فَهُوَ لا یُصْبِحُ إلاّ خائِفاً وَلا یُصْلِحُهُ إلاّ الخَوْفُ‌؛ انسان با ایمان (همواره) بین دو «ترس» قرار دارد: یكى گناهى كه قبلا مرتكب شده و نمى‌داند خداوند با او چه خواهد كرد، و دیگرى، عمرى كه باقى مانده و نمى‌داند به چه امور هلاكت‌آفرینى آلوده خواهد شد‌؛ از این رو پیوسته ترسان است، و فقط همین ترس است كه امر او را به صلاح و شایستگى مى‌رساند (و فرجامِ نیك و خوشایندى برایش به ارمغان خواهد آورد). كافى، ج 2، ص 70‌؛ بحار الانوار، ج 70، ص 365 و همان، ص 323 ـ 401.

عواقب نافرمانى اوست. پایمردى و استقامت در دین، از آثار شیرین این شجره طیّبه است.

مسلماً با دلدادگى به محبوب بى‌مثالى كه همه چیز در كف باكفایت اوست، آن‌چنان صلابتى در انسان پدید مى‌آید كه همه ناهموارى‌ها را به راحتى پشت سر مى‌گذارد، و با همه دشوارى‌ها مقابله كرده و سر تسلیم در مقابل هیچ مشكلى خم نخواهد كرد.

پیشواى دین‌باوران(علیه السلام)، رمز پیروزى بنى‌اسرائیل را «دوست داشتن خداوند» و در پرتو آن، همدلى و یگانگى معرفى فرموده و بر آن به عنوان درسى آموزنده براى همگان تأكید فرمودند. و این خود پیامى براى همه جوامع بشرى است كه اكسیر گرانقدر «اتحاد و یكپارچگى» به نحو كامل، فقط در سایه‌سار «توجه دل‌ها به یك محور قدرتمند شكست‌ناپذیر» میسّر است و بس‌؛ از این رو آنان نیز در برهه‌اى از زمان كه بر مسیر نورانى «محبت خداى تعالى» گام نهادند و در این جهت دست‌هاى یكدیگر را به گرمى فشردند و «ترس از خدا» را همواره عامل مهم بازدارنده از اختلاف به شمار آوردند، در اوج اقتدار، عظمت و توانمندى قرار گرفتند.

تفرقه، هدف شیطان

در مقابل باید گفت، هرگاه ملت‌ها به این دو عامل پر‌ارج بى‌مهرى كردند، صفا و صمیمیت، و نشاط و بالندگى از میان آنها رخت بر‌بست، زمینه مساعدى براى رشد كینه‌توزى‌ها و دشمنى‌ها پدید آمد. این همان خطر مهلكى است كه خداى تعالى در قرآن كریم، آن را هدف شیطان رجیم دانسته است:

إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَالْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَعَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ0»(1) همانا انگیزه جدى شیطان این است كه با شراب و قمار، بین شما ایجاد دشمنى و كدورت نماید و از یاد خدا و نماز بازتان دارد. پس آیا دست‌بردار هستید؟ (یا این‌كه همچنان در پى ارتكاب چنین گناهانى هستید؟).

روشن است كه این هدف شوم، به شراب و قمار اختصاص ندارد و از هر وسیله ممكن در مسیر ایجاد دشمنى و كدورت بهره خواهد برد. براى نمونه خداوند متعال در جاى دیگر ما را به رعایت ادب در سخن گفتن و انتخاب برترین گزینه امر فرموده، و در مورد كمین كردن این دشمن قسم خورده براى دور كردن دل‌ها از راه سخنان ناروا، هشدار داده است:

وَقُلْ لِعِبادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ إِنَّ الشَّیْطانَ كانَ لِلإِْنْسانِ عَدُوًّا مُبِین‌؛(2) و به بندگانم بفرما، آن گویند كه نیكوتر است (و به نیكو بودن اكتفا نكنند) چراكه شیطان در پى ایجاد فساد(3) در بین آنهاست. همانا شیطان براى انسان‌ها دشمنى آشكار است.


1. مائده (5)، 91.

2. اسراء (17)، 53.

3. مجمع البحرین، ج 5، ص 17.

مرز محبت

نكته‌اى بسیار ضرورى كه نباید مورد غفلت واقع شود، این است كه آیا محبت و دوستى، چارچوبه‌اى خاص دارد یا نه؟ آیا صفا و صمیمیت در فضایى محدود مورد توجه قرار مى‌گیرد یا حد و مرزى ندارد و باید به همگان، در همه شرایط دست دوستى داد؟

از آنچه گذشت پاسخ این سؤال به خوبى واضح مى‌شود‌؛ ولى تذكر این مطلب خالى از فایده نیست كه حد و مرز آن، در خود «محبت» لحاظ شده است‌؛ یعنى اگر دوستى صادقانه باشد، انسان از آنچه براى محبوب ناخوشایند است، خواه ناخواه دورى خواهد كرد. هرچه این محبت شدیدتر باشد، انزجار شخص از دشمنان محبوبش افزون مى‌شود و همواره مى‌كوشد در چارچوب خاصى كه معطّر به بوى خوش محبوب است، گام بردارد و دل پر‌محبت و صفاى او را بهتر به دست آورده و مقدمات آزردگى خاطرش را فراهم نكند.

با این بیان مى‌توان گفت كه علامت صدق دوستى حق‌تعالى، دو چیز است: یكى روى آوردن و توجه كامل به تمام امورى كه او مى‌پسندد، و دیگرى پرهیز از هر كس و هر چیزى كه به نحوى براى او نامطلوب است‌؛ بنابراین اگر ضمن اظهار صمیمیت و وفا با اهل ایمان، با دشمنان خدا هم طرح دوستى ریخت، هر عاقلى وى را در ادّعاى محبت خداى تعالى، دروغگو مى‌داند. این حقیقت را در كلام وحى این‌گونه زیبا مى‌بینیم:

ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُل مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ...‌.(1)

خداوند به انسان دو دل نداده است تا با یكى، فردى را و با دل دیگر، فرد


1. احزاب (33)، 4.

دیگرى را دوست بدارد‌؛ بلكه او را همچون سایر موارد موظف به توحید كرده، و در اینجا نیز «توحید در محبت» را از او خواسته است.

یا در آیه دیگر مى‌خوانیم:

لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الآْخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ‌...‌؛(1) گروهى را نمى‌یابى كه به خدا و روز جزا ایمان داشته باشند (و در عین حال) با دشمنان خدا و رسول او(صلى الله علیه وآله) صمیمیت و دوستى داشته باشند، هرچند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندان آنها باشند.

در احادیث اهل‌بیت(علیهم السلام) نیز بر بیزارى و تبرّى، همچون انقیاد و تولّى تأكید فراوان شده و اظهار دوستى بدون تنفر از دشمنان، ادعایى پوچ و بیهوده تلقى شده است‌؛ مانند حدیث ذیل:

قیلَ لِلصّادِقِ(علیه السلام): إنَّ فُلاناً یُوالیكُمْ إلاّ أنّهُ یَضْعُفُ عَنِ البَرائَةِ مِنْ عَدُوِّكُمْ، فَقالَ: هَیْهاتَ كَذِبَ مَنِ ادّعى مَحَبَّتنا وَلَمْ یَتَبَرَّأْ مِنْ عَدُوِّن‌؛(2)كسى به امام صادق(علیه السلام) عرضه داشت: فلانى ولایت شما را پذیرفته است‌؛ ولى در عین حال در بیزارى جستن از دشمنانتان قدرى سُست است. حضرت (به شدّت عملكرد وى را نكوهش كرده و) فرمودند: چه دور است (چنین ادعایى). اگر كسى ادعاى دوستى ما را داشته باشد، اما از دشمن ما بیزارى نجوید، چنین فردى دروغ مى‌گوید.

در احادیث متعدد، این دو (تولّى و تبرّى) محكم‌ترین و مطمئن‌ترین وسیله براى تمسك در دین شمرده شده است.(3) وجود مبارك حضرت بقیة‌الله‌الاعظم ـ


1. مجادله (58)، 22.

2. بحارالانوار، ج 27، ص 58، حدیث 18. این حدیث و احادیث گرانبهاى 17 و 19 از بخش مُسْتَطْرَفاتِ آخر سرائر مرحوم ابن ادریس (قرن 6) نقل شده است سرائر، ج 3، ص 639.

3. مانند این حدیث كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) از ابوذر(رحمه الله) پرسیدند: «اَیُّ عُرَى الإیمانِ أوْثَقُ؟ 2
قال: اللهُ وَرَسُولُه اَعْلَمُ، فَقالَ: المُوالاةُ فی الله وَالْمَعاداةُ فِی اللهِ وَالحُبُّ فِی اللهِ وَالْبُغْضُ فِى اللهِ». بحارالانوار، ج 77، ص 161، حدیث 152.

عجل‌الله تعالى فرجه الشریف ـ در فرازى از توقیع شریف به مرحوم شیخ مفید، ما را به انجام دادن تمام امورى كه سبب افزایش دوستى و محبتشان مى‌شود، امر فرموده و از هر چه خشم و غضبشان را در پى دارد، برحذرمان داشتند:

فَلْیَعْمَلْ كُلُّ امْرِئ مِنْكُمْ بِما یَقْرُبُ بِهِ مِنْ مَحَبَّتِنا وَیَتَجَنَّبْ ما یُدْنِیهِ مِنْ كَراهَتِنا وَسَخَطِنا».(1)

 

خوشرفتارى با غیر اهل اسلام

البته باید توجه داشت كه اصل قرآنىِ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَة»(2) فقط در چارچوبه ایمان است و هیچ گونه رابطه برادرى با غیر مؤمنان به رسمیت شناخته نشده است‌؛ ولى طرح یك پرسش و پاسخ آن نیز لازم است: آیا معناى سخن فوق، قطع هرگونه رابطه دوستانه با غیر مسلمان‌هاست؟

پاسخ این سؤال با اندكى تأمل در آموزه‌هاى مهرآفرین دین مبین اسلام روشن خواهد شد. در قرآن كریم و احادیث معصومان(علیهم السلام) كه مفسّران راستین آن كتاب عزیزند، نمونه‌هاى فراوانى از اظهار محبّت و تلاش دلسوزانه براى جذب دین‌ناباوران به چشم مى‌خورد. خداى تعالى خط مشى ما را در این خصوص این‌گونه به تصویر كشیده است:


1. مجموعه چهارده جلدى مصنفات مرحوم شیخ مفید(رحمه الله)، ج 5، مقدمه كتاب المزار، ص 9. آغاز توقیع چنین است: «اما بعد، سلام علیك ایها الولیّ المخلص فی الدین المخصوص فینا بالیقین‌...»‌. یا در روضه كافى، حدیث 30 در داستانى بسیار زیبا از تشرف پیرمردى باصفا به محضر مبارك امام محمدباقر(علیه السلام) این دوستى و دشمنى، دو ویژگى از چهار ویژگى‌هاى اهل بهشت شمرده شده است.

2. حجرات (49)، 10.

لا یَنْهاكُمُ اللهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوكُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِیارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ * إِنَّما یَنْهاكُمُ اللهُ عَنِ الَّذِینَ قاتَلُوكُمْ فِی الدِّینِ وَأَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِیارِكُمْ وَظاهَرُوا عَلى إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ.(1)

بر این اساس، پروردگار متعال از «پذیرش ولایت» كفارى نهى فرموده است كه به دشمنى با اسلام پرداخته‌اند، نه «احسان» به آن دسته از غیر مسلمانانى كه چنین نكرده‌اند‌؛ بلكه به عكس، رفتار محبت‌آمیز ‌با حفظ عزت و اقتدار اسلام‌ـ در چنین موارد، از مصادیق تأسّى(2) و اقتدا به صاحب اسلام(صلى الله علیه وآله) است. نمونه‌اى از خلق ستوده(3) حضرت را مى‌توان در عكس‌العملى سازنده در مقابل بى‌ادب عرب بادیه‌نشینى دید كه براى گرفتن اندكى پول، رداى ایشان را گرفته و گردن مبارك حضرت را آزرد و با لبخند زیباى پیامبر رحمت(صلى الله علیه وآله) به مقصود خویش رسید.(4)

شریعت مطهّر اسلام با اختصاص بخشى از زكات به این‌گونه افراد، تحت عنوان «الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُم»، راه را براى روشن شدن دل‌هاى آماده آنها به نور ایمان گشوده است و عملا آمادگى خود را براى پذیرش آنها اعلام كرده است:

إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَالْمَساكِینِ وَالْعامِلِینَ عَلَیْها وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ


1. ممتحنه (60)، 8 و 9.

2. «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ...». احزاب (33)، 21.

3. «وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظِیم». قلم (68)، 4.

4. بحارالانوار، ج 16، ص 230. البته ص 194 ـ 294، مشتمل بر 162 حدیثى است كه مرحوم مجلسى تحت عنوان «باب مكارم اخلاقه و سیره و سننه(صلى الله علیه وآله)» در كنار دیگر باب هایى كه مشابه همین باب هستند، منعقد كرده‌اند.

وَفِی الرِّقابِ وَالْغارِمِینَ وَفِی سَبِیلِ اللهِ وَابْنِ السَّبِیلِ فَرِیضَةً مِنَ اللهِ وَاللهُ عَلِیمٌ حَكِیمٌ.(1)

بنابراین، تسلیم شدن به قدرت‌هاى شیطانى و اظهار دوستى عاجزانه و خفّت‌بار نسبت به آنان، از نظر اسلام كاملا مردود و غیر قابل قبول است‌؛ ولى از آنجا كه آغاز و انجام این دین الاهى محبت و دوستى است،(2)هرگونه رفتار صمیمى و دوستانه با پیروان مكاتب ـ در چارچوبه‌اى كه بیان شد ـ مورد توصیه پیشوایان معصوم دین است. امام صادق(علیه السلام)«گشاده‌رویى نسبت به همه مردم» را در كنار صدقه در تنگدستى و انصاف، زمینه بهشتى شدن معرفى فرمودند:

ثَلاثٌ مَنْ أَتَى اللهَ بِواحِدَة مِنْهُنَّ أوجَبَ اللهُ لَهُ الْجَنَّةَ: الاِْنْفاقُ مِنْ إقْتار، وَالْبِشْرُ لِجَمیعِ العالَمِ، وَالاْنْصافُ مِنْ نَفْسِهِ‌؛(3) سه (ویژگى) است كه اگر كسى (حتّى) از یكى از آنها (برخوردار باشد)، و به پیشگاه الاهى ارائه نماید، خداوند بهشت را بر او حتمى مى‌فرماید: انفاق (و بخشش) كردن در حال تنگدستى، و گشاده‌رویى با همه (اهل) عالَم و از خود انصاف به خرج دادن.

عواقب اختلاف و تشتّت

فَانْظُرُوا إِلَى مَا صَارُوا إِلَیْهِ فِی آخِرِ أُمُورِهِمْ حِینَ وَقَعَتِ الْفُرْقَةُ وَتَشَتَّتَتِ الاُْلْفَةُ وَاخْتَلَفَتِ الْكَلِمَةُ وَالاَْفْئِدَةُ وَتَشَعَّبُوا مُخْتَلِفِینَ


1. توبه (9)، 60.

2. آل‌عمران (3)، 31.

3. اصول كافى، ج 2، ص 103، باب حُسْنِ البِشْر، حدیث 2 و بحارالانوار، ج 74، ص 169، حدیث 37. مرحوم علامه مجلسى این حدیث را در باب دهم كتاب العشرة تحت عنوان باب «حسن المعاشرة» (ص 154 ـ 172، مشتمل بر 41 حدیث) نقل كرده‌اند.

وَتَفَرَّقُوا مُتَحَارِبِینَ، وَقَدْ خَلَعَ اللهُ عَنْهُمْ لِبَاسَ كَرَامَتِهِ وَسَلَبَهُمْ غَضَارَةَ نِعْمَتِهِ وَبَقِیَ قَصَصُ أَخْبَارِهِمْ فِیكُمْ عِبَراً لِلْمُعْتَبِرِینَ‌؛ پس نیك بنگرید هنگامى كه تفرقه و جدایى بین آنها ایجاد شد و صمیمیتشان زایل گشت، و یكدلى و هم‌صداییشان به اختلاف و نزاع تبدیل شد و به گروه‌هاى مختلف تقسیم شدند و (كم‌كم) به جنگ با یكدیگر پرداختند، خداوند تعالى هم لباس كرامت و بزرگوارى، و خرّمى نعمتشان را سلب نمود. و تنها سرگذشتى از آنها براى پندجویان براى عبرت باقى ماند.

آرى، به همان دلیل كه هماهنگى و ارتباط قلبى براى ایشان عزت و شوكت به ارمغان آورد، آن هنگام كه این عامل سعادت‌آفرین را رها كردند و دچار كشمكش‌هاى ابلهانه قومى و نژادى شدند، نعمت خداوند هم از آنها سلب گردید و به حضیض ذلت گرفتار آمدند. بهانه‌گیرى‌ها و عصبیت‌ها و رفتار نابخردانه معروف آنها مولود همین امر بود.

اولین اختلاف آنان، در مورد نسبشان به حضرت یعقوب ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ بود. لقب ایشان، «اسرائیل» بود، و دوازده پسر داشتند. هر یك از قبایل دوازده گانه بنى‌اسرائیل، به یكى از این اسباط منتهى مى‌شدند. این ناهمگونى را در تعدّد نهرهاى جارى از سنگِ مورد اشاره قرآن كریم مى‌توان دید. هنگامى كه حضرت موسى ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ به اعجاز حق‌تعالى عصاى مبارك را به سنگ زدند، دوازده چشمه جارى شد.(1)

خداى‌تعالى گفت‌وگوى این پیامبر بزرگش با آنان و یادآورى گذشته


1. «وَإِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناس مَشْرَبَهُمْ...». بقره (2)، 60.

افتخارآمیزشان و بى‌توجهى آنها به این نصیحت مشفقانه و نشاط‌آور را این‌گونه نقل فرموده است:

وَإِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللهِ عَلَیْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِیكُمْ أَنْبِیاءَ وَجَعَلَكُمْ مُلُوكاً وَآتاكُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ * یا قَوْمِ ادْخُلُوا الأَْرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی كَتَبَ اللهُ لَكُمْ وَلا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِینَ‌...‌قالُوا یا مُوسى إِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ‌؛(1) و یاد آور آن هنگام كه (حضرت) موسى ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ به قوم خود فرمودند: اى قوم من! به یاد آورید نعمت خداوند را بر شما آن هنگام كه در میان شما پیامبرانى قرار داد و شما را پادشاهان نمود و چیزى را كه به هیچ كس نداده بود ارزانى‌تان داشت. اى قوم من! به سرزمین مقدسى كه خداوند برایتان مقرّر فرموده، وارد شوید و به پشت سرتان عقب‌گرد ننمایید و در نتیجه دچار زیان (و ضررى بس مهلك) گردید. ... (آنان در پاسخ) گفتند: اى موسى! تا وقتى كه آنان (قوم ستمگر) در آن نقطه باشند، هرگز وارد آن نخواهیم شد. پس تو و خدایت بروید (با آنان) بجنگید، ما در همین جا مى‌نشینیم (تا تكلیف معلوم شود).

سیرى در سرنوشت فرزندان حضرت ابراهیم(علیه السلام)

فَاعْتَبِرُوا بِحَالِ وَلَدِ(2) إِسْمَاعِیلَ وَبَنِی إِسْحَاقَ وَبَنِی إِسْرَائِیلَ(علیهم السلام). فَمَا أَشَدَّ اعْتِدَالَ(3) الاَْحْوَالِ، وَأَقْرَبَ اشْتِبَاهَ الاَْمْثَالِ. تَأَمَّلُوا أَمْرَهُمْ فِی حَالِ تَشَتُّتِهِمْ وَتَفَرُّقِهِمْ، لَیَالِیَ(4) كَانَتِ الاَْكَاسِرَةُ وَالْقَیَاصِرَةُ أَرْبَاباً لَهُمْ


1. مائده (5)، 20، 21 و 24.

2. وَلَد، هم به مذكر اطلاق مى‌شود هم مؤنث، هم مفرد، و هم تثنیه و جمع، مصباح المنیر، ص 671.

3. یكسانى.

4. امام(علیه السلام)، به سبب سیاهى روزگارشان، آن دوران را به جاى ایام، لیالى یاد فرمودند.

یَحْتَازُونَهُمْ(1) عَنْ رِیفِ(2) الاْفَاقِ وَبَحْرِ الْعِرَاقِ وَخُضْرَةِ الدُّنْیَا إِلَى مَنَابِتِ الشِّیحِ(3) وَمَهَافِی(4) الرِّیحِ وَنَكَدِ(5) الْمَعَاشِ، فَتَرَكُوهُمْ عَالَةً(6)مَسَاكِینَ إِخْوَانَ دَبَر(7) وَوَبَر(8) أَذَلَّ الاُْمَمِ دَاراً وَأَجْدَبَهُمْ(9) قَرَاراً، لاَ یَأْوُونَ إِلَى جَنَاحِ دَعْوَة یَعْتَصِمُونَ بِهَا وَلاَ إِلَى ظِلِّ أُلْفَة یَعْتَمِدُونَ عَلَى عِزِّهَ‌؛ از حالات زندگى فرزندان اسماعیل و اسحاق و یعقوب ـ على نبینا و آله و علیهم السلام ـ(10) پند بگیرید.(11) چه تناسب و شباهتى


1. راندن و دور كردن. لسان العرب، ج 5، ص 339.

2. ریف، سرزمین حاصلخیز و پرمحصول را گویند و جمع آن، اریاف است. همان، ج 9، ص 128.

3. گیاهى معروف.

4. جمع مَهفى: محل وزش باد در صحرا. لسان العرب، ج 15، ص 362.

5. شومى و پستى. همان، ج 3، ص 427.

6. العیلة: الفقر‌... . مجمع البیان، ج 5 و 6، ص 32. مجمع البحرین «عالة» را مرادف «عیلة» دانسته است. (ج 5، ص 432) ولى در اینجا به معناى «فقرا» است.

7. زخم پشت شتر. منهاج البراعه، ج 11، ص 390.

8. كرك شتر، همچون پشم گوسفند. همان (در هر دو مورد، مراد همراهى با این حیوانات است).

9. جَدْب به معناى نیامدن باران و خشكى زمین است. تاج العروس، ج 1، ص 177 و العین، ج 6، ص 87.

10. حضرت اسماعیل و حضرت اسحاق، فرزندان حضرت ابراهیم ـ على نبینا و آله و علیهم السلام ـ هستند و حضرت یعقوب، فرزند حضرت اسحاق ـ على نبینا و آله و علیهما السلام ـ است و اسرائیل لقب ایشان است‌؛ از این رو بنى‌اسرائیل، بنى‌اسحاق هم هستند. ممكن است مقصود حضرت از بنى‌اسحاق، فرزندان دیگر اولاد آن بزرگوار، غیر از بنى‌اسرائیل باشد.

11. ابن ابى‌الحدید در توضیح این جملات گفته: ممكن است اشكال شود كه از میان سه دسته‌اى كه امام(علیه السلام) اشاره فرمودند، در مورد رانده شدن بنى‌اسحاق و بنى‌اسرائیل به نقاط سوزان و خشك، به وسیله پادشاهان ایران و روم چیزى نقل نشده است، و فقط ممكن است یهود اطراف مدینه مطرح باشند‌؛ ولى اولا تعداد آنها اندك است و ثانیاً آنان قلعه‌نشین و داراى ساختمان‌هاى مرتفع بودند، نه شتربان و چادرنشین (إخْوانَ دَبَر ووَبَر).

آن‌گاه براى رفع این اشكال، ضمیر تَشَتُّتِهِمْ وَتَفَرُّجِهِمْ را به خصوص بنى‌اسرائیل برگردانده و گفته است: امام(علیه السلام) در جمله قبل، از سه دسته نام بردند‌؛ ولى منظور، عبرت گرفتن از مجموع آنهاست كه بعضى چیره‌دست و ظالم و بعضى زیردست و مظلوم بودند. ستمدیدگان، بنى‌اسماعیل بودند و ستمگران، بنى‌اسحاق و بنى‌اسرائیل‌؛ چرا كه نَسَب پادشاهان ایران به بنى‌اسحاق مى‌رسید. رومیان نیز از نسل عیص بن اسحاق هستند. (ج 13، ص 172، خطبه 238).

مرحوم میرزا حبیب الله خویى پس از نقل كلام بالا، آن را تكلّف و خلاف ظاهر سخن امام(علیه السلام) مى‌دانند‌؛ زیرا ظاهر عبارت نهج‌البلاغه تسلط پادشاهان ایران و روم بر همه آنهاست، نه خصوص بنى‌اسماعیل. در منابع تاریخى هم در مورد تسلط این پادشاهان بر عرب، یهود و این سه قوم، مطالب فراوانى نقل شده است.

در مورد استبعاد وى از جهت قلعه‌نشینى یهود اطراف مدینه و عدم تطبیق عبارت (إخْوانَ دَبَر وَوَبَر) بر آنها، باید گفت: هدف امام(علیه السلام) هشدار درباره «منجر شدن اختلاف به ذلت» در هر موردى است كه چنین اتفاقى بیفتد و اقوام مذكور نیز، به عنوان مثال ذكر شده‌اند. روشن است كه ذلت بنى‌اسرائیل به دلیل شدت اختلافاتشان، بیش از بنى‌اسماعیل بوده است‌؛ از این رو عبارت شامل همه آنها هست.

اینكه وى دلیلى در مورد تبعید بنى‌اسرائیل به دست آن پادشاهان پیدا نكرده است، باید گفت: اولا هیچ‌گاه «نیافتن» دلیل بر «نبودن» نیست‌؛ ثانیاً با توجه به روحیه تبهكارانه پادشاهان ایران و روم، كاملا طبیعى است كه مردمِ كشورهاى مورد تاخت و تاز آنها و از جمله این سه قوم به اطراف پراكنده و آواره شده باشند، گرچه او به اطلاعاتى در این زمینه دست نیافته باشد. و ثالثاً نكته مهم این است كه نفس كلام معصوم(علیه السلام) دلیل وقوع این آوارگى در هر سه قوم است، هرچند به گمان این شارح نهج‌البلاغه چنین امرى در بنى‌اسرائیل، اندك و در مورد بنى‌اسماعیل بیشتر باشد. (منهاج البراعه، ج 11، ص 392 ـ 396).

بین اینان (و سایر اقوام) دیده مى‌شود. وضعیت آنها را در حال پراكندگى و جدایى از یكدیگر (و دورى از اتحاد و یگانگى) به دقت بنگرید. آن هنگام كه پادشاهان ایران و روم بر آنان حكومت مى‌كردند. آنها را از سرزمین‌هاى حاصلخیز و پرنعمت، و كناره‌هاى دجله و فرات

و نقاط سرسبز و خرّم به زمین‌هاى كم‌گیاه و بى‌آب و علف و محل وزش بادها، با وضعیت بسیار بد اقتصادى تبعید نمودند، و آنان را در حال فقر و تنگدستى همنشین شتران رها كردند. خانه‌هایشان پست‌ترین خانه‌هاى مردمان، و محل زندگى‌شان خشك‌ترین مناطق بود. نه بر بال (رحمتِ) دعوت (حقّى) كه به آن تمسك جویند پناه آوردند، و نه در سایه‌سار الفت و محبتى كه در پناه آن شوكت و عزّت یابند (روى آوردند).

 

تشابه امّت‌ها و عبرت از آنها

مقتداى تقواپیشگان(علیه السلام) به یكسان بودن سرنوشت ملت‌ها اشاره فرمودند و از باب اینكه شما هم ممكن است به همان سرنوشت دچار شوید، سرگذشت اقوام پیشین را بیان كردند‌؛ چرا كه با توجه به تشابه امت‌ها مى‌توان نقاط قوت و ضعف گذشتگان را مورد توجه قرار داد و عملكرد خود را بر آن اساس نظم بخشید.

در احادیث دیگر نیز بر این نكته تأكید شده تا بدان‌جا كه بر اساس برخى از آنها دقیقاً تمام آنچه در آن امت‌ها رخ داده، در امّت اسلام رخ خواهد داد:

عَن النبیّ(صلى الله علیه وآله): لَتَأْخُذُنَّ كَما أَخَذَتِ الاُْمَمُ مِنْ قَبْلِكُم ذِراعاً(1) بِذِراع وَشِبْراً(2) بِشِبْر وباعاً(3) بِباع، حَتّى لَوْ أنَّ أحَداً مِنْ اُولئكَ دَخَلَ جُحْرَ(4)


1. از آرنج تا سر انگشتان دست را ذراع گویند.

2. وجَب.

3. «باع» (از ماده ب و ع) به مقدارى گفته مى‌شود كه انسان دو دستش را باز كند. (العین، ج 2، ص 264). در مورد سه تعبیر بالا، فقط تعبیر میانى در مكالمات فارسى رایج است: «وجب به وجب». همچنین از تعبیر «مو به مو» هم مى‌توان بهره جست.

4. سوراخ حفر شده حیوانات بر روى زمین.

ضَبٍّ(1) لَدَخَلْتُمُوهُ‌...‌؛(2) از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است: شما دقیقاً همان (روشِ) امت‌هاى گذشته را به همان اندازه و وجب به وجب (در پیش) خواهید گرفت‌؛ حتى اگر یكى از آنان در سوراخ سوسمارى وارد شده بود، شما نیز وارد خواهید شد.

همان گونه كه گفتیم با توجه به تشابه امت‌ها، امام(علیه السلام) با ذكر نقاط ضعف آنان براى پندآموزى، به تأمّل بر پیامدهاى آن و پرهیز از آن عوامل راهنمایى فرمودند. روزگار سیاهى را یادآور شدند كه آنان به سبب تفرقه و تشتّت به آن دچار بودند و این در حالى بود كه پیش از آن، وحدت و صمیمیتْ عامل پیشرفت و تعالى آنها بود‌؛ ولى آن‌گاه كه در اثر تكبر و خودبرتربینى، روح صفا و صمیمیت از میان آنها رخت بر‌بست، پراكندگى و اختلافشان باعث پیدایش زمینه سلطه ستمگران ایران و روم بر آنها شد(3)


1. سوسمار.

2. بحارالانوار، ج 28، ص 8، باب افتراق الامة بعد النبی(صلى الله علیه وآله). در پاورقى همان صفحه به منابع غیر شیعه ذیل اشاره شده است: صحیح بخارى، باب 50 از كتاب‌الانبیاء‌؛ باب 14 از كتاب الاعتصام‌؛ صحیح مسلم، حدیث 6‌؛ كتاب العلم سنن ابن ماجه‌؛ باب 17 از كتاب الفتن‌؛ مسند امام احمد بن حنبل، ج 2، ص 325، 327، 336، 367، 450، 511 و 527 و ج 3، ص 84، 89 و 94.

3. به گفته عهد عتیق پس از رحلت حضرت سلیمان ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ ده سبط از اسباط دوازده‌گانه بنى‌اسرائیل از فرمانِ فرزند حضرت «رحُبعام» سر باز زدند و حكومت مستقلى به رهبرى «یرُبعام بن ناباط» تشكیل دادند. دو سبط «یهودا» و «بنیامین» در سرزمینى به نام «یهودا» كه شامل شهر اورشلیم (قدس) مى‌شد، مستقر شدند. تجزیه سرزمین بنى‌اسرائیل به دو كشور «یهودا» به فرمانروایى «رحبعام» در جنوب، و «اسرائیل» به زعامت «یرُبعام» در شمال، و همچنین ترویج گناه و فساد به دست پادشاهان، زمینه ضعف و تیره‌بختى آنان را فراهم آورد.

در سال 587 پیش از میلاد، پادشاه بابِل به نام بُخْتُنَصَّرْ (در اصل نِبوكَة نَصَّر بوده و در منابع اسلامى بُخْتُنَصَّرْ گفته شده و در منابع دست دوم به اشتباه بخت‌النصر مى‌نویسند) به اورشلیم حمله كرد و عده‌اى از بنى‌اسرائیل را به اسارت گرفت. همین امر پراكندگى آنان را در خاورمیانه و دیگر سرزمین‌ها در پى داشت. سرانجام با فتح بابِل به دست «كورش» بنیان‌گذار هخامنشیان، یهود آزاد شده و اجازه بازگشت به سرزمین خود را یافتند. كورش با اعلامیه آزادى یهود در سال 538 پیش از میلاد، محبوبیت فراوانى در میان آنان كسب كرد.

پس از حدود شش قرن، یعنى در سال 70 میلادى «تیتوس» شاهزاده رومى، «اورشلیم» را ویران و عده‌اى را كشت. دیوار غربى شهر كه هنوز باقى است، به مناسبت سوگوارى یهود نزد آن، «دیوار ندبه» نامیده شده و مسلمانان آن را «حائط البُراق» مى‌خوانند. از آن پس آنان در كشورهاى مجاور اروپا و افریقاى شمالى پراكنده شدند. این وضعیت به عبرى «گالوت» به معناى جَلاى وطن خوانده مى‌شود (و مراد از رأس الجالوت هم در منابع ما، رئیسِ گالوت است). همچنین مناطق پراكندگى آنها به یونانى «دیاسپورا» (یعنى پراكندگى) گفته مى‌شود.

با گذشت زمان، عده‌اى از آنان «مدینه منوره» را كه یثرب نامیده مى‌شد، به عنوان محل سكونت برگزیدند. و بر اساس منابع اسلامى انگیزه ایشان انتظار مقدم رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) و بعثت آن بزرگوار بوده است. پیامبر عظیم‌الشأنى كه طبق آیه 146 سوره مباركه بقره، كاملا مورد شناسایى اهل كتاب بوده‌اند: «الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْكِتابَ یَعْرِفُونَهُ كَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَإِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ».

چند سال پس از رحلت رسول مكرّم اسلام(صلى الله علیه وآله) مسلمان‌ها «قدس» را با مذاكره از مسیحیان تحویل گرفتند و به نوشته طبرى (در حوادث قرن پانزده هجرى)، متعهد شدند هیچ گاه اجازه سكونت به یهود ندهند. (تلخیص از كتاب آشنایى با ادیان بزرگ، ص 89 ـ 92).

مرحوم طبرسى پس از تفسیر آیات 4 ـ 6 سوره اسراء به بیان داستان بنى‌اسرائیل و ارتكاب دو مرتبه فسادى كه در این آیات به آن اشاره شده است، پرداخته و اقوال متعددى در این زمینه نقل فرموده‌اند. مجمع‌البیان، ج 5 و 6، ص 616 ـ 617.

مرحوم علامه طباطبایى نیز در حاشیه تفسیر آیات 83 ـ 98 سوره كهف در مورد انطباق «ذِى القَرْنَین» بر «كورش» و ارتباط آن با داستان بنى‌اسرائیل تحقیق زیبایى ارائه فرموده‌اند. المیزان، ج 13، ص 381 ـ 395.

همچنین مرحوم میرزا حبیب‌الله خویى در شرح و توضیح زیباى خود بر این خطبه، در مورد داستان مذكور ضمن نقل حدیثى از كمال‌الدین مرحوم صدوق (ص 224، حدیث 20) نكاتى را افاده فرموده‌اند (منهاج البراعه، ج 11، ص 402 ـ 407) البته مرحوم صدوق (متوفاى 381) در ص 393 ـ 406 همان كتاب احادیثى در مورد ذى‌القرنین نقل كرده‌اند.

 

 

و به دست آنان از سرزمین‌هاى خرّم و پرحاصلى كه ساكن بودند، به مناطقى بى‌ارزش رانده شدند. آنان پس از برخوردارى از نعمت‌هاى متنوع خداى تعالى، به تنگناهاى جانكاه اقتصادى مبتلا شدند و هیچ گونه دعوتى نمى‌یافتند تا به آن پناهنده شده و از آن وضعیت نجات یابند.

طبعاً پرهیز از چنین سرنوشت شومى، با دورى كردن از تفرقه به دست مى‌آید و براى جلوگیرى از اختلاف، باید از تكبر فاصله گرفت.

ترسیم فقر عمیق فرهنگى آنان

فَالاَْحْوَالُ مُضْطَرِبَةٌ وَالاَْیْدِی مُخْتَلِفَةٌ وَالْكَثْرَةُ مُتَفَرِّقَةٌ فِی بَلاَءِ أَزْل(1)وَأَطْبَاقِ جَهْل مِنْ بَنَات مَوْءُودَة(2) وَأَصْنَام مَعْبُودَة وَأَرْحَام مَقْطُوعَة وَغَارَات مَشْنُونَة(3)‌؛ حالات‌شان آشفته، و دست‌ها ناهماهنگ (و بدور از همكارى) و جمعیت زیادشان پراكنده (بود، و) در رنج و دشوارى سخت و لایه‌هاى ضخیم نادانى مانند زنده به گور كردن دختران، پرستش بت‌ها و قطع رحم و دورى نمودن از خویشاوندان و غارتگرى از هر سو، بسر مى‌بردند.


1. اَزْل، به معناى شدت و تنگى است. در مجمع البحرین است: «فی الدعاء: «اللّهمَّ اصْرِفْ عَنِّی الاْزل» هو بالسكون: الشدة والضیق». ج 5، ص 305.

2. دختر زنده به گور شده (تكویر: 8)، «وَإِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ».

3. غارتگرى‌هایى كه از هر سو روى دهد. در العین آمده است: «الإشْنانُ فی الْغارَةِ، یُقالُ: أشِنُوا الْخَیْلَ أیْ بَثُّوها»، ج 6، ص 220.

آنان به جاى اینكه براى مقابله با گردن‌كشان هم‌صدا شوند‌؛ آشفتگى و از هم‌گسیختگى اجتماع خود را سبب شدند و سایه سنگین نادانى بر سر آنها سایه افكند. و این بسیار مایه تأسف است كه فرزندان حضرت اسماعیل ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ بنیانگذار خانه خدا، صد و هشتاد درجه از آن مسیر نورانى منحرف شده و به ارتكاب چنین امور شنیعى بپردازند‌؛ مثلا زنده به گور كردن دختران از بنى‌اسرائیل نقل نشده و به همان ساكنان حجاز و فرزندان این پیامبر بزرگ خدا مربوط مى‌گردد.

 

انگیزه زنده به گور كردن دختران

ممكن است انگیزه‌هاى متعددى علت این جنایت هولناك شده باشد‌؛ ولى ظاهراً دو عامل، اهمیت بیشترى دارد:

1. گرسنگى و تهیدستى: قرآن كریم در این زمینه فرموده است:

وَلا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْیَةَ إِمْلاق نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِیّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِیراً.(1)

«اولاد» شامل پسران هم مى‌شود‌؛ ولى امید به بازدهى اقتصادى آنان سبب مى‌شد كه كمتر از دختران طعمه این عملكرد شیطانى گردند. خداوند این عمل زشت را به شدت نكوهش كرده و به آنان یادآور مى‌شود كه نه‌تنها فرزندانتان بلكه، خود شما را هم خداوند روزى‌رسان است‌؛ یعنى خالق بصیرى كه شما را آفریده و روزى‌تان را به عهده گرفته، همو آفریننده فرزندان شماست و روزى آنها هم با اوست‌؛


1. اسراء (17)، 31‌؛ نظیر: انعام (6)، 151.

2. تعصّب‌هاى بیجا. از آنجا كه نزاع و خونریزى عادت دیرینه آنان بوده است و طبعاً به كشته شدن مردها مى‌انجامید، زنان و دختران سرنوشتى جز اسارت نداشتند. این نابخردان به جاى از بین بردن زمینه درگیرى و پدید نیامدن چنین وضعیت خفّت‌بارى، دختران را از ابتدا از بین مى‌بردند تا اگر در جنگى شكست خوردند دشمن بر ناموسشان مسلّط نشود!

شاید علت ناخوشایندى تولد دختر نزد آنان كه قرآن كریم به آن اشاره فرموده نیز، همین باشد:

وَإِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالاُْنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ كَظِیمٌ(1) * یَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَیُمْسِكُهُ عَلى هُون أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ أَلا ساءَ ما یَحْكُمُونَ‌؛(2) و هنگامى كه به یكى از آنان مژده دختردار شدن داده مى‌شد، در حالى كه به شدت خشمناك و غمگین مى‌گشت، چهره‌اش (از ناراحتى و غم) سیاه گشته و به خاطر دریافت این خبر ناگوار از میان جمعیت مى‌گریخت (و این سؤال جدّى برایش مطرح بود كه) آیا با خوارى و خفّت او را نگه دارد و یا در دل خاك پنهانش نماید. هان! چه بد حكم مى‌نمودند (چراكه با این شدت از دختر داشتن بیزار بودند و براى خدا دخترانى تصور مى‌نمودند. نستجیر بالله تعالى).

 

قطع رحم

انس و محبت بین اعضاى خانواده، یك فامیل و سپس خویشاوندان نزدیك و دور، امرى فطرى است. انسان به طور طبیعى كه خود موهبتى


1. مرحوم طبرسى در اولین معنایى كه براى كظیم ذكر فرموده‌اند، آن را برگرفته از «كِظامة» به معناى «چیزى كه دهانه مَشك را با آن محكم مى‌كنند»، دانسته و افزوده‌اند: غم و اندوه هم دهان چنین پدرى را آن‌چنان بسته بود كه قادر به سخن گفتن نبود. مجمع البیان، ج 5 و 6، ص 565.

2. نحل (16)، 58 و 59‌؛ نظیر: زخرف (43)، 17.

است الاهى، به بستگان و خویشان خود احساس محبّت و صفا مى‌كند و به اظهار و ابراز آن مى‌پردازد‌؛ ولى متأسفانه كار اینان به جایى رسید كه به این كشش فطرى پشت كرده و با قطع رحم، سزاوار لعن قرآن كریم گشتند:

فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الأَْرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ * أُولئِكَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمى أَبْصارَهُمْ‌؛(1) پس آیا غیر این از شما انتظار مى‌رود كه اگر به حكومت رسیدید (یا بنا بر قول دیگر، سر از جنگ برتافتید)، به فساد و تباهى در زمین بپردازید و قطع رحم نمایید. چنین كسان را خداوند لعنت نموده پس (گوش) آنها را كر، و چشمشان را كور نموده است».

امام سجاد(علیه السلام) در حدیثى،(2) مخاطب را از همنشینى با فردى كه پیوند خویشاوندى را گسسته باشد برحذر داشته و استدلال به ملعون بودن وى در سه جاى قرآن نموده‌اند: یكى آیه فوق‌؛ مورد دوم، رعد (13)، 25 و مورد سوم، بقره (2)، 27.

در تاریخ از كسانى یاد شده كه براى حفظ قدرت و سلطنت به فرزند، برادر و خواهر خود خیانت كرده‌اند. بعضى از آنها چشم پسر خود را از ترس اینكه رقیب سلطنتش شود، نابینا كرده‌اند. همچنین جنگ امین و مأمون(3) و شكنجه‌هاى نادر به فرزند خود، معروف است.


1. محمّد(صلى الله علیه وآله) (47)، 22 و 23.

2. اصول كافى، ج 2، ص 279، حدیث 7 و تفسیر برهان، ج 7، ص 217، حدیث 2.

3. مرحوم حاج شیخ عباس قمى در تتمة المنتهى، به صورت مشروح سرگذشت این دو برادر را نقل كرده‌اند. خلاصه آن، چنین است: هارون‌الرشید، در زمان حیات خود براى پسرش امین بیعت گرفت، و پسر دیگرش مأمون را كه شش ماه از وى بزرگ‌تر بود، ولیعهد او قرار داد. پس از مرگ وى در سال 193، امین به تخت نشست و پس از هجده روز، درصدد خلع برادرش مأمون از ولایتعهدى و جایگزین كردن پسر خود موسى بر‌آمد‌؛ از این رو على بن عیسى بن ماهان را براى دفع مأمون با لشكرى عظیم به خراسان فرستاد. طاهر بن حسین در رى با او درگیر شده و او را كشت و جریان را به مأمون گزارش داد. مأمون نیز ضمن اظهار خرسندى، طاهر و هرثمه را براى از بین بردن امین به بغداد فرستاد. درگیرى دو لشكر، و غارتگرى در بغداد و به كارگیرى منجنیق و سوخته شدن خانه‌هاى فراوان، حاصل چهارده ماه محاصره بغداد بود. سرانجام مردم به ستوه آمدند و طاهر نامه‌اى به بزرگان شهر نوشته و براى كشتن امین وعده سیم و زر داد. امین نیز به ناچار از هرثمه تقاضاى امان كرده و براى گفتوگو نزد وى رفت‌؛ ولى جماعتى از سوى طاهر مأمور دستگیرى او شدند و سرانجام وى را به قتل رساندند.

هنگامى كه سر امین را نزد مأمون آوردند، آن را در صحن خانه نصب كرده و لشكریان خود را پس از لعنت بر سر، جایزه مى‌داد. امین هنگام قتل، سى و سه ساله بود و حكومتِ (حدوداً) پنج ساله خود را سراسر به لهو و لعب و خوشگذرانى سپرى كرد، و همین امر سبب زوال ملك وى شد. تتمة المنتهى، ص 319 ـ 324.

زیر پا نهادن موازین اخلاقى و بى‌توجهى به نداى فطرت خدادادى، ریشه در خودپسندى دارد‌؛. یعنى انسان حاضر است در این جهت، پدر و مادر و فرزندان و بستگان خود را بیازارد!

الفت اجتماعى

فَانْظُرُوا إِلَى مَوَاقِعِ نِعَمِ اللهِ عَلَیْهِمْ حِینَ بَعَثَ إِلَیْهِمْ رَسُولا فَعَقَدَ بِمِلَّتِهِ طَاعَتَهُمْ، وَجَمَعَ عَلَى دَعْوَتِهِ أُلْفَتَهُمْ، كَیْفَ نَشَرَتِ النِّعْمَةُ عَلَیْهِمْ جَنَاحَ كَرَامَتِهَا، وَأَسَالَتْ(1) لَهُمْ جَدَاوِلَ(2) نَعِیمِهَا، وَالْتَفَّتِ(3) الْمِلَّةُ بِهِمْ فِی


1. اَسالت از إسالة، به معناى جارى ساختن است. مرحوم طبرسى «أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ» (34: 12) را «أذَبْنا لَهُ عَینَ النحاس‌؛ چشمه مِس را براى او جارى و روان ساختیم» تفسیر كرده‌اند.

2. مجراى كوچكى را كه براى آبیارى در زمین شكافته مى‌شود، جدول مى‌گویند. (المعجم الوسیط، ص 111). بنابراین منظور از تشبیه زیباى نعمت‌ها به جارى شدن نهر آب، وفور و فراوانى و همچنین گوارایى آن است.

3. هنگامى كه دسته هیزم با ریسمانى گردآورى مى‌شود، از این فعل استفاده مى‌گردد.  در اینجا مقصود این است كه آیین پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) تشتّت آنها را به اجتماع تبدیل كرد. منهاج البراعه، ج 11، ص 401.

عَوَائِدِ بَرَكَتِهَا، فَأَصْبَحُوا فِی نِعْمَتِهَا غَرِقِینَ، وَفِی خُضْرَةِ عَیْشِهَا فَكِهِینَ(1) قَدْ تَرَبَّعَتِ(2) الاُْمُورُ بِهِمْ فِی ظِلِّ سُلْطَان قَاهِر، وَآوَتْهُمُ الْحَالُ إِلَى كَنَفِ(3) عِزّ غَالِب، وَتَعَطَّفَتِ(4) الاُْمُورُ عَلَیْهِمْ فِی ذُرَى(5) مُلْك ثَابِت، فَهُمْ حُكَّامٌ عَلَى الْعَالَمِینَ، وَمُلُوكٌ فِی أَطْرَافِ الاَْرَضِینَ، یَمْلِكُونَ الاُْمُورَ عَلَى مَنْ كَانَ یَمْلِكُهَا عَلَیْهِمْ وَیُمْضُونَ الاَْحْكَامَ فِیمَنْ كَانَ یُمْضِیهَا فِیهِمْ، لاَ تُغْمَزُ(6) لَهُمْ قَنَاةٌ(7) وَلاَ تُقْرَعُ(8) لَهُمْ صَفَاةٌ(9)‌؛ به نعمت‌هاى (بى‌شمار) الاهى بر آنان بنگرید، آن هنگام كه پیامبرى (عظیم‌الشأن(صلى الله علیه وآله)) را به سوى ایشان برانگیخت و آنان را فرمانبردار آیین او گردانید، و صفاى دل آنها را بر اساس دعوت (مبارك) او گرد آورد. در نتیجه، نعمت الاهى بال بزرگوارى خود را بر آنها بگسترانید و نهرهاى بركات را بر آنها جارى ساخت. و آن شریعت(10) مقدس با


1. شادمان و متنعّم. همان.

2. به كام بودن روزگار، و اعتدال امور. همان.

3. بال پرنده «كنف» اوست، و مقصود از كنف خداوند، رحمت و پرده‌پوشى و نگهدارى از سوى حق‌تعالى است. المعجم الوسیط، ص 801.

4. «عطف كل شىء جانبُه» (همان، ص 608)‌؛از این رو منظور از تعطّفِ امور، روى آوردن جوانب مختلف آن است.

5. ذِروه، و ذُروه بالاى هر چیزى را مى‌گویند و جمع آن «ذُرى» است. همان، ص 312.

6. غمز در لغت، به معناى وارسى به منظور اطمینان از كارآمد بودن چیزى را مى‌گویند. همان، ص 661.

7. قناة نیز، به معناى نیزه است. همان.

8. قرع، به معناى ضرب است. همان، ص 728.

9. صفاة، به معناى سنگ است (و ظاهراً معناى عبارت، سنگ زدن و به عبارت دیگر پرتاب سنگ است). همان.

10. ملّت در اصطلاح قرآن و حدیث، غیر از اصطلاح رایج در فرهنگ فارسى به معناى «مردم» است. این تعبیر پانزده بار در چهار قالب در قرآن كریم دیده مى‌شود، و در همه آنها «آیین و شریعت» مراد است. در هشت مورد از موارد پانزده‌گانه، نام مبارك حضرت ابراهیم(علیه السلام)دیده مى‌شود و خداوند از شریعت پاك حضرت با تجلیل یاد فرموده است: مانند: «وَمَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ للهِِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَاتَّخَذَ اللهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلاً»‌؛ نساء (4)، 125.

دست‌آوردهاى مبارك خود آنها را احاطه نمود و آنان غرق نعمت این آیین پاك گشته و در سبزه‌زار زندگىِ آن خوشدل شدند. در زیر سایه پادشاهى استوار، امور زندگى‌شان بر وِفق مراد گشت، و (نیكىِ) حالشان آنها را در كنار عزت و شوكتى والا جاى داد. همه چیز در بلنداى پادشاهىِ پردوامى به آنان روى آورد. آنان حكم‌فرمایان بر جهانیان و پادشاهانى در نقاط مختلف جهان گشتند و بر كسانى كه در گذشته بر آنها تسلط داشته و فرمان صادر مى‌كردند، مسلط و فرمانفرما شدند، به گونه‌اى كه نه نیزه‌اى به سوى آنان نشانه مى‌رفت و نه سنگى پرتاب مى‌شد.

از نعمت‌هاى بسیار والایى كه خداى تعالى به جوامع بشرى اعطا مى‌فرماید، نزدیك شدن دل‌هاى آنان به یكدیگر و برقرارى روحیه صفا و صمیمیت در میان آنها در سایه ایمان به حضرت حق‌تعالى است.

خداوند متعال بر این حقیقت پر‌ارج در كتاب عزیزش به زیبایى تأكید فرموده و نبىّ مكرّمش(صلى الله علیه وآله) را این‌گونه مورد خطاب قرار داده است:

...‌هُوَ الَّذِی أَیَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ * وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الأَْرْضِ جَمِیعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلكِنَّ اللهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَكِیمٌ‌؛(1) او همان كسى است كه تو را با نصرت خود و به وسیله مؤمنان تأیید و یارى نمود و دل‌هاشان را به هم نزدیك فرمود (در حالى كه) اگر شما تمام آنچه در روى زمین بود (در راه پیوند دل‌ها) صرف مى‌نمودى، نمى‌توانستى قلب‌ها را به هم نزدیك سازى‌؛ ولى خداوند بین آنها الفت افكند‌؛ همانا او شكست‌ناپذیرى حكیم است.


1. انفال (8)، 62 و 63.

خداوند ایجاد همدلى و «تألیف قلوب» را به خود نسبت داده و آن را قابل تأمین با هیچ عامل مادّى نمى‌داند‌؛ یعنى اگر آن شخصیت گرانقدر(صلى الله علیه وآله) تمام گنج‌هاى آشكار و نهان زمین را براى از بین بردن كدورت‌ها و جایگزین كردن محبت و وفا در دلهاى مردم به كار مى‌گرفتند، بدون اراده الاهى تحقق چنین امرى امكان‌پذیر نبود. و این خداى مهربان بود كه آنان را موفق فرمود در سایه ایمان و خداباورى، از نعمت گرانسنگ الفت و محبت برخوردار شوند و در دنیا و آخرت از بركات آن بهره‌مند شوند.

