الفصل التاسع
فصلٌ فى مُناسَبَةِ الحدِّ وأجْزائه
وَنَقُولُ: إِنَّهُ كَثیراً مّا یَكُونُ فِى الْحُدُودِ أَجْزاءٌ هِىَ أَجْزاءُ الْمَحْدُودِ. وَلَیْسَ إِذا قُلْنا: إِنَّ الْجِنْسَ وَالْفَصْلَ لا یَتَقَوَّمانِ جُزْئَیْنِ لِلنَّوْعِ فِى الْوُجُودِ، نَكُونُ كَأنّا قُلْنا: إِنَّهُ لا یَكُونُ لِلنَّوْعِ أَجْزاءٌ. فَإِنَّ النَّوْعَ قَدْ یَكُونُ لَهُ أَجْزاءٌ، وَذلِكَ إِذا كانَ مِنْ أَحَدِ صِنْفَىِ الاَْشْیاءِ، أَمّا فِى الاَْعْراضِ فَمِنَ الْكَمِیّاتِ، وَأَمّا فِى الْجَواهِرِ فَمِنَ الْمُرَكَّباتِ.1
فصل نهم
اجزاى حدّ و اجزاى نوع
بسیارى از اوقات، حدّ داراى اجزائى است كه آنها عیناً اجزاى محدود هستند. یعنى ماهیتى كه تعریف مى شود،ماهیتِ مركّبى است كه اجزائى دارد و اجزائش در حدّ اخذ مى شود. این سخن، با آنچه پیش از این گفتیم منافاتى ندارد. زیرا لازمه سخن قبلى كه گفتیم «جنس و فصل اجزاى مقوّم ماهیت نوعیّه نیستند» آن نیست كه اصلا هیچ نوعى اجزائى ندارد، بلكه منظور از آن كلامْ این بود كه وجود جنس و فصل
1. در نسخه چاپ قاهره، این مطلب به دنبال مطلب قبلى آمده؛ ولى صحیح آن است كه عبارت از سر سطر شروع شود. زیرا، مطلب دیگرى است. و اما، تعبیر «» از تعبیرات عجیبى است كه شیخ اینجا به كار برده است. این گونه تعبیرات با اصول فقه و... بیشتر تناسب دارد. ولى، چون جناب شیخ با فقه هم آشنایى داشته؛ از این رو، گاهى چنین تعبیراتى را در فلسفه هم به كار برده است. منظور از «» این است كه قاعده اوّلیه چنین اقتضا مى كند.
و ذكر آنها در حدّ ماهیّت همیشه ملازم با مركّب بودن نوع در خارج نیست و در صورت مركّب بودن هم جنس و فصل از اجزاء آن به شمار نمىروند، زیرا از یكسو، بعضى از انواع بسیط هستند و جنس و فصل اجزاء تحصیلى و عقلى آنها هستند، و از سوى دیگر، جنس و فصل چون قابل حمل بر نوع هستند مانند اجزاء كل نیستند كه قابل حمل بر كل نباشند.
در خارج دو دسته از انواع هستند كه داراى اجزاء مىباشند:یك دسته از اعراض، كمّیات هستند كه تركیب در آنها وجود دارد. زیرا، كمّیات هرچند بالقوّه داراى اجزا هستند، و صحیح است بگوییم كمیّت مركّب از اجزاى بالقوّه است. اما، در جواهر، انواع مركّب فراوان است. خود جسم، مركّب از ماده و صورت است، و همه مركّبات مانند نبات و حیوان داراى اجزاء خارجى هستند.
در فصلهاى پیشین این مطلب مورد بحث قرار گرفت كه نسبت جنس و فصل به نوع از قبیل نسبت اجزا به كلنیست. بلكه جنس و فصل هر دو بر نوع حمل مىشوند؛ اینها با نوع اتحاد دارند، و تفاوتشان تنها در تعیّن و ابهام است. اگر نسبت جنس و فصل با نوع، به سان نسبت اجزا با كل بود، قابل حمل بر نوع نبودند.
مصنف، پس از بیان این مطلب، استدراكى مىكند كه گمان نكنید وقتى مىگوییم جنس و فصل، اجزاى نوع نیستند، بدان معنا است كه نوع اصلا اجزا ندارد یا هرگز اجزاى نوع در تعریف اخذ نمىشوند. ممكن است نوعى باشد كه اجزا داشته باشد و اجزائش درتعریف هر چند تعریف رسمى باشد ـ اخذ شوند.
اینكه ما مىگوییم جنس و فصل اجزاى محدود نیستند و از تركیب آنها
ماهیت نوعیه پدید نمىآید؛ بلكه عین ماهیت نوعیه هستند؛ این، تنها اختصاص به رابطه جنس و فصل با ماهیت نوعیه دارد. اما، اینكه خود نوع در خارج وجودش مركب از اجزا باشد مسئله دیگرى است. در خارج انواعى وجود دارد كه مركب مىباشند و انواعى هم از مقولات هستند كه هم در خارج و هم در عقل بسیطاند. و تنها عقل مىتواند با تحلیل، براى آنها جنس و فصل یا ماده و صورت عقلانى، اختراع كند. وگرنه، حقیقت آنها، بسیط است. جواهر بسیط، انواع بسیطمحسوب مىشوند. مانند: عقول. اعراض هم اصولا همه آنها بسیطاند. تنها یك نوع از اعراض است كه یك نحو تركیب در آن فرض مىشود. و آن كمّیت است. كمّیت، چه متصل و چه منفصل، از اجزائى تشكیل مىشود؛ و صحیح است كه بگوییم هر كمّى، مركب از اجزا است. منتهى در كم متصل اجزا بالقوه موجودند ولى در كممنفصل ـ طبق نظر مشهور ـ اجزا بالفعل موجودند. به هر حال در یك قسم از اعراض كه كمّیات باشد تركیب خارجى ـ هرچند بالقوه ـ وجود دارد. در بعضى از انواع جواهر نیز تركیب وجود دارد. مانند: اجسام كه مركّب از ماده و صورت هستند. همچنین همه مركّبات مانند انواع نباتات و حیوانات داراى اجزاء خارجى هستند. پس، اینكه جنس و فصلِ آنها، عین ماهیت آنها است؛ نه جزء ماهیت آنها، بدان معنا نیست كه هیچ جزء دیگرى ندارند، بلكه وجود آنها در خارج مىتواند اجزائى داشته باشد.
وَظاهِرُ الْحالِ یُومئُ إِلى أَنَّ أَجْزاءَ الْحَدِّ أَقْدَمُ مِنَ الْمَحْدُودِ، لكِنَّهُ قَدْ یَتَّفِقُ أَنْ یَكُونَ فی بَعْضِ الْمَواضِعِ بِالْخِلافِ. فَإِنّا إِذا أَرَدْنا أَنْ نَحُدَّ قِطْعَةَ الدّائِرَةِ حَدَّدْناها بِالدّائِرَةِ، وَإِذا أَرَدْنا أَنْ نَحُدَّ إِصْبَعَ الاِْنْسانِ حَدَّدْناها بِالإِنْسانِ، وَإِذا أَرَدْنا أَنْ نَحُدَّ الْحادَّةَ وَهِىَ جُزْءٌ مِنَ الْقائِمَةِ حَدَّدْناها بِالْقائِمَةِ، وَلا نَحُدُّ أَلْبَتَّةَ اَلْقائِمَةَ بِالْحادَّةِ، وَلاَ الدّائِرَةِ یِقَطْعَتِها، وَلاَ الاِْنْسانَ بِالاِْصْبَعِ.
مىدانیم كه اجزا، تقدم بالطبع بر كل دارند. و طبعاً باید براى معرفت كل، از اجزا استفاده شود. یعنى نخست باید اجزا را شناخت؛ آنگاه به وسیله اجزا، كل شناخته شود. امّا در بعضى از جاها مىبینیم براى شناختن جزء، باید كل را بشناسیم؛ یعنى در تعریف جزء، از كل استفاده مىكنیم، مانند این مثالها:
1. هرگاه بخواهیم «قطعة الدایرة» را تعریف كنیم. خواه منظور از آن، قطعهاى باشد كه از یك قوس و یك وتر به وجود مىآید كه اصطلاح معروفِ قطعه در عصر ما همین است؛ و خواه منظور، «قطاع» دایره باشدكه جزئى از دایره است كه محدود به دو شعاع باشد. (یعنى وصل به مركز دایره باشد) یا منظور از «قطعة الدایره»، قطعهاى از محیط دایره باشد. چنانكه جناب صدرالمتألهین «قطعة الدایره» را به قوس، تفسیر كرده است از آن جهت كه دایره، خط منحنى است كه دورمىزند؛ و قوس هم قطعهاى از آن خط، خواهد بود. به هر حال، اگر بخواهیم قطعهاى از دایره را به یكى از معانى سهگانه تعریف كنیم،باید نام «دایره» را بیاوریم و تا پاى دایره را در میان نیاوریم، شناخته نمىشود.
2. و هرگاه بخواهیم انگشتان دست انسان را تعریف كنیم باید آن را با «انسان» تعریف كنیم، یعنى باید بگوییم جزئى از انسان است.
3. و هرگاه بخواهیم زاویه «حادّه» را تعریف كنیم كه خود، جزئى از قائمه است؛ باید مفهوم قائمه را در تعریف آن اخذ كنیم. و این در حالى است كه در تعریفِ اجزاى مقوّم شىء و اجزاى وجود شىء هیچگاه از كل استفاده نمىكنیم؛ ولى، كل را با اجزا و مقوّمهایش مىشناسیم.خواه كل، ماهیت باشد؛ خواه صورت حقیقى شىء باشد كه شیئیّتِ شىء به آن است.
مطلبى كه اینجا به بحث گذاشته شده این است كه اگر ماهیتى داراى اجزا باشد، اجزاى آن نسبت به كل، تقدم بالطبع خواهند داشت. و طبعاً اگر بخواهیم كل یك ماهیّت را بشناسیم باید اجزائش را بشناسیم و تا اجزا، شناخته نشود كل شناخته نمىشود.
اما، در برخى موارد اشیایى هستند كه هرگاه بخواهیم آنها را تعریف كنیم، باید در تعریف آنها «كل» را اخذ كنیم تا به وسیله آن، اجزا شناخته شوند. مصنف براى این موارد، سه مثال مىآورد:
الف ـ اگر بخواهید انگشتان دست را تعریف كنید؛ باید «انسان» را در این تعریف اخذ كنید. از این رو، خواهید گفت: [جزئى از بدن انسان است كه در «منتهى الیه» دست قرار مىگیرد]. از این رو، این سؤال مطرح مىشود كه: چگونه ممكن است با آنكه جزء، بر كل تقدم دارد و علىالقاعده در تعریف كلّ باید «جزء» را اخذ كرد در تعریف فوق، باید كل شناخته شود تا به وسیله آن جزئش شناخته شود؟
ب ـ در ریاضیات وقتى بخواهیم «قطاع» دایره یا «قوس» آن را تعریف كنیم، باید «كل» را لحاظ كنیم. به طور مثال بگوییم: «القطاع جزءٌ من الدایرة محدودٌ بشعاعین» و در تعریف «قوس» بگوییم: «قوس، جزئى از محیط دایره است» در این تعاریف، از كل براى شناخت جزء استفاده مىشود. زیرا، در مثلث و مربع، «قطاع» و یا «قوس» وجود ندارد. این اصطلاحات، مختص به دایره است. از این رو، باید لفظ «دایره» را بیاوریم تا مفهوم «قطاع» و «قوس» به دست آید.
ج ـ وقتى در هندسه، زوایا را به زاویه قائمه و منفرجه و حادّه تقسیم مىكنیم در تعریف زاویه «حادّه» مىگوییم جزئى از زاویه قائمه است. یعنى زاویه قائمه را اصل قرار مىدهیم، آنگاه مىگوییم «حادّه» جزئى از زاویه قائمه است. و یا مىگوییم زاویهاى است كه از زاویه قائمه كوچكتر است.
چنانكه ملاحظه مىكنید باید در تعریف، چیزى را كه نسبت به آن، كل محسوب مىشود، اخذ كنیم، تا جزء شناخته شود.
فَیَجِبُ أَنْ نَعْرِفَ الْعِلَّةَ فی هذا. فَنَقُولُ: إِنَّ هذِهِ لَیْسَ شَىْءٌ مِنْها أَجْزاءَ النَّوْعِ مِنْ جِهَةِ ماهِیّتِهِ وَصُوْرَتِهِ. ثُمّ إنَّهُ لَیْسَ مِنْ شَرْطِ الدّائِرَةِ أَنْ تَكُونَ فیها قِطْعَةٌ بِالْفِعْلِ تَتَأَلَّفُ عَنْها صُورَةُ الدّائِرَةِ، كَما مِنْ شَرْطِها أَنْ یَكُونَ لَها مُحیط:وَلا مِنْ شَرْطِ الاِْنْسانِ ـ مِنْ حَیْثُ هُوَ إِنْسانٌ ـ أَنْ یَكُونَ لَهُ إِصْبَعٌ بِالْفِعْلِ، وَلا مِنْ شَرْطِ الْقائِمَةِ أَنْ تَكُونَ هُناكَ حادَّةٌ هِىَ جُزْءٌ مِنْها. فَهذِهِ كُلُّها لَیْسَتْ أَجْزاءً لِلشَّىْءِ مِنْ حَیْثُ ماهِیَّتِهِ بَلْ مِنْ حَیْثُ مادَّتِهِ وَمَوْضُوعِهِ. فَإِنَّما یَعْرِضُ لِلْقائِمَةَ أَنْ تَكُونَ فیها حادَّةٌ، وَلِلدّائِرَة(1) أَنْ تَكُونَ فیها قِطْعَةٌ لاِِنْفِعال یَعْرِضُ لِمادَّتِها، لَیْسَ ذلِكَ مِمّا یَتَعَلَّقُ بِهِ اِسْتِكْمالُ مادَّتِها بِصُورَتِها وَلاَ اسْتِكْمالُ صُورَتِها فی نَفْسِها.
اشكال فوق، در واقع، مشتمل بر دو بخش است: یك بخش این است كه چرا در مواردى براى تعریف كلّ از اجزاء استفاده نمىشود، و به عنوان مثال: در تعریف دایره از قطاع، و در تعریف انسان از انگشت، و در تعریف زاویه قائمه از زاویه حادّه استفاده نمىشود؟ و بخش دوم این است كه چرا در تعریف بعضى از اجزاء، مانند مثالهاى فوق، از كل استفاده مىشود؟ شیخ در مقام پاسخ از بخش اوّل اشكالْ توضیح مىدهد كه اجزاء مذكور، در واقع، اجزاء ماهیّت نیستند تا در تعریف آنْ اخذ شوند. سپس به پاسخ از بخش دوم اشكال مىپردازد و یكایك مثالها را به تفصیل مورد بحث قرار مىدهد، و جواب اجمالى این است كه این تعریفات از باب «زیادة الحدّ على المحدود» است كه قبلا اشاره شد.
اینك توضیح متن: اگر بخواهیم دایره را به اجزائش تعریف كنیم باید
1. یعنى: «یُعرض للدائرة». عطف است به جمله «یُعرض للقائمه...».
اجزاى بالفعلى داشته باشد، تا به وسیله آن اجزاء، آن را بشناسیم؛ لكن، اجزاء آن، همیشه بالفعل موجود نیستند. هر دایرهاى ضرورتاً قطعه مشخصى ندارد و این ما هستیم كه با رسم دو شعاع، دایره را تجزیه مىكنیم و از تجزیه آن «قطاع» به وجود مىآید، وگرنه در دایره، بالفعل قطاعى (یا قطعهاى) وجود ندارد. اینكه گفته مىشود ماهیت و صورت را با اجزا مىشناسیم چون اجزا، تقدم بالطبع دارند، در جایى است كه اجزاء بالفعلى وجود داشته باشد امّا در اینجا اساساً اجزائى بالفعل وجود ندارد.
برخلاف محیط دایره كه هیچگاه دایره بدون محیطْ تحقق نمىیابد. لذا، در تعریف دایره ناگزیر از محیط استفاده مىشود؛ چنانكه مىگوییم: دایره، سطحى است كه محدود به یك خط منحنىِ مسدود مىباشد؛ و آن خط منحنىِ مسدود، همان محیط دایره است.
در مورد انسان و اصبع (انگشت) این سؤال مطرح مىشود كه آیا شرط انسان بودن آن است كه ضرورتاً انگشت داشته باشد، و اگر انگشت نداشته باشد انسان نیست؟همچنین در مورد مثال زاویه حادّه و قائمه نیز این سؤال مطرح مىشود كه آیا زاویه قائمه آن است كه ضرورتاً یك زاویه حادّه بالفعل داشته باشد؟ روشن است كه پاسخ هر دو سؤال، منفى است. نتیجه آنكه: در این موارد، وجود اجزا بالفعل ضرورت ندارد تا بخواهیم كل را با اجزا بشناسیم.
در مورد انسان، واضح است كه «اصبع» جزئى از بدن انسان است كه در اثر شرایط خاصى، اَشكال گوناگون و اجزاى مختلفى را واجد مىشود امّا تعلّق نفس به بدن و تحقق صورت انسانى متوقف بر وجود همه اجزاء بدن نیست و ممكن است برخى از آن اجزا نباشند و نفس انسانى به مادّه تعلق گیرد و
انسانیت، تحقق یابد، زیرا قوام انسانیت به نفس و صورت انسانى است نه به ماده آن. پس، هر جزئى كه در بدن انسان پیدا مىشود (خواه جزء زائد باشد یا جزء معمولى و طبیعى) به مادّه انسان مربوط است نه به صورت او، و شیئیّتِ شىء به صورتِ آن است نه به مادّه آن.
اما، در مورد دایره كه شكلى است كه عارض یك سطح مىشود، از آن رو كه دایره از كیفیات مختص به كمّیات است، علىرغم اینكه در این مقدار هندسى، مادّه و صورتى وجود ندارد؛ اما، عقل سطح را به منزله مادّه براى شكل در نظر مىگیرد. چنانكه مىگوییم: «شكلى است كه عارض سطح مىشود». پس، گویى سطح، مادّهاى را مىماند كه آن شكل خاص را مىپذیرد و به یك معنا مىتوان سطح را مادّه عقلى براى آن به حساب آورد.
پس منظور شیخ از عبارت «من حیث مادته...» اعمّ از مادّه حقیقى جوهرى و ماده عقلى است؛ كه عقل براى برخى از اعراض در نظر مىگیرد. مانند: سطح نسبت به دایره یا زاویه نسبت به قائمه و حادّه، یعنى اصل سطح را نسبت به زاویه قائمه و حادّه، بهسان یك موضوع تلقى مىكند و آنها را اعراضى مىانگارد كه عارض آن موضوع مىشوند.(1)
بنابراین، گاهى بر زاویه قائمه، یك زاویه حادّه، عارض مىشود؛ آنسان كه خط دیگرى میان دو خط قائم بر هم، رسم مىشود؛ و زاویه حادّهاى پدید مىآید. همچنین گاهى بر دایره، قطعهاى عارض مىشود. و بدین ترتیب كهدر دایره یك یا دو خط كشیده شود و «قطعه» یا «قطاعى» در آن به وجود آید، و بدینسان، انفعالى عارض بر مادّه دایره مىشود. یعنى وقتى سطح به عنوان مادّه و پذیراى شكل دایره در نظر گرفته شود، با رسم یك یا دو خط، یك بریدگى در آن پدید مىآید، و سبب عروض «قطعه» یا «قطاع» بر دایره مىشود.
1. این توضیح از آن رو لازم به نظر رسید كه به ذهن كسى چنین نیاید كه در مورد زاویه و امثال آن، مادّه چه معنایى دارد؟! منظور از ماده در این موارد، همان مادّه عقلى است. یعنى مادّهاى كه عقل در نظر مىگیرد. نه به اصطلاح معروف كه ماده یكى از جواهر خمسه است.
در خارج، موادّى هستند كه وقتى مستعدّ مىشوند، صورت جدیدى در آنها حلول مىكند و در نتیجه، كمال نوعى جدیدى براى آنها حاصل مىشود. به طور مثال: وقتى در اجسام معدنى شرایط خاصى پیدا مىشود، نفس نباتى به آنها تعلّق مىگیرد. و به دیگر سخن، صورت نباتى در آنها حلول مىكند و مادّه آنها به وسیله این صورتْ مستكمل مىگردد. امّا مثالهایى كه در این بخش آورده شد از قبیل امورى نیست كه ماده با صورت، استكمال پیدا مىكند. یعنى مادّه در اثر آن، استعداد خاصى مىیابد تا صورتى را بپذیرد و به وسیله آن به كمال نوعى جدیدى دست یابد. یا فرض كنیم خود صورت به تنهایى صرف نظر از مادّه، كمال مىیابد، و خود كمال صورت، متوقف باشد بر این جزء كه اگر این جزء نباشد آن صورت، صورت كاملى نخواهد بود. اینها اینگونه هم نیستند، پس به هیچ وجه دخالتى در ماهیت ندارند تا در تعریف اخذ شوند.
چنانكه ملاحظه مىكنید، مصنف این مطالب را به طور پراكنده بیان مىكند. نخست در این باره سخن مىگوید كه این اجزا، اجزاى ماهیت و صورت نیستند، آنگاه مىافزاید كه این اجزا، بالفعل نیستند، و در پایان به این مطلب مىرسد كه این اجزا به گونهاى نیستند كه كمال نوعىِ شىء به آنها نیازمند باشد.
وَاعْلَم(1) أَنَّ السَّطْحَ مادَّةٌ عَقْلیَّةٌ لِصُورَةِ الدّائِرَةِ، وَبِسَبَبِهِ یَقَعُ لَها الاِْنْقِسامُ، وَلَوْ كانَ یَتَعَلَّقُ بِها اِسْتِكْمالُ مادَّتِها لَكانَ مِنَ اللاّزِماتِ الَّتی لا یَخْلُو الشَّىْءُ عَنْها، لا مِنَ الْمُقَوماتِ كَما مَضى لَكَ شَرْحُهُ. وَلَیْسَ ما نَحْنُ فیهِ كَذلِكَ، بَلْ یَخْلُوْ اَلشّىْءُ مِنْها.
وقتى گفته مىشود كه پیدایش «قطاع» مربوط به «مادّه» دایره است، ممكن
1. آنچه در عبارت فوق مطرح مىشود در واقع یك جمله معترضهاى است كه براى دفع دخل مقدّر آمده است.
است چنین به ذهن آید كه دایره، خودش عرض است؛ و مادّه و صورت ندارد.
پاسخ، این است كه مادّه در اینجا به اصطلاح معروفش به كار برده نمىشود. مادّه در اصطلاح معروف، در مقابل صورت است كه خود، به عنوان جوهر تلقى مىشود. آنچه در اینجا مطرح مىشود، اصطلاحى است كه در مورد اعراض هم به كار برده مىشود. بر این اساس، سطح كه خود، عَرَض است مادّهاى براى شكل دایره انگاشته مىشود. اگر نبود این سطحى كه شكل دایره، عارض آن مىشود، در دایره انقسام حاصل نمىشد. چون به نظر حكما و ریاضىدانان، اَشكال ریاضى بسیط هستند. از این رو، اجزائى كه در آنها تصوّر مىشود، از آنِ موادّ آنها است. یعنى از آنِ سطحى است كه این شكل، عارض آن مىشود.
البته، این تجزیه حقیقتاً در خود جسم پدید مىآید و به تبع آن در سطحش ظاهر مىشود، آنگاه از سطح به شكل سرایت مىكند. در این مثالها كه آوردیم، اجزا مقوّم شىء یا از لوازم آن نیستند بگونهاى كه كمال شىء متوقف بر آنها بود، هیچگاه براى تعریف آنها باشد.
