انواع معرفت و گرایش به خدا
انواع شناخت خدا در آیات قرآن
خداشناسی حصولی
استدلال بر وجود خدا در قرآن
ارزش معرفتی براهین خداشناسی
انتظار میرود دانشپژوه پس از فراگیری این درس بتواند:
1. انواع معرفت به خدا را بیان كند (حضوری و حصولی؛ فطری و اكتسابی)؛
2. منظور از خداشناسی، خداجویی و خداپرستی فطری را توضیح دهد؛
3. درباره مسئله بداهت یا نیازمندی وجود خدا به استدلال، از منظر قرآن داوری كند؛
4. حاصل براهین خداشناسی را بهلحاظ معرفتی، ارزیابی كند.
عَنْ هِشَامِ بن سَالِمٍ عَنْ أبِی عَبْدِ اللَّه(علیه السلام) قَالَ قُلْتُ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها؛ قَالَ التَّوْحِید؛(1) «از هشامبنسالم از امام صادق(علیه السلام) نقل است كه به حضرت عرض كردم: مراد از فطرتی كه مردم بر آن سرشته شدهاند، چیست؟ فرمودند: توحید».
در درس گذشته دانستیم كه شناخت انسان درباره موجودات، هم بهنحو حصولی و حضوری و هم بهصورت شخصی و كلی ممكن است. درباره خداوند هم، بهجز شناخت حصولی شخصی، دیگر انواع یادشدة شناخت، ممكن است. انسان، هم بهنحو حضوری و شخصی و بدون وساطت مفاهیم ذهنی، و هم بهصورت حصولی كلی و با وساطت مفاهیم عقلی میتواند به خداوند معرفت پیدا كند؛ بنابراین، از دو گونه خداشناسی میتوان سخن بهمیان آورد: خداشناسی حصولی كلی و خداشناسی حضوری شخصی. ازسویدیگر، گفتیم كه انسان دارای بینشها و گرایشهایی ذاتی و غیراكتسابی است كه مقتضای نوع آفرینش اوست و در همه افراد، هرچند درحد ضعیف و ناآگاهانه، وجود دارد و از آن، به امور فطری یاد
1. محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج2، ص12، باب فطرة الخلق علی التوحید.
كردیم. شناخت خداوند، میل به جستوجوی خدا و گرایش به خضوع دربرابر او، همگی از این قبیلاند؛ یعنی انسان بنابر آفرینش خود، نوعی شناخت و گرایش به خدای متعال دارد كه اكتسابی و آموختنی نیست؛ هرچند برخورداری از مراتب كاملتر آن، نیازمند تلاش و مجاهدت است. برایناساس، میتوان گفت كه شناخت خدا به هر دو نوع حصولی و حضوریاش، برای انسان ممكن است؛ مرتبهای از ایندو نوع شناخت، بهصورت فطری در همه انسانها وجود دارد، بدون آنكه به كسب و اكتساب نیاز داشته باشد؛ اما مراتب بالاتر و كاملتر آن، اكتسابی است و افرادی با سیر و سلوك، و طاعت و عبادت به آن دست مییابند. اكنون با توجه به آنچه درباره ویژگیهای امور فطری در درس گذشته گفتیم، مقدمتاً هریك از شناختها و گرایشهای فطری نسبت به خدا را بهاختصار توضیح میدهیم، سپس وارد بحث خداشناسی حصولی در قرآن میشویم و بحث خداشناسی حضوری در قرآن را به درس سوم وامیگذاریم.
منظور از خداشناسی فطری، یكی از دو نوع شناخت حصولی و حضوری فطری ذیل است:
منظور از خداشناسی فطری حصولی این است كه انسان با همان عقل فطری و خدادادی خود، بهآسانی به وجود خدا پی میبرد(1) و برای تصدیق وجود او نیازی به تلاش ندارد؛ بهعبارتدیگر، خداشناسی عقلی فطری، شناختی است بدیهی یا نزدیك به
1. او درك میكند كه وجود انسان و همه پدیدههای جهان، نیازمندند؛ پس خدای بینیازی هست كه نیاز آنها را برطرف میكند.
بدیهی(1) كه نوعی دلیل دارد؛ ولی دلیلی كه ذهن برای آن احتیاج به تلاش ندارد و ازاینرو، همه افراد، هرچند تحصیلكرده نباشند، بهآسانی میتوانند مسئله خدا را حتی در آغاز بلوغ فكری، از كسی بیاموزند و یا اینكه اگر ذهن وقّادی داشته باشند، خودبهخود متوجه شوند و پی ببرند.
