بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَصَلَّی اللَّهُ عَلَی سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَعَلَى الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ
خداوند متعال را شکر میکنم که حیات و توفیقی عنایت فرمود که در این ایام متعلق به سیدالشهداصلواتاللهعليه توانستم در جمع نورانی شما دوستان و عاشقان اهلبیت شرکت کنم و عرض التماس دعایی از حضور شما داشته باشم، انشاءالله بلکه در این ایامی که مشرف میشوید لحظهای هم یاد این مجلس بیفتید و برای پیرمردهای گنهکاری که در جلسه شرکت کرده بودند دعا کنید.
احتیاج به مقدمه ندارد که خداوند متعال برای امت اسلامی یک در رحمتی باز کرده که برای هیچ امتی در هیچ زمانی این باب رحمت باز نشده بود. این باب رحمت آنقدر وسیع و گشاده است که هیچکس از ورود در آن، ناامید نیست. شرایط ورودش بسیار سهل است و استفاده از جوایز و برکاتش بسیار فراوان که برای ما قابل مقایسه و محاسبه نیست و بیجهت نیست که سیدالشهدا، باب رحمة الله الواسعة نامیده شده است. بزرگان ما، علما، وعاظ، عاشقان سیدالشهدا در طول چهارده قرن هرکدام به اندازه ظرفیت خودشان و شرایطی که برایشان فراهم بوده سعی کردند هم خودشان از این باب رحمت، بهتر استفاده کنند و هم راه را برای دیگران باز کنند، آنها را آشنا کنند، دیگران را دعوت کنند، زمینه ورودشان را در این رحمت واسعه الهی فراهم کنند و به یک معنا آنچه از دین برای ما باقی مانده به برکت همین باب رحمت الهی است و شاید بشود گفت اگر نام سیدالشهدا و عزاداریهای سیدالشهدا و آنچه متعلق به آن بزرگوار است نبود، معلوم نبود امروز چیزی از حقیقت دین برای ما باقی میماند.
بزرگانی در ابعاد مختلف این مسئله بحثها کردند، کتابها نوشتند، رفتارهایی آموزنده داشتند و الگوهایی برای خدمتگزاری و برای فداکاری ارائه دادند. یکی از آنها همین زیارت پیاده بهسوی بارگاه سیدالشهداست که این هم یک بابی است بهسوی آن رحمت واسعه الهی. الحمدلله در جامعه ما از این برکات در هر کوی و برزنی و در هر شهر و روستایی وجود دارد و همانطور که اشاره کردم بقای دین ما مرهون همین برکات سیدالشهداست.
اما یک مسئله هست که فکر میکنم جای تأمل، مطالعه، کار، تحقیق و به دنبال آن جای عمل بیشتر دارد؛ کتابهایی درباره ثواب زیارت سیدالشهدا، اقامه عزا و آنچه مربوط به این دستگاه است نوشته شده و بحثهایی انجام گرفته است. در میان این روایاتی که گاهی به صورت تفصیلی یک کتاب مستقل را به خودش اختصاص داده یک سؤال برای کسانی که دقت کنند و مطالعه کنند مطرح میشود و آن این است که کسانی که به استفاده از این باب رحمت موفق میشوند، نتایجی که میگیرند همه در یک سطح نیست، یک حداقلهایی هست که در اکثر روایات اشاره شده ولی یک چیزهایی هم در بعضی روایات وارد شده که واقعاً بهتانگیز است و ما بعد از اینکه پذیرفتیم که همه این روایات مورد توجه بزرگان بوده و همه کموبیش معتبر هستند ولو اینکه سند بعضی از آنها هم ضعیف باشد اما با روایات مشابهی که اسناد قوی دارند تأکید و تأیید میشود، این سؤال باقی میماند که این تفاوتها به چه دلیلی است؟ چطور میشود یک کسی از این زیارت یک بهرهای ببرد و یک کس دیگری یک بهرهای که قابل مقایسه با آن نیست؟
