صوت و فیلم

صوت:

فهرست مطالب

جلسه هفدهم؛ خداشناسی همزاد انسان‌شناسی

تاریخ: 
چهارشنبه, 26 فروردين, 1394

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح‌یزدی (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1394/01/26، مطابق با بیست‌وپنجم جمادی‌‌الثانی 1436 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

(17)

خداشناسی هم‌زاد انسان‌شناسی

اشاره

در جلسات گذشته به این نتیجه رسیدیم که از دیدگاه قرآن کریم عامل اصلی سقوط انسان غفلت است و برای این‌که انسان مسیر تکاملی خودش را بپیماید و به هدف مطلوبی که باید برسد، نائل شود، باید متوجه باشد که هدف کجاست، راه چیست، چه امکاناتی دارد، و چگونه باید از این امکانات استفاده کند که به آن هدف برسد. اگر انسان از این مسایل غفلت کند، نیروهایش را صرف چیزهای دیگری می‌کند که تأثیری در رسیدن به آن هدف ندارند و حتی گاهی او را از هدف دور می‌کنند، و گاهی چنان دور می‌شود که دیگر راه را گم می‌کند و حتی اگر هم بخواهد برگردد، نمی‌تواند. بنابراین اگر انسان بخواهد به این بلاها مبتلا نشود، باید بکوشد که آگاهی خودش را نسبت به این مسایل حفظ کند. به این مناسبت، مقداری درباره «غفلت» از دیدگاه قرآن و عواملی که موجب رفع غفلت می‌شود، بحث کردیم و نهایتاً به این‌جا رسیدیم که در مقابل غفلت، مفاهیمی چون علم، معرفت، دانش، بینش، شعور، آگاهی و بصیرت قرار می‌گیرند که همگی انواعی از آگاهی، شناخت و علم هستند. هم‌چنین اشاره کردیم که کلید اصلی علم، تفکر است، و وقتی انسان می‌خواهد چیزهایی را که نمی‌داند بفهمد باید از دانسته‌های قبلی‌اش استفاده کند؛ در آنها تأمل کند، و ارتباط آن‌ها را با مفاهیم دیگر کشف سازد تا به نتیجه جدیدی برسد. گفتیم که قرآن کریم تأکید بسیاری روی فکر دارد و حتی سفارش می‌کند که درباره موضوعات خاصی فکر کنید یا کسانی که درباره این مسایل فکر نمی‌کنند، را نکوهش می‌کند.

این موضوعات همه در فرمول اصول دین خلاصه می‌شود. این‌که‌ انسان باید بداند از کجا آمده، به کجا می‌رود و چه راهی را باید بپیماید که به هدف برسد، این‌گونه در اسلام جواب داده می‌شود که ما از خداییم، به سوی آخرت می‌رویم و در این عالم باید رفتار اختیاری داشته باشیم و براساس معرفت، شناخت و حجت راهی را بپیماییم که ما را به قرب خدای متعال نائل می‌کند. عنوان کلی این راه نیز اطاعت و بندگی خداست. پس باید درباره توحید، نبوت، معاد و متعلقات آن فکر کنیم؛ البته این یک‌ روی سکه است.

ملازمه میان خداشناسی و خودشناسی

روی دیگر سکه این است که از یک نگاه، همه این‌ها به شناخت انسان برمی‌گردد. می‌گوید: فکر کن از کجا آمده‌ای. می‌‌گویی من خود‌به‌خود به وجود نیامده و واجب‌‌الوجود نیز نیستم؛ پس یک موجود فقیر وابسته هستم. وقتی خود را شناختی، معرفتی از خدا نیز پیدا می‌کنی. اعتقاد به معاد نیز سرنوشت نهایی انسان را نشان می‌دهد و می‌گوید خودت را بشناس که به کجا می‌رسی و هدفت کجاست. شناخت هدف و غایت انسان نیز یک نوع معرفت انسان است؛ به‌‌خصوص با توجه به تعبیری که بعضی از منطقیین به کار می‌برند و می‌گویند تعریف کامل، تعریفی است که شامل علل چهارگانه باشد و علت فاعلی، علت غایی و احیاناً ماده و صورت را بیان کند. بنابراین شناخت خدا، شناخت علت فاعلی انسان، و شناخت معاد، شناخت علت غایی انسان است، و هر دو به نوعی معرفت از انسان برمی‌گردد.

