بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1393/04/21، مطابق با شب پانزدهم رمضان 1435 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
فَهَذَا هُوَ الْعَیْشُ الْهَنِیءُ وَ الْحَیَاةُ الْبَاقِیَةُ وَ هَذَا مَقَامُ الرَّاضِینَ فَمَنْ عَمِلَ بِرِضَائِی أُلْزِمُهُ ثَلَاثَ خِصَالٍ أُعَرِّفُهُ شُكْراً لَا یُخَالِطُهُ الْجَهْلُ وَ ذِكْراً لَا یُخَالِطُهُ النِّسْیَانُ وَ مَحَبَّةً لَا یُؤْثِرُ عَلَى مَحَبَّتِی مَحَبَّةَ الْمَخْلُوقِینَ فَإِذَا أَحَبَّنِی أَحْبَبْتُهُ وَ أَفْتَحُ عَیْنَ قَلْبِهِ إِلَى جَلَالِی فَلَا أُخْفِی عَلَیْهِ خَاصَّةَ خَلْقِی فَأُنَاجِیهِ فِی ظُلَمِ اللَّیْلِ وَ نُورِ النَّهَارِ حَتَّى یَنْقَطِعَ حَدِیثُهُ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ وَ مُجَالَسَتُهُ مَعَهُمْ[1]
در فقرات قبلی این فراز از حدیث قدسی معراج دستوراتی برای رسیدن سالك به حیات ابدی گوارا داده شده بود؛ مقامی كه مخصوص كسانی است كه همه کارهایشان را برای رضای خدا انجام دهند. در پایان این فراز ضمن اشاره به خلاصه مطالب قبل، میفرماید: فَمَنْ عَمِلَ بِرِضَائِی أُلْزِمُهُ ثَلَاثَ خِصَالٍ؛ کسی که رفتارش برای رضای من باشد، سه ویژگی را ملازم او قرار میدهم. این فقره، برخلاف فقرات قبل، به دستورالعملهای مربوط به سالك نپرداخته است؛ بلكه ویژگیهایی را بیان میكند كه خداوند در نتیجه رفتار سالك، به او موهبت میكند و وی را ملازم آنها قرار میدهد، به گونهای که از آنها جدا نمیشود. این عطیه خدای متعال به كسانی است که نهایت سعی خود را برای انجام دستورات الهی انجام دادهاند. خداوند نیز به عنوان پاداش تلاشهایشان این ویژگیها را در آنها به ملکه تبدیل میكند، تا به این وسیله به مراتب عالیتر ترقی پیدا کنند.
اولین ویژگی آن است كه: أُعَرِّفُهُ شُكْراً لَا یُخَالِطُهُ الْجَهْلُ. خداوند در آیات متعددی به همه مؤمنین به صورت عام توصیه كرده كه شکرگزار نعمتهای الهی باشند و كسانی كه از این دستور كوتاهی كنند، مورد مذمت قرار گرفته و به عقوبتهایی مبتلا خواهند شد. اما در این فراز از حدیث معراج صحبت از شكری است كه لازمه زندگی کسانی است که با انجام دستورات الهی مراحل سلوك را گذرانده و به مرتبهای رسیدهاند كه برای یادآوری یکایک نعمتهای خدا و سپاسگزاری از آنها نیازمند تلاش نیستند؛ بلكه شکر لازمه زندگیشان است.
شاید بزرگانی را دیده باشید كه دائماً در حال شکر كردن خدا هستند؛ به خاطر توفیقی كه خداوند برای اطاعت از اوامرش به ایشان عنایت میكند؛ برای نعمتهای مادی و معنوی که خدا در اختیارشان قرار میدهد؛ حتی در برابر مصیبتهایی که خداوند به آنها مبتلایشان میكند، تا از این طریق ایشان را بیازماید و درجاتشان را عالیتر کند. ایشان در برابر همه اموری كه با آن مواجه میشوند، زبان به حمد خدا باز میكنند. چنین كسانی زندگیشان دائماً توأم با شکر است. البته ما هم خدا را شكر میکنیم؛ اما در طول شبانهروز، هرگاه نعمتی را به خاطر بیاوریم؛ یا موهبتی برایمان فوقالعادگی داشته باشد؛ یا مصیبتی از ما دفع شود به یاد شكر میافتیم. این رفتار با حالت كسی كه در تمام لحظات شبانهروز به شکر خدا مشغول است، متفاوت است. حتی شاید چنین کسانی در خواب هم به شکر خدا مشغول هستند.
