صوت و فیلم

صوت:
14

نصرت الهی در پرتو تقوا و صبر

قم، به مناسبت سالگرد شهادت امام جواد عليه‌السلام
تاریخ: 
شنبه, 13 مهر, 1392

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح ملکوتی امام راحلرضوان‌‌الله‌‌علیه و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا می‌کنیم.

شهادت نهمین امام معصوم، حضرت جوادالائمه‌صلوات‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌علي‌‌آبائه‌‌و‌أبنائه‌‌المعصومين را به پیشگاه مقدس ولی‌عصرارواحنافداه و ارواح طیبه اجدادشان، مخصوصاً پدر بزرگوار و عمه مکرّمه‌‌شان تسلیت عرض می‌کنیم. از خداوند متعال درخواست می‌کنیم دست ما را در دنیا و آخرت از دامن ولای اهل‌بیت کوتاه نفرماید.

به نظرم رسید امروز یکی از شبهاتی را مطرح کنم که کج‌اندیشان، کسانی که حتی بعضی‌هایشان ادعای اسلامیت هم داشتند یا عنوان مجاهد را هم با خودشان یدک می‌کشیدند مطرح می‌کردند و ذهن جوان‌هایمان را آشفته می‌کردند و مخصوصاً آن‌هایی که فکر عمیقی درباره معارف اسلامی ندارند و تازه با این مفاهیم آشنا شده‌اند ممکن است زود تحت تأثیر این شبهات قرار بگیرند. یادم است که یک وقتی این شبهه را خیلی با آب‌وتاب بیان می‌کردند، می‌نوشتند، در سایت‌ها بیان می‌کردند، نامه می‌نوشتند، نامه‌پراکنی می‌کردند ‌که شما که این‌قدر دم از امام‌های معصوم و سیره آن‌ها می‌زنید، حالا یک امام حسین، مظلوم بود و کشته شد، سایر ائمه که این‌گونه نبودند! و به‌خصوص روی موضوع حضرت جواد‌صلوات‌الله‌علیه تکیه می‌کردند که با دختر خلیفه وقت ازدواج کرد. این را هم با یک زبان اهانت‌آمیزی می‌گفتند که حالا این امام‌های معصوم شما یکی‌شان که داماد خلیفه وقت بود! اگر این‌ها خیلی مظلوم بودند و اگر خیلی مجاهد بودند و برای اسلام و مردم و محرومان دل می‌سوزاندند چرا رفتند داماد خلیفه شدند؟! پدرش هم ولایت‌عهدی مأمون را قبول کرد! و یک تعبیرات زشتی که حالا من خیلی رقیقش کردم و این‌گونه عرض کردم.

زندگانی اهل‌بیت‌(ع)، عالی‌ترین جلوه‌های بندگی خدا

اجمالاً همه ما می‌دانیم که حضرات معصومین‌صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین همّی جز اطاعت خدا و هدایت مردم نداشته‌اند. حیات و مرگ‌شان، راحتی و مصیبت‌شان و همه تحولات زندگی‌شان، در مسیر بندگی خدا و برای هدایت خلق خدا بود و در هر لحظه‌ای چیزی را انتخاب می‌کردند که خدا بیشتر راضی است، برای مردم مفیدتر است و به هدایت‌شان و به حفظ اسلام و مسلمین، بیشتر کمک می‌کند. اجمالاً این را می‌دانیم ولو تفصیلاً نتوانیم اثبات کنیم، مخصوصاً آن‌هایی که معلومات‌شان کم است یا کم فکر و تحقیق کرده‌اند ولی همه ما این جواب اجمالی را داریم یعنی از این‌گونه شبهات نگران نیستیم؛ ولی کسانی هستند که تحت تأثیر این شبهات واقع می‌شوند به خاطر این‌که در یک محیطی، در یک شرایطی، در یک خانواده‌ای، در یک مدرسه‌ای و یا در یک دانشگاهی با کسانی ارتباط داشته‌اند که روح‌شان آلوده و تاریک بوده و نور معرفت و ایمان در قلب‌شان نفوذ نکرده و حتی چنین جسارت‌هایی پیدا می‌کنند که این تعبیرات زشت و سبک را درباره ائمه معصومین‌صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین به کار ببرند. البته ما در همین عمر کوتاه‌مان نمونه‌هایی از این زشت‌تر هم دیده‌ایم آن هم از کسانی که هیچ توقعی از این‌گونه کج‌روی‌ها از آن‌ها نداشته‌ایم ولی به‌هرحال حالا امشب که شب شهادت حضرت جوادالائمه‌صلوات‌الله‌علیه است من به ذهنم آمد راجع به همین موضوع، منتهی با یک بیان کلی که در موارد مشابه‌اش درباره سایر حضرات ائمه هم قابل طرح است بپردازم.

علت صبر و سکوت حضرت علی‌(ع) در مسأله غصب خلافت

ما اگر از روز رحلت پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله‌ و رفتاری که امیرالمؤمنین‌صلوات‌الله‌علیه از همان روز داشتند شروع کنیم این سؤالات برای ما مطرح می‌شود و جا دارد که هم ازنظر علمی و تاریخی روی این‌ها تحقیق شود و هم ازنظر تحلیل سیاسی و اجتماعی توضیح داده شود؛ حضرت مشغول غسل دادن پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله‌ بودند. مسلمانان، مؤمنان، مجاهدان، کسانی که در جنگ‌های مهم اسلام شرکت کرده بودند، فداکاری‌ها کرده بودند، مهاجرین یعنی کسانی که خانه‌هایشان را در مکه رها کرده بودند و آمده بودند در مدینه سکونت اختیار کرده بودند، در جنگ‌ها و جهادها شرکت کرده بودند، فداکاری‌ها کرده بودند، بالاخره مسلمان‌ها این‌ها بودند دیگر؛ این‌ها جمع شدند و برای پیغمبر‌‌صلی‌الله‌علیه‌وآله‌ جانشین تعیین کردند. امیرالمؤمنین‌‌صلوات‌الله‌علیه هم مشغول تجهیز و کفن‌ودفن پیغمبر بودند که برای ایشان خبر آوردند که بله، دیگر کار تمام شد و خلیفه تعیین شد. به حسب نقل، حضرت، بیل را به زمین زدند و دست به کمرشان گرفتند و این آیه سوره عنکبوت را خواندند: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ* الم* أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ.[1]

چند روز گذشت و حضرت در مجامع شرکت نمی‌کردند و در خانه مشغول جمع‌آوری قرآن و این‌ها بودند تا بالاخره آن داستانی واقع شد که همه ما صدها بار شنیده‌ایم و برایش اشک ریخته‌ایم که آمدند ایشان را بازور و کشان‌کشان به مسجد بردند و ایشان تحمل کردند، نه شمشیری کشیدند و نه به‌اصطلاح جنجالی به راه انداختند.