اگر جزء به گونهاى بود كه استكمال مادّه شىء متوقّف بر آن بود، از لوازم لا ینفكّ شىء به شمار مىآمد، هرچند از مقوّمات آن شىء نبود. زیرا، وجود شىء، لوازمش را به دنبال دارد. امّا مثالهایى كه آوردیم نهتنها از مقوّمات نیستند، بلكه از لوازم هم نیستند. و گاهى شىء، بدون آنها تحقق مىیابد، چنانكه گاهى انسان هست ولى انگشت ندارد؛ یا دایره، هست ولى بالفعل قطاعى ندارد.
وَما یَجْری مَجْرَى الاِْصْبَعِ أَیْضاً فَإِنَّهُ لَیْسَ یَحْتاجُ الاِْنْسانُ فی أَنْ یَكُونَ حَیْواناً ناطِقاً إِلى إِصْبَع، بَلْ هذا مِنَ الاَْجْزاءِ الَّتی لِمادَّتِهِ لِیَحْسُنَ بِها حالُ مادَّتِهِ. فَما كانَ مِنَ الاَْجْزاءِ إِنَّما هُوَ بِسَبَبِ الْمادَّةِ، وَلَیْسَ تَحْتاجُ إِلَیْهِ الصُّورَةُ، فَلَیْسَتْ هِىَ
مِنْ أَجْزاءِ الْحَدِّ أَلْبَتَّةَ. لكِنَّها إِذا كانَتْ أَجْزاءَ الْمادَّةِ، وَلَمْ تَكُنْ أَجْزاءً لِلْمادَّةِ مُطْلَقاً بَلْ إِنَّما تَكُونُ أَجْزاءً لِتِلْكَ الْمادَّةِ لاَِجْلِ تِلْكَ الصُّورَةِ، وَجَبَ أَنْ تُؤْخَذَ فى حَدِّها تِلْكَ الصُّورَةُ وَذلِكَ النَّوْعُ فَیَكُونُ أَیْضاً مَعَ الْمادَّةِ، مِثْلَما أَن الاِصْبَعَ لَیْسَ جُزْءاً مُناسِباً لِلْجِسْمِ مُطْلَقاً، بَلْ لِلْجِسْمِ الَّذی صارَ حَیْواناً أَوْ إنْساناً، وَكَذالِكَ اَلْحادَّةُ وَالْقِطْعَةُ لَیْسَ جُزْءاً لِلسَّطْحِ مُطْلَقاً، بَلْ لِلسَّطْحِ الَّذی صارَ قائِمَةً أَوْ دائِرَةً. فَلِذلِكَ تُؤْخَذُ صُورَةُ هذِهِ الْكُلاّتِ فی حُدُودِ هذِهِ الاَْجْزاءِ.
ممكن است كسى اشكال كند كه شما در مورد دایره و زاویه و امثال آن توضیح دادید كه اینها بالفعل وجود ندارند. پس، چیزى كه بالفعل وجود ندارد نمىتواند از مقوّمات شىء باشد. اما، در مورد انسان، انگشت بالفعل وجود دارد، چرا نباید از مقوّماتِ وجود شىء باشد؟مصنف در پاسخ مىگوید: آنچه مانند «اصبع» در انسان است نیز ازمقوّمات ماهیت انسان و صورت نوعیه انسان نیست. چنین عضوى براى مادّه انسان، ـ یعنى بدن انسان ـ مفید است؛ اما، قوامِ انسانىِ انسانْ وابسته به آن نیست.
شیئیّت شىء، به چنین اجزائى كه به سبب مادّه، عارض شىء مىشوند بستگىندارد. این مادّه شىء است كه براى بهترشدن حال خود نیازمند آن اجزا است.
به هر حال، قوام صورت و شیئیّت شىء به چنین اجزائى نیست و از این رو، اینگونه اجزا، هیچگاه به عنوان جزء حدّ قرار نمىگیرند. یعنى در هیچ تعریف حدّى اینگونه اجزا اخذ نمىشود، و به همین جهت نمىتوان دایره را با «قطاع»؛ و زاویه قائمه را با «حادّه»، یا انسان را با «اصبع» تعریف كرد.
بدین ترتیب روشن شد كه چرا اینگونه اجزا، جزء حدّ واقع نمىشوند و «كل» به وسیله آنها شناخته نمىشود.
چنانكه ملاحظه مىكنید مسئله دو بخش دارد: الف ـ یكى اینكه اگر همیشه باید كل را به وسیله اجزا، شناخت؛ پس، چرا گاهى كل را مىشناسیم بدون آنكه اجزا را شناخته باشیم؟ به طور مثال: دایره را مىشناسیم در حالى
كه «قطاعش» را نشناختهایم. پاسخ این سؤال، آن است كه هر جزئى از مقوّمات شىء نیست، آن اجزائى در حدّ شىء قرار مىگیرند كه از مقوّمات شىء به شمار آیند.
ب ـ دیگر آنكه چگونه در پارهاى از موارد اجزا را به وسیله كلّ مىشناسیم؟ و پاسخ اجمالى این است كه اینگونه موارد از باب «زیادة الحدّ علىالمحدود» است.
«لكنها اذا...» اگر جزئى داشته باشیم كه جزء ماهیت شىء و مقوّم آن نبود بلكه جزئى از مادّه شىء بود آن هم نه از اجزاى ماده به طور مطلق، بلكه اجزاى این ماده به خاطر این صورت؛ در چنین موردى اگر بخواهیم اجزاء را تعریف كنیم، باید خود شىء را در تعریف آن اخذ كنیم. زیرا وقتى بخواهیم چیزى را به عنوان «جزء مادّه» معرفى كنیم باید به مضافالیه جزء اشاره كنیم: و چون مادّه به صورت مطلق (هیولا) مورد نظر نیست بلكه به عنوان مادّه صورت خاصى است ناچار باید صورت را هم ذكر كنیم و مجموع مادّه و صورتْ نوع را تشكیل مىدهد و از این رو است كه نوع در تعریفْ اخذ مىشود.
توضیح مطلب: «اصبع»، جزء براى ماده به طور مطلق یا جزء جسم به طور مطلق نیست. بلكه جزء آن مادّه و جسمى است كه صورت انسانى یا حیوانى به آن تعلّق مىگیرد.
همچنین عروض حادّه براى قائمه و نیز عروض «قطعه» براى دایره به خاطر ماده است امّا نه هر مادّهاى بلكه سطحى كه زاویه و دایره در آن تحقّق مىیابد. اكنون سؤال مىشود كه آیا سطح از آن رو كه سطح است، معروض حادّه و قطاعِ دایره مىشود؟ یا از آن رو كه سطحى است كه شكل زاویه و دایره در آن تحقق مىیابد؟
حقیقت این است كه حادّه و قطاع، جزء سطح به طور مطلق نیستند؛ بلكه جزء سطحى هستند كه قائمه یا دایره شده است. «فلذلك...» یعنى: به همین دلیل است كه این «كُلها» را در تعریف «جزءها» اخذ مىكنیم، از آن رو كه جزئى از مادّهاى هستند كه متعلَّق صورت آنها است. پس، براى شناختن عارض باید معروض آن را كه مادّه است شناخت، و چون مادّه بطور مطلق منظور نیست بلكه مادّه صورت خاصّى است باید به مضافالیه (= صورت) اشاره كرد، و مجموع آنها همان نوع خواهد بود.
ثُمَّ تَفْتَرِقُ هذِهِ الاَْمْثِلَةُ الثَّلاثَةُ. فَإِنَّ الاِْصْبَعَ فِى الاِْنْسانِ جُزْءٌ بِالْفِعْلِ، فَإِذا حُدَّ أَوْ رُسِمَ الاِْنْسانُ مِنْ حَیْثُ هُوَ شَخْصٌ كامِلٌ إِنْسانِىٌ وَجَبَ أَنْ یُوجَدَ الاِْصْبَعُ حینَئِذ فی رَسْمِهِ لاَِنَّهُ یَكُونُ لَهُ ذلِكَ جُزءاً ذاتِیّا(1) فی أَنْ یَكُونَ شَخْصاً كامِلَ الاَْعْراضِ، وَلا یَكُونُ مُقَوَّما لِطَبیعَةِ نَوْعِهِ. إِذْ قُلْنا مِراراً: إِنَّ ما یَتَقَوَّمُ وَیَتِمُّ بِهِ الشَّخْصُ فى شَخْصِهِ هُوَ غَیْرُ ما تَتَقَوَّمُ بِهِ طَبیعَةُ النَّوْعِ. فَهذا الْقِسْمُ مِنَ الْجُمْلَةِ الَّتی اَلْجُزْءُ فیها جُزْءٌ بِالْفِعْلِ، وَأَمّا ذانِكَ الاْخَرانِ فَلَیْسَ الْجُزْءُ فیهِما جُزْءاً بِالْفِعْلِ.
وَیُشْبِه(2)أَنْ تَكُونَ الدّائِرَةُ إِذا قُسِّمَتْ بِالْفِعْلِ إِلى قِطَع بَطَلَتِ الْوَحْدَةُ لِسَطْحِها وَبَطَلَ عَنْها أَنَّها دائِرَةٌ، إِذْ لا یَكُونُ الْمُحیطُ خَطَّا واحِداً بِالْفِعْلِ بَلْ كَثیراً، اَللّهُم إِلاّ أَنْ تَكُونَ الاَْقْسامُ بِالْوَهْمِ وَبِالْفَرْضِ لا بِالْفِعْلِ وَبِالْقَطْعِ. وَكَذلِكَ حُكْم الْقائِمَةِ.
مصنف براى بیان این مطلب كه در پارهاى موارد، براى شناخت «جزء»، مفهوم «كُل» را در تعریف آن اخذ مىكنند سه مثال زد:
1. «ذاتى» در اینجا ذاتىِ باب ایساغوجى نیست. مقصود از ذاتى در اینجا آن است كه «جزء»، از مقوماتِ كمالىِ شخص انسان محسوب شود. و معالوصف، مقوّم طبیعت انسانىِ آن به شمار نیاید.
2. تعبیر «یُشبه» در عبارتهاى شیخ، یك تعبیر فروتنانه است. مطلب، گرچه به نظر شیخ یقینى است. اما از روى تواضع، اینگونه تعبیر مىكند.
الف ـ مثال «اصبع» (انگشت دست انسان) كه بدون آوردن انسان در تعریف شناخته نمىشود.
ب ـ مثال «زاویهحادّه» كه بدون آوردن زاویه قائمه در تعریفِ آن شناخته نمىشود.
ج ـ مثال «قطعه دایره» یا «قطاع دایره» كه بدون آوردن دایره در تعریفِ آن، شناخته نمىشود.
اكنون مصنف درصدد آن است كه تفاوت این مثالها را بیان كند.
درباره «اصبع» مىگوید: این یك جزء بالفعلى از وجود انسان است. و ما هرگاه بخواهیم شخص انسان را از آن رو كه همه اعراض كمالیهاش را دارا است تعریف كنیم، لاجرم باید «اصبع» را هم ذكر كنیم. به طور مثال باید بگوییم شخص كامل انسان، كسى است كه پنجتا انگشت دارد؛ و این انگشتان بالفعل در وجود او موجود است. برخلافِ آن دو مثال هندسى كه فعلیتِ اجزا در آنها شرط نیست.
بنابراین، فرق میان «اصبع» با دو مثالِ هندسى این است كه «اصبع»، جزء بالفعلى از انسان است، اما، اجزاى دو مثالِ هندسى، بالفعل نیستند بلكه جزء بالقوّه به شمار مىروند.
فرق بین «دایره» با «قائمه» یعنى بین دو مثال هندسى این است كه در مورد قطعه دایره، نخست باید دایرهاى باشد تا قطعهاى از آن جدا شود، آنگاه بگوییم این، قطعه دایره است. هرچند وقتى بریده شد دیگر دایره باقىنمىماند. ولى، در زاویه «حادّه» اینچنین نیست. زیرا، زاویه حادّه از قائمه كوچكتراست؛ و
یا جزئى از زاویه قائمه است. از این رو، لزومى ندارد كه نخست زاویه قائمهاى وجود داشته باشد؛ آنگاه قسمتى از آن بریده شود تا زاویه حادّه پدید آید، چه اینكه از اول مىتوان زاویه حادّه را رسم كرد بدون آنكه نیازى به رسم قائمه باشد. پس، بین این دو مثال هندسى هم تفاوتى وجود دارد. در یك مثال، نخست باید «كلّ» فعلیت داشته باشد؛ ولى در مثال دیگر چنین شرطى وجود ندارد. مىتوان زاویه قائمهاى را فرض كرد، آنگاه درباره زاویه حادّهاى كه بالفعل موجود است؛ گفت چنین زاویهاى نسبت به قائمه مفروض، كوچكتر است.
منظور از «حدّ و رسم» در این عبارت، همان حدّ معروفى كه براى «طبیعة الانسان» آورده مىشود، نیست، همچنین منظور شناختن شخص خاصّى از انسان مانند زید نیست، بلكه منظور، تعریف شخصِ كامل انسانى است. یعنى انسانى كه در خارج موجود است و وجودش، از لحاظ اعراض و مشخصات انسانى، وجود كاملى است؛ بشناسیم. به دیگر سخن، مقصود از شخص هم، عنوانِ كلّىِ آن است؛ نه شخص به عنوان موجود عینى خاص.
اینجا است كه گفته مىشود: شخص انسان باید پنج انگشت داشته باشد. و اگر چهار انگشت داشته باشد، انسانِ كاملى نیست. یعنى براى اینكه شخص كامل الأعراضى، تحقق یابد، باید جزء ذات(1) آن نیز كه همان «اصبع» باشد تحقق یابد. زیرا، چنانكه بارها گفتهایم، آنچه مایه قوام و تمام شخص در شخصیتش مىشود غیر از آن چیزى است كه مایه تقوّم طبیعت نوع مىگردد. مقوّماتِ طبیعت نوع، جنس و فصل هستند؛ اما، مقوّماتِ شخص، اعراض و مشخصات مىباشند.
1. «ذاتى» در اینجا ذاتىِ باب ایساغوجى نیست. بلكه منظور آن است كه از مقوّماتِ كمالى انسان باشد در عین حال كه مقوِّم طبیعت انسانىاش نیست.
درباره «قطعه دایره»، خواه آن را آنگونه كه صدرالمتألهین تفسیر كرده به عنوان قوسى از محیط دایره در نظر بگیریم، و خواه همان اصطلاح معروف «قطاع» را اراده كنیم اگر بخواهد بالفعل وجود یابد؛ باید دستكم با دو نقطه، از سایر اجزاى دایره امتیاز یابد. به طور مثال براى اینكه قوسى پنجاه درجهاى از دایره مشخص شود، باید با دو نقطه، از سایر اجزاى دایره، امتیاز یابد؛ این دو نقطه كه رسم مىشود، آن جزء را از دایره جدا مىكند؛ زیرا، نقطه رسم نمىشود مگر آنكه خط بریده شود. و چنانكه مىدانیم نقطهاى كه روى كاغذ یا تخته سیاه رسم مىشود، در حقیقت نقطه نیست، بلكه خود، یك سطح است هرچند هم ریز رسم شده باشد. زیرا، اگر دیده شود، سطح است. نقطه، هیچگاه دیده نمىشود. همچنین، خطى كه به عنوان دایره كشیده مىشود، خط نیست؛ بلكه سطحى است كه اگر زیر ذرّهبین قرار گیرد معلوم مىشود خودش مساحت دارد. خط حقیقى وقتى تحقق مىیابد كه بریدگى پیدا شود. بریدگىِ انتهاى سطح را خط مىگویند.
بنابراین، اگر واقعاً بخواهد قوس دایره، تحقق یابد؛ باید دو طرفِ آن، دوتا نقطه رسم شود؛ و آن، در صورتى است كه بریده شود. وقتى بریده شد دیگر دایرهاى باقى نمىماند. پس، هیچگاه در دایره، قوس بالفعل وجود ندارد.
حاصل آنكه: اگر دایره بالفعل به قطعههایى تقسیم شود، وحدت سطح دایره از بین مىرود. و در این صورت یك قسمت از آن بریده مىشود؛ و در نتیجه، دایره، دایره نخواهد بود. زیرا، وقتى یك قسمت از آن خط بریده شود، دیگر خطِ واحدى نخواهد بود؛ تا منحنىِ مسدود، تحقق یابد. مگر آنكه قسمتها، فرضى و ذهنى باشند. نه بالفعل و خارجى.
همچنین است حكم زاویه قائمه، یعنى اگر بخواهیم خطّى را در وسطِ «قائمه»، رسم كنیم و دو زاویه «حادّه» از آن به وجود آید (خواه دو زاویه مزبور
مساوى باشند یا مختلف) دیگر زاویه قائمهاى نخواهد ماند. بلكه دو زاویه حادّه خواهد بود.
ثُمَّ الدّائِرَةُ وَالْقائِمَةُ یَخْتَلِفانِ فی شَىْء وَهُوَ أَنَّ قِطْعَةَ الدّائِرَةِ لا تَكُونُ إِلاّ مِنْ دائِرَة بِالْفِعْلِ. وَالْحادَّةُ لَیْسَ مِنْ شَرْطِها فِى الْوُجُودِ أَنْ تَكُونَ جُزءَ زاوِیَة أُخْرى، وَلا أَنَّها هِىَ حادَّةٌ بِالْقِیاسِ إِلَى الْمُنْفَرِجَةِ وَالْقائِمَةِ، بَلْ هِىَ فی نَفْسِها حادَّةٌ بِسَبَبِ وَضْعِ أَحَدِ ضِلْعَیْها عِنْدَ الاْخَرِ. لكِنَّها(1) مِنْ جِهَةِ أَنَّ ذلِكَ الْوَضْعَ مِنْ حَیْثُ هُوَ وَضْعٌ وَقَعَتْ فیهِ إلاِْضافَةُ، لاَِنَّ الْمَیْلَ وَالْقُرْبَ بَیْنَ الْخُطُوطِ بَعْضُها إِلى بَعْض أَوِ البُعْد فیما بَیْنَما مِمّا تَتَعَلَّقُ بِهِ إِضافَةٌ مّا، عَرَضَ أَنْ یَتَعَلَّقَ الْبَیانُ لِلْمادَّةِ بِالاِْضافَةِ، وَإِنْ لَمْ یُدَلَّ عَلى هذِهِ الاِْضافَةِ بِالْفِعْلِ لِصُعُوبَتِها(2) فَقَدْ دُلَّ عَلَیْها بِالْقُوَّةِ فی إِدْخالِ إِضافَة بِالْفِعْلِ.
ثُمَّ لَمّا(3) كانَتِ الزّاوِیَةُ السَّطْحِیَّةُ إِنَّما تَحْدُثُ عَنْ قِیامِ خَطٍّ عَلى خَطٍّ، وَكانَ الْمَیْلُ الَّذی یَحْدُثُ هُوَ مَیْلٌ عَنْ اِعْتِدال مّا وَعَنْ جِهَة مّا، لاَِنّا لَوْ أَخَذْنا قُرْبَ أَحَدِ الْخَطَّیْنِ مِنَ الاْخَرِ مُطْلَقاً وَأَخَذْنا مَیْلَهُ إِلَیْهِ مُطْلَقاً مِنْ غَیْرِ تَعْیینِ الْمَیْلِ عَنْهُ لَمْ یَكُنْ إِلاّ مَیْلٌ مَطْلَقٌ یُوَجَدُ ذلِكَ لِلْحادَّةِ وَلِلْقائِمَةِ وَلِلْمُنفَرِجَةِ. فَإِنَّ خُطُوطَها أَیْضاً فیها مَیْلٌ لِبَعْضِها إِلى بَعْض، فَإِنَّكَ إِذا اعْتَبَرْتَ اِتّصالَ خَطَّیْنِ عَلَى الاِْسْتِقامَةِ لَوَجَدْتَ الْمُنْفَرِجَةَ وَفیها مَیْلٌ لاَِحَدِ خَطَّیْها إِلَى الاْخَرِ. لكِنْ هذا الْمَیْلُ هُوَ مَیْلٌ مُطْلَقٌ یَقْتَضیهِ اِنْفِراجُ خَطَّىْ كُلِّ زاوِیَة، فَیَجِبُ ضَرُورَةً أَنْ یَكُونَ هذَا الْمَیْلُ مَحْدُوداً عَنْ شَىْء. وَلَمّا كانَ ذلِكَ الشَّىْءُ یَجِبُ أَنْ یَكُونَ بُعْداً خَطِیّاً، وَلَمْ یُمْكِنْ أَنْ تُتَوَهَّمَ خُطُوطٌ یَمیلُ عَنْها هذا إِلاَّ الْخَطُّ الْمُتَّصِلُ عَلَى الاِْسْتِقامَةِ بِالْخَطِّ الثّانی، وَالَّذی یَفْعَلُ زاوِیةً مُنْفَرِجَةً أَوْ الَّذِی یَفْعَلُ زاوِیَةً قائِمَةً أَو الَّذی یَفْعَلُ
1. ضمیر «هاء» اسم «لكن» است؛ خبرش دو سطر بعد مىآید: «عَرَض» خبر «لكنّها» است. و آنچه در این میان مىآید جمله معترضه است.
2. تعبیر «صعوبت» اینجا جالب نیست. مقصود، اضافه خفى است.
3. واژه «لمّا» در عبارت فوق، «لمّا»ى شرطیه است. جوابش در چند سطر بعد مىآید: «فبقی ضرورةً...».
زاوِیَةً حادَّةً. فَأَمَّا الْخَطُّ الْغَیْرُ الْمُتَّصِلِ بِهذَا الْخَطِّ فَإِنَّهُ لا یُحَدَّدُ بِهِ شَىْءٌ، وَكانَ اِعْتِبارُ الْمَیْلِ مِنَ الْخَطِّ الْمُسْتَقیمِ مُطْلَقاً غَیْرَ صَحیح فی هذا الْبابِ، وَإِلاّ فَالْمُنْفَرِجَةُ وَالْقائِمَةُ أَیْضاً حادَّةٌ. وَكَذلِكَ اِعْتِبارُ الْمَیْلِ عَنِ الْخَطِّ الْفاعِلِ لِلْمُنْفَرِجَةِ، لاَِنَّ الْمَیْلَ عَنِ الاِْنْفِراجِ قَدْ یَحْفَظُ الاِْنْفِراجَ، إِذْ تَكُونُ مُنْفَرِجَةٌ أَصْغَرَ مِنْ مُنْفَرِجَة. وَكَذلِكَ حُكْمُ الْحادَّةِ هذِهِ مَعَ أَنَّ الْحادَّةَ لا یُمْكِنُ أَنْ تُعَرَّفَ بِالْحادَّةِ فَیَكُونُ تَعریفَ مَجْهُول بِمَجْهُول.
در اینجا نكته دیگرى را جناب شیخ به صورت عطف بر مطالب گذشته بیان مىكند تا در آخر فصل قافیه شعرى را كه سروده است درست كند. و آن نكته، این است: درست است كه زاویه حادّه، از قائمه كوچكتر و یا جزئى از آن است؛ اما، این بدان معنا نیست كه باید زاویه حادّه با قائمه سنجیده شود تا مفهوم آن به دست آید. ضرورت ندارد كه زاویه حاده را با یك زاویه قائمه یا با زاویه منفرجهاى مقایسه كنیم و بگوییم: «حادّه» آن است كه از آندو، كوچكتر باشد! پس، قوام حادّه بودن، به مقایسه و اضافه نیست بلكه مفهوم زاویه حادّه، یك مفهوم نفسى است كه لازمهاش یك اضافه است. همین اضافهاى كه در تعریف آن اخذ مىكنیم و مىگوییم: زاویه حادّه از زاویه قائمه كوچكتر است. بنابراین، وقتى مىگوییم زاویه حادّه، جزئى از زاویه قائمه و یا كوچكتر از زاویه قائمه است، اضافه خفّىاى را در آن اخذ كردهایم؛ ولى این بدان معنا نیست كه اساساً حادّه بودن با مقایسه حاصل مىشود.
