بیانات حضرت آیتالله مصباح در جمع طلاب مرکز جامع علوم اسلامی ولی امر (ع) در تاریخ 1395/01/28
حضور استادان، فضلا، بزرگان و خانوادههای محترمشان را در این موسسه، که خانه خودشان، و مزین بهنام مبارک امام است، خوشآمد میگویم و امیدوارم خدای متعال الهام فرماید چیزهایی مورد گفتوگو قرار گیرد که موجب رضای او و سعادت ما باشد: وَأَنَّ هَـذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِیلِهِ ذَلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.[1]
صراط، شاهراهی وسیع و دارای راههای فرعی زیاد
قرآن کریم ادبیات خاصی دارد که بخشی از آن، تا حدودی در جامعه اسلامی رواج پیدا کرده، اما هنوز بهطور شایسته جزء محاورات عرفی نشده و جای خود را باز نکرده است. آیه مزبور، به توضیح نیازی ندارد؛ ولی به نظر من، چند نکته مورد توجه است كه بدان اشاره میكنم؛ نخست اینكه از ابتدا روی صراط و َأَنَّ هَـذَا صِرَاطِی تأكید میفرماید. ظاهراً در زبان فارسی فقط یك كلمه «راه» داریم؛ ولی در زبان عربی تعبیرهای مختلفی وجود دارد كه دستکم سه مورد از آن در قرآن ذکر شده است: صراط، سبیل و طریق. اما «سَبیل» در همین آیه به صورت جمع، یعنی «سُبُل» آمده است. گاهی همه سبل حق است كه با کثرتی که دارد، باید به دنبال آن رفت، چنانکه در آیه دیگر میفرماید: وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا؛[2] گاهی مصادیق نامطلوبی دارد که باید از آن پرهیز کرد؛ مانند آنچه در این آیه آمده است: وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِیلِهِ. بههرحال، معروفترین واژه، «صراط» است كه در سوره حمد آمده است و همه ما دستكم روزی پنج مرتبه آن را تلاوت میکنیم: اهْدِنَا الصِّرَاطَ المُسْتَقِیمَ؛ ولی «صراط» در هیچكجا جمع بسته نشده است؛ حداقل در قرآن به شكل جمع نیامده است. اگر این آیات را کنار هم بگذاریم ـ اینکه ما همیشه از خدا بخواهیم که ما را به صراط مستقیم هدایت کند: اهْدِنَا الصِّرَاطَ المُسْتَقِیمَ، و اینکه قرآن تأکید میفرماید اگر شما تلاش و جهاد کنید، خدا سبل را به شما نشان خواهد داد: وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا ـ بهدست میآید که «سبل» مطلوب، چیزهایی است که تحت پوشش صراط قرار دارد؛ یعنی صراط بسان شاهراه وسیعی میماند که راههای فرعی دارد؛ این راههای فرعی سبلی هستند كه هر کدام مربوط به یک عرصه خاصی هستند؛ به تعبیر دیگر، آنها مانند اندامهای یک بدن و پیکر هستند كه یک روح دارند و آن صراط است؛ ولی همانطور که روح انسان یکی است و جهازهای مختلفی دارد و هر جهازی دارای اندامها و اعضای مختلفی است، این صراط نیز با اینکه وحدت دارد، زیرمجموعههایی دارد که سبل هستند. اگر اینها زیرمجموعه صراط باشند، جزء وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا هستند؛ زیرا هر چیزی غیر از صراط مستقیم، راه شیطان است: أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ×وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ.[3]
از مجموع این آیه استفاده میشود كه ما هدفی داریم که مطلوب فطری ماست و این، بالاترین هدفی است که میتوانیم بدان برسیم و آن، هدفی است که خدا برای آفرینش ما قرار داده، و منزلگاه ثابتی است که باید بدان برسیم. باید با پیمودن راه، به آن مقصد برسیم؛ این مقصد را یکمرتبه به انسان نمیدهند؛ بلكه راهی دارد كه باید آن را پیمود تا به آن مقصد رسید. این راه، راهی مستقیم، روشن، بیپیچوخم و بیدغدغه است که به یک معنا، روحش بندگی خداست: وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ. این آیه نیز میفرماید: وَأَنَّ هَـذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ؛ یک صراط است که منسوب به خداست؛ باید این راه را پیمود تا به هدف رسید. پیمودن راه برای رسیدن به مقصود است. اگر پیمودن راه برای رسیدن به مقصدی نباشد، خود راه رفتن هدف میشود. این که صراط راه است و باید آن را پیمود، فَاتَّبِعُوهُ، برای این است كه هدفی برای این راه وجود دارد که باید بدان رسید و جدا از این راه نمیشود: صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا× وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ. اگر غیر از راه خدا و صراط مستقیم شد، عبادت شیطان است: أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ×وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ. اگر این تطبیق درست، و اشکال ادبی و روشی نداشته باشد، چنین چیزی استفاده میشود که ما آفریده شدیم برای این که راهی را بپیماییم تا به مقصد برسیم. ما وقتی خلق میشویم، در آغاز راهی هستیم كه اگر این راه را درست برویم، به آن مقصد خلقت میرسیم. گاهی هم گفته میشود پیمودن راه مقصد است، یعنی مقصد و هدف متوسط؛ هدفی که بعد از آن، هدفی نهایی وجود دارد، و لذا میفرماید: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ (ذاریات،56) . پس عبادت هدف خلقت است: وَمَا خَلَقْتُ ...إِلَّا، و چون این راه است، و راه هدفی دارد، پس معلوم میشود این راه هدف اعلایی دارد که آن، نتیجه عبادت است. ما در محاورات و فرهنگ قرآنی خودمان به آن هدف اعلا میگوییم: قرب خدا علی درجاته. بنابراین، میتوانیم بگوییم نظر قرآن این است که انسان در این عالم که آفریده شده، در یک نقطه ابتدایی قرار گرفته است که باید حرکت کند، و باید بداند از کدام راه باید برود، اگر آن راه صراط مستقیم نباشد، در مسیری قرار میگیرد كه صحیح نیست و پیمودن آن موجب انحراف است، و مصداق عبادة الشیطان میشود.
اکنون این پرسش جای خود را پیدا میکند که این راه چه راهی است و چگونه باید آن را پیمود؟ اگر سبل زیرمجموعههای این راه مستقیم هستند، چند راه وجود دارد و چگونه باید آنها را پیمود؟ آیا تقدم و تأخری دارند یا خیر؟ آیا تزاحمی دارند یا ندارند؟ و اینكه انسان چگونه باید حرکت کند تا به هدف خلقت، و عالیترین کمالاتی که خدا انسان را برای آن آفریده است، دست یابد. این پرسش جدی است. قرآن كریم بر ما منت مینهد و میگوید به مردم بگو: وَ أنَّ هَـذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا؛ آنچه را من به شما یاد میدهم، همان صراط خدا و صراط مستقیم است. مبادا راههایی را بپیمایید كه با این مسیر سازگاری ندارد: وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِیلِهِ؛ زیرا این راهها شما را پراکنده، و از مقصد دور میکند، و چهبسا بهکلی از رسیدن به هدف محروم شوید: وَأَنَّ هَـذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ. حال پرسش این است كه آیا امكان دارد که صراط دیگری وجود داشته باشد که اگر انسان از آن مسیر برود به مقصد میرسد و العیاذ بالله خداوند آن را ذکر نکرده یا فراموش کرده است آن را بیان كند؟ ظاهراً یك راه بیشتر نیست و آن همان صراطالله است؛ همان که هر روز باید بگوییم اهدنا الصراط المستقیم؛ فقط از همین راه است که انسان به سعادت و هدف خلقت میرسد. اگر مسیر دیگری شد، میشود همان سبلی که دربارهاش میفرماید: وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِیلِهِ. حال، آیا صرف نظر از دین، راههای دیگری هم هست که بشود رفت؟ ظاهر آیه با این سخن نمیسازد: وَأَنْ هَذَا صِرَاطی مُّسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِیلِهِ. در جای دیگر میفرماید: أن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ× وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ؛[4] راه صحیح و مستقیم همین بندگی خداست؛ یعنی هر راه دیگری بروید، جزء عبادتالشیطان است؛ زیرا دو راه بیشتر نیست و اگر میبود، میفرمود. ظاهر این آیه حصر در دو راه است: راه خدا و راه شیطان؛ میفرماید: أن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ ... وَأَنْ اعْبُدُونِی. پس اگر این برداشتهای مقدماتی صحیح باشد، باید باور کنیم که برای رسیدن به سعادت، کمال و هدف خلقتمان یک راه بیشتر نداریم كه روحش بندگی خداوند میباشد. بندگی خدا یا عبادت هم یک معنای خاصی دارد که شامل هر نوع اطاعت از خدا میشود. یک وجه هم این است که اطاعت مقدم بر عبادت است. بههرحال، فقط یک راه صحیح وجود دارد و راههای دیگر، وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِیلِهِ است.