فرض بفرمایید روایتی بفرماید که مثلاً زیارت سیدالشهدا در روز عاشورا چقدر ثواب دارد، گناهان شخص آمرزیده میشود، پدر و مادر او آمرزیده میشوند، حوائجش برآورده میشود، یا زیارت سیدالشهدا ثواب حج و عمره دارد، این را با روایتی مقایسه کنید که بگوید هر قدمی که برمیداری ثواب چند حج عمره دارد! این دوتا خیلی تفاوت میکند؛ یک کسی رفته در عمرش زحمت کشیده، پسانداز کرده، خیلی از متدینین در طبقات متوسط و محروم جامعه هستند که آرزوی نهائیشان این است که در عمرشان یکبار بتوانند زیارت سیدالشهدا مشرف شوند، سالها زحمت میکشند و پساندازی میکنند و مبالغی را کنار میگذارند تا اینکه بتوانند هزینه سفرشان را تأمین کنند، چنین افرادی کم نیستند. حالا یک کسی بعد از چندین سال پسانداز کردن و زحمت کشیدن و وسایل فراهم کردن، موفق شد سفری رفت زیارت کرد و برگشت، حالا ده روز، بیست روز، کمتر، بیشتر، مشمول این روایت هست که ثواب حج عمره دارد، انگار رفته خانه خدا را زیارت کرده، هم حج بهجا آورده و هم عمره کرده است. همسایهاش رفته زیارت، نهتنها در مقابل کل این سفر ده، بیست روزه، ثواب حج برده بلکه هر قدمی که برداشته که دهها هزار قدم بوده، برای هر قدمی ثواب حج عمره برده! این دوتا را چگونه باید با هم جمع کرد؟ یعنی بگوییم این یکی درست است و دیگری مبالغه است یا نه، بگوییم آن ثواب بزرگتر درست است و در آن مورد دیگر، راوی یادش رفته نقل بکند یا اینکه سرّ دیگری دارد؟!
من امروز که در خدمت شما بزرگان و اهل فضل و فضیلت هستم یک وجهی برای جمع اینها به ذهنم میآید، ببینید این قابل قبول است یا نه، اگر به نظرتان درست نمیآید تصحیح بفرمایید.
با توجه به بسیاری از اصول و قواعدی که ما در اسلام داریم، از قرآن و روایات و... استفاده میشود و گاهی در خود این روایات هم اشاراتی به آن دارد، بخشی از این اختلاف ثوابها به دلیل اختلاف در معرفت است. در بعضی از این روایات دارد کسی که سیدالشهدا یا فلان امام را عارفاً بحقه زیارت کند در برابر هر قدمی ثواب حج عمره دارد. این برای ما قابل فهم است؛ آدم یک خدمتی برای کسی انجام بدهد اینکه چه اندازه آن طرف را بشناسد و ارزش برای او قائل باشد در ارزشگذاری رفتار و خدمتش اثر دارد. فرض کنید مثلاً یک عیدی باشد و بار عام بدهند، فرض کنید یک شخصیت مهم، حالا یک شخصیت دینی مثل یک مرجع تقلید یا یک شخصیت سیاسی مثل حاکمی، سلطانی، یک بار عامی داده و هرکس آنجا بیاید به او جایزه میدهند. یک نفر میآید فقط برای همین که بیاید یک سلامی بکند و جایزهای بگیرد. اگر از او بپرسید از اینجا به آنجا میروی برای چه میروی؟ میگوید جایزه میدهند، برویم جایزه بگیریم. شرط این بار عام این نبود که مثلاً فلان مرتبهای، پستی، مقامی داشته باشد بلکه بار عام است و هرکس بیاید به او جایزه میدهند. اما یکی هست که دنبال یک فرصتی میگشت که یک لحظه بیاید این صاحب بیت را زیارت کند و ببیند. ما نمونههای فراوانی داریم و داشتیم که کسانی دهها سال آرزو میکردند یکبار امام یا مقام معظم رهبری را از نزدیک ببینند. همین چندی پیش یادم است که یک عده از جانبازان خدمت مقام معظم رهبری شرفیاب شده بودند و ایشان تفقّدی کرده بودند. بعد خبرنگار با یکی از این جانبازها مصاحبه کرده بود که دوست داری امروز چه چیزی به تو بدهند؟ اگر خواستهای داری مثلاً، بتوانی از نزدیک خواستهات را بخواهی، از مقام رهبری چه میخواهی؟ گفت من خواستهام را گرفتم. چه گرفتی؟ گفت من بیست سال آرزو داشتم آقا را ببینم، دیدم دیگر، دیگر چیزی نمیخواهم. تو در زندگی هیچ آرزویی نداری؟ گفت دیگر هیچ آرزویی در زندگی ندارم. بیست سال بود آرزو میکردم یکبار ایشان را ببینم، حاجتم روا شد، دیدم، دیگر چه آرزویی داشته باشم؟! این شخص را بگذارید پهلوی آن کسی که آمده بود فقط یک جایزهای بگیرد، یک غذایی تناول کند یا یک عیدیای بگیرد. اولین تفاوتی که این دوتا دارند در معرفتشان هست.
