قَدْ أَخْلَصَ لِلّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِینِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ، قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَكَانَ أَوَّلُ عَدْلِهِ نَفْیَ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ، یَصِفُ الْحَقَّ وَ یَعْمَلُ بِهِ لَا یَدَعُ لِلْخَیْرِ غَایَةً إِلَّا أَمَّهَا وَ لَا مَظِنَّةً إِلَّا قَصَدَهَا، قَدْ أَمْكَنَ الْكِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ یَحُلُّ حَیْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ وَ یَنْزِلُ حَیْثُ كَانَ مَنْزِلُه؛ به خداوند اخلاص ورزید و خداوند وی را به مقام مخلصین نائل ساخت. [این رشدیافته] از معادن دین خداوندی، و مانند میخهای محکم [نگهدارندة ارزشها] در زمین است. خود را به اجرای عدالت پایبند کرده و نخستین گامش در این راه، زدودنِ هوا و هوس از درون خویش است. در سخن، حق را به نیکویی تفسیر میکند و در عمل بدان پایبند است. هیچ هدف خیری نیست که آهنگ آن نکند و در راه تحقق آن گام برندارد، و گمان خیری نبرده که به سوی آن نشتافته باشد. بیتردید زمام امور خویش را به کتاب
الاهی سپرده است. پس پیشوا و امام او قرآن است. هرجا که قرآن بار اندازد، او نیز فرود آید و هرجا که قرآن جای گیرد، او را نیز جایگاهی باشد.
امیر مؤمنان(علیه السلام) برخی جملات خطبه را با «قد»، که حرف تحقیق است و از تحقق مفاد جمله حکایت دارد، آغاز کردهاند و پس از طرح یکی از ویژگیهای دوستان برگزیدة خدا در قالب آن جمله، نتیجه و بازتاب رفتاری آن ویژگی را نیز یادآور میشوند. از جمله، حضرت در بخش پایانیِ ویژگیهای دوستان برگزیدة خدا، سه جمله را با «قد» آغاز کردهاند و سپس به بیان نتیجه و بازتاب رفتاری ویژگیهای یاد شده در آن جملات میپردازند. ایشان در نخستین جمله، که بهحق میتوان مفاد آن را مهمترین ویژگی، و عصارة فضایل دوستان خدا شمرد، میفرمایند:
قَدْ أَخْلَصَ لِلّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِینِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ؛ به خداوند اخلاص ورزید و خداوند وی را به مقام مخلصین نائل ساخت. [این رشدیافته] از معادن دین خداوندی، و مانند میخهای محکم [نگهدارندة ارزشها] در زمین است.
«اخلاص» عبارت است از خارج ساختن غیر خداوند از حرم دل، و اختصاص آن به محبوب ازلی و ابدی. اخلاص به ذات اقدس الاهی، یعنی قرار گرفتن در مسیر إنّا لله و إنّا إلیه راجعون. از منابع اسلامی و از لابهلای تحقیقات محققان در انسانشناسی دینی برمیآید که اخلاص در اندیشه و گفتار و کردار، موجب لایروبی چشمهسارهای درونی است که با پاک شدن آنها، انبوه معرفت ناب و خالص از درون انسان به جریان میافتد. اخلاص در اندیشه و فکر، در گسترة تواناییها و استعدادهای انسان واقعیات و حقایق
را قابل شهود میسازد، و از درآمیختن آنها با آلودگیهای تخیلات و اوهام بیبنیاد جلوگیری میکند و مانع نفوذ خواستهها و امیال حیوانی به درون انسان میشود. همچنین اخلاص در گفتار و پرهیز از فریبکاری مردم با کلمات زیبا و فریبنده، موجب تنظیم قوای مغزی و معطوف ساختن آنها به مقصد کمال و تعالی و در نتیجه رهاندن خود و دیگران از پیامدهای شومی است که فریبکاری مردم از طریق سخنپردازی در پی دارد. اخلاص در عمل و پرهیز از خودخواهی و خودمحوری، عامل سازندة موجودیت انسان در مسیر حیات معقول و الاهی است.
