بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1393/04/20، مطابق با شب چهاردهم رمضان 1435 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
فَإِذَا كَانَ هَكَذَا یَفِرُّ مِنَ النَّاسِ فِرَاراً وَ یُنْقَلُ مِنْ دَارِ الْفَنَاءِ إِلَى دَارِ الْبَقَاءِ وَ مِنْ دَارِ الشَّیْطَانِ إِلَى دَارِ الرَّحْمَنِ یَا أَحْمَدُ لَأُزَیِّنَنَّهُ بِالْهَیْبَةِ وَ الْعَظَمَةِ فَهَذَا هُوَ الْعَیْشُ الْهَنِیءُ وَ الْحَیَاةُ الْبَاقِیَةُ[1]
در جلسات قبل ضمن بحث در باره فقراتی از حدیث قدسی معراج گفتیم بعد از این که سالك دستورات اولیهای كه در این حدیث بیان شده، انجام داد، رحمت و عنایت خاص خداوند شامل حالش شده و اولین پاداشش محبت ویژهای است كه نسبت به خدای متعال در دلش جوانه میزند؛ دومین پاداش سالك خوار و خفیف شدن دنیا در نظرش، و به دنبال آن، بغضی است كه از دنیا و لذتهای آن در دلش ایجاد میشود، تا زمینهای برای او فراهم شود که رغبت به دنیا پیدا نکند و در دامهای شیطانی نیافتد. در این مرحله تربیت الهی پایان مییابد و از این پس آثاری در سالك ظاهر میشود كه در فقرات بعدی این حدیث قدسی بیان شده است.
فَإِذَا كَانَ هَكَذَا یَفِرُّ یِنَ النَّاسِ فِرَاراً، وَ یُنْقَلُ مِنْ دَارِ الْفَنَاءِ إِلَى دَارِ الْبَقَاءِ، وَ مِنْ دَارِ الشَّیْطَانِ إِلَى دَارِ الرَّحْمَنِ ؛ پس از طی این مراحل تربیتی، سالك سخت از مردم گریزان شده، و از سرای فنا و تباهی به سرای بقا و جاودانگی، و از خانه شیطان به خانه خدا منتقل میشود. پس از آن خداوند او را با هیبت و عظمت زینت میكند، تا مردم در مقابلش احساس خضوع کنند؛ فَهَذَا هُوَ الْعَیْشُ الْهَنِیءُ وَ الْحَیَاةُ الْبَاقِیَةُ. ذهن ما با این مفاهیم چندان مأنوس نیست؛ از همینرو در این تعبیرات ابهاماتی وجود دارد. اولین ابهام اینكه فرار از مردم یعنی چه و چرا این بندگان از مردم فرار میکنند؟
یکی از مسائلی که در کتابهای اخلاقی به آن پرداخته شده و ارباب سیر و سلوک هم برای آن اهمیت زیادی قائلاند، ویژگیهایی است كه به زبان شعر اینگونه بیان شده است:
«صمت» و «جوع» و «سَهَر» و «عزلت» و «ذکر به دوام»
ناتمامان جهان را کند این پنج، تمام
یعنی کسانی که در مقام بندگی نقصی دارند، با كمك این پنج عامل، به كمال بندگی میرسند. اولین عامل «صمت» یا سکوت است كه در حدیث معراج نیز مكرراً به آن اشاره شده است. عامل دوم «گرسنگی» است؛ سومین عامل «سَهر»، شبزندهداری و سحرخیزی است؛ عامل چهارم «عزلت» و دوری گزیدن از مردم و آخرین عامل دائماً به یاد خدا بودن است. همه ما کمابیش با این مفاهیم آشنایی داریم و میدانیم که هر جا به این امور توصیه شده، اطلاق و عموم آنها مورد نظر نیست. منظور از صمت، سكوت مطلق نیست؛ چون در مواقعی سخن گفتن واجب است؛ مثل امر به معروف و نهی از منکر، تعلیم دین به دیگران، و پاسخ به سؤالات و شبهات. همچنانكه منظور از جوع، گرسنگی دائمی نیست؛ آدمی باید برای جلوگیری از ضعف جسمی و كسب توانایی لازم جهت انجام وظایف واجبش غذایی تناول كند. روشن است كه در اینجا گوینده در مقام بیان شرایط و قیود مسأله نبوده و بیان حد مطلوب هر یك از این