بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
از جمله دستورهای اکیدی که اهل بیتصلواتاللهعليهماجمعين به دوستانشان دادند و غالباً مغفول واقع شده، مضمون این حدیث است: تَزَاوَرُوا وَ تَلَاقَوْا وَ تَذَاكَرُوا أَمْرَنَا وَ أَحْیُوه؛[1] با هم به صورت طرفینی ملاقات کنید؛ درباره امر ما با هم صحبت، و افزون بر این، امر ما را احیا کنید. ایشان از دوستانشان كه از شهرستانها و جاهای دیگر نزدشان میآمدند میپرسیدند آیا شما با هم ارتباط دارید و با هم گفتوگو میکنید؟ آیا اطعام میکنید، و همدیگر را دعوت میکنید؟ به هر حال، یکی از آموزههای مکتب تشیع که از اهل بیتصلواتاللهعليهماجمعين دریافت کردهایم، این است که داشتن روابط دوستانه با کسانی که با شما جنبههای مشترکی دارند، جدی بگیرید؛ ولی متأسفانه شاید دیگران این آموزهها را بهتر از ما یاد گرفته باشند.
از جمله برکاتی که به وسیله حضرت امام رضواناللهعلیه شامل حال جامعه اسلامی، و بهویژه مردم کشور ایران شد، این بود که کمابیش به این مسائل توجه پیدا شد. امام ابتدا از خود و اطرافیانش شروع، و بعد هم از مراجع دعوت کردند. قرار بر این بود که هر هفته یک شب با یکدیگر ملاقات داشته باشند. ایشان به دیگران میگفتند حتی اگر شده است دور هم بنشینید و با هم چای بخورید، و این جلسات را ادامه دهید. امام گویا شبهای یکشنبه جلسهای برای علما گذاشته بودند و سفارش میکردند در شهرستانها نیز علما با یکدیگر جلساتی داشته باشند. در برخی از شهرستانها که به مناسبتی به آنجا میرفتم، شاهد بودم که افراد علاقهمند به امام این کار را کرده بودند و جلسات هفتگی داشتند. حتی کسانی که شاید اختلاف سلیقه شدید داشتند، به خاطر امر امام دور هم مینشستند و همین باعث شده بود که بسیاری از بدبینیها و اختلافنظرها از بین برود؛ زیرا یکی از دامهای شیطان این است که با ایجاد یک بدبینی ساده کار را شروع میکند و بهتدریج ایجاد دشمنی میکند: إِنَّمَا یرِیدُ الشَّیطَانُ أَن یوقِعَ بَینَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء.[2] راه مقابله با آن نیز این است که انسان بکوشد حتی با افرادی که اختلاف شدید هم دارد، دیدوبازدید را قطع نکند؛ مگر کسانی که اهل عناد و سوءاستفاده باشند و بخواهند از این دیدوبازدیدها برای ضربه زدن به اسلام و نظام استفاده کنند؛ حتی یک لحظه روبهرو شدن با چنین افرادی نامطلوب است: وَإِذَا رَأَیتَ الَّذِینَ یخُوضُونَ فِی آیاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى یخُوضُواْ فِی حَدِیثٍ غَیرِهِ وَإِمَّا یُنْسِینَّكَ الشَّیطَانُ فَلاَ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ.[3] عبارت وَإِمَّا ینسِینَّكَ الشَّیطَانُ دلالت دارد که نباید در کنار نااهل بنشینید، جز این که شیطان موجب این شده باشد که فراموش کنید. البته این احتمال هم [درباره پیامبر اکرم (ص)] وقوع ندارد؛ اما فقط قضیه شرطیه است؛ اگر چنین شد که شیطان شما را فریب داد و دستور ما را فراموش کردید و با نااهلان نشستید، همین که توجه پیدا کردید برخیزید! فَلاَ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ؛ یعنی با دشمنان اینگونه باشید؛ اما دوستان خود را تحمل کنید؛ حتی برای کیفیت ارتباط با اهل تسنن، دستور داده شده است که به دیدنشان بروید: عُودُوا مَرْضاهُمْ،[4] وقتی مریض میشوند، به عیادتشان بروید و با آنها مهربانی کنید و اگر کاری دارند، به آنها کمک کنید. حتی تَحَمَّلُوا الضَّیْمَ مِنْهُم؛ اگر درباره شما جفا میکنند، جفایشان را هم تحمل کنید و به رویشان نیاورید؛ یعنی این موضوع آنقدر مهم است که در ارتباط با سایر مسلمانها، غیر از شیعیان هم سفارش شده است بهگونهای باشید که بین شما دشمنی و کدورت ایجاد نشود و حتی اگر با شما بدرفتاری هم میکنند، آن را تحمل کنید: تَحَمَّلُوا الضَّیْمَ مِنْهُم؛[5] اما متأسفانه در بعضی افراد، اندک اختلاف سلیقه یا رفتاری باعث میشود که بین آنها جدایی ایجاد شود. اگر این روند ادامه یابد، در نهایت کسی باقی نخواهد ماند؛ زیرا غیر از معصومان، هر کسی ضعفهایی دارد؛ ما کسی را نمیشناسیم که هیچ نقطه ضعفی نداشته باشد، مگر امامان و امامزادههایی، مانند حضرت معصومهسلاماللهعلیها یا حضرت ابوالفضل و حضرت علیاکبرعلیهمالسلام که خود ائمه ایشان را معرفی کردهاند. بههرحال، اگر دوستانی که جنبههای مشترکی با یکدیگر دارند، اختلاف سلیقهها و رفتارهای هم را تحمل نکنند، در نهایت نیرویی برای انجام امور درست باقی نمیماند. پس اصل دیدوبازدید بین شیعیان مورد تأکید اهل بیتصلواتاللهعليهماجمعين است.
