صوت و فیلم

صوت:

فهرست مطالب

جلسه دوم؛ غفلت از انسانیت خود

تاریخ: 
چهارشنبه, 16 مهر, 1393

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح‌یزدی (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1393/07/16، مطابق با  سیزدهم ذی‌الحجة 1435 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

(2)

غفلت از انسانیت خود

اشاره

در جلسه گذشته گفتیم که ریشه همه فسادها، سقوط‌ها و پستی‌ها برای انسان، غفلت است. سپس این پرسش را مطرح کردیم که چه غفلتی این ویژگی را دارد؟ آیا غفلت مذموم، «غفلت مطلق» است بدین معنا که انسان به هیچ‌ چیزی توجه نداشته باشد، یا منظور «مطلق‌الغفلة» است به این معنا که هرگونه غفلتی از انسان سربزند عیب و نقص است و انسان باید به همه چیز توجه داشته باشد؟ روشن است فرض غفلت مطلق، مصداق ندارد و هیچ انسانی را نمی‌‌توان فرض کرد که از اول تولد تا دم مرگ به هیچ چیز توجه نداشته‌ باشد. بنابراین، چنین چیزی موجب سقوط انسان نیست. درباره مطلق غفلت نیز نمی‌توان گفت مذموم است و انسان باید به همه چیز توجه داشته باشد و از هر چه غفلت بکند، عیب است، زیرا این فرض نیز امکان وقوع ندارد و هیچ انسانی در هیچ حالی نمی‌تواند به همه چیز توجه داشته باشد. ظرفیت ذهن و توجه انسان بسیار محدود است و روانشناسان گفته‌اند انسان در آن واحد حداکثر به هفت تا هشت چیز می‌تواند توجه داشته باشد. بنابراین غفلت مذموم غفلت خاصی است.

غفلت از خود

توجه انسان به برخی از چیزها کاملا طبیعی است، اما برای توجه به برخی از چیزها، باید غیر از توجه کننده چیز دیگری خارج از وجود او باشد و عاملی توجه‌ او را به خود جلب کند. آسان‌ترین چیزی که انسان می‌تواند به آن توجه کند و کاملا طبیعی است، توجه آگاهانه به خود انسان است. قید آگاهانه را از این جهت آوردیم که طبق نظر فلاسفه، علم به نفس عین ذات است و نفس نمی‌تواند نسبت به خودش علم نداشته باشد، اما علم به نفس اعم از علم آگاهانه، ناآگاهانه یا نیمه آگاهانه است. منظور از توجه در این‌جا علم آگاهانه یا به تعبیر بعضی علم مضاعف است. ما انسان‌ها خود تجربه کرده‌ایم که بسیاری از اوقات مشغول کاری هستیم و به چیزی خارج از وجود خودمان توجه داریم، اما اصلا یادمان نیست که خودمان هم یک چیزی هستیم و وجودی داریم. این عدم توجه به خود به این معنا نیست که به خودمان علم نداریم؛ بلکه در این‌جا آگاهی کامل نیست و آن چنان توجه انسان به چیزی جلب شده، که اصلا خودش را فراموش کرده است. در قرآن نیز به این حقیقت اشاره شده و آن را باعث سقوط و عذاب انسان معرفی کرده است. خداوند می‌فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ× وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ؛[1] عقوبت برخی از گناهان و کج‌روی‌ها این است که انسان خودش را فراموش می‌کند. این فراموشی طبق یک سنت الهی انجام می‌گیرد و از آن‌جا که این عقوبت را خداوند اجرا می‌کند، می‌فرماید که خدا چنین شخصی را از خودش غافل کرده و خودش را از یاد خودش برده است. اجمالا آن‌چه از این آیه می‌توان استفاده کرد این است که آن‌چه موجب ابتلای انسان به غفلت از خود می‌شود، غفلت از یاد خداست؛ وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ؛ کسانی خدا را فراموش کردند، خدا نیز خودشان را از یاد خودشان برد.  حدیث معروف «من عرف نفسه فقد عرف ربه» که مضمون آن قریب تواتر است،  نیز بیانگر تلازم بین معرفت نفس و معرفت خدا، توجه به نفس و توجه به خدا و متقابلا غفلت از خدا و غفلت از خود است.

