ضرورت توجه به اهداف و اولویت‌ها در ارزشیابی‌ها

در جمع هيئت علمی مؤسسه امام خمينی (ره)
تاریخ: 
سه شنبه, 17 دى, 1392

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

پیشینه نامطلوب همکاری در امور دینی

یکی از ابعاد مهم و کاربردی، ولی فراموش‌شده اسلام در مدیریت، تعاون است که در قرآن نیز بدان اشاره شده است. در برهه‌ای از زمان، شرایط به‌گونه‌ای بود که به‌طور خاص روحانیت هیچ نوع همکاری‌ای با همدیگر نداشتند. در تبریز کوچه معروفی به‌نام کوچه صدتومانی وجود دارد ـ در آن زمان‌، صد‌تومان پول مبلغ خیلی زیادی بود ـ چند نفر از مجتهدان بزرگ در آن کوچه سکونت داشتند؛ به‌رغم اینکه با هم همسایه بودند، ولی گاهی سال‌ها همدیگر را نمی‌دیدند؛ تقریباً این مسئله در بین روحانیان شایع بود. البته این موضوع عللی داشت که بیشتر آن نیز به خفقان دوران ستمشاهی و برخورد بد با روحانیان و در نتیجه به خانه‌نشینی آن‌ها مربوط می‌شد و این مسئله عاملی بود که عالمان به دیدار یکدیگر نروند. بخشی از آن نیز مربوط به کج‌فهمی‌های عده‌ای بود که می‌پنداشتند اقتضای زهد و پارسایی این است که انسان در خانه‌اش بماند و پلاس خانه‌اش باشد؛ و به این تعبیر تمسک می‌کردندکه «کونوا أحْلاسَ بُیوتِکُم».[1] نتیجه‌ همه این عوامل این بود که هر کسی در گوشه‌ای به کاری مشغول بود و تعدادی دوست و مرید برای خود داشت. افرادی نیز که دوست و مریدی نداشتند، روح همکاری اجتماعی در بین آنها جایگاهی نداشت. به‌هر‌حال،‌ مسئله تعاون، همفکری و همکاری در بین روحانیان خیلی ضعیف بود.

احیای روح همکاری، یکی از برکات انقلاب

یکی از برکات انقلاب ـ هر چند خیلی ملموس نیست و درباره آن بحثی نمی‌شود ـ این است که روح همکاری در بین روحانیان و مؤمنان احیا شد. علاوه بر آیاتی صریح درباره تعاون در قرآن، تشریع بسیاری از احکام نیز خودبه‌خود انسان را به هم‌‌فکری و نزدیک شدن به یکدیگر وامی‌دارد: الْمُؤْمِنُ‏ آلِفٌ‏ مَأْلُوفٌ مُتَعَطِّفٌ؛[2] برای مثال، وقتی پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله می‌خواستند نزد اصحاب خود بروند،‌ محاسن خود را در آینه مرتب می‌کردند؛ حتی اگر آینه هم نبود، در ظرف آبی نگاه می‌کردند؛ این به چه معناست؟‌یعنی باید ظاهر انسان آراسته باشد تا دیگران تمایل داشته باشند به او نزدیک شوند؛ ژولیده بودن، دیگران را از انسان متنفر می‌کند و در نتیجه، اهداف اجتماعی فراموش می‌شود؛ نمونه دیگر، استفاده از عطر و زینت است: خُذُواْ زِینَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ؛[3] در مسجد که محل عبادت و ارتباط با خداست، چه‌ نیازی به زینت است؟ به‌هر‌حال، وقتی اجتماع مسلمانان است وآنها باید همدیگر را ببینند و با هم ارتباط برقرار سازند، باید ظاهرشان آراسته باشد تا با همدیگر انس بگیرند. در آموزه‌های اسلامی حتی به کوچک‌ترین مسائل توجه شده است تا روابط بین انسان‌ها تقویت شود و بتوانند همدیگر را درک کنند؛ زیرا همه برای یکدیگر نعمت هستند. البته اگر سوء‌استفاده شود، نعمت به نقمت می‌شود: بَدَّلُواْ نِعْمَةَ اللّهِ كُفْرًا؛[4] اما اصل این است که همه برای هم نعمت‌اند و باید از هم استفاده کنند. بنده بیش از 65 سال است که طلبه‌ام؛ از آن زمان تا کنون، کمتر حالت تعاون، همفکری و احساس مسئولیت مشترک در روحانیت دیده‌ام؛ در‌حالی‌که خداوند این نعمت بزرگ را نصیب ما کرده است و باید قدرش را بدانیم، شکرگزار آن باشیم و بکوشیم آن را توسعه دهیم.