این نوع دیدوبازدیدها و میهمانیها مطلوب است و از بروز دشمنیها و کدورتها جلوگیری میکند؛ تجربه نیز نشان میدهد که گاهی انسان میپندارد با کسی خیلی اختلاف سلیقه دارد؛ اما وقتی با هم مینشینند و صحبت میکنند، متوجه میشوند که اختلاف آنها خیلی زیاد نیست؛ بلکه دورادور انسان خیال میکند اختلافها زیاد است. پس خود این نوع دیدارها مطلوب است؛ اما دومین نکته این است که جلسات باید هدفدار باشد: تَذَاكَرُوا أَمْرَنَا؛ محور موضوع، باید ولایت اهل بیت باشد. به برکت سخنان امام در این دوره فراگرفتیم که ارتباطات فقط محبت نیست؛ بلکه ارتباطی که شما را به هم پیوند میدهد، هدفی است که خداوند در وظایف اجتماعی قرار داده است که در سایه این ارتباطات، زمینهای برای انجام آن وظایف بزرگ و کارآیی اجتماعی فراهم شود که نتیجه آن احیای مسئله ولایت است. اگر بین دوستان اهل بیت ارتباط نباشد، امر آنها میمیرد؛ اگر میخواهید امر ایشان زنده بماند، باید این ارتباطات بین شما محفوظ باشد.
یکی از بهترین مصادیقی که خدای متعال برای دوستان این جمع مقدر فرموده، و منت بر ما گذاشته، همین است که همدیگر را بشناسیم و بر اساس رضای خدا بخواهیم با هم ارتباط داشته باشیم و به همدیگر کمک کنیم تا بهتر بتوانیم وظایف شرعیمان را انجام دهیم. اساس تشکیل این جمعیت نیز همین بوده است. این یک هدف مقدس، و توفیق عملش هم نعمت بزرگی است که برای همه فراهم نمیشود. اجتماعات و تشکیلات زیادی وجود دارد؛ اما این که انگیزه اصلی اطاعت خدا و انجام وظیفه شرعی باشد، خیلی زیاد نیست، یا لااقل ما نشناختهایم. تا اینجا باید خیلی شکر خدا را بهجا آوریم و ممنون باشیم که چنین توفیقی به ما داده است که بتوانیم این ارتباط را حفظ کنیم و روزبهروز بکوشیم آن را تقویت کنیم.
ولی باید توجه داشته باشید که هر چیز نفیستری، دشمنان بزرگتری هم دارد؛ همانطور که اصل اسلام نفیسترین ادیان است، دشمنان اسلام در عالم نیز بیش از دشمنان همه ادیان هستند. مذهب اهل بیتعلیهمالسلام مذهب حقی است که باعث نجات انسان در دنیا و آخرت میشود؛ بر همین اساس، دشمنان شیعیان امروز از دشمنان یهود و نصاری سرسختتر هستند و بهطور رسمی میگویند ما با یهودیها و نصرانیها مشکلی نداریم؛ بلکه باید با شیعهها مبارزه کرد. دربارة سایر نعمتها نیز به همین شکل است. وقتی انسانی این نعمت را داشته باشد که با دوستان خوب همفکری و همکاری داشته باشد، شیطان میکوشد تا بین آن ها تفرقه ایجاد کند: إِنَّمَا یرِیدُ الشَّیطَانُ أَن یوقِعَ بَینَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء.[6] هدف شیطان این است که دشمنی ایجاد کند.
