مِنْ غَیرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَى تَكْوِینِهَا، وَلاَ فَائِدَةٍ لَهُ فِی تَصْوِیرِهَا؛ [خداوند عالم را به اختیار خود خلق کرد] بدون اینکه نیازی به ایجاد آن داشته باشد، نه به خاطر سودی که از صورتبندی آن ببرد.
چنانکه گذشت، بانوی دو عالم(علیها السلام) با عبارتی کوتاه فرمودند که خدای سبحان نهایت اختیار را داراست و همهچیز تابع مشیت اوست. اکنون ممکن است پرسیده شود آیا خداوند که با اختیار خود عالم را آفرید، از این کار هدفی داشته است یا خیر؟ اگر هدفی داشته، آن هدف چه بوده است؟ به این مناسبت، حضرت انتقال پیدا میکنند به این معنا که هدف خداوند از آفرینش این عالم چیست؟ پیش از توضیح این فقرات از خطبة شریف حضرت، بیان مقدمهای بایسته مینماید.
با تحلیل رفتار اختیاری انسان روشن میشود که زمانی از انسان رفتاری اختیاری سر میزند که انگیزهای برای انجام آن کار داشته باشد. برای نمونه ما در خوردن غذا مختاریم و میتوانیم غذا بخوریم یا نخوریم؛ اما هنگامی که احساس گرسنگی میکنیم، برای غذا خوردن انگیزه پیدا میکنیم. فعل اختیاری نیازمند عاملی تعیینکننده است. بهعبارتدیگر، فعل اختیاری زمانی انجام میشود که برای انسان خیری را به دنبال داشته باشد. نبود آن خیر در وجود ما، و نیاز ما به آن خیر، ما را به انجام آن کار ترغیب میکند. اگر انسان به سراغ غذا میرود، بدین جهت است که در خود کمبود و نقصی احساس میکند و در صدد رفع آن نقص برمیآید؛ سیر شدن برای او خیر است و او آن را ندارد؛ ازاینرو غذا میخورد تا سیر شود. پس انسان با انجام کار اختیاری میخواهد چیزی را به دست آورد که ندارد. آنچه انسان در نظر دارد با انجام فعل به آن برسد، هدف او از آن فعل است که در اصطلاح فلسفی به آن «علت غایی» گویند. معمولاً فلاسفه علم به نتیجة مطلوب یا علم به خیریت كار را علت غایى مىشمارند و گاهى چنین تعبیر مىكنند كه تصور غایت یا وجود ذهنى آن، علت غایى است. ایشان همچنین علم را علت پیدایش شوق مىشمارند و مىگویند كه علم شوق را پدید مىآورد؛ ولى به نظر مىرسد كه این تعبیرات خالى از مسامحه نیستند و بهتر این است كه محبت به معناى عام را، كه در مواردى بهصورت رضایت و شوق ظاهر مىشود، علت غایى بنامیم؛ زیرا محبت به خیر و كمال است كه فاعل مختار را بهسوى انجام كار سوق مىدهد،
و علم درواقع شرط تحقق آن است نه علت ایجادكننده. به بیان ساده میتوان گفت علاقه به آن هدف، علت غایی فعل است.(1)
حال دربارة افعال خداوند چه باید گفت؟ آیا خداوند نیز از افعال خویش هدفی را دنبال میکند؟ آیا خداوند که با اختیار خود عالم را آفرید، قصد دارد با انجام این کار به چیزی برسد؟
برخی در پاسخ به این پرسش گفتهاند خداوند اصلاً هدفی ندارد و نسبت دادن هدف، غرض و علت غایی به خداوند اساساً کار اشتباهی است. غرض و هدف امری است که برای مخلوقات مطرح میشود و نباید آن را به خداوند نسبت داد.(2)
برخی دیگر چنین پاسخ دادهاند: هدف خداوند از خلقت عالم، این نبود که خود بهره و فایدهای ببرد، بلکه خلق کرد تا به دیگران فایده برساند:(3)
من نکردم خلق تا سودی کنم بلکه تا بر بندگان جودی کنم(4)
اما این سخن لازمه باطلی دارد. اگر بگوییم هدف او رساندن فایده به دیگران است،
1. ر.ک: ملاهادی سبزواری، شرح المنظومه، ج2، ص421. همچنین برای مطالعة بیشتر، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج2، ص101.
