صوت و فیلم

صوت:

نظام احسن و جایگاه شُرور

در جمع پاسداران سپاه الغدیر یزد
تاریخ: 
پنجشنبه, 7 خرداد, 1394

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیِبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

قبل از هر چیز اعیاد مبارک شعبانیه و مخصوصاً میلاد مسعود حضرت صاحب‌الأمر‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف را خدمت شما عزیزان تبریک و تهنیت عرض می‌کنم. از خداوند متعال درخواست می‌کنیم که عیدی ما را تعجیل در ظهور آن حضرت قرار دهد و همچنین نائب بر حق و شایسته‌شان را در کنف لطف و عنایت‌ ایشان از همه آفات و بلیات حفظ بفرماید.

در این فرصتی که خدمتتان هستیم، به اقتضای اشتغالاتی که در طول عمرمان با منابع دینی، قرآن، حدیث و کلمات بزرگان داشته‌ایم و به‌خصوص در این نیم قرن اخیر، استفاده از فرمایشات امام راحل‌رضوان‌الله‌علیه که حقیقتاً نیمی از اسلام را برای همه ما روشن فرمودند و قبل از نهضت ایشان، این نیمه اسلام مورد غفلت امثال بنده و خیلی‌های دیگر بود - خدا ان‌شاءالله ساعت‌به‌ساعت بر علوّ درجات آن بزرگ‌مرد بیفزاید و جانشین شایسته‌شان را از همه آفات و بلیات حفظ بفرماید، به ما هم توفیق بدهد که قدر این نعمت را بشناسیم و شکرش را به جا بیاوریم- به مقتضای اشتغالاتی که ما در طول این شصت، هفتاد سال داشته‌ایم و مشق و درس‌هایمان یک مقداری مربوط به اسلام و معارف اسلامی بوده است، طبعاً اگر بخواهیم چیزی هم عرض کنیم از همین چیزهایی که آموخته و اندوخته‌ایم باید عرضه کنیم وگرنه در زمینه‌های دیگر که توفیقش را نداشته‌ایم و صلاحیتش را نداریم اظهار نظر کردن پسندیده نیست. این است که من در این فرصت می‌خواهم به یک نکته‌ای پیرامون معارف اسلامی که با مسائل اجتماعی، سیاسی و نظامی عصر حاضرمان ارتباط پیدا می‌کند اشاره کنم. شاید بحثش هم کمی خشک و خسته‌کننده باشد ولی از آن جایی که می‌بینم در میان چهره‌های شما، افراد بااستعداد و فهیمی هستند، به خودم اجازه می‌دهم که این بحث خشک را در حضور شما مطرح کنم. به‌هرحال پیشاپیش عذر می‌خواهم.

اسلام؛ آیینی جامع‌نگر و فراگیر

انسان‌هایی که ما می‌شناسیم و شنیده‌ایم که بوده‌اند و امروز در اطراف عالم پراکنده هستند، اختلافات زیادی با هم دارند؛ از نظر رنگ پوست، زبان، آداب‌ورسوم، فرهنگ، گویش، مسائل زندگی و باورها و ارزش‌ها بسیار متفاوت هستند. همه انسان‌ها در ابتدا به دو دسته کلی تقسیم می‌شوند؛ کسانی که خداشناس و خداپرست هستند و آن‌هایی که مُلحد هستند و به وجود خدا معتقد نیستند. ما فعلاً با آن‌هایی که به وجود خدا معتقد نیستند کاری نداریم.

آن‌هایی که معتقد به خدا هستند، در ادیان مختلفی دسته‌بندی می‌شوند. یک عده‌ خودشان را تابع حضرت موسی‌ معرفی می‌کنند، یک عده خودشان را از طرفداران حضرت مسیح معرفی می‌کنند و عده‌ای هم خودشان را تابع جناب زردشت معرفی می‌کنند. ما معمولاً در ادبیات اسلامی به این‌ها اهل کتاب می‌گوییم. این تعبیری است که قرآن درباره این‌ها به کار برده است؛ یعنی پیغمبری بوده و کتابی از طرف خدا آورده بوده، بعد تحریف شده، این‌ها هم خودشان را تابع آن کتاب می‌دانند؛ تابع تورات، انجیل و یا کتاب دیگری که بر سایر انبیا نازل شده است.

یک دسته‌شان هم ما مسلمانان هستیم که معتقدیم که علاوه بر پیغمبران پیشینی که همه برحق بوده‌اند، پیغمبری آمده که از همه کامل‌تر، دینش وسیع‌تر و فراگیرتر و شریعتش تا روز قیامت در روی زمین حاکم خواهد بود و عملی شدن آن دین در سطح جهان، به دست یکی از اوصیای ایشان است که فعلاً از نظر مردم غائب است. روزی که ایشان ظهور بفرمایند، ان‌شاءالله گستره اسلام به‌تدریج همه عالم را فرامی‌گیرد و دیگر سایر ادیان جایگاهی در عالم نخواهند داشت. این تقسیمی است که همه ما می‌دانیم، گفتنش هم فقط یک مقدمه‌ای برای مطلب بعدی بود وگرنه احتیاج به ذکر نبود.

دیدگاه‌های مختلف در خصوص فلسفه وجود شرور و بلایا در نظام آفرینش

این‌هایی که به وجود خدا معتقد هستند و می‌گویند خدا عالم را آفریده است، در مقابل یک مسئله با هم اختلاف‌نظرهایی دارند؛ یعنی این مسئله برای همه مطرح است و هر کدام به‌گونه‌ای جواب می‌دهند. آن مسئله این است که اگر خداوند حکیم، عالم را آفریده است این شرور و بدبختی‌هایی که در عالم وجود دارد از قبیل سیل‌ها، زلزله‌ها، جنگ‌ها و ظلم‌ها، این‌ها برای چیست؟!

الف) فلسفه وجود شرور و بلایا از نگاه ملحدین

شرور، شرها و بدی‌ها، اصطلاحاتی است که در کتاب‌های کلامی و فلسفی به کار می‌رود. یک عده بر اساس وجود همین به‌اصطلاح شرور، می‌گویند همین وجود این‌ها دلیل بر این است که خدای حکیمی در کار نیست. اگر خدای حکیمی بود و این عالم را آفریده بود و اداره می‌کرد این شرور نباید وجود می‌داشت؛ این‌که یک‌باره یک جایی بهمن سقوط می‌کند و یک عده‌ای، کوچک و بزرگ، بی‌گناه کشته می‌شوند؛ اینکه یک‌باره یک جایی زلزله می‌شود و یک قسمتی از زمین و گاهی حتی یک روستا به‌کلی در زمین فرو می‌رود و محو می‌شود و مرد و زن و بچه و کوچک و بزرگ که نه هیچ گناهی کرده‌اند و نه هیچ تقصیری داشته‌اند کشته می‌شوند؛ یک عده‌ای همین را دلیل این می‌گیرند که پس خدای حکیمی در کار نیست و این‌ها اتفاقیاتی است.

ب) فلسفه وجود شرور و بلایا از نگاه یهودیان

آن‌هایی که معتقدند که خدای حکیمی این عالم را آفریده است چند جور جواب می‌دهند؛ یک عده‌شان معتقدند که درست است خدا این عالم و بعد انسان را آفریده است اما وقتی آفرید دیگر از دست او دررفت! خدا اول همه چیز را بر اساس حکمت آفرید تا اینکه انسان را هم آفرید. انسان یک موجود مختاری است. وقتی خلق شد دیگر آزاد شد و از دست خدا دررفت! این دیگر خودش شروری را به پا می‌کند و همه این‌ها مربوط به انسان است.

