صوت و فیلم

صوت:

فهرست مطالب

جلسه سوم؛ یادها و یادآوران: عوامل غفلت‌زدایی

تاریخ: 
چهارشنبه, 23 مهر, 1393

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح‌یزدی (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1393/07/23، مطابق با  بیستم ذی‌الحجة 1435 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

(3)

یادها و یادآوران: عوامل غفلت‌زدایی

غفلت از دانسته‌ها

گفتیم که ریشه همه فسادها، انحراف‌ها و سقوط‌ها غفلت است و با استفاده از آیات قرآن، روایات و اعتبارات عقلی به این نتیجه رسیدیم که اولین توجهی که برای انسان لازم است، توجه به خودش است. گاهی به‌علت عوامل و جاذبه‌هایی توجه انسان به بیرون از خود، آن قدر شدت پیدا می‌کند که خودش را فراموش می‌کند. بعد از این‌که انسان توجه کرد که خودش نیز یک موجودی است، بر اساس همان فطرت حقیقت‌جویی‌اش می‌خواهد خودش را بشناسد که من چه هستم. گفتیم که اهل معقول معتقدند که بهترین شکل شناخت این است که  علل چهارگانه معلول (ماده، صورت،‌ فاعل و غایت) را بشناسیم. ما انسان‌ها معمولا پس از توجه به وجود خود، همین بدن را که علت مادی ماست، می‌شناسیم و حتی از صورت‌مان نیز که در واقع همان روح انسان است، غافلیم.[1] تازه وقتی به صورت و روح خود نیز توجه پیدا می‌کنیم، خودبه‌خود به علت فاعلی و ایجاد کننده این روح، توجه پیدا نمی‌کنیم، و به طریق اولی از غایت وجودمان که برای آن آفریده شده‌ایم نیز غفلت می‌کنیم. این غفلت باعث کج‌روی‌ها و کج‌اندیشی‌ها می‌شود و انسان را به پستی می‌کشاند تا جایی که او را از حیوانات نیز پست‌تر می‌سازد.

حال این پرسش مطرح می‌شود با این‌که علم به نفس عین ذات آن است و از نفس انفکاک ندارد، چه طور ممکن است انسان به خودش توجه نداشته باشد؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت که اصل «دانستن» با  «توجه کردن به دانسته» تفاوت دارد. هر یک از ما بسیاری از علوم را یاد گرفته‌ایم؛ مثلا همه ما می‌دانیم که در ادبیات عربی، هر فاعلی مرفوع است، اما همیشه به دانسته‌هایمان توجه نداریم. بنابراین‌ توجه به نفس، غیر از علم به نفس است. ممکن است ما ـ چه به علم حضوری و چه به علم حصولی ـ به نفس خودمان علم داشته باشیم، ولی به آن توجه نکنیم. برخی این مطلب را درباره علم حضوری قبول ندارند، اما همان‌طور که در جای خودش گفته‌ایم، این مطلب درباره علم حضوری نیز صادق است.

علم ناآگاهانه به خداوند

در قرآن کریم تصریح شده است که «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا»[2]. این مطلب در روایات بسیاری نیز آمده است، و برخی کتاب‌های مهم فقهی و تفسیری نیز بحثی درباره عالم ذرّ و میثاق ذکر کرده‌اند. حتی برخی از روایات  با سندهای معتبر دلالت بر این دارد که خداوند در عالمی، انسان‌ها را شاهد گرفت، خودش را به آن‌ها شناساند و به آن‌ها فرمود: أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا. در این روایات هست که اصل این معرفت باقی ماند، ولی کسی به یاد نمی‌آورد که کجا و چه وقت خداوند چنین چیزی فرموده است؛ فَثَبَتَتِ‏ الْمَعْرِفَةُ وَ نَسُوا الْمَوْقِف[3]. بالاخره قرآن می‌گوید چنین چیزی هست. در عالمی ما خدا را دیده‌ایم و شهادت داده‌ایم که او رب ماست. خداوند در حکمت این جریان می‌فرماید: أَن تَقُولُواْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ؛ برای این که مبادا روز قیامت بگویید ما اصلا از خدا غافل بودیم. خدا این کار را کرد که این معرفت در دل شما ثابت باشد و در روز قیامت ادعا نکنید که ما غافل بودیم و هیچ توجهی نداشتیم؛ یا این‌که نگویید که می‌دانستیم خدایی را باید پرستید، اما پدران ما مشرک بودند و ما از آن‌ها یاد گرفته‌ایم. این قضیه واقع شد تا جایی برای این بهانه‌گیری‌ها نماند. این مساله‌ای است که درباره آن بسیاری از محدثان و علمای حدیث بحث کردند و به معنا و چگونگی این اتمام حجت پرداخته‌اند.