آرى، اگر یك مفهوم اضافى مانند «صِغَر» و «كِبَر» بود، در این صورت، بدون مقایسه، تحقق نمىیافت. از این رو، تا صغیر را با كبیر نسنجیم، اصلا صغیر معنا نمىیابد. زیرا همان چیزى كه صغیر است، اگر با چیز دیگرى
سنجیده شود، كبیر خواهد بود. در نتیجه، چنین مفهومى، یك مفهومِ نسبى است. اما، زاویه حادّه، اینچنین نیست.
با توجّه به این مطلب، این پرسش مطرح مىشود كه این اضافه از كجابه وجود آمده است؟ یعنى وقتى حادّه، یك مفهوم نفسى است، چرا چنین اضافهاى لازمه آن است؟ و چرا ما در تعریفِ آن، بر این اضافه تكیه مىكنیم؟مصنف، براى پاسخ به این سؤال، تا آخر فصل درباره همین مطلب توضیح مىدهد و مىگوید: زاویه حادّه، زاویهاى است كه دو ضلع آن نسبت به هم وضع خاصّى دارند برخلاف قائمه كه دو ضلعش وضع دیگرى دارد؛ و برخلاف منفرجه كه دو ضلعش نسبت به هم وضع دیگرى دارد. ولى زاویه حادّه، از آن رو كه وضعش به گونهاى است كه در آن اضافه واقع شده است حادّه نامیده مىشود. و علّت لزوم اضافه در آن اینست كه در حادّه دو خط وجود دارد كه قُرب و بُعدى نسبت به هم دارند و همین قرب و بُعدْ منشأ آن مىشود كه اضافهاى بین آندو پدید آید. از این رو، اگر بگوییم آندو قریب به هم هستند یك نوع اضافه درست مىشود. و اگر بگوییم بعید از هم هستند نوع دیگرى از اضافه را پدید مىآورد. حال، باید دید كه قرب و بُعد را نسبت به چه چیز مىسنجیم.
آنچه گفته شد توضیح این عبارت بود: (من جهة ذلك الوضع وقع فیه اضافة) یعنى از جهت وضعى كه دو خط زاویه حادّه با هم دارند در آن، اضافه واقع شده است. و چون چنین است: «عَرَض ان یتعلّق البیان...» و همین امر منشأ آن است كه در تعریف زاویه حادّه، این اضافه را اخذ كنیم، هرچند به این اضافه تصریح نكنیم.
به هر حال، بالقوه دلالت شده است بر اینكه اضافه بالفعلى را در تعریف زاویه اخذ مىكنند.
چنانكه ملاحظه مىكنید در اینجا یك تعبیر بالفعل وجود دارد: «لم یدلّ على هذه الاضافة بالفعل» و یك تعبیر «اضافة بالفعل». مصنف در مقام فرق میان این دو تعبیر مىگوید: وقتى مىگوییم: حادّه از قائمه، كوچكتر است؛ اضافهاى نسبت به قائمه در نظر مىگیریم، در این صورت لزومى ندارد كه قائمه بالفعل وجود داشته باشد. همانگونه كه گفتیم وقتى گفته مىشود زاویه حادّه كوچكتر از قائمه است، این بدان معنا نیست كه بالفعل قائمهاى وجود دارد و ما حادّه را با آن مىسنجیم، بلكه ممكن است زاویه قائمه بالقوه، وجود داشته باشد. پس منظور این است كه بتوان یك زاویه قائمه رسم كرد كه بزرگتر از آن زاویه حادّه باشد. در نتیجه، وجود زاویه قائمه بالقوّه است؛ ولى اضافهاى كه این زاویه حادّه نسبت به آن زاویه قائمه دارد، اضافه بالفعلى خواهد بود.
بنابراین، هرگاه زاویه قائمهاى داشته باشیم، زاویه حادّه از آن زاویه مفروض، كوچكتر خواهد بود. یعنى زاویه حادّه، صفت «اصغریّت» را نسبت به زاویه قائمه مفروض، بالفعل دارد.
مصنف، اضافه موجود در زاویه را اضافه «صعب» (مخفى) قلمداد مىكند؛ و آنگاه، درصدد رفع صعوبتِ آن برمىآید؛ و توضیح مىدهد كه چگونه این اضافه در زاویه وجود دارد و لازمه آن است. و در مقام پاسخ به این پرسش، نخست درباره زاویه مسطّحه توضیح مىدهد؛ و به تبیین گستره مفهومى آن مىپردازد، هرچند این مطلب اختصاص به زاویه مسطّحه ندارد و نظیر آن درباره زاویه مجسّمه هم جارى است.
هرگاه خطى با خط دیگرى تلاقى پیدا كند، از قیام یكى از آن دو، بر دیگرىزاویه پدید مىآید. در تعریف زاویه از تعبیر «قیام خطٍّ على خطّ» استفاده شده است.
امّا «قیام»، دو اصطلاح دارد:
1. یك اصطلاح معروف هندسى است كه در این اصطلاح، «قیام» در مقابل افقى بودن و مایل بودن، استعمال مىشود. چنانكه مىگویند: خطى به خط دیگرى قائم مىشود یعنى عمود مىگردد. آنچه در اینجا مطرح است، این اصطلاح خاص منظور نیست. اصطلاح عامّ قیام این است كه خطى با خط دیگر تلاقى پیدا كند. به طور مثال، خطى بر روى صفحهاى رسم شده است، سپس خط دیگرى بگونهاى رسم مىشود كه خطّ اوّل را قطع مىكند. از تقاطع این دو خط زاویه پدید مىآید. اما، خود تلاقى دو خط نیز چند حالت دارد: الف ـ حالت قائم و عمود ب ـ حالت مایل به سوى دیگرى ج ـ حالت مایل از دیگرى امّا «میل» مفهومى است كه با دو حرف جرّ، متعدّى مىشود: «میل عن الشىء» و «میل الى الشىء». وقتى چیزى مایل است؛ یعنى از چیزى به سوى چیز دیگر میل كرده است. از این رو، خطى كه با خط دیگر تلاقى مىیابد؛ اگر مایل باشد؛ معنایش آن است كه از سویى به سوى دیگر میل پیدا كرده است. پس، جهتى را براى میلِ آن باید در نظر گرفت و نمىتوان آن را به طور مطلق تصوّر كرد، و به یك معنا مىتوان گفت كه تمام زاویهها، «میل» دارند. زاویه منفرجه هم میل دارد. بنابراین، نمىتوان مطلقِ میل را مشخصّه زاویه حادّه قرار داد و گفت: زاویه حادّه آن است كه خطش مایل باشد، بلكه باید جهتِ میل را تعیین كرد تا معلوم شود كه زاویه منظور، چه زاویهاى است.
«وكان میل الذى یحدث...»در جایى كه یكى از دو خط تلاقى كننده «میل» داشته باشد در واقع میل از
حالت اعتدال خواهد بود، یعنى میل از یك سوى به سوى دیگر. و حالتى كه نه میل به سوى این طرف و نه به سوى آن طرف است حالت اعتدال نامیده مىشود، و خط اعتدال، همان است كه زاویه قائمه را رسم مىكند. بدینسان، اگر خط مستقیمى داشته باشیم كه خط دیگرى با آن تلاقى كند به گونهاى كه میلى به این طرف و آن طرف نداشته باشد، زاویه قائمه به وجود مىآید. حال، با در نظر گرفتن چنین خطى (خط اعتدال) هرگاه خطى را فرض كنیم كه از خط اعتدال به سمت راست یا به سمت چپ میل دارد، مىگوییم از خط معیار به یكى از دو طرف، میل پیدا كرده است. امّا اگر بگوییم یك خط به سوى خط دیگر «میل» یا «قرب» دارد،(1) نوع زاویه ـ مثلاً حادّه بودن ـ مشخص نمىشود؛ زیرا در زاویه منفرجه هم «میل» و «قرب» وجود دارد. پس باید خط مایل را با خط مستقیم (اعتدال) بسنجیم تا بتوانیم نوع زاویه را مشخص كنیم.
بنابراین، اگر مبدأ میل را مشخص نكنیم و تنها بگوییم میل به سوى این خط داشته باشد، این نمىتواند مشخصهاى براى هیچ نوع زاویهاى قرار گیرد. زیرا خط در هر زاویهاى به خط دیگر میل دارد. اعمّ از اینكه
«حادّه» یا «قائمه» و یا «منفرجه» باشد، از این رو، هرگاه دو خطى را در نظر بگیریم كه بدون هیچ میلى به هم نزدیك شوند زاویهاى نخواهد آمد. اما، چنانچه یكى از آن دو، كمى مایل شود، زاویه منفرجه ساخته مىشود. ولى این میل، میل مطلقى است كه مقتضاى انفراج و فاصله داشتن دو خط در هر زاویهاى است. از این رو، باید مبدأ این میل و منتهاى آن، مشخص شود، و جهت و متعلَّق آن، تعیین گردد. و مبدئى كه میل با آن مقایسه مىشود باید خط باشد، آن هم نه هر خطّى هرچند خطّى بىارتباط و كاملا جداى از خط
1. «قرب» و «میل» در اینجا نسبى است. تنها میل از جایى به جایى دیگر نوع زاویه را مشخص نمىكند.
مایل باشد، بلكه باید اتّصالى با آن داشته باشد و آن همان خطّى است كه آن را قطع مىكند و از محلّ تقاطعْ زاویه به وجود مىآید. والاّ، اگر خطى را در ادامه خط نخستین رسم كنیم، زاویهاى پدید نمىآید. یعنى در فاصله 180 درجه، زاویه رسم نمىشود. زاویه آن است كه از 180 درجه كمتر باشد ـ هرچند یكهزارم درجه كمتر باشد ـ پس، باید میلى از آن خط، پیدا شود؛ و این میل، میان همه زوایا مشترك است. زاویه حادّه از آن خط، میل دارد چنانكه قائمه و منفرجه نیز از آن، میل دارند. از این رو، با میل مطلق، نوع زاویه مشخص نمىشود. و طبعاً نمىتوان آن را فصل ممیّز زاویه حادّه به شمار آورد، وگرنه، لازمهاش آن است كه زاویه منفرجه و قائمه نیز حادّه باشند. زیرا، آن دو نیز از آن خط مستقیم، میل دارند. همچنین مایل بودن خطّ زاویه حادّه از خط زاویه منفرجه هم علامت زاویه حادّه نیست، زیرا، خط زاویه قائمه نیز از خط منفرجه، مایل است. حتى مىتوان زاویه منفرجه دیگرى را فرض كرد كه از خط زاویه منفرجه نخستین، مایل باشد و آن به این صورت است كه زاویه دوم، اضیق از زاویه نخست باشد. زیرا، علىرغم آنكه میل از انفراج دارد، خود نیز منفرجه است.
همچنین نمىتوان گفت: زاویه حادّه آن است كه از خط زاویه حادّه مایل باشد؛ زیرا ممكن است هزاران زاویه حادّه فرض كرد كه از خط زاویه حادّه دیگر مایل باشند. به علاوه، این تعریف، «تعریف الشىء بنفسه» خواهد بود. زیرا، در تعریف حادّه گفته مىشود: «حادّه آن است كه خطّش از زاویه حادّه مایل باشد» و این در حالى است كه هنوز زاویه حادّه شناخته نشده است. و این همان «تعریف الشىء بنفسه» و تعریف مجهولى بوسیله مجهول دیگر است.
فَبَقِى(1) ضَرُورَةً أَنْ یَكُونَ تَعْریفُها بِالْقائِمَةِ، الَّتی لَیْسَ یَبْقى قَوامُها مَعَ الْمَیْل
1. جواب «لمّا كانت الزاویة السطحیة...» در چند سطر قبل است.
عَنْها مَحْفُوظاً. فَكَأَنَّهُ یَقُولُ: إِنَّ الْحادَّةَ هِىَ الَّتی عَنْ خَطَّیْنِ قامَ أَحَدُهُما عَلَى الاْخَرِ، وَمالَ أَقْرَبَ مِنْ خَطِّ قائِمَة لَوْ قامَت(1)، حَتّى هِىَ أَصْغَرُ مِنَ الْقائِمَةِ لَوْ كانَتْ. وَلَیْسَ نَعْنی بِها أَنَّها بِالْفِعْلِ مُوجُودَةٌ مَقیسَةٌ بِقائِمَة تَزیدُ عَلَیها، فَحینَئِذ یَكُونُ الْحَدُّ كاذِباً، وَلكِنْ بِقائِمَة(2)بِهذِهِ الصِّفَةِ. وَالْقائِمَةُ بِهذِهِ الصَّفَةِ مِنْ حَیْثُ هِىَ بِالْقُوَّةِ الْمَوْجُودَةِ بِالْفِعْلِ قُوة(3)هِىَ قائِمَةٌ بِالْقُوَّة(4)، فَإِنَّ الْقُوَّةَ مِنْ حَیْثُ هِىَ قُوَّةٌ وُجودٌ بِالْفِعْلِ. وَرُبَما كانَتِ الْقُوَّةُ أَیْضاً مُوجُودَةٌ بِالْقُوَّةِ وَهِىَ الْقُوَّةُ الْبَعیدَةُ مِنَ الْفِعْلِ، ثُمَّ تَصیرُ بِالْفِعْلِ قُوَّةً قَریبَةً. فَإِنَّ الْقُوَّةَ الْقَریبَةَ عَلَى تَكَوُّنِ الاِْنْسانِ فِى الْغَذاءِ تَكُونُ بِالْقُوَّةِ، ثُمَّ إِذا صارَ مَنِیّا(5)صارَتْ تِلْكَ الْقُوَّةُ الْقَریبَةُ مُوجُودَةً بِالْفِعْلِ، وَإِنَّما یَكُون فِعْلُها غَیْرَ مَوْجُود.«فبقى ضرورة...»
با توجه به مطالب گذشته كه گفته شد زاویه اینگونه رسم مىشود كه باید میلى در آن لحاظ شود؛ اما، نه میل مطلق؛ بلكه میل از چیز دیگرى كه آن را از زاویه منفرجه به زاویه حادّه مشخص كند و تنها چیزى كه مىتواند ملاك این میل باشد خط زویه قائمه است. از این رو، در تعریف زاویه حادّه، اضافهاى به زاویه قائمه در نظر گرفته مىشود.
پس، تنها این راه باقى ماند كه در تعریف زاویه حادّه بگوییم: «زاویهاى است كه خطّش از خط زاویه قائمه مایل است». زیرا، اگر زاویه قائمه اندكى به این طرف یا آن طرف، میل پیدا كند، دیگر قائمه بودنش از بین مىرود. برخلاف زاویه حادّه و منفرجه كه اگر اندكى میل پیدا كنند از حادّه بودن یا منفرجه
1. این همان مطلبى است كه در گذشته به آن اشاره شد كه وجود قائمه، بالفعل لازم نیست. «لوقامت» یعنى قائمه مفروض هم كافى است براى تعریف زاویه حادّه.
2. یعنى «مقیسةٌ بقائمة بهذه الصفة».
3. تمیز «الموجوده» است.
4. یعنى از آن جهت كه بالقوة الموجودة است، قوّهاش بالفعل است. یعنى بالقوه دو گونه است: بالقوهاى كه قوهاش بالفعل است و بالقوهاى كه قوّهاش هم بالقوّه است.
5. در نسخه چاپ قاهره «میّتا» است ولى صحیح آن «منیّا» مىباشد.
بودن بیرون نمىروند. چنین نیست كه هرگاه یكى از این دو اندكى میل پیدا كند به قائمه تبدیل شود. منفرجه، هرچه میل پیدا كند باز هم منفرجه است، همانگونه كه حادّه اگر میل پیدا كند باز هم حادّه است. اما، قائمه اگر اندكى میل پیدا كند، دیگر قائمه نخواهد بود.
كسى كه تعریف فوق را براى زاویه حادّه در نظر مىگیرد گویا اینچنین مىگوید: «حادّه، زاویهاى است كه از دو خطّى حاصل مىشود كه یكى از آن دو بر دیگرى قیام و اتصال پیدا كند، و میل داشته باشد اما میلى نزدیكتر از میلى كه خط قائمه دارد، اگر قائمهاى تحقق یابد». یعنى ما خطى را رسم مىكنیم كه خط دیگرى به آن متصل مىشود، و در اثر آن زاویهاى پدید مىآید؛ اما، این دو خط آنچنان به هم متصل مىشوند كه اگر زاویه قائمهاى تحقق مىیافت، میل آن زاویه از میل زاویه قائمه، اقرب بود.
مقصود ما این نیست كه حتماً باید زاویه قائمهاى بالفعل باشد و زاویه حادّه، با آن مقایسه شود آنگاه بگوییم این قائمه، نسبت به حادّه بالفعل زیادتى دارد. چه، اگر چنین تعریف كنیم، تعریف كاذبى خواهد بود. زیرا، زوایاى حادّه فراوانى هست كه اصلا قائمهاى بالفعل در كنار آنها نیست. پس، باید آنها حادّه نباشند!قائمه مفروض از آن جهت كه بالقوه موجود است؛ بالفعل موجود نیست؛ اما، قوّةالوجودش بالفعل است. چنین تعبیرى در جایى گفته مىشود كه در مقابل آن، به تعبیر شیخ، بالقوّهاش هم بالقوه باشد. البته، این به یك معمّا شبیهتر است! منظور از آن قوّه بعیده است. هرگاه چیزى بالقوةالبعیده موجود باشد، سپس بالقوّةالقریبة گردد؛ چنین چیزى قوّه قریبهاش هم بالقوه است. در این باره توضیح بیشترى در عبارات آینده خواهد آمد.
به هر حال، مصنف مىگوید زاویه حادّه را باید با زاویه قائمهاى سنجید كه بالقوه موجود است امّا بالقوّه بودنش بالفعل است. و چون قوّهاش بالفعل
موجود است، مىتوان اضافهاى بین زاویه حادّه و آن، در نظر گرفت؛ و این اضافه را در تعریف حادّه اخذ نمود و گفت: زاویه حادّه آن است كه از زاویهاى كه بالقوه موجود است اصغر باشد.
پس، قوّه از آن جهت كه قوّه است خود یك موجود بالفعل است. البته، این مطلب جاى مناقشه دارد لكن، اكنون درصدد تقریر فرمایش جناب شیخ، هستیم و در جاى مناسب به مناقشه آن اشاره خواهیم كرد.
اما، اینكه ما شرط مىكنیم بالقوه بودنِ آن، فعلیّت داشته باشد؛ از آن رو است كه در برخى موارد بالقوّه بودن آن نیز بالقوه است! و آن جایى است كه چیزى «بالقوة البعیدة من الفعل» باشد؛ آنگاه، بالفعل قوّه قریبه شود. به طور مثال، قوّه قریبه براى پیدایش انسان، در غذا بالقوّه است. زیرا، غذا گرچه مىتواند انسان شود؛ اما، قوّه قریبهاش اكنون فعلیت ندارد. وقتى غذا در بدن انسانى هضم شد و به صورت منى درآمد، آنگاه، «بالقوة القریبه»، انسان مىشود. ولى تا غذا به مادّه مَنَوى تبدیل نشده است همچنان «بالقوة البعیده» باقى خواهد بود. در نتیجه، بالقوه بودنش هم هنوز فعلیت نیافته است. بنابراین، قوّه قریبه غذا هم ـ بالقوّه است و وقتى تبدیل به منى شد قوّه قریبهاش بالفعل مىگردد، و آنگاه فعلیّت مىیابد كه به انسان تبدیل شود.
فَإِذَنْ اَلحادَّةُ تُحَدُّ بِقائِمَة لا بِالْفِعْلِ مُطْلَقاً، بَلْ بِالْقُوةِ. فَلا تُحَدُّ بِنَظیر لَها(1)وَلا أَیْضاً بِما لَیْسَ لَهُ حُصُولٌ. فَإِنَّ الْمَحْدُودَ بِهِ قائِمٌ بِالْقُوَّةِ، وَذلِكَ لَهُ مِنْ حَیْثُ هُوَ كَذلِكَ حُصُولٌ بِالْفِعْلِ، وَبِالْحَرِىِّ أَنْ عُرِّفَتِ الْحادَّةُ وَالْمُنْفَرِجَةُ بِالْقائِمَةِ، فِإِنَّ الْقائِمَةَ تَتَحَقَّقُ مِنَ الْمُساواةِ وَالْمُماثَلَةِ وَالْوَحْدانِیَّةِ، وَتانِكَ تَتَحَقَّقانِ مِنَ الْخُروجِ عَنِ الْمُساواةِ. وَأَمَّا الْقائِمَةُ فَتَتَحَقَّقُ بِذاتِها. وَلَقَدْ كانَ یُمْكِنُ أَنْ یُقالَ: إِنَّ الْحادَّةَ أَصْغَرُ زاوِیَتَیْنِ مُخْتَلِفَتَیْنِ تَحْدُثانِ مِنْ قِیامِ خَطٍّ عَلى خَطٍّ، وَالْمُنْفَرِجَةُ أَعْظَمُهُما، وَكانَ حینَئِذ إذا حُقِّقَ فَقَدْ أُشیرَ اِلَى الْقائِمَةِ، لاَِنَّ الاَْكْبَرَ هُوَ الَّذی یَكُونُ مِثْلا
1. در برخى نسخهها «بنظیرتها» دارد كه بهتر است.
وَزِیادَةً، وَالاَْصْغَرُ هُوَ الَّذی یَنْقُصُ عَنِ الْمِثْلِ. فَبِالْمِثْلِ تَتَحَقَّقُ مَعْرِفَةُ الصِغَرِ وَ الْكِبَرِ، وَبِالْواحِدِ الْمُتَشابِهِ تَتَحَقَّقُ الْمُتَكَثِّرُ الْغَیْرُ الْمُتَشابِهِ الْمُخْتَلِف.
فَهكَذا یَجِبُ أَنْ یُتَصَوَّرَ الْحالُ فی أجْزاءِ الْمَحْدُوداتِ، ثُمَّ یَجِبُ أَنْ یَتَذَكَّرَ ما قُلْناهُ قَبْلُ أَیْضاً فی حالِ أَجْزاءِ الْمادَّةِ وَعَلائِقِها.
از مطالب گذشته معلوم شد كه زاویه حادّه به وسیله زاویه قائمه تعریف مىشود. چنانكه مىگوییم: «زاویه حادّه آن است كه از زاویه قائمه كوچكتر است یا جزئى از زاویه قائمه مىباشد». اما، چنین نیست كه باید زاویه قائمه بالفعل موجود باشد؛ بلكه كافى است كه بالقوه موجود باشد.
«فلاتحدّ بنظیرتها...» در واقع معناى این جمله آن است كه كسى اشكال نكند كه تعریف شما هم، «تعریف الشى بنفسه» شد. زیرا، تعریف شما مانند آن است كه در تعریف «زید» گفته شود: مانند «عمرو» است در حالى كه «عمرو» هم براى ما ناشناخته است. اینكه زاویه حادّه را به وسیله قائمه تعریف كنید چیزى را براى ما روشن نمىكند. زیرا، قائمه اعرف از حادّه نیست.
این مطلب، زمینه مىشود براى اینكه جناب شیخ در این باره بیشتر توضیح دهد كه قائمه زودتر از حادّه شناخته مىشود. پس، نه تعریف به نظیر است و نه تعریف به چیزى است كه وجود ندارد. قائمه، معدوم محضنیست، بلكه قوّهاش موجود است و زاویه قائمه از حادّه و منفرجه اعرف است.
پس، سزاوار است كه حاده و منفرجه، با قائمه تعریف شوند. و این مطلب، مىتواند وجه دیگرى باشد براى اینكه حادّه به وسیله قائمه تعریف شود. یا منفرجه هم به وسیله قائمه تعریف شود. همچنین مىتوان این مطلب را متمّم بحث سابق قرار داد. یعنى وقتى گفتیم «لا تحدّ بنظیرتها...» معنایش این است كه همانگونه كه ما ادعا كردیم قائمه نظیر حادّه نیست. ولى محشّین، این را وجه دیگرى تلقّى كردهاند.
