عِبَادَ اللهِ إِنَّ من أحَبِّ عِبَادِ اللهِ عَبْداً أعَانَهُ اللهُ عَلَی نَفْسِهِ؛ بندگان خدا! بیتردید از محبوبترین بندگان خدا بندهای است که خدا او را در پیکار با نفس [و تربیت آن] کمک کند.
در مباحث پیش روی، درصدد شناسایی ویژگیهای بندگان شایستة خدا در سخنان اهلبیت(علیهم السلام) هستیم. بدین منظور، خطبة 87 نهج البلاغه را محور مباحث خویش قرار میدهیم. در بخش نخست این خطبه، امیر مؤمنان(علیه السلام) 33 ویژگی ممتاز برای محبوبترین بندگان خدا برمیشمارند. گرچه در ظاهر، آن ویژگیها به تقواپیشگان، بندگان سالک و عارف خدا نسبت داده شده است، در حقیقت حضرت در پی معرفی و شناساندن ویژگیهای خویش و فرزندان معصومشان(علیهم السلام) هستند؛ ویژگیهایی که تنها در ایشان(علیهم السلام) بهطور کامل گرد میآیند و دیگران نمیتوانند به همة آن ویژگیها، در عالیترین مراتبش، دست یابند.
نخست آن حضرت میفرمایند: محبوبترین بندگان خدا کسی است که خداوند او را یاری کرده تا بر نفس خویش چیره شود. از این عبارت برمیآید که تنها با یاری و مدد الاهی انسان میتواند بر نفس خویش پیروز گردد. پس نخست انسان باید در پی مبارزه با نفس خویش برآید و چون توان پیروزی بر نفس را در خویش نیافت، از خداوند برای این مهم یاری طلبد. آنگاه خداوند وی را یاری میکند و او در پرتو عنایات و یاری خداوند بر نفس خویش مسلط میشود. در این مقام پرسشهایی به ذهن انسان راه مییابد؛ از جمله اینکه: چرا انسان باید با نفس خود مبارزه کند؟ چرا خداوند انسان را به گونهای نیافریده که بتواند به آسانی بر نفس خود چیره شود؟
پیش از پاسخ به دو پرسش مزبور، باید منظور از «نفس» در آنها روشن شود.
آیا منظور از نفس، چیزی است که حقیقت و هویت انسانی را تشکیل میدهد و با واژة «من» به آن اشاره میکنیم؟ مسلماً این معنا نمیتواند منظور از نفس در بحث ما باشد. منظور از نفسی که در آموزههای دینی و از جمله در آغاز این خطبه مبارزه با آن ضروری قلمداد شده، آن دسته عوامل، انگیزهها و گرایشهای درونیایاند که انسان را به گناه و انحطاط سوق میدهند و مانع ترقی معنوی و تقرب به خداوند و نیل به کمالات والای انسانی میشوند.
آدمی در زندگی دو راه پیش روی دارد: یکی راه هدایت و تقرب به خداوند، و دیگری راه دوری از خداوند و گمراهی؛ و مجموعه عوامل نهفته در درون انسان، محرک و ترسیمکنندة مقاصد و جهات حرکت اویند. این مقاصد و جهات در دو سوی کلی حق، یعنی راه خدا، و باطل، یعنی راه شیطان و دوری از خدا تعریف میشوند. میتوان
حرکت گریزناپذیر انسان را در یکی از دو جهت مزبور، بر محور y تطبیق داد که در این محور نقطة o مبدأ حرکت است، و جهت حرکت با علامتهای مثبت و منفی (+ و ـ) تعیین میشود. اگر در این محور جهت حرکت از نقطة o به سمت بالا باشد، حرکت مثبت و اگر به سمت پایین باشد حرکت منفی است. پس در هر صورت انسان در حال حرکت است؛ زیرا او در جهانی دارای حرکت و جنبوجوش به سر میبرد و همانگونه که قوای طبیعی او در حرکت و تغییرند، قوای ارادی و اختیاریاش نیز دارای حرکتاند و امکان توقف و درجا زدن برای او فراهم نیست. بنابراین اصل حرکتْ جبری است و گریزی از آن نیست؛ اما گزینش جهت حرکتْ اختیاری است و انسان با اراده و اختیار خود میتواند جهت حرکتش را تعیین کند: او میتواند به سوی خداوند و حق حرکت کند، یا به سوی شیطان و باطل؛ و در هر حال، پیوسته از نقطهای به نقطة دیگر منتقل میشود. جهت حرکت انسان را نیز عوامل روحی و روانی، یعنی امیال، عواطف و گرایشها تعیین میکنند. این عوامل گاه با برانگیختن کمبود و نیازی، میل و محبت به چیزی را پدید میآورند و باعث حرکت انسان برای تأمین آن نیاز و خواسته میشوند؛ و گاه نیز نفرت از چیزی را در انسان برمیانگیزند و باعث دور شدن از آن میگردند.