حال پرسش این است كه این راه، چه نوع راهی است که همه زندگی انسان را دربرمیگیرد؟ زیرا بیان كردیم كه این راه انسان را به هدف خلقت میرساند؛ ما آفریده شدیم تا به آنجا برسیم و راهش نیز همین است. این همان برداشتی است که پیشتر بیان کردیم؛ این صراط، یک راه کلی است که مصادیق و عرصههایی دارد؛ عبادت در نیمهشب برای خدا یك نوع عبادت است، و معاشرت با همسر نیز، به کیفیت خاص، بهویژه اگر با قصد قربت باشد، عبادت خدا بهشمار میآید. رفتار با فرزندان، همسایگان، دوستان، آشنایان، همکلاسیها، استادان، حاکم اسلامی و نیز همه مردم عالم، اگر با شیوه خاصی انجام گیرد، راههایی است که ما را به سعادت میرساند؛ یعنی مصداقی از مصادیق عبادت، و سبیلی از سبل عبادت است. یك سبیل در زمینه اقتصادی، و سبیلی دیگر در عرصه معاشرت با خانواده، و نیز همه انسانها اعم از مسلم و غیرمسلم است. هر کدام از این عرصهها، یک سبیل است كه مجموع آنها یک صراط است كه روح آن بندگی خداست؛ یعنی در هر جایی، هر قدمی بخواهیم برداریم، باید توجه كنیم كه خدا چه میخواهد، اگر آن را لحاظ کردیم، عبادتالله میشود؛ یعنی در اینصورت در متن صراطیم؛ هر چند از طریق سبیلهای مختلف، مانند عبادت به معنای خاص، مثل نماز، یا انفاق، درس خواندن، درس دادن، حکومت، صلح و جنگ باشد. بر اساس این برداشت، اگر همه اینها بهگونهای صورت گیرد که مورد رضای خدا باشد، عبادت، و مصداق صراط مستقیم است؛ اما اگر بهگونهای دیگر انجام شود، هرکس آن را انجام دهد، اگر در راه بندگی خدا نباشد، هدر دادن عمر و مصداق عبادتالشیطان است كه انسان را به جایی نخواهد رساند و گاهی پیمودن راه جهنم است، که یکی از مواردی که «طریق» در قرآن به کار رفته، درباره طریق جهنم است.[5]
اینکه انسان در همه چیز بندگی خدا کند، به چه معناست؟ برای مثال، اینكه امروز آبگوشت بخوریم یا پلو، کدامش بندگی خداست؟! یکی از اینها، یا هر دو بندگی و پیمودن راه خداست؟ قصابی، نانوایی، بقالی و عطاری؛ کدام یك راه خداست؟ اگر خدا گفت این کار را انجام بده، همان راه خداست. اگر بندگی خدا این است که کسب حلال داشته باشیم، هر کدام باشد، سبیلی از سبلالله است: وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا؛[6] ولی یک صراط است، و همان راه خداست؛ چون این کار را برای خدا انجام میدهیم. پس ملاک وحدت و صراط بودن این سبل کثیره، این است که روح بندگی خدا در آنها دمیده میشود. اگر اینچنین بود، جنگ، صلح، ریاست، حكومت كردن، رعیت بودن و اطاعت از حاکم شرع اسلامی، همگی اطاعت و بندگی خداست و ثواب دارد. براساس اینکه این برداشت درست باشد، اسلام برای اینکه این روح را در زندگی ما بدمد، نمیگوید آشپزی یا بقالی کن، یا ساختمان سیمانی یا خشتی یا گلی بساز، بلكه میگوید هر کدامش را میسازی، برای خدا بساز. ببین کدام یك را خدا بیشتر دوست دارد.
