پس از تبیین حقوق و تكالیف اختصاصی زن و مرد و توجیه آن بر مبنای اختلافات تكوینی و مصالح واقعی، اكنون به بررسى آیاتى میپردازیم كه ناظر به اختلافات حقوقى زن و مرد است. در آغاز آیهاى را مورد بررسی قرار میدهیم كه به اختلافات میان مرد و زن و برتریهایى كه هر یك از آن دو، بر دیگرى دارد توجه مینماید و به مردان و زنان توصیه میكند كه امتیازات یكدیگر را آرزو نكنند، بلكه بكوشند تا بر مبنای تكوین و بهرهمندی از تشریع در مسیر تكامل گام بردارند: «وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ لِّلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِّمَّا اكْتَسَبُواْ وَلِلنِّسَاء نَصِیبٌ مِّمَّا اكْتَسَبْنَ وَاسْئلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِكُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا؛(1) برتریهایی را كه خداوند برای بعضی از شما برای بعضی دیگر قرار داده آرزو نكنید. (این تفاوتهای طبیعی و حقوقی برای حفظ نظام زندگی شما و بر طبق عدالت است با این حال،) مردان نصیبی از آنچه به دست میآورند دارند، و زنان نیز نصیبی؛ و از فضل خدا طلب نمایید. به راستی خداوند بر هر چیز داناست».
خطاب نخستین آیة شریفه، در ظاهر متوجه مردان است، اما واقع این است كه در
1.نساء (4)، 32.
زبان عربی، هرجا سخن دربارة مرد و زن باشد، از الفاظ ویژة مرد استفاده میشود. با قرینة قسمت دوم آیه مشخص میگردد كه آیة شریفه ناظر به مردان و زنان است و مراد این است كه هر یك از مرد و زن امتیازات و مزایای یكدیگر را آرزو نكند. دربارة فضیلتی كه در آیة شریفه آمده است، سه احتمال وجود دارد:
الف) فضیلت تكوینى: مرد آرزوى برتریهاى تكوینى زن را نكند. مثلاً نگوید: اى كاش من هم زن بودم و زن نیز تمنای فضایل تكوینى مرد را نكند و نگوید: اى كاش من مرد بودم. خداى متعال در آفرینش هر موجودى و از جمله مرد و زن حكمتها و مصالحى را در نظر داشته است. همان گونه كه در اصل خلقت و نیز در آفرینش سایر موجودات، هر كدام با ویژگیهاى خود، جاى پرسش نیست، در این مورد نیز اعتراض و اشكال كارى لغو و بیهوده است.
ب) فضیلت تشریعى: زن آرزوى برتریهاى تشریعى مرد را نكند و مثلاً نگوید: اى كاش سهمالارث من دو برابر سهمالارث مرد یا مساوى با آن بود و مرد هم آرزوی فضایل تشریعى زن را نكند، به طور مثال نگوید: اى كاش پرداخت هزینة زندگى من بر عهدة دیگرى یا بر عهدة همسرم بود.
ج) فضیلت تكوینى و تشریعى: با توجه به اینكه امتیازات تشریعى مبنای تكوینى دارد، این احتمال تقویت میشود: علت اینكه حقوق و امتیازات زن و مرد متفاوت است و هر یك از جهتى بر دیگرى برترى دارد، این است كه تكالیف و مسئولیتهاى آنان متفاوت باشد كه آن هم از تفاوت در قوا و استعدادهای طبیعى و تكوینى آنها ناشی میشود. به تعبیر دیگر، اختلاف نیروها و تواناییها و آمادگیهاى زن و مرد موجب مىشود كه تأثیر و كاركرد هر یك از آنان در زندگى خانوادگى و اجتماعى متفاوت باشد و همین اختلاف در تأثیر و كاركرد، موجب اختلاف در حقوق مىگردد.
آیة شریفه در مقام بیان این واقعیت است كه در نظام آفرینش، مرد و زن اختلافات
تكوینى و تشریعى دارند و هر یك از آنها باید این اختلافات را با علاقه و رغبت بپذیرند و آرزوى تغییر و دگرگونى آنها را نكنند، زیرا چنین آرزوهایى در نظام تکوین و تشریع تأثیرى ندارد. زن و مرد باید آنچه را خداى متعال به آنان عطا فرموده است دریابند و آن را در جهت استكمال حقوقى خود به کار بگیرند و بدانند كه هر تلاش و كوششى در راه استكمال خویش به سود خودشان خواهد بود. همچنین از خداى متعال درخواست كنند كه نعمتهاى خود را بر آنان ارزانی كند و آنان را از كمالات بیشترى بهرهمند فرماید. او مىداند كه به هر كسى چه باید بدهد، از درخواست بندگان خویش آگاه است و چیزى بر او پوشیده نیست.
اگر به آیاتی كه بعد از این آیه آمده است(1) بنگریم، درمىیابیم كه این آیه در مقام فراهم ساختن زمینة روانى براى پذیرش اختلافات تكوینى و تشریعى زن و مرد است. بدین ترتیب، آیة مذكور مقدمة بسیار خوبى برای تبیین تفاوتهای تکوینی و تشریعی مرد و زن خواهد بود.
ممکن است شبههاى در بعضى از اذهان تداعی شود، و آن اینكه اختلافات تكوینى و تشریعى زن و مرد ظلمى بر زن (یا مرد) است. البته بیشتر كسانى كه این شبهه را مطرح میكنند، زن را مظلوم و ستمدیده مىپندارند و قصد دفاع از حقوق زن را دارند، پاسخ این شبهه را در دو بخش «تکوین و تشریع» به طور مختصر بیان میکنیم، البته به گونهای كه از مرد و زن نفى مظلومیت كند.
اما در نظام تكوین اساساً فقط در صورتی سخن از عدل و ظلم مىتوان گفت كه «حقی» وجود داشته باشد. در چنین فرضی اگر حق را به صاحب آن بدهند عادلانه رفتار كردهاند
1. نساء (4)، 33، 34 و 35.
وگرنه بر وى ظلمى روا داشتهاند. یك موجود قبل از هستی وجود ندارد تا اینكه حقی داشته باشد. بنابراین، هیچ موجودی نمیتواند دربارة اصل آفرینش یا كیفیت آن اعتراضی داشته باشد. هیچ مخلوقی حق ندارد به خداوند متعال كه خالق اوست اعتراض نماید: چرا مرا از این جنس مقرر داشتی، و چرا از این نوع آفریدی، نه از نوع و جنس دیگر؟ چرا مرا زن یا مرد آفریدی؟ چرا این ویژگیها را به من دادی و...؟ اصلاً چرا مرا آفریدی؟
چرا كه اعطای وجود و تعیین چگونگی آن از اختیارات خدای متعال است و او بر اساس حكمت بالغة خویش و مصالحی كه میداند، هرچه را به هرگونهای كه اراده كند میآفریند. اختلافات تكوینی كه نه فقط میان زن و مرد، بلكه میان اجناس، انواع و اصناف گوناگون موجود است، مقتضای نظام تكوین و به خیر و صلاح همة مخلوقات است. خلاصه اینكه در اصل آفرینش هر موجود و ویژگیهایى آن مباحث «عدل و ظلم» اصولاً موضوعیت پیدا نمیکند و هیچ کسی حق اعتراض ندارد، چون وضعیت موجود به خیر و مصلحت كل نظام آفرینش است، هرچند بشر از درک آن عاجز است.