برخی خواستهها، خوشایندها و بدآیندها اختیاری نیستند. برای نمونه، انسان بیاختیار از غذای لذیذ خوشش میآید و از بوی بد تنفر دارد، و ممکن نیست در وضعیت طبیعی از غذای لذید متنفر باشد و از بوی بد خوشش آید. اما حرکت و تلاش انسان برای تأمین خواستهها و رسیدن به چیزی که بدان میل دارد و دوری گزیدن از چیزی که آن را نمیپسندد اختیاری است. با توجه به اینکه انسان بالطبع از چیزهایی خوشش میآید و از چیزهایی نفرت دارد و برای تأمین خواستة خود اقدام میکند و از آنچه نمیپسندد دوری میگزیند، و به هر روی، مجموعه حرکتها و رفتارهایش در قالب خواستهها، مطلوبها و نفرتهای او میگنجند، این پرسش اساسی رخ مینماید
که چرا برخی رفتارهای انسان خوب، و برخی ناپسندند، و چرا وی با دو راه کاملاً متفاوت، یعنی راه حق و طاعت خداوند و راه باطل و عصیانِ او، روبهروست؟
پاسخ این است که انسان خواستهها و تمایلات فراوانی دارد که در نتیجة محدود بودن انتخاب انسان، در مقام عمل با یکدیگر تزاحم مییابند و وقتی انسان برخی تمایلات و خواستههای خود را ترجیح داد و برگزید و برای تأمین آنها اقدام کرد، از دیگر تمایلات خویش محروم میماند و فرصت و توان تأمین آنها برای او نمیماند. در نتیجه، باید با محاسبة دقیق دست به انتخابی زند که به سعادت او بینجامد. اگر او بر اثر عواملی، در پی بهترینها و اموری که همیشه خوشایند انساناند و لذت ماندگار دارند نرفت و ظاهر فریبنده و لذت ناپایدار رفتاری که بدبختی و سقوط در پی دارد، او را فریفت، به دست خویش فرجام بدی برای خود رقم زده و از خوشبختی ابدی و ماندگار باز مانده است. این خواستههای زودگذر و گمراهکننده باطل، و عملی ساختن آنها، عصیان خداوند به شمار میآیند، و از این روی، مشمول نواهی خداوندند.
محض نمونه، یکی از کارهای ناپسند، نگاه حرام است که بهرغم لذت موقتی آن، پیامدها و فرجام خطرناک و جبران ناپذیری دارد. کسی که با تغافل و فریب خویش، و برای رسیدن به لذتی آنی، به نامحرم نگاه میکند، ممکن است همین نگاههای حرامِ پیدرپی، وی را به ورطة خطرناک زنا بیندازد؛ كاری که فرجام آن اختلافات خانوادگی، نگرانیها و ناراحتیهای روحی، بیماریهای آمیزشی نظیر ایدز، و بدتر از همه، باز ماندن از بندگی خدا و سعادت ابدی است.
بنابر آنچه گذشت، عوامل و انگیزههای نفسانی که بخشی از وجودمان هستند، ما را به رفتاری وا میدارند که لذتی موقتی دارد و فرجام آن بدبختی، زیان و محروم گشتن از
سعادت است. این عوامل از آن روی که ما را از کمالات و مطلوبهای برین باز میدارند، در اخلاق «نفس امّاره به سوء» نام گرفتهاند. این تعبیر در قرآن نیز به کار رفته است:
وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّیَ...؛(1) و من خویشتن را بیگناه نمیشمارم؛ چراکه نفس به بدی و گناه فرمان میدهد مگر آنکه پروردگارم رحم کند.
در علم اخلاق، به آن دسته از عوامل و امیال درونی که انسان را به تباهی دنیا و آخرت میکشاند نفس میگویند، و در مقابل آن، عقل به کار میرود که در اصطلاح علم اخلاق تمییزدهندة خیر و شر، و دعوتکننده به خوبیها و بازدارنده از بدیهاست. پس این نامگذاری مربوط به اخلاق است، که در آن، با هدف ارزشگذاری رفتارها، بدیها و ضدارزشها را به نفس نسبت میدهند، و عقل را دعوتکننده به ارزشها و خوبیها میشناسند. اما در دیگر دانشها عقل و نفس معانی دیگری دارند. آنگاه جنگ بین نفس امّاره و عقل به جهت وجود خواستهها و اقتضائات متضاد نفس و عقل است. از یک سوی، عقل به سبب درخواستها و اقتضائات خود دستوراتی میدهد، و از سوی دیگر، نفس امّاره بر اساس اقتضائات و درخواستهای خود انسان را به رفتاری وا میدارد که متضاد و ناسازگار با رفتاری است که عقل فرمان میدهد، و بدین ترتیب، بین عقل و نفسْ جنگ درمیگیرد و گاه نفس بر عقل چیره میشود و در نتیجه انسان اسیر شیطان و خواستههای پلید نفسانی میگردد، و گاه نیز عقل بر نفس پیروز میآید و انسان با تکیه بر عقل خویش و توفیقات الاهی مسیر کمال و تعالی را میپیماید.
همچنین باید افزود که انسان یک هویت دارد، و اطلاقات و استعمالات گوناگون
1 . یوسف (12)، 53.
نفس، نظیر نفس امّاره و نفس لوّامه بدین معنا نیست که او چند هویت و چند خود دارد که در حال کمون و بروزند و یکی در برابر دیگری قرار میگیرد و آن را عقب میراند و خاموشش میکند. انسان یک نفس و یک روح با تمایلات و گرایشهایی گوناگون دارد، و این تمایلات و گرایشها در مقام تحقق و ارضا با یکدیگر تزاحم مییابند. انسانی را در نظر بگیرید که گرسنه و نیازمند غذاست، و در عین حال میخواهد شخصیت و آبرویش محفوظ بماند. او برای سیر کردن شکمش مجبور است که دست خود را در برابر دیگران دراز کند و در این صورت آبرویش میریزد. در نتیجه بین دو گرایش و دو خواسته تزاحم و کشمکش رخ میدهد و این کشمکش بدان معنا نیست که او دو هویت و دو «من» دارد. اینکه قرآن گاهی نفس را در حکم یک موجودِ نکوهیده مطرح کرده و آن را «نفس امّاره» نامیده است، بدان معنا نیست که در انسان موجود مستقلی به نام نفس امّاره هست و در مقابل آن نفس لوّامه قرار دارد؛ بلکه منظور آن است که در درون آدمی تمایلات و خواستههایی وجود دارند که اگر مهار و تعدیل نشوند طغیان میکنند و او را به تباهی و بیبندوباری سوق میدهند. بنابراین کارکرد نفس امّاره در بستر غریزة جنسی این نیست که نفسْ انسان را به ارضای غریزة جنسی وا میدارد، بلکه این نفس حد و مرزها را رعایت نمیکند و از حدود شرعی و حلال میگذرد. از سوی دیگر، نفس انسان به کمال و تعالی نیز تمایل دارد و این کمال از هر راهی به دست نمیآید، و اگر انسان از مسیر کمال خارج شد، پس از آنکه به زیان و خسارت خود پی برد پشیمان میشود و خود را سرزنش میکند. به عمل سرزنش و ملامتگری نفس که در پی قصور و کوتاهیهای او رُخ میدهد، «نفس لوّامه» میگویند.
اگر گفتهاند عقل و نفس با یکدیگر مبارزه میکنند، برای درک بهتر جهتدهی صحیح به تمایلات و گرایشهای نفسانی و زیان عدم کنترل تمایلات است، وگرنه آن دو در عرض هم نیستند؛ زیرا نفس چنانکه خواهشها و تمایلاتی دارد، عقل نیز دارد،
و عقل در حقیقت مرتبهای از نفس است که به انگیزة کمالجویی، با تمایلات و غرایز کور میجنگد.
