فصل نخست: حکمت بعثت پیامبران


 


 

فصل نخست:

حکمت بعثت پیامبران


 


 


 


 

ضرورت بحث درباره اصول اساسی دین

امیرالمؤمنین علیه السلام مطالب فراوانی درباره شخصیت پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله فرموده است. اولین موضوعی كه در این بیانات مطرح شده، سرّ بعثت پیغمبر اكرم صلی الله علیه وآله است كه مصداقی از سرّ بعثت همه انبیا صلوات‌الله‌علیهم اجمعین می‌باشد؛ افزون‌بر ویژگی‌هایی كه آن حضرت داشته است. بنابراین بجاست نخستین موضوع بحث را «حكمت بعثت انبیا از دیدگاه نهج‌البلاغه» قرار دهیم. امروز پرداختن به این مسئله، مثل بسیاری از مسائل اعتقادی دیگر، ضرورت مضاعف یافته است. روزگاری خیال می‌كردیم كه ضروریات اسلام و به‌ویژه اصول دین، احتیاج به بحث كردن ندارد، مخصوصاً برای مسلمان‌ها و به‌ویژه برای شیعیان كه گوشت و پوستشان بـا ایـن اعتقــادات روییده است، و ممكـن نیســت كســی بتوانـد این اعتقادات را از دل‌های آنها سلب كند؛ ولی گذشت حوادث و تحولات روزگار باعث شد كه در این پندار تجدیدنظر كنیم. در دهه‌های اخیر، بسیاری از مسائل ضروری اسلام دچار تردید یا تحریف شد یا از آنها تفسیرهای غلط ارائه شد و درحكم انكار قرار گرفت. شاید کسی اینها را ساده تلقی كند و گمان برد فردی چیزی گفته و از دهانش پریده و توجه به لوازمش نداشته است؛ ولی كم‌كم دیدیم كه همین شوخی‌ها به
 

جدی تبدیل شد. این انحرافات، منشأ تحولات عظیمی در افكار و عقاید و رفتارها و حتی قانون‌گذاری‌ها شد. به‌این‌ترتیب، معتقد شدیم كه باز باید از ضروری‌ترین مسائل اعتقادی شروع كنیم و آنها را با مبانی و ریشه‌هایش تقویت كنیم، با استفاده از بیاناتی كه برای حقیقت‌جویان، بیشتر قابل فهم و پذیرفتنی باشد. یكی از این مسائل، موضوع راز بعثت انبیاست. چرا انبیا مبعوث شدند؟ وجود انبیا چه نقشی در جامعه و در پیشرفت انسان دارد؟ اگر انبیا نبودند چه می‌شد؟ در این بخش، به برخی دیدگاه‌ها دراین‌‌باره می‌پردازیم و با بهره‌گیری از سخن امیر مؤمنان علیه السلام راز بعثت انبیا را بیان می‌کنیم.
 

نبوت یا نبوغ اجتماعی

بسیاری از كسانی كه درباره معارف اسلامی بینشی ضعیف دارند، انبیا را یكی از گروه‌های نخبه جامعه تلقی می‌کنند. آنان می‌گویند: نخبگانی در جوامع حضور داشتند که خیرخواه، دل‌سوز و دارای امتیازات طبیعی و خداداد بودند. آنان منشأ خدماتی برای انسان یا برای ملت خودشان یا برای همه انسان‌ها شدند؛ همانند مخترعان که مردم از اختراعات آنها بهره برده‌اند و می‌برند. اگر آنها ده‌ها و صدها وسیله برقی و بسیاری چیزهای دیگر را اختراع نكرده بودند، زندگی ما بسیار عقب افتاده بود. نخبگان، چنین خدمت‌هایی به بشر كردند؛ یا همانند فیلسوفان که با ژرف‌كاوی در مباحث عقلی، مسائلی را درباب آفرینش مطرح كردند و راه‌حل‌هایی برای آن مسائل ارائه دادند؛ البته برخی‌ از آن‌ راه‌حل‌ها درست بود و برخی نیز نادرست بود، و نظریه‌ها تحول‌ و تكامل یافت،

تااینکه خدمات خوبی دراین‌زمینه به فكر بشر عرضه شد. بنابراین انبیا نیز افراد برجسته‌، نخبه‌ و نابغه‌ای بودند؛ چیزهایی می‌فهمیدند كه دیگران نمی‌فهمیدند؛ مطالبی به ذهنشان می‌رسید كه به ذهن دیگران نمی‌رسید؛ برای راهنمایی مردم، بسیار زحمت‌ كشیدند و فداكاری كردند و باید به آنان احترام گذاشت؛ اما اینها فقط گروهی از نخبگان بودند. همان‌‌‌گونه‌كه اگر دانشمندان و مخترعان نبودند زندگی ما نقص‌هایی داشت و اگر فیلسوفان نبودند، جهان‌بینی درستی اعم از مادی یا الهی نداشتیم، اگر انبیا هم نبودند، دستورهای اخلاقی، آداب و سنت‌ها رواج نمی‌یافت؛ و هم چنان‌که اگر علما و فیلسوفان نبودند، زمین به آسمان نمی‌رفت و آسمانی هم به زمین نمی‌آمد(اتفاق مهمی رخ نمی‌داد) و فقط مقداری كار بشر عقب‌تر می‌افتاد. نبود انبیا هم پیشرفت‌های محتوی را کند می‌کرد. انبیا آمدند و گفتند راست بگویید، درست‌كردار باشید، خیانت نكنید؛ فیلسوفان اخلاق هم همین حرف‌ها را گفتند؛ علمای اخلاق هم چنین سفارش‌هایی كردند؛ حتی بسیاری از فیلسوفان و علمای اخلاق، به خدا و دین معتقد نبودند. امروزه سعی بر این است كه اخلاق از دین تفكیك شود (اخلاق منهای دین، اخلاق منهای متافیزیك)، که خود مسئله دیگری است. آنها بر این باورند که حرکت انبیا مؤثر بود و كسانی هم از آنان پیروی كردند و آثار خوبی داشت؛ اما اگر انبیا مبعوث نمی‌شدند، كار علمای اخلاق تااندازه‌ای مشكل‌تر، و یار و یاورشان كمتر می‌شد. اکنون، هم عالمان اخلاق می‌گویند كار خوب بكنید، هم انبیا می‌گویند كار خوب بكنید؛ همان‌‌گونه‌که اگر انبیا بودند و علمای اخلاق نبودند، آنها هم

یار و یاورشان كم بود. به‌‌هرحال، دین هم مقوله‌ای درعرض سایر مقولات بشری، مانند فلسفه، اخلاق، علم و هنر است؛ دین نیز دركنار همه اینها هست؛ همه اینها خدماتی كردند.

 ممكن است كسانی بگویند حتی خدمات انبیا بیش‌از دیگران بوده است و شاید بنابر اوضاع تاریخی اثبات كرد كه پیامبران، بیش‌از حكما و علمای اخلاق در جامعه مؤثر بودند، كارهای خوب كردند، خدمات بیشتری انجام دادند، بیشتر فداكاری كردند و به‌همین‌جهت به آنها بیشتر احترام می‌گذاریم؛ اما اینكه وجود پیامبر ضرورتی دارد و اگر پیامبر نباشد مشکل بشر لاینحل می‌ماند، مبالغه است. بسیاری از كسانی كه در ایمان و معرفت ضعیف‌اند، چنین تصور می‌كنند. چه‌‌بسا همین گروه در مقام دفاع از دین هم برآیند و بگویند وقتی دین در جامعه رواج داشته باشد، فساد، خیانت، دزدی و جنایت کمتر است؛ شاهدش هم ماه رمضان است. وقتی مردم بیشتر به دین عمل می‌كنند خیانت‌، جنایت‌، آدم‌كشی‌، دزدی‌، اختلافات و درگیری‌ها كمتر می‌شود. بنابراین معلوم می‌شود دین تأثیر زیادی در کاهش جرمها و جنایتها دارد و اگر دین نبود جرایم بیشتر می‌شد و مثل باقی ایام سال، ده درصد بیشتر می‌شد. تأثیر دین در جامعه همین است. كار انبیا نیز همین است. بنابراین در ردیف حكما و علمای اخلاق و سایر نخبگان جامعه، پیامبران نیز آدم‌های خوبی بودند و خدمات فراوانی كردند!

اگر پاره‌ای نوشته‌های برخی از اسلام‌شناسان را خوانده باشید، با چنین تفكراتی برخورد کرده‌اید؛ اگرچه تفکر جدیدی نیست و به چند

دهه پیش مربوط است. مثلاً گفته می‌شد پس‌ازاینكه تمدن ایران و روم رواج پیدا كرد و آثار خود را بخشید، و پس‌ازاینكه فیلسوفان و بزرگان بشر خدماتی ارائه دادند، كم‌كم بشر به‌حد بلوغ رسید و در قرن ششم، زمان ظهور پیغمبر اسلام، با آمدن ایشان، خدمات اسلام افزون‌بر خدمات فیلسوفان و حکیمان و عالمان پیشین، بشر را به بلوغ رساند و پس‌ازآن به پیغمبری احتیاج نبود؛ به بشر گفته شد حالا دیگر بالغ شدی! روی پای خودت بایست! تاکنون بشر نیازمند راهنما بود؛ مثل طفل نوپایی كه مادر باید دست او را بگیرد و پابه‌پا ببرد. انبیا آمدند دست بشر را گرفتند و آرام‌آرام جلو بردند. بشر رشد كرد، و حالا دیگر جوان برومندی شده که با پای خودش راه می‌رود. دیگر نیازی به انبیا نیست.(1) پس انبیا دركنار حكما، علما و سایر نخبگان و كسانی كه تمدن‌های ایران و روم و تمدن‌های دیگر را بنیان‌گذاری كردند، كمك كردند بشر به‌حد بلوغ برسد؛ و اکنون كه به بلوغ رسید، دوباره نباید درپی راهنما باشد و مانند کودک دستش را به دست بزرگ‌تری بدهد و بگوید دست من را هم بگیر و راه ببر. خیلی زشت است کسی كه خود می‌تواند با پایش راه برود، دستش را به دیگری دهد که او را راه ببرد! کودکان را دیده‌اید که با توانا شدن، دستشان را از دست پدر و مادر می‌کشند و می‌خواهند مستقل باشند؟ در این دوره اگر كسی بگوید وجود پیغمبر ضرورت دارد و باید سراغ انبیا رفت، حرفی ارتجاعی‌ زده است، و مصداق بازگشت از جوانی به كودكی و خردسالی است!


1. بنگرید به: علی شریعتی، اسلام‌شناسی، ص63 و 64.

پیامد‌های ناگوار باور به نابغه بودن پیامبران

شاید زمانی تصور می‌شد کسانی که چنین نظریاتی دارند، اشتباهی كردند یا نقصی در عبارات و گفتارشان است؛ اما پس‌از چند دهه می‌بینید كه این تفکر، مبنای سیاست‌گذاری در كشور می‌شود؛ به‌این‌معنا که می‌گویند ما احتیاج نداریم به احكام 1400 سال پیش‌ عمل كنیم؛ زیرا امروز بشر عاقل است. برخی از آنان به‌‌طوررسمی در رسانه‌ها می‌گویند که یكی از دلایل ما در فقه پویا عقل است و نود درصد احكام اسلام، احكام عقلی است؛(1)یعنی آنچه عقلا می‌فهمند! امروز باید ببینیم عقلای عالم درباره مسائل اجتماعی چه قضاوتی می‌كنند، همان‌ها را بپذیریم! فقه پویا این است كه اجتهادش درحال تغییر باشد؛ یعنی در هر زمان منتظر باشیم ببینیم عقلای عالم چه تصمیمی می‌گیرند، ما هم به همان عمل كنیم. گوینده این سخن با خلط بین عقل و سیره نظریه‌پردازان بشری، استدلال می‌كرد كه كُلَّما حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَكَمَ بِهِ الشَّرْعُ. آنچه عقلای عالم می‌فهمند، قضاوت‌هایی كه درباره مسائل اجتماعی دارند و تصمیماتی كه می‌گیرند، حكم عقل است و بنابر قاعده كُلَّما حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَكَمَ بِهِ الشَّرْعُ حكم شرع نیز همین است. این فقه پویا و اجتهادی است كه شیعه به آن‌ معتقد است! صاحب این سخن پس‌ازاینكه شاید سالیان فراوان درنزد بزرگان نجف درس خوانده و مدت‌ها در این مسائل بحث و گفت‌وگو داشته است، بین دلیل عقل و بنای عقلا، تفاوتی نمی‌گذاشت.


1. این سخنِ یکی از باورمندان به فقه پویا در رسانه ملی (سیمای جمهوری اسلامی) است.

افزون‌براین، كدام بنای عقلا مقصود است؟ آیا هرچه عقلا در هر گوشه عالم گفتند، دلیل عقل است و به ‌حكم شرع منجر می‌شود؟ دراین‌صورت، باید ده‌ها حكم عقلیِ متناقض داشته باشیم و ده‌ها اسلام متناقض! مگر همه احكام عقلای عالم یك‌سان است؟ مقصود از بنای عقلایی که فقها و اصولیان ما گفته‌اند بناء العقلاء بما هم عقلاء(1) است و به‌‌طورطبیعی در زمان‌ها و مكان‌های گوناگون تفاوتی نمی‌كند. بناء العقلاء بما هم عقلاء، بین شهری با شهر دیگر و كشوری با كشور دیگر تفاوت ندارد. این بنای عقلا و سیره عقلاست و غیراز دلیل عقلی است كه در شمار ادله فقه است.(2) بیان این نکات به‌این‌جهت بود که اندکی توجه کنیم و در مسائل اعتقادی اصلی، ازجمله توجه به فلسفه وجودی انبیا بیشتر دقت كنیم. در اینجا به بیان نمونه‌هایی از کلام امیرالمؤمنین علیه السلام دراین‌‌باره می‌پردازیم.
 

فراخوان مردم به یادآوری میثاق فطری با خدا

حضرت امیر علیه السلام در برخی از خطبه‌های خویش، به بیان حکمت بعثت انبیا پرداخته است؛ ازآن‌جمله در خطبه اول نهج البلاغه می‌فرماید: لَمَّا... جَهِلُوا حَقَّهُ وَاتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ وَاجْتَالَتْهُمُ الشَّیَاطِینُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَاقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَوَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ؛(3)

وقتی مردم


1. شیوه و سیره عقلا ازآن‌جهت که عاقل‌اند.

2. منابع فقه یا ادله مورد استناد در فقه، چهار دسته است: یکی کتاب (قرآن)، دیگری سنت (احادیث پیامبر و امامان‰)، سوم اجماع که کاشف از دیدگاه معصوم است و به سنت بازمی‌گردد، و چهارم عقل.

3. نهج البلاغه، خطبه 1، ص43.

درباره خدا حق‌ناشناس شدند و برای خدا شریك‌ها و انبازهایی قرار دادند و شیاطین، انسان را از معرفت خدا بازداشتند و او را از عبادت خدا منقطع کردند، خداوند فرستادگان خود را برانگیخت و انبیا را پی‌‌درپی به‌سوی مردم گسیل کرد.

این وقایع، پس‌از هبوط حضرت آدم و كثرت نسل ایشان رخ داد، تاآنجاكه مردم خدانشناس شدند، نه خدا را درست می‌شناختند و نه او را درست می‌پرستیدند. وقتی این‌گونه شد و كار به اینجا رسید كه ازسویی، مردم خدانشناس شدند و خدا را، آن‌‌گونه‌كه می‌توان و باید شناخت، نشناختند و ازسوی‌دیگر، در عمل، خدا را نپرستیدند، خدا انبیا را پی‌‌درپی فرستاد. حکمت این بعثت چیست؟ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ؛ برای اینكه پیامبران، ‌آن پیمان فطری را كه خداوند با بندگان دارد، از مردم مطالبه كنند. از آیات و روایات فراوان برمی‌آید كه خداوند، میثاقی با انسان دارد. حقیقت این میثاق چیست؟ كجا و كی واقع شده است؟ اینها نكته‌های مبهم و پرسش‌هایی است كه باید بزرگان به آن پاسخ دهند.(1)اما اصل این مسئله در آیاتی بیان شده است؛ مانند آیه أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ وَأَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ؛(2)و مانند آیه وَإِذْ أَخَذَ رَبُّک مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ


1. برای آگاهی بیشتر از این میثاق فطری، به تفاسیر قرآن کریم، ذیل آیه 172 سوره اعراف مراجعه کنید. همچنین بنگرید به محمدتقی مصباح، معارف قرآن، ج1ـ3، ص37ـ47.

2. «آیا با شما ای فرزندان آدم پیمان نبستم که شیطان را نپرستید؛ زیرا که او دشمن آشکار شماست و مرا بپرستید؛ همین است راه راست؟» (یس، 60ـ61).

ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکمْ قَالُواْ بَلَی شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ یَوْمَ الْقِیَامَه إِنَّا کنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ* أَوْ تَقُولُواْ إِنَّمَا أَشْرَک آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَکنَّا ذُرِّیَّه مِّن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ.(1)

مفاد این آیات این است که هم خداوند خودش را به مردم شناسانده و هم از آنها پیمان گرفته كه او را بپرستند. این امر، یكی از حقایقی است كه در قرآن و روایات، با تعبیرهای گوناگون بر آن تأكید شده است. این كلام امیرالمؤمنین علیه السلام : لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ به آن پیمانی اشاره دارد كه خدا با مردم بسته بود تا او را بپرستند. انبیا آمدند تا این میثاق را مطالبه كنند و بگویند: ای بندگان خدا، شما چنین پیمانی با خدا دارید؛ پس باید فقط او را بپرستید ، نه شیطان را.
 

یادآوری نعمت‌های ازیادرفته خدا

نکته دیگری که حضرت امیر علیه السلام در حکمت بعثت انبیا بیان می‌فرماید، یادآوری نعمت‌های فراموش‌شده خداوند است: وَیُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ. اگر مردم نعمت‌های خدا را فراموش نمی‌كردند، انگیزه عبادت می‌داشتند. به‌همین‌جهت، خدا پیوسته در قرآن، نعمت‌هایش را ذكر می‌كند تا انگیزه شكرگزاری را در مردم پدید آورد. جمله لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَذیل آیات


1. «و یاد کن هنگامی‌که خداوندگارت از پشت فرزندان آدم، فرزندانشان را برآورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت که آیا من خداوندگارتان نیستم؟ گفتند: آری، شهادت دادیم. (خدا چنین کرد) تا در روز قیامت نگویید که ما از این مطلب غافل بودیم یا نگویید که پدران ما پیش‌تر شرک ورزیدند و ما نسل پس‌از آنان بودیم (و دنباله‌رو آنان)، آیا ما را به‌خاطر آنچه باطل‌گرایان کردند هلاک می‌کنی؟» (اعراف، 172ـ173).

فراوانی در قرآن آمده است.(1) ازاین‌رو یكی از كارهای انبیا این بود كه در مقام تربیت مردم، پیوسته نعمت‌های خدا را به‌یادشان می‌آوردند، تا انگیزه عبادت، اطاعت و شكر خدا در آنها پدید آید.

اتمام حجت بر مردم

اتمام‌حجت بر مردم، نکته سومی است که در کلام حضرت امیر علیه السلام به‌منزله راز بعثت مطرح شده است: وَیَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ؛ یعنی اگر كسانی در وجود خدا شك داشتند یا او را انكار می‌كردند و یا عقاید انحرافی دیگر داشتند، پیامبران با آنها احتجاج كنند و حجت را بر آنان تمام كنند؛ حجت را تبلیغ كنند: قُل فَلِلَّهِ الْحُجَّه الْبالِغَه؛(2) حجت خدا رساست، انبیا هم باید آن‌ را به مردم برسانند. تبلیغ، همان رساندن حجت بالغه الهی به مردم است. این سه وظیفه انبیا بود و سرّ اینكه خدا انبیا را فرستاد، این سه مطلب بود.

