صوت و فیلم

صوت:

فهرست مطالب

جلسه پانزدهم؛ ویژگی‌های روش قرآن در تبیین معارف

تاریخ: 
چهارشنبه, 8 بهمن, 1393

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح‌یزدی (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1393/11/08، مطابق با هفتم ربیع‌الثانی 1436 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

(15)

ویژگی‌های روش قرآن در تبیین معارف

اشاره

در دو جلسه گذشته گفتیم که روش انبیا به‌خصوص پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در تعلیم مردم، روشی است که برای عموم مردم قابل استفاده باشد و از همین جهت معمولاً از طرح مطالب بسیار دقیق یا استدلالات پیچیده‌ای که احتیاج به مقدمات عمیق دارد، خودداری می‌کنند، مگر برای افراد خاصی که در شرایط ویژه‌ای جلساتی به آن‌ها اختصاص داشته باشد و برای آن‌ها مناسب باشد. با این‌که قرآن صریحاً می‌فرماید: فَأَیْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ،[1] بسیاری از مردم متدین و خوبان ما ناخودآگاه خیال می‌کنند، خداوند بالای آسمان‌هاست، اگر به آن‌‌ها بگویند نسبت خداوند به بالاترین نقطه‌ای که شما فرض می‌کنید تا پایین‌ترین نقطه، مساوی است، نمی‌توانند معنایش را درک کنند. 1400سال است که ما مسلمانان با تعالیم قرآن آشنا هستیم و از برکات اهل بیت صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین در تنزیه خدای متعال استفاده کرده‌ایم؛ بزرگان ما نیز برای این که حقیقت «لیس کمثله  شیء» را بیان کنند، زحمت‌های فراوانی کشیده‌اند، اما حتی خود ما طلبه‌ها نیز آن‌طور که باید و شاید به عمق این مطالب نمی‌رسیم و یا درست نمی‌‌توانیم آن‌ها را درک کنیم، و گاهی بعد از این‌که آن‌ها را تصدیق نیز می‌کنیم، در عمل طور دیگری رفتار می‌کنیم. این نشانه آن است که آن‌گونه که باید و شاید به عمق مطلب نرسیده‌ایم.

بیانات ساده و دل‌نشین؛ راه هدایت عموم مردم

یکی از دلایل این‌که در قرآن کریم یا بسیاری از روایات، مسایل عمیق معرفتی مطرح نشده این است که این‌ مطالب برای اکثریت مردم قابل فهم نیست و شاید گاهی بدآموزی نیز داشته باشد. این است که ابتدا مطالب ساده و همه‌فهم را برای مردم طرح می‌کردند تا مقداری زمینه تصوری این مسایل را داشته باشند و سپس برهان اقامه می‌کردند که دلیل آن چیست. از سویی لطف، عنایت و رحمت خداوند در حق بندگان اقتضا می‌کند که هر چه آسان‌تر، راه پیشرفت را برای آن‌ها فراهم کند. از این باب معرفتی فطری به همه انسان‌ها داده است که در عمق فطرت خودشان بدون نیاز به تعلیم دیگران نوعی آشنایی با خدا دارند. این داستان را همه شنیده‌اید که یکی از زنادقه خدمت امام صادق صلوات‌الله‌علیه آمد و گفت: خدا را چنان به من معرفی کنید که گویا او را می‌بینم. حضرت فرمودند: کشتی سوار شده‌ای؟ گفت بله. فرمودند: اتفاق افتاده که در سفرهای دریایی کشتی‌تان بشکند؟ گفت: بله اتفاقا چنین شده است. فرمودند: اتفاق افتاده که مشرف به مرگ باشی و خودت را بین مرگ و حیات ببینی و امیدی به این که کسی نجاتت بدهد، نداشته باشی؟ گفت: همین طور است. فرمودند: در آن‌حال هیچ امیدی به جایی داشتی که کسی بتواند تو را نجات دهد؟ گفت: بله چنین احساسی داشتم، اما نمی‌دانستم به چه کسی امیدوارم، اما این‌ را اصلا امر معقولی نمی‌دانستم. فرمودند: آن کسی که به آن امید داشتی همان خداست. در آیات قرآن نیز به این مطلب اشاره شده است.[2] این آشنایی قلبی در عمق وجود ماست و خداوند این کار را کرده است که ما خیلی از او بیگانه نباشیم. گاهی نیز عواملی پیش می‌آید که این درک فطری ما را به آگاهی می‌رساند و توجه پیدا می‌کنیم.