شرور طبیعی را هم به نحوی به این‌ها برمی‌گردانند. در تورات فعلی چنین تعبیراتی وجود دارد و یهودی‌ها چنین چیزهایی را می‌گویند و تصریح می‌کنند که بعد از این‌که خدا آدم و حوا را آفرید، از کرده خودش پشیمان شد! بعد هم نتوانست این‌ عالم را درست اداره کند، به همین جهت این‌ها به هم ریخت و این شرور پیدا شد و دیگر از دست خدا دررفت؛ وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ؛[1] گفتند دیگر دست خدا بسته است و کاری نمی‌تواند بکند و دیگر کار شده است. قرآن در رد این‌ها می‌فرماید بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ؛[2] شما اشتباه می‌کنید! دو دست خدا بازِ باز است، همه چیز در قبضه قدرت اوست و عالم با اراده و تدبیر او اداره می‌شود.

به‌هرحال این یک جواب است که وقتی انسان خلق شد و مشغول فعالیت روی زمین شد این‌ها دیگر ربطی به خدا ندارد. اگر مسئولیتی هم هست مال انسان است، خدا هم دیگر نمی‌تواند کاری کند و از دستش دررفته است. حالا یا می‌دانسته که این‌گونه می‌شود یا نمی‌دانسته و بعد پشیمان می‌شود. عرض کردم که بعضی‌ها هم تصریح کرده‌اند که خدا پشیمان شد ولی خب دیگر شده بود. یک عده این‌گونه جواب می‌دهند.

ب) فلسفه وجود شرور و بلایا از نگاه مسیحیان

یک عده دیگر می‌گویند انسانی که خدا خلق کرد اصلاً یک موجود ذاتاً گناهکار، پست و پلید است، منتها وقتی خدا این‌ را خلق کرد برای این‌که جبران پلیدی‌هایش بشود خودش آمد به صورت یک انسانی مجسم شد و فدا شد تا قربانی این پلشت‌کاری‌های انسان بشود! مسیحی‌ها می‌گویند که مسیح همان خداست یا فرزند خداست و یا بالاخره یک مرتبه‌ای از وجود خداست که به صورت مسیح در آمده است و این‌ها اصلاً این‌گونه شده تا او را به دار بکشند و فدا شود تا کسانی که به او علاقه دارند به خاطر این علاقه قربانی شوند. او قربانی بندگانش شد؛ یعنی لطف خدا این بود که یک کاری کند که قربانی این مخلوق پست و پلید شود و یک کاری کند که جبران پستی‌های این انسان‌ها شود. شاید در کتاب‌ها خوانده باشید که می‌گویند انسان گناه ذاتی دارد و اصلاً ذاتاً گناهکار است و خدا آمد به صورت مسیح در آمد تا آن جایی که به دار کشیده شد و قربانی بندگانش شد تا جبران این چیزها را بکند. این هم یک جور جواب است.

ج) فلسفه وجود شرور و بلایا از نگاه دین مبین اسلام

قرآن این‌ جواب‌ها را قبول ندارد و یک طور دیگر جواب می‌دهد؛ می‌فرماید هیچ چیز از دست خدا درنرفته و همه چیز در ید قدرت اوست. هر آنی، هر جا، هر کاری را که بخواهد می‌تواند انجام دهد؛ يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ؛[3] دست همه پیش خدا دراز است، خدا هم هر لحظه هر کاری که بخواهد می‌تواند انجام دهد و انجام می‌دهد و همین اوضاعی هم که شما می‌بینید این‌ها خودش عین حکمت است و اصلاً خدا خواسته که این‌گونه شود؛ این سؤال مطرح می‌شود که پس این بدی‌ها چیست؟!

هدف اصلی از آفرینش انسان

مسئله این است که خدا عوالمی را خلق کرده است که ما خبر نداریم. همین اندازه می‌دانیم که یک عوالمی هست، ملائکه هستند، لوح و قلم هست، فرشتگان هستند و امثال این‌ها. بالاخره ما که مسلمان هستیم اسم این‌ها را در قرآن شنیده‌ایم و معتقدیم که این‌ها راست است. در همه جای عالم، آنچه برای وجود فرشتگان و مخلوقات دیگر جا بوده خدا چیزی را جا نگذاشته است اما هر کدام از این‌ها همان‌گونه که آفریده شده بودند تا آخر هم همین بودند. سرنوشت‌شان را هم خدا تعیین کرده بود. سرنوشت‌شان یک سرنوشت جبری بود. جبرئیل همان است که خدا او را این‌گونه خلق کرده است و تا آخر هم همین است، مقامش نه بالاتر می‌رود و نه پایین‌تر و نه اقتضای این را می‌کند که خدا به او پاداشی بدهد. خدا این را همین‌گونه خلق کرده است که دوست دارد عبادت و اطاعت خدا کند و می‌کند. فرشتگان دیگر هم با درجات مختلفی که دارند همین‌گونه هستند؛ وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ؛[4] هر کدام از فرشتگان یک جای مشخصی دارند و تا آخر هم همان‌گونه هستند که خدا آن‌ها را خلق‌ کرده و آن مقام را به آن‌ها داده است.

خدا اراده کرد یک موجودی بیافریند که خودش با انتخاب خودش سرنوشت خودش را تعیین کند. هیچ کدام از آن موجودات دیگر این‌گونه نبودند؛ نه حیوانات، نه گیاهان، نه جمادات، نه فرشتگان و نه موجوداتی که در عوالم بالاتر یا پایین‌تر هستند. آن موجودات، همان‌گونه که خدا خلقشان کرده است همین هستند. از خودشان اختیاری ندارند برای این‌که سرنوشت‌شان را تغییر دهند. خدا خواست یک موجودی خلق کند، به او قدرت انتخاب بدهد، بگوید خودت سرنوشت خودت را بساز! اگر خواستی من راه را به تو نشان می‌دهم؛ می‌گویم اگر از این راه بروی به بهشت می‌رسی و اگر از این راه بروی به جهنم می‌رسی؛ این گوی و این میدان؛ به تو اختیار می‌دهم که خودت هر کدام را می‌خواهی انتخاب کنی، مسئولیتش هم با خودت. جای این مخلوق در عالم خالی بود. این بود که خدا به فرشتگان وحی کرد که ...إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً.[5]

دنیا؛ میدان آزمایش و امتحان انسان

در این عوالم عجیبی که هیچ کس نمی‌تواند حدس بزند که زمین ما چند میلیونیم این عالم است، هیچ کس نمی‌تواند حدس بزند و تازگی‌ها هم کشف شده است که یک بخشی از عالم هست که بیش از یک میلیارد سال نوری با ما فاصله دارد! حالا دیگر حساب میلیارد سال نوری با شما؛ ببینید چه قدر می‌شود و چه طوری است. نور در هر ثانیه‌ 300 هزار کیلومتر حرکت می‌کند، حساب کنید که در دقیقه‌اش چه قدر می‌شود، در ساعتش، در روزش، در سالش و در میلیارد سال یعنی در هزار میلیون سال چه قدر می‌شود! یک گوشه عالم هست که تازه شناخته شده و با ما این‌قدر فاصله دارد. اینکه پشت آن چیست باز معلوم نیست!

در این عالم با این عظمت، جانشین خدا که قدرت انتخاب داشته باشد وجود نداشت. خدا در یک سیاره کوچکی به نام زمین این موجود را آفرید و فرمود إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً؛ من جانشین خودم را در زمین می‌آفرینم. ویژگی این موجود این است که باید شرایط مختلفی پیش بیاید تا خودش انتخاب کند. شرایط مختلف یعنی چه؟ یعنی مصیبت‌ها، کارهای سخت، آسان، لذت‌بخش و رنج‌آور پیش بیاید تا معلوم شود در مقابل همه این‌ها عکس‌العملش چیست؛ یعنی این عالم، عالم امتحان است.