 در خطبه 89 نیز درباره حكمت بعثت انبیا نکاتی آمده است.(3) نخست درباره حضرت آدم آمده است: وَلِیُقِیمَ الْحُجَّه بِهِ عَلَی عِبَادِهِ... حَتَّی تَمَّتْ بِنَبِیِّنَا حُجَّتُهُ؛ خدا حضرت آدم را پیغمبر قرار داد تا به‌‌وسیله او حجت را بر مردم تمام كند؛ و این حجت همچنان قرنی ازپس قرنی ادامه داشت، تا به پیغمبر اكرم رسید.


1. در چهارده آیه این جمله آمده است، ازجمله در آیه 52 سوره بقره.

2. «بگو حجتِ رسا فقط ازآنِ خداست» (انعام، 149).

3. نهج البلاغه، خطبه 91، ص131.

حضرت در خطبه 142 می‌فرماید: وَجَعَلَهُمْ حُجَّه لَهُ عَلَی خَلْقِهِ لِئَلَّا تَجِبَ الْحُجَّه لَهُمْ بِتَرْكِ الْإِعْذَارِ إِلَیْهِمْ؛(1) خداوند، انبیا را حجت خود بر آفریدگانش قرار داد تا مردم، حجت و عذری بر خدا نیابند. اگر خدا انبیا را نفرستاده بود، مردم علیه خدا حجت داشتند. این مطلب در قرآن نیز آمده است كه اگر خدا انبیا را نفرستاده بود، مردم می‌گفتند: لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیاتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزی؛(2) چرا پیغمبری برای ما نفرستادی تا از آیاتت پیروی کنیم، پیش‌ازاینكه رسوا شویم و به بدبختی بیفتیم؟ خدا انبیا را فرستاد تا بر مردم حجت داشته باشد، نه اینکه مردم بر خدا حجت داشته باشند. اگر انبیا عذر مردم را زایل نكرده بودند و بهانه‌ از دست آنان نمی‌گرفتند، مردم حجت داشتند. ازاین‌رو، خدا انبیا را فرستاد تا حجت بر مردم تمام شود.

نمونة‌ دیگر، در خطبه 181 آمده است: وَبَعَثَ إِلَی الْجِنِّ وَالْإِنْسِ رُسُلَه؛(3)رسولان خود را به‌سوی جنیان و انسان‌ها مبعوث کرد. از این سخن معلوم می‌شود كه جنیان نیز پیغمبرانی داشته‌اند. برخی گفته‌اند پیغمبران جنیان، همین پیغمبران آدمیان بودند. البته برخی پیامبران این‌‌گونه بوده‌اند؛ حضرت موسی ـ‌علی نبینا وآله وعلیه‌السلام‌ـ پیروانی درمیان جنیان دارد. پیغمبر اسلام هم پیروانی درمیان جنیان دارند؛ اما آیا همه انبیایی كه مبعوث به جن بودند، آدمی بودند، یا اینکه جنیان از


1. همان، خطبه 144، ص200.

2. «چرا فرستاده‌ای برای ما نفرستادی، پیش‌ازآنكه ذلیل و خوار شویم؟» (طه، 134).

3. نهج البلاغه، خطبه 183، ص265.

جنس خودشان هم انبیایی داشتند؟ دراین‌‌باره ابهام‌هایی هست. به‌‌هرروی، خدا برای جن هم پیغمبرانی فرستاد لِیَكْشِفُوا لَهُمْ عَنْ غِطائِها؛ خدا پیغمبران را به جن و انس فرستاد، تا پرده را از جلوی چشم مردم بردارند. دنیا پرده فریبنده‌ای در ظاهر خود دارد: یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیه الدُّنْیا.(1) پرده ظاهری دنیا همین است كه ما می‌بینیم؛ زرد و سرخ‌هایی می‌بینیم و فریفته‌ می‌شویم. اما دنیا باطنی نیز دارد كه انبیا آمدند آن را به مردم معرفی كنند.

سخن حضرت ادامه دارد تا به آنجا می‌رسد كه پیامبران، حلال و حرام دنیا و عاقبتِ عمل به حلال و حرام را به مردم معرفی می‌كنند و اینکه به آنها می‌گویند اگر به حلال خدا و دستورهای او عمل كردید، سعادت ابدی و بهشت جاودان خواهید داشت؛ و اگر به حرامش عمل كنید، به عذاب ابدی مبتلا خواهید شد. این نیز یکی از اسرار بعثت انبیاست.

پس‌از جنگ صفین، پیرمردی به حضور امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و از ایشان درباره قضا‌وقدر پرسید كه: این كارهای ما بنابر قضاوقدر الهی انجام می‌گیرد، یا ما خود بنابر اختیار و انتخاب انجام می‌دهیم؟ او گفت: اگر این جنگی كه ما رفتیم، به قضای الهی بود، پس كاری جبری بوده است و اجر خود را از خدا می‌طلبم. حضرت در پاسخ، در بخش كلمات قصار نهج البلاغه،(2)بیان جالبی دارد که خود، مطلب مفصلی است. این
 


1. «(صورتی) ظاهر از زندگی دنیا را می‌دانند» (روم، 7).

2. نهج ‌البلاغه، حكمت 78، ص481. مشروح این پاسخ و پرسش در جوامع حدیثی نقل شده است؛ ر.ک: محمدبن‌یعقوب الکلینی، الکافی، ج1، ‌ص155.

جمله را از آنجا نقل می‌كنم كه فرمود: وَلَمْ یُرْسِلِ الْأَنْبِیَاءَ لَعِباً وَلَمْ یُنْزِلِ الْكُتُبَ لِلْعِبَادِ عَبَثاً وَلَا خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلًا؛ «(خداوند) نه انبیا را ازروی بازیچه فرستاد، نه آسمان و زمین را بیهوده آفرید». ذلِكَ ظَنُّ الَّذِینَ كَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ. این جمله، اقتباس از آیه 27 سوره «ص» است. در این سوره، مجموعه آیات داستان وحی خدای متعال به حضرت داوود در آن‌هنگام كه او را خلیفه قرار داد، آمده است: یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِیفَه فِی الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوی‌ فَیُضِلَّكَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ.(1) سپس می‌فرماید: وَما خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَما بَیْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذِینَ كَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ؛ أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ كَالْفُجَّار(2) در این كلام كه خدا به حضرت داوود وحی می‌كند، برهان عقلی قرآن برای اثبات معاد آمده است. بنابراین اگر از برهان‌های عقلی درباره عقایدمان بحث كنیم، چندان جای ملامت


1. «ای داود، به‌راستی كه ما تو را خلیفه در زمین قرار دادیم؛ پس میان مردم به‌حق قضاوت كن و از هوای نفس پیروی مكن؛ كه تو را از راه خدا گمراه می‌كند. به‌تحقیق آنان كه از راه خدا گمراه شوند، برای آنان عذاب سختی است به‌سبب اینكه روز حساب (قیامت) را فراموش كردند» (ص، 26ـ29).

2. «ما آسمان و زمین و آنچه را در آنهاست به‌باطل نیافریدیم. این گمان كسانی است كه كافر شدند. پس وای بر كسانی كه كافر شدند از آتش جهنم! آیا ما كسانی را كه ایمان آوردند و كار شایسته كردند، همانند فساد‌كنندگان در زمین قرار می‌دهیم؟ آیا ما متقیان را همانند فاجران قرار می‌دهیم؟» (ص، 27ـ28).

نیست. خدا این برهان‌ها را به حضرت داوود القا كرد تا برای دیگران بیان کند. امیرالمؤمنین علیه السلام در ذیل بیانشان درمقابل آن پیرمرد، از این آیه اقتباس می‌كنند: ذلِكَ ظَنُّ الَّذِینَ كَفَرُوا؛ آنها كه خیال می‌كنند آفرینش الهی یا فرستادن انبیا و نازل كردن كتب آسمانی عبث است، کافرانی هستند که گمان باطل دارند. فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ كَفَرُوا مِنَ النَّار. در این آیه، به هدف‌دار بودن خدا در بعثت انبیا تصریح شده است. همان‌‌گونه‌‌که آفرینش انواع مخلوقات هدف دارد، بعثت انبیا نیز حکمتی دارد و توهم عبث بودن بعثت، باطل است؛ مثل آن است كه کسی خیال كند آفرینش عالم، لهوولعب است. دراین‌‌باره سه تعبیر «لعب»، «عبث» و «باطل» به‌كار رفته است: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ؛ الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللَّهَِ قیَامًا وَقُعُوداً وَعَلَی جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالارْضِ. رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّار.(1) چون آفرینش، باطل نیست، معلوم می‌شود حساب‌وكتابی در كار است و بهشت و جهنمی هست. پس خدایا، ما را از عذاب جهنم حفظ كن. خداوند از راه باطل نبودن، یعنی هدف‌دار بودن خلقت، معاد را اثبات می‌كند و دلیلی بر ضرورت وجود بهشت و جهنم است. پس وجود انبیا نیز عبث، لعب و بازیچه نبود. خدا آنها را از روی بازی و
 


1. «راستی كه در آفرینش آسمان‌ها و زمین، و آمدوشد شب و روز، نشانه‌هایی برای خردمندان است. آنان كه درحال ایستاده و نشسته و به پهلو خوابیده، از خدا یاد می‌كنند (و می‌گویند) خداوندگارا این (جهان) را به‌باطل نیافریدی، تو منزهی؛ پس ما را از عذاب آتش (دوزخ) نگه ‌دار» (آل‌عمران، 190ـ191).

سرگرمی نفرستاد؛ هدفی داشت و ضرورتی در كار بود. این هدف با هدف آفرینش ارتباط دارد. همان‌‌گونه‌كه اگر كسی فكر كند آفرینش، بی‌هدف، باطل و عبث است، موجب کفر می‌شود: فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ كَفَرُوا مِنَ النَّار. اگر گمان كند که انبیا هم بی‌هدف فرستاده شدند و بعثت ضرورتی نداشته است و اگر آنان نمی‌آمدند طوری نمی‌شد، این باور نیز کفر است: فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ كَفَرُوا مِنَ النَّار. آفرینش، وجود انبیا را اقتضا می‌كند و به‌بیان‌‌دیگر، ربوبیت تكوینی، ربوبیت تشریعی را اقتضا می‌کند. بنابراین اگر بخواهیم به حکمت بعثت انبیا پی ببریم، باید به حکمت آفرینش جهان باز گردیم.

پیوند حکمت بعثت با حکمت آفرینش

تبیین این پیوند، مقدمات زیادی می‌طلبد که به‌‌اختصار چنین است: همه معتقدیم خداوند دارای كمالات مطلق، ازجمله علم مطلق، قدرت مطلق، حیات مطلق و حكمت مطلق است و جهان هستی را به اقتضای صفت‌های ذاتی خود آفریده است. راز آفرینش به زبان ساده و به‌دور از اصطلاحات علمی، آن است که خدا فیاض است و بخشش، اقتضای ذات اوست. در مقام تشبیه ناقص، می‌توان گفت کار خورشید نورافشانی است؛ البته نه بدین‌معنا كه به‌اجبار می‌آفریند بلکه بخشش او اختیاری است. ذات الهی اقتضا می‌كند كه عالم را از هستی بی‌بهره نگذارد. هرچه استعداد وجود دارد، خدا براساس نظام احسن، می‌آفریند. پس حكمت الهی اقتضا می‌كند كه این آفرینش، به بهترین وجه باشد؛ یعنی در آن نقصی نباشد. اگر نقصی هست، نقصی است كه زمینه كمالات بیشتری را

فراهم می‌کند: ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَیْنِ؛(1) خوب در عالم دقت کن؛ ببین نقص، كمبود یا خلائی می‌بینی؟ عالم، سرشار از حكمت است. حكمت الهی اقتضا كرده كه درمیان همه آفریدگان، یك نوعِِِ مختار موجود باشد؛ آفریده‌ای كه سرنوشتش را خود بسازد و با انتخاب كارهای خوب، استحقاق رحمتی ویژه‌ بیابد. هیچ موجود دیگری، حتی فرشتگان مقرب خدا، لیاقت چنین رحمتی ندارند؛ زیرا این مرتبه انتخاب و اختیاری كه انسان دارد، آنها ندارند. نهایتِ كمال آفرینش این است كه درمیان مجموعه آفرینشی كه میل به بی‌نهایت دارد، جای موجودی خالی بود كه بتواند با اختیار خود، سرنوشتش را بسازد: إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَه.(2) انسان برای تعیین سرنوشت خود، باید دارای اختیار باشد تا بتواند كار خوب انجام دهد و یا انجام ندهد. اگر راه یك‌طرفه باشد، دیگر جای انتخاب و اختیار نیست. برای انتخاب باید دو راه باشد. وقتی می‌توان انتخاب آگاهانه‌ای داشت كه انسان بداند این راه به كجا منتهی می‌شود؛ والاّ انتخاب كور که راهی را بگیرد و برود ارزشی ندارد؛ بلکه انسان باید بداند به كجا می‌رود.

 بنابراین انسان، موجودی است كه باید با اختیار، سرنوشت خود را بسازد و باید از راه و نتایج رفتارهایش آگاهی داشته باشد؛ و باید بداند كدام راه خوب و كدام بد است. اکنون پرسش این است که از چه راهی و چگونه این آگاهی‌ها را و به‌دست می‌آوَرَد؟ بخشی از این دانش، با


1. «سپس دوباره نگاهت را برگردان» (ملک، 4).

2. «راستی که من جانشینی در زمین قرار می‌دهم» (بقره‌، 30).

عقل به‌‌دست می‌آید. انسان، خوبی و بدی بسیاری از امور را با عقل خود تشخیص می‌دهد. ولی غالباً آنچه انسان با عقل می‌فهمد، اموری كلی‌ است. به‌بیان‌دیگر، عقل نمی‌تواند درباره جزئیات به‌‌طوردقیق قضاوت کند، مثلاً عقل نمی‌تواند درباب احكام و قوانین عبادی، اقتصادی، جزایی و قضایی، داوری روشن داشته باشد. اینکه چرا نماز صبح دو ركعت، نماز مغرب سه ركعت و نماز عشا چهار ركعت است، دلیل عقلی روشن ندارد كه ما بفهمیم. بنابراین برای رفع این نیاز باید راه دیگری درکنار عقل باشد؛ این راه، همان وحی است و اولین وظیفه انبیا یا اولین سرّ بعثت یا دلیل وجوب بعثت انبیا این است كه آنچه بشر نمی‌توانست بفهمد، به او بفهمانند: وَیُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ.(1)ممكن است عقل آدمی برخی چیزها را فی‌الجمله بفهمد، یا نوابغی بتوانند بفهمند؛ ولی خدا همه انسان‌ها را در آن حدِ نبوغ قرار نداده است. باید عموم مردم، امكان فهم داشته باشند. گاهی نیز عقل می‌تواند بفهمد، اما غافل است و آن‌چنان مسائل زندگی، او را احاطه كرده است كه به‌هیچ‌وجه به فكر این‌گونه امور نیست.

 وظیفه دوم انبیا این است كه اموری را به مردم بگویند كه عقلشان می‌فهمد، اما مردم از آن غافل هستند؛ یا اموری که عقول نخبگان فی‌الجمله می‌فهمد، ولی عقول عموم مردم به آن نمی‌رسد. وظیفه سوم انبیا این است که رفتارهایی كه انسان را به سعادت می‌رساند، یعنی خدا


1. «و به شما می‌آموزد آنچه را نمی‌توانستید بدانید» (بقره، 152).

دوست دارد انجام گیرد، یا خدا دوست ندارد عمل شود و عقل بشر به آن نمی‌رسد، به انسان بیاموزند. پس، حقایقی كه باید انسان بشناسد و به عقل بشر نمی‌رسد (مثل اینكه عقل هیچ‌‌وقت از عالم برزخ و قیامت و بهشت و جهنم به‌‌تفصیل خبر ندارد و باآنکه حكیمان، بحث‌های فراوانی درباره خلود و بقای نفس و ابدیت نفس کرده‌اند، اما ذهنشان به تفاصیلِ بهشت و جهنم نرسیده است؛ و مانند وجود فرشتگان الهی که عقل، آن را درنمی‌یابد) و نیز بسیاری از حقایقی كه آدمی، خودبه‌خود نمی‌تواند بفهمد، یا می‌تواند بفهمد، اما غافل می‌شود و اوضاع زندگی، آن‌چنان او را مشغول می‌كند كه از آن حقایقْ آگاه نمی‌شود، و یا دستورهای عملی‌ای كه كیفیتش را نمی‌داند، دانش همه اینها در مکتب انبیا هست. اگر بخواهیم همه این مطالب را خلاصه كنیم، این می‌شود كه اگر به كسانی در روز قیامت گفته شود شما باید جهنم بروید، چون فلان اعتقاد غلط یا رفتار ناشایستی را داشتید، اگر بگویند ما نمی‌دانستیم و به عقلمان نمی‌رسید، بر خدا حجت پیدا می‌كنند. خدا پیغمبران را فرستاد تا این‌ امور را به آن افراد بفهماند تا نگویند به عقلمان نمی‌رسید: لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَیُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَیَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ. یا نگویند غافل بودیم و دیگران ازسر عمد، كارهای غلطی كردند و ما غافلانه درپی آنها رفتیم: أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ.(1) انبیا آمدند دستورهای اخلاقی و رفتاری را كه مردم نمی‌دانستند، به آنها بیاموزند و به آنان


1. «آیا ما را به‌سبب آنچه باطل‌گرایان کردند تباه می‌کنی؟» (اعراف، 173).

بگویند که به هر راهی و درپی هركسی نروید، مگرآنکه حجت داشته باشید؛ و در یك كلمه، حجت خدا را بر مردم تمام كنند: رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ لِئَلاَّ یَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّه بَعْدَ الرُّسُلِ.(1)

برهان حکما در تبیین حکمت بعثت انبیا

برای تبیین راز بعثت پیامبران، سبكِ بیان دیگری نیز هست که با مقدمات كمتری همراه است و در آن، از معلومات عادی انسان‌ها استفاده می‌شود. در كتاب‌های فلسفی اسلامی نیز به این سبك بیان اشاره شده است، كه شاید دراین‌زمینه، بهتر از همه، بیانات مرحوم علامه طباطبایی (رحمه الله) باشد. ایشان در رساله وحی یا شعور مرموز و نیز در تفسیر المیزان ذیل آیه كانَ النّاسُ أُمَّه واحِدَه فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ(2) از همین بیان استفاده كرده‌اند. این برهان به‌‌طورخلاصه چنین است که زندگی اجتماعی انسان، مستلزم اختلافات، نزاع‌ها و درگیری‌هاست و به كانونی احتیاج است که بتواند این نزاع‌ها را برطرف كند و عقل انسان به‌تنهایی نمی‌تواند همه این اختلافات اجتماعی را برطرف كند و قانونی ارائه دهد. این مقدمه كه عقل بشر كافی نیست، تقریرات گوناگون دارد؛ برخی به تجربه احاله كرده‌اند، با این توضیح که درطول تاریخ، عقلای عالم، مجالس قانون‌گذاری تشكیل داده و قوانین فراوانی نوشته‌اند؛ ولی


1. «فرستادگانی مژده‌ده و بیم‌رسان (فرستاد) تا برای مردم بعداز (آمدن ایشان) حجتی بر خدا نباشد» (نساء، 165).

2. «مردمان، نخست امت واحدی بودند (و آیین واحدی داشتند، سپس اختلاف كردند) پس خدا پیامبران را برانگیخت مژده‌ده و بیم‌رسان» (بقره، 213).