توضیح آنكه: مىتوان قائمه را تعریف نمود به زاویهاى كه از دو خطى
حاصل مىشود كه طرفینش مساوى باشند. یعنى مفهوم مساوات یا مفهوم مماثلت را در آن اخذ كنیم. بگوییم هرگاه خطى با خط دیگرش التقا یابد در دو طرف نقطه التقا دو زاویه مثل هم تحقق مىبابد. یا به تعبیر عام بگوییم هر دو یك نوع زاویه را پدید آوردند. یعنى در تعریف زاویه قائمه مفهوم «وحدانیت» را اخذ كنیم در مقابل «تقابل» كه از عوارض «كثرت» است. پس، در تعریف زاویه قائمه مىتوانیم یكى از این مفاهیم را استفاه كنیم: مساوات، مماثلت یا واحد بودن. این مفاهیم، مبهم نیستند؛ از این رو، مىتوان گفت دو فرد از یك ماهیت. زیرا، هر ماهیتى مىتواند دو فرد مثل هم داشته باشد. پس، مماثلت، یك امر مجهولى نیست. بلكه یك مفهوم بدیهى است. همچنین وقتى دو كمّیت را با هم مىسنجیم، مىگوییم دو كمّیت با هم مساوى هستند. پس مفهوم مساوات، همچون مفهوم وحدت، مفهوم مجهولى نیست. پس، ما در تعریف زاویه قائمه، غیر از التقاى خطّین، یك مفهوم بدیهى دیگرى را كه یا عین كمّیت است، یا لازمه آن است، و یك مفهوم بدیهى بهشمار مىآید اخذ كردهایم.
اما، در تعریف زاویه حادّه، نمىتوان به این امور اكتفا كرد، و اینگونه مفاهیم بدیهى را در آن اخذ نمود. از این رو، تعریف زاویه قائمه، آسانتر است. پس، ما نخست زاویه قائمه را مىشناسیم، وقتى مفهوم قائمه روشن شد، مىگوییم حادّه از آن كوچكتر است و منفرجه از آن بزرگتر است.
بنابراین، تعریف قائمه با مفاهیمى از قبیل مساواة، مماثلت، وحدانیّت تحقق مىیابد. هر یك از این مفاهیم را مىتوان در تعریف زاویه قائمه به كار گرفت. البته، برخى از این مفاهیم طبق مبانى، فرق دارد. چون اختلاف است درباره اینكه زاویه، شكل و كیفیّتى است كه عارض كمّیت مىشود یا خودشاز قبیل كمّیات است. اگر خودش از قبیل كمیات باشد، در این صورت،«مساواة» از مفاهیمى خواهد بود كه در كمّیت اخذ مىشود؛ و از لوازم بدیهى كمّیت بهشمار
خواهد آمد. و اگر «مماثلت» را اخذ كنیم، در هر ماهیتى دو فرد از یك ماهیّت مىتوانند مماثلت داشته باشند. «وحدانیت» هم یكى از مفاهیم عامّه است.
به هر حال، براى تعریف ماهیت زاویه قائمه، به جز التقاى خطّین و یكى از این مفاهیم بدیهى، به چیز دیگرى نیاز نیست. اما، دو زاویه حادّه و منفرجه اینگونه نیستند. این دو، برخلاف زاویه قائمه باید از حدّ مساوات خارج شوند.
از این رو، نخست باید مفهوم مساوات را شناخت، آنگاه گفت خروج از حدّ مساوات موجب مىشود كه زاویه حادّه به وجود آید. اما، زاویه قائمه خودبهخود تحقق یافته و مفهومش روشن است.
در پایان، اشاره مىكند به اینكه اگر كسى اشكال كند و بگوید ما مىتوانیم زاویه را اینگونه تعریف كنیم كه هرگاه خطى، خط دیگرى را قطع كند، از چند حال خارج نیست: الف ـ یكى از دیگرى كوچكتر است و این همان زاویه حادّه خواهد بود.
ب ـ یكى از دیگرى بزرگتر است؛ این، زاویه منفرجه است.
ج ـ هر دو با هم مساوى باشند، كه این زاویه قائمه خواهد بود.
بنابراین، با چنین بیانى، هر سه زاویه در عرض هم تعریف مىشوند. و دیگر نیازى نیست كه اول زاویه قائمه را تعریف كنیم و آنگاه، آن را معیار قرار داده، زاویه حادّه و منفرجه را با آن بشناسیم.
مصنف، در پاسخ این اشكال مىگوید: در همینجا هم شما بىآنكه متوجه باشید زاویه قائمه را اخذ كردهاید و معیار قرار دادهاید. زیرا، همین كه شما
مفهوم كوچكتر را به كار مىبرید؛ مفهوم كوچكتر در مقابل مساوى و بزرگتر مطرح مىشود و با آنها تضایف دارد. پس، وقتى مفهوم كوچكتر وجود دارد، معنایش این است كه مساوى هم وجود دارد. و مساوى، همان قائمه است.
حاصل آنكه وقتى گفته شود با التقاى دو خط، دو زاویه مختلف به وجود مىآید كه زاویه كوچكترش حادّه و زاویه بزرگترش منفرجه است، در پاسخ گفته مىشود وقتى «مُختلفَیْن» مىگویید، معنا و مفهومش این است كه «غیر مختلفین» هم وجود دارد. نخست، «غیر مختلف» را در نظر گرفتهاید كه آن زاویه قائمه است؛ هرچند اسم آن را نیاوردهاید. آنگاه، از زاویه حادّه و منفرجه سخن به میان آوردهاید. پس، چنانكه ملاحظه مىكنید، اگر همین تعریف هم به خوبى تحلیل شود، خواهید دید كه در همین تعریف نیز به زاویه قائمه به عنوان معیار اشاره شده است. و وقتى مىگویید زاویه منفرجه بزرگتر است، یعنى چیزى بیش از «مثل» دارد. یا وقتى مىگویید كوچكتر است یعنى چیزى كمتر از «مثل» دارد. پس، در همه این موارد مفهوم «مثل» را ضمناً لحاظ كردهاید؛ هرچند اسم آن را نیاوردهاید. «مختلفتین» را هم با چیزى مىشناسیم كه متشابه باشد. یعنى نوعى یگانگى و وحدت داشته باشد. پس، نخست مفهوم وحدت و تشابه را در نظر مىگیریم؛ آنگاه، با نفى آن، اختلاف را مىشناسیم.(1)
* * * * *
1. البته، بحث تفصیلى همه اینها در اوایل منطق شفا آمده است. كسانى كه خواهان تفصیل مطالباند مىتوانند به بحثهاى اولیه منطق شفا رجوع كنند.
ابنسینا
اتّحاد عاقل و معقول از دیدگاه ابنسینا، 84، 98
اجتماع صور از دیدگاه ابنسینا، 475
اضافه موجود و معدوم از دیدگاه ابنسینا، 198
اعتبارات صورت عقلى از دیدگاه ابنسینا، 439
اقسام اضافه از دیدگاه ابنسینا، 185
انتقال عرض از دیدگاه ابنسینا، 49
تشخّص بسائط از دیدگاه ابنسینا، 550
تشخّص صورت از دیدگاه ابنسینا، 550
تشخّص عرض از دیدگاه ابنسینا، 550
تعریف جوهر از دیدگاه ابنسینا، 85، 655
جایگاه آثار فلسفى ابنسینا، 559
جایگاه كلّى از دیدگاه ابنسینا، 424
جنس و ماده از دیدگاه ابنسینا، 465، 480
جوهر از دیدگاه ابنسینا، 654
جوهر بسیط از دیدگاه ابنسینا، 655
جوهر مركّب از دیدگاه ابنسینا، 655
جوهریت كیف محسوس از دیدگاه ابنسینا، 30
جوهریت و عرضیت علم از دیدگاه ابنسینا، 84
حدوث نفس از دیدگاه ابنسینا، 289
شناخت نوع منحصر در فرد از دیدگاه ابنسینا، 656
عرضیت كیف محسوس از دیدگاه ابنسینا، 32
علّت تشخّص از دیدگاه ابنسینا، 381، 546
علّت تشخّص از دیدگاه ابنسینا و فارابى، 381
علم از دیدگاه ابنسینا، 434
فصل حقیقى از دیدگاه ابنسینا، 511
قدرت از دیدگاه ابنسینا، 261
قوّه انفعالى و فعل از دیدگاه ابنسینا، 290
قوّه فاعلى و فعل از دیدگاه ابنسینا، 286، 289، 290
كلّى از دیدگاه ابنسینا، 446
مباحث تحلیل زبانى ابنسینا، 613
مثال افلاطونى از دیدگاه ابنسینا، 430
معانى صورت در آثار ابنسینا، 656
مفهوم كلّى از دیدگاه ابنسینا، 436
ملاك كلّیت از دیدگاه ابنسینا، 417، 424
وجود اضافه از دیدگاه ابنسینا، 185، 195
وجود ذهنى از دیدگاه ابنسینا، 78
وجود كلّى از دیدگاه ابنسینا، 453
وجود كیف محسوس از دیدگاه ابنسینا، 27
* اتّحاد
اقسام اتّحاد، 536
انواع اتّحاد، 598
* اتّحاد عاقل و معقول
اتّحاد عاقل و معقول از دیدگاه ابنسینا، 84، 98
اتّحاد عاقل و معقول از دیدگاه صدرالمتألهین، 84
نتایج آموزه اتّحاد عاقل و معقول، 84
* اختیار
تقدّم رئیس بر مرئوس در اختیار، 213
قدرت و اختیار، 249، 261
* ادراك
قوّه فاعلى و ادراك، 266
* ادراك باطنى
علّت ادراكات باطنى، 271
* ادراك حسّى
ادراك حسّى و ادراك خیالى، 620
ادراك حسّى و ادراك عقلى، 620
ادراك حسّى و ادراك غیرحسّى، 619
ادراك عقلى و ادراك حسّى، 650
* ادراك خیالى
ادراك حسّى و ادراك خیالى، 620
* ادراك شخصى
ادراك كلّى و ادراك شخصى، 650
* ادراك عقلى
ادراك حسّى و ادراك عقلى، 620
ادراك عقلى و ادراك حسّى، 650
حقیقت ادراك عقلى، 101، 103
* ادراك كلّى
ادراك كلّى و ادراك شخصى، 650
* اراده
اسباب اراده، 272
اقسام اراده، 263
تقوّم قدرت به اراده، 262
فعلیت فاعل با اراده، 273
فعلیت فاعل علمى با اراده، 272، 275
فقدان اراده در فاعل طبیعى، 275
مراتب اراده، 272، 273
نقش اراده در فاعلیت فاعل، 267
وساطت اراده براى تأثیر عقل، 310
وساطت اراده در تأثیر عقل مفارق، 306
* اراده جزافى
اكثرى نبودن اراده جزافى، 310
* استاد مصباح
برهان عرضیت كیف محسوس از دیدگاه استاد مصباح، 67
برهان قوّه و فعل از دیدگاه استاد مصباح، 316
حركت از دیدگاه استاد مصباح، 93
حقیقت اضافه از دیدگاه استاد مصباح، 199
حقیقت عدد از دیدگاه استاد مصباح، 111
شناخت ماهیت از دیدگاه استاد مصباح، 619
علّت حركت قسرى از دیدگاه استاد مصباح، 302
كیفیت مختصّ به عدد از دیدگاه استاد مصباح، 111
ملاك كلّیت از دیدگاه استاد مصباح، 418، 437
*استعداد
توقّف انواع مادى بر استعداد، 429
* استوانه
وجود استوانه از دیدگاه مهندسان، 115
وجود استوانه و وجود دایره، 115
* اشتراك
اقسام اشتراك میان مفاهیم، 445
«مفهوم اشتراك بین افراد»، 441
ملاك «اشتراك بین افراد» از دیدگاه صدرالمتألهین، 442
* اصطلاحات فلسفى
مأخذ اصطلاحات فلسفى، 205
* اصولیین
قضیه مهمله از دیدگاه اصولیین، 378
* اضافه
اتّصاف اضافه به معقولیت بالقیاس در ذهن، 197
اشكالات وجود اضافه، 196
اضافه و جوهر، 196
اقسام اضافه، 165
اقسام اضافه از دیدگاه ابنسینا، 185
اقسام اضافه بحسب ضمیمه، 167
اقسام اضافه بحسب طرفین، 160
اقسام اضافه بحسب عروض، 157، 159
اقسام اضافه عارض بر كیف، 164
اقوال در وجود اضافه، 178، 182
بالقیاس بودن مفهوم اضافه، 170، 171
براهین اعتبارى بودن اضافه، 180، 184
براهین وجود اضافه، 179، 182، 185
تشخّص نوع با اضافه، 547، 549
تعریف اضافه، 186
توانایى عقل بر اختراع اضافه، 197
جایگاه مباحث اضافه، 157
جایگاه وجود حقیقى اضافه، 176
حصر اقسام اضافه، 166
حقیقت اضافه از دیدگاه استاد مصباح، 199
خارجى و قیاسى بودن اضافه، 196، 197
عدم تأثر جوهر از اضافه، 547
عدم تقوّم جوهر به اضافه، 296
عدم تقوّم علم به اضافه، 434
عدم توقّف اضافه بر اضافات متأخّر، 191
عدم واسطه بین اضافه و موضوع، 171
عروض اضافه بدون واسطه بر كیف، 164
عروض اضافه بر «اَین»، 165
عروض اضافه بر «متى»، 165
عروض اضافه باواسطه بر كیف، 164
قیام اضافه به موضوع خود، 172
ماهیت اضافه، 157
مثال براى اضافه فاقد ضمیمه، 167، 168
مثالهاى اضافه داراى ضمیمه، 167
مثالهاى اقسام اضافه بحسب عروض، 157
مثالهاى وجود اضافه در خارج، 182
مضاف حقیقى و اضافه، 187
مقوله بودن اضافه، 178
منشأ اضافه در زوایا، 677
موارد عروض اضافه بر نوع، 549
موضوع و مقیس الیه اخوّت، 174
موضوع و مقیس الیه اضافه، 174
نامهاى مقوله اضافه، 156
نحوه وجود اضافه، 158
وجود اضافه از دیدگاه ابنسینا، 185
وجود اضافه از دیدگاه ابن سینا، 195
وجود اضافه در خارج، 186، 190
وجود اضافه در ذهن، 182
وجود اقسام اضافه، 189
وجود ضمیمه در اضافه عاشق و معشوق، 168
وحدت نوعى اضافه، 195
وحدت نوعى اضافه اخوت، 173
* اضافه اعتبارى
اتكّاء اضافههاى اعتبارى به عقل، 194
* اضافه باواسطه
مثالهاى اضافه باواسطه، 163
* اضافه عالِم
وجود ضمیمه در اضافه عالِم و معلوم، 169
* اضافه متراكب
استقلال اضافههاى متراكب از هم، 192، 194
توقّف اضافات متراكب بر تعقّل، 189
* اضافه متّفق الطرفین
مثالهاى اضافه متّفق الطرفین، 160
وحدت نوعى اضافه متّفق الطرفین، 171
* اضافه محاكات
مثالهاى اضافه محاكات، 166
* اضافه كثیر الاضعاف
مشخص نبودن اضافه كثیر الاضعاف، 162
* اضافه متراكب
مثالهاى اضافه متراكب، 194
* اضافه مختلف الطرفین
اقسام اضافه مختلف الطرفین، 161
مثال اضافه مختلف الطرفین، 160
وحدت نوعى اضافه مختلف الطرفین، 170، 172
* اعتراض مستند
تعریف اعتراض مستند، 587
* اعداد واسطه
تعدّد اعداد واسطه، 343
عدم محدودیت اعداد واسطه، 344
* اعراض
عدم فصل اشتقاقى براى اعراض، 579
* افلاطون
وجود كلّى از دیدگاه افلاطون، 454
* افلاك
عدم قوّه براى افلاك، 326
فعلیت افلاك، 326
كرویت افلاك، 138
* الم
لذّت و الم، 271
* الهیات شفاء
الهیات شفاء، 415
تألیف الهیات كتاب شفا، 654
مباحث فصل دوّم از مقاله پنجم، 416
مباحث فصل دوّم از مقاله چهارم، 245
مباحث مقاله سوم، 529
* امتناع
شناخت امتناع و شناخت مقدوریت، 317
* امكان
اقسام امكان در مادّیات، 287
امكان و مقدوریت، 317
تصادق امكان و قدرت، 317
تصادق امكان و مقدوریت، 318
تقدّم امكان بر جسم، 297
تقدّم امكان بر نفس، 297
شناخت امكان و شناخت مقدوریت، 317
معانى امكان، 254
موضوعیت مادّه براى امكان، 315
نیاز امكان به موضوع، 286
* امكان استعدادى
اقسام امكان استعدادى، 269
امتناع امكان استعدادى براى مجرّد تامّ، 294
امكان ذاتى و امكان استعدادى، 286
تقدّم امكان استعدادى بر جسم، 299
تقدّم امكان استعدادى بر عرضى مفارق، 428
تقوّم امكان استعدادى به اضافه، 295
عدم امكان استعدادى براى مجرّد تامّ، 293
علّیت امكان استعدادى براى عرض، 54
قوّه و امكان استعدادى، 257
ماهیت امكان استعدادى، 295
موضوعیت مادّه براى امكان استعدادى، 299
* امكان الوجود
امكان الوجود و قوّه الوجود، 320
* امكان ذاتى
امكان ذاتى و امكان استعدادى، 286
تقدّم امكان ذاتى بر حوادث، 316
* امكان وجود
اقسام امكان وجود، 291
عرض بودن امكان وجود، 319
نسبى بودن امكان وجود، 319
وجودى بودن امكان وجود، 319
* امكان وجود نعتى
تعریف امكان وجود نعتى، 291
* امكان وجود نفسى
اقسام امكان وجود نفسى، 292
تعریف امكان وجود نفسى، 291
* امور عامّه
معانى امور عامّه، 360
* انسان
اجزاء انسان، 356
انسان و اَشكال هندسى، 672
اینهمانى جسم لا بشرط با انسان، 485
تقدّم جسم بشرط لا بر انسان، 485
تقوّم انسان به نفس ناطقه، 665
حمل حسّاس بر انسان، 478
ذكر اجزاء در تعریف انسان، 665
ذكر انسان در تعریف انگشت، 662
ذكر انگشت در تعریف انسان، 665
عدم تقوّم انسان به اجزاء بدن، 669
فصل انسان، 590
نفس ناطقه و انسان، 574
* انفعال
مثالهاى اضافه فعل و انفعال، 166
* انقلاب «عین»
بقاء موضوع در انقلاب «عین»، 55
معانى انقلاب «عین»، 55
* انقلاب ماهیت
معانى انقلاب ماهیت، 46
* انكساگوراس
مادّه عالم از دیدگاه انكساگوراس، 323
* انوثت
عدم تحصّل حیوان با انوثت، 518
عروض ذكورت و انوثت بر نوع، 528
علّیت مزاج براى انوثت، 518
* ایجاد
وساطت عقول در ایجاد، 346
* اَین
عروض اضافه بر «اَین»، 165
* بالعرض
معانى بالعرض، 314
* بالقوّه
اقسام بالقوّه، 682
* بدن
بدن و امكان استعدادى نفس، 299
تعلّق نفس به بدن، 297
عدم انطباق نفس در بدن، 298
عدم تقوّم انسان به اجزاء بدن، 669
موضوعیت بدن براى كیف نفسانى، 73
نقش بدن در حدوث نفس، 299
نیاز بدن به اجزاء، 669
* برهان انّى
برهان انّ و برهان لم، 235
* برهان قوّه و فعل
برهان قوّه و فعل از دیدگاه استاد مصباح، 316
* برهان لمى
برهان انّ و برهان لم، 235
* بسیط
انتزاع جنس و فصل از بسائط، 608
تشخّص بسائط از دیدگاه ابنسینا، 550
جنس و مادّه در بسائط، 479
حدّ و محدود در بسائط، 640، 641
ذات و ماهیت در بسائط، 640
ماده و صورت در بسائط، 482
مراتب ادراك بسائط، 619
* بشرط شىء
معانى بشرط شىء، 468
* بشرط لا
معانى بشرط لا، 468، 471
* بعض
مشخص نبودن اختلاف جمله و بعض، 162
* بىنهایت
عدم احاطه ذهن بر بىنهایت، 450
* تام
تامّ و جمیع، 342
تامّ و كلّ، 342
كاربردهاى عرفى واژه تامّ، 340
كاربردهاى واژه تامّ، 351
مترادفهاى واژه تامّ، 342
* تامّ و ناقص
جایگاه مباحث تامّ و ناقص، 339
* تأخّر
نقطه اشتراك تقدّم و تأخّر، 205
* تأخّر رتبى
تقدّم و تأخّر رتبى، 209
* تأخّر رتبى اتّفاقى
تقدّم و تأخّر رتبى اتّفاقى، 211
* تأخّر رتبى صناعى
تقدّم و تأخّر رتبى صناعى، 211
* تأخّر رتبى طبیعى
تقدّم و تأخّر رتبى طبیعى، 210
* تأخّر زمانى
تقدّم و تأخّر زمانى، 208
* تأخّر مكانى
تقدّم و تأخّر مكانى، 207
* تجرّد
رجوع از تجرّد به جسمانیت، 65
* تداخل ابعاد
امتناع تداخل ابعاد، 68، 69، 79
مقدار داشتن كیف محسوس و تداخل ابعاد، 68
* ترتیب
اقسام ترتیب، 210
* تسلسل
تسلسل در فصول، 560، 575
تسلسل در مفاهیم اضافى، 180، 184
تسلسل در مفاهیم اعتبارى، 180، 184
تسلسل در مفاهیم ریاضى، 443، 452
تسلسل در مفاهیم كلّى، 442، 444، 450، 453
تسلسل در مفاهیم منطقى، 442
جواب مبنایى به اشكال تسلسل در فصول، 580
* تشخّص
اقوال در علّت تشخّص، 548
علّت تشخّص از دیدگاه ابنسینا، 381، 546
علّت تشخّص از دیدگاه ابنسینا و فارابى، 381
علّت تشخّص از دیدگاه صدرالمتألّهین، 546
علّت تشخّص از دیدگاه فارابى، 546
علّت تشخّص از دیدگاه فلاسفه، 643
علّت تشخّص از دیدگاه مشائین، 381
* تعریف
تكرار در تعریف، 638
جایگاه مباحث تعریف، 582
* تعریف ارسطویى
نارسایى تعریف ارسطویى، 582
* تعقّل
تعقّل از دیدگاه مشائین، 97
توقّف اضافات متراكب بر تعقّل، 189
* تقدّم
نقطه اشتراك تقدّم و تأخّر، 205
* تقدّم بالشرف
تعریف تقدّم بالشرف، 212
* تقدّم بالطبع
تعریف تقدّم بالطبع، 236
* تقدّم رتبى
تقدّم و تأخّر رتبى، 209
* تقدّم رتبى اتّفاقى
تقدّم و تأخّر رتبى اتّفاقى، 211
* تقدّم رتبى صناعى
تقدّم و تأخّر رتبى صناعى، 211
* تقدّم رتبى طبیعى
تقدّم و تأخّر رتبى طبیعى، 210
* تقدّم زمانى
تقدّم و تأخّر زمانى، 208
* تقدّم مكانى
تقدّم و تأخّر مكانى، 207
* تقدّم و تأخّر
اشتراك معنوى تقدّم و تأخّر، 204
اقوال در مأخذ تقدّم و تأخّر، 212
ترتیب اقسام تقدّم و تأخّر، 212