روایت «من عرف نفسه فقد عرف ربه»[1] که به سندهای متعدد از طرق شیعه و سنی نقل شده است نیز مؤید ملازمه بین خودشناسی و خداشناسی است و البته عکس آن نیز صادق است؛ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ.[2] وقتی خود را بشناسید، خدا را می‌‌شناسید و وقتی خدا را فراموش کنید، خودتان را هم فراموش می‌کنید. بدترین غفلت‌ها این است که انسان نفهمد خودش کیست، کجاست و چه کاره است. با توجه به این مقدمات، جا دارد که درباره خودمان بیشتر فکر کنیم که چه موجودی هستیم و از جهات متعددی خودمان را بشناسیم. فکر کردن در این زمینه، از یک سو خودشناسی و از سوی دیگر خداشناسی است. در این صورت می‌‌توانیم بفهمیم که خدا چه حکمت‌هایی به کار برده و انسان را چگونه آفریده است و مسیرش را چگونه قرار داده است.

سیر تکاملی بدن انسان

مفروضات دین، ما را به این شناخت می‌رساند که انسان موجودی در حال حرکت، تغییر، تبدیل و تکامل است، و برای کمالی آفریده شده که باید با اختیار خودش کسب کند. اما ساز و کار این حرکت چیست و چگونه انسان یک حرکت اختیاری به طرف کمال انجام می‌دهد؟ در پاسخ به این پرسش دیدگاه‌های مختلفی وجود دارد که در حقیقت به مراتب مختلف معرفت انسان برمی‌گردد وطبعا بسیاری از آن‌ها خطاست و زمینه‌ساز غفلتی است که موجب سقوط انسان می‌شود. ولی به هر حال باید این موضوعات را مورد توجه قرار داد و راه صحیح را پیدا و نظر اسلام را کشف کرد.

سؤال را از خودمان آغاز می‌کنیم: ما چگونه به وجود آمده‌ایم؟ أَوَلَمْ یرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُّبِینٌ؛[3] منظور از تعبیر «اولم یر» رؤیت با چشم نیست. این عبارت به معنای «مگر نمی‌بینی» در محاورات فارسی است و به این معناست که مطلب چنین است. در واقع به معنای «او لم یعلموا» و «اولم یفهموا» است. مثلا خداوند در سوره انبیا آیه 30 نیز می‌فرماید: أَوَلَمْ یرَ الَّذِینَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا؛ مگر كفار ندیدند که آسمان و زمین (کل عالم) یک‌پارچه بود و ما این‌ها را شکافتیم. روشن است که کسی نمی‌تواند ادعا کند که من آن‌جا بودم و آن را دیدم! این عبارت به این معناست که اگر فکر کنند یا با مبانی علمی از مقدمات صحیحی استفاده کنند، به این نتیجه می‌رسند و این مطب را همه قبول دارند و چیز ناشناخته‌ و مشکوکی نیست.

آدمیزاد از چه چیزی پیدا شده است؟! به قول زیست‌شناس‌ها، اصل انسان یک اسپرم است که میلیون‌ها از آن در یک قطره منی جمع می‌شود و وقتی به تخمکی که در رحم زن تولید می‌شود، می‌رسد یکی از این میلیون‌ها اسپرم وارد تخمک می‌شود و با آن ترکیب می‌شود. این نطفه انسان است. همه این‌هایی که داریم چیزهایی است که خدا به ما داده است. چه نعمت‌هایی دست‌به‌دست هم داده‌اند تا بنده ساخته شوم و نافرمانی خدا کنم! خداوند می‌فرماید: آدمیزاد! تو که مبدأت این بوده است و ما تو را به این جا رسانده‌ایم، حال آمده‌ای و مدعی خود ما شده‌ای؟! أَلَمْ یكُ نُطْفَةً مِّن مَّنِی یُمْنَى؟![4] این را همه ما می‌دانیم و قرآن نیز مکرر تکرار می‌کند و یادمان می‌آورد.