اما در نظام تشریع سه گونه عدل و ظلم متصور است: یكى در مقام تكلیف؛ دیگرى در مقام داورى و تعیین پاداش و كیفر؛ و سومى در مقام اعطاى پاداش و كیفر. آیات اثباتكنندة عدالت خداى متعال و یا نفىكنندة ظلم از او، ناظر به یكى از این اقسام سهگانه است. اگر خداى متعال تكلیفى را بر عهدة كسى مىگذاشت كه قدرت انجام دادن آن را نداشت یا تكلیفى را بر عهدة كسى مىنهاد، ولى در قبال آن تكلیف حقى به او نمىداد، در این هر دو صورت ظلم در مقام تكلیف بود. اگر خداى متعال پس از اینكه تكالیفى عادلانه بر اساس حكمت و مصلحت بر انسانها وضع مىكرد، اما پاداش یا كیفرى متناسب با آن تعیین نمىكرد، در این صورت نیز كه مقام داورى و تعیین پاداش و كیفر است، ستمی روا داشته بود، زیرا اگر براى كسى كه كار خوبى انجام داده است كیفرى تعیین كنند یا براى كسى كه كار بدى مرتكب شده است پاداشى معیّن سازند یا
براى كار خوب و بزرگى پاداشى كوچك تعیین كنند یا براى كار خوب و كوچكى پاداشى بزرگ معیّن سازند و همچنین در كارهای بد، همة این موارد از مصادیق ظلم به شمار میرود؛ چراکه در مقام داورى به ستم میانجامد. اگر خداى متعال بعد از اینكه پاداشها و كیفرها را عادلانه تعیین مىكرد، عملاً نه پاداش تعیین شدة نیكوكاران را مىداد و نه كیفر معلوم شدة بدكاران را یا حتى بر خلاف انتظار نیكوكاران را كیفر مىداد و بدكاران را پاداش، این رفتار ظالمانه در مقام اعطاى پاداش و كیفر است. حال مىپرسیم: خداى متعال كدام یك از انواع سهگانة ظلم را به زنان (یا مردان) روا داشته است؟
این حقیقت كه خداى متعال مرتكب هیچ یك از ظلمهاى نوع دوم و سوم، یعنى ظلم در مقام تعیین پاداش و كیفر و اعطای آن نشده است، آسان است و قابل درک. اشکال و دشواری فقط در فهم این مدعاست كه خداوند مرتكب ظلمى از قسم اول، یعنى ظلم در مقام تكلیف، هم نشده است. البته این پیچیدگی پس از بررسى آیة زیر دربارة اختلافات حقوقى زن و مرد به خوبی روشن خواهد شد.
خداوند میفرماید: «وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ؛(1) بر ایشان (براى زنان) است مانند آنچه بر ایشان است، به شایستگى (یعنى زنان را حقوقى شایسته هست مانند تكالیفشان) و مردان را بر ایشان مرتبتى هست». مفاد جملة نخست این است كه حقوق و تكالیف زنان با هم متعادل و متوازن است. به بیان دیگر، صدر آیة شریفه در مقام بیان تكلیف این قاعدة كلى حقوقى است که برای هر کس حق و تکلیف متناسب جعل و وضع میشود، و نیز تصریح به این واقعیت است كه اگر بر زنان تكالیفى مقرر شده است، حقوقى همانند آن بر ایشان معیّن گردیده است تا بر آنان ظلمى نشده باشد (از مقولة ظلم در مقام تكلیف). البته آیة شریفه، برحسب اقتضای مقام، تعادل حق و تكلیف را در مورد زنان بیان داشته است وگرنه در مورد مردان نیز وضع كاملاً بر همین منوال است؛ یعنى دربارة آنان هم
1.بقره (2)، 228.
مىتوان و باید گفت: «و لهم مثل الذى علیهم المعروف». به هر حال، براى آنكه در مقام تكلیف ستمى بر كسى نرود باید آنچه به ضرر او (علیه) وضع مىشود متناسب چیزى باشد كه به نفع او (له) جعل شده است، و چون خداى متعال، در مورد زنان (و نیز مردان) چنین كرده است، پس در مقام تكلیف نیز ارتکاب ظلمى صورت نگرفته است.
البته متعادل بودن حقوق و تكالیف زن و مرد، غیر از تساوی و هممرتبه بودن زن و مرد است. قرآن كریم بر اساس قسمت اول آیة شریفه تعادل در حق و تكلیف را میپذیرد و بر اساس قسمت دوم آیة شریفه تساوی مرد و زن را در حقوق و تكالیف رد میكند. اگر به مقتضاى نیروها و تواناییهاى بیشترى كه مرد به لحاظ تكوینی داراست، تكالیف و مسئولیتهاى سنگینترى بر عهدهاش گذاشته شود، بىشك بر او ظلمى در تكلیف نشده است. و اگر به تناسب تكالیف و مسئولیتهاى سنگینتر مرد برایش حقوق و مزایاى بیشترى معیّن شود، باز بدون شك بر او ستمى در مقام تكلیف نرفته است، زیرا تعادل میان حقوق و تكالیف دربارة او كاملاً رعایت شده است.
از سوى دیگر، به زن نیز ظلمی نشده است و خداوند به اقتضاى نیرومندیها و تواناییهای زن تكالیف و وظایف سبكترى را از وى خواسته و متناسب با تكالیف و وظایف زن حقوق و اختیارات كمترى برایش تعیین کرده است. اما اگر حقوق و مزایاى بیشتر مرد با حقوق و اختیارات كمتر زن مقایسه شود، ممكن است توهم شود كه به زن ظلم شده است. در صورتی که چنین نیست. پس اینكه مرد نسبت به زن مرتبتى و تفوقى دارد ظلم نیست، بلكه عین عدل و كاملاً منصفانه است، چنانكه قرآن میفرماید: «وَلِلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَة». البته آیة شریفه فقط اشارة اجمالی به برتری مرد بر زن دارد، لكن به بعد جنسیتى این تفوق تصریح نكرده است.
سومین آیهاى كه دربارة اختلافات حقوقى زن و مرد آمده است، بدین درجه تصریح مىكند و ماهیت و علت این تفوق را بیان مىدارد: «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء بِمَا فَضَّلَ اللّه
بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ؛(1) مردان سرپرست و نگهبان زناناند، براى آنكه خداى متعال پارهاى از كسان (مردان) را بر پارهاى دیگر (زنان) برترىاى داده است و براى آنكه از داراییهاى خویش هزینه مىكنند». مطابق این آیة شریفه، مردان از آن رو كاراندیش زنان و مدیر خانوادهاند كه هم قدرت تعقل و تدبر بیشتر دارند و هم هزینة زندگى همة اعضاى خانواده را مىپردازند. قدرت تعقل و تدبیر بیشتر فضیلتی تكوینى است كه مردان از آن بهرهمندند. پرداخت هزینة زندگى خانواده نیز تكلیفى است سنگین كه بر عهدة مردان است و طبعاً موجب حقى براى ایشان مىشود كه زنان فاقد آناند. مجموع این حق تشریعى و آن فضیلت تكوینى نوعى تفوق و برترى به مردان مىبخشد.
اینك به بررسى آیاتى میپردازیم كه موارد اختلاف تشریعى زن و مرد را بیان میکند.