فرصتی محدود برای ساخت آخرت نامحدود

خدا این عالم را آفرید برای این‌که این موجود در این عالم، انتخاب کند؛ تا بعد چه شود؟! تا وقتی که از این عالم رفت به نتیجه انتخاب خودش که یا بهشت است و یا جهنم، برسد. انسان در اصل برای آن جا آفریده شده است. آن عمرش چه قدر است؟! همین است که می‌گوییم خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا؛ همیشگی است، جاودانی است؛ اینکه جاودانی یعنی چه، به عقل ما نمی‌گنجد؛ عمرش بی‌نهایت است. پس ما این جا در این هفتاد، هشتاد، صد سال، کمتر یا بیشتر، چه کاره‌ایم؟! این زندگی یک دوره جنینی است. انسان باید خودش را در این جا بسازد و خودش باید مسیر خودش را انتخاب کند. خودش قبل از این جا انتخابی نداشته است. از این جا هم که می‌رود دیگر انتخاب تمام می‌شود. در این فاصله، جای انتخاب هست.

زندگی در دنیا، آزمونی همراه با خیر و شرّ

برای این‌که در هر لحظه‌ای انتخاب‌های مختلفی پیش بیاید باید خوشی‌ها، ناخوشی‌ها، راحتی‌ها و سختی‌هایی وجود داشته باشد تا انسان انتخاب کند که آن چیزی را که خدا می‌خواهد انتخاب می‌کند یا آن چیزی را که دلش می‌خواهد؟! پس جای شرور کجاست؟ شرور، اسباب آزمایش است؛ وَبَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّیئَاتِ؛[6] ما انسان‌ها را با خوشی‌ها و ناخوشی‌ها می‌آزماییم. همه آن چه در این عالم واقع می‌شود برای ما یا خوشایند است و یا ناخوشایند. هر دوی این‌ها وسیله امتحان است که در هر صورت آیا دستور خدا را رعایت می‌کنیم یا نه؟ حالا آیا وجود این شرور خوب است یا بد؟!

شرور، جزوی از زیبایی‌های عالم!

اگر بخواهیم این عالم را به‌گونه‌ای تشبیه کنیم که یک مقداری برای خودمان قابل‌فهم‌تر باشد، شما یک تابلوی نقاشی را فرض کنید که یک سرش ازلیت است و یک سرش ابدیت. در این تابلوی نقاشی، رنگ‌های مختلفی به کار رفته است. بعضی‌ جاهایش هم رنگ‌های سیاه است. انسان وقتی در یک تابلوی بزرگ نقاشی، به رنگ سیاه نگاه می‌کند می‌گوید یعنی چه! چرا رنگ سیاه را به کار برده‌اند! یک رنگ روشنی، صورتی‌ای، سبز مغز پسته‌ای، یک رنگ شادی استفاده می‌کردند؛ چرا سیاه! اما این تابلو اگر رنگ سیاه نداشته باشد اصلاً زیبا نمی‌شود. در یک تابلوی نقاشی، رنگ سیاه هم باید به کار برود تا مجموعاً ارتباطاتی که بین این‌ها واقع می‌شود صحنه‌ای را به وجود بیاورد که از آن زیباتر نمی‌شود.

اوج زیبایی مصیبت در حادثه تاریخی عاشورا

پس وجود شرور در این عالم جزو زیبایی‌های عالم است. آن‌وقت آدم می‌فهمد که چرا حضرت زینب‌سلام‌‌الله‌‌عليها فرمودند والله مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا؛ وقتی به حضرت گفت خدا با شما چه کار کرد؟ شما را کشت! حضرت فرمودند به خدا قسم من جز زیبایی از خدا ندیدم؛ همه‌اش زیبا بود.

ما یک روی سکه را می‌بینیم؛ یک گوشه‌اش را می‌بینیم و می‌گوییم این جا رنگش سیاه است اما اگر درمجموع، یک نقشه زیبایی را ببینید، می‌بینید که اگر سیاهی نباشد هیچ رنگ دیگری نمی‌تواند جای آن را بگیرد. آن هم باید باشد تا رنگ‌های دیگر در کنارش جلوه کند.

پس جواب ما این است که این شروری که ملاحظه می‌فرمایید چه شرور طبیعی و چه شروری که از دست انسان‌ها به وجود می‌آید، در کل، یک پازل نامحدود کران‌ناپیدایی را به وجود می‌آورد که سرتاپا زیبایی است، منتها آن وقت رابطه‌اش را می‌فهمیم که این‌ها زیباست یا زشت است که این ارتباطات را بفهمیم و درک کنیم؛ اما وقتی چشم‌مان را فقط به آن جایی بیندازیم که یک نقطه سیاه است می‌گوییم چه رنگ زشتی است! کاش یک رنگ شادی بود! اما وقتی مجموعش و ارتباطاتی که بین این رنگ‌هاست را نگاه ‌کنیم می‌گوییم اگر این رنگ سیاه نبود آن رنگ زیبا و شاد هم جلوه خودش را نمی‌داشت.

به‌هرحال اگر صحرای کربلا نبود فداکاری‌های امام حسین‌سلام‌‌الله‌‌عليه معلوم نمی‌شد که چه قدر حاضر است در راه خدا فداکاری کند؛ مگر یک چنین کاری، کم زیباست؟! آدم به خاطر محبوبش و در راه معشوقش، خودش، جوان‌هایش، برادرها و خواهرهایش و حتی طفل شیرخواره‌اش را هم بدهد! مگر چیزی از این زیباتر در عالم می‌شود؟! برای این‌که یک چنین صحنه زیبایی پیدا شود شمر و یزیدی هم باید باشند تا این صحنه به وجود بیاید. اگر این‌ها نبود این زیبایی‌ها هیچ وقت تحقق پیدا نمی‌کرد. پس شرور جای خودش را دارد. در یک روی سکه، این‌ها زشت است اما مجموعش را که حساب کنیم بسیار زیباست.

تدبیر تکوینی خداوند متعال در خلقت زیبایی‌های عالم

با این نظر کلی حالا آیه‌ای از قرآن بخوانم؛ الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیءٍ خَلَقَهُ؛[7] می‌فرماید خدا آن کسی است که هر چه آفریده، زیبا آفریده است. اگر این تفسیر را نداشته باشید شما این آیه را چگونه معنی می‌کنید؟ این‌همه موجودات زشت، زیبا، جُعَل، یک موجود کثیفی با بوی بد و متعفن را برمی‌دارد، گلوله می‌کند، می‌چرخاند و می‌برد ذخیره می‌کند، این چه زیبایی‌ای دارد؟! ولی قرآن می‌گوید این خیلی زیباست. اگر این‌ را در مجموع خلقت ببینید آن‌وقت می‌بینید که چه پازل و نقشه زیبایی است. آدم یک گوشه‌اش را که می‌بیند خیال می‌کند زشت است. این‌گونه نیست. این از یک نظر بحث تکوین، بحث خلقت و بحث تدبیر تکوینی خداست.

فلسفه آفرینش انسان از دیدگاه قرآن

وقتی خدا ما را آزاد آفرید و به ما قدرت انتخاب و اختیار داد، ما چه کاره‌ایم؟ آن چه او آفرید زیبا آفرید. هر چه هم در این عالم واقع شود نسبت به مجموع این عالم و ارتباطاتی که با آن‌ها دارد مجموعاً یک واحد زیبایی را به وجود می‌آورد. درست است که رنگِ سیاه است و زشت است اما مجموعاً یک نقشه زیبا می‌شود.