خداوند می‌خواهد همه انسان‌ها را هدایت کند. برای این‌کار اولا این زمینه‌ را در فطرت ما قرار داده است. ثانیا او که خود می‌داند عموم مردم، براهین پیچیده را به‌درستی نمی‌توانند درک کنند، با بیانات بسیار ساده و دل‌نشین  مقدمات فهم نتیجه آن استدلالات را در آن‌ها ایجاد می‌کند؛ البته اگر انسان‌ها در بعضی از این بیانات کنجکاوی کنند و خود بخواهند عمقش را پیدا کنند، به شکل برهان نیز درمی‌آید، اما ظاهرش بیان خیلی ساده‌ای است و بیشتر مردم نیز از همین‌گونه بیانات استفاده می‌کنند و اعتقاد پیدا می‌کنند. این است ‌که آیات قرآن به سبک بعضی از نوشته‌های علمی که متصدی مباحث دقیق علمی و عقلانی هستند، بیان نشده است. برخی با توجه به این ویژگی، تصور کرده‌اند که روش حکما و عقلای عالم غلط است،  ولی اگر کمی در آیات قرآن و احتجاجاتی که اهل‌بیت صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین، به‌خصوص امام رضا صلوات‌الله‌علیه، داشته‌اند دقت بفرمایید، می‌بینید که بسیاری از آن‌ها برهان‌های عمیق فلسفی است و کسی‌که شبهه‌ای داشته باشد و بخواهد جواب آن را پیدا کند، به آن‌ها نیاز پیدا می‌کند. ولی برای هدایت عموم مردم باید راهی را انتخاب کرد که بیشتر آن‌ها بتوانند استفاده کنند. راه‌های پیچیده ولو خیلی ارزشمند باشد، به‌کار عموم مردم  نمی‌آید و باید آن‌ها را برای اهلش ذخیره کرد تا  از آن‌ها در  پاسخ‌گویی به شبهات پیچیده‌ای که  از طرف ملحدین مطرح می‌شود استفاده شود.

تلاش انبیا؛ توجه دادن به مسایل ضروری

نکته دوم این‌که در بحث‌های گذشته گفتیم که می‌توان مسامحتا ادعا کرد که معلومات در عالم بی‌نهایت است و  هیچ  حد و حصری برای آن‌ها نمی‌توان معین کرد. بنابراین روشن است که انسان نمی‌تواند به همه معلومات احاطه پیدا کند و عقل او می‌گوید  به‌دنبال معلوماتی برود که برای او لازم است و به آن‌ نیاز دارد. انسان باید آموختن علمی را انتخاب کند که برای او بیشتر مفید است. روش انبیا نیز همین بوده است؛ به‌خصوص که افراد عادی غالباً نمی‌توانند تشخیص دهند چه علمی برایشان لازم‌تر است. فرض کنید شاید بیشتر مردم این‌طور فکر کنند که هیچ علمی بهتر از علم «حفظ الصحه» نیست و از این‌رو طبابت خیلی مهم است و ارزش آن از هر علمی بیشتر است. اما این استدلال و ارزش‌گذاری پیش‌فرضی دارد که همه به آن‌ توجه ندارند و آن این است که حفظ جان به‌معنای حفظ همین زندگی دنیا تا پیش از آن است ‌که انسان بمیرد، و دیگر چیزی نیست که احتیاج به حفظ داشته باشد. حال اگر این مسئله مطرح شود که آیا واقعا جان ما همین زندگی محدود دنیاست و بعد از آن دیگر هیچ خبری نیست، برای انسان شک پیدا می‌شود که شاید کاری لازم‌تر از طبابت نیز باشد. ما اگر مریض هم باشیم و دارویی هم نداشته باشیم و کسی هم نباشد که ما را معالجه کند، دست‌آخر ممکن است که چند روز زندگی دنیا را از دست بدهیم، اما اگر حیاتی ابدی داشته باشیم و چیزهایی را که به‌درد آن حیات می‌‌خورد، یاد نگیریم، ضرر بسیار بزرگی می‌کنیم که اصلا با صد سال و هزار سال دنیا قابل مقایسه نیست.