عوامل مقصود او نیست. «عزلت» نیز كه در این حدیث با تعبیر فرار از مردم از آن یاد شده، به معنای پناه بردن به غار یا زندگی در دیر نبوده و در اسلام چنین رهبانیتی پذیرفته نیست؛ لَا رَهْبَانِیَّةَ فِی الْإِسْلَام[2]. رهبانیت بدعتی بود كه برخی از مسیحیان برای فرار از آزار و اذیت دشمنان یهودیشان اختراع كردند و پس از آن كمابیش در این دین پذیرفته شد و هنوز هم در میان برخی از فرقههای مسیحی شایع است؛ وَرَهْبَانِیَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاء رِضْوَانِ اللَّهِ[3]. در اسلام رهبانیت پذیرفته نیست و به جای آن به نماز شب و سحرخیزی توصیه شده است.[4] با توجه به این امر میتوان فهمید که عزلت و فرار از مردم عمومیت نداشته و قیودی دارد. اما چرا در این حدیث شریف قیود آن بیان نشده است؟ این امری عادی است و ما در مکالمات روزمره، اگر در مقام بیان تفصیلی مطلبی نباشیم، برای پرهیز از طولانی شدن كلام، همه قیود و شرایط آن را یکجا بیان نكرده و به ذكر اصل مطلب به طور اهمال بسنده میكنیم. همچنانكه در بسیاری از آیات قرآن، كه در مقام بیان اصل وجوب نماز بوده، أَقِیمُوا الصَّلَاةَ،[5] یا وَیُقِیمُونَ الصَّلوةَ[6] را بدون هیچ قیدی ذكر كرده است. اینجا مقام اهمال است. اجزاء، قیود و شرایط مطلب در مقام بیان به تفصیل ذكر خواهد شد.
این حدیث در مقام بیان مطلوبیت رویهای است كه خلافش رواج دارد. اغلب مردم تمایل دارند اوقات خود را با گفتوگو و بحث با دیگران در زمینه مسایل مختلف، بگذرانند. خداوند به عنوان مربی بندگان به دنبال تغییر این عادت نادرست است. از همینرو در این حدیث صرفاً به كنارهگیری از مردم به عنوان كاری پسندیده اشاره شده است. همچنانكه در برخی روایات برای بر حذر داشتن مردم از پرخوری كه نزد اغلب مردم امری عادی و طبیعی به نظر میرسد، به طور مطلق به كمخوردن سفارش شده است. این قبیل روایات در مقام هشدار دادن نسبت به رویهای نادرست، و لزوم كنترل و اصلاح آن است. از همینرو مساله را به صورت اهمال ذكر كرده و بیان حدود، قیود و شرایطش به جای دیگری واگذار شده است.
بدون شک معاشرت با دیگران یکی از نعمتهای خداست كه زمینه آن با حضور در خانواده و اجتماع فراهم میشود. بدون معاشرت امكان تأمین بسیاری از نیازهای ضروری زندگی برای ما فراهم نیست؛ همچنانكه زمینه رسیدن به بعضی از کمالات معنوی نیز ایجاد نخواهد شد. اگر كسی از بدو تولد در غاری، دور از مردم نگه داشته شود، نه حرف زدن یاد میگیرد، نه با آداب و رسوم آشنا میشود، و نه دانشی میآموزد؛ زندگی چنین كسی، زندگی حیوانی خواهد بود. از همینرو فیلسوفان گفتهاند انسان مدنی بالطبع است؛ یعنی طبع انسان اقتضای مدنیت و تمدن دارد. شکی نیست كه آدمی برای رفع نیازهای خود، و نیز كمك به دیگران نیازمند معاشرت است. ولی غفلت آدمیزاد موجب میشود در اغلب مواقع انسان به جای استفاده از نشست و برخاست با دیگران در جهت رشد و تعالی، بخش زیادی از عمر گرانبهایش را صرف اموری كند كه هیچ ثمره اخروی و حتی دنیوی برایش ندارد؛ گاهی نیز اوقاتش به گناه و معصیت بگذرد. برای پرهیز از این امر ابتدا لازم است معاشرتهایمان را دستهبندی كنیم.