2. میرسیدشریف جرجانی، شرح المواقف، ج8، ص202.
3. حسنبنیوسف حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص306.
4. جلالالدین محمد مولوی، مثنوی معنوی، دفتر دوم، عتاب کردن حق تعالی موسی(علیه السلام) از بهر شبان. شایان ذكر است كه در بعضی از نسخهها به جای «خلق» واژة «امر» آمده است.
لازمهاش این است که خدا رضایت یا کمال بندگان خویش را ندارد و میخواهد به آن برسد، و معنای این سخن، آن است که خدا به تکامل بندگان خویش محتاج است. البته قایلان این سخن قصد ندارند بگویند خداوند محتاج است و گاه بهصراحت بیان میکنند که خداوند هیچ نیازی ندارد؛ اما این اعتقاد، چنین لازمهای را برمیتابد. اگر بگوییم خداوند خلق میکند تا به دیگران فایده برساند، بدینمعناست که اگر خلق نمیکرد، نمیتوانست فایده برساند و لذا کمبودی احساس میکرد؛ یعنی آنچه را میخواست (جود به بندگان) نداشت؛ پس خلق کرد تا آن را به دست آورد!
فیلسوفان اسلامی برای پاسخ به این پرسش بحث پیچیدهای را مطرح کردهاند که نتیجة آن را در یک جمله میتوان چنین بیان کرد: «دربارة خدای سبحان، بلکه در همة مجردات، علت غایی و علت فاعلی یکی است»؛ اما این سخن به چه معناست؟ آیا هنگامی که گفته میشود خداوند خودش برای خودش علت غایی است، یعنی خود را ندارد و میخواهد به خود برسد؟
به نظر میرسد علت غایی درواقع علاقهای است که موجود مختار به غایت فعل دارد. به تعبیر جامعتر «دوست داشتن» انگیزة انجام کار اختیاری است، اما دوست داشتن در موجودات مختلف فرق میکند. برای خداوند سبحان میتوان نوعی دوستی را ترسیم کرد که مانند سایر صفات ذاتی، عین ذات اوست. خداوند خوبی و خیر را دوست دارد و خیر مطلق، ذات خود اوست. بنابراین آنچه مرتبهای از خیر او را بازمیتاباند، بالتبع برای او مطلوب میشود.
مقصود از «بالتبع» چیست؟ گاهی ما چیزی را به خاطر خودش دوست داریم (محبت اصیل) و گاهی به خاطر انتساب آن به چیزی دیگر (محبت بالتبع). وقتی شما
کسی را بسیار دوست داشته باشید، عکس او را نیز دوست خواهید داشت. بااینکه آن عکس، تکهکاغذی بیش نیست، باز آن را دوست دارید؛ زیرا این عکس دوست را نمایش میدهد. تا مادامیکه او را دوست دارید، این عکس و هرآنچه را نیز به او منتسب است دوست دارید. ما در و دیوار حرم حضرت معصومه(علیها السلام) را میبوسیم، چون این اشیا به محبوب ما انتساب دارند و ازاینجهت برای ما مطلوب و دوستداشتنی هستند. این خاصیت محبت است:
امُّر علی الدیار دیار لیلی ومـا حب الدیـار شغفن قلبـی |
اُقبِّل ذا الجدار وذا الجدارا ولکن حب من سکن الدیارا |
این شعر از زبان مجنون نقل شده است. میگوید بر دیار لیلی میگذرم، و بر دیوارهای آن دیار بوسه میزنم؛ اما دوستیِ آن دیار نیست که قلبم را شیفتة خود ساخته، بلکه دوستیِ ساکن آن دیار چنینم کرده است.
هنگامی که چیزی به خاطر انتساب به محبوب، دوستداشتنی میشود، دوست داشتنِ آن را محبت بالتبع (محبتی که از محبت دیگری سرچشمه گرفته است) گوییم.