کسی که خواهان گوهر اخلاص است باید همة توان و تلاش خود را برای رسیدن به آن به کار گیرد و در تفکر و عمل خویش سهمی برای خود و غیرخدا در نظر نگیرد؛ زیرا در غیر این صورت آنان را شریک خدا قرار داده است و خداوند نیز آن عمل ناخالص را نمیپذیرد و سهم خویش را به دیگران میبخشد. اما خداوند کسی را که به گوهر اخلاص دست یافت و وجودش را وقف او ساخت، مخصوص خویش قرار میدهد و مقام مخلصین را بدو عنایت میکند. چنین کسی مشمول رضوان خداوند میشود و به بارگاه قدس او بار مییابد.
به دیگر سخن، در زمینة اخلاص، بندگان برگزیده و خاص خداوند از دو مقام برخوردارند: مقام اول «مقام مخلِصین» است که با ریاضت و مجاهدت و اخلاص ورزیدن در نیت و سخن و رفتار حاصل میآید، و جملة قد أخلص لله، در این خطبه و برخی از آیات قرآن ناظر به آناند؛ مانند:
دَعَوُاْ اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ؛(1) خدای را در حالی که دین را ویژة او کنند [با اخلاص] بخوانند؛
1. یونس (10)، 22.
فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَّهُ الدِّینَ *أَلَا لِلّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ(1)؛پس خدا را بپرست در حالی که دین را ویژة او کرده باشی. آگاه باشید که آیین ویژه و پاک از آنِ خداست؛
و مقام دوم «مقام مخلَصین» است که بر مقام اول مترتب است و خداوند آن را پس از مبارزه با نفس و تحصیل اخلاص در فکر و سخن و رفتار، به بندة برگزیدة خود عنایت میکند و او را برای خود برمیگزیند و از کمالات و مراتب معنوی خاص بهرهمندش میسازد. جملة «فاستخلصه» و برخی از آیات قرآن ناظر به این مقام رفیع و متعالیاند؛ مانند آیة إِلَّا عِبَادَ اللّهِ الْمُخْلَصِینَ.(2)
مخلَصین بندگان خاص و برگزیدة خداوندند که حریم دل را تنها در اختیار معبود قرار دادهاند و غیرخدا را به دل آنان راهی نیست و از این روی شیطان نیز به دل ایشان راهی ندارد و نمیتواند دخالت و تصرفی در رفتارشان کند و از آنان ناامید گشته است:
قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ *إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ پس به عزتت سوگند که البته همة آنان را گمراه میکنم. مگر بندگان ویژه و برگزیدهات از آنان را [که مرا بر ایشان راهی نیست].
اخلاص روح همة کارهاست و اگر کاری با اخلاص صورت پذیرد، هم برای خود انسان مفید است و هم برای دیگران؛ اما اگر کاری بدون اخلاص انجام شود، هم انسان از زحمتی که کشیده سودی نمیبرد و هم آن کار برای دیگران برکتی ندارد. خداوند متعال بر اساس سنت خود، کاری در ظاهر کوچک اما همراه با اخلاص را بزرگ میسازد و برکات فراوان در آن قرار میدهد، و در برابر، کارهای در ظاهر بزرگ را به دلیل نداشتن اخلاص بیبرکت و بیفایده میگرداند.
1. زمر (39)، 2، 3.
2. صافات (37)، 40.
3. ص (38)، 82، 83.
با توجه به ضرورت تحصیل اخلاص و بیمقدار بودن عمل غیرخالص، بزرگان دین ما پیوسته سفارش کردهاند که انسان باید بکوشد کارهایش را با اخلاص و انگیزة الاهی انجام دهد. البته رسیدن به این مرتبه بسیار دشوار است و با توجه به اینکه تصحیح نیت و خالص ساختن آن برای خدا و قصد قربت طاقتفرساست، اغلب مردم تحت تأثیر وسوسههای شیطانی توجهی به نیت ندارند و کار خوب در نظر آنان کاری است که صرفنظر از نیت، مفید و نافع باشد؛ غافل از آنکه ممکن است کاری از نظر دیگران سودمند و برای جامعه مفید باشد، اما برای کنندهاش نه فقط سودی ندارد، زیانآور نیز هست؛ زیرا وی نیت الاهی و اخلاص نداشته است.
