قرآن میفرماید وقتی به برخی میگوییم که از این نعمتهایی که خدا به شما داده انفاق کنید، میگویند: أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ یَشَاء اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ؛ چرا ما به آنها غذا بدهیم؟! اگر خدا میخواست اینها زنده بمانند، غذا بخورند و زندگی مرفهی داشته باشند خودش به آنها میداد؛ عجب گمراههایی هستید! شما نمیدانید خدا هر کس را بخواهد، خودش روزی میدهد؟! در آیه 35 سوره نحل نیز خداوند از کسانی یاد میکند که وقتی به آنها میگفتند که به خدا شرک نورزید! میگفتند: لَوْ شَاء اللّهُ مَا عَبَدْنَا؛ اگر خدا میخواست ما اینها را عبادت نمیکردیم. اینها مغالطاتی است که در خداشناسی هست. بله همه چیز به اراده خداست، اما او خواسته است که شما با اختیار خودتان عبادت کنید.
برای ثابت قدم ماندن در مسیر ایمان و رهایی از دامهای شیطان باید به رابطه ایمان و عمل توجه داشت و از آن غفلت نورزید. ایمان ما اعمالی را اقتضا دارد و ما باید تلاش کنیم به این اقتضا عمل کنیم. این عمل باعث رشد و تقویت ایمان ما میگردد. ایمانِ تقویت شده هم در عمل تأثیر گذاشته، اعمال نیکوتری از انسان سرمیزند. این رابطه تأثیر و تأثری متقابل دارد، بدین معنا که هم ایمان در عمل اثر میگذارد هم عمل باعث تقویت ایمان میشود.
رشد گرایشهای جاهلانه، مانعی دیگر است که عقل را تضعیف مینماید. مثلا انسان علاقهمند است که همرنگ جماعت شود، گرچه مصداق جماعت در هر سنی متفاوت است. ممکن است در محیطهای مذهبی هم مدهایی مذهبی شایع گردد و افرادی صرفا به دنبال مظاهری باشند که آن محیط میپسندد، بدین معنا که عامل محرک برای انجام آن کار فقط پسند محیط باشد.
انسان برای بهشتی آفریده شده است که در آنجا ملائکه خادم او و مسئول تشریفات آنجا هستند ... آن مقام هنگامی برای انسان حاصل میشود که از میان انگیزههای متضاد، آنچه را که خداوند دوست دارد انتخاب کند. حکمت آفرینشِ انگیزههای متزاحم برای انسان، فراهم شدن زمینه برای رسیدن به چنین مقامی است.
حقیقت بندگی خداوند در دعا متبلور میشود. از اینرو، در لسان ائمه معصوم از دعا به مخّ و مغز عبادت تعبیر شده است: الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَة؛ منظور از مخّ، همان لبّ است. نیت انسان که تنها ملاک و معیار ارزشیابی همه افعال و اعمال انسان است، نتیجه عملکرد مغز اوست. جایگاه این بخش از وجود انسان تا حدی مهم است که اگر انسان از کارکرد مغز بیبهره باشد، با حیوانات فرقی نخواهد داشت. به همین سیاق، دعا هم مخّ و مغز عبادت است. اگر در عبادت، دعا نباشد، گویا عبادت نیست. اگر چنین است، انسان باید رفتاری بندهوار داشته باشد.
کتاب صهبای حضور، ص282
اگر ما در صحنهای قرار گیریم که خدا را ملاقات کنیم (یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ)و در آنجا بی واسطه احساس کنیم که او ما را دوست میدارد و در معرض نوازش او قرار گرفتهایم لذتی برای انسان پدید میآید که قابل مقایسه با خوردن، خوابیدن، معاشرت با حورالعین و ... نیست. انبیا آمدند که به انسان بگویند: تو موجودی در حد حیوانات نیستی، بلکه بسیار فراتر از آنها هستی. اگر کسی این نیاز را درک کرده، و این ارتباط را لمس کند آن وقت میفهمد که برای چه هدفی آفریده شده است و میفهمد که باید چه کسی را بشناسد و با چه کسی ارتباط برقرار نماید. از این روست که محور همه سعادتها ایمان به خداست.
گرچه انسان فطرتا به برخی امور تمایل دارد، اما او در تبدیل این میل به دوست داشتن و رساندن این دوستی تا سر حد عشق، یا خودداری از این امر، تأثیر داشته و این امر در اختیار اوست. اگر کسی مرتکب گناهی شد و نسبت به متعلق گناه علاقهای پیدا کرد و در اثر تکرار آن گناه به تدریج علاقه او به حد عشق رسید به گونهای که گویا دیگر اختیاری از خود ندارد نمیتواند از خود سلب مسئولیت کند. چراکه با اختیار خویش به این مرتبه رسیده است و میتوانست پیش از این مانع چنین وضعیتی شود. از این رو این مرحله متعلق تکلیف قرار میگیرد.
از امیرالمؤمنین علیهالسلام نقل شده است: «گریه از ترس خدا به خاطر نگرانیِ از دوری از خدا عبادت عارفان است.» ... این سخن بدین معناست که عارفی که به بسیاری از مراتب وصل رسیده، و به أنس با خدای خویش متنعم شده، در عین حال ممکن است نگرانی از محرومیت او را رها نکند. این بندگان شایسته خدا از آنجا که خود را مالک چیزی نمیبینند احتمال میدهند که در اثر فریب شیطان دچار لغزش شده، از چشم خدا بیافتند. این احتمال، نگرانی و خوفی در دل آنها پدید میآورد.
کسانی که به خاطر این دنیای فانی و بیارزش با هم نزاع میکنند نزد اهل معرفتِ خدای متعال بسیار حقیر و کوچکاند. ... امام صادق علیهالسلام میفرماید: کسی که قدر معرفت خدا را بداند در این عالم لذتی میبرد مثل لذتی که اولیای خدا در بهشتها میبرند. اگر کسی بویی از آن لذت به مشامش برسد دیگر به هیچ وجه حاضر نیست به لذتهای پست دنیوی نگاه کند.
اینگونه نیست که با تحصیل شناخت صحیح و التزام به آن، کار به پایان برسد. تاریخ نشان داده است که کسانی در مرحلهای از زندگی خویش اهل ایمان بوده، از ایمان خود هم بهرههای خوبی برده، خدا هم به آنها عنایاتی داشته است، اما در مراحل بعد، ایمانشان را از دست دادهاند. بنابر این آنگاه انسان به منزل خواهد رسید که در این مسیر، اهل استقامت باشد؛ إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا.
باید درک کنیم که هستی ما چیزی جز رابطه بین نقطه صفر و وجود بینهایت خداوند نیست. ما چیزی مستقل از خدای متعال نیستیم، اما خدای متعال به ما قدرت تقویت و تکامل وجودمان را به ما عنایت مینماید. تقویت وجود ما وابسته به درک حقیقت رابطه ما با وجود خداوند و تحقق بخشیدن به این علم در میدان عمل است.