توجه به این مسئله باعث میشود که خودمان را واکسینه کنیم؛ یعنی خودمان را آماده کنیم تا این نقشه شیطان را نقش بر آب سازیم. راهش نیز این است که اگر انسان اشتباهی از کسی دید، تحمل و مدارا کند و با سعه صدر با او مواجه شود و بکوشد آن اشتباه را برطرف سازد؛ اما برخورد تند و حذفی و اظهار نفرت برای دوستان، زشت، خلاف هدف و نقض غرض است؛ به همان دلیل که روایات متعددی در اینباره داریم؛ در کتاب تحفالعقول نامهای از امام صادقسلاماللهعلیه وجود دارد که ایشان برای دوستان و نمایندگان در شهرها فرستاده بودند و آنها مقید بودند که روزهای جمعه دور هم بنشینند و این نامه را بخوانند؛ یعنی یکی از کارهایشان این بود که شیعیان هر شهری روزهای جمعه با هم جلسه تشکیل میدادند و این نامه امام صادقعلیهالسلام را هر هفته میخواندند. وقتی امام دستور میدهند که با اهل تسنن اینطور رفتار کنید، با شیعیانی که در برخی از مسائل، اندک اختلافی با ما دارند، چگونه باید رفتار کنیم؟ بههرحال، ملاک این بود که ما هر چه بتوانیم با بندگانی که بیشتر در راه خدا هستند و به راه خدا کمک میکنند، روابط گستردهتر، عمیقتر و قویتری داشته باشیم؛ پس به طریق اولی با سایر شیعیان باید اینگونه باشیم. البته در هر جایی استثنا وجود دارد و این نیز یک قاعده کلی بیاستثنا نیست؛ اما این ملاک وجود دارد که هر جا انسان احساس کند که ارتباط باعث میشود که هدف الهی هدایت انسانها به سوی خدا، تقویت نظام اسلامی و زمینهسازی برای ظهور ولی عصر عجلاللهفرجهالشریف بیشتر باشد، انسان باید بیشتر بها بدهد و هزینهاش را هم بپردازد.
بنابراین روشی که برگزیدید و آقایان اهتمام کردند تا با گروههای دیگر ارتباط داشته باشند و همفکری کنند تا افکارشان به هم نزدیک شود و دستکم در بعضی از موضعگیریهای سیاسی و اجتماعی همسویی داشته باشند، کار بسیار مبارکی است. شاید این نتیجهها نیز کمابیش ظاهر شده باشد که درباره برخی افراد گمانهای دیگری داشتیم؛ ولی وقتی نزدیک شدیم، دریافتیم که آن طور نبوده اند. البته چه بسا گاهی عکس آن نیز وجود داشته باشد و نسبت به کسی خیلی خوشبین باشید، ولی وقتی با او ارتباط برقرار میکنید، درمییابید که اینگونه نبوده است؛ اما بر اساس این ضربالمثل، بام را به خاطر پشه ترک نمیکنند؛ اگر یک جایی اختلاف پیدا شود، این باعث نمیشود که انسان بگوید اصلا با هیچ کس ارتباط برقرار نکنیم، مبادا در میان آنها چنین فردی باشد. اصل بر این است که با کسانی که در اصول با ما مشترک هستند، نزدیکتر شویم و بیشتر همدیگر را درک کنیم, بیشتر همفکری و همسویی داشته باشیم و فکر نمیکنم کسی شک داشته باشد که این کار به نفع نظام است؛ یعنی نه تنها ضرری برای نظام ندارد، به نفع نظام نیز هست.
ما برای مواجهه با دشمنان نظام باید جبهه واحدی تشکیل دهیم. در درون خودمان نیز، با نزدیک شدن به دیگر اصولگرایان و ایجاد وحدت و ارتباط با آنها، چه بسا به نکتههایی برخوریم که متوجه شویم ما اشتباهاتی داشتهایم و در مواردی آنها درست فکر کرده بودند. این یک فرض است و نمیخواهم چیزی را اثبات کنم. باید روحیه ما بهگونهای باشد که وقتی فهمیدیم در جایی اشتباه کردهایم، لجبازی نکنیم؛ اگر کاری کرده بودیم یا بر رفتاری اصرار داشتیم که بعدها فهمیدیم اشتباه بوده است، باید خدا را شکر کنیم که حالا در اثر ارتباط فهمیدیم که آنها درست متوجه شده بودند و ما اشتباه کردیم، و این روحیه را داشته باشیم که آن را بپذیریم؛ زیرا یکی از دامهای شیطان تعصب و لجبازی است. البته شاید این موارد خیلی کم اتفاق بیفتد و اینها فرض نادری است؛ اما روحیه انسان باید بهگونهای باشد که آنچنان تسلیم حق باشد که حتی اگر دشمنش هم یک حقی را بگوید، آن را بپذیرد. این یک اصل برای ارتباط با دیگران است.
نکته دوم این است که در مواردی که با دلائل متقن و تجربههای کافی دریافتیم دیدگاه ما درست است و دیگران اشتباه میکنند، باید بکوشیم با روشی معقول، و نه آمرانه و متحکمانه این مطلب را به دیگران منتقل کنیم؛ نه اینکه بگوییم شما باید چنین کنید، وگرنه ما با شما هیچ کاری نخواهیم داشت! باید سعی کنیم تا حد امکان با کلام نرم و رفتاری مهربانانه آنها را نزدیک، و سخن خودمان را به آنها منتقل سازیم و اثبات کنیم که اشتباه میکنند و این بیاثر نیست. وقتی عدهای به هم نزدیک میشوند و مجموعهای را تشکیل میدهند تا با هم کار کنند، این از ابتدا اینگونه نبوده است؛ دو نفر احساس میکنند میتوانند با هم صحبت کنند و به هم نزدیک شوند؛ هر کدم از این دو نفر با افراد دیگری در ارتباط هستند که در نهایت با هم جمع میشوند و گروهی را تشکیل میدهند؛ این نشان میدهد که گفتوگو و بحث کردن تأثیرگذار است. اگر رفتارها صادقانه باشد، دیگران را جذب میکند؛ پس اصل دوم این است که بکوشیم با رفتار و گفتار صحیح دیگران را جذب کنیم و به آنچه که میدانیم درست، و حجت بین ما و خداست، عمل کنیم.