با توجه به نکاتی که گذشت، میتوان گفت آنچه برای خدا اصالتاً ارزش دارد، ذات خود اوست. هیچچیز به اندازة خدا دوستداشتنی نیست. او همة کمالات را به شدیدترین و کاملترین صورت داراست و هرکس هم هر کمالی دارد، از او دارد. پس دوستداشتنیترین محبوب، ذات خداست. خدا اصالتاً خودش را دوست دارد؛ ازاینرو آثار خود را نیز بالتبع دوست دارد و هر چیزی که بیشتر بتواند خدا را نشان دهد، برای او مطلوبتر است.
خداوند مکرر در قرآن از دوست داشتن خوبان سخن گفته است: اللّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِین؛(1) «خداوند استقامتكنندگان را دوست دارد»؛ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ ویُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِین؛(2) «همانا خداوند، توبهكنندگان را دوست دارد و [نیز] پاکان را دوست دارد» و... . این تکرار و تأکید برای چیست؟ برای این است که کسانی که واجد این صفات میشوند، بیشتر میتوانند آیینه و جلوهگاه خداوند باشند. کاملترین انسان، وجود مقدس پیامبر گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) است و او محبوبترین بندگان در نزد خداست؛ چراکه وجود او و صفاتش بیش از همة آیات الهی، خدا را نشان میدهد؛ او حبیبالله است؛ زیرا خیرات و کمالات او از همه بیشتر است و بهتر از همه میتواند صفات خدا را نشان دهد. بنابراین ائمة اطهار، انبیا و اولیای خدا(علیهم السلام) برحسب اختلاف مراتب و کمالاتشان محبوب خداوند هستند.
نکتة دیگری که باید بدان توجه کرد، این است که ما گاه چیزی را دوست داریم، اما میبینیم برای رسیدن به آن باید مقدمات فراوانی را آماده کنیم و کارهای بسیار انجام دهیم. برای نمونه جوانی که میخواهد با دختر خانوادهای متشخص و اسمورسمدار ازدواج کند، میبیند اگر بخواهد با این دختر ازدواج کند، باید هم کسبوکار آبرومند، و هم تحصیلات خوب داشته باشد. اگر اصرار بر این ازدواج داشته باشد، تصمیم میگیرد که همة شرایط را فراهم آورد. درحقیقت او اصالتاً ازدواج با آن دختر را میخواهد و بقیه، همه مقدمهاند. او این کارها را انجام میدهد، چون مقدمة رسیدن به معشوقاند. کسی که آرزوی رفتن به خانة خدا را دارد، به دنبال کسب حلالی میرود تا هزینة این سفر را تأمین، و سایر مقدمات را فراهم کند. همة این تلاشها برای او مطلوب و
1. آل عمران (3)، 146.
2. بقره (2)، 222.
دوستداشتنیاند؛ اما به خاطر امری عزیزتر؛ به خاطر رسیدن به سرزمینی عجیب که محبوبیت ویژهای در بین همة مسلمانان دارد و عجیب این است که وقتی انسان یک بار به آن سرزمین سفر میکند، عشق او چندبرابر شده، شوق رفتنِ دوباره به آن سرزمین در قلب او بیشتر میشود. اگر آن سرزمین نبود، این کارها انجام نمیگرفت. بنابراین میتوان دو یا چند چیز را در طول هم دوست داشت که یک چیز دارای اصالت باشد، و بقیه جنبة فرعی داشته باشند. در حج، زیارت خانة خدا اصالتاً مطلوب است؛ اما زیارت قبر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز مطلوب است. این دو چون باهم تزاحمی ندارند، هر دو مطلوباند؛ اما یکی از آنها درواقع فرع دیگری است. دو هدفاند، اما هر دو در یک حدِ مطلوبیت نیستند و یکی جنبة ثانوی دارد.
