بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیِبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ[1]
انتخاب این آیه به این مناسبت است كه مردم ما را در جامعه بهعنوان دینشناس و ترویجکننده دین میشناسند و انشاءالله که همینطور هم باشد. بهطور طبیعی، ابتدا سؤال میشود که دین یعنی چه؟ تكلیف قصاب و نانوا معلوم است؛ ما که در دنیا بهعنوان دینشناس و معرفیکننده و مروج دین شناخته میشویم، تکلیفمان چیست؟ این دین چیست که باید معرفی و اقامه کنیم؟ به تعبیر قرآن، فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ؛ خداوند در آیهای دیگر نیز میفرماید: شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْكَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِینَ ...؛[2] و بعد از آن هم میفرماید: وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ؛[3] بههرحال، این دینی که همه ـ بهویژه کسانی که متصدیان این کار هستند، و در درجه اول انبیا سلاماللهعلیهم اجمعین ـ مأمورند آن را اقامه کنند چیست؟ از ابعاد مختلفی میتوان در اینباره تحقیق كرد. در عصر ما، به برکت پیروزی انقلاب، این توفیق نصیب بسیاری از فضلای ما شده است که در مفاهیم دینی بیشتر دقت، ژرفکاوی و تحقیق کنند و به چیزهای ساده و سطحی اکتفا نکنند. البته در این زمینه کارهای زیاد و خوبی هم انجام گرفته است.
در این میان، چند مسئله اساسی وجود دارد که به نظر من هنوز به تلاش بیشتری نیاز دارد، و دقت بیشتری میطلبد؛ یکی اینکه اصلاً دین چه ضرورتی دارد؛ خدا به ما عقل داده، و راه و رسم زندگی را هم نشان داده است؛ این همه انسانها روی زمین بودهاند، هستند و چهبسا در آینده نیز خواهند بود که با دین سروکاری ندارند و در حال زندگی كردن هستند و زندگی خوبی هم دارند؛ شاید برخی از آنها راحتتر از ما هم زندگی کنند؛ حال چه لزومی دارد ما چیزی به نام دین را مطرح سازیم؟ شاید در سایتهایی که اخیراً مانند قارچ میروید و جوانهای ما را مشغول میسازند، از این پرسشها و شبههها زیاد مطرح شود که اصلاً بهدنبال چه میگردید؟ پس یک مسئله این است كه چه نیازی به دین داریم.
دوم اینکه، آیا دین حوزه خاصی در زندگی انسان دارد؟ برای مثال، در زندگی، یک حوزه فعالیت و تلاش داریم برای اینکه مردم از طریق زراعت، صنعت و... درآمد كسب كنند تا مایحتاج زندگی خود را تأمین كنند. این حوزه مربوط به اقتصاد، و تکلیف آن و دانشمندانش هم روشن است. بخشی دیگر مربوط به حوزه دفاع از كشور در برابر دشمنان خارجی است، كه در این بخش نیز ارتش باید تربیت شود و مسئولیتش را نیز بپذیرد و در مقابل دشمن خارجی از كشور دفاع کند. قلمرو دیگر، مسئله امنیت داخلی است كه نیروی انتظامی باید عهدهدار این بخش باشد. آیا دین هم حوزه خاصی دارد که دینشناسان و متصدیان امور دینی باید در آن حوزه کار کنند و تداخلی با حوزههای دیگر نداشته باشند؟ پاسخ به این مسئله کمی مشکل است؛ به یک معنا آری، و به یک معنای دیگر خیر؛ یعنی دین به ما ساختمانسازی، آشپزی و لباسدوزی آموزش نمیدهد. دین نیامده است كه این مسائل را یاد دهد؛ اینها حوزه دین نیست؛ حتی طبابت، پزشكی، کیفیت زراعت، اصلاح بذر و چیزهایی از این قبیل نیز کار دین نیست. البته اگر در روایاتی درباره طب و چنین مسائلی، مطالبی بیان شده است، شاید اینها جزو وظایف اصلی نبوده، بلكه جزء برکات ثانوی بوده است که انبیا و ائمه بدان پرداختهاند؛ یعنی لطفی است که درباره دیگران کردهاند، وگرنه وظیفهشان نبوده است که درباره پزشکی نیز کار کنند. بههرحال، اینها جزء حوزه دین نیست.