تفاوت دوم که برخاسته از این معرفت است اختلاف در نیت است؛ تو به چه قصدی آنجا میروی؟ مثلاً بنده خودم تجربه کردم، شاید امثال من هم کم نباشند، مثلاً یک مشکلی دارم، بیماریای دارم یا یک حاجت سختی دارم، آرزو میکنم برای زیارت امام رضا به مشهد بروم یا اگر توفیقی شد به کربلا بروم و از امام بخواهم که از خدا بخواهند حاجتم برآورده شود. این نشانه این است که من برای امام چنین مقامی قائلم که میتواند از خدا بخواهد. این معرفت را باید داشته باشم. این فقط صرف این نیست که بروم یک جایزهای بگیرم، این معرفت را دارم اما انگیزه من برای رفتن به این سفر این بود که حاجتم برآورده شود، خانه نداشتم دلم میخواست خانهدار شوم گفتم میروم از امام حسین یا از امام رضا میخواهم که خانهدار شوم. میرود و حاجتش را هم میگیرد و برمیگردد. این نیت را شما حساب بکنید با آن کسی که فقط آرزویش دیدن قبه سیدالشهدا بود؛ چشمم به قبه بیفتد، ببینم و جان بدهم! بین این دوتا هم مراتبی هست، در اثر این زیارت توفیق عبادتم بیشتر شود، ثواب اخرویام بیشتر شود. آن اولی خواستهاش فقط حاجت دنیویاش بود، خانه میخواست یا زن میخواست یا شوهر میخواست اما این علاوه بر این، ثواب اخروی میخواهد، درجات بهشت میخواهد، این خیلی از او بالاتر است اما نسبت به آن کسی که اصلاً هیچ دنبال اینکه چیزی بخواهم نیست و فقط به خاطر عشق به زیارت میرود در مرتبه پایینتری قرار دارد. این اختلاف، یکی در پایه معرفت افراد است که فرق میکند، یکی هم نیتش هست که این کار را برای چه انجام میدهد. حالا اگر یک ترازویی دست شما بدهند بگویند این دوتا عمل را با هم بکشید، ببینید کدام سنگینتر است؟ آن زیارتی که فقط رفتی برای اینکه خانهای از امام حسین بگیری یا اینکه اصلاً قبه و بارگاه را زیارت کنید با این زیارتی که تمام آرزویتان فقط دیدن این بارگاه است، این دو تا چقدر فرق دارد؟ چند برابر آن یکی را در یک کفه ترازو بگذارند که وزنش به اندازه این بشود؟ ده برابر؟ صد برابر؟ هزار برابر؟ اصلاً این دوتا قابل مقایسه نیست. این شخص زیارت امام حسین را هموزن یک خانه کرده، این زیارت چقدر برای او ارزش دارد؟ قیمت یک خانه، رفته زیارت تا خانه بگیرد، اتفاقاً خواست و به او دادند اما او حاضر است هستیاش را بدهد، ببینم و جان بدهم! آنوقت جا دارد که بگویند زیارت او ثواب حج دارد و به آن یکی بگویند هر قدمی که برمیدارد ثواب حج دارد؟ اگر ده هزار قدم باشد ده هزار ثواب، اگر صد هزار باشد صد هزار، هر دو هم زیارت امام حسین است. اینگونه نیست؟! قابل فهم نیست؟!