اینکه میگوییم دین همه چیز را برای بشر بیان میکند، بدین معنا نیست که به ما بنایی یا مهندسی و یا آشپزی یاد میدهد؛ بلكه یاد میدهد که آشپزی، مهندسی، حکومت كردن، رئیس جمهور یا مرجع تقلید یا حمال یا آبدارچی شدن، همه باید برای خدا باشد. هر کدام از اینها، اگر برای خدا باشد، آن راه سعادت است و میتواند انسان را به کمال برساند. اگر بین اینها تزاحم بود، باید بررسی كرد كه کدامش را خدا بیشتر دوست دارد؛ گاهی تعین پیدا میکند و همانطور که بزرگان میفرمایند، بعضی چیزها برای برخی افراد واجب کفایی، و چهبسا برای بعضی واجب عینی است. اگر شهری پزشک نداشته باشد، اصل وجود پزشک واجب کفایی است؛ خدا دوست دارد که راهی باشد برای این که بندگان مریضش شفا یابند و از نعمت سلامتی استفاده کنند. خدا این را دوست دارد و آن را واجب کفایی قرار داده است. اما اگر پزشک نبود، شما در مقام یك محصل باید پزشکی بخوانید؛ زیرا این واجب کفایی که من به الکفایه ندارد، متعین شده، عملاً شبیه واجب عینی میشود.
اگر فردی در جایی تنها زندگی کند یا وقتی که حتی انسانهای متعددی هم بودند، اما پراکنده زندگی میکردند ـ برای مثال، در دورانی كه، بنابر آنچه گفتهاند، جنگلنشینی و غارنشینی وجود داشته ـ آن وقتها اگر کسی میخواست راه خدا را برود، باید غذایش را خودش میپخت، لباسش را خودش میشست، خانه یا آلاچیقش را خودش میساخت، یا حداكثر دو یا سه نفری، مثلاً با کمک پدر و فرزند، میساختند؛ اما این مربوط به قبل از پیدایش تمدن بود؛ یعنی وقتی مردم هنوز شهرنشین نشده بودند. از وقتی که انسانها با هم ارتباط پیدا کردند و وحدتی به نام مدینه ایجاد کردند، نیاز به تفکیک كارها پیدا شد؛ مانند اینكه كار یکی فقط نانوایی، و کار دیگری بنایی باشد؛ در غیر اینصورت، نیازهای جامعه بهخوبی تأمین نمیشود؛ و این بهترین راهی است که میشود نیازهای همه جامعه تأمین، و کارها تقسیم شود. از اینرو، بعضی از جامعهشناسان میگفتند اصل تمدن تقسیم کار است. بشر زمانی از کوچنشینی و جنگلنشینی خارج شد که کارهای جامعه را بین خود تقسیم کرد. بر این اساس، در جامعه گروهی فقط پزشک میشوند. اما زمانی بود ـ و هنوز هم در گوشهوکنار در بعضی روستاها چنین است ـ که مثلاً در یک خانواده، مادربزرگ همهكاره بود.
در فامیل خود ما، پیرزن سالمندی بود كه هروقت یكی از اقوام مریض میشد، این خانم او را معالجه میکرد. این زن، خودش شوهر نکرده بود، و بچهدار نبود؛ اما هر بچهای را که مریض میشد، درمان میکرد؛ هر جا سخن از عروسی و ازدواج و این نوع مسائل بود، آنها را راهنمایی میکرد و برنامه میداد؛ یعنی خانم جاافتاده، باتجربه و پختهای بود. در میان فامیل ما، کسی نیازی به دكتر رفتن نداشت. همه به او بیبی عمه میگفتند و هر کس هر مشكلی داشت، به سراغ بیبیعمه میرفت.بنده تقریباً حدود یک سال برای تحصیل در نجف بودم؛ وقتی به یزد برگشتم، یک روز مهمان همین بیبی عمه بودیم؛ اتفاقاً ناگهان صدای من گرفت و نمیتوانستم درست صحبت كنم. چون هیچگاه اینطور نشده بودم، خیلی ترسیدم. بیبی عمه شربت آبلیمو درست کرد و من هم خوردم و خوب شدم. اگر دکتر میرفتیم میگفت باید عکسبرداری کنید و آزمایش بدهید و چنین و چنان، ولی بیبیعمه یک شربت آبلیمو درست کرد و و بعد از دو تا سه دقیقه که شربت را خوردم، خوب شدم.