نخستین مطلوبِ خدای سبحان، ذات خود اوست که هیچ کمبودی ندارد. او از تنهایی هم هیچ رنجی نمیبرد. خدا از اول تنها بوده و تا آخر هم تنهاست. در زیارت جامعة ائمةالمؤمنین که زیارت بسیار ارزندهای است و جا دارد که بادقت خوانده شود، آمده است:
أللهمّ یا ذَا الْقُدْرَةِ الَّتِی صَدَرَ عَنْهَا الْعَالَم... ابْتَدَعْتَهُ... لا لِوَحْشَةٍ دَخَلَتْ عَلَیكَ إِذْ لا غَیرُك وَلَا حَاجَةٍ بَدَتْ لَكَ فِی تَكْوِینِهِ وَلَا لِاسْتِعَانَةٍ مِنْكَ عَلَى مَا تَخْلُقُ بَعْدَهُ بَلْ أَنْشَأْتَهُ لِیكُونَ دَلِیلاً عَلَیكَ بِأَنَّكَ بَائِنٌ مِنَ الصُّنْع؛(1) خدایا! ای صاحب قدرتی که عالم از قدرت تو صادر شد!... عالم را ابداع کردی نه به خاطر وحشتی
1. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج99، ص167. در این تعبیرات برای خلقت عالم از تعبیر صدور استفاده شده است. کسانی که به فلاسفه ایراد میگیرند که چرا میگویید عالم از خدا صادر شده است، باید بدانند که در روایات نیز چنین تعبیراتی آمدهاند (مؤلف).
که بر تو وارد شده باشد؛ چراکه غیر از تو چیزی نبود، و نه به خاطر اینکه احتیاجی به خلق داشتی و نه به خاطر اینکه به استعانت و کمک خلق بعداً نیازمندی، بلکه عالم را پدید آوردی تا نشاندهندة تو باشد به اینکه تو از مصنوعات جدایی.
بهترین چیزی که او را راضی میکند، توجه و علم به خویش است، و این بالاترین مرتبة ابتهاج است. به یاد داشته باشیم که وقتی تعابیری مانند ابتهاج و لذت را دربارة خداوند به کار میبریم، مقصودْ مراتب تنزیهی آنهاست. همانگونه که در توضیح تعبیراتی مانند «جَاءَ رَبُّک»،(1) که در قرآن آمده است، با تنزیه خداوند از صفات مخلوقات میگوییم مقصود، آمدن جسمانی نیست، دربارة ابتهاج و لذت نیز میگوییم مقصود، نه لذت جسمانی، بلکه لذتی است که متناسب با ذات خداست، که همان دوست داشتن خودش است.
مرتبة نازلتر از ابتهاج ذات، ابتهاجی است که خداوند از داشتن کاملترین مخلوقاتش دارد که در درجة اول پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) قرار دارند و بعد حضرت زهرا و امیرالمؤمنین و پس از ایشان سایر ائمه(علیهم السلام) و سپس هرکه نزدیکتر، دوستداشتنیتر. از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که وقتی فاطمه(علیها السلام) به عبادت میایستد، خداوند به ملائکة خویش مباهات کرده، میفرماید: «ای ملائكة من! نگاه كنید به كنیزم فاطمه(علیها السلام)، خانم كنیزان من، درحالیكه در مقابل من ایستاده است، بدنش از ترس من میلرزد، و با حضور قلب به عبادت كردن من روی آورده است. شما را شاهد میگیرم كه من پیروان او را از آتش جهنم در امان نگاه میدارم».(2)
1. فجر (89)، 22.
2. محمدبنعلیبنبابویه، أمالی، ص113.