ضرورت توجه به لوازم کارهای جمعی

بی‌شک تعاون و همکاری لوازمی دارد؛ اما خدای متعال دو انسان را شبیه هم نیافریده است ـ حتی نمی‌توان دو برادر دوقلو را پیدا کرد که از هر نظر شبیه هم باشند. وقتی این اختلاف در جنبه‌های مختلف فیزیکی، روانی، فکری، اجتماعی، انگیزه‌ها، خواسته‌ها، اخلاق، امیال و تربیت خانوادگی مطرح باشد،‌ بدیهی است که روی عملکردها نیز تأثیر می‌گذارد. شاید یکی از دلایل سفارش زیاد به تعاون، جلوگیری از تأثیر سوء اختلاف سلیقه‌ها باشد؛ حتی زن و شوهر برای داشتن تفاهم و همکاری در منزل باید روحیه گذشت و فداکاری داشته باشند. اگر هر انسانی بنا را بر این بگذارد که هر چه او می‌گوید درست است، و او خیر مطلق است، و دیگران باید تابع او باشند، در این‌صورت هیچ‌گاه نمی‌توان در محیط اجتماعی کاری انجام داد. وقتی اختلاف‌نظرها و سلیقه‌ها زیاد باشد، همکاری میسر نمی‌شود؛ به‌ویژه اگر این اختلاف‌ها در دو جهت متضاد و در دو قطب مخالف باشد، همکاری ناممکن خواهد شد. بنابراین،‌ باید به دو نکته توجه کرد: ‌نخست این‌که کسانی که می‌خواهند باهم همکاری کنند، باید جنبه‌های مشترک و چارچوب پذیرفته‌شده‌ مشخصی داشته باشند و در جزئیات نیز روحیه انعطاف و گذشت را در پیش گیرند؛ یعنی برای رسیدن به اهداف‌ مهم‌تر، از اختلاف‌‌نظرهای جزئی صرف‌نظر کنند تا تعاون و همکاری شکل گیرد و کار به نتیجه برسد؛ نکته دوم این‌که، کارها و همکاری‌های گروهی در همه جای دنیا وجود دارد و همه آ‌ن‌ها نیز برای رسیدن به هدف‌ از عقلشان استفاده می‌کنند. نتیجه برخی از این کارهای جمعی، به‌صورت قواعدی بین‌المللی در آمده است که نمونه و شکل پیشرفته آن، همین اصول دموکراسی حاکم بر جهان است؛ یعنی بسیاری از عقلای عالم، برای پیشرفت کارهایشان این راه را انتخاب کرده‌اند. البته در اینجا مراد دموکراسی به‌منزله یک تاکتیک است، نه به‌مثابه یک هدف.

تفاوت‌ کار جمعی با رویکرد دینی با کارهای گروهی با اهداف مادی

پس برای پیش‌برد کار، در مواردی باید انعطاف داشت؛ اما چگونه انعطاف داشته باشیم؟ در مرحله اول انسان باید با دلیل و برهان، دیدگاه خود را به اثبات برساند. بدیهی است در این میان، عده‌ای به‌طور کامل مخالف خواهند بود. در این‌‌صورت، آخرین راه این است که اکثریت آراء را بپذیرند، وگرنه ترجیح مرجوح لازم می‌آید؛ یعنی فرض بر این است که نمی‌توان هیچ ترجیحی را اثبات کرد و برهان و دلیل شرعی‌ای نداریم که نشان دهد یکی از این ‌دو راه صحیح است. وقتی عده‌ای فکر «الف»، و برخی دیگر فکر «ب» را قبول دارند، برای جلوگیری از گسسته‌ شدن جمع، و ادامه‌ همکاری چه باید کرد؟‌ بهترین راه این است که به‌منزله‌یک تاکتیک و روش برای پیشبرد کار، بر اساس رأی اکثریت عمل شود، و این غیر از دموکراسی به‌مثابه یک هدف سیاسی یا ایدئولوژی و مانند آن است.

اما کارهای اجتماعی و مشارکتی که با پشتوانه دین و با انگیزه دینی انجام می‌شود، با کارهایی که صرفاً بر اساس اهداف مادی صورت می‌گیرد، تفاوت دارد. در برنامه‌ها با اهداف مادی، قواعدی برای کار تنظیم شده که کمابیش مشابه هم هستند؛ یعنی در هر اجتماعی، به‌طور عموم قواعدی وجود دارد که در عمل آن‌ها را رعایت می‌کنند. برای مثال، افراد هر هفته یک یا دو مرتبه در ساعتی مشخص با هم جلسه دارند. معمولاً در کارهای بزرگ و پیشرفته، سلسله مراتب تعریف می‌شود. یعنی افرادی که در این مجموعه مشارکت می‌کنند، همه در یک سطح نیستند؛ قدر متیقن آن این است که در دو سطح قرار دارند؛ یک سطح مدیریتی و برنامه‌ریزی، و به تعبیری مدیر و رئیس، و دیگری سطح پایین‌تر که باید فرمانبردار باشند. به‌هر‌‌حال، کارهایی که در سطح وسیع انجام می‌شود، هرمی را تشکیل می‌دهد که مراتب و رده‌های مختلفی دارد و هر رده‌ باید از رده بالاتر پیروی، و زیر نظر آن کار کند. این رویکرد را تقریباً جزء اصول تمدن محسوب می‌کنند و کمابیش نیز همین‌طور است؛ اما این نوع کارها آفت‌هایی نیز دارد و افرادی که به ارزش‌های دینی اعتقادی ندارند و در مکتب دین تربیت نشده‌اند، به آن‌ها مبتلا می‌شوند؛ یعنی فردی که  بر اساس تقسیم کار، در رده بالاتری قرار می‌گیرد، کم‌کم احساس غرور پیدا می‌کند و می‌پندارد با دیگران فرق دارد و باید او دستور دهد و دیگران عمل کنند. به‌تدریج این آفت در این افراد ملکه می‌شود. البته را‌ه‌حل دفع این آفت‌ها در ارزش‌های اسلامی نهفته است؛ در اسلام نیز رئیس و مرئوس و فرمانده و سرباز داریم؛ فرمانده، مانند فرمانده جنگ، فرمان می‌دهد و بر دیگران واجب است از او اطاعت کنند؛ اما بر اساس ارزش‌های اسلامی، گرچه در حیطه مسائل کاری فرمانده باید دستور دهد و زیردستش باید عمل کند؛ اما فرمانده هیچ تفاوتی با زیردستش ندارد و چه بسا بیشتر به او احترام بگذارد و او را نزد خداوند مقرب‌تر بداند؛ زیرا افزون بر این رابطه، به‌ روابط دیگری قائل است؛ به‌گونه‌ای که ممکن است خود را مرید او بداند و در مقابل او خضوع کند. اصل بر این است که این نوع رده‌بندی‌ها فقط یک شیوه تقسیم کار است،‌ وگرنه نوعی برتری واقعی را برای کسی اثبات نمی‌کند. تقویت این روحیه، نشانه رشد اجتماعی مبتنی بر ارزش‌های اسلامی و الهی است.