سپس تحولاتی پیدا کردیم بالاخره کم‌کم شعور و درکی پیدا کردیم. موجودی که به شکل یک دانه توت بود، کم‌کم بزرگ‌تر شد و دانه‌های قرمزی به جای قلب و مغز و اعضای دیگر در آن پیدا شد. این نقطه‌ها کم‌کم به جایی رسید که چیزی را درک می‌کند. امروزه روانشناسان کودک برای این که رابطه جنین با مادر و حرکات و رفتار او را بسنجند، آزمایش‌ها و تحقیقات زیادی کرده‌اند و به این نتیجه رسیده‌اند که جنین در چند ماهگی در شکم مادر صدای مادر را می‌شنود و می‌شناسد. حتی می‌گویند معمولاً گریه نوزاد هنگام تولد، از روی درد نیست؛ اصلا گریه ابزاری است ‌که خودش را معرفی کند و با دیگران ارتباط برقرار کند. این گریه برای این است که با مادر ارتباط برقرار کند و بعد از این که مادر او را در آغوش می‌گیرد و سرش را روی قلب مادر می‌گذارد، احساس خوشی پیدا می‌کند و آرام می‌شود. او با صدای قلب مادر آشناست و در آغوش مادر هم احساس آرامش می‌کند. این‌ها را چه کسی و چگونه به این نطفه داده است؟

سیر تکاملی ادراک انسان

وقتی نوزاد متولد می‌شود بیشتر به دنبال نوشیدن شیر مادر است. این را هم می‌داند که وقتی گرسنه است باید به‌گونه‌ای این گرسنگی را رفع کند. او می‌داند که باید لب‌هایش را جمع کند و بمکد تا از این راه غذایی که خواسته‌اش است، به‌دست آورد. این‌ها را ما می‌گوییم و خیلی بعید است که بچه خودش بفهمد که چرا این کارها را می‌کند. البته نوعی درک در او وجود دارد و یک حرکت مکانیکی محض نیست، اما بعید است که برای این کار ابتدا فکر کند که باید چه کار کنم و به این نتیجه برسد که باید بگردم چیزی را پیدا کنم و بمکم. به این درک، درک غریزی می‌گویند که  با اصطلاح ادراک ناآگاهانه در روانشناسی و روانکاوی قابل تطبیق است. این درک را خدا به انسان داده است و نظیرش در حیوانات نیز هست. به دنبال رشد کودک، درک‌های غریزی او نیز کامل‌تر و متنوع‌تر می‌شود. کم‌کم به بازی میل پیدا می‌کند و آهسته آهسته میل جنسی در او ظهور پیدا می‌کند. در هر مرحله‌ای نوعی از این درک غریزی و فطری وجود دارد و انسان چیزهایی را می‌فهمد و دنبال چیزهای دیگری می‌گردد که کسی به او یاد نداده که باید دنبال آن‌ها بگردد، اما به‌گونه‌ای است که شرایطی برایش فراهم می‌شود که آن‌ها را می‌فهمد.