در این میان، کل زمین ما با دریاها و کوه‌هایش، نسبت به کل عالم مثل یک دانه گندمی در یک خرمن انباشته گندم هم نیست. در این زمین، انسان چه نسبتی با این‌همه دریاها و کوه‌ها و جنگل‌ها دارد؟! همین آدم کوچکی که در زمین، در این سیاره کوچک خلق شده است، این خلیفه خداست چون خودش باید انتخاب کند که چه کاره است و چه چیزی را انتخاب می‌کند.

خدا این لطف را به او فرموده که نشان داده کجا که بروی به نفعت است و کجا که بروی به ضررت است؛ إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا؛[8] فکر کنم که همه آقایان این اندازه را با آیات قرآن آشنا باشند؛ هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یكُن شَیئًا مَّذْكُورًا * إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِیهِ؛[9] نَبْتَلِیهِ یعنی او را می‌آزماییم. اصلاً انسان را آفریده‌ایم برای این‌که او را در این عالم مورد آزمایش قرار دهیم؛ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعًا بَصِیرًا؛ انسان برای این‌که آزمایش شود و بتواند انتخاب کند باید چشم و گوش داشته باشد. انتخاب کور که انتخاب نیست، اتفاق است. اینکه انسان در یک صحرای تاریک برود و یک چیزی را از روی زمین بردارد این انتخاب کرده است؟! باید هوا روشن باشد که ببیند چیست تا انتخاب کند. پس إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ؛ ما راه را به او نشان دادیم، بعد هم نوبت انتخاب است؛ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا. بعد از این‌که ما راه را به او نشان دادیم، یا سپاس می‌گذارد و راه صحیح را می‌رود و یا ناسپاسی می‌کند و راه کج را می‌رود. آن به انتخاب خودش است.

این نسبت به این‌که هر کسی باید ببیند در زندگی شخصی خودش چه راهی را برود که انتخاب صحیحی کرده باشد؛ مثلاً اینکه صبح، پیش از آفتاب، بلند شود و دو رکعت نماز بخواند این انتخاب صحیحی کرده است که این کار را می‌کند ولی اگر تا ساعت نه و ده بخوابد انتخاب صحیحی نکرده است. این یک کار فردی است؛ اما وظیفه ما نسبت به دیگران چیست؟

هدایت تشریعی خداوند متعال در انجام تکالیف اجتماعی

من فکر می‌کنم مسئله تا این جا خیلی پیچیده نبود. از این جا به بعد یک کمی پیچیده‌تر می‌شود؛ یعنی منی که تنها آفریده شده‌ام تا امتحان بدهم و خودم راه خوب را انتخاب کنم و راه کج را نروم، وقتی دیگران به راه کج می‌روند من چه کنم؟ هیچی نگویم؟! فشار بیاورم؟! تا چه وقت؟! تا کجا؟! چه اندازه؟! مگر من چه قدر نیرو دارم؟! این جا نوبت تکلیف اجتماعی است که وظیفه شما در مقابل افراد ناسپاس، افرادی که خدانشناس هستند، یا وظیفه‌شان را شناخته‌اند و عمداً مخالفت می‌کنند و موجب فساد در جامعه می‌شوند چیست؟ این جا باب تشریع است یعنی خدا قانون‌هایی وضع می‌کند و باز وظیفه‌مان را به ما نشان می‌دهد که غیر از آن وظایف فردی‌ای که داریم، ما در مقابل دیگران چه وظیفه‌هایی داریم.

امام‌‌رضوان‌‌الله‌‌علیه؛ احیاگر بُعد اجتماعی اسلام

این‌که عرض کردم امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه نصف اسلام را به ما یاد داد برای این‌ است که تا قبل از امام، ما از این نیمه غافل بودیم. خوب‌هایمان فکر این بودند که خودشان خوب باشند، نماز بخوانند، روزه بگیرند، سینه بزنند، عزاداری کنند، کارهای خوب بکنند اما اینکه در مقابل حکومت ظلم چه باید کرد نمی‌دانستیم و تسلیم بودیم! ثروت‌ ما را به اجانب می‌دهند، ما چه کار باید بکنیم؟! به ما چه! ما که نمی‌توانیم کاری بکنیم! احکام دین را از بین می‌برند، پایمال می‌کنند، سنت‌های اسلامی را ضایع می‌کنند، قوانین کفر را جانشینش می‌کنند، چه کنیم؟! به ما چه! ما که نکردیم! آن‌هایی که کردند بروند جهنم! تا پیش از انقلاب، ما با اسلام این‌گونه برخورد می‌کردیم.

بنده پیش از انقلاب هم بوده‌ام. بعضی از آقایان هنوز تشریف نیاورده بودند. وقتی می‌گفتند شاه چنین می‌کند، دولت چنان می‌کند، آمریکا آمده چنین کرده، انگلیسی‌ها چنان می‌کنند، گفته می‌شد خب به ما چه؟! چه کار می‌توانیم بکنیم؟! امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه مهم‌ترین کسی بود که جامعه اسلامی را متوجه این مسئولیت اجتماعی‌اش کرد که شما غیر از تکالیف فردی، یک تکالیف اجتماعی هم دارید. البته کسان دیگری هم قبل از امام حرکت‌هایی کرده بودند اما هیچ کدام از آن‌ها آن توفیق امام را نداشتند.

حفظ نظام اسلامی و دستاوردهای آن، وظیفه‌ای همگانی

بعد از آن زحماتی که کشیده شده است و کسانی سال‌ها زندان رفتند، تبعید شدند، شکنجه شدند و به شهادت رسیدند تا انقلاب پیروز شد یکی از وظایف ما این است که این انقلاب را حفظ کنیم. دیگران زحمتش را کشیدند، خونش را هم دادند تا این انقلاب بر پا شد و نظام اسلامی به وجود آمد؛ ما چه کنیم؟ اولین کار این است که نگذاریم این از بین برود. این کمترین کاری است که به عهده ماست. به عبارتی شُکر خون‌های شهداست؛ مسئولیتی است که ما در مقابل آن عزیزانی داریم که همه هستی‌شان را فدا کردند تا این نظام برقرار شود. در سطح بالاتر، شکر خداست که این نظام را نصیب ما فرمود. ما چه کار باید بکنیم؟! کمترین کار ما این است که این نظام و دستاوردهایش را حفظ کنیم و نگذاریم از بین برود. حالا تفصیلش را خود شما می‌دانید، نه می‌شود همه‌اش را گفت و نه وقت و مجالی هست و تکرار مکررات و توضیح واضحات است.

راه شناخت صحیح تکالیف اجتماعی

بالاخره گاهی شرایطی پیش می‌آید که بعضی از این دستاوردها در معرض خطر قرار می‌گیرد؛ گاهی! گاهی! ما در انجام وظیفه اول‌مان که حفظ همین دستاوردهای انقلاب است باید بفهمیم آن جایی که بعضی از این‌ها در معرض خطر قرار می‌گیرد چه کار باید بکنیم؟ به‌هرحال لوازمی دارد. همه شما می‌دانید و تجربه‌های زیادی هم دارید که در فعالیت‌های اجتماعی وقتی آدم یک فعالیتی می‌کند و یک کاری را انجام می‌دهد، یک نقطه‌های مثبتی، یک ارزش‌ها و چیزهای مفیدی بر آن بار می‌شود. از طرفی یک هزینه‌ها و یک لوازمی هم دارد و مفاسدی هم بر آن مترتب می‌شود. در این عالم، کاری که همه‌اش خیر و مصلحت باشد یا همه‌اش خوشی و برکت باشد وجود ندارد. در کنار هر خیری، یک زحمتی، یک رنجی، یک غصه‌ای، یک اندوهی، یک حزنی، یک تلاشی، یک اضطرابی، یک استرسی، یک چیزی هم هست؛ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی كَبَدٍ؛[10] اصلاً وجود انسان توأم با رنج است. انسان، بی‌رنج نمی‌شود. خدا این عالم را این‌گونه خلق کرده است و خودش هم این را می‌فرماید.