توجه به آموزه‌های اسلامی، راه‌‌حل درمان ضعف‌های اخلاقی

در مسائل دیگر نیز کمبودهایی مانند غرور، تکبر، خودخواهی و استبداد وجود دارد که به‌طور عام آن‌ها را ضعف‌های اخلاقی می‌نامند ـ شاید مناسب‌ترین عنوان همین ضعف‌های اخلاقی است؛ هرچند برخی روان‌شناسان از آن با عنوان ضعف شخصیت یاد می‌کنند ـ بر اساس فرهنگ اسلامی، این موارد را جزء حیطه اخلاق، و ضعف اخلاقی می‌دانیم. اگر اخلاق‌ بر اساس ارزش‌های اسلامی شکل گیرد، بسیاری از این آفت‌ها خودبه‌خود رفع، و ابتلا بدان‌ها کم می‌شود. برای مثال، عده‌ای به‌همدیگر قول داده‌اند که در ساعتی مشخص در جلسه‌ای حاضر شوند؛ ولی عده‌ای دیرتر می‌آیند یا در وسط جلسه یا زودتر می‌روند؛ ریشه این مسئله به یک معنا به ضعف‌های شخصیتی و اخلاقی این افراد بازمی‌گردد. به‌هر‌حال، وقتی انسان قول می‌دهد باید وفای‌به‌عهد داشته باشد. انسان باید از قبل محاسبه کند که آیا می‌تواند در جلسه شرکت کند یا خیر، و اگر قولی می‌دهد، بدان عمل کند، در ساعت مقرر حاضر شود، تا پایان جلسه حضور داشته باشد، در وسط جلسه به کار دیگری نپردازد، مطالعه خارجی نداشته باشد، با تلفن مشغول صحبت نشود و در مجموع، وقتش را صرف کاری کند که برای او مشخص شده است. بی‌شک این اخلاق در استاد نمود بیشتری دارد؛ این‌که استادی دیر به کلاس درس می‌رود، زودتر کلاس را ترک می‌کند، برای تدرس به اندازه کافی مطالعه، و برای دانشجو دلسوزی نمی‌کند، نشانه ضعف‌های اخلاقی اوست. اگر خود ما اخلاق دینی و ارزش‌های اسلامی را رعایت کنیم، بسیاری از مشکلات خودبه‌خود حل می‌شود. به همین دلیل، جا دارد که بر اساس تواصی بالحق و تواصی بالصبر یکدیگر را سفارش کنیم که این مسائل اخلاقی را کوچک فرض نکنیم؛ حتی گاهی برخی تخلفات به حرمت شرعی نیز می‌رسد. برای مثال، وقتی جلسه‌ای به‌دلیل حضور نیافتن عده‌ای تشکیل نمی‌شود، موجب اتلاف وقت دیگران می‌شود؛ یا اینکه وقتی باید درباره مسئله‌ای مهم تصمیم‌گیری صحیح انجام شود، و فرد به جهت عدم حضور به موقع، به‌درستی مسئله را نشنیده، رأیی که می‌دهد، بر اساس آگاهی و در واقع، حساب‌شده‌ نیست؛ در نتیجه، کورکورانه و براساس نظر شخصی خود رأی می‌دهد و به مرکزی که قرار است آن کار در آنجا انجام شود، ضرر می‌زند و این خیانت است. بنابراین، باید بکوشیم نخست خودمان به ارزش‌های اسلامی عمل کنیم. پس از آن، این نوع رفتارها، به‌طور طبیعی و خیلی ساده به دانشجو منتقل می‌شود؛ یعنی دانشجو ارزش‌های اخلاقی، ادب، انسانیت، محبت، وفای‌به‌عهد، گذشت و تواضع را فرامی‌گیرد، بدون این‌که روایتی برای او خوانده شود. ما باید این را مغتنم بشماریم و به‌جای این‌که یک ساعت درباره تواضع صحبت کنیم، بکوشیم تا رفتارمان با دانشجو در کلاس متواضعانه باشد. در این‌صورت، دیگر نیازی نیست تا درس اخلاق بگوییم؛ یعنی رفتار مربی می‌‌تواند بهترین تأثیر را در دیگران داشته باشد. به‌‌هر‌حال، این موضوع شئون مختلفی دارد که در جاهای مختلف اثرآن ظاهر می‌شود و باید بدان اهتمام بیشتری داشته باشیم.