اما لازمه تمدن این است كه کارها تقسیم شود؛ پزشک، مهندس، بقال، روحانی و دیگر متخصصها، هر كدام باید وظایف خود را انجام دهند. اگر دینشناسی هم برای جامعه ضرورتی دارد، باید کسانی به این امر متعهد باشند. قرآن میفرماید شما بدون دین به سعادت نخواهید رسید: وَأَنَّ هَـذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ؛[7] هیچ راه دیگری برای شما مفید نخواهد بود. پس باید دین را شناخت، و چون همه ما بالفطره طالب سعادتمان هستیم، آن را بر همه چیز مقدم میداریم. خوشی ابدی چیز کمی نیست. پس مهمترین چیزها برای ما شناخت دین است؛ نه برای ما، كه برای هر عاقلی اینچنین است. اگر بناست کارهای جامعه تقسیم شود، باید كار یک قشر کارآمد و باتجربه، دینشناسی و آشنا کردن مردم با دین باشد. این واجبترین وظیفه است و تا من به الکفایه نداشته باشد، نوبت به چیزهای دیگر نمیرسد.
اگر بخواهیم عالم دینی شویم، در اولین قدم، انبوهی از پرسشها برای ما مطرح میشود؛ مانند اینكه دین چند بخش دارد؛ چه رشتههایی دارد؛ کدام یك از آنها مهمتر است؛ جامعه به کدام یك بیشتر نیاز دارد؛ همیشه یکطور است یا زمانها فرق میکند؛ آیا نیاز هر اقلیم و سرزمین با سرزمینهای دیگر یكی است یا تفاوت دارد. ظاهراً جواب همه پرسشها مثبت است. چهبسا در منطقهای، یک بخش از دین، بیشتر مردم نیاز مردم باشد یا در بخش و شهر دیگری که مبلغین کفر حضور دارند و انواع وسایل و رسانهها را در اختیار دارند، باید کسانی بروند که بیشتر اعتقادات اصلی مردم را تصحیح و حفظ کنند، تا کافر نشوند. ممكن است در بخشی، اصل دین ـ توحید، نبوت و معاد ـ محفوظ باشد؛ اما فرقههایی برای انحراف مردم فعالیتهایی را انجام دهند. در اینجاها باید به آن بخش از دین كه در برابر آن فرقههاست، بیشتر اهمیت داد.
در برخی مكانها، مسائل اقتصادی مطرح است، مثلاً میگویند: إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبَا؛[8] میگویند چه فرق میکند بگویی اسکناس را به تو فروختم یا بگویی به تو قرض دادم. وقتی شما جنسی را میفروشید، و مبلغ آن را بهصورت قسطی دریافت میكنید و معمولاً مبلغی را به آن اضافه میكنید، هیچکس نمیگوید خلاف شرع است و اشکال دارد. این چه فرقی با ربا دارد؟ در ربا هم کسی سرمایه و پولی را به شما میدهد تا با آن کاسبی کنید، و ماهانه بخشی از درآمد آن را به صاحب سرمایه میدهد؛ چه فرق میکند؟ إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبَا. این مسئله را باور نمیکنند. البته این مسئله اشکال تازهای هم نیست. اگر بخواهیم راه صحیح برویم، باید چه كنیم؟ باید بگوییم: وَأَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا؛ خداوند گفته بیع حلال است، و ربا حرام. حال اینكه نتیجه آن در عمل یکی است یا دو تا، مسئله دیگری است؛ ولی ربا حرام است: فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ فَأْذَنُواْ بِحَرْبٍ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ؛[9]حتی امروزه اقتصاددانهای بزرگ دنیا نیز معتقدند ریشه همه مشکلات اقتصادی که امروز دنیا را فراگرفته، رباخواری است. اقتصاددانهای مسلمان کشور خودمان نیز اعتراف دارند كه این سقوط اقتصادی که در سالهای اخیر در کشور پیدا شده است، به دلیل وجود بانکداریهای جدیدی است که هر روز در حال افزایش است و مبنای آنها بر اساس رباست. هر چند نام عقود شرعیه را برای آن انتخاب میكنند؛ ولی آن کسی که پول را هم میگیرد اصلاً نمیداند عقود شرعیه کدام است!
پس باید راه را بشناسیم؛ دقیقاً مرزهایش را مشخص و از سبلی که باید از آن اجتناب کرد، تفكیك و مرزبندی کنیم. اگر قدمی آن طرف بگذاریم، سقوط است. مگر بین ازدواج و زنا چه قدر فاصله است؟ یک «انکحت» فاصله است. چهبسا كسی بگوید گفتن یا نگفتن «انکحت» چه فرقی دارد؟! فرقش همین است که این صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا است، و آن وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ. پس از واجبترین نیازهای هر جامعه انسانی، دین و دینشناسی است. اگر این به قدر کفایت رسید که احتیاجات دینی مردم را تأمین کند، آنگاه نوبت به کارهای دیگر، اعم از واجب یا مستحب یا مباح میرسد؛ اما تا مادامی که این نیاز برطرف نشده باشد، همه مسئولاند. این فتوای همه عالمان دینی است كه اگر واجب کفایی ترک شود و من به الکفایه نداشته باشد، همه مسئولاند. اگر یک نفر قیام، و رفع حاجت کرد، تکلیف از دیگران ساقط است.
در قدیم كه هنوز تمدنی شكل نگرفته بود، در یک شهر یک حکیمباشی وجود داشت كه هر کس مریض میشد، این فرد همه امراض او را معالجه میکرد. در شهرهای بزرگتر، دو تا سه حكیمباشی وجود داشت. در نهایت در پیشرفتهترین شهرها، در هر محلهای یک حکیمباشی بود. این موضوع خیلی کمیاب بود که در یک شهر، هر محلهاش یک حکیمباشی داشته باشد؛ ولی آن حکیمباشی همه امراض را معالجه میکرد. تمدن که پیش رفت، باعث شد که رشتههای مختلف پزشکی پدید آیند و هر رشتهای به رشتههای فرعیتر تقسیم شود؛ بهگونهای كه امروز صدها رشته پزشکی داریم و هر قدر تمدن بیشتر پیش برود، این رشتهها خصوصیتر، و تخصصها بیشتر میشود. افرادی میكوشند همه عمرشان را در مسائل مربوط به همان رشته کار کنند تا پیشرفت بیشتری داشته باشند، داروهای جدید و روشهای معالجه بهتری کشف کنند.
اما آیا در دینشناسی نیز به همین شكل است؟ از زمان قدیم این طور بود كه صرفیین، ابتدا صرف و نحو، و سپس فقه و اصول میخوانند و دیگر هیچ؛ اما آیا حالا هم همین قدر کفایت میکند؟! چهطور پزشکی بهمثابه یك رشته، به صد رشته تقسیم شد و هنوز هم کم است؟ برای مثال، برای درمان چشم، پیشتر فقط یك چشمپزشكی بود، اما الان برای هر بخش چشم یك رشته تخصصی وجود دارد. اگر ما بخواهیم وارد مرحله تمدنسازی اسلام شویم، چه باید بکنیم؟ مقام معظم رهبری در تقسیمبندی مراحل، مرحله نهایی را تمدنسازی اسلامی نامیدند. شاید معنایش این باشد که اگر دین پیشرفت میکند، لازمهاش این است که تخصصها و رشتههای مختلف وجود داشته باشد و هر فرد یا گروهی در یک بخش تخصص داشته باشد تا آن قسمت رشد کند و نیازها را بهتر برطرف سازد.