کسی که میخواهد به زیارت برود در اولین قدم میتواند وزن معرفت و وزن نیتش را بالا ببرد، آدم میتواند به همان وزن سادهاش هم اکتفا کند، اختیارش تا یک حدی دست خودش است. البته نه معرفت در آستین آدم است که هر وقت بخواهد مرتبهاش را بالا ببرد و نه نیت. اگر بخواهد معرفت زیاد شود مقدماتی دارد و باید زحمتی کشید. آدم بخواهد نیتش هم خالص و عاشقانه باشد آن هم بهآسانی برای هرکسی میسر نمیشود ولی بههرحال اگر بخواهد ارزشش بالا برود باید مقدماتش را تا حدودی فراهم کند. در این فرصتی که برای ورود در این راه مانده، سعی کند هم معرفتش افزوده شود و هم نیتش پاکتر و خالصتر شود. اگر اینگونه هست چه کنیم که هم معرفت ما بیشتر شود و هم نیت ما خالصتر شود؟
یکی از راههای سادهای که باعث میشود عمل آدم ارزش بیشتری پیدا کند این است که رابطه عاطفی او با طرف، رابطه شناخت متقابلشان، بستگی و وابستگیاش به طرف، بیشتر قوی باشد و عمق داشته باشد. فرض کنید شما یک دوستی دارید، دوست شما یک سلیقهها و خواستههایی دارد. بسیاری از این خواستهها با شما همسو نیست. او یک خواستههای خاصی دارد و شما یک خواستههای دیگری دارید. بعضی چیزهایی که او دوست میدارد شما دوست نمیدارید و بالعکس. یک جهت مشترکی هم هست که باعث شده او را دوست بدارید. اگر بخواهید رابطه دوستی شما تقویت شود باید سعی کنید آن جهات مشترکی که خواسته طرف هم هست آنها تقویت شود. سعی کنید آنهایی که او دوست میدارد شما هم دوست بدارید، آن کارهایی که او خوشش میآید شما انجام بدهید و الا اگر دوستی دارید و شما کارهایی انجام میدهید که او اصلاً خوشش نمیآید و اگر بفهمد جداً از شما ناراحت میشود، شما میخواهید ادعای دوستی با او بکنید و روابط خیلی قوی داشته باشید؟ نمیشود! هرقدر او را بشناسید و بفهمید که اختلافسلیقه او با شما بیشتر است بیشتر از او دور میشوید.
خیلی وقتها شده آدم با یک کسی دوست میشود، بعد هرچه بیشتر ادامه پیدا میکند حس میکند دارد از او دور میشود، برای اینکه یک چیزهایی میبیند که با هم اختلاف سلیقه دارند. اگر روزبهروز ببیند که جهات اختلاف سلیقهشان دارد کم میشود، بیشتر به هم نزدیک میشوند، خواستههایشان مشترک میشود و این رابطهها قویتر میشود.