کار جمعی، ‌نشانه رشد اجتماعی

اما درباره مسئله بررسی آسیب‌های موجود در مؤسسه، باید به این نکته اشاره کنم که این روحیه کار جمعی که در ما پیدا شده است تا دور هم بنشینیم و با احساس مسئولیت، پیشنهادها و انتقادهایی را ارائه دهیم، خود یک ارزش، و نشانه رشد اجتماعی است ـ در برابر آن حالتی که در گذشته، روحانیان نسبت به افکار، روش و مسئولیت دیگران بی‌تفاوت بودند ـ این‌که انسان احساس ‌کند در برابر کار دیگران مسئولیتی دارد و می‌تواند کمک کند، ارزشمند است. گاهی این کمک‌ها واجب، و در مواردی بی‌تفاوتی حرام است و ضررهایی دارد. البته در رساله نوشته نشده است؛ اما مربوط به تقویت مصلحت اسلام و مسلمانان است.

ضرورت ارزیابی در فعالیت‌‌های مؤسسه

یکی از فنون مربوط به کار جمعی، برنامه‌ریزی، نظارت بر اجرای برنامه و بعد هم ارزشیابی است. مقدمه ارزشیابی آسیب‌شناسی است. پیشینه‌ کاری مؤسسه به بیش از چهل سال قبل بازمی‌گردد. از روز اول تا کنون، می‌بایست چندین مرتبه عملکرد خود را محاسبه می‌کردیم که هدف چه بوده است؛ چه کارهایی انجام داده‌ایم؛ به چه مرحله‌ای رسیده‌ایم؛ اشکال کار در کجا بوده، و تا چه‌ اندازه‌ای برطرف شده است. البته به‌طور طبیعی، کمابیش این کارها انجام شده است و هر مدیری نسبت به عملکرد زیر‌مجموعه خود چنین محاسباتی را داشته است؛ اما محاسباتی که جنبه علمی داشته باشد و منظم، قابل ارزیابی و نمره‌گذاری باشد، کمتر انجام داده‌‌ایم. در گزارش کمیته‌ها،  تقریباً همه به این نکته اشاره کردند که نقطه‌ضعف‌های مؤسسه را در بخش‌های مرتبط به هر کمیته شناسایی و بررسی، و برای اصلاح آن پیشنهادهایی را ارائه دهند.

داشتن الگویی ایده‌آل برای ارزیابی

روشن است که وقتی می‌خواهیم نقطه‌‌ضعف‌ها را بسنجیم، باید مقایسه‌ای را انجام ‌دهیم؛ یعنی نخست یک الگوی سالم و قوی را در نظر بگیریم و سپس وضعیت فعلی را با آن بسنجیم ـ اگر به‌طور رسمی هم آن را الگو یا مقیاس نام‌گذاری نکنیم، در عمل به این شکل اقدام می‌کنیم. پس برای این‌که آسیب‌شناسی و ارزش‌یابی ما صحیح باشد، باید یک الگوی ایده‌آل برای هر کاری در نظر بگیریم؛ حتی اگر این الگو دور از دسترس و واقعیت باشد، باید الگوی کاملی را تصور کنیم. این رویکرد را آرمان‌گرایی نام‌گذاری می‌کنند. اگر نگاهمان به این نقطه کمال و ایده‌آل باشد و درباره آن فکر، و توقع ایجاد کنیم، همیشه خود را بدهکار می‌دانیم؛ در این رویکرد، همه احساس شکست و ناکامی می‌کنند؛ زیرا قله خیلی رفیع، و رسیدن بدان خیلی مشکل است. وقتی انسان خود را با آن مقایسه می‌کند، احساس می‌کند از آن هدف خیلی دور است و هنگامی که در این مسیر زیاد شکست می‌خورد، چه‌بسا پیمودن آن مسیر را رها کند؛ زیرا می‌پندارد توانایی انجام این کار را ندارد یا نمی‌تواند به آن هدف برسد؛ از این‌رو، ‌دچار سرخوردگی می‌شود و هدف را رها می‌کند. قله کمال را باید در آن حد در نظر گرفت که جهت حرکت را تعیین کند و بدانیم می‌خواهیم به کدام سمت حرکت کنیم؛ اما این‌که جزئیات را به گونه‌ای مشخص کنیم که اگر بعد از صد سال بدان‌جا رسیدیم، چه خواهد شد و چه کارهایی باید انجام دهیم، کاری لغو و گاهی مضر است؛ ولی توجه به آن، برای نشان دادن جهت حرکت، ضروری است. برای مثال، به‌منظور صعود به قله دماوند، برای این‌که مسیر را به‌درستی بپیماییم، باید به‌اندازه کافی از مسیر و قله اطلاعات داشته باشیم. به‌هر‌حال، کار کردن روی جزئیات و شرایط ایده‌آل،‌ در بسیاری از موارد نه‌تنها مفید نیست، چه‌بسا گاهی کاری لغو، بیهوده و مضر باشد؛ زیرا باعث می‌شود اگر انسان پس از مدتی تلاش نتواند به هدف دست‌ یابد، دلسرد شود و پس از مدتی کار را رها کند.