ما چه اندازه رنجی را برای چه دستاوردی باید تحمل کنیم؟! در اسلام یک قواعد کلی گفته‌اند که اسلام‌شناسان می‌روند تحقیق می‌کنند و نتایج عملیه‌اش را به شکل‌ رساله‌های عملیه و مشابه‌اش برای مردم بیان می‌کنند. این یکی از خدمت‌های بزرگ است که وقتی ما دسترسی به پیغمبر و امام نداریم، یک کسانی باشند که فرمایشات آن‌ها را تحقیق کنند، اجتهاد کنند، باز کنند، مسئله عملی‌اش را بنویسند و بگویند وظیفه شما این است که این کار را بکنید. شکر‌الله سعیهم؛ برای همه آن‌ها دعا می‌کنیم. همه فقهایی که از اول صدر اسلام تابه‌حال این زحمت‌ها را کشیده‌اند، احکام اسلام را برای ما بیان کرده‌اند، رساله‌های عملیه و کتاب‌های فقهی را نوشته‌اند، خدا ان‌شاءالله از خزانه غیبش به همه آن‌ها پاداش نیک بدهد؛ اما این باز برای ما کافی نیست. رساله عملیه می‌گوید در مقابل دشمنی که علیه شما قیام کرده و نظام شما را تهدید به نابودی می‌کند باید مقاومت کنید؛ اما چگونه؟! تا چه اندازه؟! این جا تنها نظر کارشناسی کافی نیست و پای مدیریت اجتماع به میان می‌آید.

چرا جامعه اسلامی به رهبر احتیاج دارد؟

مراجع تقلید نظر کارشناسی می‌دهند، می‌گویند وظایف انسان‌ها این‌هاست و نظرهایشان را در مسائل رساله‌های عملیه می‌نویسند؛ اما اینکه الآن چه باید کرد و جای عمل به کدام یک از این احکام است و به چه شکلی باید عمل کرد، این غیر از کارشناسی، مدیریت می‌خواهد. به عنوان یک مثال در امور فردی، اگر کسی قواعد راهنمایی رانندگی را خوب بلد باشد و بداند که وقتی سوار اتومبیل می‌شود چگونه باید رانندگی کند اما تنها با خواندن این قواعد که راننده نمی‌شود بلکه تجربه عملی و مهارت هم می‌خواهد.

غیر از این قواعد کلی که می‌نویسند و به دست ما می‌دهند و می‌گویند این واجب است، این حرام است، این مستحب است، ما احتیاج داریم به این‌که الآن جای عمل به کدام یک از این‌ها است؟! این احکام در مقام عمل، تزاحم پیدا می‌کند که جای عمل به این است یا جای عمل به آن؟! این جاست که نقش رهبر در جامعه مشخص می‌شود که رهبر چه کاره است. او غیر از این‌که فتوا و نظر کارشناسی می‌دهد، دستور می‌دهد و حکم می‌کند.

فرق حکم و فتوا

ما در فقه‌مان و در اصطلاح ادبیات دینی‌مان، یک فتوا داریم و یک حکم. فتوا قواعد کلی است. حکم می‌گوید امروز باید این‌گونه انجام دهید. مثلاً در جبهه، فرمانده می‌گوید ایست! باید ایستاد. می‌گوید به‌پیش! باید رفت. قواعد کلی سر جای خودش است. اینکه چگونه باید با دشمن جنگید و چگونه باید تاکتیک‌ها را تعیین کرد این‌ها سر جای خودش است اما اینکه الآن چه کار باید کرد، فرمانده باید دستور بدهد. خواندن کتاب‌های نظامی و دستورالعمل‌های جنگی تعیین نمی‌کند که این جا باید حمله کرد یا ایست کرد یا عقب‌نشینی کرد. فرمانده باید دستور بدهد. این مدیریت است. این همان است که در جامعه اسلامی ما بعد از پیروزی انقلاب به عنوان جایگاه رهبر تعیین شده است. این غیر از مرجعیت تقلید است. مرجع تقلید نظر کارشناسی می‌دهد و خودتان باید بروید مصداقش را پیدا کنید اما رهبر مصداق را تعیین می‌کند که الآن باید این کار را انجام دهید. این حکم حکومتی و ولایی است و غیر از فتوای کلی است.

سرنوشت انقلاب‌های بدون رهبر

غیر از این‌که در احکام اسلام برای ما ثابت شده است که چنین چیزی ضرورت دارد و در زمان غیبت، ولی‌فقیه است که چنین ویژگی‌ای دارد، او باید دستور بدهد و همه باید اطاعت کنند، غیر از این، تجربه این پنجاه ساله هم ثابت کرده که اگر چنین رهبری در جامعه نباشد نیروها هدر می‌رود و به نتیجه‌ای نخواهد رسید. یک مثالی که همه شما می‌دانید انقلاب افغانستان است که تقریباً نزدیک به انقلاب ایران بوده و از نظر زمانی خیلی با انقلاب ما فاصله ندارد. این‌ها یک گروه‌های اسلامی بودند که علیه دولت مارکسیستی قیام کردند و خواستند دولت اسلامی تشکیل بدهند. خیلی‌هایشان هم رهبران‌شان، علما و بزرگان‌شان بودند و هنوز هم هستند. این‌ها قیام کردند، زحمت کشیدند، خون‌ دل خوردند، فداکاری کردند. سختی‌هایی که بعضی از این گروه‌های افغانی در جریان مبارزه کشیدند ما حتی بو هم نبرده‌ایم! خدا می‌داند که این‌ها چه گرفتاری‌هایی داشته‌اند و چه خون دل‌هایی خورده‌اند. گاهی مجبور می‌شدند برای این‌که زنده باشند از پست‌ترین چیزها در خوراک استفاده کنند که آدم حتی از گفتنش هم خجالت می‌کشد. این‌ها مبارزه کردند؛ ولی چه شد؟ دشمن آمد در خانه‌شان مسلط شد، اقتصادشان را به دست گرفت، اموال‌شان را برد، بین خودشان ایجاد اختلاف کرد و برادرکشی راه انداخت. هنوز هم نمی‌توانند یک نفس راحت بکشند. چرا؟ چون رهبر واحد نداشتند.

این انقلاب‌هایی که در جاهای دیگر و در کشورهای دیگر هم واقع شده را کم‌یابیش می‌بینید. عمده‌ اشکالشان این بوده که هیچ جای دیگر رهبری که مردم وظیفه خودشان بدانند که از او اطاعت کنند و این را وظیفه دینی‌ خودشان بدانند نداشته‌اند. تنها کشور اسلامی ایران بود که به برکت معارف اهل‌بیت و به برکت ولایت‌فقیه، مردم از اول رهبرشان را شناختند و تا لحظه آخر هم جان و مالشان را در اختیارش گذاشتند.