منظور از خداشناسی فطری حضوری این است كه انسان بهمقتضای آفرینش خود، ارتباط عمیقی با آفرینندة خود دارد؛ یعنی چنان آفریده شده است كه در اعماق قلبش، یك رابطه وجودی با خدا دارد و هنگامیكه به عمق دل خود توجه كند، چنین رابطهای را خواهد یافت؛ نه اینكه میداند خدایی هست، بلكه رابطه خود را با خدا میبیند و شهود میكند؛ این، علم حضوری است؛ یافتن است.(2) البته بیشتر مردم، بهویژه اوقاتی كه سرگرم زندگی عادی و مشغول امور دنیایند، به این رابطه قلبی توجه ندارند و تنها هنگامیكه توجهشان از همهچیز بریده و امیدشان از همهچیز قطع میشود، میتوانند این رابطه قلبی را بهصورت آگاهانه دریابند.
دو نوع یادشده از خداشناسی فطری، از مقوله شناختهای فطریاند؛ اما واژه فطری، چنانكه یادآور شدیم، درباره خواستها و گرایشهای انسان نیز كاربرد دارد؛ مانند خداجویی و خداپرستی فطری، كه در اینجا توضیح مختصری درباره آنها میدهیم.
1. ایننوع شناخت، یكی از مصادیق فطریات بهاصطلاح منطقی است. فطریات منطقی، از اقسام بدیهیات ثانویة منطقی و از قضایایی است كه ثبوت محمول در آنها برای موضوع، بهسبب واسطهای است كه همیشه در ذهن وجود دارد و نیاز به كشف ندارد و خود، بدیهی و مسلم است و بهواسطة آن، محمول برای موضوع اثبات میشود و خداشناسی فطری حصولی، از همین قضایاست. اطلاق فطری بر هریك از ایندو شناخت، به این لحاظ است كه اكتسابی نیست؛ احتیاج ندارد به اینكه شخص زحمت بكشد تا چیزی را كه ندارد بهدست آورد (ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج2، ص359، 360).
2. درباره ایننوع از خداشناسی، در درس بعد بهتفصیل سخن خواهیم گفت.
انواع خداگرایی فطری را میتوان ذیل دو عنوان خداجویی فطری و خداپرستی فطری بیان كرد:
خداجویی از مقوله شناخت نیست؛ بلكه از مقوله گرایش است. مقصود از خداجویی فطری، همان میل و كشش قلبی بهسوی خداست كه موجب میشود انسان در جستوجوی خدا برآید. شاهد وجود چنین گرایشی در انسان، این است كه انسانها در طول تاریخ، باوجود اختلافهای نژادی، جغرافیایی و فرهنگی، همواره در جستوجوی خدا بودهاند؛ هرچند كه این جستوجو همیشه با كامیابی همراه نبوده است، بلكه گاهی بهدلیل دور شدن از تعالیم پیامبران، نتایجی نادرست در پی داشته و به نصب نمادهایی خرافی از خداوند، انجامیده است.
منظور از خداپرستی فطری این است كه انسان بنابر فطرت خود، طالب پرستش خدا و كرنش و خضوع و تسلیم دربرابر اوست. خواستی است كه وقتی زنده و بیدار باشد، جز با پرستش خدا ارضا نمیشود و اگر با خدا ارضا نشود، بهصورت بدلی با امور دیگر ارضا میشود.
چون فطری بودن خداپرستی اندكی از ذهن دور است، ابتدا درباره آن توضیحی میدهیم و سپس به بحث اصلی بازمیگردیم:
شاید همه كسـانی كه در دل خود به كسی احساس محبت میكنند ـ بهویژه اگر این احساس شدید باشـد ـ درك كرده باشند كـه وقتی به محبوب خود میرسند، دوست دارند دربرابر او نوعی خضوع كنند؛ مثلاً خم شوند و دست او را ببوسند. اینگونه میل به خضوع دربرابر محبوب، برخاسته از تحلیل و حسابگری عقلی نیست؛ بلكه خواستی است فطری
كه ریشه در اعماق درون آدمی دارد. هرچه این محبت خالصتر و شدیدتر باشد، این خواست هم شدیدتر است؛ تاآنجاكه دوستدار میخواهد همهچیز خود را فدای دوست كند. مرتبه شدید این خواست فطری را میتوانیم میل به پرستش بنامیم.(1) دربرابر خدای متعال چنین خواستی وجود دارد. كسانی كه خدا را بشناسند و محبت خدا در دلشان بیدار شود، چنین خواستی در دلشان پیدا میشود كه میخواهند دربرابر او خضوع كنند؛ نه برایاینكه مزدی بگیرند؛ بلكه اصلاً مقتضای چنین محبتی این است كه میخواهند دربرابر خدا كوچكی و بندگی كنند و این خواستشان، تنها با عبادت خدا ارضا میشود. عبادت برای آنها وسیلهای برای رسیدن به هدفهای دیگر نیست؛ بلكه خود هدف است.(2) منظور از خداپرستی فطری، وجود چنین گرایشی در سرشت انسان است.