برای اینکه انسان در مسیر زندگی از آفتها و لغزشها مصون بماند و با سلامت به سرمنزل مقصود برسد، باید تمایلات نفسانی خود را کنترل کند و نفس خود را زیر پای گذارد. البته وجود محرکهای داخلی و خارجی که باعث تشدید تمایلات نفسانی و میل بیشتر انسان به گناه میشوند، مبارزه با تمایلات نفسانی را دشوارتر میسازد. اما اگر انسان خواهان کمال و رسیدن به تعالی است، ناگزیر باید با نفس خویش مبارزه کند. نفسی که اگر کنترل نشود و در حصار حدود و قوانین شرعی و الاهی نماند، فرجام تاریکی برای انسان رقم خواهد زد. از این روی، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمودند:
أعْدی عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتی بَیْنَ جَنْبَیْكَ؛(1) دشمنترین دشمنان تو نفسی است که بین دو پهلوی تو قرار دارد.
عاملی که مظاهر دنیوی و مادی را در برابر انسان زیبا جلوه میدهد و هوس و میل انسان را به سوی زخارف پوچ دنیا برمیانگیزد و او را در گرداب گناه فرو میبرد، نفس امّاره است. خداوند درباره تأثیر نفس در برانگیختن شهوات و میل به مظاهر مادی، که رهاورد آن غفلت از آخرت است، میفرماید:
زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَآءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الْمَآبِ؛(2) دوستی کامها و خواهشها از زنان و پسران و مالهای بر هم انباشته از زر و سیم
1 . محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 70، باب 44، ص 36، ح 1.
2 . آلعمران (3)، 14.
و اسبان نشاندار و چهارپایان [از شتران و گاوان و گوسفندان] و کشتزار در نظر مردم آراسته شده است. اینها برخورداریِ زندگی این جهان است، و سرانجام نیک نزد خداست.
در این مقام این پرسش مطرح میشود که چرا خداوند زمینة انحراف و غفلت از خویش را در ما قرار داد و چرا ما را از تمایلات و عواملی برخوردار ساخت که ما را به سوی شیطان و سقوط سوق میدهند؟
پاسخ این است که مشیت و خواست خداوند بر آفرینش موجودی مختار و برخوردار از عقل و قدرت انتخاب قرار گرفته است؛ موجودی که دو راه خیر و شر و حق و باطل فراروی او باشد و برای رسیدن به تعالی و کمال ناگزیر از شناخت آن دو راه و طیِّ مسیر عبودیت و بندگی خداست؛ موجودی که پس از مبارزهای طاقتفرسا با نفس خویش و پیمودن راه بندگی خدا، به کمال و منزلتی دست مییابد که فرشتگان خادم او میشوند و مقام خلافت و جانشینی خداوند را نصیب خود میسازد. پس هدف خداوند آن بود که موجودی برخوردار از تمایلات و گرایشهای متضاد بیافریند؛ موجودی که با اراده و اختیار خویش مسیر حق و بندگی خداوند را برگزیند وگرنه خداوند فرشتگان بیشماری را آفریده بود که شأن و وظیفة آنها تنها عبادت و بندگی خداست و از نظر عبادت و پرستش خداوند خلأیی وجود نداشت تا با آفرینش انسان پُر شود. رسول خدا(صلى الله علیه وآله)دربارة فرشتگان بیشمار خداوند که همواره به عبادت و بندگی پروردگار خویش مشغولاند، میفرمایند:
لَیْسَ مِنْها مَوْضِعُ قَدمٍ إِلَّا عَلَیْهِ مَلَكٌ راکِعٌ أوْ ساجِدٌ؛(1) در آسمانها به قدر جای پایی نیست، مگر آنکه در آن فرشتهای در رکوع یا سجده است.
پس رشد، تعالی و کمال انسان در گرو دو عامل در اوست که یکی از آنها انسان را به خداوند سوق میدهد و دیگری به شیطان، و وقتی انسان بر نفسانیات و شهوات خود
1 . همان، ج 59، باب 23، ص 202، ح 79.