دانستیم که در مرحله‌ای از پیدایش انسان، درک غریزی وجود دارد و کم‌کم این درک غریزی تقویت و شکوفا می‌شود و  به درک آگاهانه می‌رسد. در مراحل اولیه خیلی بعید است که نوزاد توجه داشته باشد که من موجودی هستم غیر از موجودات دیگر و باید با آن‌ها ارتباط برقرار کنم، اما کم‌کم درک آگاهانه پیدا می‌کند و به مرحله‌ای می‌رسد که می‌تواند استدلال و بحث کند و کاری که می‌کند را توجیه کند یا اگر به او کاری پیشنهاد شد، بپرسد چرا من باید این کار را بکنم؟ این یک مرحله از رشد است که در کودک پیدا می‌شود و با مراحل قبلی تفاوت بسیاری دارد. وقتی این مرحله تکامل پیدا کند، به حدی می‌رسد که شارع مقدس به او می‌گوید: اکنون مکلف هستی! یعنی باید بفهمی چرا و به چیزهایی باید معتقد شوی؛ و باید بفهمی چه چیزهایی را باید ملاک عمل قرار دهی. البته این تکلیف مراتب دارد؛ لاَ یكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا.[5] در همان اندازه‌ای که می‌فهمد باید به او کمک کرد که بفهمد و معتقد بشود و عمل کند. بیش از آن‌چه در توانش هست، نه خدا خواسته و نه صحیح است که به او تحمیل شود. این آگاهی رشد پیدا می‌کند تا به این‌جا که من و شما هستیم، می‌رسد. من صبح که از خواب بیدار می‌شوم، چرا از رخت‌خواب بلند می‌شوم؟ وقتی بلند می‌شوم، دنبال چه چیزی می‌گردم؟ و بالاخره هر کسی برای زندگی‌اش برنامه‌هایی دارد.

سیر تکاملی انگیزه‌های انسان

آن انگیزه‌ای که ما را وادار می‌کند فلان حرکت را انجام بدهیم چیست؟ بیشترین و اولین انگیزه‌ها ناشی از عوامل بدنی است؛ یعنی یک حالت عصبی در ما پیدا شده است که گرسنه، تشنه یا خسته شده‌ایم. این عوامل مربوط به بدن و فیزیولوژی انسان است، و مطالعه آن برای خداشناسی بسیار مفید است. این عوامل باعث می‌شود که انسان بخواهد تغییر جدیدی پیدا کند؛ مثلا تشنه است، آب بخورد، گرسنه‌ است، غذا بخورد، خسته شده، استراحت کند، و الی آخر.

بعضی از روان‌شناسان افراط کرده و گفته‌اند: تنها عاملی که موجب حرکت می‌شود، همین عوامل زیستی است و همه چیز دیگر شاخ و برگ همین‌هاست. این‌ها خیلی اشتباه کرده‌اند و انسان را با حیوان مساوی دانسته‌اند. اما عقلا و کسانی که انسان‌‌تر هستند یا اصولاً از تعالیم انبیا استفاده کرده‌اند، می‌فهمند که این قضاوت بسیار بچه‌گانه، کوتاه، و نارساست. از یک نظر مثل این است که کسی اتومبیلی با شیشه‌های دودی را در حال حرکت ببیند و ‌بگوید: این چگونه بدون راننده حرکت می‌کند و به طرف راست و چپ می‌پیچد؟! این‌که انسان همه چیز را در مادیات و عوامل زیستی خلاصه کند قضاوتی کورکورانه است. قرآن نیز وقتی می‌خواهد کسانی را خیلی مذمت کند، می‌گوید این‌ها مثل حیواناتند؛ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ.[6] یکی از منت‌هایی که انبیا بر سر بشر گذاشتند این است که از روز اول به او توجه دادند که این بدن ابزار و مرکبی برای تو است؛ تو خیلی شریف‌تر از این بدن هستی و بعد هم این را رها خواهی کرد. تو باقی می‌مانی، و این بدن فاسد می‌شود.