ما اگر بخواهیم رابطهمان را با امام حسین تقویت کنیم باید سعی کنیم خواستههایمان را با امام حسین وفق بدهیم. چیزهایی که میدانیم امام حسین خیلی دوست میداشت، سعی کنیم ما هم به اینها علاقهمند شویم. چیزهایی که میدانیم خیلی بدش میآمد، سعی کنیم اینها را رها کنیم و از اینها دوری کنیم. آنچه را که همه انبیا و اولیا دوست میداشتند اطاعت خدا و انجام تکالیف بود. آنچه همه از آن نفرت داشتند معصیت بود، اینگونه نیست؟! ما اگر بخواهیم عبادت و زیارتمان ارزش بیشتری پیدا کند باید در همین فرصتی که هست سعی کنیم بنا بگذاریم که اگر خدایی نکرده مبتلا به گناهی هستیم توبه کنیم. این باعث میشود که امام حسین خوشحال شود و با یک چشم دیگری به شما نگاه کند و جاذبهاش برای شما بیشتر شود اما اگر خدایی نکرده آدم در سفر زیارتی مرتکب گناه هم بشود، چشمش به کسانی بیفتد که نباید میافتاد، گوش به حرفهایی بدهد که امام حسین خوشش نمیآید، زبانش حرفهایی بزند که او دوست ندارد، در این شرایط میشود محبت آدم به امام حسین بیشتر شود؟! صرف ادعا نیست، دل باید با او همسو شود، با هم جوش بخورد و این وقتی میشود که خواستهها مشترک باشد، یکجور فکر کنند، یکجور دوست بدارند، طرف بفهمد که واقعاً به خاطر او کاری انجام میدهیم؛ فرض کنید اگر من خودم بودم و خودم فلان گناهی را مرتکب میشدم اما از حالا که میخواهم زیارت امام حسین بروم، بگویم یا سیدالشهدا! به خاطر شما این گناه را ترک کردم؛ با این کار نهتنها ثواب توبه را برده بلکه محبت امام حسین را هم به خودش زیاد کرده است. خیلی حرف است که آدم بگوید به خاطر تو نکردم، اگر خودم بودم میکردم، چون تو را دوست دارم نمیکنم.
یک قصهای از یک بزرگی یادم آمد، حالا از ایشان یادی بشود و خدا إن شاءالله درجات آن بزرگوار را عالیتر کند. گاهی برخی قصهها یک نکتههایی دارد که برای آدم آموزندگی دارد. حدیث را ممکن است آدم یادش برود اما غالباً آدم قصه را یادش نمیرود؛ یکی از علمای بزرگ که اگر اسم ایشان را بگویم هم ایشان را میشناسید و هم فرزندی بسیار بزرگوار و پرآوازه داشتند که همه شما میشناسید، مخصوصاً آزادگان خوب میشناسند، مرحوم آسیدعلی اکبر قزوینی. شما پدر ایشان را نمیشناختید، خیلی شهرت عمومی نداشتند. پدر ایشان مرحوم آسید عباس قزوینی از علمای قم بودند. ایشان از شاگردان مرحوم آقای طباطبائی بودند. ما در درس آقای طباطبائی ایشان را زیارت میکردیم و خدمت ایشان ارادت داشتیم، مرد بسیار شریفی بود. یکی از فرزندانش هم آقای ابوترابی، نائب رئیس مجلس هستند. پدر این دو بزرگوار مرحوم آسید عباس قزوینی بودند. ایشان مردی بسیار شریف، مخلص، بی سر و صدا و آرام بودند. این قضیه را خود ایشان برای من تعریف کردند.
آن زمانها قبل از انقلاب، مسئله قلیان کشیدن و سیگار کشیدن یک چیز شایعی بود و علما و بزرگان هم میکشیدند. حتی در مجالس علما یکی از وسایل پذیرایی، قلیان بود. در روضهخوانیهای یزد ما، الآن نمیدانم چون چندین سال است که به شهرمان نرفتم، مجالس روضه سه، چهار ساعت طول میکشید و در بین مجلس، دستکم یک مرتبه به صورت عمومی قلیان میدادند. قلیانها آنجا آماده بود، موقعی که دو، سه نفر منبر میرفتند بعد یک قلیان میدادند و یک تنفسی میشد و بعد ادامه میدادند. اصلاً قلیان دادن یک پذیرایی بود. در بین علما و بزرگان و حتی مراجع، سیگار کشیدن چیز عادیای بود، یک تنفس و رفع خستگی بود. مرحوم آسید عباس هم مدتی سیگار میکشیدند. خود ایشان نقل کردند که یکی از دوستان، پهلوی من آمد و خیلی درباره مذمت دخانیات حرف زد. گفتم اینها که شما میگویی میدانم اما من مبتلا هستم و عادت دارم، سختم هست و نمیتوانم ترک کنم. یک روز آمد و گفت یک کاری میکنم که شما ترک کنی. یک مقدار فضائل اهلبیت را به مناسبتی ذکر کرد و بعد گفت تو را به اباالفضل قسم میدهم که این سیگار را کنار بگذار! گفت همینطور که اسم اباالفضل را آورد من سیگار را پاره کردم و ریختم. در خودم نمیدیدم که بتوانم این عادت را ترک کنم اما همینکه اسم اباالفضل را آوردند گفتم یا اباالفضل! به خاطر شما کنار گذاشتم.