بعد از چند روز خلیفه وقت، مأمور فرستادند و فدک را گرفتند و مأمور آن‌ها را از فدک بیرون کردند و زمینه فراهم شد برای این‌که حضرت زهرا‌سلام‌الله‌علیها به مسجد تشریف ببرند و با خلیفه وقت محاجّه و بحث کنند که شما بر چه اساسی مأمور ما را از مِلک ما بیرون کردید؟! جریان فدک و خطبه حضرت زهرا‌سلام‌الله‌علیها و احتجاج‌شان با خلیفه وقت را همه ما شنیده‌ایم. در عین حال، با وجود این‌که چنین برخوردهایی شد که این برخوردها برای یک فرد عادی هم قابل‌تحمل نیست چه رسد به کسی ‌که معصوم است؛ پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله‌ بیش از بیست سال به صورت‌های مختلف او را به‌عنوان جانشین خودش معرفی کرده بود؛ قبل از رحلتش، هفتاد روز مانده به رحلتش، او را در میان جمع سرِ دست بلند کرد؛ با وجود همه این‌ها این مسلمان‌های مؤمن و عابد و متقی و مجاهد آمدند برای پیغمبر‌صلی‌الله‌علیه‌وآله‌ خلیفه تعیین کردند. حضرت در چنین شرایطی چه کار کنند؟

بالاخره کار به جایی رسید که خود امیرالمؤمنین‌صلوات‌الله‌علیه هم در نهج‌البلاغه اشاره می‌کند که حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ؛[2] جریان و حوادثی در مدینه و در بین مسلمان‌ها اتفاق افتاد که دیدم اگر من همچنان در انزوا باشم اساس اسلام به خطر می‌افتد و روزی بیاید که مشکلات برای من خیلی دشوارتر از چیزی شود که الآن در آن هستم. این بود که ناچار وارد میدان شدم یعنی آمدم از دستگاه خلافت حمایت کردم و به‌اصطلاح، به زبان خودمان، با آن‌ها کنار آمدم.

عملکرد امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام در دوران خلفا

خلفا هم، حالا به دلایل مختلفی، در بسیاری از موارد به امیرالمؤمنین‌صلوات‌الله‌علیه مراجعه می‌کردند؛ سؤالاتی که برایشان پیش می‌آمد و جوابش را نمی‌دانستند را به ایشان ارجاع می‌دادند؛ در مسائل سیاسی و نظامی با ایشان مشورت می‌کردند؛ ایشان هم از روی صداقت آن‌چه صلاح اسلام و مسلمین و حتی به صلاح خود خلیفه بود را برای او بیان می‌کردند و هیچ مضایقه‌ای نمی‌کردند. دلیلش هم همین بود که خودشان فرمودند؛ دیدم اساس اسلام در خطر است. صحبت شخص من یا خانواده من یا همسر من نیست و اگر امر به این منوال بگذرد دیگر چیزی از اسلام باقی نخواهد ماند.

سایر حوادثی هم که برای ائمه اطهار‌سلام‌الله‌‌علیهم‌اجمعین پیش آمد را با همین بیان و با همین فرمول می‌شود تفسیر کرد و پاسخ داد؛ یعنی قطعاً هر امامی هرگونه رفتاری کرده، همه گزینه‌هایی که بوده را بررسی کرده و سنجیده و درمجموع آن‌چه نفعش برای اسلام، بیشتر و ضررش برای مسلمین، کمتر بوده را انتخاب کرده است.

مصلحت‌اندیشی و تکلیفمحوری حضرت علی(ع)

حتی بعد از این‌که امیرالمؤمنین‌صلوات‌الله‌علیه به خلافت رسیدند، به‌اصطلاح به خلافت ظاهری، و دوستان‌، نزدیکان و فامیل‌های خودشان ازجمله آقای زبیر که پسرعمه حضرت بود و از اولین کسانی بود که با حضرت بیعت کرده بود، وقتی این‌ها نغمه مخالف را آغاز کردند، حضرت در نهج‌البلاغه در دو جا می‌فرماید که من آن‌قدر فکر کردم که شب، خواب از سرم رفت و تا صبح خوابم نبرد که صلاح اسلام و مسلمین چیست؟ و وظیفه من چیست؟

البته ما معتقدیم که امام معصوم، به این‌گونه تأملات خیلی احتیاج ندارد ولی حتی در این‌گونه موارد هم اسباب و شرایط ظاهری را رعایت می‌کردند. حضرت می‌فرماید من فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم که یا باید با این‌ها، (با همین اصحاب جمل، همین طلحه و زبیر و همسر پیغمبر) بجنگم یا باید از دین محمد‌صلی‌الله‌علیه‌وآله خارج شوم. دوستان و یاران و نزدیکان ایشان می‌گفتند آقا! حالا بگذارید چند وقتی بگذرد و پایه قدرت شما در این‌جا محکم شود، شما تازه به خلافت رسیده‌اید و تازه با شما بیعت کرده‌اند، بگذارید قدرت‌تان استحکام پیدا کند و بعد با این‌ها دربیفتید، حالا زود است شما به جنگ و این‌ها بپردازید، به‌علاوه این‌ها بالاخره دوستان شما هستند، یک طوری خواسته‌شان را تأمین کنید، این‌ها حکومت بصره را می‌خواهند به آن‌ها بدهید و بگذارید به دنبال کارشان بروند. حضرت در جواب این‌ها فرمود من شب تا صبح خوابم نبرد و در این باره فکر کردم. دیدم امر من دایر است بین این‌که یا باید با این‌ها بجنگم و یا باید از دین اسلام خارج شوم! دو جا در نهج‌البلاغه این تعبیر را دارد. منظورم تأکید بر همین امر بیّنی است که همه ما معتقدیم که در هر حالی مصالح اسلام و مسلمین را می‌سنجیدند. آن‌چه درمجموع نفعش برای اسلام و مسلمین و برای آینده اسلام تا قیامت بیشتر بود آن را انتخاب می‌کردند. اختلافاتی هم که رفتار ائمه‌سلام‌الله‌علیهم‌اجمعین داشت که بعضی زندان، تبعید یا حصر خانگی و چیزهایی از این قبیل داشتند همه بر اساس همین فرمول بوده است.