تدبیر حکیمانه ولی‌فقیه در مدیریت اجتماع

این نقش رهبر است برای این‌که فعالیت‌های اجتماعی در جامعه شکل صحیح بگیرد، نیروها هدر نرود، صرف اصطکاکات نشود، برادرکشی راه نیفتد و اختلاف پیدا نشود. آخرش هم می‌بینید که این رهبر حکیم و عظیم‌الشأن، در یک چنین موقعی باز می‌فرماید همدلی و هم‌زبانی؛ سعی کنید بین شما اختلاف ایجاد نشود که دشمن بگوید این‌ها دو گروه هستند، یک عده طرفدار رهبر هستند و یک عده مخالف هستند! نگذارید این‌گونه شود! با هم باشید! همدیگر را تحمل کنید تا نیروهایتان هدر نرود وگرنه این آرزوی دشمن است که در عالم معرفی کند که بله، بین ایرانی‌ها هم اختلاف افتاد و یک عده این طرف رفتند و یک عده آن طرف؛ در این حالت، فشل می‌شوید.

می‌فرمایند این‌هایی که می‌روند مذاکره می‌کنند این‌ها هم بچه‌های ما هستند، این‌ها هم بچه‌های انقلاب هستند، ما به این‌ها اطمینان داریم، این‌ها بچه‌های خودمان هستند، حالا ممکن است اشتباه کنند اما این‌ها خیانت نمی‌کنند. اگر بنا بود ایشان از روز اول در این جریان، حالا به عنوان مثال عرض می‌کنم، یک موضعی می‌گرفتند که یک عده بگویند بله، نظر آقا این است و یک عده‌ای با آن موافق هستند، نظر دولت و وزارت خارجه و دستگاه دیپلماسی هم چیز دیگری است، بین خود مردم اختلاف ایجاد می‌شد، اراده‌شان سست می‌شد و خودشان را می‌باختند که بالاخره بین این دو گروه بناست کدامشان غالب شوند؟! تکلیف ما چه می‌شود؟! اما از اول به آن‌ها فرمود که همه اهداف انقلاب ما روشن است، همین‌ها را باید دنبال کنیم، مواظب باشیم کلاه سرمان نرود، اشتباه نکنیم وگرنه مسئله خیانت و دشمنی با اسلام و انقلاب مطرح نیست. این تدبیر حکیمانه ولی‌فقیه است. این کار از سیاست‌مدارهای دیگر نمی‌آید. ایشان آن را از اسلام یاد می‌گیرند، از سیره پیغمبر و اهل بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين یاد می‌گیرند و چون نفعی برای خودشان در نظر نمی‌گیرند عیناً این را برای مردم پیاده می‌کنند تا مصالح مردم تأمین شود. ما چه قدر باید قدر این نعمت را بدانیم؟!

عقوبت عمل نکردن به وظایف فردی و اجتماعی

خب حالا وظیفه‌ ما چیست؟ بدون شک ما باید سعی کنیم اسلام و دستورات اسلام را خوب بفهمیم. در زندگی فردی‌مان هم سر خودمان کلاه نگذاریم. آن جایی که هنوز پای مسائل اجتماعی در کار نیامده، در خانه‌مان، با زن و بچه‌مان و در رفتار شخصی‌مان، دستورات اسلام را عمل کنیم. حلال و حرام سرمان بشود. نگوییم حالا در چهاردیواری خانه، کسی که خبر ندارد لذا هر کاری که دلمان می‌خواهد می‌کنیم. شب تا سحر، تا دو بعد از نصف شب بنشینیم هر فیلمی که می‌خواهیم تماشا کنیم. این کار را نکنیم. این‌ها اثر دارد. آنچه را مربوط به شخص خودمان از اسلام می‌فهمیم درست عمل کنیم. حتی در نگاه‌مان هم مواظب باشیم که به جایی نگاه حرام نکنیم. خدا از این‌ها غفلت نمی‌کند. همه این‌ها را می‌داند. برآیندش آن نتیجه‌ای می‌شود که برای نظام پیدا می‌شود.

چرا یک روز پیشرفت می‌کنیم، یک روز عقب می‌مانیم، یک روز چوب لای چرخ‌مان می‌گذارند، یک روز مشکلاتی ایجاد می‌شود؟ همه این‌ها به همان کارهای خودمان برمی‌گردد؛ ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَیدِی النَّاسِ؛[11] می‌فرماید این‌ها عکس‌العمل کارهای خودتان است. اگر واقعاً نظام اسلام را پذیرفته‌ایم، اول در زندگی فردی‌مان سعی کنیم احکام اسلام را رعایت کنیم. حلال، حرام، محرم، نامحرم، ربا، غیر ربا، اسمش را هرگونه دلمان خواست عوض نکنیم؛ مثلاً سی درصد نرخ بگذاریم و اسمش را کارمزد بگذاریم! حرام خدا با این‌ها حلال نمی‌شود. خدا این‌ها را فراموش نمی‌کند. اثرش یک جا ظاهر می‌شود؛ اقتصاد عیب می‌کند و در آن گیر می‌کنیم. اگر می‌خواهیم این‌گونه نشود مواظب باشیم ربا نخوریم و مال حلال بخوریم. این‌ها هنوز مربوط به زندگی فردی است و هنوز وارد مسائل سیاسی، اجتماعی نشده‌ایم.

لزوم توجه به ارزش‌های اسلامی در انتخابات

آن جایی که نوبت به مسائل اجتماعی رسید سعی کنیم نظر رهبر را بشناسیم و دقیقاً سعی کنیم برای رضای خدا دستورات ایشان را عمل کنیم. فکر این نباشیم که اگر این‌گونه شد چه چیزی گیر من می‌آید. مثلاً انتخابات می‌شود، بگویم اگر ما به همشهری خودمان رأی بدهیم، بالاخره یک جایی از آن استفاده می‌کنیم. حالا این‌ها چه فرقی می‌کنند، شورای نگهبان همه‌شان را تأیید کرده است، ما به آن رأی بدهیم که فردا بگوییم بابا! همشهری! ما برایت درست کردیم، هوای ما را داشته باش!

با این کار داریم خدا را گول می‌زنیم. خدا می‌گوید من گول نمی‌خورم، کلاه سر خودت می‌گذاری؛ تو باید ببینی کدام به نفع اسلام است؟ همشهری باشد یا در ظاهر، دشمنت هم باشد. باید بگردی آن را پیدا کنی و به آن رأی بدهی. نمی‌شناسی؟! برو تحقیق کن! چه طور وقتی می‌خواهی دختر شوهر بدهی به صد نفر مراجعه می‌کنی که این پسر چه طور است؟ پدرش کیست؟ خانواده‌اش چه طور است؟ این‌گونه نیست؟! حالا می‌خواهی اختیار جامعه را به دست یک نفر بدهی، نباید تحقیق کنی که این کیست؟ چه کاره است؟ سابقه‌اش چه بوده؟ لاحقه‌اش چیست؟ افکارش چگونه است؟ همین که همشهری شد، مثلاً عرض می‌کنم، یا خویش و قوم شد، یا قومیت است، فارس و ترک است، عرب و عجم است، کافی بود؟! این‌ها را باید کنار می‌گذاشتی و می‌دیدی خدا چه می‌خواهد و کدام بیشتر برای اسلام کار می‌کنند. مگر انقلاب تو اسلامی نبود؟!

این جاهاست که برنامه‌ها کمی ضعیف می‌شود، اشتباه‌کاری می‌شود، خلط می‌شود. آدم در ظاهر یک چیزی می‌گوید ولی ته دلش یک چیز دیگری است. در ظاهر می‌گوید من هم به همان کسانی که شورای نگهبان تأیید کرده رأی می‌دهم. ظاهرش این است. یا یک بهانه دیگری هم درست می‌کند که ایشان مثلاً چه مزایایی دارند؛ اما ته دلش این است که رفیق هستیم، ما همشهری بودیم، هم‌کلاسی بودیم، با هم روابط داریم، باهم رودربایستی داریم، اگر یک وقت یک چیزی را از او خواهش کنیم روی حرف‌مان نه نمی‌گوید، پس خوب است به آن رأی بدهیم.