مشكلات بشر حل نشده است و اختلافات ادامه دارد؛ پس عقل انسان به‌تنهایی كافی نیست. برخی دیگر این مطلب را به‌صورت برهانی مطرح كرده‌اند: عقل عادی انسان‌ها، خودْ منشأ اختلاف است؛ پس چیزی كه خودْ موجب اختلاف است، چگونه رافع اختلاف شود؟ باری، در این تقریر، تكیه بر این است كه زندگی اجتماعی انسان در دنیا، به راهنمایی ورای عقل احتیاج دارد، و آن راهنما جز وحی و نبوت نیست. اما آنچه در نهج ‌البلاغه و روایات دیگر آمده است، آهنگ دیگری دارد. معصومان علیهم السلام فقط بر زندگی اجتماعی انسان در دنیا تکیه نمی‌کنند، بلکه مجموع زندگی انسان را از آغاز تا پایان، كه زندگی ابدی است، درنظر می‌گیرند؛ و تأکیدشان بر این است كه انسان برای چه آفریده شده است و سرانجامش چه خواهد بود؟ آیا انسان برای پیمودن راه سعادت ابدی، می‌تواند به عقل خود اقتدا كند و به راهنمایی نیاز ندارد؟ بنابراین، این مسئله با مسئله آفرینش انسان، مرتبط است؛ یعنی هدف بعثت انبیا، بخشی از هدف آفرینش انسان است. اگر انبیا مبعوث نمی‌شدند، هدف آفرینش انسان تحقق نمی‌یافت. پس باید ببینیم هدف آفرینش انسان چیست. اگر بخواهیم به این سبك پیش برویم و هر مسئله را مبتنی‌بر مسئله دیگری کنیم، به آن مسئله اصلی بحث نمی‌رسیم. به‌این‌جهت، بنابر آنچه از قرآن و روایات شریفه استفاده می‌شود و برهان عقلی نیز همین را اقتضا می‌كند، فقط به تركیب بحث اشاره می‌كنم.
 

 بیانی كه پیش‌تر گذشت، این بود كه معمولاً می‌گویند هدف از آفرینش انسان، تكامل است؛ اما این سخن مبهم است و می‌پرسند که:

چرا انسان از ابتدا، كامل آفریده نشد؟ خدای متعال همه‌‌گونه موجود ـ حتی از موجودات مجرد و غیبی كه عقلمان نمی‌شناسدـ آفریده است؛ به‌عنوان نمونه، ما چیزی درباره ملایکه نمی‌دانیم؛ ولی اوصافی از آنها در قرآن و روایات آمده است؛ اما ما فرشته‌شناس نیستیم. خود ملایكه انواع و طبقاتی دارند؛ مانند ملایكه مقربین و كروبین و ملایكه‌ای كه کارگزاران این عالم هستند. بیان این انواع، در چند آیه قرآن آمده است؛ مانند وَالصَّافّاتِ صَفًّا؛ فَالزّاجِراتِ زَجْراً...؛(1) فَالْحامِلاتِ وِقْراً(2)فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً.(3)ما درباره چگونگی آفرینش و عملکرد آنان چیزی نمی‌دانیم؛ ولی همه آنان به‌گونه‌ای هستند كه قرآن می‌فرماید: وَما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ؛(4)لا یَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ ما یؤمرون.(5)برخی موجودات دیگر زمینی و مادی، از جان‌دار و بی‌جان، را در زمین می‌بینیم و چه‌‌بسا هزاران نوع دیگر در كرات دیگر هستند كه ما از آنها هیچ خبر نداریم. درمیان این‌‌همه موجودات، جای مخلوقی خالی بود كه سرنوشت خویش را خود با اختیارش تعیین كند. فرشتگان این‌‌گونه نبودند؛ از اول، سرنوشتی


1. «سوگند به (فرشتگان) صف‌شدگان كه (به عبادت خدا) صفاصف ایستاده‌اند. سوگند به آن (فرشتگان) راننده (كه ابرها یا شیطان‌ها) را می‌رانند» (صافات، 1ـ2).

2. «سوگند به فرشتگانِ حاملان ابرها (حاملات در این آیه به ابرهای حامل باران نیز تفسیر شده است)» (ذاریات، 2).

3. «پس (سوگند) به (فرشتگان) تدبیركنندگان كارها» (نازعات، 5).

4. «از ما کسی نیست جز آنکه جایگاه مشخصی دارد» (صافات، 164).

5. «از آنچه خدا بدانان فرمان داده سرپیچی نمی‌کنند و آنچه را مأمورند، انجام می‌دهند» (تحریم، 6).

برایشان تعیین شده که براساس آن حركت می‌كنند و از ابتدا تا انتها، تفاوتی در آنها پدید نمی‌آید. اما موجودی كه بتواند از ملایکه برتر رود و یا از پست‌ترین حیوانات پست‌تر گردد، موجود فوق‌العاده‌ای است. موجودی که از یك‌سو بتواند از ملایکه مقرب بالاتر رود، به‌گونه‌ای‌كه جبرئیل هم بگوید: اگر نزدیك شوم، پرهایم می‌سوزد: لو دنوت أنمله لاحترقت؛(1) از سوی‌ دیگر آن‌قدر بتواند تنزل كند كه از چهارپایان پست‌تر شود،(2) در روز قیامت آرزو كند كه كاش من آفریده نشده بودم، و بگوید ای‌كاش خاك بودم: یا لَیْتَنِی كُنْتُ تُراباً؛(3) این موجود بسیار فوق‌العاده اگر بخواهد آفریده شود، باید به قدرتِ انتخابْ مجهز شود. این موجود اگر بخواهد مسیرش را خود تعیین كند، باید قدرت انتخاب داشته باشد؛ چون موجودات دیگر که راهشان یك‌طرفه است در عالم فراوان بودند. حضرت امیر علیه السلام در نهج‌البلاغه می‌فرماید: «در تمام آسمان‌ها جای خوابیدن گوسفندی نیست، مگراینكه خدا در آنجا فرشتگانی آفریده است که یا درحال سجودند و یا درپی كار و تلاش»؛(4)خلائی وجود ندارد و من و شما نمی‌بینیم و از آسمان‌ها خبر نداریم، خدا در هرجا هرچه را


1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج18، باب3، ص382. اگر یک سر موی برتر پرم، فروغ تجلی بسوزد پرم.
 

2. ر.ك: اعراف (7)، 179.

3. «ای‌كاش خاك بودم» (نباء، 40).

4. وَلَیْسَ فِی أَطْبَاقِ السَّمَاءِ مَوْضِعُ إِهَابٍ إِلَّا وَعَلَیْهِ مَلَكٌ سَاجِدٌ أَوْ سَاعٍ حَافِدٌ؛ «در آسمان‌ها جای پوستینی نیست جزآنکه فرشته‌ای سجده‌گر یا تلاش‌گر بر آن مستقر است» (نهج البلاغه، خطبه 90).

لیاقت و استعداد داشت آفرید؛ اما همگی سرنوشت مشخصی داشتند كه خدا قبلاً تعیین كرده بود و قابل تغییر نیست. آن موجودی كه بتواند سرنوشت خویش را خودْ رقم بزند و اختیار ترقی و تنزل داشته باشد، باید در عالمی آفریده شود كه عالم تغییر و تحول است. بدین‌جهت خداوند فرمود:إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَه.(1) جای چنین موجودی در زمین است؛ در آسمان‌ها كه ملایکه هستند، جای چنین موجودی نیست. آسمان‌ها پر از ملایكه‌ای است كه مقامشان معلوم است و مشغول تسبیح و تحمید خدا هستند، یا كارهایی كه برایشان تعیین شده است انجام می‌دهند. این موجود باید در زمین باشد و برای اینكه انتخاب او انتخابی كور نباشد، بلکه آگاهانه باشد، باید انسان علم داشته باشد و بداند كه اگر به این راه برود چه می‌شود؛ اگر نداند و كوركورانه انتخاب كند، کمال‌آفرین نیست و با نداشتن انتخاب و اختیار، چندان فرقی ندارد. وقتی این انتخاب ارزش دارد كه آگاهانه باشد و آن موجود بفهمد راهی كه خوب است به كجا منتهی می‌شود و چقدر خوب است؛ همچنین باید بداند راهی كه بد است به كجا منتهی می‌شود و گناه چقدر عذاب و بدبختی دارد. عقل ما، اینها را درست به ما نشان نمی‌دهد. اگر انبیا نیامده بودند و از بهشت و جهنم صحبت نكرده بودند، با عقل خود چیزی نمی‌فهمیدیم و هیچ اطلاعی نداشتیم كه بعد چه خواهد شد. پس انتخاب ما انتخاب آگاهانـه‌ای نمی‌بود. وقتی انتخابْ آگاهانه است كه بدانیم اگـر


1. «راستی كه من در زمین جانشینی قرار می‌دهم» (بقره، 30).

به این راه برویم به كجا منتهی می‌شود؛ و وقتی عقل بشر نمی‌تواند انتهای راه را نشان بدهد، باید خدا راه دیگری را تعیین کند؛ یا آنکه دست از این آفرینش بكشد؛ و چون حكمت الهی اقتضا می‌كند كه این موجود، با انتخاب خودْ سرنوشتش را تعیین كند، باید آگاهی لازم در اختیارش قرار بگیرد. عقل را نیز خدا به او داده است، ولی عقلْ ناقص است؛ عقل همین اندازه می‌داند كه آدم باید درباره ولی‌نعمتش قدردانی کند و به او احترام بگذارد و شكرگزار باشد و او را پرستش كند؛ اما اینکه چگونه پرستش كند، از حد درکِ عقل، فراتر است. عقل نمی‌داند چگونه، در چه زمانی، با چه زبانی، با چه حركاتی و با چه كلماتی خدا را بپرستد. به‌‌این‌‌ترتیب، ما دو نوع علم لازم داریم كه عقل به آن نمی‌رسد: یكی علم به مسائل اعتقادی و نظری و نامحسوسات و غیب‌هاست، كه شامل پس‌از مرگ هم می‌شود؛ مانند عالم برزخ، عالم قیامت، بهشت، جهنم و فرشتگان، كه عقل عادی به این امور نمی‌رسد؛ زیرا مایة‌ این عقل‌ها از ادراكات حسی و تجربی است. آنجا كه پای حس و تجربه نرسد، عقل ما به کنه آن نمی‌رسد. دوم علم به مسائل عملی است؛ اینکه چه باید بكنیم و چگونه باید رفتار كنیم. قرآن می‌فرماید:وَیُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ،(1)عَلَّمَكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ؛(2) چیزهایی به شما می‌آموزد كه اصلاً نمی‌توانستید بفهمید و ابزارش را نداشتید.


1. «و به شما می‌آموزد آنچه را نمی‌توانستید بدانید» (بقره، 151).

2. «و به شما آموخت آنچه را نمی‌توانستید بدانید» (بقره، 239).

حاصل آنکه ما به پیغمبر احتیاج داریم؛ زیرا اگر پیغمبر نباشد، ما راه كمالمان را پیدا نمی‌كنیم، و هدفی كه خدا از آفرینش انسان دارد (اینکه انسان، راه كمال را با انتخاب آگاهانه بپیماید)، تحقق پیدا نمی‌كند.

معنای وجوب بعثت انبیا بر خدا

درباره لزوم بعثت انبیا ازسوی خداوند، بحث‌های فراوان شده است؛ ازجمله‌اینکه: آیا این لزوم به‌معنای تكلیفی اخلاقی است؟ معنای اینكه ما می‌گوییم بر خدا واجب است چنین كند یا چنان كند چیست؟ بر خدا واجب است كه نیكوكار را به بهشت ببرد و كافر را به جهنم ببرد؛ معنای این وجوب چیست؟ این وجوب، غیراز آن وجوبی است كه ما در مقام تعیین تكلیف می‌گوییم؛ به‌عنوان مثال اگر بگویند برای اینكه اینجا روشن شود، باید كلید برق را بزنید؛ یا واجب است كلید برق را بزنید؛ این «باید» و «واجب است» به‌معنای تعیین تكلیف نیست، بلكه مقصود آن است كه اگر می‌خواهید فضا روشن شود، لازمه‌اش این است كه كلید برق را بزنید. به این امر در علوم عقلی، «وجوب بالقیاس» می‌گویند. یعنی اگر خدا بخواهد آن هدفش تحقق پیدا كند، باید انبیا را بفرستد. «باید» بفرستد؛ چون «می‌خواهد» این هدف تحقق پیدا كند. یعنی رابطه ضروری بین این مقدمه و ذی‌المقدمه است. بنابراین، این سخن به‌معنای تعیین تكلیف نیست، بلکه وجوب بالقیاس است و اگر خداوند این كار را نكند، هدف او محقق نشده است و نقض غرض می‌شود. این تقریر، بیشتر ناظر به سعادت آخرت بود؛ ولی بیان پیشین كه از حكما نقل شد و

مرحوم علامه طباطبایی نیز در ذیل آیه كانَ النّاسُ أُمَّه واحِدَه(1) فرموده بودند، بیشتر ناظر به سعادت دنیا بود. به‌‌هرحال، ما معتقدیم دین، هم می‌تواند سعادت دنیا را تأمین كند، هم سعادت آخرت را.

شبهه نادرستیِ دعوت پیامبران به‌دلیل ناکامی آنان در تحقق اهداف خود

شبهه‌افکنان می‌گویند اگر دین، سعادت دنیا را تأمین می‌كند و خدا انبیا را فرستاده است تا مردم را راهنمایی كنند و جامعه صالحی پدید آید، عدالت برقرار، و ظلم برطرف شود و حدود الهی اجرا شود، چرا چنین نشد؟ در قرآن آمده است بسیاری از این پیامبران را كشتند و نگذاشتند به تكلیفشان درست عمل كنند: وَقَتْلَهُمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ،(2)فَلِمَتَقْتُلُونَ انبیاء اللّهِ.(3)پیامبرانی هم كه موفق شدند، فقط گروهی اندک را هدایت کردند: وَما كانَ أَكْثَرُهُمْ مَؤمِنِینَ.(4)سوره شعرا را بخوانید كه داستان اقوام گذشته را بیان می‌كند و درباره هریك می‌گوید اینها به عذاب مبتلا شدند و ازبین رفتند. إِنَّ فِی ذلِكَ لَآیَه وَما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤمِنِینَ؛ «به‌تحقیق که در این (عذاب)، نشانه‌ای خدایی است و بیشترِ آنان مؤمن نبودند». اگر راه سعادت نزد انبیاست، پس چرا پیامبران موفق نبودند؟ نشانه صحت یك برنامه، آن است كه نتیجه‌اش ‌در عمل ظاهر شود. به‌هنگام قضاوت درباره


1. «مردمان، نخست امت واحدی بودند» (بقره، 213).

2. «و به‌سبب‌آنكه انبیا را به‌ناحق كشتند» (آل‌عمران، 181).

3. «پس چرا انبیای الهی را می‌كشید؟» (بقره، 91).

4. «بیشترِ آنان ایمان نداشتند» (شعراء، 8).

قوانین كشورهای گوناگون، به نتیجه آن توجه می‌شود؛ یعنی هر قانون که در عمل، بهتر توانست مانع جرم و جنایت شود، قانون بهتری است. اکنون اگر بخواهیم درباره قوانین دینی قضاوت كنیم، می‌گوییم اگر دین بهتر از سایر قوانین است، باید آثارش بیشتر باشد؛ درصورتی‌كه پیروان انبیا همیشه كم بودند و بیشترِ اقوام، سرانجام به عذاب استیصال مبتلا شدند و ازبین رفتند. اکنون نیز پیروان حقیقی انبیا بسیار كم‌اند و چه بسیاراند کسانی که تنها به‌اسم، پیرو هستند. اگر راه سعادت منحصر به دین باشد و بخواهیم براساس تجربه قضاوت كنیم، باید بگوییم دین راه صحیحی نبوده است یا دست‌کم صحیح‌ترین راه نیست.

پاسخ شبهه

اگر هدف انبیا این بود كه افراد و جامعه‌ها را به هر قیمتی به راه صلاح بكشانند، یعنی كاری كنند كه جرم و جنایتی انجام نگیرد باید گفت آنان موفق نبودند. اما آیا مقتضای دلیلی كه پیش‌تر گذشت و آنچه هدف آفرینش بود، این است كه به هر قیمتی شده است آد‌م‌ها خوب شوند؟ یعنی گناه و جنایت از آنها سر نزند، هرچند به‌زور و اجبار باشد؟ یا آنکه هدف آفرینش این است كه انسان، با اراده و انتخاب خود راه صحیح را طی كند؟ ویژگی انسان این است كه انتخاب آگاهانه داشته باشد، بتواند هم از ملایکه بالاتر رود، هم از شیاطین پست‌تر شود. اراده خدا آن بود که چنین موجودی بیافریند؛ وگرنه خداوند، فرشتگانی كه همیشه به راه خوب می‌رونـد، آن‌قدر آفریده بود كه دیگر جای خالی‌ای نداشت. بعثت

انبیا نیز ازآن‌رو بود كه راه را نشان دهند، نه آنکه آدمی را به‌زور به‌سوی صلاح و فلاح بكشانند. هدف انبیا این بود که انسان تربیت شود و خود، راه صحیح را انتخاب کند، و اگر نخواست، به‌خطا رود: إِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاكِراً وَإِمّا كَفُوراً،(1)فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤمِنْ وَمَنْ شاءَ فَلْیَكْفُرْ.(2)هدف انبیا این بود كه راه را روشن كنند، زمینه انتخاب و آزمایش را برای انسان‌ها فراهم آورند تا هركس هرچه می‌خواهد انتخاب كند. اما پس‌ازآنکه كسانی در اجتماع، راه خوب را انتخاب كردند و کسانی دیگر راه بد را، و درنتیجه، مخلوطی از انسان‌های فاسق و فاجر و مؤمن و صالح پدید آمد، تکلیف جدیدی برای انبیا پیش می‌آید؛ اینکه: چگونه این جامعه را اداره كنند؟ در اینجاست كه احكام اجتماعی دین مطرح می‌شود و در چهارچوب خاصی حكومت تشكیل و احكام الزامی دین در آنجا اجرا می‌شود. آن‌هم به‌این‌دلیل است كه عده‌ای به‌انتخاب خود، این دین را پذیرفته‌اند؛ وگرنه نمی‌توان جامعه را به اجرای احكام اجتماعی اسلام مجبور کرد، بلکه باید ابتدا عده‌ای مؤمن شوند و این دین را بپذیرند تا بگویند ما خواهان اجرای احكام دین هستیم و موانع اجرای دین را برطرف می‌کنیم. آری، پس‌ازاینكه جامعه دینی تشكیل شد، الزامات و مجازات‌هایی نیز خواهد بود؛ اما این امر با اختیار و انتخاب صحیح انسان‌ها منافاتی ندارد. اگر دیگران مانع اختیار و انتخاب افراد شوند، باید


1. «راستی كه ما او را به راه (درست) رهنمون شدیم؛ یا شكر گزارد و یا ناسپاس گردد» (انسان، 3).

2. «آن‌‌كه خواهد ایمان آورد و آن‌‌كه خواهد کافر گردد» (كهف، 29).

آن موانع را برطرف كرد تا زمینه رشد دیگران فراهم ‌شود. قرآن می‌فرماید ما انبیا را فرستادیم تا عدالت را در جامعه برقرار كنند: لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ،(1)اما شبهه‌افکنان می‌گویند: پس چرا عدالت در جامعه برقرار نشده است؟ چرا در این كشورهای اسلامی كه همه مسلمان‌اند و پیامبر، اسلام و قرآن را قبول دارند، عدالت اجرا نشده است؟ معلوم می‌شود دین، برنامه كاملی نبوده است، یا آنکه مجری برنامه ناتوان بوده است؛ زیرا اگر قانون خوبی حاکم باشد و افراد توانایی نیز آن را به‌خوبی اجرا كنند، نتیجه‌ای جز اصلاح جامعه ندارد. اگر این مجریان و سران کشورهای اسلامی را غاصب بدانید، درباره پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام چطور می‌گویید؟ چرا آنها كه معصوم بودند، نتوانستند جامعه را اصلاح كنند؟ جواب این شبهه همین است كه: لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ؛ مردم، خود باید عدالت را به‌اختیارشان اجرا كنند. پیامبران فقط زمینه پدید آمدن جامعه‌ای عادلانه را فراهم می‌كنند؛ ولی تصمیم نهایی با مردم است؛ اگر خواستند، به راه خوب می‌روند و اگر نخواستند، به راه بد می‌روند. به‌همین‌جهت مردم با انبیا درگیر می‌شوند، آنان را می‌كُشند، ائمه را هم به‌شهادت می‌رسانند. این امر بدان‌معنا نیست كه قانون بد است یا مجری آن ضعیف است؛ نه قانونی كامل‌تر از قانون اسلام هست و نه مجریانی بهتر از پیغمبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام یافت می‌شود. در مدیریت پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام نقصی نبود؛ ولی سروكار این قانون و این مجریان، با انسان‌های
 


1. «تا مردمان به قسط و عدل برخیزند» (حدید، 25).