پس دین به یک معنا حوزه خاصی دارد، ولی به یک معنا حوزه خاصی ندارد. همه افعال ما در همه حوزهها، از یك نظر مشمول دین هستند و آن بعد ارزشی کارهاست. کشاورزی برای همه مردم و جوامع مطرح است؛ اما از نظر دین، کیفیت آن باید بهگونهای باشد که موجب سعادت دنیا و آخرت شود، خدا بپسندد و راضی باشد، دارای ثواب و بدون گناه باشد؛ یعنی زکاتش را بدهیم، از مال، زمین و آب حلال استفاده کنیم. پس دین در کشاورزی هم نقش دارد، اما نه از آن جهت که کشاورزی است؛ بلكه با عنوانی دیگر، و آن نقشی است که در سعادت دنیا و آخرت میتواند ایفا کند. اگر به یک شکلی باشد، نتایج مثبتی دارد؛ اما اگر به شکلی دیگر باشد، نتایج منفی دارد؛ این نوع مسائل را باید دین معرفی کند. سایر کارها نیز به همین شكل است. اما قلمرو آن تا كجاست؟ این یکی از مسائل مطرح است که قلمروی دین تا کجاست و شامل چه چیزهایی میشود.
مسئله اساسی دیگر این است که این دین را چگونه باید شناخت؟ راه شناخت دین چیست؟ به هر حال، این حوزه محدود یا نامحدود دین را چگونه باید شناخت؟ آیا صرفاً شامل امور تعبدی محض است یا عقل هم در آن دخالت دارد و میتواند کاشف باشد؟ اگر تعبدی است، منابعش چیست؟ کتاب و سنت، محکمات و متشابهات، ظاهر و نص، و مباحث مطرح در اصول فقه و متدلوژی فقاهت، از جمله مسائل مهم میباشد. نكته دیگر اینكه آیا دین برای یک زمانی خاص است یا بشر تا زمانی كه روی زمین زندگی میکند، به دین نیاز دارد؟ چرا اینها را ما از مسائل اساسی دینشناسی میدانیم؟ برای اینکه در طول تاریخی که از ادیان سراغ داریم، بهخصوص درباره دین اسلام، و نیز درباره دیگران، قرآن میفرماید: وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ. پیش از این نیز، این اختلافات و پراکندگیها وجود داشته، و قرآن همه اینها را مذمت كرده است. وقتی مسائل قطعی ـ نه مظنونات و مشكوكات ـ دین خودمان را ملاحظه میکنیم، میبینیم در آنها از همان ابتدا اختلافاتی پدید آمده است؛ برخی تصور میکردند کار دین فقط رابطه انسان با خداست و برای خودشان هم توجیهاتی داشتند. استدلالهایی نیز از آیات و روایات وجود داشته كه حقیقت دین، همان خداپرستی و عبادت است: أَلاَّ تُشْرِكُواْ بِهِ شَیْئًا؛[4] و چنین برداشت کردند که یعنی دین همین پرستش خدای یگانه و مبارزه با شرک است؛ اما سایر چیزها مربوط به دنیای مردم است؛ یعنی دین و دنیا را در مقابل هم قرار دادند و به دو بخش تقسیم كردند. بدینمعنا كه زندگی را بدین شكل تعریف کردند كه بخشی از آن مربوط به خودمان، قسمتی مربوط به دیگران، و بخشی از آن نیز در رابطه با خداست؛ و دین فقط آن بخشی را متكفل است که مربوط به خدا میشود؛ مانند نماز خواندن و روزه گرفتن؛ اما اینكه چگونه تجارت كنید یا صنعت را فعال كنید و یا خانه بسازید، ارتباطی با دین ندارد. از این منظر، دین همین رابطه انسان با خداست.