از ماست که بر ماست!

حالا فقط انتخابات ریاست جمهوری که نیست. در انتخابات شورای شهر هم همین‌گونه است. مثلاً می‌خواهیم عضو شورای شهر انتخاب کنیم. هر کسی بگوید آن کسی را انتخاب کنیم که رفیق ماست، اگر یک وقت کاری دستش داریم درست می‌کند. اگر این‌گونه باشد این کلاه سر خدا گذاشتن است. خدا می‌فرماید سر خودتان کلاه می‌گذارید؛ یخَادِعُونَ اللّهَ...وَمَا یخْدَعُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُم؛[12] می‌خواهند سر خدا کلاه بگذارند اما کلاه سر خدا نمی‌رود و کلاه‌ها سر خودشان می‌رود؛ وَمَا یخْدَعُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُم! جز خودشان هیچ کس را فریب نمی‌دهند؛ اگر احکام اسلام را رعایت نکنید ضرر به خودتان می‌خورد؛ فردا می‌گویید چه طور شد که این‌گونه شد؟! طوری نشد؛ من و شما دنبال این نبودیم که ببینیم خدا و امام زمان‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف چه می‌خواهند؛ دنبال این بودیم که یک طوری بشود که یک چیزی گیر ما بیاید. آن‌وقت این‌گونه شد.

اگر از اول فکر می‌کردیم چه کار کنیم که امام زمان‌‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف بیشتر خوششان بیاید این‌گونه نمی‌شد. قطعاً این‌گونه نمی‌شد. امام زمان‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف با همه زشتی‌هایمان ما را رها نمی‌کنند؛ آن‌وقت اگر ما مطیع ایشان باشیم و در همه کارهایمان رضایت ایشان را بخواهیم ما را رها می‌کنند؟! این‌گونه فکر می‌کنید؟! یک چنین چیزی ممکن است؟! اگر اشکالی هم هست برای کار خود ماست.

شرط پیروزی

شما می‌فرمایید ما اندک هستیم و یک گروه کوچکی هستیم و نمی‌توانیم برای دیگر مردم کاری کنیم. بنده عرض می‌کنم در این دستگاه خدا کوچک و بزرگ ارزش خودش را دارد؛ كَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ؛[13] اگر راست بگویید و اگر صداقت و اخلاص داشته باشید، خدا کمبودهایتان را جبران می‌کند؛ وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ.[14]

خداوند متعال خطاب به مسلمانان می‌فرماید به یاد بیاورید که در جنگ بدر، 313 نفر بودید و دشمنان اقلاً هزار نفر بودند. سازوبرگشان هم چندین ‌برابر شما بود. شما فهمیدید که در معرض فنا هستید و در مقابل دشمن نمی‌توانید کاری کنید. قرآن می‌فرماید شما در آن حال در حالت ذلت بودید، وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ؛ اما نتیجه چه شد؟! آیا شکست خوردید؟! خدا شما را یاری کرد؛ إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّی مُمِدُّكُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُرْدِفِینَ؛[15] شما دست به دامان خدا شدید، خدا هم هزار ملک به کمک شما فرستاد و شما با همان چند شمشیر و شتری که داشتید پیروز شدید. مسلمانان اصلاً توش و توان جنگ نداشتند. این‌ها با همان‌ها پیروز شدند. یلان عرب کشته شدند و آن‌ها را در چاه‌های بدر انداختند و این‌ها پیروز به مدینه برگشتند. شرطش این است که با خدا صاف باشید؛ به خدا کلک نزنید؛ واقعاً بخواهید آن که خدا می‌خواهد بشود نه آن که من دلم می‌خواهد. اگر این را سرلوحه زندگی‌تان قرار دادید مطمئن باشید که پیروز خواهید شد.

شکست مسلمانان در جنگ حنین به خاطر غرور

در دوران هشت سال دفاع مقدس، سرداران شما که بعضی‌هایشان تشریف دارند، بعضی‌هایشان به جوار رحمت الهی رفته‌اند و خدا ساعت‌به‌ساعت بر علو درجات‌شان بیفزاید، بعضی‌ها هم مشغول به فعالیت‌ها در صحنه‌های مختلف هستند و خدا ان‌شاءالله همه‌شان را تأیید کند، آن‌ها خوب می‌دانند، شما هم بارها شنیده‌اید و بعضی‌هایش را هم خودتان بوده‌اید و دیده‌اید که در دوران هشت سال دفاع مقدس، مواردی پیش آمده که یقین داشتید که شکست می‌خورید و اتفاقاً همان جا پیروز شدید و مواردی بوده که معتقد بودید که مطمئناً پیروز می‌شوید ولی شکست خوردید! قرآن این را می‌فرماید: وَیوْمَ حُنَینٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنكُمْ شَیئًا؛[16] در جنگ حنین، شما دیدید که جمعیت زیادی دارید، توش و توانی دارید، افراد آموزش‌دیده دارید، وسایل نظامی دارید و مجهز هستید، خلاصه همه چیز برای شما فراهم است، گفتید حتماً پیروز می‌شویم؛ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ؛ از کثرت جمعیت‌تان خیلی خوشتان آمد. گفتید ماشاءالله! ما چه قدر لشکر داریم! ما شکست بخوریم؟! آن وقت که چند نفر بودیم پیروز شدیم، حالا با این جمعیت حتماً پیروز می‌شویم.

اتفاقاً آن جا فَلَمْ تُغْنِ عَنكُمْ شَیئًا؛ این کثرت جمعیت، جای نصرت الهی را نگرفت؛ وَضَاقَتْ عَلَیكُمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ؛ شما در تنگنای زمین واقع شدید، احساس کردید در یک محاصره‌ای ‌واقع شده‌اید، از اطراف به شما فشار می‌آید و راه فراری ندارید و شکست خوردید؛ چرا؟ چون به خودتان بالیدید؛ گفتید ما با این جمعیت و با این توش و توان شکست بخوریم؟! خدا هم گفت این شما و این هم میدان، بروید ببینم چه می‌کنید!

آن را که خداست چاره، بیچاره نخواهد شد

اما آن جایی که إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّكُمْ، چوب‌ها را انداختید، دست‌ها را بلند کردید و گفتید خدایا! ما بیچاره‌ایم! مگر تو کمک‌مان کنی؛ خدا دعایتان را مستجاب کرد و هزار فرشته به کمک سیصد نفر فرستاد.

این مسائل، داستان حسینِ کُرد نیست و قرآن قصه نگفته است؛ این‌ها را فرموده برای این‌که من و شما امروز از آن استفاده کنیم و بفهمیم که چه باید بکنیم؛ وجهه همت‌مان باید اطاعت خدا، اطاعت امام و اطاعت رهبری باشد. اگر دشمنان ما زیاد هستند، اگر تکنولوژی پیشرفته دارند و اگر سلاح‌های ‌چنین و چنان دارند احساس ضعف نکنیم، چون خدا را داریم. قرآن باز می‌فرماید آمدند گفتند إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ؛[17] همه مردم پشت به پشت هم داده‌اند که شما را به زمین بزنند، از آن‌ها بترسید! قَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِیلُ؛[18] ولی آن‌ها گفتند ما خدا را داریم و از هیچ چیز نمی‌ترسیم.

خدا همان خداست، اگر ما بنده باشیم!

