جلسه چهارم: تاج تواضع

تاریخ: 
يكشنبه, 10 آبان, 1383

 

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش رو دارید گزیده‌‌‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح یزدی (دامت بركاته) است كه در تاریخ 1383/08/10 مصادف با 16 رمضان 1425 در دفتر مقام معظم رهبری (دام ظله‌‌‌العالی) ایراد فرموده ‌‌اند.

... «فَاجْعَلُوا عَلَیْهِ حَدَّكُمْ وَ لَهُ جِدَّكُمْ». یكی از معانی كه برای این عبارت بیان شده این است که شما باید در برابر چنین دشمن خطرناكی (شیطان) هر چه تندی و تیزی دارید به كار گیرید؛ نرمش در برابر او روا نیست. هیچ ارتباطی با چنین دشمنی صحیح نیست. باید ارتباط خود را با او قطع كنید. «فَلَعَمْرُ اللَّهِ لَقَدْ فَخَرَ عَلَی أَصْلِكُمْ وَ وَقَعَ فِی حَسَبِكُمْ وَ دَفَعَ فِی نَسَبِكُمْ...»؛ دیدید درباره پدر شما چه رفتاری كرد و چگونه از سر حسد نسبت به او بزرگی ورزید؟ و اصل و ریشه او را پست جلوه داد؟ شیطان اصل آدم را به لجن یا گِلی بدبو نسبت داد و به نسب و ریشه او توهین كرد. اكنون در مقابل چنین كسی كه قسم خورده که شما را گمراه كند و سواره‌نظام و پیاده‌نظامش را برای هلاكت شما بسیج كرده است، چه كار خواهید كرد؟ رابطه‌‌تان را با او قطع كنید و مواظب باشید فریبش را نخورید. «یَقْتَنِصُونَكُمْ بِكُلِّ مَكَانٍ وَ یَضْرِبُونَ مِنْكُمْ كُلَّ بَنَانٍ»؛ لشکریان شیطان هر كجا شما را بیابند، شكارتان می‌‌كنند و تمام توان شما را از بین می‌‌برند. «لَا تَمْتَنِعُونَ بِحِیلَةٍ وَ لَا تَدْفَعُونَ بِعَزِیمَةٍ»؛ اینان درصددند شما را چنان در تنگنا قرار دهند كه دیگر برایتان فرصت تصمیم‌گرفتن باقی نماند. «فِی حَوْمَةِ ذُلٍّ وَ حَلْقَةِ ضِیقٍ وَ عَرْصَةِ مَوْتٍ»؛ شما را در گستره‌‌ای از ذلت و زبونی گرفتار كنند و در تنگنای كشنده‌‌ای قرار دهند. «وَ جَوْلَةِ بَلَاءٍ»؛ شما را به كوران بلاها و سختی‌‌ها مبتلا كنند. این تصمیمِ شیطان است كه هم سواره‌نظام دارد و هم پیاده‌نظام؛ هم دار و دسته‌ای از قبیله خود و هم شاگردان و وابستگانی از میان آدمیان؛ بهترین راهی كه شیطان می‌‌خواهد شما را از طریق آن فریب دهد، همان چیزی است كه در وجود خودش اسباب سقوط او شد، چه چیز؟ «اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِینَ‌‌»1. شیطان می‌‌خواهد شما را به همان درد خودش مبتلا كند. سلاح كشنده‌‌ای هم كه دربرابر شما به كار می‌‌برد كارآیی كافی دارد: تكبر و خودبزرگ‌‌بینی. «فَأَطْفِئُوا مَا كَمَنَ فِی قُلُوبِكُمْ مِنْ نِیرَانِ الْعَصَبِیَّةِ». خودبزرگ‌بینی مثل درختی است كه شاخه‌‌های متعددی دارد كه همه از همین ریشه تغذیه می‌‌كنند. گاهی خودبزرگ‌‌بینی شخصی است و گاهی گروهی. وقتی انسان به گروهی وابسته شد، آن گروه را مثل خودش تلقی می‌‌كند. به عنوان مثال وقتی فردی امروز وابسته به یک تیم ورزشی است، اگر افراد این تیم در مسابقه برنده شوند، این فرد به همراه دیگر اعضای تیم اظهار شادی می‌‌كند. همین فردی كه امروز جزو این تیم است و به واسطه پیروزی این‌‌ها شاد می‌‌شود، روز دیگری که در تیم دیگری مسابقه می‌‌دهد، اگر چه علیه تیم سابقش باشد، وقتی كه پیروز بشوند شاد می‌‌شود. چرا؟ برای این كه مادامی كه خود را وابسته به‌‌این‌‌ها می‌‌داند، پیروزی این‌‌ها را پیروزی خودش می‌‌شمارد. چون عضوی از این گروه است. نمونه‌های ثابتی هم هست كه تغییر نمی‌‌كند؛ مثل اعضای یك خانواده، اعضای یك قبیله و...؛ این قوم گرایی‌‌ها، نژادپرستی‌‌ها و ملی‌‌گرایی‌‌ها همه از ریشه خودبزرگ‌بینی است.