ضرورت واقع‌بینی در برنامه‌ریزی‌‌‌ها

البته مدت‌زمان صد سال در مثالی که گفتیم، فرضی است. بسیاری از شرایط برای ما قابل پیش‌بینی نیست؛ حتی نمی‌توانیم بگوییم شرایط حوزه علمیه در پنج سال دیگر به چه صورت است؛ شرایط دولت چگونه است؛ خود ما در چه وضعیتی هستیم؛ در این شرایط، چگونه می‌توانیم برنامه‌ای جزئی و دقیق برای بیست سال آینده در نظر بگیریم؟ پس باید به قله و آرمان‌های رفیع، در حدی توجه داشت که سمت‌و‌سوی حرکت را تعیین کند؛ اما در برنامه‌ریزی‌ها باید واقع‌گرا باشیم و شرایط و امکانات خود را بسنجیم. بیان باید و نبایدهای آرمانی برای سخنرانی کردن، نوشتن مقاله و تبلیغات انتخاباتی خوب است؛ اما برای انجام دادن یک کار علمی و تحقیقاتی جدی، باید شرایط عملی را در نظر گرفت.

انسان نباید خیلی کوته‌بین باشد که فقط جلوی پای خود را ببیند؛ بلکه باید شرایط عملی که یا بالفعل موجود است یا می‌توان آن‌ها را کسب کرد، در نظر بگیرد؛ یعنی برای انجام کارهایی که انسان بیش از شصت درصد احتمال نتیجه می‌دهد، باید با همفکری و تلاش کار را انجام دهد؛ اما اگر احتمال نتیجه زیر پنجاه درصد است، اگر بخواهد وقت صرف انجام دادن آن کار کند ـ با توجه به این‌که در حال حاضر کارهایی وجود دارد که وقت انجام دادن آنهاست ـ صحیح نیست. بنابراین، باید در برنامه‌ریزی‌ها، به‌ویژه برنامه‌های کوتاه‌مدت و میان‌مدت، خیلی واقع‌بین بود و شرایط و امکانات را سنجید؛ ولی اگر انسان صرفاً یک شرایط ایده‌آل را در نظر بگیرد، غالباً با ناکامی مواجه خواهد شد و پس از آن نیز دلسرد و در نهایت نیز کار را رها می‌کند.

پیشینه علوم انسانی در حوزه‌

بسیاری از آسیب‌هایی که درباره مؤسسه بدان اشاره شد، صحیح است و این کمبودها و ضعف‌ها وجود دارد؛ اما باید به این نکته توجه کرد که وقتی می‌خواهیم ضعف‌ها را شناسایی کنیم، نباید آن را در مقایسه با یک الگوی ایده‌آل و دست‌نیافتنی در نظر بگیریم که شرایط رسیدن به آن میسر نیست؛ باید اهدافی را در نظر بگیریم که با همین امکانات موجود می‌توانستیم بدان دست یابیم و بر اساس آن آسیب‌شناسی کنیم. برخی بر این باورند که باید از اول انقلاب عالمانی درباره مسائل اسلامی نظر می‌دادند و دانشگاه‌ها اسلامی می‌شد یا همه استادان متدین می‌بودند؛ این بایدها در چه زمانی عملی می‌شود؟ باید این عالمان از کجا پیدا می‌شدند؟ در حوزه علمیه قم چند نفر وجود داشتند که با مسائل و علوم انسانی دانشگاهی آشنا باشند؟ ما مجبور شدیم برای انجام دادن این کار، کلاس آموزشی برگزار کنیم و برای این‌که بتوانیم تا حدودی خود را آماده کنیم و با این مفاهیم آشنا شویم، به‌ناچار از استادانی در دانشگاه‌ها استفاده کردیم که عیوبی را در آنها می‌دیدیم. اگر می‌خواستیم ایده‌آل به این مسئله بنگریم،‌ می‌بایست از استادان دانشگاه آزمونی می‌گرفتند و افرادی را که همه شرایط مورد نظر را داشتند، می‌پذیرفتند و بقیه آنها را از دانشگاه بیرون می‌کردند؛ اما روش مؤدبانه‌تر این بود که عده‌ای را با رویکرد اسلامی آموزش می‌دادند؛ چه کسی باید این افراد را آموزش بدهد؟ متون درسی به چه صورت باشد؟ استاد چه کسی باشد؟ هدف چیست؟ طرح چیست؟

پس این نوع آسیب‌شناسی صحیح نیست و پیشنهاد آن نیز هیچ فایده‌ای ندارد. باید به این مسئله توجه کنیم که چه کاری می‌توانستیم انجام دهیم، ولی انجام ندادیم یا این‌‌که شروع کردیم، ولی ادامه ندادیم، و چرا چنین شد؟ زیرا باید در یک شرایط طبیعی و دست‌یافتنی به ضعف‌ها توجه کنیم، نه کمبودهایی که نسبت به الگوهای ایده‌آل در نظر گرفته می‌شود. البته بیان این نوع ضعف‌ها عیبی ندارد؛ اما کاری لغو و بی‌نتیجه است و گاهی نیز ضرر دارد و باعث دلسردی می‌شود.