در مقابل، اگر هم رفتار نامناسبی از دیگران دیدیم، باید بنا را بر تحمل بیمهریها و نادیده گرفتن آنها بگذاریم. شیطان میکوشد از هر طریقی اهداف خود را دنبال کند. ما چیزی برتر از عبادت و نماز نداریم؛ سر به سجده گذاشتن و در پیشگاه الهی اظهار خضوع کردن، نهایت تذلل است؛ ولی در همینجا نیز شیطان حضور پیدا میکند و میکوشد با عجب و ریا نماز انسان را باطل کند؛ یعنی افزون بر اینکه بنا داریم رفتار صحیح، مدارا و سعه صدر داشته باشیم، گاهی از آن طرف شیطان نیز حمله میکند؛ مانند کسی که برای اینكه از پشتبام پایین نیفتد، عقبعقب میرود و از آن طرف به پایین میافتد؛ یعنی آنچنان سعه صدر نشان میدهیم که اصول فراموش میشود و این هم دام دیگری است. هرچند برای جذب دیگران باید مهربان باشیم، و سعه صدر داشته باشیم و بیمهریهای دیگران را تحمل کنیم؛ اما این بدان معنا نیست که برای رفیق شدن با دیگران، اصول را نادیده بگیریم. به فرمایش مقام معظم رهبری، این رفاقت و نزدیکی و همکاری و همفکری و همدلی، ابزاری برای کمک کردن به ترویج حق، و وسیلهای برای بهتر انجام دادن کار است. اما اگر برای با هم بودن، کارهای خوب ترک شود، این با هم بودن هیچ دلیلی ندارد؛ با هم بودن، اصل اصیلی در مقابل اصول دیگر نیست؛ بلکه ابزاری است برای اینکه بیشتر با هم باشیم تا بتوانیم حق را بهتر ترویج کنیم؛ نه این که برای با هم بودن حق را نادیده بگیریم؛ اما متأسفانه گاهی برای برخی چنین اشتباهاتی پیش میآید و وحدت و ائتلاف چنان اصل میشود که به نادیده گرفتن اصول میانجامد. پیغمبر به وحدت دعوت کرده است و باید هم عمل کرد؛ ایشان وحدت را بیان کردند تا به وسیله آن حق را ترویج کنید، نه اینکه دست از حق بردارید. البته مسئله اهم و مهم و تدبیر در جایگاه خود مهم است؛ اما فراموش نکنیم که این نزدیک شدنها جنبه ابزاری دارد و وسیلهای است برای این که هدف خدا تحقق یابد. اگر دیدیم عکس این فرآیند عمل میشود، باید تدبیری اندیشید که از آن جلوگیری شود و اصول را نادیده نگرفت.
البته کلمه اصول نیاز به تفسیر دارد و اینکه اصولی که باید در هر حال به آنها پایبند باشیم چیست، موضوع بحث ما در این زمینه نیست؛ ولی همه میدانیم که همه رفتارهای ما هرموار به اصولی منتهی میشود که اساس آنهاست. تا زمانی که این اصول هست، انتظار این است که کارهای بزرگتر و وسیعتری انجام گیرد؛ اما اگر آنها آسیب ببیند، مانند عمود خیمه است که اگر بشکند، دیگر خیمهای باقی نمیماند.
در عمل هم باید خاضعانه سر به آستان الهی سایید که خدای متعال چنین رهبری به ما داده که در همه چیز ممتاز است. ایشان در مراحل مختلف، به ویژه از وقتی که مقام رهبری به ایشان واگذار شد تا زمان حال، در صحنههای مختلفی نقش بیبدیل خود را نشان دادهاند.