مختار است؛ اگر آنها بخواهند عصیان كنند، چه می‌شود كرد؟ تا این عالم هست، عالم ابتلا و امتحان است. باید زمینه‌ای فراهم شود تا هركه می‌خواهد، راه خوب را انتخاب كند و هركه می‌خواهد، به بدی گراید. ولی اگر عده‌ای راه خوب را انتخاب كردند و عده‌ای دیگر مانع شدند، در آنجا قوانین اجتماعی با الزام اجرا می‌شود. این امر، به‌نفع كسانی است كه راه خوب را انتخاب كردند؛ ولی این‌‌گونه نیست كه به جبر مطلق منجر بشود. همچنان، این اختیار آنهاست كه ارزش پیدا می‌كند تا مزاحمان را برطرف ‌كنند. شاید یکی از مصادیق تزكیه نیز همین باشد. انبیا پس‌ازاینكه اطلاعاتی به مردم دادند و جهلشان را برطرف كردند، زمینه رشد مردم فراهم می‌شود. زمینه رشد فردی همیشه وجود دارد. هر پیغمبری افزون‌بررفع جهل ازانسان‌ها، هرچند از یك فرد، زمینه رشد آنان را هم فراهم می‌كند، موعظه‌ و نصیحت و راهنمایی و تبشیر و انذار می‌كند و افراد را تزكیه می‌کند، و اگر زمینه مدیریت جامعه فراهم شد، تزکیه اجتماعی می‌کند،که البته کارهمه انبیا نیست. تزكیه افراد، وظیفه همه انبیاست؛ یعنی همه آنها باید هدایت كنند؛ هم با موعظه ­و بشارت و هم ­با هشدار و بیم‌ دادن، تا انگیزه عمل در مردم پدید بیاورند. اما اصلاح و مدیریت جامعه، وظیفه پیامبرانی ­است­كه به‌اندازه كافی انسان‌هایی ­به ­آنها گرویده­ باشند تا بتوانند جامعه صالحی تشكیل دهند و قوانین اجتماعی ­الهی را اجرا كنند. در این‌صورت، مسئولیت دیگری به‌عهده انبیا می‌آید و آن، رهبری جامعه است. شاید

عنوان «امام» كه به برخی انبیا اختصاص داده شده است، مربوط به ‌چنین انبیاییباشد: وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّه یَهْدُونَ بِأَمْرِنا.(1)پس همه انبیا مقام امامت نداشتند. مقام امامت، یعنی رهبری جامعه، ویژه برخی انبیا بود. شاید آنها كسانی بودند كه موفق شدند افراد بسیاری را هدایت كنند، به‌اندازه‌ای كه بتوانند جامعه‌ای صالح پدید آورند و حكومت الهی تشكیل بدهند. تازمانی‌که پیامبران به این اندازه طرف‌دار و پیرو نیافته بودند، نوبت مقام امامتشان نمی‌رسید. پیشوایی و رهبری اجتماعی، وقتی معنا دارد كه پیامبران آن‌قدر پیروانی داشته باشند كه بتوانند احكام الهی را با کمک آنان اجرا كنند. در این وضعیت و باوجود یاورانِ کافی است كه حجت بر نبی و امام، تمام می‌شود. امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه شقشقیه می‌فرماید: لولا حضور الحاضر وقیام الحجه بوجود الناصر؛(2)اگر حضور جمعیت حاضر نبود و باوجود این یاوران، حجت بر من تمام نشده بود، و تا آن‌قدر مرا یاری نکرده بودید كه من بتوانم احكام اسلام را اجرا كنم و حكومت صحیح اسلامی تشكیل دهم، وظیفه‌ای نداشتم و حجت بر من تمام نبود؛ زیرا نمی‌توانستم كاری از پیش ببرم؛ اما اکنون که حاضر شدید و با من بیعت كردید، قول دادید كه من را یاری كنید، باوجود شما  یاران، حجت بر من تمام می‌شود. به‌‌هرروی، این وظیفه‌ای است كه در ابتدا ازآنِ همه انبیا و اوصیاء ایشان نیست؛ ولی پس‌ازاینكه به‌اندازه
 


1. «و از آنان، امامانی قرار دادیم كه به‌فرمان ما هدایت می‌كنند» (سجده، 24).

2. نهج البلاغه، خطبه 3، ص49.

كافی یاران و پیروانی پیدا كردند كه بتوانند جامعه اسلامی تشكیل دهند، آن‌‌وقت این وظیفه نیز به‌عهده آنان می‌آید كه مدیریت جامعه را بپذیرند و مقام امامتشان به‌فعلیت می‌رسد. این سخن، بنابر تفسیری از امام است كه بیان شد. تفاسیر دیگر هم هست که اکنون مجال طرح آنها نیست.

 پس دربرابر این شبهه كه: اگر دین اسلام حق است، چرا نتوانست جامعه خودش را اصلاح كند؟ آیا قانون اسلام ضعیف بود یا مجریانش (پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام ) مدیران شایسته‌ای نبودند؟ پاسخ این است كه سروكار پیامبران با انسان‌های مختار است و قرار نیست كه به‌زور و به هر قیمتی، انسان‌ها را هدایت كنند و به راه صلاح بكشند. باید زمینه اختیار فراهم باشد. اگر جبر مطلق باشد، دیگر جایی برای دعوت انبیا باقی نمی‌ماند و ارسال انبیا بیهوده خواهد بود. همان‌‌گونه‌كه گذشت، امیرالمؤمنین علیه السلام در بیان دیگری، در پاسخ سؤالی كه آن پیرمرد كرد، فرمود: اگر منظورت قضاوقدر جبری است، پس لازمه‌اش این است كه دین بازیچه باشد.(1)اگر افراد مجبورند كه كاری بكنند و پیغمبران درمقابل بگویند آن را انجام ندهید كه گناه است، خواهید ‌گفت او مجبور است، برای چه می‌گویید که نكن؟ دراین‌صورت، دعوت انبیا بازیچه و كار عبث و لغوی خواهد بود. فرض این است كه باید زمینه انتخاب و اختیار برای انسان‌ها فراهم باشد، تا


1. همان، ‌حکمت 78، ص481.

پیامبران امرونهی كنند. اما اگر آدمی مجبور باشد، انتخاب و سفارش به او معنا ندارد، مجازات كردن او نیز بی‌معناست؛ مثلاً کسی را که دزدی كرده نمی‌توان زندان کرد و یا بنابر دستور اسلام، دست او را برید؛ زیرا او مجبور بوده و به‌انتخاب خود دزدی نکرده است. مجازات هنگامی معنا دارد كه كسی گناهی را ازروی اختیار انجام دهد. بنابراین تا اختیار و انتخاب نباشد، نه جای امرونهی است، نه جای ثواب و عقاب. لطیفه معروفی است که می‌گویند فردی كنار آبشار نیاگارا ایستاده بود و درحال تماشا بود؛ یكی او را هُل داد و داخل آبشار افتاد. بعد آمدند با او مصاحبه كردند و از او پرسیدند كه: شما چقدر تمرین شنا كرده بودید كه این موفقیت نصیبتان شد و با جرئت در این آبشار پَرِش كردید؟ گفت: ببینید چه کسی مرا هُل داد! آیا كسی به این فرد جایزه می‌دهد؟ وقتی جریمه یا پاداش معنا دارد که كسی با اختیار خود کاری انجام دهد. پس هدف اصلی انبیا این نبود كه بشر را به هر قیمتی، ولو به‌زور، وادار كنند كه راه خوب برود. انبیا سروكارشان با انسان‌هاست، و انسان‌ها مختارند و می‌توانند كار خوب یا بد انجام دهند. انبیا آمدند تا زمینه انتخاب صحیح را برای انسان فراهم كنند؛ هم آگاهی لازم به آنها بدهند و هم آنان را به كار خوب و ترك كارهای بد تشویق کنند: رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ لِئَلاّ یَكُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّه بَعْدَ الرُّسُلِ.(1)


1. «فرستادگانی مژده‌ده و بیم‌رسان (فرستاد) تا برای مردم بعداز (آمدن ایشان) حجتی بر خدا نباشد» (نساء، 165).

خلاصه برهان ضرورت بعثت انبیا

خدای متعال، انسان را آفرید تا دائم در سر چندراهی‌ها قرار گیرد و راه صحیح را انتخاب كند و سیر تكاملی خود را با اختیارش طی کند. آیاتی كه درزمینه ابتلا و امتحان انسان است، همه ناظر به این مسئله است: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیه لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً؛(1)إِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاكِراً وَإِمّا كَفُوراً.(2) لازمه عاقلانه بودن این انتخاب، آن است كه انسان علم، شناخت و آگاهی داشته باشد. برخی از این شناخت‌ها با عقل حاصل می‌شود، برخی به‌کلی از دسترس عقل دور است، برخی نیز به عقل فعال قوی احتیاج دارد، و افراد ضعیف‌العقل به‌سرعت به آن دست نمی‌یابند؛ نیاز به تعلیم دارد تا با عقلشان یاد بگیرند، و سرانجام، مطالبی هم هست كه هرچند با عقل، قابل فهم است، غالباً از آن غفلت می‌كنند. برای اینكه آگاهی آنان به‌اندازه مطلوبی برسد كه بتوانند با آن، انتخاب كنند، غیراز عقل، عامل دیگری لازم است تا آنچه را اصلاً نمی‌فهمند و عقل به آن نمی‌رسد، به آنها تعلیم كند و آنچه را به عقل‌های بسیار قوی و زكی نیاز دارد، دراختیار عموم مردم قرار دهد، و آنچه را از آن غفلت می‌شود، به‌یادشان بیاورد تا بفهمند چرا آفریده شده‌اند و چه راهی را باید انتخاب كنند و در مقام بندگی و اطاعت خدا برآیند؛ بشناسند كه باید خدا را پرستید و از او اطاعت كرد تا به كمال انسانی رسید. پس می‌توان


1. «آن‌‌كه مرگ و زندگی را بیافرید تا بیازماید كه كدامین از شما نیكوكارتر است» (ملک، 2).

2. «راستی كه ما او را به راه (درست) رهنمون شدیم؛ یا شكر گزارد و یا ناسپاس گردد» (انسان، 3).

گفت هدف خلقت انسان، پرستش خداست؛ زیرا انسان بدون پرستش خدا به كمال نمی‌رسد. قرآن می‌فرماید: وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ.(1) این بدان‌جهت است كه عبادت خدا وسیله كمال انسان است. اگر مردم عبادت نكنند، به كمال نمی‌رسند. پس هدف آفرینش در این عالم، این است كه انسان‌ها راه صحیح را كه همان راه عبادت و اطاعت خداست بشناسند و بپیمایند تا به سعادت ابدی نایل شوند: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیكٍ مُقْتَدِرٍ(2) این فلسفه آفرینش انسان از دیدگاه قرآن است. روایات هم همین معانی را تأیید می‌كند.

 خلاصه سخن اینكه انسان، غیراز عقل خداداد، به معرفت خدا و راه خدا نیازمند است، و نیز به انگیزه‌ای برای عبادت و اطاعت خدا نیاز دارد. بشر این دو چیز را ندارد و اگر به خود واگذار شود و غیراز عقل، عامل دیگری نداشته باشد، شاید اكثر انسان‌ها درصدد خداشناسی و خداپرستی برنیایند؛ یا در این مسیر در دام شیاطین بیفتند و به‌جای خدا، كسانی دیگر به آنها معرفی شود و از هدف بازبمانند. پس نقش انبیا این است كه به بشر كمك كنند تا خدا را بهتر بشناسد و بهتر بپرستد. اگر این‌دو تأمین شود، بشر به چیز دیگری نیاز ندارد. اما اینكه خانه انسان گِلی یا سیمانی باشد، تأثیری در سعادت او ندارد. چه‌‌بسا انسان در خانه گِلی بهتر بتواند خدا را بشناسد و نیز ممكن است اکنون كسانی در


1. «ما جن و انس را نیافریدیم جز برای آنکه عبادت کنند» (ذاریات، 56).

2. «در نشیمن‌گاه راستین، نزد فرمانروایی قدرتمند» (قمر، 55).

خانه‌های بسیار مجلل، خدا را بهتر بپرستند. این امور تأثیری در سعادت آدمی ندارد؛ مثل اینکه مركب او الاغ یا شتر یا اسب یا هواپیما باشد؛ زیرا اینها در چگونگی اطاعت از خدا تأثیری ندارد. خوراك انسان نان جو باشد یا انواع غذاهایی كه باید با وسایل فراوان و با انواع ادویه و روش‌های علمی تهیه کرد، تفاوتی ندارد. این امور، چندان در اینكه انسان خدا را بهتر بشناسد و بهتر بپرستد، تأثیری ندارد. البته هرچه انسان از نعمت‌های خدا بیشتر استفاده كند، انگیزه بیشتری برای شكر پیدا می‌كند. این، خود، امر مطلوبی است كه آدمی بیشتر، نعمت‌های خدا را بشناسد و از آن استفاده كند. ولی این‌‌گونه نیست كه سعادت انسان درگرو این امر باشد كه حتماً در خانه‌های مجللِ ساخته‌شده از آهن و سیمان باشد. اگر خانه، خشت و گلی هم باشد می‌توان به سعادت رسید. چه‌‌بسا آنان كه در خانه‌های خشت و گلی زندگی می‌كردند، از آنان كه در كاخ‌ها زندگی می‌كنند، خدا را بهتر بشناسند و بهتر به خدا تقرب پیدا كنند؛ تلازمی ندارد، اگرچه منافاتی هم ندارد. پس آنچه برای رسیدن به هدف اصلی‌مان کم داریم، چیزی است كه به شناخت بهتر خدا كمك كند، تا خدا را بهتر اطاعت و پرستش كنیم و انبیا برای همین امر آمدند.

راز بعثت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله

در نهج ‌البلاغه درباره شخص پیغمبر اكرم صلی الله علیه وآله و هدف بعثت ایشان نیز مطالبی آمده و بر نکات پیش‌گفته تأكید شده است. بنابراین مطالب، پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله مبعوث شد تا مردم را از جهل به خدای متعال و ضلالت

نجات دهد و معرفت صحیح به آنها ارزانی دارد، و ازآن‌سو، آنان را به پرستش و اطاعت خدا تشویق كند. خداشناسی و خداپرستی، رمز سعادت انسان است و انبیا به‌همین‌جهت مبعوث شدند. انبیا برای تعلیم آشپزی یا بنّایی یا هواپیما‌سازی نیامده‌اند؛ چون اینها چندان در سعادت ابدی انسان نقش ندارد. سعادت ابدی انسان در خداپرستی و خداشناسی است. اگر انسان در آنجا كمبودی دارد، باید به او كمك كنند. امور دنیوی را بشر به‌تدریج با علم و تجربیات خود، تحصیل می‌کند. شاید انبیا دراین‌زمینه نیز كمك كنند؛ اما ضرورتی ندارد. آنچه ضرورت دارد و اگر نباشد نقض غرض آفرینش می‌شود، این است كه بشر نتواند خدا را بشناسد، و راه اطاعت و عبادت خدا را بیابد. اگر این‌‌گونه نباشد، انسان به هدفی كه برای آن آفریده شده است نمی‌رسد و نقض غرض می‌شود. بنابراین خداوند باید پیغمبر را بفرستد و اگر نفرستد نقض غرض می‌شود و با حكمتش سازگار نیست. به‌سخن‌دیگر، حكمت خدا ایجاب می‌كند كه پیغمبرانی را بفرستد و ـ چنان‌که گذشت‌ـ معنای این وجوب این نیست که حکمی فقهی برای خدا نوشته باشیم که بر شما واجب است پیغمبر بفرستی؛ معنایش این است که فرستادن پیامبران، مقتضای حكمت خداست و اگر برفرض محال این كار را نكند، با حكمت او سازگار نیست.

ضرورت استمرار دعوت پیامبران

 اکنون ببینیم كاری كه انبیا انجام می‌دهند و ضرورت دارد و اگر نباشد، نقض غرض آفرینش می‌شود، به زمان معینی اختصاص دارد، یا این نیاز

همیشه برای بشر وجود دارد و چیزی نمی‌تواند جایش را بگیرد؟ برهان‌هایی که بیان شد، اثبات می‌كرد كه ما راهی به‌جز عقل و راه‌های عادی در شناخت انسان‌ها می‌خواهیم، كه حقیقتش را نمی‌دانیم؛ یعنی راه وحی؛ همان‌‌كه خدا به انبیا یاد داد، ولی حقیقت آن برای ما روشن نیست. خدا کاری می‌کند كه انبیا بفهمند و پیام خدا را به مردم برسانند. ما همین اندازه از وحی می‌دانیم؛ وگرنه حقیقت آن را نمی‌توان فهمید. آیا نیازی كه موجب می‌شد خدا انبیا را بفرستد تا راه خداشناسی و خداپرستی را بهتر به بشر بیاموزند، به زمان خاصی مربوط بود؟ مثلاً تا قرن ششم میلادی ضروری بود، و پس‌ازآن احتیاجی نیست؟ یا آنکه به دوره ویژه‌ای مربوط نیست و بشر تا بشر است، این نیاز را دارد؟ اگر عقل بشر به اوج کمال برسد، حقیقت عالم برزخ و بهشت و قیامت را نمی‌فهمد. حداكثر چیزی كه حكما گفته‌اند و چه‌‌بسا از بیانات انبیا الهام گرفته باشند، این است كه روح انسان پس‌از مرگ باید باقی باشد و لذت و عذابی داشته باشد؛ اما این چه‌نوع لذت و رنجی است و چگونه و در كجا واقع می‌شود؟ چه عالمی است و چه خصوصیاتی دارد؟ پاسخ این پرسش‌ها را عقل بشر نمی‌فهمد. آنچه بیشتر فیلسوفان و حكما ادعا كردند و در مقام اثبات آن برآمدند، اصل معاد، اعم از روحانی و جسمانی است. ویژگی‌های معاد جسمانی را نمی‌توان با عقل اثبات كرد؛ همان‌‌گونه‌که بشر روش بندگی خدا را با عقل خود یاد نمی‌گیرد؛ اینکه مثلاً ماه رمضان را بشناسد و بگوید باید روزه گرفت. ربطی به عقل ندارد که سی روز باید روزه باشد یا 29 روز باشد؛ چرا از اول طلوع فجر تا

غروب آفتاب باید امساك كرد و اندکی كمتر یا بیشتر نباشد؟ چرا از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب نباشد؟ و همین‌‌گونه است درباب سایر احكام؛ مثلاً چرا نماز باید دو ركعت یا سه ركعت باشد؟ چرا یك ركعت یا پنج ركعت نباشد؟ اگر پنج ركعت بخوانیم چطور می‌شود؟ مگر نه آن است که بیشتر بندگی خدا می‌كنیم؟ در احكام شرعی برای برخی گناهان هشتاد ضربه شلاق، ولی برای برخی دیگر صد ضربه مقرر شده است. اینها چیزهایی نیست كه به عقل آدمی برسد. حتی برخی خیال كرده‌اند كه اینها امور تعبدی است و چون خدا چنان فرموده باید چنین کرد. امروزه اصرار بر این است كه دین را از مسائل دنیا جدا كنند ـ‌اگرچه سکولاریزم ریشه در قرن‌ها پیش در مغرب‌زمین داردـ و مسائل اجتماعی را بی‌ارتباط به دین معرّفی کنند. از همان صدر اسلام، آنچه مكتب اهل‌بیت علیهم السلام را از مكتبی كه آن زمان رواج داشت (‌مكتب ابوحنیفه) متمایز می‌كرد، همین بود كه ائمه اهل‌بیت علیهم السلام ، مردم را از قیاس و اثبات احكام با عقل‌های متعارفی كه ما داریم نهی می‌کردند و می‌فرمودند مكتب ما این‌‌گونه نیست و چقدر دین از عقول مردم دور است.(1) آن داستان را همه شنیده‌اید كه اگر كسی انگشت کسی را ببرد، چقدر باید دیه بدهد، اگر


1. ابی‌شیبه خراسانی گوید از امام صادق شنیدم که می‌فرمود: راستی که قیاس‌کنندگان، دانش را با قیاس‌ جستند، ولی قیاس جز دور شدن از حق چیزی بر آنان نیفزود و دین خدا با قیاس سازگار نمی‌افتد (محمدبن‌یعقوب الکلینی، الكافی ج1، ص56). عبدالرحمان‌بن‌حجاج گوید از امام صادق شنیدم که فرمود: از عقل (و استدلال‌های ظنی) مردمان چیزی دورتر از (حقیقت) قرآن نیست (محمدبن‌مسعود العیاشی، تفسیر العیاشی، ج1، ص18).