قرآن كریم در آیات متعدد، حقایق فراوانی را درباره خداوند با بیانات مختلف ارائه
1. محبت، كششی درونی است كه در دل یك موجود باشعور، به كسی یا چیزی كه با وجود او یا تمایلات و خواستههای او هماهنگی و تناسب دارد، پدید میآید. انسان به آنچه كمال خود بهشمار میآورد، احساس محبت میكند. این محبت، حالتی از خضوع و خشوع دربرابر محبوب را بهدنبال دارد و مرتبه عالی آن، نهایت خضوع، بندگی و پرستش محبوب است. ازآنجاكه كامل و غنیّ مطلق، تنها خداوند متعال است و كمال نهایی انسان، نزدیكی به اوست، اصیلترین محبت و خضوع و عبادت برای انسانهای كامل، در تقرب الی الله و مشاهدة نحوة تعلق خود به خداوند و درك ذات، صفات و كمالات بیپایان او فراهم میآید (درباره حقیقت محبت، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، بهسوی خودسازی، نگارش كریم سبحانی، ص71، 72؛ درباره حقیقت قرب الهی، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، خودشناسی برای خودسازی، ص67ـ 69؛ و درباره اصیلترین عبادت، ر.ك: همان، ص87).
2. این است كه شب را با مناجات به صبح میرسانند؛ بدون اینكه احساس خستگی كنند؛ دوست دارند كه این شب سالها ادامه یابد و آنان همچنان به رازونیاز با محبوبشان بپردازند. آیا عاشق صادقی كه منتظر وصال معشوق خود بوده و پس از مدتها انتظار، لحظهای به وصال او رسیده است، میخواهد پولی از او بگیرد یا تقاضای مقامی كند، یا همین وصال برای او مطلوبیت دارد؟ او برای این هدف، همهچیز را فدا میكند. كسی كه خدا را شناخت و محبت خدا در دل او بیدار شد، عاشق مناجات با خداست و از رازونیاز با او هرگز سیر نمیشود. عبادت خدا برای او چنان لذتی دارد كه همهچیز را هنگام عبادت فراموش میكند.
كرده است. این آیات را میتوان از جنبههای گوناگون، بررسی و پرسشهای مختلفی را درباره آنها مطرح كرد؛ ازجملهاینكه، این بخش از بیانات قرآنی درصدد بیان چه نوع معرفتی به خدا هستند؛ حضوری و شخصی یا حصولی و كلی؟
پیش از پرداختن به این پرسش، ذكر این نكته لازم است كه هرگونه شناختی كه از طریق عبارات قرآن بهمنزلة مدلول لفظی آن برای انسان حاصل میشود، شناختی حصولی است؛ زیرا اینگونه آگاهیها همه از طریق تلاوت یا شنیدن آیات قرآن و بهواسطة مفاهیم واژهها یا عبارات قرآن بهدست آمدهاند و صبغة حصولی بودن، در تمام معرفتهایی كه بهوسیلة مفاهیم ذهنی بهدست میآیند، محفوظ است و قرآن از این حیث، با دیگر متون تفاوتی ندارد؛ ولی پرسش اساسی این است كه در این بیانات قرآنی كه معرفتی حصولی را به انسان منتقل میكنند، آیا تنها از معرفت حصولی خدا سخن بهمیان آمده است یا اینكه معرفت حضوری و شهودی نیز مطرح شده است؟
پاسخ به این پرسش، نیازمند بررسی دقیق آیات خداشناسی و مضامین آنهاست؛ اما در اینجا بهاجمال میتوان گفت كه در برخی از آیات قرآن، مانند آیه فطرت و میثاق، از شناخت حضوری خداوند سخن بهمیان آمده است(1) و به شناخت حضوری خداوند، بهمثابة موضوع برخی از عبارات قرآن، توجه شده است و شاید مراد از «رؤیت قلبی» خداوند كه در برخی از آیات(2) و
1. در درس سوم به بررسی ایندو آیه خواهیم پرداخت.