تعریف تقدّم و تأخّر، 205
تقدّم و تأخّر از دیدگاه عرف، 207
جایگاه مباحث تقدّم و تأخّر، 204
مسئله تقدّم و تأخّر و مسئله قوّه و فعل، 241
مشكّك بودن تقدّم و تأخّر، 204
معناى عرفى تقدّم و تأخّر، 205
* تقدّم و تأخّر بالشرف
گستره تقدّم و تأخّر بالشرف، 212
* تقدّم و تأخّر حقیقى
مصادیق تقدّم و تأخّر حقیقى، 199
* تقدّم و تأخّر رتبى
اقسام تقدّم و تأخّر رتبى، 210
* تقدّم و تأخّر زمانى
اضافه تقدّم و تأخّرزمانى ازدیدگاه صدرالمتألهین، 199
ذهنى بودن تقدّم و تأخّر زمانى، 198
* تقدّم و تأخّر فلسفى
مأخذ تقدّم و تأخّر فلسفى، 205، 207، 208
* تماس
موضوع و مقیس الیه تماسّ، 175
* تمام
كلّ و تمام، 352
* توان
قوّه و توان، 258
* جزئى
اقسام جزئى، 362، 459
اندراج كلّى ذیل جزئیات، 458
تعریف جزئى، 362
تقوّم جزئیات به كلّى، 457
جزئى و شخص، 177
جزئى و كلّى، 177
جزء و جزئى، 456
حمل كلّى بر جزئیات، 459
عدم تقوّم كلّى به جزئیات، 457
عدم محدودیت جزئیات كلّى، 460
علّت تخصّص مفهوم جزئى، 363
معانى جزئى، 177، 438، 439
مقسم كلّى و جزئى، 416، 418
وجود جزئى در ذهن، 177
وجود كلّى و وجود جزئیات، 461
* جزئى اضافى
جزئى اضافى و كلّى از دیدگاه صدرالمتألهین، 439
* جزئى حقیقى
جزئى حقیقى و كلّى از دیدگاه صدرالمتألهین، 439
* جزء
انفكاك اجزاء از اَشكال، 668
تقوّم كلّ به اجزاء، 457
تقوّم نوع به اجزاء، 659
جزء و جزئى، 456
حمل جزء بر كلّ، 467، 474، 587
ذكر اجزاء در تعریف اَشكال، 666
ذكر اجزاء در تعریف انسان، 665
ذكر اجزاء در تعریف كلّ، 669
شناخت اجزاء با شناخت كلّ، 662
شناخت كلّ با شناخت اجزاء، 662
شناخت كلّ و شناخت اجزاء، 664
عدم اندراج كلّ ذیل اجزاء، 458
عدم تقوّم اجزاء به كلّ، 457
عدم حمل كلّ بر جزء، 459
كاربردهاى جزء، 356
كلّ و اجزاء، 619
ماهیت حمل جزء بر كلّ، 588
مثالهاى ذكر كلّ در تعریف اجزاء، 663
مثالهاى ذكر كلّ در تعریف جزء، 671
محدودیت اجزاء كلّ، 460
مشخص نبودن جزء در اضافه جزء و كلّ، 162
وجود كلّ و وجود اجزاء، 461
* جزء لایتجزّى
براهین بطلان جزء لا یتجزّى، 133
جزء لا یتجزّى و انقسام مثلث متساوى الاضلاع، 133
جزء لا یتجزّى و تقدّم قوّه بر فعلیت، 323
جزء لایتجزّى و دایره، 132
فعلیت جزء لا یتجزّى، 323
لوازم وجود جزء لا یتجزّى، 132
ماهیت مسئله جزء لایتجزّى، 117
وجود دایره از دیدگاه قائلین به جزء لا یتجزّى، 112، 122
وجود دایره و بطلان جزء لا یتجزّى، 119، 123
* جسم
اجزاء جسم، 356
احتمالات در علّت افعال جسم، 308
استغناء جسم از كیف محسوس، 28
استغناء جسم از كیفیات محسوسة، 24
اعتبارات جسم، 488
اعتبارات مفهوم جسم، 467، 469، 472
اعتبار بشرط لا مفهوم جسم، 472
اعتبار لا بشرط مفهوم جسم، 470، 473
اقسام جسم، 325
اقسام فاعلیت اجسام، 301
امتناع حلول جوهر عقلى در جسم، 61
انتقال كیف محسوس از جسم، 33
انتقال كیف محسوس به جسم، 36
انفكاك كیف محسوس از جسم، 35
پیدایش حرارت در اجسام، 28
تقدّم اجزاء جسم بر جسم، 484
تقدّم امكان استعدادى بر جسم، 299
تقدّم امكان بر جسم، 297
تقدّم مادّه بر جسم، 483
جسم و كیف محسوس، 71
جهت حركت نزولى جسم، 150
حمل جسم بر اشیاء، 539
حمل جسم بر انواع جسمانى، 470، 474
ذكر جوهر در تعریف جسم، 630
عدم انتقال كیف محسوس از جسم، 35، 36
عدم جزئیت كیف محسوس براى جسم، 35
عدم علیّت جسم براى فعل، 308
عدم علّیت عقل براى فعل جسم، 309
عدم علّیت غیر جسم براى جسم، 31، 33
علّت سقوط جسم، 150
علّیت ماده براى جسم، 299
كیف محسوس و جسم، 69
مقدار جسم و مقدار كیف محسوس، 68، 69
موضوعیت جسم براى كیف محسوس، 35
نامتناهى بودن اجزاء جسم، 53
وساطت جسم در تأثیر عقل مفارق، 305
* جسم بسیط
تعریف جسم بسیط، 137
شكل جسم بسیط، 137، 139
كرویت جسم بسیط، 138
وجود جسم بسیط، 137، 138
* جسم بشرط لا
تقدّم جسم بشرط لا بر انسان، 485
* جسم خارجى
عدم علّیت جسم خارجى براى حركت طبیعى، 305
عدم علّیت جسم خارجى براى فعل، 308
* جسم سبك
امتناع حركت عَرَضى جسم سبك، 150
* جسم فلكى
فعلیت جسم فلكى، 325
* جسم لابشرط
اینهمانى جسم لا بشرط با انسان، 485
* جسمیت
تنافى عدم جسمانیت و ذووضع بودن، 31
رجوع از تجرّد به جسمانیت، 65
* جمله
كلّ و جمله، 162
مشخص نبودن اختلاف جمله و بعض، 162
* جمیع
تامّ و جمیع، 342
واژه كلّ و واژه جمیع، 353، 354، 355
* جنس
ابهام اجناس اعراض، 493
ابهام جنس، 523، 586، 590
ابهام مفهوم جنس، 497
ابهام مفهوم جنسى در ذهن، 491
اتّحاد جنس و فصل، 532، 596، 601
اتّحاد فصل و جنس، 605
اتّصاف جنس به ابهام در ذهن، 609
اجتماع دو فصل در یك جنس، 430
اخصّ بودن فصل از جنس، 509
استغناء جنس از اعراض، 539
اشاره به مصداق جنس، 495
اشتمال مفهوم جنسى بر فصل، 491
اعتبارات جنس، 596، 606
اعتبارات جنس و فصل در ذهن، 612، 613
انتزاع جنس و فصل از بسائط، 608
انتزاع جنس و فصل از مركّبات، 607
انتزاع جنس و فصل از مقادیر، 609
اندراج فصل اشتقاقى ذیل جنس، 578
اندراج فصل ذیل جنس، 566
انفصال فصل از جنس، 570
تجرّد و مادیت جنس، 428
تحصّل جنس با فصل، 520، 541
تحصّل جنس با نوع، 430
تحصّل و تشخّص جنس، 546، 548
تركیب ماهیت از جنس و فصل، 581
تعریف جنس، 481
تعیّن جنس با فصل، 601
تغایر جنس و فصل، 588، 602، 606
تفكیك جنس از نوع، 557
تقدّم جنس بر نوع، 483
تكثّر اجناس با فصول، 427
جایگاه وجود جنس، 591
جزئیت جنس براى نوع، 486
جزئیت فصل براى جنس، 487
جنس و فصل، 483، 588، 611
جنس و فصل در انواع مقدار، 602
جنس و فصل در مركّبات، 558
جنس و فصل در ملاحظه آلى، 612
جنس و فصل در ملاحظه استقلالى، 613
جنس و ماده، 468، 470، 586
جنس و ماده از دیدگاه ابنسینا، 465، 480
جنس و مادّه در بسائط، 479
جنس و نوع، 428، 548، 557
حمل جنس بر اعراض، 539، 541
حمل جنس بر فرد، 533
حمل جنس بر نوع، 532، 582، 605
خصوصیت اجتماع فصل با جنس، 498
خصوصیت مفهوم تحصّل بخش جنس، 505
ذاتى بودن جنس براى نوع، 566
عدم اندراج فصل ذیل جنس، 576، 578
عدم انفصال فصل از جنس، 492
عدم تحصّل جنس با عوارض، 507، 520
عدم تحصّل جنس با فصل الفصل، 514
عدم تحصّل جنس با لوازم فصل، 513
عدم تمامیت مفهوم جنس، 495
عدم علّیت جنس براى نوع، 490
عدم واسطه در ثبوت فصل براى جنس، 511
عدم وساطت مفهوم اعمّ بین جنس و فصل، 517
عرض لازم و مراتب جنس، 531
عرضى بودن جنس براى فصل، 566، 569
عروض فصل الفصل بر جنس، 514
عروض فصل بر جنس، 434
عروض مفاهیم با واسطه بر جنس، 516
علّیت فصل براى جنس، 489
عینیت جنس و فصل، 601
غائیت فصل براى جنس، 524
فرایند شكلگیرى جنس و فصل، 177
فصل حقیقى و جنس، 595
فصل ذیل جنس، 559
مدلول جنس و فصل، 605
مراتب ثبوت فصول براى اجناس، 515
معانى جنس، 466، 481
مفهوم عامّ و مفهوم جنس، 566
ملاحظه آلى جنس و فصل، 612
ملاحظه استقلالى جنس و فصل، 613
نشانه جنس، 480
ویژگى مفهوم جنس، 466
* جوهر
اتّحاد عرض و جوهر، 599
اجتماع جوهر و عرض، 79
اجتماع جوهریت و عرضیت، 95
استغناء جوهر از موضوع، 43
اضافه و جوهر، 196
اقسام جوهر، 574
انتقال جوهر، 29
انطباق تعریف جوهر بر جوهر، 94
انطباق تعریف جوهر بر جوهر ذهنى، 89
تأثر جوهر از اعراض، 547
تركیب جوهر و عرض، 631، 638
تعریف جوهر از دیدگاه ابنسینا، 85، 655
جواز انتقال جواهر، 38
جوهر از دیدگاه ابنسینا، 654
جوهریت وجود ذهنى جوهر، 86
جوهریت و عرضیت، 95
حمل جوهر بر اعراض، 535
حمل جوهر بر انواع جوهر، 577
حمل جوهر بر فصل جوهر، 577
ذاتى نبودن جوهر براى ناطق، 568
ذاتى و عرضى بودن جوهر، 575
ذكر جوهر در تعریف اَشكال، 634
ذكر جوهر در تعریف اعراض، 635
ذكر جوهر در تعریف جسم، 630
ذكر جوهر در تعریف عرض، 630، 637
ذكر جوهر در تعریف كمّیات، 634
ذكر جوهر در تعریف ماهیتهاى مركّب، 636
عدم اجتماع جوهریت و عرضیت در خارج، 95
عدم تأثر جوهر از اضافه، 547
عدم تقوّم جوهر به اضافه، 296
عدم تقوّم جوهر به وجود، 85
عدم تقوّم عرض به جوهر، 635
عدم زوال جوهر، 29
عدم علّیت جوهر خاصّ براى عرض خاصّ، 45
علّیت جوهر خاصّ براى اعراض خاصّ، 44
فصل نبودن جوهر براى اعراض، 576
فصل نبودن عرض براى جوهر، 576
لوازم انتقال جواهر، 38
معانى جوهر، 627
مفاد قضیه فصول الجوهر جوهر، 576، 578
موضوعیت ذهن براى جوهر، 90
نظریه كمون و بروز و لوازم انتقال جواهر، 38
نفسى بودن مفهوم جوهر، 316
ویژگىهاى وجود جوهر، 86
* جوهر بسیط
جوهر بسیط از دیدگاه ابنسینا، 655
حدّ و محدود در جوهر بسیط، 633
حدّ و محدود در غیر جوهر بسیط، 635
مصادیق غیر جوهر بسیط، 635
* جوهر خارجى
تركیب در جواهر خارجى، 661
جوهر ذهنى و جوهر خارجى، 87، 88
* جوهر ذهنى
ثبوت موضوع براى جوهر ذهنى، 90
جوهر ذهنى و جوهر خارجى، 87، 88
جوهریت و عرضیت، 95
* جوهر عقلى
امتناع حلول جوهر عقلى در جسم، 61
* جوهر مركّب
جوهر مركّب از دیدگاه ابنسینا، 655
فصل اشتقاقى در جواهر مركّب، 579
* جهان
علّیت خداى متعال براى جهان، 322
* حادث
نیاز وجود حادث به موضوع، 297
* حالت اعتدال
تعریف حالت اعتدال، 679
* حد
اتّحاد اجزاء حدّ، 589
اجزاء حدّ، 563
اجزاء حدّ و اجزاء محدود، 659
اعتبارات حدّ، 614، 616
اقسام حدّ، 629
بساطت حدّ در ملاحظه آلى، 617
تركّب حدّ، 587
تركّب حدّ در لحاظ استقلالى، 617
تساوى حدّ با محدود، 629
تعریف حدّ، 638
حدّ و اجزاء حدّ، 616
حدّ و اجزاء حدّ در ملاحظه استقلالى، 615
حدّ و اجزاء حدّ در ملاحظه آلى، 615، 618
حدّ و اجزاء حدّ در ملاحظه استقلالى، 614، 618
حدّ و رسم، 644
حدّ و ماهیت، 643، 645
حدّ و محدود، 588، 606، 611
حدّ و محدود در بسائط، 640، 641
حدّ و محدود در جوهر بسیط، 633
حدّ و محدود در غیر جوهر بسیط، 635
حدّ و محدود در مركّبات، 641
حمل اجزاء حدّ بر محدود، 611
حمل حدّ بر محدود، 587
زیادى حدّ بر محدود، 629
شمول حدّ براى غیر جوهر بسیط، 635
عدم اختصاص حدّ به شخص، 649
عدم اشتمال حدّ بر اشاره، 644
عدم انطباق حدّ بر كائنات، 653
عدم كاربرد حدّ براى اشخاص، 644، 646
كاربرد حدّ براى انواع، 648
مشكّك بودن مفهوم حدّ، 632
معانى حدّ، 644، 673
ملاحظه آلى حدّ، 615
ملاحظه استقلالى حدّ، 615
* حدّ تام
تعریف حدّ تامّ، 614
* حرارت
پیدایش حرارت در اجسام، 28
* حركت
اخذ وجود خارجى در تعریف حركت، 91، 92
انطباق تعریف حركت بر مفهوم آن، 91
تعریف حركت، 87
ثبات مفهوم حركت، 86، 91
حركت از دیدگاه استاد مصباح، 93
علیّت طبیعت براى حركت، 270
* حركت ارادى
فاعلیت نفس براى حركت ارادى، 303
* حركت جوهرى
لوازم حركت جوهرى، 65
* حركت طبیعى
عدم علّیت جسم خارجى براى حركت طبیعى، 305
عدم علّیت صورت جسمیه براى حركت طبیعى، 304
علّیت صورت نوعیه براى حركت طبیعى، 304
فاعلیت عقل مفارق براى حركت طبیعى، 305
* حركت قسرى
اقوال در علّت حركت قسرى، 302
علّت حركت قسرى از دیدگاه استاد مصباح، 302
مزاحمت حركتهاى قسرى با كمال ماده، 526
* حسّاس
اعتبارات مفهوم حسّاس، 478
حمل حسّاس بر انسان، 478
* حكمت
حكمت و قدرت، 263
* حمل
اقسام حمل، 540، 621
ملاك حمل، 536
* حمل اوّلى
پیشینه حمل اوّلى و حمل شایع، 84
مصادیق اختلاف حمل اوّلى و حمل شایع، 86
* حمل شایع
پیشینه حمل اوّلى و حمل شایع، 84
مصادیق اختلاف حمل اوّلى و حمل شایع، 86
* حوادث
اثبات تقدّم مادّه بر حوادث، 315، 319
تقدّم امكان ذاتى بر حوادث، 316
* حیوان
اعتبارات مفهوم حیوان، 385، 476
اعتبار بشرط لا مفهوم حیوان، 477
اعتبار لا بشرط مفهوم حیوان، 478
حمل حیوان بر انواع آن، 477
عدم تحصّل حیوان با انوثت، 518
عدم تحصّل حیوان با ذكورت، 518
فصل حیوان، 593
* خادم
تقدّم مخدوم بر خادم در تصرّف، 213
* خاص
وجود عام در خاصّ، 395
* خداى متعال
علّیت خداى متعال براى جهان، 322
فاعلیت خداى متعال و عقول، 348
* خط
انقسام خطّ به دو جزء مساوى، 133
تعریف خطّ و تعریف مربع، 329
حقیقت خطّ، 674
قوّه خطّ براى مربع، 258
موارد تلاقى خطوط، 679
* خطّ اعتدال
تعریف خطّ اعتدال، 680
* خط مایل
خط محاذى و خط مایل، 135، 136
* خط محاذى
خط محاذى و خط مایل، 135، 136
* خطّ مستدیر
خطّ مستدیر و دایره، 140
ضرورت خطّ مستدیر براى انطباق خطوط، 143
ضرورت خطّ مستدیر براى انطباق سطوح، 143
* خطّ منحنى
تعریف خطّ منحنى، 145
جایگاه اثبات وجود خطّ منحنى، 113
* خلأ
امتناع خلأ، 58
انتقال كیف محسوس به خلأ، 58
جسمانیت كیف محسوس مفارق و خلأ، 63
* خیر
خیر و وجود، 331
فعلیت و خیر، 332، 333
قوّه و فعلیت خیرات، 334
وجود و خیریت، 331، 333
* دایره
اثبات عرضیت دایره، 118
استدلال جدلى بر وجود دایره، 119، 123
امكان وجود دایره، 133
براهین وجود دایره، 137
برهان ریاضى بر وجود دایره، 140
برهان طبیعى بر وجود دایره، 137
بساطت و تركّب دایره، 667
تجزّى و عدم تجزّى اجزاء سطح دایره، 126
تشابه اجزاء دایره، 138
تطبیق شعاعهاى دایره بر هم، 129
تعریف دایره، 145، 666
تقریر دوم برهان ریاضى بر وجود دایره، 146
جایگاه اثبات وجود دایره، 113
جزء لایتجزّى و دایره، 132
خطّ مستدیر و دایره، 140
دایره و زاویه حادّه، 672
ذكر دایره در تعریف قطعه، 662، 663
ذكر دایره در تعریف قوس، 663
ذكر محیط در تعریف دایره، 665
راههاى اثبات وجود دایره، 118
رسم خطّ مستقیم بین مركز و محیط دایره، 136
شناخت دایره با شناخت اجزاء، 664
صافى و ناصافى سطح دایره، 126
صحّت مقدّمات برهان ریاضى وجود دایره، 144
عدم فعلیت اجزاء دایره، 665
علّیت دایره براى مثلث، 133
قطعه دایره و دایره، 674
مركز و محیط دایره مسامحى، 119
مقدّمات اثبات وجود دایره، 117
مقدّمات استدلال جدلى بر وجود دایره، 136
مقدمات برهان طبیعى بر وجود دایره، 138
موضوع انقسام دایره، 668
ناتوانى مهندس از اثبات وجود دایره، 117
ناصافى محیط دایره، 122
وجود استوانه و وجود دایره، 115
وجود اَشكال و وجود دایره، 113
وجود دایره از دیدگاه قائلین به جزء لا یتجزّى، 112، 123
وجود دایره از دیدگاه مهندسان، 113
وجود دایره و بطلان جزء لا یتجزّى، 119، 123
وجود كره و وجود دایره، 139
وجود مثلث و وجود دایره، 114
وجود مربع و وجود دایره، 114
* دون التمام
معانى فلسفى «دون التمام»، 350
* ذات
اتّصاف ذات به كلّیت و جزئیت، 441
صورت و ذات در مركّبات، 641
ماهیت و ذات، 639
* ذاتى
اقسام ذاتى، 562
معانى ذاتى، 671
* ذكورت
عدم تحصّل حیوان با ذكورت، 518
عروض ذكورت و انوثت بر نوع، 528
علّیت مزاج براى ذكورت، 518
* ذهن
موضوعیت ذهن براى جوهر، 90
* رجل همدانى
كلّى طبیعى از دیدگاه رجل همدانى، 411
* رسم
حدّ و رسم، 644
* رنگ
زوال رنگ، 28
ماهیت رنگ، 28
* ریاضیات
فلسفه و ریاضیات، 109
* زاویه
تعریف زاویه، 687
خفاء وجود اضافه در زاویه، 678
روش شناخت انواع زوایا، 680
علّت پیدایش زاویه، 680
ماهیت زاویه، 686
معیار تعریف زاویه، 687
معیت زوایا در شناخت، 687
منشأ اضافه در زوایا، 677
وجود میل در زوایا، 679، 681
* زاویه حادّه
استغناء زاویه حادّه از اضافه، 676
تعریف زاویه حادّه، 681
تعریف زاویه حادّه با قائمه، 685
دایره و زاویه حادّه، 672
ذكر اضافه در تعریف زاویه حادّه، 676
ذكر زاویه قائمه در تعریف حادّه، 662، 663، 665
زاویه حادّه و زاویه قائمه، 674، 678، 682
* زاویه قائمه
تعریف زاویه حادّه با قائمه، 685
تعریف زاویه قائمه با بدیهیات، 686
تقدّم زاویه قائمه در شناخت، 685
ذكر زاویه قائمه در تعریف حادّه، 662، 663، 665
زاویه حادّه و زاویه قائمه، 674، 678، 682
علّت زاویه قائمه، 680
* زاویه مسطّحه
تعریف زاویه مسطّحه، 678
* زیاده
مثالهاى اضافه زیاده و نقص، 166
مشخص نبودن اختلاف زیاده و نقص، 161
* زیادة الوجود على الماهیة
تاریخچه مسئله زیادة الوجود على الماهیة، 422
* سالبه محصّله
انتفاء موضوع در قضیه سالبه محصّله، 368
روش بیان قضیه سالبه محصّله، 367
* سالبه محصّله
ارتفاع نقیضین در قضیه سالبه محصّله، 369
* سلسله اجناس
تقدّم و تأخّر در سلسله اجناس، 209
* شخص
تعریف شخص با رسم، 651
تمامیت شخص و تمامیت نوع، 673
جزئى و شخص، 177
روش تعریف شخص، 652
عدم اختصاص حدّ به شخص، 649
عدم كاربرد حدّ براى اشخاص، 644، 646
معانى شخص، 673
* شر
اتّصاف وجود به شرّیّت، 331، 332
اقسام شرّ، 331
قوّه و فعلیت شرور، 333
* شرّ مطلق
امتناع شرّ مطلق، 332
عدم شرّ مطلق، 331
* شریّت
شریّت و قوّه، 333
قوّه و شریّت، 332
* شریك البارى
امتناع و عدم مقدوریت شریك البارى، 318
* شعاعهاى محاذى با هم
امكان رسم شعاعهاى محاذى با هم، 132
* شعاعهاى منطبق بر هم
امكان رسم شعاعهاى منطبق بر هم، 129
* شكل
انسان و اَشكال هندسى، 672
انفكاك اجزاء از اَشكال، 668
وساطت و تركّب اَشكال، 668
ذكر اجزاء در تعریف اَشكال، 666
ذكر جوهر در تعریف اَشكال، 634
شكل از دیدگاه صدرالمتألّهین، 111
موضوع انقسام اَشكال، 668
ناتوانى مهندس از اثبات وجود اشكال، 114
وجود اَشكال و وجود دایره، 113
وجود شكل در خارج، 112
* شكل طبیعى
تشابه اجزاء شكل طبیعى، 138، 139
مصادیق شكل طبیعى، 138
* شناخت عقلى
شناخت عقلى و شناخت مثال افلاطونى، 404