در اینجا نیز هنگامی که تعبیراتی چون مباهات و ابتهاج از داشتن بندگان صالح را به خداوند تعالی نسبت میدهیم، باید آنها را از معانی ناقص تنزیه کنیم. بنابراین میتوان گفت خداوند عالم را آفرید، چون دوست داشت آیینههایی برای خودش تحقق یابند. اگر سند این حدیث قدسی صحیح باشد که میفرماید: «یا رسولالله! اگر تو نبودی، عالم را خلق نمیکردم و اگر علی نبود، تو را نمیآفریدم و اگر فاطمه نبود، هیچیک از شما را خلق نمیکردم»،(1) توجیه قابل فهمش این است که وقتی خدای سبحان میخواهد امثال و نظایر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) ـ با اختلاف مراتبی که دارندـ به وجود آیند، باید سلسلة پیوستهای تحقق یابد. امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) وقتی میتواند به وجود آید که پدری مانند امام حسن عسکری(علیه السلام) و مادری همچون نرجسخانم داشته باشد (ذُرِّیةً بَعْضُهَا مِن بَعْض).(2) همینطور تا برسد به حضرت زهرا(علیها السلام). اگر حضرت زهرا(علیها السلام) نبود، امامان(علیهم السلام) به وجود نمیآمدند و اگر ائمه(علیهم السلام) نبودند، نور پیغمبر اکرم و رسالت ایشان باقی نمیماند. نور اسلام به برکت ائمة اطهار(علیها السلام) باقی ماند. آن رشتهای که این وجودهای نورانی را به هم پیوند میدهد، حضرت زهراست. ازاینروست که خداوند میفرماید اگر فاطمه نبود، شما را خلق نمیکردم. قطعاً میدانیم که مقام پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از همة مخلوقات بالاتر است. بنابراین نمیتوان گفت وجود پیغمبر(صلى الله علیه وآله) فرع وجود حضرت زهرا(علیها السلام) است؛ اما میتوان گفت این مجموعه، مطلوب خداست و این مجموعه بههمپیوسته است و حضرت زهراست که میتواند این مجموعه را به هم پیوند دهد.
1. عبداللهبننورالله بحرانی، عوالم العلوم، ج11، قسم 1، ص44.
2. آل عمران (3)، 34.
با توجه به مباحث مطرحشده روشن شد که خداوند تعالی فاقد چیزی نبود تا با خلق عالم سودی ببرد؛ اما ممکن است تحقق مخلوق نیازمند شرایطی باشد و خداوند شرایط تحقق آن مخلوق را هم فراهم کند. برای نمونه بو و مزة سیب، هنگامی تحقق مییابند که سیبی تحقق یابد. در اینجا بو و مزة سیباند که احتیاج به جوهری دارند تا قائم به آن باشند، نه اینکه خدا نقصی دارد. وجود جوهر، شرط تحقق این مخلوق است، نه شرط افاضة او. بهعبارتدیگر، وجود جوهر شرط قابلیت قابل است، نه شرط فاعلیت فاعل. فاعل که نیازی ندارد. او عالم را آفرید، چون اصالتاً خودش را دوست دارد و از آن حب، حب به کاملترین مخلوقات بالتبع حاصل میشود؛ و چون پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) کاملترین و نزدیکترینِ موجودات به خداست، میتوان گفت خداوند عالم را برای پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آفرید.
البته چنین نیست که خداوند تنها کاملترین مخلوق را دوست داشته باشد، بلکه او هر چیزی را به اندازة خیرِ آن دوست دارد. سایر مخلوقات نیز به همان اندازه که دلالت بر حکمت الهی، عظمت الهی، علم الهی و... دارند مطلوباند. باغبانی که باغ میوهای را غرس میکند، همة درختان خود را دوست دارد؛ اما هرکدام را به اندازة خیری که دارند. خداوند همة مخلوقات خود را دوست دارد؛ اما آنقدر بین وجود مقدس پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمة اطهار(علیهم السلام) با سایر مخلوقات فاصله هست که اصلاً قابل قیاس نیستند. این سخن، تعارف و مجازگویی نیست؛ بلکه ایشان خود فرمودهاند: نسبت بهترین شما به ما، مانند نسبت کوچکترین ستارهها به خورشید است.(1) بهترین ما مانند سلمان فارسی(رحمه الله) وقتی با پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) یا با امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) مقایسه میشود، نسبتی مانند نسبت ستارههای
1. احمدبنعلی طبرسی، الإحتجاج، ج 1، ص 143.