.2 مانند رؤیتی كه در آغاز سوره نجم به آن اشاره شده است: مَا كذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی (نجم:11)؛ «قلب [پیامبر] در آنچه دید، دروغ نگفت». علامه طباطبایی(رحمه الله) رؤیت قلبی را در این آیه شریفه، به درك شهودی (علم حضوری) تفسیر كرده است (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص29، 30)؛ و نیز مانند نظاره كردن به خداوند در روز قیامت در این آیات: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَة (قیامت:22ـ23)؛ «چهرههایی در آن روز شاداباند، [بهچشم دل] بهسوی پروردگارش نظارهگرند». بدیهی است مراد از نظاره كردن پروردگار، دیدن با چشم سر نیست. ممكن است مراد از چنین رؤیتی، رؤیت و مشاهدة قلبی باشد كه قابل انطباق بر دریافت حضوری است (ر.ك: همان، ج20، ص121).
روایات(1) آمده است و اینكه «خدا را باید با خودش شناخت، نه با آفریدگانش»(2) و بسیاری از مضامین مشابه كه در روایات آمده است،(3) همین معرفت شهودی باشد.
بیشتر بیانات قرآن درباره خـدا، بیان صفات باریتعالی ـ اعم از ذاتی و فعلـی ـ اسـت و در آیاتی هم بهطور ضمنی، به اصل وجود و هستی خداوند توجه شده است كه البته، همه این آیات، معرفت به وجود یا صفات الهی را درحد عناوین كلی، مانند صانع، خالق و ناظم، افاده میكنند. آیات مربوط به صفات، بحث مستقلی میطلبد كه آن را به مجال دیگری وامیگذاریم و در اینجا به مسئله اثبات وجود خدا از دیدگاه آیات قرآن میپردازیم.
1. مانند این روایت: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّه(علیه السلام) قَالَ: جَاءَ حِبْرٌ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ فَقَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ هَلْ رَأَیْتَ رَبَّك حِینَ عَبَدْتَهُ؟ قَالَ: فَقَالَ: وَیْلَك مَا كنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ. قَالَ: وَكیْفَ رَأَیْتَهُ؟ قَالَ: وَیْلَك لَا تُدْرِكهُ الْعُیُونُ فِی مُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَلَكنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَان؛ «از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است كه یكی از علمای یهود نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین! آیا پروردگارت را هنگامیكه عبادتش میكنی، دیدهای؟ حضرت فرمود: «وای بر تو. چنین نیست كه پروردگاری را بپرستم كه ندیدهام». پرسید: چگونه او را دیدهای؟ حضرت فرمود: «وای بر تو. چشمها به دیدار، او را نمیبینند؛ ولی دلها با حقیقتهای ایمان او را میبینند» (محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج1، ص97، باب فی إبطال الرؤیة، ح3).
2. ر.ك: محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج1، ص85، باب أنّه لا یعرف الا به؛ و نیز همین باب در: محمدبنعلیبنبابویه قمی (شیخ صدوق)، التوحید، ص285.
3. مانند این سخن امام صادق(علیه السلام): ... ومن زعم أنّه یُعبد بالصفة لا بالادراك فقد اَحالَ علی غائب... إنّ معرفة عین الشاهد قبل صفته ومعرفة صفة الغائب قبل عینه؛ «... و كسی كه بپندارد خداوند به صفت عبادت میشود، نه به ادراك (خدایی كه با صفاتش شناخته میشود، مورد پرستش قرار میگیرد؛ نه خدایی كه انسان با مراجعه به درون، او را مییابد)، به امری پنهان حواله كرده است (معبود بشر را خدایی پنهان از درك او پنداشته است)؛ زیرا شناخت واقعیت خارجیِ حاضر، پیش از شناخت ویژگی اوست و شناخت ویژگی موجودی پنهان [از درك انسان]، پیش از شناخت واقعیت خارجی اوست» (ر.ك: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج68، ص276، باب 24، روایت 31).