بخشی از تعاملات ما برای رفع نیازهای زندگی مادی و دنیوی است، چون ما به تنهایی نمیتوانیم همه احتیاجات زندگیمان را تأمین كنیم و برای برطرف كردن آنها به دیگران نیازمندیم. این حد از معاشرت، لازمه زندگی دنیاست و میزان مطلوبیتش هم تابع آن است. بخش دیگری از معاشرتها منفعت اخروی دارد؛ مثل معاشرت با علمای دین، مربیان اخلاقی و برادران ایمانی که دین را به میآموزند، صلاح و فساد را به ما گوشزد میکنند و ما را به یاد خدا میاندازند. قَالَتِ الْحَوَارِیُّونَ لِعِیسَى یَا رُوحَ اللَّهِ مَنْ نُجَالِسُ قَالَ مَنْ یُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْیَتُهُ وَ یَزِیدُ فِی عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَ یُرَغِّبُكُمْ فِی الْآخِرَةِ عَمَلُهُ[7]؛ حضرت عیسی به حواریون خود فرمود: با کسی معاشرت کنید که دیدنش شما را به یاد خدا بیاندازد، سخنش بر علم شما بیافزاید و رفتارش شما را به عمل برای آخرت تشویق كند. اما بعضی از معاشرتها، آدمی را به سوی گناه سوق میدهد. چنین معاشرتی چه فایدهای دارد؟ قطعاً این معاشرت مذموم است و باید از آن گریخت.
این دستهبندی برای افراد عادی مناسب است؛ اما مخاطب این بخش از حدیث معراج کسانی هستند که به امور مباح بسنده نمیكنند و هدف آنها نجات از جهنم نیست. این دستورات برای كسانی است كه به دنبال مراتب عالیه کمال انسانی هستند. چنین کسانی باورشان هست كه زندگی این دنیا مطلوبیت ذاتی ندارد؛ بلكه ابزاری برای امتحان آدمی و وسیلهای برای تکامل انسان است؛ از همینرو، باید همه لحظات آن در جهت رسیدن به سعادت آخرت استفاده شود. کسی كه به چنین پایهای از معرفت رسیده، آیا ممكن است با شركت در هر مجلسی وقت خود را به بطالت بگذراند، حتی اگر در آن مجلس اثری از گناه، غیبت و تهمت نباشد؟!
برای کسی که در پی استفاده از تمامی لحظات عمرش در جهت رشد و تكامل است، چنین كاری مثل دور ریختن سرمایهای گرانبهاست؛ این عمر سرمایهای است كه باید از هر لحظهاش برای سعادت آخرت استفاده شود. چگونه ممكن است سالك الی الله آن را صرف كارهایی مثل بازی و سرگرمی كند كه حتی گاهی برای دنیا هم فایدهای ندارد؟! مثل فرد ثروتمندی كه از دستهای اسكناس برای روشن كردن آتش استفاده كند! این کار احمقانهای است كه آدمی ثروتش را در راهی به كار گیرد كه هیچ سودی برایش ندارد. عمری كه در هر لحظهاش میتوان با گفتن ذكر خدا ثواب كسب كرد، به شوخی و سرگرمی صرف شود؟! این كار جز حماقت چه معنایی دارد؟
کسی که ارزش سرمایه عمر را میداند، از تلف كردن آن میپرهیزد و از همنشینی با کسانی که باعث میشوند سرمایهاش اینگونه تباه شود، فرار میکند. هنرمندی که میتواند از وقت خود برای آفرینش یك اثر بدیع هنری استفاده كند، آیا عاقلانه است به جای اینكار به وقتگذرانی با دوستان و رفقا بپردازد؛ یا باید برای رسیدگی به كارهایش از مجالست با كسانی كه مزاحم كارش هستند، فرار كند؟ کسانی که وظایف مهمی بر عهده دارند، برای اینكه فرصت كافی برای انجام تكالیفشان داشته باشند، از بسیاری از جلسات و ملاقاتها پرهیز میكنند، هر چند ممكن است كسانی از روی سادگی چنین رفتاری را نپسندند. اما او باید به انجام وظایفش برسد. این، یعنی فرار از کسانی که مزاحم کار اصلی شخص هستند؛ حتی اگر آن مزاحم یك دوست باشد.