مخالفان این محدود کردن قلمرو دین، بحثهایی را مطرح میكنند و در طول تاریخ این درباره بحثها، نقضها و ابرامهایی وارد شده است. کسانی میگویند: اگر چنین است، پس چرا بزرگترین آیه قرآن درباره اقتصاد است: إِذَا تَدَایَنتُم بِدَیْنٍ...؛[5] یا چرا قرآن درباره ازدواج و سایر امور اجتماعی مطالبی را بیان کرده است. برخی پاسخ دادهاند که اینها نیازهای عادی مردم در زمان پیغمبر بوده که دین تطفلا آنها را بیان کرده، وگرنه حقیقت دین همان نماز، روزه و ارتباط شخصی با خداست؛ و اینكه مثلاً قرآن گفته است اگر قرض میدهید، جایی بنویسید و شاهدی در نظر بگیرید، یک نصحیت است، وگرنه این متن دین نیست؛ متن دین همان نماز، روزه و رابطه با خداست!
شاید به همین دلیل بود که عدهای از مسلمانان بعد از رحلت پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله، درحالی که هنوز جنازه پیغمبر را دفن نکرده بودند، وظیفه خود میدانستند که برای جامعه اسلامی رهبر و رئیس تعیین کنند؛ هنوز جنازه پیغمبر در خانهاش بود ولی آنها به منزل ایشان نرفتند، بلکه جمع شدند تا روشن كنند كه بعد از پیغمبر باید از چه کسی اطاعت كنند. گفتند باید مشورت و فکر کنیم و رأی بگیریم كه چه کسی رئیس شود، و در نهایت نیز این کار را کردند، و تا به حال نیز اکثریت مسلمانها همین روش را پذیرفتهاند. کسی نگفت خدا چه میگوید؛ دین چه میگوید و ارتباط این مسئله با دین چیست؛ بلکه به نظر آنها یک رئیسی از دنیا رفت و باید کسی جانشینش باشد، و خود ما باید تعیین کنیم؛ یعنی دموکراسی! حال این یك پرسش اساسی است که آیا واقعاً امور مربوط به سیاست و مدیریت جامعه مربوط به خود مردم است و ربطی به دین ندارد، یا دین این امور را نیز شامل میشود؟
از همان روزهای اول چنین تفکری در بین مسلمانان وجود داشت که این نوع مسائل ربطی به دین ندارد. برای مثال، وقتی میخواستند از آقایی زکات بگیرند در جواب گفته بود: گفتید نماز بخوانید، گفتیم چشم؛ گفتید روزه بگیرید، گفتیم چشم؛ حالا میخواهید از ما باج هم بگیرید؟! کسانی هم قبول كردند و باج هم دادند؛ ولی میگفتند: دیگر از ما چه میخواهید؟! مسائل دیگر مربوط به خودمان است؛ آزادی هست، دموکراسی هست، حقوق بشر هست؛ اینها ارتباطی به دین ندارد! این مسئله از قبل مطرح بوده و همچنان تا امروز هم در بین مسلمانها به صورت جدی مطرح است؛ یعنی چیزی نیست که قدیمی یا کهنه شده باشد؛ بلكه یکی از مسائل مهم عالم اسلام همین موضوع است که دین در چه چیزهایی حق دارد دخالت کند. و بالاخره بعضی میگویند: بهفرض قبول کردیم که دین باید رئیس مسلمانها را هم معین کند، در صدر اسلام این کار را کرد و پیامبر حضرت امیر صلواتاللهعلیهماوآلهما را برای ریاست جامعه مسلمانان معین کرد و تمام شد. حالا که پیغمبری نیست تا کسی را تعیین کند و جانشین او شود؛ پس این مسائل اکنون به خود مردم بستگی دارد! کسانی هم با صراحت نوشتند که بعد از قرن ششم و هفتم میلادی، عقل بشر کامل شده است؛ یعنی بالغ شده است و نیازی نیست كه وحی، مانند یک پرستار كه دست كودك را میگیرد تا راه رفتن به او بیاموزد، به عقل كمك كند. بعد از قرن هفتم میلادی بشر بالغ شد و روی پای خودش ایستاد، و دیگر به وحی احتیاجی ندارد! حال پرسش این است كه آیا همینگونه است، یا تا آخرین روزی که روی زمین هستیم، به دین، امام و پیشوایی نیاز داریم كه اطاعتش بر ما واجب است؟