بنابراین کسی که به قصد خودنمایی و ریا و برای اینکه مردم او را بستایند ثروت کلانی را در زمینة تأمین نیازهای جامعه صرف میکند، کارش برای جامعه مفید است، اما هیچ نفعی برای خودش ندارد؛ زیرا آن عملِ فاقد اخلاص و انگیزة الاهیْ بر کمالات او نیفزوده و باعث قرب او به خداوند نشده است و او در قبال تلاشها و سرمایهای که خرج کرده حاصلی جز باد درو نکرده است. خداوند دربارة فرجام کار این افراد میفرماید:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لَا تُبْطِلُواْ صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالأذَى كَالَّذِی یُنفِقُ مَالَهُ رِئَاء النَّاسِ وَلَا یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَیْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا لَّا یَقْدِرُونَ عَلَى شَیْءٍ مِّمَّا كَسَبُواْ وَاللّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْكَافِرِینَ؛(1) ای کسانی که ایمان آوردهاید، صدقههای خود را با منت نهادن و رنجانیدن تباه مکنید، مانند آنکس که مال خویش را برای نمایاندن به مردم انفاق میکند و به خدا و روز واپسین ایمان ندارد [و نتیجهای از انفاق خود نمییابد]. داستان او چون داستان
1. بقره (2)، 264.
سنگ سخت صافی است که بر آن خاکی (غباری) باشد و بارانی تند به آن برسد [و آن خاک را ببرد] و سنگ را همچنان سخت و صاف [و بدون خاک] بگذارد. [ریاکاران نیز] بر هیچ چیز از آنچه کردهاند دست نمییابند و خداوند گروه کافران را راه نمینماید.
بنابراین کسانی که خواهان سعادت اخروی و پذیرش اعمالشان از سوی خداوندند، میباید به واکاوی انگیزهای خود بپردازند و بنگرند در پی چه هستند. پس هرگاه نبود مزایای مادی و دنیوی به سستی آنان در عمل انجامید، بدانند که اخلاص ندارند؛ هرگاه تقدیر و تشکر دیگران در رفتار آنان اثر گذاشت و اگر از ایشان قدردانی نشد، نشاطی برای انجام عمل نداشتند، بدانند که نیت و انگیزة آنان مخدوش و آلوده به ریاست. اگر انسان واقعاً کاری را برای خدا انجام میدهد، نباید تعریف و خوشایند یا سرزنش دیگران در اراده و تصمیم او تأثیر بگذارند. ما نباید به انگیزهها و رفتارمان مطمئن شویم، بلکه پیوسته میباید خود را در جایگاه متهم ببینیم و هیچگاه از رفتار خودمان راضی نگردیم، چنان که امیر مؤمنان(علیه السلام) فرمودند:
وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ الْمُؤْمِنَ لَا یُصْبِحُ وَ لَا یُمْسِی إِلَّا وَ نَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ فَلَا یَزَالُ زَارِیاً عَلَیْهَا وَ مُسْتَزِیداً لَهَا؛(1) ای بندگان خدا، بدانید که مؤمن متعهد باید هر صبح و شام نفس خود را واپاید و بدان بدگمان باشد. همواره خود را سرزنش کند، و هرچه طاعت و عبادت کند آن را کم و ناچیز انگارد و بهتر و بیشتر را طلب کند.
برای تحصیل اخلاص، دو عاملْ نقش اساسی دارند: عامل اول شناخت اهمیت و ارزش
1. نهج البلاغه، خطبة 175.
اخلاص و نقش آن در تعالی بخشیدن به عمل و روح انسان، و در مقابل، شناخت زیان و خسارتی است که نیت و عمل غیرخالص در پی دارد. البته با توجه به دلبستگیهای مادی و موانعی که انسان را از اصلاح نفس و رفتار باز میدارند، ما در آغاز، برای کسب معرفت در این زمینه انگیزة کافی نداریم و تنها با همت و ارادة جدی تحصیل این معرفت میسور میشود. برای درک بهتر اهمیت و جایگاه اخلاص باید به یاد داشت که هیچ پدیدة روحیای نمیتواند مانند اخلاص زندگی پرفراز و نشیب و پراضطراب انسان را تنظیم و تعدیل ساخته، موجب آرامش خاطر شود. علت پیدایی آرامش خاطر از طریق اخلاص این است که روح انسان مخلص هنگامی که به حقیقت والایی اخلاص میورزد، در واقع گمشدهاش را باز مییابد و خود را در مسیر هدف و مقصد متعالی و اصلی میبیند و از آن پس تاریکیها از فراروی او کنار میروند و به هر سوی مینگرد روشناییها را میبیند؛
عامل دوم برای تحصیل اخلاص، مبارزه با عادات بد است که مزاحم خلوص و اخلاص انسان هستند. البته باید توجه داشت که بهترین زمان برای مبارزه با عادات بد دوران جوانی است، که هنوز عادات بد در انسان رسوخ نیافتهاند و خصایص منفی در وی قوی و ریشهدار نشدهاند. اما وقتی انسان دوران جوانی را پشت سر نهاد و به دوران میانسالی یا پیری رسید، آن عادات زشت در وی ریشهدار و قوی گشته، مبارزه با آنها و از بین بردنشان بسیار دشوار میشود. از این جهت امام خمینی(رحمه الله) بارها در درسهای اخلاق خود به جوانان توصیه میکردند که قدر جوانیشان را بدانند و به خودسازی و مبارزه با نفسانیات بپردازند؛ زیرا وقتی انسان پیر شد، خودسازی و مبارزه با عادات و نفسانیات بسیار دشوار میشود.