آن‌هایی که این‌گونه تربیت شده بودند این پیروزی‌ها را آفریدند و ما امروز سر سفره آن‌ها نشسته‌ایم. اگر ما هم راه آن‌ها را ادامه بدهیم خدا همان خداست، خدای خرمشهر با خدای قم یا با خدای یزد فرقی ندارد. بالاتر از آن، خدای جبهه با خدای بازار دو تا نیست؛ نگو بازارم کساد است، اقتصاد خراب است؛ چه کسی در جبهه‌ها کمک‌تان کرد؟! آیا او در بازار نمی‌تواند کمک کند؟! خدا همان خداست، شما همان رزمنده باش، در بازار هم دستورات خدا را عمل کن، ببین چگونه کمک می‌کند!

در عرصه علم و تکنولوژی هم خدا همان خداست؛ ده، پانزده سال پیش‌تر دانشجویان ایرانی در لندن از ما دعوت کرده بودند و ما یک سفری به آنجا رفتیم. یک استاد دانشگاهی بود که این جا در همین مؤسسه تدریس می‌کرد. اتفاقاً آن وقت ایشان یک مأموریتی در یک مؤسسه اقتصادی در لندن داشت. ما از روی سوابقی که داشتیم با ایشان تماس گرفتیم. وقتی تماس گرفتیم دعوت‌مان کرد که ناهار منزل ما بیا! ایشان در آکسفورد بود. پسرش آن جا دانشجو بود. در یک جمع خصوصی که من بودم و او، گفت فلانی! ما این کارها را کردیم، انقلاب هم پیروز شد، اما تا چه وقت می‌خواهیم با آمریکا بجنگیم؟! تکنولوژیِ امروز، دارد با سرعت نور پیش می‌رود. ما هر چه زحمت بکشیم نهایتش این است که یک هواپیما بتوانیم بسازیم. با هر سرعتی هم که برویم هر چه پیش می‌رود فاصله‌مان بیشتر می‌شود. سرعت پیشرفت آن‌ها سرعت نور است و سرعت ما با سرعت آن‌ها قابل مقایسه نیست.‌ ما چاره‌ای نداریم، برای این‌که بتوانیم از تکنولوژی پیشرفته استفاده کنیم باید با آمریکا بسازیم!

ایشان خیلی تفصیلاً دلایل علمی و ریاضی و محاسبات و این حرف‌‌ها آورد. من فقط یک کلمه به او گفتم که گیرم همه این‌ محاسباتی که گفتی صحیح؛ اما با چه قیمتی؟! آیا آمریکا جز با این‌که ما دست از انقلاب‌مان برداریم به چیزی راضی می‌شود؟! گیرم فاصله‌مان هم دارد روزبه‌روز بیشتر می‌شود، آن‌ها هم خیلی پیشرفت می‌کنند. اگر انقلاب را می‌خواهیم باید با همه شرایطش بسازیم. ایشان دیگر چیزی نگفت اما ته دلش به این جواب راضی نبود.

حالا الحمدلله برگشته و بعد از پیروزی بچه‌ها در غنی‌سازی اورانیوم اشاره‌ای شد به آن که آقا! دیدید؟! این تکنولوژی را چه کسی به این بچه‌ها و به این جوان‌ها داد؟! این‌ها را کدام دانشگاه به این‌ها یاد داد؟! خدای جبهه، خدای دانشگاه هم هست؛ ما باید جبهه‌ایِ سالم باشیم.

شکست؛ عقوبت بازی کردن با دین خدا

حاصل عرایضم این است که سعی کنیم با خدا صاف باشیم. سر خدا و دین خدا کلاه نگذاریم. کسی که بخواهد با دین خدا بازی کند در همان قدم اول، شکست هست ولو خودش نمی‌فهمد. خیال می‌کند خیلی هم زرنگی کرده است، یک حرف‌هایی زده که مردم خوششان بیاید و فریب بخورند؛ ولی اشتباه می‌کند. همان لحظه اول، شکست خورده است و آثارش کم‌کم ظاهر می‌شود.

عزت الهی در پرتو انقلاب اسلامی

با خدا صاف بگوییم خدایا! تو این پیروزی‌ها را نصیب ما کردی، ما را از ذلت بردگی آمریکا به این عزت رساندی که آمریکا در مقابل ما لُنگ بیندازد و التماس کند که بیایید مذاکره کنید. اگر آن‌ها نمی‌خواستند، مگر چند بار وزیر خارجه‌شان باید به صورت رسمی بیاید در وین یا ژنو بنشیند و با چند تا دیپلمات ما بحث کند؟! آن‌ها نیاز شدید دارند؛ نیاز آن‌ها به مذاکره، بیشتر است تا ما. این ذلت آن‌هاست ولی به روی مبارک‌شان نمی‌آورند! این عزتی است که خدا به ما داده که آن‌ها محتاج ما هستند و بروند در مذاکره ما بنشینند. امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه در همین سخنرانی‌هایشان که خوشبختانه گاهی هم تلویزیون پخش می‌کند فرمودند دیدید که قطع رابطه با آمریکا برای ما ضرری نداشت؟! حالا آن‌ها التماس می‌کنند که بیایید مذاکره کنید!

ایمان و عمل صالح؛ شرط نصرت الهی

باور کنیم که خدا هست، خدا می‌داند، خدا می‌تواند، خدا کمک می‌کند اگر ما شرایطش را داشته باشیم. آن شرایط هم چیزی جز اطاعت و بندگی خدا نیست. اگر این را در مسائل فردی و اجتماعی‌مان رعایت کنیم مطمئن باشید پیروزی قطعی برای ماست؛ اما اگر نداشته باشیم، جز خودمان را ملامت نکنیم. حالا خودمان که می‌گویم هر فردی را نمی‌گویم، مجموعه کسانی که به‌اصطلاح دارند این کشور را اداره می‌کنند. اگر نقص و مشکلی هست از این جاست وگرنه خدا نه بخل دارد و نه از او کم می‌آید. خودش هم فرموده است که وَكَانَ حَقًّا عَلَینَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ؛[19] حقی برای مؤمنین قرار دادیم که آن‌ها را پیروز کنیم اما به شرطی که وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ؛[20] اگر ایمان‌تان راست باشد، نصرت‌تان با من؛ اما اگر نفاق بود، در ظاهر چیزی گفتیم ولی در دلمان چیز دیگری بود آن وقت نباید انتظار داشته باشیم که خدا هم به ما کمک کند.

پروردگارا! تو را به حق عزیزانت، به حق شهدایی که خالصانه و مخلصانه جان‌شان را در راه دین تو فدا کردند قسم می‌دهیم سایه مقام معظم رهبری را بر سر ما مستدام بدار!

ما را بیش‌ازپیش به وظایف‌مان آشنا فرما!

ما را در انجام وظایف، موفق بدار!

ما را مشمول دعاهای خاص امام زمان‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف قرار ده!

قلب مقدّس حضرت را از ما خشنود فرما!

عاقبت امر همه ما را ختم به خیر فرما!

و صلِّ علی محمد و آله ‌الطاهرین

 


[1]. مائده، 64.

[2]. همان.

[3]. رحمن، 29.

[4]. صافات، 164.

[5]. بقره، 30.

[6]. اعراف، 168.

[7]. سجده، 7.

[8]. انسان، 3.

[9]. انسان، 1 و 2.

[10]. بلد، 4.

[11]. روم، 41.

[12]. بقره، 9.

[13]. بقره، 249.

[14]. آل‌عمران، 123.

[15]. انفال، 9.

[16]. توبه، 25.

[17]. بقره، 173.

[18]. همان.

[19]. روم، 47.