شاید بتوان گفت که یکی از وجوه این مشاهده‌ همان است که به  زبان عقلانی‌ می‌گوییم علم حضوری به علت از معلول جدا نیست. علم انسان به نفس خودش، لازمه وجودش است و از علم به علتش انفکاک ندارد. نفس ـ به تعبیر ناقص ماـ پرتوی از یک خورشید بی‌نهایت و قائم به اوست. نمی‌شود خود را بشناسد و او را نشناسد، ولی این معرفتی که اکنون ما داریم، همانند برخی از علم‌های حصولی‌مان، معرفتی ناآگاهانه است. همه ما بسیاری از مسایل را می‌دانیم، اما اکنون همه آن‌ها در ذهن‌مان نیست؛ باید توجه کنیم و متوجه صورت مساله‌اش بشویم. چنین چیزی در علم حضوری نیز صادق است. ممکن است اصل علم حضوری باشد، ولی آن قدر مبهم باشد و روی آن را گرد و خاک گرفته باشد که انسان به آن توجه نمی‌کند و آن را نمی‌بیند. همان‌گونه که گاهی علم حصولی به‌گونه‌ای است که انسان مدتی آن را فراموش می‌کند، اما با یادآوری نشانه‌ها و قرائنی، فرد آن را به یاد می‌آورد. این همان آگاهی و ناآگاهی است كه از آن سخن می‌گوییم. اگر اصلا علم نداشتیم که یادآوری معنی نداشت. یادآوری به این معناست که چیزی بوده است، اما به آن توجه نداشته‌ایم و حال که به آن توجه کرده‌ایم، و آن را به یادآورده‌ایم. آن‌چه در زندگی‌ برای ما مفید است، علم‌های آگاهانه است. علم‌های ناآگاهانه زمینه‌ای است که در شرایطی به آگاهی می‌رسد و در این صورت آگاهانه در رفتار ما موثر است. همان‌گونه که ما انسان‌ها ـ هم به نفس خودمان و هم طبق اعتقادات‌مان به قرآن کریم، روایات و دلایل عقلی ـ  به خدای متعال علم داریم. این علم از ما جداشدنی نیست، ولی به آن توجه نداریم و علم‌مان به آگاهی نرسیده است.

عوامل تكوینی مؤثر در آگاهی به خداوند

 قرآن کریم دو دسته از عوامل را معرفی می‌کند که باعث می‌شوند علم ناآگاهانه ما نسبت به خودمان و نسبت به خدای متعال به آگاهی برسد. گاهی یک امر تکوینی یا یک حادثه خارجی باعث می‌شود که ما به آن معرفتی که به خدا داشته‌ایم توجه پیدا کنیم. انسان تا هنگامی‌که در امنیت به سر می‌برد، توجه‌اش بیشتر به امور و لذت‌های مادی است، اما هنگامی‌که خطری پیش بیاید، حواسش را جمع می‌کند و تمرکز پیدا می‌کند. یکی از نمونه‌هایی که در گذشته بسیار اتفاق می‌افتاد سفرهای دریایی بود که با قایق‌ و با کشتی‌های چوبی انجام می‌گرفت. بسیار اتفاق می‌افتاد که انسان‌ها در این سفرهای دریایی به دلیل طوفان‌ها در معرض خطر قرار می‌گرفتند، به صورتی‌که وقتی می‌گفتند فلان کشتی غرق شده، مردم تعجب نمی‌کردند. این بود که مردم وقتی می‌خواستند به سفرهای دریایی بروند، این خطر همیشه جلوی چشم‌شان بود. شبیه‌ این حالت در زمان ما هنگامی است که می‌خواهیم با هواپیما مسافرت کنیم. گاهی می‌گویند این چند خروار آهن كه می‌خواهد روی هوا برود، اگر سقوط کند، چه می‌شود؟! وقتی انسان به این نکته توجه می‌کند، حالت ترس و واهمه‌ای برایش پیدا می‌شود. این است که غالبا کسانی‌که سوار هواپیما می‌شوند ـ حتى خود مهمانداران ـ  دعا یا ذکری می‌خوانند.  این حالت طبیعی است؛ زیرا انسان احساس خطر می‌کند و در این حالت توجه انسان جلب می‌شود و باعث می‌شود که علم ناآگاهانه انسان به آگاهی تبدیل شود.