در كنار این، مسئله دیگری مطرح میشود كه خوب است برای تبیین آن از همین مسئله پزشکی استفاده کنم. گاهی پزشکی در یک رشتهای تخصص دارد و بر اساس رشتهاش برای بیمار نسخهای را تجویز میکند؛ اما وقتی متخصص دیگری متوجه میشود، میگوید این دارو برای شما مفید نیست؛ زیرا یک بیماری دیگری دارید که دکتر قبلی آن را نمیدانسته و اگر این دارو را بخورید برای کلیه یا كبد شما ضرر دارد؛ شما باید داروی دیگری مصرف کنید که آن ضرر را نداشته باشد؛ این یعنی چه؟ یعنی گاهی تخصصها تزاحم پیدا میکنند؛ اینجاست که لازمهاش این است که غیر از رشتههای خاص و تخصصی، رشتههای بینبخشی داشته باشیم. امروز در بعضی از کشورهای خیلی پیشرفته، بین پزشکی و روانشناسی نیز رشتهای بینبخشی دارند. البته سابق اینگونه بود؛ حکیمباشیها معمولاً با روانشناسی هم آشنا بودند و میدانستند چگونه با مریض رفتار کنند كه امنیت و آرامش روحی داشته باشد و نترسد. در رشتههای بینبخشی، بین پزشکی و روانشناسی و بین بخشهای مختلف پزشکی، به این نكته توجه دارند که اگر دارویی برای یك درد خوب است، مواظب باشند برای درد دیگر مریض ضرر نداشته باشد. در کلینیکهای پیشرفته دنیا، و نیز در ایران، مجموعهای از پزشکها با هم مشورت میکنند تا به یك نتیجه نهایی برسند.
ما در عین حال که باید بخشهای مختلف دین را از هم تفکیک کنیم، باید رشتههای خاص نیز به وجود آید و کسانی عمده عمر و تحقیقاتشان را بر این رشته متمرکز کنند؛ اما در این میان، باید یک ارتباط بینرشتهای هم بین عالمان و بزرگان بهصورت نشستهای علمی و کنفرانسها باشد. این سنتی که مراجع ما دارند که گروه و هیئت استفتاء دارند، یک جهت آن همین است که ممکن است هر کدامشان در بخشهای مختلف تخصص داشته باشند؛ یکی در روایات و دیگری بر اصول عملیه تسلط دارد و فردی نیز نسخهها را بهتر میشناسد ـ اینها با هم همفکری میکنند تا فتوایی که داده میشود، تا حد امكان به واقع نزدیك باشد.
ما در زمانی هستیم که تمدن رو به ترقی است، یعنی لازمه زندگی اجتماعی بهگونهای است كه تقسیم کار فراوان شده است. امروزه شغلهایی وجود دارد كه پنجاه سال پیش، نامی از آنها وجود نداشت؛ رشتههایی بهوجود آمده که كسی با آنها آشنایی نداشت و هنوز هم در حال گسترش است. باید بدانیم دینشناسی هم از این موضوع مستثنا نیست. نیازهای مردم در دین نیز بیشتر میشود و هر روز پرسشهای جدیدی مطرح میشود كه نیاز به تخصصهای جدیدی دارد. کسی که ده سال در اقتصاد کار کرده است، شاید با مسائل صلات و طهارت آشنایی نداشته باشد. اگر رشتهها کاملاً متمایز باشد و متخصصان کافی داشته باشیم، همه اینها پیشرفت میکند. برای تکمیل آن، باید ارتباطاتی هم بین متخصصان این رشتهها باشد.