قرآن کریم فقط به دو مورد اختلاف تشریعى زن و مرد در امور اجتماعى اشاره دارد:
نخستین اختلافى كه زن و مرد در محیط اجتماعى دارند این است كه پیامبرى اختصاص به مردان دارد. این مطلب در قرآن كریم سه بار با این بیان آمده است: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِی إِلَیْهِم؛(2)پیش از تو نفرستادیم مگر «مردان»ى كه به ایشان وحى مىكردیم». البته توجه داریم كه كلمة «رجل» در زبان عربى گاهى نه به معناى مرد بلكه مترادف با انسان به کار میرود. بنابراین، ممكن است آیه به این معنا باشد كه پیامبران همگى انسان بودهاند، نه از جن یا ملك. در این صورت نظیر آیاتى خواهد بود كه پیامبران را انسان معرفى
1. نساء (2)، 34.
2.یوسف (12)، 109؛ نحل (16)، 43؛ انبیاء (21)، 7.
مىكند.(1) به نظر میرسد، آیات مزبور افزون بر آنكه بشر بودن پیامبران را مىرساند، بر مرد بودنشان نیز دلالت دارد. پس مىتوان گفت: قرآن كریم مدعى است كه همة پیامبران مرد بودهاند. روایات عدیده و تاریخ نیز مؤید این ادعاست. توجیه این امتیاز مردان نیز دشوارى چندانى ندارد، زیرا نبوت جنبة زعامت و رهبرى، تدبیر و مدیریت جامعه را نیز داراست و مرد قدرت تعقل و تدبر بیشترى دارد و براى این امور خطیر لایقتر و شایستهتر است.
دومین اختلاف زن و مرد در امر شهادت و گواهى است: از نظر قرآن کریم، شهادت دو زن معادل با شهادت یك مرد است.(2) البته در این زمینه مسائل فراوانى قابل طرح است. از جمله اینكه آیا در همة موارد شهادت دو زن برابر شهادت یك مرد است یا مواردى نیز هست كه در آنها شهادت مرد و زن متساوى باشد. طرح این گونه مسائل فراتر از بحث حاضر است و به حوزة فقه تعلق دارد. پرسشهایی كه باید در این فرصت به آنها پاسخ بدهیم، عبارت است از: چرا اصل بر شهادت و گواهی دادن مرد است؟ اگر مرد براى اداى شهادت اولى و اصلح است، چرا قرآن کریم شهادت زن را پذیرفته و آن را معادل نصف شهادت مرد دانسته است؟ در پاسخ این پرسشها میتوان گفت كه شاهد گرفتن و اداى شهادت بدین منظور است كه حقى پایمال نشود. از این رو، دو صفت شرط لازم هر شهادت است: یكى اینكه شاهد در مقام تحمل شهادت هوشیار و زیرك باشد و موضوع را به دقت و درستى ضبط كند؛ دیگر آنكه در مقام اداى شهادت تحت تأثیر احساسات و عواطف واقع نشود و هر چه را شاهد و ناظر بوده است، بى كم و كاست و افزایش و پیرایش بازگو نماید و شهادت دهد. ممكن است شاهد در مقام اداى شهادت آنچه را ناظر بوده است بازگوید و شهادت
ابراهیم (14)، 10 و 11؛ انبیاء (21)، 7 و 8؛ فرقان (25)، 20؛ شعراء (26)، 154 و 186؛ یس (36)، 15؛ تغابن (64)، 6.
2.بقره (2)، 282.
دهد. چنانکه ممكن است شاهد تحت تأثیر احساسات و عواطف خود قرار گیرد و به هر دلیلی حق را زیر پا بگذارد و برخلاف واقع شهادت بدهد. خداى متعال خطاب به مؤمنان مىفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلّهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَیْنِ وَالأَقْرَبِینَ إِن یَكُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقَیرًا فَاللّهُ أَوْلَى بِهِمَا؛(1) اى كسانى كه ایمان آوردهاید، به دادگرى رفتار كنید و براى خداى متعال گواهى دهید، اگر چه به زیان خودتان یا پدر و مادر و نزدیكانتان باشد؛ اگر كسى كه به سود او گواهى مىدهید توانگر یا مستمند باشد، خداى متعال به (رعایت حال) ایشان شایستهتر است». با توجه به این دو وصف، اگر جنس مرد و زن مقایسه شوند، معلوم خواهد شد كه مردان در هر دو جهت قویتر از زنان هستند. بنابراین، مردان براى تحمل و اداى شهادت از زنان شایستهترند. به همین جهت، اصل بر این است كه مرد شهادت دهد؛ كما اینكه در كار قضا و داورى نیز امر بر همین منوال است.
اما اینكه چرا شهادت زن نیز پذیرفته است، دلیلش روشن است، زیرا در بسیارى از موارد اگر شهادت زن مقبول و معتبر نباشد، حقوق فراوانى پایمال خواهد شد. معمولاً كسى را شاهد میگیرند كه همواره در دسترس طرفین معامله باشد تا اگر اختلافى و نزاعى میان طرفین پیش آمد بتوانند او را احضار نمایند و از وى درخواست شهادت كنند. پیداست كه در هر اوضاع و احوالى امكان دسترس به شهادت مردان نیست. بنابراین، به ناچار باید شهادت زن را هم فیالجمله معتبر انگاشت تا در صورت دسترس نداشتن به مردان واجد شرایط شهادت، بتوان زنان را به تحمل و اداى شهادت فراخواند. پرسش دیگری که مطرح است، این است: اگر شهادت زن مقبول است و لازم، چرا شهادت زن همارز شهادت مرد نیست؟ چرا قرآن کریم شهادت دو زن را همتراز شهادت یك مرد قرار داده است؟ پاسخ این است كه زن در تحمل و ادای شهادت همانند مرد نیست. از آنجا كه ممكن است زنى واقعه را فراموش كند یا تحت تأثیر احساسات و
1.نساء (4)، 135.
عواطف و یا هر دلیلی از حق عدول كند، احتیاط حكم مىكند كه زن دیگرى را همراه و قرین وى سازیم تا زمینة انحراف از شهادت عادلانه به حداقل کاهش یابد.
قرآن کریم پارهای اختلافات حقوقى زن و مرد را در مورد زندگى خانوادگى مطرح ساخته است.
خانواده هستة اولیة تكون و تشكل جامعه است. مصلحت جامعة بشرى اقتضا دارد كه به این واحد اجتماعى طبیعى (خانواده) كه خاستگاه همة مصالح و مفاسد اجتماعى است توجه شود. پیداست كه خانواده با زندگى مشترك دو مرد شکل نمیگیرد، چنانکه از تشریك مساعى و تقسیم كار دو زن خانوادهاى پدیدار نمىشود. از آنجا که غرض اصلى از زندگى مشترك پیدایش جامعه و حفظ و بقاى نسل انسانى است، باید فقط مرد و زن با هم جفت شوند نه دو مرد یا دو زن. مرد و زن نیز فقط وقتى تن به زندگى مشترك مىدهند كه هر دو براى چنین كارى انگیزهاى قوى در خود بیابند. خداى متعال دو انگیزة نیرومند در سرشت هر یك از مرد و زن به ودیعت نهاده است تا آنان را به تشكیل خانواده سوق دهد: یكى ارضای غریزة جنسى و دیگرى عاطفة زناشویى و همسرى.
احكام و مقررات خانوادگى باید به گونهاى وضع و تنظیم گردد كه فلسفة ازدواج یعنى ارضای غریزة جنسى زن و مرد، پیدایش عاطفة زناشویى و فرزندآورى و افزایش جمعیت، به بهترین صورت تحقق یابد.
از آیاتى كه به فرزندآورى زنان اشاره دارد و میتوان از آن تشویق مردان به تكثیر فرزندان را نیز استفاده کرد، این آیة شریفه است: «نِسَآؤُكُمْ حَرْثٌ لَّكُمْ فَأْتُواْ حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ؛(1) زنانتان كشتزار شمایند؛ به كشتزارتان هر گاه و از هر جا كه خواستید در آیید».