روح و سیر تکاملی خواسته‌های آن

مسئله‌ای که انبیا روی آن تکیه می‌کنند و عقلای عالم نیز پذیرفته‌اند، این است که غیر از دستگاه بدن که متأثر از عوامل مادی محض است، انسان داری عنصر دیگری است که خود می‌تواند مستقلاً درک داشته باشد. اگرچه حالات انسان از جمله خستگی، نشاط گرسنگی و... کمابیش در آن درک اثر می‌گذارد، اما این‌گونه نیست که درک انسان متوقف بر آن‌ها باشد. مسایلی که انسان را به خداشناسی می‌رساند، مربوط به بدن و حرکت‌های مکانیکی یا شبه مکانیکی مغز یا اعضای دیگر نیست، بلکه چیز دیگری است که به آن روح می‌گوییم. این روح خود اصالتا درک دارد و درکش فقط از راه بدن نیامده است؛ بلکه این هنر را نیز دارد که درک‌هایی که از راه بدن می‌رسد دستکاری کند و به درک‌های کلی تبدیل سازد و از آن‌ها نتیجه بگیرد.

آن موجود خواسته‌هایی هم دارد غیر از سیر شدن شکم، تعادل اعصاب و چیزهایی از این قبیل که به‌وسیله هورمون‌ها و حرکات عصبی در بدن پیدا می‌شود. او خواسته‌های دیگری دارد که با بدن و فعل و انفعالات آن ارتباط مستقیم ندارد. مثلاً هر انسانی دوست دارد که محبوب باشد و دیگران دوستش بدارند. این بدان معنا نیست که ماده‌ای در بدنش ترشح شده که این خواسته را ایجاد کرده، یا مغز و اعصاب او به‌گونه‌ای کار کرده که به دنبال محبوبیت است، و اگر تغییرش بدهیم دیگر نمی‌خواهد کسی دوستش داشته باشد. هم‌چنین هر کودکی وقتی کمی بزرگ می‌شود، می‌خواهد روی پای خودش بایستد و حتی وقتی دستش را می‌گیرند، دستش را می‌کشد. این روح استقلال و احساس هویت او که من خودم کسی هستم و شخصیتی دارم، با حرکات و اجزاء بدن ارتباطی ندارد.

از دیگر خواسته‌های روح، عشق به خداست که از کتاب و سنت استفاده می‌شود که بالاتر از همه خواسته‌های دیگر است، و باید طی مراحلی به فعلیت برسد. البته در ابتدا خود انسان درست نمی‌داند که دنبال چه می‌گردد؛ امروز می‌بیند کسی زیباست، دوستش می‌دارد و فردا فرد زیباتری پیدا می‌شود، آن را رها می‌کند سراغ دومی می‌رود. روز دیگر فرد دیگری پیدا می‌شود آن دو را رها می‌کند و سراغ سومی می‌رود. وقتی از او می‌پرسی که به دنبال چه می‌گردی، نمی‌تواند پاسخ بگوید، اما حقیقت این است که او به دنبال زیبایی مطلق است و این موجودات محدود او را اغنا نمی‌کنند. مدتی سرگرم می‌شود و خیال می‌کند که اغنا شده است، ولی خیالی باطل است و طولی نمی‌کشد که می‌فهمد آن‌که فطرتاً به دنبالش می‌گردد، این نیست؛ البته این مطلب را با روانشناسی و روانکاوی به سادگی نمی‌توان اثبات کرد. این معنا را انبیا و اولیا فهمیدند و بیان کردند. بعضی از اهل معقول هم با استفاده از راهنمایی‌های آن‌ها به چیزهایی در این زمینه پی بردند.

منظور این است که خواسته‌هایی که در وجود ما هست از خواسته‌های حیوانی ساده مثل شیرخوردن نوزاد شروع می‌شود تا به آن‌جایی منتهی می‌شود که یک انسان قسم می‌خورد: «خدایا اگر هزار بار من را در آتش جهنم بسوزانی تا پودر شوم، و دوباره زنده شوم و باز مرا در آتش جهنم بسوزانی، محبت تو از دلم بیرون نمی‌رود!» ما حتی تصور این محبت را هم نمی‌توانیم بکنیم، اما امام زین‌العابدین علیه‌السلام در پیشگاه الهی می‌تواند آن را عرض کند.