مجدد این جمله را تکرار کنم كه مبادا دین را بهصورت تکبعدی بشناسیم؛ یکی از آفاتی که حوزههای ما در زمان سابق بدان مبتلا بودند، همین تکبعدی بودن است. یکی از مظاهرش این بود که، تا آن جا که من به یاد دارم و میشناسم، همه، به استنثنای یك یا دو مورد، پذیرفته بودند که دین ربطی به سیاست ندارد؛ اگر میگفتند یک نفر آخوند سیاسی است، مردم با احتیاط از کنار او رد میشدند؛ یعنی برای آخوند، سیاسی بودن یک نقص بود. من مصداق آن را سراغ دارم: مرحوم آیتالله کاشانی. معلومات این فرد در حد مراجع بود؛ شاید تیزبینی این فرد از برخی از مراجع هم بیشتر بود؛ اما به خاطر اهتمامی که به مسائل سیاسی داشت، هیچ کس او را جزو علما و مراجع بهشمار نمیآورد. ایشان از شاگردان درجه یك مرحوم آقا ضیاء بود ؛ اما به خاطر اینکه وظیفه واجب خود میدانست که در سیاست دخالت کند، نسبت به كسانی كه بهمراتب ضعیفتر از او بودند، در كلاس درس و در اجتماع متدینین ناشناخته بود، و کسی بهایی به او نمیداد. . ایشان با مرحوم آقاسیدمحمدتقی خوانساری و آقاسیداحمد خوانساری و افراد بسیار دیگر، همه از شاگردان برجسته مرحوم آقاضیاء بودند. در میان این افراد، مرحوم آقا سیدابوالقاسم کاشانی امتیازات خاصی داشت؛ ولی از همان وقت که در نجف بود، در حال مبارزه با انگلیسها بود و در کارهای سیاسی و حتی نظامی مشارکت داشت. بعد از اینكه بازگشت، یکی از مراجع بزرگ مسائل سیاسی اسلامی شد؛ هرچند در میان متدینین خیلی موقعیتی نداشت؛ زیرا اینگونه به مردم تلقین شده بود كه دین با سیاست كاری ندارد، و اگر كسی وارد سیاست شود، از دین و تقوای انسان کاسته میشود؛
اما خداوند مردی را فرستاد که نمیدانم تا روز قیامت، هر روز در نامه اعمال او چه قدر حسنه نوشته میشود. او این سد را شکست و این حجاب حاجز را برداشت. در واقع، مرحوم امام رضواناللهتعالیعلیه نصف فراموششده دین را احیا کرد. ولی شیطان دست برنمیدارد؛ امروزه بعد از گذشت چند دهه از رحلت امام، در گوشهوکنار، مجدداً ارتجاع در حال پیدا شدن است؛ یعنی دوباره این زمزمهها در بین مقدسمآبها در حال مطرح شدن است که مسائل سیاسی ربطی به دین ندارد. پس باید مواظب باشیم.
نتیجه اینكه، راه خدا و راه سعادت بیش از یکی نیست، و آن هم اسلام است. هر چیزی در کنار اسلام مطرح شود یا اندک تزاحمی با آن داشته باشد، راه شیطان است اگر نه، میتواند ابزاری باشد برای ارائه اسلام. مهندسی و ساختن ساختمانهای جدید جزو اسلام نیست، اما میتواند بهمنزله ابزار، برای خدا، عزت اسلام و تأمین نیازمندیهای جامعه اسلامی به کار گرفته شود. یک جنبه آن میتواند اسلامی باشد و آن اینكه ارزشهای اسلامی در کیفیت ساختمان رعایت شود. در اینصورت، مهندسی و بنایی ساختمان، اسلامی میشود. در همه چیز دیگر نیز به همین صورت است؛ یعنی آنجا که نیاز مسلمانان را رفع کند و باعث حفظ عزت اسلام و مسلمین باشد، اگر برای رضای خدا اجرا شود، آن شغل هم شغل اسلامی خواهد بود؛ اما علومی که فیحدنفسه مربوط به راه زندگی است، یعنی بیانکننده چیزی است که خدا دوست دارد، از معارف و اعتقادات، تا اخلاق و آداب و احکام فردی، اجتماعی، خانوادگی و بینالمللی، همه علوم اسلامی است؛ یعنی بیان میکند خدا در این موقعیت از شما چه میخواهد. علوم دیگر در صورتی که وسیلهای برای اینها باشد، میتواند اسلامی باشد. یعنی نسبتش با اسلام، این است که ابزار و وسیلهای برای پیشرفت اسلام باشد. در اینصورت، ما نظامیگری اسلامی و موشکسازی اسلامی هم میتوانیم داشته باشیم. البته این نسبت بالعرض است. نسبت بالذات در مواردی است كه به ما بگوید خدا از شما چه میخواهد، و وقتی این علوم متناسب با تمدن اسلامی خواهند بود که در رشتههای مختلف تقسیم کار بشود و در عین حال، بین رشتههای مختلف هم ارتباطاتی برقرار بشود تا جهت پیشرفت این علوم را به سوی یک نقطه، که «و أنّ الی ربّک المنتهی»[10] است، تأمین کند.
[1]. انعام/153.
[2]. عنکبوت/69.
[3]. (یس،60و61)
[4] یس، 60ـ61.
[5] نساء، 169.
[6] . عنكبوت/69.
[7] انعام/153.
[8] بقره/275.
[9] . بقره/ 279.
[10]. نجم، 42.