بنا براین سالك الی الله برای جلوگیری از هدر رفتن سرمایه گرانبهای عمرش از كسانی که موجب تلف شدن آن میشوند و او را به انجام كارهای لغوی وا میدارند كه نتیجه مثبتی در سعادت اخروی او ندارد، فرار میکند، تا بتواند از وقتش بهتر استفاده کند. شاید داستان عنوان بصری را شنیده باشید که با اصرار فراوان به دنبال این بود كه یک جلسه خدمت امام صادق علیهالسلام برسد، اما امام از پذیرفتن او سر باز میزدند. سرانجام هم عنوان پس از مراجعات مكرر، با توسل به پیغمبر اکرم صلواتالله علیه و آله توفیق یافت به محضر امام شرفیاب شود.
فَإِذَا كَانَ هَكَذَا، یَفِرُّ مِنَ النَّاسِ فِرَاراً؛ بندهای که ارزش عمرش را بداند، از کسی که باعث تلف شدن وقت او میشود و موجب میگردد او نتواند از عمرش درست استفاده كند، فرار میكند؛ تا بتواند بهتر از عمرش استفاده کند؛ حتی اگر معاشرت با او به گناه منتهی نشود. چنین بندهای معاشرت با هر كسی را دوست ندارد؛ مگر آنكه در سعادت اخرویش اثری داشته باشد. امیرالمؤمنین علیهالسلام به قضاوت مینشست؛ به فقرا رسیدگی میکرد؛ برای حل مشكلات مردم با ایشان معاشرت داشت؛ حتی گاهی از كودكانشان پرستاری میکرد؛ چون حاكم بود و باید وظایفش را انجام میداد. اما از کسانی که نشستن با آنها مانع از انجام وظایفش میشد، فرار میکرد.
بنا براین منظور از «ناس» در این حدیث عموم مردم نیست، بلكه كسانی را شامل میشود كه معاشرت با آنها موجب افتادن آدمی در گناه، یا حتی اتلاف عمر آدمی است. از چنین کسانی باید فرار کرد. البته این مرحله مربوط به كسانی است كه مقدماتی كه در این حدیث ذكر شد، گذرانده باشند. افراد عادی كه به این مرحله نرسیدهاند، ظرفیت چنین رفتاری را ندارند و برایشان قابل تحمل نیست و حتی ممكن است به افسردگی مبتلا شوند. این كار باید بعد از گذراندن آن مقدمات و تحت نظر مربی انجام شود.