اسلامی‌سازی دانشگاه‌ها و علوم انسانی، هدف اصلی مؤسسه

نکته دیگر این‌که، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(‌ره) جنبه حوزوی و دانشگاهی دارد و روش‌های مورد استفاده در آن مانند گرایش‌های مختلف تحصیلی،‌ نظام آموزشی ترمی و...، نمونه‌ای از روش‌های دانشگاهی است؛ ولی این‌گونه نیست که برای ارزشیابی کار این مرکز، آن را با دانشگاه‌های دیگر مقایسه کنیم. هر یک از دانشگاه‌ها، اعم از دولتی و غیرانتفاعی، بر اساس اهدافی مشخص تأسیس شده‌اند‌ و عملکرد آن‌ها را نیز باید بر اساس آن اهداف سنجید؛ اما آیا هدف ما از تأسیس این مؤسسه‌، همان هدفی است که در تأسیس یک دانشگاه مورد نظر است یا این‌که اهدافی خاص داشته‌ایم؟ اگر نام آن را نیز دانشگاه قرار دهیم، ولی هدف ما، تأسیس یک دانشگاه نبوده است. البته رشته‌هایی که در مؤسسه تدریس می‌شوند، مانند روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، حقوق، علوم سیاسی و رشته‌های دیگر، در دانشگاه‌های دیگر نیز وجود دارد؛ اما حتی اگر الآن دانشگاهی دیگر مختص همین رشته‌ها تأسیس شود، جای کار ما را نمی‌گیرد. ما برای هدفی خاص این مؤسسه را تأسیس کرده‌‌ایم. بر این اساس، برای ارزیابی و آسیب‌شناسی آن نیز باید آن‌ را با اهداف خاص خودش بسنجیم. هدف از تأسیس این مؤسسه، اسلامی کردن دانشگاه‌ها و علوم انسانی بوده است. به نظر ما، بزرگ‌ترین مشکل فرهنگی و علمی کشور این است که فرهنگ غربی در دانشگاه‌های ما حاکم است و این باعث می‌شود که فارغ‌التحصیلان ما مانند کسانی پرورش یابند که در کشورهای غربی تربیت یافته‌اند؛ یعنی با همان افکار، روش‌ها و ارزش‌ها خود را رشد می‌دهند و در نتیجه هیچ‌گاه کشور ما مستقل و اسلامی نخواهد شد. اگر ساختار کشور اسلامی شده است، باید مکانی نیز که در آن کادر آینده کشور ساخته می‌شوند، اسلامی باشد تا بتواند نیروی انسانی اسلامی تربیت کند. ما به روان‌شناسان، جامعه‌شناسان و حقوقدانان اسلامی نیازمندیم. فرض کنید فردی با‌استعداد به خارج از کشور رفته و در چندین رشته نیز مدرک دکتری گرفته و پایان‌نامه‌اش هم ممتاز شناخته شده باشد؛ همه این موفقیت‌ها خوب است؛ اما در تمام دوره تحصیل، تفکر فرهنگ غربی بر او حاکم بوده است و هر چه هم دوست داشته خود را از این شرایط نجات دهد، این امکان برایش وجود نداشته است؛ اگر از یک استاد خود را نجات می‌داده ، ‌در سال بعد دچار استادی دیگر می‌شده است. وقتی مبنای حقوق ما بر اساس اعلامیه حقوق بشر شکل گرفته باشد و اساس فکر سیاسی ما دموکراسی لیبرال باشد؛ اگر بر اساس همان فکر، ایده و متون غربی، دانشجویان یا طلاب را در دانشگاه‌هایمان پرورش دهیم، چه رویکردی خواهند داشت؟ آیا توقع دارید که مدافع حقوق اسلامی باشند؟‌ آیا چنین فردی می‌تواند از اعلامیه حقوق بشر انتقاد کند؟‌ برای غربی‌ها، اعلامیه حقوق بشر مانند کتاب انجیل، مقدس است! یعنی برای آن‌ها، مقدس‌تر از همه کتاب‌های آسمانی است و اگر چیزی بر خلاف آن باشد، برایشان قابل قبول نیست؛ حتی اگر خدا گفته باشد.

این مؤسسه برای پر کردن این خلأ تأسیس شد و امام بر همین اساس فرمود: «اینجا را توسعه بدهید و من تا زنده هستم، خودم بودجه اینجا را تأمین می‌کنم». ایشان برای هر دانشگاهی این سخن را بر زبان نیاوردند؛ برای هر حوزه فقه و اصولی هم این حرف را نگفتند. تا آنجا که ما اطلاع داریم، برای هیچ‌کس دیگر نیز این سخن را بیان نکردند. امام به‌خوبی متوجه این خلأ شد. ما ناچاریم علوم انسانی غربی را فراگیریم؛ هرچند قابل پیش‌بینی است که فرهنگ حاکم بر آنها در ما اثر بگذارد. البته تعداد معدودی نیز هستند که دیدگاه‌های غربی در آن‌ها تأثیرگذار نیست؛ اما دانشجویان ما با مطالعه این دروس تحت تأثیر قرار می‌گیرند. پس برای این‌که در آینده کشوری اسلامی داشته باشیم، به کادر اسلام‌خواه نیاز داریم و این افراد باید در دانشگاهی تربیت شوند که ارزش‌های اسلامی را بفهمند و ریشه اصلی اشکال‌های موجود در علوم غربی، به‌ویژه علوم انسانی را متوجه شوند و آن‌ها را نقد کنند. وقتی مقام معظم رهبری به قم تشریف آوردند، با صراحت در سخنرانی عمومی فرمودند برخی از مبانی علوم دانشگاهی ما نه تنها مخالف اسلام، که ضد اسلام است.