وقتی انسان دریافت که همة هستیاش از خداست، میباید هرچه را دارد تقدیم خداوند و مالک حقیقی کند و اخلاص ورزیدن او را نباید امری دور از تصور و
غیرعادی پنداشت. کسی که معتقد است هستی و همة امکاناتی که در اختیار اوست از آنِ خداست و او با مشیت و تدبیر الاهی روزگار میگذراند و در حوزة مالکیت الاهی به دخل و تصرف میپردازد، عقل و منطق به او حکم میکند که اخلاص داشته باشد و غیرخدا را در حوزة مالکیت خدا شریک نسازد. وی با اخلاص در نیت و رفتار، آنچه را از خداست و او به امانت در اختیارش نهاده، به صاحب اصلیاش تقدیم میکند و در آنچه میاندیشد و انجام میدهد، سهمی برای خود و غیرخدا در نظر نمیگیرد.
چنانكه گذشت، اخلاص گوهری دشواریاب است و تنها با یاری جستن از خداوند و توفیق او به دست میآید. اما وقتی اخلاص سراسر وجود انسان را فراگرفت و خداوند بندهاش را خالص یافت، وی را برای خود برمیگزیند و معرفت و حکمت را بر قلبش سرازیر میسازد. از آن پس او سرچشمة دین الاهی میشود، و کسانی که در پی معارف ناب دین هستند، نزد وی میروند و از سرچشمة وجودش که سرشار از معارف دین است، بهرهمند میشوند. این بندگان برگزیدة خدا، به سبب پیوستگی و وابستگیشان با دین، چنان قوام و استحکامی دارند که موجب استحکام زمین خدا و محیط زندگی انسانهای دیگر میشوند و جامعه را از اضطراب و گسستگی حفظ میکنند. به تعبیر حضرت، آنان اوتاد زمیناند، و کاربرد واژة «اوتاد» که جمع «وتد» و به معنای میخ است، گویای آن است که انسانهای مخلص با رفتارها و راهنماییهای خود باعث استحکام جامعه و پیوستگیاش میشوند و آن را از نابودی و تلاشی نجات میدهند؛ چنانكه خداوند کوهها را میخهای زمین و باعث استحکام و پیوستگی آن قرار داد:
أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهَادًا * وَالْجِبَالَ أَوْتَادًا؛(1) آیا زمین را بستر و قرارگاه [شما]، و کوهها را میخهایی نگردانیدیم [تا زمین بدانها استوار باشد و نجنبد]؟
بنابراین همانگونه که کوهها موجب ثبات و استحکام زمین گشته، مانع اضطراب و تزلزل آن میشوند، بندگان صالح خدا، بهویژه انبیا، اوصیا و امامان معصوم(علیهم السلام) سبب استحکام زمین و دفع بلاها و باعث نزول برکات الاهی میگردند. آنان با بهرهمند ساختن مردم از داناییهای خود، دینِ آنان را قوام و استحکام بخشیده، مانع انحراف و تزلزل در اعتقادات دینی و باورهای مذهبی ایشان میشوند، و در نتیجه، مردم با راهنماییهای آنان به راه حق و صواب رهنمون میشوند و از عذاب و کیفر الهی مصون میمانند.