یكی از مسائل مطرح درزمینه خداشناسی حصولی در قرآن، این است كه آیا در قرآن برای وجود خدا استدلال شده است یا نه؟ در این باره دیدگاههای گوناگونی از دانشمندان مسلمان طرح شده است كه آنها را میتوان در دو دستة كلی جای داد:
شماری از مفسران، بهویژه كسانی كه دستی در علم كلام داشتهاند، مانند فخر رازی، بسیاری از آیات قرآن، ازجمله تقریباً تمام آیات مربوط به نشانههای الهی در جهان آفرینش را، ناظر بر اثبات وجود خدا دانستهاند(1) و مفاد آنها را بهصورت براهینی درآوردهاند كه بیشتر آنها به برهان نظم(2) برمیگردند.
دربرابر دستة اول، گروه دیگری از مفسران معتقدند كه قرآن كریم، وجود خدا را بینیاز از استدلال دانسته و درصدد اثبات آن برنیامده است.(3) بهاعتقاد ایشان، آیات مورد
1. برای نمونه، فخر رازی در تفسیر خود، ذیل آیه 164 سوره بقره (إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْض...) مینویسد: اِعلم أنّه سبحانه وتعالی لمّا حكم بالفردانیة ذكر ثمانیة انواع من الدلائل التی یمكن أنْ یستدل بها علی وجوده سبحانه اولاً وعلی توحیده وبرائته عن الاضداد والانداد ثانیاً...؛ «بدان كه خداوند متعال زمانیكه به یگانگی خود حكم كرد، هشت نوع از دلایلی را كه ممكن است بهوسیلة آنها، اولاًً بر وجود او و ثانیاً بر یگانگی او و نفی هرگونه شریك برای او استدلال شود بیان كرد» (ر.ك: فخررازی، تفسیر كبیر، ج2، ص197). وی چهارده استدلال از این آیه شریفه استخراج كرده است (ر.ك: همان، ص207ـ210). همچنین، بیضاوی ذیل همین آیه، با پیوست كردن مقدماتی از برهان امكان و تمانع، دلالت آیه را بر وجود و وحدت خداوند بیان كرده است (ر.ك: ابوسعید عبداللهبنعمر بیضاوی، التفسیر البیضاوی، ج1، ص158).
2. تعبیر دقیقتر درباره این برهان كه مشتمل بر برخی مقدمات تجربی است، «دلیل نظم» است؛ زیرا مقدمات برهان باید بدیهی باشند یا به امور بدیهی ختم شوند؛ اما تنها بدیهیات اولیه (اولیات) و وجدانیات كه بر علم حضوری تكیه دارند، حقیقتاً بدیهیاند و سایر مقدمات، ازجمله مقدمات تجربی را باید از قضایای نظری و نیازمند برهان دانست كه ارزش معرفتی آنها بسته به مقدار ابتنای آنها بر بدیهیات اولیه و وجدانیات است (ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج1، ص210، 211، 221 و 222؛ همان، ج2، ص338؛ همو، تعلیقة علی نهآیه الحكمة، ص381ـ383، تعلیقة 370).
3. مرحوم علامه طباطبایی دراینباره مینویسد: «قرآن شریف، اصل وجود خداوند تباركوتعالی را بدیهی میشمارد و تنها، عنایت خود را بر اثبات صفات خداوند، مانند یگانگی، خالقیت، علم و قدرت مصروف میدارد» (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص395). این دیدگاه در مواردی موجب اختلاف تفسیر علامه با برخی مفسران شده است. برای نمونه، وی دیدگاه برخی از مفسران، مانند فخر رازی را كه مفاد آیه شریفة أَفِی اللّهِ شَك فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالارْضِ... (ابراهیم:10) را اثبات وجود خالق دانستهاند، رد میكند و میفرماید: چنین تفسیری، افزون بر اینكه با ریشه فَطَرَ مناسبتی ندارد، اجنبی از مقام است؛ زیرا بتپرستان منكر وجود خالقی بهنام الله نبودهاند. آنچه آیه درصدد اثبات آن است، توحید ربوبی است (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج12، ص25ـ27).
استناد دستة اول، یا در مقام اثبات توحید و نفی شركاند یا اینكه اساساً صورت برهانی ندارند؛ بلكه برخی از مفسران با پیوست كردن مقدماتی دیگر، آنها را بهصورت برهان درآوردهاند.
داوری صحیح و مستند درباره این دیدگاهها، نیازمند بررسی دقیق و گستردهای است كه با این بحث فشرده، سازگار نیست. آنچه بهطور مختصر، در مقام جمع و یا تقریب دو دیدگاه یادشده میتوان گفت، این است كه هرچند آیات قرآن درصدد اثبات وجود خدا نبوده است، بههرحال میتوان از بیانات قرآن كریم، بهطور غیرمستقیم، استدلالهایی برای وجود خدا بهدست آورد.