آیة شریفه متضمن دقائق و لطایفی است، از جمله اینكه مرد حق دارد كه در زندگى زناشویى خواهان فرزند و افزایش فرزندان باشد و از همسر خود براى این منظور بهرهبردارى كند. در برابر، زن حق ندارد كه از بچهدار شدن شوهر خود و نیز از مقدمات آن جلوگیرى كند؛ چراکه فرزند ثمرة زندگى زناشویى است و مرد را نمىتوان از آن محروم كرد.
قرآن کریم نقش و کارکرد زن و مرد را چنین بیان میکند: «هُنَّ لِبَاسٌ لَّكُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ؛(2) ایشان (زنان) پوشش شمایند و شما پوشش ایشانید». بر اساس نظر مفسران، تعبیر لباس که در آیة شریفه به کار رفته، در بردارندة نکتههای مهم و ظریفى است. لباس دستكم سه نیاز انسان را برآورده میكند: او را از آزار سرما و گرما محفوظ مىدارد، عورتین و هر موضع دیگر بدن را كه شخص دوست ندارد دیگران آن را ببینند از دید سایر انسانها میپوشاند، و انسان را زیباتر و برازندهتر مىنماید. زن و مرد نیز چنین رسالتی دارند: یكدیگر را از در افتادن به وادیهاى پر خوف و خطر اجتماعى مصون مىدارند، با ارضای غریزة جنسى همدیگر را از دچار شدن به عیوبى ناشی از ناپاكى و آلودهدامنى حفظ میكنند و یكدیگر را به صفات حجب و حیا و عفت و عصمت مىآرایند. این منافع طرفینى فقط با ازدواج زن و مرد تأمین میگردد.
1. بقره (2)، 223.
2.بقره (2)، 187.
با توجه به این جهات است كه قرآن كریم بر همسر گرفتن و تشكیل خانواده این همه تأكید دارد و بندگان شایستة خود را چنین توصیف میكند: «یَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ؛ پروردگارا، ما را از همسران و فرزندانمان آرامش دیدگان ببخش». یعنى یكى از خصائص انسانهاى ممتاز و نمونه این است كه از خداى متعال همسران و فرزندان خوب مىخواهند. به عبارت دیگر، انسانى پسندیده و ستودة خداى متعال كسى است كه افزون بر صفات نیك دیگرى كه دارد، به امر خانواده و زن و فرزند خود اهتمام فراوان میورزد. آیة شریفه مرد را تشویق مىكند كه زن بگیرد تا فرزند بیاورد و از خداى متعال زن و فرزند نیك درخواست كند.
خداوند در آیة دیگری مىفرماید: «وَ أَنْكِحُوا الأَیامى مِنْكُمْ وَ الصّالِحِینَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ یَكُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ؛(1) مردان و زنان بیهمسر خود را همسر دهید، همچنین غلامان و كنیزان صالح و درستكارتان را؛ اگر فقیر و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بینیاز میسازد؛ خداوند گشایش دهنده و آگاه است». یكى از نكات بسیار مهمى كه از این آیة شریفه استفاده مىشود این است كه خداى متعال با آوردن كلمة «اَنٌكِحوا» به بشر میآموزد كه گذشته از ازدواج كردن و همسر گرفتن كه مطلوبیت دارد، بر مردم بایسته است كه در اندیشة ازدواج دیگران نیز باشند.(2) به عبارت
1.نور (24)، 32.
2.تعبیر «انكحوا» در اینجا نظیر تعبیر «لَا تَحَاضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِینِ(فجر (89)، 18)؛ و همدیگر را به خوراك دادن نیازمندان بر نمىانگیزید» است. خداى متعال نمىفرماید: «و لا تطعمون المسكین؛ و نیازمندان را خوارك نمىدهید»، بلكه به وسیلة تعبیر به كار رفته در قرآن كریم مىآموزد كه انسانها باید افزون بر اینكه خود به نیازمندان خوراك مىدهند، دیگران را نیز به این كار نیك و شایسته برانگیزند. در آیات دیگر نیز شبیه این تعبیر به كار رفته است: حاقه (69)، 34؛ ماعون (107)، 3. در جای دیگر میفرماید: «وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْر؛ و همدیگر را به حق سفارش كردند و همدیگر را به صبر توصیه كردند». باز در این آیة شریفه گفته نشده است: «وقالوا الحق و صبروا؛ و حق گفتند و صبر كردند»؛ چرا كه انسانهای صالح و مؤمن گذشته از اینكه خود سخن جز به حق نمىگویند و در راه حق صبر مىكنند، همدیگر را نیز به این اعمال پسندیده سفارش میكنند. در همة این گونه موارد، نهتنها نفس ازدواج كردن زنان و مردان، اطعام نیازمندان، به حق عمل كردن و صبر داشتن مطلوب است، بلكه ترویج، تشویق، توصیه و اشاعة اعمال مزبور نیز لازم و بایسته است.
دیگر، هر فردى دو تكلیف و مسئولیت دارد: یكى تكلیف عمل كردن به وظیفه و دیگرى مسئولیت واداشتن دیگران به كارهای شایسته. این یك مسئولیت اجتماعى است كه هر فرد باید به ازدواج دیگران عنایت و اهتمام داشته باشد.
در بینش اسلامی هر كسى وظیفه دارد كه در حد توان تلاش كند تا مرد بى زن و زن بى شوهر در جامعه باقی نماند. البته این كار باید از محیط خانواده آغاز گردد؛ سپس به خویشاوندان و نزدیكان و دوستان و همسایگان و آنگاه در سطح جامعه گسترش یابد.اینكه اكثریت عظیم افراد جامعه این مسئولیت را احساس نمىكنند، ناشى از این است كه از توجه به معناى دقیق «انكحوا» غفلت ورزیدهاند.
این وظیفه به ازدواج مردان و زنان آزاد محدود نمىشود، بلكه غلامان و كنیزان شایسته را نیز باید زن و شوهر داد، زیرا زندگى خانوادگى هر نفع و صلاحى براى مردان و زنان آزاد داشته باشد براى مردان و زنان برده هم دارد.
اگر مردى توانایى زن گرفتن و پرداخت مهریه و هزینة زندگى را ندارد، قرآن كریم به او توصیه مىكند كه با كنیزى ازدواج كند: «وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْكِحَ الُْمحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَیْمانُكُمْ مِنْ فَتَیاتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ؛(1) و آنها كه توانایی ازدواج با زنان (آزاد) پاكدامن با ایمان را ندارند، میتوانند با زنان پاكدامن از بردگان با ایمانی كه در اختیار دارید، ازدواج كنند». و اگر اوضاع و احوال به قدرى نامساعد است كه نه فقط ازدواج دائم با زن آزاد، بلكه ازدواج موقت با چنان زنى و حتى ازدواج با كنیز نیز امكانپذیر نیست، باید عفت و پاكدامنى را از دست ندهد، اما مترصد فرصتى باشد كه توانگر شود و قدرت ازدواج بیابد: «وَلْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لَا یَجِدُونَ نِكَاحًا حَتَّى یُغْنِیَهُمْ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ؛(2) كسانى كه امكانی برای ازدواج نمییابند، باید پاكدامنی پیشه كنند تا خداوند از فضل خود آنان را بینیاز گرداند».
1. نساء (4)، 25.
2.نور (24)، 33.