با توجه به این حقیقت، در این‌ قضاوت خود تجدیدنظر می‌کنیم و می‌گوییم اگر کسانی چیزی به انسان یاد بدهند که برای زندگی ابدی‌اش مفید باشد، مهم‌تر از این است که دستورالعمل حفظ الصحه بدهند که فقط برای زندگی مادی دنیا مناسب است. بنابراین اهمیت بعضی از کارها بی‌نهایت بیشتراز طبابت است؛ زیرا آنها برای زندگیِ بی‌نهایت ما مؤثر است، و زندگی بی‌نهایت هیچ نسبتی با عدد ندارد؛ پس خدمت کسانی که باعث می‌شوند انسان به سعادت آخرت برسد، هزاران بار بیشتر از کسی است که با طبابت خود مردم را درمان می‌کند. انسان‌ها خودبه‌خود توجهی به این مسأله پیدا نمی‌کنند که ممکن است زندگی ابدی نیز داشته باشند. این کار انبیاست و آن‌ها در بین همه معلوماتی که برای بشر لازم است، چیزهایی را ضروری‌تر می‌بینند و می‌گویند: این‌ها خیلی مهم است و اگر این‌ها نباشد، بشر ضرری می‌کند که هیچ چیزی جبرانش نمی‌کند. برخی خیال می‌کنند که انبیا برای این آمده‌اند که هر چه برای بشر مفید است بیان کنند. این‌ افراد می‌گویند: مگر قرآن برای هدایت مردم به چیزهایی که احتیاج دارند نازل نشده است؟ پس چرا دستورهای پزشکی، داروی سرطان، فرمول غنی کردن اورانیوم و امثال آن در قران نیست؟ جواب این سؤال آن است که این مسایل نسبت به مسائلی که قرآن به آن پرداخته است خیلی کم‌‌ارزش‌تر است. قرآن به چیزهایی پرداخته که اگر نباشد، ضررش بی‌نهایت است، اما درباره این مسایل، اولاً خود انسان‌ها انگیزه دارند و دنبال می‌کنند، و به فرض که محروم هم بمانند ضرر ندانستن آنها بی‌نهایت نیست و ضررهای محدودی است.

اثبات معاد؛ بزرگ‌ترین مشکل انبیا

دانستیم که در قرآن این اصل رعایت شده است که ما را با چیزهایی آشنا کند که ضروری‌ترین است، و اگر ندانیم یا درباره آن‌ها اشتباه کنیم، خسارت ما بیش از همه چیز است. ولی گفتن این مطلب آسان نیست و کسی آن را نمی‌پذیرد. خود ما وقتی می‌خواهیم اهمیت و ضروت دین و اسلام را بیان کنیم، گاهی می‌گوییم: هر جا دین است، مردم راحت زندگی می‌کنند و جنایت و دزدی کمتر است؛ پس دین لازم است! این سخن به این معناست که ما ارزش دین را از راه ارزش دنیا می‌فهمیم، اما خدایی ‌‌که دنیا و آخرت برایش به‌طور یکسان و مساوی حاضر است، می‌تواند بگوید: کل دنیا در مقابل آخرت چیز باارزشی نیست؛ قُلْ مَتَاعُ الدَّنْیَا قَلِیلٌ.[3]  اما فهماندن این مطلب به مردم بسیار مشکل است، و اگر پیامبری از روز اول چنین  چیزی بگوید، هیچ کس به سخنانش گوش نمی‌دهد. این است که پیامبران با روش حکیمانه‌ای آرام آرام مردم را متوجه این مطلب می‌کنند که غیر از این زندگی مادی که می‌شناسیم، خبر دیگری نیز هست.