خداوند در آیه 65 از سوره عنکبوت درباره این حالت می‌فرماید: فَإِذَا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِكُون. این‌که وقتی سوار کشتی می‌شوند، دعا می‌کنند، به این‌ معناست که خدا را می‌شناسند. تا انسان با کسی آشنا نباشد، چگونه می‌خواهد او را صدا بزند؟ حتى اگر بگوید که او را نمی‌شناسم و نمی‌بینم، ولی بالاخره یک نوع آشنایی و ارتباطی را با او درک می‌کند که از او چیزی می‌خواهد. این عامل خارجی (احساس خطر) باعث می‌شود که انسان تمرکز پیدا کند و توجه‌اش به درون خود و آن‌چه در درون ذاتش هست، جلب شود. این یک عامل تکوینی است. هر فردی وقتی احساس خطر کند یا به مریضی سختی مبتلا شود، این‌گونه می‌شود. کسی را فرض کنید که به خاطر دردی به دکتر مراجعه می‌کند و بالاخره معلوم می‌شود سرطان دارد. چنین کسی از وقتی که می‌فهمد سرطان دارد حواسش جمع می‌شود و حالش با وقت‌های دیگر تفاوت می‌کند، بیشتر دعا می‌کند و به توبه و وصیت می‌پردازد.

قرآن برای تبدیل علم‌های ناآگاهانه ما به آگاهی، از عامل‌های دیگری نیز یاد می‌کند. مضمون آیه 42 سوره انعام و آیه 94 سوره اعراف این است که خداوند می‌فرماید: ما هر پیغمبری را برای قومی فرستادیم، مردم آن قوم را به سختی‌ها مبتلا کردیم. برای این‌که هدف انبیا پیش برود و مردم توجه کنند و قضیه را جدی بگیرند، سختی‌ها و بلاهایی برایشان پیش آوردیم تا حالت تضرع و زاری پیدا کنند و برای توجه به خدا آماده شوند. سپس در آیه مربوط در سوره انعام، خداوند از مردم شكایت می‌کند: فَلَوْلا إِذْ جَاءهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُواْ وَلَـكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ؛ برخی هستند که آن قدر قساوت گرفته‌اند که حتی در سختی‌ها نیز یاد ما و تضرع نمی‌کنند! وقتی دل‌ها قساوت پیدا کند، حتی اگر خشکسالی و قحطی هم پیش بیاید، به دنبال باران مصنوعی می‌روند و یاد خدا نمی‌افتند.

عوامل تشریعی مؤثر در آگاهی به خداوند

دو عاملی که ذکر شد، به تعبیر فلسفی از امور تکوینی هستند که باعث می‌شوند علم ما به خدا از ناآگاهی به آگاهی برسد، ولی خدا به این هم اکتفا نکرده است. اساس بعثت انبیا نیز برای همین توجه است. دست‌کم یکی از بزرگ‌ترین اهداف انبیا این است که دانسته‌های فطری زنده شود و انسان توجه پیدا کند و از غفلت خارج شود. یکی از شایع‌ترین اسم‌ها و اهدافی که برای نزول قرآن ذکر شده است، ذکر، تذکر و ذکریٰ است؛ حتی به خود پیغمبرصلى‌الله‌علیه‌وآله «ذکر» اطلاق شده است: «...قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَیْكُمْ ذِكْرًا * رَّسُولًا یَتْلُو عَلَیْكُمْ آیَاتِ اللَّهِ...»[4] «رسولا» بدل از «ذکراً» است و به این معناست که آن ذکری که برای شما فرستادیم، همان رسول بود. در سوره قمر نیز تعبیر «وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ» چند بار تکرار شده است. در آیه نهم از سوره حجر نیز از قرآن به «ذکر» تعبیر شده است و می‌فرماید: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ. انبیا و وحی‌ای که به وسیله انبیاست، باعث می‌شود که انسان متوجه شود.