همچنین دربارة ازدواج موقت میفرماید: «فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً؛(1)و زنانی را كه متعه (ازدواج موقت) واجب است مِهر آنها را بپردازید».
به هر حال، تلاشهاى فراوان به عمل آمده است تا در جامعه هیچ مردى بى زن و هیچ زنى بدون شوهر نماند. از سوى دیگر، براى اینكه ازدواج سالم باشد و مصالح فردى و اجتماعى انسانها و اهداف خداى متعال از آفرینش به بهترین وجه محقق گردد، ضرورى است كه یك سلسله احكام و مقررات، كه فهم و درک اسرار و حكمتهاى آنها كار آسانى هم نیست، در این زمینه كاملاً رعایت شود از جمله اینكه پارهاى از زنان محارم انساناند و ازدواج انسان با آنان ممنوع و حرام است.(2) چنانکه ازدواج مسلمان با کافر مشرک نیز مشروعیت ندارد.(3)
اما ازدواج با کافر کتابی ممنوعیتی ندارد: «وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ إِذَا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسَافِحِینَ وَلاَ مُتَّخِذِی أَخْدَانٍ؛(4) زنان پاكدامن و مؤمن و زنان پاكدامن از اهل كتاب حلالاند، اگر مهریة آنها را بپردازید؛ پاكدامن باشید، نه زناكار و نه دوست پنهانی و نامشروع گیرید».
اهل كتاب ذمى به اصول اعتقادى مسلمانان همچون وجود خداى متعال، نبوت و معاد معتقدند و با آنان جهات مشترك دارند و نیز در درون جامعة اسلامى زندگى مىكنند و به جاى خمس و زكات جزیه مىپردازند و از مزایاى زندگى اجتماعى اسلامی بهره میبرند.
اسلام در مسیر تحکیم بنیان خانواده، از یکسو ارضای غریزة جنسى از طریق
1.نساء (4)، 24.
2.نساء (4)، 22، 23 ـ 24.
3.نور (24)، 3؛ بقره (2)، 221.
4.مائده (5)، 5.
همجنسبازى را به شدت نهی میکند. چنانکه در آیات متعددی از قرآن كریم، قوم لوط به دلیل ارتكاب عمل شنیع همجنسبازى مورد مذمت و نکوهش واقع شده است. قرآن کریم این عمل را «فاحشه» (كار زشت)، «سیئه» (كار بد) و «خبیثه» (كار پلید) نامیده است.(1) مطابق نص صریح بعضی از آیات، قوم لوط مبدع این عمل زشت بودهاند، زیرا حضرت لوط خطاب به آنان مىفرماید: «مَا سَبَقَكُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِّن الْعَالَمِینَ؛(2) هیچیك از جهانیان در آن (كار زشت) بر شما پیشى نگرفته است».
از سوی دیگر، اسلام ارضای غریزة جنسى به وسیلة جنس مخالف را به داشتن همسر قانونى از طریق ازدواج دائم یا موقت و ملك یمین (كنیز) محدود کرده است. این محدودیت در دو آیه از قرآن كریم آمده است: «وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ * إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَكَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ؛(3) و آنها كه دامان خویش را (از بیعفتی) حفظ میكنند، جز با همسران و كنیزان (كه در حكم همسرند، آمیزش ندارند) چرا كه بهرهگیری از اینها مورد سرزنش نخواهند بود».
از این رو، قرآن كریم، انسانها را از نزدیك شدن به عمل زنا منع میكند و میفرماید: «وَلاَ تَقْرَبُواْ الزِّنَى إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاء سَبِیلاً؛(4) به زنا نزدیك نشوید كه كارى زشت و روشى ناپسندیده است». در جای دیگر، پرهیز از عمل زنا را یكى از ویژگیهاى بندگان خاص خداى رحمان مىداند: «وَلَا یَزْنُونَ وَمَن یَفْعَلْ ذَلِكَ یَلْقَ أَثَامًا یُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَیَخْلُدْ فِیهِ مُهَانًا؛(5) و [بندگان خاص خداوند] زنا نمىكنند و هركس چنین كند مجازات سختی خواهد دید، عذاب او در قیامت دو برابر میشود و همیشه با خواری در آن خواهد ماند».
1.اعراف (7)، 80، 81، 79؛ انبیاء (21)، 74؛ شعراء (26)، 165 و 166؛ نحل (16)، 54 و 55؛ عنكبوت (29)، 28 و 29.
2.اعراف (7)، 80؛ عنكبوت (29)، 28.
3.مؤمنون (23)، 5 ـ 6؛ معارج (70)، 29 ـ 31.
4.بنیاسرائیل (3)، 42.
5.فرقان (25)، 68 ـ 69.
قرآن كریم در آیهای كه حد زنا را تعیین میكند، به مسلمانان توصیه میكند كه «اگر به خداى متعال و روز قیامت ایمان دارید، در كار دین خداى متعال دلسوزى نسبت به آن دو (زن و مرد زناكار) شما را فرا نگیرد و باید گروهى از مؤمنان به هنگام كیفر دادن آنها حضور یابند».(1) در آیات دیگری، هرچند کلمة زنا و مشتقات آن به کار نرفته است، اما به انواع زنا اشارة تقبیحآمیز شده است. قرآن همانگونه كه از مردان مىخواهد كه «محصنین غیر مسافحین» (پاكدامن) باشند و با زنان روسپى در نیامیزند،(2) از كنیزان مؤمن مىخواهد كه «محصنات غیر مسافحات» و «لا متخذات اخدان» باشند؛ یعنى پاكدامنى كنند و به روسپیگرى و رفیقبازی روی نیاورند.(3) و سرانجام خداى متعال به مسلمانان توصیه میكند: «وَلَا تُكْرِهُوا فَتَیَاتِكُمْ عَلَى الْبِغَاء إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِّتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا؛ و كنیزان خود را برای دستیابی به متاعناپایدار زندگی دنیا مجبور به خودفروشی نكنید، اگر خودشان میخواهند پاك بمانند». به هر تقدیر، زنا از دیدگاه اسلامى گناهى چنان بزرگ است كه علاوه بر عذابهاى اخروى كیفر و تأدیب بدنى را گاه تا سرحد مرگ در پى دارد.
ممنوع كردن همجنسبازى و زنا به هر دو صورت آن (مسافحه و اتخاذ خدن) و محدود ساختن راههاى ارضای غریزة جنسى به استمتاع از همسر قانونى دائم یا موقت و ملك یمین (كنیز)، گام بسیار بلند در طریق تقویت و تحكیم كانون خانوادگى است. وقتى زن و مرد فقط با استفاده از یكدیگر بتوانند غریزة جنسى خود را اشباع كنند و همة راههاى متصور دیگر را به روى خود بسته ببینند، چارهاى جز رعایت احكام و مقررات زندگى خانوادگى نخواهد داشت. اگر راههاى دیگرى نیز باز باشد، انگیزة تن در دادن به تكالیف و الزامات محیط خانواده در آنها چندان قوى نخواهد بود.
1. نور (24)، 2.
2.نساء (4)، 24؛ مائده (5)، 5.
3.نساء (4)، 25.
براى اینكه غریزة جنسى به نحو غیر طبیعى تحریك نشود و زمینة ابتلا به آلودگیها و مفاسد جنسى را فراهم نیاورد، به مرد و زن تكلیف شده است كه چشمچرانى نكنند: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ...وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ؛(1) اى پیامبر به مردان مؤمن بگو كه دیدگان خویش (از خیره نگریستن به زنان) باز گیرند و دامان خود را نگهدارند... و به زنان مؤمن بگو كه دیدگان خویش (از خیره نگریستن به مردان) باز گیرند و دامان خود را نگهدارند». در هر دو آیة شریفه، چشمپوشی قبل از حفظ فرج آمده است و این خود مىرساند كه حكمت منع این است كه چشمچرانى انسان را به فساد جنسى سوق مىدهد.