امام علی(ع) و مشورت دادن به خلیفه دوم در جنگ با ایرانیان

من به نظرم رسید که به‌عنوان یک نمونه، چند سطر از نهج‌البلاغه را برایتان بخوانم، هم ببینیم که اصلاً رفتار امیرالمؤمنین‌صلوات‌الله‌علیه و سیره عملی ایشان با خلفا چه بوده و هم با کسانی که با آن‌ها مشورت می‌کردند یا رفتاری داشتند با چه زبان و با چه ادبیاتی صحبت می‌کردند. این چند سطری که به نظرم آمد، مربوط به داستانی است که در زمان خلیفه دوم اتفاق افتاد. می‌دانید که اصل دعوت به اسلام از خود پیغمبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله بود که برای همه سلاطین و امرای عالم نامه نوشتند و دعوت‌شان کردند. این جریانِ ظهور اسلام و رشد اسلام و فراگیرشدنش در جزیرة‌العرب و بعد در شهرهای مجاور و این‌ها، حکومت ایران را به فکر انداخت که این‌ها ممکن است کم‌کم کارشان بالا بگیرد و مزاحم ما بشوند. این شد که این‌ها تصمیم گرفتند که یک سپاه مجهزی را آماده کنند و بیایند ریشه این عرب‌ها را بکَنند؛ حالا این چهار تا عرب بیابانی که اصلاً آن وقت‌ها در معادلات جهانی چیزی حساب نمی‌شدند، یک‌مشت مردم غارتگر و وحشی و بیابانگرد که خود امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه هم اوصاف این‌ها را می‌فرمایند که شما در زمان قبل از اسلام چگونه بودید، این‌ها حالا دارند روزبه‌روز رشد می‌کنند و شهرها را می‌گیرند و عده‌شان زیاد می‌شود، یک وقت اساس سلطنت ما را به خطر نیندازند. این بود که به این فکر افتادند که حساب این‌ها را برسند و ریشه‌شان را بخشکانند.

خبر به پایتخت اسلام و خلیفه وقت، خلیفه دوم رسید که ایرانیان در چنین فکری هستند؛ دارند لشکر خیلی مجهزی را آماده می‌کنند و قصد دارند حمله کنند و ریشه شما را بکَنند. در آن شرایط و با آن وضعیت‌ها که از یک طرف خود عرب‌ها را می‌شناخت، مخصوصاً که در زمان خلیفه اول هم مشکلاتی پیش آمده بود، کسانی مرتد شده بودند، از اسلام خارج شده بودند، از حکومت مرکزی سرپیچی می‌کردند، زکات نمی‌دادند، مالیات نمی‌دادند و به‌اصطلاح عصیان مدنی می‌کردند، خب می‌دانست که در داخل هم این‌هایی که دور و برش هستند خیلی قابل‌اعتماد نیستند. از آن طرف هم یک لشکر مجهز ایرانی که امپراطوری عظیم جهان است اگر بخواهد حمله کند ما در مقابل این‌ها نمی‌توانیم مقاومت کنیم، چه کار کنیم؟!

این‌ها آماده این بودند که برای جهاد بروند و به مرزهای ایران حمله کنند ولی این سؤالات مطرح بود که چگونه کار را پیش ببرند؟ نقشه چه باشد؟ چه کسی فرماندهی کند؟ خود خلیفه چه کار کند؟ خیلی‌ها می‌گفتند برای این‌که سربازها و رزمندگان اسلام، به‌صورت جدی کار کنند خود خلیفه باید حضور داشته باشد وگرنه به حرف‌ امرا و این‌ها گوش نمی‌دهند. خلیفه دوم را تشویق می‌کردند که خودت بیا و در جنگ حضور داشته باش! او هم به تردید افتاده بود که واقعاً مصلحت چیست؟! بروم در جنگ حضور پیدا کنم یا در مدینه بمانم؟!

بالاخره بعد از مشورت‌هایی که با این‌وآن کرد و کسانی نظر دادند مصلحت را در این دید که با امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه مشورت کند. خدمت حضرت آمد و عرض کرد که جریان این است و به من چنین اخباری رسیده که خطری جدی از ناحیه ایران برای ما فراهم شده و من نمی‌دانم که چگونه با این‌ها بجنگیم. آیا خودم بروم شرکت کنم یا نه؟ بعد توضیح داد که جمعیت این‌ها خیلی زیاد است، هم عددشان، هم تجهیزات و امکانات‌شان زیاد است، ما عده‌مان کم است و آن‌چنان آموزش نظامی و این حرف‌ها نداریم و من هم متحیر مانده‌ام که حضور من در جبهه مهم‌تر است یا در پایتخت و به‌اصطلاح در مرکز.

چارچوب طرح مشورتی حضرت علی(ع) به خلیفه دوم

این جمله‌ها را امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه در جواب خلیفه دوم که این مشورت را تقاضا کرده بود مطرح کردند. حالا برای این‌که خیلی طول نکشد، البته خطبه‌ کلامش زیاد هم طولانی نیست ولی یک مقدارش را انتخاب می‌کنم؛ حضرت در یک بخش، موقعیت خود خلیفه را برای او بیان می‌کنند که موقعیت خلیفه، موقعیت ساده‌ای نیست که تو بخواهی بروی در جبهه و این‌ها. شما باید قدر این موقعیت را بدانی و مسئولیت داری که این موقعیت را حفظ کنی. یک بخش کلام، تشریح اهمیت این مقامی است که خلیفه یا رهبر جامعه دارد و این مقام باید حفظ شود.

یک بخش‌اش مربوط به این است که این جمعیت زیادی که می‌گویند، این خیلی تو را نگران نکند و ما باید اتکایمان به خدا باشد؛ ما هیچ وقت به کثرت جمعیت تکیه نکرده‌ایم و بیش از هر چیز باید برویم بر خدا توکل داشته باشیم و از او کمک بخواهیم.