مسلمان، موحد و مؤمن، باید ملاكش حق و باطل باشد. اگر كسی را حمایت می‌‌كند، برای این است كه او حق است و اگر كسی را مذمت می‌‌كند به دلیل باطل بودن اوست؛ نه اینکه چون خویش و قوم و هم‌محلی ‌‌اوست؛ نه چون اهل یك آب و خاك‌اند؛ البته تأثیر هر یک از این‌‌ها متفاوت است. برخی از آن‌‌ها فقط یك نوع مذمت و نكوهش اخلاقی دارد؛ بعضی‌‌ها كراهت دارد؛ بعضی حرمت و بعضی هم به كفر منتهی می‌‌شود؛ ولی این ریشه، هرچند از مراتب ضعیف هم شروع بشود، قابل رشد است. این نهال ضعیف می‌‌تواند رشد كند تا برسد به؛ «أنا ربكم الاعلی‌‌»2. پس «فَأَطْفِئُوا مَا كَمَنَ فِی قُلُوبِكُمْ مِنْ نِیرَانِ الْعَصَبِیَّةِ»؛ آن شراره‌‌های تعصب را در قلب خود خاموش سازید.عصبیت مذموم این است كه آدم از چیزی، هرچند باطل و ناحق باشد، حمایت كند؛ والا عصبیت ورزیدن نسبت به حق، غیرت و حمیت الهی است.
«وَ أَحْقَادِ الْجَاهِلِیَّةِ». تكبر ابلیس به آدم، سبب شد كه كینه او و فرزندانش را در دل بگیرد. این كینه از همان ریشه خودبزرگ‌بینی پدید آمد. پس كینه هم از میوه‌‌های شوم همین درخت تكبر و خودبزرگ‌‌بینی است. «فَإِنَّمَا تِلْكَ الْحَمِیَّةُ تَكُونُ فِی الْمُسْلِمِ مِنْ خَطَرَاتِ الشَّیْطَانِ و نَخَواتِه». اگر مسلمانی نسبت به یك امر ناحقی تعصب ورزید و لجاجت به خرج داد، نشانه این است كه شیطان در دل او نفوذ كرده است. «وَ نَزَغَاتِهِ وَ نَفَثَاتِهِ»؛ از وسوسه‌‌های شیطان به «نَزَعة»؛ و «نَفَثه»؛ تعبیر كرده‌‌اند؛ یعنی فوت كردن و دمیدن. شیطان وقتی در انسان می‌‌دمد، آدم خودش را باد می‌‌كند و بزرگ می‌‌ببیند. خودبزرگ‌‌بینی، خودش بادی است كه شیطان به دماغ آدم می‌دمد.؛ «وَ اعْتَمِدُوا وَضْعَ التَّذَلُّلِ عَلَی رُءُوسِكُمْ وَ إِلْقَاءَ التَّعَزُّزِ تَحْتَ أَقْدَامِكُمْ». این فراز از زیباترین عبارت‌‌های این خطبه است كه می‌‌فرماید: تواضع را تاج سر قرار دهید و تكبر را زیرپاهایتان له كنید. معمولاً وقتی انسان تواضع و فروتنی می‌‌كند، سر فرود می‌‌آورد. حضرت می‌‌فرماید سر پایین آوردنتان در واقع تاجی است كه بر سر می‌‌گذارید. و تكبر كه باد به دماغ انداختن و گردن‌فرازی كردن است، در ظاهر چنین است، ولی باطن تکبر نفخات شیطان است. این شیطان است كه در شما می‌‌دمد. این نفخات را مثل بادكنكی زیر پا له كنید. «وَ خَلْعَ التَّكَبُّرِ مِنْ أَعْنَاقِكُمْ»؛ تكبر مثل بار سنگینی است كه روی گردن شما افتاده، این را از گردن خود بردارید و خود را آسوده كنید. وقتی انسان خودش را بزرگ‌‌تر از دیگران ببیند، خودبزرگ‌بینی باعث تقیداتی می‌‌شود و باری روی دوش آدم می‌‌آید؛ مثل اینکه چگونه راه بروم، چطور حرف بزنم، چه جور بنشینم؟ این بار سنگینی است كه آدم را گرفتار می‌‌كند. بار را از گردنتان بردارید، تواضع داشته باشید.
«وَ اتَّخِذُوا التَّوَاضُعَ مَسْلَحَةً بَیْنَكُمْ وَ بَیْنَ عَدُوِّكُمْ»؛ شیطان با تمام لشكریانش به جنگ شما آمده و شما ناچارید به جنگ او بروید. سلاح شما در این پیكار چیست؟ او می‌‌خواهد تكبر را بر شما حاكم كند، سلاح شما در برابر او تواضع است. «وَ اتَّخِذُوا التَّوَاضُعَ مَسْلَحَةً بَیْنَكُمْ وَ بَیْنَ عَدُوِّكُمْ إِبْلِیسَ وَ جُنُودِهِ».