پای نهاد و با اختیار راه خداوند را برگزید و در مسیر بندگی او حرکت کرد، به تعالی و کمال میرسد. تمایلات شیطانی، از آن روی که مبارزه با آنها زمینة حرکت در راه خدا و رسیدن به مقام قرب الاهی را فراهم میآورد، نعمت به شمار میآیند. اگر عامل شهوت در انسان نمیبود و فراروی او راهی جز به سوی خدا قرار نداشت، ارزش و عظمت انسان شناخته نمیشد. ارزش و کمال انسان در این است که دارای دو جهت و دو مسیر باشد، و با انتخاب صحیح خویش راه خداوند و تعالی را برگزیند. از این روی، باید خداوند را به خاطر تمایلات و عوامل گوناگونی که در ما قرار داد و حتی برای آفرینش شیطان شکر کنیم، چون اگر شیطان و وسوسههای شیطانی نمیبود، اولیا و دوستان خدا به آن مقامات عالی و الاهی نمیرسیدند؛ چه، آنان از رهگذر مخالفت با شیطان و مبارزه با وسوسههای شیطانی به تعالی و کمال رسیدند.
خداوند در انسان انگیزهها و تمایلاتی قرار داده که اگر مهار نشوند او را به گناه و سقوط سوق میدهند، و در مقابل آنها عواملی وجود دارند که آدمی را به کمال و سعادت سوق میدهند. این عوامل فزونتر و قویتر از عوامل سوقدهنده به گناهاند. از جملة این عوامل فرشتگان و حاملان عرش الهیاند که پیوسته برای مؤمنان از خداوند درخواست بخشش و مغفرت میکنند:
الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیُؤْمِنُونَ بِهِ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَیْءٍ رَّحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِیلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ؛(1) آنان که عرش را حمل میکنند و آنان که گرداگرد آناند، پروردگارشان را همراه با سپاس و ستایش به پاکی یاد میکنند و به او ایمان
1 . غافر (40)، 7.
میآورند و برای کسانی که ایمان آوردهاند آمرزش میخواهند [و میگویند:] پروردگارا، بخشایش و دانش تو بر هرچیز احاطه دارد، پس کسانی را که توبه کردند و راه تو را پیروی کردند بیامرز و ایشان را از عذاب دوزخ نگاه دار.
از دیگر عواملی که انسان را در رسیدن به کمال و تعالی مدد میرساند، پاداش و تأثیر مضاعفی است که خداوند در کارهای نیک قرار داده است. بر اثر چنین تأثیر شگرفی، کارهای نیک باعث شتاب فوقالعادة حرکت انسان به سوی کمال میشوند. خداوند در مقایسة پاداش کار نیک با کیفر کار بد میفرماید:
مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاء بِالسَّیِّئَةِ فَلاَ یُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ؛(1) هرکه کار نیکی آورَد دَه چندانِ آن پاداش دارد و هرکه کار بدی آورَد جز همانند آن کیفر نبیند و بر آنان ستم نرود.
بنابر آنچه گذشت، منظور از نفس در جملة آغازین خطبة امیر مؤمنان(علیه السلام) خواستهها و تمایلاتی است که مهار نکردن و ارضای آنها انسان را از خدا دور میسازد، و برای آنکه آدمی به سعادت و کمال لایق خویش برسد باید با نفس خود مبارزه کند و به کنترل تمایلات نفسانی خویش پردازد. اما آیا انسان با تکیه بر تواناییهای خود میتواند بر نفس خویش پیروز شود؟ آیا عوامل و قوای دعوتکننده به خیر میتوانند بر آن بخش از عوامل و قوایی که انسان را به شر فرا میخوانند فایق آیند؟ به تعبیر دیگر، آیا بخشی از عوامل و توانمندیهای نفس انسان میتواند بخش دیگر عوامل و تواناییهای نفس را مغلوب خویش سازد؟
در زندگی، تمایلات و خواستههای برین به تنهایی نمیتوانند بر گرایش به بدی و
1 . انعام (7)، 160.
شر فایق آیند. افزون بر آنکه اوضاع، جاذبهها و جلوههای مادی و دنیایی مجال پیروزی بر نیروی شر را از نیروی خیر میستانند، رمز و راز اساسی عدم استقلال انسان در مبارزه با تمایلات فسادآفرین و نیروهای شر در این است که آدمی اساساً از خود چیزی ندارد و هرچه دارد از خداست، و او تنها با توجه به این حقیقت و با مدد گرفتن از خداوند میتواند بر نفس خود فایق آید و مسیر سعادت و کمال خویش را هموار سازد.