یكی از تفاوتهای این افراد با مردم عادی این است كه معمولاً در كنار هر شکر ما، صدها غفلت و جهل نسبت به مواهب الهی وجود دارد؛ نعمتی را شكرگزاری میكنیم، اما غافلیم كه چه بسا نعمتهای بزرگتر و ارزشمندتر از آن هم هست. اما كسانی كه شكر ملكهشان شده، شکرشان توأم با جهل نیست. همچنانكه ذكرشان با فراموشی همراه نیست؛ وَ ذِكْراً لَا یُخَالِطُهُ النِّسْیَانُ. كسانی مثل ما نهایتاً هنگام نماز، یا زمانی كه گرهی در كارمان بیافتد، به یاد خدا هستیم و دست به دعا بر میداریم؛ اما سالكانی كه به این مرحله رسیدهاند، هیچگاه خدا را فراموش نمیکنند.
سومین ویژگی چنین كسانی این است كه خداوند چنان آتش محبتش را در دل ایشان میافروزد كه جایی برای محبت دیگران در قلبشان باقی نماند؛ مَحَبَّةً لَا یُؤْثِرُ عَلَى مَحَبَّتِی مَحَبَّةَ الْمَخْلُوقِینَ. در این مرحله هر محبتی در برابر محبت خدا رنگ میبازد. شاید هنوز كسانی در زمینه محبت به خدا و چگونگی آن تردید داشته باشند. اما خدا بندگانی دارد که غیر از خدا، هیچ چیز دیگری را دوست ندارند و محبتشان نسبت به هر موجودی دیگر به خاطر دوست داشتن خداست. آنها حتی پیغمبر و ائمه صلواتالله علیهم اجمعین را از آن رو دوست دارند كه خدا ایشان را دوست دارد. در دل چنین كسانی محبتی غیر از محبت خدا و آنچه او نسبت به آن سفارش میکند، راه ندارد و هیچ عاملی نمیتواند مزاحم این محبت شود. برای این بندگان شیفته ذات باریتعالی دوران بین محبت خدا با محبت معشوقی دیگر معنی ندارد. این اوج محبت انسان نسبت به یك محبوب است كه اگر كسی به آن نائل شود، آنگاه فَإِذَا أَحَبَّنِی أَحْبَبْتُهُ. ما از درك اهمیت این جایگاه عاجزیم؛ كسی كه توان درك این چنین موقعیتی را داشته باشد، از شدت شوق قالب تهی خواهد كرد. بندهای كه تا این حد خدا را دوست بدارد، خدا هم او را دوست میدارد.
ما وقتی کسی را دوست بداریم، همیشه فقط به یاد او هستیم و به دنبال آن هستیم كه هر خدمتی كه بتوانیم برایش انجام دهیم. اما ظرف محبت خدا محدود نیست و لَا یَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ[2]؛ توجه او به یكی از بندگان موجب سلب توجهش از دیگران نمیشود و وقتی خداوند كسی را دوست بدارد، چیزی از آثار آن كم نمیگذارد. یکی از آثار محبت خدا نسبت به بنده این است که محبت او را در دل بندگان دیگرش هم قرار میدهد. الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا[3]؛ کسانی که ایمان واقعی داشته باشند و عمل صالح انجام دهند، خدا محبتشان را در دل بندگانش قرار میدهد. نمونه روشن چنین كسی در عصر ما شخص حضرت امام رضواناللهعلیه و مقام معظم رهبری دامت بركاته هستند. میبینید كه مردم چگونه برای یک لحظه زیارت ایشان سر و دست میشکنند. در زمان حضرت امام كسانی مسافتهایی طولانی را طی میكردند و ساعتها معطل میشدند، تا یک لحظه امام را زیارت کنند. این کار خداست كه محبت محبوبش را اینچنین در دل بندگانش قرار میدهد. فَإِذَا أَحَبَّنِی أَحْبَبْتُهُ، وقتی مرا دوست داشت، من هم او را دوست میدارم؛ و زمانی كه او را دوست داشتم، حَبَّبْتُهُ اِلی خَلْقِی؛ او را محبوب دیگران قرار میدهم و به دنبال آن، أَفْتَحُ عَیْنَ قَلْبِهِ إِلَى جَلَالِی.
پیش این نیز خداوند در این حدیث شریف فرموده بود كه یکی از عنایات خدا نسبت به بندگان خالصش این است که چشم دلشان را باز میکند. در اینجا نیز همان مطلب را به صورت شدیدتری بیان كرده و میفرماید بهگونهای چشم دلش را به سوی جلال خودم باز میکنم كه نه فقط تجلیات مرا میبیند، بلكه بندگان خاصم هم از او پنهان نمیمانند؛ فَلَا أُخْفِی عَلَیْهِ خَاصَّةَ خَلْقِی.