سپس این نكته را تذكر می‌‌دهند كه خیال نكنید فقط شیطان و دارودسته‌‌اش شما را فریب می‌‌دهند، بدانید در هر قوم و هر ملتی ممكن است یاران شیطان وجود داشته باشند. «فَإِنَّ لَهُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ جُنُوداً وَ أَعْوَاناً»؛ در میان همین آدمیزادگان، در هر جمعیت، هر گروه و هر حزبی كسانی هستند كه یاران شیطان‌اند و آمده‌‌اند که شما، مؤمنین را فریب دهند. «وَ لَا تَكُونُوا كَالْمُتَكَبِّرِ عَلَی ابْنِ أُمِّهِ مِنْ غَیْرِ مَا فَضْلٍ جَعَلَهُ اللَّهُ فِیهِ». سپس با اشاره به یكی دیگر از میوه‌‌های زهرآلود تكبر می‌‌فرمایند كه تكبر ریشه حسد هم هست. حضرت امیر(ع) داستان هابیل و قابیل را یادآور می‌‌شوند و می‌‌فرمایند: حکایت شما در زمانی که نسبت به هم‌‌دیگر تعصب می‌‌ورزید و خودتان را بالاتر می‌‌بینید، مثل داستان دو برادری است كه از یك مادر و پدر متولد شده‌‌اند، و هیچ یك بر دیگری برتری ندارد. در ماجرای هابیل و قابیل تكبر موجب حسد شد و این حسد كار را به آن جا رساند كه اولین قتل و جنایت در عالم پدید آمد و تا آخر، هر قتلی انجام گیرد، سهمی از گناهش مال قابیل است؛ چون مبتكر این گناه بود. «مَنْ سَنَّ سُنَّةً سَیِّئَةً كانَ علَیهِ وِزرَها وَ وِزرَ مِن عَمل بِها»3؛ هر كس سنت بدی بگذارد، كسانی كه بدعتی در دین می‌‌گذارند، قانونی بر خلاف شرع وضع می‌‌كنند، هر كس به آن قانون عمل كند و هر گناهی دیگران تا روز قیامت به واسطه آن قانون مرتكب بشوند، سهمی از آن گناه مربوط به آن قانون‌گذار است. امیرالمؤمنین(ع) مردم را برحذر می‌دارد كه مبادا مثل دو برادری بشوید كه بدون این كه یكی از آنها فضلی بر دیگری داشته باشد، بر او تكبر كند و نسبت به او حسد ورزد. در حقیقت، این جا حسدورزی است؛ اما حضرت می‌‌فرمایند: او نسبت به برادرش تكبر ورزید. این امر اشاره به این دارد كه ریشه حسد هم تكبر است. ریشه اصلی این است كه وقتی كسی خودش را بزرگ می‌‌بیند، نمی‌‌تواند بزرگ دیگری را در مقابل خود ببیند. «سِوَی مَا أَلْحَقَتِ الْعَظَمَةُ بِنَفْسِهِ وَ نَفَخَ الشَّیْطَانُ فِی أَنْفِهِ مِنْ رِیحِ الْكِبْرِ»؛ امیرالمؤمنین(ع) می‌‌فرمایند: تكبر بادی است كه شیطان به دماغ انسان می‌‌دمد. «الَّذِی أَعْقَبَهُ اللَّهُ بِهِ النَّدَامَةَ وَ أَلْزَمَهُ آثَامَ الْقَاتِلِینَ». این کلام اشاره به داستان قابیل است؛ یعنی هر قاتلی كه در عالم مرتكب قتلی بشود، سهمی از گناهش مال قابیل است كه این سنت سیئه و این بدعت را گذاشت. هر كس دیگر هم بدعتی بگذارد، هر گناهی بر آن مترتب شود، سهمی از آن گناهان مال بدعت‌‌گذار خواهد بود.
«أَلَا وَ قَدْ أَمْعَنْتُمْ فِی الْبَغْیِ وَ أَفْسَدْتُمْ فِی الْأَرْضِ»؛ از این جا حضرت شروع می‌‌كنند به این كه شما هم كما بیش به این درد مبتلا شده‌‌اید. شیطان در بینی‌‌های شما دمیده و اكنون در معرض خطر عظیمی قرار گرفته‌‌اید كه اگر زود به فریاد خودتان نرسید و خود را از مهلكه این خطر نجات ندهید، آتش تكبر شعله‌ور می‌‌شود و درخت شوم عصبیت و خودبزرگ‌بینی در دل‌‌های شما رشد می‌‌كند و سرنوشت شما را به سرنوشت شیطان پیوند خواهد زد.


1؛ بقره: 34

2؛ نازعات: 24

3؛ بحار، ج‌‌74، ص‌‌204، روایت 41