البته از باب «إیّاكَ أعْنی واسْمَعی یا جارَة»(1) باید گفت: این خود، درسى بس بزرگ براى مخاطبان آن روز و امروز و فرداى قرآن كریم است‌؛ یعنى اگر مردم عصر پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) از نقاط دوردست زمان خود و از سرگذشت اقوام بسیار دور اطلاعى در دست نداشتند، دست كم از قریش و بنى‌هاشم، و بنى‌امیه كه از فرزندان حضرت اسماعیل ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ بودند، آگاهى داشتند‌؛ چنان كه از ساكنان قلعه‌هاى اطراف مدینه كه از تبار همان بنى‌اسرائیل بودند، كم و بیش به اطلاعات قابل استفاده‌اى دستیابى داشتند و به راحتى مى‌توانستند با مقایسه سرگذشت آن روز جامعه خود و یهود، با گذشته‌هاى درخشان به این نكته مهم توجه كنند كه خود با عملكرد نادرست، مقدمات زوال نعمت و از بین رفتن سعادت را فراهم كردند، و باز هم این خداى محبت‌آفرین بود كه پس از آن همه عصیان‌ها، الفت و رأفتى بینشان ایجاد فرمود، و قدردانى از چنان الفت نسبى از اهمیت حیاتى برخوردار است.


1. ضرب‌المثل عربى است كه در موارد مشابه آن در فارسى، ضرب‌المثلِ «به در مى‌گویند تا دیوار بشنود» مورد استفاده قرار مى‌گیرد.

همچنین على(علیه السلام) از كسانى كه پاى سخنش نشسته بودند، نیز بارها در همین خطبه و دیگر موارد گلایه كرده و گرد آمدن آنها كه بسا بر اساس روابط قومى و انگیزه‌هاى خاصى بودى یادآور شدند‌؛ بر حفظ همان الفت و همدلى نیم‌بند سفارششان فرمودند، و با اشاره به سرگذشت تفرقه و اختلاف پیشینیان، از عواقب شوم ابتلا به چنین خطر مهلكى هشدارشان دادند.

 

وظیفه ما

امروز نیز دشمنان اسلام براى نابود كردن ارزش‌هاى اسلامى عزم خود را جزم كرده‌اند و در دشمنى با مسلمانان استوارتر از گذشته به میدان آمده‌اند. نداى مخالفت با حجاب یك روز از فرانسه بر‌مى‌خیزد، یك روز چنین زمزمه‌اى از آلمان به گوش مى‌رسد و روزى از بلژیك و دیگر كشورها گوش دل را مى‌آزارد‌؛ البته همه این توطئه‌ها تحت رهبرى امریكاى جهانخوار سامان مى‌گیرد. این رژیم سلطه‌گر بااذنابش در اصل ریشه‌كن كردن اسلام مشتركند و اگر اختلافى داشته باشند، بر سر تقسیم غنایم است. آنان براى تأمین هدف نامیمون خود، همچون معاویه از ترویجِ «اسلام بى‌محتوا» هم دریغ ندارند‌؛ بلكه آن را وسیله‌اى مناسب براى مبارزه جدّى‌تر با حقیقت اسلام قرار مى‌دهند. افطارى دادن «بوش» به مسلمانان و اظهارات عوام‌فریبانه او و همپالگى‌هایش، از همین مقوله است.(1)


1. از پیامبر والامقام اسلام(صلى الله علیه وآله) نقل شده: «سیأتی على امّتی زمان لایبقى من القرآن الا رسمه ولا من الاسلام الاّ اسْمه یُسمّون به و هم ابعد الناس منه...‌؛ به زودى بر امت من زمانى فرامى‌رسد كه از قرآن جز رسم‌الخط آن، و از اسلام جز نام آن باقى نخواهد بود (آنان) مسلمان نامیده مى‌شوند‌؛ ولى دورترین افراد به اسلام هستند». بحارالانوار، ج 2، ص 109، حدیث 14، به نقل از ثواب الاعمال‌؛ همچنین ر.ك: ج 18، ص 146‌؛ ج 22، ص 453‌؛ ج 34، ص 320‌؛ ج 36، ص 284 و ج 52، ص 190.

البته بغض و كینه آنها منحصر به مسئله حجاب و امثال آن نیست. آنان از ماهیت استكبارستیزى قرآن كریم و در خطر جدى بودن منافع شیطانى خود سخت بیم‌ناك هستند، و به پندار باطل خویش براى خاموش كردن نور جهان‌افروز كتاب خدا، از هر ترفندى بهره مى‌برند غافل از آنكه پاسخ آن را قرن‌ها پیش، خود قرآن كریم داده است:

...‌یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللهِ بِأَفْواهِهِمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ‌؛(1) (دشمنان) مى‌خواهند با دهان‌هاى (كوچكِ) خود، نور (باعظمتِ) خدا را خاموش كنند‌؛ اما خداوند كامل كننده نور خویش است، هرچند كافران را خوش نیاید.

به همین دلیل ما وظیفه داریم دست همه كسانى را كه به راستى قلبشان براى اسلام مى‌طپد و دغدغه‌اى جز اعتلاى كلمه زیباى الاهى ندارند، به گرمى بفشاریم و ضمن حراست از مرزهاى اعتقادى و ارزش‌هاى والاى اخلاقى خویش، از نفوذ عناصر مشكوك و ایادى داخلى و خارجى دشمنان در صفوف به هم فشرده خود جلوگیرى كنیم و بر دو اصل اساسى تولّى و تبرّى خط‌مشى‌مان را تنظیم نماییم‌؛ از این رو بر اساس رهنمود ارزشمند قرآن كریم،(2) دست رد بر سینه همه كسانى كه قصد سلطه بر ما دارند بزنیم و از همكارى با كسانى كه به عزت اسلامى ما به دیده احترام مى‌نگرند و قصد شیطنت و خیانت ندارند، استقبال نماییم.


1. صف (61)، 8‌؛ مشابه: توبه(9)، 32.

2. ممتحنه (60)، 8 و 9.

تذكر این نكته نیز ضرورى به نظر مى‌رسد كه روش برخورد ما با مسلمانانى كه بر اساس مكتب اهل‌بیت(علیهم السلام) گام بر‌نمى‌دارند، باید برگرفته از سیره معصومان(علیهم السلام)، به دور از هرگونه بداخلاقى و تندخویى باشد و عِطر روح‌بخش تعالیم زیباى آن بزرگواران مشام جان مخاطبانمان را نوازش دهد. ما با عملكردى انسانى و خداپسند، مروّج مكارم اخلاق پیشوایان والاقدرمان باشیم و همان گونه كه خود سفارشمان فرموده‌اند، زینتى براى آن عزیزان باشیم.(1)

طبعاً برخى به دلیل قرار نگرفتن در فضایى مناسب و در اختیار نداشتن مقدمات ارزشمندى كه خداى تعالى روزىِ ما فرموده است، ذهنیت ناروایى از شیعیان دارند‌؛ ولى اگر این افراد منش جذّاب پیروان مكتب اهل‌بیت(علیهم السلام) را ببینند، شیفته آموزگاران پاك آنان شده و بر بطلان تبلیغات ناموزون دشمنان اذعان خواهند كرد.

البته هیچ‌گاه برخورد خوب و چهره گشاده با دیگران، دلیل بر زیر پا نهادن مبانى گرانسنگ تشیع و دست برداشتن و حتى كم‌رنگ شدن اعتقاد به مواضع بر‌حق ائمه(علیهم السلام) نیست‌؛ بلكه همواره دو نكته را باید با هم مدّ نظر داشت: یكى بهره كافى جستن از استدلال قوى و برهان متین در همه امور، و دیگرى رساندن پیام محبّت اهل‌بیت(علیهم السلام) به گوش جانِ همه كسانى كه با آن عزیزان عناد ندارند. و به این ترتیب است كه آنان مى‌توانند


1. از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است: «كونوا لمن انقطعتم الیه زیناً ولا تكونوا علیه شیناً...‌؛ نسبت به ائمه اطهار: كه انقطاع به سوى آنها دارید و سر و جانتان را به آنها سپرده‌اید، زینت باشید نه ـ خداى ناكرده ـ عار و ننگ». بحارالانوار، ج 75، ص 431، حدیث 91، به نقل از اصول كافى‌؛ همچنین ر.ك: ج 68، ص 151‌؛ ج 70، ص 299‌؛ ج 78، ص 199، 348 و 372‌؛ ج 71، ص 286 و 310‌؛ ج 85، ص 136 و ج 88، ص 119.

به صداقت نیّت ما و بر‌حق بودن تشیع اذعان كنند، و یا دست كم بستر مناسبى براى حركتشان به این سوى، و سرانجام بهره‌مندى از نسیم رحمت آل‌البیت(علیهم السلام) گسترده شود.

نقش رهبرى الاهى

أَلاَ وَإِنَّكُمْ قَدْ نَفَضْتُمْ(1) أَیْدِیَكُمْ مِنْ حَبْلِ الطَّاعَةِ وَثَلَمْتُمْ(2) حِصْنَ اللهِ الْمَضْرُوبَ عَلَیْكُمْ بِأَحْكَامِ الْجَاهِلِیَّةِ، فَإِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ قَدِ امْتَنَّ(3) عَلَى جَمَاعَةِ هَذِهِ الاُْمَّةِ فِیمَا عَقَدَ بَیْنَهُمْ مِنْ حَبْلِ هَذِهِ الاُْلْفَةِ، الَّتِی یَنْتَقِلُونَ فِی ظِلِّهَا وَیَأْوُونَ إِلَى كَنَفِهَا بِنِعْمَة لاَ یَعْرِفُ أَحَدٌ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ لَهَا قِیمَةً، لاَِنَّهَا أَرْجَحُ مِنْ كُلِّ ثَمَن وَأَجَلُّ مِنْ كُلِّ خَطَر(4)‌؛ آگاه باشید شما از (تمسك به) ریسمان فرمانبردارى (امام منصوب از سوى خداى تعالى) دست شسته، و با (روى آوردن به) رسوم و آداب جاهلیت، دژ مستحكم و استوارى را كه خداوند برایتان برپا نموده بود، دچار رخنه و


1. نَفضَ ینفُضُ، در مورد تكان دادن چیزى براى از بین بردن غبار و امثال آن به كار مى‌رود. لسان العرب، ج 14، ص 239.

البته بر هم زدن دست‌ها به این منظور، حاكى از پایان كار است و در اینجا مقصود، بیان بى‌توجهى آنان به فرمان مطاع حجت خدا(علیه السلام) و پیمان‌شكنى‌هایى است كه در خطبه شقشقیه (خطبه سوم) مشروحاً بیان شده است.

2. ثلمة، خلل و رخنه را گویند (مقاییس اللغه، ج 1، ص 384)، نظیر حدیث معروف: «اذا مات العالم ثُلِمَ (به صیغه مجهول) فی الاسلام ثلمة لا یسدّها شىء...». بحارالانوار، ج 2، ص 43. به نقل از محاسن برقى‌؛ نظیر بحارالانوار، ج 2، ص 17 و 44‌؛ ج 1، ص 22 و ج 82، ص 171 و 177.

3. مَنّ، در اصلِ لغت، احسان به فردى را گویند كه انتظار پاداش از وى نباشد: «الإحسانُ الذی تمنّ على من لا یَسْتَثِیبُهُ والمِنَّة، الاسم. والله المنّان علینا‌...». العین، ج 8، ص 374.

4. خَطَر: بلندى مقام و شرافت، خطِر: كسى یا چیزى كه داراى چنین مقامى باشد. همان، ص 187.

آسیب كردید. خداوند سبحان بر مجموعه این امت، نعمتِ «محكم نمودن پیوند صفا و صمیمیت» (و ایجاد همدلى و درك متقابل) را ارزانى داشت. پدیده گهربارى كه در سایه‌سار آن به رفت و شد پرداخته و به بال گسترده آن پناه مى‌آورند. نعمتى (پرارج) كه هیچ یك از آفریده‌هاى حق‌تعالى را توانِ سنجش قدر و قیمت آن نیست‌؛ چرا كه از هر كالاى ارزنده‌اى والاتر و از هر متاع ارزشمندى ارجمندتر است.

به پیامد اسف‌بار «تكبر و خودپسندى»، و تأثیر مخرّب و ویرانگر آن بر «الفت و صمیمیت» در اقوام مختلف اشاره شد. اكنون در پى یافتن پاسخ این پرسش هستیم كه محورى‌ترین امر براى حفظ وحدت و انسجام، كدام است؟

مقتداى تقواپیشگان(علیه السلام) در این میان بر نقش اطاعت از رهبران الاهى تأكید فرموده و علت اساسى درماندگى مردم را فاصله گرفتن از فرمان‌فرمایان معصوم دانستند‌؛ چنان‌كه در كلام خاتم پیامبران(صلى الله علیه وآله) نیز، حفظ نظام اسلام بر چنین اطاعتى موكول شده است:

اسْمَعوُا وَأَطیعُوا لِمَنْ وَلاّهُ اللهُ فَاِنَّهُ نِظامُ الإسْلامِ‌؛(1) از آن كس كه


1. بحارالانوار، ج 23، ص 298، حدیث 43، به نقل از امالى مرحوم مفید، مجلس دوّم، حدیث دوّم، ص 14.

البته این حكم عقلى، در احادیث فراوانى مورد تأكید واقع شده است براى مثال یكى از ابوابى كه در این زمینه مى‌توان اشاره كرد، باب 17 «كتاب‌الامامة» بحارالانوار است (ج 23، ص 283 ـ 304)، كه مشتمل بر 65 حدیث از منابع متعدد مى‌باشد. توجه به حدیث مفصل و زیبایى كه از حضرت امام رضا(علیه السلام)نقل شده نیز، رهگشاست. حضرت در پاسخ این پرسش كه «چرا اطاعت اولى‌الامر واجب است»، علت‌هاى متعدد ذكر فرمودند‌؛ از آن جمله: حفظ چارچوبه دین و جلوگیرى از تعدّى و تجاوز هواپرستان، حراست از كیان مذهب و دفع بدعتِ دنیاپرستان و... .‌؛ (عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج 2، ص 99 ـ 121). مرحوم علامه مجلسى در ج 6، ص 58 ـ 85 تمام آن و در ج 23، ص 32 بخشى از آن را نقل فرموده است.

خداوند زمام امر به وى سپرده اطاعت كنید و حرف‌شنوى داشته باشید‌؛ چرا كه این (رابطه فرماندهى و فرمانبرى) شیرازه و اساس نظام است (و بدون آن همه امور از هم گسسته خواهد شد).

در اینجا نیز، حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) این نفس نفیس مصطفى(صلى الله علیه وآله)،(1) راه نجات را گردن نهادن به فرمان مطاعِ(2) بزرگ پیشوایان معصومى دانستند كه سخنشان سخن خداست. و به طور قطع ثمره چنین پذیرش و اطاعتى، حیات واقعى و قدم نهادن به عرصه انسانیت و آزادگى است:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا للهِِ وَلِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما یُحْیِیكُمْ‌...‌؛(3)اى اهل ایمان! آن‌گاه كه خدا و رسول(صلى الله علیه وآله) شما را به سوى آنچه شما را زنده مى‌كند فرا مى‌خوانند، پاسخ مثبت دهید (و گوش به فرمان حیات‌بخش آنان بدهید).

بنابراین هرگونه الفت و اتحاد، باید بر چنین اساس استوارى بنا شود و در غیر این صورت، زوال‌پذیر و محكوم به شكست خواهد بود:

إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَرَأَوُا الْعَذابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأَْسْبابُ‌؛(4) هنگامى كه پیروان از پیروى‌شدگان بیزارى جسته و عذاب را (بالعیان) دیدند و همه درب‌ها به روى آنها بسته شد (و كاملا بیچاره گشتند).(5)


1. اشاره به آیه مباهله (آل عمران، 61): «‌...أنفُسَنا وَأَنْفُسَكُم...». است.

2. «وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللهِ...». نساء (4)، 64.

3. انفال (8)، 24.

4. بقره (2)، 166.

5. نظیر: احزاب (33)، 67 و 68‌؛ سبأ (34)، 32 و 33‌؛ اعراف (7)، 38 و 39‌؛ ابراهیم (14)، 22 و...‌.

در عبارات نورانى قبل و بعد این جمله، سخن از همدلى و یگانگى به میان آمده كه قطعاً بدون در نظر گرفتن چنین شیرازه‌اى گرانسنگ تحقق نخواهد یافت. این رهبرى الاهى است كه به لحاظ ریشه داشتن در قلوب آحاد اهل ایمان، محورى مقتدر و ارزشمند براى هم‌صدایى و همسویى دین‌باوران خواهد شد.

 

نعمت امنیّت

از دست‌آوردهاى مهم الفت اجتماعى كه در پرتو پرهیز از هرگونه خودبرتربینى حاصل مى‌شود، نعمت «امنیت» است كه در این فراز از كلام امام(علیه السلام) به آن اشاره شده.

نعمت‌هاى الاهى به الطاف حق‌تعالى در ابعاد مادى ختم نمى‌شود‌؛ ما از اداى شكر این دسته از نعمت‌هاى خداوند هم بر نمى‌آییم‌؛ ولى اهمیت نعمت‌هاى فوق مادى، به مراتب افزون‌تر است و عظمت بعضى از آنها به آن پایه است كه از پیامبر مكرّم اسلام(صلى الله علیه وآله) نقل شده:

نِعْمَتانِ مَكْفُورَتانِ: الاْمَنُ وَالْعافِیةُ‌؛(1) دو نعمت مورد قدرناشناسى است: امنیت و عافیت.

متأسفانه این نعمت ـ همچون دیگر الطاف خداوند ـ براى بسیارى از ما عادى شده و به خوبى توجه به ارزش والاى آن نداریم. و خداى ناكرده


1. بحارالانوار، ج 81، ص 170، حدیث اول، به نقل از: خصال، باب الإثنین، حدیث 5.

مرحوم مجلسى در توضیح فرموده‌اند: مكفورتان، به معناى پوشیده بودن از مردم است یا به جهت قدر نشناختن، یا شكر آن را به جاى نیاوردن به سبب غفلت از عظمت آن. البته در برخى روایات به جاى امنیت، از «فراغ» یاد شده كه ظاهراً اعم از امنیت است. ر.ك: ج 66، ص 315‌؛ ج 77، ص 77 و 170 و ج 81، ص 171.

اگر مختصر نقصانى در بعض آنها پدید آید، تا حدّى ارزش آن را درك خواهیم كرد.

خداى تعالى در قرآن كریم پس از صدور فرمان «تلاش در مسیر یكپارچگى و همنوایى با محوریّت حبل‌الله» دوران گذشته و خاطره بسیار تلخ دشمنى‌ها، و آن‌گاه تبدیل آن به صفا و برادرى را یادآور شده و فرموده است:

وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ(1) جَمِیعاً وَلا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللهِ عَلَیْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَكُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَة مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ یُبَیِّنُ اللهُ لَكُمْ آیاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ‌؛(2) همه با هم به ریسمان الاهى چنگ بزنید و از تفرقه و جدایى بپرهیزید. و به یاد نعمتى كه خدا ارزانى‌تان فرموده باشید (و به یاد آورید) آن هنگامى كه با یكدیگر دشمنى داشتید و خداوند دل‌هاى شما را به یك سوى گرد آورد و در سایه نعمت او برادر گشتید. (همچنین شما) در لبه پرتگاه آتش (در معرض سقوط به قعر جهنم) بودید و (این) خداوند (بود كه) از آن (خطر هولناك) نجاتتان بخشید. این چنین خداوند آیات خود را (به وضوح) بیان مى‌فرماید، باشد كه شما پذیراى هدایت الاهى گردید».


1. امام محمد باقر(علیه السلام): «آلُ محمّد(علیهم السلام) هُمْ حَبْلُ اللهِ الّذی أَمَرَ بالإِعْتِصامِ بِهِ فَقالَ: وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعاً وَلا تَفَرَّقُو‌؛ حبل الله (ریسمان الاهى)، در واقع همان خاندان حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) هستند. (خاندان پاكى) كه خداوند به تمسك و روى‌آورى به سوى ایشان امر كرده و فرموده است: همه با هم به ریسمان الاهى چنگ بزنید و دچار تشتّت و تفرقه نگردید». نور‌الثقلین، ج 1، ص 448، حدیث 304، به نقل از تفسیر عیاشى، ج 1، ص 194، حدیث 123. امام صادق(علیه السلام): «نَحنُ الحبل‌؛ مراد (خداوند) از ریسمان الاهى ما هستیم». نور‌الثقلین، ج 1، ص 441 و 448، حدیث 305، به نقل از امالى مرحوم شیخ طوسى، ص 272، مجلس 10، حدیث 510».

2. آل عمران (3)، 103.

در جاى دیگر ناتوانى پیشین و وحشت آنها را با آسودگى خاطر و رفاه كنونى‌شان مقایسه كرده و مى‌فرماید:

وَاذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الأَْرْضِ تَخافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَكُمُ(1) النّاسُ فَآواكُمْ وَأَیَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ وَرَزَقَكُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ‌؛(2) به یاد آورید آن هنگام كه عده‌اى اندك و تحت ستم(3)در روى زمین بودید، به نحوى كه (هر لحظه) ترس آن داشتید كه مردمانِ (بى‌دین) شما را (كه چادرنشینانى خانه بدوش و بى‌پناه بودید، همچون باز شكارى كه گنجشك ناتوانى را ناگهان از زمین برمى‌دارد)، بربایند. پس خداوند پناهتان داد و به یارى خود كمكتان نمود و از (چیزهاى) پاكیزه روزى‌تان داده باشد كه شما نیز سپاسگزارى نمایید (و از این نعمت فقط در مسیر رضاى او بهره بگیرید).

 

هشدار

امام(علیه السلام) همدلى به دست آمده از «ایمان آحاد مردم تحت رهبرى رهبر الاهى» را به دژ مستحكمى تشبیه فرمودند كه برج و باروى آن، و كنترل تردد افراد از در قلعه، تا آن هنگام معقول به نظر مى‌رسد كه دیوارهاى آن پاى برجا باشد‌؛ ولى اگر هر قسمت از حصار اطراف قلعه دچار رخنه و آسیب شود‌؛ زیر نظر گرفتن مدخل آن سودى نخواهد داشت‌؛ چرا كه دشمن از همان نقاط ضعف بهره برده و به درون نفوذ خواهد كرد.


1. تخطّف، (از ماده خطف)، به معناى «گرفتن به سرعت» است. مجمع البیان، ج 3 و 4، ص 822.

2. انفال (8)، 26.

3. مراد از استضعاف، به ضعف كشیده شدنِ افرادى به دست گردنكشان، یا ضعیف شمردن و تحقیر آنهاست. در هر صورت تحت ستم بودن، لازمه آن است.

آه سوزان اولین مظلوم عالم همین است كه شما از فرمان حجت خدا سر بر تافته و با روى آوردن به فرهنگ و آداب و رسومِ عصرِ نابخردى و جهل، دژِ سخت بنیانِ «الفت و صمیمیت اجتماعِ» خود را كه موهبتى الاهى بوده‌؛ دچار ضعف و سستى كرده‌اید. در این شرایط نگهبانىِ دیده‌بانان و زیر نظر داشتن درهاى ورودى، همچون پوسته میوه‌اى است كه از درون تهى است و فقط ظاهرى عوام‌فریب از آن باقى مانده. دم زدنِ شما از دین، و تظاهرتان به دین‌گرایى نیز، با توجه به فقدان محور یاد شده، سخنى بى‌مغز و ادعایى بى‌محتوا خواهد بود.

این صراحت لهجه برگرفته از كلام خداى تعالى(1) در بخش‌هاى


1. این حقیقت در آیات فراوانى از قرآن كریم مشهود است‌؛ مثلا در آیه تبلیغ (مائده، 67) خداوند براى تأكید در مورد رساندن پیام ولایت حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در اواخر دوران 23 ساله پیامبرى پیغمبراكرم(صلى الله علیه وآله)، همه رنج و زحمت طولانى حضرت را در گرو ابلاغ این پیام دانسته و فرمود: «وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه». خاتم پیامبران(صلى الله علیه وآله) به بهترین وجه انجام وظیفه مى‌كرد‌؛ ولى از باب متوجه ساختن همگان به اهمیت امر ولایت، این‌گونه با صراحت سخن به میان آمد‌؛ چنان كه چنین نكته لطیفى در مورد یكتاپرستى، در آیاتى مثل 65 زمر دیده مى‌شود «وَلَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْكَ وَإِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِین». به موارد فراوان دیگر مى‌توان اشاره كرد‌؛ ولى از توجه به یك نكته زیبا از مقایسه این دو آیه كریمه، نباید غفلت كرد، و آن اینكه شرك، سبب نابودى اعمال گذشته است، نرساندن پیام ولایت نیز زحمات گذشته را بر باد مى‌دهد. و از آنجا كه برترین معصوم نظام خلقت(صلى الله علیه وآله) هرگز چنین نخواهند كرد، براى همه امّت در یك جهت بودن توحید و ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) ثابت مى‌شود.

به عبارت دیگر، سخن در «توحید» خلاصه مى‌گردد، و گردن ننهادن به ولایت و فرمانفرمایى حجت خدا، نپذیرفتن ولایت خدا و منافى با توحید است. چنان كه از مولایمان حضرت ابوالحسن الرضا(علیه السلام) در حدیث معروف و زیباى سلسلة الذهب از خداى متعال نقل شده است: «لا إلهَ إلاَّ اللهُ حِصْنی، فَمَنْ دَخَلَ حِصْنی أمِنَ (مِنْ) عَذابی‌؛ كلمه توحید (لا اله الا الله) دژ و قلعه (مستحكم) من است‌؛ پس هركه در قلعه من وارد شود از عذاب من ایمن است.» آن‌گاه افزودند: «بِشُرُوطِها وَ أَنَا مِنْ شُروطِه‌؛ (منتها) با شرایط آن، و (از جمله) من از آن شرایط هستم.» یعنى ادعاى پذیرش خداى یگانه و سر باز زدن از سخن حجت او، دروغى بیش نیست‌؛ بحارالانوار، ج 49، ص 123، از امالى شیخ طوسى، ج 3، ص 7، از ثواب الاعمال، معانى الاخبار، عیون و التوحید مرحوم شیخ صدوق.

دیگرى از سخنان آن بزرگوار به چشم مى‌خورد. براى مثال هنگام رسیدن خبر ورود لشكریان «انبار» براى كمك به معاویه، سپاه خویش را به لحاظ جهاد نكردن با این دشمن خدا مخاطب قرار داده و فرمودند:

...‌یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَلاَ رِجَالَ، حُلُومُ(1) الاَْطْفَالِ، وَعُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ! لَوَدِدْتُ أَنِّی لَمْ أَرَكُمْ وَلَمْ أَعْرِفْكُمْ مَعْرِفَةً وَاللهِ جَرَّتْ نَدَماً وَأَعْقَبَتْ سَدَماً!(2) قَاتَلَكُمُ اللهُ لَقَدْ مَلاَْتُمْ قَلْبِی قَیْحاً وَشَحَنْتُمْ صَدْرِی غَیْظاً(3)‌...‌‌؛(4)اى نامردهاى مردنما، كه عقل و درك شما، همچون بچه‌ها و زنان حجله‌نشین است، اى كاش شما را نمى‌دیدم و نمى‌شناختم، به خدا سوگند! حاصل شناختن شما پشیمانى و غم و اندوه است. خدا مرگتان بدهد، دلم را چركین نموده و سینه‌ام را پر از خشم نمودید.

وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَةِ أَعْرَاباً(5) وَبَعْدَ الْمُوَالاَةِ أَحْزَاباً مَا


1. «الحِلم: العقل و التؤدة»، (مجمع البحرین، ج 6، ص 49)‌؛ «الحلم: الاناة والعقل...»،. (لسان العرب، ج 3، ص 304). بنابراین عبارت حلوم الاطفال، حاكى از همسنگى میزان عقل و آینده‌نگرى آنها با كودكان است كه درك صحیح و مقبولى از حال و آینده ندارند.

2. «السَّدَم بالتحریك: النَّدَمُ والحزن». لسان العرب، ج 6، ص 219.

3. در تفاوت غضب و غیظ گفته‌اند: غضب مقابل «رضا»ست و تصمیم بر عقوبت كسى است كه استحقاق آن را دارد‌؛ ولى غیظ، به حالت هیجان طبع گویند. فروق اللغات، ص 182، شماره 219.

4. نهج‌البلاغه، خطبه 27.

5. اعرابى، به معناى بادیه‌نشین و جمع آن «اعراب» است و اعاریب نیز، جمع اعراب‌؛ چنان كه «عرب»، جمع «عربى» است‌؛ مثل یهود و مجوس براى یهودى و مجوسى. لسان‌العرب، ج 9، ص 113.

تَتَعَلَّقُونَ مِنَ الاِْسْلاَمِ إِلاَّ بِاسْمِهِ، وَلاَ تَعْرِفُونَ مِنَ الاِْیمَانِ إِلاَّ رَسْمَهُ(1)‌؛ و بدانید كه شما پس از هجرت بادیه‌نشین گشتید، و بعد از دوستى (و الفت اجتماعى) گروه گروه شدید، از ارتباط و وابستگى شما به اسلام جز نامى باقى نمانده است و از ایمان جز اثرى نمى‌شناسید، (و جز نمادى از آن برایتان باقى نمانده است)».

امام(علیه السلام) روى آوردن آنها به فرهنگ جاهلیت و كناره گرفتن از «روحیه صمیمیت برگرفته از تعالیم آسمانى» را به وضعیت بادیه‌نشینانى تشبیه كرده كه پس از مدتى زندگى شهرى، دوباره به همان وضعیت اولیه باز گردند. حضرت فرمودند شما پس از پشت سر گذاشتن دوران سیاه جهالت و توحش و بهرهورى از نسیم حیات‌بخش معارف الاهى و تنفس در فضاى دلگشاى محبّت و انس، به سبب خودستایى در دامان تباهى‌هاى گذشته در‌غلطیدید و آن‌گاه براى حفظ منافع خود، فقط به پوسته‌اى از اسلام آویزان شدید و براى شناخت حقایق والاى دین و سیراب شدن از زلال گواراى آب حیات، كمترین تلاشى نكردید.

آرى آویختن آن روز آنان به پوسته بى‌مغز دین و سپر قرار دادن نام مقدس اسلام و تظاهر دروغین‌شان به دین‌باورى، همچنان استمرار یافت. امروز نیز، پویندگان راه آنها در تلاشند كه با پوشش مصلحتى اسلام، اهداف شیطانى خود را تعقیب كنند از آنجا كه نهج‌البلاغه همچون صاحبش همیشه زنده و فریادگر است، باید هشدار پدرانه پیشواى اهل تقوا و یقین(علیه السلام) را همچنان نصب‌العین قرار داد و با بهرهورى از انوار این


1. رسم: اثر، مجمع البحرین، ج 6، ص 72.

مشكوة پر فروغ، از ظلمتكده پر‌پیچ و خم دنیا به سلامت عبور كنیم. باید با بصیرتى كه به لطف خدا از این رهگذر به دست مى‌آوریم، معیارى مطمئن براى سنجش حق از باطل برگزینیم‌؛ چرا كه بنا بر آنچه شیعه و غیر شیعه نقل كرده‌اند، وجود مبارك حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) تنها میزان شناخت حق از باطل هستند.(1) اقتباس از این منبع نور، چنین نیروى ارجمندى را در پویندگان راه حضرت به ارمغان خواهد آورد.


1. در منابع شیعه، فراوان دیده مى‌شود‌؛ مانند حدیثى كه از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در مورد حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده: «هذا اول من آمن بی واول من صدقنی وهو الصدیق الاكبر وهو الفاروق الاكبر الذی یفرق بین الحق والباطل وهو یعسوب المؤمنین وضیاء فی ظلمة الضلال»، بحارالانوار، ج 38، ص 215، حدیث 20‌؛ همچنین ر.ك: ج 22، ص 424‌؛ ج 38، ص 127، 212، 213، 214 و 230.

براى نمونه در منابع عامه مى‌توان به برخى از 184 حدیثى كه هندى در كتاب معروف كنز العمال، ج 11، ص 598 ـ 628 با استناد به منابع متعدد، از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل كرده، اشاره نمود‌؛ مانند:

الف) «ستكونُ بَعدی فِتْنَةٌ فَإذا كانَ ذلِكَ فَأَلْزِمُوا عَلِىَّ ابنَ اَبی طالب فَإنَّهُ الفاروقُ بَیْنَ الْحَقِّ والباطل‌؛ به زودى پس از من آشوبى به‌پا خواهد شد‌؛ پس ملازم (حضرت) على بن ابى‌طالب(علیه السلام)باشید‌؛ چرا كه او معیار تشخیص حق از باطل است». شماره 32964‌؛

ب) «یا عمّارُ اِنْ رَاَیْتَ انَّ علیاً قَدْ سَلَكَ وادیاً وَسَلَكَ النّاسُ وادیاً غَیْرَهُ فَاسْلُكْ مَعَ
عَلیٍّ وَدَعِ النّاسَ إنّهُ لَنْ یَدُلُّكَ عَلى رَدى ولَنْ یُخرجُكَ مِنَ الهُدى‌؛ اى عمار! اگر دیدى على(علیه السلام) راهى را براى پیمودن انتخاب فرمود و «مردم» راه دیگرى برگزیدند، تو با على(علیه السلام)همراه باش، و مردم را رها كن (و تابع آنها مباش) چراكه او (حضرت على(علیه السلام)) هرگز تو را به امرى ناصواب و پَست رهنمون نخواهد بود و از مسیر هدایت بیرونت نخواهد برد». شماره 32972‌؛

ج) «مَنْ فارقَ علیّاً فارَقَنی ومَنْ فارَقَنی فَقَدْ فارَقَ الله‌؛ هركه از على(علیه السلام) جدا شد، در واقع از من جدا شده و هركه از من فاصله گرفت، در حقیقت از خدا فاصله گرفته است». شماره 32974.

حدیث (الف) را خوارزمى نیز در مناقب آورده است. ص 104، حدیث 108.

اخیراً زمزمه‌هاى ناموزونى در مورد برداشت از احكام نورانى قرآن به گوش مى‌رسد. گاهى حكم صریح قرآن كریم درباره دو برابر بودن سهم ارث مرد نسبت به زن زیركانه زیر سؤال مى‌رود و گفته مى‌شود: «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُْنْثَیَیْن»(1) كلام خدا هست‌؛ ولى در شرایط خاصى بوده و تاریخ مصرف آن پایان یافته است. و گاهى با اذعان به حقانیت آیه «وَالسّارِقُ وَالسّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما»(2) با حربه لزوم رعایت مصلحت هر زمان، درصدد محصور كردن حكم بریدن دست دزد به دورانى خاص و سپس از بین بردن آن هستند. و همین طور دیگر احكام و معارف. گویى اینان این آیه كریمه را ندیده‌اند:

وَلا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَهذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللهِ الْكَذِبَ لا یُفْلِحُونَ * مَتاعٌ قَلِیلٌ وَلَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ‌؛(3) بر اساس آنچه به دروغ به زبان‌هاى خود توصیف مى‌كنید، نگویید این حلال است و این حرام‌؛ چرا كه این دروغ بستن به خداست (و) كسانى كه به خدا دروغ ببندند، روى رستگارى را نخواهند دید (و تنها مدتى كوتاه و گذرا از) كالاى اندك (دنیا استفاده كنند‌؛ ولى) براى آنها عذابى دردناك خواهد بود.

و یا نشنیده‌اند فریاد احادیث متواترى را كه مى‌فرماید:

حَلالُ مُحمَّد(صلى الله علیه وآله) حَلالٌ إلى یَوْمَ القِیامَةِ وَحَرامُهُ حَرامٌ إلى یَومِ القِیامَةِ‌؛(4) آنچه حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) حلال دانسته‌اند، تا قیامت حلال


1. نساء (4)، 11 و 176.

2. مائده (5)، 38.

3. نحل (16)، 116 و 117.

4. بحار الانوار، ج 89، ص 148‌؛ ج 11، ص 56‌؛ ج 16، ص 354‌؛ ج 47، ص 35‌؛ ج 68، ص 326‌؛ ج 93، ص 3 و...‌.

خواهد بود و حرام آن حضرت هم، تا آن روز محكوم به حرمت خواهد بود (و كسى را حق دخالت در حلال و حرام الاهى نمى‌باشد).

این امور بازى كردن با دین است، و بازى بس خطرناكى است‌؛ چرا كه موضع‌گیرى در برابر آنان كه آشكارا به ستیز با راه خدا برمى‌آیند و صریحاً دین‌ناباورى خود را ابراز مى‌دارند، روشن است‌؛ ولى كسانى كه از درون جامعه اسلامى و به نام نجات دین از واپس‌گرایى، اساس آن را مورد تهاجم قرار مى‌دهند، براى همگان قابل شناسایى نیستند و سبب گمراهى افراد زیادى خواهند شد. اگر بنا باشد معارف دین هر روز بر اساس سلیقه‌هاى مختلف دستخوش دگرگونى شود، چیزى باقى نخواهد ماند(1)و به حق باید گفت: «فَعَلَى الإسْلامِ السَّلام»‌؛(2) چرا كه اولا محدوده دید ما،


1. از امام سجاد(علیه السلام) نقل شده است: «إنّ دینَ الله لا یُصابُ بِالْعُقولِ النّاقِصَةِ وَالاْراءِ الباطِلَةِ والمَقاییسِ الفاسِدَةِ وَلا یُصابُ إلاّ بِالتَّسلیمِ، فَمَنْ سَلَّمَ لَنا سَلِمَ وَمَنِ اهْتَدى بِنا هُدِیَ‌...‌؛ همانا دین خدا با عقل‌هاى ناقص و دیدگاه‌هاى باطل و معیارهاى سنجش محكوم به تباهى، قابل دستیابى نیست و فقط با گردن نهادن (و دورى از تكبر) قابل نیل است. پس هركه ما (خاندان وحى) را پذیرفت و تسلیم شد، به سلامت خواهد بود و هركه به وسیله ما هدایت پذیرفت (به سرمنزل مقصود) راه خواهد یافت». بحارالانوار، ج 2، ص 303، حدیث 41، از كمال‌الدین.

همچنین گفتوگوهاى متعددى بین ائمه(علیهم السلام) و محدثان عالى‌مقام در این باب قابل توجه است. براى نمونه مى‌توان به پرسش ابان بن تغلب در مورد دیه بریدن انگشت اشاره كرد. همان، ج 104، ص 405، حدیث 5، از محاسن برقى.

2. مقصود این است كه در چنین حالتى، اسلامى باقى نخواهد ماند. این جمله در احادیث نیز دیده مى‌شود‌؛ مثلا از امام حسین(علیه السلام) در مورد عدم صلاحیت یزید چنین نقل شده: «وَعَلَى الاِْسلامِ السَّلامُ إذْ قَدْ بُلِیَتِ الاُْمَّةُ بِراع مِثلِ یَزِید‌؛ اگر امت اسلام به چوپان (و مدیرى) همچون یزید گرفتار آمد، باید با اسلام وداع كرد (و به تعبیر دیگر فاتحه اسلام را باید خواند‌؛ یعنى در حقیقت اسلامى باقى نخواهد ماند). بحارالانوار، ج 44، ص 336.

منحصر به بخش بسیار ناچیزى از جهان ماده است و گذشته از بى‌خبرى از جهان ماوراى ماده و قوانین حاكم بر آن، و چگونگى تأثیر افعال و كردار این عالم در سرنوشت جاودانى، یافته‌هاى پر هیاهوى ما از همین عالم خاكى نیز ـ على‌رغم ادعاهاى فراوان ـ در برابر آنچه خداى‌تعالى در این جهان آفریده است نزدیك صفر است‌؛ از این رو همان گونه كه نمى‌توان دست‌آوردهاى دانش امروز بشرى را با صد سال پیش مقایسه كرد، طبعاً مردمِ صد سالِ بعد نیز حاضر نیستند سطح دانش خود را با دانسته‌هاى امروز ما قیاس كنند، و همان گونه كه امروز با روشن شدن افق‌هاى تازه علمى، بطلان یا دست كم نقص بسیارى از امور قطعى آن دوران واضح شده، همین سرنوشت در انتظار ادعاهاى اندیشمندانه دانشوران این نسل نیز هست.

بنابراین، مصلحت بشر در همیشه تاریخ یك مطلب بیش نیست، و آن «ارتباط با خالق هستى از طریق بندگان برگزیده او» و كسب معارف بسیار بلندى است كه از زلال پاك و گواراى وحى سرچشمه مى‌گیرد. در این صورت، ضمن پیشگیرى از بیمارى خطرناك تكبر و خودبرتربینى، انسان با نشاط و بالندگى فوق‌العاده‌اى كه در پرتو ایمان راستین به پدید آورنده هستى دریافت كرده، در بسترى مناسب براى كسب درجات بالاتر قرار خواهد گرفت.

مراتب ایمان

تَقُولُونَ: النَّارَ(1) وَلاَ الْعَارَ، كَأَنَّكُمْ تُرِیدُونَ أَنْ تُكْفِئُوا(2) الاِْسْلاَمَ عَلَى


1. علت نصبِ «النارَ» و «العارَ»، مفعولِ فعلِ محذوف بودن است. گویا این‌گونه بوده است: اختارُ النارَ ولا اختارُ العارَ: (در صورت مخیّر بودن بین آتش جهنم و عار و ننگ دنیا) آتش را برمى‌گزینیم‌؛ ولى ننگ را اختیار نمى‌كنم. همان گونه كه مفعول بىواسطه در فارسى با «را» مشخص مى‌شود، در عربى با نصب است و علامت نصب گاهى فتحه است.

2. برگرداندنِ چیزى را گویند. «اكفأت و كَفَّأتُ الشیء: قلَّبتُه». مقاییس اللغه، ج 5، ص 189.

وَجْهِهِ انْتِهَاكاً(1) لِحَرِیمِهِ وَنَقْضاً لِمِیثَاقِهِ الَّذِی وَضَعَهُ اللهُ لَكُمْ حَرَماً فِی أَرْضِهِ وَأَمْناً بَیْنَ خَلْقِهِ، وَإِنَّكُمْ إِنْ لَجَأْتُمْ إِلَى غَیْرِهِ حَارَبَكُمْ أَهْلُ الْكُفْرِ ثُمَّ لاَ جَبْرَائِیلُ وَلاَ مِیكَائِیلُ وَلاَ مُهَاجِرُونَ وَلاَ أَنْصَارٌ یَنْصُرُونَكُمْ إِلاَّ الْمُقَارَعَةَ(2) بِالسَّیْفِ حَتَّى یَحْكُمَ اللهُ بَیْنَكُمْ‌؛ مى‌گویید: آتش را (مى‌پذیریم) ولى ننگ را (نخواهیم پذیرفت؟) گویا شما برآنید كه اسلام را واژگون نموده و آن را مورد هتك حرمت قرار داده و پیمانى را كه خداى تعالى براى حفظ احترام شما و امنیت آفریدگان خود محكم نموده است، بشكنید. اگر شما (به اسلام پشت كرده) به دیگران پناه آورید، كافران با شما به جنگ بر مى‌خیزند و در چنین موقعیتى نه جبرئیل و میكائیل (به فریادتان مى‌رسند) و نه مهاجر و انصار به یارى‌تان برمى‌خیزند. و تنها (راهِ پیش روى‌تان) نبرد با شمشیر است تا هنگامى كه خداوند بین شما حكم فرماید.

پرسشى كه از آغاز خطبه نیز مطرح بوده است و در این فراز نیز با توجه به لحن حضرت، قابل طرح است، در مورد مخاطبان این سخن است: آیا آنان به راستى بویى از اسلام نبرده بودند؟ آیا در جرگه مسلمانان نبودند؟

ممكن است به این پرسش پاسخ‌هاى متفاوتى داده شود‌؛ ولى از آن میان شاید «اشاره به مراتب ایمان و اسلام» مناسب‌ترین پاسخ باشد.

توضیح آنكه پایین‌ترین درجه‌اى كه براى اسلام مى‌توان در نظر گرفت، «اظهار شهادتین» است كه بر اساس آن، احكام ظاهرى اسلام از قبیل پاكى


1. انتهكَ الرَّجُلُ الحرمةَ، یعنى انسان كارى انجام دهد، كه با قداست و حرمت چیزى همخوانى ندارد. المصباح المنیر، ص 628.

2. درگیرى و شمشیر به روى هم كشیدن را مقارعه گویند. لسان العرب، ج 11، ص 120.

بدن، صحت ازدواج با مسلمانان، اجراى احكام ارث، حلال بودن ذبیحه و‌...، اجرا مى‌شود.

نخستین مرحله اسلام، حتى با نفاق هم مى‌سازد‌؛ یعنى ممكن است افرادى به دروغ اظهار اسلام كنند و خود را در صف اهل ایمان جا بزنند، در حالى كه همان كافرانِ صف مقابل هستند كه نقابى بر چهره واقعى خود زده‌اند. اینان تا آن هنگام كه با قوانین اسلام از درِ ستیز در‌نیایند و درصدد اجراى اهداف باطل خود برنیایند، از بركات ظاهرى اسلام بهره‌مند مى‌شوند و احیاناً تحت تأثیر جامعه اسلامى قرار گرفته و به بازسازى نهان خویش مى‌پردازند. البته مؤمنان هم در صورت شناسایى اهل نفاق، وظایف خاصى دارند‌؛ ولى مادام كه پایبندى ظاهرى افراد را مى‌بینند، در شرایط عادى به همان اظهار اسلام اكتفا كرده و در پى بازجویى برنخواهند آمد.

مرحله بعد، پذیرش اجمالى قلبى است‌؛ یعنى علاوه بر زبان، قلب نیز به آن حقیقت والا گرایش دارد‌؛ ولى ایمان در وضعیتى همچون نهال است كه نیاز به تقویت و تغذیه دارد، چه بسا از بسیارى از ضروریات دین بى‌اطلاع باشد و مربیان و دلسوزان اطراف وى باید او را در آفت‌زدایى و مواظبت این نهال مباركى كه به تازگى غرس شده است، یارى كنند و چنین انسان پرارج تازهواردى را تا آن هنگام كه خود به راحتى راه را از چاه تمیز دهد، مددكار باشند.

از مصادیق بارز رهپویان این مرحله را مى‌توان عزیز نوجوانانى دانست كه هم‌اینك به سنّ مبارك تكلیف پا نهاده و مخاطب به خطابِ زیباى «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» شده‌اند. ظرافت عملكرد والدین و دست‌اندركاران تعلیم و تربیت این عزیزان بر كسانى كه با پیچیدگى‌هاى آن اندك آشنایى داشته

باشد، پوشیده نیست. به اهمیت مسئله آن‌گاه بهتر آگاه مى‌شویم كه به سیل هجوم ناجوانمردانه فساد با مظاهر بسیار متنوع و رنگارنگ و جذابْ اندكى بیندیشیم و از خداى متعال بخواهیم كه خود در امتثال این فرمان یارى‌مان رسانَد كه:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِیكُمْ ناراً وَقُودُهَا النّاسُ وَالْحِجارَةُ عَلَیْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعْصُونَ اللهَ ما أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ‌؛(1) اى كسانى كه (به دین خدا) گرویده‌اید، خودتان و اهل‌تان را (كسانى را كه به شما مربوط هستند) از آتشى كه سوخت آن مردم و سنگ هستند حفظ كنید (و موجبات چنین مصیبتى را فراهم ننمایید) (آتشى كه) بر آن فرشتگان سخت‌گیر و درشت‌خو گمارده شده و سرپیچى فرمان خداوند نمى‌نمایند و هر آنچه مأموریت پیدا كنند (به خوبى) انجام مى‌دهند.

و در این جهت از رهنمودهاى بسیار مغتنم هدایتگران الهى(علیهم السلام) به خوبى بهره‌مند شویم‌؛ چنان كه مولایمان حضرت امام صادق(علیه السلام)براى گذر از تنگناهاى آخرالزمان ما را به «دعاى غریق» سفارش فرمودند:

قال ابوعبدالله(علیه السلام): سَتُصیبُكُم شُبْهَةٌ فَتَبْقَونَ بلا عَلَم یُرى و لا إمام هُدى، لا ینجو منها إلاّ من دعا بُدُعاءِ الغَریقِ. قُلْتُ: وَ كَیْفَ دُعاءُ الْغریقِ؟ قالَ: تقولُ: «یا اللهُ یا رَحْمانُ یا رحیمُ یا مُقَلِّبَ الْقُلوبِ ثَبِّتْ قَلْبی عَلى دِینكَ». فَقُلتُ: یا مُقَلِّبَ الْقُلوبِ وَ الاَْبْصارِ ثَبِّتْ قَلْبی عَلى دِینِكَ. فَقالَ: إنَّ اللهَ عَزَّ وجَلَّ مُقَلِّبُ الْقلوبِ وَالاَْبْصارِ وَلكِنْ قُلْ كَما أقولُ: یا مُقَلِّبَ الْقُلوبِ ثَبِّتْ قَلبی عَلى دِینكَ‌؛(2) امام صادق(علیه السلام)


1. تحریم (66): 6.

2. كمال‌الدین، ج 2، ص 351، باب 33، حدیث 49. مرحوم علامه مجلسى نیز در دو باب آن را نقل كرده‌اند: بحارالانوار، ج 52، ص 148، حدیث 73 و ج 95، ص 326، حدیث 1.

این حدیث زیبا، یك نكته «كلیدى» نیز در بر دارد، و آن اینكه: «إعمال سلیقه و دخالت بیجا در معارف دین ممنوع». جایى كه معصوم(علیه السلام)، ضمن تأیید «مقَلِّبُ الأبصار» بودنِ خداوند، بر عبارت قبلى خود تأكید فرمودند و به «مقلب القلوب» اكتفا كردند‌؛ از این رو باید آموخت: بر ما لازم است در همه امور از رهنمودهاى حكیمانه معصومان(علیهم السلام) بهره برده و از صمیم جان به سكّاندارى آن ناخدایانِ كشتى نجات دل بسپریم، كه: «الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ وَالْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ وَاللاَّزِمُ لَهُمْ لاَحِق». هركه از ایشان جلو بیفتد هلاك، و هركه از آنها فاصله بگیرد و عقب بیفتد، نابود خواهد شد و (تنها) آن كس كه ملازم آنان باشد (به هدف اصلى خلقت، یعنى قرب خداى تعالى) ملحق خواهد شد. فرازى از صلوات ماه شعبان المعظم.

فرمودند: به زودى شبهه‌اى به شما خواهد رسید و شما بدون نشانه و پرچم قابل دیدنى و پیشواى هدایتگرى باقى خواهید ماند، طورى كه نجات تنها از آنِ كسى خواهد بود كه «دعاى غریق» را بخواند. عرض كردم: دعاى غریق چگونه است؟ فرمودند: (چنین) مى‌گویى: اى الله، اى رحمان، اى رحیم، اى دگرگون كننده دل‌ها (و تعیین‌كننده جهت توجه قلب‌ها) دل مرا بر دین خودت ثابت و پاى برجا بدار. (راوى مى‌گوید: هنگام تكرار عبارات امام(علیه السلام) كلمه «ابصار» را افزودم و) گفتم: اى آنكه قلب‌ها و چشم‌ها را دگرگون مى‌نمایى. امام(علیه السلام) فرمودند: (درست است كه) خداى عز و جل هم قلب‌ها را بر‌مى‌گرداند و هم چشم‌ها را (با حالات مختلفى كه هر یك حاكى از وضعیت روحى خاصى است) دگرگون مى‌سازد‌؛ ولى «آن گونه كه مى‌گویم بگو»: اى دگرگون كننده دل‌ها، دلم را بر دینت ثابت بدار.

در حدیثى از امام هادى(علیه السلام) نقل شده است حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در مورد «ایمان» پرسیدند. در پاسخ فرمودند:

تَصْدیقٌ بِالْقَلْبِ وَ إقْرارٌ بِاللِّسانِ وَ عَملٌ بِالأَرْكانِ(1)‌؛ ایمان عبارت


1. بحارالانوار، ج 69، ص 68، حدیث 21‌؛ البته از صفحه 18 همان جلد تا ص 149 مشتمل بر احادیث متعدد و تحقیقات قابل استفاده مؤلف بزرگوار است رضوان الله تعالى علیه.

است از پذیرش قلبى، و به زبان آوردن و به كارگیرى اعضا و جوارح در راستاى آن (پذیرش و باور).

حال اگر بدون باور قلبى، فقط به زبان شهادتین را اقرار كرد، مادام كه نهان وى آشكار نشده، احكام ظاهرى اسلام بر او جارى است.(1) و اگر به راستى چنین ادعایى برخاسته از اعتقاد درون را با انجام اعمال خداپسند همراه كرد، در جرگه اهل ایمان وارد شده است. همان‌طور كه بیان شد، این مقوله بر اساس احادیث فراوان اهل بیت(علیهم السلام)،(2) خود مراتب متعدد


1. همان، ج68، ص 225 ـ 309. مؤلف در این بخش درباره تفاوت ایمان و اسلام، به تفسیر آیاتى از قرآن مجید پرداخته‌؛ آن‌گاه 56 حدیث را نقل كرده و شرح داده و سپس تحقیقاتى ارزنده‌اى براى تبیین بیشتر احادیث كرده است. براى مثال مى‌توان به آیه معروف سوره مباركه حجرات (14) اشاره نمود: «قالَتِ الأَْعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَلَمّا یَدْخُلِ الإِْیمانُ فِی قُلُوبِكُمْ‌...‌‌؛ بادیه‌نشینان گفتند ایمان آوردیم، بگو ایمان نیاورده‌اید‌؛ ولى بگویید تسلیم گشتیم (و مسلمان شدیم) و هنوز (نسیم حیات‌بخشِ) ایمان به دل‌هاى (غیر مستعدّ) شما وارد نگشته است».

2. سى و دوّمین باب (ج 69، ص 154ـ175)، از مجموعه 145 بابى كه مؤلف نستوه بحارالانوار(رحمه الله) تحت عنوان ایمان و كفر (جلدهاى 67 تا 73)، منعقد فرموده‌اند، درباره «درجات ایمان و حقایق آن» است. در آن باب پس از نقل و تفسیر آیاتى از قرآن كریم، 28 حدیث از منابع مختلف ثبت فرموده و همچون دیگر بخش‌هاى كتاب، خواننده را از توضیحات پربار خویش بهره‌مند ساخته‌اند.

براى نمونه، در فرازى از حدیث دوم باب مذكور (كه از كافى، ج 2، ص 43) نقل شده، آمده است: «إِنَّ مِنَ الْمُسْلِمِینَ مَنْ لَهُ سَهْمٌ وَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ سَهْمَانِ وَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ ثَلاَثَةُ أَسْهُم وَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ أَرْبَعَةُ أَسْهُم وَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ خَمْسَةُ أَسْهُم وَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ سِتَّةُ أَسْهُم وَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ سَبْعَةُ أَسْهُم فَلَیْسَ یَنْبَغِی أَنْ یُحْمَلَ صَاحِبُ السَّهْمِ عَلَى مَا عَلَیْهِ صَاحِبُ السَّهْمَیْنِ وَلاَ صَاحِبُ السَّهْمَیْنِ عَلَى مَا عَلَیْهِ صَاحِبُ الثَّلاَثَةِ‌...‌‌؛ برخى از مسلمان‌ها یك سهم (از ایمان را) دارا هستند. و برخى از آنها دو سهم، و برخى سه سهم و برخى چهار سهم و برخى پنج سهم و برخى شش سهم و برخى هفت سهم دارند. پس سزاوار نیست بر آن كس كه تنها یك سهم دارد، به اندازه توان فردى كه داراى دو سهم است، (معارف دین و تكالیف خاص) حمل نمود. (كما اینكه) خود او نیز توان حمل فرد داراى سه سهم را ندارد».

آن‌گاه امام صادق(علیه السلام) داستانِ نصرانى تازه مسلمانى را مطرح فرمودند كه با كج سلیقگى همسایه مؤمنى كه او را به اسلام تشویق كرده بود، دستورات دین جدید را تاب نیاورد و به گمراهى قبلى خویش بازگشت (ج 69، ص 162). شایسته است در تكمیل بحث، و براى تجلیل از مقام والاى شخصیت‌هاى برجسته‌اى كه عنوانِ «صحابىِ رسول الله(صلى الله علیه وآله)بودن» بر قامت استوارشان راست مى‌آید، به این حدیث امام صادق(علیه السلام) نیز به دقت بنگریم:

«... دَخلتُ عَلى أبی عَبْدِ الله(علیه السلام) فذكرتُ لَهُ شَیئاً مِنْ أمرِ الشِّیعَةِ ومِن أقاوِیلِهِم: فَقال یا عَبْدَ العزیزِ، الایمانُ عَشْرُ درجات بِمَنْزِلَةِ السُّلَّمِ لَهُ عَشْرُ مَراقی وَتَرْتَقی مِنْه مِرقاة بَعْدَ مِرقاة فَلا یَقُولَنَّ صاحِبُ الواحِدَةِ لِصاحِبِ الثّانِیَةِ لَسْتَ عَلى شَیْء وَ لا یَقُولَنَّ صاحِبُ الثّانِیَةِ لِصاحِبِ الثَّلاثَةِ لَسْتَ عَلى شَىْء حَتَّى انْتَهى إلَى الْعاشِرَة. قالَ: وَكانَ سَلْمانُ فِی العاشِرَةِ وَأبو ذَرٍّ فِی التّاسِعَةِ وَالْمِقدادُ فِی الثّامِنَة. یا عَبدَ العزیزِ، لا تُسْقِطْ مَنْ هُوَ دُونَكَ فَیُسْقِطكَ مَنْ هُوَ فَوْقَكَ إذا رأیتَ الّذی هُوَ دُونَكَ فَقَدرتَ اَنْ تَرْفَعَهُ إلى دَرَجَتِكَ رَفْعاً رَفیقاً فَافْعَل. وَلا تَحْمِلَنَّ عَلَیْهِ ما لا یُطیقُهُ فَتَكْسرَهُ فَإنَّهُ مَنْ كَسَرَ مُؤمِناً فَعَلَیْهِ جَبْرُه لاِنّكَ إذا ذَهَبْت تحمل الفصیل حمل البازل فسخته». خصال، ویژگیهاى ده‌گانه، حدیث 49.

دارد و با اخلاص و التزام به لوازم ایمان، مى‌توان آن را تقویت كرد و به سیر صعودى پرداخت(1) تا بدان‌جا كه حضرت ابراهیم خلیل(علیه السلام)، با آن درجه بالاى «یگانه‌پرستى» دست نیاز به سوى بى‌نیاز دراز كرده و هنگام ساختن اولین خانه توحید(2)، براى خود و فرزند پاكشان ـ على نبینا و آله و علیهما السلام ـ و دسته‌اى از فرزندانشان از خداى تعالى «اسلام» را تقاضا مى‌كرد.


1. در بسیارى از احادیث ابواب مختلف این كتاب (ایمان و كفر) سفارش‌هاى پدرانه‌اى از معصومان(علیهم السلام)، ما را در مسیرِ تقویت ایمان و تسریع در حركت صعودى آن بهره مى‌رسانند.

2. «إِنَّ أَوَّلَ بَیْت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِی بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَهُدىً لِلْعالَمِین‌؛ همانا نخستین خانه‌اى كه براى (توجهِ) مردم (به خداى تعالى) بنا نهاده شد، همان (خانه‌اى) با بركتى است كه در مكّه است و مایه هدایت براى همه جهانیان است». مائده (5)، 96.

وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَإِسْماعِیلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ * رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنا مَناسِكَنا وَتُبْ عَلَیْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوّابُ الرَّحِیمُ‌؛(1) و به یاد آر آن زمان كه ابراهیم و اسماعیل ـ على نبینا و آله و علیهما السلام ـ پایه‌هاى خانه (ى خدا) را بالا برده (و مى‌گفتند:) پروردگارا! از ما بپذیر همانا تو شنوا و دانا هستى. پروردگارا! ما دو نفر و امّتى از نسل ما را فرمانبردار خودت قرار بده و اعمال (حج) را به ما بیاموز و توبه ما را بپذیر،(2) همانا تو توبه‌پذیر مهربان هستى.

 

حد نصاب ایمان

ایمانى باعث ورود به بهشت و نجات از عذاب دردناك الاهى مى‌شود كه به همه آنچه خداوند به تمام پیامبران ـ على نبینا و آله و علیهم السلام ـ نازل كرده تعلق گیرد و حتى یك حكم از احكام الاهى را استثنا نكند‌؛ چرا كه انكار یك مورد از دستاوردهاى وحى الاهى، در واقع زیر سؤال بردن تمام محتواى ادیان است‌؛ البته سرپیچى، غیر از عناد و انكار است، و خداى تعالى بر گشوده‌بودن باب توبه تأكید فرموده است و همواره بندگان خویش را به آمرزش گناهان بشارت داده و از این رهگذر آنان را به زیبایى از ارتكاب گناهان باز داشته است:


1. بقره (2)، 128.

2. مرحوم شیخ طوسى در توضیح «تب علینا» فرموده‌اند: «ای ارجع علینا بالرحمة والمغفرة و لیس فیه دلالة على جواز الصغیرة او فعل القبیح علیهم‌؛ یعنى با رحمت و آمرزش به ما عنایت فرما. درخواست توبه، دلالتى ندارد كه ایشان حتّى گناه كوچك یا عمل زشتى انجام داده‌اند».

آن‌گاه وجه دیگرى نقل مى‌فرمایند: «قالا ذلك انقطاعاً الیه تعبداً لیُقتدى بهما فیه‌؛ آن دو بزرگوار این مطلب را براى اظهار بندگى و توجه كامل به خداى تعالى بیان كردند تا دیگران هم در این مسیر به ایشان اقتدا كنند». التبیان، ج 1، ص 495.

قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللهِ إِنَّ اللهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً(1)...‌؛ بگو اى بندگان من كه (با انجام گناهان) بر خود اسراف نموده‌اید، از رحمت خداوند مأیوس نباشید. همانا خداوند همه گناهان را مى‌آمرزد.

اما افسوس كه بسیارى از بندگان خدا به جاى نوازش جان خود با نسیم رحمت بى‌مانند خداى مهربان، به موضع‌گیرى تند در مقابل سفیران پاك و پیك‌هاى محبت الاهى روى آورده و از فرصت ارزشمند و غیر قابل تكرار زندگانى دنیا بهره نجسته‌اند، به گونه‌اى كه آن عزیزان شكوه خود را به درگاه خداى تعالى در عباراتى این‌گونه اظهار كرده‌اند:

قالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلاً وَنَهاراً * فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلاّ فِراراً * وَإِنِّی كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً * ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهاراً * ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَأَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرار‌؛(2) پروردگارا! من قوم خویش را شب و روز (به سوى دین تو) فرا خواندم‌؛ لكن تنها اثر این فراخوانى، فرار (و روى‌گردانى) آنان بود. و من هرگاه آنان را به منظور اینكه مورد آمرزش تو قرار گیرند فرا خواندم، انگشتان خود را در گوش‌ها برده و با لباس چهره‌هاى خود را از من برمى‌گرفتند.(3) (بر مسیر باطل خویش) تأكید ورزیده و به شدت گردن‌فرازى نمودند. (من از پاى ننشسته، مجدداً) آشكارا آنان را دعوت به سوى حق نموده و سپس در آشكار و نهان (بر این مهم) تأكید نمودم‌...‌».

به هر حال، حد نصاب ایمان از دیدگاه قرآن كریم، اعتقاد راسخ به تمام


1. زمر (39)، 53.

2. نوح (71): 5 ـ 9.

3. «وَاسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ: اى غَطُّوا بها وجوههم لئلاّ یرونی‌؛ چهره‌هاشان را با لباس خود پوشانیدند كه مرا نبینند». مجمع البیان، ج 9 و 10، ص 542.

محتواى وحى به همه پیامبران بزرگوار الاهى ـ على نبینا و آله و علیهم السلام ـ است، و خداى تعالى به صراحت، گرایشهاى دیگر را نكوهش كرده است:

إِنَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِاللهِ وَرُسُلِهِ وَیُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللهِ وَرُسُلِهِ وَیَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَنَكْفُرُ بِبَعْض وَیُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِكَ سَبِیلاً * أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنا لِلْكافِرِینَ عَذاباً مُهِین‌؛(1)همانا كسانى كه به خدا و پیامبرانش كفر ورزیده و بر آنند كه بین خدا و رسولان او جدایى افكنند و مى‌گویند برخى را باور داریم و برخى را منكر هستیم و درصدد جستوجوى راهى در این میان هستند، حقیقتاً كافرند و ما براى كافران عذاب خواركننده‌اى مهیا نموده‌ایم.

و حتّى صِرف گردن نهادن ظاهرى را كافى ندانسته و كسى را در زمره اهل ایمان مى‌شمارد كه از اعماق وجود حكم رسول گرامى خود(صلى الله علیه وآله) را بپذیرند و آن را كاملا حق و درست بداند:

فَلا وَرَبِّكَ لا یُؤْمِنُونَ حَتّى یُحَكِّمُوكَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیم‌؛(2) سوگند به خداى تو! آنان نیاورده‌اند تا اینكه در اختلافات خود تو را مرجع رسیدگى به درگیرى خود قرار دهند و در جان خویش از هرگونه قضاوتى كه فرمودى، هیچ گونه نگرانى و دغدغه احساس ننمایند و به نحو كامل تسلیم فرمان شما باشند.

پرسش: در شرایطى كه احیاناً انسان از بسیارى از معارف دین یا جزئیات‌احكام اطلاعات كافى ندارد، چگونه ممكن است ایمان به محتواى تمام وحى‌هاى الاهى در طول سالیان دراز بیاورد؟


1. نساء (4)، 150 و 151.

2. نساء (4)، 65.

پاسخ: آنچه مورد تأكید است، «حق دانستن تمام پیام‌هاى الاهى و اعتقاد به لازم بودن پیروى از آنان است»، چه جزئیات آن را بدانیم یا ندانیم. هیچ‌گاه سخن از لزوم شناسایى و بررسى تك‌تك پیام‌هاى خداوند و ویژگى‌هاى آنها به میان نیامده است. بله، آنچه به عملكرد انسان مربوط مى‌شود و از محدوده قدرت و اختیار انسان خارج نیست، طبعاً باید با شناخت و بصیرت همراه باشد.

 

مقایسه ننگ دنیوى با آتش جهنم

امام(علیه السلام) به شدت پایبندى آنان به آداب و رسوم جاهلى را سرزنش كرده و فرموده‌اند: شما آن‌چنان بر افكار غلط خود اصرار دارید كه پیامد بسیار دردناكى چون عذاب و خشم الاهى را در مسیر حراست از آن عادات غلط، قابل تحمل مى‌بینید. این اصرار، از نداشتن ایمان به آخرتْ حكایت مى‌كند‌؛ زیرا انسانى كه به هشدارهاى جدّى خداى متعال در مورد شكنجه‌هاى همیشگى اعتقاد داشته باشد، هرگز حاضر نخواهد شد با اصرار كودكانه بر امور واهى، ناپایدار و ضد ارزش، ولى مطابق میل عرف جاهلى، خود را به این بدبختى غیر قابل جبران مبتلا سازد.

البته ننگ و عار به صورت‌هاى مختلف در قبیله‌ها جلوه مى‌كند و ممكن است در هر زمان به موارد خاصى تعلق گیرد. «دختر داشتن» از نمونه‌هاى شایع این مطلب است‌؛ بر اساس آیات قرآن كریم هرگاه فردى چنین خبرى را مى‌شنید، با چهره‌اى برافروخته از خشم، خود را بر سر دو راهىِ تحمل این ننگ یا از بین بردن دختر مى‌دید، و چون سنگینى ننگ پدر دختر بودن را تاب نمى‌آورد، بى‌رحمانه راه دیگرى در پیش مى‌گرفت:

وَإِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالاُْنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ كَظِیمٌ * یَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَیُمْسِكُهُ عَلى هُون أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ أَلا ساءَ ما یَحْكُمُونَ‌؛(1) و هنگامى كه یكى از آنان را خبر میلاد فرزند دختر مى‌رسید، چهره‌اش سیاه مى‌گشت و سعى در فرو بردن خشم خود مى‌نمود، (آن‌گاه) به لحاظ دریافت چنین خبر تأسف‌بارى، از قوم خویش فرارى شده و (خود را بر سر دوراهى مى‌دید:) آیا با ذلت و خوارى چنین فرزندى را در كنار خود بپذیرد یا در دل خاك نهانش نماید؟(2) چه بد حكم مى‌نمودند.

این در حالى است كه منطق قرآن كریم، ارزشمند دانستن نعمت الاهى و موهبت خداوندى دانستن دختر و پسر است:

اللهِِ مُلْكُ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ یَخْلُقُ ما یَشاءُ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَیَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّكُورَ * أَوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُكْراناً وَإِناثاً وَیَجْعَلُ مَنْ یَشاءُ عَقِیماً إِنَّهُ عَلِیمٌ قَدِیرٌ‌؛(3) فرمانروایى آسمانها و زمین از آنِ خداوند است (او) هرچه بخواهد مى‌آفریند. برخى را فرزند دختر و بعضى را پسر عطا مى‌فرماید، عده‌اى را نیز پسر و دختر مى‌دهد و هر كه را اراده فرماید، نازا قرار مى‌دهد. او داناى تواناست.

از دیگر ارزش‌هاى موهوم و جنجال‌آفرین رایج آنان، معیارهاى خاصى بود كه براى «ازدواج» در نظر مى‌گرفتند. آنان هرگز انتخاب همسر را از میان افرادى كه طبقه اجتماعى‌شان را پایین‌تر از خود احساس مى‌كردند، بر نمى‌تافتند. اگر احیاناً جوانى این‌چنین با دخترى از قبیله آنها زندگى مشترك تشكیل مى‌داد، به اعتراض برخاسته و


1. نحل (16)، 58 و 59.

2. دسّ به معناى مخفى كردن. مجمع البیان، ج 5 و 6، ص 565.

3. شورى (42)، 49 و 50.

مى‌گفتند: تو چه حق دارى با دخترى از قبیله ما ازدواج كنى؟ این‌گونه «ضد ارزش‌هاى عرفى»، بر هیچ ملاك منطقى استوار نیست. از دیدگاه قرآن كریم یگانه ملاك، «تقوا» است.

 

ادعاى اسلام

اسلام، فقط اداى شهادتین نیست. اگر در اعتقادات تشكیك شود و احكام هم تاریخ مصرف خاصى داشته باشد، چه چیز باقى خواهد ماند؟ آیا صِرف ثبت كلمه «مسلمان» در شناسنامه كافى است؟ آیا ادعاى اسلامى بودن براى كشورْ كارساز است و نباید خط بطلان بر ارزش‌هاى پوچ و پوشالى همچون «ملى‌گرایى» و «تعصب‌هاى نژادى» كشید؟ آیا نفسِ «ایرانى بودن» خود، معیارى براى سنجش ارزش‌ها به شمار مى‌آید؟ اگر چنین است، چرا شهروندان دیگر كشورها انتسابشان را به كشور خود ملاك ارزش ندانند؟ آیا غیر از این است كه همه و همه بنده «خداى بى‌شریك و همتا» هستیم و او براى «برترى و امتیاز»، فقط «تقوا» را معرفى فرموده است و بس؟(1)


1. «یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَر وَأُنْثى وَجَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ». حجرات (49): 13.

پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)، بر فراز منبر در ردّ ملى‌گرایى: «إِنَّ النَّاسَ مِنْ عَهْدِ آدَمَ إِلَى یَوْمِنَا هَذَا مِثْلُ أَسْنَانِ الْمُشْطِ لاَ فَضْلَ لِلْعَرَبِیِّ عَلَى الْعَجَمِیِّ وَلاَ لِلاَْحْمَرِ عَلَى الاَْسْوَدِ «إِلاَّ بِالتَّقْوَى» سَلْمَانُ بَحْرٌ لاَ یُنْزَفُ وَكَنْزٌ لاَ یَنْفَدُ سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ‌...‌؛ از حضرت آدم ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ تا امروز، مردم همچون دندانه‌هاى شانه هستند، نه عرب را بر عجم، برترى هست نه سرخ‌پوست را بر سیاه‌پوست، مگر به سبب تقوا. سلمان(رحمه الله)دریایى بیكران و گنجى پایان‌ناپذیر است، سلمان از ما اهل‌البیت است». شیخ مفید، اختصاص، ص 341 و بحارالانوار، ج 22، ص 348.

مراسمى همچون «چهارشنبه سورى» چه توجیه معقولى دارد؟ آیا زنده كردن چنین امورى، بازگشت به دوران پیش از اسلام و پشت پا زدن به مبانى دینى نیست؟ تا آنجا كه در مجالس خصوصى بگویند دیگر حكومت دین معنا ندارد، و هرچه هست، دموكراسى و خواست مردم است!

امام(علیه السلام) مردم را به یاد پیمان با خدا انداخته و در مورد شكستن پیمان، دلسوزانه هشدار مى‌دهند و مى‌فرمایند: خدا براى شما به سبب پایبندى به لوازم ایمان، حریمى معیّن فرمود و در بین مردم امنیتتان بخشید. به راستى اگر لطف خدا را از دست بدهید، چه چیزى خواهید داشت؟ خداوند، جان و مال و ناموستان را در سایه اسلام حفظ كرده است. مگر نه این است كه روى آوردن به ارزش‌هاى غیر اسلامى، زمینه‌اى مناسب براى طمع دین‌ناباوران در گشودن جبهه جنگ علیه افرادى است كه از اسلام جز پوسته‌اى بى‌مغز در دستشان باقى نمانده؟

 

ولایت كفار ممنوع

همان‌گونه كه پیش‌تر نیز اشاره كردیم، قرآن كریم پذیرش ولایت كافران و یكدلى با آنان را به شدت نكوهش كرده است. از دیدگاه این برترین كتاب آسمانى، چنین امرى به معناى پیوستن به صفوف آنان و رها كردن اسلام است:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصارى أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ

أَوْلِیاءُ بَعْض وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمِینَ‌؛(1) اى دین‌باوران! یهود و نصارا(2) را به عنوان یار و یاور نگیرید،(3) برخى از آنان كمك برخى دیگر هستند و هر كه از شما از آنان یارى طلب نمود، او نیز همچون آنان محكوم به كفر است.(4) همانا خداوند مردمان ستمگر را هدایت نمى‌فرماید.

این آیه و همه آیات كریمه قرآن را نباید در زندان الفاظ زندانى كرد و همواره باید حقیقت والاى قرآن كریم را نصب‌العین قرار دهیم.

امروز هم افرادى كه در رؤیاى شیطانى فشردن دست صفا و صمیمیت با امریكایى‌ها هستند و به آنان با دیده دوستانى ارزشمند مى‌نگرند، حقیقتاً خود، امریكایى هستند. البته نه از نظر ملیت و نژاد‌؛ بلكه از نظر اعتقاد و طرز تفكر‌؛ چرا كه خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) با كسى شوخى ندارند و آیات نورانى قرآن كهنه‌شدنى نیست و توجیهات و تأویلات بى‌مورد را برنمى‌تابد. طرفداران این منش، هرگونه همدردى و همنوایى با ملت‌هاى ستمدیده و مظلوم را عقب‌ماندگى دانسته و در مقابلْ ثمره ارادت به امریكا و همپالكى‌هایش را سرازیر شدن فن‌آورى و پیشرفت‌هاى


1. مائده (5)، 51.

2. فقط یهود و نصارا ذكر شده است و بقیه كفار نیز در چنین حكمى، همانند آنان هستند. مجمع البیان، ج 3 و 4، ص 319.

3. «لا تعتمِدوا عَلَى الإسْتِنْصارِ بِهم مُتودّدینَ إلَیْهِم‌؛ یارى‌طلبى از آنان و طرح دوستى ریختن با آنها را تكیه‌گاه قرار ندهید». همان.

4. «یعنى مَنِ استَنْصَرهُم واتّخذهم أَنْصاراً فإنَّه منهم أی محكومٌ لَهُ بحكمهم فی وجوب لَعْنِهِ والبرائة مِنه و یُحْكَمُ بأَنَّه من اهلِ النّارِ‌؛ مقصود این است كه كسى كه از آنان یارى بجوید و یاورشان بداند، در حقیقت جزء همان‌هاست و همان حكم آنها را دارد: لعنت و بیزارى از او لازم و محكوم به جهنمى بودن است». التبیان، ج 3، ص 550.

چشمگیر علمى و صنعتى مى‌دانند، غافل از آنكه بر اساس رهنمود رهگشاى مولایمان حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، همین بى‌توجهى به مبانى متین اسلام و روى آوردن به ارزش‌هاى خیالى و بى‌مهرى به هم‌كیشان دلسوز، براى دشمنان دیرینه‌اى چون امریكا، نویدبخش سستى و زبونى امریكاباوران مسلمان‌نما خواهد بود و با مشاهده حالت انفعالى و قابل نفوذ، زمینه را براى اِعمال خوى ددمنشانه، و حمله و جنگ و ستیز مناسب مى‌یابند.

آیا در چنین شرایط اسف‌بارى، دین‌باوران راستین به یارى این رنگ‌باختگان دنیاپرست مى‌آیند، و خداوند هم فرشتگان مقرّبى چون جبرئیل و میكائیل(علیهما السلام) را مأمور امدادرسانى‌شان مى‌فرماید؟ یا اینكه حق‌تعالى چنین كمكى را در گروِ تقوا و صبر و پایمردى، و دفاع از ارزش‌هاى مورد پسند خود قرار داده و فرموده است:

بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَیَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا یُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلاف مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِینَ‌؛(1) آرى، اگر اهل صبر و تقوا باشید و (مشركان) با چنین خشم و خروشى(2) به شما حملهور شوند، خداوند شما را با پنج‌هزار فرشته با نشانه‌هاى خاص(3) یارى مى‌رساند.

اما اگر به جاى گام نهادن در این مسیر ارجمند، توجه به زرق و برق


1. آل‌عمران (3)، 125.

2. خشم و غضب، از جمله معانى «فور» شمرده شده و اشاره‌اى است به غلیان خشم مشركان در جنگ اُحُد، در پى شكست جنگ «بدر» سال پیش از آن. مجمع‌البیان، ج 1 و 2، ص 828.

3. در مجمع البیان، دو قرائت «مسوِّمین» و «مسوَّمین» ثبت شده است. اولى را
علامت گذارنده خود و دوّمى را علامت گذاشته شده از سوى خداى تعالى معنا كرده‌اند. همان، ص 829.

ناپایدار دنیا شود، نه امداد غیبى وجود خواهد داشت، نه گروه‌هاى مختلف اهل ایمان به یارى خواهند پرداخت‌؛ چرا كه شرط یارى خدا، یارى كردن اوست:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللهَ یَنْصُرْكُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ‌؛(1) اى اهل ایمان! اگر خدا را یارى كنید، خداوند یارى‌تان خواهد فرمود و ثابت‌قدم و استوارتان خواهد ساخت.

قرآن كریم، كتاب رمّان و قصه‌هاى خیالى یا نقل وقایع گذشتگان با هدف سرگرمى و پر كردن اوقات فراغت نیست، و همواره مخاطبان خود(2) را به


1. محمّد(صلى الله علیه وآله) (47)، 7.

ممكن است پرسیده شود: خدا را چگونه مى‌توان یارى رساند؟

در پاسخ مى‌توان ـ براى نمونه ـ به آخرین آیه سوره مباركه «صف» اشاره كرد: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللهِ كَما قالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوارِیِّینَ مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللهِ قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللهِ». حضرت عیسى ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ پرسیدند یاور «من» به سوى خدا كیست؟ اصحاب خاص حضرت در پاسخ نگفتند ما یاورانِ «شما» به سوى خدا هستیم‌؛ بلكه مستقیماً گفتند ما یاران خداییم (نَحْنُ أَنْصارُ الله).

اگر در این گفتوگو نیك بنگریم، به نكته‌اى زیبا مى‌رسیم و آن اینكه «یارى خدا، یارى حجت خداست» آن‌گاه به ابتداى آیه دقّت مى‌كنیم كه خداى تعالى در مقام ارائه الگو، مؤمنان را مخاطب ساخته و فرمود: «همان گونه» كه (حضرت) عیسى ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ چنین فرمود، و آنان چنین پاسخ دادند، خدا را یارى كنید. حاصل آنكه: امروز تنها راه یارى خداوند و بهره‌بردارى از پیامدهاى شیرین آن، یارى حضرت حجة‌بن الحسن ‌عجل الله تعالى فرجه الشریف ‌ـ است‌؛ یعنى: تنظیم همه امور زندگى بر وفق مراد آن وارث همه نیكان و نیكى‌ها.

2. خداى تعالى 89 بار با عبارت دلنشینِ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» اهل ایمان را مخاطب ساخته است، و در كنار آن توجه به بیست موردى كه عبارت آسمانى «یا أَیُّهَا النّاس» دیده مى‌شود، حاكى از آن است كه زمینه پندگیرى و بهرهورى از رهنمودهاى بى‌بدیل قرآن كریم براى همگان فراهم است، و حتى غیر مؤمنان نیز مى‌توانند به هشدارها توجه كرده، و پیش از پایان فرصت زندگانى دنیا، گرایش خود را به حق و حقیقت اعلام، و بر اساس آن عمل كنند.

پند گرفتن از فراز و نشیب‌هاى زندگى پیشینیان، و پرهیز از دامن زدن به امورى فراخوانده است كه مقدمات شكست در مقابل دشمن برون و درون، و سرانجام هلاكت دین و دنیا را در پى دارد. این همه از عاد، ثمود، لوط، بنى‌اسرائیل و دیگر اقوام سخن گفتن، براى بیدارى فطرت خفته ما است كه تا فرصت از كف نداده‌ایم، «خود را دریابیم»،(1) و چاره‌اى بیندیشیم، و خداى ناكرده فرداى قیامت به این قبیل آیات كه پس از بیان هلاكت اقوام مختلف ذكر شده، به دیده حسرت و افسوسِ غیر قابل جبران ننگریم، كه:

إِنَّ فِی ذلِكَ لآَیَةً وَما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ * وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ‌؛(2) همانا در این (مورد) نشانه‌اى (از قدرت خدا و زبونى و


1. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا یَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُم‌؛ اى اهل ایمان! كاملا مواظب خود باشید (و نعمت هدایت از كف ندهید، و بدانید:) اگر شما در مسیر مستقیم هدایت‌بردار باشید، گمراهىِ سرگشتگان شما را زیانى نخواهد رسانید». مائده (5)، 105.

2. این دو آیه را در كنار یكدیگر در سوره مباركه شعراء، آیات 67 و 68، 103 و 104، 121 و 122، 139 و 140، 158 و 159، 174 و 175 و 190 و 191 مى‌بینیم كه به ترتیب به عملكرد نامناسب و سرانجام هلاكت قوم حضرت موسى، ابراهیم، نوح، هود، صالح، لوط و شعیب ـ على نبینا و آله و علیهم السلام ـ اشاره مى‌كنند. (و قبل از اشاره به داستان اقوام مختلف در آیه 8 و 9 نیز دیده مى‌شود). آیات فراوان «عبرت‌آموزى» قرآن كریم را نمى‌توان در این مختصر برشمرد، ولى از باب اشاره به نمونه‌هاى بیشتر مى‌توان از عبارات زیبایى «فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُون» (اعراف، 176)، «فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الأَْبْصار» (حشر، 2)‌؛ همچنین قمر (54)، 31، 34، 38 و 39 و 42‌؛ صافات (37)، 137 و 138‌؛ عنكبوت (29)، 35، و‌... بهره جست.

هلاكت اقوام) هست‌؛ ولى بیشتر مردم اهل ایمان نیستند و همانا پروردگار تو، همو شكست‌ناپذیر و مهربان است».

توجه به هشدارهاى الاهى

وَإِنَّ عِنْدَكُمُ الاَْمْثَالَ مِنْ بَأْسِ اللهِ وَقَوَارِعِهِ(1) وَأَیَّامِهِ وَوَقَائِعِهِ، فَلاَ تَسْتَبْطِئُوا وَعِیدَهُ جَهْلا بِأَخْذِهِ وَتَهَاوُناً بِبَطْشِهِ(2) وَیَأْساً مِنْ بَأْسِهِ، فَإِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یَلْعَنِ الْقَرْنَ الْمَاضِیَ بَیْنَ أَیْدِیكُمْ إِلاَّ لِتَرْكِهِمُ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْكَرِ، فَلَعَنَ اللهُ السُّفَهَاءَ لِرُكُوبِ الْمَعَاصِی وَالْحُلَمَاءَ لِتَرْكِ التَّنَاهِی. أَلاَ وَقَدْ قَطَعْتُمْ قَیْدَ الاِْسْلاَمِ وَعَطَّلْتُمْ حُدُودَهُ وَأَمَتُّمْ أَحْكَامَهُ‌؛ نزد شما نمونه‌ها(ى گویایى) از عذاب خدا، و حوادث كوبنده او، و روزگارانِ (سخت)، و رخدادهاى دشوار وجود دارد‌؛ بنابراین وعده عذاب خدا را از روى ناراحتى و كم‌اهمیت دانستن آن و منتفى دانستن عذاب الاهى، پشت گوش نیاندازید‌؛ چرا كه خداوند نسل قبل از شما را تنها به دلیل بجاى نیاوردن امر به معروف و نهى از منكر از رحمت خود دور ساخت: نابخردان را به جهت ارتكاب گناهان، و خردمندان را به لحاظ مانع گناه آنان نشدن. آگاه باشید شما رشته ارتباطتان را با اسلام در هم گسیخته و حدود الاهى را به زمین نهادید و احكامش را از بین بردید».

خداى تعالى در موارد فراوان به سرنوشت گذشتگان اشاره فرموده و مخاطبان را به تأمل در آن دعوت فرموده است‌؛ نظیر:


1. «القارعة»، حاكى از شدت یك امر است: «فلانٌ أمِنَ قوارعَ الدهر اى شدائدة». العین، ج 1، ص 156.

2. بطش، به معناى گرفتن با تندى است. مصباح المنیر، ص 51.

أَوَلَمْ یَسِیرُوا فِی الأَْرْضِ فَیَنْظُرُوا كَیْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ كانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَآثاراً فِی الأَْرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللهُ بِذُنُوبِهِمْ وَما كانَ لَهُمْ مِنَ اللهِ مِنْ واق‌؛(1) آیا به گوشه‌هاى مختلف زمین سرى نمى‌زنند (و به سیر و گشت و گذار در زمین نمى‌پردازند) تا ببینند سرنوشت كسانى كه قبل از آنان مى‌زیستند، چگونه بوده است. آنان نیرومندتر بودند و آثار وجودى‌شان بیشتر بود. خداوند به لحاظ گناهانشان آنها را گرفت و هیچ نگهدارنده‌اى (در مقابل خداوند) براى آنها وجود نداشت».

در اینجا نیز هماهنگى كلام روح‌بخش مولایمان امیرالمؤمنین(علیه السلام) با كلام جاودان پروردگار مهربان،(2) مشام جان را نوازش مى‌دهد. امام(علیه السلام) همچون پدرى مهربان(3) در مورد بى‌توجهى به رخدادهاى اسف‌بار در اقوام گذشته


1. غافر (40)، 21.

2. بر كسى كه با آیات نورانى قرآن كریم، و نیز كلمات دُرربار اهل‌بیت(علیهم السلام) مأنوس باشد، تناسب و ارتباط والاى این دو منبع پرفیض هدایت پوشیده نیست. پیروان راستین این مكتب مى‌توانند ‌و باید‌ـ این نكته زیبا و درخشان را در كنار هزاران دلیل بر حقانیت این مسیر قرار داده و پس از ساییدن پیشانى شكر به درگاه خداى هادى، در فضایى صمیمانه و مشفقانه دیگران را نیز به پیمودن این وادى سراسر نور و صفا فراخوانند و با تأسّى به پیامبر و آل(علیهم السلام)همچون طبیبى دلسوز تمام تلاش خود را براى سلامت و سعادت خود و دیگر بندگان خدا به كار گیرند و همواره این كلام حیات‌بخش مولایمان حضرت رضا(علیه السلام) را نصب‌العین خویش قرار دهند كه «اگر مردم زیبایى‌هاى سخن ما را بدانند، حتماً از ما پیروى خواهند كرد»: «رَحِمَ الله عبداً أحیا أَمرَنا فَقُلْتُ لَهُ: وكیف یُحْیى أمرُكم؟ قال: یَتعلَّمُ عُلومَنا ویُعَلِّمُهَا النّاسَ، فَانّ النّاسَ لَوْ عَلِموا مَحاسِنَ كَلامِنا لاتَّبعُونا، قال: قلت‌... ». بحارالانوار، ج 2، ص 30، از معانى‌الاخبار و عیون اخبار الرضا(علیه السلام).

3. حضرت رضا(علیه السلام) در بیان بسیار زیبایى در مورد معرفى «امام» و «امامت»، به اوصافى اشاره فرمودند‌؛ از آن جمله:‌«...الامام السَّحابُ الماطِرُ والْغَیْثُ الهاطِلُ وَالشَّمْسُ الْمُضیئَةُ وَالاَْرْضُ الْبَسیطةَ والْعَیْنُ الغَزیرةُ والْغَدیرُ والرَّوضَةُ. الامام الأَنیسُ الرَّفیقُ، وَ «الوالِدُ الشَّفیقُ»... الإمامُ واحِدُ دَهْرِهِ لا یُدانیهِ أَحَدٌ وَلا یُعادِلُهُ عالِمٌ وَلا یُوجَدُ مِنْهُ بَدَلٌ وَلا لَهُ مِثْلٌ وَلا نظیرٌ‌...». (عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج 1، ص 172). این حدیث در كتب روایى دیگر نیز، با اندكى تفاوت دیده مى‌شود‌؛ مثلا در كمال‌الدین «الوالِدُ الرَّؤُوفُ وَالاَْخُ الشَّفِیقُ» و در معانى الاخبار، «الوَلَدُ الرَّفِیقُ وَالاَْخُ الشَّقِیقُ» ثبت شده است.

هشدار داده و مخاطبان را از عواقب بسیار تلخ بى‌توجهى به تهدیدهاى خداى تعالى برحذر داشته‌اند.

متأسفانه باید گفت این روحیه ریشه‌اى دیرینه داشته و خداى تعالى وجود آن را در تمام امت‌هاى پیشین این‌چنین بیان فرموده است:

وَما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَة مِنْ نَبِیّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَالضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ* ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتّى عَفَوْا وَقالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرّاءُ وَالسَّرّاءُ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ‌؛(1) هیچ پیامبرى را به دیارى نفرستادیم مگر اینكه به منظور ایجاد حالت تضرع و توجه قلبى به خداى تعالى آنها را به سختى و گرفتارى مبتلا ساختیم، سپس رفاه و آسایش را جایگزین تنگناها نمودیم تا بدان‌جا كه فزونى یافتند،(2) و (با آسودگى خاطر) گفتند: (این امرى طبیعى است و) پدران ما (نیز همچون سایر انسان‌ها) هم دچار سختى و رنج مى‌شدند، و هم روى رفاه و آسایش را مى‌دیدند (این بلاها ربطى به قهر و خشم خدا ندارد) به ناگاه آنان را (با دست انتقام) برگرفتیم، در شرایطى كه آنان (كاملا غافل بوده، و) نمى‌فهمیدند.

 

اهمیت امر به معروف

همان‌گونه كه امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) رها كردن اصل امر به معروف و نهى از


1. اعراف (7)، 94 و 95.

2. مرحوم شیخ طوسى (التبیان، ج 4، ص 475)، «حتّى عَفَوا» را «حتّى كَثُرُوا» معنا كرده‌اند، و حتى سَمَنوا (فربه شدند) نیز گفته‌اند و اصل آن را بر اساس جمله «...‌فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْء‌...» (بقره، 178) به معناى ترك گرفته‌اند.

منكر را سبب دورى اقوام گذشته از رحمت الاهى و ابتلا به لعنت خداوند دانستند، امروز نیز اگر به این اصل اصیل كم‌مهرى شود، خداى ناكرده چنین پیامد خطرناكى را در پى خواهد داشت.

بدبختانه در عصر حاضر عده‌اى تحت پوشش دموكراسى و آزادى فكر و رفتار، امر به معروف و نهى از منكر را دخالت بیجا و فضولى در كار دیگران مى‌شمارند‌؛ در حالى كه در شرع مقدس اسلام، براى این عبادت ارزشمند ـ همچون دیگر عبادات ـ ضوابطى در نظر گرفته شده است، كه با رعایت دقیق آن مقرّرات، هم حقوق افراد حفظ مى‌شود و هم حقوق جامعه، و هم اینكه احكام الاهى مورد استهزا و بى‌توجهى قرار نمى‌گیرد. نمى‌توان هنگام ارتكاب امور خلاف دین و شكستن قبح گناه در جامعه با دست‌آویز قرار دادن شعارهاى فریبنده‌اى چون آزادى، به راحتى از كنار آنان گذشت‌؛ چرا كه در واقع، عواقب آن هم در این سرا دامنگیر همه افراد جامعه و از جمله خود آن افراد خواهد شد، و سرانجام در زندگانى جاویدان، كام همگان را به محرومیت از نعمت‌هاى غیر قابل تصور آن سرا، تلخ خواهد كرد.

خداى تعالى در قرآن كریم بارها امر به معروف و نهى از منكر را از ابعاد مختلف مطرح فرموده و رهنمودهاى آسمانى ارائه فرموده است و طبعاً خوشه‌چینى از تعالیم بسیار پربركت آل‌البیت(علیهم السلام) در این زمینه نیز، همچون دیگر موارد، دستیابى به نكته‌هاى بسیار ارزنده را در پى خواهد داشت‌؛ ولى چون مجال شرح و بسط نیست، اجمالا اشاره مى‌كنیم:

خداوند، عالمان دینى و استوانه‌هاى علمى را سرزنش مى‌كند از اینكه ساده از كنار منكرات بگذرند! مى‌فرماید:

لَوْلا یَنْهاهُمُ الرَّبّانِیُّونَ وَالأَْحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الإِْثْمَ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا یَصْنَعُونَ‌؛(1) چرا عالمان دینى و استوانه‌هاى علمى مردم را از «به گناه سخن گفتن» و «مال حرام خوردن» بازنمى‌دارند؟ حقیقتاً كار زشتى انجام مى‌دهند.

یكى از مواردى كه خداى تعالى چند بار در قرآن كریم از آن یاد فرموده، و در سوره مباركه اعراف مشروح‌تر مطرح شده، داستان آموزنده «اصحاب سبت» است. عده‌اى از بنى‌اسرائیل مجاور دریا زندگى مى‌كردند و از راه ماهى‌گیرى روزگار مى‌گذرانیدند، دستور الاهى بر ممنوعیت ماهى‌گیرى در روز شنبه صادر شد و براى امتحان آنان ماهى‌ها در روز شنبه حضور چشمگیر در ساحل مى‌یافتند و در دیگر روزهاى هفته، خبرى از آنها نبود. سرانجام اصالة الاقتصاد، و اصل حلاّل مشكلات بودن دلار و ریال، حیله‌اى برایشان به ارمغان آورد‌؛ آنان بر آن شدند كه فرصت را مغتنم شمرده و از ماهى‌هاى روز شنبه استفاده كنند‌؛ ولى براى آنكه حكم شرعى را هم ‌به خیال خود‌ـ رعایت كرده باشند، یا به عبارتى ‌نستجیر بالله‌ـ خدا را فریب دهند، حوضچه‌هایى آماده كردند، به گونه‌اى كه ماهى‌ها شنبه وارد حوضچه‌ها مى‌شدند، ولى براى خروج با در بسته روبه‌رو شده و زندانى مى‌شدند و آنان روز یكشنبه به جمع‌آورى آنها مى‌پرداختند.

در این میان عده‌اى آنان را از این عمل زشت و بازى با احكام الاهى بازداشته و نهى‌شان مى‌كردند‌؛ ولى دسته‌اى دیگر كه خود اهل این عمل نبودند، سر برآورده و نهى از منكر كنندگان را سرزنش مى‌كردند كه چه


1. مائده (5)، 63.

كار دارید؟ ـ ‌همچنان كه این نغمه‌ها، همواره ساز مى‌شود كه اقتضاى آزادى این است و چنین دخالت‌هایى با دموكراسى سازگار نیست ‌ـ نیكان در پاسخ، عمل زیباى خود را در بردارنده دو فایده مهم مى‌شمردند: یكى اینكه ما خود در پیشگاه پروردگار براى اداى وظیفه پاسخى داشته باشیم، و دیگر اینكه امید این هست ـ اگرچه اندك ‌ـ كه اینان دست از این كار شسته و به سوى حقیقت باز گردند. هنگامى كه خیراندیشى‌ها اثرى در روح دنیاگراى آنان نگذاشت، خداوند همه آن قوم را به استثناى نهى از منكركنندگان به عذاب شدیدى گرفتار ساخت، و سرنوشت بى‌توجّهان به نهى از منكر با دنیاپرستان بازیگر رقم خورد و همه آنها به عذاب شدید الاهى گرفتار شده و به صورت بوزینه درآمدند:

وَسْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ الَّتِی كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَیَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا یَفْسُقُونَ * وَإِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً قالُوا مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ * فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذاب بَئِیس بِما كانُوا یَفْسُقُونَ * فَلَمّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ.(1)

شاید حكمت مسخ آنان به صورت «میمون»، این باشد كه میمون در بین حیوانات، بیش از همه به بازیگرى شناخته مى‌شود، و كسانى كه با دین خدا بازى كنند، چنین سنخیّتى بین آنها و این حیوان بازیگر پدید مى‌آید. قرآن كریم كه برترین كتاب هدایت است، ما را از دوستى با این بازیگران برحذر داشته:


1. اعراف (7)، 163 ـ 166.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَكُمْ هُزُواً وَلَعِباً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَالْكُفّارَ أَوْلِیاءَ وَاتَّقُوا اللهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ‌؛(1) اى دین‌باوران! كسانى را كه آیین شما را به مسخره و بازیچه گرفته‌اند، چه آنانى كه قبل از شما به آنان كتاب (آسمانى) داده شد، چه كافران، به عنوان دوست انتخاب نكنید. و اگر ‌حقیقتاً‌ـ اهل ایمان هستید، از خدا پروا كنید.

حال اگر خداى تعالى بر امّت اسلامى منّت نهاده و با وجود استحقاق عذاب استیصال،(2) چنین سرنوشت شومى را براى ما رقم نمى‌زند، باید در مقام شكر برآمده و خود را «تافته جدا بافته» ندانیم و خاضعانه از درگاهش بخواهیم به عذاب‌هاى دردناك دیگرى كه در قرآن مجیدش هشدارمان داده است، مبتلایمان نفرماید:

قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ یَلْبِسَكُمْ شِیَعاً وَیُذِیقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْض انْظُرْ كَیْفَ نُصَرِّفُ الآْیاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ‌؛(3) بگو او همان (خدایى) است كه مى‌تواند عذابى از بالاى (سر) شما یا از پایین پایتان به سویتان بفرستد (بلاهاى آسمانى و زمینى)، یا اینكه «شما را دچار تفرقه و چنددستگى نماید» و به برخى از شما عذاب بعضى دیگر را بچشاند (براى یكدیگر مصیبت‌آفرین شوید) بنگر چگونه به شیوه‌هاى گوناگون آیات خود را بیان مى‌نماییم، باشد كه فهم خود را به كار گیرند.


1. مائده (5)، 57. البته این حالت تمسخر را در آیات دیگر، از جمله آیه 58 نیز مى‌توان یافت.

2. استیصال، به معناى ریشه‌كن كردن است، و خداوند در قرآن كریم براى اقوامى چون عاد، ثمود و... بدون استعمال این لفظ، از آن یاد فرموده است‌؛ مانند اوائل «الحاقّه»‌؛ فصلت، 13 ـ 18 و آیات دیگر‌؛ از جمله آیه 17 از سوره اسراء: «وَكَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوح...».

3. انعام (6)، 65.

این حقیقت را در نهج‌البلاغه مولایمان امیر مؤمنان(علیه السلام) كه به حق تالى‌تلوِ قرآن كریم است، ‌و در صفحات پیشین شرح آن رفت ـ به روشنى مى‌یابیم:

وَاعْلَموا أَنَّكُم صِرْتُم بَعْدَ الْهِجْرَةِ أَعْراباً وَبَعْدَ المُوالاةِ أَحْزاباً.

پول مى‌دهند و تشویق مى‌كنند كه بروید حزب باز كنید، این حاتم‌بخشى‌ها و از كیسه خلیفه خرج كردن‌ها، بهانه‌اى است براى چپاول بیت‌المال مسلمانان. چوب خدا هم صدا ندارد. آیا كشمكش‌ها و موضع‌گیرى‌هاى تندى(1) كه كیان جامعه اسلامى را با خطر جدّى مواجه مى‌كند و دورى از ارزش‌هاى والاى انسانى را به ارمغان مى‌آورد ـ هرچند در كپسول‌هاى فریبنده‌اى چون «آزادى فكر و اندیشه»، «توسعه سیاسى» و... جاسازى شود ـ چیزى جز هشدار محبت‌آمیز قرآن و عترت(علیهم السلام) است كه در عبارات نورانى بالا گذشت؟


1. قطعاً خشم و خروشى كه خداى حكیم در نهاد انسان به ودیعت نهاده، عبث و بیهوده نیست، و دستورالعمل استفاده از آن را همچون دیگر مواهب حق‌تعالى، باید از ثقلین (قرآن و عترت(علیهم السلام)) دریافت.

نمونه قرآنى: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ‌اللهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى‌الْكُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُم». (فتح (48)، 29.

نمونه از عترت: به امام‌صادق(علیه السلام) گفته شد فردى شما را دوست دارد‌؛ ولى در بیزارى از دشمنتان ضعیف است. حضرت فرمودند: «هَیْهاتَ! كَذِبَ مَنِ ادَّعى مَحَبَّتنا وَلَمْ یَتَبَرَّأ مِنْ عَدُوِّنا» چه سخن دور از حقیقتى، هر كس مدّعى دوستى با ما باشد، ولى از دشمن ما بیزارى نجوید، دروغ مى‌گوید (و در این ادعا صادق نیست). بحارالانوار، ج 27، ص 58، حدیث 18.

بنابراین، بر اساس اصل اصیل «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَة» (حجرات، 10)، باید همدلى و صفا و صمیمیت در میان برادران ایمانى حكمفرما باشد و در پرتو آن به رفع همه كدورت‌ها پرداخت و توجه داشت كه خشونت و غلظت را فقط براى كافران حربى و جنگ‌طلب ذخیره كرد، كه: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّارِ وَلْیَجِدُوا فِیكُمْ غِلْظَة...». (توبه (9)، 123).

این شگردهاى شیطنت‌آمیز را چند سال تجربه كردیم‌؛ آیا وقت آن نرسیده است كه به دین خدا باز گردیم و براى احكام الاهى ارزشى بایسته و در خور اوج عظمت والاى آن قائل شویم؟(1) با دین خدا بازى نكنیم‌؛ چرا كه پیامد آن بازیچه قرار گرفتن خود ما است:(2)


1. حقیقت این است كه بر اساس آیاتى چون «وَلا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَهذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللهِ الْكَذِبَ لا یُفْلِحُونَ * مَتاعٌ قَلِیلٌ وَلَهُمْ عَذابٌ أَلِیم» (نحل (16)، 116 و 117‌؛ نظیر یونس (10)، 60 و...)، حق تعیین حلال و حرام از آنِ حق‌تعالى است، و اگر انسان به راستى آن را گردن نهاد، پیش از جهان جاوید، در این سرا نیز بهره‌ها خواهد برد براى مثال «عبدالله بن ابى یعفور» یكى از شخصیت‌هاى سرشناس رجال حدیث، دل درد مزمن خود را با اندكى شراب معالجه مى‌كرد، و پس از احساس درد مجدّد، با آشامیدنِ دوباره، آن را تسكین مى‌بخشید. مسأله خود را با امام زمانش، حضرت امام صادق(علیه السلام) در میان گذاشت و با نهى آن بزرگوار تصمیم قطعى بر ترك چنین مداوایى گرفت. هنگامى كه با اصرار نزدیكانش در مورد ساكت كردن درد به آن شیوه مواجه شد، سوگند یاد كرد هرگز قطره‌اى نخواهم نوشید. درد دل شدت پیدا كرد و او همچنان بر «فضولى نكردن در دین خدا» عزمى جزم داشت و پس از مدتى كه درد به اوج خود رسید و در آزمون سربلند برآمد، درد دل براى همیشه از او دور شد و تا پایان عمر بابركت خود هرگز پذیراى چنین میهمان ناخوانده‌اى كه گاه و بى‌گاه آرامش ارزشمند او را بر هم مى‌زد، نشد. اِختیارُ مَعْرِفةِ الرِّجال معروف به رجال كشى، ص 247، حدیث 459.

هموست كه امتثال راستین خود از آیه «اولى‌الامر» (نساء، 59) و انقیاد كامل در پیشگاه باعظمت امام زمان خویش را این‌گونه ابراز كرد: اگر انارى را نصف نموده و بفرمایید این نیمه حرام، و آن نیمه حلال است، من گواهى مى‌دهم آنچه فرموده‌اید حلال است، حلال است، و آنچه فرموده‌اید حرام است، حرام است. امام(علیه السلام) در پاسخ فرمودند: «رحمك الله، رحمك الله». همان، ص 249، حدیث 462.

آیا ما این‌چنین هستیم؟ به راستى اگر چنین نباشیم، مُجازیم خود را آشناى با الفباى تشیع بدانیم؟ آیا همه چیز در همین سرا خلاصه شده و فردایى بدون هیاهو و جار و جنجال در انتظار ما نیست؟ آرى، آنچه پس از رخت بربستن از این دار غرور آغاز مى‌شود، سزاوار نام زیباى «زندگانى» است. از خداى مهربان مى‌خواهیم ما را درزمره كسانى قرار ندهد كه بانگ حسرت برآورده و مى‌گویند: «یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی». (فجر (89)، 24).

وَإِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَإِذا خَلَوْا إِلى شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ * اللهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ‌؛(1)(2) و هنگامى كه با اهل ایمان برخورد مى‌كنند، مى‌گویند ما (نیز چون شما) مؤمنیم و هنگامى كه با شیاطینشان خلوت مى‌كنند، مى‌گویند ما با شما هستیم و (مؤمنان را) مسخره مى‌كنیم خداوند آنان را مسخره نموده و سركشىِ متحیّرانه آنها را استمرار خواهد بخشید.

و نیرنگ به خدا، نقشه‌هاى حكیمانه الاهى را علیه انسان در پى‌خواهد داشت:

إِنَّ الْمُنافِقِینَ یُخادِعُونَ اللهَ وَهُوَ خادِعُهُمْ‌؛(3) همانا دورویان درصدد حیله و نیرنگ با خدا برمى‌آیند (غافل از آنكه خداوند نقشه آنان را نقش بر آب كرده) و او براى آنها نقشه طرح خواهد فرمود.

آرى، او بلا نازل مى‌كند‌؛ ولى ممكن است گفته شود ما بلایى مشاهده نمى‌كنیم، و اتفاقاتى كه مى‌افتد كاملا طبیعى است و گذشتگان ما هم شادى و غم داشته‌اند «...قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرّاءُ وَالسَّرّاء...»(4) خداوند توفیقمان عطا فرماید كلام دلنشین مولایمان را كه بهترین نسخه شفابخش دردهاى بى‌درمان ما است، به خوبى به كار ببندیم.


1. عَمَهْ: سرگردانى. مجمع البیان.

2. بقره (2)، 14 ـ 15‌؛ نظیر آیه 9.

3. نساء (4)، 142.

4. اعراف (7)، 95.

مأموریت الاهى براى دفع فتنه

أَلاَ وَقَدْ أَمَرَنِیَ اللهُ بِقِتَالِ أَهْلِ الْبَغْیِ(1) وَالنَّكْثِ(2) وَالْفَسَادِ فِی الاَْرْضِ. فَأَمَّا النَّاكِثُونَ فَقَدْ قَاتَلْتُ، وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ(3) فَقَدْ جَاهَدْتُ، وَأَمَّا الْمَارِقَةُ(4) فَقَدْ دَوَّخْتُ،(5) وَأَمَّا شَیْطَانُ الرَّدْهَةِ(6) فَقَدْ كُفِیتُهُ(7) بِصَعْقَة


1. بغى در لغت، به معناى ستم است و ستمگر را باغى مى‌گویند. جمع آن نیز بغاة است. العین ج 4، ص 453 و مصباح المنیر، ص 57.

2. نكث، در مورد شكستن پیمان استعمال مى‌شود: «نكث الرَّجلُ العهدَ نكثاً... نقضَهُ ونبذَه». مصباح المنیر، ص 624.

3. مرحوم شیخ طوسى (جنّ (72)، 15): «وَأَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا» را «الجائرونَ عن طَریق الحَقِّ‌؛ ستم‌پیشگانى كه از حق منحرف گشته‌اند» معنا كرده‌اند. التبیان، ج 10، ص 152.

مرحوم طبرسى نیز در مقایسه قاسِط (مانند همین آیه) و مُقْسِط (مانند حُجرات (49)، 9) فرموده‌اند: «القاسِط هو العادل «عن» الحق، والمُقسِط العادل «الى» الحق‌؛ (قاسط، روى‌گردان از حق و مقسط، روى‌آور به حق)، است». مجمع البیان، ج 9 و 10، ص 558.

4. در اصل لغت، خروج و پرتاب تیر از كمان را مُروق گفته‌اند، در مورد خروج از دین نیز استعمال شده است. مصباح المنیر، ص 569.

5. مقهور و ذلیل كردن (مصباح المنیر، ص 57) چیره و مستولى شدن. صحاح اللغه، ج 2، ص 421.

6. ردهه، نام گودالى است كه جسد ذوالثدیه، رهبر خوارج در جنگ نهروان در آن افتاده بود. جوهرى، لغوىِ غیر شیعه نیز اشاره به حدیثى از «پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)» اشاره مى‌كند كه از «شیطان ردهه» بودنِ مقتول نهروان حكایت دارد. صحاح اللغه، ج 6، ص 2232.

7. كُفیتُه، فعل مجهول است به معناى «در مورد او كفایت شدم»‌؛ یعنى خداى تعالى مرا به وسیله صاعقه‌اى كمك فرمود. در مورد صاعقه نیز بعضى صاعقه آسمانى را مطرح نموده‌اند‌؛ ولى ظاهراً مرادِ حضرتِ اسدالله الغالب، فریاد بنیان‌كَنِ برخاسته از دل خداجوى آن بزرگوار است، و این خود درس دلنشین توحید است.

در ضمن، از جمله موارد مشابه استعمالِ «كُفیته» در این حدیث را مى‌توان در حدیثى یافت كه نقطه آغازینِ حركتى براى مرحوم كربلایى كاظم ساروقى، حافظ خارق العاده و مكتب نرفته قرآن كریم شد. عَنْ أَبى عَبْدِ الله(علیه السلام): مَنْ عَمِلَ بِما عَلِمَ كُفِىَ ما لَمْ یَعْلَم‌؛ هر كس به «آنچه» مى‌داند عمل نماید، خداوند او را از آنچه نمى‌داند كفایت مى‌كند. (بحارالانوار، ج 2، ص 30، حدیث 14، به نقل از ثواب الاعمال، و ص 280، حدیث 49، به نقل از التوحید مرحوم صدوق). او بر آن شد به طور جدى به این سخن معصوم(علیه السلام)ملتزم باشد، هرچند از دانش اصطلاحىِ مردم بهره نداشت. هنگامى كه احساس كرد كارفرماى او از محل «گندم زكات داده نشده» اجرتش مى‌دهد و تذكر دلسوزانه در او اثر نكرد، تن به مشكلات داده و هجرت نمود، هجرتى كه خود مقدمه‌اى براى تابش «نور قرآن» در دل پاكش شد.

سُمِعَتْ لَهَا وَجْبَةُ(1) قَلْبِهِ وَرَجَّةُ(2) صَدْرِهِ، وَبَقِیَتْ بَقِیَّةٌ مِنْ أَهْلِ الْبَغْیِ. وَلَئِنْ أَذِنَ اللهُ فِی الْكَرَّةِ عَلَیْهِمْ لاَُدِیلَنَّ(3) مِنْهُمْ إِلاَّ مَا یَتَشَذَّرُ(4) فِی أَطْرَافِ الْبِلاَدِ تَشَذُّر‌؛ آگاه باشید خداوند مرا به جنگیدن با سركشان و پیمان‌شكنان و فساد برانگیزان در زمین، فرمان داده است. با پیمان‌شكنان جنگیدم، با قاسطانِ ستم‌پیشه نیز جهاد نمودم.


1. سقوط توأم با صداى مهیب دیوار را «وَجْبَة» گویند. صحاح اللغه، ج 1، ص 232 با عنایت به ج 2، ص 555 (اواخر صفحه، لغت «هدّه»).

2. به معناى اضطراب و تلاطم است. براى بیانِ توفانى بودن دریا نیز از همین ماده كمك گرفته و مى‌گویند: «ارْتَجَّ الْبَحْرُ»، همان، ج 1، ص 317.

3. از موارد استعمال این ماده در قرآن كریم و احادیث شریف، «از بین بردن نیروى طرف مقابل و جایگزین شدن به جاى آن» استفاده مى‌شود. مرحوم علامه طبرسى (مجمع البیان، ج 1 و 2، ص 842) ذیل آیه، «وَتِلْكَ الأَْیّامُ نُداوِلُها‌...» (آل عمران، 140) فرموده‌اند: «اَدالَ اللهُ فلاناً من فُلان، إذا جَعَلَ الكرّةَ له علیه».

در نهج‌البلاغه، خطبه 25 مى‌خوانیم: «سَیُدالُونَ مِنكم بِاجْتِماعِهِم عَلى باطِلِهم وَتَفَرُّقِكُم عَنْ حَقِّكُم وَبِمَعْصِیَتِكُم إمامَكُمْ فِی الحَقِّ‌...‌». و نظیر آن در خطبه 27 دیده مى‌شود.

4. تشذُّر، به معناى پراكندگى و تفرق است. (المعجم الوسیط، ج 1، ص 476). همچنین همین معنا با مراجعه به مجمل اللغه، ص 402‌؛ و صحاح اللغه، ج 2، ص 694 به دست مى‌آید. علاوه بر آنكه بر این نكته نیز مى‌توان واقف شد كه در اصل، طلاى ذوب نشده را شذره گویند.

خارج‌شدگان از دین را به خاك مذلّت نشانیدم و كار شیطانِ (گودالى به نامِ) ردهه را هم با بانگ صاعقه‌اى كه واژگونى قلب او و تلاطم سینه‌اش را در پى داشت، یكسره نمودم. اكنون تنها اندكى از سركشانِ تجاوزپیشه باقى مانده‌اند كه اگر خداوند اجازه خروش دوباره‌ام فرماید آنان را جز معدود افرادى پراكنده (و خوار و ذلیل) در گوشه و كنار شهرها تار و مار خواهم نمود.

پرسش: بین این فراز از خطبه با بخش‌هاى پیشین چه ارتباطى هست؟

پاسخ: امام(علیه السلام) پس از توضیحى رسا در مورد ریشه‌اى بودن خطر «خودبزرگ‌بینى و تكبّر» و بیان بعضى مصادیق روشنِ آن و زیان‌هاى جبران‌ناپذیرى كه به بار آمده است، براى اداى وظیفه‌اى الاهى به معرّفى خود(1) پرداختند تا ضمن اعلام خطر به كسانى كه با خودپسندى در پى كسب امتیازهاى بادآورده‌اند، سابقه دلاورى‌هاى بى‌نظیر خویش در زمان رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) و پیش از آن، رشد و نماى خود را از نخستین روزهاى زندگانى در كنار پیامبر(صلى الله علیه وآله) گوشزد كند، و از این رهگذر پاسخگوى شبهات یاوه‌گویانى باشد كه برخورد قاطعانه و شجاعانه آن امام همام را با «تأویل‌گَران» قرآن كریم برنمى‌تافتند.


1. تواضع و فروتنى ممدوح است‌؛ ولى در مواردى این چنین، «معرفىِ خود» واجب است‌؛ چنان كه در آیه «قالَ اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الأَْرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیم» (یوسف، 55) دیده مى‌شود. و یا امام عسكرى(علیه السلام) پس از بیان صلوات خاص بر هر یك از اجداد بزرگوارشان، آن هنگام كه نوبت به خودشان رسید، پس از سكوت فرمودند: «اگر نبود اینكه از سوى خداوند مأمور رسانیدن معالم دین به اهل آن بودم، دوست داشتم چیزى نگویم...»، آن‌گاه به ذكر صلوات مخصوص خودشان و سپس حضرت مهدى(علیهما السلام)پرداختند. جمال الاسبوع، ص 300‌؛ بحارالانوار، ج 94، ص 77 و اواخر مفاتیح الجنان، صلوات بر حجج طاهره(علیهم السلام).

در مورد فضاى موجود زمان صدور خطبه لختى بیندیشیم. امام(علیه السلام) در اواخر زندگانى سراسر هدایت، و در عین حال پرفراز و نشیبشان، فتنه‌هاى جمل، صفین و سرانجام نهروان را فرو نشاندند‌؛ در این هنگام است كه براى اثبات حقانیت موضع والاى خویش، موقعیت بسیار نزدیك و منحصر به فردِ خود نسبت به رسول مكرم اسلام(صلى الله علیه وآله) را به زیبایى به تصویر مى‌كشند.

از سوى دیگر، باید ذهنیت مخاطبان آن روز حضرت را مطالعه كنیم و بدانیم كه آنان از نزدیكى حضرت(علیه السلام) با پیامبر(صلى الله علیه وآله) به خوبى آگاه بودند و نقش بى‌نظیر آن بزرگوار را در جنگ‌هاى مختلف و شرایط بسیار حساس اُحد، خیبر، خندق و امثال آنها از یاد نبرده بودند‌؛ ولى عاملى كه براى بسیارى از آنان تصمیم‌گیرى را به مشكلى جدّى تبدیل كرده بود، دیدن چهره‌هایى سرشناس با سوابق چشمگیر در صف مقابل حضرت بود. آنان مى‌دیدند این افراد با بعضى از نزدیكان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) هم‌داستان شده و علیه حضرت لشكرى فراهم كرده‌اند تا حكومت مشروعى را كه از سه حكومت قبلى مردمى‌تر هم بود، از ریشه بركنند.

مگر نه این بود كه حدود دوازده سال پیش از انتقال قدرت ظاهرى(1)


1. از تفاوت‌هاى عمده شیعه و عامه، نگرش به «جانشینى پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله)» است. آنان جانشینان حضرت را فقط از منظر كشوردارى، و رتق و فتق متعارف امور مى‌نگرند‌؛ ولى از دیدگاه شیعه «امامت» مقامى است بس والا، كه امور سیاسى و اداره كشور، تنها بخشى از آن است. شرح و بسط كلام در حوصله این مختصر نمى‌گنجد و در مباحث اعتقادى به طور شفاف و متقن به اثبات رسیده است‌؛ اما براى نمونه مى‌توان به سوره مباركه «قدر» توجه كرد و با دقّت در مضارع بودنِ «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوح»، «استمرارِ» نزول ملائكه را در شب قدر استفاده كرد. از این نكته نباید غفلت كرد كه فرشتگان الاهى همه ساله در آن شب، مقدّرات سال را به حجت خدا در آن عصر ارائه خواهند كرد‌؛ در نتیجه پس از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)باید در هر زمان بنده برگزیده خداوند، جانشین حضرت در همه امور از جمله دریافت پیام الاهى در شب قدر باشد، و بدین ترتیب امر مطاع حضرت باقرالعلوم(علیه السلام) را در تشویق شیعه به استدلال به این سوره مباركه را (در اصول كافى، ج 1، ص 249، حدیث 6) امتثال كرد: «یا مَعْشَرَ! الشّیعةِ خاصِمُوا بِسُورَةِ إنّا أنْزَلْناهُ تُفْلِحُوا فَوَاللهِ إنَّها لَحُجَّةُ اللهِ تَبارَكَ وَ تَعالى عَلَى الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ الله(صلى الله علیه وآله) وَإنَّها لَسَیِّدَةُ دینِكُم وَإنَّها لَغایَةُ عِلْمِنا...». (مرحوم ابن جمعه حویزى این حدیث را نود و نهمین حدیث از مجموعه 116 حدیثى كه در تفسیر این سوره مباركه نقل فرموده، ثبت كرده‌اند. نورالثقلین، ج 8، ص 247 ـ 277).

آرى، همه عقل‌هاى خردمندان، علم دانشمندان و سخنان نغز و زیباى سخنوران، از درك و ترسیم گوشه‌اى از فضایل «امام» درمانده و ناتوانند تا چه رسد به همه اوصاف و فضایل، و سپس گزینش ایشان‌؛ چنان‌كه مولایمان حضرت رضا(علیه السلام) در مرو در سخنانى بسیار زیبا و مشروح براى معرفى امام و امامت فرمودند: «هَلْ یَعْرِفُونَ قَدْرَ الإمامَةِ وَمَحَلَّها مِنَ الاُمَّةِ فَیجوزُ فیها اخْتیارُهُم؟ و در بخشى از آن فرمودند: هَیْهاتَ هَیْهاتَ ضَلَّتِ العُقولُ وَتاهَتِ الحُلوُم وَحارَتِ الألْبابُ وَحَسِرَتِ العُیونُ وَتصاغَرَتِ العُظَماءُ وَتحَیَّرَتِ الحُكَماءُ وَتَقاصَرَتِ الحُلَماءُ وَحَصِرَتِ الْخُطَباءُ وَجَهِلَتِ الاَْلِبّاءُ وَكَلَّتِ الشُّعَراءُ وَعَجِزَتِ الاُْدَباءُ وَعَیِیَتِ الْبُلَغاءُ عَنْ وَصْفِ «شَأْن» مِنْ شَأْنِهِ أَوْ فَضیلَة مِنْ فَضائِلِه فَأَقَرَّتْ بِالعَجْزِ وَالتَّقصیرِ...‌». بحارالانوار، ج 25، ص 120 ـ 128، از معانى الاخبار، كمال‌الدین، عیون، امالى و...

به حضرت امیر مؤمنان(علیه السلام)، مردم طلحه و زبیر را همراه سعد بن ابى وقاص و عثمان و عبدالرحمان بن عوف در كنار حضرت در شوراى شش نفره‌اى كه عمر براى تعیین خلیفه بعدى معرفى كرده بود،(1) دیده بودند و


1. براى محققى كه تاریخ سه دهه بعد از ارتحال جانسوز پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) را بدون هیچ گونه پیش‌داورى و تعصب نابجا بنگرد، پرسش‌هاى «بى‌پاسخِ» فراوانى درباره آن شورا و قبل و بعد آن مطرح است‌؛ از آن جمله:

الف) مشروعیت چنین شورایى با توجه به صدور حكم قتل، در بعضى فرض‌هاى پیش‌بینى شده در آن، به كدام آیه قرآن یا سنّت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مستند است؟

ب) به راستى كسى كه براى تعیین جانشین خویش به معرفى چنین شورایى مى‌پردازد، و براى هر فرضى حكمى صادر مى‌كند، با كدام شورا قدرت را به‌دست گرفته بود؟

ج) آیا صرف معرفى مستقیم نفر قبلى بدون هیچ گونه استناد به خداوند، براى به عهده گرفتن زمام مسلمانان كافى است و اصولاً مشروعیت فردى كه وى را «نصب» كرد، بر كدام اساس استوار است؟

د) آیا اجماع با كشمكش و جدال تعدادى اندك در سقیفه بنى ساعده على‌رغم بى‌اطلاعى مردمى كه بعداً تنها به عنوان «پذیرش امرى تصویب شده» به مسجد فراخوانده شدند، منعقد مى‌گردد؟

هـ ) آیا بزرگ مردى كه «برادرى» ایشان با پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)، كه براى جانشینى او بحث و جدال به راه افتاده، یكى از افتخارات بى‌شمار اوست، به اندازه یك شهروند عادى قابل اعتنا نیستند؟

و) آیا موضع صریح و شفاف امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) را كه در خطبه شقشقیه به زیبایى منعكس شده، قابل انكار است؟ از غلط‌هاى مشهور این است كه امام(علیه السلام)25 سال سكوت كردند، در حالى كه باید گفت در این مدت دست به شمشیر نبردند‌؛ بر اهل اطلاع پوشیده نیست كه حضرت در موارد فراوان مانند جریان سقیفه بنى ساعدة بن كعب بن خزرج، و شورا و‌... به وضوح، حق را تبیین فرمودند. مراجعه به جلد 28 بحارالانوار، باب چهارم (ص 175 ـ 412) و بررسى احادیث فراوانى كه از شیعه و غیر شیعه نقل شده، در این زمینه بسیار رهگشاست.

همچنین خطبه طالوتیه (روضه كافى، حدیث 5، ص 31 و 32): «ایُّها الاُمَّةُ الّتى خُدِعَتْ وَ انْخَدَعَتْ وَ عَرَفَتْ خَدیعَةَ مَنْ خَدَعَها فَاصرَّتْ عَلى ما عَرَفَتْ وَ اتَّبَعَتْ أهْوائها وَ ضَربَتْ فی عَشواء غِوایَتها...». در پایان سیصد و شصت نفر با حضرت پیمان بستند كه تا سرحد مرگ همراه امام(علیه السلام) باشند و حق حاكم شود‌؛ ولى فردا جز پنج نفر كسى به محل وعده نیامد. حضرت دست به آسمان بلند كرده و گفتند: «اللهمَّ إنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعفْونی كما اسْتَضْعفَ بنُو إسْرائیل هارونَ... لَولا عَهْدٌ عَهَدَهُ إلىَّ النبیُّ الاُمی(صلى الله علیه وآله)لاََوْرَدْتُ الْمُخالِفِینَ خَلِیجَ الْمَنِیَّةِ وَ لاََرْسَلْتُ عَلَیْهِمْ شَآبِیبَ صَوَاعِقِ الْمَوْتِ وَ عَنْ قَلِیل سَیَعْلَمُونَ‌؛ خداوندا! همانا قوم (همان امّت اسلامى بعد از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)) مرا (یارى ننمودند و) ضعیف شمردند آن‌چنان‌كه بنى‌اسرائیل، هارون (برادر حضرت موسى(علیه السلام)) را ... اگر نبود پیمانى كه پیامبر مكتب نرفته (و بى‌نیاز از استاد) از من گرفته بود، مخالفان را به خلیج مرگ وارد مى‌نمودم، و باران‌هایى از صاعقه‌هاى مرگبار بر آنها فرو مى‌فرستادم. و به زودى خواهند دانست». بحارالانوار، ج 28، ص 239ـ242‌؛ به نقل از روضه كافى.

 

 

آنان را مسنّ‌تر و داراى موقعیت اجتماعى برتر مى‌پنداشتند؟ مگر غیر از این بود كه عایشه، همسر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) با دستاویز قرار دادن لقب «امّ المؤمنین» كوته‌فكران فراوانى را علیه حكومتى شورانید كه هم مشروعیت الاهى داشت، و هم به گواهى دوست و دشمن مردمى‌تر از سه حكومت قبل بود؟

آنان بصره را كه از لحاظ اقتصادى مناسب‌تر از مكه و مدینه بود، براى تدارك جنگى عظیم علیه زمامدار معصوم و بزرگوارى در نظر گرفته بودند كه همگان به «برادرى»(1) ایشان با رسول خدا(صلى الله علیه وآله) اعتراف داشتند. در این حال امام(علیه السلام) در مدینه ماندند و فتنه‌انگیزى‌هاى آنان را همچون مصیبت‌هاى بیست و پنج ساله گذشته تحمل كردند؟

آیا باز هم دوران تحمل «استخوان در گلو» و «خار در چشم»(2) است؟ اگر دیروز چنین بود، امروز وظیفه این نیست. اكنون مصالح كشور پهناور


1. جریان «برادرى» رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و امیرمؤمنان(علیه السلام) به هنگام ایجاد اخوت بین هر دو نفر و تشبیه به موسى و هارون ـ على نبینا و آله و علیهما السلام ـ از روایات متواتر شیعه و عامه است. ر.ك: بحارالانوار، ج 37، صفحه 254 ـ 289‌؛ الغدیر، ج 3،ص 112 ـ 124 تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص 46‌؛ ص 47، حدیث 8377‌؛ ص 49، حدیث 8381‌؛ ص 51، حدیث 8383‌؛ ص 60، حدیث 8402‌؛ ص 8، حدیث 8374‌؛ ص 43‌؛ ص 45‌؛ و‌...‌.

2. عبارت «صَبَرْتُ و فى العین قذىً و فى الحلق شجى» قسمتى از عبارت سوم نهج‌البلاغه ـ شقشقیه است.

اسلام در این است كه زمامدار راستین و دلسوز، هرگونه نغمه شومِ براندازى حكومتى را كه جز به حق نمى‌اندیشد، فرو نشانده و آفت‌ها را بزداید، در غیر این صورت دین‌ناباورانِ سینه‌چاك دین، همه دستاوردهاى آن را در معرض خطر قرار خواهند داد.

اما مشكل امروز ـ همان‌گونه كه گفته شد ـ وجود بعضى از چهره‌هاى پرآوازه رویاروى آن امام همام است. براى مردمى كه سال‌ها به پشت كردن به معیارهاى الاهى و دل‌خوش كردن به ظاهرى فریبنده خو گرفته‌اند، تحلیل این جریان بسیار دشوار است و طبعاً خواب راحت را از چشم‌هاى پرمحبت پدر مهربانى كه بیش از خود آن مردم براى آنان دل مى‌سوزانند، خواهد ربود:

...‌وَ قَدْ قلَّبْتُ هذَا الاْمْرَ بَطْنَهُ وَ ظَهْرَهُ حَتّى مَنَعَنِى النَّوْمَ فَما وَجَدْتُنی یَسَعُنی إلاّ قِتالُهُمْ أَوِ الْجُحُودُ بِما جاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ(صلى الله علیه وآله)فَكانَتْ مُعالَجَةُ الْقِتالِ أهْوَنَ عَلَىَّ مِنْ مُعالَجَةِ الْعِقابِ، وَ مَوْتاتُ الدُّنْیا أهْوَنَ عَلَىَّ مِنْ مَوْتاتِ الاْخِرَةِ‌؛(1) من همه جوانب را بررسى، و به دقت زیر و رو نمودم تا آنجا كه (این فكر) خواب را از من گرفت (و از شدت تأمل و اندیشه خواب از سرم پرید) و به ناچار یا باید به جنگ آنها مى‌رفتم یا به یكباره


1. خطبه 53 (54) در مورد زمان صدور این خطبه، گفت وگوست. با توجه به صدور خطبه (فَتَدَاكُّوا عَلَیَّ تَدَاكَّ الْإِبِلِ الْهِیم) برخى همچون مرحوم ابن میثم بحرانى طبق آنچه مرحوم خویى در منهاج البراعه، ج 4 ص 324 نقل كرده‌اند، آن را به صفّین، و اصرار اصحاب امام(علیه السلام)به كسب اجازه براى جنگ با معاویه مربوط مى‌دانند‌؛ هرچند در عبارات بعد هنگام ترجمه، هم شام را مطرح فرموده‌اند، هم فتنه جمل را. مرحوم مجلسى هم در بحارالانوار، ج32، ص 555 این سخن را در باب وقایع صفین آورده و پس از نقل كلامى از مرحوم ابن میثم بحرانى، این حالت هجوم را به وضعیت بیعت مربوط دانسته‌اند و طبعاً سخن از جنگ در جملات بعد، به اولین جنگ كه همان جمل است مربوط مى‌شود.

همه آنچه را كه حضرت محمد مصطفى(صلى الله علیه وآله) از سوى خدا آورده‌اند انكار نمایم. (در این میان) دیدم درگیرى نظامى با آنان (با همه سختى‌هاى آن) از كشمكش عقاب الاهى آسان‌تر است. و محرومیت (از) دنیا نسبت به بى‌بهره بودن (از نعمت‌هاى) آخرت سهل‌تر است».

امام(علیه السلام)، این مشكل را در جاى دیگر این‌گونه ترسیم فرموده‌اند:

وَ لَقَدْ ضَرَبْتُ أَنْفَ هَذَا الاَْمْرِ وَ عَیْنَهُ وَ قَلَّبْتُ ظَهْرَهُ وَ بَطْنَهُ فَلَمْ أَرَ لِی فِیهِ إِلاَّ الْقِتَالَ أَوِ الْكُفْرَ بِمَا جَاءَ مُحَمَّدٌ(صلى الله علیه وآله)‌...‌.(1)

به راستى ما چه مقدار براى مظلومیت مولایمان گریسته‌ایم، و همنوا با آن هم راز چاه در دل شب، سرشك از دیدگان فشانده‌ایم؟ اگر در آن روز بودیم، مى‌دیدیم چگونه مولاى مظلوممان پس از 25 سال خون دل خوردن، افرادى را در صف مقابل خود مى‌دیدند كه هنوز خاطره حضور آنان در جنگ‌هاى زمان رسول اكرم(صلى الله علیه وآله)، و نبردشان با دشمنان اسلام نزد حضرت مجسّم بود‌؛ ولى اكنون مصداقى روشن از بدفرجامى را به نمایش گذاشته بودند.

و امروز هم برخى بر‌آنند به همه چیز با تساهل و تسامح بنگرند و بگویند اسلام دین رحمت است و با خشونت میانه‌اى ندارد. اینان شعار «گفتمان و خندیدن به روى همه» را سر مى‌دهند، غافل از آنكه خداى تعالى براى حفظ حریم محبوب، خشم و غضب علیه دشمنانِ خود را در سرشتمان به ودیعت نهاده و از عبث منزه است‌؛ از این رو باید ضمن برقرار كردن والاترین ارتباط قلبى با دوستان خدا، از حق‌ستیزان به شدت


1. خطبه 43 در مورد جنگ صفین است و با این جمله آغاز مى‌شود: «إنَّ اسْتِعْدادی لِحَرْبِ أهْلِ الشّامِ‌...‌».

دورى جست و براى اعتلاى كلمه اسلام با آنان با تندى رفتار كرد: «وَلْیَجِدُوا فِیكُمْ غِلْظَةً‌؛(1)‌...‌(كفار) باید در شما خشونت و شدّت بیابند‌...‌.»

آرى امرى بس عظیم است كه «انسان كامل» با آن درجه بلند در حالى كه به امرِ واجبِ «تجهیز بدن مبارك رسول اكرم(صلى الله علیه وآله)» پرداخته است، خبر گردآمدن عده‌اى را در سقیفه بنى ساعده «براى تعیین خلیفه» بشنود و خود را براى آزمونى سترگ مهیّا سازد.

 

حق‌محورى

آیا خداى تعالى براى شناخت حق، معیارى تعیین نكرده است؟

این پرسشى است كه پاسخ منصفانه و بدون تعصب به آن، رهگشاى پیچیدگى‌هاى عمیقى است كه در طول تاریخ پدید آمده. اگر انسان در آغاز راه به گونه‌اى پاسخگوى سؤال باشد كه بعدها بتواند پاسخ خود را با «حقیقت» و همچنین كردار خویش را بر اساس آن تنظیم كند، قطعاً در قیامت از كسانى خواهد بود كه خدایشان فرمود: «...‌وَهُمْ مِنْ فَزَع یَوْمَئِذ آمِنُونَ».(2)

عبارت حكیمانه «اِعْرِفِ الحقَّ تَعْرِفْ اَهْلَهُ»(3) در كنار صدها عبارت


1. توبه (9)، 123.

2. نمل (27)، 89‌؛ نظیر انبیاء (21)، 101 ـ 103 و‌...‌.

3. بحارالانوار، ج 39، ص 239. امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) در حدیثى كه از امالى مرحوم شیخ طوسى نقل شده، در گفتوگویى با حارث هَمْدانى در خلال بیان مطالبى ارجمند، این جمله را فرمودند. در پایان، حضرت به عاقبت زیباى پیروان راستینشان در قیامت اشاره فرمودند. حارث در آن بیمارى در حالى كه از شدت شوق ردایش بر زمین كشیده مى‌شد، گفت: به خدا سوگند‌؛ پس از این برایم مهم نیست كه مرگ مرا دریابد یا من مرگ را بیابم. اشعار زیباى مرحوم سید حمیرى نیز ترسیم كننده همین حدیث است. بیت معروفش چنین است:

یا حارَ هَمْدان فمَنْ یَمُتْ یَرَنى *** مِنْ مُؤمِن اَوْ مْنافِق قُبُلاً

اى حارث همْدانى! هر كس چه مؤمن چه منافق هنگام مرگ مرا بالعیان مشاهده خواهد كرد.

جا دارد بگوییم:

اى كه گفتى فمن یمت یرنى *** جان فداى كلام دلجویت

كاش روزى هزار مرتبه من *** مُردمى تا بدیدمى رویت

البته با مراجعه به بحارالانوار، ج 6، ص 179‌؛ ج 27، ص 160‌؛ ج 40 ص 126‌؛ ج 68 ص 120‌؛ ج 78 ص 41 و موارد دیگر مى‌توان از این رهنمود بهتر بهره برد.

در مورد میزان حق بودن امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) به عنوان نمونه‌اى از هزاران مى‌توان به منابع زیر اشاره كرد:

از شیعه: شیخ صدوق، امالى، جزء 12، حدیث 45 ص 512: پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در گفت و شنودى با خداى تعالى در مورد حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) سخن گفته‌اند. در پایان خداى تعالى مى‌فرماید:

«قَدْ سَبَقَ فِی عِلْمِی أَنَّهُ مُبْتَلى وَ مُبْتَلى بِهِ لَولا عَلىٌّ لَمْ یُعْرَفْ حِزْبى وَ لا أولیائى وَ لا أولیاءُ رُسُلى‌؛ در علم من چنین گذشته است كه هم (خود) او آزمایش مى‌شود، هم وسیله‌اى براى آزمون دیگران خواهد بود. اگر علىّ نبود، نه حزب من شناخته مى‌شد، نه دوستان (راستین) من و نه دوستان پیامبرانم».

مرحوم علامه مجلسى نیز در بحارالانوار، ج36، ص 159 حدیث 140 و ج 24، ص 181، حدیث 14 آن را از كنز الفوائد نقل فرموده‌اند:

از عامه: متقى هندى، كنز‌العمال، ج 11، ص 598 ـ 627، به نقل 183 حدیث شماره: 32877 ـ 33060. «از منابع مختلف» در مورد حضرت از پیامبراكرم(صلى الله علیه وآله)نقل كرده‌؛ از آن جمله:

‌«یا عَمّارُ إنْ رأیتَ علیّاً قد سَلك وادیاً و سَلكَ الناسُ وادیاً غَیْرَهُ فَاسْلُكْ مَعَ عَلِىّ وَ دَعِ النّاسَ إنّه لَنْ یَدُلَّكَ عَلى ردى و لَنْ یُخْرجَك عن الهُدى‌؛اى عمار اگر دیدى على((علیه السلام)) به راهى رفت و مردم راه دیگرى رفتند، تو راهِ على((علیه السلام)) را برو و «مردم را رها كن» چرا كه او تو را به سوى هلاكت نمى‌برد و از هدایت خارجت نمى‌نماید». ص 613، حدیث 32972.

‌«یا أبا رَافِع سَتَكُونُ بَعْدی قَوْمٌ یُقاتِلُونَ عَلیّاً حَقٌّ عَلَى اللهِ جِهادُهُم فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ جِهادَهُم بِیَدِهِ فَبِلِسانِهِ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ بِلِسانِهِ فَبِقَلْبِهِ لَیْسَ وَراءَ ذلِكَ شَىءٌ‌؛ پس از (درگذشتِ) من، جمعیتى با على(علیه السلام) جنگ خواهند نمود. بر خداوند است جنگیدن با آن جمعیت (لذا بر هر مسلمان دفع این حق‌ستیزان لازم است) پس كسى كه توانِ جنگ با آنان را ندارد (حداقل) با زبان خود (از امیرالمؤمنین(علیه السلام) دفاع نماید. و) كسى كه (حتى) با زبان هم یاراى دفاع ندارد (لااقل) با قلب خویش (یار آن حضرت باشد) این (امرى حیاتى و مهم است و) چیزى بالاتر از آن وجود ندارد». همان، حدیث 32971.

‌«من اطاعنی فقد اطاع الله عز و جل و من عصانی فقد عصى الله عز و جل و من اطاع علیا فقد اطاعنی و من عصى علیا فقد عصانی‌؛ هر كس از من حرف‌شنوى داشته باشد‌؛ پس همانا از خداى عز و جل اطاعت نموده است و هركه سرپیچى فرمان من كند، معصیت خدا نموده. و هركه على(علیه السلام) را اطاعت كند، مرا فرمان برده است و هر كس از دستور على(علیه السلام)سر بتابد، نافرمانى من كرده است». همان، حدیث 32973.

‌«من فارق علیا فقد فارقنی و من فارقنی فارق الله‌؛ هركه از على جدا شود، از من بریده است و هركه مرا رها كند از خدا جدا شده است». همان، حدیث 32974

البته احادیث عامه در این زمینه فراوان است و جلد 42 تاریخ مدینة دمشق، یكى از كتبى است كه در ابواب مختلف احادیثى از منابع متقن و مورد قبول آنان نقل كرده است.

 

 

حاكى از آن حقیقت، همواره فریادگر این نكته زیباست كه اگر انسان براى شناخت حق از مقدمات خداپسند بهره جست، قطعاً پویندگان حق را به روشنى باز خواهد شناخت و هرگز دچار سردرگمى و آب زلال پنداشتن «سراب» نخواهد شد.

در جنگ جمل، حارث بن حوط لیثى در مقام بیان حیرت خویش در مورد دیدن چهره‌هاى معروف و پرسابقه رو در روى یكدیگر، سخنانى گفت و امام(علیه السلام) فرمودند:

نَظَرْتَ إلى تَحْتِكَ وَ لَمْ تَنْظُر إلى فَوْقِكَ جُزْتَ عَنِ الْحَقِّ، إنَّ الْحَقَّ وَ الباطلَ لا یُعْرفانِ بِالنّاسِ وَ لكِن «اعْرفِ الْحَقَّ بِاتِّبَاعِ مَنِ اتَّبَعَهُ» وَ الْباطِلَ بِاجْتِنابِ مَنِ اجْتَنَبَهُ‌؛(1) تو به جاى اینكه به بالا بنگرى، توجه خود را به پایین معطوف كرده‌اى (ملاك را در افراد مى‌سنجى در حالى


1. بحارالانوار، ج 32، ص 228.

كه حق معیار است، نه افراد) تو از حق گذشته‌اى (و معیار را گم كرده‌اى) همانا حق و باطل با (گرایش خاص) مردم قابل شناسایى نیست. لكن (خودِ) حق را بشناس، آن‌گاه برحق بودن موضع افراد را با دقت در اینكه چه كسى پوینده آن است، به دست بیاور، و باطل را هم بشناس تا بر حق بودن موضع كسى كه از آن اجتناب مى‌كند پى ببرى.

امام(علیه السلام) به او و همه انسان‌ها تأكید فرمودند «ملاكِ سنجشِ افراد، حق است و بس»‌؛ وگرنه نمى‌توان گفت چون در جَمل آنها سه نفر بودند و در مقابل، امیر مؤمنان(علیه السلام) یك نفر بود، حق با آنهاست. نه اكثریت ملاك است نه اقلیت، نه ملیّت و نژاد و رنگ خاص. در حقیقت اگر این پرسشگر اندكى به گذشته مى‌نگریست، و رهنمودهاى روشن رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را در غدیر خم و صدها مورد دیگر از نظر دور نمى‌داشت، هیچ‌گاه با چنین آشفتگى خیال روبه‌رو نمى‌شد.

 

گلایه حضرت از سُستى سپاه خود

امام(علیه السلام) بارها از یاران خود گلایه كرده و شدت رنجیدگى خاطر شریف خود را به آنها گوشزد فرموده است‌؛ از آن جمله:

فَیَا عَجَباً عَجَباً وَ اللهِ یُمِیتُ الْقَلْبَ وَ یَجْلِبُ الْهَمَّ مِنِ اجْتِمَاعِ هَؤُلاَءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ! فَقُبْحاً لَكُمْ وَ تَرَحاً حِینَ صِرْتُمْ غَرَضاً یُرْمَى، یُغَارُ عَلَیْكُمْ وَ لاَ تُغِیرُونَ؟ وَ تُغْزَوْنَ وَ لاَ تَغْزُونَ؟ وَ یُعْصَى اللهُ وَ تَرْضَوْنَ؟ فَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّیْرِ إِلَیْهِمْ فِی أَیَّامِ الْحَرِّ قُلْتُمْ هَذِهِ حَمَارَّةُ الْقَیْظِ أَمْهِلْنَا حَتَّى یُسَبَّخَ عَنَّا الْحَرُّ، وَ إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّیْرِ إِلَیْهِمْ فِی الشِّتَاءِ قُلْتُمْ هَذِهِ صَبَارَّةُ(1)


1. صَبارَّةُ الشِّتاءِ: شدّت سرما. (لسان العرب، ج 7، ص 279). البته «صِبار» هم، به معناى غلظت و شدت است. العین، ج 7، ص 116 و مقاییس اللغه، ج 3، ص 330.

الْقُرِّ(1) أَمْهِلْنَا حَتَّى یَنْسَلِخَ عَنَّا الْبَرْدُ. كُلُّ هَذَا فِرَاراً مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ، فَإِذَا كُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ تَفِرُّونَ فَأَنْتُمْ وَ اللهِ مِنَ السَّیْفِ أَفَرُّ‌؛(2) شگفتا شگفتا به خدا قلب انسان از هم‌صدایى آنها در باطلشان و پراكندگى شما در حقتان مى‌میرد و اندوه بسیار مى‌آورد. زشت باد روى شما و اندوهگین شوید كه هدف تیر بلا شُدید (و هیچ باكتان نیست) به شما حمله مى‌كنند‌؛ ولى شما حمله نمى‌كنید، با شما مى‌جنگند‌؛ اما شما نمى‌جنگید، معصیت خدا مى‌شود و شما رضایت مى‌دهید. هنگامى كه در فصل گرما فرمان حمله‌تان مى‌دهم، مى‌گویید الان شدت گرماست مهلتمان بده تا (فصل) گرما سپرى شود. و وقتى در زمستان فرمان حمله‌تان مى‌دهم، مى‌گویید الان هوا سرد است مهلت‌مان بده تا (فصل) سرما بگذرد. همه اینها بهانه فرار از سرما و گرما است‌؛ پس شما كه از سرما و گرما این‌چنین فرارى هستید، به خدا از شمشیر بیشتر فرار خواهید كرد (شما كه این قدر در مقابل سرما و گرما احساس ضعف مى‌كنید، به هیچ وجه تحمل جنگیدن و به جان خریدن زخم را ندارید).

گاهى هم محاسن مباركشان را گرفته و در مقابل همین مردم زار زار مى‌گریستند. آیا در عالم چنین غربتى سراغ دارید كه امیر لشكر نزد سربازان خود بلند بلند گریه كند. اگر خود ما در محضر مبارك حضرت بودیم، چه كار مى‌كردیم؟

چرا امیرالمؤمنین(علیه السلام) این قدر مظلوم واقع شدند؟ حضرت مى‌دیدند كسانى كه در بدر و اُحد شركت كرده بودند و شاید بعضى از آنها هنوز آثار زخم آن جنگ‌ها در بدنشان بود، در آن شرایط حضرت را تنها گذاشته بودند تا آنجا كه صداى گریه آن بزرگوار از دست آنان بلند شد.


1. القُرّ: سرما. العین، ج 5، ص 21.

2. نهج‌البلاغه، خطبه 27.

آیا باید بر همگان لبخند زد؟

مگر نه این است كه ما مدعى پیروى از امیر مؤمنان(علیه السلام) هستیم، و الگوى ما در همه شرایط، «آن میزان حق و معیار هدایت» است؟ آیا ایشان منطق گفتمان با همه كس و همه را جا داشتند و در همه شرایط به روى همه لبخند مى‌زدند؟

آرى، ایشان مظهر رحمت خدا هستند و تا سرحد امكان مى‌كوشند به بهترین شیوه همه مردم را به سوى خداى ارحم الراحمین دعوت كنند‌؛ ولى آیا مظهر أشَدُّ الْمُعَاقِبِین بودن پروردگار مهربان نباشند؟ یا بیانگر سخط و غضب حق‌تعالى بر معاندان و حق‌ستیزان نباشند؟ و آیا باید وجود مبارك امام(علیه السلام) را با «عینكى خاص» و از «منظرى محدود» نگریست؟ آیا معناى «امامت»، پیشوایى در همه امور نیست؟ آیا نگاه تك بُعدى به ائمه هدى(علیهم السلام)، به «مأموم دانستنِ آن بزرگواران» و حركت بر اساس میل و هواى نفس برنمى‌گردد؟

بنابراین، همان گونه كه از رحمت فوق تصور آن امام همام در برخورد با اهل تقوا درس مى‌گیریم، برخورد قاطعانه و قهرآلودى را كه با دشمنان خدا داشتند نیز، باید نصب‌العین خود قرار دهیم. مصلحت دنیا و آخرتمان در محدود كردن «گفتمان» در چارچوبه‌اى است كه آن پیشواى اهل یقین(علیه السلام) ترسیم فرموده‌اند و عملكرد زیبایشان از لابلاى تاریخ پرپیچ و خم نمایان است. بزرگ پرچمدارى كه با عبارت دلنشین «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَوْلاه»(1) همان فرمانفرمایى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را از سوى حق‌تعالى


1. پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در خطبه غدیر پس از اقرار گرفتن از مردم در مورد فرمانفرمایى خود از سوى خدا (احزاب، 6) مطالب بسیار حساسى را مطرح كردند و به وضوح امیرالمؤمنین(علیه السلام)را در امتثال امر مطاع خداوند (مائده، 67) به امیرى اهل ایمان منصوب فرمودند. البته در این زمینه به تفصیل در كتب حدیثى و اعتقادى شیعه بحث شده و احادیث غیر شیعه نیز براى اثبات حقانیت پیروان اهل بیت(علیهم السلام) مورد بحث قرار گرفته‌؛ حتى شخصیت‌هاى معروفى از آنان به آن اذعان كردهه‌اند.

احمد بن حجر هیتمى در الصواعق المحرقة، ص 122 پس از نقل حدیث مى‌افزاید: سى نفر صحابه آن را نقل كرده‌اند و بسیارى از روایات با طریق صحیح یا حسن نقل شده است. تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 204 ـ 241، احادیث 8678 ـ 8752‌؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 64، حدیث 30‌؛ مسند احمد، ج 4، ص 281‌؛ مناقب ابن مغازلى، ص 18، حدیث 24 و ینابیع الموده، ص 31 (نسخه چهار جلدى، ج 1، ص 97 و 98).

در مسند احمد، ج 1 ص 118 آمده است: «نَشَد عَلىٌّ النّاسَ بِالرّحْبَة مَنْ سَمعَ رَسولَ الله(صلى الله علیه وآله)یَقول یَومَ غدیر خُم إلاّ قامَ قالَ: فَقامَ مِنْ قِبل سعید سِتَّةٌ وَ مِنْ قِبل زَیْد سِتَّةٌ فَشَهِدوا أَنَّهم سَمعُوا رَسُولَ الله(صلى الله علیه وآله) یَقوُل لِعلىّ یَوْمَ الْغدیر أَلیْسَ الله أولى بِالْمؤمنین؟ قالوا: بلى. قالَ: اللّهُمَّ مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاَهُ اللّهمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ‌؛ (حضرت امیرالمؤمنین) على(علیه السلام) در رحبه مردم را فراخوانده و از آنان خواستند هركه پیام رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) را در روز غدیر خم شنیده است، بازگو كند. از كنار سعید شش نفر، و از كنار زید هم شش نفر برخاسته و گواهى دادند كه در روز غدیر از پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) در مورد حضرت على(علیه السلام) شنیدند كه (اقرار گرفتند:) آیا خداوند اختیار مؤمنان را بیش از خود آنها ندارد؟ (جمعیت حاضر) گفتند: بله، همین‌طور است. (سپس) فرمودند: خداوندا هر كس كه من فرمانرواى او بودم على، آقاى اوست. خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنانش را دشمن باش».

ولى در كنار همه آنها، تصریح «ذهبى» به عنوان چهره شاخص علم رجال نزد عامه، بسیار قابل توجه است. وى پس از ذكر سند و متن حدیث غدیر (در ترجمه المطلّب بن زیاد بن ابى زهیر، شماره 1258) و بعد از جمله «فاشار بیده ثلاثاً فاخذ بید علی(رحمه الله) فقال: من كنت مولاه فعلى مولاه» گفته است: «هذا حدیثٌ حَسَنٌ عال جِدّاً وَ مَتْنُهُ فَمُتواترٌ‌؛ این حدیث از نظر سند جداً بسیار عالى است و متن آن نیز به وفور نقل گشته است». سیر اعلام النبلاء، ج 7، ص 570.

عهده‌دار شدند‌؛ ولى با وجود تمام شدن حجت، مزاج آنان با عدالتِ بدون

اغماض آن امام عدل(علیه السلام) نمى‌ساخت و اندك افرادى تحمل این چنین عدالت والایى را دارد.

در این فراز از خطبه قاصعه، امام(علیه السلام) از قتالشان، به امر خداى تعالى با ناكثین در جمل و جهاد با قاسطین در صفین و نابود كردن خشك‌مغزان مقدس‌نماى خوارج در نهروان یاد فرمودند. شاید تعبیر «قاتلتُ» براى دسته اول و «جاهدت» براى دسته دوّم اشاره به این نكته باشد كه در واقعه جمل، جنگ به نقطه مطلوبى رسید و فتنه خاموش شد‌؛ ولى در صفین در اثر حیله معاویه و دستیارش عمرو عاص، از سویى و حماقت بسیارى از سپاهیان خودى، كار به جریان غم‌بار «حكمیت» (كه خود آغازى براى نهروان بود) كشیده شد و امام(علیه السلام) با این تعبیر به حسن اداى وظیفه‌اى كه از سوى خدا داشتند، اشاره فرمودند‌؛ یعنى بیشتر از این زمینه نبود تا همانند جمل به خاموشى كامل فتنه بینجامد.

امام(علیه السلام) شخصیتى هستند كه خود فرموده‌اند:

ما كَذَبْتُ و لا كُذِّبْتُ وَ لا ضَلَلْتُ وَ لا ضُلَّ بى‌؛(1) نه دروغ گفتم، نه سخنم مورد تكذیب قرار گرفت(2) و نه گمراه گشتم و نه كسى به دست من گمراه شد.

از این رو هنگامى كه ذوالثدیه، رئیس خوارج به درك واصل شد، جنازه‌اش در گودالى افتاد (ردهه) و هنگام شمارش اجساد، آن را نیافتند. حضرت با اطمینان خاطر از خبرى كه پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) از كشته شدن آن


1. نهج‌البلاغه، حكمت 176 (185).

2. در نسخه مرحوم فیض‌الاسلام، كُذِبْتُ (بدون تشدید) است، و ظاهراً ترجمه آن عبارت، با مطلب اینجا مناسب‌تر است: نه دروغ گفتم و نه به من دروغ گفته شده (یعنى خبرى كه از پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) شنیدم، حق است).

ملعون به دست حضرت داده بودند، امر به جست و جوى بیشتر كردند و سرانجام جنازه‌اش در گودالى به دست آمد.

از آنجا كه امام(علیه السلام) «از سوى خدا بودن فرمان جنگ با دشمنان» را مطرح فرمودند و ممكن بود این ادعاى به حق، زمینه‌اى براى سوء استفاده حق‌ستیزان حیله‌گر شود، از این پس موقعیت ممتاز و بى‌نظیر خود را نسبت به پیامبر رحمت(صلى الله علیه وآله) از بدو تولد شرح مى‌دهند، و به این ترتیب راه هر گونه سوء استفاده را بر دشمنان مى‌بندند.

 

فضاى حاكم هنگام بیعت

در شرایطى «حكومت ظاهرى بر مردم» توفیقِ قرار گرفتن در كف با كفایت آیت عظماى حق تعالى(1) را یافت كه مردم سال‌ها با فضایى كه حاكمان پیشین ایجاد كرده بودند خو گرفته بودند و تفاوت‌هاى چشمگیر آن سالیان را با دوران نورانى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى‌دیدند.

امام(علیه السلام) براى شكستن چنان جوّى به ناچار مى‌بایست با بیانات روشنگر و دلنشینشان به رفع شبهات بى‌پایه این و آن بپردازند تا هم راه براى حق‌جویان آن دوران هموار شود و هم رهنمودى رهگشا براى همیشه تاریخ به یادگار باقى بماند و مشعلى فروزنده فراسوى آیندگانى


1. در عبارات وارده در زیارت حضرت امیر مؤمنان(علیه السلام) در سالروز میلاد مسعود رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى‌خوانیم:

«السلام علیك یا وصىَّ الاوصیاء... السلام علیك یا آیةَ اللهِ العُظمى» بحارالانوار، ج 100، ص 373، حدیث 9 از سید بن طاووس، اقبال، ص 80 و مرحوم شیخ مفید و مرحوم شهید در مزار، ص 27 ـ 30.

باشد كه راهى جز مسیر حق‌محوران نپویند، و همواره معیارهایى را كه خالق هستى ارائه كرده، نصب‌العین خویش قرار دهند. صد البته از این رهگذر راه به روى آنانكه جز سوء استفاده از همه راه‌هاى ممكن، درسى نیاموخته‌اند نیز بسته خواهد شد و خواب خوش كسانى كه با تمام توان در پى باز گرداندن حال و هواى دوران جاهلیت هستند، به كابوسى دهشت‌بار تبدیل خواهد شد‌؛ همانانى كه بدون كمترین اعتقاد به شعار زیباى توحید، عوام‌فریبانه سینه‌چاك «لا إله إلاَّ الله» گویانى مى‌شدند كه رفتارشان نقطه مقابل این جمله آسمانى را فریاد مى‌زد. فساد مالى(1) آن چنان بیداد كرده بود كه مردم را تاب برآمد و خلیفه سوم را به قتل رسانیدند و به نقل مورخان ـ حتى سیره‌نویسان غیر شیعه همچون طبرى ـ بازتاب این قتل در افكار عمومى، سنگ‌باران كردن تابوت وى بود.(2)


1. با مراجعه به بحارالانوار، ج 30، ص 218 ـ 223 و پاورقى‌هاى تحقیق شده آن، به منابع فراوان شیعه و عامه در این زمینه مى‌توان دست یافت، مانند:

عبدالبرّ، العقد الفرید، ج 2، ص 261‌؛ ابن قتیبة، ص 84‌؛ سیره حلبیه، ج 2، ص 87‌؛ صواعق المحرقة، ج 2، ص 87‌؛ الغدیر، ج 8، ص 267 ـ 288‌؛ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 67‌؛ الشافى، ج 4، ص 273 ـ 274‌؛ الغدیر، ج 9، ص 144‌؛ بلاذرى انساب الاشراف، ج 5، ص 28 و 52‌؛ راغب، محاضرات، ج 2، ص 212‌؛ تاریخ ابوالفداء، ج 1، ص 168‌؛ مروج الذهب، ج 2، ص 332 ـ 334‌؛ كامل ابن اثیر، ج 3، ص 38‌؛ یعقوبى، ج 2، ص 145.

2. تاریخ طبرى، ج 2، ص 687، پس از كسب اجازه دفن عثمان از حضرت امیر مؤمنان(علیه السلام)، عده‌اى از مردم سر راه حاملان جنازه را گرفته و با سنگباران كردن آن قصد به زیر كشیدنش را داشتند و سرانجام با موافقت نكردن انصار در مورد دفن وى در قبرستان مسلمانان (ص 688) در قبرستان یهود به نام «حشّ كوكب» به خاك سپرده شد. بعدها كه معاویه كه خود نیز همچون عثمان از بنى‌امیه بود، به پادشاهى رسید، دیوار آن قبرستان را فرو ریخت و به قبرستان مسلمان‌ها متصل كرد.

 مردمى كه 25 سال از حجت خدا(علیه السلام) روى گردان بودند، به ناچار رو به سوى حضرت كرده و براى متقاعد نمودن امام(علیه السلام) براى پذیرش حكومت، همچون گله گوسفند(1) بر آن امام همام هجوم بردند. اینان نه از باب پى بردن به مقام والاى عصمتِ امام(علیه السلام)، بلكه به این دلیل بر پذیرش خلافت اصرار مىورزیدند كه چاره كار را فقط در این مى‌دیدند كه حضرت حكومت را بپذیرد‌؛ وگرنه اعتقاد شفاف و حقّى كه ما بحمدالله امروز بر آن هستیم، جز در اندك افرادى دیده نمى‌شد.

براى نمونه به یاد حدیثى افتادم كه استاد معزز و پایه‌گذار معظم نظام(قدس سره) بارها در درس تكرار مى‌كردند و من گاهى كه به یاد استادان و بزرگان مى‌افتم، مقیّد هستم كه از ایشان نام ببرم تا اینكه ـ اگرچه اندك ـ حقشان ادا شده باشد. ایشان با قدرى اختلاف در تعابیر، جریان ذیل را كراراً گوشزد مى‌كردند:

مؤمن الطّاق (محمد بن على بن نعمان، ابو جعفر الاحول) گفته است: نزد امام صادق(علیه السلام) بودم كه زید پسر امام سجاد(علیه السلام)آمد و به من گفت: آیا تو مى‌پندارى در بین آل محمّد(علیهم السلام)، امام واجب‌الاتباع معیّن وجود دارد؟! گفتم: بله، پدر بزرگوار خودت، یكى از همان‌هاست. گفت: واى بر تو، چه چیز مانع شد كه این مطلب را به من بگوید؟! به خدا سوگند! مرا بر ران مبارك خود مى‌نشانید و غذاى داغ را خنك مى‌كرد و برایم لقمه مى‌گرفت. آیا در مورد داغى غذا مواظب من بود‌؛ ولى توجهى به خطر حرارت آتش جهنم در مورد من نداشت؟ گفتم: ترسید انكار كنى و عذاب الاهى را مستوجب گردى.(2)


1. «...‌مُجْتَمِعینَ حَوْلی كَرَبیضَةِ الْغَنَم...». نهج البلاغه، خطبه 3.

2. اختیار معرفة الرجال (رجال كشّى)، ص 186، حدیث 328‌؛ بحارالانوار،2 ج 46، ص 193، حدیث 62‌؛ ج 47، ص 405، حدیث 8 (از رجال كشى) و ج 46، ص 189، حدیث 54 از مناقب.

البته براى اطلاعات بیشتر از منزلت زید بن على(علیهما السلام)، و جمع‌بندى احادیث اهل‌بیت(علیهم السلام)در مورد شخصیت درخشان ایشان مى‌توان به ده‌ها حدیثى كه در ص 124 فهرست پایانى اختیار معرفة الرجال ذكر شده و منابع دیگرى همچون روضه كافى،
ص 264، حدیث 381 و... مراجعه كرد.

 به هر حال، اكنون پس از گذشت قرن‌ها، دانشمندان بزرگِ ما جان‌فشانى‌ها كرده و در مناظرات صمیمانه و رهگشا در تبیین اصول مذهب حق، سعه صدر نشان داده‌اند و به شبهات مطرح شده در این باره پاسخ‌هاى عالمانه و مستدلّ ارائه داده‌اند‌؛ از این رو افق شناخت شیعه امروز از حقایق والاى مكتب اهل‌بیت(علیهم السلام)، بسیار فراتر از شناخت محدودى است كه بسیارى از متدینان آن دوران داشته‌اند. هرچند در آن دوران خفقان و اختناق دانشوران فرهیخته نیز به لحاظ ارتباط نزدیك با مشعل‌هاى فروزان الاهى(علیهم السلام) هم خود پرده ظلمانى نادانى را از چشم بصیرت دور كرده بودند هم به شكرانه این نعمت بزرگ در حد توان به گسترش دانش راستین مى‌پرداختند. ما مى‌بینیم امام صادق(علیه السلام) كه در فضاى باز سیاسى ایجاد شده در دوران ویژه انتقال قدرت از بنى‌امیه به بنى‌عباس،(1) با جدیت تمام با معارف بلندِ رسول خدا(صلى الله علیه وآله)كامِ تشنگان


1. حكومت بنى‌امیه به طور رسمى از اول ربیع الثانى سال 41 با معاویه آغاز شد و پس از حدود 91 سال در دوازدهم ربیع الاول سال 132 با كشته شدن چهاردهمین شاه این سلسله كه به «مروان الحمار» معروف بود، طومار حكومت آنها در هم پیچیده شد. منتخب التواریخ، ص 415 ـ 426.

امامت سى و چهارساله امام صادق(علیه السلام) به دو دوره هیجده و شانزده سال تقسیم مى‌شود. قسمت نخست، از سال 114 ـ 132 با سلطنت پنج حاكم اخیر بنى‌امیه (هشام، ولید، یزید بن ولید، ابراهیم بن ولید و مروان الحمار) مصادف بود و قسمت دوم، سال‌هاى 132 ـ 148 هم‌زمان با حكومت عبدالله بن سفاح (چهار سال) و سپس منصور دوانیقى بود و سرانجام به شهادت امام(علیه السلام) به دست وى انجامید.

حقایق را سیراب كرده و هزاران شاگرد پرورده‌اند. شانزده سال پس از استقرار سلسله شاهان عباسى،(1) ارعاب و اختناقى كه از قبل پایه‌گذارى شده بود، برگشت و حضرت براى حفظ كیان تشیع، شاه غاصب زمان و قاتل خود را كه در پى كشتن جانشین ایشان نیز بود، دچار سردرگمى و حیرت كردند و پنج نفر از جمله خود منصور دوانیقى را وصى خود معرفى مى‌كنند‌؛ از این رو هنگامى كه به وى گزارش دادند كه به امام كاظم(علیه السلام) و برادر بزرگ‌ترشان عبدالله و محمد بن سلیمان و حمیده خاتون و خود منصور وصیت كرده، گفت نمى‌توانم اینها را به قتل برسانم.(2)

 

نمونه‌اى از بدعت‌ها

امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) در دوران بیست و پنج ساله براى حفظ كیان اسلام، از قدرت نظامى بهره نجستند و با تحمل «استخوان در گلو» و «خار در چشم»(3) كراراً به اتمام حجت پرداخته و حق را براى حق‌جویان و


1. حكومت 37 پادشاه عباسى از سال 132 آغاز، و پس از 524 سال در سال 656 با قتل «المستعصم بالله» به دست هلاكوخان به بایگانى تاریخ رفت. همان، ص 456 ـ 470.

2. بحارالانوار، ج 47، ص 3، حدیث 8، از شیخ طوسى، الغیبة. مرحوم قطب راوندى ماجراى زیبایى را از برداشت عالمانه ابوحمزه ثمالى از این وصیت و تفسیر آن برداشت را به وسیله شطیطه نقل كرده‌اند و مرحوم مجلسى در جلد 47 بحارالانوار، ص 251، حدیث 23 آن را منعكس نموده‌اند. الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 328، باب 8، حدیث 22.

3. «صَبَرتُ و فِی العَیْن قَذىً و فی الحلق شجىً». نهج‌البلاغه، خطبه3.

حق‌طلبان آشكار مى‌كردند‌؛ ولى آن هنگام كه حكومت به دست خود آن «یگانه دوران»(1) رسید، بدعت‌هاى موجود كه با نادانى مردم عجین شده و قرائتِ مترقى دین به شمار مى‌رفت، مشكلات جدّى فراروى تحقق آرمان‌هاى والاى حجت حق(علیه السلام) پدید آورد. براى مثال همه مى‌دانستند متعه حج و ازدواج موقت، از احكام الاهى بوده و در زمان حیات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ابلاغ و اجرا شد‌؛ حتى بر اساس نقل شیعه و عامه، خود خلیفه دوّم هنگام تحریم آن، به حلال بودن این دو حكم در زمان رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) تصریح كرد و گفت:

مُتْعَتان كانتا على عهد رسولِ الله(صلى الله علیه وآله) و اَنَا اَنْهى عَنْهُما و اعاقبُ عَلَیْهم‌؛(2) دو متعه در زمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) حلال بوده‌؛ ولى من از آن نهى مى‌كنم (و هركه مرتكب آنها شود) عقوبتش خواهم كرد.

آغاز مطلب این بود كه بر اساس آیه شریفه: «وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ للهِِ‌...‌فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ‌...‌؛(3) حج و عمره را براى خدا به


1. امام هشتم(علیه السلام) در تفسیر «امامت» و «مقام امام»: «...‌الامام واحدُ دَهْرِه لا یُدانیه أحَدٌ‌...». اصول كافى، ج 1، ص 201‌؛ بحارالانوار، ج25، ص 120 و 128 و 129 و...‌.

2. در منابع روایى فریقین یافت مى‌شود. در بحارالانوار، ج 30، ص 600 به آن اشاره شده و در پاورقى آن آمده است: مصادرى قبلاً ذكر شد و اینك چند مصدر دیگر: شرح معانى الآثار، للطحاوى، كتاب الحج، ص374 و 375 و 401‌؛ كنز العمال، ج 8، 293 ـ 294 به دو طریق نقل كرده و آورده است: ابن جریر، و جاحظ در البیان و التبیین، ج 2، ص 223‌؛ احكام القرآن جصّاص، ج 1، ص 242 و 245‌؛ ج 2، ص 184‌؛ تفسیر قرطبى، ج 2، ص 370‌؛ مبسوط سرخسى، زاد المعاد ابن قیمّ، ج 1، ص 444‌؛ فخر رازى، ج 2، ص 167، ج 3، ص 201 و 222‌؛ ضوء الشمس، ج 2، ص 94‌؛ ابن خلكان، ج 2، ص 359 و...‌. البته بحارالانوار، ج 30، ص 594 ـ 638 در متن و پاورقى به منابع فراوان اشاره كرده است.

3. بقره (2)، 196.

پایان ببرید‌...‌هر كه با به پایان بردن عمره، اعمال حج را آغاز كند هر مقدار كه توانست قربانى نماید»، حاجیان در حج تمتّع با انجام دادن اعمال عمره، از حال احرام بیرون رفته و در مكه منتظر فرا رسیدن زمان انجام حج باقى مى‌ماندند و آنچه در حال احرام جایز نبود (از جمله آمیزش با همسران) بر آنان حلال بود ‌و هست‌ـ اما خلیفه دوّم گفت: «مى‌دانم كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و اصحابشان چنین مى‌كرده‌اند‌؛ ولى «من خوش ندارم» كه حجاج پس از خلوت كردن با همسرانشان در حالى كه از سر آنها آب غسل فرو مى‌ریزد، به اعمال حج بپردازند».(1)

ازدواج موقت نیز كه از احكام شناخته شده دین بوده و هست، به راحتى با این منطق كه با زنا فرقى ندارد، دستخوش تغییر شد. غافل از آنكه اولا این حكمى قانونمند و تعریف شده است كه «در شرایط خاص خود» معضلاتى را از سر راه برمى‌دارد و با طبیعت انسان و زمینه‌هاى مختلف زندگى او سازگارى دارد، و ثانیاً همان تفاوتى كه ازدواج دایم با عمل منافى با عفت دارد، ازدواج موقت نیز چنین تفاوتى را داراست. همچنین همان گونه كه در ازدواج دایم «اداى الفاظ» خاص با شرایطى ویژه پیمان زناشویى دایم را به ارمغان مى‌آورد، «اداى الفاظ» در ازدواج


1. در بحارالانوار، ج 30، ص 617 حدیثى از صحیح مسلم، ج 1، ص 472‌؛ كتاب الحج، باب نسخ التحلل من الاحرام و الامر بالتمام به مضمون فوق نقل شده و آمده است: «آن را در جامع الاصول، ج 3، ص 154 ـ 155، ذیل حدیث 1417، نقل كرده است. همچنین به منابع زیر ارجاع داده شده: سنن نسائى، ج 3، ص 153‌؛ كتاب الحج، باب التمتع‌؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 229‌؛ كتاب المناسك، باب التمتع بالعمرة الى الحج‌؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 49‌‌50‌؛ سنن بیهقى، ج 5، ص 20‌؛ تیسیر الوصول، ج 1، ص 288 و شرح موطّأ زرقانى، ج 2، ص 179.

موقت نیز چنین معاهده معقولى را در زمان خاص و شرایطى مشابه در پى خواهد داشت‌؛ از این رو در احادیث متعدد وارد شده است كه اگر او ازدواج موقت را حرام نكرده بود، جز تیره‌بخت، كسى عمل خلاف مرتكب نمى‌شد.(1)

البته اینان حتى به خود پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله)، در مواردى همچون تثبیت «امیرالمؤمنین بودن» على(علیه السلام)، خطاب كرده و پرسیده‌اند: آیا این حكم «از سوى خداست یا از سوى تو»؟(2) و یا «از سوى خدا و رسول(صلى الله علیه وآله) هست یا نه؟»(3)

امیر مؤمنان(علیه السلام) در موقعیتى حكومت را به دست گرفتند كه مردم به شدت از «فساد مالى» رنج مى‌بردند‌؛ ولى باید توجه داشت این امر ریشه در سال‌هاى پیش داشت و در حقیقت «روندى» بود از جریانى در گذشته تاریخ‌؛ همچون ندادن خمس اهل بیت(علیهم السلام)،(4) و سپس بذل و بخشش‌هاى بى‌حد و حصرى كه در تاریخ ثبت شده است.(5)


1. بحارالانوار، ج 103، ص 315، 314 و 305 و ج 53، ص 31.

2. بحارالانوار، ج 37، ص 304، حدیث 30، از كشف الیقین، ص 44: «...‌یا رسول الله! امن الله ام من رسوله؟ فقال رسول الله(صلى الله علیه وآله): بل من الله و رسوله». همان، ص 323، حدیث 55، از كشف الیقین، ص 97 و 98: «...‌من الله او من رسوله: فقال(صلى الله علیه وآله): من الله و رسوله».

3. در بحارالانوار به موارد فراوان از كتب متعدد اشاره شده است: ج 28، ص 92، ص 93، 99، 124، 128، 266، 276 و 300‌؛ ج 37، ص 115، 119، 120، 128، 312، 322، 323، 328، 336 و...‌.

4. بحارالانوار، ج 31، ص 44. همچنین در پاورقى آمده است: تفسیر كشّاف در تفسیر آیه خمس‌؛ تفسیر نسفى، ج 2، 616‌؛ المنار، ج 1، 15‌؛ اخبار عمر الطنطاوى، 105‌؛ شرح نهج‌البلاغة لابن ابى الحدید، ج 12، ص 214 (ج 3، ص 153)‌؛ الاموال ابوعبید، حدیث 40 و 824.

5. در پاورقى همان صفحه بحارالانوار آمده است: اصلِ تقسیم ناعادلانه عمر،2 بین مورخان اتفاقى است‌؛ سخن در كمیت و كیفیت آن است. ر.ك: اخبار عمر طنطاوى، ص 122‌؛ فتوح البلدان بلاذرى، ص 435‌؛ طبقات ابن سعد، ج 3، ص 223‌؛ كامل ابن اثیر، ج 2، 247‌؛ شرح نهج البلاغة لابن ابى الحدید، ج 3، ص 614‌؛ احكام السلطانیة، ص 177‌؛ الاموال ابوعبیده، ص 226‌؛ فخرى طقطقى، ص 60‌؛ خراج ابویوسف، ص 51 و...‌. البته مرحوم مجلسى در همان جلد از بحارالانوار، صفحات 44 ـ 58، موارد فراوانى از این قبیل را ذكر كرده و به كتبى همچون صحیح بخارى، جامع الاصول، صحیح مسلم، تاریخ طبرى، العقد الفرید، سنن نسائى و‌... آدرس داده‌اند.

از سوى دیگر، نادانى سبب شد كه نابخردان، امیرالمؤمنین(علیه السلام) را كم‌تجربه و نپخته، و در مقابل معاویه را بسیار زیرك و تیزبین بدانند. امام(علیه السلام) بر فراز منبر كوفه مردم را مخاطب ساخته و فرمودند:

لَولا كَراهیّة الْغَدْرِ كُنْتُ مِنْ أَدْهَى النّاسِ‌؛(1) اگر خوف حیله و مكر در میان نبود، من از زیرك‌ترین مردم بودم.

امام(علیه السلام) با بیان پیامدهاى اسف‌بار خودپسندى در فرازهاى گذشته، عامل روانى مهمى را مورد توجه قرار داده و در واقع مخاطب را از ابتلاى به آن باز داشتند، و آن اینكه همه امور ما باید بر اساس اخلاص و براى «ابْتِغاءَ مَرْضاتِ الله»(2) باشد‌؛ چرا كه گاهى انسان بدون اینكه حتى خود متوجه باشد، هدفش از امر به معروف و نهى از منكر بیان یك اصل مثبِت(3) است، و آن اینكه من كه این نكته را به شما گوشزد مى‌كنم، از شما برترم و این درجه را پیش از شما كسب كرده‌ام‌؛ از این رو باید از خدا استمداد بجوییم


1. اصول كافى، ج 2، ص 338، حدیث 6.

2. براى جستوجوى رضایت خداوند و طلب كردن آن. این عبارت در مواردى همچون آیه 265 بقره چنین آمده است: «وَمَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ‌...»‌.

3. مثبت به معناى ثابت كننده، و مقصود این است كه ضمن دلالت كلام بر مطلبى خاص، در پى ثابت كردن امر دیگرى نیز هست‌؛ مانند اعلام ضمنى «برترى خود از مخاطب».

و بدانیم چنین اندیشه‌اى با روح بندگى سازگارى ندارد و باید براى آن هنگام كه از آن با «یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِر»(1) (روزى كه نهان‌ها آشكار مى‌شود) یاد شده است، تدبیرى بیندیشیم. به هر حال حضرت نخست مخاطبان را به چنین زیرساخت پراهمیتى راهنمایى فرمودند و آنان را به دورى از عصبیت و خودمحورى فرا خواندند، تا گوش جان براى پذیرش سخن روح‌بخششان آماده شود.

امام(علیه السلام)، جهل و كوته‌اندیشى را بزرگ‌ترین عامل تهدید كننده سعادت بشرى دانستند و تمام توان خویش را براى زدودن آن از چهره دل‌ها به كار مى‌گرفتند. براى نمونه، در بحبوحه جنگ جمل، هنگامى كه شخصى در مورد توحید پرسید و با اعتراض رزمندگان روبه‌رو شد، حضرت از سؤال او استقبال فرمودند و اعتراض را بى‌مورد دانسته و فرمودند: اصل هدف ما از جنگ، همین است‌؛ آن‌گاه على‌رغم وضعیت خاص نظامى، با سعه صدر به تبیین احتمالات چهارگانه‌اى كه در معناى توحید تصویر مى‌شود، اشاره فرمودند و پس از ردّ دو وجه آن، دو وجه صحیح را توضیح دادند.(2)

براى جمع‌بندى، در مورد وضعیت آغاز حكومت حضرت باید گفت: سیره رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) به شدت دستخوش تغییراتى نامقبول شده بود و از آنچه كه صاحب شریعت(صلى الله علیه وآله) پى‌ریزى كرده بود، بسیار فاصله دیده مى‌شد. طبعاً این اِعمال سلیقه‌ها به گونه‌اى اجرا مى‌شد كه حتى‌الامكان حساسیت‌برانگیز نباشد‌؛ مثلا ازدواج موقت در قرائت جدید از دین،


1. طارق (86)، 9.

2. شیخ صدوق التوحید مرحوم صدوق، ص 80، حدیث 3‌؛ خصال، ص 2، حدیث 1‌؛ بحارالانوار (نقل از هر دو)، ج 3، ص 206، حدیث 1.

جایگاه خود را از دست داده بود و این‌گونه تبیین مى‌شد كه در آن عصر مردم فقیر بودند و توان پرداخت مهریه را نداشتند‌؛ ولى اكنون كه مردم پولدارند، به چنین امرى نیاز نیست و مردم مى‌توانند ازدواج دائم بكنند. و بدین‌سان باب اِعمال نظر در دین و تصرف در امر و نهى الاهى باز شد، و «تاریخ مصرف‌دار بودن احكام دین» اعلام، و عملا نشان داده شد. متأسفانه امروز نیز آثار تعلیمات آن دوران به خوبى مشهود است‌؛ چنان كه امرى ریشه‌اى همچون خلافت نیز، از این امر استثنا نشد، و حریم آن نیز مورد تعدى قرار گرفت.

روشنگرى اذهان، با یادآورى گذشته دوران

امام(علیه السلام) در چنین موقعیتى، براى روشن شدن اذهان و دفع شبهات به گوشه‌اى از سوابق درخشان و فضایل فراوان(1) خود اشاره كرده و فرمودند:

أَنَا وَضَعْتُ فِی الصِّغَرِ بِكَلاَكِلِ(2) الْعَرَبِ وَكَسَرْتُ نَوَاجِمَ(3) قُرُونِ رَبِیعَةَ وَمُضَرَ‌؛(4) من در خردسالى بزرگان عرب را به خاك ذلت نشاندم


1. مرحوم صدوق در خصال به نقل حدیثى پرداخته‌اند كه طى آن، امام(علیه السلام) از برترى خویش سخن به میان آورده‌اند و پس از بیان تقدمشان بر همه اصحاب در فضایل، از اختصاص هفتاد فضیلت به خودشان و شركت نداشتن صحابه در آنها خبر دادند. خصال، ص 572، حدیث 1.

2. الكلكل: الصدر (سینه)، كَلاكِل هم به معناى دسته‌جات و جماعت‌هاست چنان كه كراكر در مورد اسبان به كار رفته است. العین، ج 5، ص 280.

3. مقصود از نواجم قرون، افراد سرشناس و پهلوانان نامى است‌؛ چراكه قرون جمع قرن، به معناى شاخ است، و نواجم هم بر بروز و تشخّص آنها دلالت دارد.

4. ربیعه و مضَر، دو فرزند نزار بن معد بن عدنان هستند، و آنها را ربیعة الفرس، و مضرالحمراء هم مى‌گویند‌؛ چون ربیعه اسب و استر پدر را، و مضر طلا و جواهرات او را به ارث برد. و به هر حال این، ضرب‌المثلى براى عظمت مطلب است. منهاج البراعه، ج 12.

و شاخ‌هاى برآمده (و شجاعان تازه نفسِ) دو قبیله ربیعه و مضر را در هم شكستم.

حضرت اشاره به حدود چهل سال(1) پیش از آن زمان اشاره كرده و شجاعت آن روزشان را به یاد آنان مى‌آورند تا شبهه «عدم صلاحیت رهبرى و فرماندهى جنگ» را از اذهان بزدایند.

جملات پرصلابت و متقن آن بزرگوار، در ذهن مخاطبان آن روز، صحنه‌هاى بسیار حساسى از هماوردخواهى پهلوانان سپاه كفر را تداعى مى‌كرد كه با سكوت وحشت‌بار نیروهاى خودى گره خورده بود و غرّش‌هاى شیرافكن آن شیر خدا را به یاد مى‌آورد كه دقایقى بعد صاعقه‌هاى عظیم از عذاب الاهى را بر سر اهریمنان فرود مى‌آورد و سپاه اسلام قوت مى‌گرفت و از داشتن چنین فرمانده دلاورى بر خود مى‌بالید. بزرگ قهرمان پرتوانى كه همه رشادت‌ها و افتخارآفرینى‌هاى بى‌نظیر خود را مرهون شخصیت گل سرسبد هستى، رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) مى‌دانست.

نسل‌هاى بعد نیز با ژرف‌نگرى در تاریخ پرفراز و نشیب اسلام و سپردن گوش جان به نواى روح‌افزاى آن «افتخار همیشه دوران» بر این نكته اذعان كرده و مى‌كنند كه گرچه همچون آن یاران، توفیق درك حضور، یارشان نشد ‌ـ ولى على‌رغم همه تلاش‌هاى مذبوحانه نورستیزان‌ ـ


1. چون این خطبه اواخر عمر مبارك حضرت ایراد شده (نزدیك سال 40 هجرى) و اولین جنگ اسلام (بدر) در سال دوم هجرى اتفاق افتاده است.

خورشید عالم‌تاب علوى همچنان در حال گرمابخشى و نشاط‌آفرینى است. بر این اساس، شبهه واهى «عدم صلاحیت آن تالى تلوِ رسول خدا(صلى الله علیه وآله)» براى رهبرى و فرماندهى، نه مقبول خردمندان آن روز بود و نه مورد پسند فرهیختگان پس از آن روز.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) دست‌پرورده رسول اكرم(صلى الله علیه وآله)

وَقَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِی مِنْ رَسُولِ اللهِ(صلى الله علیه وآله) بِالْقَرَابَةِ الْقَرِیبَةِ وَالْمَنْزِلَةِ(1)الْخَصِیصَةِ، وَضَعَنِی فِی حِجْرِهِ(2) وَأَنَا وَلِیدٌ(3) یَضُمُّنِی إِلَى صَدْرِهِ وَیَكْنُفُنِی(4) فِی فِرَاشِهِ وَیُمِسُّنِی(5) جَسَدَهُ وَیُشِمُّنِی(6) عَرْفَهُ(7)، وَكَانَ


1. المنزَلَة و المنزِلة: موقعیت و مكانت. المصباح المنیر، ص 601.

2. معانى مختلفى براى حِجر ذكر شده‌؛ مانند: عقل و خرد به لحاظ نگهدارى و احاطه آن. «هَلْ فِی ذلِكَ قَسَمٌ لِذِی حِجْر» (فجر (89)، 5). همچنین: «نَشَأ فُلانٌ فی حِجرِ فلان، وَحَجْرِ فلان»، به معناى حفاظت و تحت پوشش بودن است. لسان العرب، ج 4، ص 170.

3. در بعضى نسخه‌ها «وَلَد» است. مرحوم خلیل، «ولید» را «صبى» (پسر بچه) معنا كرده‌اند. العین، ج 8، ص 71.

4. كَنَفُ الرَّجُل: بازوان و سینه. منظور از كَنَفُه، به خود ملحق كردن، در سایه قرار دادن و كمك كردن است. لسان العرب، ج 9، ص 308.

5. مَسَّ و شَمَّ به ترتیب به معناى «لمس كرد» و «بویید» است. آنچه در متن آمده، باب اِفعال همین ماده‌هاست كه دو مفعول گرفته.

6. همان.

7. عَرْف: بو. گفته مى‌شود: «ما اطیبَ عَرْفَهُ‌؛ (چه خوشبوست)» یا: عَرَّفَهُ: خوش‌بویش كرد. (لسان العرب، ج 9، ص 240). مرحوم طبرسى در آیه: «وَیُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ». (محمد(صلى الله علیه وآله)، 6)، یكى از احتمالات را خوش‌بو كردن گرفته و فرموده‌اند: «من الْعَرْف وَ هُوَ الرائِحةُ الطَّیّبة. یقال: طعمٌ مُعَرَّف ای مُطَیَّب». (مجمع‌البیان، ج 9 و 10، ص 148). یا در اصول كافى در مورد بوى خوش پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مى‌خوانیم:‌«... و كانَ لا یَمُرُّ فى طَرِیق فیمرّ فیهِ بَعْدَ یَومَینِ أوْ ثلاثة إلاّ عُرِفَ أنَّهَ قَدْ مَرَّ فیهِ لِطیبِ عَرْفِهِ‌...‌‌؛ (رسول اكرم(صلى الله علیه وآله)) از راهى عبور نمى‌كردند، مگر اینكه (حتى) بعد از دو سه روز، رهگذران از بوى خوش آن حضرت متوجه عبورشان مى‌گشتند». ابواب التاریخ، باب اول، حدیث 11.

یَمْضَغُ الشَّیْءَ ثُمَّ یُلْقِمُنِیهِ(1)، وَمَا وَجَدَ لِی كَذْبَةً(2) فِی قَوْل وَلاَ خَطْلَةً(3)فِی فِعْل‌؛ شما جایگاه مرا نسبت به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به خوبى مى‌دانید، و از قرابت بسیار نزدیك و مرتبه ویژه‌ام در این مورد به نیكى آگاهید. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مرا در كودكى بر دامان خویش قرار مى‌دادند و به سینه مباركشان مى‌چسبانیدند و در رختخواب خویش جایم مى‌دادند. بدن مطهرشان را به من تماسّ مى‌دادند و بوى (عطر دل‌انگیزشان) را به مشام من مى‌رساندند. غذا را در دهانِ مبارك نرم نموده و سپس به من مى‌خورانیدند. و هرگز به سخن دروغ، یا رفتار غیر معتدل و ناهنجارى از من ندیدند.

همان‌گونه كه گفته شد، امام(صلى الله علیه وآله) براى زدودن این شبهه كه «از كجا عملكرد شما در برخورد با مسائل گوناگون نظامى و غیر نظامى صحیح باشد؟»، به بیان تفاوت اساسى خود با دیگران(4) پرداخته و جایگاه بلند خویش نزد


1. سرعتِ خوردن، و مبادرت به آن را لَقْم گویند و باب اِفعال آن ـ چنان‌كه در متن است ـ به دهان كسى گذاشتن است. لسان العرب، ج 12، ص 316.

2. كَذِبْ، كِذْبْ، كِذْبَة و كَذِبَة، همه مصدر، و متضاد «صدق» هستند. (لسان العرب،
ج 12، ص 50). در نسخه‌هاى نهج‌البلاغه نیز، هم كَذْبَة دیده مى‌شود، هم كِذْبَة
(مانند منهاج البراعة، ج 12، ص 19)‌؛ از این رو بعید نیست ضبط صحیح، كِذْبة به كسر كاف و سكون ذال باشد.

3. عمل غیر معقول و عجولانه. چنان‌كه اخطل هم به انسانِ داراى این صفت اطلاق مى‌شود. لسان العرب، ج 4، ص 144.

4. علاوه بر ادله عقلى بر «لزوم تمایز هادیان معصوم از دیگران به جهت اتمام حجت»، مى‌توان به ادله نقلى دیگر نیز اشاره كرد‌؛ مانند: «یا عَلىُّ خُلِقَ النّاسُ من شَجَر شَتّى وَ خُلِقْتُ أَنَا وَ أَنْتَ مِنْ شَجَرة واحِدَة» (بحار الانوار، ج 37، ص 38 از عیون الاخبار) و مشابه آن عبارتى در دعاى ندبه (بحارالانوار، ج 102، ص 106 و نهج‌البلاغه، خطبه 2‌: «...‌لا یُقاسُ بِآل مُحمَّد(صلى الله علیه وآله)مِنْ هذِهِ الاُمَّةِ اَحَدٌ...»‌.

پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) را باز گفتند و مواردى از نخستین دوران زندگى سراسر نورِ دنیایى‌شان را كه حاكى از ارتباط بسیار نزدیك با اشرف كائنات(صلى الله علیه وآله) بود یادآورى فرمودند(1) فرازهایى را كه محبتِ فوق‌العاده «آن والاترین برگزیده خداى تعالى(صلى الله علیه وآله)» را در مورد آن «یگانه مولود كعبه(علیه السلام)» به زیبایى به تصویر مى‌كشد.

امام(علیه السلام) در این قسمت، عصمت فراگیر خویش را در محضر مبارك زیرك‌ترین گواه الاهى(2) گوشزد كرده و مخاطبان را به وجود چنین طهارت فوق‌العاده در روح پاكیزه خود از اَوان خردسالى توجه دادند و فرمودند: «ایشان هیچ‌گاه از من كمترین نشانه‌اى از سخن ناروا یا رفتار ناهنجار مشاهده نفرمودند.»

 

سندیت تأیید رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پیش از رسالت

ممكن است گفته شود امام(علیه السلام) به دورانى اشاره مى‌فرمایند كه ده سال به پیامبرى رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) باقى مانده بود و حضرت در سن سى سالگى بودند. پس تأییدشان در آن دوران چگونه مستند عصمت امیرالمؤمنین(علیه السلام) به شمار مى‌آید؟

امام(علیه السلام) در پاسخ، از خردسالى خودِ رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) و عنایت بى‌نظیر


1. ر.ك: بحارالانوار، ج 35، ص 2 ـ 44، احادیث فریقین در مورد ولادت حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام).

2. «فَكَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّة بِشَهِید وَجِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِیداً». (نساء (4)، 41)‌؛ همچنین: بقره (2)، 143‌؛ حج (22)، 78 و...‌.

حق‌تعالى به حضرت و گماشته شدن والاترین فرشته در خدمت ایشان سخن به میان آورده و فرمودند:

وَلَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِ(صلى الله علیه وآله) مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِیماً(1) أَعْظَمَ مَلَك مِنْ مَلاَئِكَتِهِ یَسْلُكُ بِهِ طَرِیقَ الْمَكَارِمِ وَمَحَاسِنَ أَخْلاَقِ الْعَالَمِ لَیْلَهُ وَنَهَارَهُ. وَلَقَدْ كُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِیلِ(2) أَثَرَ أُمِّهِ، یَرْفَعُ لِی فِی كُلِّ یَوْم مِنْ أَخْلاَقِهِ عَلَماً وَیَأْمُرُنِی بِالاِْقْتِدَاءِ بِهِ، وَلَقَدْ كَانَ یُجَاوِرُ فِی كُلِّ سَنَة بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ وَلاَ یَرَاهُ غَیْرِی، وَلَمْ یَجْمَعْ بَیْتٌ وَاحِدٌ یَوْمَئِذ فِی الاِْسْلاَمِ غَیْرَ رَسُولِ اللهِ(صلى الله علیه وآله) وَخَدِیجَةَ وَأَنَا ثَالِثُهُمَا(3) أَرَى نُورَ الْوَحْیِ وَالرِّسَالَةِ وَأَشُمُّ رِیحَ النُّبُوَّةِ‌؛ و خداوند بزرگ‌ترین و والاترین فرشته‌اش را از همان دوران از شیر گرفته شدن رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) با آن حضرت همنشین ساخته بود تا شب و روز ایشان را به راه بزرگوارى‌ها و زیبایى‌هاى اخلاقى این جهان سیر دهد. و من همچون بچه شترى در پى مادر، ایشان را پیروى مى‌نمودم و حضرت هر روز از اخلاق نیكوى‌شان پرچم و نشانه‌اى برمى‌افراشتند و مرا به پیروى از آن امر مى‌فرمودند. همه ساله مدتى را در (غارِ) حرا (براى عبادت و خلوت با خدا) به سر مى‌بردند. من ایشان را مى‌دیدم و جز من دیگران از این دیدار محروم بودند. در آن دوران در تنها خانه‌اى كه از اهل اسلام كسى را در بر داشت، جز رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و (همسر مكرّمشان حضرت خدیجه(علیها السلام)) و من كه سومین آنها بودم، فردى وجود نداشت. نور وحى را مى‌دیدم و بوى نبوت را استشمام مى‌نمودم.


1. فِطام، گرفتن بچه از شیر مادر را گویند، و فطیم به معناى مفطوم، به كودك از شیر گرفته شده اطلاق مى‌شود و مؤنث و مذكر آن یكى است. معجم‌الوسیط، ص 695.

2. بچه شترى كه تازه از شیر گرفته شده (و به مادر بسیار وابسته است). همان، ص 691.

3. علاوه بر منابع فراوان شیعى، به یك نمونه از منابع جماعت غیر شیعه اكتفا مى‌شود: كنز العمال، ج 11، ص 616، حدیث 32992، به نقل از ابن عباس از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله): «اَوَّلُ مَنْ صَلّى مَعی عَلیٌّ‌؛ اولین كسى كه با من نمازگزارد على(علیه السلام) بود».

سخن در این است كه خداى تعالى، خود سرپرست و هدایتگر برترین راهنمایان برجسته است، و ارجمندترین فرشتگان مقرّب خود را با ایشان شرف همنشینى عطا فرموده تا بدین‌سان پیامبر خاتم(صلى الله علیه وآله) با تربیت خداوند از اوج بلندترین قلّه‌هاى معارف الاهى براى همیشه تاریخ، كام تشنگان حقیقت‌طلب و خداباور را سیراب(1) كنند.

امام(علیه السلام) به پیوستگى این ارتباط مبارك اشاره فرموده و بر «پا جاى پاى پیامبر والامقام(صلى الله علیه وآله) نهادن خود» تأكید كردند و از برافراشتن پرچمى از پرچم‌هاى هدایت و اخلاق نیك در هر روز یاد كردند و از عنایت ویژه آن سرور كائنات(صلى الله علیه وآله) به خود در اهتمام بلیغ به سرمشق گرفتن از آن الگوهاى نورانى خبر دادند و سخن را به خلوت‌هاى وصف‌ناشدنى پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) با حضرت حق‌تعالى كشانده و همراهى خود با حضرت را در كوه حرا و چشیدن طعم گواراى «راز و نیاز با حضرت بى‌نیاز در آن اوج بى‌نظیر» گوشزد نمودند. ایشان با ترسیم آغازین كُرنش جمعىِ روح‌افزا و اولین نماز جماعت در اسلام، بیان حقایق را پى گرفتند.

آرى، رقیبان فرداى امام(علیه السلام)، دست نوازش به سر و گوش خدایان پندارى مى‌كشیدند و عزت و افتخار خویش را در پرستش بت‌هایى مى‌دیدند كه خود ساخته بودند، در حالى كه در دلشان از نور حق خبرى نبود و در مسیر ابراهیمْ‌سوزانى گام برمى‌داشتند كه نواى شیطانى «حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِین»(2) سر مى‌دادند. در این شرایط این شاگرد


1. براى اطلاعات بیشتر در مورد دوران خردسالى حضرت مى‌توان به منابعى همچون حیوة القلوب، ج 3، ص 167 ـ 214، كه خود از منابع كهن نقل كرده‌اند، مراجعه نمود.

2. نمرودیان پس از شنیدن نداى وجدان خویش كه با منطق محكم ابراهیم بت‌شكن(علیه السلام)بیدار شده بود، با فطرت خویش نیز به ستیز برخاسته و گفتند: «او را بسوزانید، و اگر كار به انجام مى‌برید، خدایانتان را یارى كنید.» انبیاء (21)، 68.

راستین پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) و دست‌پرورده صاحب مقام «أَوْ أَدْنى»،(1) در اوج خفقانِ نورستیزان، در جمعِ به ظاهر كوچكِ خداباورانِ تاریخ‌ساز مى‌درخشیدند و همچون جدّ مطهرشان ابراهیم بت‌شكن(علیه السلام) روى خوش به بت و بت‌پرستى نشان ندادند. كوته‌اندیشان حجت‌هاى پاك الاهى را با خود مقایسه كرده و براى ارزش اعتراف به حق، سخن از سن و سال به میان مى‌آورند.(2) آنان آیاتى همچون: «یا یَحْیى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّة وَآتَیْناهُ الْحُكْمصَبِیًّا»(3) كه حاكى از دریافت حكم پیامبرى حضرت یحیى ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ در خردسالى است، ندیده‌اند یا پاسخ حضرت عیسى ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ را در روزهاى آغازین ولادت به یاوه‌گویى‌هاى بى‌مقدار نابخردان كه: «إِنِّی عَبْدُ اللهِ آتانِیَ الْكِتابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا» گفت،(4) به یكباره به دست فراموشى مى‌سپارند. آرى، على‌رغم این پندار بى‌پایه، این جانِ پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله)،(5) تحت تربیت برترین آموزگار


1. اشاره به آیه نهم سوره مباركه نجم در بیان مقام قرب معنوى پیامبر مكرّم(صلى الله علیه وآله) به حضرت حق‌تعالى.

2. براى مثال فخر رازى كه ذیل آیات 54 و 55 مائده شیعه را لعنت مى‌كند (تفسیر الكبیر، ج 12، ص 21 و 29) در مورد برترى اسلام ابوبكر بر حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)مى‌گوید: «اگر گفته شود اسلام على بر اسلام ابوبكر مقدم بوده، ... انَّ علیاً كانَ فی ذلِكَ الْوقت صَبیّاً صَغیراً و كانَ أیضاً فی تربیة الرَّسولِ عَلیه (و آله) الصَّلاةُ و السَّلام و كانَ شدیدَ القُربِ مِنْهُ بالقرابة...» همان، ج 10، ص 173‌؛ ذیل نساء (4)، 69.

3. مریم (19)، 12: «اى یحیى! كتاب را با قوت تمام دریافت كن. ما حكم پیامبرى را در حالى كه كودك بود، به او عنایت نمودیم».

4. همان، 30: «همانا من بنده خدایم، او مرا كتاب داده و پیامبر قرار داده است».

5. در آل عمران (3)، 61، جریان مباهله پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) با نصاراى نجران در2 مورد حضرت عیسى ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ بیان شده است و اینكه هریك از طرفین فرزندان و زنان و آن كس كه جان اوست، به همراه بیاورد. به اتفاق فریقین، رسول مكرم(صلى الله علیه وآله) از فرزندان، امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) و از بانوان، حضرت زهرا(علیها السلام) را و جان جانان امیرالمؤمنین(علیه السلام) را به همراه آوردند.

هستى به بلندترین قلّه تعیین شده براى «انسان كامل» صعود كرده و نور وحى و رسالت را دیده و بوى جان‌افزاى نبوت را با تمام وجود استشمام كرده بود.

 

گواهى حضرت امیر مؤمنان(علیه السلام)

پیوند ناگسستنى قرآن و عترت را نباید در «تعارفات رایج» دفن كرد و با اشاره‌اى دست و پا شكسته به آن، سخن را در مسیر متضاد با آن هدایت نمود‌؛ بلكه باید چشم دل را گشوده و در جاى‌جاى قرآن كریم، عطر دل‌انگیز سخن عترت، و در فراز و نشیب كلام عترت، رایحه پاك قرآن عظیم را استشمام نمود و با اعماق دل این حقیقت والا را لمس كرد.

بر این اساس، آنچه امام(علیه السلام) در این فراز در مورد اشراف خویش بر نور وحى و استشمام عطر نبوت بیان فرموده‌اند و در دیگر احادیث نورانى آل‌البیت(علیهم السلام) نیز چشم دل را نوازش مى‌دهد، حقیقتى است كه قرآن كریم آن را بیان مى‌كند:

وَیَقُولُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى بِاللهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ‌؛(1) كافران مى‌گویند تو فرستاده خدا نیستى. بگو بین من و شما گواهى خدا، و آنكه علم‌الكتاب نزد اوست، كافى است.

یا در آیه دیگر مى‌فرماید:


1. رعد (13)، 43. ر.ك: تفسیر برهان، ج 4، ص 298ـ304‌؛ شواهد التنزیل، ج 1، ص 400 ـ 407 و...‌.

أَفَمَنْ كانَ عَلى بَیِّنَة مِنْ رَبِّهِ وَیَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ‌...‌؛(1) آیا كسى كه دلیلى روشن از سوى پروردگارش دارد (پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)) و گواه و شاهدى از (خویشان) او نیز بدنبال اوست (مثل كسى است كه بدون دلیل و شاهد سخن بگوید؟)

این شاهد چه كسى است؟ آیا مقصود، شهادتین گفتن و ورود به اسلام است؟ اینكه اولا با لحن آیه سازگار نیست‌؛ثانیاً عده فراوانى به چنین وصفى متّصف بودند.

ویژگى این شاهد، «مِنهُ» بودن، یعنى شخصیتى وابسته به خود پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بودن است و از خود حضرت مصداقى جز على بن ابى‌طالب(علیه السلام)نقل نشده است.(2)

آن‌گاه این پرسش مطرح مى‌شود كه با توجه به «وحى منزل بودن»، مقصود از شهادت چیست؟ آیا صِرف یك تشریفات ظاهرى است؟ یا سخن از حقیقتى بس ارجمند و والاست؟


1. هود (11)، 17.

2. مرحوم بحرانى در تفسیر برهان 24 حدیث از اصول كافى، بصائر الدرجات، امالى مرحوم طوسى، امالى مفید، كتاب سُلَیم بن قیس، عیاشى، كشف الغمّة، مناقبابن شهرآشوب، مناقب خوارزمى، مناقب ابن مغازلى، طبرى، و حِبَرى آورده‌اند (ج 4، طبع 8 جلدى، ص 89 ـ 86). براى مثال از اصول كافى، ج 1، ص 190، حدیث 3 «بابٌ فی أنَّ الائمة شُهداء الله عز وجل على خلقه» از امام(علیه السلام) در پاسخ این پرسش كه مقصود چه كسانى هستند، نقل شده: «امیرالمؤمنین(علیه السلام)، الشّاهِدُ مِنْ رَسُولِ الله(صلى الله علیه وآله)، وَ رسولُ الله(صلى الله علیه وآله) عَلى بَیّنَة من رَبِّهِ.»

حاكم حسكانى هم در شواهد التنزیل، ج 1، ص 359ـ369، به نقل شانزده حدیث پرداخته است و در پاورقى به تحقیقات ارزنده‌اى اشاره شده. شخصیت‌هاى معروفى همچون سیوطى، ابونُعَیم اصفهانى، متقى هندى در كنز العمال، ثعلبى و دیگران، از زمره ثبت‌كنندگان احادیثى با مضمون فوق شمرده شده‌اند.

آیا یك مؤمن عادى حاضر است «ندیده» و «حس نكرده» را گواهى كند یا بر اساس اصطلاح رایج «عَن حسٍّ» و با درك عمیق و شناخت كافى شهادت مى‌دهد؟ مولا و سرور اهل ایمان چطور؟

آیا مى‌توان به سادگى از كنار این آیه گذشت و با بى‌توجهى به «ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْل إِلاّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ»(1) عنان سخن را رها كرد و معبود خود را هواى نفس قرار داد،(2) و از این گلایه جانسوز صاحب قرآن(صلى الله علیه وآله)و بردن شكایت به سوى حق‌تعالى بر خود نلرزید؟

وَقالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُور‌؛(3) و (پیامبر و) فرستاده خدا(صلى الله علیه وآله) عرضه داشت: اى پروردگار من! همانا قوم (و امّتِ) من این قرآن را متروك گذاشته، و رها نمودند.

آیا مهجور گذاشتن قرآن و بى‌اعتنایى، به آن، در «بى‌بهره بودن از قرائت و لمس ورق‌هاى آن» خلاصه مى‌شود؟ آیا تفسیر به رأى برخلاف بیان مبیّن والامقامى كه خداوند بیانگرى آیات را بر عهده ایشان نهاده است،(4)مصداقِ روشن وانهادن و روى گرداندن نیست؟(5)


1. ق (50)، 17: «(انسان) هیچ سخنى نمى‌گوید، مگر آنكه نگهبانى آماده و هوشیار در نزد اوست (و سخن را براى ثواب یا عقاب، ثبت مى‌كند)».

2. «أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَیْهِ وَكِیل‌؛ آیا دیدى كسى را كه هواى نفس (و خواهشِ دل) را خداى خود ساخت؟ آیا تو توان نگهدارى او (از هلاكت) را دارى؟» (فرقان (25)، 43) مشابه: جاثیه (45)، 23.

3. فرقان (25)، 30.

4. «...‌وَأَنْزَلْنا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُونَ». (نحل (16)، 44)‌؛ مشابه: نحل (16)، 64‌؛ حشر (59)، 7 و‌...‌.

5. در تفسیر برهان، ج 5، ص 455، ذیل همین آیه به فرازى از حدیث معروف به «خطبه وسیله» (روضه كافى، ج 8، ص 28، حدیث4) اشاره شده است. امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این خطبه مفصل و بسیار زیبا با اشاره به آیات متعددى از قرآن كریم فرمودند: «فَأَنَا الذِّكْرُ الّذى عَنْهُ ضَلَّ وَ السَّبیلُ الَّذى عَنْهُ مالَ وَ الإیمانُ الّذى بِهِ كَفَرَ وَ القرآنُ الّذى إیّاهُ هَجَرَ وَ الدّینُ الّذى بِهِ كَذَبَ وَ الصّراطُ الّذى عَنْهُ نكَبَ‌...»‌‌؛ (با اشاره به آیه 28 و 29 سوره فرقان: «واى بر من، كاش فلانى را دوست نمى‌گرفتم، او مرا از «ذكر» بازداشت و به بیراهه برد...») پس مراد از «ذكر»ى كه وى از آن بازداشته شده بود، من هستم، و (راه صحیح) «سبیل» (در آیه قبل از آن) كه از او منحرف گشت، من هستم. همچنین ایمانى كه به آن كفر ورزید و قرآنى كه به آن بى‌توجهى كرد و آیینى كه دروغش انگاشت و مسیر صحیحى كه از آن به سوى باطل روى‌گردان شد».

بر اساس آنچه شیعه و عامه از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل كرده‌اند، منظور از گواه بر «رسالتِ آن بزرگوار» حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) هستند و با توجه به معناى عمیق «شهادت بر رسالت» آن هم در كلام خداى متعال، هماهنگىِ بسیار زیبایى بین قرآن و حدیث ـ و از جمله كتاب گران‌سنگ نهج‌البلاغه به عنوان مجموعه‌اى پرارج از احادیث ـ به چشم مى‌خورد‌؛ زیرا یگانه شخصیتى كه از ابتدا، بهره‌مند از عصمتى والا ـ در حدّ گواهى بر رسالت ـ باشند و هیچ لغزشى نداشته باشند، وجود مباركى هستند كه خود فرمودند: «من همچون بچه شترى در پى مادر، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)را دنبال مى‌كردم و هر روز از اخلاق نیك خویش برایم پرچمى برمى‌افراشتند و مرا به سرمشق قرار دادن آن امر مى‌فرمودند. در كوه حرا یگانه كسى بودم كه ایشان را مى‌دیدم و نور وحى را دیده و رایحه دل‌انگیز نبوت را مى‌شنیدم. در قدم نخست تشریع نماز جماعت، جزء مجموعه سه نفرى این جبهه‌سایى بى‌نظیر در پیشگاه پروردگار متعال بودم، و ناله شیطان را در نومیدى از پرستیده شدن خود شنیدم»:

وَلَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ(1) الشَّیْطَانِ حِینَ نَزَلَ الْوَحْیُ عَلَیْهِ(صلى الله علیه وآله) فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللهِ مَا هَذِهِ الرَّنَّةُ؟ فَقَالَ هَذَا الشَّیْطَانُ قَدْ أَیِسَ(2) مِنْ عِبَادَتِهِ. إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَتَرَى مَا أَرَى إِلاَّ أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِیّ وَلَكِنَّكَ لَوَزِیرٌ(3)وَإِنَّكَ لَعَلَى خَیْر‌؛ به تحقیق ناله شیطان را هنگام نزول وحى بر پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) شنیده و گفتم: اى رسول خدا! این چه ناله‌اى بود؟ فرمودند: این شیطان بود كه از مورد پرستش قرار گرفتن خود مأیوس گردید. آنچه من مى‌شنوم و مى‌بینم، شما هم مى‌شنوى و مى‌بینى با این تفاوت كه شما پیامبر نیستى‌؛ ولى كمك و یار پیامبر، و در مسیر نیك هستى.

آغاز وحى و بعثت پیامبر رحمت(صلى الله علیه وآله)، نورافشانى بى‌نظیرى بود كه تنها به حال كسانى سودبخش نبود كه خود با تعمّد و لجاج حجاب‌هاى سنگین بر چشم بسته، و با دل سیاه خویش وجود نور و فرستنده نور را منكر شدند،(4)هرچند همچون شناختى كه از فرزندان خود داشتند با معرفى كتاب‌هاى آسمانى قبلى به خوبى از ویژگى‌هاى مختلف حضرت آگاهى داشتند:


1. رَنَّ یَرِنُّ، به معناى صدا دادن است، و رَنَّة، «صیحه» را گویند. مصباح المنیر، ص 241.

2. «أیسَ مِنَ الشّىء بمعنى یَئِسَ».( مجمع البحرین، ج 4، ص 49). أیِسَ أیساً (نومید شد)، خود لغتى مستقل است و اسم فاعل آن أیِسٌ، مى‌باشد‌؛ ولى بعضى گفته‌اند مقلوب از «یَئِسَ» است. مصباح المنیر، ص 33.

3. «وزیر» را از آن جهت وزیر گویند كه تحمل «سنگینىِ» تدبیر كشور از سوى مقام مافوق به او داده شده است همان، ص 657.

4. و باید گفت: اعراض از حق، نه‌تنها سبب محرومیت از نیل به مقام والاى انسانیت مى‌شود‌؛ بلكه خود، زیان‌بارى بیشتر براى آنان را در پى دارد: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلا یَزِیدُ الظّالِمِینَ إِلاّ خَسار‌؛ ما آنچه شفا و رحمت براى مؤمنان و دین‌باوران است، فرود مى‌آوریم و (در عین حال همین قرآن) براى گروه ستم‌پیشه جز ضرر و زیان چیزى نخواهد افزود. (چون با درك واضح‌تر و عمیق‌تر از حق، درجه عناد و لجاجشان فزون‌تر خواهد گشت، و حسرت و افسوس فردایشان نیز بیشتر). (إسراء (17)، 82).

الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْكِتابَ یَعْرِفُونَهُ كَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَإِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ‌؛(1) اهل كتاب، پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را همچون فرزندان خود مى‌شناختند و دسته‌اى از آنان، دانسته و با توجه، (بیان) حق را (از دیگران) مخفى نمودند.

پیشواى اهل تقوا(علیه السلام) پس از اشاره به دیدن نور وحى و استشمام عطر نبوت و نقل پرسش و پاسخ در مورد صیحه شیطان، به بیان چند نكته از زبان پیامبر خاتم(صلى الله علیه وآله) پرداختند:

1. آنچه من مى‌شنوم و مى‌بینم، شما نیز مى‌شنوى و مى‌بینى‌؛

2. چون پیغمبرى به من ختم شده، شما پیامبر نیستى‌؛ ولى ـ با توجه به این مقام بلند ـ وزیر و مددكار من هستى‌؛

3. شما بر مسیر صحیح گام برمى‌دارى و در راه مستقیم هستى.

درباره نكته اوّل به مقدار حوصله بحث، در توضیح آیات سوره مباركه «هود» و «رعد» مطالبى بیان شد. در مورد «وزارت» حضرت امیر مؤمنان(علیه السلام) در منابع شیعه و عامه احادیث بسیار زیادى به چشم مى‌خورد.(2) گذشته از اینكه كنار هم گذاشتن دعاى حضرت موسى در


1. بقره (2)، 146‌؛ مشابه: انعام (6)، 20.

2. گاهى این سخن از خداى تعالى نقل شده‌؛ مثل: «...‌وَإنّی لَمْ أبْعَثْ نَبِیّاً إلاّ جَعَلْتُ لَهُ وَزیراً وَ إنَّكَ رَسُولی وَ إنّ عَلِیّاً وَزیرُكَ‌...». شیخ صدوق، امالى، مجلس 56، حدیث 10 و بحار الانوار، ج 18، ص 338، حدیث 40.

و گاه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) از وحى الاهى بودن خبر داده و مى‌فرمایند: «...‌و الآخرُ عَلیُّ بنُ أبى‌طالب، وَ أوحى إلَىَّ اَنْ اَتّخِذَهُ أَخاً وَ خَلیلاً وَ وَزیراً وَ وصیّاً وَ خَلیفَةً‌...»‌. بحارالانوار، ج 22، ص 149، حدیث 142، از سُلیم بن قیس(رحمه الله)‌؛ مانند بحارالانوار، ج 28، ص 52، حدیث 21، از شیخ صدوق، كمال الدین.

و در مواردى در ضمن درخواست حضرت از خداى تعالى آمده است‌؛ مانند: «اجْعَلْ لی وَزیراً مِنْ أهلی عَلیَّ بنَ اَبی‌طالب أخی اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِكْهُ فی أمری‌...»‌. بحارالانوار، ج 39، ص 290، حدیث 87، از فرات كوفى(رحمه الله).

در مواردى نیز به صورت إخبار از حضرت نقل شده است‌؛ مثل: «إنَّ الله تبارك و تعالى ...‌أَمَرَنِی أنْ اَتّخذهُ أَخاً و وصیّاً و خلیفةً و وزیراً‌...»‌. بحارالانوار، ج 36، ص 301، حدیث 139.

و نیز گاهى در جمع مهاجران و انصار، بر این مهم تأكید كرده و فرموده‌اند: «یا معشر المهاجرین و الانصار اَلا اَدلكم عَلى ما إن تمسّكتم بِهِ لَنْ تَضِلّوا بَعدی ابداً؟ قالوا: بلى یا رسول الله، قال: هذا علیٌّ أخی وَ وزیری و وارثی و خلیفتی، إمامكم، فأَحبّوه لِحبّی و أكْرِموه لكرامتی فَإنّ جبرئیل أمرنی أنْ اَقول لكم ما قلتُ». شیخ طوسى، امالى، ص 349، حدیث 34.

و در بعض احادیث، خطاب به خود حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرموده‌اند: «یا علىُّ أنتَ أخى وَ وزیرى و صاحبُ لوائى فى الدُّنیا وَ الاْخِرَةِ وَ أنْت صاحبُ حَوْضی مَنْ أحَبك أحَبّنی وَ مَنْ أبْغَضَكَ أبغضنی». بحار الانوار، ج 8، ص 19، حدیث 5، از شیخ صدوق، امالى.

و یا در كنز العمال ج 11، ص 610، شماره 32955، از ابن عمر: «انت اخی و وزیری تقضی دینی و تنجز موعدی‌...»‌.

همچنین خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز در بعضى موارد همچون احتجاج بر اهل سقیفه، به این مهم اشاره فرموده‌اند: «...‌أنا أَولى برسول الله حیا و میتاً و أنا وَصیُّهُ وَ وزیرُه وَ مُستُوْدِعُ سِرِّهِ وَ عِلْمِه وَ أنَا الصِّدّیقُ الاكْبَرُ‌...»‌. بحار الانوار، ج 28، ص 185.

مرحوم علامه مجلسى به مواردى از منابع عامه نیز اشاره نموده‌اند: (بحارالانوار، ج 38، ص 146). البته بر اهل تحقیق پوشیده نیست كه موارد بالا براى ذكر نمونه است و حوصله این نوشتار را گنجایش شرح و بسطى بیش از این نیست.

مورد وزارت حضرت هارون ـ على نبینا و آله و علیهما السلامـ ،(1) با حدیث بسیار معروف «منزلت»(2) نزد شیعه و عامه (أنت مِنّی بَمَنْزِلَةِ هارُونَ


1. «وَاجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی * هارُونَ أَخِی * اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی * وَأَشْرِكْهُ فِی أَمْرِی». طه (20)، 29 ـ 32.

2. ر.ك: إحقاق الحق، عبقات الانوار، و‌...‌. مرحوم علامه مجلسى نیز باب 53 از ابواب مربوط به امیرالمؤمنین(علیه السلام) را به این حدیث متواتر، و ذكر منابع فراوانى از شیعه و عامه اختصاص داده‌اند و بر امامت بلافصل آن بزرگوار استدلال كرده‌اند. (بحارالانوار، ج 37، ص 254 ـ 289). البته براى نمونه اشاره به بعض احادیث از منابع غیر شیعى مناسب است: متقى هندى در كنزالعمال، ج 11، ص 599 ـ 607، حدیث منزلت را با عباراتى مشابه از: جابر، سعد، ابوسعید، ابن عباس، حویرث، عمر، اسماء بنت عمیس، به ترتیب به شماره‌هاى: 32881، 32886، 32915، 32931، 32932، 32934، 32937، نقل كرده است. رسول خدا(صلى الله علیه وآله)در مناسبت‌هاى مختلف بر این مهم تأكید فرموده‌اند‌؛ مانند جریان بستن همه درب‌هاى ورودى به مسجد النبى(صلى الله علیه وآله) جز در خانه امیرالمؤمنین(علیه السلام). حضرت در آنجا این اقدام خود را مأموریتى الاهى شمرده و فرمودند: نظیر این قضیه براى حضرت موسى و هارون رخ داد و چون على(علیه السلام)براى من همچون هارون براى موسى است، من از سوى خداى تعالى چنین كردم، هرچند عده‌اى را خوش نیاید.

تقویم شیعه، ص 299ـ300، وقایع نهم ذى الحجّه (در پاورقى به منابع زیر اشاره شده است: توضیح المقاصد، ص 30‌؛ بحارالانوار، ج 97، ص 384‌؛ ج 95، ص 189‌؛ مصباح كفعمى، ج 2، ص 600‌؛ وقایع الشهور، ص 226‌؛ علل الشرایع، ج 1، ص 262 و ابن جوزى، تذكرة الخواص، ص 46.)

مِنْ مُوسى‌...)، در بردارنده این پیام خواهد بود كه پس از رحلت پیغمبر خدا(صلى الله علیه وآله)، جانشین پاكشان امیرالمؤمنین(علیه السلام) هستند‌؛ چنان‌كه در غیاب حضرت موسى، برادرشان حضرت هارون ـ على نبینا و آله و علیهما السلام ـ عهده‌دار این مهم بودند.

گام برداشتن پیشواى اهل ایمان(علیه السلام) در مسیر مستقیم، فقط رهروى یك مؤمن عادى نیست‌؛ بلكه به لحاظ موقعیت بى‌نظیر نزد برترین فرستاده خدا(صلى الله علیه وآله)، «ملاك تشخیص راه خیر از راه شیطان بودن» مقصود است‌؛ یعنى همان حقیقت والایى كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در طول 23 سال مكرر بر آن تأكید كردند و با هزاران واژه، عبارت، خطبه و تقریر، سعى بلیغ خویش را در توجه دادن مردم به این حیاتى‌ترین مسئله جامعه اسلامى نوپا و آیندگان همیشه تاریخ به كار مى‌بستند.(1)


1. در مباحث گذشته به حدیث معروف در جوامع روایى فریقین در مورد امر پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به عمّار یاسر توضیح دادیم كه فرمود: «پس از وفات من و اختلاف مردم راه «على(علیه السلام)» را در پیش گیر و بقیه را رها كن». از كتب عامه نیز به كنزالعمال، ج 11، ص 613 حدیثِ شماره 32972 اشاره كردیم.

اكنون تنها با نگاهى گذرا به واژه «فاروق»، لقب اختصاصى آن امام هُمام به معناى ملاك تشخیص حق و باطل، سخن را پى مى‌گیریم:

قال رسول الله(صلى الله علیه وآله) لِعلیٍّ: «...‌یا علیُّ أَنْتَ الْفاروقُ الأعْظَمُ وَأَنْتَ الصِّدیقُ الأَكْبرُ یا علی أَنْتَ خَلیفَتی عَلى اُمَّتی وَأَنْتَ قاضی دَیْنی وَأَنْتَ مُنْجِزُ عِداتی وَ أَنْتَ الْمَظلومُ بَعدی یا علىّ أَنْتَ المُفارَقُ بَعدی یا علی أَنْتَ الْمَهْجورُ بَعدی اُشْهِدُ اللهَ تعالى ومَنْ حَضَر مِنْ اُمّتی أنَّ حزبَكَ حِزبی، وَ حِزبی حزبُ الله، وَ أَنَّ حزبَ أعدائِكَ حِزبُ الشَّیطان‌؛ اى على! شما معیار اعظم تشخیص (حق از باطل) هستى، و شما همان تصدیق كننده برتر هستى. اى على! شما جانشین من بر امّتم و اداكننده دَین من و انجام‌دهنده وعده‌هاى من هستى. اى على! مظلوم بعد از من شمائى. اى على! آن كس كه (امّت) بعد از من از او فاصله خواهند گرفت، شما هستى. اى على! آن‌كه (امّت) بعد از من بى‌اعتنایش مى‌كنند، شما هستى. من خدا را گواه مى‌گیرم، و (همچنین) حاضران از امّتم را، كه حزب تو، حزب من است، و حزب من، حزب خداست. و حزب دشمنان تو، حزب شیطان است.» بحارالانوار، ج 38، ص 111، حدیث 46، از عیون الاخبار. همچنین ر.ك: بحارالانوار، ج 38، ص 30‌؛ ج 26، ص 153، 260، 317‌؛ ج 27، ص 113‌؛ ج 28، ص 247‌؛ ج 35، ص 412‌؛ ج 36، ص 261، 320‌؛ ج 38، ص 213، 215، 216، 330‌؛ ج 39، ص 198، 200، 344، 347‌؛ ج 25، ص 352، 354‌؛ ج 40، ص 154‌؛ ج 53، ص 98، 49، 101، 119‌؛ ج 41، ص 152‌؛ ج 17، ص 155‌؛ ج 9، ص 179‌؛ ج 67، ص 19‌؛ ج 24، ص 394‌؛ ج 22، ص 424، 406 و‌...‌. (نقل از منابع متنوع و مختلف كهنِ عامه و خاصه، در مورد «فاروق بودن آن حضرت»).

اشاره به این حدیث از كنزالعمال، ج 11، ص 616، شماره 32990 نیز مناسب است: سلمان و ابوذر و حذیفه از پیامبراكرم(صلى الله علیه وآله) نقل كردند: «إنَّ هذا أوَّلُ مَنْ آمَنَ بی وَأوَّلُ مَنْ یُصافِحُنی یَوْمَ القِیامَةِ وَهذَا الصِّدّیقُ الأَكْبَرُ وَهذا فاروقُ هذِهِ الاُمَّةِ یُفَرِّقُ بَیْنَ الْحَقِّ وَالْباطِلِ وَهذا یَعْسُوبُ الْمُؤمِنینَ، وَالْمالُ یَعْسُوبُ الظّالِمین‌؛ همانا این (آقا، یعنى حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)) اولین فردى است كه به من گروید. و در روز قیامت نیز اولین كسى است كه با من مصافحه خواهد نمود. و این (بزرگوار) همان برترین تصدیق‌كننده است و همو «فاروق» این امّت است كه مرز بین حق و باطل را از هم جدا خواهد فرمود. و او پشتوانه و تكیه‌گاه اهل ایمان است، و مال (و ثروت دنیا) پشتوانه ستم‌پیشگان». (یعسوب در لغت ملكه زنبور عسل است، كه محل اجتماع و ملاك یكپارچكى آنهاست.)

 

 

معجزه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و شهادت درخت به رسالت

وَلَقَدْ كُنْتُ مَعَهُ(صلى الله علیه وآله) لَمَّا أَتَاهُ الْمَلاَُ(1) مِنْ قُرَیْش، فَقَالُوا لَهُ: یَا مُحَمَّدُ إِنَّكَ قَدِ ادَّعَیْتَ عَظِیماً لَمْ یَدَّعِهِ آبَاؤُكَ وَلاَ أَحَدٌ مِنْ بَیْتِكَ، وَنَحْنُ نَسْأَلُكَ أَمْراً إِنْ أَنْتَ أَجَبْتَنَا إِلَیْهِ وَأَرَیْتَنَاهُ عَلِمْنَا أَنَّكَ نَبِیٌّ وَرَسُولٌ، وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ عَلِمْنَا أَنَّكَ سَاحِرٌ كَذَّابٌ. فَقَالَ(صلى الله علیه وآله): وَمَا تَسْأَلُونَ؟ قَالُوا: تَدْعُو لَنَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ حَتَّى تَنْقَلِعَ(2) بِعُرُوقِهَا(3) وَتَقِفَ بَیْنَ یَدَیْكَ. فَقَالَ(صلى الله علیه وآله): إِنَّ اللهَ عَلى كُلِّ شَیْء قَدِیرٌ، فَإِنْ فَعَلَ اللهُ لَكُمْ ذَلِكَ أَتُؤْمِنُونَ وَتَشْهَدُونَ بِالْحَقِّ؟ قَالُوا: نَعَمْ. قَالَ فَإِنِّی سَأُرِیكُمْ مَا تَطْلُبُونَ وَإِنِّی لاََعْلَمُ أَنَّكُمْ لاَ تَفِیئُونَ(4) إِلَى خَیْر، وَإِنَّ فِیكُمْ مَنْ یُطْرَحُ فِی الْقَلِیبِ(5) وَمَنْ یُحَزِّبُ الاَْحْزَابَ.(6) ثُمَّ قَالَ(صلى الله علیه وآله): یَا أَیَّتُهَا الشَّجَرَةُ إِنْ كُنْتِ تُؤْمِنِینَ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الاْخِرِ وَتَعْلَمِینَ أَنِّی رَسُولُ اللهِ فَانْقَلِعِی بِعُرُوقِكِ حَتَّى تَقِفِی بَیْنَ یَدَیَّ بِإِذْنِ اللهِ. فَوَ الَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لاَنْقَلَعَتْ بِعُرُوقِهَا وَجَاءَتْ


1. ملأ، به جماعت اشراف از مردم گفته مى‌شود. مجمع البیان، ج 1 و 2، ص 609، ذیل بقره (2)، 246.

2. قلع، به معناى از جا كندن، و باب انفعال آن (انقلاع) پذیرش این حالت است، و «از جا كنده شدن» معنا مى‌شود. مصباح المنیر، ص 513.

3. عِرق هم در مورد «رگ» انسان استعمال مى‌شود، هم ریشه درخت، و جمع آن عروق است. تهذیب اللغه، ج 1، ص 151.

4. فاءَ، به معناى «رجوع كرد» است و ( صحاح اللغه، ج 1، ص 63). در قرآن كریم هم مى‌خوانیم: «...‌فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّى تَفِیءَ إِلى أَمْرِ اللهِ». حجرات (49)، 9.

5. چاه قدیمى. مصباح المنیر، ص 512.

6. حزب، طایفه‌اى از مردم را گویند، و تحزّب هم به معناى گروه گروه شدن است. مصباح المنیر، ص 133.

وَلَهَا دَوِیٌّ(1) شَدِیدٌ وَقَصْفٌ(2) كَقَصْفِ أَجْنِحَةِ الطَّیْرِ حَتَّى وَقَفَتْ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللهِ(صلى الله علیه وآله)مُرَفْرِفَةً(3) وَأَلْقَتْ بِغُصْنِهَا(4) الاَْعْلَى عَلَى رَسُولِ اللهِ(صلى الله علیه وآله)وَبِبَعْضِ أَغْصَانِهَا عَلَى مَنْكِبِی(5) وَكُنْتُ عَنْ یَمِینِهِ(صلى الله علیه وآله). فَلَمَّا نَظَرَ الْقَوْمُ إِلَى ذَلِكَ قَالُوا ‌عُلُوّاً وَاسْتِكْبَاراً‌ـ: فَمُرْهَا فَلْیَأْتِكَ نِصْفُهَا وَیَبْقَى نِصْفُهَا. فَأَمَرَهَا بِذَلِكَ فَأَقْبَلَ إِلَیْهِ نِصْفُهَا كَأَعْجَبِ إِقْبَال وَأَشَدِّهِ دَوِیّاً فَكَادَتْ تَلْتَفُّ بِرَسُولِ اللهِ(صلى الله علیه وآله)فَقَالُوا ـ كُفْراً وَعُتُوّاً(6)‌ـ: فَمُرْ هَذَا النِّصْفَ فَلْیَرْجِعْ إِلَى نِصْفِهِ كَمَا كَانَ. فَأَمَرَهُ(صلى الله علیه وآله) فَرَجَعَ. فَقُلْتُ أَنَا: لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ إِنِّی أَوَّلُ مُؤْمِن بِكَ یَا رَسُولَ اللهِ، وَأَوَّلُ مَنْ أَقَرَّ بِأَنَّ الشَّجَرَةَ فَعَلَتْ مَا فَعَلَتْ بِأَمْرِ اللهِ تَعَالَى تَصْدِیقاً بِنُبُوَّتِكَ وَإِجْلاَلا لِكَلِمَتِكَ. فَقَالَ الْقَوْمُ كُلُّهُمْ: بَلْ ساحِرٌ كَذّابٌ عَجِیبُ السِّحْرِ خَفِیفٌ(7) فِیهِ. وَهَلْ یُصَدِّقُكَ فِی أَمْرِكَ إِلاَّ مِثْلُ هَذَا (یَعْنُونَنِی)؟ من همراه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)


1. صدا. در احادیث دیگرى نیز این كلمه به كار رفته، مانند: «لَهُم دَوِیٌّ كَدوىِّ النّحل‌؛ مانند صداى زنبور عسل از آنان صدا شنیده مى‌شد»، (بحارالانوار، ج 44، ص 394)، در مورد اصحاب امام حسین(علیه السلام) در شب عاشورا.

2. قصف نیز به معناى «صدا» است. در مصباح المنیر، ص 506 آمده است: «قصفَ الرّعدُ قصیفاً: صوَّتَ».

3. رفّ، به حالتى كه پرنده گرد چیزى پر مى‌زند و قصد دارد خود را بر آن بیفكند، اطلاق مى‌شود. (الصحاح، ج 4، ص 1367). آنچه در متن آمده، اسم فاعل همین ماده است‌؛ یعنى درخت شاخ و برگ خود را (به سوى حضرت) رها كرده بود.

4. غصن، به آنچه از تنه درخت منشعب گردد، گفته مى‌شود (شاخه) و جمع آن غصون ـ اغصان و غِصَنة است. لسان العرب، ج 13، ص 313.

5. مرحوم طبرسى ذیل آیه «فَامْشُوا فِی مَناكِبِها» (ملك، 15): «مَنا كبُ الارض، ظُهورُها و مَنْكِبُ كل شیء اعلاه. و اصله الجانب و منه مَنكِبُ الرَّجُل». (شانه، دوش) مجمع البیان، ج 9 و 10، ص 488.

6. عتا یَعْتُو عُتوّاً، به معناى استكبار و گردنكشى است، و عتا یَعتُو عتیّاً به معناى پا به سن گذاشتن و بزرگسال شدن است. مصباح المنیر، ص 392.

7. از این ماده، گاهى معناى تردستى و سرعت اراده مى‌شود‌؛ چنان‌كه در لغت آمده است: «خَفَّ الْقَوْمُ عَنْ مَنْزِلِهِمْ خُفُوفاً: ارتَحلُوا مُسْرِعِینَ». لسان العرب، ج 9، ص 81، سطر 11.

بودم آن هنگام كه بزرگان قریش نزد آن حضرت آمده و گفتند: اى محمد(صلى الله علیه وآله) ادعاى بزرگى نمودى كه هیچ یك از نیاكان تو چنین ادعایى نكرده‌اند. ما چیزى از تو درخواست مى‌نماییم كه اگر توان انجام آن را داشتى و آن را بما نمایاندى، به نبوت و رسالت تو علم پیدا خواهیم كرد‌؛ وگرنه خواهیم دانست كه جادوگرى دروغگو هستى. حضرت فرمودند: درخواستتان چیست؟ آنان گفتند: این درخت را فراخوان تا ریشه‌كن شده و در نزدت بایستد. پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) فرمودند: خداوند بر همه چیز تواناست‌؛ ولى اگر این (خواسته شما) را انجام دادم، ایمان مى‌آورید و گواهى به حق خواهید داد؟ گفتند: بله. فرمودند: من هم‌اكنون آنچه درخواست كرده‌اید، به شما مى‌نمایانم‌؛ ولى به روشنى مى‌دانم كه شما به سوى خیر بازگشتى نخواهید داشت، و در میان شما كسانى هستند كه در چاه (بدر) خواهند افتاد (و عناد و لجاج را به رویارویى نظامى با حق رسانیده و ‌به زعم باطل خویش‌ـ در مسیر خاموش نمودن نور خدا دست از جان خواهند شست)، و برخى دیگر به گروه گروه نمودن مردم پرداخته (و جنگ احزاب = خندق) را با هدف نابود كردن حقیقت و راستى به راه خواهند انداخت و بدین‌سان) دشمنى خود را با دین خدا ابراز خواهند داشت.

آنگاه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)، «درخت» را مخاطب ساخته و فرمودند: اى درخت! اگر به خدا و روز جزا ایمان دارى و مرا پیك و فرستاده پروردگار متعال مى‌دانى، ریشه‌كن شو و به اذن خداى تعالى در پیش روى من قرار بگیر. 

سوگند به خدا(ى بزرگى) كه آن حضرت را به حق مبعوث فرمود! درخت از جاى كنده شد و با ریشه‌هایش در حالى كه بانگى شدید صدایى همچون صداى بال‌هاى پرندگان داشت، حركت كرد و در پیشگاه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ایستاد. و این در حالى بود كه شاخه بلند خود را بر پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله)، و بعضى از شاخه‌هایش را بر كتف من كه سمت راست آن حضرت بودم، انداخت. آنان وقتى چنین ـ اعجاز عظیمى را

بالعیان ـ مشاهده نمودند، با تكبّر و خودبزرگ‌بینى گفتند: درخت را فرمان بده كه نیمه‌اى از آن نزد تو آید و نیمه‌اى به جاى خود بماند. حضرت چنین كردند و نیمه درخت به حالتى شگفت‌آور به سوى آن حضرت روى‌آور شد، و در حالى كه صدایى بیش از پیش از آن شنیده مى‌شد، (به قدرى نزدیك شد كه) گویى مى‌خواست پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) را در بر گیرد. (این بار) آنان با كفر و سركشى درخواست نمودند: این نیمه را امر كن به سوى نیمه دیگر بازگردد (و به آن ملحق شود) و به حالت پیشین درآید. (پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله)) نیمه درخت را فرمان دادند و (به حالت سابق خود) بازگشت. در اینجا بود كه من گفتم: لاَ إلهَ الاَّ الله، اى رسول خدا! من اولین كسى هستم كه به شما ایمان (و گرایش قلبى) دارم، و نخستین فردى هستم كه اقرار و اعتراف مى‌نمایم به اینكه درخت، آنچه به امر خداى تعالى انجام داد به خاطر تصدیق و پذیرش پیامبرى شما و با هدف بزرگداشت و تعظیم سخن شما (در دعوى رسالت) بود.

آن گروه یكصدا و همگى گفتند: بلكه او جادوگرى است با افسون‌هاى شگفت و مهارتى فوق‌العاده در سحر. و (به عنوان استهزا و تمسخر گفتند:) آیا جز این فرد (مرا قصد نمودند) شخص دیگرى تو را تصدیق مى‌نماید؟

قضیه‌اى كه در این فراز كلام امام(علیه السلام) آمده، از ابعاد مختلف قابل بررسى و دقت است:

1. سرآمد معجزات پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) «قرآن كریم»(1) است‌؛ ولى با دقت در منابع حدیثى و تاریخى، به نمونه‌هاى فراوانى در زندگى پربركت حضرت برمى‌خوریم كه برخى از آنان همچون شق‌القمر(2) در قرآن كریم نیز ذكر شده است‌؛


1. ر.ك: بحارالانوار، ج 17، ص 159 ـ 225.

2. قمر (54)‌؛ بحار الانوار، ج 17، ص 353 ـ 350 و تقویم شیعه، ص 303، واقعه سیزدهم ذى‌الحجه.

2. خبرهاى غیبى پیامبر والامقام اسلام(صلى الله علیه وآله)، خود فصل بسیار زیبایى از زندگانى آن نور الاهى را رقم مى‌زند كه از دیدگاه‌هاى گوناگون قابل تحقیق و توجه است‌؛ ولى شرح و بسط آن مجال دیگرى مى‌طلبد.(1) در اینجا اشاره به وقوع جنگ بدر و احزاب و حتى نتیجه خفّت‌بار آن براى مشركان، اتمام حجتى بسیار رسا و گویا است‌؛

3. سبقت اسلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) بر دیگران، امرى قطعى بین فریقین است، و در آغازین روز دعوت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)نیز این افتخار ثبت شده. مفسّران، ذیل آیه «وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَكَ الاَْقْرَبِین»(2) جریان آغاز دعوت را بازگو كرده‌اند كه خلاصه‌اش چنین است: حضرت، چهل نفر از خویشان را فرا خوانده و اطعام كردند و فرمودند: «چه كسى وصى و وزیر و جانشین من خواهد بود؟» گستاخى ابولهب سبب تفرّق آنان شد. روز دوم نیز چنین اتفاقى افتاد، و در روز سوّم امیرالمؤمنین(علیه السلام)كه كم‌سال‌ترین ایشان بودند، اعلام آمادگى كردند و رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در تأیید فرمودند: تو، همانى‌؛(3)

4. عناد، نقطه تاریك و اسف‌بارى است كه راه درك معارف را بر بسیارى از انسان‌ها بسته است. این رذیله را در این قضیه مى‌بینیم‌؛ همچنین به نمونه‌هایى نیز در قرآن مجید برخورد مى‌كنیم. نمرودیان با ندایى تازه، از خواب گران برخاستند و در حالى كه قهرمان توحید حضرت ابراهیم(علیه السلام) آنان را كاملا مُجاب كرده بودند، نخست در دل بر


1. ر.ك: بحارالانوار، ج 18، ص 144 ـ 105.

2. شعراء (26)، 213.

3. بحارالانوار، ج 18، ص 181، حدیث 11‌؛ و ص 148 ـ 243، 89 حدیث از منابع شیعه و عامه.

حقانیت حضرت گواهى دادند: «فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظّالِمُون»(1) و سپس فرمان سوزاندن آن پیك معصوم خداوند را صادر كردند.

اطرافیان فرعون نیز پس از دیدن آیات نُه‌گانه حضرت موسى كلیم الله ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ نداى فطرت خویش را برنتافتند و بر اساس گزارش صادق قرآن كریم: «وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوًّا‌...».(2)

برخى از ویژگى‌هاى امیر مؤمنان(علیه السلام) و شیعیان

وَإِنِّی لَمِنْ قَوْم لاَ تَأْخُذُهُمْ فِی اللهِ لَوْمَةُ(3) لاَئِم، سِیمَاهُمْ(4) سِیمَا الصِّدِّیقِینَ(5) وَكَلاَمُهُمْ كَلاَمُ الاَْبْرَارِ(6) عُمَّارُ اللَّیْلِ وَمَنَارُ(7) النَّهَارِ مُتَمَسِّكُونَ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ یُحْیُونَ سُنَنَ اللهِ وَسُنَنَ رَسُولِهِ، لاَ


1. انبیاء (21)، 64.

2. نمل (27)، 14: «و (این آیات نُه‌گانه را) از روى ستم و بلندپروازى انكار نمودند، در حالى كه در دل به حقانیت آن یقین داشتند (و هیچ شك و شبهه‌اى نداشتند)».

3. انسان را به چیزى ملامت‌بار نسبت دادن: راغب اصفهانى، مفردات، ص 476. نكره در سیاق نفى افاده عموم مى‌كند‌؛ یعنى ابداً سرزنش هیچ سرزنش‌كننده‌اى در روح بلند آنان اثرگذار نیست.

4. مرحوم خلیل، آن را «علامتِ» شناسایى خیر از شر دانسته و در مورد ریشه آن گفته است: «یاءُها فی الاْصْلِ واوٌ». العین، ج 7، ص 321.

5. مرحوم طبرسى ذیل آیه (نساء، 69) آن را به «كسى كه بر تصدیق آنچه حق ایجاب مى‌كند، تداوم دارد» معنا كرده و مى‌افزایند به «كسى كه عادتش راستى است» اطلاق مى‌شود، و اقتضاى چنین وزنى همین است‌؛ چنان‌كه «شِرّیب» ملازم شُرب را گویند. مجمع البیان، ج 3 و 4، ص 110.

6. بَرّ در مقابل «بحر» به معناى خشكى است، و بر فرد نیكوكار نیز به لحاظ گستره كار نیكش اطلاق مى‌شود. جمع آن بَرَرة (مانند عبس، 16) و اَبرار (مانند مطففین، 18) است‌؛ راغب اصفهانى، مفردات، ص 38 ـ 37.

7. محل نورافشانى. صحاح‌اللغه، ج 2، ص 839.

یَسْتَكْبِرُونَ وَلاَ یَعْلُونَ(1) وَلاَ یَغُلُّونَ(2) وَلاَ یُفْسِدُونَ، قُلُوبُهُمْ فِی الْجِنَانِ(3) وَأَجْسَادُهُمْ فِی الْعَمَلِ‌؛ من از تبار مردمى هستم كه در راه (انجام فرمانِ) خداى تعالى ملامت و سرزنش هیچ ملامت‌گرى آنان را از انجام وظیفه باز نخواهد داشت. قیافه و علامت ایشان، علامت راست‌كرداران، و سخنشان سخن نیكان است، آنها كه آباد كنندگان شب (به نجوا و تضرع) و روشنگران روزند و (با تمام وجود) به ریسمان محكم قرآن آویخته‌اند. راه و رسمى را كه خدا و رسول(صلى الله علیه وآله) ترسیم فرموده‌اند، به پا داشته و از هرگونه خودبزرگ‌پندارى و زیاده‌خواهى بدورند، و در بستر خیانت و تباهى روزگار سپرى نمى‌كنند. در حالى كه دل‌هاشان در بهشت است (و جز به رضوان حضرت حق‌تعالى نمى‌اندیشند)، پیكرهایشان (در راستاى كسب درجاتى برتر تن‌پرورى رها نموده و سخت) در پى انجام كردارهاى بایسته هستند.

دومین شخصیت عالم امكان(علیه السلام) در این فراز نهایى سخن بلندشان براى زدودن آخرین غبارهاى برآمده از تبلیغات كینه‌توزان عدل‌ستیز از دل مخاطبان آن روز و همه آیندگان، برگ‌هاى زرین دیگرى از شرح حال سراسر افتخار خویش را ورق زدند و خود را برخاسته از جمعیّتى(4) با ویژگى‌هاى زیر برشمردند:(5)


1. علا یَعلُو عُلْواً، فاعل آن «عالى»، و عَلِىَ یعلى عَلاً فاعل آن «عَلىّ» است و گفته‌اند اولى هم در مدح به كار مى‌رود هم در ذم، به خلاف دومى كه به موارد مدح اختصاص دارد. (راغب اصفهانى، مفردات، ص 357). آنچه در متن است، از قسم اول است و در بالاپندارى به كار رفته، نه بالا بودن راستین.

2. غلّ: خیانت. همان، ص 376.

3. جِنان، همچون جَنّات، جمع جَنّة است، ولى جَنان، قلب را گویند. مصباح المنیر، ص 112.

4. امام(علیه السلام) گاه از «اهل‌بیت» یاد مى‌كنند‌؛ مانند: «انظُروا اهْلَ بَیْتِ نَبیّكُم فَألزموا سَمْتَهُمْ واتَّبعُوا أَثَرَهُمْ»‌؛ (نهج‌البلاغه، خطبه 97). و گاهى با تعبیر «آل محمد»(علیهم السلام)به شرح مطالب مى‌پردازند‌؛ مانند: «لا یُقاسُ بآلِ محمّد مِنْ هذِهِ الاُْمَّةِ اَحدٌ» (نهج‌البلاغه، خطبه 2). در اینجا از كلمه «قوم» استفاده كردند‌؛ از این رو ممكن است شیرمردانى همچون سلمان و ابوذر ـ رحمهماالله ـ را نیز در بر گیرد‌؛ اما در آن صورت نیز قطعاً آل‌البیت(علیهم السلام)همچون همه موارد، رتبه‌اى قیاس‌ناپذیر با دیگران دارند.

1. بى‌پروایى از سرزنش ملامت‌گران

امام(علیه السلام) آب پاكى بر دست كوته‌نظرانى ریخته‌اند كه در فضاى به چالش كشیدن عملكرد داهیانه حضرتشان تنفس مى‌كردند. ایشان با صراحتْ بى‌مایگى تُرَّهات یاوه‌سرایان كوردل را در زبانْ به سرزنش گشودنشان اعلام كردند و در حقیقت نماى زیبایى از «بندگى خدا» به معناى راستین آن را ارائه فرمودند. بر این اساس، براى تفهیم مقصد والاى خویش، عباراتى را به كار بستند كه خداى تعالى در وصف «خدادوستانِ محبوب خدا» فرموده است:

...‌فَسَوْفَ یَأْتِی اللهُ بِقَوْم یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّة عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّة عَلَى الْكافِرِینَ یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ وَلا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِم‌؛(1)


1. مائده (5)، 54 . مرحوم طبرسى ذیل آیه از امیر مؤمنان(علیه السلام) در جنگ جمل نقل مى‌كند: «به خدا سوگند! با اهل این آیه تا امروز جنگى در نگرفته است». و از پیامبراكرم(صلى الله علیه وآله)به نقل از ابواسحاق ثعلبى آورده است: «روز قیامت جمعى از اصحابم بر من وارد مى‌شوند‌؛ ولى از حوض كوثر رانده خواهند شد. من خواهم گفت: خدایا! اصحاب من اصحاب من! در جواب به من گفته مى‌شود: تو چه مى‌دانى كه بعد از رحلت شما چه كردند. آنان به عقب بازگشت نمودند». مجمع البیان، ج 3 و 4، ص 322.

ناگفته نماند بخارى نیز در صحیح خود چند حدیث به این مضمون نقل كرده است‌؛ مانندِ حدیثى كه از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) این چنین نقل شده است: «أنَا فَرَطُكُم عَلَى الْحَوضِ لَیَرْفَعَنَّ إلَىَّ رِجالٌ مِنْكُمْ حَتّى اذا هَوَیْتُ لاُِناوِلَهُمُ اخْتُلِجُوا دُونی فَأَقُولُ: أىْ رَبِّ أصْحابى فَیَقُولُ: لا تَدْری ما أحْدَثُوا بعدَك‌؛ من قبل از شما به حوض مى‌رسم. مردانى از شما خود را (براى استمداد) به من مى‌رسانند‌؛ اما هنگامى كه مى‌خواهم آنها را دریابم، از سوى من رانده مى‌شوند. (آن‌گاه) خواهم گفت: اى پروردگار من! اصحابم را (یارى رسان) ولى خداوند مى‌فرماید: شما نمى‌دانى كه بعد از درگذشتتان چه عملكِردى داشتند». بخارى، مجلد 4 (ج 7 و 8 و 9)، ص 673‌؛ حدیث 1878‌؛ همان، ص 505، حدیث 1442‌؛ ص 506، حدیث 1444‌؛ ص 507، حدیث 1449‌؛ ص 504، حدیث 1441‌؛ ص 503، حدیث 1435.

اما در صحیح مسلم، ج 4، كتاب الفضائل، باب 9، ص 478، حدیث 40 به نقل از پیامبراكرم(صلى الله علیه وآله) مى‌خوانیم: «لَیَرِدَنَّ عَلَىَّ الْحَوضَ رِجالٌ مِمَّنْ صاحَبَنى حَتّى إذا رَأَیْتُهُم وَ رُفِعُوا إلَىَّ اخْتُلِجُوا دُونی فلاََقُولَنَّ: اَیْ رَبِّ أصَیْحابی اُصَیْحابی فَلَیُقالَنَّ لی: إنَّكَ لا تَدْری ما أَحْدَثُوا بَعْدَكَ». مانند حدیث 32، ص 474.

ابن‌ماجه نیز در «سننِ» خود مشابه جملات فوق را نقل كرده است: سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1016، حدیث 3057.

...‌پس خداوند به زودى جمعیت و گروهى را خواهد آورد كه دوستشان دارد، آنان نیز خدا را دوست دارند در برابر اهل ایمان با (محبت و) تواضع هستند‌؛ ولى در مقابل كافران سرفراز و محكم. در راه خدا مجاهدت مى‌نمایند و از ملامت سرزنش‌كنندگان هراسى به دل راه نمى‌دهند‌...‌.

خداباورانى كه در مسیر رضاى حضرت حق متعالى گام برمى‌دارند، آماج سخنان ناموزون و سبك نابخردان قرار خواهند گرفت و چون راهى بس طولانى فراروى خود مى‌بینند،(1) به دور از بداندیشى غوغاسالاران، حركت سازنده خویش را پى مى‌گیرند و فرصت را مغتنم‌تر از آن مى‌شمرند كه بر موج بى‌مقدارى كه آنان پدید مى‌آورند، گوهر عمر سودا كنند‌؛ چرا كه گفته‌اند «عِنْدَ الصَّباحِ، یَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرى».(2)


1. «مَنْ تذكَّر بُعْدَ السَّفَرِ اسْتَعد‌؛ هر آن‌كس كه به دورى و بلندى سفر توجه نماید، آمادگى كسب مى‌كند». نهج‌البلاغه، حكمت 272 (280).

2. «صبحگاهان، گروهى كه شبانه راه طى كرده‌اند، سیر شبانه خود را خواهند ستود.» ضرب‌المثلى براى پیشتازان، برگرفته از سفرهاى گذشتگان و طى منازل. بحارالانوار،
ج 33، ص 403‌؛ ج 34، ص 452‌؛ ج 40، ص 346 و ج 41، ص 160.

2. بهره‌مندى از سیماى راستگویان

آنان از كسانى هستند كه رفتارشان با ادعاهاى‌شان همخوانى دارد و به هیچ وجه از سوى ایشان رایحه مطلوب «شعار بى‌عمل» به مشام نمى‌رسد و شایسته دریافت نعمت‌هاى ویژه حق‌تعالى هستند:

وَمَنْ یُطِعِ اللهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِیق‌؛(1) و هر آن كس كه فرمانبر خدا و رسول(صلى الله علیه وآله) باشد، همراه كسانى كه خدایشان نعمت ارزانى فرموده‌؛ یعنى پیامبران و [راستگویان و]راست‌كرداران و گواهان خواهد بود و چه نیكو دوستانى.


1. نساء (4)، 69. بر اساس احادیث فریقین «صدّیق» از القاب حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)است و صدیقین هم‌؛ رهروان راه پاك حضرت‌؛ از منابع شیعه: پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله): «انت اول من یصافحنى یوم القیامة و انت الصدیق الاكبر و انت الفاروق‌...». بحارالانوار، ج 38، ص 213، حدیث 17.

خود حضرت: «أَنَا عَبدُ اللهِ وَأَخُو رَسُولِهِ وَأَنَا الصِّدِّیقُ الاَْكْبَرُ لاَ یَقُولُها بَعْدِی إلاّ كَذَّابٌ. صَلَّیْتُ قَبْلَ النّاسِ بِسَبْعِ سِنِینَ». بحارالانوار، ج 38، ص 209، حدیث 6 از خصال‌؛ ج 22، ص 424، 435‌؛ ج 23، ص 129‌؛ ج 24، ص 38‌؛ ج 26، ص 260‌؛ ج 27، ص 11‌؛ ج 27، ص 38‌؛ ج 28، ص 247، 248‌؛ ج 33، ص 402‌؛ ج 35، ص 410، 412‌؛ ج 36، ص 4، 261‌؛ ج 37، ص 2، 76‌؛ ج 38، ص 30، 51، 56، 111، 127، 210، 211، 213، 214، 216، 226، 227، 230، 239، 247، 253، 260، 268، 284، 323 و ده‌ها مورد دیگر از منابع مختلف.

از منابع عامه: علاوه بر آنچه در ج 38 بحارالانوار، ص 202 ـ 207 از منابع مختلف
عامه نقل شده‌؛ در كنز العمال، ج 11، ص 616، حدیث 32990 مطلبى به نقل از
برخى صحابه جلیل‌القدر دیده مى‌شود كه در صفحات گذشته به آن اشارت رفت. همچنین ر.ك: تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 41، حدیث 8368‌؛ ص 42، حدیث 8371‌؛ ص 43، حدیث 8373 و‌...‌.

3. كلامِ نیكان به زبان راندن

نیكان كیانند و سخنشان چیست؟ به نمونه‌اى قرآنى بسنده مى‌كنیم كه در آن به روشنى این حقیقت زیبا قابل لمس است كه طنین سخن برخاسته از نهاد پاكیزه آنان، همچون بوى دلاویز آن گفتار، گوش و دل جان خداباورانى را نوازش مى‌دهد كه جز به رضاى محبوب، به چیزى نمى‌اندیشند.

خداى تعالى آنان را كه صاحب این سخنان حكیمانه، مهتر ایشان است و جمع آسمانى آنها را مقتدا و مراد، در داستان باطراوت ایثار و از‌خود‌گذشتگى در بخشیدن افطارى سه روز پیاپى به مسكین و یتیم و اسیر، در اوج بلنداىِ انسانیت كامل یاد فرموده و وفاى به نذر و قیامت‌ترسى ایشان را ستوده است، و سخن آن «ابرار»(1) بى‌مانند را این‌گونه نقل فرموده است:

إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ لا نُرِیدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَلا شُكُوراً * إِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیر‌؛(2) ما، تنها براى خدا شما را غذا مى‌دهیم و هیچ گونه چشم‌داشتى در مورد پاداش (و یا حتى) تشكر از شما نداریم. ما از پروردگارمان نسبت به روزى سخت و گرفته بیمناك هستیم.

و خالق محبت و صفا نیز، دور نگه داشته شدن ایشان از شر قیامت، و قرینِ نشاط جاودانه بودنشان را این‌گونه بشارت داده است:

فَوَقاهُمُ اللهُ شَرَّ ذلِكَ الْیَوْمِ وَلَقّاهُمْ نَضْرَةً وَسُرُوراً * وَجَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَحَرِیر‌؛(3) پس خداوند ایشان را از شر آن روز حفظ


1. انسان (76)، 5: «إنَّ «الاْبرارَ» یَشْرَبُونَ مِنْ كَأس كانَ مِزاجِها كافُوراً».

2. انسان (76)، 9 ـ 10. جریان بیمارى حضرت امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) و نذر والدین ایشان(علیهما السلام) در كتب شیعه و عامه ثبت شده است. ر. ك: تفاسیر شیعه و غیر شیعه ذیل سوره مباركه دهر (انسان).

3. انسان (76)، 11 ـ 12.

فرمود، و خرّمى و شادیشان رسانید و به پاسِ شكیبایى‌شان بهشت و حریرشان عطا فرمود.

 

4. آبادگران شب و روشنگران روز

پیداست كه شامگاهان، هنگام آرمیدن است و شور تلاش مردم، جاى خود را به غنودن در بستر داده و گاهِ سر بر بالین نهادن و آمادگى براى فردایى پرتلاش فرا مى‌رسد‌؛ ولى جمعیتى نیز براى به آغوش كشیدن چنین زمانى لحظه‌شمارى كرده و آرام آرام سر به آستان او كه «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلا نَوْمٌ»(1) نهاده و با زدودن غبار از آینه مصفّاى دل، شایستگى دریافت نور محبت و معرفت را به كف مى‌آورند. اینان آن هنگام كه خورشید سر برآورده و سینه سیاه ظلمت شب را مى‌درد، خورشیدشان پرده‌هاى بس تیره‌تر از ظلمت شب را دریده و خود چراغ‌هایى خواهند شد تا پویندگان مسیر راستى و حقیقت را وسیله مناسبى باشند براى رهایى از چنگال نورستیزان فریبكار.

 

5. تمسك به ریسمان قرآن

ایشان همچون كوه‌نوردى كه صعود خود را بر قله‌هاى بلند در گرو افكندن قلاب به نقطه‌اى مطمئن مى‌بیند، نیك مى‌دانند كه باید قرآن كریم، این سخن رهگشا و همیشه باطراوت حق‌تعالى را همراه لنگه بى‌بدیلش، یگانه وسیله نجات از تباهى‌ها دانست و آن را همواره فراروى خویش قرار داد.(2)


1. بقره (2)، 255: «خداوند را نه چرتى مى‌گیرد نه خوابى».

2. تواتر فوق‌العاده حدیث ثقلین بر اهل تحقیق پوشیده نیست و لازمه وفادارى به آن، نفى همه اغیار، و همسنگ دانستن قرآن و عترت(علیهم السلام) و عدم جواز انفكاك آن دو است.

6. زنده و بالنده نگه داشتن سنّت خدا و رسول(صلى الله علیه وآله)

اینان، آموزه‌هاى خدا و رسول او(صلى الله علیه وآله) را احیاگرند و چیزى را با آن مقایسه نمى‌كنند. آنان بر این عقیده سخت استوارند كه به مصداق «اَهْلُ الْبَیْتِ أَدرى بِما فِی البَیْتِ»(1) سنّتِ راستین پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) را تنها و تنها باید از آل كرام آن عزیز خدا دریافت كرد، نه كسانى كه تاریخ شیعه و عامه از بى‌خبرى‌هاى فراوانشان از سیره آن سرور كائنات(صلى الله علیه وآله)فریادها دارد.(2)

 

7. پرهیز از هرگونه خودبزرگ‌پندارى و برترى‌جویى

این «قرآن ناطق» معیارى را ارائه فرمود كه خداى تعالى بارها بر اهمیت آن تأكید فرموده است. در جایى آن را وصف زیباى فرشتگان خویش برشمرده،(3) در جایى عطوفت نصارا را مرهون آن دانسته،(4) و گاه خاموش كردن نداى وجدان را معلول بى‌بهره بودن از این نعمت قلمداد كرده(5) و در برخى آیات، نداشتن این «پرهیز» را ویژگى و وجه تمایزِ دشمن خود


1. اهل خانه، بهتر از دیگران به آنچه در خانه است آگاهند. بحارالانوار، ج 81، ص 274، ذیل حدیث 32.

2. همان، ج 30، ص 495 ـ 516، به نقل از منابع كهن فریقین‌؛ همان، ج 30، ص 665 ـ 705، به نقل از منابع كهن فریقین و همان، ج 31، ص 244 ـ 253، به نقل از منابع كهن فریقین.

3. انبیاء (21)، 19: «وَلَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَالأَْرْضِ وَمَنْ عِنْدَهُ لا یَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَلا یَسْتَحْسِرُون».

4. مائده (5)، 82: «وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قالُوا إِنّا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْباناً وَأَنَّهُمْ لا یَسْتَكْبِرُونَ».

5. نمل (27)، 14: «وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوًّا فَانْظُرْ كَیْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ».

خوانده است(1) و سرانجام بهره‌مندى از نعمت‌هاى جاودان را در گرو پرهیز از هرگونه پندار باطل خودبزرگ‌بینى معرفى كرده و فرموده است:

تِلْكَ الدّارُ الآْخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الأَْرْضِ وَلا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ.(2)

غرور و تكبر را فرجام نیكى در انتظار نیست و حقیقت آن است كه دل خوش كردن به مدح و ثناى این و آن، با خِردورزى تناسبى ندارد. باید گوش جان به كلام مولایمان، امام باقر العلوم(علیه السلام) بسپاریم و خود را در كنار مخاطب ارجمند آن امام همام، جابر بن یزید جُعفى در نظر گرفته و بشنویم:

...‌وَاعْلَمْ بِأَنَّكَ لا تَكُونُ لَنا وَلِیّاً حَتّى لَوِ اجْتَمَعَ عَلَیْكَ أهْلُ مِصْرِكَ وَ قالوا: إنّكَ رَجُلٌ سُوء لَمْ یُحْزِنْكَ ذلِكَ ولو قالُوا: إنّك رَجُلٌ صالحٌ لَمْ یَسُرَّكَ ذلكَ وَلكن اعْرض نَفْسَكَ عَلى ما فی كِتابِ اللهِ‌...‌؛(3) بدان كه دوستدار و پیرو ما نخواهى بود مگر آنكه اگر همه اهل شهر تو بر علیه تو اجتماع نموده و تو را مرد بدى دانستند، غمبارت ننماید و اگر یكصدا گشته و تو را مردى شایسته خواندند، شادمانت نكند (ولكن معیار سنجش این است كه) خود را بر آنچه در قرآن كریم در بر دارد، عرضه نموده و مقایسه كنى، و آن را وسیله سنجش نیك و بد بدانى.

و به فرمان‌هاى مؤكّد قرآن كریم در مورد سرعت و سبقت در امور خیر و رضاى حق‌تعالى كوشا باشیم و این جملات آسمانى را آویزه گوش


1. یونس (10)، 83: «...‌وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعال فِی الأَْرْضِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِینَ».

2. قصص (28)، 83.

3. بحارالانوار، ج 78، ص 162 از تحف العقول، ص 206، سفارش‌هاى بسیار گرانقدر امام باقرالعلوم(علیه السلام) به جابر. به‌حق باید گفت: جا دارد شیفتگان و دلدادگان آن امام هُمام، همواره تمام بخش‌هاى این مجموعه پر‌ارج را با دقت مطالعه كنند و از رهنمودهاى پر‌سود و روشنگر آن، به نیكوترین وجه بهره گیرند.

دل كنیم: «...‌فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ‌...»،(1) «سارِعُوا إِلى مَغْفِرَة مِنْ رَبِّكُمْ‌...»،(2)«...‌وَفِی ذلِكَ فَلْیَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ».(3)

 

8. دورى از خیانت و فساد

هیچ‌گونه دورویى و مكر و فریب در برنامه‌ام وجود ندارد. بندگان شایسته خداى تعالى براى همگان خیرخواهند و دلسوز، و از خداى بزرگ مى‌خواهند همه را مشمول رحمت واسع خود قرار دهد، جز آنان كه در جاده عناد و عصبیت گام برمى‌دارند و خود مسیرى غیر محبت خدا برگزیده‌اند. كه اینجا جاى تبرّى است، و دوستى با چنین افرادى مورد رضاى خداى تعالى نخواهد بود.

 

9. توجه كامل به سعادت آخرت و تنظیم عملكرد بر این اساس

امام(علیه السلام) دلدادگى این بندگان ممتاز خداى تعالى را به بهشت و سعادت جاودانه به گونه‌اى بس زیبا ترسیم فرمودند، به نحوى كه هر گونه گوشه‌گیرى را نیز نفى مى‌كند‌؛ یعنى در حقیقت علامت صدق آن مدّعا، تلاش بىوقفه در كسب درجات برتر خواهد بود.

در خطبه «متقین» هنگام برشمردن ویژگى‌هاى اهل تقوا براى «همّام» فرمودند:

وَلَوْلا الاَْجَلُ الّذی كَتَبَ اللهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْن شوقاً إلى الثَّوابِ وَخَوْفاً مِنَ العِقَابِ‌...‌؛(4) و اگر مهلت


1. بقره (2)، 148.

2. آل عمران (3)، 133.

3. مطففین (83)، 26.

4. نهج‌البلاغه، خطبه 184 (193).

مشخصى كه خداى تعالى براى آنها تعیین نموده، نبود، یك چشم به هم زدن هم روح آنان در كالبد جسم درنگ نمى‌كرد‌؛ چرا كه اشتیاق به ثواب و وحشت و ترس از عقوبت خداى تعالى چنینشان ساخته بود.

گاهى انسان به افرادى برمى خورد كه توجهشان جاى دیگرى است و به زحمت باید وادارشان كرد كه نظرى بیفكنند و با ما هم‌سخن شوند. مرحوم علامه طباطبایى(قدس سره) هنگام تدریس، نگاهشان به بالا بود، به نحوى كه انسان تصور مى‌كرد در آن بالا مطلبى نوشته شده است و ایشان آن را قرائت مى‌كنند. و هنگام راه رفتن به سختى مى‌بایست توجه ایشان را جلب كرد. حتى از حركات لب‌ها و صدایى كه احیاناً به گوش مى‌رسید، متوجه مى‌شدیم كه ایشان هنگام طى كردن راه مشغول خواندن نافله هستند.

خوشا به حال آنان كه در مسیرى كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) ترسیم فرمودند، گام برداشتند و با این عبارت زیباى جانشین پاك آن بزرگوار، حضرت امام‌حسین(علیه السلام)، خداى مهربان را یاد كردند:

...‌إلهى أَمْرتَ بِالرّجوعِ إلى الآثار فَارْجعْنى إلیكَ بِكسْوَةِ الاَْنْوارِ وَ هِدایَةِ الاِْسْتِبْصارِ‌...‌‌؛(1) معبودا! فرمان داده‌اى كه به آثارِ (صُنع تو) برگردیم (و تو را از راه آثارت بشناسیم، نه در كُنْه ذاتت به كنكاش برخیزیم) پس مرا با پوشش نور و راه‌یافتگىِ بینشِ صحیح، به سوى خود برگردان.

 

نگاهى دوباره به مجموعه خطبه

با تشكر از درگاه خداى متعال كه توفیق تنعّم به نعمت والاى عرض ادب ‌هرچند اندك‌ـ به پیشگاه باعظمت مولایمان امیرالمؤمنین(علیه السلام) و خوشه‌چینى از خرمن پرفیض آن امام همام را روزیمان فرمود، عاجزانه از


1. بحارالانوار، ج 98، ص 226، (دعاى عرفه)، به نقل از سید بن طاووس.

آستانش دوام این نعمت بى‌بدیل را درخواست كرده و محشور بودن با این عصاره نیكان آفرینش را در دنیا و آخرت مسئلت داریم.

اكنون پس از اتمام خطبه شریف قاصعه جا دارد محور اصلى كلام آن اَبرمرد آسمانى(علیه السلام) را بار دیگر بنگریم و ذهن خود را با انوار سخنِ آن عزیز خدا نورافشانى كنیم(1) و در پرتو آن، بصیرتى به دست آوریم كه در همیشه زندگى راه درست از نادرست را شناخته و در مسیر مستقیم گام برداریم و سرانجام پل صراط را ـ ان شاء الله ـ بدون لغزش طى كرده و در زندگى راستین و حیات جاودان، حقیقت جانان را در حدّ وُسع خود شناخته و لیاقت احراز مقام ارجمندى كه خداى مهربان براى بندگان فرمانبردارش مى‌پسندد، به دست آوریم.

دوّمین شخصیت عالم امكان حضرت امیر مؤمنان(علیه السلام)، محور اصلى این خطبه را «برحذر داشتن مخاطبان از صفت رذیله تكبّر و خودبرتربینى» قرار دادند. صفت زشتى كه سرچشمه بسیارى از مفاسد فردى و اجتماعى است. حضرت با عبارات متنوع و دلنشین خود همگان را به پرهیز از این خوى شیطانى فرا خوانده و خطرهاى بنیان‌برافكن آن را گوشزد فرمودند.

در خلال بحث با امتثال امر مطاع پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) مبنى بر تمسك به قرآن و عترت در كنار یكدیگر، و جدا نشدن آنها از هم،(2) به هر دو میراث


1. «كَلامُكُمْ نُور»، جمله زیبایى در زیارت جامعه است كه هم با برهان‌هاى عقلى و نقلى روشن قابل تبیین است، و هم براى حق‌پویانِ مأنوس با ثقلین در حدّ الفتى كه روزى‌شان شده ملموس و محسوس است.

2. تواتر فوق‌العاده این حدیثِ رهگشا و بنیادین در منابع روایى همه اهل اسلام، بر اهل تحقیق پوشیده نیست كه در یادداشت‌هاى گذشته در این نوشتار بر آن اشارت رفته است. مطالعه كتاب حدیث الثقلین كه جمعى از فضلاى حوزه از صدها مأخذ حدیثى غیر شیعه در طول قرون گذشته تاریخ اسلام و جوامع روایى عصر حاضر گردآورده‌اند، افق روشن‌ترى از جایگاه والاى این حدیث بین حدیث‌شناسان دیروز و امروز، پیش روى خواننده مى‌گشاید.

گرانبهاى حضرت اشاره كردیم‌؛ ولى اكنون مناسب است نظر دیگرى به قرآن كریم بیفكنیم و از این رهگذر بر همسویى قرآن و اهل‌بیت(علیهم السلام)، و سرچشمه واحد داشتن آن دو تأكیدى دوباره كنیم.

در قرآن كریم آیات فراوانى به نكوهش این خصلت ناپسند اختصاص یافته است(1). همان‌گونه كه در خلال بحث اشاره شد، این صفت، خود سرچشمه‌اى نامبارك براى كفر جحودى است كه بدترین انواع كفر مى‌باشد.(2) امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از اشاره به ابتلاى شیطان رجیم به


1. ماده «ك ب ر» 161 مورد در 41 قالب به كار گرفته شده است‌؛ ولى از این میان، 53 مورد به بحث حاضر مربوط مى‌شود‌؛ از باب استفعال (استكبار)، 43 مورد در 12 قالب‌؛ از باب تفعّل (تكبّر) 8 مورد در 4 قالب: (اعراف (7)، 13 و 146‌؛ نحل (16)، 29‌؛ زمر (39)، 60 و 72‌؛ غافر (40)، 60، 72، 76) و از ثلاثى مجرد 2 مورد (غافر (40)، 56‌؛ نور (24)، 11). بررسى و دسته‌بندى مطالب این آیات كریمه، مفید و ضرورى است‌؛ ولى فرصتى بیش از این مى‌طلبد.

2. بر اساس حدیث زیبایى كه از امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده، كفر در آیات كریمه قرآن به پنج دسته تقسیم مى‌شود:

الف) كفر جحود، و انكار وحدانیت خداوند كه قائلند نه خدایى هست نه بهشت و جهنمى ـ العیاذ بالله ـ و معتقدند: «وَما یُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ» (جاثیه)، 24 این پندار باطل غیر منطقى آنهاست: «إِنْ هُمْ إِلاّ یَظُنُّونَ» (همان)، و موعظه در آنها اثر ندارد: «سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ». (بقره (2)، 6)‌؛

ب) كفر جحود با معرفت به حقیقت‌؛ مانند اطرافیان فرعون: «وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوًّا». (نمل، 14) و موارد دیگرى همچون بقره (2)، 89‌؛

ج) كفر ترك: مانند كسانى كه از ریختن خون و اخراج یكدیگر از دیار نهى شدند و این فرمان الاهى را ترك كردند: «وَإِذْ أَخَذْنا مِیثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَلا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِیارِكُمْ‌...‌أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْض» بقره (2)، 85 ـ 84‌؛

د) كفر به معناى برائت: در كلام اولیاى خدا: حضرت ابراهیم(علیه السلام): «...‌إِنّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَمِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ كَفَرْنا بِكُمْ‌...». ممتحنه (60)، 4‌؛ در كلام دشمنان دین: شیطان علیه اللعنة: «...‌إِنِّی كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ‌...». ابراهیم (14)، 22‌؛ نظیر: عنكبوت (29)، 25‌؛

هـ) كفر به معناى كفران نعمت: «...‌هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ‌...». نمل (27)، 40‌؛ نظیر: ابراهیم (14)، 7 و بقره (2)، 152.

مرحوم علاّمه گرانقدر مجلسى این حدیث را در جلد 72، ص 100 از تفسیر نعمانى نقل كرده‌اند. و در جلد 93 حدود 97 صفحه اول را به رساله پرفایده نعمانى اختصاص داده و مطلب فوق را در ص 60 آن ذكر فرموده‌اند.

این درد خطرناك، پدرانه هشدار دادند كه مواظب باشید او شما را به بیمارى (واگیردار) خود دچار نسازد و با نداى (شُومِ) خویش، شما را به حركت واندارد.(1) جایى كه كار او با داشتن عبادتى شش هزار ساله(2) با لحظه‌اى تكبر و گردن‌فرازى(3) به سقوط و لعن الاهى انجامید، نباید كمترین غفلت از جدى بودن خطر، و عمق اسف‌بار پیامد وقوع چنین اتفاق دردناكى را جایز شمرد. همان‌گونه كه انسان براى دورى از فریب حیله‌گران در امور دنیایى همواره تدبیرى مى‌اندیشد، باید براى پرهیز از دام‌هایى كه دشمن قسم‌خورده براى آخرت او اندیشیده است، از خدا یارى بطلبد و به هر اندازه كه آخرت را از دنیا ارزشمندتر


1. «...‌فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللهِ عَدُوَّ اللهِ أَنْ یُعْدِیَكُمْ بِدَائِهِ وَأَنْ یَسْتَفِزَّكُمْ بِنِدَائِهِ‌...» (اوائل همین خطبه گرانمایه).

2. «...‌فَاعْتَبِرُوا بِمَا كَانَ مِنْ فِعْلِ اللهِ بِإِبْلِیسَ إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِیلَ وَجَهْدَهُ الْجَهِیدَ وَكَانَ قَدْ عَبَدَ اللهَ سِتَّةَ آلاَفِ سَنَة لاَ یُدْرَى أَمِنْ سِنِی الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی الاْخِرَةِ‌...» همان.

3. «...‌عَنْ كِبْرِ سَاعَة وَاحِدَة‌...». همان.

مى‌داند،(1) مراقبت خود را افزایش دهد تا در دام شیطان گرفتار نشود. در این جهت، راهى بهتر از توسل به عزیزان خدا كه خود پروردگار متعال ایشان را وسیله نجات دانسته(2) وجود ندارد. حقیقت امر براى دیرباوران آن‌گاه روشن خواهد شد كه افسوس بر گذشته بر باد رفته، ثمرى جز تلخ‌كامى بیشتر نخواهد داشت.(3)

همه ما كم و بیش به این درد مهلك گرفتاریم، هرچند از روى غفلت خود را مبرّا دانسته و با خوش‌باورى به خود بنگریم‌؛ پس چه خوب است خود را بیازماییم. براى مثال اگر در مباحثات علمى دریافتیم رفیقمان مطلب را بهتر فهمیده و نتوانستیم به راحتى و با صراحت به حق بودن


1. پیداست كه شرع و عقل انسان را به مواظبت از خود در برابر خطرهاى دنیا وا‌مى‌دارند و فرد هوشیار را مدح مى‌كنند، هرچند قرآن كریم زندگى دنیا را متاعى (رعد (13)، 26) اندك (توبه (9)، 38) دانسته، و آن را به برگ‌هاى خشك پاییزى تشبیه فرموده است (كهف (18)، 45). حال باید گفت: به حكم همان شرع و عقل. پرهیز از خطرهایى كه زندگانى جاودان (عنكبوت (29)، 64 و...) و حیات راستین را تهدید مى‌كند، به مراتب ضرورى‌تر است. هرچه ایمان قلبى انسان به آیات هشدار دهنده كتاب خدا بیشتر باشد، اتكال او براى دچار نشدن به شهواتِ سعادت‌سوز به پروردگار قادر مهربان افزون مى‌شود: «مَنْ كانَ یُرِیدُ حَرْثَ الآْخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَمَنْ كانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها وَما لَهُ فِی الآْخِرَةِ مِنْ نَصِیب». شورى (42)، 20.

2. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ‌...». مائده، 35. ر.ك: روضه كافى، حدیث 4، نورالثقلین، ج 2، ص 234، حدیث 176: «قال رسول الله(صلى الله علیه وآله): «الاْئِمةُ مِنْ وُلْدِ الْحُسین(علیهم السلام)» مَنْ أَطاعَهُم فَقدْ أَطاع اللهَ وَ مَن عَصاهُم فَقَدْ عَصَى الله وَ هُمُ الْعُروةُ الوُثْقى وَ هُمُ الْوَسیلةُ إلى الله تعالى».

3. «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللهِ وَإِنْ كُنْتُ لَمِنَ السّاخِرِینَ». (زمر، 56)‌؛ مرحوم بحرانى در برهان، ج 6، ص 553ـ547، هیجده حدیث در مورد جنب الله بودن حضرت امیرالمؤمنین و اوصیاى بعد ایشان(علیهم السلام) از منابعى همچون كافى، التوحید، اختصاص، امالى مرحوم طوسى، بصائر‌الدرجات و‌... نقل مى‌كنند.

سخن او اذعان كنیم، بدانیم كه به این مرض دچاریم‌؛ از این رو باید تا باقیمانده فرصت را همچون گذشته از دست نداده‌ایم(1)، به معالجه جدى پرداخته و براى آن روز كه ممكن است خداى ناكرده آرزوى برآورده‌نشدنىِ دور شدن از زشتى‌هاى خود را داشته باشیم،(2) تدبیرى خداپسندانه بیندیشیم‌؛ ولى اگر با صمیم دل موهبت عظیم الاهى را در «شجاعانه تسلیم حق شدن» لمس كردیم، مغرور نشده و پیشانى خضوع به آستان او بساییم و عاجزانه از درگاه كبریایى‌اش بخواهیم ما را دستگیرى كند تا در كمتر از لحظه‌اى با كفران نعمت، به سوى كفر و جحود، تغییر جهت ندهیم(3) ـ ‌ان شاء الله تعالى ‌ـ چنان‌كه در حیطه فرماندهى نظامى یا در محیط كار و یا كانون گرم خانوادگى و تعامل با همسر، فرزندان، خویشان و همسایگان نیز، توجه به این زنگ هشدار كاملا ضرورى است و غفلت از آن خداى ناكرده پیامدهاى غیر قابل جبرانى در پى خواهد داشت.


1. «قال امیرالمؤمنین(علیه السلام): بَقِیَّةُ عُمْرِ الْمَرْءِ لا قیمةَ لَهُ، یُدْرِكُ بِها ما قَدْ فاتَ و یُحیی ما مات‌؛ باقیمانده عمر آدمى (آنقدر ارزشمند است كه) قیمت بر آن نتوان نهاد، (چرا كه) آنچه از دست او رفته (اگر اقدام كند) به دست مى‌آورد، و آنچه سوخته شده، احیا مى‌نماید». (بحارالانوار، ج 6، ص 138، حدیث 46).

البته توجه به جمله زیباى: «بَقِیَّةُ عُمْرِ الْمُؤمِنِ نَفیسَة» كه مرحوم علامه گرانقدر مجلسى در باب «تشییع جنازه» از مرحوم شهید در ذكرى ضمن حدیثى پرسود از شیعه و عامه نقل مى‌كنند، بسیار جالب است. ج 81، ص 267، تتمه حدیث 24.

2. «یَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْس ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْر مُحْضَراً وَما عَمِلَتْ مِنْ سُوء تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَبَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً وَیُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفْسَهُ وَاللهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ». آل‌عمران (3)، 30.

3. «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَهَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ». آل‌عمران (3)، 8 و كهف (18)، 57.

تواضع در مسیر تكبّر

یكى از ترفندهاى زنگ‌زده دشمن قسم‌خورده كهنه‌كار كه متأسفانه در بسیارى از افراد كه ایمان محكمى ندارند كارگر مى‌افتد، «فروتنى در جهت برترى‌جویى» است‌؛ یعنى شیطان با این هدف كه مردم انسان را بستایند و او به شهرت دست یابد، وى را وادار به ارائه چهره‌اى متواضع از خود كرده و در این مسیر تشویقش مى‌كند تا اینكه رفته‌رفته او را به «بزرگى» یاد كنند و نامش بر سر زبان‌ها بیفتد‌؛ در نتیجه این صفت رذیله در تار و پود وجود او ریشه دوانیده و به یك متكبر تمام عیار تبدیل مى‌شود. و این دقیقاً برخلاف تواضعى است كه حقیقت آن خاكسارى در پیشگاه پروردگار و برتر نپنداشتن خود از دیگر بندگان خداست.(1)

هواى نفس نیز آتش‌بیار معركه خواهد شد و با دشمن خارجى همداستان شده و از درون، انسان را به رهنمودهاى او متوجه مى‌سازد‌؛ نفسى كه برخى از لایه‌هاى آن بسیار پوشیده و مرموز است. ریا نیز همچون تكبر در همان لایه‌هاى مخفىِ دل قرار دارد. از این رو اگر به او احترام كافى گذاشته نشد، سُست مى‌گردد. در صورتى كه اگر خالص براى خدا بود، تفاوتى نداشت كه دشنامش دهند یا دورش جمع شوند و با سلام و صلوات به استقبالش بیایند.


1. مرحوم صدوق در خصال ده‌گانه، حدیث زیبایى از پیغمبر خدا(صلى الله علیه وآله) نقل كرده‌اند. حضرت علامت عقل مؤمن را ده چیز دانسته‌اند و دهمین آن را «برتر دانستن دیگران» معرفى فرموده‌اند‌؛ چرا كه اگر به ظاهر، فردى بدتر از خود انسان باشد، باید گفت چه بسا شرّ او ظاهر و خیر او باطن باشد و عاقبت بخیر شود. خصال، ص 433‌؛ حدیث 17 و بحارالانوار، ج 1، ص 109‌؛ موارد مشابه: ج 67، ص 296‌؛ ج 69، ص 395 و ج 78، ص 336.

راه مبارزه با اخلاق رذیله

به طور كلى براى مقابله با صفات مذموم، سه راه وجود دارد:

1. راه حكماى اخلاق و مصلحان بشرى: «بیان پیامدهاى منفى آن و توجه دادن به فواید جایگزینى صفات خوب». در كتاب‌هاى اخلاقى مى‌بینیم به عواقب ناگوارى كه بر این صفات مترتب مى‌شود اشاره كرده و انسان را به تلاش در راه به دست آوردن صفات مقابل آن تشویق مى‌كنند‌؛ مثلا انسان بخیل را به خوار شدن در مقابل مردم و بى‌توجهى آنها متذكر مى‌شوند و شهرت دیرپاى امثال حاتم طایى را به سبب سخاوتش گوشزد مى‌كنند و مى‌افزایند كه تو نیز مى‌توانى با كنار گذاشتن صفت زشت بخل، به گشاده‌دستى روى آورده و نامت به نیكى برده شود. آنان در مورد هر یك از صفات رذیله نیز، ابعاد مختلف این جایگزینى را مورد تأكید قرار مى‌دهند.

این راه به اهل ایمان اختصاص ندارد و انسان اگرچه به عالم آخرت هم اعتقاد نداشته باشد، مضرّات آلودگى به تكبر، بى‌نظمى، حسد، دروغ و امثال آن را در محدوده زندگانى دنیا درك مى‌كند‌؛ از این رو نظم و انضباطى كه در محدوده خاصى در برخى جوامع غربى مشاهده مى‌شود‌ـ اگرچه ریشه در باورهاى دینى هم نداشته باشد ـ به سبب درك منافع دنیایى، قابل توجیه و تبیین است‌؛

2. توجه دادن به ضررهاى آخرت: این راه مخصوص اهل ادیان و قیامت‌باوران است‌؛ ولى كسانى كه افق فكرشان را حصار تنگ دنیا فرا گرفته، توان درك سود و زیان جهانى برتر و غیر قابل قیاس با این عالم را ندارند، و طبعاً این راه براى آنها پیمودنى نیست.

در این قسمت، طبعاً نمى‌توان با آنچه در جهان مادى حاكم است، مخاطب را به سوى ارزش‌هاى اخلاقى سوق داد و بر این مهم تأكید كرد‌؛ بلكه باید ملاك سود و زیان آن جهان را از كسانى كه خداوند به اسرار آن آگاهشان فرموده، فرا‌گرفت. بر این اساس، با نظر به كلام وحى كه بر قلب نازنین والاترین معصوم(صلى الله علیه وآله) تجلّى كرده و در سخن اهل‌بیت(علیهم السلام) كه مبیّن قرآن كریم(صلى الله علیه وآله)، عِدل قرآنشان خوانده، به وفور مواردى را مى‌یابیم كه براى هر یك از صفات رذیله، پیامدهاى ناگوارى ذكر كرده‌اند و حقیقت افرادى را بیان فرموده‌اند كه به هر كدام از اوصاف غیر انسانى متصف شده‌اند‌؛ مثلا گردن‌فرازان و متكبران به صورت مورچگانى بى‌مقدار محشور مى‌گردند و زیر پاى خلایق لگدمال مى‌شوند.(1) امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى‌فرماید:

عَجِبتُ لاِبنِ آدمَ اَوَّلُه نُطْفَةٌ وَآخرُهُ جیفَةٌ وَ هُو قائِمٌ بَیْنَهُما وِعاءٌ لِلْغائط ثُمَّ یَتَكَبَّرُ‌؛(2) عجیب است انسانى كه آغازش نطفه و پایانش (در دنیا) جسدى گندیده و در بین این دو حالت ظرفى حامل كثافات است، سپس تكبّر مى‌ورزد.

افزودن این نكته ضرورى است كه «اختلاف مراتب معرفت مردم»، مورد توجه قرآن كریم و عترت(علیهم السلام) بوده است‌؛ از این رو در راه سوم به نكته‌اى فراتر اشاره مى‌شود‌؛ ولى خداى تعالى براى جذب همگان نه‌تنها جاذبه‌هاى لذت‌بخش آخرتى، بلكه جاذبه‌هاى مادى این جهان را نیز به


1. اصول كافى، ج 2، ص 311، حدیث 11 و بحارالانوار، 73، ص 219، حدیث 11: «سمعت ابا‌عبد‌الله(علیه السلام) یقول: إنَّ المُتكبرینَ یُجْعَلونَ فى صوَر الذّرّ یتوطّأهُم النّاسُ حَتّى یَفْرِغَ اللهُ مِنَ الحِسابِ».

2. بحارالانوار، ج 73، ص 234، حدیث 33.

كار گرفته است. براى نمونه: «وَعَدَكُمُ اللهُ مَغانِمَ كَثِیرَةً تَأْخُذُونَه‌؛(1) خداوند غنیمت‌هاى فراوان جنگى را كه آنها را خواهید گرفت، به شما وعده مى‌دهد»‌؛

3. توجه دادن به «روح بندگى»: هضم این مطلب براى همه ممكن نیست‌؛ ولى روشن است كه والاترین راه توجه كامل به ربوبیت و مالكیت خداى تعالى است. حقیقت زیبایى كه آیات فراوانى از قرآن كریم بر آن تأكید دارد.(2) و خداوند، بندگانى را كه گوهر گرانقدر «بندگى خدا» را دریافته‌اند، به نیكى یاد مى‌كند.(3)

هنگامى كه انسان فهمید همه هستى‌اش از آن دیگرى است، به چه مى‌نازد؟ اگر «باور كرد» كه علم، قدرت، مال، جمال، كمال و هرچه دارد ـ همچون اصل وجودش ـ از آنِ خداست، خود را همچون مأمورى مى‌داند كه صاحب مال هرجا امر كرده باشد مصرف مى‌كند و هیچ گونه افتخارى براى خود قائل نیست‌؛ چراكه مال و ثروتى ندارد، مكنت و منزلتى ندارد، و هرچه كه هست، او عطا فرموده، و اگر منّت گذاشت و با من معامله مالك نمود، احسان اوست و نباید این تصور در من پدید آید كه در مقابل او كسى هستم و صاحب چیزى مى‌باشم.(4) اگر فرزندم در راه خدا شهید


1. فتح (49)، 20. وعده‌هاى خداى تعالى در مورد نعمت‌هاى بهشتى و لذت‌هاى آن، بسیار زیاد است‌؛ ولى در كنار آنها تعابیرى این‌گونه براى انسان درخشش خاصى دارد:«...‌ وَرِضْوانٌ مِنَ اللهِ أَكْبَرُ‌...» توبه (9)، 72.

2. مانند: «وَللهِِ ما فِی السَّماواتِ وَما فِی الأَْرْضِ‌...». نساء (4)، 131 و 132 و ده‌ها موارد مشابه آن.

3. «الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا «إِنّا للهِِ» وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ * أُولئِكَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ». بقره (2)، 157 ـ 156.

4. مانند: «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللهَ قَرْضاً حَسَناً‌...». (بقره (2)، 245) یا: «إِنَّ اللهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ‌...». توبه (9)، 111.

شد، توجه كنم كه پیش از هر چیز، بنده خدا و مال خدا بوده است. او حیاتش بخشیده بود و اكنون حیات برترش عطا فرموده است. البته رضا و تسلیم نه‌تنها منافاتى با عواطف و احساسات ندارد، بلكه صفحه دیگرى از عنایت آن مالك حقیقى است. اوست كه محبت داده، و اوست كه قلب سوخته بنده مصیبت‌دیده‌اش را به خوبى مى‌شناسد و با اندكى بردبارى كه لازمه جهان آزمایش است، نعمت‌هاى غیر قابل تصور ارزانى وى خواهد فرمود‌؛ از این رو هنگامى كه از پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) پرسیدند شما چرا در مصیبت فرزندتان ابراهیم گریان شدید، فرمودند: ...‌ چشم اشك مى‌بارد و قلب اندوهناك مى‌شود‌؛ ولى آنچه غضب خدا را در پى دارد نمى‌گوییم.(1)

حضرت سالار شهیدان امام حسین(علیه السلام) در حماسه عظیم كربلا، این درس پرمعناى جد پاكشان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را در یك نیم‌روز بارها به كار گرفته و آموزگارى صبر همیشه تاریخ را به عهده گرفتند.

روانه شدن هریك از جوانان اهل‌بیت و نیز اصحاب باوفاى حضرت به سوى میدان، و آمدن امام(علیه السلام) بر بالین هریك از آنها و لحظات وداع با ایشان، در مجموع از واقعیت‌هایى بسیار جانكاه حكایت مى‌كند. شرح


1. بحارالانوار، ج 82، ص 90، حدیث 43: به حضرت عرض كردند: «یا رسول الله(صلى الله علیه وآله)تبكی أ ولم تنه عن البكاء؟ قال إنما نهیت عن النوح عن صوتین أحمقین فاجرین صوت عند نعم لعب و لهو و مزامیر شیطان و صوت عند مصیبة خمش وجوه وشق جیوب ورنّة شیطان». آن‌گاه در مورد علت گریستن خود فرمودند: «إنما هذه رحمة. من لا یرحم لا یرحم لولا أنه أمر حق ووعد صدق وسبیل بالله وأن آخرنا سیلحق أولنا لحزنا علیك حزنا أشد من هذا وإنا بك لمحزونون. تبكی العین ویدمع القلب، ولا نقول ما یسخط الرب عز وجل». و در روایت دیگر: «یحزن القلب وتدمع العین ولا نقول...».

این غم، توفیق و مجال دیگر مى‌طلبد. مرحوم شیخ مفید در ارشاد، ضمن گزارش گریه فراوان حضرت ابا‌عبد‌الله(علیه السلام)هنگام شهادت «على‌اكبر»شان این جملات را از آن پدر دلسوخته نقل كرده‌اند:

قتل اللهُ قَوماً قَتلوكَ یا بُنَىَّ ما أجرأَهم عَلى الرَّحمن وَعَلَى انْتهاكِ حُرمة الرسول(صلى الله علیه وآله)» وَ انْهَمَلت عَیناه بالدُّموعِ ثمَّ قال: «عَلَى الدُّنْیا بَعْدَكَ الْعَفاء»‌؛(1) پسرم! خدا قومى را كه تو را كشتند نابود سازد، چه جرأت و گستاخى به خداى مهربان(2) نمودند و چه پرده‌درى و جسارت بزرگى به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نمودند.» سپس در حالى كه اشك به شدت از دیدگان فرو‌مى‌ریختند فرمودند: «بعد از تو خاك بر سر دنیا باد.

این سخن آن امام بزرگوارى است كه در پیشگاه پروردگار، همه تلخى‌ها را به جان مى‌خرد و در لحظات بسیار دردناك تنهایى عصر عاشورا و آن همه داغ‌هاى سنگین، چهره برافروخته‌تر و بانشاط‌تر مى‌شود. حضرت


1. ارشاد، ج 2، ص 106 (ج 11 از مجموعه مصنفات مرحوم شیخ مفید).

ادامه مطلب در ارشاد چنین است: «وَخَرَجَتْ زَیْنَبُ اُخْتُ الْحُسین(علیه السلام) مُسْرِعَةً تُنادی: یا اُخَیّاهُ وابنَ اُخیّاهُ وَجاءَتْ حَتّى أَكَبّتَ عَلَیْه فَأَخَذَ الْحُسین(علیه السلام) بردِّها إلَى الفُسْطاطِ وأَمَرَ فِتْیانَهُ فقال: احْمِلَوا أَخاكُمْ فَحَمَلُوهُ حَتّى وَضَعُوهُ بَیْنَ یَدَیِ الْفُسْطاطِ الّذی كانُوا یُقاتِلُونَ أَمامَهُ». الا لعنة الله على القوم الظالمین‌؛ حضرت زینب(علیها السلام)خواهر امام حسین(علیه السلام) با سرعت خارج شدند و صدا مى‌زدند: اى برادرم و اى پسر برادرم. آمد و آمد تا اینكه خود را بر (جسد مطهر حضرت على‌اكبر(علیه السلام)) افكند. امام(علیه السلام) خواهر را به خیمه برگرداندند و جوانان خود را فرمان دادند: برادرتان را (به درون خیمه) منتقل كنید. آنها (امتثال امر نموده) و بدن مبارك را به سوى خیمه‌اى كه در كنار آن مى‌جنگیدند، منتقل نمودند».

2. ظاهراً تعبیر «ما اجرأهم على الرحمن» در كلام امام(علیه السلام) حاكى از شدت شقاوت و پلیدى دشمن است كه اینان با عظمت بى‌نهایت رحمت الاهى این‌گونه با مظاهر رحمت واسع او رفتار كردند. و چه بد سرنوشتى خواهند داشت. بعید نیست جمله حضرت زینب(علیها السلام) «یا أخیّاه وابنَ اخیّاه»، حاكى از نگرانى فراوان ایشان در تأثیر عمیق مصیبت حضرت على‌اكبر(علیه السلام)بر قلب نازنین امام(علیه السلام) باشد.

بالاترین عواطف پدرانه انسان كامل را دارد و دل خداجویش سخت مصیبت‌زده است‌؛ ولى شوق «بندگى خدا» آن‌چنان نشاط اعجاب‌آفرینى در ایشان نمایان كرده كه نوشته‌اند: به خدا سوگند! هرگز ندیدم كسى فرزندان و اهل‌بیت و یارانش كشته شده باشد و عدّه فراوانى دشمن احاطه‌اش كرده باشند و این‌گونه باصلابت و اطمینان خاطر با حوادث برخورد كند.(1)

بنابراین انسانى كه طعم روح‌بخش «بندگى خدا» را چشید، به راحتى از مال غصبى، ربا، غش در معامله و هرگونه درآمد نامشروع دورى كرده آنچه خدا ارزانى فرموده، با آرامش خاطر در مسیر مورد رضاى او به كار مى‌گیرد. در مسیر علم‌آموزى، آراستگى به اخلاق نیك و همه امور زندگى فردى و اجتماعى نیز، به روشى كه مالك هستى مى‌پسندد عمل كرد، و تحت ضوابطى كه او مقرر فرموده، به دریافت مطالب و در صورت لزوم انتقال آن به دیگران مبادرت مىورزد.

پس بیاییم دعا كنیم و توسل داشته باشیم‌؛ چراكه هر گرهى با دعا و توسل گشودنى است‌؛ پس باید با تضرع و خلوص نیت، اولیاى معصوم خداى تعالى را شفیع قرار داده و برخوردارى از این نعمت والا و سپس رشد و تعالى در این مسیر سراسر نور را درخواست نماییم.

البته هضم این نكته، روزى همگان نیست و درك این مهم كه «همه چیز از آنِ خداست»، سعادتى است كه همه مردم از آن بهره‌مند نیستند‌؛ ولى اگر انسان توفیق رسیدن به این مرحله را یافت، خواهد دانست كه هرچه هست، از آنِ اوست. همچون عده‌اى كه لباس‌هایى را عاریه


1. ارشاد، ج 2، ص 111: «فقال حُمَیدُ بن مسلم فَو اللهِ ما رأیت مكثوراً قطّ قد قُتِلَ وُلْدُه وَاَهْلُ بَیته وَأصْحابُه اَرْبَطَ جَأشاً ولا اَمْضى جَناناً مِنْه(علیه السلام)».

گرفته‌اند تا پس از استفاده به صاحب آن برگردانند، اختلاف آنها در مورد اشتباه شدن لباس‌ها به یكدیگر مضحك و مسخره است‌؛ دنیاباوران و حق‌ستیزان را نیز همین بیچارگى بس كه به زد و خورد نعمت‌هایى كه با یكدیگر بپردازند و «ناگهان» به پایان دوره امانت رسیده(1) و به اعتبارى بودن نعمت‌هایى كه مى‌توانست نقش بسیار مهمى در سعادت ابدیشان ایفا كند، پى ببرند، و در مقابل التماس، چیزى جز اندوه عایدشان نشود.(2)

 

مفهوم تكبر از دیدگاه اسلام

آنچه از كلمه «تكبّر» به ذهن مى‌آید، خُلق و خوى افرادى است كه سخن گفتن و طرز برخوردشان، حاكى از آن است كه خود را برتر از دیگران دانسته، و در مقابل، در دیدگان خودبینشان منزلتى براى دیگران وجود ندارد. علماى اخلاق در همه ادیان و در میان نحله‌هاى مختلف براى علاج این صفت رذیله راه‌هایى پیشنهاد كرده‌اند‌؛ ولى در فرهنگ متین اسلام به معنایى ژرف‌تر و گسترده‌تر در مورد این واژه برمى‌خوریم.

قرآن كریم، همواره مستكبران را جبهه‌اى در مقابل حق و خداى تعالى معرفى مى‌فرماید و آنان را كسانى معرفى مى‌كند كه از كرنش در پیشگاه باعظمت پروردگار متعال خوددارى مى‌كنند‌؛ مانند:


1. «إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَلا یَسْتَقْدِمُونَ» یونس (10)، 49 و موارد دیگر همچون اعراف (7)، 34‌؛ حجر (15)، 5‌؛ نحل (16)، 61 و مؤمنون (23)، 43.

2. «حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَكْتُ كَلاّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَمِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ». مؤمنون (23)، 99 و 100.

...‌إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ‌؛(1)...‌همانا كسانى كه از پرستش من سر باز مى‌زنند، به زودى با ذلت و خوارى وارد دوزخ خواهند گردید.

بنابراین آنچه در بین مردم از این صفت رذیله شناخته شده در برابر آنچه قرآن كریم ارائه مى‌كند، ناچیز است‌؛ زیرا ملاك سنجش خودبرتربینى در دیدگاه مردم، حالتى است كه دارنده آن در قبال هم‌نوعان خود دارد‌؛ ولى در منطق وحى، «با خدا طرف شدن» مطرح است. معمولا علماى اخلاق نیز بیشتر به همان معنایى پرداخته‌اند كه به افق فكر مردم نزدیك است.

 

خطر جدى این صفت

«تكبّر» همچون دیگر صفات شیطانى، از «نقطه‌اى بسیار كوچك» و تقریباً غیر قابل اعتنا آغاز مى‌شود، و اگر اصلاح نگردد خطرهاى جدّى در پى خواهد داشت‌؛ ولى ویژگى مهم آن این است كه پیامد افسارگسیختگى انسان در این میدان بسى خانمان‌سوزتر است و انسان را به بدترین دركات جهنم مى‌فرستد.

ریشه كفر و فساد همین است و آثار شوم آن در زندگى فردى و اجتماعى ـ اعم از خانواده، مدرسه و امثال آن ـ ظهور پیدا مى‌كند. این سمّ مهلك ممكن است خداى ناكرده در اعماق دل بسیارى از ما نیز وجود داشته باشد كه باید از صمیم جان به خداى متعال پناه ببریم و از درگاه كبریایى‌اش عاجزانه بخواهیم هیچ‌گاه ما را به خود وانگذارد. باید عبارت زیبایى كه كراراً در نیایش‌ها به ما آموخته‌اند، ترنّم كنیم: «وَلا تَكِلْنی إلى نَفْسی طَرْفَةَ عَیْن».(2)


1. غافر (40)، 60.

2. مرحوم علامه مجلسى این عبارت را در خلال دعاهاى نوافل جمعه از مصباح المتهجد مرحوم شیخ طوسى (ص 242) و جمال‌الاسبوع مرحوم سید بن طاووس (ص 270) نقل كرده‌اند. بحارالانوار، 90، ص 6‌؛ ج 86، ص 10‌؛ ج 90، ص 57‌؛ ج 91، ص 187‌؛ ج 97، ص 184‌؛ ج 101، ص 344 و‌...‌.

در مواردى نیز كلمه «ابدا» هم دیده مى‌شود‌؛ مانند: ج 86، ص 40، 71، 108، 146 و 152‌؛ ج 94، ص 210 و 224‌؛ ج 95، ص 352‌؛ ج 97، 236، 284، 301 و 320‌؛ ج 98، ص 31، 47 و 140 و...‌.

امام صادق(علیه السلام) از ام‌سلمه نقل مى‌كند كه پیامبراكرم(صلى الله علیه وآله) در دعایشان، خداوند را این‌گونه خطاب مى‌كردند: «اللّهمّ وَلا تَكِلْنی إلى نَفْسی طَرْفَةَ عَیْن أبَدا».(1)

 

پیچیدگى روح

انسان با اندكى تأمل در باطن خویش، از انگیزه‌هاى اساسى و گرایش‌هاى بنیادین خود به خوبى آگاه مى‌شود و به صدق كلام وحى اذعان مى‌كند كه «بَلِ الإِْنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ * وَلَوْ أَلْقى مَعاذِیرَه‌؛(2) انسان ولو عذر و بهانه‌هایى براى خود بتراشد، ولى كاملا بر (اعماق دلِ) خود آگاه است»‌؛ ولى در اثر غفلت از این هشدار پربها و غرق شدن در امواج خروشان هواهاى نفسانى، قدر این نعمت را ندانسته و به عمد چشم دل را كور مى‌كند.(3) در این صورت ممكن است بر اخلاص خویش سوگند نیز یاد كند و در این قسم خوردن هم خود را صادق بداند و حتى امر بر خود او هم مشتبه شده باشد و سطح ظاهرى دل را با ژرفاى عمیق آن به سبب مقدمات اختیارى


1. همان، ج 14، ص 384.

2. قیامه (75)، 14 و 15.

3. «وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَالإِْنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ».

كه خود او فراهم آورده، خلط كند. حال اگر توفیق یافت و با زحمت پرده‌ها را كنار زد و به اندرون خود سرى كشید، درمى‌یابد كه آن‌گونه كه تصور مى‌كرد، اخلاص نداشته است.

سخن گفتن درباره اخلاص مجال دیگر مى‌طلبد‌؛ غرض آن است كه در بحث تكبر نیز، گاه ممكن است ظاهر غلط‌انداز فروتنى او حتى براى خودش نیز مشكل‌آفرین شود و همان‌گونه كه توضیح داده شد ـ نفس، این تواضع ظاهرى را راهى مطمئن براى نیل به اهدافى همچون شهرت، ریاست، مال، ثروت و امثال آن برمى‌گزیند‌؛ در عین حال با خود مى‌گوید اگر متكبر بودم، به آرامى سخن نمى‌گفتم، به مردم لبخند نمى‌زدم و رفتارم به گونه دیگرى بود. غافل از آنكه این یك ترفند شیطانى و حاكى از وجود تكبرى مخفى‌تر و خطرآفرین‌تر است و او در پى آن است كه مردم وى را شخصى بزرگ بپندارند و در دل عظمتى از او احساس كنند‌؛ از این رو نباید به نگاهى عجولانه به سطح ظاهرى قلب اكتفا كرد‌؛ بلكه با دقت كامل باید اعماق دل را كاوید و با استعانت از خداى‌تعالى، از پاكى تمام زوایاى جان از شائبه تكبر اطمینان حاصل كرد. باید توجه داشت كه دشمن زخم‌خورده از پاى ننشسته و در انتظار فرصت است‌؛(1) استمداد و استعانت از آن عزیز شكست‌ناپذیر، همواره لازم است‌؛ چرا كه در غیر این صورت پیروزى‌هاى گذشته بر شیطان و هواى نفس، خود عاملى نامبارك براى غفلت بیشتر و سقوطى هلاكت‌بارتر خواهد شد. همچنان كه در نقطه مقابل استمداد پیوسته از خداى مهربان، گسیل نیروهاى


1. «یا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّكُمُ الشَّیْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَیْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ یَراكُمْ هُوَ وَقَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ...». اعراف (7)، 27.

امدادى در مقابل حیله‌هاى پیچیده‌تر دیوان بداندیش را در پى خواهد داشت. در چنین موقعیتى است كه كلام نورانى حق‌تعالى را با تمام وجود مى‌توان یافت كه «...‌إِنَّ كَیْدَ الشَّیْطانِ كانَ ضَعِیفا».(1)

البته دیگر صفات رذیله نیز باید، به همین صورت مورد دقت و بررسى قرار گیرد. علماى اخلاق هم در هر یك از این موارد راه‌هایى پیشنهاد كرده‌اند‌؛ ولى بحث ما در خصوص «تكبر» است و فرهنگ قرآن كریم، بسیار فراتر از آن چیزى است كه در مباحث علم اخلاق بشرى مطرح است‌؛ از این رو به آیه شریفه‌اى از آن كتاب آسمانى اشاره مى‌كنیم:

الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللهِ بِغَیْرِ سُلْطان أَتاهُمْ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ وَعِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا كَذلِكَ یَطْبَعُ اللهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّر جَبّار‌؛(2) كسانى كه بدون در اختیار داشتن كمترین حجت و دلیلى كه به سوى آنها آمده باشد، در آیات خداوند به بحث و جدال مى‌پردازند، از نظر خداوند و دین‌باوران دشمنى بزرگى نموده‌اند (چرا كه ضریب زشتى یاوه‌گویى بستگى به عظمت شخصیت طرف مقابل دارد و چون هیچ چیز با خدا قابل مقایسه نیست، كار آنان بسیار قبیح و حاكى از اوج دشمنى با حق است) این چنین خداوند بر هر دلِ متكبر ستمگرى مهر مى‌زند (و در نتیجه از درك حق و معارف محروم مى‌گردد).

ممكن است نخست تصور این مطلب كه «كسانى در آیات الاهى» به جدال برمى‌خیزند، قدرى مشكل باشد‌؛ زیرا كافران اساس را منكرند و معتقدان به قرآن، حقانیت آن را پذیرفته‌اند‌؛ پس چگونه در آن تردید مى‌كنند‌؛ ولى متأسفانه واقعیت این است كه در این روزگار هم آن مدعیان دفاع از اسلام


1. نساء (4)، 76.

2. غافر (40)، 35.

در مبانى دین نیز تشكیك مى‌كنند‌؛ حتى قرآن كریم را قابل نقد دانسته و معتقدند باید سره و ناسره‌اش از هم جدا شود. اگر سؤال شود ملاك تشخیص نیك و بد آن چیست، میزانى را معرفى مى‌كنند كه خداى تعالى كراراً به وضوح ناكارآمدى آن را از پیش بیان فرموده است‌؛ مانند:

فَلَمّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَحاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ‌؛(1) آن هنگام كه پیامبران‌شان دلائل روشن و خدشه‌ناپذیر ارائه نمودند به (اندك) دانشى كه نزدشان بود شادمان گشته، و آن (پیامدهاى ناگوار) كه آن را مورد ریشخند قرار مى‌دادند آنان را فرا گرفت.

اینان نیز به همان دانشى مى‌نازند كه حق‌تعالى آن را هم اندك مى‌داند(2) و هم اعطایى خود،(3) و نه محصول تلاش بشر و آفریده او‌؛ غافل از آنكه به حكم عقل نقد و بررسى هر چیز، فرع تسلط كامل بر جوانب مختلف آن است‌؛ از این رو انسانى را كه به گوشه‌اى از زوایاى پیچیده جسم و جان خود پى نبرده، نیامده است كه كلام وحى را كه از زبان پاكِ عظیم‌ترین شخصیت ممتاز الاهى شنیده شده، زیر سؤال ببرد.

البته روشن است بداندیشان و معاندان، از انكار صریح قرآن كریم


1. همان، 83.

2. «وَما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِیل‌؛ و از دانش جز مقدارى اندك به شما داده نشده است». اسراء (17)، 85.

3. علاوه بر آیات فراوانى كه همه چیز را از آنِ حق‌تعالى معرفى مى‌فرماید، آیه فوق نیز آشكارا بیانگر این حقیقت انكارناپذیر است‌؛ چرا كه فاعل در این آیه از شدت وضوح ذكر نشده و در موارد مشابه، ذكر آن را مى‌توان یافت‌؛ نظیر: «...وَاللهُ یَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلاً وَاللهُ واسِعٌ عَلِیمٌ * یُؤْتِی الْحِكْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَمَنْ یُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً كَثِیرا». بقره (2)، 268 و 269.

طرفى برنمى‌بندند‌؛ از این رو از دیرباز یكى از مناسب‌ترین راه‌هاى مقابله آنان با این نور عالم‌افروز، تحریف معنوى آن و به عبارت خودشان «ارائه قرائت جدید» از دین است.

بدین منظور براى تهیه بسترى مقبول، به القاى این پندار واهى مى‌پردازند كه دین را باید به گونه‌اى مطرح كرد كه براى دنیاى امروز قابل پذیرش باشد و هر آنچه را كه اندك تنشى در پى داشته باشد، از قاموس دین زدود.

طبعاً پرسشى كه این سینه‌چاكان را پاسخى جز منحرف كردن اذهان از توجه به آن به دنبال ندارد، این است:

اولا، اگر چنین است، پس انتساب آن به خداى تعالى چه توجیهى دارد؟

ثانیاً، اگر فردا انتظار مردم از دین تغییر یافت، آیا این دین است كه باید خود را با خواسته‌هاى آنان تطبیق دهد؟ بدیهى است در این صورت «دین» نیز، همچون عبارت‌هاى پربارى خواهد شد كه در اثر كثرت استعمال در معانى نامناسب، بار مثبت خود را از دست داده‌اند. دین‌باوران راستین نیز، چنین توجیهات بى‌مایه‌اى را برنمى‌تابند و بر این عقیده راسخند كه این خالق هستى است كه نقصى در او راه ندارد، هم مصالح بشر را بهتر از او مى‌شناسد و هم رحمت و محبتش به انسان از خود وى والاتر است. او هیچ نیازى به انسان ندارد و بشر را براى رسیدن به كمال مطلوب راهنمایى كرده و هرگونه وسایل مورد نیاز را در این راه ارزانى‌اش مى‌دارد. خداى تعالى بهترین جوایز را هم به كسى عطا مى‌فرماید كه بیشترین بهره را از آن امكانات در مسیرى كه خود او معین فرموده ببرد و آن استعدادها را بهتر به كار گیرد.

كاش بشر در این فرصت بسیار گذرا و كوتاه قدر این نعمت را مى‌شناخت و توشه‌اى برمى‌گرفت، نه آنكه ضرورى‌ترین اعتقادات دینى را هم مورد تشكیك قرار دهد و به اسم دین، در بنیادى‌ترین مبانى دین (خداشناسى) امر را بر تازه از گرد راه رسیده‌هاى تشنه حقیقت مشتبه كرده و مصداق بارز «صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ الله»(1) شود. آنچه بیشتر مایه تأسف است، «نوكرى بى‌جیره و مواجب» برخى از آنان است كه بدون دریافت هیچ‌گونه امكانات مادّى، «خَسِرَ الدُّنْیا وَالآْخِرَة»(2) شده‌اند.

ممكن است پرسیده شود این عملكرد حق‌ستیزانه را چه توجیهى هست؟

پاسخ این پرسش را در مجموعه مباحث حاضر به خوبى مى‌توان جستوجو كرد. اینان به همان بیمارى دچار شده‌اند كه ابلیس به آن مبتلا و مروّج آن است، و امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) مخاطبان حال و آینده را مشفقانه از آن بر حذر داشتند.(3) ریشه روانى این رفتارهاى ناهنجار، همان «تكبّر و خودبرتربینى» است‌؛ چنان‌كه در آیه دیگرى از سوره غافر مى‌خوانیم:

إِنَّ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللهِ بِغَیْرِ سُلْطان أَتاهُمْ إِنْ فِی صُدُورِهِمْ إِلاّ كِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِیهِ فَاسْتَعِذْ بِاللهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ‌؛(4) همانا افرادى كه بدون كمترین حجت و دلیلى كه نصیبشان شده باشد، در آیات الاهى به جدال و گفت‌وگو مى‌پردازند در سینه‌هاشان جز


1. «قُلْ یا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَأَنْتُمْ شُهَداءُ
وَمَا اللهُ بِغافِل عَمّا تَعْمَلُونَ». آل‌عمران (3)، 99‌؛ نظیر اعراف (7)، 86‌؛ نحل (16)، 94‌؛ نساء (4)، 167 و...‌.

2. حج (22)، 11.

3. «...‌فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللهِ عَدُوَّ اللهِ أَنْ یُعْدِیَكُمْ بِدَائِهِ...». فرازى از همین خطبه شریف كه شرح آن گذشت.

4. غافر (40)، 56.

«خودبزرگ‌بینى» كه به آن دست نخواهند یافت، وجود ندارد. پس به خداوند پناه آور‌؛ چرا كه او شنوا و بیناست.

آنان روش خود را مقتضاى تحقیق دانسته و مى‌گویند كار عالمانه باید با «بى‌طرفى كامل» باشد و اگر جایى ببینیم اسلام غلط گفته، صریح خواهیم گفت اینجا غلط است و یا احیاناً ‌العیاذ بالله‌ـ قرآن را هم نقد كرده و خطاهاى آن را بازگو كنیم. بدین‌سان فردى كه در بین اهل محل خود نیز اعتبارى ندارد، با چنین كوته‌اندیشى و موضع‌گیرى خلاف تحقیق(1)، در پى دست و پا كردن منزلتى است تا میلیونها افراد بى‌خبر، او را فردى ممتاز دانسته و براى دعوت وى براى سخنرانى در دانشگاه‌هاى مختلف جهان مدت‌ها وقت صرف كنند و پول و جوایز فراوان عایدش شود.