دو انگشت ببرد چقدر؛ ولی به چهار انگشت كه می‌رسد، نسبت‌ها در دیه زن و مرد تغییر می‌كند.(1) حضرت صادق علیه السلام در برخورد با ابوحنیفه، بر قابل قیاس نبودن مسائل دینی تأکید می‌کردند.(2)


1. ابان‌بن‌تغلب گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: به‌نظر شما اگر مردی انگشت زنی را ببرد، چه مقدار دیه دارد؟ فرمود: ده شتر. گفتم: اگر دو انگشت ببرد؟ فرمود: بیست شتر. گفتم: اگر سه انگشت ببرد؟ فرمود: سی شتر. گفتم: اگر چهار انگشت ببرد؟ فرمود: بیست شتر. گفتم: سبحان‌الله. سه انگشت ببرد سی شتر، ولی چهار انگشت ببرد بیست شتر؟! ما در عراق که بودیم این حکم را شنیدیم و از گوینده‌اش تبری جستیم، گفتیم شیطان چنین حکمی آورده است. فرمود: آهسته! ای ابان، رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین حکم فرموده است که (دیه) زن تا یک‌سوم دیه، برابر مرد است. پس اگر به ثلث رسید، (دیه زن) نصف می‌شود. ای ابان، تو با (تكیه بر) قیاس با من بحث کردی، درحالی‌که هرگاه سنت و آیین (الهی و نبوی) قیاس کرده شود، دین ازمیان می‌رود (محمدبن‌یعقوب الکلینی، همان، ج7، ص300).

2. در حدیث ملاقات ابوحنیفه با امام صادق نیز آمده است: ... امام به من فرمود: به من خبر رسیده است که تو به قیاس باور داری؟ گفتم: آری، نظر من چنین است. فرمود: وای بر تو ای نعمان، اولین کسی که قیاس کرد ابلیس بود که وقتی خدا به او فرمان سجده بر آدم داد، دربرابر خدا قیاس کرد و گفت مرا از آتش و او را از گل آفریدی! فرمود: ای نعمان، قتل مهم‌تر است یا زنا؟ گفتم: قتل. فرمود: پس چرا خداوند برای اثبات قتل، دو شاهد قرار داده، ولی برای اثبات زنا چهار شاهد؟ آیا این برای تو قابل قیاس است؟ گفتم: نه... . فرمود: ‌منی مهم‌تر است یا بول؟ گفتم: بول. فرمود: پس چرا برای (خروج) منی غسل قرار داده، ولی برای بول وضو؟ آیا این برای تو قابل قیاس است؟ گفتم: نه. فرمود: نماز مهم‌تر است یا روزه؟ گفتم: نماز. فرمود: ‌پس چرا حایض باید روزه‌ها را قضا کند، ولی نمازهای او قضا ندارد؟ آیا این برای تو قابل قیاس است؟ گفتم: نه. فرمود: زن ضعیف‌تر است یا مرد؟ گفتم: زن. فرمود: پس چرا خدا سهم ارث مرد را دو برابر زن قرار داده است؟ آیا این برای تو قابل قیاس است؟ گفتم: نه. فرمود: پس چرا خداوند درباره کسی که ده درهم بدزدد حکم به بریدن (انگشتان) دست فرمود، درحالی‌که اگر مردی دست مردی را ببرد، دیه آن پنج‌‌هزار درهم است؟ آیا این برای تو قابل قیاس است؟ گفتم: نه... (محمدباقر مجلسی، ‌بحار الانوار، ج10، ص220).

خاطره‌ای از برخورد دگراندیشانه با احكام اسلام

اوایل انقلاب که دفتر همكاری حوزه و دانشگاه به‌امر امام خمینی (رحمه الله) تشكیل شد و مقرر شد در مقطعی كه دانشگاه‌ها تعطیل است، كتاب‌های درسی بازنگری شود، گروه‌هایی تشكیل شد. گروهی نیز برای بررسی كتاب‌های حقوق تشکیل شده بود. برای این کار نزد آقایی كه معمم بود و داماد یكی از مراجع بود رفتیم، و خواهش كردیم ایشان در بررسی كتاب‌های حقوق دانشگاه همکاری کنند و تغییراتی در آنها داده شود تا اسلامی‌تر شود. آن‌زمان فصل تابستان بود و این ملاقات در دانشگاه شهید بهشتی رخ داد. دوستانی كه با من بودند، هنوز هستند؛ می‌توانید از آنها بپرسید. آن آقا به دانشگاه شهید بهشتی تشریف آوردند و به ایشان گفتیم شما استاد هستید و سال‌هاست که با بیوت مراجع رابطه دارید و دارای شخصیت حوزوی هم هستید. چه‌كسی بهتر از شما می‌تواند برای اسلامی کردن كتاب‌ها با ما همکاری کند؟ حرف‌های ما كه با احترام فراوان تمام شد، آقا فرمودند: من تشكر می‌كنم كه حوزه به فكر دانشگاه افتاده است؛ ولی شنیده‌ام هنوز در قم برخی آخوندها هستند كه خیال می‌كنند در این زمان هم می‌شود آدم را مثل الاغ كتك زد! منظور ایشان از کتک زدن، اجرای حدود بود. مصیبت این بود که ما نزد چنین كسی آمده بودیم تا كتاب‌های دانشگاهی را اصلاح كنیم! تفكر این‌ افراد، این است كه این‌گونه مسائل به دین ربطی ندارد. در همین زمان هم برخی كسانی كه متأسفانه به بیوت بزرگانی انتساب دارند، در مصاحبه گفتند كه احكام جزایی اسلام برای بازدارندگی است؛ اگر ما از راه دیگری

توانستیم مانع دزدی و فحشا شویم، دیگر اجرای حدود لزومی ندارد. آن‌‌وقت‌ها غیراز اینكه دست دزد را ببرند چاره‌ای نبود و راه دیگری برای جلوگیری از دزدی وجود نداشت. اما اکنون می‌توان با راه‌های دیگر، مانند ارشاد و تربیت، مانع دزدی شد؛ زیرا منظور از احكام جزایی، بازدارندگی است. پس اگر توانستیم از راه دیگری جلوی دزد را بگیریم تا دزدی نكند، دیگر لازم نیست دست دزد را ببریم. امروز این گرایش‌ها دربین روشن‌فكرمآب‌ها شایع است و متأسفانه به برخی از هم‌لباس‌های ما نیز سرایت كرده است. پرسش این است: آیا روزی می‌رسد که عقل بتواند بگوید دزد را چگونه باید مجازات كرد؟ این امر چیزی است که به عقل ما نمی‌رسد؛ خدا خود باید بگوید چه باید كرد. این آقایان می‌گویند عقل آدمی روزی به این مسائل اجتماعی خواهد رسید. پیش‌تر نمی‌فهمیدند‌؛ اما اکنون می‌فهمند. اعلامیه حقوق بشر می‌گوید هرنوع مجازاتی كه موجب توهین باشد ممنوع است. دست بریدن، چوب زدن و به‌قول آن آقا مثل الاغ كتك زدن، توهین به كرامت انسان است و جایز نیست. كسانی كه اعلامیه حقوق بشر را امضا می‌كنند، باید این قوانین را ممنوع كنند. مجازات اعدام و حد زدن و مانند آن باید ممنوع شود؛ چون امروز عقل بشر می‌گوید این كارها زشت است، و اینها توهین به انسانیت است. یا باید اعلامیه حقوق بشر را پذیرفت، یا اعلامیه خدا و قرآن را. كسانی در مقام جمع برآمدند و گفتند خدا درست فرموده است؛ ولی این احکام مربوط به آن‌زمان بوده و تاریخ مصرفش گذشته است و عقل به‌گونه بهتری می‌فهمد؛ چون پس‌از قرن ششم میلادی به انسان

گفتند که تو بالغ شدی؛ دیگر احتیاج نداری كه کسی دستت را بگیرد و پابه‌پا ببرد. چه‌‌چیز موجب بلوغ انسان شد؟ تمدن ایران و روم و فیلسوفان و حكما و انبیا. مجموع اینها باعث شد كه انسان به بلوغ برسد و دیگر به وحی احتیاجی نداشته باشد.(1) انسان می‌خواهد نماز بخواند، هرگونه ‌خواست بخواند مشکلی ندارد؛ ولی وحی در مسائل جدی زندگی كاری نداشته باشد؛ بگوید دو ركعت نماز بخوان، می‌گوید دو ركعت می‌خوانم. آنها بخش عبادات را که رها می‌كنند، به‌این‌‌دلیل است كه چندان تنش ایجاد نكنند. مسائل جدی زندگی مانند حكومت، اقتصاد، احكام قضایی و جزایی و مانند آن شوخی‌بر‌دار نیست كه شما بگویید آیه و روایت این‌‌گونه گفته است! اعلامیه حقوق بشر می‌گوید نباید این كار را بكنید و اگر این كارها را بكنیم، دنیا به ما می‌خندد و می‌گوید شما هنوز عقلتان ناقص است و مرتجع هستید! آیا نیاز به دین و وحی، به زمان خاصی مربوط بود و دیگر این نیاز برداشته شد؟ یعنی وحی به آن‌وقتی مربوط است كه بشر نابالغ بود و اکنون به بلوغ عقلی رسیده است و احتیاجی به دین ندارد؟ چون دین آمده بود تا آدم را به بلوغ برساند. اگرچه به این سخن تصریح نمی‌كنند؛ زیرا از من و شما می‌ترسند؛ ولی اگر جرئت می‌كردند، می‌گفتند. معنای سخن آنان همین است که دین تشریفاتی است؛ فقط آداب‌ورسومی است؛ نمازی و


1. نمونه‌ای از این تفكر را می‌توان در منابع زیر مشاهده كرد: محمد اقبال لاهوری، احیای فكر دینی در اسلام، ص144ـ 147 و 204؛ دکتر علی شریعتی: اسلام شناسی، عبدالكریم سروش، بسط تجربه نبوی، ص141؛ عبدالكریم سروش، مدارا و مدیریت، ص410.

روزه‌ای، که البته بی‌فایده هم نیست! ولی اینكه بخواهیم مسائل جدی زندگی را براساس آیه و روایت درست كنیم، زمان آن سپری شده است و احتیاجی به اینها نداریم.

راز ناكامی عقل در دستیابی به برنامه سعادت‌بخش

 بیانی كه ما عرض كردیم، از كتاب و سنت استفاده می‌شود؛ به‌ویژه از این تعابیر نهج البلاغهكه ـ اشاره شدـ عقل انسان به برخی چیزها نرسیده است وهیچ‌گاه نخواهدرسید؛چه­درزمینهپاره‌ای مسائل اعتقادی مثل آنچه مربوط به معادوپس‌از مرگ است،مانندبرزخ،قیامت و حساب‌وكتاب، که هیچ‌گاه این اموربه عقل بشرنرسیده است و پس‌ازاین نیز نمی‌رسد. اصلاً عقل به این چیزهاراه ندارد؛زیرا عقل فقط به پاره‌ای قواعد كلی نایل می‌شود. اصل این امر را که حساب‌وكتابی باید باشد، می‌توان با عقل اثبات كرد و در قرآن هم اشاره شده است: أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ كَالْفُجّارِ؛(1) اگر ما متقی و فاجر و مفسد و مصلح را یك‌سان قرار دهیم و عالم دیگری نباشد كه پاداش خوبان و مجازات گناهكاران داده شود، مصداق ظلم خواهد بود، امّا چنین چیزی چگونه محقق می‌شود؟ جهنم چگونه است؟ آتش چگونه است؟ غل و زنجیر چگونه است؟ فِی سِلْسِلَه ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً،(2) یعنی چه؟ لَهُم


1. «آیا آنان را كه ایمان آوردند و كار نیك كردند، همانند فسادكنندگان در زمین قرار می‌دهیم؟ آیا متقیان را همانند فاجران قرار می‌دهیم؟» (ص، 28).

2. «در زنجیری که طول آن هفتاد ذراع است» (الحاقه، 32).

فِیها زَفِیرٌ وَشَهِیقٌ(1) یعنی چه؟ اینها را عقل نمی‌فهمد، و این نفهمیدن‌ها همیشه برای عقل انسان، ثابت است؛ چون ادراكات عقلی انسان، از ادراكات جزئی پس‌از تجرید و تعمیم حاصل می‌شود. این بحث فلسفی است که در جای خود باید به آن پرداخت. ولی همه می‌دانیم که هرچه به مغزمان فشار بیاوریم، نمی‌توانیم اوضاع پس‌از مرگ را بفهمیم؛ اینکه: وقتی آدم را در قبر می‌گذارند چه می‌شود؟ آیا چیزی می‌فهمد یا نمی‌فهمد؟ سؤال نكیرومنكر چیست؟ عالم برزخ چیست؟ عقل این چیزها را نمی‌فهمد، نفی هم نمی‌كند. عقل نمی‌گوید این چیزها نیست؛ ولی راهی برای اثبات آن ندارد. عقل، معاد جسمانی را نفی نمی‌كند؛ ولی بنابر نظر بسیاری فیلسوفان مثل ابن‌سینا، راهی به اثبات آن ندارد. به‌همین‌دلیل، ابن‌سینا می‌گوید ما باید اینها را از شرع بگیریم. نقص عقل در درك این‌‌گونه حقایق، مربوط به زمان خاصی نیست. آیا اکنون که بشر در فضاپیما می‌نشیند و كرات آسمانی را تسخیر می‌كند، می‌تواند سرنوشت پس‌از مرگ، و عالم برزخ و قیامت را بفهمد؟ اگر ما كره مریخ را فتح كردیم، می‌توانیم بفهمیم که چرا نماز صبح دو ركعت است و سه ركعت نباید خواند؟ هیچ‌‌وقت عقل بشر به این چیزها نرسیده است و نخواهد رسید. این پیشگویی كه می‌گوییم «نخواهد رسید» دلیل دارد؛ زیرا تحلیل می‌كنیم كه عقل چگونه احكامش را به‌دست می‌آورد. غیراز بدیهیات اولیه كه به‌قول امروزی‌ها به توتولوژی برمی‌گردد، سایر مسائلی


1. «آنان در آنجا (جهنم) ناله‌ای زار و فریادی چونان صدای الاغ دارند» (هود، 106).

كه عقل باید استنباط كند، باید به‌نوعی ادراك تجریدی برگردد. اکنون نمی‌خواهیم به این بحث‌ها بپردازیم. باید به بخش معرفت‌شناسی از فلسفه مراجعه كرد.

 بنابراین نقص عقل این‌‌گونه نیست كه فقط تا قرن ششم میلادی بود و بعد برطرف شد و اکنون به وحی احتیاج ندارد. بخش کوچکی از مجموع حكمت‌هایی را كه ایجاب می‌كند آدمی پیش‌از طلوع خورشید دو ركعت نماز بخواند نمی‌توان فهمید؛ یا اینکه چرا اگر نماز سه ركعتی شود، باطل می‌شود. همه اینها حكمت دارد. شیعه معتقد است احكام شرعی، تابع مصالح و مفاسد واقعی است. اگر روزی پیامبری فرصت كند كه دانه‌دانه مصالح احكام را برای ما بگوید و ما هم توان فهم آن را داشته باشیم، تصدیق خواهیم كرد كه همه اینها به‌مصلحت است؛ اما او هم كه می‌گوید، با وحی الهی می‌گوید؛ با عقل عادی انسانی نمی‌فهمد.

 بنابراین، حكمت بعثت انبیا به این امر برمی‌گردد كه ادراكات انسان كه مهم‌ترینِ آنها ادراكات عقلی است، نقص‌هایی دارد و بار انسان را نمی‌بندد. هزاران سال علما، حكما و فلاسفه سیاسی و اخلاقی و حقوقی، درباره احكامی كه جامعه را اداره می‌كند بحث کرده‌اند. الان در كدام كشور است كه فیلسوفان درباره این مسائل اتفاق‌‌نظر داشته باشند؛ چه رسد به همه دنیا. در هر كشوری، چندین مكتب با گرایش‌های گوناگون هست. این واقعیت بدان‌معناست كه عقل انسان نمی‌رسد؛ اگر می‌رسید پس‌از ده‌ها قرن این مسائل حل شده بود. چطور مسائل هندسه و ریاضی حل شده است، و دیگر قابل تردید نیست؟ چون عقل انسان به آن مسائل

می‌رسید. اما عقل انسان به این‌گونه چیزها نمی‌رسد. سرانجام، برخی می‌گویند این رجحان دارد، و برخی دیگر می‌گویند آن رجحان دارد. برخی می‌گویند اگر جریمه مالی كنیم رجحان دارد؛ ولی برخی دیگر می‌گویند اگر زندان كنیم رجحان دارد. هیچ‌‌كدام هم دقیق نیست. چقدر زندان كنیم؟ یكی می‌گوید یك ماه، دیگری می‌گوید دو ماه، سومی می‌گوید دو سال. كسی قاطعانه نمی‌گوید حكم این جرم این است، نه كم و نه زیاد. بنابراین غیراز خدایی كه انسان را آفریده است و همه مصالح و مفاسدش را می‌داند، كسی دیگر حکم قاطع نمی‌دهد. دلیل وجود و بعثت انبیا این است که این جهل مرتفع شود و با انذار و تبشیر، در انسان‌ها انگیزه خداپرستی پدید آید: رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ.(1) اگر ما این حقیقت را درنظر گرفتیم، وقتی می‌گویند انسان در این عالم آفریده شده است تا به كمال برسد، دیگر این كمال برای ما مجهول نیست. قرآن فرموده است: لِیَعْبُدُونِ... .(2) آن كمالی كه انسان باید بدان برسد، كمالی است كه در سایه بندگی خدا پیدا می‌شود و كمال‌های دیگر نسبی است و كمال نهایی انسان نیست. زمانی انسانیت انسان كامل می‌شود كه بندگی‌اش كامل ‌شود. پس راه بندگی را باید شناخت و انبیا راهنمایان این راه هستند؛ هیچ راه دیگری هم ندارد. جایگاه پیغمبران این است كه چیزهایی را كه بشر نمی‌داند به او یاد بدهند؛ بگویند از این راه برو تا به آن كمال برسی. كمال چیست؟ آیا تسخیر ماه و زهره است؟ نه.


1. «فرستادگانی مژده‌ده و بیم‌رسان» (نساء، 165).

2. «تا خدای را بپرستند» (ذاریات، 56).