باز به همین منظور یعنى براى اینكه غریزة جنسى (در مردان) همان مقتضیات طبیعى و معتدل خود را داشته باشد تا منشأ آثار مطلوب گردد و انسان را از زندگى خانوادگى راضى و بدان قانع سازد، زنان امر به حفظ حجاب شدهاند: «وَلا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُیُوبِهِنَّ... وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ؛(2) (اى پیامبر، به زنان مؤمن بگو كه) زیور خویش نمایان نكنند جز آنچه آشكار است، و سرپوشهایشان را بر گریبانهاى خود بزنند (گریبان خود را با سرپوششان بپوشانند)... و پاى نكوبند براى اینكه آنچه از زیورشان نهان مىدارند دانسته شود». و همچنین: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنى أَنْ یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْنَ؛(3)اى پیامبر، به همسرانت و دخترانت و زنان مؤمنان بگو كه روپوشهایشان را بر خود بپیچند، این كارها مناسبتر است براى اینكه بشناسندشان و آزارشان
نور (24)، 30 ـ 31.
2.نور (24)، 31.
3.احزاب (33)، 59.
نكنند». البته در بخش اخیر آیة دوم، حكمتى هم براى حكم ذكر شده است؛ یعنى اینكه زنان مسلمان به وسیلة حجاب شناخته مىشوند و در نتیجه آزار نمىبینند، ولى حكمت مخصص نیست و حكم عمومیت دارد: همة زنان باید بدن خود را از نگاه نامحرمان بپوشانند.
براى تشكل و استمرار نظام خانواده، اسلام برخی حقوق اقتصادى را براى زن تعیین کرده است كه نخستین آنها مهر یا صداق است:(1) «وَآتُواْ النَّسَاء صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِن طِبْنَ لَكُمْ عَن شَیْءٍ مِّنْهُ نَفْسًا فَكُلُوهُ هَنِیئًا مَّرِیئًا؛(2) كابین زنان را بلاعوض (و از سر رضا و رغبت) به آنان پرداخت کنید و اگر چیزى از آن را با رضاى خاطر به شما واگذاشتند بخوریدش؛ گوارا و نوش جانتان باد». اما اینكه مرد با نیرنگ و فریب یا با جبر و زور كابین همسر خود را از وى باز گیرد، عملى است كه به شدت منع شده است: «وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْج مَكانَ زَوْج وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً * وَ كَیْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضى بَعْضُكُمْ إِلى بَعْض وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً؛(3)و اگر تصمیم گرفتید كه همسر دیگری به جای همسر خود برگزینید، و مال فراوانی (به عنوان مهر) به او پرداختهاید، چیزی از آن را پس نگیرید. آیا برای بازپس گرفتن مهر زنان به تهمت و گناه آشكار متوسل میشوید؟! و چگونه آن را بازپس
1.به رغم توهم بعضى از كمخردان كه پرداخت مهر از سوى مرد را به معناى خرید و فروش دختر و زن مىگیرند و آن را زشت و ناپسند مىانگارند، قرآن كریم بر این امر تأكید میورزد كه مرد باید مهریهاى هرچند ناچیز به همسر خود بپردازد. پرداخت مهریه از مسلّمات فقه ماست. اگر در عقد نكاح مهر مشخص نشود، در صورتى كه نكاح دائم باشد، مهرالمثل بر عهدة مرد مىآید و در صورتى كه نكاح موقت باشد، از اصل باطل مىشود. در فقه اهل سنت نیز تعیین و ذكر مهریه در عقد نكاح لازم است. البته زن مىتواند پس از اجرای عقد نكاح مهریة خود را به شوهر ببخشد و باز گرداند، چنانكه زن میتواند مالی را به مردی بدهد تا زمینة نكاح با آن مرد را فراهم سازد.
2.نساء (4)، 4.
3.نساء (4)، 20 ـ 21.
میگیرید، در حالی كه شما با یكدیگر تماس و آمیزش كامل داشتهاید؟ و از این گذشته، آنها (هنگام ازدواج) از شما پیمان محكمی گرفتهاند».اگر مردى قبل از اینكه با همسر خود بیامیزد او را طلاق دهد، باید نیمى از مهریه را بپردازد: «وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلاّ أَنْ یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ؛(1) اگر پیش از آنكه به آنان (زنان) دست بزنید طلاقشان دادید و مهرى برایشان مقرر داشتهاید، نیمى از آنچه مقرر كردهاید (باید پرداخته شود) مگر اینكه (از آن نیمه هم) درگذرند یا اینكه كسى كه گره زناشویى به دست اوست گذشت كند».
در آیات متعددی بر لزوم پرداخت مهر و صداق زنان تأكید شده است.(2) در تبیین و توجیه جعل این حق اقتصادى براى زن (و بر مرد) مىتوان گفت كه این امتیاز مالى از آن رو به زن تعلق مىگیرد كه او براى انجام تكالیف واجب یا مستحب خانوادگى زحمات و مشقات فراوانی را تحمل میكند و كارهایى كه او در خانه انجام مىدهد، از قبیل باردارى، وضع حمل، شیردهى، پرستارى و مراقبت فرزندان و...، مانع فعالیتهاى اقتصادى وى میگردد. براى آنكه زن هم مزد وپاداش كوششها و تلاشهاى خود را تا حدى دریافت كند، اسلام برایش مهریهاى مقرر داشته و شوهر باید آن را بپردازد.
دومین حق اقتصادى زن بر شوهر پرداخت نفقه است؛ یعنی شوهر موظف است همة هزینههاى زندگى زنش را بپردازد. بدون شك بعضى از كارهاى خانه مانند آبستنى و زایمان و شیردهى جز از زن بر نمىآید. دربارة سایر كارها نیز كه مرد هم مىتواند آنها را انجام دهد باید گفت كه اولاً: معمول و متعارف آن است كه زن كارهای مربوط به محیط خانه و
1.بقره (2)، 237.
2.بقره (2)، 229؛ نساء (4)، 19، 24، و 25؛ مائده (5)، 5؛ احزاب (33)، 50؛ ممتحنه (60)، 10.