مقایسه مؤسسه با دانشگاه‌‌‌ها و مؤسسات مشابه

تشکیل مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) برای این نبود که علوم دانشگاهی را توسعه دهیم و به‌صورت عام در رشته‌های مختلف علوم انسانی دانشجو تربیت کنیم ـ  این کار را دانشگاه‌های دیگر انجام می‌دهند. ما نباید به دنبال این باشیم که تعداد دانشجویان و یا رشته‌های تحصیلی‌مان را بیشتر کنیم. هدف ما این بود که محققی تربیت کنیم که بتواند علوم انسانی را تغییر دهد؛ این کاری بود که از دانشگاه‌های دیگر برنمی‌آمد؛ کما این‌که حوزه سنتی نیز توانایی چنین کاری را نداشت. بنابراین اگر می‌خواهیم به ارزیابی و آسیب‌شناسی مؤسسه بپردازیم، باید آن را با این هدف بسنجیم و متأسفانه هنوز در این زمینه خیلی ضعیف هستیم. نزدیک چهل سال است که بخش آموزش مؤسسه کار خود را شروع کرده، ولی پیشرفت قابل توجهی نداشته‌ است. البته اگر نسبت به صفر بسنجیم، پیشرفت‌های زیادی داشته‌ایم؛ زمانی در حوزه علمیه حتی چند نفر که بتوانند یک متن خارجی را مطالعه کنند و بفهمند وجود نداشت؛ در‌حالی‌که در حال حاضر نظریه‌پردازانی در علوم مختلف انسانی داریم که مورد توجه اساتید مهم دنیا قرار می‌گیرند؛ اینها کارکمی نیست؛‌ اما نسبت به آنچه که باید باشد، خیلی عقب هستیم. این‌که در آسیب‌شناسی می‌گوییم پیشرفت کمّی یا کیفی نداشته‌ایم،‌ بدین معنا نیست که اگر ما تعداد استادان، دانشجویان و کلاس‌هایمان را زیاد می‌کردیم، خیلی موفق بودیم. فعالیت ما هنگامی مطلوب خواهد بود که در هدف مورد نظرمان پیشرفت کرده باشیم و افرادی را تربیت کرده باشیم که بتوانند در راه اسلامی کردن علوم دانشگاهی گام بردارند.

به‌هر‌حال، وظیفه ما صرف تأسیس دانشگاه نبوده است؛ زیرا در کشور ما دانشگاه‌های دولتی، آزاد، پیام‌نور و ... وجود دارد و اگر کم هم باشد،‌ با توجه به امکانات و بودجه‌ای که هست، ‌مجدد تأسیس می‌کنند. آنچه ما می‌خواستیم این بود که متخصصانی تربیت کنیم که بتوانند در علوم انسانی، از دیدگاه اسلامی نظریه‌پردازی کنند، و دیدگاه‌ اندیشمندان غربی را به صورت منطقی و علمی ـ نه به‌صورت تعبدی صرف و این‌که چون خلاف آیه و روایت است ـ نقد کنند. هدف اصلی ما این بوده است و هر چه در این راه پیشرفت کنیم، بسیار مغتنم است. البته در این زمینه پیشرفت‌هایی کرده‌ایم؛ اما خیلی کم بوده است. علت آن نیز این بوده که این مسیر، بسیار طولانی بود؛ ما برای تربیت چنین افرادی نمی‌توانستیم از بهشت فرشته بیاوریم؛ بلکه مجبور بودیم از میان استادان دانشگاه، عده‌ای را که از نظر فکری و عقیدتی سالم‌تر بودند برای این کار انتخاب کنیم و با آن‌ها رفاقت کنیم تا با ما همکاری کنند؛ کما این‌که افراد بسیار شایسته‌ای در این مدت با ما همکاری کردند و ما از همه آن‌ها تشکر می‌کنیم. ولی نباید این‌‌گونه تحلیل کنیم که چون فلان دانشگاه در مقایسه با مؤسسه، چندین برابر فارغ‌التحصیل دارد، پس این برای ما عیب است. این برای ما عیب نیست؛ عیب آن است که فردی را که تربیت کردیم، برای انجام دادن کار مورد نظرمان مفید نباشد.

پیشرفت اسلام، همراه با سختی‌هاست

 پس در آسیب‌شناسی باید به این مسئله توجه کنیم که چه چیزی را با چه مقیاسی می‌سنجیم. نه این‌که چون دانشگاه‌ها چندین برابر ما نیرو، امکانات و بودجه دارند، و ما این‌ها را نداریم،‌ در نتیجه ضعف داریم. ما چنین رویکردی نداریم؛ الاسلام غریب و سیعود غریبا؛ همیشه پیشرفت دین حق با همین‌ مسائل همراه بوده است. اسلام با اصحاب صفه و مهاجرینی پیشرفت کرد که با آوارگی و از دست دادن خانه و زندگی‌شان سربار مردم مدینه شده بودند و احساس حقارت می‌کردند.

ما نباید بپنداریم که وقتی پول و امکانات کافی باشد، همه کارها درست می‌شود. اگر یک استاد دلسوز و متعهد داشته باشیم، از صد نفر از استادهای دانشگاه برای ما مفیدتر است؛ زیرا فکر، منش، گفتار، رفتار، ادب، خلق‌و‌خو و تواضع چنین افرادی انسان‌ساز است. ما در مواردی مجبور بودیم استادانی را دعوت کنیم که بعدها مشکل‌ساز شدند؛ به‌ویژه در رشته‌های جامعه‌شناسی، علوم سیاسی و حقوق، که از مهم‌ترین رشته‌هایی بود که ما همیشه بدان‌ها نیاز داشتیم و هنوز هم در آن‌ها پیشرفت قابل توجهی نداشته‌ایم.