در ادامه این فراز فرمود: وَ یُنْقَلُ مِنْ دَارِ الْفَنَاءِ إِلَى دَارِ الْبَقَاءِ. آنچه ما معمولاً از انتقال میفهمیم جابجا شدن از محلی به محل دیگر است. گاهی نیز همین مفهوم را به رفتن از این دار فانی به دیار باقی تعمیم میدهیم. اما در این روایت در باره آدمی صحبت میشود که هنوز زنده است و در این عالم به عبادت و انجام وظایفش مشغول است. تنها تغییری كه در این انسان حاصل شده تفاوتی است كه در اثر عمل به این دستورات در حالات روحیاش ایجاد گردیده و در نتیجه آن، قلبش روشن شده و تعلق خاطری به مسائل معنوی پیدا کرده است. تعبیر انتقال از دار فنا به دار بقا در این فراز به یك معنی کنایه از آن است كه هر چند این بنده سالك در همین دنیا، مثل سابق در كنار خانواده و دوستانش زندگی میکند، اما موقعیت روح او، كه انسانیتش به آن است، تغییر کرده و از میان موجودات حیوانی كه پیش از این در میان آنها بود، به جمع ملائکه و فرشتگان پیوسته است. چنین كسی در جسمش تغییری حاصل نشده، شرایط محیط او هم مانند سابق است؛ اما تعلق خاطری كه تا دیروز به لذایذ دنیا داشت، از بین رفته و محبت خدا جای آن را پر كرده و همین امر هویت این شخص را تغییر داده است. در واقع ظرف زندگی این شخص كه ظرف لذایذ دنیا بود، به رحمت و فیض الهی و تجلیات خدا برای بندهاش تبدیل شده است. انسانی كه از دو زیست حیوانی و ملكوتی برخوردار است، با این تكامل و تغییر هویت از حیوان به فرشته تبدیل شده و از دار فنا كه ظرف زندگی حیوانی است، به دار بقا كه ظرف حیات رحمانی است، انتقال پیدا كرده است. چنین كسی تمام توجهاش به خداست و شیطان راهی به دل او ندارد؛ پس از دار شیطان به دار زحمان منتقل شده است.
به دنبال این حالات، خدا فضیلت دیگری به این بنده عنایت میكند كه موجب میشود در میان مردم آبروی دیگری پیدا کند؛ یَا أَحْمَدُ لَأُزَیِّنَنَّهُ بِالْهَیْبَةِ وَ الْعَظَمَةِ. کسی که بنده خدا شد، خدا هیبت و عظمتی خاص به او عنایت میكند. در میان مردم افرادی هستند كه متناسب با جایگاه و موقعیت اجتماعیشان انسان نسبت به آنها احترام خاصی قایل است؛ اما در برابر آنها منفعل نمیشود و تحت تأثیر ایشان قرار نمیگیرد. اما افرادی در میان مردم هستند كه حضرت امیر علیهالسلام از آنها با تعبیر صُفْرُ الْوُجُوه[8] یاد میكند؛ كسانی با بدنی لاغر و تكیده، پوستی بر استخوان و چهرهای زرد، كه در ظاهر عاملی برای انفعال در برابر آنها به چشم نمیخورد؛ اما آدمی از هیبتشان بیاختیار احساس کوچکی كرده و دست و پایش را گم میكند. شاید شما هم در میان علما و صالحین چنین كسانی را به خاطر داشته باشید. انسان در مقابل چنین كسانی احساس کوچکی و انفعال میكند و تحت تأثیر عظمتشان قرار میگیرد؛ کأنه در مقابل کوهی قرار گرفته است. این هیبت و عظمتی است که خدا به اولیایش عنایت میكند؛ هیبتی كه سلاطین هم در برابر آن خود را میبازند.
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین
[1]. بحار الأنوار، ج74، ص: 28.
[2]. دعائم الإسلام، ج2، ص: 193.
[3]. حدید(57) / 27.
[4]. رك: كافی، ج6، ص 653؛ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «رَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ» قَالَ: «صَلَاةُ اللَّیْلِ».
[5]. بقره(2) / 43.
[6]. بقره(2) / 3.
[7]. الكافی، ج1، ص 39، بَابُ مُجَالَسَةِ الْعُلَمَاءِ وَ صُحْبَتِهِم.
[8]. رك: وسائل الشیعة، ج7، ص: 157؛ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع أَنَا الرَّاعِی رَاعِی الْأَنَامِ أَ فَتَرَى الرَّاعِیَ لَا یَعْرِفُ غَنَمَهُ (فَقِیلَ لَهُ) مَنْ غَنَمُكَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ؟ فَقَالَ صُفْرُ الْوُجُوهِ ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنْ ذِكْرِ اللَّه.