اگر انسان چنان قوای معنویای میداشت که به آسانی بر شیطان مسلط میشد و همواره توان مبارزه با شیطان و گریز از دام وسوسههای او را در خود میدید، گرفتار غرور میشد، و همین غرورْ خود سرآغازی بر سقوط او میگشت؛ چنانكه غرور و استکبار و خودخواهی باعث سقوط شیطان و رانده شدن او از درگاه خداوند شد. پس اگر آدمی خود را در مبارزه با شیطان توانمند، مستقل و بینیاز از یاری خداوند دید، در سراشیبی سقوط و انحطاط قرار گرفته است. خداوند بر اساس حکمت خویش انسان را به گونهای آفریده که برای غلبه بر شیطان و عوامل دعوتکننده به شر و بدی به یاری خداوند متکی باشد و بدون توسل و یاری جستن از او کار به جایی نبرد؛ همچنین، خداوند از این طریق میخواهد به انسان بفهماند که از خود چیزی ندارد و کمال او نیز در باور کردن فقر ذاتی خویش، و به قول عرفا فنای در خداوند است. البته رسیدن به مراحل عالی این مقام دشوار است و ما در آغاز راه باید بکوشیم که مرتبة نخستِ این مقام و کمال را به دست آوریم؛ یعنی در اعمال و رفتارهای خویش باور داشته باشیم که از خود چیزی نداریم و بدون کمک و یاری خداوند کاری از ما ساخته نیست.
بر این اساس، در گزارههای دینی و اخلاقی به ما آموختهاند که برای رسیدن به خواستههایمان از خداوند یاری بخواهیم و از غیر او درخواستی نکنیم. ما دستکم در شبانهروز پنج وعده نماز میگزاریم و در آن نمازها دهبار آیة إِیَّاكَ نَعْبُدُ وإِیَّاكَ نَسْتَعِین را میخوانیم که در آن پرستش و درخواست یاری تنها به خداوند اختصاص یافته
است؛ چون در آن آیه «إِیَّاك» مفعول و بر فعل خود مقدم شده است و چنانكه ادبای عرب گفتهاند، تقدیم آنچه باید مؤخر داشته شود، حصر را میرساند. خواندن مکرر سورة حمد و آیة یادشده، این باور و اعتقاد را در ما پدید میآورد که از غیر خداوند کاری ساخته نیست و ما تنها باید از او یاری بخواهیم، و بدون اجازه و مشیت او هیچ کاری صورت نمیپذیرد. بسیاری از آیات و روایات این حقیقت را به آدمی گوشزد میکنند که چه در امور مادی و چه امور معنوی کاری از او ساخته نیست و انجام همة کارها به خداوند باز میگردد. در برخی آیات آمده است مردن نیز در اختیار انسان نیست و اگر خداوند نخواهد و اجازه ندهد کسی نمیمیرد:
وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ الله كِتَابًا مُّؤَجَّلاً...؛(1) و هیچکس جز به فرمان خدا نمیرد. [مرگ] سرنوشتی است معین و مقرر [شده از سوی خداوند].
امور معنوی نیز چنین وضعی دارند. برای نمونه در برخی آیات قرآن آمده است که بیاذن و اجازة خداوند انسان نمیتواند ایمان بیاورد:
وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ...؛(2) و هیچکس را توان آن نیست که ایمان بیاورد مگر به خواست خدا.
پس ما باید به این باور برسیم که خداوند تدبیرکنندة عالم است و همة کارها با اجازة او انجام میشود و ما در طریق خودسازی و مبارزه با نفس تنها باید بر یاری و مدد الاهی تکیه کنیم. ما بدون توفیق و عنایت خداوند نمیتوانیم بر نفسمان پیروز شویم. جلب توفیق الاهی نیز بر استفادة بهینه از نعمتهای خداوند، بهویژه نعمتهای معنوی و ایجاد زمینه برای دریافت امدادهای معنوی خداوند متوقف است.
[1]. آلعمران (3)، 145.
[2]. یونس (10)، 100.