توضیح اینكه، مستند دستة اول كه بسیاری از آیات را استدلالی بر وجود خدا دانستهاند، مخدوش است؛ زیرا قرآن كریم بهدلیل اینكه وجود خدا را تقریباً بدیهی و بینیاز از استدلال میدانسته و یا بدان دلیل كه با منكر قابل توجهی مواجه نبوده، مستقیماً درصدد اثبات وجود خدا برنیامده است تا به طرح آن بپردازد.(1) شاید بتوان از برخی آیات نیز بدیهی بودن وجود خدا را استنباط كرد؛ مانند این آیه كریمه: قَالَتْ رُسُلُهُمْ أفِی اللّهِ شَك فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالارْضِ... (ابراهیم:10)؛ «پیامبرانشان گفتند: آیا درباره خدا، پدیدآورندة آسمانها و زمین، شكی هست؟». هرچند در این آیه، تكیه بر فاطریت (خالقیت) خداوند است، شاید بشود از این آیه شریفه، بدیهی بودن وجود خدا را استنباط كرد. استفهام در این آیه انكاری است؛ یعنی این را نمیتوانید انكار كنید كه آسمان و زمین، فاطر و خالقی میخواهد. این آیه شریفه درصدد استدلال به امری مخفی نیست؛ بلكه همه مخاطبان را به این امر ارتكازی توجه میدهد كه اصل وجود
1. زیرا در جایی كه مطلبی تقریباً مورد پذیرش همگان بوده و منكر قابل توجهی نداشته باشد، طرح اینگونه مطالب و اقامة دلیل برای اثبات آن، موجب القای شبهه و ایجاد وسوسه و تردید در مردم میشود و چنین كاری، خلاف حكمت است.
موجودی كه باید وجودش از خودش باشد و موجودات دیگر از او پدید بیایند، قابل تردید نیست.
بااینحال، میتوان از بیانات قرآن كریم بهطور غیرمستقیم استدلالهایی برای وجود خدا بهدست آورد. حتی بعید نیست خود قرآن هم به این استدلالهای غیرمستقیم توجه و عنایت داشته باشد. بنابراین، ممكن است آیهای مستقیماً درصدد اثبات یگانگی خدا باشد، ولی بهطور غیرمستقیم اصل وجود خدا را هم ثابت كند و یا آیهای در مقام احتجاج با مشركان یا منكران نبوت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) باشد، ولی ضمناً مطالبی را بیان كند كه اثباتكنندة وجود خدا نیز باشد.
برای نمونه، میتوان آیاتی از سوره طور را یاد كرد كه در مقام احتجاج با كفاری است كه از ایمان به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) سر باز میزنند. در این آیات، پرسشهایی بهصورت استفهام انكاری مطرح شده است؛ ازجمله این پرسش كه أمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أمْ هُمُ الْخَالِقُون (طور:35)؛ «آیا آنان بدون آفریدگار، آفریده شدهاند یا خود آفرینندة خویشاند؟».
بدون شك، این آیه صریحاً در مقام اثبات وجود خدا نیست؛ ولی بهطور ضمنی میتوان برهانی برای این مطلب از آن استنباط كرد؛ بدینصورت كه انسان یا باید بدون آفریننده و خودبهخود به وجود آمده باشد (فرض اول) و یا آفرینندهای داشته باشد؛ در صورت دوم، یا باید خود، آفرینندة خویش باشد (فرض دوم) و یا باید دیگری آفرینندة او باشد (فرض سوم).
بطلان فرض اول و دوم روشن است و هیچ عاقلی نمیتواند آنها را بپذیرد؛ پس ناگزیر فرض سوم صحیح است و آن اینكه انسان آفرینندهای دارد كه غیر اوست. البته این استدلال درصورتی تمام است كه مصداق «شیء» در آیه شریفه «آفریننده» باشد. دو احتمال دیگر نیز درباره مصداق «شیء» وجود دارد: یكی اینكه منظور از «شیء» ماده
قبلی باشد؛ یعنی «آیا آنان بدون ماده قبلی آفریده شدهاند؟» و دیگر اینكه مراد از آن، «هدف و غایت» باشد؛ یعنی «آیا آنان بیهدف آفریده شدهاند؟».