چنانكه در طلیعة شرح این خطبة نورانی گفتیم، برخی بر آناند که حضرت در بخش اول خطبه به معرفی فضایل و ویژگیهای متعالی خود و فرزندان معصومشان(علیهم السلام) میپردازند؛ ویژگیهایی که در حد کمال و به طور یکپارچه در غیرمعصوم یافت نمیشود. برخی تعابیر حضرت، از جمله تعبیر فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِینِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ، این نظر را تقویت میکند؛ چه، تا کسی با دانشی نامتناهی، بر همة حقایق ظاهری و باطنی قرآن اشراف نداشته باشد و نیز معصوم و مصون از جهل نباشد، نمیتواند مبیّن و مفسر قرآن و حقایق دین باشد، و معارفی را که مردم نمیتوانند از ظاهر قرآن استخراج کنند در اختیار آنها گذارد. این ویژگی بیشک به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهلبیت عصمت(علیهم السلام)اختصاص دارد. همچنین، تعبیر «اوتاد»، همسو با تعابیر برخی روایات
1 . نبأ (78)، 7، 8.
درباره نقش حجت و امام معصوم(علیه السلام) در حفظ زمین از نابودی است. از جلمه امام سجاد(علیه السلام) میفرمایند:
«یُمْسِكُ السَّمَاء أََنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِه» وَبِنَا یُمْسِكُ الأرْضَ أَنْ تَمِیدَ بأَهْلِهاَ وَبِنَا یُنْزِلُ الْغَیْثُ وَلَوْ لا مَا فیِ الأَرْضِ مِنَّا لَسَاخَتْ الأَرْضُ بِأَهْلِهَا؛(1) ما پناه اهل زمین هستیم همانگونه که ستارگان پناه اهل آسماناند. ما کسانی هستیم که خداوند به وسیلة ما آسمان را نگاه میدارد تا [مبادا] بر زمین فرو افتد، مگر به اذن خودش. خداوند به وسیلة ما زمین را نگاه میدارد تا اهلش را نلرزاند و نابود نکند، و به واسطة ما باران میبارد؛ و اگر از ما کسی در زمین نباشد، همانا زمین اهلش را در خود فرو میبرد.
امام باقر(علیه السلام) نیز فرمودند:
لَوْ أَنَّ الْإِمَامَ رُفِعَ مِنَ الْأَرْضِ لَمَاجَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا كَمَا یَمُوجُ الْبَحْرُ بِأَهْلِهِ؛(2) اگر امام و حجت خدا از زمین برداشته شود، همانا زمین اهلش را در کام خود فرو میبرد، همانگونه که دریا اهلش را در کام خود فرو میبرد.
پرسشی که در این مقام رخ مینماید این است که اگر کسی تصمیم گرفت خدا را بندگی کند و وجودش را برای خداوند خالص گرداند، باید چه راهی در پیش گیرد. چه معیار و مقیاسی را میتوان معرفی کرد که بر اساس آن افراد بفهمند چه کاری برای خداست تا انجام دهند، و چه کاری برای غیرخدا و شرک است تا آن را ترک کنند؟
1 . احمد بن علی طبرسی، احتجاج، ج 2، ص 317.
2 . شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج 1، ص 203.
برای شناخت راه بندگی خدا و رسیدن به مقام اخلاص، دو معیار و به تعبیری دو عامل وجود دارد. عامل اول فطرت و عقل است که خداوند در درون آدمی نهاده است و انسان میتواند به وسیلة آنها حق و باطل، خوب و بد و خیر و شر را تا حدی تشخیص دهد. خداوند در قرآن به این عامل اشاره کرده، میفرماید:
وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا؛(1) سوگند به نفس و کسی که آن را درست کرد، پس بدکاری و پرهیزکاریاش را به وی الهام کرد.
خداوند متعال با آفرینش نفس انسان زمینة فطری شناخت خوب و بد و تقوا و فسادورزی را در وی قرار داده است، و آدمی به مدد این نیروی درونی میتواند خیر را از شر تشخیص دهد و خوبی یا بدی بسیاری از رفتارها را بشناسد. اما این عامل، با توجه به محدودیت و عدم شناخت جزئیات و احکام تفصیلی، کامل نیست و نمیتواند به طور کامل راهنمای انسان در زندگی باشد. از این روی، خداوند عامل بیرونی، یعنی وحی را نیز در اختیار انسان نهاد که به وسیلة آن میتوان حق و باطل، خوبی و بدی و احکام همة رفتارهای اختیاری انسان را به طور کامل شناخت. بنابراین انسان برای حرکت در مسیر بندگی و خالص ساختن وجود و رفتارش برای خدا، از دو عامل درونیِ فطرت و عقل، و عامل بیرونی وحی و راهنماییهای پیامبران و اولیای خدا بهرهمند است.
با توجه به اینکه برخی احکام و خوبی و بدی برخی رفتارها را عقلْ به خوبی درک میکند، معتزله و اغلب شیعیان معتقدند عقل مستقلاً احکامی دارد، و افزون بر این، آنان بر تحسین و تقبیح ذاتی عقل تأکید میورزند و بر آناند که همه افعال، خود، بدون امر و نهی شارع حَسَن و یا قبیحاند. از نظر آنان عقل دستکم در تشخیص پارهای احکام کاربرد استقلالی دارد و این کاربرد بر دو نوع است:
1. شمس (91)، 7، 8.
1. «مستقلات عقلیه»: ادلهای که تمام مقدمات آنها عقلی است؛ یعنی در این ادله، برای تشخیص و کشف صغرا و کبرای قیاس عقل حاکم است؛ مانند: «عدل عقلاً نیکوست» یا «ظلم عقلاً قبیح و بد است»؛
2. «غیرمستقلات عقلیه»: ادلهای که در آنها تنها کبرای قیاس عقلی است و صغرای آن از شرع برگرفته شده است. مثلاً قیاس ذیل از جمله غیرمستقلات عقلیه است:
«نماز واجب شرعی است و هر عملی که واجب شرعی باشد، مقدماتش نیز شرعاً واجب است، پس مقدمات نماز شرعاً واجب است». در این قیاس صغرا غیرعقلی و کبرا عقلی است، و عقل بین وجوب شرعی ذوالمقدمه و وجوب شرعی مقدمه ملازمه میبیند.
کلیترین و عمومیترین احکام عقل، حسن عدل و قبح ظلم است، که همة احکام عقل بدان بازمیگردند. مثلاً عقل راستگویی را از آن نظر که عدل است نیکو میداند یا دروغ را از آن نظر که ظلم است بد و قبیح میشمارد. دربارة عدل تعاریف گوناگونی ارائه کردهاند که متناسبترین تعریف با بحث ما، تعریف عدل به «إعطاء کلّ ذی حقّ حقّه» است. با توجه به این تعریف، عدل ایجاب میکند که انسان حق هرکس را به او بدهد، چه، در غیر این صورت به او ظلم کرده است. اکنون با توجه به اینکه همة هستیِ آدمی ملک خداست و انسان موظف است با رضایت و خواست الاهی در ملک او تصرف کند، همة انگیزهها، سخنان و رفتارهایش مربوط به خداوند است و عدلْ حکم میکند که آنها را برای خداوند خالص گرداند. به تعبیر دیگر، باید حقوقی را که خداوند در آن زمینهها بر انسان دارد به او واگذارد؛ چون اگر رفتارها، نیتها و سخنانش برای خداوند نبود، به او ظلم روا داشته، حقوقش را ادا نکرده است. پس کسی که حاکمیت و مالکیت خداوند را بر همة هستی و از جمله بر وجود خود باور دارد، جز برای خدا کاری انجام نمیدهد. او وقتی خود را مخلوق خدا دانست و هرچه در اختیارش بود از آنِ او دانست، کاملاً در برابر وی تسیلم است و سهمی برای خود
در نظر نمیگیرد و میل و هوای نفس خویش را زیر پای مینهد. چنین انسانی چون چشم، گوش، فکر، عقل، دست و پا، و دیگر اعضا و جوارحش را از خدا میداند، همة آنها را در جهت رضایت او به کار میگیرد و معتقد است عدل ایجاب میکند که حقوق الاهی را به او واگذارد که اگر جز این رفتار کرد و به خداوند شرک ورزید و کسی را شریک وی ساخت، در حق معبود خویش ظلم کرده است. همچنین معبودْ تنها خداوند است که باید عبادت و پرستش شود و عبادت غیرخداوند شرک و ظلم در حق اوست. حضرت لقمان در ضمن نصایح خود، به فرزندش فرمود:
یَا بُنَیَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ؛(1) ای پسرک من، به خداوند شرک نورز که هر آینه شرک ستمی بزرگ است.
با توجه به آنچه گذشت از لزوم اخلاصورزیدن و کنار نهادن هوای نفس و تسلیم محض بودن در برابر پروردگار، حضرت دربارة یکی از ویژگیهای برگزیدگان خداوند میفرمایند:
قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَكَانَ أَوَّلُ عَدْلِهِ نَفْیُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ؛ خود را به اجرای عدالت پایبند کرده و نخستین گامش در این راه زدودنِ هوا و هوس از درون خویش است.
چنانکه علمای اخلاق گفتهاند، عدالت ملکهای است که منشأ انجام افعال فاضله است، و وقتی ملکة عدالت در جان آدمی رسوخ یافت، پیوسته اعمال شایسته و خیر انجام میدهد و از اعمال زشت خودداری میورزد. همچنین با توجه به آنکه عدالت در ارتباط با قوة شهویه که به معنای عفافورزی است،(2) دشوارتر از عدالت در ارتباط با
1 . لقمان (31)، 13.
2.این مفهوم در مقابل خمود و خاموش ساختن شهوت و نیز بیبندوباری و افراط در استفاده از شهوت قرار دارد.
دیگر قواست (زیرا بیشتر انحرافاتی که در شریعت از آن نهی شده ناظر به شهوات است). حضرت بارزترین مصداق عدالتورزیِ برگزیدگان خدا را کنار زدن هوای نفس برمیشمارند؛ چه، سالک برای مهار رفتار خود، بیش از هر کار، باید به اصلاح قوة شهویه بپردازد و در این باره حدود الاهی را رعایت کند، و دربارة خوردنیها، آشامیدنیها، آمیزش و کسب درآمد و اموری از این دست، از حدود الاهی خارج نشود.
امام(علیه السلام)، سپس در بیان صفت دیگری از صفات بندگان برگزیدة خدا میفرمایند:
یَصِفُ الْحَقَّ وَ یَعْمَلُ بِهِ لَا یَدَعُ لِلْخَیْرِ غَایَةً إِلَّا أَمَّهَا وَ لَا مَظِنَّةً إِلَّا قَصَدَهَا؛ در سخن، حق را به نیکویی تفسیر میکند و در عمل بدان پایبند است. هیچ هدف خیری نیست که آهنگ آن نکند و در راه تحقق آن گام نزند، و گمان خیری نبرده که به سوی آن نشتافته باشد.
سالک طریق خدا در توصیف حقْ امیال و هواهای نفسانی خویش را دخالت نمیدهد و معیار او در توصیف حق، قانون هستی است، که بر موجودیت و حیات او حاکم است؛ قانونی که بنابر آن همة عالم و تمام هستی او متعلق به خداست و او وظیفهای جز بندگی خداوند ندارد و نباید خود و غیرخدا را در برابر او مستقل ببیند و برای آنها سهمی و شأنی در نظر گیرد. آنگاه که به این درجه از معرفت رسید، باید به مقتضای آن نیز عمل کند. روح بندة سالک چون تشنة خیر و کمال است افقهای متعالی سعادت و خیر و کمال را مینگرد و همواره برای رسیدن به کمالاتی فزونتر، روح خود را تشنه و بیتاب نگاه میدارد، و زمانی از این پویایی دست میکشد که به کمال نامتناهی، یعنی قرب الاهی، نایل آید. او در مسیرِ به فعلیت رساندن استعداد کمالجوییِ خود از احتمال و گمان خیر و کمال نمیگذرد و برای اینکه یقین کند که به سرحد تعالی و کمال رسیده، آنچه را احتمال میدهد و گمان میبرد که خیر و کمال و غذای روح اوست، فراچنگ میآورد و از آنْ صرفنظر نمیکند.
حضرت آخرین ویژگی بندگان برگزیدة خدا را اینگونه وصف میکند:
قَدْ أَمْكَنَ الْكِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ یَحُلُّ حَیْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ وَ یَنْزِلُ حَیْثُ كَانَ مَنْزِلُهُ؛بیتردید زمام امور خویش را به کتاب الاهی سپرده است. پس پیشوا و امام او قرآن است: هرجا که قرآن باراندازد، او نیز فرود آید و هرجا که قرآن جای گیرد، او را نیز جایگاهی باشد.
با توجه به اینکه قلمرو شناخت عقل محدود است و نمیتواند همة وظایف، تکالیف، تفاصیل و جزئیات را تشخیص دهد، انسان برای تشخیص وظایف بندگی خود، ناگزیر باید سراغ وحی و کلام خداوند برود و زمام و اختیار خود را به قرآن بسپارد و آن را پیشوا و رهبر خویش سازد، و در تمام مراحل زندگی دستورات و مقررات الاهی را سرلوحة رفتار خویش سازد. باشد که از این رهگذار به رضوان و قرب الاهی و سعادت جاودانی که در پی آن است، دست یابد.