حتی در ارتباط با اهل تسنن؛ سفرهای ایشان به کرمانشاه، سنندج و خراسان شمالی روحیه اهل تسنن را کاملا ًعوض کرد. ما یک رفیق سنی داریم که مدتی در قم ساکن بود و در جلسات دفتر مقام معظم رهبری هم شرکت میکرد؛ در ابتدا هم نمیدانستیم سنی است؛ بعدها دیدیم که دست بسته نماز میخواند. بههرحال، ایشان خیلی اظهار محبت و علاقه به ما میکرد. چند روز پیش، یکی از دوستانش را از مناطق کردستان به دیدن ما آورده بود. این فرد یک سنی حسابی! بود؛ برای مثال، وقتی میخواست به اهل بیت اظهار علاقه کند، میگفت ما از بچگی آنچه درباره مناقب حضرت علیعلیهالسلام شنیدهایم بیش از حضرت عمر هست، درحالیكه دوست خود ما اینگونه نبود و حتی نام افراد را بیان نمیكرد. این فرد اظهار محبت شدیدی میکرد و میگفت حرفها و رفتار شما برای ما الگوست و اصلش از آن وقتی است که مقام معظم رهبری به کردستان تشریف آوردند و بعد از آن، محیط آنجا و بینش مردم نسبت به اسلام، تشیع و نظام عوض شده است. نه ایشان از من انتظاری داشت و نه من میتوانستم کاری برای او انجام دهم؛ یعنی صرفاً از روی محبت آمده بود. این موضوع سابقه دارد؛ برای مثال، در مجلس خبرگان که هفتاد تا هشتاد نفر فقیه شیعه هستند، دو یا سه نفر اهل تسنن نیز حضور دارند. یکی از اینها مرحوم شیخالاسلام نماینده کردستان بود. شاید در این مجموعه، غیر از یکی دو نفر رفیقان نزدیک ما، هیچ کس دیگر ارتباطش با ما اینقدر نزدیک نبود؛ ایشان به من اظهار علاقه فراوان میکرد و حتی ما را به سنندج دعوت کرد و ما در آنجا سخنرانی کردیم. بعد هم ایشان نامهای به مقام معظم رهبری نوشت و بسیار تشکر کرد که فلانی به سنندج آمده است. ایشان آنقدر به اهل بیت اظهار محبت میکرد که یک مرتبه به او گفتم گویا تو از ما شیعهتر هستی! او نیز گفت نه، من سنی و شافعی هستم و شما دیدید که با دستان بسته نماز خواندم؛ اما علاقه ما نسبت به اهل بیتعلیهمالسلام اینطور است. از جملههای عجیبی که از هیچ اهل تسنن دیگری غیر از او نشنیدم این بود که میگفت عقیده شخصیام این است که اگر کسی به حضرت زهراسلاماللهعلیها جسارت کند، کافر است؛ ایشان در مقام امام جماعت کردستان، هم سنی بود و هم شافعی. خدا انشاءالله درجاتش را عالی کند و گناهانش را ببخشد.
منظور اینکه، حتی در بین اهل تسنن نیز چنین انسانهایی پیدا میشوند؛ من نمونههای این افراد را فراوان دیدهام؛ مانند همین فرد که هر ماه با اصرار وقت میگیرد تا از سنندج به قم بیاید و نیم ساعت ما را ببیند و برود. وقتی در بین دیگران اینگونه است، انسان باید نسبت به شیعیان امیدوارتر باشد. بسیاری از این پراکندگیها یک طرفه نیست؛ ما نیز باید در رفتار خود تجدید نظر کنیم. البته مجددا تأکید میکنم که وسیله فدای هدف نشود؛ حفظ وحدت وسیلهای برای تقویت حق است و این حق نباید به خاطر وسیله ترک شود.
به هرحال، خداوند چند روزی در این عالم به ما فرصت داده است تا حرکتی بکنیم. شاید اکثر ما و از جمله خود گوینده، از این نکته غافل باشیم که لحظات عمر ما چه قدر ارزش دارد و بسیاری از اوقات بهراحتی و مجانی اینها را از دست میدهیم. البته حالت خوبش این است که فقط به کار مباح بپردازیم؛ اگر خدای ناکرده به گناه مبتلا شویم، واقعاً از نظر عقلی چه نامی میتوان بر آن نهاد؟ اینکه انسان با عمری که هر لحظهاش میلیاردها قیمت دارد، جهنم بخرد. بههرحال، این فرصت همیشگی نیست و هیچ کس هم نمیداند تا چه وقت ادامه دارد. پس باید به همدیگر سفارش کنیم که از لحظهلحظه این فرصت بهتر استفاده کنیم و کاری را که امروز از دستمان برمیآید به فردا نیندازیم؛ زیرا معلوم نیست برای ما فردایی در کار باشد. اگر امروز وسایلی برایمان فراهم هست و میتوانیم کاری انجام دهیم، نپنداریم که حالا آن را تقویت کنیم شاید فردا بهتر انجام دهیم؛ شاید فردا همین وسیله هم از دستمان برود.
با توجه به این نکته باید دو مسئله را مورد نظر قرار داد؛ یکی اینکه در انجام دادن کارهای بهتر و واجبتر اهتمام داشته باشیم و مهمتر از آن اینکه، در تصحیح نیت دقت داشته باشیم. در موارد زیادی، انسان کارهای خوبی هم انجام میدهد؛ اما متوجه نیست یا خیلی دقت نمیکند که با چه انگیزهای آنها را انجام میدهد؛ همینطور کارهاست که باعث میشود همه کارهای خوب انسان هَبَاء مَّنثُورًا[7] شود و حتی گاهی در همین دنیا رسوایی به بار آورد. من از نزدیکان کسانی را میشناسم که با آنها معاشرت هم داشتهام و واقعاً از پیش از انقلاب زحمات زیادی برای انقلاب کشیدند؛ در دوران مبارزه، نهضت امام که شروع شد، اینها واقعاً در میدان بودند و کم نمیگذاشتند؛ بعد از انقلاب هم بالاخره کارهای مهمی کردند و زحماتی کشیدند؛ اما همه نیت و رفتار برخی از آنها خالص و پاک برای خدا نبود و به همین دلیل، بعد از چندی، پس از تحمل این همه سختیها مسیرشان تغییر یافت و شاید کارشان به جایی رسید که نسبت به مسیر اولشان 180 درجه تفاوت پیدا کردند.