یکی از مسائل و دغدغههای مهم حضرت امامرضواناللهعلیه، كه در فرمایشهای مختلف و بهویژه در منشور روحانیت بدان اشاره كردهاند، این است كه مسائل دینی اختصاص به این چیزها ندارد، و تفکیک دین از سیاست یکی از حیلههای شیطانی است که از زمان انبیا مطرح بوده است. این حیله، بهویژه بعد از رحلت پیغمبر اکرم (ص) خیلی کارگر افتاد. پس از چندی هم سلطنتهایی در عالم اسلام تأسیس شد که هم نسبت به خود مسلمانان و هم نسبت به دیگران کارهایی انجام دادند كه اسلام را در دنیا بدنام کردند. برخی سلاطین به کشورهای دیگر حمله، و ضمن غارت اموالشان، به دخترانشان نیز تجاوز کردند. به همین دلایل، هنوز هم برخی از ارامنه شمال از یك طرف، و برخی از کشورهای اروپایی از سوی دیگر، از سلاطین گذشته مسلمانها نفرت دارند و به اسلام بدبین هستند. البته عمدتاً به سلاطین عثمانی بدبین هستند، اما اینها را از اسلام میدانند؛ میگویند اسلام این کارها را کرد. شیاطین امروز نیز بهنام داعش، دولت اسلامی عراق و شام، و امثال اینها با انجام دادن همین نوع كارها میكوشند اسلام را بدنام کنند. داعشیها اینگونه رفتار میکنند و عده دیگری هم در بین خودیها به شكل دیگری اسلام را بدنام میكنند. منظور اینكه، تا قبل از انقلاب، مكرر در سخنان امام پیداست كه سوز دلی دارند از این متحجرین که دخالت در امور اجتماعی و سیاسی را اصلا شأن دینداران نمیدانستند. از نظر اینان، دیندار کسی است که سرش در لاک خودش باشد، عبایش را به سرش بکشد و ذکر بگوید؛ اما دخالت در سیاست، ریاست، سلطنت و اینچنین كارها را مرتبط با دین نمیدانستند. از نظر اینان، این کارها برای اهل دنیاست و ربطی به دین ندارد.
در کتابهای فقهی، در باب عدالت، معروف است كه میگویند عادل نباید خلاف مروت عمل کند؛ و یکی از موارد خلاف مروت را پوشیدن لباس جندی (سربازی) معرفی میکنند كه با عدالت نمیسازد. پوشیدن لباس جندی مثل معروفی در فقه است برای خلاف مروت، مبنی بر اینکه خلاف مروت ناقض عدالت است! یعنی اگر یک روحانی لباس رزم بپوشد، از عدالت میافتد! در زمان خود ما عالمانی، مانند مرحوم آیتالله کاشانیرضواناللهعلیه بودند در شمار مراجع بزرگ، که شاید از بسیاری از مراجع معروف هم افضل بودند؛ اما هیچ کس اینها را با عنوان مرجعیت نمیشناخت و چندان اهمیتی هم به ایشان نمیدادند؛ چرا؟ برای اینکه در امور سیاسی دخالت میکرد. مرحوم آقای کاشانی، با آقامیرسیدعلی یثربی، آقاسیدمحمدتقی خوانساری و آقاسید احمدخوانساری، چهار شاگرد برجسته مرحوم آقاضیاء بودند؛ آن سه فرد مرجع، در نهایت قداست و تقوا، و مورد قبول عام بودند؛ اما هیچكس اسم آقای کاشانی را بهعنوان مرجع نمیبرد؛ چرا؟ چون در سیاست دخالت میکرد و در تبعید و زندان بود؛ از نظر عدهای، این نوع كارها خلاف شأن روحانیت است!