* شىء
اسباب تكثّر اشیاء، 426
* شىء تام
معیار تمامیت شىء، 342
* صدرالمتألهین
اتّحاد عاقل و معقول از دیدگاه صدرالمتألهین، 84
اضافه تقدّم و تأخّر زمانى از دیدگاه صدرالمتألهین، 199
ایجابى بودن فصل از دیدگاه صدرالمتألّهین، 511
برهان عرضیت كیف محسوس از دیدگاه صدرالمتألهین، 66
جایگاه كلّى از دیدگاه صدرالمتألّهین، 424
جزئى اضافى و كلّى از دیدگاه صدرالمتألهین، 439
جزئى حقیقى و كلّى از دیدگاه صدرالمتألهین، 439
حقیقت كلّى از دیدگاه صدرالمتألهین، 424
شكل از دیدگاه صدرالمتألّهین، 111
علّت تشخّص از دیدگاه صدرالمتألّهین، 546
علّت مامنه از دیدگاه صدرالمتألهین، 517
علم حصولى از دیدگاه صدرالمتألهین، 83
مجرّد شدن مادّیات از دیدگاه صدرالمتألهین، 65
ملاك «اشتراك بین افراد» از دیدگاه صدرالمتألهین، 442
ملاك كلّیت از دیدگاه صدرالمتألهین، 418، 437
وجوب معلول و وجوب علّت از دیدگاه صدرالمتألهین، 232
* صفات اعراض
عرضیت صفات اعراض، 111، 118
* صفات ذات اضافه
صفات نفسى و صفات ذات اضافه، 433
* صفات نفسى
صفات نفسى و صفات ذات اضافه، 433
* صفت
شناخت صفت و موصوف، 156
عینیت صفات وجود خارجى، 179
* صناعت
پیدایش قصدى صناعت، 281
صناعت و عادت، 281
علّت عادت و صناعت، 283
نیاز صناعت به ادوات، 282
* صوت منطبع در ماده
عدم بُعد براى صور منطبعه در مادّه، 81
* صورت
اتّحاد ماده و صورت، 597، 598
اجتماع صور از دیدگاه ابنسینا، 475
استكمال مادّه با صورت، 667
تشخّص صورت از دیدگاه ابنسینا، 550
تشخّص صورت با موضوع، 547
تشخّص عزض از دیدگاه ابنسینا، 550
حلول صور منطبعه در امر ذى بعد، 81
ذات ماهیت و صورت، 389
ذكر صورت در تعریف جزء مادّه، 670
ذكر ماده در تعریف صورت، 630
صورت و ذات در مركّبات، 641
صورت و ماهیت بسیط، 641
صورت و ماهیت مركّب، 641
فصل و صورت، 478، 586
ماده و صورت، 484
ماده و صورت در بسائط، 482
ماهیت و صورت، 632
معانى صورت در آثار ابنسینا، 656
* صورت جسمانى
انطباع صورتهاى جسمانى در ماده، 298
* صورت جسمیه
صورت جسمیه و صورت مقداریه، 64
صورت نوعیه و صورت جسمیه، 304
عدم علّیت صورت جسمیه براى حركت طبیعى، 304
* صورت ذهنى
اعتبارات صورت ذهنى، 407
حكایت صورت ذهنى از افراد، 409
حیثیت كلّیت صورت ذهنى، 408
* صورت طبیعى
تعریف صورت طبیعى، 634
تعریف صورتهاى طبیعى، 655
ذكر ماده در تعریف صورت طبیعى، 634
نیاز صورت طبیعى به ماده، 634
* صورت عقلى
اعتبارات صورت عقلى، 410، 436، 437
اعتبارات صورت عقلى از دیدگاه ابنسینا، 439
تشخّص صورت عقلى، 442
سلب كلّیت از صورت عقلى، 439
كثرت وجودى صورت عقلى، 410
كلّى و جزئى بودن صورتهاى عقلى، 438
ماده و صورت عقلى، 491
* صورت علمى
اقسام صورتهاى علمى، 78
* صورت مقداریه
صورت جسمیه و صورت مقداریه، 64
* صورت منطبع در ماده
جوهریت صور منطبعه در مادّه، 81
كیف محسوس و صور منطبعه در مادّه، 81
* صورت نوعیه
احتمالات در علّیت صورت نوعیه، 311
استثناء در تأثیر صورت نوعیه، 312، 313
براهین وجود صورت نوعیه، 301
چگونگى علّیت صورت نوعیه، 312
صورت نوعیه و صورت جسمیه، 304
عدم فاعلیت اتفاقى صورت نوعیه، 313
عدم فاعلیت بالعرض صورت نوعیه، 314
علّیت صورت نوعیه براى حركت طبیعى، 304
علّیت صورت نوعیه براى رجحان فعل، 314
علّیت صورت نوعیه براى فعل، 308
وساطت صورت نوعیه براى تأثیر عقل، 309
وساطت صورت نوعیه براى تأثیر عقل مفارق، 311
وساطت صورت نوعیه در تأثیر عقل مفارق، 305، 306
* ضدّین
عدم فاعلیت طبیعت براى ضدّین، 268
علّیت فاعل علمى براى ضدّین، 271، 274
* ضعف
قوّه و ضعف، 249
مشخّص بودن اختلاف ضعف و نصف، 161
* طبیعت
اتّصاف طبیعت به كلّیت، 436
عدم فاعلیت طبیعت براى ضدّین، 268
عدم كلّیت طبیعت در خارج، 436
علیّت طبیعت براى حركت، 270
فاعلیت بالعرض طبیعت، 268
فاعلیت طبیعت بانضمام طبع جدید، 275
كلّیت طبیعت در ذهن، 436
معانى طبیعت، 455
وحدت فعل طبیعت، 275
* طبیعت مادى
تزاحم طبایع مادى، 525
* طبیعت نوعیه
عقل فعّال و طبایع نوعیه، 100
* طبیعیات
معانى طبیعیات، 109
* ظلم
جهات شرّیت ظلم، 333
* عادت
استغناء عادت از ادوات، 283
صناعت و عادت، 281
عدم پیدایش قصدى عادت، 282
علّت عادت و صناعت، 283
* عارض
تعیّن موضوع عارض، 53
* عارض نوع
اقسام عوارض نوع، 549
* عاشق
وجود ضمیمه در اضافه عاشق و معشوق، 168
* عالَم
اجزاء نخستین عالَم، 322
اضافه عالم و معلوم معدوم، 181
عدم تناهى اجزاء عالَم، 460
مادّه عالم از دیدگاه انكساگوراس، 323
مادّه عالم از دیدگاه مادّیگرایان، 323
* عام
وجود عام در خاصّ، 395
* عجز
قدرت و عجز، 249
* عدد
اتّصاف عدد به تمامیت، 342
اقسام عدد، 451
حقیقت عدد از دیدگاه استاد مصباح، 111
وحدت مبدأ عدد، 343
وحدت منتهاى عدد، 343
* عدد تام
حدّ نصاب عدد تامّ، 342
* عدم انفعال
نیرومندى و عدم انفعال، 249
* عرض
اتّحاد عرض و جوهر، 599
اجتماع جوهر و عرض، 79
اجتماع جوهریت و عرضیت، 95
اسباب پیدایش عرض، 50
استغناء ذات عرض از اسباب، 51
استغناء ذات عرض از موضوع، 52
اقسام عرض، 49
اقوال در انتقال اعراض، 38
اقوال در انتقال عرض، 42
امتناع انتقال اعراض، 27
امتناع انتقال عرض، 56
انتقال عرض از دیدگاه ابنسینا، 49
انتقال عرض و انقلاب ماهیت، 46
انفكاك عرض از موضوع، 72
براهین امتناع انتقال عرض، 44، 49
تأثر جوهر از اعراض، 547
تبدّل ماهیت و انتقال عرض، 47
تركیب جوهر و عرض، 631، 638
تشخّص عرض از دیدگاه ابنسینا، 550
تشخّص عرض با معروض، 550
تشكیك در اعراض، 175، 176
تغیّر عرض و معروض، 550
جوهریت و عرضیت، 95
حمل جنس بر اعراض، 539، 541
حمل جوهر بر اعراض، 535
ذكر جوهر در تعریف اعراض، 635
ذكر جوهر در تعریف عرض، 630، 637
زوال و انتقال عرض، 50
عدم اجتماع جوهریت و عرضیت در خارج، 95
عدم انفكاك عرض از علّت خاصّ خود، 45
عدم بقاء موضوع در انتقال عرض، 56
عدم تقوّم عرض به جوهر، 635
عدم علّیت جوهر خاصّ براى عرض خاصّ، 45
عرض و فعل، 551
عرض و موضوع، 49، 175
عرضى بودن مفهوم عرض، 176
علّت اختصاص عرض، 54
علّت نیاز عرض به اسباب، 52
علّیت امكان استعدادى براى عرض، 54
علّیت جوهر خاصّ براى اعراض خاصّ، 44
فصل نبودن جوهر براى اعراض، 576
فصل نبودن عرض براى جوهر، 576
قیام عرض به غیر، 627
معانى انتقال عرض، 43
وجود موضوع براى انتقال عرض، 47
ویژگىهاى عرض، 36، 40
* عرض بى بُعد
نیاز اعراض بى بعد به موضوع، 80
* عرض لازم
عرض لازم و مراتب جنس، 531
* عرضى
اقسام عرضى، 531
تعریف عرضى، 530
حمل عرضیات بر ماهیت، 370
* عرضى لازم
اقسام عرضى لازم، 531
عدم انفكاك عرضى لازم از ماهیت، 427
* عرضى مفارق
تقدّم امكان استعدادى بر عرضى مفارق، 428
تقدّم مادّه بر عرضى مفارق، 428
* عقل
اتكّاء اضافههاى اعتبارى به عقل، 194
استغناء عقول از تجرید، 103
تأثر نفس از عقول، 103
تمامیت عقول، 351
توانایى عقل بر اختراع اضافه، 197
عدم علّیت عقل براى فعل جسم، 309
عدم فصل اشتقاقى براى عقول، 579
علم عقل به متناقضین، 270
فاعلیت خداى متعال و عقول، 348
وساطت اراده براى تأثیر عقل، 310
وساطت صورت نوعیه براى تأثیر عقل، 309
وساطت عقول در ایجاد، 346
* عقل اوّل
تقدّم عقل اوّل بر عقل دوّم، 216
* عقل دوّم
تقدّم عقل اوّل بر عقل دوّم، 216
* عقل فعّال
اتّحاد نفس با عقل فعّال، 98
اتّحاد نفوس متعدّد با عقل فعّال، 100
احتمالات در علم به عقل فعّال، 98
عدم علم نفوس متعدّد به عقل فعّال، 99
عقل فعّال و طبایع نوعیه، 100
علم نفس به معلومات عقل فعّال، 99
* عقل كلّى
تعریف عقل كلّى، 424
* عقل مجرّد
جوهریت و عرضیت عقول مجرّد، 96
شرایط ادراك عقلى عقول مجرّد، 103
شناخت عقلى عقول مجرّد، 101
ماهیت علم به عقول مجرّد، 96
معقولات و عقول مجرّد، 101
معقولیت عقول مجرّد، 96
* عقل مفارق
احتمالات در واسطه تأثیر عقل مفارق، 305
فاعلیت عقل مفارق براى حركت طبیعى، 305
وساطت اراده در تأثیر عقل مفارق، 306
وساطت جسم در تأثیر عقل مفارق، 305
وساطت صورت نوعیه براى تأثیر عقل مفارق، 311
وساطت صورت نوعیه در تأثیر عقل مفارق، 305، 306
وساطت قوّه براى تأثیر عقل مفارق، 310
* علّت
احتمالات در معناى قضیه «اذا ارتفعت العلّة...»، 237
احتمالات در معناى قضیه «اذا وجدت العلّة...»، 227، 234
بررسى احتمالات در معناى قضیه «اذا وجدت العلّة...»، 229
بطلان احتمال دوم در معناى قضیه «اذا وجدت العلّة...»، 230
بطلان احتمال نخست در معناى قضیه «اذا وجدت العلّة...»، 229
تأخّر وجوب معلول از وجوب علّت، 233
تعیّن علّت و تعیّن معلول، 53
تقدّم معلول بر علّت در مقام علم، 217
دلالت معلول بر علّت، 229
صحّت احتمال سوّم در معناى قضیه «اذا وجدت العلّة...»، 235
ضرورت بالقیاس معلول نسبت به علّت، 218
ضرورت صدور معلول متعیّن از علّت، 221
ضرورت علم به وجود علت و علم به وجود معلول، 237
عدم استغناء معلول از علّت، 230
عدم علّت و عدم معلول، 238
عدم علّیت معلول براى علّت، 229، 232، 233
علّت و معلول از دیدگاه فلاسفه غرب، 217
علّت و معلول ذهنى و خارجى، 236
علّت و معیت، 240
علم به عدم معلول و علم به عدم علّت، 238
علم به وجود علّت و علم به وجود معلول، 235، 236
علم به وجود معلول و علم به وجود علّت، 235، 236
علّیت غیر علّت براى معلول، 230
عوامل تمامیت علّت، 222
معانى علّت مامنه، 517
معیار تقدّم علّت بر معلول، 240
مفاد قضیه «اذا وجدت العلّة قد حصل المعلول...»، 231
مفاد قضیه «اذا وجدت العلةّ وجد المعلول»، 226
مقارنت معلول و علّت، 234
وجوب بالقیاس علّت نسبت به معلول، 232
وجوب معلول و وجوب علّت از دیدگاه صدرالمتألهین، 232
وجود علّت براى تعیّن معلول، 221
* علّت بسیط
تمامیت علّت بسیط، 218
* علّت تامّه
اتّصاف علّت تامّه به وجوب، 273
امتناع تقدّم زمانى علّت تامّه بر معلول، 224
تقدّم علّت تامّه بر معلول، 216، 217
تقدّم وجودى علّت تامّه بر معلول، 224
تمایز علّت تامّه و معلول، 225، 240
تمایز علّت تامّه و معلول در فلسفه غرب، 226
ضرورت بالقیاس میان علّت تامّه و معلول، 222
معیت دهرى علّت تامّه با معلول، 224
معیت دهرى علّت تامّه و معلول، 216
معیت زمانى علّت تامّه با معلول، 224
معیت زمانى علّت تامّه و معلول، 216
معیت و تقدّم علّت تامّه بر معلول، 223، 239
وجود علّت تامّه و معلول، 218
* علّت غایى
جایگاه وجود علّت غایى، 228
* علّت مامنه
علّت مامنه از دیدگاه صدرالمتألهین، 517
* علّت مشورط
عدم فعلیت علّت مشروط، 219
* علت ناقصه
تقدم علت ناقصه بر معلول، 214
* علم
اشكالات در باب ماهیت علم، 83
اقوال در ماهیت علم، 434
جایگاه مباحث علم، 82
جایگاه مسئله علم، 77، 79
جوهریت و عرضیت علم، 77، 79، 83
جوهریت و عرضیت علم از دیدگاه ابنسینا، 84
عدم تقوّم علم به اضافه، 434
عرضیت علم به عقول، 105
علم از دیدگاه ابنسینا، 434
علم از دیدگاه فخر رازى، 434
علم از دیدگاه مشائین، 77
معانى علم، 77
* علم حصولى
اقوال در ماهیت علم حصولى، 82
حقیقت علم حصولى، 104
علم حصولى از دیدگاه صدرالمتألهین، 83
علم حصولى از دیدگاه مشائین، 82
ماهیت علم حصولى، 82
موضوعیت نفس براى علم حصولى، 104
* علم حضورى
حقیقت علم حضورى، 82
علم حضورى از دیدگاه مشائین، 82
* علّیت
امكان علّیت و امكان عدم علّیت، 220
* عنصر
كمون و بروز عناصر، 30
* عوارض
تشخّص نوع با عوارض، 549
عدم تحصّل جنس با عوارض، 507، 520
عدم تقوّم نوع به عوارض، 496
عدم تكثّر مجرّدات با عوارض، 427
* عوارض مشخّصه
آثار عوارض مشخّصه، 382
* غاریقوا
ضبط واژه غاریقوا، 283
قوّه فاعلى و فعل از دیدگاه غاریقوا، 286، 289
* فارابى
علّت تشخّص از دیدگاه ابنسینا و فارابى، 381
علّت تشخّص از دیدگاه فارابى، 546
* فاعل
تعدّد فاعل و قابل، 252
فاعل و قابل در معالجه خود، 252
فعلیت فاعل با اراده، 273
نقش اراده در فاعلیت فاعل، 267
* فاعل ارادى
اقسام فاعل ارادى، 267
* فاعل بالعرض
معانى فاعل بالعرض، 302
* فاعل حقیقى
اقسام فاعل حقیقى، 302
* فاعل طبیعى
اقسام فاعل طبیعى، 268
تعریف فاعلى طبیعى، 252
فقدان اراده در فاعل طبیعى، 275
وحدت فعل فاعل طبیعى، 268
ویژگیهاى فاعل طبیعى، 266
* فاعل علمى
صدور متضادّین از فاعل علمى، 266
علم فاعل علمى به متضادّین، 267
علّیت فاعل علمى براى ضدّین، 271، 274
فعلیت فاعل علمى با اراده، 272، 275
ویژگیهاى فاعل علمى، 266
* فخر رازى
علم از دیدگاه فخر رازى، 434
* فرد
اشتراك افراد نوع در ماهیت، 421
اقسام فرد براى مفهوم كلّى، 409
انتزاع ذات ماهیت از افراد، 383
انحصار كلّى در فرد، 425
انحصار نوع مجرّد در فرد، 425
براهین انحصار نوع مجرّد در فرد، 426
حكایت صورت ذهنى از افراد، 409
حمل جنس بر فرد، 533
حمل فصل بر فرد، 540
دلالت كلّى بر افراد متعدّد، 645
صدق كلّى بر افراد، 425
عدم حكایت كلّى از فرد، 648
مطابقت كلّى بر افراد، 446
«مفهوم اشتراك بین افراد»، 441
ملاك «اشتراك بین افراد» از دیدگاه صدرالمتألهین، 442
نحوه وجود كلّى در افراد، 393
وجود كلّى در افراد، 395
* فصل
اتّحاد جنس و فصل، 532، 596، 601
اتّحاد فصل و جنس، 605
اجتماع دو فصل در یك جنس، 430
اخصّ بودن فصل از جنس، 509
اشتمال مفهوم جنسى بر فصل، 491
اعتبارات جنس و فصل در ذهن، 612، 613
اعتبارات فصل، 540، 606
اقسام فصل، 570، 575
انتزاع جنس و فصل از بسائط، 608
انتزاع جنس و فصل از مركّبات، 607
انتزاع جنس و فصل از مقادیر، 609
اندراج فصل ذیل جنس، 566
اندراج فصل ذیل محمول اعمّ، 575
اندراج فصل ذیل مفهوم اعمّ، 559، 571، 572
انفصال فصل از جنس، 570
ایجابى بودن فصل از دیدگاه صدرالمتألّهین، 511
تحصّل جنس با فصل، 520، 541
تركیب درمفهوم فصل، 573
تركیب ماهیت از جنس و فصل، 581
تسلسل در فصول، 560، 575
تعداد ضوابط فصل، 508
تعیّن جنس با فصل، 601
تعیّن فصل، 590
تغایر جنس و فصل، 588، 602، 606
تكثّر اجناس با فصول، 427
تمایز فصل و نوع، 572
تمایز فصول از هم، 570
تمایز محمولهاى ذاتى با فصل، 562
تمییز فصل از غیر فصل، 503
ثبات فصل، 509
جزئیت فصل براى جنس، 487
جزئیت فصل براى نوع، 570
جنس و فصل، 483، 588، 611
جنس و فصل در انواع مقدار، 602
جنس و فصل در مركّبات، 558
جنس و فصل در ملاحظه آلى، 612
جنس و فصل در ملاحظه استقلالى، 613
جواب مبنایى به اشكال تسلسل در فصول، 580
جواز اخذ فصل از ماده، 521
حمل جوهر بر فصل جوهر، 577
حمل فصل بر فرد، 540
حمل فصل بر نوع، 540، 592، 605
خصوصیت اجتماع فصل با جنس، 498
راههاى شناخت فصول، 505
عدم اجتماع دو فصل در یك نوع، 430
عدم اندراج فصل ذیل جنس، 576، 578
عدم اندراج فصل ذیل مقوله، 573
عدم انفصال فصل از جنس، 492
عدم تحصّل جنس با فصل الفصل، 514
عدم تحصّل جنس با لوازم فصل، 513
عدم تكثّر مجرّدات با فصول، 427
عدم معرّفى فصول، 507
عدم واسطه در ثبوت فصل براى جنس، 511
عدم وساطت مفهوم اعمّ بین جنس و فصل، 517
عرضى بودن جنس براى فصل، 566، 569
عروض فصل بر جنس، 434
علّیت فصل براى جنس، 489
عینیت جنس و فصل، 601
غائیت فصل براى جنس، 524
فرایند شكلگیرى جنس و فصل، 177
فصل ذیل جنس، 559
فصل و صورت، 478، 586
كاربردهاى فصل، 592
لوازم فصل و فصل، 593، 595
مدلول جنس و فصل، 605
مراتب ثبوت فصول براى اجناس، 515
معانى فصل، 573
معیار شناخت فصل، 508
ملاحظه آلى جنس و فصل، 612
ملاحظه استقلالى جنس و فصل، 613
میزان دقّت در شناخت فصل، 504
ویژگى مفهوم فصل، 467
ویژگیهاى فصل، 509، 524
* فصل اشتقاقى
اندراج فصل اشتقاقى ذیل جنس، 578
تعریف فصل اشتقاقى، 556
حمل فصل اشتقاقى، 557
حمل فصل اشتقاقى بر نوع، 556
عدم فصل اشتقاقى براى اعراض، 579
عدم فصل اشتقاقى براى عقول، 579
فصل اشتقاقى در جواهر مركّب، 579
فصل مواطاتى و فصل اشتقاقى، 579
* فصل الفصل
عروض فصل الفصل بر جنس، 514
* فصل حقیقى
شناخت فصل حقیقى، 593
فصل حقیقى از دیدگاه ابنسینا، 511
فصل حقیقى و جنس، 595
فصل حقیقى و فصل مواطاتى، 592
فصل مواطاتى و فصل حقیقى، 593
مصداق فصل حقیقى، 579
نامگذارى فصل حقیقى، 593
* فصل مواطاتى
تعریف فصل مواطاتى، 573
فصل حقیقى و فصل مواطاتى، 592
فصل مواطاتى و فصل اشتقاقى، 579
فصل مواطاتى و فصل حقیقى، 593
مفاد فصل مواطاتى، 580
* فعل
تقدّم قوّه انفعالى بر فعل، 321
تقدّم قوّه فاعلى بر فعل، 285
شرایط تحقّق فعل، 268
عدم علیّت جسم براى فعل، 308
عدم علّیت جسم خارجى براى فعل، 308
عدم كفایت قوّه انفعالى براى فعل، 273
عرض و فعل، 551
علّیت صورت نوعیه براى رجحان فعل، 314
علّیت صورت نوعیه براى فعل، 308
قوّه انفعالى و فعل از دیدگاه ابنسینا، 290
قوّه فاعلى و فعل از دیدگاه ابنسینا، 286، 289، 290
قوّه فاعلى و فعل از دیدگاه غاریقوا، 286، 289
قوّه فاعلى و فعل از دیدگاه متكلّمین، 286
مبدأیت فعل و امكان انجام فعل، 248
مثالهاى اضافه فعل و انفعال، 166
* فعل ارادى
فاعلیت نفس براى فعل ارادى، 307
* فعلیت
انحاء تقدّم فعلیت بر قوّه، 335
تقدّم بالشرف فعلیت بر قوّه، 330
تقدّم فعلیت بر قوّه، 321
تقدّم فعلیت بر قوّه در اجسام عنصرى جزئى، 325