یکی از آفتهای بزرگ این است که انسان در انجام دادن کارهای خوب، به نیتش درست فکر نکند. بههرحال، چه بسا در این میان منافعی برای انسان وجود داشته و یا کسانی آفرین و بهبه و چهچه بگویند و کسی را قهرمان خطاب کنند و او هم خوشش بیاید. بنابراین، باید بکوشیم در انجام دادن هر کار کوچک یا بزرگی هیچ آمیزهای از غیر خدا در نیت ما وجود نداشته باشد.
تجربهای که من در طول این هشتاد سال زندگی خود به آن دست یافتهام این است که اگر کسی با اخلاص کاری را انجام دهد و برای کمک گرفتن، اعتمادش به خدا و اولیای الهی باشد و نه به کس دیگری، این کار شکست نمیخورد؛ چه بسا زیروبم یا پیچوخم داشته باشد، اما شکست نمیخورد و حتما به نتیجه مطلوب میرسد؛ اما اگر در اخلاص انسان تردیدی باشد و بخواهد برخی مسائل دلخواه خود را با آن مخلوط کند و یا در مقام عمل، به جای اعتماد به خدا و توسل به اولیای او، به دیگران اعتماد کند، هیچ ضمانتی برای موفقیت ندارد. اگر این دو مسئله را رعایت کنیم، انشاالله کار به نتیجه خواهد رسید. پس ابتدا باید بکوشیم نیتمان را خالص کنیم و جنبههای دیگر را از دلمان خارج کنیم و اگر کار هم به نتیجه نرسید، بگوییم این کار را برای خدا انجام میدهم و اگر مردم به من فحش هم بدهند، کاری را که میدانم برای خداست، انجام میدهم و از تهمت زدن دیگران باکی ندارم.
این مسائل برای انبیا نیز رخ داده است. چگونه ما می توانیم از آن پرهیز کنیم. خداوند با صراحت در قرآن میفرماید: لَا تَكُونُوا كَالَّذِینَ آذَوْا مُوسَى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا؛[8] شما از قوم بنیاسرائیل نباشید که به پیغمبرشان موسی تهمت زدند؛ البته خدا او را تبرئه کرد. میدانیم که از صدر اسلام برخی از مسلمانها به بستگان پیغمبر اسلام تهمت زدند. مواجهه با این مسائل سخت است؛ اما زندگی این عالم پستی و بلندی دارد؛ در این عالم، سختی، سلامت، بیماری، فقر، غنا، احترام، فحش، کتک و تهمت درهم آمیخته است. وقتی انسان میخواهد کاری را شروع کند، باید به این مسئله توجه داشته باشد که چهبسا کسانی به او بدبین شوند، بعضی رفیقان برنجند و گله کنند و بعد از انسان فاصله بگیرند، همکاری نکنند، یا اگر در معاملات شریک هستند، شراکت خود را برهم بزنند. اما وقتی چیزی وظیفه شد، باید اینها را پذیرفت تا برسد به این که تهمت بزنند و انسان را از میدان به در کنند و حتی آبروی او را بریزند. اگر اینها باعث شد که وظیفه رفع شود، حرف دیگری است؛ اما اگر با این حال، وظیفه باشد، آیا حاضریم آن را انجام دهیم یا نه؟ در این شرایط، اخلاص اقتضا میکند که انسان چنان آمادگی داشته باشد که هر شرایطی را تحمل کند تا بتواند وظیفه خود را انجام دهد.
اما اگر اینگونه نباشد، خواه ناخواه نیت انسان یک آمیزهای دیگر نیز دارد، مثل این که احترام من محفوظ باشد، این که منافع کسب و کار من تأمین بشود، و این که این پست و مقام من محفوظ باشد. این شرک در نیت است. البته این طور نیست که این مقدار همه جا موجب باطل شدن عمل و گناه باشد. در عبادات، موجب بطلان عمل است، اما ثواب کارهای دیگر را نیز از بین میبرد و خسارتش برای انسان باقی میماند که عمری را تلف کرده و زحمتهایی کشیده است و حالا که انتظار دارد مزدش را بگیرد، اجرش از بین میرود: وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاء مَّنثُورًا؛[9] مانند گردی که در هوا منتشر میشود و دیگر قابل جمع کردن نیست. پس بهتر است که انسان از ابتدا همه جوانب کار را بسنجد، نیتاش را پاک کند، و خودش را برای پذیرفتن لوازم کار آماده کند.