این را پدر مرحوم آقای ابوترابی برای خود بنده نقل میکرد. فردا اگر گفتند این کار از ده تا از عبادتهای بزرگ و خیلی سنگین، ثوابش بیشتر است تعجب نکنید چون انگیزهاش عشق است، چیزی نمیخواهد، نمیگوید یا اباالفضل اگر برای من فلان کاری بکنی این کار را ترک میکنم؛ همینکه اسم تو را بردند، به احترام نام تو از خواستهام صرفنظر کردم. اگر بگوییم این عبادت هزار برابر عبادتهای دیگر ارزش دارد تعجب نکنید چون این آدم معامله نمیکند، نمیخواهد داد و ستدی کند، بگوید چیزی بده تا بدهم؛ یک وقت آدم میگوید من اگر فلان طوری شد هزار نفر را اطعام میکنم. این معامله است؛ تو آن کار را بکن، در مقابلش من هم این کار را میکنم. اما ایشان هیچ شرطی نکرد، آن آقا گفت تو را به اباالفضل این را کنار بگذار! اسم اباالفضل را آورد و او هم تسلیم شد فقط به خاطر اینکه چون تو را دوست دارم، چیزی هم نمیخواهم.
اگر ما سعی کنیم اینگونه عبادتها پیدا کنیم، اگر زیارت میرویم، حالا تا اینجا هستیم اول از زیارت حضرت معصومهسلاماللهعليها شروع کنیم، برویم آنجا بگوییم بیبی جان! ما فقط چون تو را دوست داریم میآییم اینجا سر خم میکنیم، میآییم دم صحن تو خاکی از زیر پای زوّارتان برداریم و به سروصورتمان بمالیم، کار دیگری هم نداریم.
یک داستان دیگر یادم آمد؛ یکی از دوستان ما که یک نسبت سببی هم با ما دارد، ایشان خادم افتخاری حضرت معصومهسلاماللهعليها است. یک روز در هفته آنجا میرود و به صورت افتخاری کفشداری انجام میدهد. ایشان میگفت ده، بیست، سی سال پیشتر یک پیرمرد سادهای اینجا به کفشداری میآمد و ما هم کفش او را میگرفتیم. یکبار که اینجا آمد ایامی بود که یک مقدار جلوترش باران آمده بود و کوچهها گلآلود بود. آنوقتها همه خیابانها آسفالت نبود، سی سال پیشتر، خیلی از کوچهها گِلی بود. زوّار که اینجا میآمدند غالباً کفشهایشان گِلی بود و آنجا میگذاشتند و خاکهایش میریخت. این آمد و زیارت کرد و کفشش را که گرفت و پوشید، روی این پیشخوانی که ما کفشها را میگذاشتیم یک مقدار از این گل کفشهای زوّار ریخته بود. ایشان دو دستهایش را روی این خاکها زد و به سر و صورتش مالید. ایشان یکی از علمای بزرگ بود ولی من نمیشناختم که چه کسی بود؟ در دلم گفتم عجب آخوند سادهای است، خاک کفش زوار که گلهای کوچه بوده و اینجا آمده، این چقدر ساده است که از این خاک برمیدارد و به سر و صورت میمالد! بعد از چندی تحقیق کردم که این کیست؟ گفتند این آقای بهجت است. آن کسی که همه ما چیزهایی از کمالات ایشان را شنیدیم، بالاخره ایشان از مراجع بودند و کمالات معنوی یا کراماتی برای ایشان قائلاند و ما هم چیزهایی شنیدیم، خاک کفش زوار حضرت معصومهسلاماللهعليها را برای تبرّک به سر و صورتش میکشید. این مال چیست؟ فرقش با من این است که معرفت او بیشتر است، او میداند حضرت معصومهسلاماللهعليها کیست؛ آن کسی است که به خاطر او زائرانی که به زیارتش میروند هم ارزش پیدا میکنند، کفششان هم ارزش پیدا میکند، خاک کف کفششان هم ارزش پیدا میکند. آن خاک، تبرک میشود، به سروصورتش میکشد چون در این ارتباط، خودش را با حضرت معصومهسلاماللهعليها مرتبط میکند. ایشان یک دریای رحمت و نور است، او به این وسیله خودش را به حضرت مربوط میکند، چیزی هم از او نمیخواهد، خاک که به صورتش مالید کسی به او چیزی داد یا به نیتی کرد که فلانجوری بشود؟! نه، فقط به خاطر اینکه دوست داشت. خاک کفش زوار حضرت معصومهسلاماللهعليها را دوست دارد. اگر بگویند ثواب این از چند سال نماز و روزه بیشتر است، تعجب نکنید چون این معامله نیست، چیزی نمیدهد چیزی بگیرد، عشق است.