خدای متعال بهوسیله امامرضواناللهعلیه بر جامعه اسلامی منت گذاشت و این سد را شکست و ورق را عوض کرد. ایشان بهتنهایی ـ البته بعدها کسان دیگری نیز حمایت کردند ـ ایستاد و گفت بخش عظیمی از فقه و دین مربوط به مسائل اجتماعی و سیاسی است. مگر میشود انسان دیندار باشد، و نسبت به امور مسلمین و مصالح اجتماعی اسلام اهتمام نداشته باشد؛ من اصبح و لم یهتمّ بأمور المسلمین فلیس بمسلم. ایشان از همان وقتی که فقط یک استاد فقه و اصول در حوزه بود، در این راه مبارزه کرد، و كوشید در درسش این مسئله را به هر مناسبتی به طلاب القا کند که دین ما شامل مسائل اجتماعی و سیاسی نیز میشود و ما در این باره مسئولیت داریم. به یاد داریم كه از سال 32 ـ1331 ایشان در درس اصول خود، گاهی وقتی مثالی بیان میكرد، سعی میکرد مسئله ولایت فقیه و اطاعت از او را مطرح کند. به یاد دارم كه ایشان میفرمود: اگر ولیفقیه بگوید: باید عبایت را برای اسلام بدهی، واجب است این كار را انجام دهید. حاکم اسلامی حق دارد به من بگوید امروز جامعه اسلامی به عبای تو نیاز دارد و باید عبایت را بدهی، و بر من واجب است که اطاعت کنم. ایشان با همان تدبیری که داشت، بهتدریج این فکر را در حوزه نهادینه كرد تا اینكه در نجف موضوع درسش را به این موضوع اختصاص داد ـ البته در نجف طرز فکر عمومی حوزه بهگونهای دیگر بود.
بههرحال، كار حضرت امام، حرکت عظیمی بود بر خلاف مسیری که تقریبا در طول حدود 12قرن بعد از غیبت کبری، در عالم اسلام رخ داده بود، و آن رویكرد شایع بود. البته در گوشهوکنار کسانی بودند که افکار و نظرهای دیگری داشتند؛ اما این فکر عمومی که فقیهی قیام، و حکومتی را تأسیس کند و خودش نیز متصدی شود، هیچ سابقهای نداشت. حداکثر در یک کشور یا شهری، در برهه محدودی از زمان، شرایط به گونهای بود كه حاکم عصر به فقیهی احترام بگذارد و اوامر را اطاعت کند، و یا اینگونه تظاهر کند که من امر شما را اطاعت میکنم؛ مانند شرایطی كه در اوایل حکومت صفویه برای شاه طهماسب صفوی اتفاق افتاد که از محقق کرکی اطاعت میکرد. همچنین در عهد قاجاریه برای کاشفالغطاء رخ داد که فتحعلی شاه قاجار برای حکومت از ایشان اجازه میگرفت و این بیشتر تشریفاتی بود تا مردم را آرام کند. ظواهر امر هم نشان میدهد که اعتقادی به فقیهان نداشتند و برای جلب قلوب مردم تظاهر میکردند که ما از مراجع تقلید اطاعت میکنیم. یکی از شواهد این موضوع را آیتالله بهجترضواناللهعلیه بیان كردند؛ ایشان میفرمود ـ البته سندش را ذکر نکردند ـ: فتحعلیشاه نامهای برای مرحوم میرزای قمی نوشت و ضمن تجلیل از ایشان، پیشنهاد کرد که دخترش را به عقد پسر میرزا درآورد. شاه در نامه نوشت: من به شما خیلی ارادت و علاقه دارم و خواهش میکنم این خواستگاری را بپذیرید. ایشان در جواب نامه با صراحت نوشت: تو نوشته بودی که به من محبت داری، ولی من به شما بگویم، من محبتی به شما ندارم؛ زیرا میترسم محبتی که من به شما پیدا کنم، موجب این شود که در آتش شریک شما شوم؛ چون پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله فرمود: ولَو أنَّ رَجُلاً أحَبَّ حَجَرًا لَحَشَرَهُ اللّه ُ مَعَهُ؛ من میترسم روز قیامت با تو محشور شوم و من محبتی به تو ندارم. میرزای قمی بعد هم از خدا خواست که اگر قرار است این ازدواج تحقق پیدا کند، فرزندش جوانمرگ شود و همینطور هم شد! ولی فتحعلیشاه افتخار میکرد که من مرید میرزای قمی هستم و از او اطاعت میکنم. بعد هم به مرحوم کاشفالغطاء رو آورد و او را بهعنوان مرجعش معرفی کرد. منظور اینكه نهایت کاری که یک روحانی میتوانست انجام دهد این بود که حاکمی در شهر یا كشوری تا این اندازه به او احترام بگذارد که ما امر شما را اطاعت میکنیم؛ اما اینكه کسی در میدان بایستد و برای شهادت حاضر، و سالها به خارج از کشور تبعید شود، خم به ابرو نیاورد و بعد هم در حالی به کشور بازگردد که هیچ کس نمیتوانست پیشبینی کند ایشان زنده میماند یا نه ـ زیرا عده زیادی میگفتند اگر ایشان وارد فرودگاه شود، به احتمال قوی او را ترور میکنند؛ و وقتی از پاریس میآمد، در هواپیما از او پرسیدند: چه احساسی دارید، با کمال آرامش گفت: «هیچ»! وظیفهای دارم كه در حال انجام آن هستم. ایشان در طول تاریخ ما، یک نعمت بسیار عظیم و استثنایی بود. حال اگر این انقلاب واقع نشده بود، چه میشد؛ و امروز من و شما کجا بودیم؛ خدا میداند.
