بر كسی پوشیده نیست كه هدف امام حسین(علیه السلام) از مبارزه و در نهایت شهادت، زنده ماندن دین بود. سخن گفتن در هر موضوعی از موضوعات اسلامی و كسب معرفت بیشتر نسبت به معارف، احكام، اهداف و ارزشهای اسلامی، از توفیقاتی است كه به بركت خون پاك سیدالشهدا(علیه السلام) نصیب ما شده است. نباید تردید به خود راه داد كه در حال حاضر، هر كس كه در هر نقطه عالم، از اسلام بهرهای دارد، مرهون خون سیدالشهدا(علیه السلام) است، هر چند كه خود آن شخص علم به این مطلب نداشته باشد یا پیرو مكتب آن حضرت(علیه السلام) نباشد.
سخن گفتن در باب معارف اسلامی و موضوعات مرتبط با دین، در واقع، بخشی از اهداف سیدالشهدا(علیه السلام) را محقق میسازد. در میان مسایل و موضوعات مختلف مرتبط با دین و معارف دینی، گاهی برخی از مسایل، به جهت شرایط زمانی و مكانی، اهمیت ویژهای پیدا كرده و بحث درباره آنها از اولویت بیشتری برخوردار خواهد بود. از این رو، در هر زمانی باید تلاش نمود تا نیازهای جامعه اسلامی با بخشهای مختلف معارف دین سنجیده و شبهات، انحرافات و مغالطات، از اذهان زدوده شود. از این طریق میتوان از نور پر فروغ حضرت سید الشهدا(علیه السلام) بهره بیشتری برد.
یكی از موضوعاتی كه در حال حاضر در جامعه اسلامی ما مطرح است و در كلمات خود سیدالشهدا(علیه السلام) نیز با صراحت از آن سخن به میان آمده است، موضوع «اصلاحات» است. تصمیم بر آن است تا این موضوع را از دیدگاه اسلام، كه همان دیدگاه حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) است، بررسی كرده و مفهوم «اصلاحات» را در فرهنگ دینی، منطق قرآن و اهل بیت(علیه السلام) تبیین نماییم. پس از آن، جایگاه «اصلاحات» در حركت سیدالشهدا(علیه السلام) و سایر اولیا الهی به بحث گذاشته شده، در نهایت، تأثیر آن در حركت اسلامی امام خمینی(قدس سره)، كه یكی از بارزترین نمونههای پیروی از سیدالشهدا(علیه السلام) در این دوران است، مشخص خواهد گردید.
بدین ترتیب در پایان این مباحث، نسبتِ آنچه امروزه به نام اصلاحات مطرح میشود با اصلاحات از دیدگاه اسلامی مشخص شده و به این پرسش پاسخ داده خواهد شد كه آیا منظور از اصلاحات در منطق اصلاحطلبان و تجدید نظرطلبان، همان اصلاحی است كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، امیرالمؤمنین و سیدالشهدا(علیه السلام)، و انبیا الهی دنبال میكردند یا با آن تفاوت دارد و در صورتی كه با آن متفاوت است، آیا با آن اصلاحات قابل جمع است یا خیر؟ به عبارت دیگر، در این نوشتار مشخص خواهد گردید كه آیا از نظر اصلاحطلبان، اصلاحات مورد نظر انبیا الهی و ائمه اطهار(علیه السلام) تنها بخشی از كارهای لازمی بوده است كه میبایست توسط آنان انجام میگرفت و بخش دیگر آن را هم اصلاح طلبان امروزی متقبل گردیده و قصد كامل نمودن آن را دارند یا اینكه آنچه امروزه اصلاحطلبان دنبال میكنند، نه تنها هیچگونه سازگاری با اصلاحات مورد نظر انبیا و اولیا الهی ندارد، بلكه حتی در تضاد كامل با آن میباشد و در حقیقت، آنچه در حال حاضر در منطق اصلاحطلبان، «اصلاح» نامیده میشود، چیزی جز همان «افساد» نیست كه انبیا و اولیا الهی برای مبارزه با آن برخاستهاند.
كلمه اصلاح كه در مقابل كلمه افساد به كار برده میشود، به معنای سامان بخشیدن و به صلاح آوردن میباشد. معنای اینگونه كلمات كه به اصطلاح ادیبان، از اضداد شمرده میشوند، به كمك یكدیگر روشن میشود; همانند كلمات روز و شب كه مفهوم هر یك از آنها با توجه به مفهوم دیگری شناخته میشود. با مقایسه مفهوم روز، به معنای روشنایی، و مفهوم شب، به معنای تاریكی، بهتر میتوان مفهوم هر یك از این كلمات را شناخت. كلماتی همچون خیر و شر، خوبی و بدی، و اصلاح و افساد نیز از همین قبیل كلمات شمرده میشوند. بنابراین كلمات اصلاح و افساد را باید با یكدیگر مورد مقایسه قرار داد تا بتوان مفهوم روشنی از آن دو به ذهن آورد.
باید به این نكته نیز توجه داشت كه مفاهیم «صلاح» و «فساد» دو مفهوم ارزشی هستند و تعریف آنها جز با توجه به مبانی ارزشی هر جامعه امكانپذیر نمیباشد. از این رو، با نیكو شمردن اصلاحات و ناپسند شمردن افساد، نمیتوان مصداقهای آنها را نیز مشخص نمود؛ بلكه باید هدفهای مطلوب هر جامعهای را در نظر گرفت و در مسیر تحقق آن اهداف حركت كرد. حركت به سوی هدف مطلوب، اصلاح شمرده میشود، خواه آن حركت به تدریج و آرام و خواه به صورت جهشی و ناگهانی تحقق پذیرد؛ هر چند كه در اصطلاح، تنها به حركت نوع اول اصلاح اطلاق میگردد و حركت نوع دوم انقلاب شمرده میشود.
اشخاص آشنا با مفاهیم قرآنی بر این باورند كه كلماتی همچون اصلاح، افساد، صلاح و فساد، از كلید واژههای قرآن كریم محسوب میشوند.
طرح چنین مباحثی در قرآن كریم، نقشی محوری در فهم سایر مباحثِ پیرامون آنها دارد. در صورتی كه این گونه مباحث كلیدی به درستی مورد بررسی قرار گیرند، بحثهای وابسته به آنها نیز به خوبی جای خود را در میان مباحث باز خواهند كرد؛ اما در صورتی كه آن مباحث كلیدی و نقشآفرین، مبهم باقی بمانند، سودی از بحثهای دیگرِ مبتنی بر آنها عاید كسی نخواهد شد و حتی احتمال سوء استفاده از آنها نیز وجود دارد. به عنوان نمونه، كلمات «معروف» و «منكر» از دیگر واژههای كلیدی قرآن هستند كه در آیات فراوانی از آنها بحث شده است. علاوه بر مباحث مربوط به امر به معروف و نهی از منكر، میتوان این واژگان را در سطح گستردهای، در مباحث دیگر نیز یافت. در برخی از آیات تأكید شده است كه روابط زن و شوهر باید براساس معروف باشد: وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوف؛(1) و با آنها به شایستگی رفتار كنید. در برخی دیگر از آیات نیز حتی در صورت سامان نگرفتن زندگی و تصمیم زن و شوهر به طلاق، بر جدا شدن براساس معروف تأكید شده است: فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوف؛(2)پس چون عده آنان به سر رسید [یا] به شایستگی نگاهشان دارید یا به شایستگی از آنان جدا شوید. در بخشی دیگر از آیات قرآن كریم نیز توصیه شده است كه هنگام مشورت در زمینه شیر دادن به فرزند یا از شیر گرفتن او، براساس معروف با یكدیگر برخورد نمایید: فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَأْتَمِرُوا بَیْنَكُم بِمَعْرُوف؛(3) و اگر برای شما [بچه] شیر میدهند، مزدشان را به ایشان بدهید و به شایستگی میان خود به مشورت پردازید. بنابراین
1. نساء (4)، 19.
2. طلاق(65)، 2.
3. طلاق(65)، 6.
«معروف» از واژههایی است كه موضوع بسیاری از مباحث قرآنی است و بحثهای مختلفی پیرامون آن مطرح میشود.
ویژگی این كلید واژههای قرآنی آن است كه در صورتی، كه مفهوم آنها به خوبی شناخته نشود و خصوصیات آنها به درستی مشخص نگردد، در موارد زیادی موجب اشتباه در فهم قرآن خواهد شد. از این رو باید برای مفاهیم كلیدی آیات قرآن كریم، اهمیت خاصی قایل شد و حدود و ثغور آنها را شناخت تا تعریف درستی از آنها به دست آید و براساس آن تعاریف، مصادیق حقیقی آنها شناخته شود؛ در غیر این صورت، ابهام در تعریف آن مفهوم، باعث مغالطه خواهد شد و افرادی از این ابهامها سوء استفاده نموده و با ارائه مفاهیم نادرست و غیر منطقی، باعث فریب و گمراهی عدهای خواهند شد.
صلاح، فساد، اصلاح، افساد، مصلح و مفسد نیز از جمله كلید واژههای مهم قرآن محسوب میشوند كه برای فهم صحیح قرآن باید مفهوم آنها به درستی شناخته شود. صلاح در لغت به معنای خوبی و شایستگی، فساد به معنای بدی و تباهی، اصلاح به معنای به شایستگی آوردن و كار را به طور صحیح انجام دادن، افساد به معنای كار را خراب و تباه كردن، مصلح به معنای طالب صلاح، و مفسد به معنای طالب فساد آمده است. تعریف این واژگان در لغت كاری آسان است و نشان دادن معادلهای آنها در زبان فارسی نیز مشكل به نظر نمیرسد. لیكن آنچه كه از اهمیت فراوانی برخوردار است و نیازمند تأمل بیشتری میباشد، مشخص نمودن حدود و ثغور این مفاهیم در زبان فارسی است.
به عبارت دیگر، مشخص نمودن میزان و ملاك شایسته یا ناشایسته بودن یك عمل، امری بس مهم و در عین حال مشكل میباشد. همچنین مشخص شدن مفهوم صلاح و فساد نمیتواند ملاكی در دست دهد تا
افراد اصلاحگر یا افسادگر به درستی شناخته شوند؛ چرا كه با این تعاریف نمیتوان به آسانی مشخص نمود كه انجام دهنده یك عمل، با كدام شیوه، هدف و انگیزه، اصلاحگر و با كدام شیوه، هدف و انگیزه، افسادگر قلمداد میشود. بنابراین، اینگونه مفاهیم نمیتوانند مشخص كننده مصادیق خود باشند و لذا همواره در اینگونه مباحث ابهام وجود خواهد داشت و افرادی از این وضعیت به نفع خود سوء استفاده خواهند نمود. طبیعت این گونه مفاهیم كلی، به خصوص مفاهیم انتزاعی كه مصداق مشخص، عینی و محسوس ندارند، این است كه در معرض ابهام و اشتباه قرار میگیرند؛ برخلاف مفاهیمی همچون نور و آب كه مصداق محسوس و ملموس دارند و با نشان دادن نور چراغ و آب موجود در لیوان یا نهر، میتوان هرگونه ابهام را برطرف نمود. در اینگونه موارد، مفاهیم به كمك نشان دادن مصادیق شناخته میشوند و حتی ادعا شده است كه یكی از بهترین شیوههای تعریف مفاهیم، نشان دادن مصادیق آن است.
خصوصیت مفاهیم انتزاعی كه از مصادیق عینی و ملموس برخوردار نیستند، این است كه امكان سوء استفاده از ابهام موجود در آنها وجود دارد و ارائه یك تعریف صحیح از آنها مشكل به نظر میرسد. به عنوان نمونه، «خوبی» یكی از مفاهیم انتزاعی است كه در عالَم، مصداق محسوس و ملموس ندارد. لذا میتوان این ویژگی را به موارد زیادی نسبت داد و سخن، رفتار، غذا و هر چیز دیگری را خوب دانست. از سوی دیگر نمیتوان این خصوصیت را برای یك مصداق مشخص نشان داد و به عنوان مثال در تعریف «خوبی» كلمه «عسل» را به كار برد، زیرا در این صورت، ممكن است كه كسی تصور نماید كه «خوبی» باید همانند «عسل»، شیرین و خوردنی باشد. از این رو، ارائه تعریف مشخصی از اینگونه مفاهیم، مشكل بوده و زمینه سوءاستفاده افرادی را فراهم مینماید.
برای جلوگیری از مغالطات و سوء استفادهها از آیات شریفه قرآن كریم، ضروری است كه راجع به مفاهیم صلاح، فساد، اصلاح، افساد، مصلح و مفسد كه نمونههایی از مفاهیم انتزاعی قرآن كریم محسوب میگردند، توضیحاتی داده شود. برای تحقق این هدف، باید با برشمردن موارد استعمال این كلمات در آیات قرآن كریم، شناخت بیشتری از این مفاهیم به دست آورد.
با ذكر نمونههایی از زندگی روزمره انسانها میتوان شناخت بهتری نسبت به این مفاهیم به دست آورد. كسی كه قصد ساخت دستگاهی برای رسیدن به هدف خاصی را دارد، از مصالح و ابزار خاصی استفاده میكند. به عنوان نمونه، شخصی كه تصمیم به ساختن خانهای دارد، اهدافی را از این عمل خود دنبال میكند. داشتن سرپناه برای سالیان طولانی، محفوظ ماندن در برابر سرما و گرما، و مواردی از این قبیل، میتواند از اهداف ساختن یك خانه باشد. در صورتی میتوان ادعا نمود كه این خانه درست ساخته شده است كه این اهداف را برآورده سازد. امّا در صورت بیدقتی در ساخت خانه و در نظر نگرفتن آن اهداف، خانه ساخته شده دچار نقصهایی خواهد گردید كه تحقق آن اهداف را با مشكل مواجه خواهد ساخت و در این صورت، این عمل، عملی فاسد دانسته خواهد شد. اصلاح این عمل به آن است كه عیوب آن ساختمان برطرف شود. معماری كه نقایص آن ساختمان را برطرف مینماید، به عنوان اصلاحگر شناخته میشود. هرچند كه در زبان فارسی، در اینگونه موارد واژه اصلاح كمتر به كار برده میشود، لیكن در زبان عربی، به وفور میتوان استعمال این واژه را در اینگونه موارد مشاهده نمود. با مثال دیگری نیز میتوان كاربرد این واژه را در زبان فارسی نشان داد. زمانی كه میوهای خاصیت خود را از دست بدهد و انتظاری كه از آن میرود را
برآورده نسازد، در مورد آن، تعبیر «فاسد» را به كار میبرند. در برخی موارد، ترش شدن میوه نشانه فاسد شدن آن است و گاهی شیرین شدن میوه نشان میدهد كه آن میوه فاسد شده است. به عنوان نمونه، در جایی كه برای تهیه سركه، در شیشهای انگور ریخته میشود، انتظار میرود كه پس از مدتی ترش گردد. اگر این امر تحقق نیافت، حكم به فاسد شدن آن داده میشود؛ چرا كه آن هدفی كه از ریختن سركه انتظار میرفت، برآورده نگردیده است. بنابراین، برای قضاوت در مورد صحیح یا فاسد بودن عمل، باید هدف از انجام آن عمل را در نظر گرفت؛ در صورتی كه آن هدف محقق شود، آن عمل صحیح و شایسته و در غیر این صورت، فاسد خواهد بود.
خداوند متعال از آفرینش این جهان كه در آن صلاح و فساد وجود دارد، هدفی را دنبال میكند. بحث در زمینه هدف خداوند از خلقت این جهان، مباحث مفصلی را میطلبد كه در این نوشتار نمیگنجد. تنها به اجمال میتوان گفت آنچه برای همگان قابل فهم است، این است كه در صورتی كه این جهان خلق نمیگردید، موجودات به كمال نهایی خود نمیرسیدند. در صورتی كه این هدف از خلقت تحقق یابد، جهان رو به صلاح پیش میرود و مصلحان نیز همان كسانی هستند كه تلاش مینمایند تا امور این جهان متناسب با هدف آفرینش پیش رود. در مقابل، در صورتی كه این هدف آفرینش محقق نگردد، جهان در حال حركت به سوی فساد خواهد بود و مفسدان نیز كسانی خواهند بود كه جهان را به آن سمت سوق میدهند. علاوه بر آفرینش كل جهان هستی كه هدف خاصی را دنبال مینماید، هر بخش از این جهان نیز برای هدف خاصی
آفریده شده است. در اینجا نیز در صورتی كه كسانی تلاش نمایند تا هر یك از آن بخشها به آن هدف مشخص دست یابند، مصلح یا اصلاحگر دانسته میشوند و در صورتی كه عمل آنان در جهت تضعیف آن اهداف باشد، مفسد نامیده خواهند شد.
انسان در آفرینش جهان نقشی اساسی دارد و به یك معنا میتوان گفت كه هدف اصلی از آفرینش جهان پیدایش انسان است. هیچ موجودی در این عالَم، از توانایی، استعداد و لیاقتهای انسان، برخوردار نیست و لذا تنها انسان است كه میتواند هدف آفرینش در این جهان باشد. در میان تمام موجودات این جهان كه بشر از آنها آگاهی یافته است، انسان كاملترین موجود به شمار میرود و در واقع، آفرینش تمام موجودات، برای فراهم نمودن زمینه استكمال و رشد انسان میباشد. در زندگی خود انسانها نیز صلاح و فساد راه دارد و بحث وجود شرّ كه در علم كلام، فلسفه و عقاید از آن سخن به میان آمده است، در راستای همین مباحث قرار دارد؛ لذا جا دارد به طور مختصر به این بحث نیز اشارهای شود.
یكی از مباحث مبنایی علم كلام، بحث از فلسفه وجود شرور در این جهان میباشد. در این مباحث، فلسفه پیدایش سیل، زلزله و سایر بلایایی كه زندگی را به نابودی میكشاند و نیز فلسفه وجود امراض، بیماریها و مرگ و میر انسانها مورد بررسی قرار میگیرد. اینگونه مباحث به تفصیل در الهیات مورد بررسی قرار گرفته و از زوایای مختلف به آن توجه شده است؛ لیكن در اینجا تنها اشارهای به این بحث مینماییم تا برخی از شبهات موجود در این زمینه پاسخ داده شود.
طبیعت این عالم به گونهای است كه در آن بسیاری از خیرات بدون وجود شرور تحقق نمییابند. به عنوان نمونه، انسان ناچار است كه برای فراهم نمودن غذای مورد نیاز بدن خود، از گیاهان زمین و یا گوشت حیوانات استفاه نماید. با برداشت گیاه از زمین و ذبح حیوانات، سپس خوردن آنها توسط انسان، در واقع، حیات آنها خاتمه یافته و یا رشد آنها متوقف میگردد و بدین ترتیب، زمینه نابودی و فساد آنها فراهم میشود. پس آنچه كه برای انسانها خیر، صلاح و نعمت است، برای موجودات دیگر شرّ محسوب میشود و بدون تحقق آن شرور، خیری عاید انسانها نمیگردد. در حوادث دیگر جهان نیز همین مطلب صادق است. با بارش فراوان باران و جاری شدن سیل، انسانها از تشنگی نجات یافته و برای خود آب ذخیره مینمایند تا از قحطی و خشكسالی جان سالم به در برند. پس در كنار خیری كه در اثر باران حاصل میشود، شرّی نیز وجود دارد كه لازمه آن خیر است. حاصل آنكه، در این جهان مادی، نمیتوان خیر و شر را از یكدیگر تفكیك نمود و خیرها را در یك سو و شرور را در سوی دیگر قرار داد، بلكه لازمه تحقق خیرات در این جهان، وجود شرور میباشد.
البته باید این نكته را نیز مورد توجه قرار داد كه آفریدگار این جهان، حكیم است و در صورتی این عمل حكیمانه خواهد بود كه خیرات جهان از شرور آن بیشتر باشد. خداوند متعال، این جهان را بهگونهای آفریده است كه همواره خیرات آن بر شرور غلبه داشته باشد. به عنوان مثال، در بدن انسان اندامهای متعددی وجود دارد. هر یك از این اندامها ممكن است متحمل صدها آفت شود. مثلاً انواع مختلفی از امراض برای چشم وجود دارد، لیكن تعداد كسانی كه در این جهان از چشمان سالم برخوردارند، بسیار بیشتر از تعداد كسانی است كه دچار یكی از امراض
چشم گردیدهاند. بنابراین خیرات چشم بسیار بیشتر از شرور آن میباشد. در سایر اندامهای بدن نیز این حقیقت صادق است و تعداد كسانی كه از سلامت این اندامها برخوردارند، بیش از تعداد كسانی است كه از ناراحتیهای جسمی در رنجند. در مورد انسان نیز همین امر صادق بوده و تعداد كسانی كه شرارت در وجود آنان رخنه كرده است، كمتر از كسانی است كه به سمت خیرات گرایش دارند.
حاصل آنكه، انسان موجودی است كه علاوه بر خیرات، شروری هم در او وجود دارد و حتی میتوان ادعا نمود كه شرور انسان محسوس و خیرات او بسیار نامحسوس و معنوی است. در اثبات این ادعا میتوان به آیاتی از قرآن كریم تمسك جست. در بسیاری از آیات قرآن كریم، انسان با صفات زشت خود معرفی شده است. آیاتی همچون إِنَّ الإنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّار؛(1) قطعا انسان ستمپیشه ناسپاس است، إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُور؛(2) قطعاً انسان نومید و ناسپاس خواهد بود، و آیات مشابه دیگری كه در قرآن به وفور یافت میشود، به بیان صفات ناپسند انسانها پرداخته است. تعداد این آیات در قرآن به قدری زیاد است كه برخی، به غلط، پنداشتهاند طبیعت انسان بر شرّ قرار گرفته است.
تحقق شرور در انسان از اموری بوده است كه حتی در هنگام آفرینش انسان نیز فرشتگان از آن اطلاع داشتهاند و لذا از خلقت چنین موجودی در شگفت بودند. براساس آیات شریفه قرآن كریم، قبل از خلقت حضرت آدم(علی نبینا و آله و علیه السلام)، در آن زمان كه خداوند متعال به فرشتگان وحی فرمود: إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَه؛(3)من در زمین جانشینی خواهم
1. ابراهیم (14)، 34
2. هود (11)، 10.
3. بقره (2)، 30.
گماشت، آنان كه از ماهیت انسان آگاه بوده و میدانستند كه در صورت آفرینش انسان، فساد بر روی زمین به وجود خواهد آمد، از خداوند سؤال كردند: أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِكُ الدِّمَاء وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَك؛(1) آیا بر زمین كسی را میگماری كه در آن فساد انگیزد و خونها بریزد و حال آنكه ما با ستایش تو، [تو را] تنزیه میكنیم و به تقدیست میپردازیم. از این فراز از آیه شریفه میتوان پیبرد كه اولین دانسته فرشتگان از انسان این بوده است كه چنین موجودی اهل فساد خواهد بود. در واقع، فرشتگان، تنها صفت بارز انسان را فسادگری و خونریز بودن او میدانستند. از این رو، در شگفت بودند كه چگونه ممكن است از میان موجوداتی كه به فساد دست زده، خونریزی به راه میاندازند، كسانی این لیاقت را پیدا كنند كه به مقام خلیفه خدا بودن در زمین نایل گردند. از آنجا كه فرشتگان در آن شرایط توان درك حقیقت را نداشتند، خداوند به طور اجمال به آنان پاسخ داد: إنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ؛(1) من چیزی میدانم كه شما نمیدانید. معنای این كلام خداوند این است كه اگر چه این فسادها از انسان سر خواهد زد، اما در وجود همین انسان صلاحی نهفته است كه فرشتگان از آن اطلاعی نداشتند. همین صلاح بر تمام فسادهای انسان رجحان داشته و خلقت او را حكیمانه میسازد.
به هر حال، آن مطلبی كه خداوند متعال نسبت به آن آگاه بود و فرشتگان نیز آن را پذیرفتند، این بود كه خیری در نهان انسان وجود دارد كه بر تمامی این شرور غلبه مییابد. علت اینكه فرشتگان نسبت به خلقت انسان در تعجب فرو رفتند، علم آنان به فسادگری انسان و عدم اطلاع آنان از خیری بود كه در آفرینش انسان نهفته است. همین آیه
1. بقره (2)، 30.
2. بقره (2)، 30.
نشان میدهد كه فساد در وجود انسان امری بارز، چشمگیر، محسوس و ملموس است و باید تلاش خود را برای شناسایی خوبیهای انسان به كار برد؛ چرا كه این امور محسوس و ملموس نمیباشد و برای دیدن آنها چشم تیزبینی لازم است.
نتیجه آنكه، در آفرینش انسان، علاوه بر صلاح و خیر، فساد و شرّ نیز ملحوظ بوده است و فرشتگان نیز به خوبی آگاه بودند كه این موجودی كه در آستانه آفرینش است، فسادهایی را به همراه خواهد آورد. بنابراین وجود فساد در زندگی انسان در این جهان اجتناب ناپذیر است؛ در غیر این صورت خداوند متعال در جواب فرشتگان، ادعای آنان مبنی بر فسادگر بودن انسان را رد میكرد، نه آنكه خبر از وجود یك راز در آفرینش انسان دهد كه فرشتگان از آن اطلاعی نداشتند.
تردیدی نیست كه در تمام موجودات سوای انسان، وجود هر حُسن و عیبی تكوینی است و در اختیار خود آن موجود نمیباشد. به عنوان نمونه مار، اختیاری در كُشنده بودن یا كُشنده نبودن زهر خود ندارد، بلكه به طور تكوینی، زهر او كشنده آفریده شده است. همچنین بارانی كه موجب روییدن گل و گیاه و خرمی زمین میشود، از خود اختیاری ندارد، بلكه خداوند باران را میباراند و از این طریق زمین را زنده كرده و گلهای زیبا و معطر در آن میرویاند. امّا انسان با موجودات دیگر تفاوت اساسی دارد، از قدرت اختیار برخوردار میباشد و در انجام كارهایی كه به صلاح بوده یا موجب فساد میگردد، مخیّر است. اصولاً بدون وجود اختیار، نمیتوان توجیهی برای خلقت انسان جستجو كرد و اساس آفرینش انسان بر همین عنصر استوار است.
بنابراین، از یك سو باید این موجود بهگونهای باشد كه هم بتواند اصلاح كند و هم قدرت بر افساد داشته باشد. از سوی دیگر، باید صلاح بر فساد غلبه داشته باشد تا خلقت چنین موجودی حكیمانه در نظر گرفته شود. در اینجا نیز آثار حكمت الهی به صورت چشمگیرتری مشاهده میشود؛ چرا كه خداوند بهگونهای انسان را تدبیر میكند كه از سویی دارای اختیار باشد و از دیگر سو، شرور و فسادهای او بر صلاح او غالب نگردد. برای تحقق این امر، خداوند متعال عاملی قوی به نام عقل در درون خود انسان قرار داده است. این عامل نیرومند، تأثیر زیادی در تعیین جهت انسان برای تبدیل شدن به یك موجود شایسته دارد. عقل یكی از بزرگترین نعمتهای الهی است كه برای سوق دادن انسان به سوی صلاح، در وجود انسان قرار داده شده است.
امّا نباید از این مطلب نیز غفلت نمود كه برای حركت به سوی صلاح، عقل به تنهایی كفایت نمیكند، زیرا در انسانهای متعارف، عقل قادر به تشخیص تمام خوبیها و بدیها نیست. بدین جهت، خداوند متعال عامل دیگری به نام وحی را برای تكمیل نقش عقل، در خارج از وجود هر انسانی بنیان نهاد. بدین ترتیب، خداوند متعال علاوه بر این كه به وسیله عقل، انسانها را نسبت به خوب یا بد بودن عملی راهنمایی میكند، از طریق ارسال پیامبران الهی و وحی به آنها، بشر را در مواردی كه عقل او توان تشخیص صلاح و فساد را ندارد، یاری میبخشد.
دو عامل عقل و وحی، با كمك یكدیگر به انسان راه صحیح را نشان داده و او را در مبارزه با شرور یاری میرسانند. امّا وجود این دو عامل مانع از اختیار انسان در پیمودن مسیر خود نمیشود و انسان در هر لحظه میتواند، علی رغم ارشادات عقل و راهنماییهای انبیا، لجاجت به خرج داده و در مسیر خلاف آنها حركت نماید. افراد زیادی را میتوان برشمرد
كه علی رغم نهی عقل و وحی، دست به اقدامات زشت و ناپسندی زدهاند و وجود این دو عامل، آنان را از اینگونه اعمال باز نداشته است. وضعیت در جایی خطرناك خواهد شد كه به قدری فساد دامنگیر افراد شود كه هم فساد خود شخص بر صلاحش غلبه پیدا كند و هم در اجتماع، افراد مفسد بر افراد مصلح فایق آیند و زمینه اصلاح را در جامعه از بین ببرند. چنین فرضی دور از واقعیت نیست و در طول تاریخ نیز مواردی وجود داشته است كه انسانها به قدری لجاجت به خرج داده و به افساد روی آوردند كه نه تنها وجود خود ایشان خیر چشمگیری نداشته و شرّ آنها بر خیرشان غالب آمده است، بلكه همین افراد زمینه فساد دیگران را هم فراهم نمودهاند و از رشد روز افزون آنها جلوگیری كردهاند.
تاریخ به كرات شاهد غوطهور شدن اكثریت افراد جامعه در فساد و در نتیجه عذاب الهی بوده است. یكی از این جریانات در زمان حضرت نوح(علی نبینا و آله و علیه السلام) اتفاق افتاده است. این پیامبر بزرگ خدا، قریب به هزار سال، مردم را به سوی خدا دعوت و آنان را هدایت و نصیحت نمود،(1) لیكن در پایان، به جز عدهای اندك، كس دیگری به او ایمان نیاورد. كار به آنجا رسید كه آن حضرت دستان خود را به دعا برداشته، از خداوند، نابودی آن قوم كافر را طلب نمود: وَقَالَ نُوحٌ رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِینَ دَیَّارًا إِنَّكَ إِن تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَكَ وَ لاَ یَلِدُوا إِلاَّ فَاجِرًا كَفَّارًا؛(2) و نوح گفت پروردگارا هیچ كس از كافران را بر روی زمین مگذار؛ چرا كه اگر تو آنان را باقی گذاری بندگانت را گمراه میكنند و جز
1. عنكبوت (29)، 14.
2. نوح (71)، 26 و 27.
پلیدكار ناسپاس نزایند. مطابق این آیات شریفه، آن پیامبر عظیمالشأن امید خود به اصلاح این قوم را از دست داده بود و حتی از آن هراس داشت كه اینان فرزندان خود را نیز به فساد كشانند. نوع فسادی كه دامنگیر آن قوم شده بود، مشخص نیست، لیكن آن حضرت قطعاً در مناجات خود آن قوم كافر را نفرین كرد و خداوند نیز در پی درخواست آن حضرت، به وسیله طوفان، نابودی آن قوم را رقم زد. استجابت درخواست حضرت نوح(علی نبینا و آله و علیه السلام) از سوی خداوند، خود شاهدی بر صحت گفتار آن حضرت مبنی بر غوطهور شدن آن قوم در فساد است.
نظیر این واقعه، درباره قوم عاد، ثمود، شعیب و لوط نیز اتفاق افتاده است. در سوره هود در ابتدا، داستان هر یك از این اقوام ذكر گردیده، سپس در زمینه عاقبت فراگیر شدن فساد در جامعه و نزول عذاب الهی آمده است: فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُوْلُواْ بَقِیَّه یَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِی الأَرْضِ إِلاَّ قَلِیلاً مِّمَّنْ أَنجَیْنَا مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُواْ مَا أُتْرِفُواْ فِیهِ وَكَانُواْ مُجْرِمِین؛(1)پس چرا از نسلهای پیش از شما خردمندانی نبودند كه [مردم را] از فساد در زمین باز دارند جز اندكی از كسانی كه از میان آنان نجاتشان دادیم. و كسانی كه ستم كردند به دنبال ناز و نعمتی كه در آن بودند رفتند و آنان بزهكار بودند. قرآن كریم، پس از بیان عذابهای الهی كه اقوام پیشین بدان گرفتار آمدهاند، آن اقوام را به جهت بیتفاوتی در دنبال نمودن خیرهای پایدار مورد مؤاخذه قرار داده است. آنان در پی خوشیهای زود گذر بودند و لذا خوشیهای آنان دوامی نیاورد و گرفتار عذاب الهی گردیدند.
تعبیر «أُوْلُواْ بَقِیَّه» كه در این آیه مورد استفاده قرار گرفته است، به كسانی اطلاق میشود كه به دنبال امور پایدار هستند. براساس این آیه
1. هود (11)، 116.
شریفه، علت مؤاخذه گذشتگان و فرود آمدن عذاب الهی به سوی آنان، این است كه در میان آنان كسی وجود نداشت كه اهل خیرات ماندگار باشد. ویژگی كسانی كه به دنبال امور پایدار هستند، این است كه در صورت رواج فساد در میان قوم خود، درصدد جلوگیری از آن بر میآیند. علت نزول عذاب الهی بر اقوام پیشین آن بود كه در میان آنان، افرادی كه تصمیم به جلوگیری از فساد داشته باشند، بسیار كم بود و تنها همان تعداد اندك توانستند خود را از عذاب الهی نجات دهند. به اینگونه عذابها، عذاب استیصال اطلاق شده است. عذاب استیصال، عذابی الهی است كه منجر به ریشهكن شدن یك جامعه یا جمعیتی گشته، با نابودی اكثریت قریب به اتفاق افراد، هویت اجتماعی خاص آن جامعه را از بین میبرد.
این آیات به خوبی گویای این مطلب است كه در هر زمانی این امكان وجود دارد كه فساد ترویج یابد و دامنه وسیعی از جامعه را در برگیرد، امّا در صورتی كه كسانی از اهل اصلاح به قدر كافی وجود داشته باشند كه بتوانند برای ایجاد حالت تعادل و عدم غلبه فساد بر صلاح، جلوی مفاسد را بگیرند، خداوند افراد آن جامعه را گرفتار عذاب استیصال نمینماید، زیرا هدف آفرینش از خلقت تحقق یافته و خیرات بر شرور غلبه پیدا كرده است. لیكن اگر كار به آنجا ختم شود كه دیگر امیدی به خیر و صلاح آن جامعه وجود نداشته باشد، بهگونهای كه نهتنها خود افراد در فساد غوطهور شوند، بلكه به اندازهای محیط فاسد شود كه فرزندان آنان نیز از شرّ فساد در امان نمانند، در این صورت، خداوند عذاب استیصال خود را بر آنان نازل میفرماید.
از آنجا كه وجود انسان با فساد و خونریزی عجین شده است و فرشتگان نیز حتی قبل از خلقت انسان از این موضوع مطلع بودهاند، لذا نباید زمانی را انتظار كشید كه انسان مرتكب هیچ شرّی نگردد و در
جامعه از فساد خبری نباشد. حتی با تحقق جامعه ایدهآل در زمان ظهور حضرت ولی عصر [عجل الله تعالی فرجه الشریف]، فساد از میان انسانها ریشهكن نخواهد شد، بلكه گناهی كه جنبه اجتماعی داشته و مشهود و محسوس باشد، رواج نخواهد داشت و در صورت ارتكاب گناه در اجتماع، شخص به سرعت مجازات خواهد شد. چه بسا ممكن است افرادی در همان زمان در خانههای خود به گناه مشغول باشند و دست از فساد و شرارت برندارند. بنابراین تا زمانی كه انسان در روی این كره خاكی وجود دارد، زمینه گناه و فساد نیز وجود خواهد داشت، لیكن در هر زمانی باید كسانی وجود داشته باشند كه با یاری خداوند متعال و با استفاده از تعالیم انبیا و عقل، هم خود به صلاح روی آورند و صلاحشان بر فسادشان غلبه یابد و هم از گسترش فساد در جامعه جلوگیری نمایند. در صورتی جامعه به جانب صلاح رفته و از عذابهای الهی مصون خواهد ماند كه چنین افرادی در جامعه حضور فعال داشته باشند؛ چرا كه عذاب نمودن جامعهای كه مردمان مصلح در آن حضور دارند، خلاف حكمت الهی میباشد: وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِیُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُون؛(1) و پروردگار تو [هرگز] بر آن نبوده است كه شهرهایی را كه مردمش اصلاحگرند، به ستم هلاك كند. نه تنها خداوند، جوامعی را كه در آنها مصلحین به اندازه كافی وجود داشته باشند، هرگز عذاب نمیكند، بلكه به خاطر وجود همان افراد صالح بركات خود را بر آنها نازل میفرماید.
بعد از آنكه ضرورت حركت به سوی اصلاح و جلوگیری از فساد، با توجه به آیات قرآن كریم مشخص گردید، باید صلاح و فساد را شناخت و
1. هود (11)، 117
اصلاحطلبان واقعی را از مدعیان اصلاحطلبی تمییز داد و به ویژگیهای هر یك از آنها پی برد. برای رسیدن به این هدف ناگزیر باید اصلاح حقیقی را با توجه به آیات شریفه قرآن كریم تعریف نمود و وجه تمایز آن را از فساد و شر مشخص نمود. همچنین باید در جستجوی پاسخ این سؤال بود كه كسانی كه مستحق عذاب استیصال گشته و نابود گردیدند، چگونه فساد بر آنان چیره گردید و زمینه عذاب الهی برایشان فراهم شد. چگونگی جلوگیری از فساد و عذاب مترتب بر آن، از جمله مواردی است كه باید بدان پرداخت. در این صورت، فرمایش امام حسین(علیه السلام) در بیان هدف آن حضرت از مبارزه، به خوبی قابل درك خواهد بود. آن حضرت در بیان علت قیام خود، با صراحت فرمود: وإنّما خَرجتُ لِطََلَبِ الإِصلاحِ فِی اُمَّه جَدِّی صلی الله علیه وآله؛(1) همانا به منظور اصلاح در امت جدم، [برای قیام]خارج شدم. براساس این فرمایش گهربار، هدف از قیام سیدالشهدا(علیه السلام) اصلاح امت اسلامی بود. باید ویژگیهای این اصلاحطلب واقعی را شناخت و اهداف او را شناخت.
تنها كسانی میتوانند خود را تابع مكتب امام حسین(علیه السلام) بدانند كه در جلوگیری از گسترش فساد و انجام اصلاحات در جامعه، نهایت تلاش خود را به كار گیرند. برای رسیدن به این هدف باید قدرت خود را به درستی ارزیابی نموده و راه استفاده صحیح از این قدرت خدادادی را آموخت. در غیر این صورت، فساد در جامعه رواج خواهد یافت و با گسترش فساد، زمینه نزول بلایا و مصیبتها، بیش از پیش، فراهم خواهد شد: مَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِیبَه فَبِمَا كَسَبَتْ أَیْدِیكُمْ وَیَعْفُو عَن كَثِیرٍ؛(2) و هر [گونه] مصیبتی به شما برسد، به سبب دستاورد خود شماست و [خدا] از
1. المجلسی، محمد باقر؛ بحار الانوار؛ چ 2، بیروت: مؤسسه الوفاء ، 1403ق؛ ج44 ، باب ما جری علیه بعد بیعه الناس لیزید الی شهادته، روایت2؛ ص329.
2. شوری (42)، 30.
بسیاری درمیگذرد. براساس این آیه شریفه، خداوند به سبب گناهان افراد یك جامعه، عذاب را بر آنان نازل میفرماید، هر چند كه گاهی بر آنان منت گذاشته و از عذابهای متناسب با گناهان خودداری میورزد، چرا كه اگر عذاب الهی متناسب با گناهان افراد باشد، هیچ جنبندهای بر روی زمین باقی نخواهد ماند: وَلَوْ یُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَى ظَهْرِهَا مِن دَابَّه؛(1) و اگر خدا مردم را به [سزای] آنچه انجام دادهاند مؤاخذه میكرد، هیچ جنبندهای را بر پشت زمین باقی نمیگذاشت.
1. فاطر (35)، 45.