در مکاتب فلسفی امروز بحث‌هایی مطرح شده است که بی‌ارتباط با این‌ مسایل نیست. کرکگارد که از عالمان مسیحی به شمار می‌رود و به عبارتی کشیش و مبتکر مکتب فلسفی معروفی به نام اگزیستانسیالیسم است، می‌گوید: کسی که خدا را نشناسد انسان را نشناخته است؛ شناخت انسان و شناخت خدا متلازم است و نمی‌شود انسان را بدون شناخت خدا شناخت. در منابع اسلامی نیز روی این مطلب تأکید بسیاری شده است.

مراتب توجه به خود

بنابر آن‌چه گفته شد، طبیعی‌ترین توجهات توجه به خود است. انسان اولین چیزی که می‌فهمد این است که فهمنده کیست و این کسی که فکر می‌کند، تصمیم می‌گیرد و کار می‌کند، کیست؛ البته این توجه نیز همانند غفلت و علم مراتبی دارد. علم ما که با استدلال عقلی یا با دلایل نقلی پیدا می‌شود با علم انبیا که از راه وحی پیدا می‌شود و با علم خدای متعال، بسیار متفاوت است. توجهات نیز همین‌گونه است؛ توجهی که ما به زحمت بخواهیم به خودمان توجه کنیم، یک مرتبه از توجه است، یک مرتبه از توجه نیز وجود دارد که بزرگان و اولیای خدا در اواخر سیرشان به آن می‌رسند و یک نوع علم حضوری قوی است که از علم به خداوند متعال انفکاک ندارد. در این مرتبه انسان خودش را همانند پرتویی از خورشیدی بی‌نهایت می‌بیند که از خودش هیچ ندارد.

انسان فطرتا خود و کمال خودش را دوست ‌دارد و از سقوط خودش هراسناک است. انسان هیچ‌گاه نمی‌خواهد که ببازد و سعادتش را از دست بدهد. این‌ها فطری انسان است و کسبی نیست و نمی‌توان آن را تغییر داد، اما زمانی می‌تواند به دنبال سعادت و کمال خود برود که به خودش توجه داشته باشد. باید تعریفی از خودش داشته باشد تا بداند کمالش چیست. اهل معقول گفته‌اند تعریف کامل در جایی که علت مادی و صوری در کار باشد، آن است که مشتمل بر علل اربع باشد. یعنی وقتی ما می‌توانیم چیزی را به طور کامل بشناسیم که بدانیم چه کسی آن ‌را به وجود آورده (علت فاعلی)، از چه چیزی و چگونه به وجود آمده (علت مادی)، چه کمالی را بالفعل دارد (علت صوری) و چه خواهد شد و به کجا می‌تواند برسد (علت غایی).

ابعاد توجه به خود

وقتی ما به خودمان توجه می‌کنیم، اولین چیزی که از خودمان می‌بینیم، همان علت مادی‌ آن است. ابتدا بدن‌ و تغییرات آن‌ را درک می‌کنیم و رفتارهایمان نیز در ارتباط با همین بدن دور می‌زند؛  البته افراد استثنایی مثل انبیا و اولیای خدا این‌گونه نیستند و با ما فرق دارند. آن‌ها کسانی هستند که حتی در شکم مادر تسبیح خدا می‌گویند. به هرحال توجه ما انسان‌های عادی ابتدائا با یک سلسله عوامل طبیعی به بدن جلب می‌شود. وقتی با حادثه‌ای روبه‌رو می‌شویم که در بدن  و حواس ما اثر تازه‌ای داشته باشد –مثلا صدای عجیبی بشنویم، یا نور یا حرارت زیادی یک‌باره پخش شود و آن را احساس کنیم– توجه پیدا می‌کنیم که این چشم یا گوش ماست که متأثر شد. این‌ها طبیعی است و موضوع بحث اخلاقی نیز نیست. موضوع اخلاق، افعال اختیاری است ولی این توجه یک نوع توجه غیر اختیاری است و برای همه انسان‌ها نسبت به بدن و متعلقات بدن پیدا می‌شود. همین که کم‌کم رشد می‌کنیم و غالبا در اثر شنیدن حرف‌های دیگران ـ کسانی که قبلا درباره این مسایل فکر کرده‌اندـ توجه به عنصر دیگری به نام روح جلب می‌شود. این درحالی است ‌که همان چیزی که ما را متوجه به بدن می‌کرد، روح بود، اما ما آگاه نبودیم و تصور می‌کردیم که خود بدن است که می‌بیند و می‌شنود و این آثار از او سر می‌زند. کم‌کم از آیات قرآن، روایات معصومین و سخنان بزرگان و علما متوجه می‌شویم که چیزی به نام روح در ما هست. این توجه به علت صوری انسان است. روح ـ به اصطلاح فلسفی ـ حکم صورت را نسبت به ماده دارد و فعلیت جدیدی است که برای ماده پیدا می‌شود. توجه به این‌که ما روحی نیز داریم، در مرتبه متأخری نسبت به بدن برای ما حاصل می‌شود؛ نوزاد به این توجه ندارد. شاید کودکان چند ساله هم اصلا توجهی به چیزی به نام روح نداشته باشند.