نیروی انسانی کارآمد اسلامی، اصلی‌‌ترین سرمایه

بنابراین، در ارزیابی‌ها باید کار را با هدف بسنجیم، نه با مؤسسات مشابه و دانشگاه‌های دارای امکانات و نیروی انسانی فراوان. بزرگترین سرمایه ما برای این هدف، نیروی انسانی است؛ کما‌این‌که هدف و محصول مورد نظر ما نیز همین نیروی انسانی‌ متعقد به اسلام و کارآمد در زمینه اجرای ارزش‌های اسلامی است. در این مسیر، سرمایه و ابزار کار ما، تقواست. اگر اهداف ما این باشد که کجا پول، احترام و راحتی بیشتر است، دیگر چه انتقادی به دنیا داریم؟ افراد دنیوی نیر همین چیزها را می‌خواهند.

امتیاز این مرکز این است که عده‌‌ای برای خدا قیام می‌کنند و قصد دارند افرادی را تربیت کنند که برای ترویج دین خدا مفید باشند؛ این مسئله برای ما مهم است. بر این اساس، باید در ابزارش هم بکوشیم و این افراد را تربیت کنیم، و نخست باید خودمان خودسازی کنیم.

توجه به اولویت‌های اصلی در ارزشیابی‌ها

برخی اشاره کردند فرهنگ نافله خواندن را رواج دهیم. به نظر من نباید خیلی روی این مسائل تکیه کرد؛ زیرا اولاً رفتارهای ظاهری در مقایسه با اخلاق و ملکات قابل مقایسه نیست؛ ثانیاً شاید افراط در برخی از مستحبات اشکال شرعی نیز داشته باشد؛ ما آن‌قدر تکلیف واجب داریم که باید از میان مستحبات نیز مواردی را برگزینیم که با تکالیف واجب‌مان تزاحم نداشته باشد، و‌گرنه تأکید نداریم که همه هر روز زیارت عاشورا بخوانند یا نوافل آن‌ها ترک نشود یا برای احتیاط، نماز جعفر طیار هم بخوانند و به محل کار بیایند. البته انجام دادن این امور بسیار عالی است؛ اما ما مانند سربازی هستیم که باید در این جبهه، وقتمان را بیشتر صرف اهداف واجب کنیم و از میان مستحبات نیز مواردی را انتخاب کنیم که به وقت کمتری نیاز دارد و بازده آن بیشتر است. توجه قلبی، افزایش محبت به خدا و اولیای او، نقش اصلی را در حرکت ما ایفا می‌کنند؛ اما انجام دادن مستحبات ظاهری نیز در حدی که مزاحم با تکالیف واجب نباشد، خیلی خوب است؛ ولی نباید روی این مسائل تأکید کنیم و آن‌ها را شاخص قرار دهیم.

در اوایل انقلاب، برای مسئولیت‌های گزینشی از میان افراد مقدس کسانی را انتخاب می‌کردند. برای گزینش از دیگران، پرسش‌شان این بود که چند ماه در جبهه بوده‌اید؛ یا چند مرتبه در ماه به نماز جمعه می‌روید؛ اگر جواب مناسبی نمی‌داد، مردود می‌شد؛ یعنی اینها ملاک ارزشیابی بود؛ اما هیچ‌گاه نمی‌پرسیدند چه‌قدر گناه می‌کنید یا چه‌قدر به ارحام و همسایه‌ توجه دارید؛ نه می‌پرسیدند و نه می‌توانستند به این زودی‌ها آن را تعیین کنند؛ با این‌که از اوجب واجبات، نیکی به والدین و پس از آن صله رحم است. آیا کسی که احوال عمه و خاله‌اش را نمی‌پرسد، می‌تواند به مسلمان‌ها در غنا و افریقا کمک کند؟ اگر احکام اسلام را باور دارد، چرا احوال اقوام خود را نمی‌پرسد؟

منظور این‌که، باید در ارزشیابی‌‌ها به اولویت‌ها توجه داشته باشیم و به مسائل ظاهری اکتفا نکنیم. اهتمام ما باید به چیزهایی باشد که جنبه ثبات روحی و ملکات اخلاقی و ارزش‌های قرآنی دارد. برای مثال، در قرآن آمده است: ‌وَقَضَى رَبُّكَ أَلا تَعْبُدُواْ إِلا إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا؛ بعد از اطاعت خدا، چیزی واجب‌تر از احسان به والدین نداریم. با این‌همه سفارش قرآن به توجه به اولوا‌الارحام، برخی افراد نه‌تنها به پدر و مادرشان احترام نمی‌گذارند، اگر پدرشان کم‌سواد باشد، حاضر نیستند بگویند این پدر من است! چنین افرادی چگونه می‌توانند به اسلام خدمت کنند؟! بنابراین، نخست باید ارزش‌های اسلام را به‌درستی بشناسیم و در زندگی خودمان آنها را به‌درستی اجرا کرده، سعی کنیم به دیگران نیز سرایت دهیم.


.[1] بحار الأنوار، ج 34، ص 263 و ج 52، ص 138.

.[2] غررالحکم و دررالکلم، ص 143

.[3] اعراف / 31.

.[4] ابراهیم / 28.