سعی کنید در همین فرصتی که هست ولو یک کار کوچکی، بگوییم یا سیدالشهدا! این را فقط به خاطر دوستی شما انجام دادم، هیچی نمیخواهم. وقتی هم که پا در راه میگذارید و میخواهید به طرف سیدالشهدا بروید بگویید آقا! هر قدمی که برمیدارم به عشق تو برمیدارم، چیزی نمیخواهم. آنوقت هر قدمی ثواب هزار حج عمره خواهد داشت. اما اگر بگویید آقا! این کار را میکنم برای اینکه فلان حاجتم را برآورده کنید، خوب است، این هم ارزش دارد، إن شاءالله حاجتتان هم به نحو احسنت برآورده میشود، اما ارزش این عبادت را ندارد. سعی کنیم محبتمان را به اهلبیت زیاد کنیم. یک راه آنهم این است که اول بهتر بشناسیم تا معرفتمان زیاد شود. وقتی دانستیم چیزی خیلی زیباست، خیلی دوستش داریم اما به شرطی که بشناسیم که زیباست!
حالا اگر بناست که حاجتی از آنها بخواهیم، چه بخواهیم؟ باز هم یک قصه برایتان بگویم؛ در اوایل نهضت، به نظرم بعد از پیروزی انقلاب، در اولین کاروانی که به مکه میرفت ما هم توفیق داشتیم و همراه چند زائر مشرف شدیم. در مدینه بودیم و میخواستیم برای مکه حرکت کنیم. دوستان وسایلی تدارک دیده بودند، همه حرکت کردند و رفتند و من تنها مانده بودم. منتظر بودم که یک وسیلهای پیدا کنیم تا ما هم برای مُحرِم شدن برویم و بعد هم رفتن مکه. وسیلهای نبود و اتفاقاً یکی از بچههای تهران که خیلی جوان بود و شاید تازه هم تصدیق رانندگی گرفته بود، این گفت من میخواهم بروم. این راننده ما شد و یک ماشین سواری در اختیارش گذاشتند. او بود و من، دو نفری رفتیم برای احرام و بعد هم به مدینه برویم. نزدیکیهای مکه که رسیدیم ما پیش خودمان گفتیم حالا این جوان گردن ما حق دارد، برای ما رانندگی کرده، ما را از مدینه تا مکه آورده، یک کاری بکنیم که مثلاً ثواب عبادتش بیشتر شود. راستش دیگر ته دلمان این بود که به خیال خودمان مثلاً یک چیزی به او یاد بدهیم. گفتم حالا وقتی مکه میرسیم معروف است که آدم، اول که نگاهش به کعبه مشرفه میافتد هرچه از خدا بخواهد به او میدهند. فلانی، تو از خدا چه میخواهی؟ میخواستم این را آمادهاش کنم که اول که نگاهش به کعبه میافتد و حاجتش برآورده میشود، حاجت مهمی از خدا بخواهد. من میخواستم مثلاً یک چیزی یادش بدهم که حاجت مهمی بخواه، چیز سبکی نخواه. گفتم: چه حاجتی میخواهی؟ گفت: حاجآقا! اختیار دارید! بچه داش تهران بود. گفتم اختیار دارید یعنی چه؟! میگویم چه حاجتی داری؟ گفت یعنی غیر از معرفت اهلبیت چیز دیگر هم ما بخواهیم؟! یک جوان بازاری تهران اینطور میگفت. من پیش خودم آن قدر خجالت کشیدم که منی که حالا چهل، پنجاه سالم بود، آنوقت اقلاً پنجاه سالم بود، قریب چهل سال بود که طلبه بودم عقلم نمیرسید که اولی که میخواهم دعا کنم از خدا چه بخواهم؟ این جوان بچه بازاری تهران عقلش از من بیشتر است؛ یعنی غیر از معرفت خودشان چیز دیگری از آنها بخواهیم؟!