البته این به تنهایی کافی نیست؛ یعنی شیطان انسان را رها نمیکند و در حین عمل او را وسوسه میکند. اولین نقطهای که باعث میشود شیطان کار خالص را خراب کند این است که میگوید برای این که کار خود را درست انجام بدهی، از فلانی کمک بگیر؛ چون تو خودت بهتنهایی نمیتوانی همه کارها را انجام دهی، از او هم کمک بگیر؛ تملقی به او بگو و یک خوشوبشی کن تا کارت درست شود. البته مسئله حسن معاشرت و استفاده از اسباب و امکانات سنت خداست. خدا این عالم را اینگونه قرار داده است؛ باید با دیگران مهربانی، خوش رفتاری و تواضع کرد و کار هم پیشرفت میکند؛ اما اعتماد و امید به دوست است یا به خدا؟! برای مثال، مریض میشویم و باید به دکتر برویم و این وظیفه است. اگر دكتر دستور داد بایدا دارو بخریم و استفاده کنیم و این یک تکلیف واجب شرعی است که در رسالههای عملیه هم آمده است. اما فرق است بین این که بگویم وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یشْفِینِ؛[10] یا این که بگویم خدا پدر این دکتر را بیامرزد، اگر او نبود الان من هفت کفن پوسانده بودم. کار همان کار، و رفتن به دکتر، خرید دارو و عمل کردن به آن است؛ اما دلم با کیست؟ اعتمادم به چه کسی است؟ آن بنده خدای خالص گفت: وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یشْفِینِ. وقتی نمرود از حضرت ابراهیم پرسید خدای تو کیست، گفت خدای من آن کسی است که وقتی مریض میشوم، او شفا میدهد؛ یعنی مرض را به خودش نسبت داد و شفا را به خدا: وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یشْفِینِ. همه میدانند وقتی انسان مریض میشود نزد دکتر میرود و با خوردن دارو خوب میشود؛ اما چرا برای معرفی خدا پیش نمرود گفت خدای من کسی است که وقتی مریض میشوم، او شفا میدهد. اعتماد اینطور است؛ باید از طریق اسباب کار را انجام داد؛ اما دل باید به خدا باشد.
اگر بتوانیم این دو چیز را به دست آوریم یا آن را تقویت کنیم, یعنی اول نیتمان را خالص کنیم و دوم اعتمادمان فقط به خدا باشد و هر گاه کارمان لنگ میشود به اولیای خدا متوسل شویم، کارمان به نتیجه خواهد رسید؛ وَابْتَغُواْ إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ.[11]
وقتی کار و شرایط زندگی بر مقام معظم رهبری خیلی سخت میشود و فشارها از هر طرف ایشان را احاطه میکند، ایشان نصف شب بلند میشوند و به زیارت حضرت معصومه و مسجد جمکران میآیند و صبح سر کارشان برمیگردند. دوستان میگفتند که وقتی ایشان میآمد، آنقدر ناراحت بود که کاملاً از چهرهاش پیدا بود؛ ولی صبح که میآمد با خنده و بشاش بود و با دیگران شوخی میکرد؛ یعنی باورش هست که در همه این گرفتاریهای دنیا، اگر کار سخت شد، باید در خانه چه کسی برود؛ اما بنده اعتراف میکنم اگر گرفتاری یا سختی برایم پیش آید، فراموش میکنم صاحب کار کیست، امیدم به دوستانم خواهد بود. اگر این دو چیز را از مکتب اهل بیت خوب یاد بگیریم که نیتمان را پاک کنیم، و به خدا اعتماد کنیم، کارمان به نتیجه میرسد؛ بهویژه در امور اجتماعی و مسائلی که با سرنوشت جامعه سروکار دارد، نباید انگیزه دیگری داشته باشیم؛ مانند این که اگر فلانی سر کار بیاید، چون رفیق من است اگر کاری به او بگویم، نه نمیگوید و یا این که احترام من حفظ میشود. این شرک است و مشکلی را حل نمیکند؛ بلکه باید کار را فقط چون خدا گفته است، با همه لوازمش انجام داد؛ در حین عمل نیز هر جا کم آوردیم، باید اولیای خدا را واسطه قرار دهیم و از خدا بخواهیم که کمکمان کنند. اگر کار اینگونه باشد، به باور من صد درصد شکست ندارد و دیر یا زود اثر خود را نشان خواهد داد.