نكته دیگر كه باید بدان توجه داشته باشیم این است كه از نظر علمی، فکری و تحقیقاتی نباید مسائلی را دنبال كنیم كه نتیجهای برای ما ندارد. فردی با اصرار از من درباره روایتی که راجع به روحالله در آخرالزمان است، میپرسید: آیا این همان امام است، یا فرد دیگری مورد نظر است؟ گفتم: بررسی اینکه این روایت درست است یا نیست، و اینکه منظور از روحالله در روایت، حضرت مسیح است که در آخرالزمان تشریف میآورند یا شخص دیگری است، چه تاثیری در زندگی من و شما دارد؟! آیا بهتر نیست ما ببینیم وظیفه من و شما چیست، و امروز باید چه کار کنیم، و خدا از ما چه میخواهد؟ کسانی وقت زیادی صرف مسائلی میکنند كه نهایت آن رسیدن به یک ظن ضعیف است، درحالی که قطعیاتی که مربوط به رفتار امروز و وظیفه شرعی ماست، متروک میماند، ولی مدتهای زیادی برای انجام یك تحقیق زحمت میكشند تا ظن ضعیفی به مطلبی پیدا شود که در عمل ما هم هیچ تأثیری ندارد!
اگر بنا بود امروز هم آیهای نازل شود و یا در میان ما هم پیغمبری مبعوث گردد، همینها تکرار میشد كه به همه انبیا وحی و توصیه شد: شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْكَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ. اگر کسانی وارث پیغمبران باشند که: العلماء ورثة الانبیاء، و مجاری الامور بید العلماء بالله، آیا وظیفهشان این نیست که همین وصیتی را اجرا كنند كه خدا به همه انبیایش کرد؟ بعد هم میفرماید: وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ؛ درسی که ما باید بیاموزیم این است که این دین هر چه هست، باید آن را فراگرفت.
الحمدلله، این افتخار نصیب روحانیت شیعه شده است که حیاتش را وقف فراگرفتن دین کرده است؛ اما متاسفانه این تلاش فقط به یک بخش از دین، یعنی فقه، که شاید بخش کوچکی از آن است منحصر شده، و یادگیری بخشهای دیگر بستگی دارد به اینکه كسی داوطلبانه آنها را فراگیرد. البته همین هم برای عالمان شیعه نعمت و افتخاری بزرگ است که پنجاه یا شصت و یا هفتاد سال زندگی و عمرشان را صرف میکنند تا دین را یاد بگیرند، حتی اگر بخش كوچكی از آن و مسائل فردیای مانند طهارت و صلوة باشد. اما نباید به این اکتفا کرد و باید سایر بخشهای دین را هم شناخت. این اولین وظیفه ما، در مقام کسانی است که در جامعه مسئولیت خاصی را عهدهدار شدهایم. پزشکان بهداشت و درمان مردم را متعهد شدهاند، و ما متعهد شدهایم دین مردم را حفظ کنیم. بنابراین، ابتدا باید دین را خوب و بهطور جامع و فراگیر، نه فقط از یک زاویه، بشناسیم و بكوشیم نسبت به تمام دین تا آن جا كه امكان دارد در تمام سطوحش معرفت یقینی پیدا کنیم، و بعد هم هر چه به یقین نزدیکتر است. البته بسیاری از آنها هم فقط ظنی است.