معرفت با توجه به علت مادی و صوری کامل نمی‌شود، و این پرسش مطرح می‌شود که انسان از کجا پیدا شده و چه کسی آن را ایجاد کرده است؟ این پرسش مربوط به علت فاعلی‌ است که ما الحمدلله جوابش را خوب می‌دانیم و می‌گوییم خداست که آن را ایجاد کرده است. ولی سؤال دیگری مطرح می‌شود که  کمی از سؤال پیشین مشکل‌تر است و آن سؤال از علت غایی است. صرف نظر از بحث‌های دقیق فلسفی، که علت غایی در حقیقت در نفس فاعل است، و با این فرض که مقصود ما از علت غایی، غایة ‌الوجود است، این پرسش را مطرح می‌کنیم که این وجود به کجا می‌تواند برسد وچه باید بشود؟ اگر پاسخ این پرسش‌ها را ندانیم و فقط به توجه به بدن اکتفا کنیم  و تمام همت‌مان مصروف رفع گرسنگی و تشنگی بدن و دوری از گرما و سرما  و حداکثر حفظ زیبایی و سلامتی ‌بدن‌مان باشد، به هدف از آفرینش انسان نرسیده‌ایم، چون ما در همه این‌ها با حیوانات شریکیم. حتى مگس نیز دائما بال‌های خودش را تمیز می‌کند. فکر تمیز بودن، زیبا بودن، رشد کردن و قدرت داشتن، اختصاص به انسان ندارد. شاید برخی از این چیزهایی که ما دنبالش هستیم در بعضی از حیوانات خیلی قوی‌تر هم باشد.

غفلت از انسانیت خود

غفلتی که موجب سقوط ما می‌شود، غفلت از بعد انسانی ماست. غفلت از چیزی است که ما را انسان کرده  و فصل ممیز ما از سایر حیوانات  است. همان چیزی که مخاطب امر و نهی و تکلیف الهی است و ثواب و عقاب برای اوست. بنابراین اولین چیزی که باید به آن توجه کنیم، توجه به انسانیت خودمان است و تا ندانیم که انسانیت چیست نمی‌توانیم این توجه را پیدا کنیم.  در این صورت است که می‌توانیم درصدد این باشیم که محبت فطری به خودمان را منحصر به کمال بدن ندانیم. همه کمال انسان، کمال بدن نیست؛ بلکه کمال بدن  فقط به عنوان ابزاری برای تکامل روح مطرح است و نباید قصد اولی به شئون بدن تعلق بگیرد. قصد اولی باید به تکامل روح ما باشد، ولی از آن‌جا که اراده الهی بر این تعلق گرفته که در این عالم روح با بدن کار کند، باید به اندازه‌ای که بتوانیم از بدن برای تکامل روح‌مان استفاده کنیم، به فکر آن نیز باشیم، وگرنه خود بدن برای ما اصالت ندارد.