آیا ساختن آسمان‌خراش صد طبقه است؟ نه. این امور، سعادت آخرت را تأمین نمی‌كند و زندگی ابدی به شما نمی‌بخشد. با مُردن انسان، همه اینها تمام می‌شود. آنچه سعادت ابدی برای تو می‌آفریند، چیزی جز بندگی خدا نیست. بنابراین چیزی جای دین را نخواهد گرفت.حساب انبیا از نوابغ، علما، حكما و مخترعان جداست. آنها می‌توانند زمینه‌ های جدیدی برای انتخاب، اختیار، ابتلا و امتحان فراهم كنند؛ زیرا با هر اختراعی زمینه امتحان جدیدی فراهم می‌شود؛ ولی اینها انسان را ابدی نمی‌کند و به كمال نهایی نمی‌رساند؛ چون كمال نهایی فقط در سایه بندگی خداست. اینها ذاتاً به بندگی كمك نمی‌كنند؛ هرچند زمینه‌هایی را فراهم می‌كنند؛ زیرا كسانی که خداشناس باشند و نعمت‌های خدا را بهتر بشناسند، انگیزه شكر بیشتری پیدا می‌كنند، و این مطلوب است؛ چنانکه با پیشرفت علوم و کشف اسرار هستی، حكمت‌های خدا را بیشتر می‌شناسند، و كسانی كه حكمت‌های خدا را بیشتر می‌شناسند، به خدا معرفت بیشتری می‌یابند، و بیشتر درصدد بندگی و تقرّب به او برمی‌آیند.

 بنابراین علوم گوناگون می‌توانند زمینه‌ها و مقدمات بعیده‌ای را برای تكامل انسان فراهم كنند. اما اینها همگی دوسویه است؛ همان علمی كه می‌تواند این زمینه‌ها را فراهم كند، می‌تواند موجب كشتار دسته‌جمعی میلیون‌ها انسان هم باشد. پس آنچه ضرورت دارد، این است كه بشر راه خداشناسی و خداپرستی را یاد بگیرد؛ وگرنه به هدف آفرینش نخواهد رسید. علوم دیگر، فضیلت‌هایی است که انسان می‌تواند از آنها

استفاده‌هایی ببرد، و اگر هم نباشد، راه رسیدن به كمال نهایی مسدود نخواهد بود. آنچه انسان را به خداشناسی و خداپرستی نزدیك می‌كند، همان چیزهایی است كه انبیا ارائه دادند. پیشرفت فیزیك، كیهان‌شناسی، طب و مانند آن، هیچ‌‌كدام بشر را خداپرست نمی‌كند؛ ولی همان‌‌گونه‌که گذشت، می‌تواند با مقدمات بعیده كمك كند؛ ولی كار علوم این نیست كه انسان را خداپرست كنند. پس نه علم و نه پیشرفت عقل و نه فلسفه و نه عرفان(1)به معنای عامّش، هیچ‌یک جای دین را نمی‌گیرد. پس کسی که می‌گوید تا قرن ششم به دین احتیاج داشتیم و اکنون دیگر احتیاج نداریم، دین را نشناخته است و به آن باور ندارد؛ والاّ كسی که دین را باور كند، می‌فهمد كه بشر هیچ‌‌وقت از دین وحیانی كه انسان را به خدا نزدیك می‌كند و راه خداپرستی را به انسان می‌آموزد، مستغنی و بی نیاز نخواهد بود.

نقش انبیا در تصحیح تحریفات پدیدآمده در دین

گاه خدا پیغمبری را می‌فرستد و حجتی را بر مردم تمام می‌كند، و كتاب آسمانی را نازل می‌كند؛ كتابی كه نور و هدایت، و به‌تعبیر قرآن، «امام» است. درباره تورات و انجیل، آمده است كه نور و هدی است. كتاب‌هایی که خدا فرستاده، نور و هدایت است. تورات و انجیل کنونی، كتاب‌های اصلی نیست؛ ولی اینها هم اگر چیزهایی از متن اصلی در آن


1. منظورم از عرفان در اینجا به همان معنای متعارف است كه آن را نوعی ریاضت و تمرین‌ می‌دانند؛ ولی عرفان واقعی، همان حقیقتِ دین است كه خداشناسی است.

باقی مانده باشد، فی‌الجمله نورانیت و هدایت دارد. خدا كار خود را انجام می‌دهد؛ ولی شیاطین می‌آیند و این نعمت خدا را خراب می‌كنند. شیاطین چه كسانی هستند؟ شیاطین جن كه جای خود دارند، ولی قرآن تكیه می‌كند كه این شیطنت‌ها به‌دست آدمی انجام می‌گیرد؛ آن‌هم نه به‌‌دست جاهلان و ثروتمندان و سیاست‌مداران، بلکه به‌دست كسانی كه عالم به آن كتاب‌ها هستند: كانَ النّاسُ أُمَّه واحِدَه فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْكُمَ بَیْنَ النّاسِ فِیَما اخْتَلَفُوا فِیهِ. پس می‌فرماید: وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ.(1) اختلاف در دین را خودِ اصحاب كتاب ایجاد کردند. آنها بودند كه از راه‌های گوناگون، اختلاف ایجاد كردند. یكی از راه‌ها این بود که تفسیرهای غلط و بی‌پایه و اساس می‌كردند، یا اینکه كلام خدا را تحریف و جابه‌جا می‌كردند؛ مثلاً بخشی از کلام را به‌جای دیگر می‌گذاشتند: یُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ.(2) یكی از كارها این بود که عالمان اهل كتاب، برخی از آیات مورد حاجت مردم را که وسیله اتمام‌حجت بر مر‌دم بود، مخفی می‌كردند. در آن زمان‌ها كه صنعت


1. «مردمان، نخست امت واحدی بودند (و آیین واحدی داشتند، سپس اختلاف كردند) پس خدا پیامبران را برانگیخت مژده‌ده و بیم‌رسان و به‌همراه آنان، كتاب را به‌حقیقت فرو فرستاد، تا میان مردم در مسائلی كه اختلاف داشتند داوری كند، و در آن اختلاف نكردند، مگر كسانی كه كتاب به آنان داده شده بود، بعد از برهان‌های آشكار كه به آنها رسیده بود، ازروی ستمگری درمیان خود. آن‌گاه خداوند به‌خواست خود، مؤمنان را به آن حقی كه در آن اختلاف كردند هدایت كرد؛ و خدا هركه را بخواهد به راه راست راهنمایی می‌‌كند» (بقره، 213).

2. «سخنان را از جایگاه‌های خود بیرون می‌بردند و تحریف می‌كردند» (مائده، 41).

چاپ‌ونشر وجود نداشت؛ وقتی كتابی نازل می‌شد، باید با زحمت فراوان، آن را استنساخ كنند و چند نسخه در هر شهری قرار دهند. در زمان صدر اسلام چگونه بود؟ وقتی عثمان به خلافت رسید، اصحاب را جمع كرد و چند مجلد مصحف هماهنگ و یك‌سان نوشتند و به شهرها و مراكز بزرگ، یك نسخه از قرآن را فرستادند. قرآن‌های منسوب به ائمه اطهار علیهم السلام كه باقی مانده و جزء آثار تاریخی است، همه قرآن نیست؛ بلکه غالباً بخش‌های كوچكی از قرآن است. چنین نبود که مجموع قرآن در دسترس همه باشد.(1) تهیه مصحف کامل آسان‌ نبود، بلكه كاری بسیار دشوار بود؛ زیرا هنوز كاغذ به‌شکل کنونی نبود، بلكه بسیار كمیاب و گران‌قیمت بود. به‌‌طورطبیعی در زمان پیش‌از اسلام، تهیه كتاب و نوشته از این نیز دشوارتر بود. به‌همین‌سبب، كتاب‌های آسمانی نزد علما بود و از افتخارات آنان این بود كه كتاب آسمانی دارند و هرچه را نمی‌خواستند، به‌راحتی به مردم نمی‌گفتند. قرآن می‌گوید: یا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَكُمْ كَثِیراً مِمّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ؛(2) پیغمبر ما كه آمد، بسیاری از مطالبی كه شما مخفی می‌كردید و به مردم نمی‌گفتید، افشا كرد و برای مردم تبیین نمود. منظور این است كه پس‌از اولین پیغمبر یا پیغمبران دوره اول، نیاز دیگری در جامعه پیدا شد كه عبارت


1. برای آگاهی بیشتر درباب جمع و تدوین قرآن، ر.ك: ابوالقاسم خویی، البیان فی تفسیر القرآن؛ محمدباقر حجتی، پژوهشی در تاریخ قرآن کریم.

2. «ای اهل كتاب، به‌راستی كه فرستاده ما نزد شما آمد كه بسیاری از آنچه از كتاب را مخفی كرده بودید، برای شما آشكار می‌كند...» (مائده، 15).

است از زدودن تحریف‌های پدیدآمده در كتاب‌های شرایع پیشین، و آشكار كردن آنچه مخفی كرده بودند، و نیز بازگرداندن آنچه جابه‌جا شده بود به جایگاه اصلی خود، و تفسیر صحیح آنچه تفسیر ناروا شده بود، و حذف آنچه علمای اهل كتاب به کتاب آسمانی ‌اضافه كرده بودند و به خدا نسبت می‌دادند و می‌گفتند خدا اینها را نازل كرده است. فویل للذین یَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ.(1) بنابر این آیه، آنان با دست خود مطالبی می‌نوشتند و بعد می‌گفتند ازسوی خداست. بنابراین پیغمبر بعدی افزون‌براینكه وحی جدیدی به مردم ارائه می‌دهد، باید تحریف‌های گذشته را هم تصحیح كند؛ ولی حضرت آدم و حضرت نوح این وظیفه را نداشتند؛ زیرا در زمان این دو پیامبر، كتاب و شریعت پیشین وجود نداشت. اما پیغمبران بعدی، مخصوصاً پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله كه آخرین پیامبر است و باید حقایق را برای مردم تبیین کند، به‌گونه‌ای‌كه برای همیشه باقی بماند، این وظیفه اضافه را هم داشتند که باید افزون‌بر اصل ابلاغ احكام الهی، احكامی از ادیان پیشین را كه تحریف شده بود، تصحیح كنند و آنچه را کتمان شده بود آشكار كنند.

... فَبَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله بِالْحَقِّ لِیُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَه الْأَوْثَانِ إِلَی عِبَادَتِهِ وَمِنْ طَاعَه الشَّیْطَانِ إِلَی طَاعَتِهِ.(2)پیامبران باید خداشناسی و خداپرستی را درمیان مردم ترویج كنند و از عبادت و اطاعت بت‌ها و


1. «ویل ازآنِ كسانی است كه نوشته‌ای را با دستان خود می‌نویسند و آن‌گاه می‌گویند این ازطرف خداست» (بقره، 79).

2. نهج البلاغه، خطبه 147، ص204.

شیطان، به خداپرستی و اطاعت از خدا برسانند. وسیله آن هم قرآن است: قَدْ بَیَّنَهُ وَأَحْكَمَهُ؛ لِیَعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ. پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد، قرآن را آورد تا مردم را هدایت كند و پس‌ازآنكه به خدا جاهل بودند، او را بشناسند: وَلِیُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إِذْ جَحَدُوهُ وَلِیُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْكَرُوهُ. مفاد همه این تعبیرها این است كه مردم، خداشناس شوند و به خدای یگانه ایمان بیاورند. در خطبه 161 می‌فرماید: أَرْسَلَهُ بِحُجَّه كَافِیَه وَمَوْعِظَه شَافِیَه وَدَعْوَه مُتَلَافِیَه؛(1) خدا پیغمبر صلی الله علیه و آله را با حجت كافی و موعظه شافی و دعوتی كه كمبودها را تلافی كند، فرستاد. ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَه وَالْمَوْعِظَه الْحَسَنَه.(2) خدا پیغمبر صلی الله علیه و آله را با حجت عقلی و با موعظه فرستاد. تعبیر ما این بود كه با تبشیر و انذار، انگیزه ایجاد كند. انگیزه عمل داشتن، غیراز دانستن است. انسان خیلی چیزها را می‌داند؛ اما انگیزه‌ای برای عمل ندارد. وقتی انسان را موعظه می‌كنند و منافع و ضررهای ترك کاری را به‌یاد او می‌آورند، انگیزه پیدا می‌كند. أَظْهَرَ بِهِ الشَّرَائِعَ الْمَجْهُولَه. پیغمبر صلی الله علیه و آله را فرستاد تا شرایع و احكامی را که خدا وضع فرموده بود و مردم نمی‌دانستند، آشکار سازد. وَقَمَعَ بِهِ الْبِدَعَ الْمَدْخُولَه؛ و بدعت‌هایی را که با دین مخلوط كرده بودند، ریشه‌كن كند؛ آنچه را جزء دین نبوده و خدا نازل نفرموده است و كسانی پیش‌تر، جزء دین كردند یا احكام را تغییر دادند و به‌جای آن چیز دیگری گذاشتند، قلع‌وقمع كند و دین ناب و سالم در دست مردم بگذارد. در خطبه 301 آمده است: فَاِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ بَعَثَ مُحَمَّدً صلی الله علیه و آله ... أَرْسَلَهُ


1. همان، خطبه 161، ص229.

2. «(مردم را) به راه خداوندگارت، به‌وسیله حكمت و موعظه نیكو فراخوان» (نحل، 125).

بِالدِّینِ الْمَشْهُورِ... إِزَاحَه لِلشُّبُهَاتِ وَاحْتِجَاجاً بِالْبَیِّنَاتِ وَتَحْذِیراً بِالْآیَاتِ وَتَخْوِیفاً بِالْمَثُلَاتِ.(1) براثر گذشت زمان و تصرفات شیاطین انس و جن، مسائلی بر مردم مشتبه شده بود. برخی از مردم خیال می‌كردند كه عیسی پسر خداست و بر آن استدلال می‌كردند. وقتی نصارای نجران نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله آمدند، بحث را از اینجا شروع كردند و گفتند: پدر موسی که بود؟ ایشان فرمود: عمران. پرسیدند: پدر یوسف كه بود؟ فرمود: یعقوب. گفتند: پدر شما كیست؟ فرمود: من پسر عبدالله هستم. گفتند: پدر عیسی چه کسی بود؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله تأمل فرمود تا آیه نازل شد: إِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ.(2)(3) مقصود آن است كه همان‌‌گونه‌كه آدم پدر نداشت، عیسی نیز بدون پدر آفریده شده است. بنابراین آنها استدلال می‌کردند و خیال می‌كردند كه خدا از آسمان نازل شده و بصورت عیسی از مریم متولد شده است و این مرتبه‌ای از خدایی است و او مرتبه دیگری است و اقانیم ثلاث را مطرح می‌کردند و تصور می‌كردند که اینها علوم و معارف بسیار پیچیده‌ای است؛ یا آنکه علمای یهود، بسیاری از احكام را مخفی كرده و یا عوض كرده بودند و به مردم نمی‌گفتند. حقایقی مكتوم بود و برای مردمی كه نشنیده بودند ناشناخته بود. وقتی آیات قرآن نازل می‌شد و برخی از اهل کتاب، حقیقت را می‌شناختند، آن‌قدر شاد می‌شدند كه از شادی اشك می‌ریختند: تَری أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ


1. نهج البلاغه، خطبه2، ص46.

2. «همانا مَثَل عیسی درنزد خداوند، مانند مَثَل آدم است كه او را (بدون پدر) از خاك آفرید» (آل‌عمران، 59).

3. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج21، ص343.

الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ.(1) من خودم از نزدیك، شاهد چنین حالی از اهل كتاب بوده‌ام. در شهر ریودوژانیرو برزیل، در دانشگاهی كه مربوط به كاتولیك‌ها بود، در جمعی كه اصحاب كلیسا از اسقف‌ها و كشیش‌ها حضور داشتند، از ما دعوت كرده بودند تا درباره معارف اسلامی صحبت كنیم. به ذهنم آمد در آنجا، بخش‌هایی از دعای عرفه را بخوانم و گفتم اسلام، این‌‌گونه خدا را به ما نشان می‌دهد. من پیرمردهای حاضر در آنجا را دیدم كه هم‌زمان با توضیح بخش‌هایی از دعای عرفه، از دیده اشك می‌ریختند. آنان مسیحی بودند و با علاقه فراوان بحث‌های ما را پیگیری می‌كردند؛ در جلسات شركت می‌كردند و سراغ‌ جلسه‌های بعدی را می‌گرفتند. حق‌جویان در گوشه‌وكنار دنیا هستند؛ ولی تقصیر از كسانی است كه این حقایق را کتمان كردند و در دسترس بشر قرار ندادند، یا حقایق دین را عوض كردند و در دین بدعت گذاشتند. وظیفه پیغمبر این است كه بدعت‌ها را عوض كند، حقایق را بیان كند تا مردم با آن فطرت پاك و سالم خود، حقایق را بیابند و پس‌از یافتن، به‌راحتی بپذیرند. بنابراین، این جنبه از اهداف بعثت، به‌سبب نیازهایی بود كه پس‌از دوران‌های اولیه در جامعه پیدا شد؛ وگرنه در زمان حضرت آدم و نوح، بدعتی مطرح نبود و كتابی تحریف نشده بود. بعدها كه شرایع پخش شد و كتاب‌های آسمانی دربین مردم رواج یافت، تحریف و بدعت و مانند آن پیش آمد، و نیاز به رفع تحریف و رفع بدعت‌ها هم پدید آمد.


1. «چشمانشان را می‌بینی كه اشك‌ریزان از شناختی است كه از حق یافته‌اند» (مائده، 83).

هدف بعثت

بر‌حسب آنچه ما می‌فهمیم، بخشی از بیانات حضرت امیر علیه السلام ناظر به این است كه چون هدف خدای متعال از آفرینش انسان، این بود كه موجودی با اختیار و انتخاب خود، راه سعادت و شقاوتش را انتخاب كند و این انتخاب، به آگاهی‌هایی احتیاج دارد كه یا به‌‌طوركلی از دسترس ادراكات افراد عادی دور است، یا غالباً از آن غفلت می‌شود؛ برای اینكه این هدف تأمین شود، یعنی انسان بتواند راه سعادت خودش را بشناسد و انتخاب كند، نیاز بود كه به‌غیراز راه عقل و تجربه كه دراختیار همه انسان‌هاست، باب دیگری به‌نام وحی و نبوت گشوده شود. پس، هدف بعثت انبیا این است كه بشر، راهی به آگاهی و تربیت و تزكیه داشته باشد. بخشی از سخنان حضرت امیر علیه السلام درباره بعثت پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله مربوط به این است كه آن بزرگوار چگونه این وظیفه را انجام دادند و این نیاز جامعه انسانی به چه وسیله و چگونه مرتفع شد؛ ضمن آنکه به تكلیف مردم پس‌از رحلت آن بزرگوار اشاره کرده و راه رفع این نیاز را نشان داده‌اند.

ایشان در خطبه‌ای، ابتدا به هبوط حضرت آدم اشاره می‌فرماید؛ وقتی حضرت آدم در زمین مستقر شدند، خدا مقام نبوت هم به ایشان داد تا فرزندانشان را هدایت كنند. سپس می‌فرماید: وَلَمْ یُخْلِهِمْ بَعْدَ أَنْ قَبَضَهُ؛(1)پس‌ازاینكه حضرت آدم قبض روح شد و ازدنیا رفت، خدا مردم را تنها و بدون رهبر نگذاشت. مِمَّا یُؤكِّدُ عَلَیْهِمْ حُجَّه رُبُوبِیَّتِهِ وَیَصِلُ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ مَعْرِفَتِهِ؛تا وقتی آدم بود، ایشان واسطه‌ای بین مردم و معرفت خدا بود؛


1. نهج البلاغه، خطبه 91، ص131.