ولی به فرض اینکه کسی موفق شود همه ابعاد دین را بهطور جامع بشناسد و هیچ زاویهای از آن را فراموش نکند، باز هم كافی نیست؛ وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ. وقتی علم جامع به دین پیدا شد، « وَمَا تَفَرَّقُوا» از کجا تأمین میشود؟ بهویژه آنكه قرآن تأکید دارد: وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ؛ یعنی عمدا و آگاهانه ایجاد اختلاف کردند، و از روی جهل نبود. خطر اول و مهمتر این است که دین را درست نشناسیم؛ مثل اینکه فقط بعد فردی، عبادی و یا معاملات آن را بشناسیم! باید اعتراف کنیم که بسیاری از ابعاد دین زمین مانده است و وظیفهمان را نسبت به آنها انجام ندادهایم. اما وقتی همه این كارها را انجام دادیم، نوبت میرسد به این که دستور أَقِیمُوا الدِّینَ را عمل کنیم. دستور به اعرف الدین نیست؛ زیرا اعرف الدین همان جاءهم العلم است؛ وقتی علم آمد و دین را شناختیم، با شناختن کار تمام نمیشود، بلکه باید اقامه دین كنیم و از تفرقه در دین بپرهیزیم. آیه شریفه توجه میدهد که تفرقه در دین «عن بغیٍ» است؛ حجت بر شما تمام است؛ و آنجایی که این اختلافات ویرانگر در دل پیدا میشود، منشأش سوءاختیار است، و نقص از حجت نیست.
تاریخ نشان میدهد که بعد از پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله، حدود 1200سال معرفت دین ناقص ماند. در بسیاری از كشورها و در غالب زمانها معرفت کامل برای دین حاصل نمیشد. هر کسی توفیق پیدا میكرد بخشی از آن را فراگیرد؛ ولی بدتر از آن این بود که وقتی معرفت هم پیدا میشد، «جَاءهُمُ الْعِلْمُ» هم میشد، تازه «تفرقوا بغیاً بینهم» پیش میآمد؛ یعنی انگیزه و اخلاص کافی برای اجرای دین ضعیف بود. در همین دوران خودمان نمونههایی را داریم (و اگر دقت كنیم، موارد بیشتری را هم مییابیم) كه كسانی آگاهانه و برای منافع شخصی و گروهیشان، دانسته با مصالح دین مخالفت میکنند. باید از این خطر بترسیم؛ اولاً بكوشیم دین را در همه ابعادش کامل یاد بگیریم و فقط به یک بعد اکتفا نکنیم؛ ثانیاً این دین جامع و فراگیر را که به یک معنا شامل همه امور زندگی میشود (منتها از بعد ارزشی و تأثیری که در کمال و سعادت ما دارد)، آنطور که خدا فرموده و خواسته و به همه انبیا توصیه کرده است بهپاداریم؛ أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ، و تا آنجا كه امكان دارد از پراكندگی و اختلافنظر در آن جلوگیری كنیم.
برای پرهیز از تفرقه، در بعضی از اختلافنظرها و مواردی كه لزومی ندارد، انسان باید سکوت کند. برای مثال، اگر کسی فتوایی مخالف دیگران دارد و فتوایش هم برای خودش حجت است، چه لزومی دارد فتوا بدهد و در جامعه ایجاد اختلاف کند؟ به اندازهای که حجت بر مردم تمام است، مرجعی فتوایی داده است و مردم هم بدان عمل میکنند؛ حال چه لزومی دارد كه من حتما فتوای مخالفی بگویم؟ که چه بشود؟ بله، اگر بدعتی در دین گذاشته شده است، باید با آن مبارزه کرد؛ اما صرف اختلاف فهم و تشخیص نباید برخی اختلافها را بهوجود آورد؛ ولی بدتر از آن این است که انسان برای منافع شخصیاش اختلاف ایجاد کند و راه دیگری را در پیش گیرد؛ این یك خطر بسیار بزرگ است.