دانستیم که تکامل یک موجود به کمال یافتن صورت اوست؛ یعنی آن‌چه تمام فعلیت او به آن است.[2] و هم‌چنین گفتیم که برای شناخت کامل صورت باید ببینیم آن را چه کسی و برای چه درست کرده است.  برای تقریب به ذهن فرض کنید که در فروشگاه بزرگی که در آن انواع و اقسام مصنوعات وجود دارد، نگاه‌تان به چیز زیبا و رنگارنگی که تا به حال ندیده‌اید، می‌افتد.  در این صورت اولین کاری که می‌کنید این است که نزدیک می‌روید تا ببینید آن چیست و هنگامی قانع می‌شوید که بفهمید این از چه ساخته شده و چه کسی و برای چه آن را  ساخته است.  در این صورت است که می‌گویید آن را شناختم. اما اگر این مجموعه‌ از معلومات برای شما پیدا نشود، نمی‌توانید بگویید که من این را درست شناخته‌ام. انسان نیز باید درباره خودش این مسایل را بشناسد. باید بداند که چیست، برای چه درست شده است، برای چه این‌جا آمده‌است و کجا می‌خواهد برود.  باید بداند که آیا جای دیگری نیز هست که بعد از مرگ باید به آن‌جا برود یا خیر؟ باید بداند که چرا این مسیر را باید طی کند. اگر این معرفت به صورت صحیح پیدا شد، انسان می‌تواند به خود انسانی‌اش توجه پیدا کند وگرنه توجه به بدن و افعال و کارهای آن، توجه به خود انسانی نیست، بلکه این خود حیوانی‌ انسان است. این توجه، فقط به ماده‌ است و به صورت نیست و در آن  توجهی به فاعل و غایت‌ وجود ندارد.

عوامل توجه به خود

 متأسفانه اگر آمار بگیریم، در میان شش- هفت میلیارد انسانی که روی زمین زندگی می‌کنند، معلوم نیست چند درصد به این فکرها بیفتند و به انسانیت خودشان توجه پیدا بکنند. کسانی که خود به خود به این‌ها توجه پیدا بکنند، بسیار نادرند. فقط کسانی مثل حضرت ابراهیم هستند که با این‌که در غاری زندگی می‌کرد، وقتی نگاهش به خورشید، ستارگان و...  افتاد گفت: من ربی دارم، باید او را بشناسم، باید او را پرستش کنم و به او عشق بورزم و وقتی دید این‌ها افول کردند، گفت این‌ها رب من نیستند. رب باید محبوب من باشد این چیزی که غروب می‌کند، از بین می‌رود و دیگر من با آن ارتباطی ندارم، رب من نیست. ظاهرا این‌ سخنان را کسی به حضرت ابراهیم نگفته بود، اما آیا ما نیز این‌گونه هستیم؟! آیا ما خود به خود به این فکر می‌افتیم که چه کسی رب ماست و چگونه باید با او ارتباط برقرار کنیم؟! آیا اگر هیچ تلقینی از ناحیه پدر و مادر نبود، اگر درسی در مدرسه نخوانده بودیم، و اساتید چیزی به ما القا نکرده بودند، خودمان به این فکر می‌افتادیم؟! چنین افرادی بسیار نادرند. پس از این‌که انبیا برای معرفی دین فداکاری کردند، کتاب‌های آسمانی نازل شد، و مردم را به خدا توجه دادند، چه قدر از مردم پذیرفتند؟ و حال با این‌که اگر از ما درباره این معارف بپرسند، خوب می‌توانیم پاسخ بدهیم اما در زندگی ما معلوم نیست که چه اندازه اثر داشته باشد. غفلت مذموم، غفلت مربوط به این مسایل است. ولی آن‌چنان مسائل و جاذبه‌های مادی و دنیوی ما را احاطه کرده که دیگر فرصت پیدا نمی‌کنیم درباره این مسایل فکر کنیم.  از آن‌جا که خداوند می‌داند که ما انسان‌ها این‌گونه‌ایم و اکثریت قریب به اتفاق مردم در غفلت خواهند بود، انبیا را برای هدایت آن‌ها فرستاد. اگر خداوند متعال انبیا را نفرستاده بود، معلوم نبود که در بین میلیاردها انسان چند نفر پیدا شوند که به این فکرها بیفتد، و زندگی‌‌شان را بر آن‌ مبتنی کنند. این است که هر چه ما نسبت به انبیا خضوع کنیم و شکر نعمت‌شان را به جا بیاوریم و به‌خصوص بر پیغمبر اسلام صلوات بفرستیم، کم است. ان‌شاءالله در جلسه آینده درباره نقش انبیا در خروج انسان‌ها از غفلت بحث خواهیم کرد.

 و صلی الله علی محمد و آله ‌الطاهرین

 


1. حشر، 18-19.

2. صورت در اصطلاح فلسفی یعنی آن‌چه ملاک فعلیت است.