یعنی مردم را با خدا آشنا می‌كرد. وقتی ایشان ازدنیا رفت چه شد؟ خدا مردم را رها نکرد: بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ عَلَی أَلْسُنِ الْخِیَرَه مِنْ أَنْبِیَائِهِ وَمُتَحَمِّلِی وَدَائِعِ رِسَالَاتِهِ؛بلكه پیامبرانی را برگزید و پشت سر هم و پی‌درپی آنها را مبعوث فرمود، تا همان نقشی را ایفا کنند كه حضرت آدم درزمینه معرفت مردم به خدای متعال ایفا می‌كرد. قَرْناً فَقَرْناً؛ قرنی پس ‌از  قرن دیگر. حالا شاید منظور از «قرنی» سی سال تمام یا صد سال تمام نباشد؛ بلکه منظور هر دوره‌ای پس‌از دوره دیگر، یا هر امتی پس‌از امتی باشد. در هر دوره‌ای پیامبری بود كه مردم را هدایت می‌كرد. او که می‌رفت، باز پیامبر دیگری می‌آمد. حَتَّی تَمَّتْ بِنَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله حُجَّتُهُ؛ تا نوبت به پیامبر عظیم‌الشأن اسلام صلی الله علیه و آله رسید، حجت الهی بر مردم كاملاً تمام شد. ولی چگونه شد كه در این زمان، حجت تمام شد؟ پاسخ آن احتیاج به توضیحی دارد: وَبَلَغَ الْمَقْطَعَ عُذْرُهُ وَنُذُرُهُ.كار انبیا اتمام‌حجت است؛ اینکه آنچه را موجب معذور بودن مردم می‌شود، و چیزهایی كه موجب انذار آنان می‌شود، برای مردم بیان كنند: مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ. این تبشیرها و انذارها ادامه یافت، تا زمان پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله كه دیگر نیازی به تبشیر و انذار مجدد نبود. در جای دیگر می‌فرماید: فَاسْتَوْدَعَهُمْ فِی أَفْضَلِ مُسْتَوْدَعٍ.(1)به این نكته كه در نهج البلاغه مطرح شده، در قرآن هم اشاره شده است كه سلسله انبیا، از شجره واحدی است. همه اصلاب و ارحام پدران و مادران پیامبران، پاك بودند. درمیان پدران انبیا، مشركی وجود نداشته است و درمیان مادران و جدّاتشان هم ناپاكی وجود نداشت.


1. همان، خطبه 94، ص139.

فَاسْتَوْدَعَهُمْ فِی أَفْضَلِ مُسْتَوْدَعٍ؛ آنها را در بهترین جایگاه به‌امانت گذاشت و سپرد. وَأَقَرَّهُمْ فِی خَیْرِ مُسْتَقَرٍّ تَنَاسَخَتْهُمْ كَرَائِمُ الْأَصْلَابِ؛ صلب‌‌های بزرگوار و ارجمند، آنها را یكی پس‌از دیگری، از اجداد به پدران منتقل کردند. همه این اصلاب، اصلاب كریمه بودند. پدران انبیا، همه از بزرگواران بودند. إِلَی مُطَهَّرَاتِ الْأَرْحَامِ؛ از صلب پدر به رحم‌های مطهر مادران منتقل می‌شد؛ یعنی رحم آلوده‌ای دربین مادران سلسله انبیا وجود نداشت. كُلَّمَا مَضَی مِنْهُمْ سَلَفٌ قَامَ مِنْهُمْ بِدِینِ اللَّهِ خَلَفٌ؛ هریك از انبیا كه درمی‌گذشتند و دورانشان سپری می‌شد، پیامبر دیگری جای آنها را می‌گرفت. حَتَّی أَفْضَتْ كَرَامَه اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی إِلَی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ؛ تا این که موهبت الهی به پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله منتهی شد کسی كه آخرین حلقه سلسله انبیاست. در جای دیگری می‌فرماید: رُسُلٌ لَا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّه عَدَدِهِمْ وَلَا كَثْرَه الْمُكَذِّبِینَ لَهُمْ؛(1) پیامبران خدا بااینكه شمارشان كم بود، درمقابل جمعیت‌های فراوانی مبعوث می‌شدند. گاهی یك پیامبر درمیان صدهاهزار انسان مبعوث می‌شد که صاحبان قدرت و سلطنت بودند. اگرچه شمار پیامبران كم بود، این كمی عدد که همراه با تكذیب مردم بود سبب نمی‌شد شانه از زیر بار تكلیف خالی كنند. قرآن در چند آیه به این مطلب تصریح کرده است كه ما هر پیغمبری فرستادیم، مردم او را تكذیب كردند. گاهی می‌فرماید: أَتَواصَوْا بِهِ؛(2) آیا مردم به‌ یکدیگر سفارش می‌كردند كه پیغمبران را تكذیب كنند؟! معمولاً این‌‌گونه بود که


1. همان، خطبه 1، ص43.

2. «آیا درباره آن (تکذیب پیامبر بعدی) به یکدیگر سفارش می‌کردند؟» (ذاریات، 53).

همه مردم یا اكثر آنان، پیامبران را تكذیب می‌كردند. نه‌‌تنها تكذیب لفظی، بلکه آنان را اذیت می‌كردند، تهمت می‌زدند، مسخره می‌كردند، به زندان می‌انداختند، شكنجه می‌دادند و از شهر بیرون می‌كردند، در چاه زندانی می‌كردند، سرشان را می‌بریدند؛ ولی هیچ‌‌گاه نه كمبود عدد و نه كثرت دشمنان، موجب نشد كه پیامبران، شانه از زیر بار تكلیف خالی كنند. سُمِّیَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ؛ سلسله انبیا كه می‌آمدند، هر پیغمبر پیشینی، پیغمبر بعدی را معرفی می‌كرد، می‌گفت پس‌از من پیغمبری با چه ویژگی‌هایی خواهد آمد. در قرآن مجید هم هست كه حضرت موسی، پیغمبر بعدی را به مردم شناساند و حضرت عیسی، پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله را حتی به‌نام معرفی كرد: مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ.(1)

عَلَی ذَلِكَ نَسَلَتِ الْقُرُونُ وَمَضَتِ الدُّهُورُ وَسَلَفَتِ الْآبَاءُ وَخَلَفَتِ الْأَبْنَاءُ.این سنت همچنان ادامه داشت. پدران می‌رفتند و جایشان را به فرزندانشان می‌دادند. گذشتگان می‌رفتند و جایشان را به آیندگان می‌دادند. سنت الهی همین بود که پیغمبران را برای هدایت و رفع جهل و ضلالت از مردم می‌فرستاد. پیغمبران سابق که درحال ازدنیا ‌رفتن بودند، پیغمبر بعدی را معرفی می‌كردند. وقتی پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله از دنیا رفت چه شد؟ ایشان پیش‌تر فرمود پس‌از من، پیغمبری نخواهد آمد؛ اما آیا كار مردم به خودشان واگذار شد؟ در خطبه اول نهج البلاغه، وقتی به موضوع پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله می‌رسد می‌فرماید: فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلَالَه وَأَنْقَذَهُمْ بِمَكَانِهِ


1. «بشارت‌دهنده به پیامبری كه بعداز من می‌آید و نام او احمد است» (صف، 6).

مِنَ الْجَهَالَه ثُمَّ اخْتَارَ سُبْحَانَهُ لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله لِقَاءَهُ؛ پس‌ازآنکه پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله ، مردم را از ضلالت و جهالت نجات دادند، خدا عالم دیگر، و لقایخود را برای او انتخاب كرد. وَرَضِیَ لَهُ مَا عِنْدَهُ وَأَكْرَمَهُ عَنْ دَارِ الدُّنْیَا؛ دیگر این دنیا را برای او زیبا و مناسب ندانست و او را به‌نزد خود برد و لقای خود را برای او انتخاب كرد. فَقَبَضَهُ إِلَیْهِ كَرِیماً؛ او را قبض روح كرد و بزرگوارانه به‌سوی خود برد. وَخَلَّفَ فِیكُمْ مَا خَلَّفَتِ الْأَنْبِیَاءُ فِی أُمَمِهَا؛ ولی چنان نبود كه پس‌از رفتن او بساط هدایت برچیده شود؛ بلکه همان‌‌گونه‌كه انبیای سابق اوصیایی داشتند و پس‌از رحلت، نقششان را به اوصیای پس‌از خود می‌سپردند، پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله هم وقتی ازدنیا رفتند، همان كاری را كه انبیای سابق كردند انجام دادند. إِذْ لَمْ یَتْرُكُوهُمْ هَمَلًا بِغَیْرِ طَرِیقٍ وَاضِحٍ وَلَا عَلَمٍ قَائِمٍ؛ بدون اینكه راه راستی را پیش روی آنها باز كند و پرچم هدایت را برای آنها برافرازد، مردم را مهمل نگذاشت و رها نكرد. در جای دیگر می‌فرماید: وَعَمَّرَ فِیكُمْ نَبِیَّهُ أَزْمَاناً.(1) وقتی پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله را مبعوث فرمود، چندین برهه، 23 سال، به او عمر داد. حَتَّی أَكْمَلَ لَهُ وَلَكُمْ فِیَما أَنْزَلَ مِنْ كِتَابِهِ دِینَهُ الَّذِی رَضِیَ لِنَفْسِهِ؛ آن‌قدر به پیغمبر صلی الله علیه و آله عمر داد، تا دینی را كه خدا برای مردم بیان كرده است كامل كند. اگر پیش‌از 23 سال، ازدنیا می‌رفت، دین ناقص می‌ماند. خدا آن‌قدر به پیغمبر صلی الله علیه و آله عمر داد تا دینش را به‌دست او كامل كند: الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ.(2) کمال دین چه زمانی بود؟ وَأَنْهَی


1. نهج ‌البلاغه، خطبه 86، ص116.

2. «امروز دینتان را برای شما کامل کردم» (مائده، 3).

إِلَیْكُمْ عَلَی لِسَانِهِ مَحَابَّهُ مِنَ الْأَعْمَالِ وَمَكَارِهَهُ وَنَوَاهِیَهُ وَأَوَامِرَهُ؛ خدا هرچه را دوست یا مكروه می‌داشت، اوامر و نواهی‌اش را، به‌وسیله پیغمبر صلی الله علیه و آله به مردم تعلیم داد. آن‌قدر به پیغمبر صلی الله علیه و آله عمر داد تا آنچه را لازم است به مردم برساند.

شبهه محدودیت دعوت انبیا و گمراه ماندن انسان‌ها

پرسش این است كه: اگر شما می‌گویید بشر برای انتخاب روش صحیح زندگی، به هدایت انبیا احتیاج دارد، برای هدایت همه انسان‌ها چند پیامبر لازم است؟ قاره‌های گوناگون عالم و فاصله‌های فراوان میان انسان‌ها همواره وجود داشته است. پیش‌تر، انسان‌هایی که در گوشه‌ای از زمین زندگی می‌كردند، از كسانی كه در سمت دیگر زمین زندگی می‌كردند، خبری نداشتند؛ بلکه نمی‌دانستند که بخش دیگری از زمین هم هست؛ چه رسد به اینكه به ساکنان و دین و مذهب آنان آگاهی داشته باشند. اکنون پس‌از قرن‌ها، از آثار و علایم برمی‌آید كه مثلاً در آمریكای جنوبی، تمدن‌هایی مربوط به چندهزار سال پیش بوده است. برای اینكه همه انسان‌ها هدایت شوند، چند پیغمبر لازم است؟ برهانی كه بیان کردید، بر ضرورت وجود انبیا دلالت دارد؛ این برهان تا چه اندازه كشش دارد؟ آیا یك پیغمبر برای همه انسان‌های پراكنده عالم کافی است؟! یا آنکه در هر قاره‌ای یا در هر كشوری باید پیامبری باشد؟

پاسخ شبهه

نخست، تمثیلی در امور تكوینی می‌آورم و سپس جوابی كه درخور فهم است بیان می‌کنم. اگر پرسیده شود كه: خدا در امور تكوینی چه

نعمت‌هایی به انسان داده است، یعنی ربوبیت تکوینی الهی برای انسان‌ها چه اقتضائاتی داشته است؟ در پاسخ گفته می‌شود: خدا به انسان‌ها چشم، گوش، دست، پا، زبان، مغز، قلب، كبد، ریه و نعمت‌های دیگری كه در بدن هست، داده است. در جنبه روحی هم به انسان‌ها عقل، احساسات و عواطف داده است. اینها نعمت‌هایی است كه خدا به همه انسان‌ها داده است. اگر كسی بگوید كه برخی انسان‌ها نابینا یا فلج یا دیوانه‌اند، آیا وجود این موارد، این بیان را نقض می‌كند؟ یا آنکه موارد یادشده استثنائاتی است كه لازمه زندگی این عالم مادی است؟ وقتی می‌پرسند خدای متعال چه نعمت‌های تكوینی به انسان‏‌ها می‌دهد، منظور عموم مردم است، با صرف‌‌نظر از استثنائاتی كه براثر تزاحم عوامل طبیعی، گاهی اتفاق می‌افتد. به‌بیان‌دیگر، آنچه اكثریت قاطع مردم از آن برخوردار هستند، معیار پاسخ است و نباید به استثنائات پرداخت و گفت خدا به برخی چشم نداده است؛ زیرا آن چشم نداشتن، ناشی‌از عاملی بوده كه باعث نابینا شدن او شده است؛ تقصیر از پدر یا مادر بوده، یا به آفت و بیماری دچار شده است؛ وگرنه در اصل خلقت، انتظار آن بود که همه چشم داشته باشند. عین این مطلب در مسائل تشریعی نیز می‌آید. وقتی می‌گوییم خدای متعال، همه مردم را هدایت كرده و انبیا را فرستاده است تا انسان‌ها را هدایت كنند، وجود چند نفر در فلان جزیره که چه بسا حرف زدن هم نمی‌دانند، چه رسد به اینكه دین اسلام را بشناسند یا راه صحیح خداپرستی را بدانند، با آن امر منافاتی ندارد؛ بلکه استثنائاتی است كه باید درپی شناخت علل و عوامل پدید آمدن آن بود. پاسخ كلی این

است كه اینها براثر ظلم برخی از انسان‌های دیگر پیدا شده است. اگر همگان به آن راهی كه خدا به‌وسیله انبیا برای ‌بشر آورده بود ‌ـ همان راهی كه حضرت آدم به فرزندانش پیشنهاد كرد ـ درست عمل می‌كردند، این مشكلات، گمراهی‌ها و پرستش معبودهای قلابی پیش نمی‌آمد.

 حاصل آنکه: سنت الهی اقتضا می‌كرد كه وقتی انسان را می‌آفریند، به‌وسیله پیامبران هدایت كند و به‌‌همین‌دلیل، اولین انسان را پیامبر قرار داد تا هم خود او هدایت شود و هم دیگران را هدایت كند. قرآن كریم می‌فرماید: وَإِنْ مِنْ أُمَّه إِلاّ خَلا فِیها نَذِیرٌ؛(1)هیچ امتی نیست مگراینكه پیامبری درمیان آنها وجود داشته است. پس پاسخ كلی قرآن این است كه خداوند برای هر امتی از انسان‌ها در هرجای زمین پیغمبری قرار داده است؛ ولی ما همه را نمی‌شناسیم. در قرآن کریم از 25 یا 26 پیامبر نام برده شده‌ است. در برخی روایات و برخی دعاها مانند دعای ام‌داوود و برخی جاهای دیگر، اسم چند پیغمبر دیگر آمده است که درمجموع سی نفر می‌شود. از 124 هزار پیغمبر خدا، نام 25 تا 30 نفر را می‌دانیم و از بقیه‌ بی‌خبریم. حتی در خود قرآن، داستان پیامبرانی به‌صورت نامشخص آمده است كه نام آنها را نمی‌دانیم. در سوره «یس» به شهر انطاكیه اشاره شده كه دو پیغمبر فرستادیم و سپس پیغمبر سوم را نیز فرستادیم: فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ.(2)براین‌اساس، در یك زمان برای یك شهر سه پیامبر بوده است، اما ما نام آنان را نمی‌دانیم. شاید در برخی روایات اشاره‌ای شده


1. «هیچ امتی نیست جزآنکه بیم‌رسانی درمیان آنان بوده است» (فاطر، 24).

2. «پس ما (آن دو را) به (پیامبر) سومی تقویت کردیم» (یس، 14).

باشد.(1) به‌‌هرحال، تعداد پیغمبران زیاد بوده و ما از آنها اطلاع درستی نداریم. شاید تااندازه‌ای تقصیر تاریخ‌نویسان بوده است که كوتاهی كردند و شاید ابزاری برای انتقال مطالب نبوده است؛ ولی قرآن می‌فرماید در هر امتی پیغمبری فرستادیم؛ اگرچه مقصود از امت برای ما روشن نیست كه خدا امت را چه کسانی می‌داند. آیا محدوده جغرافیایی معیار است؟ یا محدوده نژادی و یا محدوده زبانی؟ روشن نیست؛ اما هرجا قرآن مجموعه‌ای از انسان‌ها را امت می‌داند، می‌گوید برای هر امتی پیغمبری فرستادیم؛ ولی ما خبر نداریم كه پیغمبران چه کسانی و كجاها بودند. مثلاً نمی‌دانیم که در آمریكای جنوبی یا در استرالیا یا در ژاپن یا در چین، چه پیغمبرانی مبعوث شدند؛ اما ندانستن ما دلیل نبودن نیست. ادعای قرآن این است كه هرجا امتی باشد، پیغمبری هم هست. وقتی ما نام آنان را ندانیم، به‌‌طورطبیعی نباید توقع داشت كه تاریخچه و برنامه‌ها و افكار و تعالیمشان را بدانیم.

 این جواب كلی به آن شبهه‌ای است كه دربرابر این برهان اقامه می‌كنند كه: برهان شما اقتضا می‌كند كه خدا همه مردم را به‌‌وسیله انبیا هدایت كند؛ پس چرا برخی جاها به هدایت انبیا نرسیدیم؟ جواب، این است كه اینها استثنائاتی است كه براثر تزاحمات و ظلم انسان‌های دیگر پدید آمده است. ازسوی‌دیگر، قرآن می‌فرماید تعالیم انبیا را مسئولان دینی اقوام گوناگون تحریف می‌کردند: وما اختلف فیهإِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ


1. دراین‌‌باره اقوال گوناگون نقل شده است؛ ازجمله سخن ابن‌عباس كه نام این پیامبران را صادق و صدوق و سلوم دانسته است. دراین‌‌باره، ر.ك: فضل‌بن‌حسن طبرسی، مجمع البیان، ج8، ص263؛ ابن‌حجر عسقلانی، فتح الباری، ج6، ص336.

مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ.(1)به‌همین‌دلیل، خدا دوباره پیغمبری می‌فرستاد تا تحریفات گذشتگان را تصحیح كند. اگر در اقوام و امت‌های گذشته، پیغمبرانی بودند که تعالیم آنان تحریف شده بود، چه زمانی باید پیغمبر دیگری بیاید؟ آیا به‌‌محض‌اینكه ازدنیا رفت، بلافاصله باید پیغمبر دیگری بیاید؟ مقتضای برهان چیست؟ مدت‌ زمان حضور پیغمبر درمیان امت چقدر است؟ آیا تا زمانی که تعالیم خود را بیان كند؟ یا محدوده مشخص دیگری دارد؟ برهان چه اقتضا می‌كند؟ آنچه به عقل بشر می‌رسد این است كه باید راه دیگری غیراز عقل برای هدایت مردم باشد؛ اما اینکه راه باید به‌وسیله چند نفر و به چه صورت و كیفیتی و با چه فواصل زمانی ایجاد شود، عقل بدان راهی ندارد. ضمن آنکه نمی‌توان تضمین کرد كه هر انسانی در هرجای دنیا، حتماً از هدایت پیغمبران به‌‌طورصحیح برخوردار خواهد بود. این، بعینه مثل امور تكوینی است؛ مثل اینكه خدا روزی همه انسان‌ها را می‌دهد؛ اما گاهی انسانی در جایی از گرسنگی می‌میرد یا به‌دست كسی محبوس می‌شود و از روزی خود محروم می‌گردد. این امور، هم در تكوین و هم در تشریع هست. قرآن درباب رازقیت كلی الهی می‌فرماید: وَما مِنْ دَابَّه فِی الْأَرْضِ إِلاّ عَلَی اللّهِ رِزْقُها؛(2)خدا به هر جنبنده‌ای روزی می‌دهد. اگر انسانی را دیدید كه از گرسنگی مرد، به‌آن‌دلیل است که دیگران مانع او شدند و او نتوانست روزی‌ خود را بخورد. بنابراین، اینها استثنائاتی است كه براثر عوامل مزاحم در عالم طبیعت پیش می‌آید. اینها در این بیانات کلی ملحوظ


1. «و در آن اختلاف نكردند مگر كسانی كه كتاب به آنان داده شده بود، بعد از برهان‌های آشكار كه به آنها رسیده بود، ازروی ستمگری درمیان خود» (بقره، 213).