ظاهراً هیچیك از این دو احتمال با ذیل آیه، یعنی این پرسش كه «یا خود، آفرینندة خویشاند؟» تناسبی ندارند؛ بلكه همسنگ چنین پرسشی، همان احتمال اول است. شاید نكتة اینكه پرسشها بهطور صـریح مطرح نشدهاند ـ مثلاً بهجای أمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْء گفته نشده است أ لیس لهم خالق ـ این باشد كه روی مخلوق بودن آنان تكیه شود تا بطلان هردو فرض روشنتر گردد.
بنابراین، هرچند قرآن كریم، موضوع وجود خدا را بهصورت مسئله مطرح نكرده و مستقیماً درصدد استدلال برنیامده است، اما اینگونه نیست كه بهطور غیرمستقیم و ضمنی هم به آن دلیل اشارهای نكرده باشد و یا دستكم، نتوان از مطالب قرآنی، مقدماتی برای چنین استدلالی بهدست آورد.(1)
نكتة قابل توجه در اینجا، این است كه براهین عقلی، چه در قرآن و چه در سخن فیلسوفان و متكلمان، وجود خدا را بهوسیلة مفاهیم ذهنی اثبات میكنند و نتیجة آنها، معرفتی حصولی و كلی است؛ مثلاً برهان حركت(2)، وجود كسی را بهمنزلة «محرك جهان»، برهان نظم موجودی را بهمثابة «ناظم جهان» و براهین دیگر بهعنوان «خالق»،
1. بااینكه برخی از مفسران بر این باورند كه قرآن كریم، اصل وجود خدا را بدیهی شمرده و تنها، همت خود را بر اثبات صفات خدا مصروف داشته است، در مواردی، براهینی ضمنی بر وجود خدا را از آیات قرآن استفاده كردهاند (برای نمونه، ر.ك: تقریر سیدمحمدحسین طباطبایی(رحمه الله) از حجت، آیه 168 سوره بقره، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص394).
2. تعبیر دقیقتر درباره برهان حركت و نظم، كه برخی مقدمات آنها برگرفته از مقدمات تجربی است، «دلیل حركت» و «دلیل نظم» است و اینگونه تعبیر، ازروی مسامحه یا مماشات (همراهی با تعابیر قوم) است (ر.ك: پاورقی 43).
«صانع»، «واجبالوجود» و «كامل مطلق» اثبات میكنند؛ پس از آن، براهین دیگر اثبات میكنند كه این عناوین كلی، جز یك مصداق ندارند؛ یعنی «خدا یكی است» و براهینِ صفات نیز صفات كمالی را برای او اثبات و صفات نقصی را از او نفی میكنند و حاصل همه آنها این است كه موجودی وجود دارد كه دارای علم و قدرت و حیات است و زمان و مكان و سایر محدودیتها را ندارد؛ و او آفرینندة جهان و انسان است؛ و این معرفتی است با عنوانی كلی منحصربهفرد «واحد»، و معرفتی است غایبانه به موجودی با مشخصات یادشده كه تنها مصداقش، خداوند متعال است.(1)
1. آنچه بشر در این تلاش عقلی، با دقت و ژرفنگری بسیار بدان دست مییابد، مفهومی ذهنی و واسطهای ـ حاكـی از واقعیتی خارجی ـ و بهتعبیر امام باقـر(علیه السلام) آفریده و ساخـتهای همچـون انسان است و معرفتی كه در آن تحقق مییابد، بهتعبیر امام صادق(علیه السلام) معرفتی غایبانه است (ر.ك: پاورقی 40).
1. منظور از خداشناسی فطریِ حصولی این است كه انسان برای تصدیق وجود خدا نیازی به تلاش و كوشش ندارد؛ زیرا ایننوع شناخت، بدیهی یا نزدیك به بدیهی است؛ ازاینرو، همه افراد هرچند تحصیلكرده نباشند، بهآسانی میتوانند مسئله خدا را حتی در آغاز بلوغ، از كسی بیاموزند و یا اینكه اگر ذهن وقّادی داشته باشند، خودبهخود متوجه شوند و پی ببرند.
2. منظور از خداشناسی فطریِ حضوری این است كه انسان بهگونهای آفریده شده است كه در اعماق قلبش با خدا رابطه وجودی دارد و هنگامیكه به عمق «دل» خود توجه كند، چنین رابطهای را خواهد یافت؛ نه اینكه میداند خدایی هست؛ بلكه رابطه خود را با خدا میبیند و شهود میكند.