ما انسان‌ها مشغول زندگی مادی خودمان هستیم و از این‌که خدایی هست، برای چه خلق شده‌ایم و کجا باید برویم، غافلیم. باید کسی بیاید و به ما نهیب بزند که کجای کارید؟ یادتان باشد که چه کسی شما را آفریده است! این کار انبیاست. از امیرمؤمنان علیه‌السلام در خطبه اول نهج‌البلاغه نقل شده است که می‌فرمایند: وَوَاتَر إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ؛ خدا پیغمبران را یکی پس از دیگری فرستاد تا شما را وادار به ادای میثاق‌تان کند. شما در فطرت خودتان با خدا پیمان داشتید که فقط او را پرستش کنید، چرا فراموش کردید؟! وَیُذَكِّرُوهُمْ‏ مَنْسِیَ‏ نِعْمَتِهِ‏ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول؛ همان‌گونه که گاهی گرد و خاک روی آینه را می‌پوشاند و دیگر چیزی در آن پیدا نیست، عقل انسان‌ها نیز زیر هواهای نفسانی و شهوات انسان دفن می‌شود. انبیا آمده‌اند تا این مرده را از خاک دربیاورند و بیدار و زنده سازند. این تعبیر نیز مؤید همان مطلب است که ممکن است حتی اموری عقلانی داشته باشیم ولی از آن ناآگاه باشیم. انبیا می‌آیند و یادآوری می‌کنند که شما عقل‌تان را به کار بگیرید. نه این‌که شما عقل ندارید و خودتان نمی‌فهمید؛ بلکه توجه ندارید، باید عقل‌تان را به کار بیندازید. آیه 179 سوره اعراف نیز بر همین مطلب دلالت دارد و می‌فرماید: لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا؛ عقل دارند ولی از آن استفاده نمی‌کنند.

توجه به معاد؛ موتور حرکت

از آن‌چه بیان شد به این نتیجه رسیدیم که خداوند از دو راه انسان‌ها را متوجه فطرت خود می‌سازد که یکی تکوینی  و دیگری تشریعی است. حال این پرسش مطرح می‌شود که این عوامل ما را به چه چیزی توجه می‌دهند؟ روشن است که ابتدا همان توجه به میثاق فطری و توجه به خداست، ولی این به تنهایی کافی نیست و فقط بخشی از مسأله را حل می‌کند. همه ما می‌فهمیم که خدایی هست و اگر عقل‌مان را درست به کار بیندازیم، می‌فهمیم باید او را پرستش کرد. می‌فهمیم سعادت ما نیز در اطاعت اوست، اما این‌ها همه‌ از سنخ شناخت  و فهم است و عامل محرک نیز می‌خواهد. برای مثال، همانند اتومبیل است که فقط با چراغ راه نمی‌رود و موتور نیز می‌خواهد. باید عامل دیگری به علم ما ضمیمه بشود تا ما از این علم‌مان استفاده کنیم و انگیزه پیدا کنیم. بنابراین باید برای اطاعت خدا انگیزه داشته باشیم. این اطاعت، اطاعت در یکی دو مسأله نیست، اطاعتی است که سر تا پای زندگی انسان را فرا می‌گیرد.