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، مخالفت با این نظام اسلامی مقدسی که به دست مبارک امامرضوانالله علیه در این کشور پدید آمد، مخالفت با نظریه ولایت فقیه و این نظام مقدس، و مخالفت با شخصی که متصدی این نظام است، که بینی و بینالله در این عالم و در زیر آسمان کسی را بهتر از او نمیشناسیم، تشکیک کردن درباره صلاحیت او، یا بعضی از رفتارها، سیاستها و موضعگیریهای وی، از مصادیق «تفرق عن بغی» است. مگر شما نمیگویید: فتوای هر کسی برای خودش و مقلدینش حجت است؟ اگر شما فتوایت مخالف است، انجام نده؛ چرا و بر اساس چه حجتی فتوای دیگری را تضعیف میکنید؟! اگر واقعاً این فتوای حقیقی و به نفع اسلام بود و شما تضعیفش کردید، آیا در تضعیف دین شریک نیستید؟ حداکثر این است که اگر کسی مقلد شماست، از شما استفتا کند و شما هم فتوای خودتان را برایش بگویید. مراجع بزرگ ما که دست و پای همهشان را میبوسیم مکرر فرمودهاند که تضعیف نظام از بزرگترین کبائر است. آنها با اینکه با برخی مسئولان در موارد خاصی اختلاف تشخیص و فتوا دارند، اما تصریح میکنند که تضعیف نظام از بالاترین کبائر است. پس باید مواظب باشیم رفتار ما بهگونهای نباشد که تضعیف نظام باشد؛ بلکه بكوشیم تا آنجا که میتوانیم، اگر نقصان، اشتباه و کمبودی هست، از یک راه منطقی و صحیح که قابل اجرا، و نزد خداوند حجت داشته باشد، آن را اصلاح کنیم. بزرگترین خطری که وضع فعلی ما و این نعمت عظیم الهی را تهدید میکند، این است که از آن حرکت فکری و عملی که امام در جامعه اسلامی ـ و به تعبیر دیگر، در دنیا ـ به وجود آورد، تخطی و یا آن را تضعیف کنیم. این به عقیده بنده، از بزرگترین مصادیق تفرق عن بغی است.
این همان است كه مقام معظم رهبری با این تعبیر اشاره فرمودند که حوزه باید انقلابی باشد. انقلابیبودن حوزه یعنی اینكه اینجا اسلام ناب اقامه شود؛ دوباره نروید در گوشهای مشغول کار فردی شوید، و از روی تنبلی یا از روی کجسلیقهگی به مسئولیتهای اجتماعی و وظایف سیاسی- اجتماعی خودتان كاری نداشته باشید. این چیزی است که بعد از 1400سال، به کوری چشم ابلیس در عالم تحقق پیدا کرده است. مبادا شما بیایید دوباره همان مشکلات گذشته را احیا کنید و با ارتجاع، اسلام را به سراشیب سقوط سوق دهید، که این سیر نزولی تا اسفل السافلین پیش میرود. بازگشت از انقلابی که امام در حوزه ایجاد کرد، در واقع یعنی نابود کردن آنچه نور چشم انبیا و اولیای خدا و وجود مقدس ولی عصرارواحنافداه است. پس این مسئله را ساده نگیریم و نپنداریم این هم یك اختلاف سلیقهای است، و گاهی یک كنایهای به مرجعی بزنیم. اینجا، جای شوخی نیست. این نظام به برکت خون صدها هزار شهید به ثمر نشسته است، که فضیلت یک قطره خونشان از کعبه بیشتر است: «دم المؤمن اعزّ عندالله من الکعبة». صدها هزار دسته گل بهشتی (که کسی باور نمیکرد چنین انسانهایی وجود داشته باشند) شهید شدند، تا امروز من و شما بتوانیم اینجا درباره اسلام، فقه و حدیث صحبت کنیم؛ آنگاه مبادا ناخودآگاه، از روی جهل یا غفلت و یا تغافل، کاری کنیم که این نظام تضعیف شود؛ یعنی دوباره عوامل شیطانی تقویت شوند، دوباره پای آمریکا به کشور باز، و عوامل آن در داخل دستگاههای حکومتی، و یا خدایناكرده در حوزه علیمه، نفوذ پیدا کنند!
پروردگارا! تو را به حق خونهای پاکی که از اول خلقت تا به حال در راه تو ریخته شده قسم میدهیم این نظام اسلامی را تا ظهور ولی عصر پایدار بدار!
سایه مقام معظم رهبری را بر سر ما مستدام بدار!
ما را به وظایف آشناتر، و در انجامش موفقتر بدار!
عاقبت امر همه ما را ختم به خیر بفرما!
وصلعلیمحمدوآلهالطاهرین