مرد فعالیتهای بیرون از خانه را بر عهده میگیرد. به ندرت پیش مىآید كه زنى از انجام كارهای خانه امتناع كند. البته این قبیل كارها ربطى به پرداخت نفقه ندارد تا گفته شود كه مرد حق امتناع از انجام دادن آنها را ندارد. ثانیاً: اخلاق و تعلیم و تربیت اسلامى نیز اقتضا دارد كه كارهاى مشترك اعضاى خانواده به دو قسم تقسیم شود: كارهاى درونى بر عهدة زن گذاشته شود و کارهای بیرونی از مرد خواسته شود. چنانکه حضرت رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) كارهاى داخل خانه را بر عهدة حضرت فاطمة زهرا(علیها السلام) نهاد و كارهاى خارج خانه را بر دوش حضرت على. حضرت فاطمه(علیها السلام) نیز از این تقسیم كار كه او را از امور بیرون از منزل معاف مىداشت خوشحال گشت. اینگونه تقسیم كار تقریباً در همة جوامع معمول و متعارف است و مورد پسند شارع مقدس اسلام نیز هست. اگر چه این تقسیم كار عادلانه است و نفعش عاید مرد و زن میشود و اگر چه زن حق دارد كه هیچ یك از كارهاى درون خانه یعنى شیردهى، بچهدارى و خانهدارى را نیز انجام ندهد یا براى به انجام رساندنشان از شوهر مزد بخواهد، اما به هر تقدیر، شك نیست كه فعالیتهاى اقتصادى زن هیچگاه نمىتواند به فراوانى و گستردگى فعالیتهاى اقتصادى مرد باشد؛ دستكم به این سبب كه زن در دوران بارداری و عادت ماهانه دچار ناتوانى بدنى و روحى میگردد که نشاط او را مىكاهد. به همین جهت از شوهر خواسته شده است كه مخارج خوراك، پوشاك، مسكن و دیگر احتیاجات همسر خود را لزوماً بپردازد. چنانكه میفرماید:
«وَعَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلاّ وُسْعَها لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِكَ؛(1)خوراك و پوشاك ایشان (مادران شیرده) بر عهدة صاحب فرزند (پدر) است، به شایستگى (آنگونه كه متعارف است). هیچ كس بیش از توانش مكلف نمىشود. نه مادرى حق ضرر زدن به فرزند را دارد و نه صاحب فرزند (پدر)، بر وارث او نیز لازم است، این كار را انجام دهد [= هزینه مادر را در دوران شیرخوارگی تأمین نماید]». نكتة
1.بقره (2)، 233.
جالب در آیة شریفه این است كه دوبار به جاى كلمة «والد» از واژة «مولود له» استفاده شده است و این واژه خود به حكمت حكم اشارهاى لطیف دارد: زن با تحمل رنج جانكاه باردارى و درد وصف ناشدنى زایمان فرزندى مىآورد كه از آن مرد است، زیرا از دیدگاه اسلامى فرزند تابع پدر است و حق ولایت او مختص پدرش مىباشد. به همین دلیل، باید مخارج او همگى بر عهدة پدر باشد. خوراك و پوشاك مادر شیرده این فرزند نیز از هزینههایى است كه از ناحیة او پدیدار شده و بنابراین بر عهدة پدر است. پس تعبیر «مولود له» (صاحب فرزند) به جاى «والد» (پدر) به حكمت حكم اشاره دارد.
خداى متعال در بدن زن دستگاهى آفریده است كه بهترین غذاى نوزاد (شیر) را مىسازد و مادر به طور طبیعی از شیر دادن به فرزند خود لذت مىبرد و در صورت امتناع دچار نابهنجاریهاى بدنى و روحى مىشود. با وجود این، خداوند شیردهى را بر زن واجب نكرده است. مرد حق ندارد همسر خود را به این كار الزام و اجبار كند. زن مىتواند به فرزند خود شیر ندهد و نیز حق دارد كه در برابر شیر دادن از شوهر خود مزدى بطلبد: «وَالْوَالِدَاتُ یُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَیْنِ كَامِلَیْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَن یُتِمَّ الرَّضَاعَةَ فَإِنْ أَرَادَا فِصَالاً عَن تَرَاضٍ مِّنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلاَ جُنَاحَ عَلَیْهِمَا وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَكُمْ فَلا جُناحَ عَلَیْكُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ؛(1) مادران، فرزندان خویش را دو سال تمام شیر دهند، براى كسى كه بخواهد كه شیر دادن را كامل كند. اگر (پدر و مادر)، از سر رضا و پس از مشاوره (با یكدیگر) خواستند كه (فرزند را) از شیر باز گیرند، گناهى بر آنان نیست. و اگر خواستید براى فرزندانتان دایه بگیرید، اگر آنچه را مىدهید (مزد دایه را) به شایستگى بدهید گناهى بر شما نیست». پس اگر پدر و مادر به علت آبستنى مجدد مادر یا ضعف یا مرض وى یا به هر علت دیگرى شیر دادن را به مصلحت كودك یا مادرش نبینند، مىتوانند وى را قبل از دو سالگى از شیر باز گیرند (یا به دایهاى بسپارند تا او را شیر دهد).
بقره (2)، 233.
تعبیر «لِمَنْ أَرَادَ أَن یُتِمَّ الرَّضَاعَة» بیانگر این است که شیر دادن فرزند واجب نیست، بلکه تابع خواست مادر است.
سومین حق اقتصادى زن بر شوهر این است كه مىتواند در ازاى هر یك از كارهاى شیردهى، حضانت و پرستارى و خانهدارى و سایر كارهاى مشترك خانواده، از شوهر درخواست دستمزد كند.
چهارمین حق اقتصادى زن این است كه هزینة زندگى او در ایام عدة طلاق بر عهده شوهر است. اسلام از آن رو كه براى خانواده اهمیت فراوان قائل است، از زن مىخواهد كه پس از درگذشت شوهرش عدة وفات نگه دارد و بىدرنگ با مردى دیگر ازدواج نكند: «وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُر وَ عَشْراً فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْكُمْ فِیما فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ؛(1) كسانى كه از شما مىمیرند و همسرانى به جا مىگذارند، (آن همسران) چهار ماه و ده روز به انتظار بمانند، و چون به پایان (مدت انتظار) خود رسیدند، گناهى بر شما نیست در آنچه به شایستگى دربارة خویش كنند».
«وَالَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ وَیَذَرُونَ أَزْوَاجًا وَصِیَّةً لِّأَزْوَاجِهِم مَّتَاعًا إِلَى الْحَوْلِ غَیْرَ إِخْرَاجٍ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَیْكُمْ فِی مَا فَعَلْنَ فِیَ أَنفُسِهِنَّ مِن مَّعْرُوفٍ؛(2) كسانى از شما كه مرگشان فرا میرسد و همسرانى از خود به جا میگذارند، باید براى همسران خویش وصیت كنند كه تا یك سال آنها را با پرداختن هزینة زندگی، بهرهمند سازند، به شرطی كه آنها از خانه شوهر بیرون
1.بقره (2)، 234.
2.بقره (2)، 240.
نروند، اگر (همسران) بیرون رفتند دربارة خویش كارى كه شایسته باشد، هر چه كنند، گناهى بر شما نیست». بر طبق این آیة شریفه، شوهر باید وصیت كند كه پس از مرگش همسرش را تا یك سال از خانه بیرون نكنند و هزینة زندگی او را بدهند. اما در خانه ماندن حق همسر است، نه تكلیف او؛ بنابراین، اگر وى بخواهد كه براى ازدواج با مردى دیگر یا براى تصدى امرى كه مستلزم بیرون رفتن از خانه است، بیرون رود، كسى حق ندارد مانعش شود. اگر چه در روایات ما آمده است كه این آیة شریفه به وسیله آیة عدة وفات(1) و آیة میراث(2) نسخ شده است، اما شاید بتوان استفاده كرد كه آنچه نسخ شده «وجوب» چنین وصیتى است نه «استحباب» و مطلوبیت آن.