تقدّم فعلیت بر قوّه در تعریف، 329
تقدّم قوّه بر فعلیت، 323، 324
تقدّم قوّه بر فعلیت در اجسام عنصرى جزئى، 325
تقدّم قوّه بر فعلیت در كائنات، 334
تقدّم و تأخّرِ قوّه و فعلیت، 328
جزء لا یتجزّى و تقدّم قوّه بر فعلیت، 323
جهات تقدّم فعلیت بر قوّه، 326
علّیت فعلیت براى خروج قوّه به فعل، 327، 334
علّیت فعلیت براى قوّه، 328
فعلیت و خیر، 332، 333
قوّه و فعلیت، 255
قوّه و فعلیت از جهت انفعال، 256
قوّه و فعلیت از جهت فعل، 256
كاربردهاى فعلیت، 255
مجانست علّتِ خروج قوّه به فعل با فعلیت، 327
* فلاسفه
زبان فلسفى قدماء فلاسفه، 322
علّت تشخّص از دیدگاه فلاسفه، 643
قوّه از دیدگاه فلاسفه، 252
* فلاسفه غرب
علّت و معلول از دیدگاه فلاسفه غرب، 217
* فلسفه
فلسفه و ریاضیات، 109
قوّه ولا قوّه در فلسفه، 246
لغتشناسى و فلسفه، 246، 339
* فلسفه غرب
تمایز علّت تامّه و معلول در فلسفه غرب، 226
* فلسفه نوافلاطونى
مفهوم «وجود الهى» در فلسفه نوافلاطونى، 403
* فلك كلّى
تعریف فلك كلّى، 424
* فوق التمام
مفهوم عرفى واژه فوق التمام، 341
* قابل
تعدّد فاعل و قابل، 252
ذكر قابل در تعریف مقبول، 640
فاعل و قابل در معالجه خود، 252
* قدرت
تصادق امكان و قدرت، 317
تعریف قدرت، 248
تقوّم قدرت به اراده، 262
حكمت و قدرت، 263
صدق تعریف قدرت بر قدرت واجب تعالى، 263
عدم تقوّم قدرت به امكان ترك، 261
عدم تقوّم قدرت به مكان ترك، 262
قدرت از دیدگاه ابنسینا، 261
قدرت از دیدگاه متكلّمین، 261
قدرت و اختیار، 249، 261
قدرت و اراده واجب تعالى، 263
قدرت و عجز، 249
قوّه و قدرت، 248، 249، 251
قیام قدرت به فاعل، 317
* قضیه
اقسام قضیه، 377
* قضیه حقیقیه
تعریف قضیه حقیقیه، 377
* قضیه خارجیه
اقسام قضیه خارجیه، 377
تعریف قضیه خارجیه، 377
موضوعیت ماهیت در قضیه خارجیه، 378
* قضیه شرطیه
اقسام قضیه شرطیه، 227
صدق قضیه شرطیه، 264
معیار صدق قضیه شرطیه، 261
* قضیه مسوّره
اقسام قضیه مسوّره، 377
* قضیه موجبه
وجود موضوع در قضیه موجبه، 368
* قضیه مهلمه
قضیه مهمله از دیدگاه اصولیین، 378
* قضیه مهمله
تعریف قضیه مهمله، 377
قضیه مهمله از دیدگاه منطقیین، 378
معانى قضیه مهمله، 378
موضوع قضیه مهمله، 377
* قضیه طبیعیه
تعریف قضیه طبیعیه، 377
* قطعه
ذكر دایره در تعریف قطعه، 662، 663
* قطعه دایره
قطعه دایره و دایره، 674
معانى «قطعه دایره»، 662
* قواى تحریكى
مجانست قواى تحریكى و ادراكى، 270
* قوس
ذكر دایره در تعریف قوس، 663
* قول
معانى قول، 185
* قوّه
اتّصاف قوّه به قرب و بعد، 683
استعمال قوّه به معناى عدم انفعال، 249
استعمال «قوّه» در مبدأ فعل، 247
اشتراك لفظى واژه قوّه، 259
اعتبارات قوّه، 254
اقسام قوّه، 284
انحاء تقدّم فعلیت بر قوّه، 335
تحلیل مفهوم قوّه، 245، 249
تقدّم بالشرف فعلیت بر قوّه، 330
تقدّم فعلیت بر قوّه، 321
تقدّم فعلیت بر قوّه در اجسام عنصرى جزئى، 325
تقدّم فعلیت بر قوّه در تعریف، 329
تقدّم قوّه بر فعلیت، 321، 323، 324
تقدّم قوّه بر فعلیت در اجسام عنصرى جزئى، 325
تقدّم قوّه بر فعلیت در كائنات، 334
تقدّم قوّه بر وجود ممكن، 290
تقدّم و تأخّرِ قوّه و فعلیت، 328
جزء لا یتجزّى و تقدّم قوّه بر فعلیت، 323
جهات تقدّم فعلیت بر قوّه، 326
شریّت و قوّه، 333
عدم قوّه براى افلاك، 326
عدم قوّه براى موجودات دائمى، 326
علّیت فعلیت براى خروج قوّه به فعل، 327، 334
علّیت فعلیت براى قوّه، 328
قوّه از دیدگاه فلاسفه، 252
قوّه و امكان استعدادى، 257
قوّه و توان، 258
قوّه و شریّت، 332
قوّه و ضعف، 249
قوّه و عدم انفعال، 249
قوّه و فعلیت، 255
قوّه و فعلیت از جهت انفعال، 256
قوّه و فعلیت از جهت فعل، 256
قوّه و قدرت، 248، 249، 251
قوّه ولا قوّه در فلسفه، 246
قوّه و مشتقات قوّه، 259
مجانست علّتِ خروج قوّه به فعل با فعلیت، 327
معانى عرفى و فلسفى قوّه، 256
معانى فلسفى قوّه، 265
معانى قوّه، 246، 249
معانى مقابل قوّه، 259
معناى عرفى و فلسفى قوّه، 252
نیاز قوّه به موضوع، 290
وساطت قوّه براى تأثیر عقل مفارق، 310
* قوّه افعالى
تقدّم قوّه انفعالى بر فعل، 321
* قوّه الوجود
امكان الوجود و قوّه الوجود، 320
* قوّه انفعال
تعریف قوّه انفعالى، 285
* قوّه انفعالى
اقسام قوّه انفعالى، 265، 269، 276
عدم كفایت قوّه انفعالى براى فعل، 273
قوّه انفعالى و فعل از دیدگاه ابنسینا، 290
قوّه فاعلى و قوّه انفعالى، 254
مصداق حقیقى قوّه انفعالى، 277
معیار تمامیت و نقص قوّه انفعالى، 277
* قوّه انفعالى بعید
تأثیر فاعلهاى متعدّد بر قوّه انفعالى بعید، 278
* قوّه انفعالى تام
تعرف قوّه انفعالى تامّ، 276
* قوّه انفعالى ناقص
تعریف قوّه انفعالى ناقص، 278
* قوّه بینایى
جایگاه قوّه بینایى، 620
* قوّه فاعلى
اقسام قوّه فاعلى، 265، 266، 270، 285، 289
تحقّق قوّه فاعلى بطور طبیعى، 280
تحقّق قوّه فاعلى به طور اتفاقى، 281
تحقّق قوّه فاعلى به طور صناعى، 280
تحقّق قوّه فاعلى به طور عادى، 281
تعریف قوّه فاعلى، 252
تقدّم قوّه فاعلى بر فعل، 285
قوّه فاعلى و ادراك، 266
قوّه فاعلى و فعل از دیدگاه ابنسینا، 286، 289، 290
قوّه فاعلى و فعل از دیدگاه غاریقوا، 286، 289
قوّه فاعلى و فعل از دیدگاه متكلّمین، 286
قوّه فاعلى و قوّه انفعالى، 254
* قوّه فاعلى بالطبع
اقسام قوّه فاعلى بالطبع، 285
* قوّه فاعلى تام
تعریف قوّه فاعلى تامّ، 285
* قوّه فاعلى علمى
اقسام قوّه فاعلى علمى، 280
* قوّه واهمه
ادراكات قوّه واهمه، 271
علم واهمه به متناقضین، 271
* قوّه و فعل
جایگاه مباحث قوّه و فعل، 241
مباحث قوّه و فعل، 300
مسئله تقدّم و تأخّر و مسئله قوّه و فعل، 241
* قیام
معانى قیام در هندسه، 678
* كائنات
روش شناخت كائنات، 653
عدم انطباق حدّ بر كائنات، 653
* كتاب شفا
مباحث كیفیت در كتاب شفا، 26
مباحث مقولات در كتاب شفا، 155
* كره
تشابه اجزاء كره، 138
وجود كره از دیدگاه مهندسان، 115
وجود كره و وجود دایره، 139
* كل
افزایش و كاهش كلّ، 457
تامّ و كلّ، 342
تقوّم كلّ به اجزاء، 457
حمل جزء بر كلّ، 467، 474، 587
ذكر اجزاء در تعریف كلّ، 669
ذكر كلّ در تعریف اجزاء، 663، 670
شناخت اجزاء با شناخت كلّ، 662
شناخت كلّ با شناخت اجزاء، 662
شناخت كلّ و شناخت اجزاء، 664
عدم اندراج كلّ ذیل اجزاء، 458
عدم تقوّم اجزاء به كلّ، 457
عدم حمل كلّ بر جزء، 459
كلّ و اجزاء، 619
كلّ و تمام، 352
كلّ و جمله، 162
كلّ و كلّى، 456
ماهیت حمل جزء بر كلّ، 588
مثالهاى ذكر كلّ در تعریف اجزاء، 663
مثالهاى ذكر كلّ در تعریف جزء، 671
محدودیت اجزاء كلّ، 460
مشخص نبودن جزء در اضافه جزء و كلّ، 162
واژه كلّ و واژه جمیع، 353، 354، 355
وجود كثرت در مدلول «كلّ»، 352
وجود كلّ و وجود اجزاء، 461
* كلّى
اشتراك كلّى بین افراد، 441
اعتبارى بودن مفهوم كلّى، 186
افزایش و كاهش كلّى، 457
اقسام فرد براى مفهوم كلّى، 409
اقسام كلّى، 364
اقوال در وجود كلّى، 453
انحاء وجود كلّى، 431
انحصار كلّى در فرد، 425
اندراج كلّى ذیل جزئیات، 458
انطباق مثال افلاطونى بر كلّى، 403
تعریف كلّى، 362
تقوّم جزئیات به كلّى، 457
تقوّم مفهوم كلّى به حكایت، 419
جایگاه كلّى از دیدگاه ابنسینا، 424
جایگاه كلّى از دیدگاه صدرالمتألّهین، 424
جایگاه مفهوم كلّى، 420
جایگاه وصف كلّى، 424
جزئى اضافى و كلّى از دیدگاه صدرالمتألهین، 439
جزئى حقیقى و كلّى از دیدگاه صدرالمتألهین، 439
جزئى و كلّى، 177
حقیقت كلّى از دیدگاه صدرالمتألهین، 424
حقیقت مفهوم كلّى، 443، 444
حكایت مفهوم كلّى از كثرت، 436، 437
حمل كلّى بر اشیاء خارجى، 424
حمل كلّى بر جزئیات، 459
دلالت كلّى بر افراد متعدّد، 645
صدق كلّى بر افراد، 425
عدم تقوّم كلّى به جزئیات، 457
عدم حكایت كلّى از فرد، 648
فرایند انتزاع مفهوم كلّى، 409
فقدان كلّى بالفعل در خارج، 419، 420
فقدان كلّى در خارج، 456
كاربردهاى مفهوم كلّى، 361، 417، 420
كلّ و كلّى، 456
كلّى از دیدگاه ابنسینا، 446
مباحث كلّى، 360
مثال افلاطونى و مفهوم كلّى، 404
مطابقت كلّى بر افراد، 446
معانى كلّى، 416، 424
مفاد حمل كلّى بر ماهیت، 423
مفهوم كلّى از دیدگاه ابنسینا، 436
مفهوم «وجود كلّى»، 416
مفهوم «وجود كلّى در خارج»، 454
مفهوم «وجود كلّى در ذهن»، 457
مقسم كلّى و جزئى، 416، 418
نحوه وجود كلّى در افراد، 393
وجود كلّى از دیدگاه ابنسینا، 453
وجود كلّى از دیدگاه افلاطون، 454
وجود كلّى در افراد، 395
وجود كلّى در ذهن، 176، 177
وجود كلّى و وجود جزئیات، 461
وحدت مفهوم كلّى، 409، 410
* كلّیت
اتّصاف طبیعت به كلّیت، 436
اقوال در ملاك كلّیت، 417
تساوق كلّیت و وجود عقلى، 418
حمل كلّیت بر ماهیت، 423
زیادت كلّیت بر ماهیت، 364، 421
سلب كلّیت از صورت عقلى، 439
عروض كلّیت بر اشیاء خارجى، 421
ملاك كلّیت از دیدگاه ابنسینا، 417، 424
ملاك كلّیت از دیدگاه استاد مصباح، 418، 437
ملاك كلّیت از دیدگاه صدرالمتألهین، 418، 437
ملاك كلّیت مفهوم، 436
* كلّى طبیعى
استغناء كلّى طبیعى از شرایط مادّى، 403، 406
اشكالات وجود كلّى طبیعى، 393
اقوال در وجود كلّى طبیعى، 411
تشخّص و شمول كلّى طبیعى در خارج، 411
تعریف كلّى طبیعى، 364، 406
كثرت عددى كلّى طبیعى، 101
كلّى طبیعى از دیدگاه رجل همدانى، 411
كلّى طبیعى و مثال افلاطونى، 391
لوازم وحدت شخصى كلّى طبیعى، 432
«وجود الهى» و كلّى طبیعى، 403
وجود كلّى طبیعى در ذهن، 411
وحدت نوعى كلّى طبیعى، 432
* كلّى عقلى
تعریف كلّى عقلى، 364، 401، 471
* كلى منحصر در فرد
علل انحصار كلّى در فرد، 425
* كلّى منطقى
تعریف كلّى منطقى، 364
* كم
تركّب كمّیات، 661
ذكر جوهر در تعریف كمّیات، 634
عدم تناهى اجزاء كمّیات، 460
* كیف
اقسام اضافه عارض بر كیف، 164
اقسام كیف، 110
اقسام كیفیت، 26
عروض اضافه بدون واسطه بر كیف، 164
عروض اضافه باواسطه بر كیف، 164
كمون و بروز كیفیات، 30
مباحث كیفیت در كتاب شفا، 26
* كیف استعدادى
عرضیت كیف استعدادى، 73
* كیف محسوس
اسباب انتقال كیف محسوس، 45
استغناء كیف محسوس از موضوع، 60
استكمال كیف محسوس، 61
اشاره حسّى به كیف محسوس قائم به ذات، 58
اشكالات براهین جوهریت كیف محسوس، 30
اشكالات براهین عرضیت كیف محسوس، 25، 29
اقسام كیف محسوس، 61، 79
اقوال در انتقال كیف محسوس، 37
اقوال در ماهیت كیف محسوس، 62
امتناع استغناء كیف محسوس از موضوع، 60
امتناع جوهریت كیف محسوس، 79
انتقال كیف محسوس، 40
انتقال كیف محسوس از جسم، 33، 36
انتقال كیف محسوس به جسم، 36
انتقال كیف محسوس به خلأ، 58
انتقال كیفیات محسوسة، 25
انفكاك كیف محسوس از جسم، 35
انفكاك كیف محسوس از موضوع، 57، 72
براهین جوهریت كیف محسوس، 24، 30
براهین عرضیت كیف محسوس، 24، 28، 32، 39
برهان عرضیت كیف محسوس از دیدگاه استاد مصباح، 67
برهان عرضیت كیف محسوس از دیدگاه صدرالمتألهین، 66
تجرّد و مادیت كیف محسوس، 65
ترتیب برهان عرضیت كیف محسوس، 67
تكمّم كیف محسوس قائم به ذات، 58
جسم و كیف محسوس، 71
جوهریت كیف محسوس، 27، 30، 62، 81
جوهریت كیف محسوس از دیدگاه ابنسینا، 30
جوهریت كیفیات محسوسة، 24
زوال كیف محسوس، 28
شناخت كیف محسوس قائم به ذات، 57
عدم انتقال كیف محسوس از جسم، 35
عدم جزئیت كیف محسوس براى جسم، 35
عدم جوهریت كیف محسوس، 34
عدم زوال كیفیات محسوسة، 25
عرضیت كیف محسوس، 27، 35
عرضیت كیف محسوس از دیدگاه ابنسینا، 32
عرضیت كیف محسوس متكمّم، 59
عرضیت كیفیات محسوسة، 24
كیف محسوس و جسم، 69
كیف محسوس و صور منطبعه در مادّه، 81
لوازم انتقال كیف محسوس، 40، 42
لوازم كیف محسوس متكمّم، 59
ماهیت كیف محسوس، 27، 38
ماهیت كیفیات محسوسة، 24
مجرّد نشدن كیف محسوس، 65
مقدار جسم و مقدار كیف محسوس، 68، 69
مقدار داشتن كیف محسوس و تداخل ابعاد، 68
موضوعیت جسم براى كیف محسوس، 35
نحوه وجود كیف محسوس، 60
نظریه كمون و بروز و علّت انتقال كیف محسوس، 41
نفسانى بودن كیف محسوس، 27
وجود كیف محسوس از دیدگاه ابنسینا، 27
وجود كیفیات محسوسة، 23
ویژگىهاى كیف محسوس مفارق جسمانى، 63
* كیف محسوس مفارق
تجرّد كیف محسوس مفارق، 62
جسمانیت كیف محسوس مفارق، 62
جسمانیت كیف محسوس مفارق و خلأ، 63
لوازم تجرّد كیف محسوس مفارق، 65، 67
لوازم جسمانیت كیف محسوس مفارق، 63
* كیف مختص به عدد
كیفیت مختصّ به عدد از دیدگاه استاد مصباح، 111
* كیف مختص به كم
اعتبارات كیفیت مختصّ به كمیّت، 109
اقسام كیفیت مختصّ به كمّیت، 110
جایگاه مباحث كیفیات مختصّ به كمیّات، 110
مباحث كیفیت مختصّ به كمّیت، 110
* كیف مختص به مقدار
مصادیق كیفیت مختصّ به مقدار، 111
* كیف نفسانى
جایگاه مباحث كیف نفسانى، 82
عرضیت كیف نفسانى، 73
مصادیق كیف نفسانى، 82
موضوعیت بدن براى كیف نفسانى، 73
موضوعیت نفس براى كیف نفسانى، 73
* كیفیت مختصّ به عدد
عرضیت كیفیت مختصّ به عدد، 110
وجود كیفیت مختصّ به عدد، 111
* لا بشرط
معانى لا بشرط، 471
* لازم قریب
تعقّل لوازم قریب اشیاء، 451
* لازم ماهیت
جایگاه لوازم ماهیت، 177
* لا قوّه
قوّه ولا قوّه در فلسفه، 246
* لذّت
لذّت و الم، 271
* لغتشناسى
لغتشناسى و فلسفه، 246، 339
* مادّه
اتّحاد ماده و صورت، 597، 598
اثبات تقدّم مادّه بر حوادث، 315، 319
اسامى مادّه، 320
استكمال مادّه با صورت، 667
اقسام تغیّرات ماده، 525
انطباع صورتهاى جسمانى در ماده، 298
تعریف مادّه، 481
تقدّم مادّه بر جسم، 483
تقدّم مادّه بر عرضى مفارق، 428
جنس و ماده، 468، 470، 586
جنس و ماده از دیدگاه ابنسینا، 465، 480
جنس و مادّه در بسائط، 479
جواز اخذ فصل از ماده، 521
حركت طبیعى ماده، 525
حركت قسرى ماده، 525
ذكر صورت در تعریف جزء مادّه، 670
ذكر ماده در تعریف صورت، 630
ذكر ماده در تعریف صورت طبیعى، 634
عدم انطباع مجرد در ماده، 298
عدم تكثّر مجرّدات با موادّ، 427
عدم حمل ماده بر نوع، 467، 469
علّیت مادّه براى انواع مادى، 489
علّیت ماده براى جسم، 299
علّیت ماده براى نوع عقلى، 491
غایت تغیّرات ماده، 524
ماده و صورت، 484
ماده و صورت در بسائط، 482
ماده و صورت عقلى، 491
مزاحمت حركتهاى قسرى با كمال ماده، 526
معانى مادّه، 666، 668
موضوعیت مادّه براى امكان، 315
موضوعیت مادّه براى امكان استعدادى، 299
نشانه ماده، 481
نیاز صورت طبیعى به ماده، 634
* مادّه جهان
تاریكى مادّه جهان، 323
* مادّه عالم
منشأ اقوال در مادّه عالم، 323
* مادى
ادراك عقلى مادّیات، 103
امكان در مجرّدات و مادّیات، 287
مجرّد شدن مادّیات از دیدگاه صدرالمتألهین، 65
* مادّیگرایان
مادّه عالم از دیدگاه مادّیگرایان، 323
* ماهیت
اتّحاد اجزاء ماهیت، 621
اتّصاف ماهیت به جزئیت، 365
اتّصاف ماهیت به كلّیت، 365، 455
اتّصاف ماهیت به كلّیت و جزئیت، 455
احتفاف ماهیت به عوارض، 386
ارتفاع نقیضین از ذات ماهیت، 364، 366، 367، 370،380
اشتراك افراد نوع در ماهیت، 421
اعتبارات ماهیت، 372، 455، 468، 471، 481، 486
اقسام ماهیت، 619
امتناع انقلاب ماهیت، 46، 55
انتزاع ذات ماهیت از افراد، 383
انتقال عرض و انقلاب ماهیت، 46
بالقوه بودن ذات ماهیت، 384
تبدّل ماهیت و انتقال عرض، 47
تجرید ذات ماهیت از قیود، 389
تركیب اجزاء ماهیت، 621
تعمیم اعتبارات ماهیت، 497
تغایر وجود و ماهیت، 422
تقدّم ذات ماهیت بر ماهیت مخلوط، 386
تقیید ماهیت به «تلك» و «من حیث هى»، 379
جواز تبدّل ماهیت، 47
حدّ و ماهیت، 643، 645
حمل ارتفاع نقیضین بر ذات ماهیت، 375
حمل عرضیات بر ماهیت، 370
حمل كلّیت بر ماهیت، 423
حمل ماهیتهاى متغایر بر هم، 621
حمل وجود بر ماهیت، 423، 564
خلوّ ذات ماهیت از عوارض، 387
ذات ماهیت و صورت، 389
ذات و ماهیت در بسائط، 640
راههاى شناخت ماهیت، 619
روش سلب نقیضین از ذات ماهیت، 375
زیادت كلّیت بر ماهیت، 364، 421
زیادت وجود بر ماهیت، 85
سلب عموم و خصوص از ذات ماهیت، 396
سلب عوارض از ماهیت، 372، 376
سلب عینیت و غیریت از ذات ماهیت، 381
سلب عینیت و غیریت از ماهیت من حیث هى، 372
شناخت ماهیت از دیدگاه استاد مصباح، 619
عدم انفكاك عرضى لازم از ماهیت، 427
عدم موضوع براى تبدّل ماهیت، 47
ماهیت و ذات، 639
ماهیت و صورت، 632
مشكّك بودن ماهیت، 633
معانى ماهیت، 643، 646
معیار وجود ماهیت در خارج، 186
مفاد حمل كلّى بر ماهیت، 423
مفاد قضیه «الماهیة من حیث هى لیست...»، 366، 376
مفاد قضیه «لیست الماهیة من حیث هى ...»، 366، 367، 375
موضوعیت ماهیت در قضیه خارجیه، 378
* ماهیت بسیط
تمایز ماهیات بسیط از هم، 564
صورت و ماهیت بسیط، 641
* ماهیت بشرط شىء
ماهیت لا بشرط و ماهیت بشرط شىء، 382
* ماهیت بشرط لا
جایگاه ماهیت بشرط لا، 400
خلوّ ماهیت بشرط لا از عوارض، 400
ذهنى بودن ماهیت بشرط لا، 401
ماهیت بشرط لا و مثال افلاطونى، 401
ماهیت لا بشرط و ماهیت بشرط لا، 396
* ماهیت خارجى
اتّصاف ماهیت خارجى به عموم و خصوص، 397، 398
اتّصاف ماهیت خارجى به عوارض، 388
اتّصاف ماهیت خارجى به غیریت، 381
اجزاء ماهیت خارجى، 389