انسان بر سر دوراهی تکامل و انحطاط

انسان موجود عجیبی است؛ وقتی در مسیر انحراف هم می‌افتد، از هر حیوانی پست‌تر می‌شود. انسانی که تا دیروز از دیدن یک طفل مریض یا یتیم گریه می‌افتاد، امروز برای این‌که چند روز دیگر بر صندلی ریاست بنشیند ابایی ندارد که هزاران نفر را در مقابلش سر ببرند یا با بمب هلاک کنند. آن گریه عاطفه فطری‌اش بود، اما در اثر سوءاختیارش به این قساوت مبتلا شد؛ ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ فَهِیَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً.[7] قرآن شوخی نمی‌کند. دل آدمیزاد این‌گونه است. این هم صفحه‌ای از زندگی آدمیزاد است و هر کدام از این صفحات رشته‌هایی از علوم را به خود اختصاص داده و بزرگانی در طول تاریخ تحقیقاتی کرده‌اند تا به این نتیجه‌ها رسیده‌اند.

اگر این مطالب را جمع‌بندی کنیم و به شکل فرمولی دربیاوریم، معرفتی اجمالی از انسان به دست می‌آوریم؛ من این هستم. اولم هم آن بود؛ هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یكُن شَیئًا مَّذْكُورًا؛[8] انسان چیزی قابل ذکر نبود. ما او را به این‌جا رساندیم که حالا بگوید چه خدایی؟! خدا چیست؟! یا خدا یکی، و من هم یکی، بلکه من از او بالاترم؛ انا ربکم الاعلی![9] مگر تو همان نطفه گندیده نیستی؟ حال علناً با ما بحث و مخالفت می‌کنی و تعالیم دین را انکار می‌کنی؟ أَوَلَمْ یرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُّبِینٌ؟! همه این‌ها یک نوع انسان‌شناسی است. اگر ما به این شناخت درست توجه داشته باشیم و بدانیم که به مقامی می‌توانیم برسیم که در عالم وجود بعد از خدای متعال هیچ موجودی به آن مقام نمی‌رسد، می‌فهمیم که حیف است چنین استعدادی را به پای یک چیز پلید یا بی‌ارزش بریزیم؛ و اگر می‌ریزیم به‌خاطر این است که غفلت کرده‌ایم که چه هستیم و چه استعدادی داریم. اگر آدم بداند به چه مقامی می‌تواند برسد، به این چیزهای پست حیوانی و بچه‌گانه دل‌خوش نمی‌شود.

از آن طرف، وقتی انسان به عادت‌های زشت، گناه، خودپرستی و ریاست‌طلبی مبتلا می‌شود، آن چنان می‌تازد که دیگر هیچ چیزی نمی‌تواند جلویش را بگیرد، و هر گناه و  جنایتی را حاضر است مرتکب شود؛ حتی برای بعضی‌هایش توجیه دینی و کلاه شرعی نیز می‌سازد. این حالت نیز برای این است که یادش رفته است چه بوده است. فکر می‌کند که خلق شده که رئیس بشود و او سخن بگوید و مردم به‌به و چه‌چه کنند و بگویند هر چه شما می‌فرمایید! این خیال بچه‌گانه‌ای است. تحسین یا تقبیح دیگران برای تو چه تأثیری دارد؟ تحسین کسی برای تو تأثیر دارد که در مقابل به‌به‌اش ما‌به‌ازایی داشته باشد، و بتواند به تو چیزی بدهد و تو را به یک جایی برساند و از مشکلی نجات بدهد. آن‌که از تو گداتر است و به کمک تو و شعارها و حمایت‌هایت احتیاج دارد، چگونه می‌خواهد مشکل تو را حل کند؟ این سقوط‌ها برای این است که انسان فراموش می‌کند چیست، برای چه آفریده شده، کجا باید برود و راهش چیست؟



[1]. غرر الحكم ودرر الكلم، ص588.

[2].  حشر، 19.

[3].  یس، 77.

[4].  القیامه، 37.

[5].  بقره، 286.

[6].  فرقان، 44.

[7].  بقره، 74.

[8]. الانسان، 1.

[9]. نازعات، 24.