 

به درون خود بنگریم

ما چگونه هستیم؟ باید خود را بیازماییم‌؛ زیرا تحسین و تمجید دیگران(2)


1. پیداست كه «بى‌طرفى» در تحقیق، امرى ممدوح‌؛ بلكه شرط لازم آن است‌؛ ولى این شعار در بعض موارد، همچون آزادى‌خواهى‌هاى غربیان، و در عین حال قتل‌عام‌هاى آنها براى دموكراسى است. مگر نه این است كه ادعاى راستین اسلامیّت به معناى درك مبانى روشن و قابل دفاع اسلام است؟ پس كسى كه به عنوان اسلام‌شناس سخن مى‌گوید، در واقع مقدمات مستدلِ وحیانى بودن قرآن كریم و اعجاز آن را پذیرفته است، و اگر هنوز به این درجه از ایمان نرسیده، باب تحقیق و گفتوگو بسته نیست و براى پرسش‌هاى كاوشگرانه او، پاسخ‌هاى متین و منطقى وجود دارد‌؛ ولى پیش از هرگونه بحث و گفتوگو و بدون رعایت موازین علمى، نقطه مقابل را فریاد نمودن و با ترفندهایى حساب‌شده ذهن افرادى را كه مجال كاوش عمیق نیافته‌اند منحرف كردن، جوانمردانه به نظر نمى‌رسد.

2. «رُبَّ مَفْتون بِحُسْنِ الْقولِ فیه‌؛ چه‌بسا فردى كه فریفته سخن نیك دیگران در مورد او گردد.». نهج‌البلاغه، حكمت 454 (462).

به ضمیمه خوش‌باورى نفسانى، خداى‌ناكرده حجابى بس عظیم خواهد شد و فرجام نامباركى را براى انسان رقم خواهد زد. و آن روز كه دوران هیاهو و جار و جنجال به سر آید و انسان در خانه تاریك و تنهاى قبر فرصت ارزیابى واقعیت خود را بیابد، جز اندوهى غیر قابل تصور نخواهد داشت.

نكته درخور دقت این است كه چه بسا حالاتى كه انسان در شرایط عادى آن را مضحك و شرم‌آور بداند، ولى خداى ناكرده در شرایط خاصّى به همان ورطه سقوط كند و توجهى به زشتى آن نداشته باشد‌؛ مثلا از اینكه نام او بر سر زبان‌ها بیفتد و تصویر او صفحات روزنامه‌ها را پر كند، لذت ببرد و در این مسیر تا آنجا پیش رود كه آماج دشنام شدن را در راه كسب شهرت بین مردم به جان بخرد. چنین شخصى از برطرف كردن عطش درونى خود خرسند مى‌شود و با همه اینها خود را تلاشگرى مخلص در راه اعتلاى كشور و پیشرفت ملت دانسته و اظهار نظرهاى خلاف حق را این‌گونه زیركانه توجیه مى‌كند: من خودم چنین اعتقادى ندارم و فقط براى باز كردن باب گفتوگو، كاوش علمى و سرانجام كشف حقیقت این‌گونه سخن راندم. او از این نكته غافل است كه مغلوب خواسته‌هاى كور نفس شده و دشمن فریبكار(1) را در راه «القاى شبهات مهلك» در دل ضعیف ایمانان كه احیاناً فرصت بررسى علمى را ندارند


1. «الغَرُور» به معناى بسیار فریب دهنده، وصفى است كه خداى تعالى سه مرتبه در قرآن كریم ابلیس را به آن متصف فرموده و بندگان خود را از آن خطر برحذر داشته است: «...‌فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَلا یَغُرَّنَّكُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ». لقمان (31)، 33 و فاطر (35)، 5. تعبیر مشابه را در حدید (57)، 14 مى‌توان یافت.

یارى رسانده یا بیماردلانى را كه در انتظار شنیدن چنین نغمه‌هاى ناموزون از چهره‌هاى معروف هستند، برانگیخته و در آن هنگام به خود آید و اخلاص خویش را در گام‌هاى نخستین راه و سپس حیله‌گرى‌هاى بعدى خود را مقایسه كند كه هیچ راه گریزى در پیش روى خود نبیند.(1)پروردگارا! همه ما را از همه شرور و آفات به نیكوترین وجه حفظ فرما.

آرى، سنت «إضلال»(2) پروردگار كه همان «سلب توفیق» در اثر عملكرد نامناسب انسان است، در اثر «تكبر و خودبرتربینى» دامنگیر بشر مى‌شود و اصولا راه فهم بر وى بسته مى‌گردد:

سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذِینَ یَتَكَبَّرُونَ فِی الأَْرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَإِنْ یَرَوْا كُلَّ آیَة لا یُؤْمِنُوا بِها وَإِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً وَإِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآیاتِنا وَكانُوا عَنْها غافِلِینَ‌؛(3) به زودى آنان را كه به ناحق در زمین تكبر مىورزند، از (ایمان به) آیات و نشانه‌هایم منصرف مى‌سازم و (در این صورت است كه) هر آنچه از آیات ببینند، به آن اعتقاد ننمایند، و مسیر صلاح و هدایت را به عنوان راه خود بر‌نخواهند گزید و راه گمراهى را انتخاب خواهند كرد. این (كژاندیشى و حق‌ستیزى‌شان) به آن دلیل است كه آیات ما را تكذیب نموده و از آن غفلت ورزیدند.

فردى كه در شرایط عادى اظهار شك را نه خود مى‌پسندید و نه مورد پسند مخاطبانش واقع مى‌شد، هنگامى كه پاى بحث‌هاى معرفت‌شناسى به میان مى‌آید ـ به ویژه اگر انگیزه‌هاى سیاسى هم در كار باشد ـ با


1. «یَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْس ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْر مُحْضَراً وَما عَمِلَتْ مِنْ سُوء تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَبَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً وَیُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفْسَهُ وَاللهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد». آل‌عمران (3)، 30.

2. مانند: «... وَمَنْ یُضْلِلِ اللهُ فَما لَهُ مِنْ هاد». رعد (13)، 33.

3. اعراف (7)، 146.

اظهار تردید در مسائل بسیار روشن شناخت‌شناسى، دانشمندى فرهیخته معرفى مى‌شود و اصولا شك داشتن و نرسیدن به علم را افتخار دانسته و رسیدن به یقین را محال جلوه مى‌دهد. البته براى سر و صورت علمى دادن به بحث، مطالبى سر هم مى‌كند و شكى را مقدس مى‌داند كه بر اساس مبانى خاصى باشد. نه اینكه از همان آغاز، در همه امور اظهار شك كند‌؛ ولى پر واضح است كه چینش مطالب و ردیف كردن مقدمات بى‌محتوى، فقط مى‌تواند براى كسانى جاذبه داشته باشد كه همچون خود او از افق فكرى بسیار نازلى برخوردارند‌؛ دانشوران ورزیده به خوبى بر سستى مقدمات و بى‌پایگى استنتاج وى واقفند. سخن در این است كه چنین حالت مسخره‌آمیزى، محصول همان روح تكبر و تصور خیالى از عظمت خویشتن است كه این چنین باعث سقوط انسان در دیدگاه دیگران مى‌شود و هر عاقلى به وى مى‌خندد كه آخر به چه مى‌نازى و به چه مى‌بالى؟ چطور این همه پول، وقت، سعادت و سرمایه پرارج زندگانى‌ات را صرف مى‌كنى تا به هر نحو ممكن مردم تو را بشناسند و خیال كنند شخصیت بزرگى هستى؟

آرى، همان‌گونه كه اشارت رفت، قرآن كریم به عبارت‌هاى شیوا و متنوع «گرفته شدن قدرت فهم» را گوشزدمان فرموده است.

گاهى سخن از «مُهر بر قلب» است‌؛ مانند تعبیر «طبع»: «...‌وَنَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ‌؛(1)‌... ‌و بر دل‌هاشان مهر مى‌نهیم‌؛ پس (نداى روح‌بخش حق را) نمى‌شنوند».

و «ختم»‌؛ مانند: «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلْم وَخَتَم


1. اعراف (7)، 100‌؛ این ریشه را 11 مورد با 4 قالب در قرآن كریم مى‌توان دید.

عَلى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ...‌؛(1) پس آیا دیدى كسى را كه هواى نفس خویش را معبود خود قرار داد و خداوند با علم و آگاهى (به موقعیت زشت وى) او را گمراه نمود (و توفیق هدایتش سلب كرد) و بر گوشِ (جان) و قلب وى مهر نهاد؟»

«مهر بر قلب»، از اصطلاحات قرآنى است. هنگامى كه نامه‌اى را مى‌پیچند، روى آن را مهر مى‌زنند تا باز نشود. خداوند با تعابیرى همچون «طبع» و «ختم» به راه نیافتن نور حق به چنین دل‌هایى اشاره مى‌فرماید، و همان گونه كه لاك و مهر كردن یك نوشته، حاكى از عدم تغییر و محرمانه بودن آن است، این‌گونه دل‌ها نیز از پذیرش هر گونه مطالبى كه با جهت‌گیرى شیطانى آن همسو نباشد، بسته است. و این عقوبتى است كه خداى تعالى براى كسانى كه به عمد به عناد با حق برمى‌خیزند، مهیا كرده است.

چنین كسانى اگر آواى حق را با صداى بلند به گوششان بخوانند و بلندگوها به كار ببرند، كمترین اعتنایى نخواهند كرد:

وَإِذا تُتْلى عَلَیْهِ آیاتُنا وَلّى مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها كَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْراً فَبَشِّرْهُ بِعَذاب أَلِیم‌؛(2) و آن‌گاه كه آیات ما بر او تلاوت مى‌گردد، انگار اصلا آن را نشنیده، و در گوش‌هاى او سنگینى(3) باشد، با تكبر پشت (به حق) مى‌نماید. پس (چنین فردى را) به عذابى دردناك بشارت ده.

متأسفانه این عمل زشت رفته‌رفته، به خلق و خوى ریشه‌دار تبدیل شده و


1. جاثیه (45)، 23‌؛ نظیر بقره (2)، 7 و انعام (6)، 46‌؛ البته در یس (36)، 65 و شورى (42)، 24، هم استعمال شده‌؛ ولى اولى در مورد قیامت و دوّمى اثبات حقانیت رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) و كتاب حضرت است.

2. لقمان (31)، 7.

3. «الْوَقْرُ: الثِّقْلُ فِى الاُْذُنِ». راغب اصفهانى، مفردات، ماده وقر.

آنچه از رفتار وى مشهود است، حالتى است كه خداى‌تعالى در آیه‌اى مشابه آیه فوق، از آن به «اصرار» تعبیر فرموده است:

یَسْمَعُ آیاتِ اللهِ تُتْلى عَلَیْهِ ثُمَّ یُصِرُّ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها فَبَشِّرْهُ بِعَذاب أَلِیم‌؛(1) آیات الاهى را كه بر او تلاوت مى‌شود، مى‌شنود (ولى) پس از آن با تكبر (بر حق‌ستیزى خود) اصرار ورزیده و آنها را نشنیده مى‌گیرد، پس وى را به عذابى دردناك بشارت ده.

خداوند عقل را براى یافتن راه كمال و پیمودن آن به انسان ارزانى داشته است و براى ناسپاسانِ این نعمت بى‌بدیل، پلیدى و «رجس» را مقرّر كرده و فرموده است: «...وَیَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لا یَعْقِلُون».(2)

و یا تعبیر «پرده افكندن» را به كار برده و فرموده است:

خَتَمَ اللهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَعَلى سَمْعِهِمْ وَعَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ‌؛(3) بر قلب‌ها و گوش‌هاى (دل)شان مهر نهاد، و بر چشمانشان پرده‌اى (مانع از درك حق) است و عذاب بزرگى برایشان (مهیا) است.

آرى این پس‌گردنى حق‌تعالى است. كسى كه از واقعیت فقر و نیاز خویش غفلت كند و از نعمت ادراك و چشم و گوش توشه نگیرد(4) و استكبار را به اینجا رساند كه دعوى باطل «أَنَا رَبُّكُمُ الأَْعْلى»(5) سر دهد، در سراشیب پرخطرى خواهد افتاد كه هرگز توان تسلط بر خویشتن خویش را باز نخواهد یافت و سرانجام نغمه خفّت‌بار او كه: «آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذِی آمَنَتْ


1. جاثیه (45)، 8.

2. یونس (10)، 100.

3. بقره (2)، 7‌؛ یگانه مورد مشابه آن را در جاثیه (45)، 23 مى‌توان ملاحظه كرد.

4. اعراف (7)، 179.

5. نازعات (79)، 24.

بِهِ بَنُوا إِسْرائِیلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ».(1) از وى مقبول نمى‌افتد و پاسخى این چنین قاطع و كوبنده دریافت خواهد كرد:

آلاْنَ وَقَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ‌؛(2) حالا دیگر؟ (تو فرصت‌ها را سوزاندى) و پیش از این (آن‌چنان) سرپیچى نموده و از فسادانگیزان بودى (كه راه هرگونه بازگشت را خود بسته‌اى).

و مایه عبرت دیگران خواهد شد:

فَالْیَوْمَ نُنَجِّیكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آیَةً وَإِنَّ كَثِیراً مِنَ النّاسِ عَنْ آیاتِنا لَغافِلُونَ‌؛(3) پس امروز بدن (بى‌جان) تو را نجات مى‌دهیم (از آب برون مى‌اندازیم) تا عبرتى براى آیندگانت باشى و بسیارى از مردم از آیات ما غافلند.

خداوند عاقبتمان به خیر فرماید و از تكبر و دیگر رذایل اخلاقى پاكمان سازد.

 

حد و مرز تواضع

ممكن است هنگامى كه از نكوهش تكبر، و یا پسندیده بودن فروتنى سخن به میان مى‌آید، این پرسش مطرح شود كه آیا «اظهار بزرگى» همیشه و همه جا زشت است؟ و آیا تواضع نزد همگان و در همه شرایط ستودنى است؟

پاسخى كه یونانیان و به تبع آنان، اخلاق‌نویسان كلاسیك ارائه مى‌كنند


1. «ایمان آوردم به اینكه معبودى جز همان كه بنى‌اسرائیل به آن گرویدند، وجود ندارد و من در زمره مسلمین هستم» (یونس، 90)‌؛ جمله‌اى است كه فرعون در آخرین لحظات هنگام غرق شدن به زبان آورد.

2. یونس (10)، 91.

3. همان، 92.

ولى با فرهنگ اصیل اسلام چندان همخوانى ندارد، مبتنى بر این امر است كه هر صفت پسندیده، حد اعتدال بین دو صفت نكوهیده است‌؛ مثلا سخاوت، بین بخل و بذل و بخششِ غیر معقول است. انسان سخاوتمند كسى است كه نه از سهیم كردن دیگران از مواهب خدادادى خود دورى مى‌كند و نه در اثر بذل و بخشش بیش از حد، اداى واجبات خود و تهیه مایحتاج اهل و عیال عاجز مى‌ماند. یا شجاعت، صفتى است كه در بین دو نقطه ظلمانى جُبن و تهوّر، درخشندگى ویژه دارد. شجاع كسى است كه با اندك احتمال خطر جزئى، دست از اداى تكالیف نشوید و یا در نقطه مقابل، نسنجیده خود را به آب و آتش نزده و با سینه چاك به استقبال هرگونه خطر نرود‌؛ همچنین دیگر ویژگى‌هاى اخلاقى.

غزالى كه با مذاق فیلسوفان چندان همسویى ندارد، در مورد پرسش بالا همین روش آنان را پسندیده و تواضع را ارزشى والا بین دو نقطه ضد ارزش تكبر، و در مقابل، خاكسارى دانسته است. در منطق رایج نیز دسته‌اى از قضایا كه «مشهورات» خوانده مى‌شوند، مستند مسائل اخلاقى شمرده شده و طبعاً نتیجه‌گیرى از آنها «جدلى» خواهند بود، نه برهانى.

اشكال عمده این است كه «اعتدال» ـ و به تعبیر قرآن و حدیث، «اقتصاد» و «قصد» ـ(1) امرى معتبر و مورد تأكید خداى تعالى و


1. به معناى «میانه‌روى».

قال الله تعالى: «...‌وَاقْصِدْ فِی مَشْیِكَ‌...». لقمان (31)، 19.

در معجزات امام عسكرى(علیه السلام): «...‌فَعَرفْتُ مَبْلَغَهُ الّذی لَمْ یَكُنْ بُدٌّ مِنْه عَلَى الاْقْتِصادِ بِلا تَقْتیر وَ لا إسْراف‌...‌؛ دیدم مبلغ پولى را كه (به من عطا فرموده بودند، به اندازه‌اى بود كه) با میانه‌روى بدون سختى و یا ریخت و پاش، لازم بود». (بحارالانوار، ج 50، ص 260). یا: «الحمیة هو الاقتصاد فی كل شیء‌...‌؛ پرهیز، یعنى میانه‌روى در همه چیز». بحارالانوار، ج 62، ص 269. و موارد دیگر همچون نهج‌البلاغه، خطبه متقین (خطبه 184 (193)): (مَلْبَسُهُم الإِقتصاد)‌؛ بحارالانوار، ج 42، ص 203. مرحوم كلینى نیز در اصول كافى، ج 2، ص 86 بابى تحت عنوان «الاقتصاد فی العبادة» گشوده‌اند.

البته در موارد فراوانى هم این معنا، بدون استفاده از این ماده به كار رفته‌؛ مانند: «وَالَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَكانَ بَیْنَ ذلِكَ قَواماً». فرقان (25)، 67.

معصومان(علیهم السلام) است‌؛ ولى نگرش منابع اصیل دینى به بحث تكبّر و استكبار با آنچه در كلمات این علماى اخلاق دیده مى‌شود، متفاوت است. اینان برخورد افراد بشر با یكدیگر را بررسى كرده و ملاكى براى افراط و تفریط آن ارائه مى‌كنند‌؛ ولى در فرهنگ قرآن و عترت(علیهم السلام)، ملاك مقبول و معقول «بندگى خدا»ست. اصولا «تكبّر»، گردنكشى در مقابل حق‌تعالى است، و در مقابل تواضع، پرستش خداى متعال است‌؛ از این رو نمى‌توان «تذلّل» را نقطه مقابل تكبّر، و هر دو را داراى بار منفى دانسته و همچون شجاعت كه حد اعتدال جُبن و تهوّر است، تواضع را نقطه معتدل بین آن دو شمرد‌؛ بلكه در پیشگاه پروردگار منّان، هرچه خاكسارى بیشتر باشد، انسان به كمال لایق خود بهتر دست مى‌یابد، و به لحاظ حركت در مسیر فطرت خدادادى و طى طریق عبودیّت، امور این جهانى او نیز روال منطقى و مطلوب خواهد یافت و لمس تطابق زیباى مقرّرات شرع با ساختار وجودى انسان (تشریع و تكوین)، صفا و بالندگى غیر قابل وصفى براى زندگى انسان به ارمغان مى‌آورد.

از دیدگاه وحى، زشتى تكبر به لحاظ «ناسازگارى با روح عبودیت» در مقابل خداى تعالى است و نهایت فضیلت و كمال انسان، درك عمیقِ «عبد محض خداى قادر متعال» بودن است.

 امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جمله زیبا و معروفشان خداى مهربان را این‌گونه مخاطب قرار مى‌دهند:

...‌إلهى كَفى بی عِزّاً أنْ اَكُونَ لَكَ عَبْداً وَكَفى بی فَخْراً أنْ تَكُونَ لی رَبّاً أنْتَ كَما اُحِبُّ فاجْعَلنی كَما تُحِبُّ‌...‌؛(1) معبودا! براى من همین عزت بس، كه بنده تو باشم و همین سربلندى بس كه تو پروردگار من باشى. تو آن گونه هستى كه من دوست دارم‌؛ پس مرا آن‌گونه قرار ده كه تو دوست دارى.

بر این اساس، هرگاه اظهار بزرگى در برابر بعض بندگان خدا در جهت عبودیت خداى تعالى قرار گرفت، از نظر «برهانى» نه‌تنها ملاك قبح در آن وجود ندارد، بلكه به لحاظ همان ملاك متین و مقبول، چنین رفتارى ضرورى خواهد بود. اساساً صحبت از استناد به قضایاى مشهوره و مدح و ذم عقلا در كار نیست، و به لحاظ اندراج آن در صنعت «برهان»، قابل استدلال و استناد است.

«عبدِ خالص خدا» شدن، هدفى است كه براى آن باید از هرچه بوى بد «انانیت» دهد، دورى كرده و گریزان بود. بر این اساس، این خداى تعالى است كه خود، هم موارد فروتنى و بزرگ‌منشى، و هم میزان آن دو را تعیین مى‌فرماید، نه انسان كه جز از عالم خاكى ـ آن هم به صورتى بسیار محدود ـ بدون ارتباط با وحى از عالمى والاتر بى‌خبر است.


1. شیخ صدوق، خصال، ص 420، حدیث 14‌؛ بحارالانوار، ج 77، ص 402، حدیث 23 و ج 94، ص 92. در این حدیث سه جمله پرمحتوا در «مناجات»، سه جمله پربار در «حكمت»، و سه جمله پرسود در «ادب» نقل شده است كه آنچه در متن آمده، مربوط به بخش اول است.

قرآن كریم براى مثال در مورد والدین به «خفض جناح»(1) فرمان داده كه مرحله‌اى فراتر از فروتنى عرفى است:

وَاخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّیانِی صَغِیر‌؛(2) در كمال تواضع و فروتنى از سر رحمت و مهربانى برایشان بال بگستر و بگو پروردگارا! همان‌گونه كه در خردسالى مرا پروریدند، بر آنها رحمت فرود آر.

همچنان كه راجع به معلّم نیز، سفارش به این امر شده است. در حدیثى از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مى‌خوانیم:

لَیْسَ مِنْ أخْلاقِ الْمُؤمِنِ الْمَلَقُ إلاّ فی طَلَب الْعلم‌؛(3) تملق گفتن، از صفات اخلاقى انسان باایمان نیست، مگر در مسیر جستوجوى دانـش.

مرتبه عالى‌تر تواضع، در مورد چهارده معصوم(علیهم السلام) سفارش شده است‌؛ مثلا خداى تعالى مؤمنان را از بلند كردن صدا در پیشگاه باعظمت پیامبر رحمت(صلى الله علیه وآله) برحذر داشته و آن را سبب حبط و نابودى اعمال صالح معرفى كرده است:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْض أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَأَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ‌؛(4) اى اهل ایمان! صدایتان را بلندتر از صداى پیامبر(صلى الله علیه وآله)


1. مرحوم طبرسى: حالت پرنده را هنگامى كه جوجه خود را زیر پر و بال مى‌گیرد، خفض جناح گویند، و عرب، فردى را كه از سختگیرى به دور است، خافض‌الجناح گوید. مجمع البیان، ج 5 و 6، ص 631.

2. اسراء (17)، 24.

3. بحارالانوار، ج 2، ص 45، حدیث 20.

4. حجرات (49)، 2.

ننمایید، و به همان‌گونه كه برخى از شما با برخى دیگر با صداى بلند گفت‌وگو مى‌كنید، با ایشان آن گونه صحبت نكنید تا نادانسته اعمال (نیك) شما نابود گردد.

در مقابل، آن‌گاه كه سخن از حق‌ستیزانى به میان مى‌آید كه توان مقابله با اسلام را ندارند و در سایه حكومت خداى تعالى زندگى مى‌كنند، نه‌تنها محكوم به پرداخت مالیات مى‌شوند، بلكه موظف هستند به شیوه‌اى خفت‌بار به این امر تن دهند‌؛ چرا كه در جامعه اسلامى «دین» باید عزیز باشد، «خدا» عزیز باشد و «هركه» راه خدا را عزیز نمى‌شمارد، نباید او را عزیز شمرد.

در منطق اسلام حقوق بشر بسیار والاتر و زیباتر از آنچه جوامع غربى و به اصطلاح پیشرفته امروز به آن مى‌نازند، مطرح است. به راستى اگر اندیشمندان منصف آنان با دیدى تطبیقى و سعه صدر به دست‌آوردهاى فكر بشرى نكات پر ارج تعالیم پیامبر و آل(علیهم السلام) در این زمینه (براى نمونه رساله حقوق امام سجاد(علیه السلام) و ده‌ها موارد مشابه) بنگرند، رهنمود معصومان(علیهم السلام) را بسیار مترقى‌تر، عملى‌تر و سازنده‌تر خواهند یافت‌؛ چرا كه ایشان به لحاظ ارتباط راستین با خالق هستى، دقیقاً بر وفق ساختار بسیار پیچیده روح و جسم انسان و جایگاه ویژه او در كل نظام آفرینش ‌اعم از این جهان پهناور و عالم بسیار گسترده‌تر فردا‌ـ سخن گفته‌اند‌؛ از این رو بدون كمترین استثنا، تمام ره‌آورد تعالیم ایشان، حكیمانه و منطبق با همان چیزى است كه خالق هستى در نهاد بشر به ودیعت نهاده است.

بنابراین اگر قرآن كریم در مورد حق‌ستیزان معاند توقف جنگ را موكول به پرداخت زبونانه نوعى مالیات كرده و فرموده است: «...‌حَتّى

یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَد وَهُمْ صاغِرُونَ»،(1) در حقیقت براى بهسازى جامعه است. حتى بر روى مفسدان نیز، راه حق بسته نیست‌؛ آنان هر لحظه مى‌توانند از سر اخلاص نداى فطرت را پاسخ مثبت داده و به دامان پرمهر جامعه اسلامى بازگردند و از عزت و شوكت اسلام بهره‌مند شوند. طبعاً پس از روشن شدن حقیقت، باقیماندنشان بر آیین پیشین، به هیچ وجه قابل توجیه نیست‌؛ از این رو حكومت اسلام براى حفظ آرامش و بالندگى جامعه به گونه‌اى با آنان برخورد مى‌كند كه در موضع‌گیرى نامناسب خود تجدید نظر كنند و تا فرصت باقى است، دست از سركشى و عناد بردارند.

ارائه نظرى صائب در هر زمینه، مشروط به «احاطه كامل» بر تمام جوانب آن امر است. در زمینه حقوق بشر باید گفت: طرح‌هایى كه انسانِ بریده از وحى ارائه مى‌دهد، به لحاظ احاطه نداشتن به مصالح دراز مدت بشر، كارآمد نیست. علاوه بر این، از «فقدان ضامن اجرا»ى همان كه خود تصویب كرده، به شدت رنج مى‌برد‌؛ و همان‌گونه كه در جهان امروز به وضوح مى‌بینیم، به شعارى رنگ‌باخته و دستاویزى كهنه در دست زورمداران مخالف كرامت راستین بشر تبدیل شده است.

كافرى هم كه با دین خدا سر جنگ دارد، مادام كه «استكبار درونى» او را به این بازى خطرناك وا مى‌دارد، چاره‌اى جز این‌گونه رفتار با او نیست‌؛ ولى آن‌گاه كه به «عظمت خداى تعالى» اذعان كرد و این احساس درون، كرنش برون را به ارمغان آورد، او نیز همچون دیگر حق‌باوران، محترم و عزیز خواهد شد و تا پیك مرگ را ملاقات نكرده، این راه گشوده است:

وَلَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ


1. توبه (9)، 29.

الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الآْنَ وَلاَ الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَهُمْ كُفّارٌ أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیم‌؛(1) و توبه براى كسانى نیست كه تا آن هنگام كه مرگشان فرا برسد، به زشتى‌ها ادامه دهند (و در آن وقت) بگویند: هم‌اكنون توبه نمودم. و نه براى كسانى كه با حالت كفر بمیرند. براى آنها عذابى دردناك مهیّا نموده‌ایم.

بنابراین بحث دائرمدار حد وسط ارسطویى نیست و ملاكْ «بندگى خدا» است و هرگونه «فروتنى» كه در این جهت باشد و انسان را به این نقطه زیبا نزدیك كند، ارزشمند است و هرگونه «اظهار بزرگى» كه سقوط از این قله بلند را در پى داشته باشد، نكوهیده مى‌باشد.

 

حدیثى قدسى در مورد خاكسارى در پیشگاه خداى تعالى

خداى تعالى در حدیثى مفصل و زیبا عبد صالحش، حضرت عیسى بن مریم ـ على نبینا و آله و علیهما السلام ـ را موعظه فرموده است. تمام نكات ارجمند این روایت، چراغى پرنور، روشنگر راه زندگى و منشورى جاوید در مسیر سعادت و كمال انسانى است‌؛ ولى به آنچه به موضوع بحث مربوط مى‌شود، به صورت گذرا اشاره مى‌كنیم و توفیق توجه به همه آنها را از حضرت حق‌تعالى مسئلت مى‌نماییم و شادى ارواح عزیزانى را از خداى بزرگ مى‌طلبیم كه طى قرون متمادى با بذل جان و عمر خویش، احادیث حیات‌بخش معصومان(علیهم السلام) را به ما رسانده‌اند.

مرحوم كلینى در روضه كافى این حدیث را نقل كرده‌اند.(2) در بخشى از آن مى‌خوانیم:


1. نساء (4)، 18.

2. كافى، ج 8، ص 131 ـ 141، حدیث 103‌؛ بحارالانوار، ج 14، ص 299 ـ 289، حدیث 14، به نقل از كافى و امالى مرحوم صدوق.

یا عیسى أَطِبْ لِی قَلْبَكَ وَأَكْثِرْ ذِكْرِی فِی الْخَلَوَاتِ وَاعْلَمْ أَنَّ سُرُورِی أنْ تُبَصْبِصَ(1) إلَیَّ كُنْ فِی ذلِكَ حَیّاً وَلا تَكُنْ مَیَّت‌؛(2) اى عیسى! دلت را براى من پاكیزه گردان و در خلوت‌ها زیاد به یاد من باش و بدان شادى من در این است كه كاملا فروتن و خاكسارم باشى و در این راستا سرزنده و بانشاط باش، نه بى‌رمق و بى‌جان.

 

شیوه برخورد با متكبران

گاهى ممكن است متكبران با برخوردى متناسب با وضعیت روحى خودشان، متنبه شوند‌؛ ولى اگر با فروتنى با آنان رفتار شود، بر راه شیطانى خویش جازم‌تر گردند. در چنین شرایطى اگر مؤمن «براى اطاعت خدا» ‌ـ به شرط آنكه خداى‌ناكرده خود، مبتلا به همان بیمارى نشود ‌ـ رفتار متواضعانه‌اش را تغییر دهد، و با بى‌اعتنایى به تبختر او بنگرد و به این ترتیب او را از این خوى زشت بازدارد، باعث رضاى پروردگار مهربان و نیل به درجات والا خواهد بود.

یا در مورد زنان اگر هنگام برخورد با نامحرمان، فروتنى جاى خود را به حالتى شبیه به تكبر بدهد، عفت عمومى جامعه حفظ خواهد شد و بیماردلان ولگرد، طمع ایجاد مزاحمت براى آنان را پیدا نخواهند كرد.

امام امیرالمؤمنین(علیه السلام)، این حالت را در كنار «ترس» و «بخل» با توضیح زیبایى كه در ذیل آن آورده‌اند، براى بانوان به عنوان صفاتى نیك ذكر كرده‌اند:


1. اهل لغت «تَبَصْبُصْ» را با تعابیرى همچون «تملّق» كه نهایت فروتنى و تواضع است، توضیح داده‌اند، و آن‌گاه كه در مورد حیوانات به كار رود، به معناى تكان دادن دم از شدت تسلیم و انقیاد است. صحاح اللغه جوهرى، ج 3، ص 1030.

2. روضه كافى، ص 141‌؛ بحارالانوار، ج 14، ص 298 و ج 93، ص 341.

خِیَارُ خِصَالِ النِّسَاءِ شِرَارُ خِصَالِ الرِّجَالِ: الزَّهْوُ وَ الْجُبْنُ وَ الْبُخْلُ. فَإِذَا كَانَتِ الْمَرْأَةُ مَزْهُوَّةً لَمْ تُمَكِّنْ مِنْ نَفْسِهَا، وَ إِذَا كَانَتْ بَخِیلَةً حَفِظَتْ مَالَهَا وَ مَالَ بَعْلِهَا وَ إِذَا كَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ كُلِّ شَیْء یَعْرِضُ لَهَ‌؛(1) نیكوترین ویژگى‌هاى زنان، بدترین صفات مردان است: كبر، ترس و بخل. پس اگر زن اظهار بزرگى نماید (مردان نامحرم را) بر خود مسلط نمى‌نماید، و اگر در صرف اموال بخل بورزد، مال خود و همسرش را حفظ خواهد نمود و اگر ترسو باشد (و بى‌باكانه با مسائل مختلف مواجه نشود)، از هر چیزى كه به او روى آورد ترس خواهد داشت (و در نتیجه از نقشه‌هاى بدخواهان محفوظ خواهد ماند).

پیداست كه اگر تواضع در اینجا هم پسندیده باشد، بازار گرم فساد در جوامع بشرى بسى گرم‌تر و تباهى افزون‌تر مى‌شود. البته ممكن است این مسئله از باب «تزاحم دو مصلحت» نیز مطرح باشد كه فعلا وارد آن بحث نمى‌شویم و به اشاره به ریشه مطلب بسنده مى‌كنیم.

ناگفته پیداست در مواردى كه «فروتنى و اظهار ادب» در مقابل كافران، وسیله‌اى مناسب براى تبلیغ دین و جذب آنان به مكتب اهل بیت(علیهم السلام) مى‌شود، به همان معیارى كه بیان شد، امرى پسندیده است‌؛ مثلا دانشجوى متدینى كه در كشورى غیر مسلمان مشغول تحصیل است، و رعایت ادب در كلاس درس، چهره زیباى مكتب را به آنها مى‌نمایاند، وظیفه چنین برخوردى را دارد‌؛ ولى اگر براى اغراض مادى و سبب كوچك شدن اسلام باشد، نامطلوب خواهد بود.

نتیجه آنكه: چه «اظهار بزرگى» در برابر دیگران و چه «فروتنى»، همه باید همسو با «روح عبودیت» باشد و هر آنچه به نحوى زمینه‌ساز استكبار


1. نهج‌البلاغه، حكمت 226 (234) و بحارالانوار، ج 103، ص 238، حدیث 52.

در پیشگاه پروردگار بزرگ باشد، از اول نكوهیده و مذموم است و نباید به آن اقدام كرد‌؛ چرا كه سرانجام تكبر، ـ خداى ناكرده ـ كفر است. یگانه ملاك ارزش، «تقرب به سوى خدا» است و راه تقرب به خداى تعالى هم «پیمودن مسیر محبت اهل‌بیت(علیهم السلام) و پرهیز از امورى است كه ایشان را خوش نیاید و آزردگى خاطر پاكشان را به دنبال داشته باشد».

بدین‌سان، از باب «خِتامُه مِسْك»(1) فرمان مطاع آن وارث همه نیك‌ها و نیكى‌ها را در مورد «لزوم رعایت رضاى آل‌البیت(علیهم السلام)»، پایان‌بخش كتاب قرار داده و عاجزانه از پیشگاه باعظمت آن قلب عالم هستى استدعا مى‌كنیم از خداى بزرگ بخواهند همواره این جمله نورانى‌شان نصب‌العین ما باشد و قلبمان بر این اساسِ استوار تنظیم شود و این بِضاعَتِ مُزْجات را با محبت پدرانه خویش پذیرا باشند.

مولایمان، حضرت بقیة الله الاعظم ‌عجل الله تعالى فرجه الشریف‌ـ در توقیع مبارك به مرحوم شیخ مفید(رضی الله عنه) چنین امرمان فرمودند:

فَلْیَعْمَلْ كُلُّ امْرِئ مِنْكُمْ بِما یَقْرُبُ بِهِ مِنْ مَحَبَّتِنا، وَیَتَجَنَّبْ ما یُدْنیهِ مِنْ كَراهَتِنا وَسَخَطِن‌؛(2) پس هریك از شما باید به هر آنچه به دوستى و محبت ما نزدیكش مى‌سازد، عمل نماید، و از هرچه به ناخرسندى و خشم ما نزدیكش مى‌كند، اجتناب ورزد».


1. مطففین (83)، 26.

2. مقدمه كتاب المزار، ص 9، (جلد پنجم از مجموعه 14 جلدى مصنفات شیخ بزرگوار مفید(رحمه الله)، كتاب سوّم).

 

 

 

كتابنامه

 

 

1. قرآن كریم.

2. نهج‌البلاغه، مرحوم فیض‌الاسلام، شش جلد در یك مجلّد.

3. آلوسى بغدادى، محمود، روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانى، دار الفكر، بیروت، 1417 ق.

4. ابن ابى الحدید معتزلى، شرح نهج‌البلاغه، دار احیاء الكتب العربیة، بیروت، افست كتابخانه آیة الله مرعشى، قم، چ 2، 1385 ق.

5. ابن ادریس، ابوجعفر محمد بن منصور بن احمد، السرائر، جامعه مدرسین، قم، چ2، 1411 ق.

6. ابن المطهر، ابومنصور حسن بن یوسف بن على، كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، چاپخانه علمیه، قم، [بى‌تا].

7. ابن بابویه القمى، ابوجعفر محمد بن على بن الحسین، الامالی، مؤسسة الاعلمى، بیروت، چ5، 1400 ق.

8. ــــــــــــــــــ، التوحید، جامعه مدرسین، قم، چ8، 1423 ق.

9. ــــــــــــــــــ، الخصال، جامعه مدرسین، قم، 1403 ق.

10. ـــــــــــــــــ، ثواب الاعمال، المكتبة الحیدریه، چ1، 1426 ق.

11. ــــــــــــــــــ، علل الشرایع، المكتبة الحیدریه، چ2، 1427 ق.

12. ــــــــــــــــــ، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، اعلمى، تهران، 1390 ق.

13. ــــــــــــــــــ، كمال‌الدین و تمام النعمه، المكتبة الحیدریه، چ1، 1426ق.

14. ــــــــــــــــــ، معانى الاخبار، مكتبة الصدوق، تهران، 1379 ق.

15. ابن بردزبة (البخارى)، محمد بن اسماعیل بن ابراهیم بن المغیره، صحیح بخارى، دار العلم، بیروت، چ1، 1407ق.

16. ابن حجر عسقلانى، شهاب‌الدین احمد بن على، تهذیب التهذیب، دار الفكر، بیروت، چ1، 1404 ق.

17. ابن حنبل، احمد، مسند احمد بن حنبل، مؤسسة الرسالة، بیروت،1420 ق، دوم.

18. ابن شعبة الحرّانى، ابومحمد الحسن بن على بن الحسین، تحف العقول عن آل الرسول(صلى الله علیه وآله)، مؤسسة الاعلمى، بیروت، چ5، 1394 ق.

19. ابن شهرآشوب السّروى المازندرانى، ابوجعفر محمد بن على، مناقب آل‌ابی‌طالب، انتشارات ذوى‌القربى، قم، چ1، 1421 ق.

20. ابن ضیاءالدین عمر، محمد فخرالدین، التفسیر الكبیر (مفاتیح الغیب، معروف به تفسیر فخر رازى)، دار الفكر، بیروت، 1423 ق.

21. ابن طاووس، على بن موسى بن جعفر بن محمد، إقبال الاعمال، مؤسسة الاعلمى، بیروت، چ1، 1417 ق.

22. ــــــــــــــــــ، جمال الاسبوع، تحقیق آقاى جواد قیومى، مؤسسة الآفاق، چ1، 1371ش.

23. ابن فارس بن زكریا الرازى، ابوالحسین احمد، مجمل اللغه، دار الفكر، بیروت، 1414 ق.

24. ـــــــــــــــــ، مقاییس اللغه، دار الكتب العلمیة، قم، [بى‌تا].

25. ابن منظور، جمال‌الدین محمد بن مكرم، لسان العرب، تحقیق على شیرى، دار احیاء التراث، بیروت، چ1، 1408 ق.

26. ــــــــــــــــــ، لسان العرب، دار الفكر و دار صادر، بیروت، [بى‌تا].

27. ابن نعمان، ابوعبدالله محمد بن محمد، الاختصاص (مجموعه مصنفات، ج12)، جامعه مدرسین، قم، چ1، 1413ق.

28. ــــــــــــــــــ، الارشاد (مجموعه مصنفات ج11)، جامعه مدرسین، قم، چ1، 1413ق.

29. ــــــــــــــــــ، الامالى (مجموعه مصنفات ج13)، جامعه مدرسین، قم، چ1، 1413ق.

30. ـــــــــــــــــ، المزار (كتاب سوم از جلد پنجم مجموعه مصنفات)، جامعه مدرسین، قم، چ1، 1413 ق.

31. اسماعیلى‌یزدى، عباس، ینابیع‌الحكمه، مسجد مقدس‌جمكران، قم، چ1،1379ش.

32. الاردبیلى الغروى الحائرى، محمد بن على، جامع الرواه، مكتبة آیة الله المرعشى(رحمه الله)، قم، 1403 ق.

33. الازهرى، ابومنصور محمد بن احمد، تهذیب اللغه، دار احیاء التراث العربى، بیروت، چ1، 1421 ق.

34. الامینى النجفى، عبدالحسین احمد، الغدیر فی الكتاب و السنة و الادب، مركز الغدیر للدراسات الاسلامیه، قم، چ1، 1416 ق.

35. البحرانى، كمال‌الدین میثم بن على بن میثم، شرح نهج‌البلاغه، دار الثقلین، بیروت، چ1، 1420 ق.

36. البرقى، ابوجعفر احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، مجمع جهانى اهل‌بیت(علیهم السلام)، چ2، 1416 ق.

37. الجوهرى، اسماعیل بن حمّاد، الصحاح، تاج اللغة و صحاح العربیه، دار العلم للملایین، بیروت، چ4، 1407 ق.

38. الجوینى الخراسانى، ابراهیم بن محمد، فرائد السِمطین، مؤسسة المحمودى، بیروت، چ1، 1398ق.

39. الحاكم النیسابورى، ابوعبدالله، المستدرك على الصحیحین، دار المعرفه، بیروت، چ1، 1406 ق.

40. الخوئى، السید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، منشورات مدینة العلم، قم، چ3، 1403 ق.

41. الدرویش، محى‌الدین، اعراب القرآن الكریم و بیانه، دار الارشاد للشؤون الجامعیه، دمشق، چ4، 1415 ق.

 

42. الراوندى، قطب‌الدین، الخرائج و الجرائح، علمیه، قم (مؤسسة الامام المهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف)، چ1، 1409 ق.

43. الزبیدى، محمد مرتضى، تاج العروس من جواهر القاموس، تحقیق عبدالستار احمد فراج، دار الهدایه، 1385 ق.

44. ــــــــــــــــــ، تاج العروس من جواهر القاموس، دار مكتبة الحیاة، بیروت، [بى‌تا].

45. السیوطى، جلال‌الدین عبدالرحمن، الدر المنثور فی التفسیر

بالمأثور، منشورات مكتبة آیة الله المرعشى(رحمه الله)، قم، 1404 ق.

46. الشافعى (معروف به ابن عساكر)، هبة‌الله بن عبدالله، تاریخ مدینة دمشق، دار الفكر، بیروت، 1415 ق.

47. الشریف اللاهیجى، بهاءالدین محمد بن شیخعلى، تفسیر شریف لاهیجى، انتشارات علمى، تهران، نشریه شماره 8 اوقاف، 1363 ش.

48. الصفّار، ابوجعفر محمد بن الحسن بن فرّوخ، بصائر الدرجات الكبرى فی فضائل آل محمد صلى الله علیهم اجمعین، المكتبة الحیدریه، چ1، 1426ق.

49. الطبرسى، ابوعلى الفضل بن الحسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، دار المعرفه، بیروت، چ2، 1408 ق.

50. ــــــــــــــــــ، مشكاة الانوار فی غُرر الاخبار، مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث، قم، چ1، 1423ق.

51. الطبرسى، ابومنصور احمد بن على بن ابى‌طالب، الاحتجاج، اعلمى، بیروت، چ2، 1403 ق.

52. الطبرى، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الطبری، دار الكتب العلمیة، بیروت، چ2، 1408 ق.

53. الطبرى، محمد بن جریر، جامع البیان فی تأویل القرآن (تفسیر طبرى)، دار الكتب العلمیه، بیروت، چ3، 1420ق.

54. الطُّریحى، فخرالدین، مجمع البحرین، دار و مكتبة الهلال، 1985 م.

55. الطوسى، ابوجعفر محمد بن الحسن، اختیار معرفة الرجال (معروف به رجال كشّى(رحمه الله))، دانشگاه مشهد، 1348 ش.

 

56. ــــــــــــــــ، التبیان فی تفسیر القرآن، داراحیاء التراث العربى، [بى‌تا].

57. ــــــــــــــــ، الغیبة، دار الكتب الاسلامیه، تهران، چ1، 1423 ق.

58. ــــــــــــــــ، و ابنه ابوعلى حسن بن محمد(رحمه الله)، الامالى، دار الكتب الاسلامیه، تهران، چ1، 1380 ش.

نتدنتدتندنت

58. ــــــــــــــــ، و ابنه ابوعلى حسن بن محمد(رحمه الله)، الامالى، دار الكتب الاسلامیه، تهران، چ1، 1380 ش.

59. ــــــــــــــــ، تهذیب الاحكام، دار الكتب الاسلامیه، تهران، چ 3، 1364 ش.

60. ــــــــــــــــ، مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، تحقیق انصارى زنجانى، [بى‌نا]، [بى‌جا]، [بى‌تا].

61. العاملى، السید جعفر مرتضى، الصحیح من سیرة النبى الاعظم(صلى الله علیه وآله)، جامعه مدرسین، قم، [بى‌تا].

62. العروسى الحویزى، عبدعلى بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، مؤسسة التاریخ العربى، بیروت، چ1، 1422ق.

63. الفرات الكوفى، ابوالقاسم فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات الكوفی، تحقیق محمد الكاظم، چ1، 1410 ق.

64. الفراهیدى، ابوعبدالرحمن الخلیل بن احمد، العَیْن، دار الهجرة، قم، چ2، 1409 ق.

65. الفیروزآبادى، مجدالدین محمد بن یعقوب، القاموس المحیط، دار احیاء التراث العربى، بیروت، چ1، 1412 ق.

66. الفیض الكاشانى، محمد بن المرتضى، المحجة البیضاء فی تهذیب الإحیاء، جامعه مدرسین، قم، چ2، [بى‌تا].

67. ــــــــــــــــ، تفسیر الصافی، كتاب‌فروشى اسلامیه، تهران، چ6، 1362 ش.

68. القرشى الدمشقى، اسماعیل بن كثیر، (معروف به ابن‌كثیر)، تفسیر القرآن العظیم، دار الاندلس، بیروت، [بى‌تا].

69. القزوینى، ابوعبدالله محمد بن یزید، سنن ابن ماجه، دار الفكر، بیروت، [بى‌تا].

70. القشیرى النیسابورى، مسلم بن الحجّاج، صحیح مسلم، مؤسسة عزالدین، بیروت، چ1، 1407 ق.

71. القمى المشهدى، محمد بن محمدرضا، تفسیر كنز الدقائق و بحر الغرائب، مؤسسه طبع و نشر (ارشاد)، چ1، 1366ش.

72. القُندوزى الحنفى، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة لذوى القربى، دار الاسوة للطباعة و النشر، چ1، 1416 ق.

73. الكلینى الرازى، ابوجعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق، الاصول من الكافى، دار الكتب الاسلامیه، تهران، چ3، 1388 ق.

74. ــــــــــــــــــ، الروضة من الكافى، دار الكتب الاسلامیه، تهران، چ4، 1362 ش.

75. ــــــــــــــــــ، الفروع من الكافى، دار الكتب الاسلامیه، تهران، چ2، 1362 ش.

76. الكنهوى، سید حامد حسین، عبقات الانوار فی امامة الائمة الاطهار(علیهم السلام)، چاپ سیدالشهداء(علیه السلام)، قم، چ1، 1404 ق.

77. المجلسى، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الأئمة الاطهار(علیهم السلام)، المكتبة الاسلامیه، تهران، چ2، 1366 ش.

78. ــــــــــــــــــ، حیوة القلوب، انتشارات سُرور، قم، چ1، 1375 ش.

79. المقرى الفیّومى، احمد بن محمد بن على، المصباح المنیر، منشورات دار الهجره، تهران، چ1، 1405 ق.

80. المكّى الخوارزمى، الموفق بن احمد بن محمد، المناقب، جامعه مدرسین، قم، چ2، 1411 ق.

81. الموسوى الجزایرى، نورالدین بن نعمة‌الله، فروق اللغات فی التمییز بین مفاد الكلمات، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چ2، 1408 ق.

82. الواسطى (ابن مغازلى)، ابوالحسن على بن محمد بن محمد، مناقب علی بن ابی‌طالب(علیه السلام)، المكتبة الاسلامیه، تهران، چ2، 1402 ق.

83. الهاشمى الخوئى، میرزا حبیب‌الله، منهاج البراعة فی شرح نهج‌البلاغه، المكتبة الاسلامیه، تهران، 1386 ق.

84. الهیتمى المكّى، احمد بن حجر، الصواعق المحرقه، مكتبة القاهرة، مصر، چ 2، 1385 ق.

85. بحرانى، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، اعلمى، بیروت، چ1، 1419 ق.

86. برازش، علیرضا، المعجم المفهرس لالفاظ احادیث بحارالانوار، ارشاد، تهران، چ1، 1372 ش.

87. تسترى شهید، قاضى سید نورالله، احقاق الحق و ازهاق الباطل، مكتبة مرحوم آیة الله مرعشى، قم، (24 جلدى).

88. توفیقى، حسین، آشنایى با ادیان بزرگ، مركز جهانى علوم اسلامى، طه، سمت، چ7، بهار 1384 ش.

89. تهرانى، آقابزرگ، الذریعة الى تصانیف الشیعه، دار الاضواء، بیروت، چ3، 1403 ق.

90. حاكم حسكانى حنفى نیشابورى، عبدالله بن عبدالله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، مؤسسه طبع و نشر (ارشاد)، تهران، چ1، 1411 ق.

91. حموى رومى بغدادى، یاقوت، معجم البلدان، دار احیاء التراث العربى، 1399 ق.

92. خراسانى، محمدهاشم، منتخب التواریخ، كتابفروشى علمى، تهران، [بى‌تا].

93. دین‌پرور، سید جمال‌الدین، در محضر خورشید (گزیده‌اى از نهج‌البلاغه)، مركز مدیریت حوزه خواهران، قم، چ2، 1382 ش.

94. ذهبى، شمس‌الدین محمد بن احمد بن عثمان، تذكرة الحفّاظ، دار الكتب العلمیة، بیروت، [بى‌تا].

95. ــــــــــــــــــ، سِیَرُ اَعلامِ النُّبَلاء، دار الفكر، بیروت، چ1، 1417.

96. راغب اصفهانى، ابوالقاسم حسین بن محمد، معجم مفردات الفاظ القرآن، [بى‌نا]، [بى‌جا]، [بى‌تا].

97. رشیدرضا، محمد، المنار (تفسیر القرآن الحكیم الشهیر بتفسیر المنار)، دار المعرفه، بیروت، چ2، [بى‌تا].

98. سبزوارى، محسن، بر كرانه غدیر، سیماى آفتاب، قم، چ1، 1423 ق (1381 ش).

99. شیرازى بیضاوى، ناصرالدین عمر بن محمد، انوار التنزیل و اسرار التأویل (تفسیر بیضاوى)، مؤسسة شعبان، بیروت، [بى‌تا].

100. صافى، محمود، الجدول فی اعراب القرآن و صرفه، دار الرشید، دمشق، مؤسسة الایمان، بیروت، چ2، 140 ق.

101. طباطبایى، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، اسماعیلیان، قم، چ 3، 1393 ق.

102. عبدالباقى، محمدفؤاد، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكریم، مطبعة دار الكتب المصریه، قاهره، 1364 ق.

103. قمى، شیخ عباس، تتمّة المنتهى در تاریخ خلفا، دلیلِ ما، قم، چ1، 1382 ش.

104. ــــــــــــــــــ، مفاتیح الجنان، انتشارات آیین دانش، چ1، 1384.

105. لجنة التحقیق فی مسئلة الامامة، كتاب الله و اهل البیت(علیهم السلام) فی حدیث الثقلین، مدرسة الامام باقر العلوم(علیه السلام)، قم، دلیلِ ما، چ1، 1422 ق.

106. متقى هندى، على، كنز العمّال فی سنن الاقوال و الافعال، مؤسسة الرساله، بیروت، 1399 ق.

107. مجمع مؤلفان، المعجم الوسیط، انتشارات ناصرخسرو، تهران، چ2، [بى‌تا].

108. مرادخانى، كاظم، بحارالانوار فی تفسیر المأثور للقرآن، مؤسسة الطور للنشر، تهران، چ1، 1411 ق، (فهرست ترتیبى آیات ذكر شده در بحارالانوار، با شماره‌هاى 111 و 112).

109. مسعود، جبران، الرائد، ترجمه رضا انزابى‌نژاد، آستان قدس رضوى، مشهد، چ2، 1376 ش.

110. نیشابورى، عبدالحسین، تقویم شیعه، دلیلِ ما، قم، چ4،1384ش.