2. «هیچ جنبنده‌ای در زمین نیست، مگرآنكه روزیِ او بر خداست» (هود، 6).

نیست. این بیانات ناظر به روال عادی است كه بیشترِ مردم از آن استفاده می‌كنند. ممكن است اقلیت‌هایی از آن مستثنی باشند، براثر عوامل مزاحم از آن بازبمانند. پس اقتضای برهان پیش‌گفته آن نیست كه هر انسانی هرجا هست، حتماً باید دعوت انبیا به او برسد. از آن‌طرف بگوییم خدا یك پیغمبر فرستاد و به دیگران گفت که پیام او را به آیندگان برسانید و به پیغمبر بعدی نیازی نیست؛ چون خطا از آنجا ناشی شد كه دیگران احكام و تعالیم دینی را مخفی كردند و به وظیفة‌ خود عمل نكردند. اگر همه مردم به وظایف خود عمل می‌كردند و تعالیم پیغمبر پیشین به آیندگان می‌رسید، دیگر تحریفی پدید نمی‌آمد و مردم از آن استفاده می‌كردند. پس اگر بپرسید که: چرا به دیگران نرسید؟ می‌گوییم تقصیر کسانی است كه نگذاشتند. باید به این نكته توجه داشت كه در جریانات عادی، به‌‌طورغالب، هدف تحقق پیدا می‌كند؛ ولی موارد اندکی نیز هست كه استثنا می‌شود و براثر تزاحم، محقق نمی‌گردد. اما به‌گونه‌ای نیست كه وقتی می‌گوییم برخی انسان‌ها بر‌اثر گرسنگی می‌میرند، هفتاد درصد انسان‌ها را شامل ‌شود. خدا می‌فرماید ما به همه موجودات جان‌دار و همه روزی‌خواران روزی می‌دهیم؛ اما هفتاد درصد انسان‌ها می‌میرند! پس می‌گوییم چرا از گرسنگی مردند؟ اگر بگوییم دیگران مانع روزی آنان شدند، با این بیان سازگار نیست. آری، اگر تعدادی در اوضاع ویژه‌ای و براثر ظلم كسانی، از روزی خود محروم شوند، غیراز این است كه اكثریت محروم شوند.

 گفتیم در برنامه بعثت انبیا، پس‌ازآنکه زمان بعثت پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله رسید، خدای متعال آن‌قدر به ایشان عمر داد كه دین خدا را به‌‌طور كامل برای مردم بیان كرد. دین كامل چقدر است؟ آیا اگر پیغمبر باقی می‌ماند،  

حتی یك حكم دیگر هم بیان نمی‌کرد؟ گفته‌اند این قرآنی كه شما می‌گویید كامل است، مثلاً اگر ده سال دیگر پیغمبر زنده می‌ماند، آیه‌ای دیگر و حكمی دیگر نازل نمی‌شد؟ اگر حكمی نازل می‌شد، كامل‌تر می‌شد.(1) پس چطور می‌گویید این قرآن كامل‌ترین است؟ جواب این است كه خدا می‌دانست آن‌مقدار از احكامی كه باید همه مردم از اسلام بدانند، یعنی عموم مردم به‌‌طورطبیعی و از راه اسباب عادی باید یاد بگیرند، برای آنان بیان شد. اگر در تفسیر و توضیح آن، كمبودهایی هست و مردم احتیاج دارند، راهی برای آن وجود دارد؛ ‌بنابر عقاید شیعه، این همان راهی است كه پس‌از انبیای پیشین نیز وجود داشت و اوصیای آنان، کار را پی می‌گرفتند و نمی‌گذاشتند کار روی زمین بماند. پیامبران، اصل مطالب را بیان فرموده بودند و اوصیا آنها را توضیح می‌دادند و تفسیر و تبیین می‌كردند. بنابراین برای زمان پس‌از پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله چند مدعا داریم: یكی اینكه بشر تا روز قیامت، به آنچه مایه نیاز ضروری او در سعادت دنیا و آخرت است، به‌وسیله انبیا دست یافته است. یعنی اگر انسان‌ها بخواهند راه صحیح سعادت دنیا و آخرت را پیدا كنند، تا قیامت این راه برایشان باز است. خدا تدبیرهایی به‌كار برده است كه آنچه نیاز ضروری سعادت انسان‌ها در دنیا و آخرت است، به‌وسیله پیغمبر بیان شده باشد و تا روز قیامت باقی بماند. راه شناختن این مسائل اساسی و ضروری برای سعادت دنیا و آخرت، به‌روی همه انسان‌ها، جز كسانی که خود نخواهند، باز است.این نکته از كجاست؟ اگر ما پیش‌ از زمان


1. دراین‌‌باره، ر.ک: عبدالکریم سروش، بسط تجربه نبوی، ص20.

پیغمبر صلی الله علیه و آله بودیم و می‌خواستیم با عقل خود بفهمیم که لازم است پیغمبری بیاید و چند سال عمر كند و چه اموری را برای مردم بیان كند، و چه كسانی را برای ادامه راه خود برگزیند، هیچ‌‌وقت نمی‌فهمیدیم. اگر اکنون می‌گوییم که 23 سال عمر پیغمبر صلی الله علیه و آله كافی بود كه اساس مسائل ضروری برای سعادت دنیا و آخرت را بیان كند، ازقبیل علل بعدالوقوع است؛ یا به‌تعبیردیگر، ما به‌دلیل إنّی كشف می‌كنیم. چون می‌دانیم اگر چیز دیگری لازم بود و پیغمبر نفرموده بود، كار خدا ناقص بود و نقض غرض می‌شد. فرض این است كه اگر بشر به چیزی برای سعادت دنیا و آخرتش نیاز ضروری دارد و در دسترسش قرار نگرفته است، به تداوم نبوت نیاز است تا نقض غرض نشود. مگر خدا انسان را نیافریده بود كه راه سعادت را بشناسد و بپیماید؟ اکنون که نمی‌تواند بشناسد، همان برهان نبوت، اقتضا می‌كند پیغمبری كه می‌آید، آن‌قدر عمر كند كه بتواند همه آنچه را برای بشر ضرورت دارد بیان كند. چون فرض ما این است که پس‌از او پیغمبری نخواهد آمد. اگر پیش‌از بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله از ما می‌پرسیدند مدت ‌زمان عمر پیغمبر چقدر است، عقل ما می‌گفت نمی‌دانم. چون نمی‌دانستیم چه مطالبی برای انسان ضرورت دارد و بیان آن تا چه زمانی به‌طول می‌انجامد.

 نکته دیگر اینکه ما می‌گوییم آنچه برای سعادت بشر لازم است، در بیان پیغمبران آمده است. اگر كسی به‌قول طلبه‌ها گفت اَرش الخدش(1) را


1. درمعجم مقاییس اللغه آمده است:ارش الجنایه دیتها؛ یعنی به دیهجنایتی كه فردی بر دیگری واردمی‌كند«ارش»می‌گویند.بعضی گفته‌اندكه اصل ارش، خدش (جراحت روی پوست) بوده،ولی بعدهابه دیه‌ای كه دربرابرآن گرفته می‌شود،ارش گفته‌اند. همچنین به مابه‌التفاوتی كه مشتری از فروشنده به‌سبب معیوب بودن جنس خریداری‌شده می‌گیرد، ارش می‌گویند. ر.ك: احمدبن‌فارس، معجم مقاییس اللغه؛ محمدبن‌منظور، لسان العرب؛ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ذیل ماده ارش.

باید حتماً پیغمبر بگوید و معلوم کند كه دربرابر خراشی که وارد آمده چقدر باید غرامت بدهند، میزان دیه بریدن یك انگشت را باید حتماً پیغمبر بگوید؛ اگر خود مردم توافق كردند چه اشكالی دارد؟ جوابش این است كه عقل بشر نمی‌تواند آن را درك كند؛ زیرا ما نمی‌دانیم چه چیزهایی ضرورت دارد. اما پس‌ازاینكه خدا پیغمبر را فرستاد و اینها را بیان فرمود، می‌فهمیم كه اینها ضرورت داشته است و مخالفت با آن جایز نیست. چه‌‌بسا اگر نفرموده بود، چندان ضرر اساسی به سعادت دنیا و آخرت ما وارد نمی‌شد؛ اما اکنون كه بیان کرده است، اگر کسی انكار كند و بگوید قبول ندارم، حتی یك حكم را عمداً انكار كند، کافر خواهد شد: وَیقُولُونَ نُؤمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ...؛ أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا.(1)اما پیامبر چه اندازه باید بیان كند؟ عقل نمی‌فهمد. به‌اجمال می‌فهمد که هرچه لازم است، پیامبر باید بگوید؛ اما پس‌ازآنکه گفت، عقل می‌فهمد که چه اندازه لازم بوده است. آیا لازم بود كه احكام نوافل را هم بیان كند؟ وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَه لَكَ.(2)اما اکنون كه گفت، اگر کسی بگوید تهجد دروغ است یا نباید انجام داد، بااینكه می‌داند خدا فرموده است، کافر می‌شود. اما اگر پیامبر نفرموده بود، چه‌بسا ضرر چندانی هم به


1. «آنان كه می‌گویند به بعضی ایمان می‌آوریم و به بعضی كافر می‌شویم... آنان به‌حقیقت كافرند» (نساء، 150ـ151).

2. «و پاسی از شب را با آن (تلاوت قرآن در نماز ) بیدار باش، که فراتر از عبادات واجب، ویژه توست» (اسراء، 79).

زندگی ما وارد نمی‌شد و به‌همین‌دلیل، قرآن فرموده است: لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤكُمْ؛(1)خیلی كنجكاوی نكنید؛ مسائل ریز را نپرسید که كارتان را مشكل می‌كنید. بنی‌اسرائیل همین كار را كردند و كار را بر خود دشوار كردند. مسئله این است كه انبیا، به‌‌ویژه پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله ، آنچه را ضرورت داشته است بیان فرموده‌اند. اگر درمجموع این تعالیم، یكی را به‌ویژه در مستحبات و مکروهات و احکام غیرواجب و غیرحرام نمی‌فرمود، آیا سعادت دنیا و آخرت ما دچار تردید می‌شد؟ شاید نه؛ آن‌چنان ضربه زیادی نمی‌خوردیم. اما اکنون كه فرموده است، اگر انكار شود، انكارِ ماانزل‌الله است. ما ادعا نمی‌كنیم كه می‌توانیم با عقل خود معین كنیم پیغمبر چه مسائلی را باید بگوید. چون عقل ما به نیازهای ما احاطه ندارد و نمی‌تواند رابطه بین اعمال خود و سعادت و شقاوت آخرت را كشف كند. اگر عقل ما می‌توانست، دیگر نیازی به پیغمبر نداشتیم. بنابراین ما نمی‌توانیم محدوده دین را از پیش خود تعیین كنیم.

شبهه اختلاف‌زایی دین

شبهه دیگری كه در اینجا مطرح ‌شده و شبهه دقیقی است، این است که پیغمبر اسلام آمد و همه حقایق را بیان فرمود؛ ولی اکنون مسلمان‌ها در همین تعالیم پیغمبر، بسیار اختلاف دارند. مگر قرآن نفرمود: فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْكُمَ بَیْنَ النّاسِ


1. «از چیزهایی نپرسید که اگر برایتان آشکار شود، سبب رنجش شما می‌شود» (مائده، 101).

فِیَما اخْتَلَفُوا فِیهِ.(1)خدا پیغمبران را فرستاد تا در امور دینی مردم، رفع اختلاف بكنند. ولی اکنون مذاهب گوناگونی پدید آمده است كه گاهی همدیگر را حتی به‌حد تكفیر هم می‌رسانند. آیا خداوند باید پیغمبری را بفرستد یا نه؟

پاسخ شبهه

اگر این شبهات و اختلاف‌ها به‌اندازه‌ای باشد كه به‌‌طورعادی، راه كشف حقیقت برای انسانِ بی‌غرض مسدود باشد، لازم است پیغمبر یا امام معصومی دركنار مردم باشد؛ ولی اگر تدبیرهای الهی به‌‌گونه‌ای شد كه نص كتابی كه بر پیغمبر نازل شده است، بدون كم و زیاد درمیان مردم باقی بماند ـ خدا برای هیچ كتاب آسمانی دیگری چنین ضمانتی نكرده بود‌ـ و نصوص فراوانی درحد تواتر یا قریب به تواتر با قراین قطعیه از پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله رسیده است که افراد بی‌غرض می‌توانند مراجعه كنند و حقیقت را بفهمند، نیازی به پیامبر جدید نیست. بسیاری از این اختلاف‌ها به‌این‌دلیل است كه افراد درصدد تحقیق نیستند. ممكن است كسی درصدد تحقیق برنیاید و خدا را هم انكار كند، چه رسد به انکار اصل دین. دراین‌صورت، اگر پیغمبر هم بیاید نمی‌تواند او را هدایت كند. اما با بودن متون درست و غیرمحرّف، راه فهم حقیقت باز است؛‌ زیرا حجت باید تمام شود؛ یعنی راهی برای كشف حقیقت و نجات از ضلالت وجود داشته باشد. آن راه، اکنون موجود است: إِنّی تارِكٌ فیكُمْ


1. بقره (2)، 213.

الثِّقْلَیْنِ كِتابَ اللّهِ وَعِتْرَتی.(1) كسانی كه بخواهند حقیقت را كشف كنند، باید هم به قرآن و هم به بیانات اهل‌بیت علیهم السلام اهتمام کنند و به این متون مراجعه كنند تا مشكل حل شود. این راه باز است و اگر نبود، یا باید پیغمبری مبعوث شود، یا كسی كه به‌منزله پیغمبر است حضور داشته باشد؛ ولی چنین نیست. چون خدا پیامبری نفرستاده و ضمانت كرده است كه پس‌ازاین، پیامبری نمی‌آید.

 با همین بیان درباره ائمه معصومین علیهم السلام هم می‌توان گفت که خدا به ائمه طاهرین (یازده امام) آن‌قدر عمر داد تا آنچه را از حقایق دین را که احتیاج به تبیین و تفسیر داشت، بیان كنند. بسیاری از معارفی كه امروز در دست اهل تسنن است، حتی مسائل فقهی، از بركات اهل‌بیت علیهم السلام است. خدا آن‌قدر به آنها امكان و عمر داد که در اوضاع گوناگون بتوانند این بیانات را به مردم برسانند. شما خیال می‌كنید همه چهارهزار شاگرد امام صادق علیه السلام از علمای شیعه بودند؟ بسیاری از آنان سنی بودند. حتی بسیاری از راویانی كه ما در روایات حسنه به آنها اعتماد می‌كنیم سنی بودند؛ ولی افراد راست‌گویی بودند. آنان نزد امام صادق علیه السلام درس می‌خواندند و به‌وسیله آنان، علوم اهل‌بیت علیهم السلام دربین اهل تسنن هم رواج پیدا كرد.

 آنچه برای سعادت انسان‌ها لازم بود، به‌بركت قرآن كریم و بیانات پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و اهل‌بیت علیهم السلام ، درمیان مردم ماند؛ بنابراین حجت بر مردم تمام است. اگر كمبودهایی هست، به‌گونه‌ای نیست كه به اساس سعادت


1. «من در میان شما دو چیز گران‌بها باقی می‌گذارم: کتاب خدا و خاندانم» (محمدباقر مجلسی، ‌بحار الانوار، ج23، ص140).

دنیا و آخرت انسان‌ها لطمه بزند. البته اگر مردم به ائمه ظلم نكرده بودند و همه ائمه اطهار علیهم السلام حضور می‌داشتند، عالم پر از بركات می‌شد و دیگر شبهه‌‌ای باقی نمی‌ماند، دیگر اشتباه و اختلاف فتوا و ظلمی باقی نمی‌ماند. رفتار ما ـ مسلمانان‌ـ باعث شد كه امام دوازدهم عجل الله تعالی فرج الشرف غایب شوند و از دیدنشان محروم شویم. ولی این غیبت به‌گونه‌ای نیست كه اساس دین به‌خطر بیفتد و راه كشف حقیقت مسدود باشد. فضیلت‌ها و البته برخی بدعت‌ها که جاهلان یا مغرضان می‌گذارند، هست. وقتی امام عصر عجل الله تعالی فرج الشرف تشریف می‌آورند، این بدعت‌ها را برمی‌دارند، احكام، فرایض و سنن را تجدید می‌كنند. بنابراین اگرچه بدعت‌هایی وجود دارد، به‌گونه‌ای نیست كه سعادت انسان‌ها به‌كلی به‌خطر بیفتد. امروز هم هركه بخواهد راه حق را بشناسد، به‌بركت قرآن و بیانات اهل‌بیت علیهم السلام می‌تواند اساس آن را بشناسد؛ هرچند در برخی اموری كه جنبه فضل دارد، محرومیت‌هایی هست که ناشی‌از رفتار خود ماست.

خلاصه سخن

هدف اصلی بعثت همه انبیا و ازجمله پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله این است كه پیامبران به بشر در راه رسیدن به هدف آفرینش كمك كنند؛ چون رسیدن به آن هدف، به شناخت‌های ویژه‌ای احتیاج دارد كه برخی از آنها، حتی به‌صورت بالقوه برای انسان پیدا نمی‌شود، و برخی از آنها برای اكثر مردم حاصل نمی‌شود. سعادت انسان بنابر آنچه از آیات كریمه قرآن و روایات شریفه استفاده می‌شود و براهین عقلی هم با آن مطابقت دارد، رسیدن به قرب الهی و مقامی است كه خدای متعال برای انسان مقدر فرموده است

و جز از راه تلاش اختیاری در راه بندگی او به‌دست نمی‌آید و اگر راهنمایی‌های انبیا علیهم السلام نبود، اكثریت‌‌قریب‌‌به‌‌اتفاق مردم، جز انبیا یا كسانی كه شبیه آنها هستند، مانند معصومین علیهم السلام ، به هدف خلقت‌ نمی‌رسیدند؛ یعنی به قرب الهی و راهی كه باید برای رسیدن به آن بپیمایند توجه نداشتند؛ و یا اگر توجه می‌کردند، با عقل خود راهی بدان نمی‌جستند. پس سعادت دنیا و آخرت انسان درگرو راهنمایی‌های انبیاست. برخی انسان‌های دیگر هم برای سایر انسان‌ها خدماتی انجام می‌دهند و بشر در زندگی دنیا از خدمات آنها استفاده می‌كند؛ علما، مخترعان، متفكران، فیلسوفان و حكما خدماتی برای بشر انجام می‌دهند؛ ولی آنها هم مثل دیگران انسان‌هایی عادی هستند که مقداری امتیاز بیشتری دارند. خودِ آنها هم اگر از راهنمایی‌های انبیا استفاده نمی‌كردند، به آن هدف خلقت و سعادت ابدی نایل نمی‌شدند. به‌بیان‌دیگر، خدمات دیگران با خدمات انبیا، قابل مقایسه نیست. كمك انبیا، كمكی ضروری و حیاتی است؛ اما كمك‌های دیگران، فضل‌هایی است كه اگر هم نبود، انسان به سعادت ابدی خود نایل می‌گردید؛ ولی اگر انبیا نبودند، دیگران به سعادت نمی‌رسیدند.