بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) است كه در تاریخ 1383/08/15 مصادف با 21 رمضان 1425 در دفتر مقام معظم رهبری (دام ظلهالعالی) ایراد فرمودهاند
در جلسات قبل گفتیم كه خودبزرگبینی مثل درخت شومی است كه شاخههای مختلفی همچون فخرفروشی، عصبیت، حسد و بسیاری دیگر از مفاسد اخلاقی و روحی از آن میروید و منشأ اختلافها و دشمنیهای بسیاری در بین مردمان میشود؛ تا آن جا كه آرام آرام فسادش كل جامعه را فرا میگیرد. در ادامه، سیر بحث از كلی به جزیی منتهی میشود و در این خطبه، طبق قرائن، آن چه از ابتدا مورد توجه حضرت بوده، روح عصبیتی است كه در بسیاری از جوانهای آن عصر پیدا شده بود.
قبلاً اشاره كردیم كه معنای كلی عصبیت این است كه انسان نسبت به شخص، گروه، شیء و یا حتی فكر و عقیدهای دلبستگی و حمایتی بیدریغ داشته باشد. به این معنا، عصبیت نه مطلقاً مذموم است و نه مطلقاً ممدوح. اگر این حمایت و دفاع آن چنان گسترده و بیقید و شرط باشد كه حتی به دفاع برخلاف حق هم منجر شود، این عصبیت مذموم است؛ اما اگر انسان به امرِ حقی حساسیت داشته، برای حمایت از آن جان و مالش را هم فدا كند، چنین عصبیتی ممدوح است.
مخاطبان این خطبه گرفتار عصیبت مذموم بودهاند. شهر كوفه از قبائل و طوایف مختلفی ــكه غالباً مهاجر بودندــ تشكیل شده بود و به تدریج روح قومگرایی در برخی از جوانهایی كه از ارزشهای اسلامی دور افتاده بودند، پدیدار گشت و هر قومی بیجهت از طایفه و عشیره خودشان حمایت میكردند و بر دیگران فخر میفروختند. این امر گاهی به نزاع كشیده میشد. از این جهت حضرت بعد از آن مواعظ كلی درباره این كه تكبر چه ضررهایی دارد، به عصبیتی اشاره دارند كه از ریشه تكبر تغذیه میكند: حمایت كردن از یك گروه، از یك قوم و قبیله و خانواده بدون هیچ ملاكی، ولو ناحق باشد. این عصبیت عقلاً و شرعاً مذموم است و از همان خودبزرگبینی سرچشمه میگیرد. عصبیتها مختلف است ولی غالب مردم بهانهای برای تعصب دارند و چیزی را دستاویز فخرفروشی خود قرار میدهند. اما گاهی در تعصبهای فامیلی، طایفهای و قومی هیچ ملاكی برای فضیلت و برتری مطرح نمیشود؛ صرفاً این كه ما از فلان قبیله هستیم، ما اهل فلان شهر هستیم و...، همین را به رخ یکدیگر میكشند.
امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) در این جا مخاطبان خود را مورد توجه قرار میدهند كه تعصب شما از بدترین نوع تعصب است. هر كسی تعصبی میورزد بهانهای برای آن دارد؛ دلیلی برای خود میتراشد؛ استدلال غلطی میكند، تا كسانی فریب بخورند و امر بر آنها مشتبه شود. ولی میبینم شما بدون هیچ بهانه ای تعصب میورزید. این، زشتترین و نامعقولترین نوع عصبیتی است كه از خوی شیطانیِ خودبزرگبینی سرچشمه میگیرد. «وَ لَقَدْ نَظَرْتُ فَمَا وَجَدْتُ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِینَ یَتَعَصَّبُ لِشَیْءٍ مِنَ الْأَشْیَاءِ إِلَّا عَنْ عِلَّةٍ...»؛ میفرماید من هیچ كس از جهانیان را نیافتم كه بدون دلیل نسبت به چیزی تعصب بورزد؛ مگر با بهانهای كه اشخاص جاهل را بفریبد و امر را بر آنان مشتبه كند. یعنی بعضی از متعصبین حداقل مغالطهای دارند و بهانهای برای تعصب خود میتراشند؛ هر چند این استدلال غلط باشد. اما شما برای چیزی تعصب میورزید كه هیچ سبب و دلیلی ندارد. «أَمَّا إِبْلِیسُ فَتَعَصَّبَ عَلَی آدَمَ لِأَصْلِهِ»؛ اگر ابلیس تعصب ورزید و برای آدم سجده نكرد، لااقل دستآویزی داشت. شیطان گفت: «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ»1؛ من از آتشم و او از گِل. اگر هر دو از گِل آفریده شده بودند، ابلیس این بهانه را نداشت. چون مایه آفرینش او آتش بود و این را برتر از خاك میدانست، چنین ادعایی کرد. پس حتی تكبر ابلیس هم بیجهت و بیبهانه نبود و اقلاً صورتی از استدلال را برای خدا درست كرد. یا وقتی ثروتمندان نسبت به فقرا تكبر میورزند، میگویند ما ثروت و ایل و تبار بیشتری داریم؛ پس معلوم میشود كه پیش خدا عزیزتریم. «نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ»2. اما شما برای چه تكبر میورزید؟ تو میگویی من اهل فلان طایفه هستم؛ او هم میگوید من اهل فلان طایفه دیگر هستم. برای خودتان تعصب میورزید، این چه دلیلی میشود؟ مثل اینكه كسی بگوید: من، چون من هستم، تكبر میكنم. ابلیس هم نگفت چون من ابلیس هستم، تكبر میكنم. گفت: چون من بهتر هستم، تكبر میكنم. این تعصبی كاملاً نامعقول است.