بهترین نمونه آن حرکت امام خمینی است. پیش از انقلاب و نهضت ایشان، استادانی که درسشان پر جمعیتتر و معروفتر، و سوابق علمیشان بیشتر بود، در آن دوره زیاد بودند. در اوایل که ایشان در مسجد محمدیه درس میگفت، تعداد ده یا پانزده نفر بیشتر شرکت نمیکردند؛ از جمله آقای خزعلی و جنتی، و بعدها شاگردان ایشان بیشتر شدند؛ کمکم اهمیت درسهای ایشان شناخته شد و جمعیت زیاد شد؛ بهگونهای که دیگر مسجد محمدیه جا نداشت و مجبور شدند به مسجد سلماسی بروند. بههرحال، ایشان استادی بود که امور زندگیاش به سختی اداره میشد. جا دارد یادی از آقا مصطفی خمینی کنیم. خداوند او را رحمت کند. ایشان شوخی میکرد و میگفت آقایم بهگونهای بود که اگر در جایی نشسته بود و میدید آن طرف اتاق یک دو تومانی افتاده است، چنان به سراغش میرفت که سرش به دیوار میخورد؛ آنقدر به یک دو تومانی احتیاج داشت که اگر آن طرف اتاق افتاده بود, چنان تند به سوی آن می رفت که سرش به دیوار میخورد. وضع زندگیشان خوب نبود و حتی رساله عملیه هم نداشتند؛ حتی ایشان حاضر نبود برای وفات مرحوم آیتالله بروجردی فاتحه بگیرد؛ شاید پولش را هم نداشت؛ ولی بیش از این، بدین جهت بود که نمیخواست دنبال شهرت باشد. بالاخره بعد از این که همه علما فاتحه گرفتند، شاگردان ایشان گفتند ما فردا به نام شما فاتحه میگیریم؛ میخواهید قبول کنید یا قبول نکنید! میخواهید بیایید یا نیایید! بالاخره به زور گردن ایشان گذاشتند که بعد از همه، یک فاتحه به نام ایشان گرفته شود؛ یعنی انسانی بود که در بین همسنخهای خودش چنان برجستگی مشهودی نداشت که همه بفهمند؛ اما این فرد در برابر کل عالم ایستاد. اگر این مسائل را به چشم خود ندیده بودیم، می گفتیم افسانه است. مگر امکان دارد که آخوندی بدون هیچ سازوبرگی، بدون هیچ سوابق و حزب و مقلدینی ـ مقلدین امام بعد از رحلت آیتالله بروجردی شروع به تقلید از ایشان کردند؛ وگرنه این طور نبود که ایشان مقلد داشته باشد و حاضر نمیشد رساله عملیه بدهد ـ در مقابل امریکا بایستد و رئیس جمهور این کشور برنامههایش را قطع کند تا سخنرانی این سید را بشنود تا ببیند قرار است چه اتفاقی بیفتد! و بالاخره هم همین آخوند ساده پیروز شد. سرمایه ایشان چیزی جز اخلاص در کارش نبود و هیچ چیزی غیر از خدا نمیشناخت؛ به هیچ کس غیر از خدا اعتماد نمیکرد؛ بود یا نبود دوستان و همکاران برای او هیچ فرقی نمیکرد. البته افرادی را دعوت میکرد و این یک وظیفه بود و با سخنرانی مردم را تشویق میکرد؛ اینها یک وظیفه است، مانند رفتن پیش پزشک و خوردن داروهای تجویزی او؛ اما دلش به اینها نبود، وگرنه ما معنای بسیاری از حرف های او را درست نمیفهمیدیم: خرمشهر را خدا آزاد کرد؛ اسلام به اینها سیلی زد. ما که معنای این سخنان را نمی فهمیدیم! او اینها را حقیقت میگفت و ما مجازش را درست باور نمیکنیم! او واقعا معتقد بود که این پیشرفتی که برای اسلام پیدا میشود، یا خواهد شد و آنچه میشود به اراده خداست و ما ابزاری هستیم که باید وظیفه خود را انجام دهیم.
نمونه دیگر این روش، روش مقام معظم رهبری است؛ کمابیش همه ما می دانیم که ایشان از زمان آغاز رهبری با چه مشکلاتی مواجه بوده و هنوز هم هست؛ میبینید که بعضی از اشخاص چگونه با ایشان رفتار میکنند؛ ولی هر روز محبوبیت و قدرتش بیشتر میشود و دنیا بهتر عظمت ایشان را درک میکند و انشاءالله در عمل نیز به موفقیت کامل خواهد رسید؛ ولی به هر حال راه بندگی خدا راه آسانی نیست که هر کسی بتواند آن را بپیماید. همه انبیا به گرفتاریهایی دچار شدند. عمده این است که در نهایت به آن هدفی که مورد نظر است دست یابیم که الحمدلله رسیدیم و به فضل خدا به اهداف دیگر نیز خواهیم رسید.
ما قابل مقایسه با این بزرگان نیستیم، ولی باید در همان محدوده زندگی خودمان و در شعاع وجودی محدود خودمان، راه را از ایشان یاد بگیریم. ما در همین حرکت محدود مورچهوارمان باید از آنها الگو بگیریم؛ اخلاص و توسل.
امیدواریم انشاءالله خدا این حرفها را موجب مواخذه گوینده قرار ندهد که بگوید شما که میدانستید چرا خودتان عمل نکردید. انشاءالله باعث شود که هم گوینده خودش بیشتر توجه پیدا کند و هم باعث تذکر و یادآوری سایر عزیزان شود.
وفّقنا الله و ایاکم انشاءالله
و السلام علیکم و رحمت الله
[1] کافی، ج 2، ص 175.
[2]. مائده، 91.
[3]. انعام، 68.
[4] مستدرک الوسائل، ج 8، ص 312.
[5] وسائل الشیعة، ج 16، ص 207.
[6]. مائده، 91.
[7]. فرقان، 23.
[8]. احزاب، 69.
[9] فرقان، 23.
[10] شعراء، 80.