خداوند متعال از فرط لطف و رحمتش در درون ما عاملی قرار داده است که ما را آرام نمی‌گذارد و به حرکت در می‌آورد. این عامل همان است که انسان بداند که هر حرکتی این جا انجام بدهد، حساب و کتاب دارد. اگر کاری را طبق دستورات خدا انجام ‌دهد، خوشبختی ابدی خواهد داشت و اگر برخلاف امر او انجام بدهد، بدبختی و عذاب خواهد داشت. اگر انسان این حساب و کتاب را باور نکند، علم به خدا عاملی قوی برای حرکت او نیست و حداکثر به یک احترام ظاهری اکتفا می‌کند. در قرآن کریم تصریح شده است عاملی که موجب این حرکت می‌شود و نبود آن انسان را به سقوط می‌کشاند، توجه به روز قیامت و روز حساب است. خداوند در آیه 26 از سوره ص خطاب به حضرت داوود می‌فرماید: یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْكُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّكَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ؛ عذاب قیامت برای این است که کسانی با این‌که روز حساب را می‌شناختند و حتی آن را انکار نیز نمی‌کردند، آن را فراموش می‌کنند و به عبارت دیگر انگیزه عمل ندارند. هنگامی انسان انگیزه عمل پیدا می‌کند که بداند همه رفتارهایش حساب و کتاب دارد و  مو را از ماست می‌کشند. در این صورت است که انسان حواسش را جمع می‌کند که نلغزد و سقوط نکند. این توجه دادن نیز کار انبیاست.

ضرورت توجه به مبدء و معاد

در بسیاری از آیات قرآن، ایمان به خدا و ایمان به روز جزا در کنار هم آمده است؛ لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ.[5] وقتی ایمان به مبدأ و معاد، كنار هم باشند در انسان اثر می‌گذارد؛ وگرنه برای بسیاری از مردم ، ایمان به خدا به تنهایی عاملی قوی برای حرکت نیست. البته افراد بسیار نادری هستند که دارای استعدادهای ویژه و همت‌های بلند هستند که وقتی خدا را شناختند، عامل حرکتشان عشق است و اصلا دنبال ثواب و عقابی نیستند؛ همان‌گونه که امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌گوید: مَا عَبَدْتُكَ‏ خَوْفاً مِنْ‏ نَارِكَ وَ لَا شَوْقاً إِلَى جَنَّتِكَ وَ لَكِنْ رَأَیْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُكَ. برای اکثر قریب به اتفاق انسان‌ها اگر ترس قیامت و امید به ثواب آخرت نباشد، خیلی از کارها تعطیل می‌شود.

بنابراین، مهم‌ترین توجه، توجه به علت فاعلی  و علت غایی است. باید توجه داشته باشیم که کجا می‌خواهیم برویم و این جایی که می‌خواهیم برویم، چگونه جایی است. باید بدانیم که  مهم‌ترین ویژگی آن‌جا حساب است؛ الْیَوْمَ‏ عَمَلٌ‏ وَلَا حِسَابَ‏ وَإِنَّ غَداً حِسَابٌ وَلَا عَمَل.[6] هر قدر بهتر این دو مسأله را بدانیم زندگی سعادتمندانه ما بهتر طراحی می‌شود و پایه‌های آن محکم‌تر می‌شود، و هر چه از این ویژگی غفلت کنیم، باعث دور شدن از سعادت می‌شود. البته وقتی انسان توجه پیدا کرد که عالم دیگری هست و حساب، کتاب، و بهشت و جهنمی وجود دارد این سؤال برایش مطرح می‌شود که چه کنم که به آن جا برسم و از چه راهی متوجه خود انبیا شوم؟ این مسأله سوم است. این سه مسأله همان اصول دین است که به ما یاد می‌دهند. اگر انسان بخواهد که به کمال انسانی برسد باید این سه مسأله را حل کند: چه کسی من را ساخته است؛ برای چه ساخته است، و چگونه باید رفتار کنم که به آن هدف برسم؟

 وفقناالله وایاکم ان‌شاءالله 

 


[1]. در این‌جا منظور از صورت، صورت در مقابل پیکر نیست؛ بلکه صورت به معنای فعلیت یک موجود است، و صورت انسانی در واقع همان روح انسان است.

[2]. اعراف، 172.

[3]. بحارالانوار، ج5، 237.

[4]. طلاق، 9-10.

[5]. احزاب، 21.

[6]. الکافی، ج8. ص58.