موقعیت مدیر و رهبر در جامعه

تعبیرات و ادبیاتی که حضرت در این جمله‌ها که به کار برده‌اند، برای ما بسیار آموزنده است. با این‌که مسأله، مسأله مشورتی بود اما این‌ها برای ما، برای همین زندگی روزمره ما و برای مهم‌ترین مسائل سیاسی کشور ما بسیار راه‌گشاست. حضرت می‌فرمایند مَكَانُ الْقَیمِ بِالْأَمْرِ مَكَانُ‌‌ النِّظَامِ مِنَ‌‌ الْخَرَزِ یجْمَعُهُ وَ یضُمُّه‌‌؛ می‌فرماید کسی که متصدی چنین مقامی است، مقام خلافت، مقام مدیریت جامعه، موقعیت این مقام نسبت به جامعه و نسبت به مردم مثل بندی است که دانه‌های گوهر را به هم پیوند می‌دهد. حالا به بیان ساده‌تر مثل بند تسبیح است نسبت به دانه‌های تسبیح. اگر این بند، باقی باشد دانه‌های تسبیح با هم اجتماع دارند و می‌توانند نقش خودشان را ایفا کنند اما اگر این بند پاره شود دانه‌ها به اطراف پراکنده می‌شوند و دیگر اصلاً نمی‌شود آن‌ها را جمع کرد؛ بنابراین باید حواست جمع باشد، خیال نکن که شما یک فرد عادی هستی که حالا بودی، بودی؛ نبودی، نبودی؛ اگر مثل یک افراد دیگر کشته شدی یا زنده ماندی فرقی نکند؛ نه، موقعیت تو خیلی مهم است و اگر تو صدمه‌ای ببینی صدمه به جامعه اسلامی و به نظام اسلامی می‌خورد. باید حواست را جمع کنی و خودت را نگه‌داری. علی‌علیه‌‌السلام این‌ها را برای چه کسی می‌فرماید؟!

اهمیت حفظ وحدت در جامعه اسلامی

مَكَانُ الْقَیمِ بِالْأَمْرِ مَكَانُ‌‌ النِّظَامِ مِنَ‌‌ الْخَرَزِ؛ حضرت می فرماید موقعیت این مقام مثل بندی است نسبت به مهره‌هایی که دانه‌های یک گلوبند را به هم وصل می‌کند یا دانه‌های تسبیح را به هم پیوند می‌دهد. یجْمَعُهُ وَ یضُمُّه؛ این بند است که آن‌ها را جمع می‌کند و به آن‌ها نظام می‌دهد. فَإِنِ انْقَطَعَ النِّظَامُ تَفَرَّقَ الْخَرَز وَ ذَهَبَ؛ اگر این بند پاره شود دانه‌ها پراکنده می‌شوند و از بین می‌روند. ثُمَّ لَمْ یجْتَمِعْ بِحَذَافِیرِهِ‌‌ أَبَداً؛ دیگر هرگز نمی‌شود آن‌ها را دوباره جمع کرد و به شکل اول درآورد؛ یعنی اگر خیلی هم همت کنیم بالاخره بعضی از دانه‌هایش گم می‌شود. اگر پخش شد دیگر جمع کردنش کار آسانی نیست. از اول باید سعی کرد نگذاریم این‌ها پخش شود. مسأله حفظ وحدت جامعه است و این‌که گروه‌ها پراکنده نشوند و جامعه اسلامی دچار تشتت نشود ولو حتی به شخصی مثل خلیفه دوم باشد. اگر جامعه اسلامی تشتت پیدا کند ضرر این برای همه مسلمان‌ها و برای اصل اسلام است و لذا باید این را حفظ کرد.

اسلام و اجتماع؛ عامل کثرت و عزت

بعد می‌فرماید وَالْعَرَبُ الْیوْمَ وَ إِنْ كَانُوا قَلِیلًا فَهُمْ كَثِیرُونَ بِالْإِسْلَامِ عَزِیزُونَ بِالاجْتِمَاعِ؛ خلیفه دوم در آن حرف‌هایی که زده بود نگرانی‌هایی که داشت دو چیز بود؛ یکی این‌که آن‌ها یک لشکر مجهز زیادی هستند و یکی این‌که ما عده کم ضعیفی هستیم. حضرت فرمود این‌که تو گفتی ما عرب‌ها کم هستیم و این‌ها، درست است عدد ما کم است اما كَثِیرُونَ بِالْإِسْلَامِ عَزِیزُونَ بِالاجْتِمَاعِ؛ ما چون اسلام را داریم زیاد هستیم. اسلام جبران قلّت ما را می‌کند و تا اجتماع داریم عزت داریم؛ عَزِیزُونَ بِالاجْتِمَاعِ. تا متفرق و پراکنده نشده‌ایم عزت داریم. پس تا مادامی که اسلام و اجتماع را داریم نه از قلّت باید بترسیم و نه از ذلت و ضعف.

جایگاه رهبر و نقش آن در پیروزی اسلام و مسلمین

بعد می‌فرماید فَكُنْ قُطْباً وَ اسْتَدِرِ الرَّحَى؛ در این موقعیت، شما که به‌اصطلاح خلیفه هستید و رهبری جامعه را بر عهده دارید مثل قطب آسیاب باش! آسیاب را به دور خودت بچرخان! تو باید ثابت بمانی و سنگ آسیاب به دور تو بچرخد؛ جامعه، سربازها، رزمندگان و مسلمان‌ها مثل بخش‌هایی از سنگ آسیاب‌اند که می‌چرخند. همه این‌ها باید یک محور داشته باشند. این محور باید ثابت باشد؛ فَكُنْ قُطْباً وَ اسْتَدِرِ الرَّحَى؛ تو قطب این آسیاب باش! محور این آسیاب باش و این آسیاب را به دور خودت به گردش دربیاور!

فَإِنَّكَ إِنْ شَخَصْتَ مِنْ هَذِهِ الْأَرْضِ انْتَقَضَتْ عَلَیكَ الْعَرَبُ مِنْ أَطْرَافِهَا وَ أَقْطَارِهَا؛ اگر تو بگذاری و بروی در جبهه و مرکز کشور را رها کنی بین خود عرب‌ها پراکندگی ایجاد می‌شود و کسانی که با دشمنان داخلی هستند، کسانی که ضعیف‌الایمان هستند و مراتبی از نفاق را دارند این‌ها فرصت را غنیمت می‌شمارند و اصلاً ریشه اسلام را می‌کنند؛ حَتَّى یكُونَ مَا تَدَعُ وَرَاءَكَ مِنَ الْعَوْرَاتِ أَهَمَّ إِلَیكَ مِمَّا بَینَ یدَیكَ؛ کار به جایی می‌رسد که مشکلات داخلی، از مشکل جنگ ایرانیان برای تو سخت‌تر خواهد شد. تو می‌ترسی از این‌که حالا با این سپاه قوی ‌ایرانیان چگونه مواجه شوی ولی اگر خودت در جبهه بروی کار به جایی می‌کشد که مشکلات داخلی از آن مشکل خارجی برای تو دشوارتر خواهد شد و مشکل بیشتری برای تو ایجاد می‌کند؛ پس این‌جا بمان تا از مشکل داخلی جلوگیری کنی و کسانی را به آن‌جا بفرست!

دلسوزی‌های تو بیشتر است یا دلسوزی خدا؟!