ریزی که بهسختی دیده میشوند با خورشید دارند. برای ما قابل فهم نیست که وجود آنها چقدر برتر از ماست. وجودهای نازنین ایشان نسبت به ما، برای خداوند مطلوب اصیل هستند. بنابراین میتوان گفت مطلوب اصیل حقیقی برای خداوند، ذات خودش است، اما مطلوب اصیلِ نسبی، وجود مقدس اهلبیت(علیهم السلام) است. ازاینرو در حدیث کسا آمده است:
یا مَلائكَتی، وَیا سُكّانَ سَماواتِی، إِنّی مَا خَلَقْتُ سَمَاءً مَبْنِیَّةً، وَلا أَرْضَاً مَدْحِیَّةً، وَلا قَمَراً مُنِیراً، وَلا شَمْساً مُضِیئَة، وَلا فَلَكاً یدُور، وَلا بَحْراً یجْرِی، وَلا فَلَكاً تَسْرِی، إِلّا فِی مَحَبَّة هؤلاءِ الْخَمْسَة؛(1) ای ملائکة من و ای سکّان آسمانهای من! من آسمان بناشده را نیافریدم و نه زمین گسترده را و نه ماه درخشان را و نه خورشید نورافشان را و نه فلکی که میگردد و نه دریایی که جاری میشود و نه فلکی که سیر میکند مگر به خاطر محبت این پنج تن.
بنابراین هنگامی که میگوییم همة عالم در برابر آنها ارزشی ندارد، اصلاً تعارف نیست؛ بلکه عین فرمایش خود چهارده نور مقدس(علیها السلام) است. حاصل سخن اینکه به یک معنا میتوانیم بگوییم خداوند برای خلقت، هدف یا علت غایی دارد و علت غایی او همان حب ذات و حب آثار خویش است. همچنین به یک معنا میتوانیم بگوییم غرض و هدف در کار خدا وجود ندارد و این در صورتی است که مقصودمان از «غرض» چیزی خارج از ذات خداوند باشد که از او رفع
1. عبداللهبننورالله بحرانى، عوالم العلوم، ج11، ص930.
نیاز کند و متمم ذات او باشد. به این معنا خدا هیچ غرض و هدفی در آفرینش ندارد. ازاینرو حضرت زهرا(علیها السلام) تأکید میفرمایند: مِن غَیر حاجةٍ مِنهُ إلَى تَكوِینِهَا ولاَ فائدَةٍ فی تَصویرِهَا.
مقصود از تصویر عالم، تکمیل آن است. در قرآن هم تکمیل خلقت گاهی با تعبیر تسویه بیان شده است: الَّذی خَلَقَ فَسَوَّى؛(1) «همان خداوندى كه آفرید و منظم كرد»، و گاهی با تعبیر تصویر: وَلَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُم؛(2) «و بهیقین ما شما را آفریدیم؛ سپس صورتبندى كردیم».
ممکن است پرسیده شود خداوند که همة مخلوقات خویش را دوست دارد، پس چرا جایگاهی چون جهنم را آفرید؟ در پاسخ میگوییم اگر قرار است موجود مختار آفریده شود، باید زمینه بهگونهای فراهم شود که هم امکان انتخاب راه خوب وجود داشته باشد و هم امکان برگزیدن راه بد. بهعبارتدیگر، علاوه بر راه رسیدن به مقامات عالی، باید راه عکس آن نیز وجود داشته باشد تا زمینة اختیار فراهم شود. کسی شایستة رفتن به بهشت است که برای او امکان رفتن به جهنم نیز فراهم باشد؛ وگرنه اگر تنها یک راه وجود داشته باشد، انتخاب معنا ندارد. بنابراین باید راه جهنم نیز وجود داشته باشد. در این صورت وجود آن راه، بالعرض مطلوب است. اگر بنا نبود موجود مختاری در عالم خلق شود، خدا جهنم را هم نمیآفرید.
1. اعلی (87)، 2.
2. اعراف (7)، 11.
او جهنم را نیز بالعرض و به خاطر همان اولیای خود خلق کرده است؛ چراکه رسیدن به کمال برای آنها تنها در سایة عبادات اختیاری آنها ممکن است و برای تحقق عبادات اختیاری، باید دو راه وجود داشته باشد: یکی راه خدا و دیگری راه غیرخدا. راه خدا به بهشت میانجامد. راه غیرخدا نیز باید به نقطهای منتهی شود، و آن نقطه جهنم است. پس جهنم نیز بالعرض مطلوب میشود.