در نظام حقوقى اسلام، سهمالارث مرد دو برابر سهمالارث زن است. البته در پارهاى از فروع و شقوق مبحث میراث، سهم مرد یا كمتر از موارد یاد شده مىگردد یا بیشتر از آن و به هر حال همواره سهم مرد دوبرابر سهم زن نیست. مزیت اقتصادىای كه در اینجا به مرد تعلق گرفته است، با توجه به مزایاى اقتصادىای كه نصیب زن شده است، افزون بر آنچه اشاره کردیم، در واقع مالالارث سرمایهاى است كه مىتواند در زمینههاى مختلف اقتصادى به كار افتد و هم سبب گردش سریعتر چرخهاى اقتصادى جامعه شود و هم براى صاحب خود سودآور باشد. پس اگر سهم زن و مرد از آن متساوى باشد، همیشه نیمى از سرمایة اقتصادى و مالى جامعه راكد و بلااستفاده خواهد ماند، زیرا زنانی كه مالك این نیمهاند، بنا به عللی، هرگز نمىتوانند در زمینههاى اقتصادى همانند مردان فعال باشند. از این گذشته، مرد مخارج فراوانى بر عهده دارد: مهر همسر، هزینة زندگى همة اعضاى خانواده، پرداخت
1.بقره (2)، 234.
2.نساء (4)، 12.
مزد كارهاى زن مانند شیردهى و حضانت فرزند یا خانهدارى (البته در صورتى كه زن مطالبه كند) و...، در صورتی كه هیچ خرجى بر عهدة زن نیست. مرد براى تحصیل درآمدى كه بتواند جوابگوى این همه مخارج باشد، باید سرمایة هنگفتى در اختیار داشته باشد كه از به كار انداختن آن سود بیشتری به دست آورد. پیداست كه سهمالارث بیشتر میتواند مرد را در رسیدن به این مقصود كمك كند. براى اینكه هم ثروت جامعه به كار گرفته شود و روز به روز افزایش یابد و هم مردان بتوانند از عهدة مخارج اعضاى خانواده خود برآیند، مىبایست سهم مردان از ارث بیشتر از سهم زنان باشد. شاید این یكى از حكمتهاى این حكم باشد و چه بسا كه حكمتهای دیگرى نیز در كار باشد كه ما از آنها بىخبریم.
پس در حق ارث نهتنها بر زن ظلمى نرفته است، بر عكس، سودى كه از سرمایة بیشتر نصیب مرد مىشود، اغلب عاید زن مىشود. بگذریم از اینكه زن مىتواند سرمایة خود را نیز به كار اندازد و از آن سودى به دست آورد. به تعبیر دیگر، مرد تولید كننده و زن مصرف كننده است.
قرآن كریم میفرماید: «لِّلرِّجَالِ نَصیِبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ وَلِلنِّسَاء نَصِیبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِیبًا مَّفْرُوضًا؛(1) مردان را از آنچه پدر و مادر و نزدیكان واگذاشتهاند بهرهاى هست، و زنان را (نیز) از آنچه پدر و مادر و نزدیكان واگذاشتهاند بهرهاى هست، از اموال (برجاى مانده)، كم یا بیش؛ بهرهاى مقرر». آیة شریفه اصل حق ارث را براى زن اثبات مىكند. در صورتی که در بسیارى از جوامع بشرى زنان از ارث محرومبودهو هستند. در پارهاى از جامعهها نیز خودِ زنان مانند اموال به ارث مىرسیدهاند.
از نظر قرآن کریم، در اصل حق ارث بین مرد و زن فرقى نیست، لكن آن دو در
1.نساء (4)، 7.
سهمالارث با یكدیگر متفاوتاند: «یُوصِیكُمُ اللّهُ فِی أَوْلاَدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَیَیْنِ؛(1) خداى متعال شما را دربارة فرزندانتان سفارش مىكند: پسر را بهرهای مانند دو دختر است». در آیة دیگری به تفاوت سهمالارث زن و شوهر مىپردازد: «وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ یَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّة یُوصِینَ بِها أَوْ دَیْن وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ یَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الُّثمُنُ مِمّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّة تُوصُونَ بِها أَوْ دَیْن وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ یُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِد مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِی الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّة یُوصى بِها أَوْ دَیْن؛(2) نصف آنچه همسران شما وانهادهاند، اگر فرزندى ندارند از آن شماست و اگر فرزندى دارند چهار یك آنچه وانهادهاند از آن شماست. پس از (انجام یافتن) وصیتى كه مىكنند یا (پرداخته شدن) وامى (كه دارند) چهار یك آنچه شما واگذاشتهاید، اگر فرزندى ندارید، بهرة آنان (همسرانتان) است و اگر فرزندى دارید هشت یك آنچه واگذاشتهاید بهرة آنان است، پس از (انجام دادن) وصیتى كه مىكنید یا (پرداختن) وامى (كه دارید)». و سرانجام تفاوت سهمالارث برادر و خواهر ذكر مىگردد: «وَإِن كَانُواْ إِخْوَةً رِّجَالاً وَنِسَاء فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَیَیْنِ؛(3) اگر (ارثبران جمعى از برادران و خواهران باشند. مرد (برادر) مانند بهرة دو زن (خواهر) دارد». بر اساس آیات شریفه، سهمالارث پسر، شوهر و برادر، به ترتیب دو برابر سهمالارث دختر، زن و خواهر تعیین گشته است.
نساء (4)، 11.
2.نساء (4)، 12.
3.نساء (4)، 176.
در نظام حقوقی اسلام، اختلاف حقوقی مرد و زن بر اساس حكمت و مصلحت توجیهپذیر است. اغلب اختلافات حقوقی آن دو در امور خانوادگی است. بیشتر آیاتی كه دربارة حقوق و تكالیف زن نازل شده است، ناظر به مسائل خانوادگی است و این به دلیل جایگاه خانواده در اسلام است. سعادت و شقاوت جامعه ریشه در رفتار خانواده دارد.
اسلام سعی كرده است بنیان خانواده را تقویت و روابط آن را به بهترین صورت ممكن تنظیم نماید. رعایت حجاب، منع چشمچرانی و تحریم همجنسبازی و...، همه در مسیر حمایت از خانواده و حفظ حرمت زن تشریع شده است.
افزون بر این، برای استحكام بنیان خانواده یك سلسله حقوق اقتصادی مانند حق مهریه و حق نفقه برای زن تعیین شده است. زن حق دارد در برابر خدمات و فعالیتهایی كه در خانه انجام میدهد از شوهر دستمزد بخواهد. در تمامی این موارد، مرد موظف است كه حقوق زن را رعایت كند.
حق ارث از موضوعاتی است كه اسلام به آن توجه كرده و سهم ارث مرد را دو برابر سهم زن قرار داده است. این تفاوت نیز بر اساس حكمت است. اگر درآمدهای زن همانند مهریه، حق نفقه و... و عدم كارآیی فعالیت اقتصادی زن را در نظر آوریم، این تفاوت به آسانی قابل توجیه است.
در خصوص حقوق اجتماعی، قرآن كریم فقط به دو مورد از تفاوتهای تشریعی زن و مرد اشاره كرده است: یكی اختصاص پیامبری به مردان؛ به این دلیل كه نبوت جنبة زعامت و رهبری و مدیریت را نیز داراست و مرد چون توانایی تدبر و تعقل بیشتری دارد، برای انجام چنین منصبی شایستهتر است. دیگری اختلاف در شهادت كه آن هم خاستگاه تكوینی دارد. نیمنگاهی به آفرینش زن و مرد نشان میدهد كه مردان نسبت به زنان، هوشیاری و زیركی بیشتری در مقام تحمل شهادت دارند و هم در اجرای شهادت تحت تأثیر احساسات و عواطف قرار نمیگیرند. به همین دلیل، مرد برای شهادت شایستهتر از زن است، اما اینكه شهادت دو زن معادل شهادت یك مرد قرار گرفته است، به دلیل اهمیت حق و احیای آن است: در مواردی كه شاهد مرد نباشد، از شهادت زن استفاده میشود.