این ملیگراها توجیهشان چیست؟ آیا صِرف اینكه چون ما ایرانی هستیم ــمنظورم صِرف ایرانی بودن در مقابل عراقی، افغانی یا روس بودن است، با صَرفنظر از اینكه ما ایرانِ اسلامی و شیعی هستیم و دارای سوابق تمدن و فرهنگ و...ــ باید از ایرانی بودن خودمان دفاع كنیم؟ استدلال ملیگراها چیست؟ منطق ملیگرایی یك منطق عقلی نیست. چون من اهل فلان شهر، فلان كشور یا فلان نژاد هستم، بنابراین باید بر دیگران فخرفروشی كنم؟ آیا چون ایرانی هستم، باید از كار غلط هر ایرانی هم دفاع كنم؟ امروز حتی در پیشرفتهترین كشورها هم این مسایل مطرح است. مثلاً اگر شما در آلمان از یك فرد آلمانی به زبان انگلیسی سؤالی بپرسید، او به انگلیسی جواب نمیدهد؛ هرچند انگلیسی بفهمد، اما به آلمانی یا با اشاره جواب میدهد. حاضر نیست با شما به زبان انگلیسی حرف بزند. برای اینكه نژاد وزبانش را برتر از انگلیسی میداند. این امر ریشه در درون انسان دارد. گویا انسان تا نسبت به چیزی تعصب نورزد، ارضا نمیشود.
بررسی این مسأله به تحلیل روان شناختی نیاز دارد. چرا گاهی حتی اهل چند محله از یك شهر حاضر نیستند زبان همدیگر را بپذیرند؟ آنچه به نظر میرسد در انسان اصالت دارد، حب ذات است؛ آدم خودش را از همه چیز بیشتر دوست دارد. در زندگی اجتماعی تدریجاً افراد دیگر به این «خود» ضمیمه میشوند و خودِ فردی تبدیل به خودِ جمعی میشود؛ همخانواده، هممحله، همشهری، هماقلیمی، همقارهای. در نتیجه حبی كه فرد نسبت به شخصِ خودش دارد، به گستره وسیعتری تعمیم پیدا میكند. یعنی از حب ذات درخت تلخی به نام خودبزرگبینی میروید، حب ذات به تنهایی اشكال ندارد. اگر انسان خودش را دوست نمیداشت، شاید درصدد بندگی خدا هم برنمیآمد؛ چون خودش را دوست دارد و كمال خودش را در قرب خدا میبیند، بندگی خدا را میكند. اگر آدم علاوه بر اینكه خودش را دوست دارد، مرز خودش را هم میشناخت، هیچ عیبی نداشت. اصلاً فطرت انسان اقتضا میكند که نسبت به چیزهایی تعصب داشته باشد؛ منتها انسان باید این تعصب را با شناخت و معرفت همراه كند. ما معتقدیم بیشترین چیزی كه باید آدم نسبت به آن حساسیت داشته باشد دین است. باید بیدریغ و با تمام وجود از دینمان دفاع كنیم؛ البته نه هر دین باطلی؛ دینی كه حق است. این عصبیت ممدوح است.