3. مقصود از خداجویی فطری، همان میل و كشش قلبی بهسوی خداست كه موجب میشود انسان به جستوجوی خدا برآید؛ شاهد وجود چنین گرایشی در انسان این است كه انسانها در طول تاریخ، باوجود اختلافهای نژادی، جغرافیایی و فرهنگی، همواره در جستوجوی خدا بودهاند.
4. منظور از خداپرستی فطری این است كه انسان بنابر فطرت خود، طالب پرستش خدا و كرنش و خضوع و تسلیم دربرابر اوست. خواستی است كه وقتی زنده و بیدار باشد، جز با پرستش خدا ارضا نمیشود.
5. هرگونه شناختی كه از راه دلالت لفظی عبارات قرآن، بهمنزلة یك كتاب، برای انسان حاصل شود، شناختی حصولی خواهد بود؛ زیرا اینگونه آگاهیها از جنس مفاهیم است كه با خواندن، مطالعه یا شنیدن محتوای یك متن حاصل میشود.
6. هرچند تمام بیانات قرآن بهلحاظ دلالت لفظی، مفید معرفت حصولی درباره خدایند؛ اما در آیات و روایات، از شناخت حضوری خداوند سخن بهمیان
آمده است و شاید مراد از «رؤیت قلبی» و اینكه «خدا را باید با خودش شناخت، نه با آفریدگانش» و مضامین مشابه آن در سایر روایات، همین معرفت شهودی باشد.
7. بسیاری از مفسران، بهویژه كسانی كه دستی در علم كلام داشتهاند، بسیاری از آیات قرآن را ناظر بر اثبات وجود خدا دانستهاند و مفاد آنها را بهصورت براهینی درآوردهاند كه بیشتر آنها به برهان نظم برمیگردند. گروه دیگری از مفسران معتقدند كه قرآن كریم وجود خدا را بینیاز از استدلال دانسته و درصدد اثبات آن برنیامده است.
8. برای تقریب ایندو دیدگاه درباره استدلال به وجود خدا در قرآن، میتوان گفت كه قرآن كریم بهدلیل اینكه وجود خدا را تقریباً بدیهی و بینیاز از استدلال میدانسته و یا بدان جهت كه با منكر قابل توجهی مواجه نبوده، مستقیماً درصدد اثبات وجود خدا برنیامده است؛ اما بههرحال، میتوان از بیانات قرآن كریم بهطور غیرمستقیم (ضمنی)، استدلالهایی برای وجود خدا بهدست آورد و بعید نیست خود قرآن هم به این استدلالهای غیرمستقیم توجه و عنایت داشته باشد كه نمونة آن، استدلال ضمنی بر وجود خدا در استفهام انكاری آیه 35 از سوره طور (أمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أمْ هُمُ الْخَالِقُون) است.
9. براهین عقلی، چه در قرآن و چه در سخن فیلسوفان و متكلمان، وجود خدا را بهوسیلة مفاهیم ذهنی اثبات میكنند و نتیجة آنها معرفتی حصولی و كلی است كه خدا را با عنوان كلی و منحصربهفرد «واحد»، بهصورت غایبانه معرفی میكند.
10. آیات قرآن تنها به معرفی كلی خداوند از راه علم حصولی بسنده نكرده است؛ بلكه آیاتی در قرآن وجود دارد كه از علم حضوری انسان بهصورت فطری (خدادادی) سخن میگوید.
1. انواع معرفت به خدا را بیان كنید.
2. منظور از خداشناسی، خداجویی و خداپرستی فطری چیست؟
3. دو دیدگاه مطرح در مسئله «استدلال بر وجود خدا در قرآن» را بیان و دربارة آنها داوری كنید.
4. چگونه میتوان از آیه 35 سوره طور بر وجود خداوند استدلال كرد؟
5. براهین خداشناسی، مفید چه نوع معرفتیاند؟ توضیح دهید.
6. هدف قرآن از معرفی خداوند چیست؟
استدلال بیضاوی را ذیل آیه 164 سوره بقره بر وجود خداوند و وحدت او، بهطور خلاصه بیان كنید.
1. مطهری، مرتضی، مجموعهآثار، ج6، ص933ـ940 (راههای بشر بهسوی خدا).
2. مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش عقاید، ج1، درس چهارم و پنجم، ص60ـ71.
3. ــــــــــــــــــــــ ، بهسوی خودسازی، نگارش كریم سبحانی، ص71ـ78.
4. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی قرآن كریم، ج12 (فطرت در قرآن)، بخش دوم (فطری بودن بینش و گرایش به خدا و دین در قرآن)، ص65ـ117.