خب می‌گویی این‌ها کم هستند و عده آن‌ها زیاد است، جواب این چیست؟! می‌گویی اگر من نروم ممکن است افراد زیادی به آن‌جا نروند و افراد کم باشند، آن‌ها هم لشکر قوی‌ای دارند، با این‌ها چه کار کنم؟! فَأَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ مَسِیرِ الْقَوْمِ إِلَى قِتَالِ الْمُسْلِمِینَ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ هُوَ أَكْرَهُ لِمَسِیرِهِمْ مِنْكَ وَ هُوَ أَقْدَرُ عَلَى تَغْییرِ مَا یكْرَهُ؛ خوب است یک مقدار در این ادبیات دقت کنیم؛ حضرت می‌فرماید این‌که گفتی عده‌ ما کم است و آن‌ها زیاد هستند و ممکن است از پس آن‌ها برنیاییم، این دلسوزی‌هایی که تو برای اسلام می‌کنی این دلسوزی‌های تو بیشتر است یا دلسوزی خدا؟! این نگرانی‌ای که تو داری که اسلام و جامعه اسلامی شکست بخورد، تو بیشتر می‌خواهی اسلام عزیز باشد یا خدا بیشتر می‌خواهد؟! مکروه بودن حمله کفار بر اسلام و شکست مسلمان‌ها در مقابل آن‌ها، مکروهیت‌اش برای خدا بیشتر است یعنی خدا از این کار بیشتر بدش می‌آید. حالا به تعبیر خودمانی عرض کنیم، تعبیر جالبی هم نیست، خدا دلش برای اسلام و مسلمین بیشتر می‌سوزد. تو که این‌قدر دلسوزی می‌کنی و می‌گویی می‌ترسم اسلام و مسلمان‌ها شکست بخورند، بگو ببینم دل تو بیشتر برای اسلام می‌سوزد یا خدا؟! خب بدون شک خدا بیشتر دوست دارد که مسلمان‌ها پیروز شوند؛ پس باید با او ارتباط برقرار کنی!

پیروزی به‌واسطه مددهای الهی

ما چه وقت بوده که اعتمادمان به کثرت افراد و توش و توان خودمان بوده باشد؟! مگر اسلام با عدد ما و توش و توان رزمندگان، قوت و رشد پیدا کرده است؟!‌‌ وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ عَدَدِهِمْ فَإِنَّا لَمْ نَكُنْ نُقَاتِلُ فِیمَا مَضَى بِالْكَثْرَةِ وَ إِنَّمَا كُنَّا نُقَاتِلُ بِالنَّصْرِ وَ الْمَعُونَة؛ ما در جنگ‌هایی که در زمان پیغمبر‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله با کفار کردیم، به کثرت عددمان نمی‌بالیدیم که ما چه قدر جمعیت داریم و آن‌ها چه قدر. خیلی وقت‌ها جمعیت ما خیلی هم کم بود. پیروزی‌هایی که ما به دست آوردیم به‌واسطه کثرت افراد نبود؛ پیروزی‌ها به‌واسطه مددهای الهی بود. الآن هم اگر تو جانشین آن پیغمبری و برای این جامعه دلسوزی می‌کنی باید با همان فکر باشی و اعتمادت باید به مددهای الهی باشد.

فزونى نفرات دلیل بر پیروزى نیست!

این جملات مربوط به آخر خطبه بود. بد نیست اول خطبه را هم عرض کنم که اصلاً خطبه را از این‌جا شروع می‌فرماید که إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَمْ یكُنْ نَصْرُهُ وَ لَا خِذْلَانُهُ بِكَثْرَةٍ وَ لَا بِقِلَّةٍ؛ این امر که بعد می‌فرماید وَ هُوَ دِينُ اللَّهِ، مسأله رواج دین، تابع قلت و کثرت افراد نبود. چنان نبود که هر وقت افراد زیاد هستند پیروز شوند و هر وقت کم باشند شکست بخورند. عده‌ مسلمانان در جنگ بدر خیلی کم بود و پیروز شدند. عده‌شان در جنگ حنین خیلی زیاد بود ولی به خودشان بالیدند و شکست خوردند. شکست و پیروزی تابع قلت و کثرت نیست، تابع این است که چه قدر به خدا اعتماد داشته باشند و خدا چه قدر کمک‌شان کند.

تقدم مصلحت اسلام بر مصلحت فردی

خوب است که ان‌شاءالله این خطبه که خطبه 146 نهج‌البلاغه است را سر فرصت مطالعه کنید. اگر رسیدید داستان و بعضی از شرح‌‌هایش را هم ببینید و در جمله جمله‌اش بیشتر دقت کنید. من می‌خواهم از چند نکته از ادبیات این خطبه استفاده کنیم؛ اولاً از اصل این‌که خب می‌دانیم نظر امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه نسبت به خلیفه دوم با آن سوابق و مخصوصاً جریانات اول رحلت پیغمبر‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله و به مسجد بردن حضرت زیر شمشیر و گرفتن فدک و سایر مسائل، معلوم است که نظر ایشان نسبت به چنین دستگاهی باید چگونه باشد ولی آن جایی که پای مصلحت اسلام است این‌ها را هیچ به روی خودش نمی‌آورد، نمی‌گوید تو چگونه با ما رفتار کردی! چنین و چنان کردی! مثلاً خلاف دستورات پیغمبر عمل کردی! حالا چه طور دلسوز اسلام شدی؟! اصلاً هیچ صحبتی از این‌ها نمی‌کند. می‌گوید تو امروز قیّم بهذا الأمری؛ امروز ریاست جامعه اسلامی به دست توست، تو اگر شکست بخوری اسلام شکست خورده و مردم متفرق می‌شوند و دیگر نمی‌شود این جامعه را جمع کرد. حضرت می‌توانست محاسبه ‌کند به این‌که حالا من بروم با او مجادله کنم و در مقام مشاجره و بحث و این‌ها با او حرف بزنم، یا نه با او قهر کنم، بگویم همان‌گونه که تو ما را نخواستی ما هم به تو کاری نداریم، برو هر کاری خودت می‌خواهی بکن؛ ولی این چیزهایی است که مصلحت اسلام است. خودش هم می‌فرماید من کناره‌گیری کردم حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ... تا دیدم که آن‌چنان حوادثی پیش آمد و کسانی داشتند از دین برمی‌گشتند، تا دیدم که اساس اسلام در خطر است و اگر من کمک نکنم دین از بین می‌رود و مشکلاتی پیش خواهد آمد که از این مشکلات خیلی شدیدتر است و پاسخ‌گویی‌اش در پیشگاه الهی مشکل‌تر.