حضرت امیر(ع) میفرمایند: لااقل به چیزی تعصب بورزید كه ارزش داشته باشد. اگر به گذشتگانتان افتخار میورزید، از صفات خوب آنها دفاع كنید؛ تا هم آن نیاز فطریِ درونیتان ارضا شود و هم شما به صفات خوبی مثل سخاوت، غیرت به ناموس و... علاقه پیدا كنید. «فَإِنْ كَانَ لَا بُدَّ مِنَ الْعَصَبِیَّةِ»؛ اگر بر اساس فطرتتان ناچارید كه نسبت به چیزی دلبستگی و تعصب داشته باشید، اقلاً مكارم اخلاق را شناسایی كنید و نسبت به آنها عشق بورزید؛ «فَلْیَكُنْ تَعَصُّبُكُمْ لِمَكَارِمِ الاخلاق وَ مَحَامِدِ الْأَفْعَالِ...». آن حضرت میفرمایند: در بین بزرگان شما، گذشتگانتان، رؤسای قبایل و شخصیتهای معروف عرب، مردمی بودند كه صفات پسندیدهای داشتند؛ افرادی چون حاتم طایی كه همه به عنوان یك عرب به او افتخار میكردند. شما هم بیایید به این صفتهای پسندیده تعصب بورزید.
بعد امیر مؤمنان(ع) چند چیز را مثال میزنند و میفرمایند: سعی كنید این چیزها را دوست بدارید؛ «مِنَ الْحِفْظِ لِلْجِوَارِ»؛ چه قدر خوب است آدم با افتخار بگوید من تا آن جا كه بتوانم حق همسایه را رعایت میكنم. «وَ الْوَفَاءِ بِالذِّمَامِ»؛ وفاداری و رعایت كردن عهد و پیمان، از اخلاق جهانی است. ما یك سلسله صفات پسندیدهای داریم كه مقید به دایره دین نیستند؛ اما اسلام هم به این صفات ارزش داده و آنها را پذیرفته است. پیغمبر اكرم(ص) با مشركان عهد و پیمان میبستند؛ به اصطلاح امروز نوعی پیمان عدم تجاوز. در قرآن سفارش شده تا زمانی كه آنها عهد و پیمان را رعایت میكنند، شما هم رعایت كنید؛ «فَمَا ٱسْتَقَامُوا لَكُمْ فَٱسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ»3. اگر مسلمانها با كسانی، هر چند مشرك، قرارداد بستند، نباید عهدشان را بشكنند. وفای به عهد از چیزهایی است كه حتی نسبت به كفار هم باید رعایت گردد. «وَ الطَّاعَةِ لِلْبِرِّ وَ الْمَعْصِیَةِ لِلْكِبْرِ...»؛ اگر كسی شما را به نیكی و كار خوب دعوت كرد، شما او را اطاعت كنید. «وَ الْكَفِّ عَنِ الْبَغْیِ»؛ باید تعصب داشته باشیم به این كه از حق خودمان فراتر نخواهیم و پا را از گلیم خود درازتر نكنیم. اگر رفیقمان شرایطی را پدید آورد و ما را دعوت كرد كه اندكی از حق خود فراتر برویم، بگوییم: نه؛ من اصل را نمیشكنم، از حد خودم تجاوز نمیكنم. یكی از سفارشهای امیرالمؤمنین(ع) هم به اصحاب در این شبها، رعایت نظم بود. خدا مرحوم دكتر بهشتی را رحمت كند؛ ایشان خیلی به نظم مقید بود. درباره ایشان میتوان گفت: ایشان نسبت به نظم تعصب داشت. وقتی وارد مدرسه فیضیه میشد، همیشه مقید بود از راهروی سمت راست وارد و از راهروی سمت چپ خارج شود. غالباً راهروی سمت راست شلوغ بود. به ایشان میگفتند از آن راهرو وارد شوید. میگفت: نه؛ باید نظم را رعایت كنیم. جلساتی كه ما در خدمت ایشان بودیم، كسی كه بیشترین نظم را در وقت و در كار رعایت میكرد، ایشان بود. وسط بحث، موقع نماز كه میشد، از جایش بلند میشد و میگفت: اول نماز را بخوانیم؛ بعد بحث را ادامه دهیم. چنین تعصبی نسبت به صفات پسندیده، یك نوع اصولگرایی است.
1 اعراف: 12
2 سبا: 35
3 توبه: 7