معمولاً خدای متعال بندگان خوبش را به همه معرفی نمیکند و هم چنانكه در روایت دیگری فرمود: یكی از چیزهایی كه آن را از مردم مخفی میکند، بندگان خاص خدا هستند كه در میان مردم عادی ناشناساند و فقط خود خدا ایشان را میشناسد و از مقامات معنویشان مطلع است[4]. با این وجود شاید شنیده باشید كه بعضی از اولیای خدا كه در دو شهر مختلف زندگی میكنند و هرگز یكدیگر را ندیدهاند، از مقامات معنوی هم آگاه هستند و به یكدیگر هم علاقه دارند. این یكی از ویژگیهایی است كه خداوند به سالكی كه مقدمات لازم را طی كرده باشد، اعطا میكند. زمانی كه سالك محبوب خدا شد، خداوند او را محبوب دیگران قرار میدهد، و به دنبال آن بندگان خاصش را به او معرفی میکند؛ فَلَا أُخْفِی عَلَیْهِ خَاصَّةَ خَلْقِی.
فَأُنَاجِیهِ فِی ظُلَمِ اللَّیْلِ وَ نُورِ النَّهَارِ. بسیاری از ما در طول سال انتظار میكشیم فرصتی مثل ماه مبارك رمضان برسد، تا در آن مناجاتی با خدا داشته باشیم، یا حتی دیگران مناجات کنند و ما نوای مناجاتشان را بشنویم. اما در این قسمت از حدیث قدسی میفرماید وقتی بندهای محبوب من شد، من با او نجوا میکنم و شبانهروز به راز و نیاز با او میپردازم. نه تنها در دل تاریكی شب، بلكه حتی در روشنای روز با او مناجات میکنم. البته منظور از این صحبت، وحی نیست؛ بلكه مرتبهای از سخن گفتن است كه بین خدا و اولیایش وجود دارد. مناجات بین خدا و بنده محبوبش تا جایی ادامه مییابد كه حَتَّى یَنْقَطِعَ حَدِیثُهُ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ وَ مُجَالَسَتُهُ مَعَهُمْ؛ سرانجام، این راز و نیاز گفتوگوی بنده معشوق خدا را با دیگر بندگان قطع میكند و با کسی غیر از خدا سخن نمیگوید. او شبانهروز خدا را پیش روی خودش میبیند و دائم با او راز دل میگوید. دیگران گمان میكنند كه او با ایشان سخن میگوید؛ اما روی سخن او با كسی غیر از بندگان است. او كلامی میگوید كه خدا دوست دارد؛ چون خود را در محضر خدا میبیند، سخنی میگوید که او بپسندد. در واقع مخاطب اصلیاش خود خداست؛ همنشینش هم خداست. همچنانكه خداوند در حدیث قدسی دیگری میفرماید: أَنَا جَلِیسُ مَنْ ذَكَرَنِی[5]؛ هر کس به یاد من باشد، من همنشین او هستم.
بندهای كه معشوق خدا شده باشد، نشست و برخاست با دیگران را فراموش میکند و دائماً توجهش به خداست؛ کاری را انجام میدهد كه خدا میخواهد، و چیزی را آرزو میكند كه خدا میخواهد. چنین كسی همنشینی لازم ندارد؛ چون خدا همنشین اوست. این آخرین امتیازی است که خدا به چنین بندگانی اعطا میكند؛ بندگانی که صادقانه در مقام بندگی خدا برآمدهاند و از ابتدا کارشان را برای کسب رضایت خدا آغاز كردهاند. در این مرحله همه چیز از سوی خداست؛ او شکرش را به بنده میشناساند؛ خودش را به یاد بنده میآورد، محبت خودش را در دل بنده قرار میدهد، تا محبت دیگری در برابر آن عرض اندام نکند، صحبت بندهاش با دیگران را قطع میكند، تا بنده میلی به سخن گفتن با دیگران نداشته باشد، مگر آن كه خدا بپسندد؛ همنشینش خداست؛ همسخنش خداست؛ محبوبش خداست؛ امیدش به خداست؛ یار و یاورش خداست؛ به کس دیگری توجهی ندارد؛ چون کس دیگری را ندارد؛ هر چه هست، اوست.
چنین حالتی را با چه ثروت و مکنتی میتوان مقایسه كرد؟ چه عزت و قدرتی با این مقام برابری میكند؟ همه چیز در این عرصه رنگ میبازد. كسی كه به این مرتبه رسیده، همه چیز را از خدا میبیند؛ از همینرو جز با خدا حرفی ندارد، مگر او بگوید.
وفقناالله و ایاکم انشاءالله
[1]. بحار الأنوار، ج74، ص: 28.
[2]. بحار الأنوار، ج95، ص 159.
[3]. مریم(19) / 96.
[4]. رك: روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، ج9، ص: 285؛ اولیائی تحت قبائی، لایعرفهم غیری.
[5]. الكافی، ج2، ص 497،