همه چیز فدای حفظ اسلام

درسی که ما می‌گیریم این است که در هر شرایطی، قبل از هر چیز و بیش از هر چیز، حفظ اساس اسلام و جامعه اسلامی در مقابل کفار باید برای ما مطرح باشد. اگر دَوران امر بود بین حفظ اساس اسلام با همه ضعف‌هایی که متصدیان دارند، سلاطین، امرا، مسئولان داخلی، با همه ضعف‌هایی که بالاخره می‌دانیم همه جا وجود دارد، گاهی کمتر، گاهی بیشتر، اگر امر دایر شد بین این‌که بالاخره این اسلام با همه ضعف‌هایش بماند یا دین نابود شود باید با تمام وجود و با تمام قوا همه چیز را فدا کرد تا اصل اسلام بماند.

وظایف مدیر و رهبر جامعه

الف) حفظ وحدت جامعه اسلامی

اگر اصل اسلام از بین رفت و مسلمان‌ها پراکنده شدند و دیگر بندی نبود که این‌ها را با هم ارتباط دهد و اجتماع آن‌ها را حفظ کند و وحدتی به امت اسلامی ببخشد، دیگر جایی برای کار باقی نمی‌ماند و همه چیز به خطر می‌افتاد. این موقعیتی است که القیّم بهذا الأمر دارد؛ نمی‌فرماید جانشین پیغمبر، نمی‌فرماید امام معصوم؛ می‌فرماید کسی که متصدی این کار است او باید همیشه مواظب باشد که پراکندگی در جامعه پیش نیاید. این مقدّم بر همه چیز دیگر است.

ب) مصلحت‌اندیشی در گفتار و رفتار

بعد از این‌که این اساس حفظ شد باز باید در رفتارها، در پیشنهادها، در دستورالعمل‌ها، در حمایت‌ها و در انتقادها محاسبه کرد. باید مجموعاً کاری را، روشی را و سخنی را انتخاب کرد که نفعش بیشتر و ضررش کمتر باشد. اگر منتظر این باشیم که رفتاری صورت بپذیرد که هیچ عیب و نقصی نداشته باشد، در این عالم دنبال چنین رفتاری گشتن خیلی به‌جا نیست؛ در این عالم، حق و باطل با هم آمیخته است. چه وقت بوده که یک جامعه صد در صد صالح و خالص و خداپرست وجود داشته باشد و هیچ عیب و نقص و کوتاهی‌ای در آن نباشد؟! چه وقت بوده؟! مجموعاً باید رفتارها را با هم سنجید، کم‌وزیاد کرد، جرح‌وتعدیل کرد و درنهایت آن چیزی را انتخاب کرد که درمجموع حاصل جمع جبری‌اش مثبت باشد و به نفع اسلام باشد؛ اما تشخیص این کار بسیار دشوار است. ما برای کار خانه خودمان که چهار، پنج نفر عائله داریم گاهی متحیر می‌مانیم که چه بگوییم و با بچه‌مان چگونه رفتار کنیم تا بتوانیم مصلحت خانه خودمان را تأمین کنیم. آن وقت مصلحت یک کشور هفتادوپنج میلیونی را آن هم در مقابل چند میلیارد دشمن چگونه تشخیص دهیم و چگونه عمل کنیم جز با توفیق و مدد الهی میسر نیست؛ ولی بالاخره کسی که متصدی شد باید به فکر باشد؛ در هر رفتار و در هر گفتاری سعی کند ملاحظه کند که این حرفی را که می‌زنم چه آثاری دارد؟ مجموعاً چه نفع‌هایی برای آن مترتب می‌شود و چه ضررهایی؟ مجموعاً نفعش بیشتر است یا ضررش بیشتر است؟ اینکه انتظار این را داشته باشیم که هیچ وقت رفتاری که عیب و نقصی دارد انجام نگیرد، در این عالم نخواهد شد. هرگونه رفتاری که بکنیم یک جای آن عیب دارد و یک جای آن حُسن دارد، به یک کسی برمی‌خورد، بدش می‌آید، کنار می‌رود، قهر می‌کند، آن یکی دیگر خوشش می‌آید و استقبال می‌کند. چیزی که همه خوششان بیاید، استقبال کنند، به نفع عموم باشد، به نفع حق باشد، هیچ جای انحرافی، اشتباهی، حتی تقیه‌ای در کار نباشد انتظار این نمی‌شود را داشت. ان‌شاءالله در زمان ظهور ولی‌عصرارواحنا فداه باشیم و ببینیم که آن آقا چه خواهد کرد وگرنه در این شرایطی که ما در عالم می‌بینیم، چنین چیزی نخواهد شد.

ج) حفظ اساس اسلام

همیشه هرگونه تصمیمی گرفته شود یک نقص‌هایی دارد و یک حُسن‌هایی. هنر این است که مدیر و رهبر جامعه بتواند تشخیص بدهد که این کار نفعش بیشتر است یا ضررش؟ کاری را انتخاب کند که درمجموع مصلحتش برای اسلام و مسلمین بیشتر و ضررش کمتر باشد. اول برای کل جامعه اسلامی، بعد برای آن جامعه‌ای که مستقیماً مسئولیتش را به عهده دارد. این کلامی است که امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه دارد با خلیفه وقت می‌گوید که تو مرکز این‌قدرت اسلامی هستی؛ اگر تو شکست بخوری و ببینند که این کشته شد می‌گویند اسلام از بین رفت؛ دیگر هم عرب‌های داخلی پراکنده می‌شوند و هم دشمنان خارجی جسور می‌شوند. آن‌ها همه نیروهایشان را جمع می‌کنند تا تو را از بین ببرند؛ بنابراین در جبهه نرو! همین‌جا بمان! تو ثقل جامعه اسلامی را باید حفظ کنی؛ این حفظ اسلام است. البته آن‌هایی که مظهر رحمت الهی هستند خیر همه موجودات را می‌خواهند اما به‌هرحال اگر کسانی برای اسلام ضررهایی هم داشته باشند باز هم درمجموع حساب می‌‌کنند که وجودش الآن به نفع اسلام است یا به ضرر اسلام؟

دشواری‌های مسیر رهبری جامعه

این یک نکته و یک درس از همین جمله و همین رفتار امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه است که برای امروز ما هم بسیاری از مشکلات و بسیاری از اعتراضاتی که اشخاص ساده می‌کنند را حل می‌کند. همین امروز یک نامه‌ای برای ما فرستاده بودند که پیدا بود از دوستان مؤمنین هم بوده که آخر در یک جامعه، در یک کشور اسلامی، رهبرش یک مجتهد مرجع تقلید، چنین و چنان، این‌همه شهید داده‌ایم، چرا باید چنین و چنان باشد؟! چند تا از مشکلات کشور را نوشته بود. خب شاید نویسنده این نامه باور نمی‌کند که دغدغه خود رهبر خیلی از من و شما بیشتر است. او خیال می‌کند وقتی ایشان دستور بدهد که چنین کنید فوراً خواهد شد. پیغمبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله که دستور داد، دستور ایشان را چقدر گوش کردند؟!

تنهایی و مظلومیت امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه در میان یاران

امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه به اصحاب خودشان در جنگ صفین و در جنگ‌هایی که رفته بودند می‌فرمودند من حاضرم بیست تا از شما را بدهم و یکی از اصحاب معاویه را بگیرم؛ لَوَدِدْتُ‌‌ وَ اللَّهِ أَنَّ مُعَاوِیةَ صَارَفَنِی بِكُمْ صَرْفَ‌‌ الدِّینَارِ بِالدِّرْهَمِ، فَأَخَذَ مِنِّی عَشَرَةً مِنْكُمْ وَ أَعْطَانِی رَجُلًا مِنْهُم‌‌؛ همین اصحابی را که خودش تربیت کرده بود، پای منبر خودش تربیت شده بودند، یارانش بودند، با او بیعت کرده بودند، در جنگ‌ها می‌آمدند در رکاب او می‌جنگیدند، کشته می‌شدند اما از آن‌ها گله می‌کند که من تا چه وقت با شما بسازم؟! یا أَشْبَاهَ‌‌ الرِّجَالِ‌‌ وَ لَا رِجَال؛ ای نامردها! ای‌کاش معاویه با من معامله می‌کرد و بیست تا از شماها را می‌گرفت و یکی از اصحاب خودش را به من می‌داد برای این‌که آن‌ها در باطل خودشان سفت هستند ولی شما در حق خودتان سست هستید!

تدبیر بی‌نظیر مقام معظم رهبری‌حفظه الله تعالی

البته بحمدالله شرایط زمان ما خیلی بهتر از آن زمان شده است. مردم، فهم‌شان، معرفت‌شان و درک اجتماعی‌شان خیلی بیشتر شده اما بالاخره هنوز هم رگه‌هایی وجود دارد؛ دست‌های مرموزی در داخل کشور هست که با خارج ارتباط دارند، ضررهایی می‌زنند، دنبال منافع شخصی‌ و گروهی‌شان هستند، دنبال این هستند که بالاخره قدرت مرکزی را تضعیف کنند تا خودشان به نوایی برسند. خب می‌دانید دیگر، این‌ها خیلی احتیاج به توضیح و تعریف ندارد. آن وقت کسانی توقع دارند که مثلاً رهبر دستور بدهد که فلان جا چه کار کنید، همه هم بگویند چشم! چرا دیر گفتید! این ساده‌اندیشی است. ایشان همه این‌ها را آزموده است. ایشان همه این شخصیت‌هایی که من و شما بعد از مدتی یکی‌شان را می‌شناسیم، در حدود چهل، پنجاه سال است که تاروپود همه این‌ها را می‌شناسد، آن هم خیلی بهتر از من و شما. به یاری خدا باید این‌ها را جرح‌وتعدیل کند و به‌گونه‌ای رفتار کند که درمجموع، حاصل جمعش به نفع اسلام و جامعه اسلامی باشد و ضررش کمتر باشد. این رفتاری است که حضرت علی‌علیه‌‌السلام با عمر بن خطاب می‌کند؛ می‌گوید تو باید باشی تا اسلام حفظ شود.

ما باید در رفتارهایمان، در موضع‌گیری‌هایمان و در برخوردهایمان عاقلانه‌تر بیندیشیم. توقعات بی‌جا نداشته باشیم. واقعیت‌ها را بسنجیم. به تدبیر رهبرمان حسن ظن داشته باشیم؛ تدبیری که حالا من نمی‌دانم شما چه اندازه باور کنید ولی من مطمئن هستم که در عالم نظیر ندارد! این نعمت را غنیمت بشمارید.

منطق اسلام در خصوص عوامل پیروزی و شکست

ما اگر بودیم با چه ادبیاتی صحبت می‌کردیم؟! او خیلی راحت و عادی می‌گوید آقا! لشکر قوی‌ای با جمعیت و توش و توان زیاد بناست به مرزهای ما حمله کنند. ما، هم عده‌مان کم است و هم توش و توان‌مان؛ چه کنیم؟ من نگرانم. خب اگر ما بودیم چه می‌گفتیم؟ می‌گفتیم نه آقا! من هم صبر می‌کنم تا بیشتر مردم بیایند و شما را همراهی کنند، شما مسلمان‌ها را به اطراف بفرستید، ارشاد می‌کنیم، چنین می‌کنیم، چنان می‌کنیم، تبلیغات می‌کنیم؛ اما حضرت اصلاً از این صحبت‌ها نمی‌کند. حتی نمی‌فرماید من در حد خودم مثلاً می‌روم تبلیغ می‌کنم، به مردم می‌گویم که بیشتر بیایند. حضرت می‌فرماید چه وقت بوده که ما به‌واسطه کثرت پیروز شده باشیم؟! چه وقت بوده؟! این مسأله جنگ دنیایی نیست؛ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ که بعدش می‌فرماید وَ هُوَ دِينُ اللَّهِ، نه پیروزی‌اش تابع کثرت افراد بوده و نه شکستش در اثر کمی افراد. تابع کثرت و قلت نبوده بلکه تابع این بوده که خدا چه قدر ما را یاری کرده یا ما را یاری نکرده است. هر جا ما سراغ او رفتیم و او ما را یاری کرد پیروز شدیم؛ إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ؛[3] إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَیأْتُوكُم مِّن فَوْرِهِمْ هَـذَا یُمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ آلافٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُسَوِّمِینَ.[4] اگر غافلگیر هم بشوید نگران نباشید؛ فقط به دو تا شرط؛ إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ؛ شما رابطه‌تان را با خدا باید تقویت کنید؛ آن‌چه از شماست مقاومت است، صبر و پایداری است؛ در مقابل دشمن، خودتان را نبازید، نبُرید، محکم بایستید و تقوا داشته باشید. اگر این دو تا بود، اگر همه اسباب عالم هم کوتاه آمدند، ما ملائکه را به کمک شما می‌فرستیم. در جنگ بدر هزارتا ملک را فرستادیم و اگر لازم شد پنج‌هزار ملک می‌فرستیم؛ یُمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ آلافٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُسَوِّمِینَ. این منطق اسلام است.

تقوا و صبر؛ شرط پیروزی

امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه با همین منطق، با خلیفه وقت صحبت می‌کند که نترس! نگران نباش! نگران نباش که عده‌مان کم است. می‌فرماید ولو عده ما ازلحاظ شماره کم است فَهُمْ كَثِیرُونَ بِالْإِسْلَامِ عَزِیزُونَ بِالاجْتِمَاعِ؛ ما به جای عدد، اسلام را داریم، عزت ما هم به اجتماع‌مان است، به وحدت‌مان است، به همبستگی‌مان است. تا با خدا ارتباط داریم و بین خودمان هم همبستگی را حفظ می‌کنیم ما پیروزیم اما اگر یکی از این دو تا شرط را رعایت نکردیم:

یا مقاومت را از دست دادیم، تنبلی کردیم، راحت‌طلب بودیم، زود سازش کردیم، دست‌ها بالا، هر چه شما گفتید، اشتباه کردیم که سی و چند سال با آمریکا درافتادیم، اشتباه کردیم، حالا دست‌ها بالا، بسم‌الله هر چه شما بفرمایید؛ در اینجا إِن تَصْبِرُواْ لغو شد، نیست، این إِن تَصْبِرُواْ نیست.

یا مقاومت هم کردید اما به نیروی خودتان متکی بودید، با خدا کاری نداشتید، فقط فکر آموزش و ابزار نظامی و آموزش جنگی و این حرف‌ها بودید، خدا را یادتان رفت؛ در اینجا هم امیدی به پیروزی نداشته باشید.

اگر این دو شرط در شما بود، هم مقاومت و هم تقوا، مطمئن باشید پیروزی با شماست.

کمک‌های غیبی خداوند متعال

حتی اگر دست‌تان از همه چیز خالی شود خدا برایتان کمک غیبی می‌فرستد و این شوخی نیست، واقعیتی است که در جنگ بدر اتفاق افتاد. در زمان ما هم نمونه‌اش اتفاق افتاد منتها آیه‌ای نبود که بتواند برای ما بیان بکند و حجتی باشد؛ ولی آن‌هایی که در جنگ سی‌وسه روزه لبنان بودند آن‌ها شاهد بودند که کمک‌های غیبی چگونه به سراغ‌شان آمد. به‌هرحال نمونه‌اش در این زمان‌ها هم واقع شد. راست است که خدا کمک می‌کند. اگر می‌خواهید من قسم حضرت عباس می‌خورم که خدا کمک‌های غیبی دارد.

امیدمان تنها به خدا باشد!

این ادبیاتی که حضرت به کار می‌برند را فراموش نکنیم. وقتی هم که مشورت می‌دهد می‌گوید غصه نخور.... اگر ما بودیم می‌گفتیم غصه نخور، ما کمک می‌کنیم، مردم را تشویق می‌کنیم، از جاهای دیگر دعوت می‌کنیم، نگران نباش؛ ولی حضرت می‌فرماید ما اصلاً کی روی کثرت و قلت حساب می‌کردیم؟! ما اعتمادمان به یاری خدا بود، بِالنَّصْرِ وَ الْمَعُونَةِ، باید فکر کنیم و باید آن را جذب بکنیم وگرنه این‌ها نباید برای ما منشأ امید و اعتماد شود.

ملاک پیروزی

پس از یک طرف، وظیفه آدم حتی در مقابل کسانی که صد در صد ازنظر افکار ارزشی هم با ما مخالف هستند این است که در آن جایی که مصلحت اسلام اقتضا می‌کند باید مشورت درست بدهیم، خیرشان را به آن‌ها بگوییم. نه‌تنها بگوییم بلکه آن جایی که مصلحت اسلام در پیش است کمک‌شان هم بکنیم. با آن‌ها به زبان و به ادبیات دین صحبت کنیم، هم برای خودمان هم برای دیگران؛ تا آدم خودش این‌ها را باورش نباشد که نمی‌تواند با دیگران این‌گونه صحبت کند؛ اول خودمان باور کنیم که اعتماد ما باید به یاری خدا باشد. این‌که در چه زمانی، با چه کسی، چگونه رفتاری را انتخاب کنیم، چه کسی را تأیید کنیم و یا انتقاد کنیم، یا بعضی انتقاد کنند، بعضی تأیید کنند، بستگی دارد به این‌که هر کسی در آن موقعیتی که هست ببیند رفتارش به نفع اسلام است یا نه. معنایش هم این نیست که همه یک طور رفتار کنند؛ موقعیت‌ها فرق می‌کند، شرایط افراد فرق می‌کند ولی آن کسی که در رأس قدرت است او باید به‌گونه‌ای رفتار کند که بین مردم پراکندگی ایجاد نکند وگرنه این باعث این می‌شود که از اول، خود مردم به دست خودشان عزت خودشان را از بین ببرند؛ كَثِیرُونَ بِالْإِسْلَامِ عَزِیزُونَ بِالاجْتِمَاعِ؛ ما عزت خودمان را به جمعیت و به توش و توان نمی‌دانیم. عزت ما در این است ‌که تابع اسلام باشیم و مردم را به خاطر اسلام و حول محور اسلام جمع کنیم و ارتباط و همبستگی‌مان را حفظ کنیم، این ملاک پیروزی است.

ریشه رفتارهای متفاوت ائمه اطهار‌صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین

حالا شما با همین ملاک می‌توانید رفتارهای همه ائمه صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین را تفسیر کنید و باید هم این کار را بکنیم، که چرا آن امام آن رفتار را انتخاب کرد و چرا این امام این را. بگردیم عواملی را پیدا کنیم که اگر طور دیگری رفتار می‌شد به نفع اسلام و مسلمین نبود، چه از صلح امام حسن‌علیه‌‌السلام گرفته، و چه از شهادت امام حسین‌علیه‌‌السلام و چه سایر رفتارهایی که ائمه اطهار‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين داشتند تا آن جایی که امام جواد‌سلام‌الله‌علیه داماد خلیفه وقت هم بشود؛ همه این‌ها فقط برای مصلحت اسلام و مسلمین بود وگرنه همسر برای ایشان قحط نبود.

پروردگارا! تو را به مقام حضرت جواد‌سلام‌الله‌علیه قسم می‌دهیم که اسلام و مسلمین را در پناه ولایت اهل‌بیت، از همه آفات و بلیات حفظ بفرما!

هر کس برای اسلام خدمت می‌کند او را عزیز کن!

کسانی که آگاهانه به ضرر اسلام کار می‌کنند آن‌ها را هلاک کن!

آن‌هایی که ناآگاهانه اشتباه می‌کنند آن‌ها را ارشاد و هدایت بفرما!

عاقبت امر همه ما را ختم به خیر بفرما!



[1]. عنکبوت، 1 و 2.

[2]. نهج‌البلاغه، نامه 62.

[3]. انفال، 9.