همان‌‌طور که از قرآن استفاده می‌شود، بزرگ‌ترین برخورد و عکس‌العمل منفی‌ مردم نسبت به انبیا، درباره همین موضوع بوده است. وقتی انبیا می‌گفتند خدا هست، مردم روی آن خیلی حساسیت نشان نمی‌دادند. حتی درباره دلیل نبوت و پیامبری، غیر از خواص که منافع‌ خود را در خطر می‌دیدند، توده مردم مقاومت زیادی نداشتند؛ اما وقتی به آن‌ها می‌گفتند که شما بعد از مرگ زنده می‌شوید، به اعمال‌تان رسیدگی می‌کنند و کارهای خوب‌تان را پاداش و کارهای بدتان را کیفر می‌دهند، تأمل می‌کردند و آن را نمی‌پذیرفتند. حتی این سخنان را به مسخره می‌گرفتند و وقتی بعضی ‌از آن‌ها  به هم می‌‌رسیدند، می‌خندیدند و می‌گفتند: هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَى رَجُلٍ یُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ.[4] این مطلب را  به عنوان خبر خنده‌داری برای یک‌دیگر نقل می‌کردند. می‌گفتند: می‌خواهید یک چیز تازه‌ای برایتان بگویم؟! کسی پیدا شده که خیلی عجیب است؛ به‌نظرم دیوانه باشد؛ می‌دانید چه می‌گوید؟! می‌گوید: آدمیزاد وقتی مرد و بدنش مثل پودر شد دوباره زنده می‌شود! این‌ها می‌گفتند و دیگران هم می‌خندیدند! ببینید انبیا چه خون دلی خوردند تا این مسأله را برای مردم جا انداختند که آدمیزاد بعد از مرگ زنده می‌شود، آن هم یک زندگی که دیگر مرگ ندارد و همه این زندگی دنیا مقدمه آن است.

ویژگی‌های روش قرآن در تبیین معارف

قرآن نیز با تدبیر حکیمانه‌ای به دنبال آن است که آرام آرام آن‌چه را مردم در این زمینه به آن نیاز دارند به آن‌ها بفهماند. ابتدا به صورت‌های مختلفی امکان رستاخیز را ثابت می‌کند و برای مردم می‌گوید که ببینید این حادثه در طبیعت نمونه‌ دارد. به همین زمین که در زمستان خشک و لم‌یزرع است، نگاه کنید! بارانی می‌آید و همین زمین در فصل بهار کم‌کم سبز می‌شود و از گیاهانش حیوانات و انسان‌ها استفاده می‌کنند. ببینید زمین خشک مرده چه طور زنده شد! خداوند می‌تواند انسان مرده‌ را نیز زنده کند؛ وَاللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیَاحَ فَتُثِیرُ سَحَابًا فَسُقْنَاهُ إِلَى بَلَدٍ مَّیِّتٍ فَأَحْیَیْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا كَذَلِكَ النُّشُورُ.[5] البته این بیان فقط برای این است که به انسان‌ها بفهماند که ببینید این امر محال نیست، ولی اثبات نمی‌کند که حتماً واقع می‌شود. در ادامه خداوند از گوشه و کنار، شواهدی عینی برای زنده شدن مردگان می‌آورد؛ شواهدی مثل حضرت عیسی که مرده‌ای را زنده کرد، یا قومی که هلاک شدند و پس از مدتی خداوند آن‌ها را زنده کرد. بعد از همه این‌ها خداوند برهان می‌آورد که اگر جهان آخرت نباشد، کار خدا لغو و زندگی شما عبث است؛ أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونَ.[6]  این روش تربیتی خاصی است و ما در عالم، مکتبی از یک مربی، مصلح یا حکیمی سراغ نداریم که این چنین برای عموم مردم قابل استفاده باشد؛ البته ممکن است فیلسوفی پیدا شود و برای یک یا دو شاگرد خود بتواند از این مطالب بگوید، ولی به درد جمعیت میلیاردی نمی‌خورد. این کار روش انبیاست که با عموم مردم با چه زبانی صحبت کنند که بتوانند آن‌ها را هدایت و به سعادت راهنمایی کنند. این روشی است که از خدا برمی‌آید؛ چون خودش انسان را خلق کرده است و می‌داند که در عمق روح بشر چیست و از چه راهی بیشتر اثر می‌پذیرد و تحت تأثیر قرار می‌گیرد.

روش تعلیم قرآن ویژگی دیگری هم دارد که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. در بیانات قرآنی، بسیاری از آیاتی که در مقام اثبات توحید، نبوت، معاد و سایر معارف است، چند نوع معنا و هدف را دنبال می‌کنند که همه‌ تحقق می‌یابد. حال ممکن است اشخاصی از همه این اهداف استفاده ‌کنند یا هر کسی مطابق استعداد و آمادگی ذهنی خود، یکی از این زاویه‌ها را در نظر بگیرد و از آن استفاده ‌کند. مثلا خداوند در آیات 190 و 191 از سوره آل‌عمران می‌فرماید: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآیَاتٍ لِّأُوْلِی الألْبَابِ* الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّار؛ سیاق این آیه آن است که از تأمل در آیات الهی، انسان به مسئله معاد می‌رسد و درصدد برمی‌آید که از خدا بخواهد که او را از عذاب ابدی حفظ کند.

اما در آیات دیگری شبیه این تعبیرات برای اهداف دیگری آمده ‌است. مثلاً در آیه 163 سوره بقره می‌فرماید: وَإِلَـهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ. روشن است که این آیه در مقام توحید است؛ سپس می‌فرماید: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّمَاء مِن مَّاء فَأَحْیَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِن كُلِّ دَآبَّةٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخِّرِ بَیْنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ لآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ. همان‌گونه که ملاحظه می‌کنید صدر آیه با آیه سوره آل عمران مشترک است. البته در این آیه چند نمونه دیگر مانند پی‌در پی آمدن شب و روز، نزول باران و وزش باد را نیز اضافه می‌فرماید و سپس می‌گوید: لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ؛ اگر مردم عقلشان را به کار گیرند، از دقت در این نشانه‌ها، خیلی چیزها را استفاده می‌کنند. روشن است اولین استفاده‌ای که در این آیه منظور است، همان اثبات توحید در آیه قبل است.

مفسران در این‌که چگونه می‌توان از این آیات برای توحید استفاده کرد، روش‌های مختلفی بیان کرده‌اند که دلچسب‌ترین آن‌ها این است که این آیات در مقام اثبات توحید واجب‌الوجود نیست؛ بلکه در مقام توحید الوهی است. إِلَـهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ به این معناست که آن خدایی که شما باید بپرستید، یکی است. پرستشی که شما می‌کنید برای این است که نیازهایی دارید و کسی‌که نیازهایتان را برطرف می‌کند، پرستش می‌کنید. اما وقتی دقت کنید، می‌بینید که همه این‌ها یک نظام پیوسته است و از هم جدا نیست. باد می‌آید و ابر پدید می‌آید. ابر که پدید آمد، باران نازل می‌شود. باران که می‌آید، گیاه می‌روید. گیاه که می‌روید، شما و حیوانات از آن استفاده می‌کنید و ادامه حیات می‌دهید. بنابراین همه این‌ نیازها به هم پیوسته است؛ هر کس آب را نازل می‌کند، هم او به شما روزی می‌دهد. این آب را چه کسی نازل می‌کند؟ همان کسی که بادش را فرستاده است. بادش را نیز همان کسی فرستاده که گردش شب و روز و ماه و خورشید را مقدر کرده است. این یک نظام پیوسته است؛ پس یک مدبر بیشتر ندارد.

شکرگزاری؛ انگیزه فطری انسان

گفتیم انسان به‌دنبال این است که کسی را پرستش کند که نیازهای او را برطرف می‌کند. وقتی انسان در این نشانه‌ها دقت کند می‌بیند فقط خداست که قدرت همه این کارها را دارد و همه این کار‌ها به دست اوست. بنابراین نتیجه می‌گیرد که غیر از خدای یگانه را نباید بپرستد. این خود برهانی برای توحید است. اما در آیات دیگری شبیه همین تعبیرات آمده است و آن‌ها را به عنوان نعمت‌هایی برای مردم ذکر می‌کند، که به فطرت خودشان باید در مقابل کسی که به آن‌ها نعمت می‌دهد، شکرگزار باشند؛ أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینَا أَنْعَامًا فَهُمْ لَهَا مَالِكُونَ× وَذَلَّلْنَاهَا لَهُمْ فَمِنْهَا رَكُوبُهُمْ وَمِنْهَا یَأْكُلُونَ× وَلَهُمْ فِیهَا مَنَافِعُ وَمَشَارِبُ أَفَلَا یَشْكُرُونَ.[7] کیست که این نعمت‌ها را به شما داده است؟ پس چرا شکرش را به جا نمی‌آورید؟ اگر این اهداف را کنار هم قرار بدهید، خواهید دید که خود این اهداف نظامی دارد و خداوند متعال با توجه دادن به همین چیزهایی که همه مردم می‌بینند، ابتدا اصل توحید را می‌فهماند؛ الهکم اله واحد؛ سپس اثبات می‌کند که کار این خدای واحد، گزاف نیست و این‌ عالم را برای اهداف معقولی خلق کرده است؛ بنابراین این عالم سرانجامی خواهد داشت و هدفی را دنبال خواهد کرد. چون آن هدف شامل ما نیز می‌شود، اعمال ما نیز حساب و کتابی و بهشت و جهنمی خواهد داشت. البته به اعتقادات هم اکتفا نمی‌کند و می‌گوید شمایی که آن خدا را دارید که شما را برای چنین روزی آفریده است، باید او را پرستش کنید؛ وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ[8].

حتى قرآن درباره انگیزه‌های انسان برای پرستش هم سخن می‌گوید. یکی از انگیزه‌ها این است که انسان نیازهایی دارد و وقتی بیچاره می‌شود و دستش از همه‌جا کوتاه می‌شود، به سراغ خدا می‌رود. خدا هم نمی‌گوید وقت‌های دیگر هر جا بودی حالا هم برو همان‌جا؛ می‌گوید: خوش آمدی؛ أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَكْشِفُ السُّوءَ.[9] ولی بالاتر از این انگیزه، عاملی فطری در وجود انسان قرار داده است که وقتی می‌بیند خدا این نعمت‌ها را به او داده، انگیزه شکر پیدا می‌کند. ارزش این عبادت بسیار بیش از عبادتی است که فقط برای رفع حاجت است. این عبادت، عبادت احرار است. بعضی خدا را از ترس عذاب می‌پرستند. بعضی برای طمع در بهشت، اما امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: ولکنی اعبده حباً له.[10] ارزش این عبادت بسیار بیشتر از عبادت‌هایی است که برای ترس از جهنم و یا رسیدن به ثواب‌های اخروی انجام می‌شود. خداوند می‌خواهد این انگیزه را در انسان‌ها زنده کند، تا به عالی‌ترین کمال‌ها برسند. تا عبادت‌هایشان فقط از روی ترس یا به امید ثواب آخرت و بهشت و حورالعین نباشد و انگیزه عالی‌تر، مقدس‌تر و پاک‌تری داشته باشند. این همان عشق به خداست؛ این‌که احساس کنم من در مقابل خدا بدهکارم و آرام نشوم تا از او تشکر کنم. خداوند چنین سرمایه‌ای در فطرت ما قرار داده است.

اگر در نعمت‌هایی که خداوند به ما می‌دهد دقت کنیم، جای این نمی‌ماند که در زندگی غیر از شکر، کاری بکنیم. خداوند نیز می‌داند که چه خلق کرده است و در فطرتش چه قرار داده است. می‌فرماید: وَاللّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ؛[11] وقتی شما از مادر متولد شدید، هیچ علمی نداشتید. ما چشم، گوش و قلب برای شما قرار دادیم. چرا این‌ها را به شما دادیم؟ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ. این چه نعمت ارزنده‌ای است که به شما دادیم! اگر چشم، گوش و عقل نداشتید چه ارزشی داشت؟! اگر یکی از این‌ها عیبی پیدا بکند و احتیاج به عمل جراحی داشته باشد، چقدر حاضرید پول خرج کنید؟ آن وقت ما در شبانه‌روز چند بار به یاد این هستیم که خدا به ما چشم داده است؟ چه نعمت عظیمی! همان آیه‌ای که دلالت بر توحید می‌کند، همان آیه‌ای که دلالت بر معاد می‌کند، انگیزه عبادت کردن را نیز ایجاد می‌کند و به این توجه می‌دهد ‌که آن خدایی که تو باید معتقد باشی و بپرستی، چنین خدایی است. از این را‌ه‌ها او را ‌بشناس! حکمتش را بدان! نعمت‌هایش را درک کن! من در وجود تو عاملی قرار داده‌ام که اگر درست فکر و توجه کنی، حتماً شکر خواهی کرد. قرآن با یک جمله، هم توحید، هم حکمت الهی، و هم معاد را اثبات می‌کند، و هم انگیزه عبادت کردن (آن هم در عالی‌ترین مرتبه‌اش) را ایجاد می‌کند.

ان‌ شاء الله خدا توفیق فهم عنایات و استفاده از آن‌ها را به همه مرحمت کند!   ‌



[1]. بقره،115.

[2]. عنکبوت، 65؛ یونس، 22و23.

[3]. نساء،77.

[4]. سبا،7.

[5]. فاطر، 9.

[6]. مومنون،116.

[7]. یس، 71-73.

[8]. ذاریات، 56.

[9]. نمل، 62.

[10]. الخصال، ج1، ص188.

[11]. نحل،78.