اشتمال ماهیت خارجى بر ذات ماهیت، 398
ماهیت خارجى و ذات ماهیت، 391، 392
* ماهیت طبیعى
معانى ماهیت طبیعى، 384
* ماهیت لا بشرط
اتّصاف ماهیت لا بشرط به عموم و خصوص، 400
كلّى بودن ماهیت لا بشرط، 420
ماهیت لا بشرط و ماهیت بشرط شىء، 382
ماهیت لا بشرط و ماهیت بشرط لا، 396
ماهیت لا بشرط و ماهیت مقیّد، 396
وجود ماهیت لا بشرط در خارج، 402
* ماهیت «لا بشرط مقسمى»
اعتبارات ماهیت «لا بشرط مقسمى»، 471
تمامیت ماهیت «لا بشرط مقسمى»، 471
* ماهیت مخلوط
تقدّم ذات ماهیت بر ماهیت مخلوط، 386
* ماهیت مخلوطه
اشتمال ماهیت مخلوطه بر ذات ماهیت، 389
* ماهیت مركّب
اتّحاد ماهیتهاى مركّب، 582
تعریف ماهیتهاى مركّب، 581
ذكر جوهر در تعریف ماهیتهاى مركّب، 636
روشهاى تعریف ماهیت مركّب، 621
شناخت ماهیت مركّب، 620
صورت و ماهیت مركّب، 641
* ماهیت مستقل
اتّحاد و ماهیت مستقلّ، 599
* ماهیت مشروطه
اشتمال ماهیت مشروطه بر ذات ماهیت، 389
* ماهیت مطلقه
امتناع اجتماع ماهیت مطلقه و مقیّده، 374
* ماهیت مقیّد
ماهیت لا بشرط و ماهیت مقیّد، 396
* ماهیت مقیده
امتناع اجتماع ماهیت مطلقه و مقیّده، 374
* ماهیت من حیث هى
اعتبارات ماهیت من حیث هى، 378
سلب عینیت و غیریت از ماهیت من حیث هى، 372
* ماهیة الشخص
مفهوم «ماهیة الشخص»، 646
* مبدأ
مبدأ و مشتقّ، 380
* مبدأ اشتقاق
حمل ناپذیرى مبدأ اشتقاق، 622
مشتقّ و مبدأ اشتقاق، 568
* مبدأ اضافى
تعدّد مبدأ اضافى، 343
* متأخّر
وجود ترتیب بین متقدّم و متأخّر، 206
* متأخّر معدوم
اضافه متقدّم و متأخّر معدوم، 181
* متّحدین
نسبت متّحدین به یكدیگر، 599
* متضادّین
صدور متضادّین از فاعل علمى، 266
علم فاعل علمى به متضادّین، 267
* متضایفین
اعتبارات متضایفین، 187، 190
تعقّل متضایفین، 188، 190، 193، 196
تكافؤ متضایفین، 198
شناخت متضایفین، 156، 187
عدم تسلسل در تعقّل متضایفین، 188
معیت متضایفین، 193
* متقابلان
امتناع اجتماع متقابلین، 432
* متقدّم
اضافه متقدّم و متأخّر معدوم، 181
وجود ترتیب بین متقدّم و متأخّر، 206
* متكلّمین
قدرت از دیدگاه متكلّمین، 261
قوّه فاعلى و فعل از دیدگاه متكلّمین، 286
* متناقضین
علم عقل به متناقضین، 270
علم واهمه به متناقضین، 271
* متى
عروض اضافه بر «متى»، 165
* مثال افلاطونى
اثبات وجود مثال افلاطونى، 391، 392، 393
اشكالات آموزه مثال افلاطونى، 403
انطباق مثال افلاطونى بر كلّى، 403
تشخّص مثال افلاطونى، 403
جایگاه مسئله مثال افلاطونى، 429
شناخت عقلى و شناخت مثال افلاطونى، 404
كلّى طبیعى و مثال افلاطونى، 391
ماهیت بشرط لا و مثال افلاطونى، 401
مثال افلاطونى از دیدگاه ابنسینا، 430
مثال افلاطونى و مفهوم كلّى، 404
* مثلث
علّیت دایره براى مثلث، 133
وجود مثلث و وجود دایره، 114
* مثلث متساوى الاضلاع
جزء لا یتجزّى و انقسام مثلث متساوى الاضلاع، 133
* مجتمع
واژه «مجتمع» در علوم اسلامى، 472
* مجرّد
امكان در مجرّدات و مادّیات، 287
عدم انطباع مجرد در ماده، 298
عدم تكثّر مجرّدات با عوارض، 427
عدم تكثّر مجرّدات با فصول، 427
عدم تكثّر مجرّدات با موادّ، 427
مجرّد شدن مادّیات از دیدگاه صدرالمتألهین، 65
معانى مجرّد، 34
* مجرّد تام
استغناء مجرّدات تامّ از امكان سابق، 288
استغناء مجرّد تام از مادّه، 294
استغناء مجرّد تامّ از موضوع، 293
امتناع امكان استعدادى براى مجرّد تامّ، 294
عدم امكان استعدادى براى مجرّد تامّ، 293
فعلیت مجرّدات تامّ، 324، 349
* محدود
اجزاء حدّ و اجزاء محدود، 659
تركّب محدود، 587
تساوى حدّ با محدود، 629
حدّ و محدود، 588، 606، 611
حدّ و محدود در بسائط، 640، 641
حدّ و محدود در جوهر بسیط، 633
حدّ و محدود در غیر جوهر بسیط، 635
حدّ و محدود در مركّبات، 641
حمل اجزاء حدّ بر محدود، 611
حمل حدّ بر محدود، 587
زیادى حدّ بر محدود، 629
* محسوسات
حاكمیت وهم در محسوسات، 128
* محمول
اقسام محمول، 561
* محمول ذاتى
تمایز محمولهاى ذاتى با فصل، 562
* محمول عرضى
استغناء محمول عرضى از فصل، 561
* محیط
ذكر محیط در تعریف دایره، 665
* مخدوم
تقدّم مخدوم بر خادم در تصرّف، 213
* مخروط
وجود مخروط از دیدگاه مهندسان، 116
* مربع
تعریف خطّ و تعریف مربع، 329
تعریف مربع، 258
عدم تشارك بین ضلع و قطر مربع، 134
قوّه خطّ براى مربع، 258
وجود مربع و وجود دایره، 114
* مركّب
اخذ جوهر در تعریف مركّب، 631
انتزاع جنس و فصل از مركّبات، 607
انواع مركّب در خارج، 660
جنس و فصل در مركّبات، 558
حدّ و محدود در مركّبات، 641
صورت و ذات در مركّبات، 641
* مزاج
علّیت مزاج براى انوثت، 518
علّیت مزاج براى ذكورت، 518
* مستطیل
عدم تشارك بین ضلع و قطر مستطیل، 134
* مستعدّله
موضوعیت ممكن براى مستعدّله، 291
* مشائیان
تعقّل از دیدگاه مشائین، 97
حدوث نفس از دیدگاه مشائین، 297
عدم تجرّد نفس حیوانى از دیدگاه مشائین، 303
علّت تشخّص از دیدگاه مشائین، 381
علم از دیدگاه مشائین، 77
علم حصولى از دیدگاه مشائین، 82
علم حضورى از دیدگاه مشائین، 82
معقول بالذات از دیدگاه مشائین، 97
* مشتق
مبدأ و مشتقّ، 380
مشتقّ و مبدأ اشتقاق، 568
مفاد مفهوم مشتقّ، 568
* مضاف حقیقى
تعریف مضاف حقیقى، 156
مضاف حقیقى و اضافه، 187
معقولیت مضاف حقیقى، 191
* مضاف مشهورى
معقولیت مضاف مشهورى، 191
* مطلق
مطلق در مقیّد، 395
* معانى جزئى
تشخّص وجود معانى جزئى، 435
* معدوم
اضافه موجود و معدوم از دیدگاه ابنسینا، 198
تحقّق اضافه میان موجود و معدوم، 181، 184
ذهنى بودن اضافه موجود و معدوم، 198
مثالهاى اضافه موجود و معدوم، 184
* معروض
تشخّص عرض با معروض، 550
تغیّر عرض و معروض، 550
* معشوق
وجود ضمیمه در اضافه عاشق و معشوق، 168
* معقولات
تجرّد معقولات، 97
معقولات و عقول مجرّد، 101
* معقولات اولى
معقولات اولى و ثانیه منطقى، 449
مفاهیم اولى و ثانیه منطقى، 446
* معقولات ثانیه منطقى
اعتبارات معقولات ثانیه منطقى، 449
معقولات اولى و ثانیه منطقى، 449
مفاهیم اولى و ثانیه منطقى، 446
* معقول بالذات
معانى «معقول بالذات»، 97
معقول بالذات از دیدگاه مشائین، 97
* معقول ثانى فلسفى
پیشینه «معقول ثانى فلسفى»، 84
* معلول
امتناع تقدّم زمانى علّت تامّه بر معلول، 224
امكان وجود و عدم معلول، 220
اولویت و وجوب وجود معلول، 314
تأخّر وجوب معلول از وجوب علّت، 233
تعیّن علّت و تعیّن معلول، 53
تقدّم علّت تامّه بر معلول، 216، 217
تقدم علت ناقصه بر معلول، 214
تقدّم معلول بر علّت در مقام علم، 217
تقدّم وجودى علّت تامّه بر معلول، 224
تمایز علّت تامّه و معلول، 225، 240
تمایز علّت تامّه و معلول در فلسفه غرب، 226
دلالت معلول بر علّت، 229
شرایط پیدایش معلول، 220
ضرورت بالقیاس معلول نسبت به علّت، 218
ضرورت بالقیاس میان علّت تامّه و معلول، 222
ضرورت صدور معلول متعیّن از علّت، 221
ضرورت علم به وجود علت و علم به وجود معلول، 237
عدم استغناء معلول از علّت، 230
عدم علّت و عدم معلول، 238
عدم علّیت معلول براى علّت، 229، 232، 233
علّت امكان صدور معلول، 222
علّت و معلول از دیدگاه فلاسفه غرب، 217
علّت و معلول ذهنى و خارجى، 236
علم به عدم معلول و علم به عدم علّت، 238
علم به وجود علّت و علم به وجود معلول، 235، 236
علم به وجود معلول و علم به وجود علّت، 235، 236
علّیت غیر علّت براى معلول، 230
معیار تقدّم علّت بر معلول، 240
معیت دهرى علّت تامّه با معلول، 224
معیت دهرى علّت تامّه و معلول، 216
معیت زمانى علّت تامّه با معلول، 224
معیت زمانى علّت تامّه و معلول، 216
معیت و تقدّم علّت تامّه بر معلول، 223، 239
مقارنت معلول و علّت، 234
وجوب بالقیاس علّت نسبت به معلول، 232
وجوب معلول و وجوب علّت از دیدگاه صدرالمتألهین، 232
وجود علّت براى تعیّن معلول، 221
وجود علّت تامّه و معلول، 218
* معلوم
وجود ضمیمه در اضافه عالِم و معلوم، 169
* معلوم معدوم
اضافه عالم و معلوم معدوم، 181
* معناى اصطلاحى
معانى لغوى و اصطلاحى، 246
* معناى لغوى
معانى لغوى و اصطلاحى، 246
* معیت
علّت و معیت، 240
* مغناطیس
تعریف مغناطیس، 93
مفهوم و مصداق مغناطیس، 88
* مفاهیم اضافى
تسلسل در مفاهیم اضافى، 180، 184
وابستگى مفاهیم اضافى به مقایسه، 676
* مفاهیم اعتبارى
تسلسل در مفاهیم اعتبارى، 180، 184
* مفاهیم با واسطه
علّت فصل نبودن مفاهیم با واسطه، 518
فصل نبودن مفاهیم با واسطه، 516، 522
* مفاهیم ریاضى
تسلسل در مفاهیم ریاضى، 443، 452
تناهى بالفعل مفاهیم ریاضى، 443
* مفاهیم عامّه
مشكّك بودن مفاهیم عامّه، 632
* مفاهیم كلّى
تسلسل در مفاهیم كلّى، 442، 444، 450، 453
عدم فعلیت سلسله مفاهیم كلّى، 450
* مفاهیم محمولى
كلّى بودن مفاهیم محمولى، 644، 648
* مفاهیم منطقى
اقسام مفاهیم منطقى، 445
تسلسل در مفاهیم منطقى، 442
جایگاه مفاهیم منطقى، 177
مصداق مفاهیم ثانیه منطقى، 446
مصداق مفاهیم نخستین منطقى، 446
* مفهوم
اتّصاف مفهوم به اوصاف مختلف، 438
اقسام اشتراك میان مفاهیم، 445
اقسام مفهوم، 416، 418
* مفهوم اعتبارى
معیار مفهوم اعتبارى، 186
* مفهوم حیوان
اجزاء مفهوم حیوان، 385
* مقبول
ذكر قابل در تعریف مقبول، 640
* مقدار
انتزاع جنس و فصل از مقادیر، 609
* مقدوریت
امكان و مقدوریت، 317
تصادق امكان و مقدوریت، 318
شناخت امتناع و شناخت مقدوریت، 317
شناخت امكان و شناخت مقدوریت، 317
* مقولات
امتناع حدّ براى مقولات، 85
تمایز مقولات از هم، 564
جایگاه مباحث مقولات، 157
جواز رسم براى مقولات، 85
مباحث مقولات در كتاب شفا، 155
* مقیّد
مطلق در مقیّد، 395
* ممكن
موضوعیت ممكن براى مستعدّله، 291
* منتهاى اضافى
تعدّد منتهاى اضافى، 343
* منطقیین
قضیه مهمله از دیدگاه منطقیین، 378
* موجود
اضافه موجود و معدوم از دیدگاه ابنسینا، 198
انقسام موجود به كلّى و جزئى، 360
تحقّق اضافه میان موجود و معدوم، 181، 184
ذهنى بودن اضافه موجود و معدوم، 198
مثالهاى اضافه موجود و معدوم، 184
* موجود دائمى
عدم قوّه براى موجودات دائمى، 326
* موجود طبیعى
اقسام موجود طبیعى، 324
* موصوف
شناخت صفت و موصوف، 156
* موضوع
استعداد موضوع براى وجود فى غیره، 293
عدم واسطه بین اضافه و موضوع، 171
* موضوع (عرض)
انفكاك عرض از موضوع، 72
انفكاك كیف محسوس از موضوع، 57، 72
تشخّص صورت با موضوع، 547
ضرورت موضوع براى وجود فى غیره، 293
عدم بقاء موضوع در انتقال عرض، 56
عرض و موضوع، 49، 175
نیاز اعراض بى بعد به موضوع، 80
وجود موضوع براى انتقال عرض، 47
* موضوع (قضیه)
انتفاء موضوع در قضیه سالبه محصّله، 368
وجود موضوع در قضیه موجبه، 368
* مهندسان
ناتوانى مهندس از اثبات وجود اشكال، 114
ناتوانى مهندس از اثبات وجود دایره، 117
وجود استوانه از دیدگاه مهندسان، 115
وجود دایره از دیدگاه مهندسان، 113
وجود كره از دیدگاه مهندسان، 115
وجود مخروط از دیدگاه مهندسان، 116
* میل
وجود میل در زوایا، 679، 681
* ناطق
ذاتى نبودن جوهر براى ناطق، 568
علم به جوهریت ناطق، 568
* ناقص
كاربردهاى عرفى واژه ناقص، 340
معانى فلسفى «ناقص»، 350
* نصف
مشخّص بودن اختلاف ضعف و نصف، 161
* نطق
معانى نطق، 573
* نظریه اتّحاد نفس با عقل فعّال
اشكالات نظریه اتّحاد نفس با عقل فعّال، 98
* نظریه كمون و بروز
بطلان نظریه كمون و بروز، 37
مفاد نظریه كمون و بروز، 30
نظریه كمون و بروز و علّت انتقال كیف محسوس، 41
نظریه كمون و بروز و لوازم انتقال جواهر، 38
* نغمههاى موسیقى
تقدّم و تأخّر در نغمههاى موسیقى، 211
* نفس
اتّحاد نفس با عقل فعّال، 98
اتّحاد نفوس متعدّد با عقل فعّال، 100
بدن و امكان استعدادى نفس، 299
براهین وجود نفس، 303، 307
تأثر نفس از عقول، 103
تعلّق نفس به بدن، 297
تقدّم امكان بر نفس، 297
حدوث نفس از دیدگاه ابنسینا، 289
حدوث نفس از دیدگاه مشائین، 297
زمان حدوث نفس، 299
عدم انطباق نفس در بدن، 298
عدم تناهى نفوس، 461
عدم علم نفوس متعدّد به عقل فعّال، 99
علم نفس به معلومات عقل فعّال، 99
فاعلیت نفس براى حركت ارادى، 303
فاعلیت نفس براى فعل ارادى، 307
كثرت افراد نفوس، 426
موضوعیت نفس براى علم حصولى، 104
موضوعیت نفس براى كیف نفسانى، 73
نقش بدن در حدوث نفس، 299
نیاز نفس به موضوع، 297
* نفس انسانى
اقوال در اجتماع صور نفس انسانى و نفس حیوانى، 476
* نفس حیوانى
اقوال در اجتماع صور نفس انسانى و نفس حیوانى، 476
اقوال در تجرّد نفس حیوانى، 303
عدم تجرّد نفس حیوانى از دیدگاه مشائین، 303
* نفس فلك
استكمال نفس فلك، 350
* نفس كلّى
تعریف نفس كلّى، 416، 424
* نفس ناطقه
بساطت نفس ناطقه، 574
تقوّم انسان به نفس ناطقه، 665
جوهریت نفس ناطقه، 574
فصل نفس ناطقه، 574
نفس ناطقه و انسان، 574
* نقص
مثالهاى اضافه زیاده و نقص، 166
مشخص نبودن اختلاف زیاده و نقص، 161
* نقطه
حقیقت نقطه، 674
* نقیضان
ارتفاع نقیضین از ذات ماهیت، 364، 366، 367، 370، 380
ارتفاع نقیضین در قضیه سالبه محصّله، 369
امتناع اجتماع و ارتفاع نقیضین از واقع، 368، 369
امتناع اجتماع و ارتفاع نقیضین در موجبتین، 368
حمل ارتفاع نقیضین بر ذات ماهیت، 375
روش سلب نقیضین از ذات ماهیت، 375
* نوع
اشاره به مصداق نوع، 494
اشتراك افراد نوع در ماهیت، 421
اقسام نوع، 541
اقسام نوع در خارج، 661
تجرّد و مادیت نوع، 428، 429
تحصّل جنس با نوع، 430
تشخّص نوع با اضافه، 547، 549
تشخّص نوع با عوارض، 549
تعریف نوع، 481، 546
تفكیك جنس از نوع، 557
تقدّم جنس بر نوع، 483
تقوّم نوع به اجزاء، 659
تمامیت شخص و تمامیت نوع، 673
تمامیت مفهوم نوع، 494
تمایز فصل و نوع، 572
جزئیت جنس براى نوع، 486
جزئیت فصل براى نوع، 570
جنس و نوع، 428، 548، 557
حمل جنس بر نوع، 532، 582، 605
حمل فصل اشتقاقى بر نوع، 556
حمل فصل بر نوع، 540، 592، 605
حمل مقوّمات بر نوع، 660
ذاتى بودن جنس براى نوع، 566
ذكر اجزاء در تعریف نوع، 660
عدم اجتماع دو فصل در یك نوع، 430
عدم تركّب نوع از اجزاء، 602
عدم تقوّم نوع به عوارض، 496
عدم حمل ماده بر نوع، 467، 469
عدم علّیت جنس براى نوع، 490
عروض ذكورت و انوثت بر نوع، 528
علّت تشخّص نوع، 546
عوارض و غایت نوع، 527
كاربرد حدّ براى انواع، 648
معانى نوع، 466
موارد عروض اضافه بر نوع، 549
نشانه نوع، 481
نوع و مقوّمات نوع، 660
وحدت ماهوى نوع، 431، 433
* نوع ثابت
تعریف انواع ثابت با رسم، 651
* نوع جسمانى
حمل جسم بر انواع جسمانى، 470، 474
* نوع عقلى
علّیت ماده براى نوع عقلى، 491
* نوع مادى
اسباب كثرت در انواع مادى، 429
توقّف انواع مادى بر استعداد، 429
علّیت مادّه براى انواع مادى، 489
كثرت افراد انواع مادى، 426
* نوع متغیر
تعریف انواع متغیّر با رسم، 652
* نوع مجرّد
انحصار نوع مجرّد در فرد، 425
براهین انحصار نوع مجرّد در فرد، 426
تمامیت انواع مجرّد، 427
* نوع منحصر در فرد
ادراك عقلى نوع منحصر در فرد، 650
تعریف نوع منحصر در فرد با رسم، 651
شناخت نوع منحصر در فرد از دیدگاه ابنسینا، 656
متعلّق تعریف نوع منحصر در فرد، 650
* نیرومندى
نیرومندى و عدم انفعال، 249
* واجب تعالى
اراده واجب تعالى براى خیر، 262
تمامیت واجب تعالى، 351
ثبات اراده واجب تعالى، 263
صدق تعریف قدرت بر قدرت واجب تعالى، 263
عدم زیادت ماهیت بر وجود واجب تعالى، 647
عشق واجب تعالى به ذات خود، 168
قدرت و اراده واجب تعالى، 263
* واحد عددى
عدم تحقّق واحد عددى در اشیاء كثیر، 101
* واهمه
علم واهمه به متناقضین، 271
* وجوب
تقدّم و تأخّر در وجوب، 215، 216
* وجود
اتّصاف وجود به شرّیّت، 331، 332
تغایر وجود و ماهیت، 422
تقدم و تأخر در وجود، 214
حمل وجود بر ماهیت، 423، 564
خیر و وجود، 331
زیادت وجود بر ماهیت، 85
عدم تقوّم جوهر به وجود، 85
وجود و اقسام وجود، 204
وجود و خیریت، 331، 333
* وجود الهى
استغناء «وجود الهى» از شرایط مادّى، 406
مفهوم «وجود الهى»، 406
مفهوم «وجود الهى» در فلسفه نوافلاطونى، 403
«وجود الهى» و كلّى طبیعى، 403
* وجود تام
معانى فلسفى وجود تامّ، 345
معیار تمامیت وجود، 352
* وجود تامّ خاص
تعریف وجود تامّ خاصّ، 345، 346
* وجود تامّ عام
تعریف وجود تامّ عامّ، 345، 346
* وجود خارجى
اتّصاف وجود خارجى به اضافه، 179، 182
تعیّن وجود خارجى، 609
عینیت صفات وجود خارجى، 179
وحدت و كثرت وجود خارجى، 432
* وجود ذهنى
اشكالات آموزه وجود ذهنى، 77
اشكالات وجود ذهنى، 83
اقوال در ماهیت وجود ذهنى، 83
مفاد آموزه وجود ذهنى، 83
وجود ذهنى از دیدگاه ابنسینا، 78
* وجود طبیعى
احتیاج وجود طبیعى به شرایط مادّى، 407
* وجود عقلى
تساوق كلّیت و وجود عقلى، 418
كلّى بودن وجود عقلى، 437
* وجود عینى
مفهوم «وجود عینى»، 90
* وجود فوقالتمام
تعریف وجود فوقالتمام، 347
* وجود قائم بنفسه
قِدَم وجود قائم بنفسه، 297
* وجود ممكن
تقدّم قوّه بر وجود ممكن، 290
* وجود ناقص
مصادیق «وجود ناقص»، 350
* وضع
تنافى عدم جسمانیت و ذووضع بودن، 31
معانى وضع، 63
* وهم
حاكمیت وهم در محسوسات، 128
* هیولى
استعداد هیولى براى صور، 278
صورت نخستین هیولى، 322