حالا که بناست در این زیارت حاجتی هم از ایشان بخواهید به نظرم صرفه اقتصادیاش بیشتر است که معرفت خودشان را بخواهید؛ بگویید یا سیدالشهدا! از خدا بخواهید معرفت ما را به شما زیاد کند، چون این کلید گنجی است که بعد هرچه از آن برداشت کنید کم نمیآید. اگر معرفت بالا رفت آنوقت محبت هم زیاد میشود، ثواب زیارتها هم بالا میرود، خواستههای دیگر هم تأمین میشود.
اگر معرفتتان آنقدر هست که اصلاً چیزی نخواهید و بگویید میآییم چون دوستتان داریم، هیچی نمیخواهیم، اگر بگویید برو جهنم! چشم، اما دست از دوستی شما برنمیداریم. این مضمون در دعاها هست، در دعاهای ماه رمضان هست که خدایا! اگر مرا به جهنم ببری، مرا در جهنم بسوزانی، محبت تو از دلم نمیرود. تو هر کاری میخواهی بکن! تو خدایی، من هم بنده، اگر مرا به جهنم ببری و بسوزانی محبت تو از دلم خارج نمیشود.
اگر آدم به اولیای خدا، به سیدالشهدا بگوید آقاجان! من تو را دوست دارم، هر کاری میخواهی بکن! اگر هم چیزی از او میخواهید بگویید از خدا بخواهید این را از ما نگیرد.
خدا حاجآقا حسین فاطمی را رحمت کند، ایشان شاگرد مرحوم میرزا جواد آقای تبریزی بودند و در قم سکونت داشتند. استاد اخلاق بود و شبهای جمعه هم در خانهشان درس اخلاق داشت. این شعر را شاید چند مرتبه از ایشان شنیدم که روی منبر میخواند: هرچه کنی بکن! مکن ترک من ای نگار من!
هرچه میخواهی بکن اما عشق خودت را از دل ما برندار! این به همهچیز میارزد. هرچه از دست ما برود، تا این عشق باقی است ما ضرر نکردیم. اگر چیزی هم از امام حسین میخواهی همین را بخواه. البته حاجات ما زیاد است، نیازمندیهای ما زیاد است، خودشان هم گفتند هرچه میخواهید از ما بخواهید، خدا هم فرموده حتی نمک آشتان را هم از خدا بخواهید، اما هرچه آدم بتواند سعی کند چیزهای ارزشمند را بخواهد و روی آن تأکید کند به نفع خودش هست.
پروردگارا! تو را به عزت و جلالت قسم میدهیم که عشق خودت و اولیای خودت را در دل ما زیاد کن!
هیچگاه محبت خودت و اولیای خودت را از دل ما برندار!
این محبت را ذخیره قبر و قیامت ما قرار بده!
همه فرزندان ما را تا روز قیامت عاشق اهلبیت قرار بده!
ما را به محبت اولیائت زنده بدار و با محبت آنها بمیران و با محبت آنها محشور بفرما!
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین